قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه سوم

جايگاه سياست در دين (1)

1. مرورى بر مطالب پيشين

پيرو بحث «تبيين نظريه سياسى اسلام» از ديدگاه منابع اسلام؛ يعنى، قرآن و سنّت و عقل گفتيم كه اسلام درباره امور گوناگون اجتماعى و به طور كلى امور دنيوى نظراتى دارد و اين خود فرع آن است كه دين در امور دنيا دخالت داشته باشد و عرض كرديم كه روش بحث با افراد مختلف كه در اين زمينه‌ها حرف و سخنى دارند متفاوت است: با كسانى كه مشتركات اعتقادى زيادى با ما دارند به گونه‌اى بايد صحبت كرد و با مخالفين به گونه ديگر بايد بحث كرد و اشاره داشتم كه بحث كردن با رقيب، جهت اقناع او، گاهى بر اساس اصول برهانى است و گاهى به روش جدلى و ما در اين بحثها بايد از هر دو شيوه استفاده كنيم و نيز اشاره داشتيم كه اسلام درباره سياست، نظريه و ديدگاه مشخصى دارد و بايد اين نظريه را شناخت و آن را به كار بست و يكى از اركان انقلاب ما همين مسأله بود كه اسلام در مسائل سياسى دخالت دارد و لذا اين انقلاب به نام انقلاب اسلامى ناميده شده. همچنين گفتيم كه در دفاع از نظريه سياسى اسلام و وجود بُعد سياسى براى اسلام ممكن است ما با دو دسته روبرو شويم: دسته اول كسانى كه ممكن است اسلام را قبول نداشته باشند و يا اين كه حتى معتقد به هيچ دينى نباشند. در پاسخ به اين دسته نبايد از روش نقلى و از آيات و روايات سود جوييم، بلكه بايد روش عقلى را در نظر گيريم و ابتدا به اثبات اسلام بپردازيم و ثابت كنيم كه خدا، دين، قيامت و پيامبرى هست؛ مسلما بحث با اين دسته كه با اصل دين و اسلام بيگانه‌اند، اعتقادىِ صِرف خواهد بود.

    دسته دوم كسانى كه به اسلام اعتقاد دارند، يا اگر هم به اسلام اعتقاد ندارند از زبان مسلمانان سخن مى‌گويند و چنين ادّعا مى‌كنند كه اسلام مسلمانان با سياست بيگانه است و نسبت به آن نظرى ندارد. در برابر اين دسته، ما بايد به بررسى و ارائه اسلامى بپردازيم كه معتقَد مسلمانان هست و بنگريم كه آن اسلام نظريه سياسى دارد يا نه. بى‌شك در مواجهه با

اين دسته نبايد ما از متد و روش عقلىِ صِرف مدد جوييم، بلكه در پى كشف ديدگاه اسلام راجع به سياست بايد به مبانى اسلام روى آوريم كه زيربنا و ساختار اسلام را تشكيل مى‌دهند . سپس با بهره‌جويى از منابع دينى؛ يعنى، كتاب و سنّت و گزينش روش نقلى ثابت كنيم كه طبق قرآن، سنّت و سيره عملى رسول خدا و نيز سخنان و سيره اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‌السلام اسلام چه نظرى راجع به سياست دارد و آيا سيره و روش بزرگان دين بر دخالت در امور سياسى بوده، يا نه.

 

2. تعريف سياست و جايگاه قواى سه‌گانه در اسلام

براى اين كه مشخص شود كه آيا در قرآن راجع به سياست سخن گفته شده يانه، ابتدا بايد تعريف روشنى از سياست ارائه دهيم: سياست يعنى روش اداره جامعه يا تنظيم جامعه به صورتى كه به مصالح و خواسته‌هاى جامعه تحقق بخشيده شود. به تعبير ساده‌تر، سياست يعنى آيين كشوردارى. البته منظور ما از سياست آن مفهومى نيست كه بار منفى دارد و توأم با كلك و حقه‌بازى و نيرنگ و فريب‌دادن ديگران است.

    در باب سياست و كشوردارى از زمان منتسكيو به بعد هيأت حاكمه مركب از سه قوه معرّفى مى‌شود: قوه مقننه، قوه قضاييه و قوه مجريه. وظيفه قوه مقننه وضع احكام و دستوراتى براى اداره جامعه و تنظيم مقرّرات رفتارى براى مردم و متناسب با شرايط گوناگون است، به گونه‌اى كه عدالت اجرا گردد و نظم بر جامعه حاكم شود و حقوق ديگران ضايع نگردد و در كل جامعه به سوى صلاح پيش رود. وظيفه قوه مجريه به اجرا در آوردن مقررات و قوانين وضع شده است و در اين زمان در قالب هيأت دولت شكل مى‌گيرد. وظيفه قوه قضاييه تطبيق قوانين كلّى و موضوعه بر موارد جزئى و خاص و داورى و صدور حكم در مرافعات و اختلافات بين مردم و حوزه‌هايى از اين دست است.

    با توجه به تقسيم‌بندى فوق و وظايفى كه براى قوا بر شمرده شده، حال بايد ديد نظر اسلام و قرآن راجع به جايگاه قواى سه گانه و مشروعيّت آنها چيست و آيا قرآن و اسلام در اين حوزه‌ها دستورات و قوانين مشخصى دارد؟ البته بايد توجه داشت كه منظور ما از قوانين، قوانين اجتماعى است، نه احكام و قوانين فردى كه كسى در وجود آنها در دين شكى ندارد.

    قوانين اجتماعى شامل قوانين مدنى، قوانين جزايى، قوانين تجارت، روابط دولت با مردم

و قوانين بين‌المللى مى‌شود و وقتى مرورى بر روى قرآن داشته باشيم در مى‌يابيم كه در آن از همه نوع قوانينى كه در عالم براى اداره جامعه و حتّى براى تنظيم روابط بين‌الملل وجود دارد يافت مى‌شود. علاوه بر اين كه در قرآن قوانين مدنى، احكام ازدواج و طلاق، قوانين تجارت و معاملات و رهن و دَين و از اين قبيل يافت مى‌شود ـ كه وجود آنها حاكى از آن است كه بخشى از مسائل كشوردارى كه عبارت است از وضع قوانين و ارائه قوانين براى اداره جامعه، در اسلام منظور شده است ـ در قرآن حق ويژه‌اى براى پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) در نظر گرفته شده كه در موارد خاص و بر اساس شرايط متغير زمانى و مكانى احكام و قوانينى را وضع كند و مؤمنان موظّف به گردن نهادن به احكام صادره از سوى رسول خدا هستند:

«وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنأَمْرِهِمْ ...»(1)

هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته ‌باشد.

در اين آيه شريفه اختيار نقض تصميم خداوند و پيامبرش از مؤمنان سلب شده است.

    پس غير از دستورات خدا و قوانين ثابت الهى، قوانين وضع شده توسط پيامبر نيز بر همه افرادى كه در حوزه حكومت اسلامى زيست مى‌كنند لازم‌الاجراست و كسى حق ندارد از پذيرش آن قوانين شانه خالى كند؛ چون كسى كه با آن قوانين مخالفت مى‌كند از دو حال خارج نيست: يا پيامبر را فرستاده خدا نمى‌داند، با چنين شخصى ما صحبتى نداريم. روى سخن با كسى است كه به پيامبر اعتقاد دارد و معتقد است كه حق قانونگذارى از ناحيه خداوند به او واگذار شده است، از اين رو در قرآن خداوند نفرموده: (و ما كان لكافر و لا كافرة)، بلكه فرموده: «و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة» و يا اين كه با وجود اعتقاد به نبوّت، درباره چنين حقّى بحث مى‌كند؛ با چنين شخصى براساس آيات قرآن استدلال مى‌كنيم كه بنابراين هچنانكه هر مؤمنى كه تحت سلطه حكومت اسلامى زندگى مى‌كند و نبوّت پيامبر را قبول دارد، احكام خداوند را لازم الاطاعه مى‌داند، دستورات پيامبر را نيز بايد لازم الاطاعه بداند و لزوم اطاعت از خدا و ولايت او بر همه مؤمنان با امثال آيه شريفه: «النَّبِىُّ أُوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ...»(2)

ثابت شده است. پس از نظر قرآن هم بالاترين مرتبه اجراى قانون و هم حق قانونگذارى براى رسول خدا


1. احزاب/ 36.

2. احزاب/ 6.

منظور شده است. امّا اين كه چنين حقّى و مقامى پس از رسول خدا براى ديگران نيز ثابت است يا نه، در جاى ديگر بايد بدان پرداخت. فعلاً سخن ما در اصل اسلام است كه آيا راجع به سياست نظرى دارد يا نه.

 

3. احكام قضائى در قرآن

امّا مسأله قضاوت و تطبيق احكام كلّى الهى بر مواردى كه تشاجر و اختلاف بين مردم رخ داده و مانند آنها، در اين رابطه نيز خداوند مى‌فرمايد:

«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدوُا فِى أَنْفُسِهِمْ حَرَجامِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيما.»(1)

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود تورا به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملاتسليم باشند.

در آيه فوق نه تنها اصل حق قضاوت براى رسول خدا تثبيت شده، بلكه پذيرش داورى و قضاوت حضرت و تن‌دادن به آن، به عنوان شرط ايمان تلقى شده است؛ و اين مطلب با قسم بسيار مؤكّد همراه شده كه مردم حتماً بايد در اختلافاتشان تو را قاضى و داور قرار دهند و پس از آن كه حكمى كردى، در دل نگران و ناراحت نباشند و با رضا و رغبت آن حكم را بپذيرند؛ در غير اين صورت مؤمن حقيقى نخواهند بود.

    آرى مؤمن واقعى كسى است كه اگر دادگاه اسلامى حكمى بر عليه او صادر كرد با آغوش باز بپذيرد، گرچه احتمال بدهد كه حقّش ضايع شده است؛ چون قاضى بر اساس موازين آيين دادرسى و ظاهر حكم مى‌كند و رسول خدا نيز فرمود: «انّما اقضى بينكم بالبيّنات و الأيمان»(2)؛ من بر اساس شهادت و قسمها بين شما قضاوت مى‌كنم.

ممكن است شاهدى كه در ظاهر از عدالت و وجاهت برخوردار است، شهادتش مقبول افتد؛ گرچه يا او به دروغ شهادت داده يا در شهادتش اشتباه كرده است. اگر بنا باشد به قضاوت قاضى تن در ندهند ولو خلاف واقع قضاوت كند، سنگ‌روى سنگ بند نمى‌شود و نظام از هم گسسته مى‌شود.


1. نساء/ 65.

2. وسائل الشيعه، ج 27، ص 232.

 آنچه از قرآن برداشت مى‌شود و نصوص قرآنى در حوزه‌هايى، چون امور جزايى از قبيل ديات، قصاص و تعزيرات و غيره گواهى مى‌دهد كه از بالاترين دخالت‌هاى اسلام در سياست و امور كشوردارى و جامعه است. اسلام تا آنجا پيش رفته كه در مواردى حدّى براى مجرم و مفسد در نظر گرفته است و به قاضى اجازه داده كه آن حد را جارى كند ولو شاكى خصوصى وجود نداشته باشد. در واقع در چنين مواردى به حدود و حقوق الهى تجاوز شده است و گاهى مجازات‌هايى كه در نظر گرفته شده خيلى سنگين، و تحمل و پذيرش آن امروزه براى برخى دشوار است. مثلاً قرآن فرمان داده است كه اگر در جامعه اسلامى رابطه نامشروعى بين زن و مرد مسلمان رخ داد و با شهادت چهار شاهد عادلْ جرم براى قاضى ثابت شد، بايد به هر يك صد تازيانه زده شود و قرآن مخصوصا سفارش مى‌كند كه مبادا قاضى تحت تأثير عواطف قرار گيرد و به آنها رأفت نشان دهد:

«الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا كَلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَةٍ وَ لاَتَأْخُذْ كُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ...»(1)

هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رأفت (محبت كاذب) نسبت به آندو، شما را از اجراى حكم الهى باز دارد.

    بى‌شك با اجراى چنين حدّى آبروى شخص ريخته مى‌شود، اما جامعه مصونيّت مى‌يابد.يا قرآن درباره دزدى مى‌فرمايد:

«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَيْدِيَهُما جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ.»(2)

دست مرد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام داده‌اند، به عنوان يك مجازات الهى،ببريد و خداوند توانا و حكيم است.

نتيجه گرفتيم كه قرآن شريف مقام قضاوت، وضع احكام و مقررات براى حفظ نظم جامعه و تأمين مصالح جامعه و اجراى حدود و تعزيرات را به عنوان حقى براى رسول خدا بر مى‌شمارد و براى هر انسان منصفى كه به قرآن و نيز روايات قطعى الصّدور پيامبر و ائمّه معصومين مراجعه داشته باشد، شكى در دخالت اسلام در حوزه مسائل سياسى و اجتماعى باقى نمى‌ماند؛ مگر آن كه كسانى از روى عناد چشم بر روى اين حقايق ببندند و آنها را انكار كنند، نظير كسى كه چشم بر روى خورشيد بر مى‌بندد و در روز روشن كه خورشيد پرتو افكنى مى‌كند، وجود آن را انكار مى‌كند.


1. نور/ 2.

2. مائده/ 38.

4. جامعيّت اسلام و جايگاه حاكم اسلامى

علاوه بر تصريح قرآن به مسائل كلان سياسى، آيين كشوردارى، وضع قوانين و تطبيق آنها بر موارد خاص و اجراى قوانين، گاه به مسائل فرعى و جزئى نيز تصريح دارد؛ مثل ذكر ماههاى سال:

«إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَاللَّهِ إِثْنَا عَشَرَ شَهْرا فِى كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّموَاتِ وَ الاْءَرْضمِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ، ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ ...»(1)

تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب الهى، از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريده،دوازده ماه است كه چهارماه از آنها ماههاى حرام است (و جنگ در آنها ممنوعمى‌باشد) اين آيين ثابت و پا برجا (ى الهى) است.

    در آيه فوق، تقسيمات دوازده‌گانه ماههاى سال به عنوان امرى تكوينى و ثابت و منطبق بر نظام آفرينش ذكر شده است و ذكر چنين امورى در دين، نشانه استوارى و درستى و استحكام دين تلقّى گرديده است. همچنين قرآن در باره مشاهده هلال ماه مى‌فرمايد:

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ الاْءَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ ...»(2)

درباره هلالهاى ماه از تو سؤال مى‌كنند، بگو آنها بيان اوقات ( و تقويم طبيعى) براى(نظام زندگى) مردم و (تعيين وقت) حج است.

    به اين دليل كه احكام اجتماعى و عبادى منطبق بر نظام تكوينى است، علاوه بر بسيارى از احكام حقوقى، آغاز ماه رمضان و فرا رسيدن موسم حج و ساير احكام عبادى با مشاهده ماه در آسمان مرتبط گرديده است و اين از آنجا ناشى مى‌گردد كه اساسا قرآن دين را همسو و منطبق با فطرت و نظام آفرينش معرفى مى‌كند:

«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ...»(3)

پس روى خود را دقيقا متوجه آيين پروردگار كن، اين فطرتى است كه خداوندانسانها را بر آن آفريده؛ دگرگونى در آفرينش الهى نيست.

وقتى قوانين الهى و دينى بر اساس فطرت الهى تنظيم گشت، ثابت و غيرقابل تغيير خواهد بود. البته بايد در نظر داشته باشيم كه احكام متغيرى نيز وجود دارد كه تابع شرايط خاص زمانى و مكانى است و تشخيص موضوع و اختيار جعل آنها برعهده حاكم شرعى نهاده شده كه


1. توبه/ 36.

2. بقره/ 189.

3. روم/ 30.

مشروعيّت و قدرتش را از خداوند گرفته است. در قرآن اين امتياز و منصب براى رسول خدا در نظر گرفته شده است و طبق عقايد شيعه، ائمه اطهار ـ كه در قرآن نيز اشاراتى رفته است نيز چنين منصبى دارند و پس از آنها اين منصب براى ولىّ فقيه در نظر گرفته شده؛ كه در جاى خود از آن بحث خواهد شد. بنابراين، اين توهّم كه دين با مسائل اجتماعى و دنيوى كارى ندارد و تنها به امور اخروى و تبيين رابطه انسان با خدا مى‌پردازد، از ريشه بركنده شد و چنين تلقى‌اى از دين با اسلام سازگارى ندارد. البته ممكن است در دنيا دينى باشد كه با تلقى و نگرش فوق منطبق باشد، كه از دائره بحث ما خارج است و سخن ما در باره دينى است كه حتى عهده‌دار بيان و تعيين ماههاى سال شده است، يا در باب تعامل و روابط مالى بين افراد توصيه كرده كه اگر كسى به ديگرى قرض مى‌دهد، از او نوشته و سند بگيرد و يا در منظر دو شاهد قرض بدهد؛ و اگر گرفتن سند و يا احضار شاهد ممكن نبود، از او رهن بگيرد ـ تشريع رهن، كه در قرآن بيان شده، مربوط به چنين مواردى است كه شخص به ديگرى قرض مى‌دهد و در شرايطى است كه نمى‌تواند از او سند بگيرد، لذا توصيه شده كه در برابر قرض خود، شى‌ء با ارزشى را به رهن بگيرد ـ و معتقديم كه چنين دينى در باب سياست، كشوردارى و تأمين نيازهاى مادى و معنوى مردم برنامه دارد.

    در جلسه گذشته، ما ضمن ردّ آن نگرش و تعريفى كه دين را تنها متكفل تنظيم رابطه انسان با خدا مى‌دانست، اشاره‌اى به دين راستين و حقيقى داشتيم و گفتيم دين به معناى صحيح آن، جلوه الهى بر زندگى انسان و بيانگر مسير تكامل انسان در دنيا و توجه دادن انسان به مبدء و منتهاى خويش و گزينش راهى است كه در اين بين بايد طى كند. بى‌شك چنين دينى تنها بخشى از زندگى و رفتار انسان، مثل عبادت و انجام مراسم عبادى را دربرنمى‌گيرد، بلكه بر مجموعه زندگى و حيات انسان و همه عرصه‌هاى وجودى او پرتو مى‌افكند؛ چون انسان آفريده شده كه زندگى‌اش را چنان تنظيم كند كه به سعادت ابدى برسد و از اين جهت بايد همه شؤون زندگى خويش را با خواست و دستورات الهى هماهنگ سازد. پس عبادت مستقيم خدا و عبادت مصطلح تنها بخشى از وظايف دينى ماست و ساير عرصه‌هاى فكرى و رفتارى ما نيز بايد با خواست خداوند همراه شوند و به نوعى شكل عبادت به خود بگيرند، تا هدف متعالى و برين آفرينش انسان محقق گردد:

«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ.»(1)


1. الذاريات/ 56.

مفاد آيه اين است كه تكامل انسان تنها در سايه عبادت و پرستش خدا حاصل مى‌شود؛ بنابراين، همه حركات و سكنات او بايد در اين چارچوب قرار بگيرد، حتى نفس كشيدنش هم بايد طبق اين برنامه باشد. اگر زندگى انسان اين رنگ و صبغه الهى را پيدا كرد و در قالب اين برنامه قرار گرفت، انسان ديندار واقعى است و اگر كاملاً از مرز پرستش خداوند خارج شد، بى‌دين و مرتد خواهد شد. بين آن دو مرز؛ يعنى، مرز ديندارى واقعى و ارتداد، كسانى قرار مى‌گيرند كه بخشى از زندگى آنها با خواست خداوند منطبق نيست و در مسير پرستش خداوند قرار ندارد، دين اين دسته ناقص خواهد بود. با توجه به مراتبى كه براى نقصان دين وجود دارد. بايد اذعان داشت كسانى كه ديندار واقعى‌اند و همه احكام الهى را در تمام شؤون زندگى خويش رعايت مى‌كنند، با كسانى كه تنها برخى از احكام را رعايت مى‌كنند در يك مرتبه نيستند و اساسا ديندارى و ايمان مراتب دارد و قابل رشد و تكامل است؛ چنانكه خداوند مى‌فرمايد:

«وَالَّذينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدىً وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ.»(1)

كسانى كه هدايت يافته‌اند، خداوند بر هدايتشان مى‌افزايد و تقوا به آنان مى‌بخشد.

و در جاى ديگر مى‌فرمايد:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ ءَايَاتُهُ زَادَتْهُمإِيْمَانا...»(2)

مؤمنان تنها كسانى هستند كه هرگاه نام خدا برده شد، دلهاشان مى‌لرزد؛ و هنگامى كهآيات او بر آنها خوانده مى‌شود، ايمانشان فزونتر مى‌گردد.

آرى هستند كسانى كه دائما بر ايمانشان مى‌افزايند و رو به تكامل مى‌روند، تا اين كه به اوج مراتب ايمان مى‌رسند و به مقامات اولياى خدا نزديك مى‌گردند و حتى در شمار اولياى خدا جاى مى‌گيرند. در مقابل، هستند كسانى كه تنزّل مى‌كنند و در مقام ديندارى، به قهقرا و عقب برمى‌گردند و چه بسا با گوش‌دادن و پرداختن به تشكيكاتى كه توسط بيگانگان و بيگانه‌پرستان در فضاى فرهنگى جامعه پراكنده مى‌شود، دينى را كه از پدر و مادر و يا معلمشان فرا گرفته‌اند از دست بدهند؛ چرا كه پرداختن به تشكيكات، براى كسانى كه قدرت ارزيابى و تحقيق مطالب را ندارند، خواه ناخواه موجب انحراف مى‌شود. قرآن در اين زمينه


1. محمد/ 17.

2. انفال/ 2.

مى‌فرمايد:

«وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَاتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوامَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِى حَديثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذا مِثْلُهُمْ...»(1)

و خداوند (اين دستور را) در قرآن بر شما نازل كرده كه هر گاه بشنويد افرادى آياتخدا را انكار و استهزا مى‌كنند، با آنها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند وگرنه شماهم مثل آنان خواهيد بود.

انسان ابتدا بايد بر اندوخته‌هاى علمى و بنيه فكرى و عقلانى خويش بيفزايد و قدرت تجزيه و تحليل و پاسخگويى را براى خود فراهم كند و سپس به تشكيكات و شبهات گوش كند. اما كسى كه قدرت مقاومت در برابر شبهات را ندارد، نبايد با شنيدن شبهاتْ خودش را در معرض خطر انحراف قرار دهد. اسلام نمى‌گويد در ميدان كشتى وارد نشو، بلكه مى‌گويد با هم توان خود كشتى بگير و اگر مى‌خواهى با سنگين‌وزنى كشتى بگيرى، اول بر وزن و تمريناتت بيفزاى. اسلام نمى‌گويد به حرفها و شبهات ديگران گوش فرانده، بلكه تا حدّى به آنها بپرداز كه قدرت تجزيه و تحليل و تشخيص دارى. در درجه اول به كسب معارف الهى و فراگيرى طريق پاسخگويى به شبهات اهتمام بورز و سپس با ديگران بحث كن و به سخنانشان گوش ده، تا نكند تو را خلع سلاح كنند و هر چه خواستند بر تو تحميل كنند.

5. خلاصه بحث

خلاصه بحث ما اين شد كه اسلام همه شؤون سياسى را دربرمى‌گيرد و همه زندگى ما در قلمرو دين قرار مى‌گيرد و هيچ شأنى از شؤون زندگى انسان خارج از قلمرو دين نيست؛ اعم از زندگى فردى، اجتماعى، خانوادگى، روابط زن و شوهر، روابط پدر و فرزند، روابط امّت و امام و حتى روابط با ساير ملل كه با آنها چگونه رفتار كنيم و با چه كسانى مى‌توانيم روابط سالم داشته باشيم و با چه كسانى نبايد رابطه داشته باشيم. و با مرورى بر آيات كريمه قرآن ـ حتى اگر به روايات مراجعه نداشته باشيم ـ براى كسى كه اندكى انصاف داشته باشد، روشن مى‌شود كه سياست متن اسلام است و ما اسلام بى‌سياست نداريم. اگر كسانى اسلام را بيگانه با سياست تصور مى‌كنند، معلوم مى‌شود كه دين ديگرى انتخاب كرده‌اند و اسمش را اسلام گذاشته‌اند. آن اسلامى كه منبعش قرآن و سنّت است، ممكن نيست با سياست بيگانه باشد.


1. نساء/ 140.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org