- پيشگفتار
- جلسه اول: «حق» و مفاهيم مختلف آن (1)
- جلسه دوم: «حق» و مفاهيم مختلف آن (2)
- جلسه سوم: حق و مفاهيم مختلف آن (3)
- جلسه چهارم: «حق» و مفاهيم مختلف آن (4)
- جلسه پنجم: خاستگاه و منشأ حقوق
- جلسه ششم: تقسيمات حقوق
- جلسه هفتم: ديدگاه اسلام درباره منشأ حقوق
- جلسه هشتم: خداوند و اعتبار حقوق
- جلسه نهم: خدا، منشأ همه حقوق
- جلسه دهم: تكليف، قدرت، مصلحت
- جلسه يازدهم: انسان، آزاد از بندگى خدا!
- جلسه دوازدهم: رابطه فاعليت و ثبوت حق
- جلسه سيزدهم: انسان و طلبكارى حقوق از خدا!
- جلسه چهاردهم: تفاوت «عبوديت» و «بردگى»
- جلسه پانزدهم: رحمت الهى در قالب «اوامر» و «نواهى»
- جلسه شانزدهم: تعيين «مصلحت» در قوانين حقوقى
- جلسه هفدهم: ملاحظاتى در تدوين نظام حقوقى
- جلسه هيجدهم: حق كرامت انسان (1)
- جلسه نوزدهم: حق كرامت انسان (2)
- جلسه بيستم: حق آزادى (1)
- جلسه بيست و يكم: حق آزادى (2)
- جلسه بيست و دوم: ديدگاه اسلام پيرامون حق حاكميت انسان بر انسان
- جلسه بيست و سوم: تركيب «ليبراليسم» و «پوزيتيويسم اخلاقى»
- جلسه بيست و چهارم: آزادى عقيده و بيان
- جلسه بيست و پنجم: آزادى بيان و مطبوعات
جلسه اول
«حق» و مفاهيم مختلف آن (1)
1. مقدمه
در بحثهايى كه در دو سال گذشته در اين مكان مقدس خدمت حضار محترم تقديم كرديم به مناسبتهاى مختلف اشاراتى درباره واژه «حق» و «حقوق» داشتيم؛ مثلا درباره اين كه حق طبيعى انسان است كه از مملوكات خودش حفاظت كند، يا در سرنوشت خودش مؤثر باشد، و يا از حقِ در مقابل تكليف، كه انسان همان طور كه تكاليفى را بر عهده دارد حقوقى هم بر عهده اوست، و توأمان بودن حق و تكليف بحث كرديم و مسايل مختلفى در ارتباط با مفهوم حق و حقوق مطرح شد كه به مقتضاى حال فقط اشاراتى به اين مطلب مىكرديم. مسايل ديگرى هم در اين باره قابل طرح است؛ از قبيل حق حاكم بر مردم و حق مردم بر حكومت، حقوق متقابل حكومت و مردم و همين طور مسايل ديگرى كه محور همه اينها را مفهوم «حق» تشكيل مىدهد و در فرهنگ اسلامى و قرآنى ما كاربردهاى اين واژه از اينها نيز وسيعتر است. مرورى بر كاربردهاى واژه حق در قرآن كريم نشان مىدهد كه اين مفهوم نه تنها در ارتباط با مسايل سياسى، حقوقى و اجتماعى مطرح مىشود بلكه در بسيارى از مسايل فلسفى، معرفتشناختى، شاخههاى مختلف فلسفه و ساير حوزههاى معرفتى انسان نيز كاربرد دارد و به مقتضاى هر حوزه، ويژگى خاصى پيدا مىكند. از اين جهت مناسب ديدم در آغاز دوره جديد مباحثى كه خدمت برادران و خواهران خواهيم داشت يك بحث مقدماتى درباره مفهوم حق داشته باشيم.
2. «حق» و مفاهيم مختلف آن
همه ما در محاورات عرفى خودمان، به خصوص در آن جا كه ارتباط با مسايل اسلامى و مذهبى پيدا مىكند، با كاربردهايى از واژه حق آشنا هستيم. اين كلمه در اصل و ريشه لغت
عرب به معناى «ثبوت» و «تحقق» است. خود كلمه تحقق نيز برگرفته از ريشه «حق» است و وقتى مىگوييم، چيزى تحقق دارد، يعنى ثبوت دارد. از نظر عرفى و اصطلاحى، حق معانى متعددى دارد كه گرچه در همه آنها اصل ريشه لغوى، يعنى ثبوت، حفظ شده است، اما نوع ثبوت در هر يك با ديگرى تفاوت دارد و همين نيز باعث شده كه مفاهيم مختلفى از «حق» وجود داشته باشد.
كلمه حق، در موارد زيادى در مقابل باطل به كار مىرود. در قرآن كريم هم تقابل بين حق و باطل در موارد زيادى ذكر شده: ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَالْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِل(1)؛ اين بدان سبب است كه خداوند خود حق است و آنچه به جاى او مىخوانند باطل است. يا اين آيه: جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِل(2)؛ بگو حق آمد و باطل نابود شد. و يا اين آيه: «كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِل(3)؛ خداوند حق و باطل را چنين مثل مىزند. اين كاربردها نشان دهنده مفهوم خاصى از حق است كه در مقابل باطل به كار مىرود؛ به صورت دو مفهوم متقابل كه قابل جمع نيستند. در اين معنا، يك چيز، يا مصداق حق است يا مصداق باطل و نمىشود هم حق و هم باطل باشد؛ همان خاصيتى كه در مفاهيم متقابل وجود دارد. اين يك نحو استعمال واژه حق در قرآن كريم و نيز در فرهنگ ما است كه آن هم متّخذ از قرآن و متأثر از فرهنگ قرآنى ماست.
در بعضى موارد، حق در مقابل ضلال به كار مىرود: فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلاَل(4)؛ و بعد از حقيقت جز گمراهى چيست؟ اگر چيزى حق نشد ضلالت و گمراهى است.
در بسيارى موارد نيز حق در مقابل تكليف قرار مىگيرد، كه آن هم كاربردهاى زيادى دارد. گاهى حقى است كه همراه با تكليف است: فِى أَمْوَلِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالَْمحْرُوم(5)؛ [مؤمنان] در اموالشان حقى است براى سائل و محروم. اين حق مستوجب تكليف است؛ يعنى اين حقى است در اموال آنان كه براى فقرا و محرومان ثابت است و مكلفند اين حق را ادا كنند. در اينجا همين موردى كه موضوع حق است مورد تكليف هم هست. همچنين گاهى حق و تكليف با هم متضايفند، اما حق، مربوط به يك گروه و تكليف، مربوط به گروه ديگرى است.
1. حج (22)، 62.
2. اسراء (17)، 81.
3. رعد (13)، 17.
4. يونس (10)، 32.
5. ذاريات (51) 19.
به هر حال مباحث زيادى در اين باره مطرح مىشود و فكر كردم مناسب باشد كه در اين باره بحثهايى داشته باشيم و انواع كاربردهاى واژه حق را در فرهنگ اسلامى و به خصوص در قرآن كريم مورد توجه قرار بدهيم تا در مباحث آينده دچار خلط و اشتباه نشويم و بدانيم وقتى حق در مقابل باطل به كار مىرود چه معنايى دارد و جاى كاربردهاى مختلف آن كجا است و آن جايى كه در مقابل تكليف به كار مىرود مورد استعمالش چيست و چه ويژگىاى در معناى آن لحاظ شده است. دقت در اين نكتههاى مفهومى، در بحثها بسيار كارگشا است و جلوى مغالطهها و اشتباهها را مىگيرد.
3. مفهوم «حق» در قرآن، پاسخى براى نيستانگارى (Nihilism)
اگر ما اين موارد را به طور اجمالى هم در قرآن بررسى كنيم، خواهيم ديد كه بسيارى از مسايلى كه در معرفتشناسى، فلسفه، حقوق، سياست و موارد ديگر حوزههاى شناخت مطرح است پاسخش به طور صريح و آشكار در قرآن آمده، يا لااقل مىتوانيم بگوييم با توجه به ديدگاه قرآن، اين مسايل اينگونه حل مىشود و پاسخى كه متناسب با معارف قرآن باشد به اين صورت است؛ به عنوان مثال، يكى از سؤالاتى كه در مباحث فلسفى مطرح مىشود ـ و از يك لحاظ مىتوان گفت اساسىترين مسأله متافيزيك است ـ اين است كه اصولا صرف نظر از ادراكات و تخيلات ما، آيا عالم وجود داراى حقيقت ثابتى هست يا اين كه اصلا واقعيتى ندارد و تماماً خواب و خيال است؟ از ديرباز، كسانى ـ كه البته افرادى شاذّ و از ديدگاه ما منحرف و كج سليقه و كجانديشند ـ به خاطر برخى شبهات فكر مىكردند كه اصلا همه عالم، خيال اندر خيال است و واقعيتى ندارد؛ مثل اين كه انسان شب در خواب مىبيند كه امورى اتفاق افتاده و صبح كه بلند مىشود، مىبيند واقعاً چيزى نبوده است. اين افراد مىگويند از كجا معلوم كه همه زندگى ما همينگونه نباشد؟ زندگى، يك خواب طولانى است كه سرانجام، روزى متوجه مىشويم كه هيچ واقعيتى نداشته و پوچ محض بوده است. اين افراد، حداقل اين است كه اين مسأله را به صورت يك احتمال مىپذيرند كه هيچ حقيقتى در عالم وجود ندارد و همه آن خواب و خيال است و به قول آن شاعر عرب: «كُلُّ مَا فِى الْكَوْنِ وَهْمٌ اَوْ خَيَال».
البته اين سخن را مىتوان بر يك معناى عرفانى صحيح حمل كرد، اما اگر به عنوان يك مطلب فلسفى طرح شود امرى است خلاف فطرت و بداهت و ـ به ويژه آنچه فعلا روى آن
تأكيد داريم ـ خلاف نظر قرآن. پس درباره اين مسأله اساسى در فلسفه كه: «آيا واقعيتى در عالم وجود دارد يا همه چيز خواب و خيال است؟» قرآن جواب صريحى دارد و آن اين است كه بلى، حقايقى در عالم هست كه نمىتوان آنها را تصوراتى واهى و پوچ و ناشى از خواب و خيال دانست. اين پاسخى است كه قرآن نسبت به مهمترين و اساسىترين مسأله فلسفى عالم مىدهد. بنابراين، اگر سؤال كنند كه «آيا از ديدگاه اسلام، عالم داراى حقايقى هست يا همه چيز آن خواب و خيال است؟» ما به طور قاطع مىتوانيم پاسخ دهيم كه نظر قرآن اين است كه حقايقى در عالم وجود دارد. گرچه انسانها خيالات پوچ و تصورات باطلى نيز دارند و هر آنچه را كه فكر مىكنند معلوم نيست حقيقت هم داشته باشد، اما حقايقى هم هست كه بايد آنها را شناخت و به وجود آنها اعتراف كرد و آنها محور زندگى انسانى را تشكيل مىدهند.
4. مفهوم «حق»، راهى براى نفى شكگرايى و نسبيتگرايى (Relativism)
مسأله دوم در حوزه معرفتشناسى است و آن اين است كه بعد از آن كه پذيرفتيم در عالم حقايقى وجود دارد، سؤال بعدى اين است كه آيا انسان مىتواند اين حقايق را بشناسد؟ يك مسأله اين است كه آيا صرف نظر از شناخت ما حقيقتى وجود دارد يا اصلا حقيقتى وجود ندارد و همه چيز خواب و خيال است؟ پس از حل اين مسأله، پرسش بعدى اين است كه بر فرض وجود حقايقى در عالم، آيا ما هم مىتوانيم به آن حقايق پى ببريم و معرفت صحيحى نسبت به آنها پيدا كنيم، يا آنچه در حوزه معرفت و شناخت انسان واقع مىشود، نمىتواند ضمانتى براى صحت داشته باشد و ممكن است همه آنچه را كه ما درك كرده و به آنها تصديق مىكنيم و حتى بديهى مىشماريم دروغ و خطا باشد؟ آيا شناخت انسان به حقيقت تعلق مىگيرد يا هرچه در حوزه معرفت و شناخت انسان است ممكن است خلاف واقع باشد؟
در اين جا هم نظير سؤال اول، پاسخ قرآن مثبت است. البته بايد بين پرانتز اشاره كنم كه نظير سؤال اول كه گفتيم معناى اين كه حقايقى در عالم هست اين نيست كه هرآنچه را هم ما مىپنداريم حق است، در اين جا هم وقتى مىگوييم انسان مىتواند به حقيقت نايل شود معنايش اين نيست كه همه حقايق در دسترس همه انسانها قرار مىگيرد؛ بلكه ادعاى ما فقط در حدّ موجبه جزئيه است. طرف مقابل ما مىگويد: «هيچ معرفت صحيحى نمىتوانيم داشته باشيم.» گرايشهاى شكگرايانه، سپتىسيستى، اگنوستىسيستى و ساير مكاتبى كه در بحث معرفتشناسى محور افكارشان را شك و انكار حقيقت تشكيل مىدهد، مىگويند ما اصلا
هيچ چيزى را به طور صحيح نمىتوانيم بشناسيم و هر آنچه را مىشناسيم صرفاً يك سلسله تصورات و ظنونى است كه ممكن است برخى از آنها به حقيقت نزديكتر باشد؛ اما هيچ كدام به حقيقت راه پيدا نمىكند و دست كم اين است كه نمىتوانيم درستبودن هيچ معرفتى را اثبات كنيم. هركس هر ادعايى بكند، آن ادعا، هرچند دلايل تأييدكننده زيادى هم داشته باشد، ممكن است خلاف واقع باشد و به هر حال ما در اين كه شناختهاى انسان مطابق با واقع است يا نه، شك داريم. پس طرف بحث ما كسى است كه منكر همه معرفتهاى حقيقى است و در مقابل، اين نظريه قرار مىگيرد كه حقايق را كم و بيش مىتوان شناخت. البته در اين ميان، برخى حقايق در دسترس همه انسانها است و برخى ديگر تنها براى افراد استثنايى يا افرادى كه زحمتهاى خاصى كشيدهاند قابل دسترسى است.
بدين ترتيب در پاسخ اين سؤال كه «آيا حقيقت براى انسان قابل نيل است؟» شكگرايان به نحو سالبه كليه مىگويند: «انسان نمىتواند به هيچ حقيقتى دست پيدا كند»، يك پاسخ هم اين است كه به نحو موجبه كليه بگوييم: «انسان همه چيز را به طور صحيح و كامل مىشناسد»، اما پاسخ صحيح، اين قضيه موجبه جزئيه است كه بگوييم: «دستيابى به شناخت صحيح در مورد برخى حقايق براى انسان امكان دارد».
نكته ديگرى كه بايد اين جا متذكر شويم اين است كه اين مكاتب انحرافى معمولا براى اثبات ادعاى خودشان، از راه مثال وارد مىشوند و سعى مىكنند با ذكر مثالهاى متعدد، مطلب خود را اثبات كنند؛ در حالى كه از نظر قواعد منطقى، ذكر چند مثال هيچ گاه نمىتواند يك قاعده كلى را اثبات كند و اين مغالطهاى است كه در بسيارى از استدلالهاى اينگونه افراد ديده مىشود. در اين بحث هم براى اثبات اين كه انسان راهى به حقيقت ندارد، مثالهايى از نظريات علوم مختلف، كه انسان روزگارى آنها را حقيقت مىپنداشت ولى بعد معلوم شد كه اشتباه بوده، ذكر مىكنند و نتيجه مىگيرند كه: «پس در همه موارد همين طور است.» و البته پاسخ ما هم اين است كه شما با ذكر چند مثال نمىتوانيد قاعده كلى ارائه دهيد. اگر چند معرفت را نشان داديد كه انسان خيال مىكرد صحيح است و بعد معلوم شد اشتباه بوده، نمىشود نتيجه گرفت كه پس همه چيز اين طور است. اين كه آن معرفتها به دلايل خاصى در معرض خطا و اشتباه بوده، دليل نمىشود كه انسان نمىتواند هيچ معرفت صحيحى پيدا كند.
به هر حال، اين سؤال كه «آيا مىتوان فى الجمله معرفت يقينى و صحيح نسبت به حقايق هستى پيدا كرد؟» از ديدگاه قرآن پاسخش مثبت است و نه تنها اصل اين معنا را مىپذيرد بلكه
مدعاى قرآن اين است كه انسانها بايد حتماً و ضرورتاً برخى از حقايق را به طور يقينى بشناسند. اگر كسانى در مورد برخى مسايل شك و شبهه دارند و هنوز براى آنها به طور يقينى ثابت نشده، عقلا موظفند كه درباره آنها تحقيق كنند تا به نتيجه يقينى برسند و از ديدگاه اسلامى، تحصيل يقين در اين قبيل موارد از همه چيز واجبتر است.
5. موضع قرآن در مقابل شكگرايان
اگر انسان براى خود مسؤوليتى قايل است، قرآن لازمه عقل و منطق انسانى را اين مىداند كه بايد كارى انجام دهد و مسؤوليتپذير باشد. اولين مسؤوليت انسان اين است كه چند مسأله را براى خودش حل كند كه در صدر آنها نيز اين سه مسأله قرار دارد: 1ـ خدايى هست يا نه؟ 2ـ قيامتى وجود دارد يا نه؟ 3ـ ما در برابر خدا تكليفى داريم يا نه؟ اين سه، مسايلى هستند كه انسان بايد در درجه اول به طور يقينى براى خودش حل كند و قرآن كريم كسانى را كه در مورد تحصيل علم نسبت به اين مسايل سهلانگارى كرده و به ظن و گمان اكتفا مىكنند، سخت مورد مذمت و نكوهش قرار داده است. اگر آيات قرآن را راجع به اين سه مسأله، يعنى توحيد و نبوت و معاد، بررسى كنيم، مىبينيم قرآن سخت تأكيد دارد كه هر انسانى بايد در مورد آنها به نتيجه يقينى برسد و اگر به ظن و شك اكتفا كند سخت مورد نكوهش است و بايد عواقب شوم اين ظنگرايى و شكگرايى را بپذيرد؛ يعنى سرانجامى جز شقاوت ابدى نخواهد داشت. جا داشت بحث مستقلى را به همين مطلب اختصاص بدهيم و درباره آن صحبت كنيم، ولى چون بحث ما در اين جا فقط جنبه مقدمه براى ورود به بحث اصلى را دارد، لذا در صدد بسط و تفصيل اين بحث نيستيم و فقط به چند آيه در اين رابطه اشاره مىكنيم:
قرآن هنگامى كه درباره توحيد يا نبوت و حقانيت دعوت انبيا و يا درباره معاد صحبت مىكند، تأكيد مىورزد كه بايد نسبت به آنها يقين داشته باشيد. اولين صفحه قرآن را كه باز مىكنيد، بعد از سوره حمد، در ابتداى سوره بقره، شرط استفاده از قرآن را اين مىداند كه يقين به آخرت داشته باشيم: ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَرَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ. الَّذِينَ ... وَبِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون(1)؛ اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست [و]مايه هدايت تقوا پيشگان است. آنان كه ... و به آخرت يقين دارند؛ يعنى كسانى مىتوانند از قرآن استفاده كنند و در پرتو نور هدايت آن به سعادت برسند كه به آخرت يقين داشته باشند. اگر كسى نسبت به آخرت يقين نداشته باشد و
1. بقره (2)، 1 ـ 4.
فقط به ظن و گمان در مورد آن بسنده نمايد، اين مقدار از نظر قرآن كافى نيست. قرآن داستان كسانى را نقل مىكند كه وقتى به آنها گفته مىشد بعد از اين حيات دنيا، زندگى ابدى و جاويد وجود دارد و شما بايد به آن يقين داشته باشيد، منطق آنان در پاسخ اين بود كه نسبت به اين مسأله يقين نداريم و تنها مظنهاى درباره آن داريم: وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةُ قَائِمَة(1)؛ و گمان نمىكنم كه رستاخيز برپا شود. و يا: قُلْتُمْ مَا نَدْرِى مَا السَّاعَةَ إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنّاً وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِين(2)؛ گفتيد ما نمىدانيم رستاخيز چيست؟ جز گمان نمىورزيم و ما يقين نداريم. قرآن اينگونه افراد را سخت نكوهش مىكند و مىفرمايد نبايد به اين حد اكتفا كنيد و بايد در صدد تحقيق برآييد تا يقين به آخرت پيدا كنيد. قرآن تا آن حد روى اين معنا تأكيد مىكند كه مىفرمايد كسانى كه در آخرت شك دارند، اين مسأله حتى باعث مىشود كه از خدا هم بىزار شوند، كه اين آيه بسيار عجيب است و بسيار جاى تأمل دارد: وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأِزَّتْ قُلوبُ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَة(3)؛ و چون خدا به تنهايى ياد مىشود، دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، منزجر مىگردد. وقتى فقط نام خداى يگانه برده مىشود، آن كسانى كه ايمان به آخرت ندارند نفرت پيدا مىكنند و حالت اشمئزاز به آنان دست مىدهد؛ يعنى يك نوع تلازمى است بين اعتقاد به آخرت و محبت و ايمان به خدا از يك طرف، و بين عدم اعتقاد به آخرت و انزجار از ياد و نام خدا از طرف ديگر. اگر كسى يقين به آخرت دارد، از بردن نام خدا و شنيدن آن خوشحال مىشود و لذت مىبرد، اما كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، نمىخواهند نام خدا را بشنوند و از شنيدن آن ناراحت مىشوند و مىخواهند حتى نام خدا در نزد آنان برده نشود. لذتبردن از ياد خدا و بحث درباره خداى يگانه و پرستش او متوقف است بر ايمان و يقين به آخرت، اگر يقين به آخرت نبود، انسان از ذكر خدا هم لذتى نمىبرد.
قرآن كريم در جاى ديگر، درباره كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، مىفرمايد: فَالَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالاَْخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَة(4)؛ پس كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، دلهايشان انكاركننده است. اينان، اصلا دلشان وارونه است، دلشان كج است و نمىتوانند حقيقت را درك كنند. يا در جاى ديگر مىفرمايد كسانى كه يقين به آخرت ندارند كورند؛ زيرا براى كسى كه طالب حقيقت باشد
1. كهف (18)، 26.
2. جاثيه (45)، 32.
3. زمر (39)، 45.
4. نحل (16)، 22.
آن قدر دلايل روشن براى ايمان به آخرت وجود دارد كه اگركسى انكار كند مثل اين است كه چشم خود را بسته و حقيقتى بسيار روشن را كه جلوى چشم اوست نمىتواند ببيند: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الاَْخِرَةِ بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُون(1)؛ بلكه علم آنان درباره آخرت نارساست؛ [نه،] بلكه ايشان درباره آن ترديد دارند؛ [نه،] بلكه آنان در مورد آن كور دلند. اين كسانى كه اين قدر به زندگى دنيا چسبيدهاند و از پيروى انبيا سر باز مىزنند و در مقابل حق و حقيقت خضوع نمىكنند، معلوماتشان منحصر به همين زرد و سرخهاى دنيا است، وقتى وراى اين ظواهر دنيا مطرح مىشود، توان علمى آنها نيز تمام مىشود: بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِى الاَْخِرَة. بعد مىفرمايد نه تنها توان معرفتى آنها تمام مىشود و ديگر بيشتر از اين كشش ندارند، بلكه اين مسأله را امر مشكوكى تلقى مىكنند: بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْهَا. و بعد باز هم ترقى مىكند و مىفرمايد بلكه اينها كورند و گويا چشمشان بسته است و نمىتوانند ببينند: بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُون.
منظورم از اشاره به اين آيات اين بود كه تحصيل يقين به عالم آخرت، آن قدر از ديدگاه قرآن مجيد مهم است كه شرط ايمان، شرط توجه به خدا، لذتبردن از ياد خدا، استفاده از هدايت خدا، از هدايت قرآن و به هر حال، رمز سعادت ابدى انسان را ايمان به آخرت دانسته و اگر اين ايمان، آن هم در مرتبه يقين، وَبِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون، حاصل نشود، كار انسان تا قيامت لنگ خواهد ماند. بنابراين، براى شخص عاقل در درجه اول لازم است كه عقل خودش را به كار گيرد و در صدد پيدا كردن براهين روشن و يقينى براى اثبات عالم آخرت برآيد و به ظن و گمان در مورد آن اكتفا ننمايد، بلكه يقين قطعى به وجود آن پيدا كند تا راه سعادت به رويش باز شود و بتواند از هدايتهاى قرآن كريم استفاده كند.
پس تا اين جا نتيجه بحث اين شد كه در زمينه معرفتشناسى، قرآن مىفرمايد نه تنها حقايق عينى وجود دارد، بلكه براى انسان نيز شناخت اين حقايق عينى ممكن است و ما شناخت حق و درست و واقعى هم داريم، و نه تنها داريم، بلكه بايد داشته باشيم و يكى از اين شناختهاى يقينى كه حتماً بايد آن را تحصيل كنيم يقين به آخرت است.
6. پلوراليسم، نفى «حق» و «حقيقت واحد»
بحث بعدى كه در اين جا پيش مىآيد اين است كه: با توجه به اين كه معرفتهايى كه ما
1. نمل (27)، 66.
مىتوانيم نسبت به واقع، نسبت به عالم آخرت و يا ساير حقايق پيدا كنيم، ممكن است مختلف و متضاد باشند، آيا همه اين معرفتها مىتوانند صحيح و حق باشند؟ چون امروز يكى از گرايشهاى فكرى ـ كه يكى از سرچشمههاى مهم آن، شكگرايى است ـ كه در دنيا مطرح است، گرايشى است به نام پلوراليسم كه در زمينههاى مختلفى طرح شده و از باب همان تعميمهاى نابهجايى كه در ابتداى بحث همين جلسه به آن اشاره كرديم، به حوزه دين هم كشيده شده است. البته اين مسأله هم نياز دارد كه حداقل يكى، دو جلسه به تفصيل درباره آن صحبت كنيم، ولى چون خارج از موضوع بحث فعلى ماست باز در اين مورد هم به اشاره و اجمال اكتفا مىكنيم.
يكى از عرصههاى مهم تفكر پلوراليسم، عرصه سياست است. در باب مسايل سياسى ممكن است افراد مختلف، ديدگاهها و گرايشهاى متفاوتى داشته باشند؛ چه از نظر سليقههاى شخصى و چه از نظر مرامهاى گروهى و مواضعحزبى. در يك جامعه ممكن است چند حزب با چند مرام و گرايش مختلف در زمينه مسايل سياسى وجود داشته باشند و نمىشود گفت آنچه يك حزب خاص مىگويد حتماً صددرصد صحيح است و مرام فلان حزب ديگر صددرصد باطل است. امروز در دنيا جامعه چندصدايى و پلوراليسم سياسى، امرى پذيرفته شده است؛ زيرا مسايل سياسى آن چنان نيست كه به يك نتايج حتمى و قطعى برسد كه بگوييم اين نظر صددرصد صحيح است و تمامى آنچه برخلاف آن است صددرصد غلط و باطل است. اين، پلوراليسم سياسى است، كه البته به نظر ما هم تا حدودى (و نه به طور مطلق) معقول است؛ چون يك سرى مسايلى وجود دارند كه پاسخ قطعى و صددرصد ندارند؛ مسايل سياسى، اجتماعى و يا اقتصادى معمولا از اين قبيل هستند. به هر حال، پلوراليسم تا مادامى كه در حوزه مسايل سياسى و اجتماعى باشد چندان مسأله غير قابل قبول و منكَرى نيست. مشكل اساسى هنگامى پيدا مىشود كه بخواهيم اين نظريه را به حوزه مسايل دينى هم وارد كنيم؛ همچنان كه اين كار را كردهاند. امروزه، كم نيستند كسانى كه مىگويند همانطور كه گرايشهاى سياسى در يك جامعه مختلف است و وجود صداها و گرايشهاى مختلف و متضاد نسبت به مسايل سياسى امرى مقبول و غير قابل انكاراست، دين هم به همين صورت است. همان طور كه چند حزب داريم، دينهاى متعددى هم داريم، و همان طور كه نمىشود گفت حزب الف هرچه مىگويد درست و حزب ب هرچه مىگويد نادرست و غلط است، در
مورد اديان هم نمىتوان گفت مثلا هرچه اسلام مىگويد درست و هر آنچه مسيحيت مىگويد نادرست است. اصولا در باب دين و معرفت دينى، درستى و نادرستى، خيلى مفهومى ندارد، بلكه اديان مختلف در واقع تابع سليقهها، گرايشها و قرائتهاى مختلف است. اين دين يك سليقه است، آن دين هم سليقهاى ديگر. اين يك قرائت است، آن هم قرائت ديگرى است. اين، پلوراليسم دينى است.
براساس تفكر پلوراليسم دينى، تصريح مىشود كه نه تنها در مذاهب فرعىِ يك دين واحد، خوبى و بدى و رجحانى وجود ندارد و مثلا در دين اسلام نمىتوان گفت شيعه بهتر از سنّى يا به عكس است، بلكه درباره كل اديان هم مسأله به همين صورت است و مثلا نمىشود گفت اسلام بهتر از مسيحيت است يا به عكس، مسيحيت بهتر از اسلام است. حتى بالاتر، اصلا حتى نمىشود گفت توحيد بهتر است يا بتپرستى؛ زيرا اين يك شيوه اعتقاد است و آن هم يك شيوه، اين يك قرائت از هستى است و آن هم قرائتى ديگر، اين يك گرايش است، آن هم گرايشى ديگر است. در باب مسايل دينى، راست و دروغى وجود ندارد و نمىشود گفت اين درست است و آن غلط است، بلكه انسانهايى هستند كه سليقهها، فرهنگها، زمينههاى اجتماعى، زمينههاى جغرافيايى و طبيعى مختلف ايجاب كرده كه برخى يك گرايشى پيدا كنند و برخى هم گرايش ديگرى و مثلا يكى مسلمان و يكى مسيحى شود. ما نبايد حساسيت و تعصب داشته باشيم كه بگوييم حتماً فقط اسلام درست است و بتپرستى غلط؛ حقيقت اين است كه اين يك شيوه است و آن هم شيوه ديگرى است.
با بيانهايى نظير آنچه گفته شد، پلوراليسم را از عرصه سياست و پذيرفتن جامعه چندصدايى در مسايل سياسى، تعميم داده و به حوزه دين و مسايل دينى هم وارد كرده و مىگويند اديان مختلف هم در واقع مثل احزاب مختلف هستند. بنابراين، شما بايد همان طور كه در مسايل سياسى تحمل داريد، در مورد دينتان هم بايد «تولرانس(1)» و تحمل داشته و اهل تساهل و تسامح باشيد و بىجهت اين قدر اصرار نكنيد كه فقط اسلام دين بر حق و ساير اديان باطلند. اسلام يك دين است، گاوپرستى هم يك دين است؛ چه مانعى دارد يك عده ديگر هم گاو يا چيزهاى ديگرى بدتر از گاو را بپرستند؟
اكنون سؤال اين است كه اين تفكرى كه امروز در دنيا به نام پلوراليسم دينى مطرح است،
. tolerance.
ديدگاه اسلام در مورد آن چيست؟ چون گاهى ما مىخواهيم بحث فلسفى بكنيم و بگوييم از نظر فلسفى چنين مسألهاى صحيح است يا نه، كه اين، به اصطلاح، يك بحث برون دينى است و بايد با دليل عقلى به آن پاسخ دهيم؛ اما يك بار مىخواهيم ببينيم قرآن در اين زمينه چه مىگويد و مسأله را با استفاده از دليل نقلى پاسخ دهيم، كه اين، به اصطلاح، يك بحث درون دينى است. آن بحث برون دينى را بايد در جاى خودش و در محافل آكادميك و علمى دنبال كرد. ما فعلا در اينجا به تناسب نوع مخاطبانمان كه از همه اقشار در ميان آنها هستند، مىخواهيم بحث درون دينى انجام دهيم و نظر قرآن را در اين باره جويا شويم. براى اين كار نيز از راه بررسى كاربرد واژه «حق» در قرآن وارد مىشويم.
7. نفى پلوراليسم با استفاده از مفهوم «حق» در قرآن
يكى از موارد كاربرد واژه «حق» در قرآن، مربوط به همين مسأله، يعنى پلوراليسم دينى، مىشود. قرآن در اين باره مىفرمايد: أَفَمَنْ يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَيَهِدِّى إِلاَّ أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون(1)؛ پس آيا كسى كه به سوى حق رهبرى مىكند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد يا كسى كه راه نمىيابد مگر آن كه هدايت شود؟ شما را چه شده، چگونه داورى مىكنيد؟ مفاد اين آيه اين است كه در عالم حقّى هست و كسانى نيز هستند كه به اين حق هدايت مىكنند و كسان ديگرى نيز وجود دارند كه ائمه ضلال هستند، پيشوايان گمراهى و باطلند و مردم را به سوى گمراهى دعوت مىكنند، اينها حق را نمىشناسند، بلكه خود نيازمند آنند كه حق به آنان شناسانده شود و خودشان آن را نمىفهمند و توان شناخت حقيقت را ندارند و يا عقل خود را در اين زمينه درست به كار نگرفتهاند. آيا پيروى از كسانى كه هم حق را شناختهاند و ديگران را هم به سوى حق دعوت مىكنند، صحيحتر است يا پيروى از كسانى كه حق را نمىشناسند و چه بسا خودشان نيز معترفند كه ما حق را نمىشناسيم و يا گاهى ادعا مىكنند كه اصلا حق، شناختنى نيست؟ شما مىخواهيد از چه كسانى پيروى كنيد؟ از كسانى كه حق را شناختهاند و شما را به سوى آن دعوت مىكنند يا كسانى كه خودشان هم مىگويند ما حق را نمىشناسيم؟ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون. قرآن اين جا عقل انسان را به قضاوت مىطلبد و مىگويد اى انسانهاى عاقل، شما چه نظر مىدهيد؟ آيا مىگوييد از كسى كه خودش حق را شناخته بايد پيروى كرد يا
1. يونس (10)، 35.
كسى كه خودش هم مىگويد من حق را نمىشناسم و دعوت به شك و گمراهى مىكند؟ عقل شما چه مىگويد؟
قرآن خطاب به مردم مىفرمايد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُم(1)؛ اى مردم، حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است. و يا خطاب به پيامبر مىفرمايد: وَالَّذِى أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَق(2)؛ و آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، حق است. آنچه از طرف خداوند بر پيامبر نازل شده، حق است و دلايل اثبات كننده دارد و حجت را بر مردم تمام مىكند و قرآن مىفرمايد وقتى حق براى شما روشن شد، فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّلاَل(3)، بعد از حق، جز گمراهى چه خواهد بود؟ يعنى حق، يكى بيشتر نيست و آن اسلام است كه از جانب خداوند نازل شده، و وقتى ثابت شد اسلام حق است، ديگر نمىشود گفت بتپرستى هم يك حق ديگرى است. وقتى ثابت شد توحيد حق است ديگر نمىشود گفت تثليث هم يك حق ديگرى است: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَل؛ و بعد از حقيقت جز گمراهى چيست؟
پس اين مسأله هم كه آيا چند حق مىتواند وجود داشته باشد و يا پلوراليسم در زمينه دين قابل پذيرش است يا نه، پاسخش از ديدگاه قرآن روشن است: به طور قاطع نه؛ نمىتوانيم چند دين حق داشته باشيم. اگر يك دين ثابت شد كه حق است ـ كه به نظر ما همان دين اسلام است ـ ماوراى آن، هرچه باشد ضلالت و گمراهى است.
1. يونس (10)، 108.
2. رعد (13)، 1.
3. يونس (10)، 32.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org