قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه چهارم

جايگاه سياست در دين ( 2 )

1. مرورى بر مطالب پيشين

در جلسات گذشته عرض شد كه پس از انقلاب اسلامى ايران و برقرارى حكومت اسلامى، دشمنان اسلام با تحليلهايى كه داشتند به اين نتيجه رسيدند كه براى مقابله با اين نظام بايد به مطالعه و بررسى نقطه اساسى و محورىِ اين انقلاب كه ولايت فقيه است پرداخت و لبه تيز حملات تبليغاتى را به طرف آن نشانه گرفت. در راستاى اين هدف پليد و ناجوانمردانه، در سالهاى گذشته و اكنون ما شاهد بوده و هستيم كه از اطراف و اكناف جهان و به صورت‌هاى گوناگون نظام اسلامى و ولايت فقيه را زير سؤال مى‌برند و ايادى آنها در داخل نيز مشغول قلمفرسايى و فعاليت در اين زمينه‌اند. از اين رو، با اين كه ملّت عزيز ما بخوبى به نظامشان ايمان دارند و با تمام وجود از آن حمايت مى‌كنند، ولى براى اين كه مبانى فكرى و نظرى اين نظام، بخصوص براى جوانان و نسل آينده كشور، بهتر تبيين و روش شود، لازم است كه گهگاه درباره اين موضوعات و مسائل بحثهايى انجام بگيرد.

    عرض كرديم كه در اين زمينه سه قسم شبهه القاء كرده‌اند: شبهه اول آن كه اصولاً دين با سياست بيگانه است و يك نظام سياسى نمى‌تواند دينى باشد. در جلسه گذشته به پاسخ اين شبهه پرداختيم و عرض كرديم كه اگر كسى بخواهد ببيند كه اسلام، به عنوان يك دين، به سياست پرداخته يا نه، كافى است كه مرورى سطحى بر روى قرآن و احكام و قوانينى كه در قرآن آمده داشته باشد. واقعا اگر كسى كه مسلمان است و به قرآن معتقد است و نيز كسى كه مسلمان نيست و خواهان شناخت اسلام است، به قرآن مراجعه كند، اين حقيقت را خواهد يافت كه دين و سياست از يكديگر تفكيك ناپذيرند. روشن است كه راه صحيح براى شناخت پيام اسلام و نظرگاههاى آن مراجعه به قرآن است، چه اين كه ما نيز اگر خواسته باشيم ديدگاه مسيحيّت را راجع به موضوعى بشناسيم بايد به انجيل مراجعه كنيم. البته آنچه عرض شد در

ارتباط با كسانى است كه شيوه سالم و منطقى را برمى‌گزينند و چه در بحث و گفتمان و چه در بررسى و مطالعه روش و متد صحيحى را انتخاب مى‌كنند. اما دشمنان به دنبال شيوه منطقى و سالم و استدلال صحيح و رعايت متدولوژى متناسب با بحث نيستند و منظور آنها تنها القاء شبهه در متديّنان است تا ايمانشان سست گردد. با اين وصف، گرچه سخنان و مباحثى كه آنان طرح مى‌كنند منطقى نيست؛ اما ما وظيفه خود مى‌دانيم كه به شبهات آنها پاسخ منطقى بدهيم.

 

2. جدايى دين از سياست در نگرش برون دينى

كسانى براى القاء جدايى دين از سياست و حكومت، نگرش برون دينى را برگزيده‌اند و مى‌گويند ما كارى به قرآن نداريم و با نگاه برون دينى به اسلام مى‌نگريم. قبل از آن كه منابع اسلام را بررسى كنيم و صرف نظر از اين كه قرآن درباره سياست چه مى‌گويد، اين سؤال را مطرح مى كنيم كه اصولاً بشر چه احتياجى به دين دارد؟ و در چه مسائلى نيازمند است كه دين او را راهنمايى كند؟ آنها به گمان خود براى اين مسأله دو فرض در نظر گرفته‌اند: فرض اول اين كه انسان در همه چيز و در همه امور زندگى به دين احتياج دارد. مسائلى از قبيل شيوه تهيه و استفاده از غذا، شيوه تهيه و ساخت مسكن، شيوه ازدواج، تشكيل جامعه و حكومت را در يك طيف قرار داده‌اند و گفته‌اند: آيا دين بايد همه اين مسائل را حل كند و بشر ديگر نبايد به دنبال تحقيقات علمى برود و ما بايد حداكثر انتظار را از دين داشته باشيم و بيان هر چيزى را از دين بخواهيم؟ پس اگر خواستيم لباس تهيه كنيم، بايد ببينيم اسلام چه مى‌گويد، اگر غذا خواستيم، بايد بنگريم اسلام چه غذايى پيشنهاد مى‌كند؛ اگر خواستيم به پزشك مراجعه كنيم، ببينيم اسلام چه توصيه‌اى دارد و نيز ببينيم دين درباره تشكيل حكومت چه مى‌گويد. فرض ديگر اين است كه دين تنها در قلمرو محدودى دخالت مى‌كند و ما بايد حداقل انتظار را از دين داشته باشيم. طبيعى است كه دين در همه زمينه‌هاى مورد نياز انسان نظر ندارد و هيچ دينى ادّعا ندارد كه تمام نيازهاى بشر را تأمين مى‌كند.

    بعد از آن كه ديديم دين شيوه پختن غذا و شيوه مداوا و درمان و نيز مهندسى و هواپيماسازى و كشتى‌سازى به ما ياد نمى‌دهد، بايد ديد چه تمايزى بين مسائلى كه دين متكفل بيان آنهاست با ساير مسائل وجود دارد و اساسا دين در چه ساحت‌ها و عرصه‌هايى وارد شده است. آنها به گمان خود به اين نتيجه رسيده‌اند كه شقّ ديگرى را برگزينند و آن اين است كه

دين فقط در امورى كه مربوط به آخرت هست دخالت مى‌كند و كارى به امور دنيايى ندارد و انتظار ما از دين بايد حداقلّى باشد. ما تنها بايد طريق سعادت اخروى و وسائل و ابزارهايى را كه موجب مى‌گردند ما به بهشت برويم و از جهنم نجات يابيم از ناحيه دين بشناسم. بايد نماز خواندن، روزه گرفتن و مسائل حج و ساير امور مربوط به آخرت را از دين فرا گيريم. اين دسته به خيال خود مشكل ارتباط دين با سياست را با ايجاد مرز بين دين و سياست حل كرده‌اند و قلمرو دين را از قلمرو سياست جدا كرده‌اند، گفته‌اند: سياست از زمره امور دنيايى است و دين تنها مربوط به آخرت است و نه دين بايد در حوزه سياست دخالت كند و نه سياست در حوزه دين دخالت كند. در سياست كه در قلمرو دنيا و علم است، تنها بايد علم و دستاوردهاى بشرى دخالت داشته باشد. چه اين كه علومى چون فيزيك، شيمى، زيست‌شناسى، طب، روان‌شناسى و جامعه‌شناسى در منطقه علوم قرار دارند و دين در آنها دخالتى ندارد و دخالت دين تنها در امور آخرتى است.

    تاريخچه اين مسأله بر مى‌گردد به چند قرن پيش در مغرب زمين. از هنگامى كه بين رجال كليسا  از يك طرف و رجال علم و سياست از طرف ديگر درگيرى و تضاد ايجاد شد و مدّتها آنها با همديگر كشمكش و جنگ داشتند و نهايتا كار به يك صلح نانوشته‌اى منتهى شد و عملاً با يكديگر توافق كردند كه دين تنها در امور آخرت و رابطه انسان با خدا دخالت كند و قلمرو امور دنيا را به رجال علم و سياست واگذارد و تنها عالمان و سياستمداران در امور علمى و امور جامعه نظر بدهند.

    اين كار در مغرب زمين انجام گرفت و كسانى كه از آنجا نسخه مى‌گيرند پيشنهاد مى‌كنند كه در كشور اسلامى ما نيز چنين تقسيم كارى انجام گيرد: دين فقط در اختيار عالمان دينى باشد و تنها در امور آخرتى دخالت كند و دين و عالمان دين در امور دنيايى دخالت نكنند. بنابراين، سياست بايد به عالمان سياست و سياستمداران واگذار شود، نه به فقهاء و عالمان دين. در اين زمينه، بحثها و سخنرانى‌هاى زيادى ارائه شده و مقالات زيادى نوشته‌اند و براى تأييد نظريه خودشان آسمان و ريسمان به هم بافته‌اند تا اين شبهه را در ذهن جوانان ما جا اندازند و تقويت كنند كه مرز دين از مرز سياست جداست.

    متأسفانه بخشى از كسانى كه به امور فرهنگى مى‌پردازند، ناخودآگاه تحت تأثير همين گرايشها و تحت تأثير امواج فرهنگى غرب قرار گرفته‌اند و كم‌كم دارد جا مى‌افتد كه دين در

مقابل دنياست؛ يعنى، دين بخشى از مسائل بشر را حل مى‌كند و مسائل دنيا هيچ ربطى به دين ندارد. اين اشتباهات و انحرافاتى كه از سوى نويسندگان، گويندگان و رجال فرهنگى ما سر مى‌زند خطرات سهمگينى براى فرهنگ دينى جامعه در پى دارد.

 

3. ارتباط تنگاتنگ دنيا و آخرت

حقيقت اين است كه گرچه زندگى و حيات ما به دو بخش دنيوى و اخروى تقسيم مى‌شود؛ يعنى، ما دورانى از زندگى داريم كه باتولد ما در دنيا شروع مى‌گردد و با مرگ خاتمه مى‌يابد و سپس با ورود ما به عالم برزخ و آنگاه عالم قيامت بخش دوم زندگى ما شروع مى‌گردد. [

البته مى‌توان بخش ديگرى براى زندگى فرض كرد كه قبل از ورود به عالم دنيا قرار دارد و عبارت است از عالم جنين.]

اما اين تقسيم‌بندى حيات و زندگى مستلزم آن نيست كه كنش و رفتارهاى ما در دنيا به دو بخش تقسيم گردد و با دو رويكرد نگريسته شوند. به هر جهت، فعلاً ما در دنيا هستيم و در اين دنيا رفتارهايى از ما سر مى‌زند و دين آمده كه به همين رفتارهاى دنيوى ما سامان بخشد و با نظام دستورى و تشريعى خود ما را راهنمايى كند؛ نه اين كه دستورات دين فقط براى پس از مرگ است. چنان نيست كه بخشى از عمر 50 يا 60 ساله ما مربوط به آخرت باشد و بخشى از آن مربوط به دنيا، بلكه در دنيا چيزى كه مربوط به آخرت نباشد نداريم و همه رفتارهاى ما در دنيا مى‌تواند شكل آخرتى به خود بگيرد؛ يعنى، آن رفتارها چنان انجام گيرد كه براى آخرت ما مفيد باشد و مى‌تواند به گونه‌اى باشد كه براى آخرت ما مضر باشد. به هرحال، سخن در اين است كه آن رفتارها در آخرت ما تاثير دارد و اساسا بينش دينى و اسلامى اين است كه زندگى آخرت در همين دنيا سامان مى‌يابد:

    «اليوم عملٌ و لا حساب و غدا حسابٌ و لا عمل»(1) و «الدّنيا مزرعة الاخرة» (2) پس هر كارى كه ما در دنيا انجام دهيم، محصول و ثمره آن را در آخرت برداشت خواهيم كرد و چنان نيست كه زندگى دنيايى ما با زندگى اخروى ما بيگانه باشد و بخشى از كارهاى ما مربوط به زندگى دنيا و بخشى از آنها مربوط به آخرت باشد و ما دو قلمرو جداگانه براى دنيا و آخرت نداريم؛ بلكه همه كارهايى كه ما در دنيا انجام مى‌دهيم؛ از قبيل نفَس كشيدن، چشم بر هم زدن، قدم


1. بحارالانوار، ج 32، ص 354.

2. بحارالانوار، ج 70، ص 225.

برداشتن، نشستن و برخاستن، نگاه‌كردن، معاشرت، سخن گفتن، سخن شنيدن، غذا خوردن، روابط بين زن و شوهر، روابط بين افراد جامعه و رابطه بين حكومت و مردم مى‌توانند به گونه‌اى باشند كه تأمين‌كننده سعادت اخروى ما گردند و مى‌توانند براى آخرت ما زيان ببار آورند. درست است كه شيوه غذا پختن و استفاده از غذا مربوط به دنياست، ولى همين غذا خوردن مى‌تواند به گونه‌اى باشد كه انسان را روانه بهشت كند و نيز مى‌تواند ما را گرفتار آتش جهنم كند:

«اِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامى ظُلْما إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرا»(1)

كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى‌خورند، (در حقيقت) آتش بهشكمهايشان فرو مى‌برند و بزودى در شعله‌هاى آتش (دوزخ) مى‌سوزند.

  كسى كه شكمش را با مال يتيمان پر مى‌كند، اگرچه غذا مى‌خورد و از غذا خوردن نيز لذّت مى‌برد، اما همان غذايى كه مى‌خورد برايش عذاب جهنم خواهد شد. چنانكه اگر كسى براى انجام عبادت خدا غذا بخورد، همين غذا خوردن ثواب اخروى دارد. همچنين سخنى كه انسان براى رضاى خدا مى‌گويد، درختى را در بهشت براى او مى‌روياند: پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) به اصحاب خود فرمودند: كسى كه تسبيحات اربعه را بگويد، خداوند در بهشت درختى براى او مى‌روياند. برخى گفتند: پس ما در بهشت درختان زيادى داريم، چون اين ذكر را فراوان مى‌گوييم؛ حضرت فرمود: به شرطى كه آتشى نفرستيد كه آنها را بسوزاند.

    پس اعمال و رفتار ما، وقتى در راستاى رضاى خدا انجام گرفت، منشأ سعادت و ثواب اخروى مى‌شود و اگر بر خلاف دستور خدا انجام گرفت، موجب شقاوت و عذاب جهنم مى‌گردد. چنان نيست كه زندگى ما از دو بخش مستقل تشكيل يافته باشد، بخشى از آن به آخرت مربوط باشد و در مسجد و معبد گذرانده شود و بخشى از آن مربوط به دنيا و خودمان باشد و ارتباطى با آخرت نداشته باشد. چنانكه گفتيم، اين تفكر و برداشت غلط كه قلمرو دين مسائل فردى و عبادى و عبادتگاه است و اثرش در آخرت ظاهر مى‌گردد و سائر مسائل از حوزه دين خارج است، طى قرنهاى اخير در مغرب زمين و از سوى برخى از پيروان اديان رواج يافت و اذهانى را به خود مشغول ساخت و الا نه تنها در اسلام، بلكه در هيچ دين آسمانىِ بر حقّى چنين مطلبى ارائه نگشته است. سخن هر دين برحق اين است كه انسان آفريده شده تا


1. نساء/ 10.

سعادت و يا شقاوت را براى خويش تأمين كند و سعادت و شقاوت ابدى او در سايه رفتارهاى او در دنيا حاصل مى‌شود: اگر رفتارهايش طبق دستور خدا باشد، به سعادت ابدى مى‌رسد و اگر بر خلاف دستورهاى خدا باشد، به شقاوت ابدى خواهد رسيد.

    اين‌كه برخى در پاسخ به مسأله انتظار از دين اقلّى شدند و گفتند ما حداقل انتظار را بايد از دين داشته باشيم و بر اين اساس كردارها و رفتارهاى انسان را به دو بخش تقسيم كردند، بخشى كه در قلمرو دين قرار مى‌گيرد و مربوط به آخرت است و ربطى به دنيا ندارد و بخشى كه مربوط به دنياست و از قلمرو دين خارج است كه از جمله آنها مسائل اجتماعى و سياسى مى‌باشد، ناشى از مغالطه‌اى بود كه بدان دست زدند. آنها پيش خود تصور كردند كه اگر حداكثر انتظار را از دين داشته باشند بايد بيان همه امور از جمله نحوه غذا خوردن و ساختن خانه را از دين بخواهند و چون ديدند چنين انتظارى نه صحيح است و نه دين برآورده كننده آن است، گفتند ما حداقل انتظار را از دين داريم. مغالطه از آن روست كه مسأله فوق تنها دو گزينه ندارد، بلكه گزينه سومى نيز دارد كه حق است و آن اين كه ما از دين انتظار نداريم كه همه چيز حتى نحوه غذا خوردن و پوشيدن لباس و ساختن خانه را براى ما بيان كند، هيچ كس چنين ادعايى ندارد، اما با اين كه دين بيان بسيارى از مسائل را به حوزه علوم غير دينى وانهاده ، به نوعى آن مسائل نيز در قلمرو دين قرار مى‌گيرند؛ و آن هنگامى است كه رنگ ارزشى به خود گيرند.

 

4. صبغه ارزشى اعمال و رفتار دنيوى

وقتى ما زندگى دنيا را پيوسته با زندگى آخرت ديديم و معتقد شديم كه مجموعه رفتارها و اعمال انسان در تكامل و يا انحطاط انسان نقش دارند و رفتارهاى ما مى‌تواند در كمال نهايى و سعادت ابدى ما تأثير گذارد، رنگ ارزشى به خود مى‌گيرد و به دينْ حق مى‌دهيم كه درباره آنها قضاوت كند. به زبان ساده دين حلال و حرامِ افعال ما را بيان مى‌كند، نه كيفيّت انجام آنها را؛ دين مى‌گويد خوردن برخى از غذاها حرام و گناه است، مثلاً خوردن گوشت خوك و نوشيدن مسكرات حرام است. اما بيان نحوه درست كردن شراب و پروراندن خوك كار دين نيست. اين كه دين خوردن گوشت خوك را حرام كرده، از آن روست كه در راستاى تكامل دينى نيست و اساسا احكام ايجابى و سلبى دين به جهت اثرات مثبت و منفى‌اى است كه متعلّقات احكام براى سعادت و آخرت انسان در پى دارند و براى بيان وجه ارزشى رفتارهاست.

به ديگر سخن، مسير انسان در طريق تكامل از نقطه‌اى به سوى بى‌نهايت آغاز مى‌گردد و آنچه براى تكامل ما مفيد است و جهتش رو به بالا و خداوند است و زمينه را براى رشد معنوى انسان فراهم مى‌كند، برحسب درجاتى كه دارد يا واجب است و يا مستحب و در درجه آخر مباح است؛ و آنچه در راستاى سقوط انسان قرار مى‌گيرد و باعث مى‌گردد انسان از كمال واقعى خويش و از خداوند دور بماند حرام است و در درجه پايين‌تر مكروه است. پس دين نمى‌گويد چه غذايى بخوريد يا چگونه غذا تهيه كنيد و چگونه خانه بسازيد، اما مى‌گويد در زمين غصبى خانه نسازيد و يا خانه را چنان نسازيد كه مشرف به خانه ديگران شود، تا بر ناموس آنها اشراف داشته باشيد و نيز مى‌گويد با پول حلال خانه بسازيد نه با پول ربا؛ در واقع دين كيفيّت ارزشى تهيه خانه را براى ما بيان مى‌كند. همچنين ما را دعوت مى‌كند كه از غذايى استفاده كنيم كه در رشد انسانى و معنوى ما مؤثر باشد و از غذاهاى حرام و مشروبات الكلى و مواد مخدر كه به سود ما نيست دورى گزينيم:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الاْءَنْصَابُ وَ الاْءَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَاءَ فِى الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِاللَّهِ ...»(1)

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، شراب، قمار، بتها و ازلام (= نوعى بخت‌آزمايى) پليد وعمل شيطان است، از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد. شيطان مى‌خواهد به وسيلهشراب و قمار، در ميان شما عداوت و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا باز دارد.

پس حلال و حرام دين براى تبيين وجه ارزشى رفتارهاست كه آيا آنها ارزش مثبت دارند و يا منفى، و آيا در سعادت ما تأثير دارند و مسير حركت ما به سوى خداوند را هموار مى‌كنند و يا موجب شقاوت و غلطيدن در ورطه هلاكت مى‌گردند. كوتاه سخن اين كه وراى نتيجه دنيوى رفتارها، دين به آن رويه از رفتارها نظر دارد كه موجب بهشتى شدن و يا جهنمى شدن مى‌شود.

 

5. شعاع توانايى عقل در درك ارزش رفتارها

وجه ارزشى رفتار از نظر ايجاب و سلب ـ يعنى اثبات ارزش براى رفتار و يا سلب آن ـ گاهى چنان واضح و روشن است كه عقل انسان بخوبى آن را درك مى‌كند و ديگر نيازى به بيان


1. مائده/ 90 ـ 91.

تعبّدى از سوى دين نيست، بلكه عقل خود مى‌تواند حكم خداوند را تشخيص دهد. از اين رو، فقها در باب مستقلاّت عقليه فرموده‌اند: در برخى از مسائلْ عقل مستقلاًّ مى‌تواند قضاوت كند و حسن و قبح افعال را تشخيص دهد؛ و ما از طريق عقل تشخيص مى‌دهيم كه اراده خداوند به انجام يا ترك كارى تعلق گرفته است، تشخيص مى‌دهيم كه خداوند از فلان فعل راضى است يا نه. عقل همه ما مى‌فهمد كه برگرفتن لقمه نانى از دهان يتيمى كارى ناشايست است و در اين زمينه لازم نيست كه بيان تعبّدى از ناحيه شرع وارد شود؛ گرچه گاهى در اين موارد، علاوه بر تشخيص عقل، بيان تعبدى در قرآن و روايات نيز وارد شده است كه در واقع مؤكِّد حكم عقل است. ولى در اكثر موارد عقل توانايى ندارد كه وجوه ارزشى رفتارها و كارها و مقدار تأثيرى را كه آنها در سعادت و شقاوت ما دارند بيان كند، به نحوى كه ما توسط عقل وجوب، استحباب، حرمت و يا كراهت آن كارها را بشناسيم؛ در اين گونه موارد دين بايد دخالت كند و حكم رفتار را بيان كند.

 

6. قلمرو دين

دريافتيم كه آنچه در سعادت و يا شقاوت ابدى ما تأثير دارد، منحصر به مسائلى كه مستقيما به خدا مربوط مى‌شود نيست؛ بلكه دين علاوه بر بيان مسائل عبادى در امور دنيوى نيز دخالت مى‌كند و از اين روست كه جواز استفاده و يا حرمت استفاده از برخى از خوردنى‌ها و آشاميدنى‌ها را بيان كرده است.

    از سوى ديگر، ما وقتى دستورات دين را ملاحظه مى‌كنيم، پى مى‌بريم كه قلمرو دين محدود به مسائل فردى نيست، بلكه مسائل اجتماعى، از قبيل مسائل خانوادگى، مسأله ازدواج، طلاق و تجارت را در بر مى‌گيرد و محدوده حلال و حرام و وجه ارزشى آنها را بيان مى‌كند. در واقع، دين با بيان وجه ارزشى آن امور، جهت حركت آنها را تبيين مى‌كند كه آن امور با چه شاكله‌اى به سمت خداوند جهت مى‌گيرند و با چه شاكله‌اى به سوى شيطان تمايل دارند؛ چيزى كه علم از بيان آن عاجز است. علم ميزان و نوع عناصرى را كه براى تشكيل مواد مختلف لازم‌اند بيان مى‌كند و خواص فيزيكى و شيميايى را بر شمارد، اما بيان نمى‌كند كه به چه شكل بايد از اشياء استفاده كرد تا سعادت واقعى انسان تأمين گردد؛ در اينجا دين بايد قضاوت كند. بنابراين، همان‌طور كه رفتار فردى ما در سعادت و يا شقاوت ما تأثير دارند،

رفتار ما در امور سياسى و اجتماعى نيز در شقاوت و يا سعادت ما تاثير دارند؛ بلكه تاثير آنها در اين بخش افزونتر است.

    اما در ارتباط با محور اصلى بحث ما؛ يعنى، اداره شؤون جامعه، آيا مى‌شود گفت نحوه اداره جامعه هيچ ارتباطى با سعادت نهايى انسان و يا شقاوت او ندارد و افراد جامعه مختارند كه هر سبك و روشى را كه خواستند براى سامان‌دهى جامعه خود برگزينند و دين دخالتى ندارد؟ چه كسى است كه نداند رعايت عدالت در جامعه موجب سعادت انسان است و عدالت داراى بار ارزشى مثبت بسيار نيرومندى است. در اين زمينه، اگر آيه و روايتى نيز نبود عقل ما درك مى‌كرد كه رعايت عدالت در كمال انسانى و رشد و تعالى او تاثير شايانى دارد. اگر هم كسانى عقل را براى درك مسائل ارزشى در اين زمينه‌ها كافى ندانند بايد به قرآن و سنّت توسل جويند. البته ما معتقديم كه بسيارى از مسائل ارزشى در امور اجتماعى و سياسى را عقل مى‌فهمد، اما اين بدان معنا نيست كه هرچه را عقل فهميد از حوزه دين خارج مى‌شود.

    قبلاً گفتيم آنچه كاشف از خواست خداست، آنچه كه حكمت و اراده خدا را بيان مى‌كند و به ما گوشزد مى‌كند كه مرضىّ خدا چيست، و تفاوت نمى‌كند كه آن امر را از چه راهى كشف كنيم. مهم اين است كه ما اراده تشريعى الهى را كشف كنيم، خواه اين كشف از طريق قرآن و سنّت باشد و خواه از طريق عقل؛ چرا كه آن سه، دليل و كاشف از احكام الهى و قوانين دينى هستند. از اين رو، عقل را نيز در زمره منابع احكام الهى بر شمرده‌اند و فقهاء با توجه به اين كه عقل را از جمله دلايل اثبات احكام شرعى مى‌شناسند، براى اثبات مسائل شرعى به آن نيز تمسّك جسته‌اند. پس چنان نيست كه بين عقل و شرع مرزى وجود داشته باشد، بخشى به عقل مربوط باشد و بخش ديگر به شرع؛ بلكه عقل نيز چراغى است كه در پرتو روشنگرى آن مى‌توان اراده و خواست و مرضىّ الهى را كشف كرد و آنچه در اين عرصه با عقل كشف مى‌شود، امرى دينى است.

 

7. رابطه دين و حكومت

پيرو آنچه در ارتباط با دخالت دين در امور اجتماعى و سياسى عرض كرديم و با توجه به انواع گوناگون حكومت‌هايى كه در عالم تحقق يافته، بخصوص حكومت‌هايى كه به نام اسلام يا به نامهاى ديگر در دوران اسلامى شكل گرفته، نمى‌توان گفت اسلام درباره نوع حكومت‌ها،

در جهت نفى و اثبات، نظر ندارد. آيا اگر ما حكومت فاسد و ظالمانه معاويه و يزيد را با حكومت عدل گستر اميرالمؤمنين (عليه السلام) مقايسه كنيم، مى‌توانيم ادعا كنيم كه دين اسلام هر دو قسم حكومت را به يك چشم مى‌بيند و فرقى بين حكومت على (عليه السلام) با حكومت معاويه نمى‌گذارد؟!

    آيا مى‌توان گفت كه هر كس آزاد است كه شيوه و رفتار مورد پسند خويش را براى حكومت خود برگزيند و دين دخالتى ندارد و نوع رفتار انسان هيچ دخالتى در سعادت و يا شقاوت او ندارد: نه رفتار حكومتى على (عليه السلام) در آخرت انسان تاثير داشت و نه رفتار معاويه؛ چون شيوه حكومت مربوط به سياست و دنياست و ربطى به دين ندارد! آيا هيچ عاقلى اين گفته را مى‌پذيرد؟ آيا مى‌توان گفت آن دو نوع حكومت در نظر دين مساوى‌اند و دين هيچ يك را تقديس و يا تقبيح نمى‌كند؟ واقعيّت اين است كه دخالت در امور اجتماعى و حكومتى از بارزترين عرصه‌هايى است كه دين بايد دخالت كند. دين بايد ساختار حكومتى مناسب را تبيين كند. دين بايد تبيين كند كه حاكم بايد، در آغازين روزهاى حكومتش، به فكر محرومان و مستضعفان باشد و يا به فكر تقويت پايه‌هاى حكومت خودش.

    پس جايگاه مسائل سياسى و اجتماعى در مسائل دينى، بخصوص دين اسلام، بسيار بارز و برجسته است و نمى‌توان آنها را از قلمرو دين خارج دانست و معتقد شد كه تأثيرى در سعادت و شقاوت انسانها ندارند. اساسا اگر آخرت و حساب و كتاب و ثواب و عقابى هست، مگر مى‌توان گفت رفتار معاويه و يزيد و امثال آن دو تأثيرى در آنها ندارد! البته اگر برخى از برادران سنّى مذهب هنوز نتوانسته‌اند مسأله معاويه را حل كنند، اما در تاريخ فراوان‌اند جباران و ستمگرانى كه روى تاريخ را سياه كرده‌اند، آيا مى‌توان گفت اين حاكمان ستم‌پيشه با فرمانروايان دادگر از نظر ارزشى مساوى‌اند؟ در همين زمانى كه ما در آن قرار گرفته‌ايم، آيا كسانى كه زنان و كودكانى را كه نزد هر دين و ملّتى بى‌گناه‌اند سر مى‌برند و بمب بر سر آنها مى‌ريزند و آنان را زنده در خاك مى‌كنند، با كسانى كه با همه وجود در خدمت به محرومان و ستمديدگان مى‌كوشند، مساوى‌اند و در بهشت در كنار هم خواهند بود؟ پس چطور مى‌توان مسائل سياسى و اجتماعى را از حوزه دين خارج دانست؟ اگر بناست كه دين درباره ثواب و عقاب، حلال و حرام و ارزش‌هاى مثبت و منفى نظرى داشته باشد، مسائل اجتماعى و سياسى از بارزترين مسائلى هستند كه دين بايد درباره آنها نظر بدهد.

 بر اساس آنچه ذكر شد، آن طرحى كه بر اساس آن مسائل دينى از مسائل دنيايى جدا مى‌شود و مسائل دين تنها در ارتباط با خدا و آخرت قرار مى‌گيرد و از حوزه مسائل دنيايى خارج مى‌گردد؛ يعنى بخشى از امور و مسائل به دانشمندان و سياستمداران وانهاده مى‌شود و بخشى از مسائل به دينداران، بسيار ناروا و نادرست است و به هيچ وجه با بينش اسلامى سازگارى ندارد و آن زندگى كه اسلام براى انسان در نظر دارد، آن جهان‌بينى كه اسلام ارائه مى‌كند و ما را به آن دعوت كرده با اين طرز تفكر سازگار نيست. بگذريم از اين كه اصولاً كسانى كه چنين حرفهايى مى‌زنند، نه اعتقادى به خدا دارند و نه به قيامت؛ سخن آنان تنها براى اين است كه دين‌داران را از صحنه خارج كنند. ولى ما كارى به عقيده شخصى آنها نداريم و سخنمان اين است كه طرح جداسازى مسائل دنيايى از مسائل دينى و خارج كردن مسائل دنيايى از قلمرو دين در نهايت به انكار اسلام منجر مى‌شود و نتيجه ديگرى ندارد. چنانكه گفتيم هيچ رفتارى نيست كه در سعادت و يا شقاوت ما تاثير نداشته باشد، پس بايد بپذيريم كه دين مى‌تواند درباره همه مسائل زندگى ما نظر دهد و وجه ارزشى آن را بيان كند؛ همان‌گونه كه پيامبر فرمود:

«ما من شى‌ءٍ يقرّبكم الى الجنّة و يباعدكم عن النّار الاّ و قد امرتكم به و ما من شى‌ءيقرّبكم من النّار و يباعدكم من الجنّة الاّ و قد نهيتكم عنه.»(1)

نيست چيزى كه شما را به بهشت نزديك كند و از جهنم دور گرداند، مگر آن كه منشما را به آن فرمان دادم؛ و نيست چيزى كه شما را به جهنم نزديك كند و از بهشتدور گرداند، مگر آن كه شما را از آن بازداشتم.

در بينش اسلامى، سعادتى بدون بهشتى شدن معنا ندارد و شقاوتى كه فرجام آن آتش جهنم نباشد وجود ندارد:

«فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِى النَّارِ.»؛ «وَ أَمَا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ.»(2)

 

8. جامعيّت دين

با توجه به فرموده پيامبر فرضيه ديگرى نيز باطل شد و آن اين كه كسى بگويد: درست است كه دين مى‌تواند رفتارهاى ارزشى را بيان كند و بگويد چه حلال است و چه حرام، ولى بخشى از


1. بحارالانوار، ج 70، ص 96.

2. هود/ 106 و 108.

رفتارهاى ارزشى را خود پيامبر گفته است و بخشى را به عهده مردم گذاشته است؛ يعنى، آنچه را مربوط به زمان خودش بوده گفته است و بقيه را به مردم واگذاشته كه مردم به مقتضاى شرايط زمان خويش، خود تشخيص دهند كه چه چيزى حلال است و چه چيزى حرام. معناى اين سخن اين است كه پيامبر همه آنچه را كه موجب سعادت ما بوده نگفته است؛ در صورتى كه حضرت فرمود: چيزى نيست كه سعادت شما را تضمين كند، مگر آن كه آن را بيان كرده‌ام. البته سخن حضرت بدان معنا نيست كه حضرت جزئيات را بيان كرده‌اند، بلكه ايشان عناوين كلى را بيان كرده‌اند، تا پس از ايشان در ساير زمانها كسانى كه صلاحيت دارند احكام جزئى و حلال و حرام مترتب بر مصاديق و موضوعات را از آن عناوين كلى استخراج كنند و آنها را تحت عناوين اوّليه و يا عناوين ثانويه و گاه به عنوان احكام حكومتى ارائه دهند و بى‌ترديد تشخيص مصاديق و احكام جزئى كه اصطلاحا فتوا نام گرفته است، منطبق بر همان كلياتى است كه در قرآن، سنّت رسول خدا و سخنان ائمه معصومين عليهم‌السلام ذكر شده است.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org