قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه دوم

«حق» و مفاهيم مختلف آن (2)

 

1. مرورى بر بحث پيشين (كاربردهاى مختلف مفهوم حق)

همان‌طور كه مستحضريد چون در مباحث سال‌هاى گذشته مكرراً به مناسبت‌هاى مختلف راجع به مفهوم حق بحث‌هاى پراكنده‌اى انجام گرفت، مناسب ديديم كه بحث جامعى نسبت به «حق» و «حقوق» از ديدگاه اسلام داشته باشيم. در جلسه گذشته و در مقدمه اين بحث، توضيحاتى درباره مفهوم حق و كاربردهاى آن در قرآن و متون دينى داديم كه بحث ناقص ماند و در اين جلسه بايد آن را تكميل كنيم.

گفتيم يكى از كاربردهاى واژه «حق» در مورد خود هستى و ثبوت عينى و واقعى است؛ يعنى وقتى بخواهند بگويند چيزى واقعيت دارد و در خارج هست، مى‌گويند حق است. به مناسبت همين معناى حق، اشاره كرديم كه در طول تاريخ بوده‌اند برخى كج‌انديشانى كه اصل واقعيت خارجى را انكار كرده و گفته‌اند همه چيزهايى كه ما آنها را واقعيت مى‌پنداريم، خواب و خيالى بيش نيست و هيچ واقعيتى وجود ندارد. در مقابل آنها هم، فلاسفه و انديشمندان زيادى وجود داشته و دارند كه قايل به واقعيت داشتن وجود هستند و وجود حقيقت و حق را در خارج مى‌پذيرند.

در مورد كاربرد واژه حق به معناى ثبوت واقعيت خارجى، بايد توجه داشته باشيم كه ممكن است به دو صورت به كار رود: گاهى «حق» را وصف خود واقعيت خارجى قرار مى‌دهيم و مى‌گوييم حق و حقيقت است. در اين جا، حق و حقيقت به يك معنا و مساوى هم هستند. گاهى هم به چيزى كه از آن واقعيت خارجى حكايت مى‌كند، اطلاق «حق» مى‌كنيم. حكايت از واقع، براى ما انسان‌ها در دو مرحله انجام مى‌گيرد؛ يكى در مرحله تصور ذهنى و در عالم فكر و انديشه و اعتقاد، و يكى در مرحله گفتار و بيان. از همين جا است كه گاهى مى‌گوييم يك فكر يا يك اعتقادى حق است و مرادمان اين است كه اين فكر و اعتقادى كه در

ذهن ما يا ديگران وجود دارد حكايت از يك واقعيت خارجى مى‌كند و منطبق بر آن است. پس، هم خود آن واقعيت خارجى را مى‌گوييم حق است و هم اين اعتقادى كه حكايت از آن واقعيت خارجى مى‌كند. در مقابل اعتقاد حق، اعتقاد باطل قرار مى‌گيرد؛ يعنى اعتقادى كه على‌رغم تصور شخص، واقعيتى ندارد و پندارى باطل و خيالى است.

با توجه به توضيحات فوق، اكنون مى‌گوييم ما معتقديم در امور دينى يك سلسله عقايدى وجود دارد كه حكايت از واقعيت مى‌كند؛ يعنى صرف نظر از اعتقاد ما، در متن خارج هم واقعاً اين‌چنين است؛ مثلا حق بودن اعتقاد به توحيد و يگانگى آفريدگار جهان بدين معنا است كه در متن خارج هم غير از خداى يگانه، خداى ديگرى نيست. هم‌چنين حق بودن اين اعتقاد بدين معنا خواهد بود كه عقايد مقابل آن، نظير اعتقاد به تثليث، ثنويت و يا چندخدايى باطل هستند: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِل(1)؛ اين بدان سبب است كه خدا خود حق است و آنچه به جاى او مى‌خوانند آن باطل است.

در اين جا به مناسبت بحثى داشتيم درباره يكى از مباحثى كه اخيراً در جامعه ما مطرح شده و يكى از سوغات‌هاى نامبارك فرهنگ غرب است كه در برخى از جرايد و سخنرانى‌هاى دگرانديشان داخلى ترويج مى‌شود. آنان مى‌گويند در امور دينى يك حق واحد وجود ندارد بلكه همه اديان حقند. گاهى نيز اين‌گونه تعبير مى‌كنند كه «يك» صراط مستقيم نداريم بلكه «صراط‌هاى مستقيم» وجود دارد. راه راست يكى نيست بلكه هر دينى يك راه راست است. اين تفكر، «پلوراليسم دينى» يا «كثرت‌گرايى دينى» ناميده مى‌شود. طرفداران اين نظريه مى‌گويند اعتقاد به توحيد و اين كه بگوييم خدا يكى است، يك اعتقاد حق است و اعتقاد به تثليث و سه خدايى نيز اعتقاد حق ديگرى است. اعتقاد به وجود خدايى كه آفريننده همه هستى و موجودى مجرد و غير جسمانى است يك اعتقاد حق است و اعتقاد بوداييان هم كه مى‌گويند خدايى وجود ندارد اعتقاد حق ديگرى است. در مورد مذاهب مختلف موجود در يك دين هم مى‌گويند همه آنها حقند؛ مثلا در مسيحيت، هم مذهب كاتوليك، هم ارتدوكس و هم پروتستان حقند. يكى از معانى و تفسيرهاى پلوراليسم دينى همين است كه بگوييم چند دين، على‌رغم داشتن آموزه‌هاى مخالف و متضاد، همگى حق و درست هستند.

اما اين گفته كه هم اعتقاد به يك خدايى و هم اعتقاد به سه خدايى، هر دو حق و درستند،


1. حج (22)، 62.

نظير اين است كه كسى بگويد الان، هم روز و هم شب است، كه بديهى است اين گفته، تناقض و محال است. معتقدان به پلوراليسم، براى رفع اين تناقض آشكار و در توجيه نظر خود مى‌گويند: دين و مسايل دينى صرفاً حاكى از نظرات شخصى و سليقه‌هاى افراد مختلف است و نظير رنگ لباس و چيزهايى از قبيل آن است كه سليقه افراد در مورد آنها متفاوت است؛ يك نفر رنگ سبز را مى‌پسندد و فرد ديگرى رنگ زرد را ترجيح مى‌دهد. براى آن كس كه رنگ سبز را مى‌پسندد همان خوب و حق است و براى كسى هم كه رنگ زرد را ترجيح مى‌دهد همان خوب و درست است. در مسايل دينى هم دقيقاً به همين صورت است و اعتقاد به يك خدايى يا سه خدايى بدان معنا نيست كه واقعيت خارجى اين‌گونه است، بلكه چون اين امور تابع ذوق و سليقه و طبع افرادند، بنابراين براى هر كس همان اعتقادى كه دارد خوب و درست و حق است؛ هم سه خدايى، هم دو خدايى و هم يك خدايى همگى خوب و درستند! البته بايد توجه داشت كه معناى «درست بودن» در اين‌گونه موارد چيزى بيش از حكايت از سليقه افراد نيست، وگرنه در واقع اصلا خدايى نيست؛ نه خداى يگانه، نه خداى دوگانه و نه خداى سه‌گانه.

اما هم‌چنان كه در ابتداى سخن گفتيم، نظر قرآن اين است كه در مسايل دينى و از جمله مسأله توحيد، تنها يك اعتقادْ حق و بقيه باطلند. اگر ما به حقانيت عقيده‌اى ايمان آورديم، بدان معناست كه هر عقيده ديگرى كه در تضاد و تناقض با آن باشد باطل است و بايد با آن مبارزه كرد و تلاش نمود تا انسان‌هاى ديگر نيز آن را شناخته و هدايت شوند. اولين هدف انبيا و بعثت آنان نيز همين بوده كه حق را بشناسانند: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّة رَسُولا أَنِ اعْبُدُواللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوت(1)؛ و در حقيقت در ميان هر امتى فرستاده‌اى برانگيختيم [تا بگويد:] خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد. سرلوحه دعوت همه انبيا اعتقاد به توحيد و پرستش خداى يگانه بوده و آنان هر اعتقادى غير از آن را نفى نموده و با آن مبارزه مى‌كردند و تمام تلاششان را به كار مى‌گرفتند تا همه مردم را به سوى اين اعتقاد سوق دهند.

در هر حال، اين مطلب را به مناسبت، بين پرانتز گفتيم. بحث اصلى ما اين بود كه يكى از اصطلاحات «حق» اين است كه عقيده گاهى حق و گاهى باطل است؛ حق است يعنى كاشف از واقعيت خارجى و مطابق با آن است و باطل است يعنى واقعيت خارجى اين‌چنين نيست؛ مثلا اعتقاد ما به حساب و كتاب و قيامت در صورتى حق است كه واقعاً هم حساب و كتاب و


1. نحل (16)، 36.

قيامتى در خارج باشد. در مورد گفتار و سخن نيز اگر مى‌گوييم اين سخن حق است، يعنى اين سخن حاكى از اعتقادى است كه آن اعتقاد مطابق با واقعيت خارجى است؛ يعنى سخن حق، با يك واسطه از واقعيت خارجى حكايت مى‌كند و از اين رو است كه سخن هم متصف به حق و باطل مى‌شود. سخن چه وقت حق است؟ وقتى كه حكايت از واقعيت خارجى داشته و واقعيت خارجى دقيقاً به همان صورتى باشد كه محتواى اين گفتار است. موارد متعددى در قرآن كريم داريم كه حق و باطل را وصف سخن قرار داده و تأكيد نموده كه آن سخن، حق يا باطل است؛ مثلا خطاب به اهل كتاب مى‌فرمايد در دينتان غلو نكنيد و در مورد خداوند سخن گزاف و مخالف واقع مطرح نسازيد: يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَتَغْلُوا فِى دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَق(1)؛ اى اهل كتاب، در دين خود غلوّ مكنيد و درباره خدا جز [سخن] درست مگوييد. عقيده حق را درست بشناسيد. افراط و تفريط نكنيد. به همان چيزى معتقد باشيد كه مطابق با واقع است و همان را بر زبان بياوريد.

 

2. طرح يك شبهه درباره قرآن و حقيقت آن

در اين جا مناسب است در حاشيه باز هم به مطلب ديگرى كه اين روزها توسط برخى انسان‌هاى شيطان صفت مطرح مى‌شود اشاره كنيم. اينان مى‌گويند قرآن كلام خدا نيست، زيرا به فرض هم كه خدايى باشد و بر پيامبر اسلام وحيى فرو فرستاده باشد اما آن وحى خودش زبان و معنايى ندارد و اين من و شما و پيامبر هستيم كه با قرائت اين آيات آنها را به زبان در مى‌آوريم و روح معنا را در كالبد اين الفاظ مى‌دميم. اصولا حقيقت آنچه كه ما آن را وحى مى‌ناميم چيزى نيست جز يك احساسى كه در پيامبر پيدا مى‌شود و اسم اين احساسْ «تجربه دينى» است و نبوت در واقع همين تجربه دينى است. نبوت پيامبر اسلام يعنى اين كه در 1400 سال قبل در جزيرة العرب يك احساسى به ايشان دست داد، احساسى در درونشان كه گويا كسى با ايشان سخن مى‌گويد. چه بسا كه واقعاً كسى و سخنى هم در كار نبوده، آنچه بوده يك تجربه درونى شخصى بوده كه براى آن حضرت رخ داده و ما از واقعيت آن خبر نداريم و به همين جهت نيز هيچ دليلى نداريم بر اين كه آنچه را آن حضرت احساس مى‌كرده واقعيتى هم داشته است. از طرف ديگر، چون نبوت و پيامبرى، چيزى جز همين احساس و تجربه


1. نساء (4)، 171.

درونى و شخصى نيست، هر كس ديگرى در هر زمانى ممكن است چنين تجربه‌اى برايش پيدا شود. تجربه دينى، اختصاصى به پيامبران نداشته و امرى هميشگى است و هركس كه آن استعداد را در خودش ايجاد كند مى‌تواند به اين تجربه دست يابد. اين سخن بدان معناست كه پيامبرى ختم نشده بلكه تا دامنه قيامت ممكن است كسانى اين تجربه دينى برايشان رخ دهد و احساس پيامبرى كنند و دين و آيين جديدى به بشريت عرضه نمايند!

با توضيح بالا معلوم مى‌شود اين كه مى‌گويند قرآن كلام خداست، مسامحه است و حقيقت آن است كه قرآن كلام پيامبر است؛ كلامى كه در نتيجه آن احساس درونى بر زبان پيامبر جارى شد و ايشان خيال كرد كسى با او سخن مى‌گويد. آنچه منطقاً مى‌توانيم بگوييم همين مقدار است، ولى اين كه واقعاً خدايى بود و جبرئيلى مى‌آمد و كلام خدا را بر پيامبر مى‌خواند، براى ما قابل اثبات نيست. لذا دليلى ندارد كه ما تا ابد پاى‌بند اين قرآن و اين آيات باشيم. اين مطالب مربوط به برهه خاصى از زمان و متناسب با فرهنگى خاص بوده، امروز زمانه تغيير كرده و فرهنگ عوض شده و اين آيات بوى كهنگى مى‌دهد، ما امروز به قرآن جديد و آيات و مطالب نوى نيازمنديم!

يادآور مى‌شوم كه در چند دهه قبل نيز شبيه همين مطالب از زبان كسروى صادر شد و كتابى به نام «ورجاوند بنياد» نوشت. او ادعاى پيامبرى داشت و آيينى به نام «پاك دينى» را تأسيس كرد و سرانجام به دست گروه فداييان اسلام به جهنّم واصل شد. اخيراً شنيدم برخى كتاب‌هاى كسروى دوباره با تيراژ بالا چاپ و منتشر شده و گاهى حتى با سوبسيد و يا مجانى هم آنها را توزيع كرده و به عنوان خدمت به فرهنگ عمومى كشور آنها را به كتابخانه‌هاى مدارس اهدا مى‌كنند!

به هر حال امروز هم جانشينان كسروى همان حرف‌ها را تكرار مى‌كنند و در صددند دين و پيامبر و كتاب جديدى عرضه كنند. اصل حرف آنها هم اين است كه مى‌گويند اعتقاد يك عده روحانى ساده‌لوح و مردم عوام كه فريب آنان را خورده‌اند اين است كه خيال مى‌كنند قرآن و آيات آن گفته‌هاى خداست، در حالى كه واقعيت اين است كه يك مرد عربى در 1400 سال پيش در جزيرة العرب يك احساسى برايش پيدا شد كه گويا كسى با او سخن مى‌گويد و اين آيات بر زبانش جارى شد، ولى منطقاً هيچ دليلى نداريم كه آن احساس واقعيت داشته و اينها سخنان خداوند بوده و اعتبار ابدى داشته باشد. گاهى نيز پا را فراتر گذاشته و مى‌گويند بر

فرض هم كه خدا گفته باشد، ما هيچ دليلى نداريم كه خدا راست گفته باشد. (اين مطلب را چند سال قبل يكى از روشن‌فكرهاى مسلمان‌نما در كلاس درس دانشكده الهيات جمهورى اسلامى گفته بود.)

البته حقيقت اين است كه كسانى كه اين‌گونه حرف‌ها را مى‌زنند قلباً هيچ اعتقادى به خدا و پيامبر و دين و قرآن ندارند و اگر هم اسمى از اينها مى‌برند براى ظاهرسازى و فريب مردم است وگرنه به قول اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين افراد لاَيُؤْمِنُونَ بِغَيْب؛ به هيچ امر غيبى، اعتقادى ندارند.

 

3. پاسخ شبهه مذكور با تكيه بر «حق» بودن قرآن

اگر ما بخواهيم درباره همه اين گزافه‌گويى‌ها و اباطيل و بطلان آنها بحث كنيم، بايد يك دوره اصول عقايد را مطرح نماييم، كه با اين بحث‌هاى پراكنده‌اى كه ما چند هفته يك بار در اين جا داريم چند سال به طول خواهد انجاميد. بحمدالله كتاب‌هاى فراوانى در اين زمينه وجود دارد و توصيه مى‌كنم كه جوانان و نوجوانان عزيز ما هم اهتمام داشته باشند و پايه‌هاى عقايدشان را با مطالعه كتاب‌هاى معتبر و مفيد تقويت كنند.

در هر صورت، اگر ما معتقد شديم كه قرآن كلام خدا و حق است، معنايش اين است كه بر خلاف آنچه اين ياوه‌سرايان مى‌گويند، سر سوزنى در اين كتاب جاى شك و ترديدى وجود ندارد؛ همان طور كه در اولين آيات قرآن مى‌خوانيم: ذلِكَ الْكِتَبُ لاَرَيْبَ فَيه(1)؛ آن كتابى است كه در [حقانيت] آن ترديدى نيست؛ و يا اين آيه كه: وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْب مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِه(2)؛ و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده‌ايم شك داريد، پس سوره‌اى مانند آن بياوريد. خداوند كه گويا پيش‌بينى مى‌كرده روزى شياطينى چنين سخنان بى‌مايه‌اى خواهند گفت، در مورد قرآن مى‌فرمايد: وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَبِالْحَقِّ نَزَل(3)؛ و آن [قرآن]را به حق فرود آورديم و به حق فرود آمد. من وقتى كه جوان بودم و تازه به زبان عربى و قرآن آشنا شده بودم برايم تعجب بود كه اين چه اصرارى است كه در اين آيه بر حق‌بودن قرآن شده است؛ چون ظاهرش به نظر مى‌رسد يك مطلب را دوبار پشت سرهم و بلافاصله تكرار كرده است؛ زيرا بديهى است كه وقتى خداوند قرآن را به حق فرستاده، طبيعتاً به حق هم فرود آمده و نيازى به اين تكرار نبود.


1. بقره (2)، 2.

2. بقره (2)، 23.

3. اسراء (17)، 105.

اما با دقت معلوم مى‌شود كه تكرارى در آيه شريفه وجود ندارد و معناى قسمت اول كه مى‌فرمايد: «وَبِالْحَقِّ اَنْزَلْنَاه» اين است كه آنچه از مصدر وحى الهى صادر شد حق و حقيقت بود، و معناى قسمت دوم كه مى‌فرمايد: «وَبِالْحَقِّ نَزَل» اين است كه كسى شبهه نكند كه گرچه از مصدر الهى به حق صادر شد اما در بين راه تا به پيامبر برسد اشكال و خدشه‌اى به اين پيام وارد شد؛ بلكه همان طور كه ما به حق فرستاديم به حق هم نازل شده و كاملا صحيح و سالم وارد قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) گرديده است. در اين سير نزولى كه از مقام الوهيت تا قلب پيامبر آمده و جبرئيل امين آن را نازل كرده است، هيچ تصرف و اشتباهى در آن رخ نداده و به همان صورتى كه ما نازل كرده‌ايم به همان صورت هم نازل شده است.

در سوره جن نيز در مورد حفاظت و نگاهبانى دقيق و كامل وحى تعبير عجيبى دارد و مى‌فرمايد: عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً. إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً. لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَى كُلَّ شَيْىء عَدَدا(1)؛ [خداوند،] داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى‌كند، جز پيامبرى را كه از او خشنود شده باشد، كه [در اين صورت[ براى او از پيش رو و از پشت سرش نگاهبانانى برخواهد گماشت، تا معلوم بدارد كه پيام‌هاى پروردگار خود را رسانيده‌اند و [خدا] بدان‌چه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است. مى‌فرمايد: خداوند غيبش را تنها بر پيامبران آشكار مى‌كند و به آنان وحى مى‌كند. وقتى مى‌خواهد آن وحى را به پيامبرى برساند، از اطراف و جوانب اين وحى را احاطه مى‌كند كه شياطين در آن نفوذ نكنند، غفلتى در آن پيدا نشود، كلمه‌اى از آن كم يا به آن اضافه نشود. فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْه؛ يعنى از پيش و پس آن را احاطه مى‌كند و به تعبير امروزى، كاملا آنرا اسكورت مى‌كنند؛ كه چه بشود؟ لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِم؛ براى اين كه خداوند بداند كه پيامبران، پيام‌هاى خداوند را به طور صحيح و كامل به مردم رساندند. اين پيامى كه از مبدأ وحى الهى صادر شد تا به قلب پيامبر وارد شود و بر زبان آن حضرت جارى گردد و به مردم برسد، بايد مصون از هرگونه خطا و اشتباه و تصرف شياطين باشد تا هدف الهى از نزول وحى كه هدايت انسان‌ها است تحقق پيدا كند؛ و لذا مى‌فرمايد ما اين وحى را با اسكورت كامل و ويژه مى‌فرستيم و كاملا از آن محافظت مى‌كنيم و به آن احاطه داريم: وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِم، و حتّى حساب كلمات و حروف آن را دقيقاً شماره


1. اسراء (17)، 105.

مى‌كنيم تا هيچ چيز از آن كم يا به آن اضافه نشود: وَأَحْصَى كُلَّ شَيْىء عَدَدا؛ و هر چيزى را به عدد شماره كرده است. همه اينها به خاطر اين است كه اگر كوچك‌ترين تغيير و اشتباهى در كار وحى رخ دهد، وحى از اعتبار مى‌افتد و نقض غرض مى‌شود. غرض الهى از فرستادن پيامبران و نازل كردن آيات و كتب آسمانى، اين بود كه حجت بر مردم تمام شود و راه راست را بشناسند و دليل محكمى در دست آنها باشد كه بدانند چه اعتقاد و راهى حق و كدام يك باطل است و هدايت شوند. اگر در آيه‌اى اين احتمال باشد كه يك كلمه و يا حتى يك حرف كم و زياد شده باشد مى‌تواند معناى جمله را به طور كلى تغيير دهد؛ مثلا جمله مثبت را منفى يا جمله منفى را تبديل به جمله مثبت كند كه صد و هشتاد درجه معناى آن تفاوت مى‌كند؛ و به اين شكل غرض خداوند از نزول اين آيات، يعنى هدايت بشر، تأمين نمى‌شود و نزول آيات، كارى لغو و بى‌فايده خواهد بود. وقتى خداوند اراده دارد كه مردم را هدايت كند اسباب آن را هم طورى فراهم مى‌كند كه به اين هدف خود نايل شود. پس بايد وحى، عين همان كلامى باشد كه خداوند نازل مى‌كند و عين همان كلام بايد به مردم برسد، لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِم، تا خدا مطمئن شود كه پيامش درست به دست مردم رسيد؛ يعنى نه تنها پيامبر درست دريافت كند، بلكه به همان گونه كه بوده دقيقاً و عيناً به مردم نيز برساند.

در حالى كه قرآن در مورد صحت و اتقان وحى اين‌چنين مى‌فرمايد، همان طور كه گفتيم، امروزه برخى روشن‌فكران دينى مى‌گويند قرآن كلام خدا نيست و اولا كه يك احساسى بيشتر نبوده و بر فرض هم كه واقعاً خدا چيزى نازل كرده باشد، ممكن است پيامبر در بيان آن اشتباه كرده باشد و ما از اين ناحيه هيچ دليلى براى حصول اطمينان نداريم. اين سخنان در حالى مطرح مى‌شود كه هيچ عكس‌العملى هم در قبال آنها نشان داده نمى‌شود. چرا؟ چون از قبل زمينه‌چينى كردند و ما را با تساهل و تسامح بار آوردند. چند سال مرتب به گوشمان خواندند و تبليغ كردند كه اهل تسامح و تساهل باشيد و تعصب نداشته باشيد. آنها مى‌گويند قرآن كلام خدا نيست، شما هم بگوييد انجيل كلام خدا نيست، بگوييد «ورجاوند بنياد» كلام خدا نيست؛ خلاصه، شما هم فقط در مقابل آنها حرف بزنيد و عكس العملى غير از اين نشان ندهيد؛ چراكه اين با تساهل و تسامح سازگار نيست. قبلا آن زمينه را آماده كرده‌اند تا جوان‌هاى ما هرچه مى‌شنوند سرشان را پايين بيندازند و بگويند مهم نيست، چند كلمه حرف كه بيشتر نمى‌زنند.

اما اين شياطين فراموش كرده‌اند كه چند دهه پيش هم نظير چنين حركت‌هايى انجام شد و

به دست مردانى بزرگ و داراى اراده‌هاى آهنين، نظير مرحوم نواب صفوى و يارانش، آن حركت شيطانى خاموش گرديد و خط بطلان بر آن كشيده شد. اين افراد خيال كرده‌اند كه امروز با تبليغ سياست تساهل و تسامح، ديگر آن غيرت‌هاى نواب صفوى گونه از بين رفته و غافلند از اين كه الان نيز همان روح در پيكر جوانان بسيجى ما وجود دارد.

 

4. نقد ديدگاه هرمنوتيكى با توجه به مفهوم «حق» در قرآن

بسيارى از شبهه‌هايى كه امروز مطرح مى‌كنند قبلا هم سابقه دارد و دست كم چهل سال پيش كسانى به نام اسلام‌شناس، نظير اين شبهه‌ها را مطرح كردند. آن روزها هنوز جرأت نداشتند صريحاً بگويند قرآن كلام خدا نيست و ممكن است همه آن خطا باشد، اما مى‌گفتند اين داستان‌هاى قرآن، داستان‌هاى واقعى نيست؛ بلكه اينها اسطوره و افسانه‌هايى است كه خدا بيان كرده و البته اغراض حكيمانه‌اى از بيان آنها در نظر داشته؛ نظير داستان‌هاى كليله و دمنه كه هيچ كدام واقعيت ندارد و همه هم اين را مى‌فهمند و مى‌دانند، اما نويسنده اين كتاب، شخص حكيمى بوده كه خواسته برخى مطالب حكيمانه و پندها و نصايح را در قالب داستان‌هاى حيوانات و از زبان آنها بيان كند، كه البته اين خود يك هنر و يك سبك ادبى ارزشمند و بديع است. اين هم كه خداوند در قرآن از اين روش براى بيان مقاصد خود استفاده كرده، دليلش، همان‌طور كه در نظريات جامعه‌شناسى بيان شده، اين است كه يك زمانى بود كه مردم خلأهاى روحى و ايدئولوژيك خود را با افسانه‌ها پر مى‌كردند، روزگار اساطير بود و بزرگانى هم مى‌نشستند و اسطوره‌هايى مى‌بافتند و سر هم مى‌كردند و آنها را براى مردم مى‌گفتند تا ضمن سرگرم‌كردن آنان، پندهاى حكيمانه و خردمندانه‌اى را نيز براى ايشان بيان كنند. در اين زمينه، اساطير يونان بسيار معروف است و شهرت جهانى دارد و امروزه اصلا علمى به نام اسطوره‌شناسى و تفسير اساطير وجود دارد، كه ببينيم منظور از اين داستان‌هايى كه به زبان حيوانات و نظاير آن گفته شده چيست و چه رمز و پيامى در آنها نهفته است. قرآن هم به همين صورت است كه داستان‌هاى آن در واقع اسطوره‌هايى بيش نيست و داستان واقعى نيستند و آنچه در آنها مهم است كشف پيام و رمزى است كه در آنها وجود دارد؛ مثلا در مورد داستان هابيل و قابيل كه در قرآن آمده، گفته‌اند اين طور نيست كه واقعاً در خارج هابيل و قابيلى بوده‌اند و قابيل از روى حسد و به خاطر قبول‌شدن قربانى برادرش هابيل و قبول‌نشدن

قربانى خودش در درگاه خداوند، او را كشته باشد؛ بلكه اين يك افسانه است كه خداوند آن را بيان كرده و هدف اصلى از بيان آن، پيامى است كه در بطن آن وجود دارد. حقيقت اين داستان، اشاره به تضاد سرمايه‌داران و كارگران است. هابيل، كه در اين داستان كشاورز است، در واقع سمبل طبقه كارگر است كه چون كارگر و زحمتكش بود و گندمى را كه آورده بود نتيجه كار و زحمت خودش بود، خداوند قربانى او را قبول كرد. قابيل هم، كه در اين داستان گله‌دار است، در واقع سمبل طبقه سرمايه‌دار است و چون خداوند با سرمايه‌داران ميانه‌اى ندارد، قربانى او را قبول نكرد. پس خداوند اين داستان را به اين صورت درست كرده تا بدين طريق اين پيام را بدهد كه خداوند طرفدار طبقه كارگران و زحمت‌كشان و مخالف سرمايه‌دارها است. البته آن وقت‌ها در كشور ما نظريه‌هاى ماركسيستى خيلى رواج داشت و مسأله تضاد طبقاتى ماركس، همه جا نقل مجالس بود و اين نويسنده به اصطلاح اسلام‌شناس هم تحت تأثير همان گرايش‌هاى ماركسيستى، چنين تفسيرى از اين داستان ارائه داده بود.

اما عجيب اين است كه گويا خداوند پيش‌بينى مى‌كرده كه روزگارى كسانى چنين حرف‌هايى بزنند، و لذا در ابتداى نقل داستان هابيل و قابيل در قرآن مى‌فرمايد: وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ ...(1)؛ و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ايشان تلاوت كن ...؛ يعنى داستانى را كه عين واقعيت، و نه اسطوره و افسانه، است براى مردم بازگو كن.

به هر حال، واژه «حق» در موارد متعدد و مكرّراً در قرآن استعمال شده و گاهى در يك آيه چند بار پشت سر هم از اين واژه استفاده شده؛ مثل اين آيه كه مى‌فرمايد: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكَائِكُمْ مَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِى لِلْحَقِّ أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَيَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدَى(2)؛ بگو آيا از شريكان شما كسى هست كه به سوى حق رهبرى كند؟ بگو خداست كه به سوى حق رهبرى مى‌كند، پس آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مى‌كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمى‌يابد مگر آن كه هدايت شود؟

 

5. كاربرد مفهوم «حق» در برخى انشائات

يكى از واژه‌هاى كليدى قرآن، هم در زمينه عقايد و هم در زمينه رفتارها و اعمال فردى و هم در


1. مائده (5)، 27.

2. يونس (10)، 35.

زمينه رفتارهاى اجتماعى انسان ـ كه بحث فعلى ماست ـ مفهوم حق است. تا اين جا آنچه درباره حق صحبت شد، حق به معناى واقعيت عينى بود؛ نظير اعتقاد يا سخنى كه مطابق با واقعيت عينى باشد و يا داستانى كه حقيقى و واقعى، و نه ساختگى و افسانه، باشد. شبيه همين كاربرد، استعمال مفهوم حق در مورد «وعده» است. توضيح اين كه:

جملاتى كه ما به كار مى‌بريم بر دو قسم است: خبرى و انشايى. آنچه كه بيشتر و معمولا در سخنان و محاورات ما وجود دارد همان جملات خبرى است كه از وقوع امرى يا وجود واقعيتى خبر مى‌دهيم. خبر هم مى‌تواند خبر از حال يا گذشته و يا آينده باشد. حق‌بودن جملات خبرى به اين است كه مطابق با واقع باشد. اما گاهى هم كلام ما مشتمل بر حكايت از وقوع امرى يا وجود واقعيتى نيست؛ اين‌گونه جملات را جملات انشايى مى‌گويند. وعده‌دادن، يك سخن انشايى است؛ مثل اين كه شما به فرزندتان وعده مى‌دهيد كه فردا فلان چيز را برايت مى‌خرم. اين كه وعده مى‌دهيد فلان كار را خواهيد كرد، اين يك جمله انشايى است. حق‌بودن اين وعده به اين است كه آن كار را در موعد مقرر انجام دهيد و مثلا فردا آن چيز را براى فرزندتان بخريد.

اكنون با توجه به توضيح فوق، مى‌گوييم يكى از مواردى كه قرآن روى حق‌بودن آن تأكيد مى‌كند وعده‌هاى خداى متعال است: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَاللَّهِ حَقُّ وَلاَيَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لاَيُوقِنُون(1)؛ پس صبر كن كه وعده خدا حق است، و زنهار تا كسانى كه يقين ندارند تو را به سبك‌سرى واندارند. اين قبيل آيات، پاسخ كسانى است كه در وعده‌هاى الهى ترديد روا مى‌دارند. امروزه هم كسانى در جامعه ما مى‌گويند: اين كه خدا به نيكوكاران وعده بهشت و به گناه‌كاران وعده جهنم داده، از كجا معلوم كه راست باشد و چه لزومى دارد كه خداوند به وعده‌اش عمل كند؟ در پاسخ چنين سخنانى، در اين آيه و نظاير آن، قرآن تأكيد مى‌كند كه وعده الهى حق است و حتماً تحقق پيدا خواهد كرد. اگر احتمال داده شود كه خداوند به وعده بهشت و جهنم عمل نخواهد كرد، آن گاه انذارها و تبشيرهاى پيامبران چه تأثيرى مى‌توانست داشته باشد؟ اين در حالى است كه قرآن در موارد متعددى بر مبشّر و منذربودن انبيا تأكيد نموده است: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِير(2)؛ ما تو را به حق [به سِمَت] بشارت‌گر و هشداردهنده گسيل داشتيم، و هيچ امتى نبوده مگر اين كه در آن هشداردهنده‌اى گذشته است. براساس آنچه از اين قبيل آيات


1. روم (30)، 60.

2. فاطر (35)، 24.

استفاده مى‌شود، مهم‌ترين وظيفه انبيا اين است كه مردم را متوجه خطرهايى كنند كه در آينده ممكن است آنها را تهديد كند؛ كه اسم اين كار، ترساندن از خطر و هشداردادن است؛ هشدار به اين كه متوجه باشيد كه اگر اين كارهاى ناروا را انجام داديد در دنيا گرفتار بدبختى و در آخرت دچار عذاب و آتش جهنم مى‌شويد. البته در كنارش بشارت هم هست؛ بشارت به اين كه اگر به دستورات خدا عمل كنيد از بهشت و نعمت‌هاى آن بهره‌مند خواهيد شد. اگر بنا باشد اين تبشير و انذارهاى انبيا را كسى احتمال بدهد كه دروغ باشد، پس اين همه تأكيد قرآن بر «رُسَلا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرين»(1) چه فايده‌اى خواهد داشت؟ اگر اين طور باشد، كل دستگاه نبوت از ارزش ساقط مى‌شود؛ چون هر كدام را كه دست بگذاريم شايد دروغ باشد؛ يعنى خدا چه پيغمبر بفرستد و چه نفرستد، نتيجه‌اش يكى است. وظيفه اصلى پيامبران بشارت و انذار است و بشارت و انذار وقتى تأثير مى‌گذارد كه انسانْ گوينده را راست‌گو بداند، اگر احتمال دروغ و اين كه اين وعده‌هايى كه مى‌دهد معلوم نيست راست باشد، بدهد ديگر تأثيرى نمى‌بخشد و حجت بر انسان تمام نمى‌شود. خداوند مى‌فرمايد پيامبران را فرستاديم لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل(2)؛ تا براى مردم، پس از [فرستادن] پيامبران، در مقابل خدا حجتى نباشد؛ اما اگر احتمال دروغ بدهيم، وقتى خدا بر كسانى احتجاج كند كه مگر پيامبر برايتان نفرستادم، مى‌گويند: چرا. خداوند مى‌فرمايد: مگر به شما هشدار ندادند: أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَاتِى وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا(3)؛ آيا از ميان شما فرستادگانى براى شما نيامدند كه آيات مرا بر شما بخوانند و از ديدار اين روزتان به شما هشدار دهند؟ آنها جواب مى‌دهند: چرا، البته آنها ترساندند، ولى ما نترسيديم؛ چون احتمال مى‌داديم دروغ بگويند! احتمال دروغ در سخن پيامبر، يعنى ساقط شدن تمام كتاب‌هاى آسمانى و بى‌ارزش‌شدن تمام دستگاه نبوت. دستگاه نبوت وقتى حكيمانه است و غرض الهى را تأمين مى‌كند كه احتمال دروغ در آن وجود نداشته باشد؛ نه در آنچه از واقعيات اخبار مى‌كند و نه در آنچه وعده و وعيد مى‌دهد. از اين رو قرآن كريم كراراً تأكيد مى‌كند كه: إِنَّ وَعْدَاللَّهِ حَق(4)؛ محققاً وعده خداوند حق است. شك نداشته باشيد كه خداوند به وعده‌اش عمل خواهد كرد: اِنَّ اللَّهَ لاَيُخْلِفُ الْمِيعَاد(5)؛ محققاً خدا وعده [خود را]


1 و 3. نساء (4)، 165.

3. انعام (6)، 130.

4. كهف (18)، 21؛ روم (30)، 60؛ لقمان (31)، 32؛ فاطر (35)، 5؛ غافر (40)، 55؛ جاثيه (45)، 32.

5. رعد (13)، 31.

خلاف نمى‌كند. چرا قرآن اين همه بر اين مطلب تأكيد كرده است؟ براى آن كه پس از 1400 سال شيطانى پيدا نشود و بگويد من احتمال مى‌دهم وعده‌هاى خدا راست نباشد. قرآن كريم در پاسخ چنين وسوسه‌هايى، خطاب به پيامبر مى‌فرمايد: وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِى وَرَبِّى إِنَّهُ لَحَق(1)؛ و از تو خبر مى‌گيرند آيا آن راست است؟ بگو آرى! سوگند به پروردگارم كه آن قطعاً راست است. وقتى درباره حساب و كتاب صحبت مى‌كنى، يك عده با شك و ترديد به اين حرف‌ها نگريسته و سؤال مى‌كنند آيا واقعاً اين حرف‌هايى كه تو درباره قيامت و دوباره زنده‌شدن مردگان و حساب و كتاب مى‌زنى حقيقت دارد و راست است؟ بگو بله، قسم به خدا راست است. يا در جاى ديگر مى‌فرمايد: زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّى لَتُبْعَثُن(2)؛ كسانى كه كفر ورزيدند، پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد. بگو آرى سوگند به پروردگارم حتماً برانگيخته خواهيد شد. آشنايان به ادبيات عرب مى‌دانند كه در اين يك جمله كوتاه (بَلَى وَرَبِّى لَتُبْعَثُن) سه تأكيد آورده است: واوقسم، لام تأكيد و نون تأكيد. اگر بخواهيم به فارسى بگوييم، اين طور مى‌شود: البته، البته، البته كه حقيقت دارد. اما كسانى كه گرفتار اين شبهه‌ها و وسوسه‌ها شده‌اند مى‌گويند: مَا نَدْرِى مَاالسَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِين(3)؛ ما نمى‌دانيم رستاخيز چيست؟ جز گمان نمىورزيم و ما يقين نداريم. اين قبيل افرادى كه در دنيا با دين و آيات الهى اين‌گونه برخورد كرده و پيوسته درصدد تشكيك و ايجاد ترديد در آن بوده‌اند، قرآن وضعيت آنان را در روز قيامت اين‌گونه توصيف مى‌نمايد: وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا(4)؛ و اگر بنگرى هنگامى را كه در برابر پروردگارشان باز داشته مى‌شوند. [خدا]مى‌فرمايد آيا اين حق نيست؟ مى‌گويند: چرا، سوگند به پروردگارمان [كه حق است]. پروردگار به آنان مى‌فرمايد: قيامتى كه به آن باور نداشتيد و مى‌گفتيد معلوم نيست راست باشد، اكنون آيا راست است يا دروغ؟ و آنان در پاسخ مى‌گويند: قسم به پروردگارمان كه راست است. سپس به آنان گفته مى‌شود: فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُون؛ به [كيفر] آن كه كفر مىورزيديد، اين عذاب را بچشيد.

به هر حال، يكى ديگر از موارد كاربرد واژه حق، در مورد انشائيات و گزاره‌هاى انشايى


1. يونس (10)، 53.

2. تغابن (64)، 7.

3. جاثيه (45)، 32.

4. انعام (6)، 30.

است. از جمله اين موارد در قرآن، اتصاف وعده‌هاى الهى به «حق بودن» است؛ بدين معنا كه اين وعده‌ها حتماً تحقق خواهد يافت و جاى هيچ شك و شبهه‌اى در تحقق وعده و وعيدهاى الهى نيست؛ چرا كه اگر در آنها احتمال كذب و تخلف وجود داشته باشد، باعث آن مى‌شود كه همه دستگاه نبوت از ارزش بيفتد و غرض خداوند از ارسال رسل و انزال كتب آسمانى نقض گردد.

حاصل مطالب اين جلسه اين شد كه چند مورد از موارد كاربرد واژه حق عبارتند از: 1. عقايدى كه كاشف از واقعيت‌هاى خارجى است؛ 2. سخنانى كه كاشف از واقعيت‌هاى خارجى است؛ 3. وعده و وعيدهايى كه در مورد تحقق يافتن امورى در واقعيت خارجى است. تذكر اين نكته لازم است كه بحث اين جلسه و جلسه قبل، ربطى به موضوع اصلى بحث ما، يعنى حق به مفهومى كه در علم حقوق به كار مى‌رود، نداشت و در واقع براى آشنايى با مفاهيم و كاربردهاى مختلف حق بود تا بين اين اصطلاحات مختلف خلط نشود. البته هنوز هم بحث‌هاى ديگرى درباره واژه حق و كاربرد آن در قرآن وجود دارد كه ان‌شاءالله در جلسه آينده مطرح خواهيم كرد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org