- پيشگفتار
- جلسه اول: «حق» و مفاهيم مختلف آن (1)
- جلسه دوم: «حق» و مفاهيم مختلف آن (2)
- جلسه سوم: حق و مفاهيم مختلف آن (3)
- جلسه چهارم: «حق» و مفاهيم مختلف آن (4)
- جلسه پنجم: خاستگاه و منشأ حقوق
- جلسه ششم: تقسيمات حقوق
- جلسه هفتم: ديدگاه اسلام درباره منشأ حقوق
- جلسه هشتم: خداوند و اعتبار حقوق
- جلسه نهم: خدا، منشأ همه حقوق
- جلسه دهم: تكليف، قدرت، مصلحت
- جلسه يازدهم: انسان، آزاد از بندگى خدا!
- جلسه دوازدهم: رابطه فاعليت و ثبوت حق
- جلسه سيزدهم: انسان و طلبكارى حقوق از خدا!
- جلسه چهاردهم: تفاوت «عبوديت» و «بردگى»
- جلسه پانزدهم: رحمت الهى در قالب «اوامر» و «نواهى»
- جلسه شانزدهم: تعيين «مصلحت» در قوانين حقوقى
- جلسه هفدهم: ملاحظاتى در تدوين نظام حقوقى
- جلسه هيجدهم: حق كرامت انسان (1)
- جلسه نوزدهم: حق كرامت انسان (2)
- جلسه بيستم: حق آزادى (1)
- جلسه بيست و يكم: حق آزادى (2)
- جلسه بيست و دوم: ديدگاه اسلام پيرامون حق حاكميت انسان بر انسان
- جلسه بيست و سوم: تركيب «ليبراليسم» و «پوزيتيويسم اخلاقى»
- جلسه بيست و چهارم: آزادى عقيده و بيان
- جلسه بيست و پنجم: آزادى بيان و مطبوعات
جلسه سوم
حق و مفاهيم مختلف آن (3)
1. «حق» در فعل الهى
در دو جلسه گذشته به عنوان مقدمه بحث حقوق در اسلام، درباره كاربردهاى واژه حق در قرآن بحثهايى ارائه شد، كه ادامه آن را در اين جلسه پى مىگيريم.
يكى از موارد استعمال كلمه حق در قرآن كريم، كاربرد آن در مورد افعال الهى و آفرينش جهان است. در موارد متعددى قرآن كريم روى اين مسأله تأكيد مىفرمايد كه كار خداوند عبث و بيهوده نيست و آفرينش عالمْ حق است؛ مثلا در سوره آل عمران مىفرمايد: إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لاََيَات لاُِولِى الاَْلْبَاب(1)؛ مسلّماً در آفرينش آسمانها و زمين و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانههايى [قانعكننده] است.؛ و در ادامه آن ـ كه شاهد بحث ما نيز همين قسمت است ـ مىفرمايد صاحبان عقل، و انسانهايى كه فقط پوسته انسانيت را ندارند بلكه مغز و جوهر انسانيت در وجودشان هست و عقل و فكر صحيح دارند و در همه حال به ياد خدا هستند، درباره آفرينش آسمان و زمين مىانديشند: أَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(2)؛ همانان كه خدا را[ در همه احوال،] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مىكنند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند [كه:] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريدهاى؛ منزهى تو! پس ما را از عذاب دوزخ در امان بدار. بر اساس اين آيه، انسانهايى كه از حقيقت عقل برخوردارند كسانى هستند كه درباره كيفيت آفرينش عالم و اين كه خداوندْ اين عالم را به حق، و نه به باطل، آفريده، مىانديشند و در اثر تفكر و تدبر به اين نتيجه رهنمون مىشوند كه اين عالم داراى هدفى شايسته است و بايد وراى اين جهان گذرا و محدود، يك زندگى ابدى و
1. آل عمران (3)، 190.
2. آل عمران (3)، 191.
جاودانى وجود داشته باشد كه در آن، هر كس به نتيجه اعمال خودش برسد. اگر اين عالم، عالم حقى است، اگر اين آفرينش بر اساس حق است نه باطل، بايد عالم ديگرى باشد كه نيكوكاران و جنايتكاران به پاداش و كيفر اعمالشان برسند. اين اولوالالباب، پس از اين تحليل و پس از آن كه به چنين نتيجهاى مىرسند، آن گاه دست به دعا برمىدارند كه: رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا و سپس مىگويند: فَقِنَا عَذَابَ النَّار؛ خدايا ما را از عذاب آتش نگاهدار. اما اين جمله كه: «آفرينش عالم باطل نيست» چه ربطى دارد به اين كه انسان بلافاصله پشت سر آن بگويد: «خدايا پس ما را از آتش حفظ فرما»؟ معلوم مىشود يك حلقه مفقودهاى بين اين دو جمله وجود دارد و آن حلقه واسطه همين است كه اگر عالم حق باشد، بايد پاداش و كيفرى در كار باشد تا انسانها نتيجه اعمال خود را ببينند؛ و اين جا است كه اين اولوالالباب توجه پيدا مىكنند به اينكه: پس ما هم اگر لغزشهايى كرده باشيم مستحق عذاب و دوزخ خواهيم بود، و لذا از خدا مىخواهند: فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.
2. «حق» در مقابل فعل «باطل»، «لهو»، «لعب» و «عبث»
درباره آفرينش جهان، در سوره «صاد» مىفرمايد: وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالاَْرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار(1)؛ و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است به باطل نيافريديم، اين گمان كسانى است كه كافر شده [و حقپوشى كرده]اند، پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شدهاند. ما آسمان و زمين و آنچه را بين آنها است پوچ و بىهدف نيافريدهايم. اين پندار كافران است كه فكر مىكنند اين عالم بىجهت و بىحساب و كتاب و بىقصد و غرض آفريده شده؛ واى بر چنين كسانى از عذاب ابدى كه در انتظارشان است.
در آيهاى ديگر چنين مىخوانيم: وَ مَا خَلَقْتَا السَّمَاءَ وَالاَْرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبيِن(2)؛ و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازيچه نيافريديم؛ يعنى عالم، از سر بازى و هوس آفريده نشده است، بلكه: لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فَاعِليِن(3)؛ اگر مىخواستيم بازيچهاى بگيريم، قطعاً آن را از پيش خود اختيار مىكرديم. اگر مىخواستيم سرگرمى داشته باشيم، سرگرمى را پيش خودمان انجام مىداديم، چرا مردم را به سرگرمى وادار كرده، به بازى
1. ص (38)، 27.
2. انبيا (21)، 16.
3. انبيا (21)، 17.
بگيريم؛ بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ(1)؛ بلكه حق را بر باطل فرومىافكنيم، پس آن را در هم مىشكند، و به ناگاه آن نابود مىگردد. واى بر شما از آنچه وصف مىكنيد. اين وصفى كه در مورد آفرينش مىكنيد و مىپنداريد كه عالم هستى، سرسرى و بىحساب و كتاب است و تدبير الهى بر آن حاكم نيست، اين گفتهها موجب بدبختى و پشيمانى شما خواهد شد و روزى خواهيد فهميد كه اين عالم حساب و كتاب دارد.
اينها نمونههايى بود از آياتى كه مىفرمايد خلقت جهان حق است و در مقابل، باطل بودن، لهو بودن، لعب بودن و عبث بودن خلقت را نفى مىكند؛ يعنى واژه حق در اين جا به معنايى به كار رفته كه در مقابل آن، چهار واژه باطل، لهو، لعب و عبث قرار مىگيرد. گاهى مىفرمايد خلقت جهان باطل نيست: رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا. گاه مىفرمايد خلقت جهان حق است نه لهو: لَوْ أَرَدْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا. گاه مىفرمايد خلقت جهان حق است نه لعب: وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَوَتِ وَالاَْرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِين. در يك مورد نيز تعبير عبث را به كار برده: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ(2)؛ آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريدهايم و اين كه شما به سوى ما بازگردانده نمىشويد؟ اگر شما را بيهوده و عبث آفريده بوديم، آن گاه معاد و حساب و كتاب و پاداش و كيفرى در كار نبود، اما بدانيد كه خلقت جهان از روى لهو و لعب و به عبث نبوده و حساب و كتاب دارد، و چون همه حسابها در اين عالم صاف نمىشود پس بايد عالم ديگرى هم باشد. اين، در واقع يكى از استدلالهاى قرآن بر معاد است. البته در موارد زيادى، قرآن صرفاً از وجود معاد و قيامت خبر مىدهد، اما فقط به اِخبار اكتفا نكرده بلكه در مواردى نيز يك سلسله دلايل عقلى بر اثبات معاد اقامه مىكند كه آيات مذكور از جمله آنهاست؛ كه قرآن مىخواهد با نفى لهو و لعب و عبث بودن خلقت جهان نتيجه بگيرد كه قيامت و معادى در كار است.
لهو به كارى مىگويند كه فقط براى سرگرمى انجام مىشود و هيچ هدف خاصى ندارد. لعب در جايى استعمال مىشود كه غرض در كار هست اما غرض خيالى است؛ مثل بچهها كه با چوب و خاك و نظاير آن، خانهاى درست مىكنند و بعد هم كه بازيشان تمام مىشود آن را خراب مىكنند و دنبال كارشان مىروند. يا برخى بازىهايى كه بزرگترها مىنشينند و قانون و
1. انبيا (21)، 18.
2. مؤمنون (23)، 115.
قرارهايى با هم مىگذارند و گرچه نظم و مقرراتى دارد، ولى نتيجه حقيقى و واقعى بر آن مترتب نمىشود. عبث هم در جايى است كه انسان كارى را انجام مىدهد و ممكن است يك نوع لذتى هم برايش داشته باشد ولى هدف عقلايى و صحيحى بر آن مترتب نمىشود. در فلسفه معمولا براى فعل عبث مثال مىزنند به كسانى كه با تسبيح يا ريش خود بازى مىكنند. حتماً ديدهايد كسانى كه مرتب تسبيح را در دستشان مىچرخانند يا با ريش خود بازى مىكنند، كه اين كار هيچ نتيجهاى برايشان ندارد، اما چون عادت كردهاند، اگر اين كار را نكنند مثل اين كه گم شدهاى دارند و خاطرشان آرام نيست.
به هر حال، كارى كه از سر لهو يا لعب يا عبث باشد، يا كار بىهدفى است و يا هدف منطقى و عقلايى ندارد. در مقابل همه اينها، كار حق يعنى كارى كه داراى هدفى عقلايى و شايسته باشد. هدف، همان چيزى است كه در فلسفه، «علت غايى» ناميده مىشود.
3. «حق» و «علت غايى»
شايد شنيده باشيد كه مىگويند هر كارى كه ما انجام مىدهيم چهار علت دارد: علت فاعلى، علت مادى، علت صورى و علت غايى. مثلا يك نجّار وقتى ميز و صندلى مىسازد، علت فاعلى همان نجار است كه آن ميز و صندلى را مىسازد. علت مادى، آن چوبها هستند. علت صورى، آن شكل خاصى است كه ميز و صندلى دارد. اما غير از اينها يك چيز ديگر هم هست كه آن چيز باعث مىشود كه اين نجار با اين چوبها كار ديگرى انجام ندهد و از ميان دهها كارى كه مىتوان با اين چوبها انجام داد، او فقط ساختن ميز و صندلى را انتخاب كند. آن انگيزهاى كه اين نجار را وادار به ساختن ميز و صندلى مىكند اصطلاحاً علت غايى ناميده مىشود. در هر كار عقلايى حتماً بايد علت غايى وجود داشته باشد و هدفى از انجام آن كار در نظر فاعل باشد؛ در غير اين صورت، آن كار را انجام نخواهد داد. دانشجويى كه درس مىخواند و انواع سختىها و مشكلات را متحمل مىشود، به خاطر هدفى است كه در سر دارد؛ اين همان علت غايى است. البته اين كه آيا در هر پديدهاى كه در عالم وجود دارد علت غايى لازم است يا نه، يك بحث عميق فلسفى است كه ما اين جا نمىخواهيم وارد آن شويم، اما اين مقدار مسلّم است كه شخص عاقل اگر بخواهد كارش از روى عقل باشد، و اگر عقلانيت او، وى را وادار به انجام كارى كرده باشد حتماً بايد علت غايى، يعنى هدف شايستهاى، در كار باشد؛
يعنى انگيزهاى كه براى انجام اين كار دارد اين است كه اثرى بر اين كار مترتب است كه ارزش آن را دارد كه انسان اين زحمتها را به خاطر آن متحمل شود. اگر انسان كارى را انجام دهد در حالى كه به نتيجهاى بهتر و با ارزشتر از خود آن كار و زحمت نمىرسد، اين كار عبث است؛ يعنى ممكن است انسان از كارى نتايجى ببرد و لذتى هم برايش داشته باشد، ولى آن نتيجه، عقلايى و شايسته تحمل آن تلاش و زحمت نباشد؛ مثل بازى و سرگرمىهاى كودكانه كه بچهها از آن لذت مىبرند و انگيزه كودك هم از آن بازى همان لذت است؛ ولى اثر ديگرى غير از همان سرگرمى بر آن مترتب نمىشود. در كارى مثل ورزشهاى رزمى، اثر عقلايى مترتب است و آن اثر اين است كه انسان را براى مبارزه با دشمن آماده مىكند. يا اگر ورزشى است كه موجب سلامتى بدن مىشود، اين كارْ عقلايى است، چون اين زحمتهايى كه مىكشند و تمرينهايى كه مىكنند، نتايجى بر آنها مترتب مىشود كه ارزشش بيشتر است، و آن نتيجه اين است كه مقاومت بدن در مقابل بيمارىها بيشتر مىشود. اما اگر ورزشى باشد كه غير از زمين خوردن و دست و پا شكستن و كتك خوردن هيچ اثرى ندارد و فقط اين است كه يك عده برايش هورا كشيده و او را تشويق مىكنند و آفرين مىگويند و هيچ اثر عقلايى خاصى مترتب نمىشود، اين ورزش از مصاديق لعب و عبث است. ورزشهايى وجود دارند كه صرفاً يك برد و باخت قراردادى است و هيچ نتيجه عقلايى ندارد، و برخى حركاتى است كه گرچه افراد عاقل انجام مىدهند اما از عقلشان سرچشمه نمىگيرد و صرفاً يك سرگرمى و وقتگذرانى است؛ اسم اين قبيل كارها لهو است. هر كارى كه به خاطر غرض شايستهاى انجام نگيرد و طورى تنظيم نشود كه به يك هدف معقول برسد، چه لهو باشد چه لعب، به هر حال كارى عبث و بيهوده است و به يك معنا، باطل ناميده مىشود؛ يعنى عمر گران مايه را كه با هيچ گوهرى قابل ارزشگذارى نيست صرف كرده، در حالى كه هيچ نتيجه قابل توجهى به دست نياورده است. در مقابل، كار حق است؛ يعنى كارى كه اگر عمرش را صرف آن مىكند و تلاش و زحمتى را متحمل مىشود، نتيجهاى كه به بار مىآيد ارزشى بيش از آن عمر و تلاش صرف شده داشته باشد.
4. استدلالى بر «حق» بودن «خلقت انسان»
اكنون كه تفاوت كار حق و باطل روشن شد، متوجه مىشويم وقتى خدا در قرآن مىفرمايد: خلقت آسمان و زمين و اين جهان، حق است و لهو و لعب و عبث و باطل نيست، به چه معنا
است. اگر خلقت بخواهد عبث و بيهوده نباشد بايد معادى در كار باشد؛ و به همين دليل است كه مىبينيم در آيه شريفه، پس از نفى عبث بودن خلقت انسان، بلافاصله متذكر معاد مىشود: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَتُرْجَعُون(1)؛ آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريدهايم و اين كه شما به سوى ما بازگردانده نمىشويد؟ در اين آيه، جمله «وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَتُرْجَعُون»، به اصطلاح ادبيات عرب، عطف تفسيرى براى «خَلَقْنَاكُمْ» است؛ يعنى اگر خلقت شما عبث و بيهوده بود و هدف شايستهاى نداشت، البته معادى هم نبود؛ اما اگر آفرينش، عبث نباشد حتماً بايد معادى در كار باشد. با توجه به اين توضيح، طبيعتاً وقتى اين آيه را مىخوانيم اين سؤال برايمان مطرح مىشود كه چه ملازمهاى بين «عبث نبودن خلقت انسان» و «وجود معاد» هست؟ يعنى اينجا قرآن مىخواهد يك استدلال عقلانى براى معاد بيان كند، به خلاف آياتى مثل: بَلَى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُن(2)؛ سوگند به پروردگارم حتماً برانگيخته خواهيد شد، و نظاير آن كه بيان تعبدى است. اما دليل عقلى كه اين آيه در صدد افاده آن است، چيست؟
اگر بخواهيم بيان سادهاى از استدلال عقلىاى كه آيه شريفه مشتمل بر آن است ارائه دهيم، به اين صورت است كه: ما مىبينيم خداوند در اين عالم به نوع انسان توانايىهايى داده است؛ چه توانايىهاى جسمى و بدنى و چه توانايىهاى فكرى و روانى. انسان مىتواند اين توانايىهاى خدادادى را در مسيرى صرف كند كه هم موجب خير و سعادت خودش و هم موجب خير و سعادت ديگران باشد؛ مثل كارى كه انبيا و اولياى خدا و مصلحان جهان كردند كه فكر و جسم و مال و تمام هستى خود را در راه خدمت به خلق خدا و كسب رضاى الهى صرف كردند. راه ديگر اين است كه انسان اين توانايىهاى خدادادى را در راهى صرف كند كه موجبات بدبختى و ضرر و زيان خود و ديگران را فراهم آورد. اما چه در مورد كسانى كه عمرشان را صرف انجام كارهاى نيك فردى و اجتماعى مىكنند و چه در مورد كسانى كه عمرشان را صرف فساد و تباهكارى فردى و اجتماعى مىنمايند، در بسيارى از موارد اينگونه است كه اين جهان، ظرفيت پاداش نيكوكاران و مجازات تبهكاران را ندارد؛ لذا حتماً بايد جهان ديگرى باشد تا هر دو گروه نيكوكاران و تبهكاران به آنچه كه استحقاق واقعى آن را دارند، برسند.
1. مؤمنون (23)، 115.
2. تغابن (64)، 7.
5. مثالى براى توضيح استدلال مذكور
ذكر مثالى در اين رابطه، به بيشتر روشن شدن مسأله كمك مىكند:
امروز ما شاهد آن هستيم كه روز به روز توان بشر براى جنايت بيشتر مىشود. روزگارى انسان وقتى مىخواست مرتكب جنايتى شود و مثلا كسى را بكشد، بايد با او رو در رو مىشد و نيروى بدنيش را به كار مىگرفت و با استفاده از شمشير يا گرز يا چوب يا سنگ و امثال اينها او را از پاى درمىآورد. اما امروز با فشار يك دكمه مىتواند ميليونها نفر را در يك لحظه نابود كند. براى موشكهاى مجهز به كلاهكهاى هستهاى، فقط كافى است يك دكمه را فشار بدهند تا هزاران كيلومتر آن طرفتر، يك شهر را با تمام ساكنانش نابود كنند. يا در سابق اگر مىخواستند توطئه و فتنهاى در جايى بكنند، چند ساعت دور هم مىنشستند و نقشه و طرحى مىريختند كه چگونه بهانهاى به دست آورده و جنگى بر عليه ديگران به راه بيندازند يا مثلا فلان فرد يا گروه مؤمن و طرفدار پيامبران را اذيت كنند، مسخره نمايند، از چشم مردم بيندازند، كتك بزنند و...، تا آنها دست از خانه و زندگيشان كشيده و آواره شوند. اما امروزه، كار فتنه و طراحى توطئهها بسيار پيچيده است. امروزه، دهها كارشناس كار كشته و مجرب، سالهاى متمادى با استفاده از كامپيوترها و ابزارهاى مختلف بسيار پيشرفته علمى و تحقيقات ميدانى و جامعه شناختى و تئورهاى روانشناختى، نقشهها و توطئههايى طرح مىكنند تا يك ملت را از پاى درآورند، تا شرف و عزت يك مملكت را از بين ببرند و يك جامعه صد ميليونى را با تزريق فرهنگ مورد نظر خود دگرگون كرده و به فساد و تباهى بكشانند. در زمان ما ديگر اين طور نيست كه به تعبير قرآن چند نفر «يُبَيِّتُونَ»، يعنى شبها با هم بيتوته كنند و بنشينند و نقشه بكشند كه فردا چه كنيم، بلكه امروزه مىنشينند و براى پنجاه سال ديگرِ ملتها و جوامع نقشه مىكشند كه چگونه آنها را تحت سلطه و استعمار خود درآورند. براى اين كار، ابتدا افرادى را از داخل آن كشورها شناسايى و انتخاب مىكنند و بعد آنها را به كشورهاى خود برده و در غرب آموزش مىدهند و مدتهاى مديد در دانشگاههاى خودشان آنها را تربيت مىكنند و با وعده و وعيدها و پذيرايىها و روشهاى مختلف، سرانجام آنها را كاملا جذب كرده و روح و فكر آنان را در اختيار مىگيرند و بدين ترتيب عناصر لازم براى اجراى نقشههاى خود را پرورش داده و به اصطلاح كادرسازى مىكنند. پس از ساختن و آماده كردن اين نيروها، آنها را به كشورهاى خودشان بازمىگردانند تا به وسيله آنها زمينههاى نفوذ و سلطه خويش را بر كشور
مورد نظر فراهم كنند. به اين كادرهاى اوليه ياد مىدهند كه بروند و در داخل كشور، آن افرادى را كه به هر دليلى زمينههايى براى جذب دارند شناسايى كنند؛ افرادى كه ظلمى به آنها شده، كسانى كه خواستهاى داشتهاند و تأمين نشده، افراد رياستطلبى كه به خاطر پست و مقام حاضرند همه چيز را زير پا بگذارند و خلاصه هر كسى كه مىتوان به طريقى او را جذب كرد. پس از شناسايى اينگونه افراد، توصيه و دستورالعمل بعدى اين است كه سعى كنيد به نارضايتىهاى آنان دامن زده و ضعفها و كمبودها را برايشان بزرگ كنيد و پيشرفتها و خدمات نظام را كوچك و بىارزش جلوه داده و بگوييد: در طول اين بيست سال عمر نظام اسلامى، چه قدر به مردم ظلم شده، چه قدر به زندان افتادهاند، كتك خوردند، وضع اقتصادى روز به روز وخيمتر شده و چه ويرانىها كه به بار نيامده، و خلاصه با اين قبيل القائات، چهره نظام را در نظر آنان هر چه سياهتر و كريهتر جلوه دهيد و عقدهها و نارضايتىهاى ايشان را تشديد كنيد. از آن طرف هم به آن افرادى كه به دنبال پست و مقام هستند وعده و وعيد بدهيد كه وقتى اين نظام از بين رفت ما از شما حمايت مىكنيم و شما را به فلان پست و مقام مىرسانيم.
به هر حال، مىخواهم اين مطلب را عرض كنم كه وضعيت توطئه، امروز با سابق بسيار متفاوت است و با صرف ميليونها دلار و در طول چندين سال انجام مىگيرد؛ حتى گاهى براى تسلط بر يك كشور و به دست گرفتن سرنوشت و مقدرات آن، براى يك قرن آينده آن كشور برنامهريزى مىكنند و گام به گام و مرحله به مرحله، نقشههاى خود را عملى مىكنند و در نهايت با نفوذ در همه دستگاههاى تصميمگيرى و اجرايى آن كشور، اختاپوسوار به مكيدن خون آن ملت مشغول مىشوند. در حال حاضر در كشور خود ما با استفاده از افرادى كه سالها روى آنها كار كرده و تربيتشان نمودهاند مشغول توطئه هستند. در جامعهاى مثل كشور ما از كجا بايد شروع كرد؟ بايد حساسيت مردم را در مقابل ارزشها از بين برد. براى اين كار بايد روحيه تساهل و تسامح را ترويج كرد تا غيرت دينى مردم از بين برود. براى ترويج روحيه تساهل و تسامح نيز نمىتوان به سراغ تكتك افراد جامعه رفت، بلكه بايد از راه مطبوعات وارد شد. اما مطبوعات براى نوشتن محدوديت دارند، لذا بايد روى مسأله آزادى مطبوعات كاركرد و آن را به عنوان يك ارزش مطلق و يكى از پايههاى مهم دموكراسى ـ كه بت امروز جوامع بشرى است ـ مطرح نمود تا ارباب مطبوعات دگرانديش بتوانند هر چه مىخواهند، بنويسند و هيچ
محدوديتى در مقابل آنها نباشد و از طريق چاپ تهمت و دروغ و فحش، شخصيتهاى موجّه كشور و نظام را مخدوش كنند تا حرفشان ديگر در جامعه نفوذ نداشته باشد، و از آن طرف هم شروع كنند به القاى انواع شبهات فكرى و ترويج فرهنگ ضد دينى و حمله به مقدسات، و با اجراى اين توطئه فرهنگى، در نهايت به مطلوب استعمارى خود برسند.
6. فتنهگرى، گناهى بزرگتر از قتل
اكنون سؤال اين است كه آن كسى كه با فشار دكمه يك بمب اتمى، صدها هزار انسان را به قتل مىرساند، چگونه بايد او را در اين دنيا مجازات كنند تا با جرمى كه مرتكب شده تناسب داشته باشد؟ نهايت كارى كه در اين دنيا مىتوانيم درباره او انجام دهيم اين است كه يك بار او را بكشيم؛ اما روشن است كه يك بار اعدام، تنها در مقابل قتل يك نفر واقع مىشود و جنايتى كه در حق صدها هزار انسان بىگناه ديگر انجام داده بىپاسخ مىماند. يا اين كسانى كه با انجام آن توطئهها ملتى را به بند مىكشند و دهها سال در حق ميليونها نفر ظلم كرده و به آنان خيانت مىكنند و دين و ايمان و دنيا و آخرت آنها را تباه مىكنند، چگونه مىتوان آنها را در اين دنيا به سزاى اعمال ننگينشان رساند؟ اين در حالى است كه ما به اشتباه فكر مىكنيم آن كسى كه با بمب اتمى صدها هزار نفر را كشته، گناهش بيشتر از اين كسى است كه با خيانتش ملتى را به ديگران فروخته، اما قضاوت و نظر قرآن غير از اين است. قرآن مىفرمايد: أَلْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل(1)؛ فتنه از قتل بدتر است. و يا در جاى ديگر مىفرمايد: أَلْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْل(2)؛ فتنه از قتل بزرگتر است. اگر كسى فتنه كرد و خداى ناكرده موفق شد نظام الهى و اسلامى را سرنگون و مردم را از مسير قرآن و اسلام جدا كرده و ملت و مملكت را دوباره به دامان امريكا و غرب بيندازد، گناه اين شخص بزرگتر و سنگينتر از گناه كسى است كه با يك موشك هستهاى تمام 60 ميليون جمعيت ملت ايران را به خاك و خون بكشد. گناه كسانى كه با يك كودتاى سياسى و فرهنگى خزنده، فردى را كه يك عمر بر عليه اسلام قلم زده و سناريو نوشته و فيلم ساخته، دعوت مىكنند و سيمرغ بلورين به او جايزه مىدهند و در صددند زمينهاى را فراهم كنند تا ضد انقلابها و مخالفان اسلام دوباره به اين مملكت بازگردند و كارهاى حساس را در دست
1. بقره (2)، 191.
2. بقره (2)، 217.
بگيرند، هزاران بار بدتر و بزرگتر از آدمكشى است؛ اينان با اين كار خود به خون هزاران شهيد خيانت مىكنند. اين قبيل جنايتها و خيانتها چيزهايى نيستند كه در اين عالم و در اين عمر محدود قابل مكافات باشند، بلكه بايد عالم ديگرى وجود داشته باشد كه اينگونه افراد به مجازات اعمالشان هزاران سال در آتش بسوزند و هزاران بار بدنشان بسوزد و خاكستر شود و دوباره از نو گوشت و پوست تازه برويد و باز بسوزند تا پاسخى باشد به جنايت و خيانتى كه در حق ميليونها نفر روا داشتهاند. عبث نبودن خلقت اين جهان در وقتى است كه عالم ديگرى در كار باشد كه چه از نظر پهنه مكانى و چه از نظر پهنه زمانى، بسيار وسيعتر از اين عالم باشد و به تعبير قرآن، گستره بهشت آن «جَنَّة عَرْضُهَا السَّمَوَتُ وَالاَْرْض(1)؛ بهشتى كه پهنايش [به قدر] آسمانها و زمين است» و گستره زمانى آن «خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدا(2)؛ هميشه در آن جاودانند» باشد.
7. بازگشت به استدلال مذكور
پس يكى از موارد استعمال كلمه حق در قرآن، حق بودن خلقت و آفرينش جهان و انسان است و در مقابل، نفى باطل و عبث بودن آن؛ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّار(3)؛ يعنى نفى باطل بودن از خلقت عالم، ملازم با اين است كه حتماً بايد دوزخى باشد تا تبهكاران در آتش آن مجازات شوند و مكافات اعمال زشت خود را ببينند. نفى باطل و عبث بودن خلقت جهان، يعنى اين كه فكر نكنيد حساب و كتابى در كار نيست و چند سالى در اين دنيا عمر مىكنيد و تمام مىشود؛ ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا(4)؛ اين گمان كسانى است كه كافر شده [و حقپوشى كرده]اند. و اگر چند روزى به اين كافران مهلت داده شده، مغرور نشوند و فكر نكنند هر چه هست فقط همين دنياست و تمام مىشود، بلكه اين كافران بايد در انتظار آتش باشند: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ(5)؛ پس واى از آتش بر كسانى كه كافر شدهاند. قرآن خطاب به پيامبر مىفرمايد: فَلاَ يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى الْبِلاَد(6)؛ پس رفت و آمدشان در شهرها تو را دستخوش فريب
1. آل عمران (3)، 133.
2. مائده (5)، 119.
3. آل عمران (3)، 191.
4 و 5. ص (38)، 27.
6. غافر (40)، 4.
نگرداند. اگر كسانى، در يك سرزمينهايى چند روزى زير و بالا مىروند، فريب مخور و خيال نكن كه مسأله تمام شد؛ اين مهلتى است كه بر اساس سنت الهى، به كسانى كه راه خطا را انتخاب مىكنند چند صباحى مهلت داده مىشود: وَ لاَيَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لاَِنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ(1)؛ و البته نبايد كسانى كه كافر شدهاند تصور كنند اين كه به ايشان مهلت مىدهيم براى آنان نيكو است؛ ما فقط به ايشان مهلت مىدهيم تا بر گناه [خود]بيفزايند و [آن گاه] عذابى خفتآور خواهند داشت. خيال نكن اين مهلتى كه به آنها داده مىشود به نفعشان است. آنان خيلى دلخوش نباشند به اين كه چند روزى تسلّط پيدا كردهاند و به تضعيف ارزشهاى اسلامى مشغولند؛ خدا مىخواهد آنان را در حيات دنيا رسوا كند و در آخرت به حساب آنان رسيدگى خواهد شد: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ تَزْهَقَ اَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كَافِرُونَ(2)؛ جز اين نيست كه خدا مىخواهد در زندگى دنيا به وسيله اينها عذابشان كند و جانشان در حال كفر بيرون رود. خدا مىخواهد در همين دنيا هم رسوا شوند. چه بسا جنايتكاران و خيانتپيشهگان و جبارانى كه تاريخ، رسوايى آنان را به چشم ديده است. فرعون كسى بود كه «أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلَى(3)» مىگفت و مردم نيز سخنش را تصديق كرده و در مقابلش به خاك مىافتادند، اما عاقبت كارش به كجا رسيد؟ خدا مىفرمايد جسدش را از آب بيرون انداختيم تا براى ديگران عبرت باشد: فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدِنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ ءَايَة(4). آن كس كه ادعاى خدايى مىكرد كجا رفت و به چه روزگارى افتاد؟ هزاران سال پس از فرعون، در همين كشور كسى آمد كه فرياد تفرعن او گوش فلك را كر كرده بود و خود را سلطانالسلاطين مىناميد، اما سرانجامش در جزيره موريس چه شد و عاقبت چه بر سر او آمد؟ مگر با خدا هم مىتوان شوخى كرد؟ آيا نمىخواهيم از اين نمونههاى فراوان و روشن تاريخ درس بگيريم؟ كسانى كه با خدا و دين او ستيزهجويى مىكنند و درصدد محو دين و ارزشهاى دينى هستند، بايد بدانند كه سرانجامى جز اين نخواهند داشت. اين چند روزى كه خدا به آنان مهلت داده، فرصت كوتاهى است كه به سرعت برق و باد سپرى خواهد شد. ممكن است به نظر ما عمر شصت، هفتاد سالهاى كه ما با مقياس يك شبانهروز 24 ساعت حساب مىكنيم، زمان درازى
1. آل عمران (3)، 178.
2. توبه (9)، 55.
3. نازعات (79)، 24.
4. يونس (10)، 92.
باشد، اما مقياس خدا با مقياس ما تفاوت دارد و در مقياس الهى، شصت، هفتاد سال عمر ما به اندازه چند ساعتى بيش نيست. مقياسى كه خدا دارد هر روزش برابر هزار سال است: كَأَلْفِ سَنَة مِمَّا تَعُدُّون(1)؛ مانند هزار سال از آنچه مىشمريد. كسانى كه با دين خدا بازى مىكنند و خون صدها هزار شهيد را پايمال مىنمايند، بترسند از اين كه در همين دنيا رسوا شوند؛ و اين در حالى است كه عذابى بسيار سختتر نيز در انتظار آنان است: وَلَعَذَابُ الاَْخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى(2)؛ و قطعاً شكنجه آخرت سختتر و پايدارتر است. اين عالم، عبث و بىحساب و كتاب نيست كه اگر چند روزى تسلط پيدا كردند، هر كار كه بخواهند انجام دهند و بعد هم مجازاتى در كار نباشد. خداوند اين عالم را خلق كرده تا من و شما را امتحان كند و معلوم شود هر يك از ما چه قدر مىارزيم. پس از آن كه ارزشمان معلوم شد، در عالم ديگرى كه جاودانه و ابدى است به حسابمان رسيدگى خواهد كرد و آنجا عالمى است كه گنجايش پاداش و كيفر ابدى دارد و اعمال تمامى نيكوكاران و ستمكاران قابل پاداش و مكافات در خور آن مىباشد. اين عالم به گونهاى است كه حتى بزرگترين جنايتكاران را هم بيش از يك بار نمىشود اعدام كرد؛ بنابراين حكمت و عدالت خداى متعال اقتضا مىكند كه عالم ديگرى وجود داشته باشد كه ظرفيت هزاران بار اعدام را داشته باشد؛ عالمى كه در آن، اين قبيل جنايتكاران، پىدرپى بسوزند و خاكستر شوند و دوباره از نو، گوشت و پوست تازه بر بدن آنها برويد و عذاب شوند.
1. حج (22)، 47.
2. طه (20)، 127.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org