قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه دوازدهم

تفاوت نگرش اسلام و غرب به ارزش‌ها

1. مرورى بر مطالب پيشين

موضوع بحث ما تبيين نظريه سياسى اسلام بود كه داراى پيش‌فرضهايى است و براى تبيين عقلانى اين نظريه بايد اين پيش‌فرضها نيز مورد توجه قرار گيرند و در اطراف آنها بحث شود. چنانكه گذشت در نظام سياسى اسلام قانون خدا بايد توسط كسى اجرا شود و حكومت بايد بر عهده كسى باشد كه منصوب و مأذون از طرف خدا باشد. اولين پيش‌فرض نظريه فوق ضرورت قانون براى جامعه است، دومين پيش‌فرض اين است كه بايد قوانين از جانب خداوند نازل شده باشد و سومين پيش‌فرض اين كه اين قوانين لازم‌الاجراست و مجرى آن دولت و حكومت اسلامى است (با توجه به مقدماتى كه عرض كرديم، كسانى كه مسلمان هستند شكى در پذيرش نظريه فوق نخواهند داشت، اما براى اين كه بحث فراگير شود و ديگران نيز بتواند اين نظريه را درست بشناسند، لازم است كه اين مقدمات با استدلال عقلى تبيين شوند.)

در اين كه جامعه بايد قانون داشته باشد، تا آنجا كه ما اطلاع داريم تقريبا كسى ترديد ندارد و كسانى كه در اين زمينه بحث كرده‌اند، در اين ترديدى ندارند كه بشر براى زندگى اجتماعى خود نيازمند قانون است. اما در اين كه چه قانونى بايد در جامعه حاكم باشد، اختلافات زيادى وجود دارد و بر اين اساس فلاسفه حقوق و حقوقدانان به بررسى اين مسأله پرداختند تا دريابند كه ملاك اعتبار قانون چيست؟ و ما با چه معيارى مى‌توانيم قوانين بهتر و برتر را از قوانين ديگر تشخيص دهيم. در اين زمينه، ما در جلسه گذشته به سه نظريه مهم در تبيين معيار قانون اشاره كرديم، البته در اين رابطه نظريات ديگرى نيز وجود دارد كه از اهميّت چندانى برخوردار نيستند تا مورد بحث قرار گيرند.

نظريه اول اين كه معيار قانون عدالت و موافق بودن قانون با اصول عدالت است و هر

قانونى كه عادلانه‌تر باشد، بايد در جامعه پياده شود. دوم اين كه قانونى بهتر و برتر است كه نظم و امنيّت جامعه را تأمين مى‌كند؛ و بالاخره در سومين نظريه، قانون بهتر و برتر قانونى است كه همه مصالح زندگى مردم را تأمين كند. اين سه نظريه در مقابل نظريه كسانى است كه معتقدند معيار اساسى براى تشخيص قانون خوب از بد، يا بهتر از بدتر وجود ندارد و تنها ملاك و معيار خواست مردم است: جامعه هر چه را پسنديد آن بهتر است و قانون بر اساس آن وضع مى‌شود. اين گرايش «پوزيتيويستى» است كه از ديدگاه ما واضح البطلان است؛ زيرا چنين نيست كه هر روز هر كسى هرچه دلش خواست، همان قانون برتر شود. بايد يك معيار عقلانى وجود داشته باشد تا بتوان روى آن بحث كرد و به نتيجه‌اى منطقى رسيد.

 

2. بهترين قانون در نگرش اسلام و خطر التقاط

در بينش اسلامى، قانونى بهترين و برترين قانون است كه زمينه تكامل مادى و معنوى انسانها را فراهم كند و به گونه‌اى باشد كه در پرتو آن مصالح مادى و مصالح معنوى انسان به نحو احسن و در دامنه و گستره هرچه وسيع‌ترى فراهم شود. تفاوت اين نظريه با ساير نظريات اين است كه در آن، روى مصالح معنوى تأكيد و تكيه زيادى مى‌شود. متأسفانه بعد از رنسانس كه گرايشهاى اومانيستى تقويت شد و توجه به خدا، معنويّت و آخرت رفته رفته از حوزه انديشه بشر و گرايشهاى علمى خارج شد و سرانجام به فراموشى سپرده شد؛ و گرچه در گوشه و كنار و در سطحى محدود بر مصالح معنوى نيز تكيه مى‌شود، اما تكيه اصلى و گرايش مسلط در محافل فلسفى و حقوقى جهان اين است كه قانون بايد مصالح مادى و اجتماعى انسانها را تأمين كند و ديگر كارى به مصالح معنوى نداشته باشد. البته از نظر ما كاملاً روشن است كه قانون بايد به مصالح معنوى نيز توجه داشته باشد، زيرا مهمترين و اصلى‌ترين بُعد وجودى انسان، بعد روحى و معنوى و الهى است و بر اين اساس ما نمى‌توانيم اين بعد متعالى و مصالح معنوى مبتنى بر آن را ناديده بگيريم و در قانون پشتوانه‌اى را براى تأمين آن مصالح و حفظ آنها از خطر در نظر نگيريم. حال بحث ما بر سر اين است كه آيا قانون بايد به مصالح معنوى نيز توجه داشته باشد يا خير؟

    تاكيد روى اين مطلب و بحث در اين زمينه به دليل انحرافى است كه امروزه بر اثر التقاط فكرى در سطوح مختلف مردم پديد آمده است. توضيح فزونتر اين كه به عنوان مثال، در زمينه

فيزيك دانشمندى به نظريه‌اى دست مى‌يابد، كسانى كه در سطوح عالى آن دانش هستند، نظير انيشتين ، مى‌توانند در خصوص آن نظريه اظهار نظر كنند. اما همين دانشمند وقتى نظريه‌اى در علمى كه در آن تخصص ندارد مطرح مى‌شود، مثلا نظريه‌اى در روان‌شناسى مطرح مى‌شود، اظهار نظر نمى‌كند و اگر بخواهد آن نظريه را رد يا تأييد كند، از يك دانشمند روان‌شناس مدد مى‌گيرد؛ چون آن دانش در شعاع تخصص او نيست و همين‌طور سايرين كه در فنّى تخصص ندارند بر اساس تأييد صاحب‌نظران، نظريه‌اى را تأييد و تصديق مى‌كنند. اما گاهى كسى با مطالعه آراى دانشمندان علوم مختلف نظرات و آرايى را بر مى‌گيرد و به آنها گرايش مى‌يابد، با اين كه اين فرد فرصت ندارد كه اين نظرات را با هم بسنجد و دريابد كه آيا با هم سازگارى دارند يا خير. آيا آن آراء و نظرات مجموعه‌اى منسجم از بينش انسانى را تشكيل مى‌دهند يا خير؟ او اصلاً بر اين كار نه فكرى كرده است و نه انگيزه‌اى دارد، صرفا مى‌گويد عقيده‌ام اين است كه فلان روان‌شناس يا جامعه‌شناس يا حقوقدان نظر بهترى دارد و همين امر موجب التقاط فكرى مى‌شود.

    اما كسانى كه اهل نظر و تحقيق هستند، مجموعه نظرات را گردآورى مى‌كنند و ملاحظه مى‌كنند كه آنها با هم سازگارى دارند يا خير. اگر نظريه فلان روان‌شناس را بخواهند قبول كنند، آن را با نظريه ديگرى در جامعه‌شناسى تطبيق مى‌كنند تا ببينند باهم تناسب دارند يا خير؟ و همين‌طور اين تطبيق را در مورد ساير نظرات در حوزه‌ها و موضوعات ديگر اِعمال مى‌كنند.

    پس گذشته از اهل نظر و تحقيق، در سطوح پايين‌تر علمى زمينه التقاط بيشترى وجود دارد و افراد وقتى در هر علمى كتابى به دستشان مى‌رسد و مطالعه مى‌كنند، بدون اين كه تحقيق كنند كه نويسنده كتاب معتبر هست يا خير و افكارش با ساير افكار و آراء در موضوعات ديگر تناسب دارد يا ندارد، تحت تأثير مطالب آن كتاب قرار مى‌گيرند و در نتيجه، دچار التقاط فكرى مى‌گردند. لذا در تحقيق و مطالعه هر كتاب و مجموعه آرايى بايد توجه داشت كه آيا نويسنده‌اش معتبر است يا خير؟ آيا افكار و نظرات او با ساير نظرات در حوزه‌ها و موضوعات ديگر تناسب و انسجام دارد يا ندارد؟

 

3. التقاط فكرى در حوزه انديشه دينى

متأسفانه در جامعه اسلامى ما، بخصوص در نيم قرن اخير، تفكرات التقاطى فراوانى پديد آمده است. بعضى افراد در يك مقطع از زندگى خود از طريق پدر و مادر و محيط و رهبران دينى

عقايد را از اسلام برگزيدند و پذيرفتند. سپس در مقاطع بعدى و با ورود به محيط دبيرستان و دانشگاه با نظريات و عقايد ديگرى، از علوم و موضوعات مختلف، آشنا شدند و آنها را نيز پذيرفتند؛ بدون توجه به اين كه اين آراء و افكار برگرفته از علوم و افراد مختلف باهم سازگارى دارند يا خير؟ آيا مثلاً نظريه‌اى كه از فلسفه پذيرفته‌اند با فلان نظريه در زيست‌شناسى، فيزيك، رياضى و يا با فلان نظريه دينى سازگار است يا خير؟ كه البته اگر دقّت كنيم، در مى‌يابيم كه در بعضى از موارد اينها باهم نمى‌سازند و مجموعه منسجمى را تشكيل نمى‌دهند. اين شكل تفكر را تفكر التقاطى گويند.

 امروزه، در سطح وسيعى از جامعه دينى ما افراد مبتلا به تفكر التقاطى هستند، زيرا از يك سو عقايد موروثى و خانوادگى از جامعه اسلامى دارند كه نمى‌خواهند آنها را از دست بدهند. از سوى ديگر، مطالبى از رشته‌هاى مختلف علوم انسانى بر آنها عرضه مى‌شود و آنها را نيز مى‌پذيرند و ضميمه اعتقادات دينى مى‌كنند. غافل از اين كه اين آراء و افكار مختلف باهم تجانس ندارند و ما يا بايد اعتقادات دينى را بپذيريم يا آن افكارى كه با دين تجانس ندارند.

 بنابراين، ما اگر بخواهيم در زمينه جامعه‌شناسى، حقوق و سياست و مانند آنها افكار و نظراتى را بپذيريم كه با عقايد دينى‌مان سازگار باشد، ضرورت دارد كه مكتب‌هايى كه از طريق ترجمه كتابهاى خارجى و تبليغ آنها به ما ارائه شده كنار نهيم و نظريات جديدى در علوم انسانى مطرح كنيم كه هم از نظر علمى و هم از نظر مبانى و اصول، با عقايد دينى‌مان سازگار باشند. در غير اين صورت، يا بايد دست از عقايد دينى‌مان برداريم و يا آن نظريات و افكار ناسازگار با عقايد دينى را كنار نهيم و نمى‌توان هر دو را جمع كرد؛ چنانكه نمى‌توان پذيرفت كه الان هم روز باشد و هم شب!

    پس بدون توجه به نكته اساسى‌اى كه ذكر كرديم نمى‌توان سراغ تمام افكار و نظرات رفت و از هر كدام بخشى را برگزيد و به التقاط فكرى و دينى تن درداد؛ چه اين كه در اين صورت، در ما گرايش افراطى پلوراليزم در شناخت و معرفت پديد مى‌آيد. به اين معنا كه هر كس هرچه گفت صحيح است و ما باطل صرف نداريم و هر كس بخشى از حقيقت را مطرح مى‌كند و هر مكتبى قسمتى از حق را دارد. اين گرايش با پشتوانه شك‌گرايى در فلسفه ـ كه امروز هم در محافل فلسفى غرب رواج دارد ـ به اسكپتى سيزم(1) (شك‌گرايى) منتهى مى‌شود. اين گرايش بر


1- Scepticism.

اين اساس شكل مى‌گيرد كه معمولاً نظريات در علوم مختلف‌اند و هر يك شامل بخشى از حقيقت است و ما نيز نمى‌توانيم به چيزى اعتقاد يقينى و جزمى داشته باشيم. پس بهتر است كه نسبت به هيچ چيز اعتقاد قطعى و جزمى نداشته باشيم و در درستى و نادرستى نظريه‌اى به احتمال كفايت كنيم. در باب دين نيز پلوراليزم دينى را بپذيريم و بر اساس آن، هم ديدگاه مسلمانان را كه به يگانگى خدا معتقد هستند و كسى را كه عقيده ديگرى داشته باشد مستحق عذاب ابدى مى‌دانند، بپذيريم و صحيح بدانيم و هم عقيده مسيحيان را كه معتقد به سه خدا هستند درست بدانيم و هم كسانى كه به دو خدا معقتدند، خداى خير و خداى شر؛ چون هيچ يك از اين عقايد جازم و قطعى نيست؛ ممكن است هر يك درست باشد و يا نادرست باشد و ما بنا نداريم كه با هيچ يك از آنها برخورد كنيم، چون همه آنها مى‌تواند خوب و درست باشد.

    تحمل همه عقايد و نظريات متفاوت و متضاد هم بر مبناى اسكپتى سيزم و شكاكيّت ـ كه كسى نمى‌تواند اعتقاد جزمى پيدا كند ـ استوار است و هم بر مبناى پلوراليزم. تساهل و تسامح اجتماعى كه بر عدم تعصب و عدم جانبدارى و خشونت تكيه دارد و بر اساس آن، امروزه ترويج مى‌شود كه كسى نبايد روى چيزى تعصب داشته باشد و هر كس هرچه گفت بايد پنداشت كه شايد درست باشد در حقيقت، يك حالت بى‌تفاوتى نسبت به عقايد دينى، فلسفى و علمى در فرد ايجاد مى‌كند.

    امروزه، اين گرايش غالب در دنياى غرب است و براى ما به ارمغان آورده شده است و تلاش مى‌شود كه جامعه ما به چنين حالتى در آيد كه نسبت به عقايد دينى، علمى و فلسفى تعصّب و حساسيّتى نداشته باشد و در ارتباط با هر ديدگاه و نظريه‌اى بگويد ممكن است اين درست باشد و ممكن است نظريه ديگر درست باشد. گاهى هم گفته مى‌شود كه ما نبايد شناخت خودمان را مطلق بدانيم و بگوييم صددرصد درست است و غير از اين نيست. نه خير، نبايد ما چنين قاطعيّتى داشته باشيم؛ ما بايد عقيده خودمان را داشته باشيم و آن را محترم بشماريم، ديگران نيز عقيده خودشان را داشته باشند. اين همان فرهنگى است كه امروز دنياى غرب براى خودش برگزيده است و تأكيد دارد كه همه عالم را تحت سيطره اين فرهنگ در بياورد؛ يعنى، نفى اعتقاد يقينى و نفى اين كه دين حق، مذهب حق و نظريه حق يكى است و القاى اين كه نظريه حق ممكن است متعدد باشد و نبايد انسان به چيزى اعتقاد يقينى داشته باشد. در مقام بحث نبايد تعصّب داشت و غيرت دينى و تعصّب در مذهب بايد از بين برود،

گرايش دادن مردم به يك دين و يك مذهب و يك فكر بايد از بين برود، تا همه بتوانند با هم زندگى كنند و ديگر بر سر مسائل مذهبى با هم اختلافى نداشته باشند؛ چون همين اختلافات دينى موجب جنگها و كشتارها گرديده است. اكنون بايد همه مذاهب و اديان و افكار را صحيح و بر حق قلمداد كرد تا زمينه صلح و آشتى و صفا فراهم آيد.

 

4. مفهوم پلوراليزم دينى

گرچه ما در صدد طرح مسأله پلوراليزم بطور تخصصى نيستيم، اما به اجمال عرض مى‌كنيم كه يك وقت ما در مقام عمل مى‌گوييم بايد با طرفداران مذاهب مختلف و صاحب‌نظران مختلف در فلسفه‌ها و علوم مختلف برخورد متين، مؤدبانه و سنگين داشت و به آنها اجازه داد افكارشان را مطرح كنند و از آن دفاع كنند و در حوزه‌هاى گوناگون وارد گفتگو و بحث و بررسى شوند. در دنياى امروز، ما شاهديم كه در يك شهر مسيحى، زرتشتى و يهودى دوستانه در كنار هم زندگى مى‌كنند و كشمكش، اختلاف و برادركشى و ديگركشى در بين آنها وجود ندارد. تقريبا اين چيزى است كه در هيچ نظام مذهبى و دينى و سياسى به اندازه اسلام مورد توجه قرار نگرفته است و تا اين حد با صاحبان اديان مدارا نشده است. با اين كه در اسلام محور و مركز ثقلِ اعتقادات، توحيد است و مبارزه با تثليث و شرك، در جهت ترويج و تثبيت توحيد، ضرورى دانسته شده، در عين حال مى‌نگريم كه در اسلام، مسيحيّت و يهوديّت به عنوان دو مذهب رسمى شناخته مى‌شوند و پيروان اين دو مذهب در پناه اسلام هستند وجان، مال و ناموسشان محفوظ است و كسى حقّ كوچكترين تعرّض و يا تجاوز به آنها را ندارد. اين نوع برخورد و مدارا با پيروان ساير مذاهب الهام گرفته از سيره و سلوك اولياى دين و از جمله اميرالمؤمنين (عليه السلام) است؛ چنانكه حضرت در يكى از خطبه‌هاى نهج البلاغه مى‌فرمايند: شنيده‌ام كه در يكى از شهرهاى عراق خلخالى از پاى يك دختر ذمّى درآورده‌اند؛ جا دارد كه مسلمان به جهت اين جنايت جان دهد (به تعبير ديگر، دق كند و بميرد). زيرا در كشور اسلامى و در پناه دولت اسلامى يك دختر غيرمسلمان مورد ستم واقع شده است. چنين برخوردى با طرفداران مذاهب ديگر از امتيازات و افتخارات اسلام و برگرفته از نصّ صريح قرآن است:

«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ ...»(1)

بگو اى اهل كتاب، از آن كلمه حق كه بين ما و شما يكسان است (و همه بر حق مى‌دانيم) پيروى كنيم و آن اين كه بجز خداى يكتا هيچ كس را نپرستيم.

و نيز آيه ديگرى كه ما را به جدال احسن دعوت مى‌كند:

«وَ لاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلاَّ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنْ ...»(2)

با يهود و نصارى و مجوس كه اهل كتاب‌اند جز به نيكوترين طريق بحث و مجادله نكنيد.

اگر پلوراليزم چنين معنايى دارد، بايد بگوييم كه اين از افتخارات اسلام است؛ اما اگر معناى پلوراليزم اين است كه در دل بگوييم مسيحيّت هم مثل اسلام است، يهوديّت هم مثل اسلام است و بين يهودى بودن و مسلمان بودن فرقى وجود ندارد، زيرا هر يك بخشى از حقيقت را دارد؛ نه اسلام حق مطلق است و نه يهوديّت. يا اين كه بگوييم هر دو حق هستند، مثل دو جاده‌اى كه به يك مقصد مى‌رسند كه از هر كدام كه بروى به مقصد خواهى رسيد؛ بى‌شك چنين تلقى و برداشتى با روح هيچ دينى سازگار نيست و اصلاً با عقل نيز سازگار نيست. مگر مى‌توان گفت اعتقاد به توحيد با اعتقاد به تثليث يكسان است؟ يعنى آيا بين اعتقاد به وحدانيّت خدا با اعتقاد به تثليث و چند خدايى تفاوتى وجود ندارد؟ آيا هم بر اساس دينى كه مى‌گويد:

«وَ لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْرا لَكُمْ»(3)

(اى اهل كتاب) به تثليث قائل نشويد (اب و ابن و روح القدس را خدا نخوانيد) ازاين گفتار شرك باز ايستيد كه برايتان بهتر است.

يا قرآن، در برابر نسبت‌هاى ناروايى كه به خدا مى‌دادند و مى‌گفتند خدا داراى فرزند است،مى‌فرمايد:

«تَكَادُ السَّموَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الاْءَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّا.»(4)

نزديك است كه از اين گفته زشت (و پندار باطل) آسمانها فرو ريزد و زمين بشكافد و كوهها متلاشى شود.


1. آل عمران/ 64.

2. عنكبوت/ 46.

3. نساء/ 171.

4. مريم/ 90.

حال وقتى اسلام با اعتقادات شرك‌آميز چنين برخورد قاطعى دارد، چگونه ما مى‌توانيم بگوييم اگر خواستى مسلمان باش و اگر نخواستى بت‌پرست باش و اين دو كيش با هم فرقى ندارند و از شمار صراطهاى مستقيم به سمت يك هدف هستند! بعيد مى‌دانم فرد عاقلى بدون غرض و انگيزه‌هاى باطل اين حرفها را بزند و اساسا چنين چيزى را بپذيرد. به هر حال، التقاط فكرى يكى از آفت‌ها و مشكلات عصر ماست كه بايد به آن توجه داشت و راههاى سالم‌سازى افكار و دستيابى به تفكرى اصيل و ناب را باز شناسى كرد و به كار گرفت.

 

5. عظمت بندگى خدا و تعارض آن با آزادى مطلق

از جمله انديشه‌ها و نگرشهاى همسو با بحث ما اين است كه كسانى، با الهام از فرهنگ غربى، اصل آزادى را به عنوان بزرگترين ارزش انسانى بطور مطلق مى‌پذيرند و بالاترين ارزش را براى انسان آزادى مى‌دانند. على رغم اين كه خود را پايبند به اسلام، سنّت‌ها و دستورات اسلامى مى‌دانند و ادعاى ديندارى دارند، چنان سرسختانه از اين ارزش غربى حمايت مى‌كنند كه كاسه از آش داغتر شده‌اند؛ بى‌شك اين نوعى التقاط است. اگر بنا باشد كه ما از روى منطق با اين دسته بحث كنيم، بايد بگوييم كه اساس اسلام پرستش خداست:

«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...»(1)

به سوى هر امّتى پيغمبرى فرستاديم تا به آنها ابلاغ كند كه خداى يكتا را بپرستند واز بت‌ها و طاغوت دورى كنند.

نه تنها اسلام بلكه اساس هر دين آسمانى بندگى خالصانه خداوند است و مگر مى‌توان تصور كرد كه يك صاحب دين و يك مسلمان، يا يهودى و نصرانى غير از اين تلقّى ديگرى از دين الهى داشته باشد. ما معتقديم كه اسلام با ساير اديان توحيدى، بجز در احكامى كه متناسب با مقتضيات زمانى و مكانى صادر شده‌اند، در كليّات و اصول اعتقادى يكسان هستند و اگر در اين زمينه اختلافى مشاهده مى‌شود، بر اثر تحريفى است كه در برخى از اديان الهى صورت گرفته است. پس بالاترين ارزش در اسلام اين است كه انسان بنده خالص خدا باشد؛ حقيقتى كه خداوند در آيات فراوانى از قرآن بيان كرده است از جمله:


1. نحل/ 36.

«وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ...»(1)

آنها امر نشدند مگر به اين كه خداوند را با اخلاص كامل در دين پرستش كنند.

و نيز آيه:

«أَلاَّ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ...»(2)

و يا: «وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَداسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ...»(3)

و هر كس از روى تسليم به خداوند متوجه شود و نيكوكار باشد، به محكمترين رشته الهى چنگ زده است.

حال وقتى انسان خود را بنده خدا مى‌داند و بندگى خدا را بزرگ‌ترين ارزش مى‌شناسد و كاملاً خود را در اختيار خداوند قرار داده است، مى‌تواند به آزادى مطلق معتقد باشد و هر چه را دلش خواست ارزش بداند؟ آيا اين دو با هم توافق و سازگارى دارند؟ اگر من واقعا معتقدم كه اسلام حق است و يك دين خدايى است و بايد آن را پذيرفت و معتقدم كه خدايى هست و بايد او را پرستش كنم و بايد همه چيز را در اختيار او گذاشت و تابع اراده او بود، چطور مى‌توانم معتقد باشم كه بايد بطور مطلق آزاد باشم و هر طور كه مى‌خواهم عمل كنم؟ اين دو طرز تفكر چطور با هم سازگارى دارند؟ كسانى كه چنين ادعايى دارند، يا دچار التقاط ناآگاهانه شده‌اند و يا در دل اعتقادى به اسلام ندارند و يا جهت فريب‌دادن ديگران اين ادعا را مى‌كنند و يا اساسا توجه ندارند كه آن دو طرز تفكر با هم ناسازگارند. در غير اين صورت، چطور مى‌شود كه انسان از يك سو بگويد كه من كاملاً و با همه وجود تابع اراده خدا هستم و از سوى ديگر براى خود آزادى مطلق قائل باشد و بگويد من به هر چه دلم خواست عمل مى‌كنم!

    اين طرز تفكر؛ يعنى، اعتقاد به آزادى مطلق انسانْ زاييده انديشه مغرب زمين است. در آنجا گروهى از معتقدان به مسيحيّت در ضمن اعتقاد به دين خود ـ كه شايد بر اساس علايق فطرى‌شان و يا در اثر محيط و نوع تربيت دينى نمى‌توانستند دست از دين خود بردارند ـ در اثر دلايل و استدلالات خاصى و يا برخى شبهات به ارزش‌هايى چون آزادى مطلق انسان گرايش يافتند. بى‌شك كسى كه چنين ادعايى مى‌كند، بدون ارائه دليل و بدون هيچ توجيهى


1. بيّنه/ 5.

2. زمر/ 3.

3. لقمان/ 22.

حرف خود را نمى‌زند؛ بلكه از نقطه‌اى حرف خود را آغاز مى‌كند و به گونه‌اى سخن مى‌گويد كه براى ديگران جذّاب و قابل پذيرش باشد. براى مثال مى‌گويند: آيا اگر مرغى را در قفسى قرار دهند و آن قفس را نيز در درون قفس آهنين جاى دهند بهتر است، يا اين كه در قفس را باز كنند تا مرغ پرواز كند و به هر جا خواست پر كشد؟ بديهى است كه آزادى مرغ و پرواز آن بسيار بهتر و مطلوب‌تر است؛ سپس مى‌گويند آزادى كه ما از آن بحث مى‌كنيم يعنى همين!

    در جامعه ما، اولاً يك چارچوبه قوانين كامل از دين تدوين شده است، سپس مجموعه قوانين مربوط به «ولايت فقيه» درون آن نهاده شده است و در درون آن، قوانين موضوعه مجلس شوراى اسلامى قرار مى‌گيرد و همچنين مجمع تشخيص مصلحت جايگاه خودش را يافته است و در نهايت شوراى نگهبان قوانين مصوّب را از نظر مى‌گذراند؛ چنين ساختارى بواقع نهادن قفس در درون قفس است! بهترين قانون آن است كه به انسانها اجازه دهد هر طور كه خواستند عمل كنند و هرچه خواستند بگويند و در كل برخوردار از آزادى مطلق باشند. طبيعى است كه قانون اول قفس است و قانون دوم آزادى است.

    تأكيد ما روى اين است كه در مواجه با عقايد، افكار و آرايى كه از فرهنگهاى ديگر مى‌گيريم، ابتدا بايد سعى كنيم تا ريشه آنها را پيدا كنيم، سپس بنگريم كه با افكار اسلامى سازگارى دارند يا خير؟ اگر سازگارى داشتند كه مطلوب‌اند و در غير اين صورت بايد آنها را كنار بگذاريم و به سراغ مبانى دين خودمان برويم و آنها را اساس و مبناى افكار و عقايد و فرهنگ‌مان قرار دهيم.

 

6. غرب و رفع تعارض علم و دين

براى رفع تعارض علم و دين متديّنين غربى با تشكيك در حوزه قلمرو دين راه حلى ارائه دادند و اين شبهه را مطرح ساختند كه اساسا حوزه دين از حوزه علوم و فلسفه جداست. اين كه ما گاهى مى‌گوييم فلان ارزش فلسفى، ارزش اخلاقى و يا ارزشى انسانى با دين سازگار است يا سازگار نيست، بنابر فرضى است كه هر دو در يك نقطه تلاقى كنند؛ چون وقتى دو خط فرض كنيم كه يكى مايل به ديگرى است، در نقطه‌اى آن دو خط همديگر را قطع مى‌كنند. اما اگر دو خط موازى باشند، هيچ‌گاه باهم تلاقى نمى‌كنند و تعارضى نخواهند داشت؛ چون هر يك از دو خط به هدفى منتهى مى‌شود كه مستقل از هدف خط ديگر است.

در تبيين و توجيه رابطه علم و دين گفته‌اند كه بايد بين دين و علم، دين و فلسفه، دين و عقل و دين و ارزش‌هاى اخلاقى آشتى برقرار كرد و دو جهت و دو حوزه مستقل را براى آنها ترسيم كرد؛ يعنى، حوزه دين از حوزه علوم ديگر جداست و حوزه دين ارتباط با خداست و آنچه از اين ارتباط ناشى مى‌شود؛ از قبيل نيايش، نماز، دعا و يك سلسله مسائل كاملاً شخصى كه هيچ ربطى به ديگران ندارد. در اين حوزه، نه علم دخالتى دارد و نه فلسفه و نه هيچ عامل ديگرى؛ اينجا فقط مربوط به دل است. اگر چيز ديگرى در اين حوزه با دين شريك باشد، آن عرفان است؛ چون دين وعرفان از يك مقوله هستند و تقريبا از يك آبشخور برخوردارند. پس علم، فلسفه وتعقل ربطى به قلمرو دين ندارند؛ بلكه قلمرو اين سه نيز از يكديگر جداست و هر يك ابزار خاص خود را دارند.

    اما در حوزه اخلاق، آن ارزش‌ها و بايدها و نبايدهايى كه در حوزه رابطه با خداست، مثل اين كه آيا بايد نماز خواند يا نه؟ مربوط به دين است و در اين قلمرو با علم تعارضى ندارد. اما اگر بايد و نبايدها مربوط به زندگى اجتماعى انسان شد، مثل اين كه در مورد دزد مطرح مى‌شود كه چگونه بايد با او برخورد كرد؟ آيا بايد او را مجازات كرد يا خير؟ آيا بايد خائن و هر كسى را كه مرتكب جنايتى مى‌شود مجازات كرد يا خير؟ در اين خصوص مى‌گويند: هر كسى كه جرم و جنايتى مرتكب مى‌شود بيمار است و بايد معالجه شود و لازم است كه با نرمى و ملاطفت و در جاى مناسبى به معالجه او پرداخت و از او مراقبت و پرستارى كرد تا دست از جنايت بردارد!

 ما در هيچ كجاى دنيا و در هيچ كشورى سراغ نداريم كه با جانى و بزهكار به مانند بيمار برخورد كنند و او را مجازات نكنند؛ اما در مقام ارائه تئورى مى‌گويند: جانى را نبايد مجازات كرد و اساسا مجازات متناسب با انسان و سازگار با كرامت انسانى نيست و به عنوان يك اصل كلّى مطرح مى‌كنند كه انسان ولو بدترين جنايت‌ها را مرتكب شود، مطلقا نبايد مجازات شود، زيرا اين نوع برخورد مخالف شأن و مرتبه انسان است. در برابر اين گرايش، ما مسلمانان معتقديم كه دين در همه امور و شؤون زندگى دخالت مى‌كند و قانون ارائه كرده است؛ مثلاً در مورد دزد مى‌فرمايد:«وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيهُمَا...»(1)

 كسانى كه مسائل اجتماعى را از حوزه دين جدا كرده‌اند، مى‌گويند دين حق ندارد كه در اين


1. مائده/ 38.

عرصه‌ها دخالت كند. دين تنها مى‌تواند بگويد نماز بخوانيد و يا چگونه با خداوند نيايش كنيد؛ اما اين كه با يك جنايتكار چگونه بايد برخورد كرد ربطى به دين ندارد. مسلما در اين موارد علم تجربى نيز دخالت ندارد، چون دستاورد علم تجربى يك سلسله از توصيفاتى است كه روابط عينى پديده‌ها را بيان مى‌كند. به عبارت ديگر، علم «هست‌ها» را بيان مى‌كند و نمى‌تواند «بايدها و نبايدها» را تعيين كند و احكام ارزشى از علم بر نمى‌آيد. پس در زمينه ارزش‌هاى اخلاقى و اجتماعى، اعم از قوانين حقوقى، مدنى، كيفرى و مباحث خالص اخلاقى كه در آنها بايد و نبايدهاى ارزشى مطرح مى‌شوند، نه دين دخالت دارد و نه علم به معناى «ساينس» و علم مصطلح در علوم تجربى.

 

7. جايگاه خواست مردم در مكتب ليبراليسم و اسلام

وقتى در حوزه مسائل اخلاقى و ارزشى و بايدها و نبايدها نه دين دخالت داشت و نه علم، اين سؤال مطرح مى‌شود كه چه مرجعى بايد در اين عرصه‌ها دخالت كند؟ پاسخى كه امروزه فرهنگ غالب دنياى غرب پذيرفته است و ارائه مى‌كند، عبارت است از اين كه ارزش‌ها و بايدها و نبايدها يك سلسله امور اعتبارى هستند كه از اهميّت چندانى برخوردار نيستند و در مورد آنها بايد ديد كه خواست مردم چيست. پس از نظر آنها بايدها و نبايدهاى ارزشى مفاهيمى اعتبارى هستند؛ يعنى، مبتنى بر حقايق عينى و خارجى و نفس‌الامرى نيستند و تنها تابع سليقه‌هاى مردم‌اند. پس براى اين كه پى ببريم چه بايد كرد و چه نبايد كرد، نه سراغ دين بايد برويم، نه سراغ علم و نه سراغ فلسفه؛ بلكه فقط بايد سراغ مردم برويم و ببينيم مردم چه مى‌خواهند.

    اساس دموكراسى غربى، در زمينه قانونگذارى، بر اين استوار است كه واقعيّتى جداى از خواست مردم وجود ندارد، تا بر اساس آن بايد و نبايدها كشف شوند. در امور مادى، بايدها و نبايدها از زمره امور تجربى و مربوط به علوم تجربى هستند كه بايد در آزمايشگاه ثابت شود. اما در ارتباط با خدا بايدها و نبايدها به حوزه دين مربوط مى‌شوند و هرچه را دين مى‌گويد بايد عمل كرد و ربطى به علم ندارد. اما بايدها و نبايدهاى مربوط به زندگى اجتماعى به خود مردم مربوط مى‌شوند، نه خداوند حق دخالت در آن عرصه را دارد و نه علم مى‌تواند بايد و نبايدى را تعيين كند.

اگر مى‌نگريد كه در فرهنگ غرب روى رأى مردم و آراى عمومى تكيه مى‌شود، بر اساس فرهنگ خاصى است كه آنجا وجود دارد. حال اگر كسى معتقد شد كه دين همه شؤون زندگى انسان را پوشش مى‌دهد و ما بايدها و نبايدهاى مربوط به رفتارهاى اجتماعى‌مان را بايد از خداوند بگيريم و در اين زمينه نمى‌توان تابع آراى مردم بود، اگر خداوند بايدى معيّن كرد و حكم به انجام كارى كرد اما مردم خواست ديگرى داشتند، كدام يك اعتبار دارد؟ در همه جوامع، كم و بيش اين تضاد بين آنچه خواست مردم است و آنچه در دين مطرح مى‌شود وجود دارد. ما كارى به ساير اديان كه تحريف شده‌اند نداريم، بلكه بحث ما درباره كشورى است كه اكثريّت مردم آن مسلمانند و دينى را پذيرفته‌اند كه در مورد همه شؤون زندگى فردى و اجتماعى، اعم از مسائل خانوادگى مثل گزينش همسر و تربيت فرزند و مسائل اجتماعى و بين‌المللى، احكام روشن و تفكيك شده دارد كه در بخش عظيمى از آيات قرآن، سنّت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) ، روايات اهل بيت عليهم‌السلام و سيره عملى ايشان عرضه شده‌اند.

    كسانى كه اهل فهم هستند و اهل تقليد صرف نيستند و مى‌خواهند آگاهانه انتخاب كنند، بايد تكليف خود را با چنين دينى كه ادعا دارد براى همه شؤون انسان برنامه دارد و قوانين مدنى، حقوقى و بين‌المللى دارد، روشن كنند؛ آيا در اين صورت مى‌توانند بگويند كه ما اين دين را پذيرفته‌ايم و در عين حال ادعا كنند كه ملاك اعتبار قانون رأى مردم است؟ آيا مى‌توانند هر دو را، حداقل در جايى كه باهم تعارض دارند، بپذيرند؟

    متأسفانه امروز در نشريات ما تمام آنچه در غرب مطرح شده، ترويج مى‌گردد. آيا وقتى دينى بدترين و زشت‌ترين رفتار را همجنس‌بازى مى‌داند، مى‌توان پذيرفت كه اگر خداى ناكرده مردمى رأى به جواز همجنس‌بازى دادند، خواست مردم مقدّم بر دستور دين است؟! و اصلاً اين دو با هم جمع مى‌شوند؟ دنياى غرب اين‌گونه مسائل و موارد تضاد بين دين و خواست مردم را حل كرده است و معتقد است كه دين حق ندارد در اين مسائل دخالت كند و خواست مردم را ناديده بگيرد. دين مربوط به كليسا

است كه در آنجا با اعتراف به گناهان و انجام يك سرى برنامه‌ها گناهان افراد بخشيده مى‌شود و سپس كليسا افراد را روانه بهشت مى‌كند! اما دين در حوزه مسائل اجتماعى رسالتى و وظيفه‌اى ندارد و در اين عرصه رأى و خواست مردم تعيين كننده است. در كانادا، از كشيشى كه فرقه مذهبى جديدى را تأسيس كرده بود در يك برنامه تلويزيونى سؤال كردند كه فرقه شما چه نظرى راجع به همجنس‌بازى دارد؟

او گفت: فعلاً من نمى‌توانم اظهارنظر قطعى كنم، ولى به شما مى‌گويم كه انجيل را بايد از نو قرائت كرد!

 

8. دموكراسى و مرجع قانونگذارى در اسلام و غرب

ملاحظه شد كه غرب با جدا كردن حوزه دين از حوزه مسائل اجتماعى به راه حلّ مورد پسند خود دست يافت و توانست مشكل تعارض بين دين و خواست مردم را حل كند. آيا ما نيز كه معتقد به اسلام هستيم در پى چنين راه‌حلّى هستيم؟ اين همان انديشه‌اى است كه به «سكولاريزم» مشهور است؛ يعنى، تفكيك دين از مسائل و شؤون زندگى؛ اعم از اجتماعى، حقوقى، سياسى و خانوادگى. كسانى هم در اين زمينه، براى «خدمت به فرهنگ ايرانى» دهها سخنرانى و مقاله‌هاى متعددى ارائه دادند تا مطرح كنند كه حوزه دين از سياست و مسائل اجتماعى، حقوقى و اقتصادى جداست و در اين راستا شبانه‌روز تلاش و فداكارى مى‌كنند. آيا ما نيز همين عقيده را داريم ؟ اگر چنين عقيده‌اى نداريم، مراقب باشيم كه فريب نخوريم و بدانيم آنچه را آنها مى‌گويند با آنچه ما به آن عقيده داريم سازگار نيست. متوجه باشيم كه اگر بين خواست خدا و خواست مردم تعارض ايجاد شد، آنچه را دين خدا تعيين كرده دنبال كنيم و در حقيقت خواست خدا را مقدّم بداريم.

    البته بنده قصد تعيين تكليف ندارم تا برداشت مخالفت با آزادى بشود. مردم در انتخاب خود آزادند، اما بايد دقّت كنند كه آگاهانه و آزادانه انتخاب كنند و بدانند چه چيزى را انتخاب مى‌كنند. متوجه باشند كه آنچه امروزه به عنوان «دموكراسى در قانونگذارى» مطرح مى‌شود، يعنى مقدّم داشتن خواست مردم بر خواست خدا؛ يعنى كنار نهادن دين و خواست خدا. اگر مردم در صدد انتخاب هستند مواظب باشند كه فريب نخورند و متوجه باشند كه پذيرش اسلام، به عنوان مجموعه مقررات و قوانين حاكم بر جامعه، با پذيرش دموكراسى در قانونگذارى به هيچ وجه سازگار نيست.

    كسانى كه در مقام فريب دادن مردم و ترويج التقاط در جامعه و خلط بحث هستند از سخنان و مثالهايى كه بنده مى‌زنم برآشفته مى‌شوند، چون از اين كه نيّت‌ها و توطئه‌هاى آنها فاش شود نگران و ناراحت‌اند؛ البته برخى هم به جهت اغراض سياسى و يا جناحى از اين سخنان خوششان نمى‌آيد. ولى اگر زشت و اگر زيبا، بنده آماده‌ام كه تا آخرين نفس در تبيين

دين و حمايت از تماميّت دين تلاش كنم و همه پيامدهاى ناگوار را نيز به جان مى‌خرم و نه از هيچ تهديدى مى‌ترسم و نه در هيچ دام تزويرى مى‌افتم.

    ما در اينجا در صدد قطع و جزم دادن به احكام نيستيم، اما تذكر مى‌دهيم كه مردم هوشيار باشند و از عقل سليم خود براى دستيابى به واقعيّات بهره‌ببرند و مراقب واژه‌ها و مفاهيم غربى و فريبنده باشند تا دين را از دست ندهند. بايد مبانى فكرى نظريه‌هايى را كه مطرح مى‌شود بشناسند؛ مثلاً وقتى مطرح مى‌شود كه معيار پذيرش قانون خواست مردم است و «دموكراسى در قانونگذارى» طرح مى‌گردد، بينديشند كه آيا انسان فقط تشكيل شده از همين بدن وتنها از يك زندگى مادى و مجموعه‌اى از خواسته‌هاى حيوانى برخوردار است، كه در اين صورت تنها مردم حق قانونگذارى دارند؛ چنانكه غرب اين ديدگاه را پذيرفته است. يا چنانكه در انديشه اسلامى مطرح است، انسان علاوه بر كالبد مادى از بُعد متعالى و با ارزش روحانى و معنوى نيز برخوردار است و از اين رو بايد در قانونگذارى علاوه بر رعايت مصالح مادّى و نظم و امنيّت اجتماعى، مصالح معنوى نيز رعايت گردد و در اين صورت انسان بايد تابع اراده خدا باشد و معيار قانون خواست خداوند است.

    پس پيش‌فرضى كه قبلاً بدان اشاره شد مطرح مى‌شود و آن اين كه آيا واقعا انسان يك ساحت معنوى، فوق مادّى و متافيزيكى دارد يا خير؟ آيا انسان بجز كالبد مادّى و خصلت‌هاى حيوانى، بُعد ديگرى نيز دارد كه بر اساس آن مى‌تواند با خداوند ارتباط داشته باشد؟ آيا واقعا زندگى پس از مرگ براى انسان وجود دارد؟ آيا واقعا رابطه‌اى بين اين زندگى مادّى و زندگى پس از مرگ وجود دارد؟ جواب اين سؤالات براى مسلمانان و متديّنان واضح است، اما بايد دقّت كنيم كه گرايشهاى سياسى و اجتماعى ما با اعتقاداتمان هماهنگ باشد و در فكر و انديشه و عمل ما التقاطى پديد نيايد. اگر واقعا معتقديم خدايى هست، قيامتى هست و حساب و كتابى در كار هست، بايد روشن كنيم و به نتيجه قطعى برسيم كه آيا واقعا عمل كردن به آن قانون غير خدايى ـ اين كه خواست مردم معيار قانون است ـ در زندگى ابدى ما تأثير منفى دارد يا ندارد؟ اين سؤال جواب حتمى و قطعى مى‌خواهد و با شك و ترديد مشكل حل نمى‌شود و تشكيك در اين زمينه كار عاقلانه‌اى نيست.

    در غرب اين مسأله حل شده است، آن هم يا با نفى عالم غير مادّى و معنوى، يا با قرار دادن افكار و انديشه‌ها در شك و احتمال و ترديد و القاى اين كه اساسا ارزش‌ها و بايدها و نبايدها

مبتنى بر حقايق عينى و خارجى نيستند كه متعلق يقين قرار بگيرند و اينها صرفا يك سرى اعتبارات و قراردادهايى هستند كه مبتنى بر خواست مردم‌اند و ارتباطى با دين ندارند. آنگاه روشنفكران غرب‌زده ما همين مطالب را در كتابهايشان مى‌نويسند و تحويل جوانان عزيز ما مى‌دهند و كار به جايى مى‌رسد كه شك‌گرايى تقديس مى‌شود و بدان افتخار مى‌كنند! اما از نظر دين، مسأله اين چنين نيست و ما بايد از شك و تحيّر و ترديد بدر آييم و با آگاهى و يقين تنها يك انتخاب و گزينه داشته باشيم؛ چنانكه قرآن از همان آغاز بر روى يقين تأكيد دارد و مى‌فرمايد: «وَ بِالاْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ.»(1)

خداوند مى‌فرمايد: متّقين كسانى هستند كه به عالم آخرت

يقين دارند و نمى‌فرمايد «يشكّون». پس اگر كسى مى‌خواهد از قرآن استفاده كند بايد به عالم آخرت يقين داشته باشد. در جاى ديگر مى‌فرمايد: «وَ فِى الاْءَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ.»(2)

 از سوى ديگر، در مقابل متأثرين از فرهنگ غرب كه مى‌گويند در هيچ مسأله‌اى انسان منطقا نمى‌تواند يقين پيدا كند، بخصوص درباره آنچه به ماوراى ماده مربوط مى‌شود، بدترين حالت انحطاط و سقوطى كه قرآن براى انسان ترسيم مى‌كند، حالت شك و ترديد است: «فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ.»(3)

آن منافقان پيوسته در تيرگى شك و ترديد خواهند ماند؛

. همچنين قرآن

مى‌فرمايد:

«أَءُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِنْ ذِكْرِى ...»(4)

آيا از ميان همه ما، قرآن تنها بر او (محمد) نازل شده؟ آنها در حقيقت در اصل وحىمن ترديد دارند.

 قرآن از ما مى‌خواهد كه اهل يقين باشيم، بخصوص در مورد اصول دين؛ يعنى، خدا، نبوّت و قيامت. حال ما بايد يكى از اين دو را انتخاب كنيم، يا آن مكتبى را بپذيريم كه مى‌گويد اساسا انسان به يقين نمى‌رسد و همواره در شك و ترديد باقى مى‌ماند و يا آن مكتبى كه ما را به انتخاب آگاهانه و يقين دعوت مى‌كند و فرمايد تا اهل يقين نباشيد نمى‌توانيد از كتاب خدا بهره ببريد. تفاوت اين دو فرهنگ تا آنجاست كه يكى بدترين حالت را براى انسان حالت شك و ترديد و حيرت مى‌داند و انسان گرفتار شك و ترديد را به مانند كسى مى‌داند كه در بيابانى


1. بقره/ 4.

2. ذاريات/ 20.

3. توبه/ 45.

4. ص/ 8.

خوفناك قرار گرفته است و هر كسى او را به سمتى مى‌خواند و او سرگشته و حيران است كه چه مسيرى را برگزيند. در مقابل، فرهنگ غربى شك و ترديد را بهترين ارزش مى‌داند و معتقد است كه تا انسان اهل حيرت و شك نشود، انسان نمى‌شود. پس بين اين دو يكى را بايد برگزينيم، يا اسلام را و يا فرهنگى كه حيرت و ترديد را بهترين ارزش قلمداد مى‌كند و نمى‌توان هر دو را پذيرفت، چه اين كه نمى‌توان پذيرفت كه اكنون هم شب باشد و هم روز و همين‌طور توحيد و تثليث نيز در يك انديشه نمى‌گنجند.

 

9. توصيه‌اى به جوانان

من به جوانان عزيزى كه در صددند اعتقادات علمى پيدا كنند و اهل فكر روشن باشند و اهل تقليد نباشند، توصيه مى‌كنم كه ابتدائا اين مسائل اساسى را حل كنند؛ بنگرند كه بايد اهل شك بود، يا اهل يقين. پيرو دين باشيم يا سكولار، خداپرست باشيم، يا آزاد از قيد عبوديّت هرچيزى حتّى خدا. ما بايد يكى از دو راه را برگزينيم، نمى‌شود گاهى اين طرف باشيم و گاهى آن طرف. گاهى حرف اين را بپذيريم و گاهى حرف ديگرى را؛ چنين رويّه‌اى خطرناك است و عاقبت ما را به كفر و گرفتار شدن به جهنم و عذاب ابدى مى‌كشاند.

    اگر به حقانيّت قرآن معتقديم، چرا آزادى مطلق انسان را مى‌پذيريم، چرا هم به دين معتقد مى‌شويم و هم به ليبراليزم و سكولاريزم؛ اين در مبنا و اساس غير ممكن است. انتخاب برتر ما در اين عرصه بر مبناى يك سلسله پيش فرضهاست كه بايد درباره آنها بحث كنيم؛ از جمله اين كه آيا ما بايد انسان را يك موجود مادّى بدانيم و سعادت او را فقط در لذّت‌هاى حيوانى جستجو كنيم؛ آزادى را هم فقط آزادى در خواسته‌هاى نفسانى معنا كنيم؟ يا اين كه انسانيّت او جوهرى ماورايى است، روح الهى است و بدن تنها ابزارى است براى تكامل روح، و زندگى حقيقى ما زندگى ابدى است:«وَ إِنَّ الدَّارَ الاْآخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ ...» (1)

؛ «وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ.»(2)

اگر زندگى اصلى و حقيقى ما در جهان آخرت است، پس در دنيا بايد همه توجه و همّت خويش را مصروف چيزى كنيم كه ما را به آن سعادت بزرگ مى‌رساند. بر خلاف آن مكاتبى كه


1. عنكبوت/ 65.

2. آل عمران/ 185.

معتقدند سعادت اخروى با دنيا جمع نمى‌شود و اگر كسى سعادت در آخرت بخواهد، بايد در دنيا انزوا و گوشه عزلت برگزيند و تنها از دنيا بهره ناچيزى ببرد، خوشبختانه اسلام جمع بين سعادت دنيا و آخرت را ممكن مى‌داند و معتقد است كه انسان، بخصوص در بُعد اجتماعى، مى‌تواند هم به سعادت و رفاه دنيا برسد و هم به سعادت ابدى آخرت.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org