قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

جلسه ششم

آزادى در اسلام ( 2 )

1. طرح شبهه بر پايه تحول تاريخى انسان

اين شبهه بر اساس تحول و تطور تاريخى تمدّن و فرهنگ بشر و تغيير نظامات اجتماعى شكل مى‌گيرد. بايد پذيرفت كه زندگى اجتماعى بشر، در طول تاريخ، مراحل و عقبه‌هايى را پشت سرنهاده است. در دورانى از تاريخ بشر مسأله برده‌دارى مطرح بود و حفظ تمدّن و پيشرفت آن مى‌طلبيد كه انسانهاى ضعيف‌تر و فرودست‌تر برده ديگران گردند و توسط آنان به بيگارى كشانده شوند. طبيعى است كه متناسب با آن عهد، رابطه انسان و خدا در قالب رابطه عبد و مولى ترسيم مى‌گشت، چون در زندگى اجتماعى مرسوم بود كه عده‌اى خواجه و مولى باشند و عده‌اى عبد و بنده آنان، و ارتباط بين انسانها نيز در قالب ارتباط مولى و عبد سنجيده مى‌شد؛ بر اين اساس همان‌طور كه افراد ضعيف و فرودستانْ بنده و عبد مهتران و فرادستان شناخته مى‌شدند، همگان بنده و عبد خداوند شناخته مى‌شدند و خداوند مولاى آنها. اما اكنون كه نظام برده‌دارى ورافتاده است، نبايد مقياسهاى آن دوران در نظر گرفته شود.

    امروزه بشر الزامات و سرسپردگى را نمى‌پذيرد و احساس آقايى مى‌كند نه بندگى؛ پس نبايد بگوييم كه ما بنده‌ايم و خدا مولى. امروزه ما بايد خود را جانشين و خليفة اللّه بدانيم، كسى كه جانشين خداست، احساس بندگى ندارد و به دنبال دريافت دستور و اطاعت از خدا نيست؛ بلكه او بنوعى احساس خدايى دارد، گويا خداوند بركنار شده است و او بر مسند خدايى نشسته، هر كار كه خواست انجام مى‌دهد. همان‌طور كه وقتى مقامى جانشين و قائم‌مقامى براى خود برمى‌گزيند، در سطحى مقامش را به او تفويض مى‌كند و به او حق امضا مى‌دهد و ارتباط بين آن دو ارتباط فرمانده و فرمانبر نيست و نبايد قائم مقام در حيطه‌هاى كارى خويش مورد بازخواست قرار گيرد، امروز كه دوران مدرنيزم و حاكميّت تمدّن جديد بر بشر فرا رسيده، ما به سطحى از آگاهى و رشد و تعالى رسيده‌ايم كه نمى‌توانيم دستورات الزامى،

فرمانبرى واطاعت و تسليم متناسب با نظام بردگى را بپذيريم و به دنبال سرورى و آقايى هستيم و دوران تكليف و مسؤوليت‌پذيرى را در پشت سر نهاده‌ايم. اگر هم در قرآن دستورات و الزامات و تكاليفى بيان شده مربوط به عصر برده‌دارى است. چون وقتى پيامبر به رسالت مبعوث شد، نظام بردگى حاكم بود و ساختار اوليّه اسلام و روابط خدا و پيامبر با مردمْ متناسبْ با آن نظام بود.

    گاهى مى‌گويند امروز بشر به دنبال تكليف نيست، بلكه طالب حقوقش هست و اصلاً به ذهنش خطور نمى‌كند كه تكليف، مسؤوليّت و وظيفه‌اى دارد و بايد آنها را انجام بدهد. او بايد به دنبال استيفاى حقوقش باشد و حقش را از ديگران و خداوند باز ستاند. كوتاه سخن اين كه كسانى كه از پايگاه دين از لزوم اطاعت و پيروى از پيامبر، امام معصوم و جانشين ايشان سخن مى‌گويند، متناسب با نظام اجتماعى چهارده قرن پيش سخن مى‌گويند؛ در صورتى كه نظام اجتماعى دگرگون شده است و سخن از اطاعت و پيروى و تكليف نيست و بايد از حقوق انسانها سخن گفت. بايد به بشر تفهيم كرد كه تو حق دارى هر گونه كه خواستى زندگى كنى، تو حق دارى كه به هر قسم كه خواستى لباس بپوشى؛ و سلوك و نحوه حضورت را در اجتماع به اختيار خويش برگزينى.

 

2. پاسخ شبهه فوق

پاسخ شبهه فوق را از زاويه رويكرد تكوينى و تشريعى ارائه مى‌دهيم، چه اين كه ما مواجه با دو مقام هستيم: مقام تكوين و مقام تشريع. به عبارت ديگر، مقام هست‌ها و واقعيت‌ها و ديگرى مقام بايدها و تكليف. به تعبير سوم، عالم واقعيّات و ديگرى عالم ارزش‌ها (البته تعابير فوق در محتوا همسو هستند و به جهت تسهيل فهم و درك افراد در سطوح مختلف تعابير متعددى ارائه گشته است.) حال از نظر تكوين بايد ديد كه ما چه نسبتى با خداوند داريم. چون اگر كسى از اصلْ اعتقاد به خداوند نداشته باشد، فرض نسبت با خدا در نظرش بيهوده خواهد بود؛ اما كسى كه به خداوند اعتقاد دارد، لااقل قبول دارد كه آفريده اوست و خالقيّت خدا را ـ كه پايين‌ترين مرتبه اعتقاد به خداوند است ـ پذيرفته است و خود را مخلوق و پديده او مى‌شناسد. (البته در اسلام، تنها اعتقاد به خالقيّت خداوند براى موحّد كافى نيست، بلكه اعتقاد به ربوبيّت تكوينى و تشريعى نيز در نصاب اعتقاد به توحيد ضرورت دارد.) بر اساس

توحيد در خالقيت، سخن كسى كه ادعا مى‌كند عبد و مملوك خدا نيست، با اعتقاد به خالقيّت خداوند در تضادّ است و اولين گام در توحيد اين است كه بپذيريم آفريده خدا هستيم و هستى ما از اوست و اين همان عبوديّت است: عبد؛ يعنى، مملوك و در ملك ديگرى بودن. پس اگر كسى خود را مسلمان ومعتقد به خداوند دانست، اما از پذيرش عبوديّت الهى و مملوكيت او سرباز زد، به تناقض آشكارى روى آورده؛ چرا كه لازمه اعتقاد به خدا اين است كه ما خود را مخلوق، عبد و مملوك او بدانيم. از اين‌روست كه همه مسلمانان در اصلى‌ترين و برجسته‌ترين عبادت خود؛ يعنى، نماز مى‌گويند: اشهد انّ محمدا عبده و رسوله. اساسا شايسته‌ترين و افتخارآميزترين مقام برترين شخصيّت انسانى عبد خداوند بودن است، از اين رو خداوند مى‌فرمايد:

«سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاْءَقْصَا...»(1)

    آرى، نظر به جايگاه رفيع عبوديّت و بندگى خداوند، در قرآن، خداوند مكرر واژه زيباى «عبد» و مشتقات آن را به كار برده است و كمال عبوديّت را عالى‌ترين مقام و كمال انسان مى‌شمرد و مى‌فرمايد:

«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. إِرْجِعِى إِلى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً. فَادْخُلِى فِى عِبَادِى.»(2)

تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودىو هم او از تو خشنود است سپس در سلك بندگانم در آى.

در رويكرد تشريعى، اين سخن كه آزاد بودن انسان با زير بار قانون رفتن و پذيرش مسؤوليت سازگار نيست، توحّش و بربريّت و هرج و مرج را نتيجه مى‌دهد و اين تلقى و برداشت كه انسان چون آزاد است، هر جور دلش بخواهد مى‌تواند عمل كند و حتى مى‌تواند به قانونى كه به آن رأى داده عمل نكند، در جنگل نيز قابل اِعمال نيست؛ چون آنجا نيز قوانين خاصى وجود دارد كه حيوانات بدان عمل مى‌كنند! پس ما كه دم از تمدّن و مدنيّت مى‌زنيم، بايد بپذيريم كه اولين ركن مدنيّت پذيرش مسؤوليت و تعهد در قبال قوانين است و با بى‌قيدى، عدم پذيرش محدوديّت و مسؤوليت‌ها نه تنها نمى‌توان داعيه تمدّن نوين داشت، بلكه بايد خود را فرو غلطيده در پست‌ترين شكل توحّش يافت.


1. اسراء/ 1.

2. فجر/ 27 - 29.

به بيانى ديگر، فصل مقوّم انسان عقل است و عقل ايجاب مى‌كند كه انسان مسؤوليت‌پذير باشد و خود را متعهد به انجام امورى بداند و از انجام رفتارى دورى گزيند. بر اين اساس، در هر كوى و برزنى اگر كسى به هر قسم كه خواست لباس پوشيد و در خيابان دور خود چرخيد و يا برهنه در انظار عمومى ظاهر شد و هر چه از دهانش بيرون آمد گفت، آيا كسى او را عاقل مى‌شناسد؛ يا او را وحشى و ديوانه مى‌خوانند؟ آيا وقتى از او سؤال مى‌شود كه چرا چنين مى‌كنى، اگر گفت من آزادم و آزادى مقوّم انسانيّت است و دلم مى‌خواهد چنين رفتار كنم، كسى از او مى‌پذيرد؟ پس با توجه به اين كه فصل مقوّم انسانيّت عقل است و لازمه عقلانيّت مسؤوليت‌پذيرى و قانون‌پذيرى است اگر قانونى نباشد، مدنيّتى نيست و اگر مسؤوليتى نباشد، انسانيّتى هم تحقق نخواهد يافت. اين كه انسان آزاد است؛ يعنى، تكوينا قدرت انتخاب دارد، نه اين كه تشريعا زير بار قوانين، احكام و دستورات الزامى نرود و براى زندگى اجتماعى‌اش حد و مرزى قائل نباشد. بر اين اساس، نبايد تصور شود كه اِعمال ولايت از طرف دين مخالف آزادى انسان است، زيرا آزادى فصل مقوّم انسان و لازمه مقام خليفة اللّهى اوست!

 

3. طرح شبهه فوق از رويكردى ديگر

برخى گفته‌اند كه با توجه به توسعه و تكاملى كه در عرصه‌هاى گوناگون در زندگى انسان فراهم آمده است و با توجه به باورها و نگرشها و ساختارهاى جديد فكرى و لوازمى كه براى تمدّن جديد بشر حاصل گشته، دين امروزين بايد به دنبال بيان حقوق انسانها باشد، نه ارائه تكليف و دستورات الزامى. انسانهاى پيشين چون مواجه با نظام بردگى و حاكميّت زور و استبداد بودند، به تكاليف و مسؤوليت‌هايى كه براى آنها معيّن مى‌گرديد گردن مى‌نهادند. اما اكنون عصر بردگى و بندگى بشر سپرى گشته، دوران آقايى و خليفة اللهى او فرا رسيده است. بشر امروز دنبال تكليف نيست، بلكه به دنبال گرفتن حق خويش است.

    بواقع، مدرنيسم و تمدّن جديد ديوارى بلند بين ما و انسان پيشين كه تابع و برده و سرسپرده بود و به ديگران سوارى مى‌داد ايجادكرده است؛ از اين‌رو، انسان مدرن پرونده تكليف و مسؤوليت‌پذيرى را كه به دوران بربريّت و ارتجاع تعلق داشت ـ درهم پيچيده است و دنبال بازستاندن حقوقش هست. امروزه، سخن گفتن از تكليف و انجام وظيفه واپس‌گرايى و برگشت به عصر قبل از مدرنيسم است و در اين عصرى كه سخن از حقوق بشر است و به بركت دموكراسى انسان از قيد و بند بندگى و استثمار رها گشته، وقت آن رسيده كه اديان

قديمى را كه متناسب با عصر بردگى شكل گرفته بودند و از تكليف و وظيفه سخن مى‌راندند، كنار نهيم و به دين جديدى روى آريم كه از حقوق انسانها سخن گويد.

    شبهه‌كنندگان براى جامه عمل پوشيدن به سخن و هدفشان و براى اين كه انظار و افكار جامعه بخصوص جوانان را به سوى اين قبيل سخنان جلب گردد، از وسايط گوناگون بهره مى‌جويند و گاه با گزينش قالبى زيبا و فريبا براى سخن خويش و طرح آن در گفتار ادبى و شعرگونه و جذّابْ حلاوت و جذابيّت ويژه به آن مى‌بخشند. اما ما بدور از هياهو و جنجالهايى كه به راه مى‌اندازند و خفقانى كه ممكن است فراروى مدافعين حق و ديانت و سلامت جامعه قرار دهند، بر اساس منطق صحيح و استوار درصدد پاسخگويى بر مى‌آييم:

 

4. پاسخ شبهه فوق

اين كه به طور مطلق گفته شود انسان امروز فقط به دنبال حق است نه تكليف، سخن گزاف و باطلى است؛ چنانكه فلاسفه حقوق نيز مى‌گويند: هيچ حقّى براى شخصى ثابت نمى‌گردد، مگر اين كه متقابلاً تكليفى براى ديگران تحقق مى‌يابد. مثلاً اگر حق استفاده از هواى سالم و پاكيزه براى شهروندى ثابت شد، ديگر شهروندان مكلّف‌اند هوا را آلوده نكنند. پس اگر همگان حق آلوده ساختن هوا را داشته باشند، حق استفاده از هواى سالم بى‌معنا خواهد بود. همين‌طور اگر كسى حق دارد در اموال خويش تصرف كند، بايد ديگران مكلّف باشند كه به اموال او دست‌درازى نكنند؛ والاّ حق بهره‌جويى از اموالْ تحقق عينى نمى‌يابد. همچنين هر حقّى براى كسى ثابت گردد، ملازم است با تكليفى كه او در قبال ديگران دارد: اگر كسى حق بهره‌بردن از دستاوردهاى جامعه را دارد، متقابلاً مكلّف است كه به جامعه خدمت رساند و مسؤوليت و تكليف بپذيرد و سربار ديگران نباشد. بنابراين، حق و تكليف ـ به دو معنى ملازم يكديگرند و اين گفته كه انسانها فقط به دنبال حقّ‌اند و تكليف نمى‌پذيرند مردود است.

    با توجه به اين كه همه دانشمندان الهى و غيرالهى و فلاسفه حقوق بطور كلى مسؤوليت و تكليف را نفى نمى‌كنند و بلكه به وجود تكليف و تعهد اذعان دارند، در مى‌يابيم كه مقصود از تكليف در سخنان شبهه‌افكنان تكليف الهى است. روح سخنان آنان به اين بر مى‌گردد كه خداوند نبايد تكليفى را بر ما الزام كند والاّ از نظر آنان نيز گريزى از تكاليف اجتماعى در قبال حقوقى كه افراد از آنها برخوردارند نيست؛ چرا كه اين تكاليف مورد پذيرش همه خردمندان

است. مؤيد آنچه عرض كردم اين است كه آنان به صراحت گفته‌اند، رابطه مولويّت و عبوديّت و صدور امر از ناحيه مولى و لزوم اطاعت از او متناسب با فرهنگ برده‌دارى است.

 

5. پيشينه عصيان در برابر خدا

تنها انسان مدرن نيست كه از زيربار خدا، دين و تكاليف الهى شانه خالى مى‌كند، بلكه بسيارى از انسانها، در طول تاريخ، به سبب وسوسه‌هاى شيطانى زير بار تكاليف الهى نرفتند و راه عصيانگرى و قانون شكنى را پيش گرفتند. اين سخن كه بشر به دنبال حقوق است نه تكليف، سخن تازه‌اى نيست؛ بلكه در آغاز قابيل، فرزند عصيانگر آدم، آشكارا از زير بار تكليف و مقررات الهى شانه خالى كرد و در پرتو قانون‌شكنى و خودخواهى خويش برادرش، هابيل، را به قتل رساند:

«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مَنالاْءَخَرِ قَالَ لاَءَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.»(1) و داستان دو فرزند آدم را بحق بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام براى تقرّب (به پروردگار) قربانى كردند؛ اما از يكى پذيرفته نشد. (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت! (برادر ديگر) گفت: (من چه گناهى دارم) خدا تنها از پرهيزگاران مى‌پذيرد.

تاريخ داستانهاى پيامبران الهى كه در قرآن آمده حاكى از آن است كه اكثر مردم پيامبر خويش را تكذيب مى‌كردند و نه تنها زير بار پذيرش دعوت او نمى‌رفتند، بلكه تهمت به او مى‌زدند و پيامبر خويش را به سخريه و استهزا مى‌گرفتند و حتى او را مى‌كشتند و يا از شهر بيرون مى‌كردند. اگر پيامبرى سخن كاملاً مفيدى براى آنها بيان مى‌كرد و مثلاً به تعبير قرآن آنها را از كم‌فروشى باز مى‌داشت: «لاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَائَهُمْ ...»(2) در مقابل او مى‌گفتند:

«قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ ءَابَائُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِى أَمْوَالِنَا مانَشَاءُ...»(3)

گفتند: اى شعيب، آيا نمازت به تو دستور مى‌دهد كه آنچه را پدرانمان مى‌پرستيدندترك كنيم، يا آنچه را مى‌خواهيم در اموالمان انجام دهيم؟


1. مائده/ 27.

2. حق مردم را كم نگذاريد. (شعراء/ 138.)

3. هود/ 87.

 در اينجا ممكن است گفته شود كه آنچه، در طول تاريخ، از ستيز و مقابله با پيامبران و اولياى خدا رخ داده بر اثر بت‌پرستى و شرك و پيروى شيطان بوده است و سخن ما اين است كه بشر طوق بندگى هر معبودى را از گردن بر افكند و پيرو بت‌ها و شيطان هم نگردد. اما اين سخن از نظرگاه و ديدگاه راستين وحى گزاف و باطل است؛ چرا كه از ديدگاه وحى انسان سر دو راهى بندگى خدا و بندگى طاغوت قرار دارد و محال است كه هيچ كدام را بندگى نكند. اگر هم شعار بدهد كه بنده هيچ كس نيستم، در واقع بنده طاغوت و هواى نفس خويش است؛ بر اين اساس قرآن مى‌فرمايد:

«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمالطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ...»(1)

خداوند ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‌اند، آنها را از ظلمت‌ها به سوىنور بيرون مى‌برد. (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوت‌ها هستند كه آنها رااز نور به سوى ظلمت‌ها بيرون مى‌برند.

در جاى ديگر خداوند مى‌فرمايد:

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِى ءَادَمَ أَنْ لاَ تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُونِىهذَا صِرَاطٌ مُسِتَقِيمٌ.»(2)

آيا با شما عهد نكردم اى فرزندان آدم، كه شيطان را نپرستيد، كه او براى شما دشمنآشكارى است. و اين كه مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است.

مفاد آيه اين نيست كه پس از كنار نهادن عبادت شيطان، ديگر انسان احتياج به اطاعت و عبادت ديگرى ندارد، بلكه بايد عبادت خداوند را در پيش گيرد، همان‌طور كه در شعار توحيد به دنبال «لااله» كلمه «الاّ اللّه» آمده است. بنابراين، كسانى كه با تجلّى وحى از خواب غفلت بيدار گشته، دريافته‌اند كه بايد خدايى را عبادت كنند كه خالق و مالك حقيقى آنهاست و مرگ و زندگى، جوانى و پيرى و سلامتى و بيمارى به دست اوست؛ براى ايشان بندگى او كمال افتخار است. تكاليف او از سرچشمه حكمت و رحمت لايزال صادر گرديده، و عمل به آنها مايه سعادت و كمال انسان خواهد بود.


1. بقره/ 257.

2. يس/ 60 ـ 61.

 دريافتيم كه خوى اِباى از پذيرش حق و سرسنگينى در برابر تكليف و مسؤوليت ناشى از تربيت نايافتگى انسان و سرشت حيوانى و ددمنشى و پيروى شيطان است كه همواره در تاريخ وجود داشته است و اختصاص به انسان مدرن ندارد و بواقع اين انسان مدرن است كه از لوازم مدنيّت دست كشيده، رو به عصر جاهليت و توحّش نهاده است و در حقيقت، مرتجع است؛ و الاّ تربيت يافتگان مكتب انبياء از خوى حيوانى و توحّش دست كشيده‌اند و با قانونمدارى و پذيرش تكليف و مسؤوليت به معناى صحيح كلمه مدنيّت را برگزيده‌اند. چون كه تمدن و مدنيّت در مقابل توحّش است و لازمه و شرط اصلى آن، پذيرش قانون است؛ پس چگونه عده‌اى مى‌گويند: تمدن مدرن اقتضا دارد كه انسان هيچ تكليفى را نپذيرد! آيا اين توحّش است يا تمدّن؟ اساسا تمدن بر مدار پذيرش محدوديّت، قانون و تحمّل مسؤوليت است والاّ با توحّش تفاوتى نخواهد داشت.

    پس كسى كه از پذيرش قانون، تكليف و تحمّل مسؤوليت سرباز مى‌زند، خواهان رجعت به توحّش و بربريّت است و مسلما كسى با اين ايده و منش، مقدّس و خليفة اللّه نخواهد بود تا الگوى ما گردد. (لازم به ذكر است كه شعار مدنيّت وقانونگرايى كه امروزه در جامعه ما رواج يافته است، به معناى رسيدن به كمال مدنيّت و كمال قانونمندى است كه در هيچ كجا تخلف از قانون صورت نگيرد؛ نه اين كه اتفاق تازه‌اى رخ داده است و جامعه ما در نوزده‌سال پس از انقلاب در توحّش مى‌زيست و امروز رو به مدنيّت نهاده است. نه، اساسا انقلاب ما بر پايه مدنيّت و تمدّن ديرپاى اسلام شكل گرفت واز شعارها و اهداف اصلى آن رعايت قانون الهى در همه زمينه‌هاست.)

 

6. پيروى از خداوند و آزادگى

باز در ارتباط با اين كه محور دعوت انبياء اطاعت و پرستش خداوند و عدم پيروى طاغوت است خداوند مى‌فرمايد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ...»(1)

با اين وصف نمى‌توان پذيرفت كه تكيه اسلام بر عدم اطاعت غير خود حتى خداوند است و اساسا مذهبى كه ما را به اطاعت از خداوند دعوت نكند باطل است و چنانكه اشاره شد، روح دعوت انبياء اطاعت مطلق از خداوند است كه هستى از او جلوه مى‌گيرد و مبدء و منتهى و مالك


1. نحل/ 36.

حقيقى اوست: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.»(1)

 حال وقتى خداوند را مالك حقيقى هستى و خويش شناختيم، چگونه مى‌توان پذيرفت كه حق نداشته باشد به ما دستور و فرمان دهد و مگر مالكيّت جز اين است كه مالك به هر قسم كه خواست در مملوك خويش تصرف مى‌كند؟ بنابراين، پذيرفتنى نيست كه ادعا كنيم اسلام را پذيرفته‌ايم، اما خود را از قيد بندگى خداوند آزاد ساخته‌ايم، چون نه تنها اين آزادى مطلق از نظرگاه دين محكوم است، بلكه عقل نيز آن را نمى‌پذيرد. اسلام و دين منادى آزادى است، اما آزادى و رهايى از پرستش و اطاعت غير خدا و طاغوتها؛ نه رهايى از اطاعت خداوند. گرچه انسان مختار و آزاد آفريده شده، اما تشريعاً و قانوناً مكلّف به پيروى خداوند است؛ يعنى، بايد با اراده آزاد خود اطاعت خدا كند. اساسا در قاموس آفرينش مُهر بندگى و عبوديّت بر هر پديده‌اى نهاده شده، تكويناً هيچ موجودى بدون مارك بندگى خداوند وجود نيافته است و هستى هر موجودى عين بندگى اوست:

«تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتِ السَّبْعُ وَالاْءَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَىْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنلاَ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ...»(2)

آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند همه تسبيح او مى‌گويند و هرموجودى تسبيح و حمد او مى‌گويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمى‌فهميد.

    و نيز خداوند در ارتباط با بندگى و عبادت موجودات مى‌فرمايد:

«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِى السَّماوَاتِ وَ الاْءَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهوَ تَسْبِيحَهُ...»(3)

آيا نديدى تمام آنان كه در آسمانها و زمين‌اند براى خدا تسبيح مى‌كنند و همچنينپرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال مى‌گسترند؟ هر يك از آنها نماز و تسبيحخود را مى‌داند.

اما انسان به جهت برخوردارى از عقل و خرد مختار و آزاد آفريده شده است؛ گرچه خداوند متعال طريق هدايت و ضلالت را به او نمايانده است، اما او در گزينش مسير حركت


1. بقره/ 156.

2. اسراء/ 44.

3. نور/ 41.

خويش آزاد است؛ چنانكه حضرت حق فرموده است:

«إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرا وَ إِمَّا كَفُورا.»(1)

با اين همه او بايد به هدف و غايت آفرينش خود نظر داشته باشدو بداند كه بايد به عبوديّت و بندگى خداوند بپردازد و قانون تشريعى خداوند به او اجازه نمى‌دهد كه در مسير اطاعت شيطان و بندگى غير خدا حركت كند، بلكه بايد به بندگى و تكاليف الهى گردن نهد؛ چون خداوند او را براى چنين هدفى آفريده است:

«وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْس إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ.»(2)

حال با توجه به اين كه عبادت خداوند هم‌نوايى با نظام آفرينش و هستى است و گردن نهادن به تكاليف الهى و عمل به مسؤوليت و وظيفه خويش در قبال او، سپاس و شكر آفريدگار مهربانى است كه به ما حيات بخشيد و با عنايت و لطف او به ما سلامتى و نعمت‌هاى بى‌شمارى ارزانى داشت، چنانكه خداوند از زبان حضرت ابراهيم (عليه السلام) مى‌فرمايد:

«أَلَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ. وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يُسْقِين. وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ. والَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ»(3)

همان كسى كه مرا آفريد و پيوسته راهنمايى‌ام مى‌كند. و كسى كه مرا غذا مى‌دهد وسيراب مى‌سازد و هنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى‌دهد. و كسى كه مرا مى‌ميراند وسپس زنده مى‌كند.

چگونه مى‌توانيم از پيروى او سرپيچى كنيم و آيا دور از حق و انصاف نيست كه بگوييم انسان مدرن ديگر تابع تكليف و اطاعت نيست و به دنبال حقوقش هست؟ آيا اسلام اين منطق را مى‌پذيرد؟ بى‌شك چنين تفكرى تهى از عقلانيت و دور از انسانيّت است چه رسد كه مبناى اسلامى داشته باشد.


1. انسان/ 3.

2. ذاريات/ 56.

3. شعراء/ 78 ـ 81.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org