قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه پانزدهم

حكومت اسلامى، چالش‌ها و توطئه‌هاى فرهنگى

1. مرورى بر مطالب پيشين

چنانكه مستحضريد موضوع بحث ما تبيين نظريه سياسى اسلام است و طى جلسات گذشته مطالبى در اين زمينه مطرح شد كه محور عمده آنها اثبات انفكاك‌ناپذير بودن سياست از دين از اين ديدگاه بود. عرض كرديم از ديدگاه اسلام، قانونى در جامعه معتبر است كه يا مستقيما از طرف خداوند متعال در قرآن كريم بيان شده باشد، يا به وسيله پيغمبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) و ائمه معصومين عليهم‌السلام و يا توسط كسى كه از طرف امام معصوم مأذون باشد وضع شود. به هر حال، بايد قانون، مورد رضايت خدا و مطابق با موازين اسلامى باشد. در اين زمينه گفتگوهاى زيادى وجود دارد و گفتيم كسانى با اين طرز تفكّر كه در جامعه بايد احكام دينى حاكم و اجرا شود مخالف هستند كه به سه دسته تقسيم مى‌شوند:

 1. كسانى كه اصولاً دين را قبول ندارند. طبيعى است كه چنين كسانى مايل نيستند احكام دينى خاصّى در كشور اجرا بشود. اما بحمدالله، در جامعه ما چنين كسانى بسيار نادر هستند.

2. كسانى كه اصل دين را قبول دارند، ولى تحت تأثير فرهنگ غربى قرار گرفته، معتقدند كه قلمرو دين از قلمرو جامعه و سياست جداست. جايگاه دين را در امور شخصى و رابطه انسان با خدا مى‌دانند و مى‌گويند: مسائل زندگى اجتماعى ارتباطى به دين ندارد. اين گرايش، به طور عام، گرايش سكولاريستى

يا تفكيك دين از مسائل زندگى ناميده مى‌شود.

 3. كسانى كه واقعا معتقدند در اسلام احكام اجتماعى و سياسى وجود دارد، ولى بى‌بهره از التقاطها و تأثيرات ناخودآگاه فرهنگ غربى نيستند و گهگاه مطالبى را بيان مى‌كنند كه با اسلام سازگار نيست.

 

2. روحانيّت و وظيفه خطير روشنگرى

به هر حال، ما بر حسب وظيفه‌اى كه خداوند متعال تعيين فرموده، ملزم هستيم كه براى روشن

كردن موضع اسلام و جلوگيرى از انحرافات فكرى، اعتقادى و دينى، در حدّى كه ميّسر باشد، به اين حقايق اشاره كنيم. بعضى از دوستان و خيرخواهان فكر مى‌كنند كه طرح اين مباحث، در اين شرايط خاص اجتماعى ـ سياسى، لزومى ندارد و حتى شايد بعضى فكر كنند كه ضرر هم دارد، زيرا موجب پراكندگى افكار و عقايد مى‌شود. آنها تصور مى‌كنند كه هر چه ما تلاش بيشترى براى ايجاد وحدت فكرى و اعتقادى داشته باشيم و مسائلى كه موجب تشتّت و تفرّق مى‌شود مطرح نكنيم، به نفع جامعه است. كسانى هم از روى خيرخواهى مى‌گويند: شما مى‌توانيد با صرف‌نظر كردن از اين‌گونه مباحث به كارهاى مثبت‌ترى در جامعه بپردازيد و پست‌هايى را به دست بياوريد و خدماتى انجام بدهيد كه هم به نفع خودتان است و هم به نفع جامعه.

    خدمت اين عزيزان كه بسيارى از آنها خيرانديش و خيرخواه هستند عرض مى‌كنم: ما هم راه عافيت طلبى را نيك مى‌شناسيم و راه جلب كسانى را كه به‌به و چه‌چه مى‌گويند و دست‌افشانى و پايكوبى مى‌كنند خوب مى‌دانيم. مشكل ما يك تكليف شرعى است كه خداى متعال به گردن ما گذاشته است، كه در درجه اول به عهده انبياء و ائمه معصومين عليهم‌السلام نهاده شده است و بعد به عهده علماء؛ و اين راهى است پر پيچ و خم و پر مخاطره و به جاى به‌به و چه‌چه، معمولاً با فحش، تهمت، افترا، بدگويى و گاهى تبعيد، زندان، شكنجه و ترور شخصيّت و گاهى نيز با ترور فيزيكى همراه مى‌باشد. به هر حال، با دشوارى‌هايى توأم است كه، در طول تاريخ، انبياء و ائمه معصومين عليهم‌السلام با آن مواجه بودند و ما نيز ناگزيريم كه اين راه را طى كنيم؛ حتّى اگر دوستان هم ما را مورد عتاب و سرزنش قرار بدهند. چون خداى متعال مى‌فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَاباُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ.»(1)

آنان كه آيات آشكارى را كه براى هدايت خلق فرستاديم كتمان مى‌كنند، بعد از آن كهبراى هدايت مردم در كتاب بيان كرديم (پنهان داشتند) آنها را خداوند و همه جن وانس و ملك نيز لعن مى‌كنند.

كسانى كه به حقايق دين آگاه هستند و حقيقت را به جهت منافع شخصى يا مصالح گروهى‌شان كتمان مى‌كنند، مشمول لعنت خدا و فرشتگان و اولياء خدا خواهند بود. چنانكه


1. بقره/ 159.

در حديث شريف آمده است كه:

«إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى أُمَّتِى فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ وَ إِلاَّ فَعَلْيهِ لَعْنَةُ اللَّهِ...»(1)

وقتى بدعت‌ها و نوآورى‌ها در دين ظاهر مى‌شود، بر عالِم واجب است كه علمخودش را اظهار كند و جلوى انحرافات را بگيرد و الا مشمول لعنت خداوند خواهدبود.

بر اين اساس، ما دو راه در پيش رو داريم: يا بايد عتابها و سرزنش‌هاى دوستان و تهمت‌هاى دشمنان را تحمل كنيم و در مقابلش رضايت خدا را كسب كنيم، يا اين كه به‌به و چه‌چه بعضى از مردم را ترجيح دهيم و در مقابل لعنت خدا را بخريم. ما ترجيح مى‌دهيم كه بدگويى‌ها را به جان بخريم و به لعنت خدا گرفتار نشويم. پس اين وظيفه مهم بر عهده ما گذاشته شده است و براى امثال ما پرداختن به اين مسائل از هر چيزى واجب‌تر است.

    درست است كه امروز ما در كنار مرزهايمان مشكلاتى داريم و احيانا ممكن است در آينده خطرهاى نظامى‌براى ما به وجود بياورد. درست است كه اعضاى كنسولگرى و 35 راننده ما توسط گروه منحرف و متحجّر طالبان، در افغانستان، اسير شده‌اند كه موجب ناراحتى ملّت و دولت و نيز برپايى تظاهرات و اعتراضات عمومى و مراجعه به مراجع بين‌المللى شده است؛ امّا به نظر ما خطر اسير شدن 40 يا 50 نفر ايرانى در دست دشمنان از خطر اسير شدن هزاران جوان مسلمان ما در دانشگاه‌ها، به دست ايادى آمريكا، بيشتر نيست. اسير شدن جوانان ما در دست عمّال، ايادى و طرفداران فرهنگ غربى بسيار خطرناكتر از اسير شدن چند شهروند ايرانى به دست يك گروه منحرف است. آنها گرچه با مشكلات و سختى‌هايى مواجه هستند، اما اجرشان پيش خداوند محفوظ است. ولى وقتى جوانان عزيز ما، بخصوص فرزندان شهداء و آزادگان، در دانشگاهها در معرض انحراف فكرى و دينى قرار مى‌گيرند، چه چيزى مى‌تواند آن را جبران كند؟ آيا خطر اسارت فكرى بيشتر نيست؟ آيا كسانى نبايد در اين زمينه احساس مسؤوليت و سرمايه‌گذارى كنند؟

 (ممكن است كسانى ما را تخطئه كنند و بگويند شما بد فكر مى‌كنيد. خوب اگر انسان آزاد است فكر خودش را اظهار كند، لااقل ما هم، به عنوان كسى كه بيش از 50 سال با علوم دينى و اسلامى سروكار دارد، اين حق را داريم كه نظر خودمان را ابراز كنيم.)


1. بحارالانوار، ج 57 ، ص 234.

بحثمان بر سر اين بود كه در مقابل ادّعاى ما مبنى بر اين كه بايد قوانين اسلامى و الهى بر جامعه حاكم شود، شبهاتى را القاء كرده‌اند كه بنده در مباحث گذشته به اين مطلب اشاره كرده‌ام. كسانى گفته‌اند التزام به اين كه بايد احكام اسلام در جامعه اجرا شود با حقّ طبيعى انسان نمى‌سازد. يكى از حقوق طبيعى انسان آزادى است كه در آزادى فكر، دين، سياست و آزادى بيان متجلّى مى‌شود. هر انسانى به طور طبيعى حق دارد هر دينى را كه مى‌خواهد انتخاب كند و احيانا دينش را عوض كند و حق دارد هر فكر و اعتقادى كه دارد بيان و ترويج كند. اگر شما مى‌گوييد كه حتما بايد قوانين اسلامى در اين كشور حاكم باشد، كسانى هستند كه اين قوانين را نمى‌خواهند. آنها حق دارند اظهار نظر كنند، رأى بدهند و بگويند ما اين قوانين را نمى‌خواهيم. طرح اين مطالب از سوى كسانى كه به طور كلّى منكر دين مى‌باشند جاى شگفتى نيست، امّا متأسفانه گاهى از كسانى چنين مطالبى شنيده مى‌شود كه ادّعاى ديندارى دارند و حتّى گاهى يك پسوند اسلامى را با خودشان يدك مى‌كشند؛ يا خودشان را پيرو امام معرّفى مى‌كنند!!

 

3. ترويج آزادى مخرّب غربى در مطبوعات كشور

كار به آنجا رسيده است كه مثلاً در روزنامه‌ها ـ گاهى به صورت جدّى و گاه شوخى، گاهى به صورت نقل از يك نويسنده، گاهى از يك دختر و يا يك پسر ـ گفته مى‌شود كه اصلاً چرا مرد مى‌تواند چندين زن داشته باشد، ولى زن نمى‌تواند چند شوهر داشته باشد؟ يا اين كه پيشنهاد مى‌كنند كه ازدواج تعاونى تشكيل شود و چند مرد در يك زن با هم مشترك باشند! قابل توجه است كه اين مطالب از مطبوعات كشورهاى كمونيستى نيست، در روزنامه‌هاى جمهورى اسلامى چنين مطالبى را مى‌نويسند! يا سخنرانى در يك دانشگاه اسلامى، با انتساب خودش به يك ارگان اسلامى، سخنرانى مى‌كند و مى‌گويد: امروز مخالفت با رهبرى كه هيچ، با پيغمبر (صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) كه هيچ، اگر مردم بخواهند عليه خدا هم تظاهرات كنند هيچ قانونى حق ندارد جلوى آنها را بگيرد!

    اين حرفها اگر در يك كشور غير اسلامى و يا از سوى كسى كه كافر و مشرك است مطرح مى‌شد، تعجبى نداشت؛ ولى در جمهورى اسلامى و در حاكميّت اسلام و حاكميّت ولايت فقيه اين حرفها در دانشگاهها مطرح مى‌شود و هيچ كس هم با آنها معارضه‌اى نمى‌كند. احيانا

دانشجويى اعتراض مى‌كند كه سخنش به جايى نمى‌رسد. از اين جهت است كه ما احساس وظيفه مى‌كنيم و اعلام مى‌كنيم كه اين حرفها بدعت‌هاى خطرناكى است و با اساس اسلام سازش ندارد و اگر كسانى مى‌خواهند در سخنرانى خود اين مسائل را طرح كنند، اقلاً به اسم اسلام اين حرفها را مطرح نكنند تا معلوم باشد اسلام چيست و كفر چيست؟ تا هر كس هر كدامش را خواست انتخاب كند. اين آزادى دين و آزادى بيان ميوه فرهنگ غرب است. ميوه‌اى وارداتى كه ظاهرى شيرين و فريبنده و باطنى زهرآگين دارد. اين ميوه‌اى است كه با درخت فرهنگ غربى تناسب دارد، ولى با فرهنگ اسلامى ما، به اين صورت و با اين وسعت، تناسبى ندارد.

    براى اين كه شما بتوانيد درك كنيد كه وضع فرهنگ غربى در اين زمينه به چه صورت است، ناچارم بگويم كه امروز در كشورهاى غربى و در جهان غرب مذهب يك نوع سليقه‌اى شبيه گرايشهاى حزبى است. اگر در كشورى مثلاً تعدادى حزب تشكيل شده باشد و فردا حزب ديگرى ثبت گردد و اعلام موجوديّت كند و كسى از حزبى به حزب جديد منتقل بشود، براى ما جاى تعجّب نيست. عين همين مسأله در رابطه با مذهب در غرب، به خصوص آمريكا، وجود دارد كه هر روز يك مذهب و فرقه مذهبى جديدى تأسيس مى‌شود؛ اين مسأله براى ما تعجب‌آور است. بيش از صد سال پيش كسى به نام «باب» پيدا شد و اظهار كرد كه «من يك اسلام نو آورده‌ام و امام زمان شيعيان ظهور كرده است» اين امر موجب تعجّب همگان شد كه چطور مدّعى مذهب جديدى پيدا شده است. (البته در خارج از ايران به خصوص در آمريكا اين مرام فاسد را به نام اسلام نوين ترويج مى‌كنند كه در آنجا تعجبى ندارد). اما در هر سال چند فرقه مذهبى در كانادا، آمريكا و كشورهاى اروپايى تأسيس مى‌شود. بطور مثال، مذاهب اصلى مسيحيّت ارتودوكس ، كاتوليك و پروتستان هستند و مذهب پروتستان به تنهايى بيش از پانصد فرقه رسمى ثبت شده در كشورهاى غربى دارد.

    بنده سال گذشته كه به كشورهاى آمريكاى لاتين مسافرت داشتم، ملاحظه كردم كه چندين مذهب جديد در آمريكا اختراع شده بود كه مبلّغينشان مشغول تبليغ بودند. در آنجا اين مسائل خيلى عادى است. وقتى در روزنامه‌اى اعلام مى‌كنند كه يك فرقه جديد پيدا شده، كشيشى دين جديد، فرقه جديد و مذهب جديدى اختراع كرده است و كليسايى تأسيس كرده، هيچ جاى تعجّبى ندارد و مردم خيلى راحت از اين فرقه به فرقه ديگرى منتقل مى‌شوند؛ به اين مى‌گويند: «آزادى مذهب».

4. پروتستانتيسم اسلامى، توطئه‌اى عليه اسلام

عده‌اى توقّع دارند كه در جمهورى اسلامى ايران نيز آزادى مذهب باب شود، لذا مدّت‌هاست پيشنهاد داده‌اند كه يك مذهب پروتستان اسلامى به وجود بيايد. تا آنجا كه بنده اطلاع دارم، براى اولين بار فتحعلى آخوندزاده

(آخونداف) بود كه عنوان كرد در اسلام نيز بايد يك مذهب پروتستان به وجود بيايد. پس از او اشخاص ديگرى از روشنفكران اين مطالب را در سخنرانى‌هايشان دنبال كردند، در كتابهايشان نوشتند و پيشنهاد كردند كه يك پروتستانتيسم اسلامى به وجود بيايد. امروز هم در آمريكا ترويج مى‌كنند كه بايد در ايران هم يك «مارتين لوتر» جديدى پيدا شود و يك مذهب پروتستان جديد و اسلام نوينى را به وجود بياورد كه با شرايط مُدرن تناسب داشته باشد و اين اسلامى كه 1400 سال پيشتر به وجود آمده است، به درد زندگى امروز نمى‌خورد!

    اگر آمريكا چنين پيشنهادى بدهد تعجّب نمى‌كنيم، زيرا آنها هدفشان اين است كه اسلام را نابود كنند، خودشان گفته‌اند براى اين كار برنامه‌ريزى كرده‌اند و بودجه گذاشته‌اند و بارها اقرار كرده‌اند كه دشمن اصلى ما، در اين عصر، اسلام است. امّا جاى شگفتى است كه كم‌كم اين تبليغات به داخل كشور ما هم نفوذ مى‌كند و كسانى پيدا مى‌شوند كه صريحا در روزنامه‌ها و مجلاّت، احكام قطعى و ضرروى اسلام را زير سؤال مى‌برند. به طور مثال، مسأله تساوى ارث مرد و زن و يا اين كه چرا زن حقّ ندارد چند شوهر اختيار كند و يا چيزهايى از اين قبيل را زير سؤال مى‌برند و گاهى با لحن تمسخرآميز از احكام ضرورى اسلام ياد مى‌كنند.

    به ياد داريد اوايل انقلاب كسانى، وقتى لايحه قصاص مطرح شد، گفتند: «لايحه قصاص انسانى نيست» و امام (رحمه‌الله) فرمودند: اگر كسانى آگاهانه اين حرف را بزنند همسر مسلمانشان براى آنها حرام است و اموالشان به ورثه مسلمانشان منتقل مى‌شود و ديگر جانشان هم حرمت نخواهد داشت. البته احكام ارتداد فقط مخصوص كسى كه منكر قصاص و احكام آن باشد نيست، بلكه انكار هر حكم ضرورى موجب ارتداد است. ولى مى‌بينيم اشخاصى صريحا، بدون هيچ‌گونه شرم و حيايى، در روزنامه‌ها و مجلاّت جمهورى اسلامى و گاهى از طريق روزنامه‌هايى كه با كمك بيت‌المال مسلمين تأسيس شده‌اند، اين مطالب را مى‌نويسند و احكام ضرورى اسلام را مورد انكار قرار مى‌دهند. بايد كسانى به اين افراد تذكر بدهند كه حكم مورد نظر امام در مورد منكرين قصاص، فقط اختصاص به موضوع قصاص ندارد.

گاهى مشاهده مى‌شود احكامى كه مورد اتّفاق همه فقهاى شيعه و سنّى است و حتّى در بين سنّى‌ها هم مخالف ندارد، مورد سؤال و گاهى استهزاء قرار مى‌گيرد! آيا نبايد مراجع ذى‌صلاح به اين مسائل رسيدگى كنند؟ لااقل نبايد در اينجا تذكرى داده شود كه چنين خطرهايى آينده نسل جوان ما را تهديد مى‌كند؟ آيا براى كسانى كه سخنان امام را نشنيده‌اند و از دروس او استفاده نكرده‌اند، اين خطر وجود ندارد كه تحت تأثير مطالبى قرار بگيرند كه در روزنامه‌هاى كشور جمهورى اسلامى نوشته مى‌شود و فكر كنند كه نظام اسلامى و دولت اسلامى هم با اين افكار موافق‌اند و اين افكار اسلامى است؟ لااقل در جايى بايد گفته شود كه اين افكار ربطى به اسلام ندارد.

    به هر حال، اين فكر كه دين يك امر سليقه‌اى است و انسان هر دينى را دوست داشته باشد انتخاب مى‌كند و بعدا هم اگر مايل نبود دينش را عوض مى‌كند، خطرناك است. در كشورهاى غربى گاهى جوانى با دوستش به كليسا مى‌رود و دوستش مى‌گويد كه من فلان كليسا را بيشتر دوست دارم و در نتيجه مذهبش را عوض مى‌كند، آن جوان نيز تحت تأثير قرار مى‌گيرد و به تبعيّت از دوستش مذهبش را تغيير مى‌دهد. فكر مى‌كنند مذهب يك لباس است كه انسان امروز آن را بپوشد و يا نپوشد و يا مُدلش را عوض كند. ديدگاه اسلام مبتنى بر اين نيست كه سعادت‌ها و شقاوت‌ها از راه‌هاى گوناگون و به دلخواه مردم تعيين مى‌شود، تا نتيجه‌گيرى شود كه دين يك امر سليقه‌اى است. گاهى اين دين، گاهى آن دين، گاهى اين مذهب، گاهى آن مذهب. هر كدام را پسنديدى انتخاب كن و دولت هم بايد اين آزادى را به عنوان يك حقّ طبيعى براى انسانها تأمين كند. اسلام دين را مهمترين مسأله در زندگى انسان مى‌داند، سعادت و شقاوت دنيا و آخرت را در گرو انتخاب دين صحيح مى‌داند.

    پس علّت طرح اين مباحث وجود اين‌گونه خطرهاست كه ما احساس و استشمام مى‌كنيم و گاهى هم با چشم خودمان مى‌بينيم و متأسفانه كسانى غفلت دارند و يا تغافل مى‌كنند. علّت طرح اين مباحث اين است كه با انحرافات مبارزه كنيم و وظيفه خودمان را انجام دهيم.

 

5. مفهوم واقعى حقّ طبيعى

يكى از مسائل اين بود كه واقعا حقّ طبيعى يعنى چه؟ و آزادى به چه معنا حقّ طبيعى انسانهاست؟ بهترين تعريف براى حقّ طبيعى عبارت است از نيازى كه مقتضاى طبيعت

انسان است و هيچ كس نبايد آن را نفى كند. پس صحبت كردن و اظهار نظر كردن به مقتضاى طبيعت انسان است و كسى نبايد از آن جلوگيرى كند. عرض كرديم كه خوردن و آشاميدن هم مقتضاى طبيعت انسان است، بلكه طبيعى‌ترين حق هر انسان است كه غذا بخورد، امّا به صِرف اين كه خوردن مقتضاى طبيعت انسان است، آيا انسان حق دارد هر چيزى را كه به ديگران تعلّق دارد بخورد؟ و آيا هيچ قانونى اجازه ندارد معيّن كند كه چه چيز حلال و يا حرام است و مال چه كسى را انسان حقّ دارد بخورد و مال چه كسى را حقّ ندارد بخورد؟ آيا هيچ عاقلى چنين مطلبى را پذيرفته است كه انسان آزاد است كه هر چه دلش خواست و از هركجا و هر كس بود تناول كند؟ سخن گفتن نيز حقّ طبيعى انسان است، اما نه اين كه هر سخنى در هر جايى و به هر هدف و انگيزه‌اى بيان شود. چطور قانون اجازه دارد بگويد كه از چه چيزهايى بخوريد و يا نخوريد؛ و چطور دين اجازه دارد بگويد گوشت خوك يا مشروبات الكلى نخوريد، با اين كه خوردن و آشاميدن حقّ طبيعى انسان است؛ در مورد گفتن نيز چنين است: نوع سخن و زمان و مكان و حدود آن توسط قانون تعيين مى‌شود كه كم و بيش همه دنيا اين نظر را پذيرفته‌اند. ولى غربى‌ها در مورد دين مى‌گويند كه هر چه مى‌خواهيد بگوييد، چون دين يك امر سليقه‌اى و شخصى است و به مسائل جدّى زندگى ارتباطى ندارد و حداكثر مربوط به رابطه انسان با خداست و اين رابطه به شكلهاى مختلفى برقرار مى‌شود. هر شكلى از آن را كه مى‌خواهى انتخاب كن؛ اين دين يك صراط مستقيم است و آن دين هم يك صراط مستقيم ديگر. بت‌پرستى صراط مستقيم است، اسلام هم صراط مستقيم! امّا آن چيزى كه اسلام مى‌گويد غير از اين است. البته اسلامى كه 1400 سال پيش حضرت محمد (صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) آورده‌اند، نه اسلام نوينى كه «باب‌ها» و يا «مارتين لوترها» بياورند. ما پيرامون اسلامى كه حضرت محمد بن‌عبدالله (صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) آورده است بحث مى‌كنيم.

 

6. قرائت سنّتى، تنها قرائت اصيل از اسلام

مى‌گويند بله ما هم همان اسلام را قبول داريم؛ امّا آن اسلام قرائت‌هاى مختلفى دارد. شما يك قرائتش را بيان مى‌كنيد، اشخاص ديگرى هم هستند كه برداشت‌ها و قرائت‌هاى ديگرى دارند. اين هم يكى از ميوه‌هاى فرهنگ غربى است كه براى متون دينى قرائت‌ها و برداشت‌هاى مختلفى را تجويز مى‌كنند. چنانكه قبلا عرض كردم، چندى پيش فرقه‌اى از

فرقه‌هاى مسيحيّت در كانادا تأسيس شد، از كشيشى كه آن فرقه را تأسيس كرده بود سؤال شد كه نظر شما در مورد همجنس‌بازى چيست؟ گفت من فعلاً اظهار نظر نمى‌كنم، ولى به شما مى‌گويم كه انجيل را بايد از نو قرائت كرد! چون در تورات و انجيل صريحا نسبت به اين موضوع نكوهش شده، همان‌طور كه در اسلام نكوهش شده است. وقتى از او سؤال كردند شما كه به كتاب مقدّس احترام مى‌گذاريد نظرتان نسبت به اين مسأله چيست؟ او كه موافق همجنس‌بازى بود و نمى‌خواست نظرش را صريحا بگويد، گفت كه بايد انجيل را دوباره قرائت كرد! اين آقايان هم مى‌گويند: اسلام و قرآن را بايد از نو قرائت كرد.

    عرض مى‌كنيم ما از جمله كسانى هستيم كه قرائت 1400 ساله عُلماى شيعه و سنّى را معتبر مى‌دانيم اسلامى كه ما دَم از آن مى‌زنيم، اسلامى است كه ائمه اطهار عليهم‌السلام قرائت كرده‌اند و به دنبال آن، 14 قرن عُلماى اسلام قرائت كرده‌اند؛ ما آن قرائت را ملاك قرار مى‌دهيم. اگر قرائت‌هاى جديدى پيدا شود كه طبق آن همه اسلام و احكامش بايد تغيير كند و اسلام نو آفريده شود، ما با آن اسلام كارى نداريم و نمى‌پسنديم و فكر نمى‌كنم مردم مسلمان ما هم دلبستگى به چنين اسلامهاى نوينى كه «باب‌ها» و «مارتين لوترها» بياورند، داشته باشند.

    اسلامى كه ما سراغ داريم و از آن دم مى‌زنيم و به حمايت آن مى‌پردازيم، منبعش قرآن، سنّت پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌و‌آله) و ائمه اطهار عليهم‌السلام است كه 1400 سال فُقهاى شيعه و سنّى احكام ضرورى و قطعى آن را تبيين كرده‌اند؛ بخصوص آن احكامى كه در آنها هيچ اختلافى بين شيعه و سنّى وجود ندارد. اين اسلام به ما مى‌گويد، همان‌طور كه شما در خوردن و آشاميدن بايد رعايت حدود و مقررات را كنيد، در سخن گفتن نيز حدود و مقررات بايد رعايت شود. دين لباس نيست كه امروز بپوشيد و فردا عوض كنيد، بايد تحقيق كرد و دين حقّ را پذيرفت.

    در دارالاسلام، آن‌قدر دلايل براى اثبات حقّانيّت اسلام وجود دارد كه كسى نمى‌تواند بگويد امر بر من مشتبه شده است، يا نتوانستم حق را تشخيص بدهم؛ مگر آن كه در تحقيقْ كوتاهى كرده باشد. اگر كسى در جزيره‌اى از جزاير ميكرونيزى بگويد: من حقّانيّت اسلام را نشناختم، شايد از او پذيرفته شود؛ اما در دارالاسلامى كه در طول 1400 سال بزرگترين عُلماى اسلام ارزشمندترين و بهترين كتابها را درباره اسلام نوشته‌اند، اگر كسى بگويد من نتوانستم حقّ را تشخيص بدهم، فكر نمى‌كنم از او پذيرفته شود.

    به هر حال، اسلامى كه ما سراغ داريم مى‌گويد همان‌طور كه شما در خوردن و آشاميدن

محدوديّت داريد، در صحبت كردن هم محدوديّت داريد؛ حقّ نداريد هر چه خواستيد بگوييد. بايد تابع مقررات اسلام باشيد، اگر خارج از مقررات اسلام عمل كنيد به ضرر جامعه اسلامى است. چنانكه مى‌دانيد، يكى از محرّماتى كه در رساله‌هاى عمليّه هم به آن اشاره شده، خريد و فروش كُتب ضالّه و گمراه كننده است. اسلام به هر كس، بخصوص كسانى كه هنوز قدرت تشخيص حقّ و باطل را ندارند، حقّ نمى‌دهد به هر جايى سر بكشند و به هر سخنى گوش دهند، يا هر نوشته‌اى را بخوانند؛ چنانكه آيه شريفه صريحا مى‌فرمايد:

«وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ايَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيْرِه...»(1)

آن‌گاه كه كسانى را ديدى كه به خرده‌گيرى و طعن در آيات ما مى‌پردازند، از آنها روى برگردان تا در سخنى ديگر وارد شوند.

و يا در باره مؤمنين مى‌فرمايد: اگر كسانى را ديديد كه دين را زير سؤال مى‌برند، با آنهامجالست و همنشينى نكنيد:

«وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذَاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْكَافِرِينَ فِى جَهَنَّمَ جَمِيعا...»(2)

در كتاب الهى اين دستور بر شما فرستاده شد كه چون شنيديد آيات خدا را تكفير مى‌كنند و به استهزاء مى‌گيرند، با آنها مجالست نكنيد، تا در حديثى ديگر داخل شوند كه (اگر هنگامى كه قران و آداب مسلمانى را استهزاء كنند با آنها همنشين شويد) شما هم به حقيقت مانند آنها منافق هستيد و خدا منافقان را با كافران در جهنم جمع خواهد كرد.

پس كسانى كه دم از اسلام مى‌زنند، اما با دشمنان اسلام رابطه برقرار مى‌كنند و حرفهاى دشمنان اسلام را ترويج مى‌كنند، همان منافقينى هستند كه جايگاهشان همچون كافران، جهنم است.

    بار ديگر تأكيد مى‌كنم كه اسلام مى‌فرمايد: برويد حقيقت را بشناسيد و با دشمنان بحث


1. انعام/ 68.

2. نساء/ 140.

كنيد كه با حقايقى كه اسلام به شما مى‌آموزد، آنها را مغلوب خواهيد كرد. اما تا هنگامى كه توان لازم، براى دفاع از عقايد و ارزش‌هايتان را، به دست نياورده‌ايد، با گمراهان و شياطين بشرى همراه و همدل نشويد؛ مثل اين كه به ورزشكارى سفارش كنند كه اول تمرين كند و سپس در ميدان كشتى حضور پيدا كند و كشتى بگيرد. نوجوانى كه هنوز تمرين نكرده است، نبايد با يك پهلوان كشتى بگيرد؛ چرا كه زمين مى‌خورد و كمرش خرد مى‌شود. اين به معناى مبارزه با آزادى نيست، اين نصيحت به جوان است كه برود علوم و معارف اسلامى را بياموزد و پس از آن با دشمنان بحث كند.

    به هر حال، اسلامى كه ما مى‌شناسيم آزادى‌هايش محدود است و استناد به اين استدلال را كه چون متقضاى طبيعت انسان سخن گفتن است بايد سخن گفتن آزاد باشد صحيح نمى‌داند و الاّ در انسان غرايز ديگرى نيز وجود دارد و آنها نيز حقّ طبيعى او به شمار مى‌رود؛ از قبيل غريزه جنسى، خوردن و آشاميدن كه بايد آنها را اِعمال كند و هيچ محدوديتى نداشته باشد. همان طور كه نامحدود بودن خوردن و استفاده از هر خوردنى مورد قبول هيچ انسان عاقلى نيست؛ در سخن گفتن هم همين‌طور است. پس اين كه سخن گفتن مقتضاى فطرت است، دليل نمى‌شود كه هيچ مرز و حدودى نداشته باشد. عقل و دين بايد مرزى را مشخص كنند و مرزش مصالح مادّى و معنوى جامعه است كه دين آنها را شناسايى و معرفى كرده است.

 

7. آزادى مشروع

شايد در جرايد خوانده باشيد كه كسانى، با تعريض به عرايض بنده، گفته‌اند كه فلانى مغالطه مى‌كند و ما كه نگفته‌ايم آزادى مطلق باشد، سخن ما اين است كه بايد آزادى‌هاى مشروع وجود داشته باشد. بنده سؤال مى‌كنم: منظورتان از مشروع چيست؟ آيا منظورتان چيزى است كه شرع مى‌پسندد؟ در لغت دو معنا براى كلمه مشروع آمده است: اولين معناى آن عبارت است از آنچه شريعت تجويز كرده است. (البته بعيد است منظورشان اين معنا باشد، چون كسانى كه اين مطالب را مى‌گويند خيلى در بند شريعت نيستند.) به هر حال، اگر مشروع يعنى آنچه شرع مى‌پسندد، همان چيزى است كه ما مى‌گوييم؛ چرا كه ما مى‌گوييم آزادى‌ها بايد در چارچوبى باشد كه شرع اجازه داده است. معناى ديگر مشروع عبارت است از كار قانونى. طبق اين معنا نيز، در جمهورى اسلامى ايران چنانكه قانون اساسى بيان مى‌كند، قانون بايد موافق اسلام

باشد. قانون اساسى ما يكپارچه نشان مى‌دهد كه بايد همه مقرّرات و احكام موافق اسلام باشند و اساسا فلسفه وجودى فقهاى شوراى نگهبان، در قانون اساسى، جهت بررسى قوانينى است كه مجلس شوراى اسلامى تصويب مى‌كند كه آيا با اسلام موافق است يا نه؟ با فرض اين كه همه مردم و نمايندگان مجلس (غير از نمايندگان اقليّت‌ها كه آنها هم حقوقشان محفوظ است) مسلمان، متديّن و متعهد مى‌باشند، اما گاهى ممكن است غفلت كنند و به مطلبى رأى بدهند كه مخالف اسلام باشد. طبق قانون اساسى مصوّبه مجلس بايد در شوراى نگهبان رسيدگى شود كه آيا با قانون اساسى و اسلام تطبيق مى‌كند يا نه؟ فقهاى شوراى نگهبان، اسلامى بودن مصوّبات مجلس را تأييد مى‌كنند و حقوق‌دانان شوراى نگهبان نيز موافق بودن آنها با قانون اساسى را تأييد مى‌كنند.

    اگر قانون اساسى ما اسلامى بودن احكام را لازم نمى‌داند، پس فلسفه وجودى شوراى نگهبان چيست؟ و اين همه تأكيد بر حاكميّت اسلام و ولايت مطلقه فقيه كه در اصول قانون اساسى آمده است براى چيست؟ آن وقت نبايد تعجّب كرد كه كسانى به نام حقوقدان بگويند: «چون قانون اساسى مى‌گويد آزادى‌ها بايد رعايت شوند، هيچ دينى و هيچ قانونى حق ندارد آن آزادى‌ها را محدود كند!» قانون اساسى مى‌گويد آزادى‌ها مشروع باشد، يا نامشروع؟ خود شما مى‌گوييد آزادى‌هاى مشروع؟ آزادى‌هاى مشروع يعنى چه؟ اگر مشروع از شرع گرفته شده باشد؛ يعنى، آزادى‌هايى كه شرع تأييد مى‌كند؛ و اگر مشروع به معناى قانونى باشد، طبق قانون اساسى آزادى‌هايى را كه شرع و قانون تأييد كرده باشند، آزادى‌هاى مشروع‌اند.

 

8. دين و قانون محدوده كننده آزادى

آزادى نمى‌تواند فوق قانون باشد، كسانى كه مى‌گويند آزادى فوق دين و فوق قانون است، جواب بدهند كه اصلاً دين و قانون براى چيست؟ ماهيّت قانون چيست؟ مگر قانون غير از اين است كه دستور مى‌دهد برنامه‌اى را در يك چارچوب خاص اجرا كنيد، فلان كار را انجام بدهيد يا ندهيد؟ ناچارم كه برخى از مطالب گذشته را يادآورى كنم: هر قانونى تصريحا يا تلويحا مى‌گويد رفتارها بايد محدود شود و در چارچوب خاصى انجام پذيرد. پس اصلاً شأن قانون محدود كردن آزادى است. اگر قانون و دين اجازه محدود كردن آزادى را نداشته باشند وجودشان لغو است. دين از آن جهت كه مشتمل بر قوانين اجتماعى و سياسى است،

رفتارهاى اجتماعى و سياسى انسان را كاناليزه و محدود مى‌كند و حكم مى‌كند كه آن رفتارها در چارچوب خاص خود انجام پذيرند؛ اگر دين معنايش غير از اين باشد، وجودش براى چيست؟

    اگر دين براى اين آمده است كه هر كس به هر طريقى مى‌خواهد رفتار كند، پس شأن دين چيست؟ و جايگاه دين كجاست؟ وجود دين و قانون معناى ديگرى جز محدود كردن آزادى‌هاى انسان ندارد. پس اين كه گفته مى‌شود آزادى فوق دين است و فوق قانون است، سخنى گزاف است. بله ممكن است كسانى به نام دين بخواهند از آزادى‌هاى مشروع مردم جلوگيرى كنند و آنچه را كه خدا حلال كرده است، به واسطه خرافات و عادت‌هاى قومى، تحريم كنند. چنانكه متأسفانه هنوز هم در گوشه و كنار كشور ما بعضى اقوام و عشاير هستند كه بعضى از حلالهاى خدا را حرام مى‌كنند و هنوز در فرهنگ جامعه كنونى ما هم بعضى از حلالهاى خدا زشت تلقّى مى‌شود، كه اگر چنين نبود در جامعه از بسيارى مفاسد جنسى جلوگيرى مى‌شد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود:

«لو لا ما سبق من ابن الخطّاب فى المتعة، ما زنا الاّ شقى»(1)

اگر نبود نهى و جلوگيرى عمر از متعه بجز انسان شقاوت‌مند كس ديگرى زنانمى‌كرد.

متأسفانه در فرهنگ ما هنوز هم اين حلال خدا كه كليد حلّ بسيارى از مشكلات است زشت تلقّى مى‌شود. بله اگر كسانى به نام دين بخواهند حرامهاى خدا را حلال كنند، اين هم كار زشتى است؛ نه تنها زشت بلكه حرام و نوعى بدعت است. چنانكه عكس آن هم صادق است و حرام كردن حلالها هم بدعت است:

«انّ اللّه يحبّ ان يؤخذ برخصه كما يحبّ ان يؤخذ بعزائمه»(2)

خداوند دوست مى‌دارد كه مردم از مباحات و حلالها بهره برند، همان‌طور كهدوست مى‌دارد واجبات را انجام دهند و محرمات را ترك كنند.

پس كسانى حق ندارند به نام دين يا به نام قوميّت‌ها يا عصبيّت‌هاى محلى، قومى و عشيره‌اى بعضى از حلالهاى خدا را حرام كنند و اين چنين محدود كردن آزادى‌ها حرام و


1. ابن ابى‌الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 253.

2. بحارالانوار، ج 69، ص 360.

بدعت است و هيچ‌كس با آن موافق نيست. اما گر منظور از آزادى‌ها، آزادى‌هاى نامشروع است، طبعا كسى انتظار ندارد كه دين با آزادى‌هاى نامشروع هم مخالفت نكند! حاصل اين كه آزادى‌ها از دو حال خارج نيستند: يا مشروع‌اند يا نامشروع؟ اگر مشروع باشند، دين و قانون آنها را تجويز كرده است و مخالف با آنها نيست و ديگر جا ندارد گفته شود كه دين و قانون حقّ ندارند آزادى‌هاى مشروع را از جامعه بگيرند. اگر دينى اجازه داده، چگونه مى‌تواند بگويد كارى كه من اجازه داده‌ام شما انجام ندهيد؟ اين خود نوعى تناقض است. اما اگر آزادى‌اى نامشروع باشد و دين آن را منع كرده باشد، معنا ندارد كه حق منع كردن آن را نداشته باشد؛ اين نيز خود نوع ديگرى تناقض است.

 

9. ضرورت تحديد آزادى

پس حاصل بحث اين است كه ما هم آزادى را عنصرى بسيار شريف و موهبتى الهى و شرطى براى تعالى و ترقّى و تكامل مادى و معنوى انسان مى‌دانيم. ما معتقديم كه اگر انسان از موهبت آزادى برخوردار نباشد، آگاهانه دين را انتخاب و بدان عمل نمى‌كند؛ در اين صورت اعتقاد او ارزشى نخواهد داشت. تكامل انسان و ترقّى انسان در اين است كه دينى را آگاهانه انتخاب كند، مفاد «لا اكراه فى الدّين»(1) هم همين است. ما معتقديم آزادى يكى از بزرگترين موهبت‌هاى الهى است، اما استفاده از هر موهبتى مرز مشخص دارد و استفاده از مواهب الهى داراى حدود است: «...وَ مَنْ يَتَعدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(2)

تجاوز از حدود الهى موجب شقاوت و موجب از دست دادن موهبت الهى است. همان چيزى كه موجب سعادت انسان مى‌شود، وقتى از حد و مرز خود تجاوز كرد موجب بدبختى مى‌شود. وقتى انسان در خوردن از حد گذراند، بيمار مى‌شود و گاه موجب مرگ خود مى‌شود. استفاده از غريزه جنسى كه موهبت الهى است از حدّش كه گذشت مفاسد اجتماعى به بار مى‌آورد و گاهى موجب هلاكت جامعه و موجب ابتلاء به بيمارى هاى خطرناك مى‌شود. سخن گفتن و نوشتن نيز همين‌طور است : ما حق نداريم به اين بهانه كه طبيعت ما اقتضا مى‌كند سخن بگوييم، هر چه خواستيم بگوييم؛ بلكه بايد حدود را رعايت كنيم. درست است كه


1. بقره/ 265.

2. همان/ 229.

دولت اسلامى بايد آزادى‌هاى مشروع را براى مردم تأمين كند، اما دولت اسلامى بايد از آزادى‌هاى نامشروع نيز جلوگيرى كند.

    از شبهاتى كه در جرايد مطرح شده اين است كه بنده با طرح اين مباحث خواهان از بين رفتن اصل حاكميّت ملّى در قانون اساسى هستم و مى‌گويند: بر طبق قانون اساسى انسانها بر سرنوشت خودشان حاكم‌اند، پس اگر مجبور باشند كه فقط دين را رعايت كنند، ديگر بر سرنوشت خودشان حاكم نخواهند بود ! اين شبهه بسيار فريبنده‌اى است. به آنها عرض مى‌كنم: آيا در قانون اساسى ما فقط به همين مطلب اشاره شده است؟ آيا در همين قانون اساسى نيامده است كه حاكميّت از آنِ خداوند متعال است؟ آيا همين قانون اساسى نمى‌گويد: قوانينى كه در مملكت اجرا مى‌شود بايد موافق اسلام باشد؟ اين مطالب در قانون اساسى وجود ندارد و فقط همين اصل در آن آمده كه مردم بايد بر سرنوشت خودشان حاكم باشند؟ شايد گفته شود اين دو اصل قانون اساسى با هم تعارض دارند و به تفسير و راه حلّى نيازمندند. اما اگر دقّت كنيم معناى آن دو اصل را مى‌فهميم: وقتى در اصل اوّل مى‌فرمايد حاكميت از آنِ خداست و بعد مى‌فرمايد مردم بر سرنوشت خودشان حاكم‌اند؛ يعنى، مردم در پرتو حاكميت خدا بر سرنوشتشان حاكم‌اند. پس كسانى خارج از جامعه اسلامى و مردم اين كشور حقّ ندارند افكار، سليقه، مذهب و قانون خودشان را بر ما تحميل كنند، يعنى آمريكا حقّ ندارد قانونش را بر ما تحميل كند. اين مردم هستند كه بايد به قانون مطلوب خودشان رأى بدهند و مردم به قانون اسلامى رأى داده‌اند.

    شخصى در سخنرانى خود، در دانشگاه اهواز، گفته است: اگر مردم خواستند عليه خدا هم تظاهرات كنند قانون نبايد جلوگيرى كند؟! آيا اين معناى حاكميت مردم است؟ آيا قانون اساسى همين را مى‌گويد؟! اگر كسانى به قانون اساسى آشنا نبودند و اين حرفها را مى‌زدند جاى تعجبّى نداشت، تعجّب از كسانى است كه خودشان را قانونمدار مى‌دانند و چنين مطالبى را مى‌گويند! ممكن است بگويند ما قبول نداريم كه معناى قانون اساسى همان است كه شما مى‌گوييد. در جواب بايد گفت: اگر ابهامى در قانون وجود داشته باشد مفسّرش شوراى نگهبان است. اگر اين قانون اساسى را قبول داريد مى‌بينيد كه به شما اجازه تفسير نمى‌دهد و راه حلّ تعارض و رفع ابهام را خودش معيّن كرده است. اگر به اين قانون معتقديد بايد تفسيرش را از شوراى نگهبان بخواهيد. آن شوراى نگهبانى كه نگهبان اسلام و قانون اساسى است و از فقهاى

مسلمان براى حفظ و حراست احكام اسلامى تشكيل شده است. آن وقت اگر نظر شما تأييد شد، حقّ داريد اسلام را زير پا بگذاريد!

    به هر حال، آنچه ذكر شد بخشى از شبهاتى است كه از خانه عنكبوت سست‌تر است و اسلام ستيزان جز اين شبهات موهوم دستاويز ديگرى ندارند، لذا به اين حرفهاى سست تمسّك جسته‌اند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org