قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه دوم

اهميّت و ضرورت طرح بحث نظريه سياسى اسلام

 

در جلسه قبل، فهرست مباحث نظريه سياسى اسلام و محورهاى انتخاب شده براى بحث در اين زمينه را به عرض شنوندگان عزيز رساندم تا توجه داشته باشند كه در اين سلسله مباحث چه مطالبى عرض خواهد شد. امروز در حدى كه خداوند متعال توفيق بدهد، درباره اهميّت اين بحث و ضرورتش در شرايط فعلى جامعه‌مان سخن خواهيم گفت.

 

1. برخورد شرق و غرب با انقلاب اسلامى

براى اين كه اولويّت و ضرورت اين بحث روشن بشود، ناچارم نگاهى به تاريخچه كشور خودمان و كشورهاى اسلامى، در عصر اخير، داشته باشم. چنانكه مى‌دانيد، در طول تاريخ، همواره اقليّتى دنياپرست، سلطه‌جو، برترى طلب و زورگو منشأ اغلب فتنه‌ها بوده و هستند. هرچه زندگى بشر شكل متمركزترى پيدا مى‌كند و نظامهاى جامعه بر اساس قواعد و علوم مربوطه پيشرفت مى‌كند، اين فعاليت‌ها نيز شكل علمى‌تر و بر اساس قواعد و ضوابط دقيقتر انجام مى‌گيرد.

    به هر حال بعد از جنگ جهانى دوم، زورمندان عالم به اين نتيجه رسيدند كه در جهان دو قطب قدرت؛ يعنى، قطب سرمايه‌دارى در غرب و قطب ماركسيستى و كمونيستى در شرق وجود دارد و با پيروزى‌هايى كه در جنگ به دست آوردند، سعى كردند قدرت خودشان را بر ساير ملل تحميل كنند و در مقابل خودشان مجال ظهور به قدرت ديگرى كه قد علم كند و توان عرض اندام داشته باشد ندهند.

    از سوى ديگر، در طول تاريخ، كسانى كه در مقابل اين فتنه‌جويان و مفسدان قد علم مى‌كردند، انبياء و پيروان آنها بوده‌اند. ديندارانى بوده‌اند كه به هيچ قيمت حاضر نمى‌شدند زير بار اين ستمگران و زورگويان بروند؛ از اين جهت همواره زورمداران انبياء و پيروان آنها را

دشمنان خويش مى‌دانستند. ولى بعد از جنگ جهانى دوم و پس از آن كه كليسا، كه مظهر قدرت دين در اروپا بود، بكلّى از صحنه خارج شد، ديگر فكر نمى‌كردند كه در دنيا در مقابل اين قدرت‌ها قدرت ديگرى وجود داشته باشد. تا اين كه، در سه دهه اخير، ناباورانه با حركت شگفتى‌سازى در خاورميانه و در ايران مواجه شدند. در ابتدا، فكر مى‌كردند حركتى كه در ايران شروع شده مثل ديگر حركت‌هاى محدود اسلام خواهانه است كه گهگاه در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى ظهور كرده‌اند و براحتى سركوب شده‌اند. فكر مى‌كردند با شيوه‌هاى خاصى كه دارند و تجربه‌هايى كه اندوخته‌اند، مى‌توانند اين حركت را بكلّى خنثى كنند. ولى هرچه پيشتر رفتند، ديدند اين حركت با ساير حركت‌ها بسيار متفاوت است. بالاخره در پرتو نهضت اسلامى ايران يك قدرتى در اين منطقه پديد آمد كه بدون اتكاء به دو قطب شرق و غرب و بدون استفاده از نيروها و فعاليت‌هايى شبيه به كودتا و برخوردهاى نظامى تند و خشن، توانست حاكم دست نشانده غرب را به زانو در آورد و در ايران حكومت اسلامى تشكيل بدهد.

    طبيعى بود كه با تجربه‌هايى كه در طول تاريخ در مبارزه با دين‌داران داشتند، در اينجا نيز به انواع فعاليت‌ها و توطئه‌هايى دست يازند كه همه شما مى‌دانيد و نيازى نيست كه تفصيلا آن را ذكر كنيم و تنها اشاره‌اى به آن توطئه‌ها خواهيم داشت: در آغاز، كشمكش و جنگ داخلى به راه انداختند، به اين اميد كه زمينه سر كار آمدن دولت كودتا ـ كه منافع غرب را تأمين كند فراهم گردد. اما ديدند كه قدرت مردم عظيم‌تر و وسيع‌تر از آن است كه تحرّك گروهكها بتواند خطرى براى انقلاب در پى داشته باشد. پس از آزمودن نقشه‌ها و توطئه‌هاى گوناگون، از جمله حصر اقتصادى و تبليغات جهانى عليه ايران و جنگ هشت‌ساله را بر مردم ما تحميل كردند، به اين تصور كه از اين راه بتوانند دولت اسلامى را به زانو در آورند كه موفق نشدند.

 

2. جوانان و توطئه بلند مدّت فرهنگى

با توجه به اين كه دشمنان در هيچ صحنه‌اى موفق نشدند، تنها به يك چيز اميد بسته‌اند و آن يك برنامه دراز مدّت فرهنگى است؛ و در اين راستا سعى مى‌كنند كه بتدريج از راههاى گوناگونى ـ البته در اين زمينه تجربه‌هاى زيادى دارند ـ در داخل كشور نفوذ كنند. آنها مى‌كوشند مركزى جهت نشر افكار و ايده‌هاى خود فراهم كنندو از آنجا امواج تبليغاتى را به همه قشرهاى گوناگون جامعه برسانند و تدريجا زمينه را براى خواسته‌هاى خودشان فراهم

كنند. طبيعى است كه محاسبات آنها در اين مورد، مثل ساير موارد، براساس محاسبات علمى است.

    چون ديدند نسل انقلاب رو به ميانسالى و پيرى نهاده است و آينده از آنِ جوانان است جوانانى كه نه از رژيم و جنايات و ستم‌هاى آن اطلاع درستى دارند و نه از فداكارى‌هاى مردم مبارز پيش از انقلاب و بعد از انقلاب، و تنها خواسته‌هاى خودشان را دارند، خواسته‌هايى كه گاهى محور آنها را مادّيات و هوسها تشكيل مى‌دهد ـ بر اين تصورند كه مى‌شود در اين قشر عظيم كه اكثريّت جامعه را تشكيل مى‌دهد و آينده نيز از آنِ اين قشر خواهد بود نفوذ كنند و تدريجا و در طى چند دهه زمينه را براى حكومتى كه دست نشانده و حافظ منافع خودشان باشد فراهم كنند. در اين كه كار را از كجا بايد شروع كرد و چگونه بايد در اين نسل نفوذ كرد و افكار و ايده‌ها و ارزش‌هاى آنها را تغيير داد تا زمينه براى چنين آرمان شومى فراهم بشود، آنها مطالعاتى را در شناسايى عامل اصلى حمايت مردم از حكومت اسلامى و اين‌كه حاضر شدند همه سختى‌ها، گرفتارى‌ها، تورمها، كمبودها، بمبارانها، موشك‌بارانها و همه سختى‌هاى ديگر را تحمل كنند و دست از حمايت اين حكومت بر ندارند، صورت دادند و به اين نتيجه رسيدند كه اين حمايت عمومى مردم ريشه در اعتقاد و دين آنها دارد.

 

3. محورهاى سه گانه توطئه فرهنگى

با توجه به اين كه مردم ايران تابع مكتب اهل بيت عليهم‌السلام هستند و الگوى خودشان را از ائمه اطهار و از سيدالشهداء گرفته‌اند و اين باور و اعتقاد كه بايد براى تحقق آرمانهاى اسلامى از جانشان و مالشان و همه عزيزانشان بگذرند، در دل آنها ريشه دارد و با شير اندرون شده است و با جان بيرون خواهد رفت؛ دشمنان مى‌كوشند كه اين اعتقاد را سست كنند. مى‌خواهند كارى كنند كه نسل آينده اين چنين فريفته حكومت دينى نباشد. افكارى را در نسل جوان رواج مى‌دهند كه اعتقادشان را به اين سبك حكومت دينى و كسانى كه به نام دين حكومت مى‌كنند ضعيف كند، زيرا مردم و جوانان معتقدند كه بايد دين حاكم باشد و سررشته حكومت هم در دست دين‌شناسان و دين‌مداران باشد كه در رأس آنان ولىّ فقيه قرار دارد؛ تا اين اعتقاد در عمق دل جوانها نفوذ دارد امكانى براى سرنگون كردن اين رژيم و براندازى حكومت اسلامى وجود نخواهد داشت.

پس بايد اين اعتقاد را از بين برد، اما از چه راهى؟ طبعا نشر افكار به وسيله يك گروه روشنفكر ممكن است فراهم بشود، لذا سعى كردند كه يك مركزيتى در ميان مراكز فرهنگى و دانشگاهى به وجود آورند، كسانى را عَلَم كنند و بفريبند و وادار كنند كه چنين افكارى را در جامعه پخش كنند؛ تا تدريجا به واسطه نشر اين افكار لااقل شكى در دلهاى مردم و بخصوص نسل جوان پيدا بشود و اعتقاد راسخشان نسبت به حكومت اسلامى و ولايت فقيه سست گردد. سست شدنِ عقيده نسل جوان به حكومت اسلامى براى آنها ايده‌آل است. چون اگر شكى پيدا شد ديگر يك نوجوان سيزده‌ساله حاضر نمى‌شود نارنجك به خودش ببندد و زير تانك برود. چنين حركت‌هايى وقتى انجام مى‌گيرد كه جوان ايمان قطعى به آخرت و حساب و كتاب و درستى راهش و اهميّت ارزش‌هايش داشته باشد. اگر شك پيدا شد، كافى است كه يك پا جلو بگذارد و يك پا عقب، و اين حالت ترديد زمينه را براى خواسته‌هاى آنها فراهم خواهد كرد.

    در راستاى اين هدف بود كه با كمك عناصر دست نشانده خود و عوامل فريب‌خورده و با بهره‌گيرى از راههاى گوناگونى كه در طول تاريخ تجربه كرده بودند و با فريفتن كسانى كه در عقايد و افكارشان ضعف و سستى وجود دارد توسط وسايط مرموز خود و سوق دادن آنها به سمت اهداف خود، حركت خود را در چند محور شروع كردند:

 

الف) ترويج تفكر جدايى دين از سياست

اولين محور فعاليت و حركت آنها جدايى حكومت و سياست از دين است. براى تبليغ اين امر زمينه‌هاى زيادى فراهم بود. قرنها در مغرب زمين و در اروپا

روى اين مسأله كار شده بود، كتابها نوشته شده بود و تحقيقات گسترده‌اى انجام گرفته بود و در نتيجه آن فعاليت‌ها، در مغرب زمين، مسأله سكولاريزم

و تفكيك دين از سياست و از اجتماع جاى خودش را باز كرده بود. براى رسيدن به اين هدف، اينجا نيز بايد زمينه‌اى فراهم كرد كه دست‌كم كسانى معتقد بشوند كه حساب دين از سياست جداست. البته كم و بيش زمينه‌هايى نيز وجود داشت: در بين همان كسانى كه در انقلاب نقشى داشتند و بعد هم در اداره حكومت اسلامى وظايفى به عهده گرفتند، چنين زمينه‌هايى و چنين تفكرى وجود داشت و آنها معتقدند كه بين دين و سياست مرزى وجود دارد و در اين زمينه سخنرانى‌هايى كرده بودند و كتابهايى نوشته بودند.

تقويت اين گرايش به وسيله كارهاى فرهنگى كه در مغرب زمين انجام گرفته بود كار مشكلى نبود.

 پس يكى از محورهاى فعاليت فرهنگىِ دشمن، ترويج تفكر تفكيك دين از سياست است. البته همه مردم تحت تأثير اين فكر واقع نمى‌شوند. مردمى كه براى حكومت دينى عزيزانشان را داده‌اند، از مالشان گذشته‌اند و همه مشكلات را تحمل كرده‌اند، به آسانى تحت تأثير اين فكر قرار نمى‌گيرند؛ مخصوصا با توجه به اين كه هنوز طنين صداى ملكوتى امام در گوششان هست و كلامى كه از مرحوم مدرس نقل شده است ـ كه ديانت ما عين سياست ماست ـ به اين زودى فراموش نمى‌شود.

 

ب) انكار ولايت فقيه

محور دوم فعاليت دشمنان و روشنفكران غرب‌زده القاء اين فكر است كه بر فرض بپذيريم دين هم مى‌تواند در امور اجتماعى و سياست دخالت كند و احكام دينى بايد در جامعه پياده شود و در سياست نيز بايد ارزش‌هاى دينى رعايت شود، اما حكومت دينى به معناى حكومت فقهاء نيست. كافى است قوانينى كه در مجلس شورا تصويب مى‌شود، از يك فيلترى بگذرد كه خلاف دين نباشد. همين كه اين قوانين خلاف دين نبود حكومتْ دينى مى‌شود، چون همه قوانين موافق دين اجرا مى‌شود؛ حكومت دينى نيز معنايى غير از اين ندارد.

    پس محور دوم اين بود كه اگر نتوانيم همه مردم را قانع كنيم كه دين از سياست جداست، مى‌گوييم بله دين و سياست با هم توأم‌اند، اما معناى حكومت دينى اين است كه احكام دينى اجرا شود، ولى اين‌كه اجرا كننده‌اش چه كسى باشد ربطى به دين ندارد. مردم هر كس را براى اجراى احكام دينى انتخاب كردند، او حاكم دينى خواهد بود. پس دينى بودن حكومت به اين است كه احكام دين اجرا شود، نه اين كه حاكمْ متدين، عالم و فقيه باشد. اين را كه دين در سياست دخالت دارد مى‌پذيريم، اما نمى‌پذيريم كه مجرى احكام دينى بايد فقيه باشد، يا در رأس حكومت دينى بايد ولىّ فقيه قرار گيرد. بى‌ترديد روى اين محور؛ يعنى، تفكيك حكومت دين از تئورى ولايت فقيه نيز بسيار كار كرده‌اند و كماكان فعاليت آنها ادامه دارد. در روزنامه‌ها و حتى در روزنامه‌هاى كثيرالانتشار و در مجلات گوناگون به صورت‌هاى گوناگون مطالبى ارائه مى‌گردد. حول اين محور، در دانشگاه‌ها و مراكز ديگر ميزگردهايى تشكيل

مى‌شود تا در متدينينى كه هنوز معتقد به عدم جدايى دين از سياست‌اند اين فكر را جا اندازند كه حكومت دينى مورد قبول است، اما ولايت فقيه ملازم با حكومت دينى نيست.

    اين محور فعاليت مى‌تواند در عده زيادى از جوانانى كه آشنايى چندانى با احكام اسلامى و مبانى فقهى ندارند مؤثر باشد، بخصوص كه با ابزارهاى فرهنگى زيادى توأم گردد و تبليغات فراوانى در جهت آن انجام بگيرد؛ ولى هنوز، در جامعه، هستند كسانى كه تحت تأثير اين افكار واقع نمى‌شوند و ولايت فقيه را كه در قانون اساسى نيز محور قرار گرفته ركن تفكر و حركت خودشان تلقى مى‌كنند و به اين كه اين انقلاب بحق در عالم به نام انقلاب ولايت فقيه و حكومت ولايت فقيه شناخته شده پايبند هستند.

 

ج) خدشه در شكل ولايت فقيه

طبيعى است در مواجهه با كسانى كه معتقد به ولايت فقيه هستند، از راه ديگرى بايد در آنها نفوذ كرد و آن القاى اين فكر است كه ولايت فقيه اَشكال گوناگونى مى‌تواند داشته باشد و اين شكل از ولايت فقيه كه در ايران اجراء شده است مخدوش و قابل تجديدنظر است. اين نحو ولايتى كه در ايران اجرا شده است صحيح نيست و با اصول دموكراسى

و با ليبراليزم

نمى‌سازد، بايد كارى كرد كه ولايت فقيه با دموكراسى و ارزش‌هاى پذيرفته شده در دنياى حاضر وفق پيدا كند. پس محور حركت سوم فكرى مخدوش كردن شكل ولايت فقيه در جمهورى اسلامى است.

    حاصل بحث تا اينجا اين است كه از نقطه نظر فكرى و نظرى تمام اهتمام دشمن و استكبار جهانى متوجّه اين است كه اين حكومت را از سه راه تضعيف كند. گرچه آنان از لحاظ عملى نيز برنامه‌هاى خاصى اجرا كرده‌اند و هنوز هم اجرا مى‌كنند، اما آن برنامه دراز مدّتى كه اميدوارند نسل آينده اين مملكت آن را بپذيرد كار فكرى است. محور اول آن برنامه اين است كه دين از سياست جداست كه گروهى اين را قبول خواهند كرد. دوم اين كه دين از سياست جدا نيست، امّا حكومت دينى از ولايت فقيه جداست، اين نظريه نيز در قشرى مى‌تواند مؤثر باشد. سوم اين‌كه به آن كسانى كه در اعتقاد به ولايت فقيه خيلى راسخ و استوارند چنين القاء شود كه ولايت فقيه را قبول داريم، امّا اين شكل ولايت فقيه كه در ايران اجرا شده است بايد تغيير يابد. بالاخره آنها به دنبال اين هستند كه به نحوى در دل جوانها

شبهه به وجود آورند تا اعتقاد آنها به اين نظام و ارزش‌هاى اين نظام سست شود. اگر چنين شد، راه نفوذ براى استكبار جهانى در درون جامعه اسلامى و حتى در درون حكومت اسلامى باز مى‌شود.

    كسانى كه تحت تأثير يكى از اين سه فكر قرار بگيرند، هر كجا كه باشند، هر پستى كه داشته باشند، در هر قشرى از اقشار جامعه حضور داشته باشند و هر موقعيت و پايگاه اجتماعى كه داشته باشند، مى‌توانند كمكى به خواسته‌هاى استكبار جهانى بكنند و در راه رسيدن استكبار به اهداف خودش نقشى را ايفا كنند.

 

4. وظيفه ما در قبال محورهاى سه‌گانه توطئه دشمن

با توجه به اين مطلب كه دشمن تمام نيروى خودش را در حول اين سه محور صرف مى‌كند، اگر كسانى دلبستگى به اين نظام داشته باشند ـ كه بحمدالله اكثريت قاطع مردم به اين نظام دلبستگى دارند و يكى از نمودهاى آن تظاهراتى است كه هر از چند گاه رخ مى‌دهد و دنيا را متحيّر مى‌سازد ـ بايد به هوش باشند كه از اين سه راه دشمن در آنها نفوذ نكند. بنابراين، بايد بكوشند كه روز به روز در پذيرش اين نظريه كه دين از سياست جدا نيست راسخ‌تر شوند. بايد باور كنند كه اگر هر دين ديگرى بتواند از سياست جدا باشد، اسلام چنين نيست. دوم اين كه در پذيرش اين نظر راسخ‌تر شوند كه حكومت دينى تنها به اين نيست كه قوانين مصوب مجلس، اسلامى باشد و يا مخالف اسلام نباشد؛ بلكه قوام حكومت دينى به اين است كه مجريان قانون دلباخته اسلام باشند. هم اسلام‌شناس باشند و هم بهترين علاقه‌مندان و مجريان احكام الهى باشند؛ وگرنه قانونى كه روى كاغذ نوشته شده باشد و مجريانش آن را رعايت نكنند، چه نفعى به حال جامعه خواهد داشت؟ مگر در قانون اساسىِ رژيم گذشته مذهب تشيع به عنوان مذهب رسمى ايران شناخته نمى‌شد؟ اما اين قانون چه اندازه مى‌توانست در رفتار حكومتى كه سراپا تسليم خواسته‌هاى دشمنان كافر و معاند بود مؤثر باشد؟

    چيزى كه روى كاغذ نوشته شده، تا مجرى مقتدر و مؤمن نداشته باشد نفعى نخواهد داشت. پس اگر صرفا قانون اسلامى در مجلس شوراى اسلامى گذرانده شود، اما كسى كه در رأس هرم قدرت قرار دارد چندان دلبستگى به اين قانون نداشته باشد و چنان قدرت و اقتدار

فكرى و دينى نداشته باشد كه اين قانون را به اجرا در آورد، آن قانون ضمانت اجرايى نخواهد داشت. پس اصل دوم اين است كه ما روز به روز بايد اعتقادمان را به اصل ولايت فقيه راسخ‌تر كنيم و اين تئورى را بر اساس ادله محكم تبيين كنيم كه هم باور خودمان محكم گردد و هم به نسل آينده بباورانيم كه حكومت اسلامى تنها در سايه ولايت فقيه قابل بقا خواهد بود.

    بعد از دو مرحله فوق، نوبت مى‌رسد به مرحله سوم كه آيا اين شكل از ولايت فقيه كه در طول دو دهه گذشته در ايران اجرا شده همان ولايت فقيهى است كه از مكتب اهل بيت تلقى شده، يا اين كه بايد شكلش عوض بشود؟ مرحله سوم يك مسأله فرعى است كه بعد از تبيين مرحله اول و دوم بايد به آن پرداخت. بنابراين، پرداختن به آن دو مرحله در اولويت قرار دارد و از اين‌رو موضوع بحث ما تحت عنوان فلسفه سياسى اسلام را تشكيل مى‌دهد.

 

5. لزوم گزينش روش‌هاى مناسب در برابر توطئه دشمن

با توجه به آنچه گفته شد كه دشمن، در راستاى فعاليت‌فرهنگى خود، سه نوع نقشه و توطئه طرح‌ريزى كرده كه عبارت‌اند از: تفكيك دين از سياست، تفكيك حكومت دينى از ولايت فقيه و تشكيك در صحّت عملكرد ولايت فقيه در ايران، بالطبع ما با سه طايفه و گروه روبرو خواهيم بود: يكى كسانى كه باور كرده‌اند كه دين از سياست جداست. قلمرو دين معبد و مسجد و حسينيه است و قلمرو سياست صحنه جامعه است. طبيعى است كه در مواجهه با چنين كسانى بايد شيوه خاصى از بحث را برگزيد و با كسانى كه حكومت دينى را پذيرفته‌اند، اما در تعيين مجرى آن بحث دارند، بايد به گونه ديگر بحث كرد. چنانكه اگر كسى فرضاً، در مسايل دينى، اصلاً اعتقاد به خدا نداشته باشد، بايد بحث را از مرحله ديگرى شروع كرد كه به اثبات وجود خدا بينجامد و پس از آن نوبت به اثبات نبوّت عامه و خاصه مى‌رسد. اما با كسى كه خدا و برخى از انبياء را قبول دارد؛ ولى درباره پيغمبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) بحث دارد، بحث را از نبوّت خاصّه بايد شروع كرد.

    براى كسى كه معتقد به توحيد و خداوند است، اما نبوّت پيامبر اسلام را قبول ندارد، در جهت اثبات نبوّت پيامبر اسلام لازم نيست كه ما بحث را از اثبات خدا شروع كنيم. او اين مراحل را پيموده است و به اينجا رسيده كه خدايى هست و خدا براى هدايت بندگانش پيغمبرانى مى‌فرستد. همين‌طور در ارتباط با ساير مسائل بايد شيوه‌هاى متناسبى را برگزيد و بى‌ترديد هر بحثى كه ما جهت ارائه در نظر بگيريم، بر گرفته از اصول و مقدماتى است كه مردم

در جهت پذيرش آن اصول در مراحل و مراتب مختلفى قرار دارند: برخى پاره‌اى از اصول را پذيرفته‌اند و به مراحل بعدى رسيده‌اند، برخى هنوز آن مراحل اوّليه را هم نپذيرفته‌اند.

    بنابراين، ما براى بررسى و بحث درباره سه ديدگاه مذكور احتياج به چند نوع بحث داريم كه متدهاى مختلفى را مى‌طلبد؛ يعنى، ممكن است در بحث فقط از ادلّه عقلى استفاده كرد و بجز آنچه عقل انسان درك مى‌كند از چيز ديگرى بهره نگيريم؛ در اين صورت محور و ملاك بحث را برهانهاى عقلى قرار مى‌دهيم. مانند وقتى كه مى‌خواهيم براى كسى كه هنوز به وجود خدا معتقد نشده خدا را اثبات كنيم، در اينجا جا ندارد كه از آيه قرآن و فرموده امام صادق (عليه السلام) استفاده كنيم. او خدايش را قبول ندارد چه برسد به قرآن و احاديث! براى هدايت او تنها بايد از دليل عقلى استفاده كرد و بايد روش تعقّلى و متد عقلانى را به كار گرفت.

    كسانى كه حكومت دينى را پذيرفته‌اند، يك مرحله و يك گام به جلو آمده‌اند و در برابر آنها بايد سبكى از بحث را برگزيد كه ارائه‌گر محتواى دين مقبول آنها باشد. بايد ادلّه‌اى ذكر كنيم كه محتواى دين را تبيين كند، از اين رو منابع بحث، قرآن و سنّت، و متد و سبك بحث، نقلى و تاريخى خواهد بود. اما آنجا كه صحبت از عملكرد نظام است، بايد به اسناد و مدارك تاريخى مراجعه كرد و ديگر بحث نقلى و تعبدى كارساز نيست. بايد شيوه‌هاى رفتارى كه به كار گرفته شده مورد بررسى و قضاوت قرار گيرد. پس چون بحث ما ابعاد گوناگونى دارد، تنها از يك متد نمى‌توانيم استفاده كنيم: در بعضى از ابعادش بايد از متد عقلانى استفاده كنيم، در بعضى از ابعادش بايد از متد نقلى و تعبّدى و ادله شرعى استفاده كنيم و در برخى از ابعادش بايد از متد تاريخى و بررسى‌هاى عينى استفاده بكنيم. آنچه عرض شد براى توجيه كسانى است كه ممكن است در خلال بحث بر ما خرده گيرند كه بحث عقلى است يا نقلى؟ از اين جهت عرض كردم بحث ما ابعاد گوناگونى دارد و هر بعد آن را بايد با شيوه خاص خودش بررسى كرد.

 

6. تعريف و قلمرو دين

در اينجا يك مسأله اساسى ديگرى وجود دارد كه البته مى‌تواند موضوع مستقلى براى بحث و تحقيق قرار بگيريد، اما در اين جا ما تنها به اشاره بدان موضوع بسنده مى‌كنيم:

    بحث در اين است كه اساسا قلمرو دين تا كجاست؟ ما وقتى درصدديم كه دريابيم حكومت با دين ارتباط دارد يا ندارد و آياتفكيك دين از سياست صحيح است و يا صحيح نيست، در ابتدا بايد خود دين را بشناسيم. بايد تعريف صحيحى از دين داشته باشيم تا بتوانيم

بر اساس آن قلمروش را تعيين كنيم. در اين راستا، كسانى در صدد برآمدند كه ابتدا از طريق متد بحث بيرونى اصل حاجت به دين را بررسى كنند و به شناخت قلمرو دين در زندگى انسانى دست يابند، پس از اين مرحله مى‌پردازند به اين كه آيا در اسلام سياست جزو دين هست يا نيست. در اين زمينه، بحثهاى فراوانى را مطرح كرده‌اند و حتماً شما كم و بيش با بحثهايى از قبيل انتظار از دين، اين كه انتظار ما از دين حداقلى است و يا حداكثرى است يعنى قلمرو دين همه عرصه‌هاى زندگى انسانى را در بر مى‌گيريد، يا اين كه تنها بخشى از عرصه‌هاى زندگى انسانى را در برمى‌گيرد و بيشتر عرصه‌هاى زندگى انسانى را بايد به عقل، علم و خواسته‌هاى مردم واگذارد ـ آشنايى داريد.

    كسانى كه گرايش به عدم دخالت دين در حكومت دارند، وقتى درصدد تعريف دين برآمدند، تعريفى از دين به دست دادند كه با گرايش و عقيده سكولاريسم همسو باشد. مثلاً گفتند دين براى تنظيم رابطه معنوى انسان با خداست؛ يا اندكى وسيع‌تر و گسترده‌تر، دين چيزى است كه در زندگى آخرت ـ به فرض كه آخرتى باشد ـ مى‌تواند مؤثر باشد و براى تنظيم زندگى انسان با آخرت است. طبيعى است كه اگر دين چنين تعريف بشود، خيلى راحت مى‌شود گفت كه سياست چه ربطى به دين دارد؟ سياست ربطى به رابطه انسان با خدا ندارد و تنها رابطه انسانها با يكديگر را روشن مى‌سازد و از قلمرو دين خارج است. سياست مربوط به زندگى دنياست و ربطى به عالم آخرت ندارد. بعلاوه، اگر قلمرو دين تنها چيزهايى است كه بشر از فهم آن ناتوان است، پس هر جا عقل قضاوتى داشته باشد ديگر جاى دين نيست؛ قلمرو دين جايى است كه عقل راهى ندارد!

    اگر ما در ارائه تعريف دين قلمرو آن را محدود ساختيم و عرصه و قلمرو دين را به عقل و فهم بشرى محدود كرديم و گفتيم در آن عرصه‌هايى كه عقل ما توان حل مسائل را دارد نيازى به دين نداريم و احتياج ما به دين تنها در مسائلى است كه عقل توان فهم و حلّ آنها را نداشته باشد، بى‌ترديد با گذشت زمان و تطوّر و توسعه زندگى بشرى از حاجت به دين كاسته مى‌شود؛ چون بر اين اساس، دين براى حلّ نيازهايى است كه عقل از حلّ آنها عاجز باشد. در ابتدا كه بشر بهره چندانى از علوم و تمدّن نداشت، احتياجش به دين گسترده بود و چون با عقل خود نمى‌توانست مسائل را بفهمد، نيازمند دين بود. رفته رفته از احتياج بيشتر به دين كاسته شد و در سالهاى اخير بشر تقريبا احتياجى به دين ندارد. بله در ارتباط با مسائل جزيى كه هنوز عقل او از حلّ آنها قاصر است و اميد ندارد به اين زودى‌ها آنها را حلّ كند به سراغ دين مى‌رود.

(سوگمندانه بايد گفت كسانى كه داعيه مسلمانى دارند، در شمار شبهات خود اين شبهه را مطرح كرده‌اند كه در اين زمان كه عقل بشر كامل شده، ديگر نيازى به دين، وحى و دستورات تعبّدى نداريم.) بر اين نگرش و تعريف، اين نتيجه مبتنى مى‌شود كه سياست ربطى به دين ندارد و وقتى ما همه مسائل سياسى را مى‌توانيم با تكيه بر عقل و استدلالها و كاوشهاى عقلانى حل و فصل كنيم، ديگر چه نيازى به دين داريم!

    آنچه ذكر شد از جمله شبهاتى است كه در اين زمينه مطرح شده است و ما به اجمال بدان پاسخ مى‌دهيم . ابتدا بايد گفت تعريفى كه از دين ارائه داده‌اند و بر اساس آن، دين را تنها مربوط به زندگى آخرت و تنظيم رابطه انسان با خدا دانسته‌اند، باطل و مردود است و اين سخن كه مسائل سياسى انسان ربطى به خدا ندارد و از قلمرو رابطه انسان با خدا خارج است، با واقعيّت دين بيگانه است. دين يعنى شيوه رفتار صحيح انسانى، آن‌گونه كه خدا مى‌خواهد . اگر انسان در اعتقاد، در پذيرفتن ارزش‌ها و در عمل فردى و عمل اجتماعى‌اش آن‌گونه كه خدا خواسته است باشد ديندار است و در مقابل، اگر اعتقاداتش بر خلاف آنچه باشد كه خدا خواسته، ارزش‌هاى پذيرفته شده‌اش بر خلاف آن ارزش‌هايى باشد كه مورد قبول خداست، رفتار فردى يا اجتماعى‌اش بر خلاف آن روشى باشد كه خداپسند است و در هر كدام از اينها نقص داشته باشد؛ دينش نقص خواهد داشت. پس دين همه عرصه‌هاى فوق را در بر مى‌گيرد.

 

7. لزوم شناخت دين از طريق منابع آن

اگر ما بخواهيم دين را تعريف كنيم، بايد ببينيم دينداران و كسى كه دين را نازل كرده چگونه آن را تعريف كرده‌اند؟ اگر ما بياييم از پيش خود تعريفى از دين ارائه دهيم و بر اساس آن تعريف خود ساخته بگوييم مسايل سياسى و اجتماعى از حوزه دين خارج است، مسائل سياسى واجتماعى با دينى ارتباط ندارد كه ما تعريف كرده‌ايم، نه دينى كه خدا فرستاده است. براى شناخت دين خدا و ارائه تعريف از آن ما نبايد به سليقه خود مراجعه كنيم، بلكه براى شناخت دامنه، رسالت و خواست آن دين بايد منابع و محتواى آن را بررسى كنيم.

    يك وقت كسى مى‌گويد: من اسلام را قبول ندارم، چون دلايلى كه براى درستى اسلام اقامه شده ضعيف‌اند، يا (العياذبالله) من دلايلى دارم بر دروغ و باطل بودن اسلام؛ چنين ادعايى جاى بحث دارد. اما صحيح و منطقى نيست كه كسى با فرض پذيرش اسلام بگويد، اسلام چيزى است كه من مى‌گويم، نه آنچه قرآن و پيغمبر و ائمه گفته‌اند و مسلمانان به آن پايبندند.

اگر كسى بخواهد درباره درستى و يا نادرستى اسلام بحث كند، خواه از آن طرفدارى كند و خواه آن را رد كند، اول بايد اسلام را بشناسد و بى‌شك براى شناخت اسلام بايد به فرموده‌هاى خداوند كه مبتكر و نازل كننده اسلام است روى آورد و از طريق قرآن اسلام را شناخت. نظر به اين حقيقت ما گفتيم براى شناخت دين و ارائه تعريف و قلمرو آن بايد به منابع دينى؛ يعنى، كتاب و سنّت مراجعه كنيم، نه اين كه به دلخواه خويش يا بر اساس تعريف فلان مستشرق آمريكايى و يا اروپايى ـ كه حرفشان براى ما حجيّت ندارد ـ دين را تعريف كنيم.

    پس اگر كسى بخواهد درباره اسلام مسلمانان صحبت كند، بايد از اسلامى سخن گويد كه قرآن و پيامبر و ائمه عليهم‌السلام تبيين كرده‌اند و بر اساس اين اسلام كه ريشه در كتاب و سنّت دارد به تعريف و بيان قلمرو آن بپردازد، نه اسلامى كه در كلام فلان مستشرق و يا نويسنده و يا سياستمدار مغرض و يا در فلان دائرة‌المعارف تعريف شده كه بى‌شك اين اسلام به درد ما نمى‌خورد. با مراجعه به اسلام واقعى در مى‌يابيم كه نه تنها قلمرو دين به عقل و فهم بشر ختم نمى‌شود، بلكه عقل خود يكى از منابع شناخت اسلام به شمار مى‌رود. از ديگر سوى، كسى كه اندك آشنايى با زبان عربى داشته باشد ـ گرچه از تفسير ولو تفسير اجمالى قرآن بى‌بهره باشد وقتى به قرآن مراجعه كند، پى مى‌برد كه اسلام مسائل اجتماعى را نيز فروگذار نكرده و به بيان آنها پرداخته است؛ پس چگونه مى‌توان گفت دين از سياست جداست!

    اگر دين چيزى است كه در قرآن آمده، شامل مسائل اجتماعى و سياسى مى‌شود و راجع به قوانين مدنى، قوانين جزايى، قوانين بين‌المللى و راجع به عبادات و اخلاق فردى سخن گفته است و براى زندگى خانوادگى، ازدواج، تربيت فرزند و براى معاملات و تجارت دستورالعمل دارد؛ پس چه چيزى از قلمرو دين اسلام خارج مى‌ماند؟ بزرگترين آيه قرآن كريم درباره معاملات، قرض دادن و رهن دادن و رهن گرفتن است. اگر اسلام دينى است كه در قرآن معرفى شده، چطور برخى مى‌گويند اسلام ربطى به زندگى اجتماعى مردم ندارد. اگر مسائل ازدواج و طلاق جزء دين نيست، اگر مسائل تجارت، رهن، بيع و ربا مربوط به دين نيست، اگر مسأله ولايت و اطاعت از اولى‌الأمر جزء دين نيست؛ پس چه از دين مى‌ماند و شما از كدام دين صحبت مى‌كنيد؟ قرآن كه پى‌درپى درباره اين مسائل صحبت كرده است.

    يك وقت شما مى‌گوييد ما دينى را كه دربرگيرنده مسائل سياسى و اجتماعى مى‌باشد قبول نداريم! بسيار خوب، كم نبودند كسانى كه اسلام را نپذيرفتند؛ اكنون نيز هستند كسانى كه اسلام

را قبول ندارند، ما هم با آنها دعوايى نداريم. اگر دلشان خواست بيايند تا با هم بحث كنيم و اين اسلام جامع را برايشان اثبات كنيم؛ اگر هم نخواستند به هر راهى كه مى‌خواهند بروند: «وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ...»(1)

اما اگر مى‌گوييد اسلام را قبول داريم،

چرا اسلام را شامل اين مسائل نمى‌دانيد و در هر يك از احكام اجتماعى اسلام خدشه مى‌كنيد؟ آيا آنچه در كتاب و سنّت است اسلام نيست؟ كه شما نه نمازش را قبول داريد، نه عباداتش را، نه احكامش را، نه احكام اجتماعى و سياسى‌اش را، نه ازدواجش را، نه طلاقش را و نه ساير مسائلش را؛ پس چه چيز از اسلام مى‌ماند و شما از كدام اسلام صحبت مى‌كنيد؟ آيا اين سخنان جز فريفتن يك عده افراد ناآگاه تأثير ديگرى مى‌تواند داشته باشد؟

    دين عبارت است از صبغه الهى در زندگى بشر: «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»(2)

زندگى انسان هم مى‌تواند رنگ خدايى داشته باشد و هم مى‌تواند رنگ شيطانى داشته باشد؛ حال اگر اين زندگى رنگ خدايى داشت، دين اسلام تجسّم يافته است. اگر ما خواسته باشيم از منشأ و خاستگاه صبغه الهى بحث كنيم، بايد ابتدا منابع دين را بشناسيم و ما غير از قرآن، سنّت و ادله عقلى منبع ديگرى براى اسلام سراغ نداريم و بر اساس اين منابع، اسلام همه حوزه‌هاى عبادى، سياسى، اجتماعى و فردى را در بر مى‌گيرد و چنانكه گفتيم، مرورى سطحى و گذرا روى قرآن كافى است كه بروشنى براى ما اثبات كند كه آن دينى كه در قرآن هست و قرآن به عنوان منبع اصلى آن به شمار مى‌رود، امكان ندارد از مسائل سياسى و اجتماعى بر كنار باشد. مجموعه قوانين و ارزش‌هايى كه ناظر به مسائل سياسى و اجتماعى نباشد، حتى اگر آكنده از مسائل عبادى باشد، ربطى به اسلام ندارد؛ چون اسلامى كه در قرآن تبيين شده است و ما از آن دفاع مى‌كنيم، مجموعه مسائل سياسى، اجتماعى و عبادى را شامل مى‌شود و سياست از اركان مهمّ آن و از قلمروهاى اصلى آن به حساب مى‌آيد و با اسلامى كه بر اساس نوشته‌ها و گفته‌هاى نويسندگان اروپايى و آمريكايى ارائه مى‌گردد كارى نداريم و آن را بيگانه با روح و محتواى اسلام اصيل مى‌دانيم.


1. كهف/ 29.

2. بقره/ 138.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org