- پيشگفتار
- جلسه اول: «حق» و مفاهيم مختلف آن (1)
- جلسه دوم: «حق» و مفاهيم مختلف آن (2)
- جلسه سوم: حق و مفاهيم مختلف آن (3)
- جلسه چهارم: «حق» و مفاهيم مختلف آن (4)
- جلسه پنجم: خاستگاه و منشأ حقوق
- جلسه ششم: تقسيمات حقوق
- جلسه هفتم: ديدگاه اسلام درباره منشأ حقوق
- جلسه هشتم: خداوند و اعتبار حقوق
- جلسه نهم: خدا، منشأ همه حقوق
- جلسه دهم: تكليف، قدرت، مصلحت
- جلسه يازدهم: انسان، آزاد از بندگى خدا!
- جلسه دوازدهم: رابطه فاعليت و ثبوت حق
- جلسه سيزدهم: انسان و طلبكارى حقوق از خدا!
- جلسه چهاردهم: تفاوت «عبوديت» و «بردگى»
- جلسه پانزدهم: رحمت الهى در قالب «اوامر» و «نواهى»
- جلسه شانزدهم: تعيين «مصلحت» در قوانين حقوقى
- جلسه هفدهم: ملاحظاتى در تدوين نظام حقوقى
- جلسه هيجدهم: حق كرامت انسان (1)
- جلسه نوزدهم: حق كرامت انسان (2)
- جلسه بيستم: حق آزادى (1)
- جلسه بيست و يكم: حق آزادى (2)
- جلسه بيست و دوم: ديدگاه اسلام پيرامون حق حاكميت انسان بر انسان
- جلسه بيست و سوم: تركيب «ليبراليسم» و «پوزيتيويسم اخلاقى»
- جلسه بيست و چهارم: آزادى عقيده و بيان
- جلسه بيست و پنجم: آزادى بيان و مطبوعات
جلسه بيست و سوم
تركيب «ليبراليسم» و «پوزيتيويسم اخلاقى»
1. ليبراليسم و پيشينه آن
بحث ما درباره حقوق از ديدگاه اسلام به اينجا رسيد كه گفتيم، تعدادى از حقوق را بسيارى از حقوقدانها جزو حقوق طبيعى و فطرى انسانها مىدانند، يا اگر قايل به حقوق فطرى نيستند آنها را حقوق مشتركى مىدانند كه مورد قبول و پذيرش همه انسانها است. «حق حيات» و «حق آزادى» از جمله اين حقوق هستند. در مورد «حق حيات» بحث كرديم و وارد مباحث مربوط به «حق آزادى» شديم. در مورد اين حق ابتدا برخى از معانى مختلفى را كه براى خود آزادى وجود دارد برشمرديم و در نهايت به مفهوم آزادى در اصطلاح حقوق و سياست كه بحث اصلى ما است اشاره كرديم. از آنجا كه امروزه معمولا در ادبيات رايج سياسى، از آزادىهاى سياسى اجتماعى به نام «ليبراليسم» ياد مىشود، اكنون در ادامه قصد آن داريم تا اشارهاى به بحث ليبراليسم داشته باشيم.
محور اساسى تفكر ليبراليسم به عنوان يك مكتب اين است كه «انسانها در زندگى خود آزادند و هيچ قيد و شرطى بر سر راه آنها پذيرفته نيست مگر آنچه كه موجب لطمه به آزادىها و حقوق ديگران گردد». در نگاه ليبراليسم تنها چيزى كه اصيل است انسان و خواستههاى او است. ليبراليسم هيچ «سلسله اصولى» را كه خواستهها و رفتارهاى انسان بخواهد در چهارچوب آن تعريف شود، نمىپذيرد؛ زيرا همانطور كه گفتيم تنها انسان و خواستههاى او را اصيل مىداند و بنابر اين هر چيز ديگرى خود بايد بر اين اساس شكل بگيرد و تعريف شود نه آن كه بخواهد براى انسان و خواستههاى او قاعده و ضابطه تعريف كند.
البته در اين ميان، گرايشهاى ليبراليستى در يك طيف، از معتدل تا افراطى قرار مىگيرند، ولى نقطه مشترك همه آنها همين است كه هر فرد در انتخاب رفتارى كه انجام مىدهد كاملا آزاد است و كسى حق ندارد او را محدود كند، مگر آن كه خودش بخواهد، يا به آزادى ديگران
لطمه بزند. بديهى است اين بحث در حيطه رفتار اجتماعى مطرح است كه موضوع بحث علم «حقوق» است و رفتارهاى مربوط به حيطه فردى در حوزه علم «اخلاق» قرار مىگيرند. يكى از تفاوتهاى مهم «بايد و نبايدهاى حقوقى» و «بايد و نبايدهاى اخلاقى» همين است. در هر صورت، جايگاه و مد نظر تفكر ليبراليسم، عرصه مسايل اجتماعى است.
معمولا پيشينه و آغاز اين تفكر را از زمان «جان لاك» و «بنتام» كه هر دو از فيلسوفان انگليسى هستند، مىدانند. گرچه با تحقيق معلوم مىگردد كه اين طرز تفكر در فلسفههاى بسيار قديمتر و در قرن پنجم قبل از ميلاد نيز به نحوى وجود داشته است. البته آزادى به مفهومى كه در فلسفه قرن پنجم قبل از ميلاد مطرح بوده است در سطحى فراتر از حقوق و سياست و قوانين حقوقى به كار مىرفته و به طور كلى شامل همه ارزشها مىشده است. از زمان سقراط و اندكى پيش از آن، اين سؤال در بين فلاسفه مطرح شده كه ملاك خوب و بد، و زشت و زيبا در رفتارهاى انسان چيست؟ چگونه است كه مىگوييم، كارى خوب و كارى بد، كارى به جا و كارى ديگر نابهجا و ناروا است؟
در پاسخ به اين پرسش، مكتبهاى مختلفى وجود داشته است. گروهى معتقد بودند كه ملاك خوبى و بدى رفتار، چيزى جز «لذتآفرينى» و «رنجآورى» نيست؛ يعنى كار خوب آن است كه نتيجهاش حصول لذت براى انسان باشد و كار بد آن است كه نتيجهاش رنج و درد باشد. نماينده اين مكتب در زمان قديم و عهد فلاسفه يونان، شخصى به نام «اپيكور» بوده است. اين تفكر در طول تاريخ پرورش يافته و كم و بيش تحولاتى در آن پيدا شده تا سرانجام در قرون اخير به صورت مكتب «منفعتگرايى» در نظريات «بنتام» تبلور يافته است.
2. معجون ليبراليسم و «پوزيتيويسم اخلاقى»
همانطور كه گفتيم، پرسشى كه فيلسوفان اوليه در اين زمينه فراروى خود مىنهادند و بدان پاسخ مىدادند در حيطهاى اعم از رفتارهاى اجتماعى و فردى بود؛ يعنى هم حوزه ارزشها و رفتارهاى اخلاقى را شامل مىشد و هم حوزه رفتارهاى اجتماعى و مربوط به حقوق و سياست را دربرمىگرفت. اما همچنان كه اشاره كرديم آنچه امروزه به نام ليبراليسم مطرح مىشود دايره محدودترى دارد و فقط در زمينه مسايل اجتماعى مطرح است و وارد حوزه اخلاق نمىشود. در زمينه اخلاق، امروزه نظريه «اخلاق پوزيتيويستى» مطرح است كه شبيه
تفكر ليبراليستى در عرصه حقوق است. پوزيتيويسم اخلاقى معتقد است «خوب و بد» و «بايد و نبايد»هاى اخلاقى هيچ پشتوانهاى جز خواست مردم ندارد. هرگاه مردم چيزى را پسنديدند و ارزش تلقى كردند آن چيز مىشود «خوب» و «ارزش» اخلاقى. هرگاه نيز مردم چيزى را نپسنديدند و از آن روىگردان بودند آن چيز «بد» و «ضد ارزش» مىشود.
زيرساختهاى اصلى آنچه امروزه با نام «فرهنگ غربى» از آن ياد مىشود، مولود توأمان شدن و تركيب دو عنصر «ليبراليسم» و «پوزيتيويسم اخلاقى» است. مؤلفهها و مشخصههايى مانند: «نسبىگرايى» و «فردگرايى» در فرهنگ غربى از همين جا ريشه مىگيرد. وقتى گفتيم، ملاك خوبى و بدى اين است كه چيزى براى انسان لذتآفرين باشد، يا چيزى باشد كه مردم آن را مىپسندند، نتيجه قطعى آن «نسبىگرايى در ارزشها» خواهد بود؛ چون اگر مردم يك جامعه چيزى را پسنديدند و مردم جامعه ديگرى همان چيز را زشت شمردند و مكروه داشتند، آن چيز هم خوب است و هم بد؛ خوب است، نسبت به جامعهاى كه آن را پسنديده و بد است، نسبت به جامعهاى كه آن را نمىپسندد. البته امروزه فرهنگ غربى علاوه بر «نسبيت در ارزشها» گرفتار «نسبيت در معرفت» نيز هست و شناخت را هم امرى نسبى مىداند.
از طرف ديگر، وقتى گفتيم، ملاك خوبى «لذتآفرينى» است، طبيعتاً به «فردگرايى» خواهيم رسيد؛ چون لذت امرى فردى و شخصى است و افراد نيز در لذت بردن از كارها و چيزها متفاوت هستند. يك نفر از كارى يا چيزى لذت مىبرد كه براى فرد ديگر هيچ لذتى ندارد يا حتى آزاردهنده و رنجآور نيز هست. بنابر اين هر كس لذت خودش را در نظر مىگيرد و تنها معيارش براى انجام كارها لذت فردى و شخصى خودش مىباشد و به مصالح و منافع ديگران كارى ندارد؛ چون به او ياد دادهايم كه خوب آن چيزى است كه «تو» از آن لذت ببرى. اين چنين است كه فرهنگ فردگرايى در جامعه رواج پيدا مىكند و هر كس فقط دنبال لذت و منفعت خودش مىرود. در اين حالت اگر هم منفعت ديگران را لحاظ كند تبعى است؛ يعنى آن جا كه مىبيند لذت و منفعت شخصى خودش در گرو لذت و منفعت ديگران است به ناچار منفعت ديگران را نيز در نظر مىگيرد؛ مثلا در زندگى خانوادگى، هر يك از زن و شوهر وقتى مىتوانند از زندگى شيرينى برخوردار باشند و از زندگى زناشويى لذت ببرند كه ديگرى هم در آن شريك باشد. همچنين در زندگى اجتماعى اگر انسان بخواهد به منافع خودش دست يابد و متلذذ گردد، بايد سهمى و نفعى هم براى ديگران در نظر بگيرد. اگر مىخواهد از لذت غذا
خوردن برخوردار شود، بايد پولى هم به ديگران بپردازد. اما در هر صورت، رعايت مصالح و منافع ديگران جنبه ثانوى و اضطرارى دارد. فرد، تنها به دنبال لذت خويش است و اگر نبود تزاحمهايى كه در زندگى اجتماعى وجود دارد، هرگز حاضر نمىشد به منفعت و لذت ديگران بينديشد.
علاوه بر آن، لذت و منفعت در فرهنگ غربى فقط در لذتهاى مادى و دنيايى خلاصه مىشود. لذتهاى معنوى كه در فرهنگهاى دينى و به ويژه فرهنگ اسلامى ما وجود دارد و برخى از انسانهاى برجسته و اولياى خدا بدان نايل مىشوند در فرهنگ عمومى غرب از هيچ معنا و مفهوم و جايگاهى برخوردار نيستند. همچنين به طريق اولى چيزى به نام لذتهاى آخرتى اصلا مطرح نيست. اينچنين است كه ويژگى سومى به نام مادهگرايى (ماترياليسم) در فرهنگ غربى رخ مىنماياند.
البته اين كه فرهنگ غربى چنين لوازم و مؤلفههايى دارد، چيزى است كه برخى از غربيان كاملا بدان آگاهند و صريحاً به آن اعتراف مىكنند، و برخى ديگر نيز گر چه صريحاً اعتراف نمىكنند ولى ناخودآگاه بدان ملتزمند و به هر حال لازمه حرف و عملشان چيزى جز اين نيست.
در هر صورت در چنين فرهنگى ملاك حق، منفعت اشخاص است و فرد هيچ مسؤوليت و تكليفى در مقابل ديگران ندارد و موظف و مكلف به رعايت هيچ حقى نيست. تنها چيزى كه موجب مىگردد تكليفى براى فرد ايجاد شود و حقوقى براى ديگران در نظر گرفته شود مزاحمت آزادى فرد با آزادى ديگران و حفظ آزادى ديگران است. اصل اولى اين است كه هر كس تابع لذت خويش است و هيچ مسؤوليتى در قبال ديگران ندارد. اگر هم كسانى پيدا شوند كه به دليل قوت جهات عاطفى در شخصيتشان به فكر ديگران باشند، چنين چيزى استثنايى و موردى است و جنبه فردى دارد، وگرنه از لحاظ نظرى و تئوريك توجيهى براى چنين رفتارهايى وجود ندارد.
بر اساس همين مبانى است كه قانون نيز در فرهنگ غربى فقط در صدد است آزادىهاى فردى را تأمين كند و اگر هم تكليفى بر عهده ديگران مىگذارد به سبب آن است كه آزادىهاى ديگران محفوظ بماند و مورد تجاوز قرار نگيرد.
همانگونه كه اشاره كرديم؛ اين طرز تفكر طيفى از نظريات را دربرمىگيرد كه برخى از آنها
بسيار افراطى است و برخى ديگر نيز نسبتاً معتدل هستند. اصل پيدايش تفكر ليبراليسم كه به «جان لاك» نسبت داده مىشود در زمانى بود كه مردم غرب هنوز ارزشهاى معنوى و اخلاقى را پاس مىداشتند و براى آنها احترام قايل بودند. از همين رو مىبينيم در تفكرات كسانى نظير «ژان ژاك روسو» و «امانوئل كانت» چيزهايى مثل وجدان و اخلاق جايگاه دارد. روسو معتقد بود كه «وجدان» در نهاد هر انسانى اصل نيرومندى است كه او را وادار مىكند كه ارزشهاى اخلاقى را رعايت كند. كانت فيلسوف معروف آلمانى نيز به مسأله «وظيفه» و «اخلاق عملى» بسيار اهميت مىداد.
3. آثار زيانبار پوزيتيويسم اخلاقى
توجه به مسايل معنوى و ارزشهاى اخلاقى در غرب استمرار نيافت و به تدريج از صحنه خارج شد. با پيشرفتهاى علمى كه در غرب حاصل شد و فنآورىهايى كه در نتيجه اين پيشرفتها در اختيار بشر قرار گرفت، زمينه برخوردارى هر چه بيشتر از لذتهاى مادى و دنيايى روز به روز گسترش يافت و توجه به ارزشهاى معنوى و اخلاقى رو به كاهش و افول نهاد. اين سير نزولى همچنان ادامه پيدا كرد و تا بدان جا رسيد كه امروز گرايش مسلط فرهنگ غربى اين است كه اصولا هيچ ارزش اخلاقى ثابت و مشخصى وجود ندارد و همه ارزشهاى اخلاقى تابع خواست و سليقه و پسند مردم يك جامعه است. يك چيز ممكن است امروز ضد ارزش باشد و فردا همان چيز ارزش محسوب شود و به عكس. اين چيزى است كه امروزه به چشم خود در غرب شاهد و ناظر آن هستيم و موج تحولات در ارزشهاى اخلاقى بسيار گسترده و سريع و پى در پى است. در اين زمينه، برخى مواردى وجود دارد كه انسان حتى از گفتن آنها شرم دارد، ولى به هر حال براى روشن شدن بحث چارهاى جز ذكر آنها نيست.
يكى از موارد، مسأله همجنسگرايى است كه تا همين دهههاى اخير در فرهنگ غرب عملى بسيار زشت و ناپسند تلقى مىشد و از ضد ارزشهاى بسيار منفى بود. اما امروزه مسأله كاملا عوض شده است. حتى در برخى كشورها اين عمل قانوناً مجاز شمرده مىشود و عقلا (!؟) و نخبگانشان نشستهاند در مجالس قانونگذارى و براى آن قانون تصويب كردهاند! گروهها و مجامع مختلفى وجود دارند كه رسماً و علناً اين فكر را ترويج مىكنند و براى تبليغ آن فيلم مىسازند و نمايشنامه مىنويسند و اجرا مىكنند. حتى براى خودشان پرچم درست كردهاند.
كتابخانهها و كلوپها و ساختمانهاى بسيار شيك و مجلل اختصاصى دارند، كه من خودم برخى از آنها را از بيرون ديدهام. براى دفاع از اين عمل شنيع حتى فلسفه هم درست كردهاند و مىخواهند با استدلالهاى عقلى و نظريات علمى، مكتبى براى آن درست كنند. تصور نكنيد كه افرادى از طبقات پايين و بىفرهنگ و فقير و كمسواد پيرو و طرفدار اين فكر هستند؛ كم نيستند كسانى در رده وزير، نماينده مجلس و شايد بالاتر كه به صورت رسمى و علنى عضو چنين گروهها و مجامعى هستند.
به راستى چگونه مىشود كه چنين وضعى پيش مىآيد؟ پاسخ در «پوزيتيويسم اخلاقى» است. وقتى قرار شد ارزشهاى اخلاقى هيچ پشتوانهاى جز خواست و سليقه انسانها نداشته باشد هر نتيجه ديگرى هم قابل تصور است. وقتى كه ارزشهاى اخلاقى كه به هر حال در سطوح بالاى ارزشها قرار مىگيرند به چنين وضعيتى دچار شوند، ديگر از حقوق و سياست و ارزشهاى اجتماعى و سياسى چه انتظارى مىتوان داشت؟ طبيعى است كه به طريق اولى در زمينه حقوق و وضع قوانين اجتماعى و مسايل مربوط به سياست و كشوردارى، اين گرايش رشد خواهد يافت كه اين امور بايد بر طبق خواست و سليقه مردم باشد و هيچ قانون ثابت حقوقى و فلسفه سياسى و حكومتى ثابتى نخواهيم داشت و همه چيز بر اساس رأى و خواست مردم شكل مىگيرد. در اخلاق و حقوق و سياست و همه چيز، خوب و درست همان چيزى است كه مردم مىخواهند.
اكنون سؤال مىشود كه اگر معيار حقوق خواست مردم باشد، معمولا اينطور است كه همه مردم در يك خواسته با يكديگر توافق ندارند و عدهاى چيزى را مىخواهند كه ديگران آن را نمىپسندند؛ در اين موارد كه خواستهاى متزاحم و متعارض وجود دارد چه بايد كرد؟ اين جا است كه ناچار مىشوند بحث اكثريت را مطرح كنند و بگويند قانونى معتبر است كه حداقل نصف به علاوه يك مردم آن را بخواهند و بپذيرند. در چنين مواردى تنها راه چاره را رجوع به اكثريت مىدانند و نه رجوع به حكم عقل يا وجدان يا حكم خدا و نظاير آنها.
اگر نشود خواست همه مردم را تأمين كرد راهى جز تن دادن به خواست اكثريت وجود ندارد؛ گرچه آن اكثريت به اين صورت باشد كه پنجاه درصد منهاى يك نفر در مقابل پنجاه درصد به علاوه يك نفر مقابل هم باشند. اين چيزى است كه امروزه به نام دموكراسى ليبرال مطرح است و طرفداران فراوانى نيز در همه جاى دنيا دارد. البته گرايشها و انواع ديگرى از
دموكراسى نيز وجود دارد كه طرفداران چندانى ندارد و ديدگاه مسلط و رايج همين دموكراسى ليبرال است.
4. ليبراليسم در عصر پست مدرن
اخيراً در طيف گرايشهاى ليبراليستى گرايشى پيدا شده كه با مبانى اسلامى ما بسيار نامأنوس و ناسازگار است و متأسفانه كم و بيش در ادبيات سياسى، اجتماعى كشور ما نيز در حال رواج يافتن است. طرفداران اين گرايش بر اساس يك تحليل تاريخى ـ اجتماعى، زندگى بشر را از ابتدا تا به امروز به چند دوره تقسيم مىكنند. دوره اول را با نامهايى همچون: «دوران ماقبل مدرن»، «عصر كهن»، «عصر باستانى»، «عصر ارتجاعى» و «عصر غير علمى» نام نهادهاند. خصوصيت اين دوران اين است كه عصر حاكميت اساطير است و مردم ارزشها را بر اساس يك سلسله اسطورهها تعيين مىكردهاند. دين و مذهب هم مربوط به همين دوران است و تعدادى از جوامع انسانى ارزشهاى خود را بر اساس تعاليم و احكام يك دين خاص تعريف مىكردند. پس از اين دوران، كه دورانى نسبتاً طولانى نيز هست دوره دوم زندگى بشر آغاز مىشود. در اين دوران كه «دوران مدرنيته» ناميده مىشود دين و مذهب اصالت خود را از دست مىدهد و عقل انسانى ملاك خوب و بد و تعيين ارزشها قرار مىگيرد. اين دوران در اروپا از رنسانس شروع مىشود و تا همين دهههاى اخير ادامه مىيابد. از چند دهه قبل به اين طرف و در آستانه ورود به هزاره سوم ميلادى، دوران ديگرى آغاز شده كه از آن با نام «دوران فوق مدرن» يا «پست مدرن» و «فرامدرن» ياد مىكنند. عصر مدرنيته به تدريج رنگ مىبازد و جاى خود را به عصر پست مدرن مىدهد. استدلالهاى عقلى و مبتنى بر تجربههاى علمى كه در دوران مدرنيته معتبر شمرده مىشدند و حلاّل مشكلات زندگى انسانى تلقى مىگرديدند در عصر پست مدرن ديگر چندان اعتبارى ندارند. در اين عصر ديگر هيچ چيز ثابتى وجود ندارد؛ از جمله، ارزشها نيز دچار چنين سرنوشتى هستند. در اين دوران هيچ مفهوم ارزشى براى هيچ انسانى معنا و مفهوم ثابتى نخواهد داشت.
دوران پست مدرن دورانى است كه انسان ديگر در آن احساس وظيفه و تكليف در قبال هيچ كس و هيچ چيز نمىكند. اين در حالى است كه همچنان كه اشاره كرديم، در دوران مدرنيته متفكرانى نظير «روسو» و «كانت» كه تأثير زيادى بر افكار فلاسفه پس از خود نيز بر
جاى گذاشتند، سخن از وجدان انسانى يا عقل عملى به ميان مىآوردند و آنها را دو نيروى مهم كنترلكننده انسان برمىشمردند. كانت مىگفت: دو چيز اعجاب مرا برمىانگيزد: يكى منظره زيباى آسمان پرستاره و ديگرى نيروى وجدان در درون انسان. اصلا مكتب اخلاقى كانت با عنوان «مكتب وظيفهگرايى» ناميده شده؛ چون پيام اصلى اين مكتب اين است كه انسان داراى يك سلسله «وظايف كلى و ثابت» است.
در عصر پست مدرن ديگر مسألهاى به نام وجدان يا عقل عملى مطرح نيست و اصولا چيزى به نام ارزش، معنا و مفهوم مشخصى ندارد. اصلا صحبت از وظيفه و تكليف نيست. ديگر دوران تكليفمدارى انسان سپرى شده و عصر مطالبه و استيفاى حقوق وى فرا رسيده است. انسان امروز ديگر دغدغه تكليف ندارد بلكه پيوسته نگران حقوق از دست رفته خويش است كه از او دريغ داشته شده است. حتى در رابطه با خدا (اگر خدايى وجود داشته باشد و آن را بپذيريم) نيز اينگونه است كه ما آمدهايم كه حقوق خود را از خدا مطالبه كنيم و درباره آنها از او سؤال نماييم، نه آن كه براى پرسش درباره تكاليفمان به سراغ خدا برويم.
آرى! تعجب نكنيد؛ تنها يك عده منكر خدا يا غير مسلمان و متولدان و پرورشيافتگان كشورهاى اروپايى و آمريكايى نيستند كه چنين سخنانى را بر زبان جارى مىكنند، بلكه برخى از مسلمانهاى (يا شايد بهتر باشد بگوييم به ظاهر مسلمانهاى) شيعه داخل كشور خودمان نيز اين حرفها را در سخنرانىها و مقالات و كتابهايشان مطرح مىكنند؛ كسانى كه ادعا مىكنند اصلا اسلام واقعى و حقيقى را آنها كشف كرده و فهميدهاند و فقها و علماى گذشته و حال اسلام همگى در زاويه تنگ تحجر و واپسگرايى و جمود فكرى گرفتار آمدهاند.
در هر حال انسان پست مدرن اينك به طلبكارى حقوق خويش از همه حتى خدا آمده است. اكنون سؤال مىكنيم كه اين حقوق چيست و از كجا معلوم شده است؟ با توضيحاتى كه قبلا دادهايم پاسخ روشن است و آن اين است كه انسان خودش اين حقوق را تعيين مىكند؛ چون بنا شد ملاك و معيار همه چيز انسان باشد. اين انسان و خواستههاى او است كه اصيل است؛ نه نوع انسان، بلكه هر فرد فرد انسان و خواستههاى آن فرد، از چنين اصالتى برخوردار است. هر فرد انسان بر اساس تمايلات و خواستهاى خود حقوقى را براى خويش تعريف مىكند و سپس در صدد گرفتن آن از ديگران برمىآيد. بلى، در مقامى كه اين حقوق با حقوق ديگران تزاحم پيدا كند و اصرار هر فرد بر حق و خواسته خويش منجر به هرج و مرج شود،
در آن جا ديگر چارهاى نيست كه هر فرد مقدارى از حقوق و خواستههاى خود كوتاه بيايد تا نظام اجتماعى استوار بماند؛ يعنى همان نظريه كه آزادى هيچ حد و مرزى ندارد و يگانه حد آن تزاحم و تمانع با آزادى ديگران است. در واقع انسان آزاد است هر كار كه مىخواهد، انجام دهد مگر آن كه نتواند و جبر اجتماعى او را وادار كند به ضرورت از خواسته خود چشمپوشى نمايد.
در هر صورت اسم اين را مىگذارند «پيشرفتهترين نظريه» و تفكر انسانى كه بعد از عصر مدرنيسم و در دوران فرامدرن مطرح شده و انسان جديد در حال حركت شتابان به اين سمت و سو است. آمده كه به كلى همه «تكليف»ها و «وظيفه»ها را «انكار» كند و به دنبال اين باشد كه «حقوقى» را براى خود ثابت و تعريف كند و آنها را «مطالبه» نمايد.
اگر سؤال كنيم آيا اصولا چنين تفكرى درست است، و صحيح است كه انسان چنين گرايشى را دنبال كند، گفته مىشود اصلا چيزى به نام صحيح و غلط وجود ندارد. صحيح همان است كه هر فرد فكر مىكند. درست همان است كه مردم مىخواهند. اگر مردم گفتند كارى خوب است، آن كار خوب است و اگر گفتند بد است، بد مىشود؛ ملاك ديگرى براى سنجش خوب و بد وجود ندارد: نه عقل، نه وجدان، نه دين، نه خدا؛ فقط خواست خود مردم؛ بگو فقط هوا و هوس انسان: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَيه(1)؛ پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده است؟
اين تفكرى است كه متأسفانه امروزه برخى در جامعه ما نيز آن را به عنوان مترقىترين و پيشرفتهترين تفكر بشرى معرفى مىكنند و به مردم به ويژه نسل جوان ما اينگونه القا مىكنند كه ديگر به فكر آن نباشند كه چه تكليفى دارند و واجب و حرام كدام است، بلكه به اين بينديشند كه به چه چيزى تمايل دارند، كه همان حق آنها است.
5. مطالبات و اصلاحات از نوع پست مدرن
اگر در دنياى امروز مشاهده مىكنيد كه مسايلى از قبيل فساد اخلاقى و جنايت و اعتياد روز به روز سير صعودى طى مىكند و هيچ عاملى نمىتواند جلوى پيشرفت آن را بگيرد، دست كم اين است كه يكى از عوامل مهم آن رواج همين تفكر است؛ تفكرى كه چنين القا مىكند كه
1. جاثيه (45)، 23.
جوان خواستههايى دارد و ما بايد به خواستههاى جوانان احترام بگذاريم و هر چه كه باشد زمينه تأمين آنها را فراهم كنيم. از آن طرف هم هيچ حرفى از تكليف و وظيفه براى جوانان به ميان نياوريد. مبادا بگوييد جوانان يك سلسله «تكاليف» و «وظايفى» دارند كه نسبت به انجام آنها مسؤول و مكلفند؛ فقط مرتب تكرار كنيد كه جوانان «مطالباتى» دارند كه آن مطالبات امرى است قابل احترام و همه، اعم از جامعه و دولت و حكومت و حتى خدا بايد در صدد آن باشند كه اين مطالبات را ادا كنند. سخن از مشروع و نامشروع بودن خواستهها و مطالبات مطرح نيست. اصلا چيزى به نام «نامشروع» وجود ندارد؛ چرا كه ملاك مشروعيت همين است كه مردم و جوانان چه مىخواهند. بنابر اين هيچ گاه نمىشود كه جوان چيزى بخواهد كه نامشروع باشد؛ زيرا اصلا اين خواسته و تمايل او است كه قباى مشروعيت را بر تن افعال و رفتارها و كردارها مىپوشاند. اگر جوان بخواهد از مواد مخدر و مشروبات الكلى استفاده كند حق او است. اگر بخواهد عشرتكده داشته باشد و فساد و فحشا مرتكب شود حق او است. اگر بخواهد رقص و پاىكوبى و مستى نمايد باز هم حق او است. اين افراد لااقل شايد براى يك بار هم كه شده در سخنرانى و مقاله و كتابشان نمىگويند و نمىنويسند كه اين جوانان در مقابل خدا و پيامبر و دين و جامعه مسؤوليتها و وظايف و تكاليف متعدد و سنگينى نيز برعهده دارند كه بايد در پى انجام آنها باشند.
تأسف و تأثر بالاتر اين است كه عدهاى چنين مطالب و طرز تفكرى را به نام دين ترويج مىكنند و مىگويند اصلا اينها متن اسلام و صريح خود قرآن و روايات اسلامى است. آنان در اين رابطه به آيات و رواياتى از قبيل: لاَ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ(1)، مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَج(2)، لاَ تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرّاً(3)، إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِر(4) استناد مىكنند. اينان «حريت» را در اين كلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه: لاَ تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَّهُ حُرا، به معناى همين آزادى ولنگارى و بىبندوبارى و پاىبند نبودن به ارزشها تفسير مىكنند. اگر گاهى به مطالب راديو، تلويزيون و مطبوعات بيگانه توجه كرده باشيد عين همين سخنان را از آنها مشاهده كردهايد. اين روزها آنها وقتى درباره ايران صحبت مىكنند، مىگويند آنچه مانع
1. بقره (2)، 256: در دين هيچ اجبارى نيست.
2. حج (22)، 78: در دين بر شما سختى قرار نداده است.
3. نهجالبلاغه فيضالاسلام، نامه 31: بنده غير مباش در حالى كه خداوند تو را آزاد قرار داده است.
4. غاشيه (88)، 22: تو تنها تذكردهندهاى. بر آنان تسلطى ندارى.
اصلاحات در ايران شده وجود دين است. در كنفرانس برلين كسانى از همين ايران خودمان رفتند و گفتند: بزرگترين مانع تحقق دموكراسى در ايران اسلام است. در ادبيات سياسى غرب، اصلاحات مساوى با نفى دين است. غرب و غربزدگان وقتى ما را اصلاحطلب مىدانند و حركتهاى سياسى و اجتماعى ما را اصلاحطلبانه ارزيابى مىكنند كه با دين مبارزه و آن را نفى كنيم. مادامى كه تقيدى به دين و اسلام و ارزشهاى اسلامى وجود دارد آنها ما را اصلاحطلب نمىدانند. البته طبيعتاً چنين اصلاحى از ديدگاه ما «افساد» است؛ ولى به تعبير قرآن: وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لاَيَشْعُرُون(1)؛ و چون به آنان گفته شود: «در زمين فساد مكنيد»، مىگويند: «ما خود اصلاحگريم.» به هوش باشيد كه آنان افسادگرانند، ليكن نمىفهمند.
اگر اصلاحات به معناى نفى دين است، اين چيزى جز بازى با الفاظ نيست. از نظر ما دين بزرگترين نعمتى است كه خداوند به بشر ارزانى داشته است: أَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلاَمَ دِينًا(2)؛ امروز دين خود را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما برگزيدم. به همين جهت نيز از نظر ما بزرگترين افسادى كه ممكن است صورت پذيرد نفى دين و ارزشهاى دينى است. بنابر اين آنچه از ديدگاه غربيان اصلاحات ناميده مىشود به نظر ما عين افساد است.
به هر حال ما امروزه با چنين فرهنگى مواجه هستيم و با موج «جهانى شدن» كه اين روزها به راه افتاده است خطر غلبه چنين فرهنگى و سقوط ارزشهاى دينى روز به روز بيشتر مىشود. بحمدالله در جامعه اسلامى ما به بركت خونهاى پاك شهدا از صدر اسلام تاكنون و به لطف ادعيه زاكيه حضرت ولىّ عصر امام زمان(عليه السلام) همچنان دين و ارزشهاى اسلامى زنده و برقرار مانده و انشاءالله از اين پس نيز خواهد ماند. اما در هر حال بايد متوجه باشيم كه دشمنان اسلام خوابهاى آشفتهاى براى ما ديدهاند و شبانهروز در تلاشند تا با روشها و ابزارهاى مختلف، اسلام و ارزشها را در اين مملكت كمرنگ كنند.
6. تساهل و تسامح، ويرانگر دين و ارزشها
يكى از خطرناكترين نقشهها و توطئههايى كه در اين راه تدارك ديدهاند دام «تساهل و تسامح»
1. بقره (2)، 11ـ12.
2. مائده (5)، 3.
است. هم ما و هم آنها به خوبى مىدانيم، عاملى كه باعث بقاى اسلام در اين كشور و پيروزى انقلاب و حفظ آن بوده است روحيه شهادتطلبى و كفرستيزى و مقاومت در برابر ظلم است كه در مردم ما وجود دارد. به سبب برخوردارى از چنين روحيهاى است كه اين ملت حاضر شده براى حفظ اسلام و ارزشهاى دينى مبارزه كند، خون و جان و مال خويش را ايثار كند، فقر و سختى را تحمل نمايد، زندان برود و شكنجه شود. اين غيرت دينى مردم ما است كه باعث مىشود نسبت به دفاع از اسلام و ارزشها حساسيت زيادى داشته باشند و حاضر به هرگونه فداكارى گردند. اكنون دشمن با پى بردن به اين مسأله و شناخت عامل اصلى ناكامىها و شكستهاى خود، تمام تلاشش را براى تضعيف و محو اين فرهنگ به كار گرفته است. آنان در مقابل فرهنگ غيرت دينى و شهادتطلبى و مبارزه و ايثار، سعى در اشاعه فرهنگ تساهل و تسامح و بىغيرتى دارند. ترويج فرهنگ «نفى تكليف و وظيفه» و «تثبيت روحيه طلبكارى حقوق» نيز در همين رابطه صورت مىپذيرد. فرهنگ اصيل اسلامى اين است كه مسلمان در قبال تضعيف ارزشها و توهين به مقدسات دينى و رواج منكرات «تكليف» دارد امر به معروف كند و «وظيفه» دارد نهى از منكر نمايد و ساكت ننشيند. مروّجان فرهنگ تساهل و تسامح مىگويند اولا در عصر پست مدرنيسم ديگر سخن از تكليف و وظيفه گفتن غلط است، و ثانياً اصولا انسان نبايد نسبت به مسايلى كه پيرامون او رخ مىدهد زياد سخت بگيرد، متعصبانه برخورد كند. رويه درست اين است كه انسان كوتاه بيايد و با روحيهاى بزرگوارانه با همه چيز و همه كس و هر فكر و رفتارى روبرو شود. بالاخره در يك جامعه همه كه مثل شما فكر نمىكنند. هر كس براى خودش عقيده و روش و مَنِشى دارد. اگر بخواهيم زندگى خوب و راحتى داشته باشيم بايد يكديگر را «تحمّل» كنيم و «تولرانس» داشته باشيم. اگر كسى نعوذ بالله خواست به خدا و پيامبر هم فحش و ناسزا بگويد مهم نيست؛ او به پيامبر ناسزا مىگويد، شما هم براى پيامبر صلوات بفرستيد! يك عده مىخواهند كاباره و مراكز فساد و فحشا داشته باشند، مهم نيست؛ شما هم برويد مسجد درست كنيد و جلسه دعاى كميل و زيارت عاشورا ترتيب دهيد.
اينها نمونههايى از افكار و آموزشهايى است كه امروزه در برخى كلاسهاى دانشگاههاى همين جمهورى اسلامى مطرح مىشود. عدهاى كه خودشان را استاد و دكتر و فيلسوف مىدانند سر كلاسهاى خود اين افكار و عقايد را ترويج مىكنند. بعضاً نيز آن را با چاشنى شعر و صنايع ادبى و فنون خطابه و سخنرانى نيز همراه مىكنند تا هر چه بهتر و راحتتر در ذهن
جوانهاى ما جاى بگيرد. جوانى هم كه ذهن و روحش پاك و صاف است و هنوز آن چنان شكل نگرفته و عقايد و ارزشهاى دينى در روح و ذهنش تقويت نشده به راحتى اين سخنان به ظاهر زيبا و فريبنده را مىپذيرد.
با اين حال، اين كوردلان و كورباطنان بايد بدانند تا اسلام در اين مملكت وجود دارد و تا ياد و نام حسين(عليه السلام) و كربلا و عاشورا در روح و جان اين مردم زنده است و ارزشهاى اسلامى و عاشورايى در دلهاى پاك جوانان اين كشور امام زمان(عليه السلام) موج مىزند هرگز آرزوهاى خامى كه در سرمىپرورانند به لطف خداى متعال تحقق نخواهد يافت. كسانى كه در دوران تسلط رژيم ستمشاهى علىرغم وجود فساد و فحشاى فراوان در جامعه، كه تعداد مشروب فروشىها در شهر تهران به مراتب بيشتر از كتابفروشىهاى آن بود، به پا خاستند و انقلاب را به پيروزى رساندند همين جوانها بودند. چنين جوانانى هنوز هم در اين كشور وجود دارند، با اين تفاوت كه با انگيزه بسيار بيشتر و بالاتر و با مجهز شدن به سلاح تعاليم اسلامى و روح ايمان و تدين هر چه بيشتر، قدرت و توانشان براى مقابله با بدخواهان و دشمنان اسلام چند برابر شده است. آنان هرگز اجازه نخواهند داد دستاورد خونهاى پاك صدها هزار شهيد زير پاى هوس بىدينان و بىغيرتان و وطنفروشان و اربابان آنها محو و نابود شود. جوانان ما همچنان آمادهاند كه با نثار خون خود از اسلام و ارزشهاى دينى و انقلابشان دفاع كنند.
7. جاهليت قرن بيستم!
به هر حال باز هم تأكيد مىكنم كه ما بايد بسيار هشيار و مراقب باشيم و بدانيم كه امروز با چنين تفكر ويرانگر و خطرناكى مواجه هستيم. تفكرى كه در صدد ناديده گرفتن و حذف هرگونه ارزش اخلاقى (و نه تنها ارزشهاى دينى) است. در اعلاميه جهانى حقوق بشر كه مرتباً مورد استناد اين افراد قرار مىگيرد در كنار تأكيد بر آزادىها و حقوق بشر، لااقل توصيههايى نيز نسبت به تكاليف بشر و رعايت اصول اخلاقى وجود دارد. گرچه آن اعلاميه نيز در مواردى با اصول و تعاليم اسلامى سازگار نيست، اما اين دينگريزان و غربزدگان، پا را از آن هم فراتر گذاشته و بر نفى هرگونه تكليف و اصول ارزشى و اخلاقى اصرار مىورزند. در قانون اساسى ما كه گاهى مورد استناد آقايان قرار مىگيرد و از آن دم مىزنند، آمده است كه آزادى مطبوعات بايد رعايت شود، اما تا آن جا كه با مبانى دينى و ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى جامعه منافات نداشته باشد. با اين حال اين مناديان فساد و انحراف و حيوانيت و
دشمنان دين و اخلاق و انسانيت درصددند چنين القا كنند كه اصولا بشر هيچ الزامى به رعايت هيچ اصل ارزشى و اخلاقى ندارد. بشر اين عصر تنها به دنبال حقوق خويش است و حقوق هم همان خواستههاى او است؛ چون آنچه اصيل است فرد و خواستههاى او است و حقوق در واقع مجموع همين خواستهها است. اشاره كرديم چنين تفكرى همان است كه قرآن كريم در مورد آن مىفرمايد: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَيه(1)؛ آيا ديدى كسى را كه هواى خويش را معبود خود قرار داده است. اين شياطين نيز در اين دوران درصددند به جاى خدا معبود بشر را هوا و هوس و خواستههاى نفسانى او قرار دهند. براى فروش اين متاع خود نيز اينگونه تبليغ مىكنند كه اين تفكرى فرامدرن، و پيشرفتهترين انديشهاى است كه بشر تاكنون بدان دست يافته است. امّا از نظر ما اين، بازگشت به همان «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَيهُ»، و يك تفكر ارتجاعى و مربوط به دوران ماقبل توحّش است. اين جاهليت نوينى است كه بشر در هزاره سوم گرفتار آن شده است. قرآن كريم خطاب به مردم تازه مسلمان جزيرة العرب 1400 سال قبل مىفرمايد، دوباره به «جاهليت اولى» بازنگرديد(2). در پايان قرن بيستم و آغاز هزاره سوم نيز آنچنان فساد و جهل و شكگرايى زندگى بشر را فراگرفته كه بايد به آن دانشمند مصرى كه كتابى به نام «جاهلية القرن العشرين» نوشت تأسّى كنيم و تعبير «جاهليت قرن بيستم» را بهكار ببريم. حقّاً كه در مقابل آن «جاهليت اولى» بايد نام اين را «جاهليت نوين» و «جاهليت فرامدرن» بگذاريم. جاهليتى كه از جاهليتهاى پيشين به مراتب بدتر است؛ چرا كه تا قبل از اين عصر، بشر در هر دورهاى بالاخره به يك سرى اصول و ارزشهاى اخلاقى و چيزهايى نظير وجدان و عقل عملى معتقد و پاىبند بوده، اما بشر فوق مدرن هيچ يك از اينها را قبول ندارد و معتقد به هيچ ارزشى نيست. در آن زمان چيزهايى نظير راستى، درستى، امانتدارى، عفت و پاكدامنى، مهماننوازى و ايثار، از جمله ارزشهايى بودند كه كمابيش در ميان همه اقوام و ملل جهان داراى ارج و قرب و احترام بود و همه به خوب بودن آنها اذعان داشتند. امروزه مىگويند، اصولا حق و باطل معنا ندارد و دستيابى به معرفت يقينى به هيچ وجه امكانپذير نيست؛ بنابر اين هر چه را كه هر كس بخواهد و بپسندد و هر انديشهاى را كه هر كس ابراز كند همگى حق و درست و قابل احترامند. آيا به راستى سزاوار نيست چنين عصرى به نام «عصر بازگشت به پيش از بربريت» ناميده شود؟
1. جاثيه (45)، 23.
2. احزاب (33)، 33.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org