قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه هفتم

ديدگاه اسلام درباره منشأ حقوق

 

1. مرورى كوتاه بر مطالب پيشين

در جلسه‌هاى گذشته بحث‌هايى درباره مفهوم حق و كاربردهاى آن در زمينه‌هاى مختلف علمى و فلسفى ارائه شد. مطلب به اين جا رسيد كه گفتيم بخشى از موارد استعمال حق مربوط به علومى مى‌شود كه جنبه علمى و ارزشى و اعتبارى دارد كه عمدتاً مربوط به اخلاق و حقوق مى‌شود؛ البته با تفاوتى كه بين مفهوم اخلاقى و حقوقى حق وجود دارد و به آن اشاره كرديم.

گفتيم مفاهيم حقوقى، مربوط به زندگى اجتماعى انسان است و كاربردش در مورد حقوقى است كه انسان‌ها نسبت به يكديگر دارند؛ اعم از اين كه حق فرد بر جامعه باشد، يا حق جامعه بر فرد، يا حق فرد نسبت به فرد ديگر، يا نظير حقوق بين الملل كه متضمن حقوق جوامع بشرى در قبال يكديگر است. در همه اين موارد، دو طرفِ حق، انسان‌ها هستند. خصوصيت اين حقوق آن است كه پشتوانه حكومتى و قانونى دارد و اگر كسى آنها را رعايت نكند دولت به عنوان ضامن اجرا و براى استيفاى اين حقوق وارد عمل مى‌شود. از وظايف دولت و حكومت اين است كه از حقوق مردم و شهروندان حمايت كند و متخلفان از قانون و متجاوزان به اين حقوق را مجازات نمايد. يكى از تفاوت‌هاى اساسى اخلاق و حقوق هم در همين جا است. در اخلاق اين خصوصيت وجود ندارد؛ يعنى حقوق اخلاقى ضامن اجراى حكومتى و دولتى ندارد و ضامن اجراى آن، وجدان يا ايمان خود افراد است.

هم‌چنين اشاره كرديم كه در فرهنگ دينى، مفهوم حق وسيع‌تر از مفهوم آن در اخلاق و حقوق است و علاوه بر اين كه هم حق اخلاقى و هم حق حقوقى را شامل مى‌شود مصاديق ديگرى نيز دارد، كه از جمله حق خدا بر انسان است. به همين جهت، مفهوم دينى و اسلامى حق، از اين حيث با مفهوم حقوقى و اخلاقى آن متفاوت است.

2. تأكيد اسلام بر «تكليف» و مسؤوليت

تفاوت ديگر ديدگاه الهى و اسلامى در حقوق با ساير مكاتب رايج در اين زمينه، مربوط به رسالتى است كه دين براى خود قايل است. دين خود را موظف به هدايت انسان‌ها و سوق‌دادن آنان به سوى سعادت و كمال انسانى آنها مى‌داند. از اين جهت، بيشتر توجه دين معطوف به اين است كه دستورالعمل‌ها و تكاليف و مسؤوليت‌هايى براى انسان‌ها مقرر دارد كه با انجام آنها به كمال و سعادت دست يابند؛ اما بيان حقوقى كه مسؤوليت‌آور نيست و صرفاً به خاطر نافع‌بودن آن براى نوع بشر بيان مى‌شود، در درجه دوم اهميت است. اين عنايت بيشتر دين به بيان حقوق نوع اول نيز از آن جهت است كه انسان به حسب طبيعت و غريزه و فطرت خود، خواسته‌ها، نيازها و تمايلاتى دارد كه خود به خود به دنبال تأمين آنها برمى‌آيد و نيازى به قانون و دستور و تكليف ندارد. طبيعت انسان به گونه‌اى است كه احتياج به نفس كشيدن، غذاخوردن، آب خوردن و نظاير آنها دارد. براى اين قبيل امور، لازم نيست به انسان‌ها بگويند: حق داريد نفس بكشيد، آب بنوشيد، غذا بخوريد؛ بلكه بدون اين كه كسى چيزى بگويد انسان خود به خود اين كارها را انجام مى‌دهد. در اين‌گونه امور آنچه مهم است اين است كه به او بگويند: چه غذاهايى را نخور، به حقوق ديگران تجاوز نكن و اين مسؤوليت‌ها را بپذير. آنچه انسانيت انسان را رشد مى‌دهد توجه به مسؤوليت‌ها و به عبارتى، تكاليفى است كه انسان بر عهده دارد. البته هم‌چنان كه قبلا گفتيم مسؤوليت (تكليف، وظيفه) و حق، دو روى يك سكه‌اند و طبيعتاً در قبال تكاليف و مسؤوليت‌هايى كه از افراد خواسته مى‌شود حقوقى نيز به آنان اعطا مى‌گردد؛ منتها بحثى كه اين جا به آن نظر داريم اين است كه در بينش اسلامى به كدام يك از دو روى اين سكه بيشتر توجه مى‌شود؟ آيا اسلام بيشتر بر مسؤوليت و تكليف تأكيد دارد يا بيشتر به حقوق انسان‌ها توجه كرده است؟

پاسخ اين است كه همان‌طور كه گفتيم انسان به حسب طبع اولى خود، در پى تأمين نيازها و تمايلات و خواسته‌هاى خويش برمى‌آيد و به اصطلاح، خودش به طور خودكار به اين سمت حركت مى‌كند و نيازى به هل‌دادن ندارد. آنچه مهم است اين است كه او را راهنمايى كنند كه مواظب باش در اين مسيرى كه مى‌روى به دره سقوط نكنى، به پرتگاه و جاهاى خطرناك نزديك نشوى، به ديگران ضرر نزنى، و مسايلى از اين قبيل كه از سنخ تكاليف، وظايف و مسؤوليت‌ها هستند. لذا در بسيارى موارد وقتى در متون دينى صحبت از حقوق انسان‌ها

مى‌شود، بحث از حقوقى است كه انسان‌هاى ديگر بر ما دارند؛ يعنى در واقع تأكيد بر «تكاليفى» است كه ما در قبال انسان‌هاى ديگر داريم. البته چون اين حقوق طرفينى هستند طبيعتاً همان‌طور كه انسان‌هاى ديگر بر ما اين حقوق را دارند، ما نيز همين حقوق را بر عهده آنها داريم؛ اما به علت همان بعد سازندگى و تربيت و هدايت كه دين براى خود قايل است، در بيان، به جنبه تكليف، وظيفه و مسؤوليت توجه بيشترى مى‌كند. در اين جا براى آن كه شاهدى براى اين مدعاى خويش آورده باشيم به بخشى از فرمايشات امام سجاد(عليه السلام) در رساله حقوق اشاره مى‌كنيم.

 

3. نمونه‌اى از تكليف‌گرايى در نظام حقوقى اسلام

حديث مفصلى است مشهور به رساله حقوق كه از امام چهارم(عليه السلام) نقل شده و جامع‌ترين حديثى است كه در باب حقوق از ائمه اطهار(عليهم السلام) به ما رسيده است. اين حديث در كتاب تحف العقول و بسيارى از كتب ديگر آمده است. از همان ابتداى حديث، نحوه ورود حضرت جالب توجه است. ابتداى حديث اين‌گونه است: اِعْلَمْ رَحِمَكَ اللَّهُ اَنَّ لِلّهِ عَلَيْكَ حُقُوقاً مُحيِطَةً بِكَ فِى كُلِّ حَرَكَة تَحَرَّكْتَهَا اَوْ سَكَنَة سَكَنْتَهَا اَوْ مَنْزِلَة نَزَّلْتَهَا اَوْ جَارِحَة قَلَّبْتَهَا اَوْ آلَة تَصَرَّفْتَ بِهَا بَعْضاً اَكْبَرُ مِنْ بَعْض...‌(1). حضرت مى‌فرمايد: خدا تو را رحمت كند؛ توجه داشته باش كه اطراف تو را حقوقى فرا گرفته و تو در محاصره مجموعه‌اى از حقوق قرار گرفته‌اى كه حتماً بايد آنها را رعايت كنى و راه فرارى از آنها ندارى. هر حركتى انجام دهى مشمول حقى است. سكون هم داشته باشى باز آن هم مشمول حقى از حقوق است. هر اندامى از اندام‌هاى بدنت را به كار بگيرى، مورد حقى از اين حقوق است. هر ابزارى را براى كارهاى خود مورد استفاده قرار دهى، باز حقوقى به آنها تعلق مى‌گيرد. اگر در جايى، در منزلى يا در يك موقعيت اجتماعى قرار بگيرى، آن مكان و جايگاه و موقعيت اجتماعى نيز حقوقى را بر گردن تو قرار مى‌دهد. تعبير امام(عليه السلام)اين است: اَنَّ لِلَّهِ عَلَيْكَ حُقُوقاً مُحِيطَةً بِك؛ خداوند بر تو حقوقى دارد و آن حقوق تو را احاطه كرده است. هيچ شأنى از شئون زندگى تو نيست كه مشمول حقى از حقوق الهى نباشد. گاهى يك حركت تو مشمول چند حق از حقوق الهى است.

غرض اين است كه مى‌بينيم شكل بيان به اين صورت است كه: خدا بر تو حقوقى دارد كه


1. بحارالانوار، ج 74، ص 10.

تو بايد از عهده آنها برآيى؛ يعنى مجموعه‌اى از تكاليف و مسؤوليت‌ها از جانب خداوند متعال متوجه توست. نمى‌فرمايد تو بر ديگران حقوقى دارى كه آنها بايد در مورد تو رعايت كنند، بلكه مى‌فرمايد حقوقى تو را احاطه كرده؛ يعنى حقوقى كه ديگران بر گردن تو دارند و تو بايد از عهده آنها برآيى؛ البته ارزش اين حقوق يكسان نيست بلكه برخى بزرگ‌تر و برخى كوچك‌تر هستند. در اين ميان، بالاترين و بزرگ‌ترين حقى كه وجود دارد حق خدا بر گردن توست. بالاترين، مهم‌ترين، واجب‌ترين و ضرورى‌ترين حق و مسؤوليتى كه بر عهده دارى در مقابل خداوند است: وَ اَكْبَرُ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَيْكَ مَا اَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى...‌.

 

4. بيان امام سجاد(عليه السلام) درباره منشأ حقوق

امام سجاد(عليه السلام) در ادامه به نكته‌اى اشاره مى‌فرمايد كه در فلسفه حقوق اسلامى براى ما بسيار كارگشا است: وَ هُوَ اَصْلُ الْحُقُوقِ وَ مِنْهُ تَتَفَرَّعُ سَايِرُ الْحُقُوق؛ اصل و اساس همه حقوق ديگر همين حق خداست و ساير حقوق، متفرع بر اين حقند. اگر تمامى حقوق را به منزله درختى فرض كنيم، ريشه آن، حق خدا نسبت به بندگان است و بقيه حقوق، شاخ و برگ‌هاى اين درخت را تشكيل مى‌دهند و از اين ريشه منشأ مى‌گيرند. اين نكته بسيار مهمى است كه در اين مبحث تا حدى كه خداى متعال توفيق دهد به توضيح آن خواهيم پرداخت.

همان‌گونه كه قبلا نيز اشاره كرديم هنگامى كه صحبت از حقوق خداوند مى‌شود، بايد توجه داشته باشيم كه اين مفهوم فراتر از آن چيزى است كه در مباحث معمول حقوقى و مربوط به حوزه قانون‌گذارى و روابط بين انسان‌ها مطرح مى‌شود. در حالى كه واقعيت اين است كه بالاترين حق‌ها حق خداوند است، اما در حقوق متداول امروزى اين حق در هيچ قانون و ماده حقوقى ذكر نمى‌شود. حتى در اخلاق كلاسيك هم صحبت از حق خدا نمى‌شود. فقط براساس فرهنگ دينى است كه حقى فراتر از حق انسان‌ها بر يكديگر و حق طبيعت بر انسان در نظر گرفته مى‌شود، كه همان حق خداوند است. مهم‌تر اين كه اين حق، ريشه و سرمنشأ تمامى حقوق ديگر است و اگر اين حق نمى‌بود جايى براى ساير حقوق نيز وجود نمى‌داشت. باز هم تأكيد مى‌كنيم كه اين مسأله، مطلب بسيار مهمى است و ريشه حل مسأله‌اى است كه اگر به خاطر داشته باشيد در بحث‌هاى گذشته، يكى دو مرتبه اشاره كرديم كه تا به حال فلاسفه حقوق نتوانسته‌اند هيچ برهانى براى اثبات حق و تعيين حقوق ارائه دهند. اين

سؤال اساسى هم‌چنان فراروى فلاسفه حقوق وجود دارد كه چه برهانى اثبات مى‌كند كه بايد حق و حقوقى براى انسان‌ها قايل شد؟ چه دليل قطعى عقلى وجود دارد كه انسانى بر انسان ديگر حقى دارد؟

واقعيت اين است كه هيچ مكتب حقوقى تا به حال نتوانسه پاسخى مقبول براى پرسش مذكور ارائه دهد و برهانى روشن بر اين مسأله اقامه كند. تنها چيزى كه در حال حاضر بر آن تأكيد مى‌شود اين است كه چون مردم خودشان با هم توافق كرده‌اند، اين حقوق معتبر است. حتى اعلاميه حقوق بشر را هم مى‌گويند اعتبارش به اين است كه دولت‌ها به عنوان نماينده مردم و ملت‌ها آن را امضا كرده‌اند. اين، نهايت چيزى است كه امروزه گفته مى‌شود و غير از آن هيچ دليل عقلى قانع‌كننده‌اى ارائه نشده كه ايجاب كند حتماً بايد انسان‌ها حقوقى بر يكديگر داشته باشند و هر كس موظف باشد حقوقى را براى ديگران بر عليه خود بپذيرد. اين هم كه گفته مى‌شود اعتبار حقوق، ناشى از توافق مردم است، در واقع ابتناى يك مسأله بر مشهورات و مسلّمات و مقبولات بين مردم است كه اصطلاحاً جدل ناميده مى‌شود و در علم منطق بحث شده كه با تكيه بر جدليات نمى‌توان برهان تشكيل داد. برهان وقتى تشكيل مى‌شود كه قياسى مبتنى بر بديهيات ارائه شود؛ در حالى كه استدلال فلاسفه حقوق در اين زمينه صرفاً مبتنى بر مسلّمات و مقبولات است كه گفتيم يك استدلال جدلى است.

 

5. برهانى بر نشأت گرفتن همه حقوق از حق خداوند

اما تبيين دين در اين زمينه اين است كه همه حقوق از يك حق ناشى مى‌شود و ريشه تمامى حقوق يك حق است و آن حق خداست. حقوقى كه انسان‌ها بر يكديگر دارند برگرفته شده از حقى است كه خداوند بر انسان‌ها دارد. بر اين اساس، ترتيب بحث در اين جا به اين صورت خواهد بود كه ابتدا بايد وجود خدا با برهان اثبات شود و سپس اين مسأله كه خداوند بر انسان‌ها و مخلوقاتش حق دارد نيز با برهان به اثبات برسد. بحث اثبات وجود خدا مربوط به علم كلام و الهيات است و از بحث فعلى ما خارج است، اما اين كه چگونه و چرا خداوند بر انسان‌ها و تمامى مخلوقاتش حق دارد، بحثى است كه در اين جا به توضيح آن مى‌پردازيم.

هرجا بخواهد حقى براى كسى در مورد چيزى يا كسى ثابت شود مبتنى بر اين است كه يك نحوه مالكيتى براى او نسبت به آن شىء يا شخص درست شود. آنچه كه مورد تصديق و پذيرش عقل است اين است كه مالك مى‌تواند و حق دارد در ملك خود تصرف كند؛ اما اگر

كسى نه خودْ مالك است و نه اجازه‌اى از طرف مالك به او داده شده، عقل هيچ گونه حق تصرفى براى او روا نمى‌دارد. اين، يكى از احكام و ادراكات قطعى و بديهى عقل است. از طرف ديگر مفروض اين است كه در الهيات ثابت كرده‌ايم كه خداوند خالق تمام هستى است و همه موجودات، فيض وجود را از او دريافت مى‌كنند و او تنها موجودى است كه قائم به ذات است و فيض وجود را از هيچ موجودى دريافت نكرده، بلكه خودْ عين وجود و هستى است و به همين دليل نيز بى‌نياز از هرگونه علتى است. اكنون با توجه به اين دو مقدمه (يكى حق تصرف مالك در ملك خويش و ديگرى خالقيت خداوند نسبت به تمام هستى و استغناى ذاتى او) مى‌گوييم:

بالاترين مالكيت‌ها از آن خداى متعال است؛ چون اوست كه به همه چيز هستى داده و طبيعتاً تمام هستى و وجود هر موجودى از آن خداست و او مالك حقيقى هر موجودى است و طبعاً حق هرگونه تصرفى در هر موجودى را خواهد داشت. از آن طرف، هيچ موجودى هيچ حقى بر خداوند و ساير موجودات ندارد؛ چون هيچ گونه مالكيت و خالقيتى نسبت به آنها ندارد. تنها در صورتى حقى ايجاد خواهد شد كه خالق هستى، يعنى خداوند، آن حق را به كسى يا چيزى عطا كند. همه هستى و از جمله انسان، با اراده او به وجود آمده و با اراده او هم باقى است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ(1)؛ چون به چيزى اراده فرمايد، كارش اين بس كه مى‌گويد: «باش» پس موجود مى‌شود. هرگاه اين اراده را بردارد، آن چيز، ديگر باقى نخواهد ماند و دوام و بقاى هر موجودى به اراده اوست: اگر نازى كند بارى، فرو ريزند قالب‌ها. اگر اين چنين است، آن‌گاه چه جايى باقى مى‌ماند براى اين كه كسى بدون اراده خداوند و جز از ناحيه او حقى بر خدا يا بر انسان ديگرى داشته باشد؟ همه هستى هر انسانى با تمام شئونش از آنِ خداست؛ چشم و گوش و عقل و اراده او هم از آن خداست. اگر حقى هم داشته باشد حقى است كه خدا به او داده و انسان از خودش مطلقاً هيچ چيز ندارد. اين، حقيقتِ معناى مالكيت و ربوبيت تكوينى خداوند نسبت به انسان است.

بنابراين براساس بينش دينى، ما مى‌توانيم برهان اقامه كنيم كه ريشه حق از كجاست. بر طبق اين مقدمه كه همه هستى از آن خداى متعال است، هيچ حقى براى كسى به خودى خود ثابت نمى‌شود و هركجا حقى باشد اصالتاً از آن خداست و اين اوست كه آن حق را به آن


1. يس (36)، 82.

موجود عطا كرده است. اما براساس بينش غير دينى و مكاتب حقوقى ديگر، ما نمى‌توانيم برهان عقلى بر اين مطلب اقامه كنيم و نهايت چيزى كه مى‌توان گفت اين است كه بگوييم چون همه مردم اين حق را قبول دارند، پس اين حق ثابت است؛ كه البته اشاره كرديم مقبولات و مشهورات در قياس‌هاى جدلى مورد استفاده قرار مى‌گيرند و براى اقامه برهان مفيد نيستند.

 

6. توضيح فلسفى اعتبار حقوق از جانب خداوند

در ابتداى بحث اين جلسه اشاره كرديم كه اصطلاحى از «حق» كه ما در اين جا از آن بحث مى‌كنيم يك مفهوم اعتبارى است؛ برخلاف ساير اصطلاحات اين واژه كه طى جلسات گذشته آنها را برشمرديم و مفاهيمى حقيقى بودند. اصولا مفاهيمى كه در اخلاق يا حقوق به كار مى‌روند مفاهيمى اعتباريند و مفهوم حق نيز يكى از آنهاست. اكنون با توجه به اين نكته سؤالى كه مطرح مى‌شود اين است كه آيا وقتى مى‌گوييم همه حقوق از خداست و از ذات اقدس الهى سرچشمه مى‌گيرد، بدين معناست كه مجموعه‌اى از اعتبارات از وجود خداى متعال ناشى مى‌شود؟ اگر اين‌گونه است، با توجه به اين كه در مقام الوهيت جايى براى اعتبار وجود ندارد و هر چه هست حقيقى و تكوينى است، پس استناد امور اعتبارى به خداوند چه معنايى دارد؟

قبل از اين كه به پاسخ اين پرسش بپردازيم، بايد توجه داشته باشيم كه اين بحث يك بحث تخصصى و فنى است و در خطبه‌هاى نماز جمعه كه همه نوع مخاطبى دارد، نمى‌توانيم به تفصيل به آن بپردازيم، ولى به هر حال براى تكميل بحث، اشاره‌اى به آن مى‌كنيم.

پاسخ پرسش مذكور اين است كه اعتبار كردن، گاهى براى رعايت حال اعتبار كننده است و گاهى براى رعايت حال كسى است كه براى او آن اعتبار انجام گرفته است. خداوند كه در اين جا اعتبار مى‌كند نه به لحاظ خودش، بلكه به خاطر رعايت حال ما انسان‌هاست؛ يعنى چون انسان سروكارش با مفاهيم است و براى تفهيم و تفاهم و انتقال آنچه در ذهن و قلب خود دارد از الفاظ و مفاهيم استفاده مى‌كند، خداوند هم هنگامى كه بخواهد با ما انسان‌ها سخن بگويد، بايد از مفاهيم و الفاظ استفاده كند و در غير اين صورت ما نمى‌توانيم به مقصود و منظور خداى متعال دست پيدا كنيم. ممكن است تشبيهى بتواند در توضيح و فهم بهتر مطلب كمك كند:

ما معتقديم كه خداوند مكان ندارد، با اين حساب پس چرا به هنگام نماز به سمت خاصى (قبله) مى‌ايستيم و نماز مى‌خوانيم؟ يا چرا به هنگام دعا و يا قنوت نماز، دست‌هايمان را به

طرف آسمان بلند مى‌كنيم؟ مگر خدا در آسمان است؟ خداوند كه مكان ندارد و همه جا هست: فَأَيْنََما تُوَلُّو فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ(1)؛ پس به هر سو رو كنيد، آن‌جا روى [به]خداست. چرا با اين كه خدا در همه جا هست اگر ما به طرف جايى غير از كعبه نماز بخوانيم نمازمان باطل است؟ پاسخ اين است كه اين مسأله از آن جهت است كه «ما» پشت و رو و چپ و راست داريم. اگر وجود ما هم به گونه‌اى بود كه پشت و رو و چپ و راست نداشتيم جهت خاصى براى قبله تعيين نمى‌شد، اما چون ما بالا و پايين و پشت و رو و چپ و راست داريم، لذا كعبه به عنوان يك نماد درنظر گرفته شده و دستور داده‌اند به هنگام نماز، همه به آن سو نماز بخوانند.

در مسايل حقوقى هم كه از سنخ اعتباريات هستند، وقتى مى‌گوييم خدا حق دارد، به جهت رعايت حال ماست كه سر و كارمان با مفاهيم است و هر موجودى هم كه بخواهد با ما ارتباط برقرار كند، بايد با همين مفاهيم سخن بگويد:

چون كه با كودك سر و كارت فتاد *** رسم و راه كودكى بايد نهاد

وقتى با كودك سخن مى‌گويى بايد با همان زبان كودكانه مطلب را براى او بيان كنى تا بفهمد. خداوند هم وقتى مى‌خواهد با انسان‌ها سخن بگويد، چون آنان موجوداتى ضعيف هستند و براى برقرارى ارتباط، محدود به استفاده از الفاظ و مفاهيمند بايد از همين قالب استفاده كند. به تعبير فلسفى، اين مسأله نه از ناحيه نقص فاعل بلكه مربوط به نقص قابل است. مقام الوهيت و خدايى نقصى ندارد و فراتر از اعتبار و اعتباريات است. در آن مقام هرچه هست تكوينى و حقيقى است؛ اما به لحاظ نقص و ضعفى كه در قابل (انسان) وجود دارد خداوند از مفاهيم و اعتباريات استفاده مى‌كند.

بنابراين بر حسب بينش اسلامى، همه حقوق، اعم از حقوق اصطلاحى و اجتماعى و قانونى و اخلاقى، تابع حق خداى متعال است. ريشه و اصل حقوق، حق خداوند است و تمامى حقوق از آن اوست. اگر فرموده: كَتَبَ عَلىَ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ(2)، بدين معنا نيست كه خداوند يك كتاب قانون نوشته كه مثلا ماده اول آن چنين است كه: «بر خدا واجب است كه بر بندگان رحمت داشته باشد.» و اين‌گونه باشد كه جعل و اعتبارى در اين باره كرده باشد؛ بلكه حقيقت امر اين است كه وجود خداوند به گونه‌اى است كه نسبت به بندگانش رحيم است؛ يعنى لازمه تكوينى و حقيقى چنين وجودى اين است كه بر بندگانش رحمت داشته باشد. اگر سؤال كنيم


1. بقره (2)، 115.

2. انعام (6)، 12.

كه پس چرا چنين تعبير كرده است، پاسخ همان است كه: چون كيفيت ارتباط با انسان بايد در قالب مفاهيم و الفاظ و اعتباريات باشد تا انسان بتواند آن را درك كند.

 

7. اثبات همه حقوق در پرتو حق خداوند

در هر صورت، طبق ديدگاه اسلامى، همه حقوق از آن خداوند است و انسان هيچ گاه نمى‌تواند به خودى خود و بدون آن كه خداوند براى او حقى قرار داده باشد، حقى بر خدا يا انسان ديگرى پيدا كند. ما مالك چيزى نيستيم و از خودمان چيزى نداريم كه بخواهيم حقى داشته باشيم. دست و پا و گوش و چشم و مال و زن و فرزند و ...، همه و همه از آن خدا هستند. اگر بخواهد، مى‌دهد و اگر نخواهد، نمى‌دهد و كسى از خدا طلبى ندارد. ما حقى نداريم مگر آن كه خداوند براى ما حقى قرار دهد. آمدن و نيامدن باران به اراده اوست و ما در اين باره حقى نداريم كه اگر باران نيامد به خدا معترض شويم كه چرا براى ما باران نفرستاده است. بله اگر خداوند خود فرمود اين حق را براى شما قرار دادم كه اگر دستورات مرا اطاعت كرديد من نيز خواسته‌هاى شما را برآورده مى‌كنم، آن گاه اين حق براى ما درست مى‌شود. اگر فرمود: أُدْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُم(1)، در صورت توبه از گناهان، اين حق را براى ما قرار داده كه اگر براى نزول باران دعا كرديم، دعاى ما را مستجاب و باران رحمتش را بر ما نازل فرمايد. البته ناگفته نماند كه گاهى ما خواسته‌هايى داريم و براى آنها دعا مى‌كنيم در حالى كه خلاف مصلحت ماست. در اين‌گونه موارد خداى مهربان و حكيم، اين خواسته ما را در اين دنيا چون برايمان ضرر دارد برآورده نمى‌كند و براى آخرتمان ذخيره مى‌فرمايد.

بر اساس بينش اسلامى، حق از جانب خداى متعال شروع مى‌شود و اگر خداوند و رابطه انسان با خدا را در نظر نگيريم، از نظر برهان عقلى، هيچ حقى را براى انسانى بر انسان ديگر نمى‌توانيم اثبات كنيم. به همين دليل است كه امام سجاد(عليه السلام) مى‌فرمايد: وَهُوَ اَصْلُ الْحُقُوقِ وَمِنْهُ تَتَفَرَّع؛ اصل همه حقوق از خداست و ساير حقوق از آن ناشى مى‌شود.

براى آن كه معلوم گردد چگونه ساير حقوق از حق خداى متعال ناشى مى‌شود، يكى، دو مثال از حقوق اساسى ذكر مى‌كنيم.

از جمله حقوق اساسى كه بسيار معروف است و همه به آن معتقدند، حق حيات است؛ اين


1. غافر (40)، 60.

كه هر انسانى حق دارد زنده بماند. به تبع حق حيات، ساير چيزهايى را كه از مقوّمات حيات اوست نيز حق دارد فراهم كند. اكنون در مورد همين حق حيات سؤال مى‌كنيم اين حيات را چه كسى به ما داده است؟ بديهى است كه اصل وجود ما از خداست. قبل از اين كه او ما را بيافريند ما وجودى نداشتيم تا حقى داشته باشيم. اگر او اراده كند كه من به وجود بيايم و حيات داشته باشم آن گاه حق حيات خواهم داشت؛ چرا؟ چون خداى متعال خواسته كه باشم و زنده بمانم. اگر او نمى‌خواست و نخواهد، من چه بودم و چه هستم تا حقى داشته باشم؟ اين حياتى كه من آن را حق خود مى‌دانم چيزى است كه خداوند به من داده است و به اراده اوست كه محقق است. بنابراين، معلوم مى‌شود اساسى‌ترين حقوق، يعنى حق حيات، از خداى متعال ناشى مى‌شود.

از ديگر حقوق اساسى كه به دنبال حق حيات مطرح مى‌شود حق مالكيت و حق استفاده از ساير نعمت‌هايى است كه بقاى انسان به آنها بستگى دارد؛ مانند حق مسكن، حق خوراك، حق پوشاك و ... . اين حقوق از كجا ناشى مى‌شود؟ اگر من مانند جمادات بودم و خداوند مرا آن‌چنان نيافريده بود كه مى‌بايست غذا بخورم، آيا من حق غذاخوردن داشتم؟ اين خداست كه مرا خورنده آفريده و در كنارش خوردنى‌ها را نيز خلق فرموده است؛ پس اين خداست كه حق خوراك به من داده است. اگر او مرا «خورنده» نيافريده بود و «خوراكى‌ها» را خلق نكرده بود من چه حقى داشتم؟

هم‌چنين حق مسكن، يعنى اين كه من حق دارم بر روى كره زمين مكانى را براى زندگى و خانه و كاشانه انتخاب كنم، از جمله حقوق بشر شمرده مى‌شود كه در اعلاميه حقوق بشر هم آمده است. باز سؤال مى‌شود كه اگر خداوند مانند برخى از موجودات مرا طورى آفريده بود كه نياز به مسكن نداشتم، به چه دليل مى‌توانستم بگويم حق مسكن دارم؟ هم‌چنين اين خداوند است كه طبيعت پيرامون مرا طورى آفريده و شرايطى در آن پديد آورده كه اگر من بخواهم براى خود خانه درست كنم، بتوانم. اگر خداوند طبيعت را اين‌گونه نيافريده بود، مسكن و حق آن از كجا پيدا مى‌شد؟

از طرف ديگر نيز اين كه مى‌گوييم ريشه همه حقوق به خداوند باز مى‌گردد، به اين جهت است كه اين خداست كه انسان را موجودى بااراده و انتخاب‌گر آفريده است. اگر خداوند مرا موجودى بى‌شعور يا بى‌اراده آفريده بود، من در مورد مرگ يا حيات، اختيار يا عدم اختيار مسكن، خوردن يا نخوردن غذا و ... چه مى‌توانستم بكنم؟ آيا در اين صورت باز هم براى من

حقى ثابت مى‌شد؟ خداى متعال درخت را به گونه‌اى آفريده كه انتخاب مكان كاشته‌شدن در اختيار او نيست؛ هركجا او را بكارند، بايد همان جا سبز شود. انسان نيز مى‌شد همين گونه خلق شود و اگر اين‌گونه خلق شده بود، هيچ طلبى از خدا نداشت كه بخواهد آن را مطالبه كند.

پس اگر من به عنوان انسان، حق اراده كردن و گزينش و انتخاب دارم به اين سبب است كه خداوند مرا چنين آفريده است و خواسته كه از طريق اراده و انتخاب خودم به كمال برسم؛ در حالى كه مى‌توانست مرا نيز مانند بسيارى از موجودات ديگر به گونه‌اى خلق كند كه جبراً به سمت و سوى خاصى كشيده شوم: وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى(1)؛ اگر خدا مى‌خواست، مى‌توانست كارى كند كه همه انسان‌ها غير از راه خوب هيچ راه ديگرى انتخاب نكنند؛ همان‌گونه كه ملائكه اين چنين هستند. پس ما اگر حق انتخاب داريم، خودِ همين حق را هم خدا به ما داده و از ذات اقدس او ناشى مى‌شود. اگر خدا انسان را نيز بى‌شعور يا مجبور خلق كرده بود حق انتخابى نداشت.

اكنون اين خدايى كه همه چيز ما و از جمله اختيار را عطا فرموده و ما را مختار آفريده است، حق دارد به ما دستور دهد كه اين اختيار و اراده‌اى كه خودم به شما داده‌ام، در اين طريق خاص و آن‌گونه كه من مى‌گويم به كار بگيريد. خداوند مى‌فرمايد من شما را آفريده‌ام تا به كمال برسيد و كمال شما در تقرب به سوى من است، پس به من تقرب جوييد. اكنون چون خداوند چنين خواسته، ما نيز بايد چنين رفتار كنيم. خداوند خواسته است كه شرايط جامعه به گونه‌اى باشد كه مردم بتوانند اگر بخواهند به كمال و سعادت كه همان قرب الى الله است برسند. حق مردم بر حكومت نيز از همين جا ناشى مى‌شود؛ يعنى چون خداوند چنين خواسته، حكومت اسلامى را موظف نموده كه شرايط بندگى خدا و تقرب الى الله را در جامعه فراهم كند. اين حقى است كه مردم بر حكومت دارند و منشأ اين حق نيز همان طور كه گفتيم حق خداى متعال است. مقتضاى ادله‌اى چون «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاَْنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونَ(2)» و نظاير آن، اين است كه ما حق داريم در جامعه داراى شرايطى باشيم كه به راحتى بتوانيم خدا را پرستش كنيم و حكومت نيز موظف است چنين شرايطى را فراهم كند و موانع آن را برطرف نمايد. حاكم اسلامى بايد جلوى مفاسد اخلاقى را در جامعه بگيرد تا شرايط براى رشد و تعالى انسان‌ها فراهم شود.


1. انعام (6)، 35.

2. ذاريات (51)، 56.

8. اثبات حق براى انسان برعليه خدا!

در مقابل بينش مذكور كه بر مقدمات و منطق عقلى روشن و برهانى مبتنى است، تفكر جاهلانه و شيطانى ديگرى وجود دارد كه معتقد است انسان حق دارد حتى عليه خدا هم تظاهرات كند و شعار بدهد. متأسفانه برخى از افرادى كه چنين تفكرى دارند، عضو شوراى اسلامى برخى شهرها نيز هستند. آيا اينان واقعاً شرم نمى‌كنند كه بر مسند «شوراى اسلامى» تكيه زده‌اند؟ آيا اسلام اين است كه مى‌شود به خدا نيز اعتراض كرد و بر عليه او تظاهرات نمود؟ هرگز اين‌گونه نيست؛ بلكه منطق و تفكر صحيح و صريح اسلام اين است كه انسان در همه هستى و وجودش وام‌دار خداى متعال است و تمام حقوقى كه دارد از خداى متعال ناشى مى‌شود. از سوى ديگر نيز به استناد ادله‌اى چون «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونَ» و مانند آن، همه حقوقى كه خدا براى انسان قرار داده براى تحقق «حق پرستش» و عبوديتى است كه خداى متعال بر انسان‌ها دارد، و هيچ حقى نمى‌تواند حق پرستش و بندگى خداوند را تحت الشعاع و مغلوب خود قرار دهد. واجب‌ترين و اصيل‌ترين حقوق در عالم، حق خداى متعال بر بندگان است كه همان حق پرستش و بندگى است: وَ هُوَ اَصْلَ الْحُقُوقِ وَ مِنْهُ تَتَفَّرع ... . اگر اين حق رعايت نشد هيچ حق ديگرى براى هيچ كس ثابت نخواهد شد. اين صريح فرمايش امام سجاد(عليه السلام) است و اين اصل، محور بينش اسلامى در فلسفه حقوق است. اين مسأله چيزى است كه اگر ما درست آن را درك كنيم و مد نظر قرار دهيم، مى‌توانيم وظيفه خودمان را در همه مراحل بشناسيم. همين فرمايش كوتاه امام سجاد(عليه السلام) اگر مورد توجه قرار گيرد، هم مردم وظيفه خودشان را مى‌شناسند و هم حكومت در‌مى‌يابد كه چه وظايفى دارد. اگر امروز مى‌بينيم برخى از دولت‌مردان ما فريب منطق ليبراليسم و سكولاريسم را مى‌خورند و به دنبال حقوق بشر غربى هستند و گاه بر زبان مى‌آورند كه انسان مى‌تواند منهاى خدا و حتى بر ضد خدا هم حق و حقوقى داشته باشد، ناشى از جهل به اسلام و معارف آن و قصور و تقصير در شناخت معارف دين و آموزه‌هايى است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) در اختيار ما قرار داده‌اند؛ چيزى كه در درازمدت مى‌تواند براى نظام اسلامى ما بسيار خطرناك و ويران‌گر باشد.

از خداى متعال مى‌خواهيم كه همه را روز به روز با معارف اسلام و قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) بيش از پيش آشنا و به شناخت حقيقت بندگى و پرستش خود و عمل به مقتضاى آن موفق بدارد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org