قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس دوازدهم

 

 

 

 

عبادالرحمان، هراسناك و نگران

 

 

 

 

 

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ(1) إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقاماً؛ و [عباد الرحمان]كسانى‌اند كه مى‌گويند: پروردگارا، عذاب جهنم را از ما باز گردان، كه عذابش سخت و دائمى است. مسلّماً آن [جهنم] بد قرارگاه و جايگاهى است.

 

نگرانى بندگان شايسته خداوند از جهنم و عذاب

در چند جلسه گذشته با استفاده از آيات سوره فرقان مطالبى را درباره اوصاف «عباد الرحمان» ذكر كرديم. اكنون به اين آيه مى‌رسيم كه مى‌فرمايد يكى ديگر از اوصاف عبادالرحمان اين است كه از خداى متعال درخواست مى‌كنند كه ايشان را از عذاب جهنم مصون بدارد و از گرفتار آمدن در آن جايگاه سخت و پر آتش محافظت فرمايد. دو كلمه «مستقر» و «مُقام» گرچه هر دو به معناى جايگاه، قرارگاه و اقامتگاه هستند، اما شايد بتوان اين تفاوت را بين آنها گذاشت كه «مستقر» اعم از جايگاه موقتى و دائم است، ولى «مُقام» به اقامتگاه دايمى گفته مى‌شود.

به طور كلى يكى از اوصافى كه خداوند براى بندگان شايسته‌اش بيان مى‌فرمايد اين است كه آنان از جهنم و عذاب آخرت در هراسند و پيوسته يكى از نگرانى‌ها و دعاهايشان اين است كه خداى متعال آنها را از عذاب جهنم حفظ فرمايد. اين مطلب در آيات مختلفى از قرآن كريم بيان شده و اين آيات سوره فرقان نيز يكى از همين نمونه‌ها است. به عنوان نمونه‌اى ديگر از اين قبيل آيات، مى‌توان به آيات پايانى سوره آل عمران اشاره كرد كه خداوند در وصف «اولى الالباب» چنين مى‌فرمايد:


1. فرقان (25)، 65 و 66.

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لآَيات لاُِولِي الأَْلْبابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ؛(1) مسلّماً در آفرينش آسمان ها و زمين، و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانه هايى است. همانان كه خدا را [در همه احوال،] ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مى‌كنند، و در [اسرار]آفرينش آسمان‌ها و زمين مى‌انديشند [و مى‌گويند:] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريده‌اى؛ منزهى تو! ما را از عذاب آتشِ [دوزخ] نگاه دار.

«اولى الالباب» يعنى كسانى كه اهل عقل و انديشه‌اند و ژرف‌انديش و داراى لبّ و مغزند و سطحى‌نگر نيستند. چنين كسانى هنگامى كه اين جهان پهناور و با عظمت را مشاهده مى‌كنند، به سادگى از كنار آن عبور نمى‌كنند و به فكر فرو مى‌روند كه آفرينش مجموع جهان هستى، و از جمله آفرينش انسان، نمى‌تواند بى‌هدف و عبث باشد.

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ؛(2) آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازگردانده نمى شويد؟!

تفكر و تدبر در عالم آفرينش و به دنبال آن، پى بردن به هدفمند بودن خلقت جهان و انسان، اولى الالباب را به اين نتيجه مى‌رساند كه هدف اين عالم جز با وجود عالمى ديگر تحقق پيدا نخواهد كرد؛ عالمى كه در آن، نيكوكاران پاداش نيكى‌هاى خود، و بدكاران كيفر بدى‌هاى خويش را ببينند. به راستى اگر عالمِ پاداش و كيفرى در كار نباشد، زندگى و خلقت انسان در اين دنيا چه فايده‌اى خواهد داشت؟ اگر جنايت‌كارانى كه در طول زندگى خود مرتكب هزاران جنايت مى‌شوند، كيفر جنايات خود را نبينند، آيا خلقت جهان و انسان عبث و بيهوده نخواهد بود؟ از اين رو نتيجه اين كار اولى الالباب كه «يتفكرون فى خلق السماوات والارض» اين است كه مى‌گويند: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلا؛ پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريده‌اى.

بيهوده نبودن عالم نيز به اين است كه حساب و كتابى داشته باشد و پاداش و كيفرى در كار باشد.


1. آل عمران (3)، 191 و 192.

2. مؤمنون (23)، 115.

از سوى ديگر، همه انسان‌ها در معرض لغزش و گناهند، و از اين رو در مورد هر انسانى اين احتمال قوياً وجود دارد كه به كيفر گناهانش مستحق عذاب و آتش گردد. به عبارت ديگر، انسان يا ـ خداى ناكرده ـ بالفعل مرتكب گناه شده، و يا از آن جهت كه انسان است هر لحظه در معرض خطا و لغزش است؛ و در هر دو صورت جا دارد كه از كيفر و عذاب الهى در هراس باشد.

بنابراين، سير تفكر اولى الالباب به طور طبيعى آنها را به اين‌جا مى‌رساند كه ملتمسانه از خداى متعال درخواست كنند كه آنان را از عذاب و آتش دور بدارد. البته هر كس در حد و اندازه معرفت خودش محفوظ بودن از عذاب را از خداوند درخواست مى‌كند، اما به هر حال اولين مرتبه در اين امر، كه انسان از حس‌گرايى خارج گردد و اهل «لب» و مغز شود، اين است كه بينديشد اين عالم سرسرى و بيهوده نيست و كوچك‌ترين كارى كه انجام دهد حساب و كتاب دارد:

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ؛(1) پس هر كس هموزن ذره اى نيكى كند آن را خواهد ديد، و هر كس هموزن ذره اى بدى كند آن را خواهد ديد.

از اين رو سر سوزنى كار خوب يا بد، پاداش يا كيفر خواهد داشت و اين طور نيست كه انسان بگويد من چون بسيار گناه كرده‌ام، اكنون ديگر يكى كم يا زياد تفاوتى نمى‌كند. چنين پندارى غلط است و گناه حساب خودش را دارد و انسان اگر غرق گناه هم باشد، حتى اگر بتواند يك گناه هم كمتر مرتكب شود قطعاً بهتر است.

به هر حال، يكى از اوصاف «عباد الرحمان» اين است كه آنان همواره درباره عذاب آخرت بيمناك و در هراسند و از خداى متعال درخواست مى‌كنند كه آنها را از آن در امان و محفوظ بدارد. اين دعا در اصل طبعاً به اين بازمى‌گردد كه عبادالرحمان در واقع از خدا مسألت مى‌كنند كه آنها را از مقدمات عذاب، كه گناه و لغزش است، حفظ كند تا در اثر گناه مبتلا به كيفر و مجازات آن، كه عذاب جهنم است، نشوند.


1. زلزله (99)، 7 و 8.

تأكيد قرآن و پيامبران بر انذار

اصولا در هراس بودن از عذاب و جهنم مسأله‌اى است كه قرآن نسبت به آن عنايت خاصى دارد و غير از قرآن، اين مسأله در تعاليم ساير انبيا نيز جايگاه ويژه‌اى داشته است. البته متن گفته‌هاى انبياى گذشته در دست ما نيست و آنچه هم كه فعلا در دست پيروان آنها است براى ما اطمينان‌آور نيست، اما از همين مقدار مطالبى كه در قرآن در مورد انبياى گذشته بيان شده، اين مطلب به دست مى‌آيد كه يكى از رؤوس تعاليم آنان نيز همين بيم دادن از عذاب آخرت بوده است. از اين رو اين سبك سخن گفتن اختصاص به قرآن ندارد و سبك كلى همه انبيا به حساب مى‌آيد. بر همين اساس نيز يكى از اوصاف همه انبيا «نذير» است. نذير يعنى ترساننده و بيم‌دهنده؛ و آيات متعددى در قرآن وجود دارد كه انبياى الهى را با اين وصف ياد مى‌كند. در اين‌جا از باب نمونه چند آيه را مرور مى‌كنيم:

وَإِنْ مِنْ أُمَّة إِلاّ خَلا فِيها نَذِيرٌ؛(1) و هيچ امتى نبوده مگر اين‌كه بيم‌دهنده‌اى در آن گذشته است.

وَما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَة مِنْ نَذِير إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ؛(2) و [ما] در هيچ ديارى بيم‌دهنده‌اى نفرستاديم جز آن كه خوش گذرانان آنها گفتند: ما به آنچه شما بدان فرستاده شده ايد كافريم.

كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ؛(3) هر بار كه گروهى در آن (جهنم) افكنده شوند، نگاهبانان آن از ايشان پرسند: مگر شما را بيم دهنده اى نيامد؟

وَما أَنْتَ بِمُسْمِع مَنْ فِي الْقُبُورِ * إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذِيرٌ؛(4) و تو كسانى را كه در گورهايند نمى توانى شنوا سازى. تو جز بيم دهنده اى [بيش] نيستى.

لذا انذار و بيم دادن يكى از مهم‌ترين روش‌هايى بوده كه تمامى انبيا به عنوان پشتوانه


1. فاطر (35)، 24.

2. سبأ (34)، 34.

3. ملك (67)، 8.

4. فاطر (35)، 22 و 23.

دعوت خود و براى تحت تأثير قرار دادن مردم به كار مى‌برده‌اند. به طور كلى «ترس» عاملى مهم در انگيزش و حركت انسان به حساب مى‌آيد. اين مطلب غير از اين‌كه پشتوانه روان‌شناختى و علمى دارد، اصولا چندان نيازمند استدلال نيست و انسان مى‌تواند در زندگى، خودش آن را تجربه نمايد. ما اگر در رفتارهاى خودمان دقت كنيم، ملاحظه خواهيم كرد كه بيشترين چيزى كه ما را به فعاليت وامى‌دارد «ترس» است. ترس‌هاى مختلفى همچون: ترس از فقر، ترس از بيمارى، ترس از مجازات، ترس از بى‌آبرويى، ترس از سرزنش و ده‌ها ترس ديگر، بيشترين تأثير را در رفتارها و فعاليت‌هاى ما دارند. البته مسأله «اميد» يا به عبارتى «پاداش» و «تشويق» نيز نقشى تعيين‌كننده در رفتار ما دارد و آن نيز يكى از محرك‌هاى اساسى در رفتار انسان محسوب مى‌گردد، اما با دقت معلوم مى‌شود تأثير ترس بيشتر و تعيين‌كننده‌تر است. مؤيد اين امر آن است كه اگر در موردى امر داير شود بين جلب منفعت و دفع ضرر، ما ترجيح مى‌دهيم ضرر را از خودمان دور كنيم. به عبارت ديگر، آدمى معمولا ابتدا به فكر اين است كه خودش را از آسيب و خطر حفظ كند و سپس در درجه دوم نوبت مى‌رسد به اين‌كه علاوه بر دفع ضرر، منفعت خود را هم جلب كند.

در بحث‌هاى كلامى و اعتقادى نيز علما و متكلمان قاعده‌اى را مطرح مى‌كنند كه آن هم مؤيد مدعاى مذكور است. در آن‌جا در پاسخ اين سؤال كه «چرا تحقيق درباره دين و خدا و امثال آن لازم است؟» به قاعده «وجوب دفع ضرر محتمل» تمسك جسته مى‌شود. خلاصه اين مسأله از اين قرار است كه اگر واقعاً خدا و قبر و قيامت و بهشت و جهنمى در كار باشد، انسانى كه هيچ درباره اين امور تحقيق نكرده، دست‌كم اين احتمال را مى‌دهد كه شايد اين امور راست بوده و واقعيت داشته باشد. بر اين اساس، چنين كسى در صورت تحقيق نكردن درباره اين امور پيوسته اين احتمال را مى‌دهد كه ضرر بزرگى از اين ناحيه متوجه او شود. آن‌گاه در اين‌جا گفته مى‌شود حكم عقل اين است كه: دفع ضرر محتمل واجب است؛ و نتيجه اين است كه براى اطمينان از دفع اين ضرر، لازم است كه هر انسانى درباره اين امور تحقيق نمايد و مسأله را براى خودش روشن كند. در هر صورت، غرض اين است كه در اين قاعده، متكلمان نگفته‌اند كه حكم عقل اين است كه «جلب منفعت محتمل واجب است»، بلكه صحبت از «دفع ضرر» است. به عبارت

ديگر، متكلمان نمى‌گويند اگر تحقيق نكنيد، نفع محتملى از شما سلب مى‌شود، بلكه بحث اين است كه با اين تحقيق، ضرر محتملى را از خود دور مى‌كنيد.

خلاصه اين‌كه آدميزاد به گونه‌اى آفريده شده كه بيشترين چيزى كه در روحش اثر مى‌گذارد و او را وادار به كار و فعاليت مى‌كند علاقه به اين است كه خودش را از خطرها حفظ كند و ضررها را از خود دفع نمايد. همان‌گونه كه اشاره كرديم، خداى متعال و انبيا نيز براى آن‌كه انسان‌ها را به سمت اهداف مطلوب خود ـ كه همان كمال انسان‌ها است ـ سوق دهند، از همين عامل فطرى و طبيعى استفاده كرده‌اند و اصل «انذار» اصلى است كه كاربرد آن در بين همه انبيا عموميت دارد و آنان بنا به فرمان خداى متعال، در تبليغ رسالت خود بر استفاده از اين ابزار بسيار تأكيد داشته‌اند. آيات متعددى در قرآنْ گواه بر اين مدعا است كه برخى از آنها را مرور كرديم و براى تثبيت بيشتر اين مطلب، در اين‌جا به چند آيه ديگر نيز اشاره مى‌كنيم:

إِنّا أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ * قالَ يا قَوْمِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ؛(1) ما نوح را به سوى قومش فرستاديم [و گفتيم] كه: قومت را بيم ده، پيش از آن كه عذابى دردناك به آنان برسد. [نوح] گفت: اى قوم، من شما را بيم‌دهنده‌اى آشكارم.

يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاتَّقُونِ؛(2)[خداوند] فرشتگان را با «روح» به فرمان خود بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل مى‌كند، كه بيم‌دهنده‌اى جز من نيست. پس، از من پروا كنيد.

يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ؛(3) اى جامه خواب به خود پيچيده! برخيز و بيم‌ده.

البته در كنار انذار، يكى از روش‌ها و اصول تربيتى و تبليغى انبيا نيز «تبشير» يا همان پاداش و تشويق است، و به همين دليل قرآن كريم علاوه بر مُنذريّت بر «مبشّر» بودن پيامبران نيز تأكيد دارد:


1. نوح (71)، 1 و 2.

2. نحل (16)، 2.

3. مدّثّر (74)، 1 و 2.

كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ؛(1) مردم امتى يگانه بودند؛ پس خداوند پيامبران را نويددهنده و بيم‌دهنده برانگيخت.

ولى همان‌طور كه بيان كرديم، عاملى كه معمولا تأثير بيشترى در تحريك و انگيزش انسان دارد انذار است و به همين دليل انبيا نيز در مقايسه با «تبشير» بر استفاده از «انذار» تأكيد بيشترى داشته‌اند.

در مورد انذار انبيا اين نكته نيز قابل ذكر است كه انذار آنان هميشه هم به جهنم و عذاب آخرت مربوط نمى‌شود، بلكه گاهى نيز هشدار آنان به مردم، از طريق بيان عقوبت‌ها و بلاهايى است كه ممكن است در همين دنيا در اثر گناه و نافرمانى به آن دچار شوند. سرّ اين مسأله نيز آن است كه به خصوص در اوايل كار، مردم هنوز ايمان و اعتقادى به معاد و آخرت ندارند، و از اين رو براى آنان ترس از گرفتارى‌ها و بلاياى دنيايى مى‌تواند تأثير بيشترى در سوق دادنشان به ايمان و هدايت داشته باشد. به همين سبب مى‌بينيم كه پيامبران در ابتداى بعثتشان بيشتر اين گونه به مردم هشدار مى‌دادند كه اگر با امر خدا مخالفت كنيد و رسالت ما را نپذيريد و همچنان به پرستش بت‌ها ادامه دهيد، در همين دنيا زندگى‌تان زير و رو مى‌شود و نعمت‌ها از كفتان مى‌رود و به جاى آن نقمت و بلا نازل مى‌گردد. براى نمونه، حضرت شعيب(عليه السلام) خطاب به قوم خود سرگذشت اقوام پيشين و نزول بلا بر آنان را به ايشان يادآورى كرده، چنين مى‌فرمايد:

وَيا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوح أَوْ قَوْمَ هُود أَوْ قَوْمَ صالِح وَما قَوْمُ لُوط مِنْكُمْ بِبَعِيد؛(2) اى قوم، زينهار تا مخالفتتان با من، شما را بدان جا نكشاند كه [بلايى] مانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما [نيز]برسد، و قوم لوط از شما چندان دور نيست.

در هر صورت، براى افرادى كه هنوز اصلا ايمان ندارند يا ايمان قوى ندارند، انذار از همين عذاب‌هاى دنيوى در ايشان مؤثرتر است، اما بعد از آن كه به آخرت ايمان پيدا مى‌كنند، به اندازه مرتبه ايمانشان انذار از عذاب‌هاى اخروى نيز در آنها تأثير خواهد داشت.


1. بقره (2)، 213.

2. هود (11)، 89.

تأملى در عذاب‌هاى اخروى

در مورد عذاب‌هاى اخروى بايد توجه داشت كه نه از نظر شدت و نه از نظر مدت، به هيچ وجه با عذاب‌هاى دنيوى قابل مقايسه نيستند. با توصيفاتى كه در برخى روايات وارد شده، اصولا مى‌توان گفت عذاب‌هاى دنيوى در مقايسه با عذاب‌هاى آخرتى حقيقتاً امورى چنان پيش پا افتاده محسوب مى‌شوند كه گويا تنها رنگ و بويى بسيار مختصر و محدود از درد و رنج و ناراحتى به همراه دارند.

از آن‌جا كه ما نمونه‌هاى عذاب‌هاى آخرتى را درك نكرده‌ايم، نمى‌توانيم شدت آنها را به درستى تصور كنيم تا بخواهيم با عذاب‌هاى مقايسه نماييم، اما بحث مدت عذاب‌هاى آخرتى براى ما ملموس‌تر و قابل فهم‌تر است. همه ما كم و بيش با سلسله اعداد آشنا هستيم و، براى مثال، مى‌توانيم تفاوت بين پنجاه، صد، صد هزار و پانصد ميليون را درك كنيم. از اين رو مقايسه كمّى و زمانىِ عذاب‌هاى دنيايى و آخرتى براى ما ميسورتر و مقدورتر است.

ما در اين دنيا هر گرفتارى و مصيبتى كه داشته باشيم، نوعاً حداكثر آخرين حدش پنجاه سال، يا خيلى كه دست بالا بگيريم، صد سال است. كسى اگر سال‌ها هم در زندان يا در فقر و بدبختى و فلاكت به سر برد، آيا نهايتاً از صد سال بيشتر خواهد شد؟ از همين رو ما در فارسى ضرب‌المثلى داريم كه گاهى به شوخى به يكديگر مى‌گوييم: «سختى‌ها فقط همين صد سال اول است و بعد از آن راحت مى‌شود!»

اما در عذاب آخرت بحث صد سال و هزار سال نيست و مسأله بسيار فراتر از اين صحبت‌ها است. عذاب آخرت براى بسيارى از افراد جاودانى و ابدى است و پايانى براى آن وجود ندارد:

وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً؛(1) و هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند قطعاً آتش دوزخ براى او است و براى ابد در آن خواهد ماند.

همچنان كه از آن سو نيز مؤمنان و نيكوكاران، براى هميشه و تا ابد در بهشت متنعم خواهند بود:


1. جن (72)، 23.

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً * ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً؛(1) و مؤمنانى را كه كارهاى شايسته مى كنند نويد بخشد كه براى آنان پاداشى نيكو است، در حالى كه جاودانه در آن ماندگار خواهند بود.

و اما از نظر شدت عذاب‌هاى آخرت، همان گونه كه اشاره كرديم، حقيقت اين مسأله نوعاً براى امثال ما قابل درك نيست. آنچه كه در آيات و روايات در اين باره آمده فراتر از فهم و درك ما و آن‌چنان عجيب است كه انسان در معنا و حقيقت آن عاجز و متحير مى‌ماند. در هر صورت، با همه اين احوال قرآن كريم سعى كرده با بياناتى در زمينه كيفيت و شدت عذاب‌هاى آخرت، با بياناتى مردم را انذار كند و نسبت به اطاعت از فرامين الهى و دورى از گناه و مخالفت با خداوند، در آنها ايجاد انگيزه نمايد.

بسيارى از ما نسبت به عذاب‌هاى آخرت ترس جدى نداريم و آن‌چنان كه شايد و بايد نگران آن نيستيم! دست‌كم، بنده در مورد خودم بايد اعتراف كنم كه اين گونه است. بنده اكنون نزديك به 60 ـ دقيقاً 57 يا 58 ـ سال است كه به تحصيلات حوزوى اشتغال دارم و در اين مدت از محضر علماى ربانى و بزرگى استفاده كرده‌ام، با قرآن و كتاب‌هاى مختلف حديث سروكار داشته‌ام و مواعظ بسيارى را از بزرگان متعددى شنيده‌ام. با اين وصف، اما اكنون كه حساب مى‌كنم، مى‌بينم يك دهمِ آنچه هم كه بايد از عذاب آخرت بترسم، نمى‌ترسم! به راستى مگر عذاب آخرت با آن عظمت و شدت، در قرآن نيامده، و مگر روايات فراوان و ادله عقلىِ محكمْ شاهد صدق آن نيست؟! پس چرا ما معمولا كمتر ترس و واهمه‌اى در اين زمينه داريم و به نظر مى‌رسد چندان در اين باره نگرانى و اضطرابى نداريم؟! البته ترس كه مى‌گوييم، مقصود ترس واقعى و ترسى است كه در عمل انسان اثر داشته باشد، وگرنه همه به زبان به اين مسأله اقرار مى‌كنيم و در قلبمان نيز اعتقاد داريم كه عذاب آخرت، عذابى بسيار سخت و غير قابل تصور است. اما مهم اين است كه انسان اين سختى را حقيقتاً و به دل باور كند و اين باور واقعاً در عمل و رفتار او تأثير بگذارد. اگر اين گونه نگاه


1. كهف (18)، 2 و 3.

كنيم، بايد بگوييم تأثير اين اعتقاد در مورد بسيارى از ما به غايت اندك و بسيار كم‌رنگ و ضعيف است.

در اين زمينه انسان هنگامى كه احوال علما، اوليا، انبيا و ائمه(عليهم السلام) را مى‌بيند يا مى‌شنود و مطالعه مى‌كند حقيقتاً در حيرت و تعجب فرو مى‌رود! آدمى به راستى درمى‌ماند كه اين راز و نيازها، دعاها، مناجات‌ها و سوز و گدازها از كجا و براى چيست؟! اميرالمؤمين(عليه السلام)، امام سجاد(عليه السلام) و ساير ائمه(عليهم السلام) با اين‌كه معصوم بودند و گناهى مرتكب نمى‌شدند، با اين حال چه مناجات‌هاى طولانى و گريه و زارى‌هايى داشتند اين نشانه آن است كه آنها راست مى‌گفتند و واقعاً به آخرت اعتقاد داشتند؛ برخلاف ما كه اين امور تنها لقلقه زبانمان است و در حالات و رفتارمان كمتر مى‌توان ترسى نسبت به قيامت و عذاب جهنم مشاهده كرد. در اين زمينه، بنده ابتدا خودم را مى‌شناسم و اقرار مى‌كنم كه شايد از همه مقصرترم و كوتاهى‌هايم از همه بيشتر است.

در هر صورت، دست‌كم، خوب است مقدارى پيرامون آياتى كه درباره جهنم و عذاب و آخرت در خود آيات قرآن آمده دقت و تأمل كنيم. اگر رواياتى را كه در اين زمينه وارد شده، در سند يا دلالتش مناقشه كنيم، اما در آيات قرآن كه نمى‌توان تشكيك كرد و آنها را به شوخى گرفت. تأمل در اين آيات مى‌تواند در نفس انسان تأثير بگذارد و او را از خواب غفلت بيدار كند. مقايسه اين امور با برخى موارد مشابه دنيوىِ آن كه صدها هزار مرتبه ضعيف‌تر است، گوشه‌اى از بزرگىِ خطرى را كه در كمين آدمى است آشكار مى‌كند و مى‌تواند براى او مفيد و سازنده باشد.

 

رسوايى، عذابى خُرد‌كننده

از جمله مواردى كه در قرآن در مورد عذاب گناه‌كاران در آخرت آمده، ذلت و فضيحتى است كه در آن‌جا دامن‌گير آنها خواهد شد. تجسم اين مسأله حقيقتاً بسيار پندآموز و هشداردهنده است. خوب است لختى تأمل كنيم و ببينيم ما در اين دنيا تا چه حد به فكر عزت و آبرويمان هستيم و چقدر مراقبيم كه اگر نقطه ضعف و لغزشى داريم، كسى متوجه آن نشود و آبرويمان نريزد. گاهى اگر كسى احياناً به لغزشى از ما پى ببرد، ممكن

است از نگرانى و اضطراب و از ترس رسوا شدن و ريختن آبرويمان، از شب تا به صبح خواب به چشممان نيايد. ما فطرتاً دوست داريم هميشه عزيز باشيم و مردم به ما احترام كنند و برايمان شخصيت و حرمت قائل شوند. البته حساب برخى افراد خودساخته و تربيت‌يافتگان ويژه در مكتب انبيا و ائمه(عليهم السلام) از حساب مثل بنده‌اى جدا است. ما نوعاً اين گونه هستيم كه وقتى در جمعى قرار مى‌گيريم، دوست داريم كه با سلام و صلوات از ما استقبال كنند و به اصطلاح، تحويلمان بگيرند. هر يك از ما اگر به نفس خويش مراجعه كنيم، قطعاً ملاحظه خواهيم كرد كه سلام و صلوات مردم با فحش و لعنت آنها برايمان يكى و مساوى نيست و حال و روز ما در اين دو وضعيت بسيار متفاوت خواهد بود. اين در حالى است كه مؤمنان ويژه، در اين زمينه حالشان آن گونه است كه امام باقر(عليه السلام) به جابر فرمود:

وَاعْلَمْ بِأَنَّكَ لا تَكُونُ لَنا وَليّاً حَتّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَقالُوا إنَّكَ رَجُلٌ سُوءٌ لَمْ يَحْزُنْكَ ذلِكَ وَلَوْ قالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صالِحٌ لَمْ يَسُرُّكَ؛(1) و بدان كه تو از اهل ولايت ما نخواهى بود مگر آن كه اگر همه مردم شهرت بر ضد تو اجتماع كنند و بگويند تو انسان بدى هستى، اين مسأله تو را اندوهگين نسازد، و اگر همه بگويند تو انسان خوب و شايسته اى هستى، اين مطلب تو را خوشحال ننمايد.

آرى، ائمه(عليهم السلام) دلشان مى‌خواهد شاگردانشان اين گونه باشند كه اقبال و ادبار مردم هيچ تغييرى در وضع و حال آنها ايجاد نكند. اما به هر حال ما با چنين مقام و مرتبه‌اى فاصله بسيار داريم. يك شهر كه جاى خود دارد، حتى اگر در جلسه و جمعى محدود به ما بى‌احترامى كنند و ناسزا بگويند و مورد تمسخر قرار بگيريم، فوراً خود را مى‌بازيم و تمام دستگاه وجودمان به هم مى‌ريزد، و به اصطلاح، مى‌بُريم.

انسان به طور طبيعى علاقه دارد كه آبرومند و داراى عزت و احترام باشد. روان‌شناسان مى‌گويند يكى از مهم‌ترين غرايز در آدمى همين غريزه «صيانت از شخصيت» و حفظ احترام است. از اين رو اين‌كه ما دوست داشته باشيم ديگران برايمان ارزش و احترام قائل شوند، به هيچ وجه امرى خلاف قاعده و انتظار نيست.

اكنون تصور كنيد اگر بنا باشد اين انسان بى‌آبرو شود و شخصيت و احترام و عزتش از


1. بحارالانوار، ج 78، ص 163، روايت 1، باب 22.

بين برود، چه حالى به او دست خواهد داد؟ اين مسأله در مورد مجازات «تشهير» بسيار خوب قابل تصور است. يكى از مجازات‌هايى كه در احكام اسلامى نيز وارد شده همين مجازات تشهير است. تشهير به اين معنا است كه مجرم را با وضعيتى ذلت‌بار در كوچه و خيابان مى‌گردانند تا همه مردم او را بشناسند و به بدنامى مشهور شود. اين كار مايه عبرتى براى ديگران مى‌شود تا مرتكب چنين كارهايى نشوند.

اكنون خوب است انسان گاهى بنشيند و با خود فكر كند كه چه آبروريزى و افتضاحى برايش پيش مى‌آمد اگر بنا باشد روزى اين بلا بر سر او بيايد و، براى مثال، افسارى بر گردنش بيندازند و در ميان مردم در كوچه و خيابان بگردانند! قرآن مى‌فرمايد اين بلايى است كه در روز قيامت بر سر عده‌اى خواهد آمد:

وَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ * وَلَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ * يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ * ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ * خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ؛(1) و اما كسى كه نامه عملش به دست چپش داده شود، گويد: اى كاش كتابم را دريافت نكرده بودم و از حساب خود خبردار نشده بودم. اى كاش آن [مرگ] كار را تمام مى‌كرد. مال من مرا سودى نبخشيد. قدرت من از [كف] من برفت. [گفته شود:] بگيريد او را و در غل كشيد، آن‌گاه ميان آتشش اندازيد. پس در زنجيرى كه درازى آن هفتاد گز است وى را در بند كشيد.

كسى كه عمرى در ميان مردم با عزت و احترام نماز جماعت مى‌خواند و موعظه مى‌كرد، ممكن است در آن روز در پيش چشم خلق اولين و آخرين او را در غل و زنجير كنند و به طرف جهنم بكشانند!

 

دورنمايى از عذاب‌هاى جهنم

اما پس از آن‌كه كسى وارد جهنم شد، با او چه مى‌كنند؟ ابتدا به رسم ميهمان از او پذيرايى مى‌كنند! در ميهمانى‌هاى دنيوى، ميهمان كه وارد مى‌شود ابتدا با آب و چاى و شربتى از او پذيرايى مى‌كنند. ميهمانان جهنم نيز ابتدا با شربتى از آب جوشان پذيرايى مى‌شوند:


1. حاقه (69)، 25 ـ 32.

وَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضّالِّينَ * فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيم؛(1) و اما اگر از دروغ زنان گمراه است، پس با آبى جوشان پذيرايى خواهد شد.

آبى كه وقتى مى‌نوشند تمام امعا و احشائشان مى‌سوزد:

وَسُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ ؛(2) و آبى جوشان به خوردشان داده شود، پس اندرونشان از هم فرو پاشد.

آيا حتى گوش، تحمل شنيدن چنين عذاب‌هايى را دارد؟! ميهمانى كه آب جوشان بر سرش بريزند و لباس‌هايى از آتش بر او بپوشانند!

فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نار يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ؛(3) و كسانى كه كفر ورزيدند، جامه هايى از آتش برايشان بريده شده است [و] از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مى‌شود.

آن سيه‌روزان و تيره‌بختان هيچ راه فرارى ندارند و عذاب و آتش از همه سو آنها را احاطه مى‌كند:

يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَيَقُولُ ذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛(4)آن روز كه عذاب از بالاى [سر]آنها و از زير پاهايشان آنها را فرا گيرد، و [گفته شود:]بچشيد آنچه را مى‌كرديد.

و اين همه در حالى است كه به جاى لباس، پوششى از ماده‌اى چسبنده و بدبو، همچون قير داغ بر تن دارند:

سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِران وَتَغْشى وُجُوهَهُمُ النّارُ؛(5) لباس هايشان از «قطران» است و آتش چهره هايشان را مى پوشاند.

شعله‌هاى آتش همچون شلاقى آتشين بر صورتشان نواخته مى‌شود و آن را مى‌سوزاند:


1. واقعه (56)، 92 ـ 93.

2. محمد (47)، 15.

3. حج (22)، 19.

4. عنكبوت (29)، 55.

5. ابراهيم (14)، 50.

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّارُ وَهُمْ فِيها كالِحُونَ؛(1) شعله‌هاى آتش سوزان [همچون شمشير]به صورتشان نواخته مى‌شود، و در دوزخ چهره‌اى عبوس دارند.

در دنيا اگر پوست انسان با آتش بسوزد، همان يك بار مى‌سوزد و تمام مى‌شود؛ اما در جهنم اين گونه نيست و پيوسته پوستى تازه بر بدن جهنميان مى‌رويد تا آنان مدام بسوزند و طعم آتش را بچشند:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ؛(2) به زودى كسانى را كه به آيات ما كفر ورزيده‌اند، در آتشى [سوزان] درآوريم؛ كه هر گاه پوستشان بريان گردد [و بسوزد]، پوست‌هاى ديگرى بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند.

اين سوختن پيوسته ادامه دارد و در اثر آتش و حرارت، تشنگى آن چنان بر جهنميان غلبه مى‌كند كه در ميان آتش و عذاب دست به استغاثه برمى‌دارند و طلب آب مى‌كنند، اما پاسخى سوزان‌تر دريافت مى‌كنند:

وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَساءَتْ مُرْتَفَقاً؛(3) و اگر تقاضاى آب كنند، آبى براى آنان مى‌آورند كه همچون فلز گداخته، صورت‌ها را بريان مى‌كند.

اما تشنگى آن چنان بر آنها فشار آورده كه همين آب جوشان را نيز همچون شترى تشنه كه ساعت‌ها در بيابان سوزان راه پيموده، با حرص و ولع مى‌آشامند!

فَشارِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ * فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ؛(4) پس روى آن از آب جوش مى نوشيد؛ [مانند] نوشيدن شتران تشنه!

اين نوشيدنى آنها است؛ اما غذايشان چيست؟ خون و چركى مشمئزكننده:

فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ * وَلا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلِين؛(5) پس امروز او را در اين‌جا حمايت‌گرى نيست، و خوراكى جز چرك و خون ندارد.


1. مؤمنون (23)، 104.

2. نساء (4)، 56.

3. كهف (18)، 29.

4. واقعه (56)، 54 و 55.

5. حاقه (69)، 35 و 36.

به راستى در جهنم چه شرايطى است كه جهنميان از فرط تشنگى، به نوشيدن آب جوشان و سوزان، و از فرط گرسنگى، به خوردن چرك و خون تن مى‌دهند و راضى مى‌گردند؟! بايد اعتراف كنيم كه اين مطلب حتى در تصور ما هم نمى‌گنجد و تنها مى‌توانيم به نقل و خواندن و شنيدن اين آيات اكتفا كنيم.

طبيعى است كه اين شرايط غير قابل تصور و سراسر عذاب و آتش، جهنميان را به ستوه مى‌آورد و آنها را بى‌طاقت مى‌كند، و مى‌توان تصور كرد كه چگونه فرياد مى‌زنند و استغاثه مى‌كنند. اما نمى‌دانند كه از چه كسى بايد كمك بخواهند و دست در دامان كه بايد بزنند. در اين ميان كسى را بهتر از «مالك» كه رئيس ملائكه جهنم و عذاب است، نمى‌يابند و از او كه مى‌بينند اختيار همه چيز را در دست دارد با التماس و زارى طلب كمك مى‌كنند. تقاضايشان چيست؟ طلب مرگ دارند! و از مالك تقاضا مى‌كنند كه از خدا بخواهد آنها را مرگ دهد! اما هيهات كه مرگى در كار نيست و تنها عذاب و آتش است كه فراروى آنان قرار دارد:

إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ * لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَهُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ * وَما ظَلَمْناهُمْ وَلكِنْ كانُوا هُمُ الظّالِمِينَ * وَنادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ؛(1) بى‌گمان مجرمان در عذاب جهنم ماندگارند. [عذاب] از آنان تخفيف نمى‌يابد و آنها در آن‌جا نوميدند. و ما بر ايشان ستم نكرديم، بلكه خود ستم‌كار بودند. و فرياد كشند: اى مالك [بگو] پروردگارت جان ما را بستاند. [مالك] پاسخ دهد: شما [در جهنم] ماندگاريد.

جهنميان هنگامى كه از اين تقاضاى خود طرفى بر نمى‌بندند، عاجزانه درخواست ديگرى را مطرح مى‌كنند و مى‌خواهند حتى يك روز هم كه شده از عذاب آنان كاسته شود:

وَقالَ الَّذِينَ فِي النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ؛ و كسانى كه در آتشند به نگهبانان جهنم مى‌گويند: پروردگارتان را بخوانيد تا يك روز از اين عذاب را به ما تخفيف دهد.

آرى، آنان آن قدر بيچاره و مستأصل شده‌اند كه در مقابل عذاب ابدى و بى‌نهايت، با


1. زخرف (43)، 74 ـ 77.

التماس و زارى تلاش مى‌كنند يك روز هم كه شده به آنان تخفيف داده شود! اما باز هم دستشان خالى مى‌ماند و دريغ از حتى يك روز تخفيف كه به آنان داده شود!

روز قيامت، شرايط آن چنان سنگين است و چنان هول و وحشتى همه را فرا مى‌گيرد كه قرآن مى‌فرمايد، براى خلاصى از عذاب و گرفتارى، افراد حاضرند حتى فرزندشان را قربانى خويش كنند! كسانى كه ازدواج كرده‌اند، از ميزان علاقه پدر و مادر به فرزند خبر دارند و مى‌دانند كه آدمى حتى حاضر است جانش را فداى فرزند خويش نمايد. انسان آن قدر به فرزند علاقه دارد كه اگر كسانى مشكلى داشته باشند كه بچه‌دار نشوند، براى بچه‌دار شدن به هر درى مى‌زنند و به هر دكتر و دارو و نذر و نياز و دعايى متوسل مى‌شوند تا خدا به آنان فرزندى عنايت كند. بسيارى از افراد در اين دنيا دست به هر كسب حلال و حرامى مى‌زنند، ربا مى‌خورند، حقوق واجب شرعى اموالشان را نمى‌دهند و خلاصه، خودشان را جهنمى مى‌كنند تا ملك و املاك و مال و ثروتى براى فرزندانشان و خوشى و راحتى آنها فراهم آورند. اما همين فرزندى كه‌انسان در اين دنيا همه زندگى خود را فداى او مى‌كند، قرآن مى‌فرمايد روز قيامت قضيه به عكس مى‌شود و حاضر است او را فدا كند تا خود رهايى يابد:

يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذ بِبَنِيهِ؛(1) گناه كار آرزو مى كند كه اى كاش براى رهايى از عذاب آن روز، مى توانست فرزندان خود را فدا دهد.

اما مصيبت بالاتر از اينها است و وحشت و اضطراب از عذاب آن‌چنان است كه آدمى حاضر است نه تنها فرزند، بلكه همسر و برادر و همه قوم و قبيله‌اش و حتى همه اهل زمين را قربانى كند تا خودش جان به در برد! مى‌گويد، اگر لازم است همه زن و فرزندان و خانواده‌ام و همه اهل عالم را فدا كنيد تا من نجات يابم:

يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذ بِبَنِيهِ * وَصاحِبَتِهِ وَأَخِيهِ * وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ * وَمَنْ فِي الأَْرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ؛(2) گناه كار آرزو مى كند كه اى كاش براى رهايى از عذاب آن روز، مى توانست فرزندان خود را فدا مى داد، و


1. معارج (70)، 11.

2. همان، 11 ـ 14.

[نيز]همسرش و برادرش را، و قبيله‌اش را كه به او پناه مى‌دهد، و هر كه را در روى زمين است همه را [فدا مى‌داد] و خود را نجات مى‌بخشيد.

اما هيهات كه آن روز هيچ مفرّى براى مجرمان و گناه‌كاران وجود ندارد و تنها پاسخى كه دريافت مى‌دارند، آتشى است كه زبانه مى‌كشد:

كَلاّ إِنَّها لَظى * نَزّاعَةً لِلشَّوى؛(1) هيهات، [آتش] زبانه مى‌كشد [و] پوست سر و تن آنها را مى كَند.

اصطلاح «پوست از سر كندن» اصطلاحى قرآنى است و «نَزّاعَةً لِلشَّوى» يعنى آتشى كه پوست از كلّه مى‌كَند! اين آيه مى‌فرمايد، شعله‌هاى آتش به سوى فرد جهنمى هجوم مى‌آورند و مانند حيوانى كه آن را برشته كنند، پوست سر و بدن او در اثر آتش، بريان و جدا مى‌شود!

 

استغاثه به درگاه خداوند

اكنون آدمى اين همه را مقايسه كند با عذاب و آتش محدود و ناچيز دنيا و تأمل كند كه چگونه مى‌تواند در برابر آنْ تاب بياورد؟! فراموش نكنيم كه همه اينها تنها توصيفات و الفاظى پيرامون عذاب و آتش جهنم است و حقيقت اين امر با لفظ و وصف براى ما مكشوف نخواهد شد. براى مثال، ما فقط مى‌شنويم كه آب و غذاى جهنميان «غَسّاق» و «غِسلين» و لباس آنها از ماده‌اى چسبنده و بدبو به نام «قطران» است، اما اين‌كه غسّاق و غسلين و قطران چيست، هيچ‌گاه با اين كلمات و الفاظ معلوم نمى‌شود. در روايت مى‌فرمايد، اگر لباسى از لباس‌هاى اهل جهنم به كره زمين آورده شود تمام اهل زمين از بوى بد و متعفن آن هلاك خواهند شد!(2) آن گاه لباسى با اين وصف، لباس هميشگى جهنميان است.

البته خداى متعال هيچ‌گاه نمى‌خواهد بنده‌اش را به جهنم ببرد، اما برخى بندگان با اعمالى كه مرتكب مى‌شوند، راهى جز جهنم رفتن براى خود باقى نمى‌گذارند. خداوند در اين دنيا نعمت‌هاى بى‌شمارى در اختيار بشر قرار داده و راه راست را نيز بدو نموده تا به پاداش پيمودن اين راه، او را در بهشت و نعمت‌هاى ابدى آن جاى دهد. بهشت جايى


1. همان، 15 و 16.

2. بحارالانوار، ج 8، ص 305، روايت 64، باب 24.

است كه خداوند در آن، زيباترين لباس‌ها، بهترين و لذيذترين غذاها، گواراترين و شيرين‌ترين نوشيدنى‌ها و خلاصه، هر چه كه انسان بخواهد و آنچه به ذهنش نيز خطور نكرده، براى او فراهم نموده است. شرط رسيدن به آن بهشت نيز اين است كه انسان در زندگى اين دنيا كمى با ملاحظه زندگى كند و حلال و حرام خدا را رعايت نمايد.

استفاده از مواهب و نعمت‌هاى اين دنيا حلال است و سخن اين نيست كه انسان نخورد و نياشامد و نپوشد و لذت نبرد، بلكه صحبت اين است كه اين استفاده نبايد بى‌حساب و كتاب باشد. آدمى بايد در استفاده از اين مواهب خودنگه‌دار باشد و برخوردارى و تلذذ خود از آنها را در چارچوب ضوابطى كه خداوند تعيين فرموده قرار دهد. خداى متعال هر خواست و ميلى را كه در انسان قرار داده، در مقابل، مسير اشباع آن را نيز براى انسان هموار ساخته است. براى مثال، اگر غريزه تشنگى و گرسنگى را در انسان قرار داده، در مقابل آن نيز آب و غذا را آفريده تا انسان با استفاده از آنها اين دو غريزه را اشباع نمايد. اما مطلبى كه هست اين است كه ما حريصيم و به استفاده مفيد و تعريف شده از اين مواهب قانع نيستيم. نتيجه اين حرص و طمعورزى اين است كه از حدود الهى تجاوز مى‌كنيم و به حرام مى‌افتيم و مرتكب گناه مى‌شويم. پى‌آمد گناه و تجاوز به حدود الهى نيز گرفتار آمدن در عذاب و آتش جهنم خواهد بود. عذاب و آتشى كه گوشه كوچكى از آن را در برخى از آيات قرآن مرور كرديم و بدن ضعيف و پيكر نحيف ما قطعاً توان تحمل چنان عذابى را ندارد.

انسان اگر از يك سو به ضعف و ناتوانى خود توجه كند و از سوى ديگر، عظمت و شدت عذاب آخرت و اين را كه همواره در معرض لغزش و گناه، و در نتيجه، عذاب است در نظر بگيرد، آن‌گاه همچون «عباد الرحمان» مدام دست به استغاثه و دعا برمى‌دارد و از خداى متعال تقاضا مى‌كند كه:

رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقاماً؛(1)پروردگارا، عذاب جهنم را از ما بازگردان، كه عذابش سخت و دائمى است. مسلّماً آن [جهنم] بد قرارگاه و جايگاهى است.


1. فرقان (25)، 65 و 66.

ما اگر به درگاه خداوند استغاثه كنيم، خدا نيز كريم و رحيم و سريع‌الرضا است و استغاثه ما را بى‌پاسخ نخواهد گذاشت. ياغى‌گرى و لجاجت در مقابل خداوند راه به جايى نمى‌برد و چيزى جز عذاب و آتش در پى ندارد. راه مشكل است و خطراتى بس بزرگ و وصف‌ناشدنى پيش روى ما است. اما كار با كريمان دشوار نيست؛ پس بياييم و به درگاه او بناليم و استغاثه كنيم و از ذات اقدسش بخواهيم كه:

رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَقِنا عَذابَ النّارِ؛(1) پروردگارا ما ايمان آورديم؛ پس گناهان ما را بر ما ببخش و ما را از عذاب آتش [جهنم] نگاه‌دار.


1. آل عمران (3)، 16.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org