- مقدمه معاونت پژوهش
- درس اول: مؤمنان رستگار
- درس دوم: ارتباط زكات و رستگارى (1)
- درس سوم: ارتباط زكات و رستگارى (2)
- درس چهارم: مهار غريزه جنسى
- درس پنجم: وفاى به عهد و امانتدارى، دو شرط مهم رستگارى
- درس ششم: نماز و رستگارى
- درس هفتم: چكيده و نتيجه مباحث پيشين
- درس هشتم: عبادالرحمان
- درس نهم: عبادالرحمان، مردمى فروتن و خوددار (1)
- درس دهم: عبادالرحمان، مردمى فروتن و خوددار (2)
- درس يازدهم: عبدالرحمان و نماز
- درس دوازدهم: عبادالرحمان، هراسناك و نگران
- درس سيزدهم: ميانهروى در انفاق
- درس چهاردهم: صفات سلبى عبادالرحمان
- درس پانزدهم: سرنوشت خطاكاران
- درس شانزدهم: دو وصف سلبى ديگر براى عبادالرحمان
- درس هفدهم: برخورد عبادالرحمان با آيات الهى
- درس هجدهم: اهتمام عبادالرحمان به خانواده
- درس نوزدهم: امامت متقين، آرمان عبادالرحمان
درس هجدهم
اهتمام عبادالرحمان به خانواده
وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُن وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماما؛(1) و [عبادالرحمان] كسانى اند كه مى گويند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنى چشمان [ما] باشد، و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان.
توجه به صلاح و سعادت خانواده
بحث ما در بررسى اوصافى بود كه در سوره فرقان براى عبادالرحمان بيان شده است. در ادامه ذكر اين اوصاف، در اين آيه به دو وصف ديگر اشاره شده است: يكى اهتمام عبادالرحمان به خانواده، و ديگرى اهتمام آنان به صلاح و پيشرفت جامعه. ما در اين جلسه تا حدى كه فرصت اجازه دهد درباره وصف اول مطالبى را طرح مىكنيم و بحث از وصف دوم به جلسه بعد كه جلسه پايانى اين سلسله مباحث خواهد بود موكول خواهد شد.
وصف اول كه اهتمام به خانواده است به اين صورت مورد اشاره قرار گرفته كه، يكى از خواستهها و تقاضاهاى عبادالرحمان از خداى متعال اين است كه:
هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُن؛ به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنى چشمان [ما] باشد.
به طور كلى اهتمام به خانواده و توجه به صلاح همسران و فرزندان و آرزوى داشتن
1. فرقان (25)، 74.
همسر و فرزندانى صالح، روش و منش همه انبيا و صالحان، و به تعبير سوره فرقان، عبادالرحمان است. براى نمونه، برحسب آنچه كه قرآن كريم نقل مىكند، اين ويژگى در زندگى حضرت ابراهيم ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ كاملا مشهود است. يكى از فرازهاى برجسته زندگى اين پيامبر بزرگ الهى كه تا روز قيامت آثارى مهم و جاودان خواهد داشت، به يقين بناى خانه كعبه است كه به كمك فرزند برومندش حضرت اسماعيل(عليه السلام) به انجام رساند. قرآن مىفرمايد آن زمان كه اين پدر و فرزند مشغول ساختن خانه كعبه بودند يكى از دعاهايشان به درگاه خداوند اين بود:
رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَك؛(1) پروردگارا، ما را تسليم [فرمان] خود قرار ده، و از نسل ما امتى كه تسليم فرمانت باشند [پديد آور].
حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) توجه داشتند كه در حال انجام خدمتى شايسته و كارى بزرگ هستند كه خداى متعال بسيار نسبت به آن رضايت دارد و از اين رو قاعدتاً در اين حال به درخواستهاى آنان توجه و دعايشان را مستجاب مىكند. به همين سبب اين دو پيامبر بزرگوار در حال ساختن كعبه، از خداوند درخواستهايى كردهاند كه از جمله آنها يكى اين است كه، خدايا ما دو نفر را مسلم قرار ده: رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَك. حضرت ابراهيم(عليه السلام)علاقه خاصى به تعبير «اسلام» و «مسلم» داشته و آن را در موارد متعددى به كار برده است. براى نمونه، از جمله آنها مىتوان به تعبير «أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لله»(2) اشاره كرد. از اين رو خداوند در قرآن مىفرمايد عنوان «اسلام» و «مسلمان» را حضرت ابراهيم براى شما انتخاب كرده است:
هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْل؛(3) او (ابراهيم) بود كه از پيش شما را مسلمان ناميد.
در هر صورت، حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) فقط به اين بسنده نمىكنند كه خداوند خودِ آنها را «مسلم» قرار دهد، بلكه فوراً دعايى ديگر را نيز ضميمه اين دعا مىكنند و همين خواسته را براى فرزندان و نسل خود نيز از خداوند مسألت مىدارند: وَمِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَك.
1. بقره (2)، 128.
2. آلعمران (3)، 120.
3. حج (22)، 78.
البته حضرت ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) در ادامه دعاى ديگرى نيز براى نسل خود مطرح كردند و از خداى متعال خواستند كه از ميان فرزندانشان پيامبرى را مبعوث فرمايد:
رَبَّنا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ(1) الْحَكِيم؛ پروردگارا، در ميان آنان فرستاده اى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزه شان كند؛ زيرا كه تو خود، شكست ناپذير حكيمى.
تحقق و استجابت اين دعا در واقع در زمانى بود كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود در اين زمينه مىفرمايد:
اَنَا دَعْوَةُ اِبْراهيم؛(2) من دعاى ابراهيم هستم.
بهجز اين دو دعا، قرآن كريم دعاى ديگرى را نيز از حضرت ابراهيم(عليه السلام) درباره فرزندان و نسل خود نقل مىكند. آن زمان كه خداوند پس از موفقيت ابراهيم در همه امتحانها مقام منيع امامت را به آن حضرت عطا فرمود، ابراهيم(عليه السلام) باز هم در انديشه فرزندان و نسل خويش بود و اين مقام را براى آنان نيز از خداى متعال درخواست كرد:
وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ؛(3) و چون خداوند ابراهيم را با كلماتى بيازمود و وى به خوبى از عهده همه آنها برآمد، [خداوند]به او فرمود: «من تو را پيشواى مردم قرار دادم.» [ابراهيم] عرض كرد: «از دودمانم [نيز امامانى قرار ده].» خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمىرسد.
خداى متعال مقام نبوت و رسالت را به حضرت ابراهيم عطا فرمود و پس از آن وى را به مقام «خلّت» مفتخر ساخت:
وَاتَّخَذَ اللهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلا؛(4) و خداوند ابراهيم را دوست [خود]گرفت.
1. بقره (2)، 129.
2. ر.ك: بحارالانوار، ج 15، ص 297، روايت 27، باب 4 و ج 46، ص 349، روايت 2، باب 9.
3. بقره (2)، 124.
4. نساء (4)، 125.
آخرين مقامى هم كه به حضرت ابراهيم(عليه السلام) عنايت شد مقام امامت بود. براى رسيدن به مقام امامت شرايطى لازم بود و حضرت ابراهيم(عليه السلام) مىبايست با امتحاناتى روبهرو شود و با موفقيت آنها را پشت سر بگذارد تا مقام امامت به وى اعطا شود. از اين رو قرآن مىفرمايد خداوند ابتلائات و امتحانهايى براى حضرت ابراهيم(عليه السلام) پيش آورد: وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّه. حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيز موفق شد از تمامى اين ابتلائات سربلند بيرون آيد: فَأَتَمَّهُن. پاداش اين موفقيت نيز آن بود كه مقام امامت به وى اعطا شد و خداوند به او فرمود: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماما. طبيعتاً حضرت ابراهيم(عليه السلام) از اين امر بسيار شادمان شد و از اينكه مىديد خداوند او را شايسته مقام رفيع امامت يافته بسيار خرسند و مسرور بود. امّا خرسندى و خوشحالى ناشى از نيل به مقام امامت موجب نشد كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) از دعا براى ذريه و فرزندان خويش غفلت نمايد. از اين رو بلافاصله پس از آنكه خداى متعال اين مقام را به او عطا فرمود، از خداوند درخواست كرد كه اين مقام به فرزندانش و كسانى كه در آينده از نسل او پديد مىآيند نيز اعطا گردد: قال وَمِنْ ذُرِّيَّتِي. البته اين دعاى حضرت ابراهيم(عليه السلام) به صورت مطلق مورد اجابت و موافقت واقع نشد و خداوند در پاسخ حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود، اين مقامى نيست كه هركس شايستگى احراز آن را داشته باشد: قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِين.
به هر حال، اين امر شيوه پسنديدهاى است كه انسان به فكر فرزندان خويش هم باشد و از خداوند براى آنها خير و خوبى و صلاح و عافيت مسألت نمايد. از اين رو مىبينيم حضرت ابراهيم(عليه السلام) به عنوان يكى از شايستهترين بندگان و پيامبران الهى همين روش را داشته است. آيه مورد بحث ما در سوره فرقان نيز ناظر بر اين است كه به طور كلى اين خصلت، روش و منش همه بندگان صالح خداوند و عبادالرحمان است كه به فكر خانواده و همسر و فرزندان خود و نگران خير و صلاح و سعادت آنها هستند:
يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُن؛(1) مى گويند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشنى چشمان [ما] باشد.
1. فرقان (25)، 74.
قرّة العين در قرآن
تعبير «قُرَّةَ أَعْيُن» كه در اين آيه آمده تقريباً معادل همان مفهومى است كه ما در فارسى به كار مىبريم و، براى مثال، مىگوييم: فلان چيز مايه «روشنى چشم» ما شد. تعبيراتى كه در زبان عربى وجود دارد معمولا با آنچه كه ما در فارسى به كار مىبريم تفاوتهايى دارد و برخى ريزهكارىهايى در معناى عربى آن لحاظ شده كه در معادل فارسى آن وجود ندارد؛ اما در اينجا دو واژه «قُرَّةُ العَيْن» در عربى و «چشم روشنى» در فارسى تقريباً هم معنا هستند و تفاوت قابل ذكرى ندارند. ما در فارسى اصطلاح «چشم روشنى» را در جايى به كار مىبريم كه نهايت رضايت و سرور و شادى را در مورد چيزى يا كارى داشته باشيم. «فرزند نور چشمى» هم كه گفته مىشود از همين باب است. استعمال اين واژه در مورد چيزى نشاندهنده آن است كه ما به آن چيز علاقهاى وافر و خاص داريم و همين كه چشممان به آن مىافتد دلمان شاد و روشن مىشود و، به اصطلاح، چشمانمان برق مىزند. «قُرَّةُ العَيْن» هم در عربى ظاهراً همين معنا را دارد و گرچه برخى افراد دقتهايى كرده و خواستهاند با توجه به ريشه لغوى آن بگويند معناى «سردى» و «خنكى» در آن لحاظ شده، اما اين مطالب چندان موجّه به نظر نمىرسد.
در هر حال، اين واژه سه بار در قرآن به كار رفته كه يكى از آنها در همين آيه 74 سوره فرقان است. مورد دوم در سوره سجده است؛ آنجا كه در وصف كسانى كه حقيقتاً به آيات الهى ايمان آوردهاند، مىفرمايد:
إِنَّما يُؤْمِنُ بِآياتِنا الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ * تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ؛(1) تنها كسانى به آيات ما ايمان مىآورند كه هرگاه آن [آيات] را به ايشان يادآورى كنند، سجده كنان به روى درمى افتند، و به ستايش پروردگارشان تسبيح مى گويند و تكبر نمىورزند. پهلوهايشان از خوابگاه ها جدا مى گردد [و]
1. سجده (32)، 15 ـ 17.
پروردگارشان را از روى بيم و طمع مىخوانند و از آنچه روزىشان كردهايم انفاق مىكنند. هيچ كس نمىداند چه چيز از آنچه روشنىبخش ديدگان است به [پاداش]آنچه انجام مىدادند براى آنان پنهان شده است.
در اين آيات گروهى از بندگان صالح خداوند با سه ويژگى معرفى شدهاند: ويژگى اول اين است كه وقتى آيات قرآن را بشنوند يا خود متذكر آنها گردند، به حال سجده بر زمين مىافتند. وصف ديگرشان اين است كه پهلو از بستر تهى مىكنند و شبهنگام از بستر گرم برمىخيزند و مشغول نماز و راز و نياز با خدا مىشوند. ويژگى سوم آنان نيز اين است كه از اموالى كه خداوند به آنها داده انفاق مىكنند. آنگاه مىفرمايد: كسانى كه اين سه ويژگى را دارند هيچ كس نمىداند كه خداوند به پاداش اعمالشان چه نعمتها و چشم روشنىهايى براى آنان مهيا كرده است: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُون.
برخى نعمتهايى كه در بهشت براى نيكوكاران و بندگان شايسته خداوند مهيا گرديده در قرآن ذكر شده، و طبعاً مطالبى هستند كه اكنون ما از آنها باخبريم و تاحدودى مىدانيم چه هستند؛ اما اين آيه مىفرمايد كسى نمىداند خداوند براى اين گروه از بندگان چه تحفهها و چشم روشنىهايى مهيا كرده است. از اين رو نعمتهاى فراهم شده براى اينان نمىتواند همان نعمتهايى باشد كه در بسيارى از آيات قرآن به آن اشاره شده است. از باب نمونه، قرآن كريم به وجود اين نعمتها در بهشت براى بهشتيان اشاره كرده است:
لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهار؛(1) براى ايشان باغهايى است كه از زير [درختان]آن نهرها روان است.
وَزَوَّجْناهُمْ بِحُور عِين؛(2) و آنها را با حوريان درشتچشم همسر گردانيم.
وَفَواكِهَ مِمّا يَشْتَهُون؛(3) و هر ميوهاى كه ميل داشته باشند.
وَلَحْمِ طَيْر مِمّا يَشْتَهُون؛(4) و گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند.
1. بقره (2)، 25.
2. دخان (44)، 54.
3. مرسلات (77)، 42.
4. واقعه (56)، 21.
اين قبيل نعمتها كه قرآن آنها را ذكر مىكند چيزهايى هستند كه ما كم و بيش از آنها سر در مىآوريم و براى ما قابل فهم هستند. البته ميوه و گوشت و باغها و همسران و ساير نعمتهاى بهشتى با نوع دنيايى آنها بسيار متفاوت است و با يكديگر قابل مقايسه نيستند، ولى هرچه باشد بالاخره ما مىتوانيم دورنمايى هرچند مبهم از آنها در ذهنمان تصور كنيم. اما آيه سوره سجده مىفرمايد، كسانى كه سه وصف مذكور را داشته باشند هيچ كس نمىداند كه خداى متعال چه نعمتها و روشنىهاى چشمى براى آنها مهيا كرده است. اين مفاد شبيه مفاد آن روايتى است كه مىفرمايد:
اَعْدَدْتُ لِعِبادي ما لا عَيْنٌ رَأَتْ وَلا اُذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر؛(1) براى بندگانم چيزهايى مهيا كرده ام كه نه چشمى ديده، و نه گوشى شنيده، و نه به قلب هيچ بشرى خطور كرده است!
از اين رو اين «قُرَّةَ اَعْيُن» از نعمتهاى ديگر بسيار برتر و بالاتر است. ساير نعمتها را آدمى كم و بيش مىفهمد و اجمالا مىتواند تصور كند كه چيست؛ اما اين روشنى چشمى كه خداوند براى اين بندگان خاص خود قرار داده، چيزى است كه هيچ كس حتى تصورش را هم نمىتواند بكند! وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَر.
سومين موردى كه در قرآن براى واژه «قُرَّةُ الْعَيْن» به كار رفته در داستان حضرت موسى(عليه السلام) است. هنگامى كه موسى متولد شد، مادرش به الهام الهى او را از ترس كشته شدن در صندوقچهاى قرار داد و به درون نهرى از رود نيل انداخت. اتفاقاً آن نهر از كاخ فرعون عبور مىكرد و مأموران فرعون وقتى صندوقچه را ديدند آن را از آب گرفتند. هنگامى كه در صندوقچه را باز كردند، ديدند نوزاد پسرى درون آن است. فرعون بر اساس خوابى كه ديده بود و پيشگويىهاى كاهنان مىدانست كه فردى از بنىاسرائيل به دنيا خواهد آمد كه بساط حكومت و فرمانروايى او را در هم خواهد پيچيد. از همين رو مدتها بود كه به دستور او فرزندان پسر بنىاسرائيل را به محض تولد مىكشتند و از بين مىبردند. از اين رو وقتى فرعون ديد پسرى درون صندوقچه است، ترسيد كه نكند از
1. بحارالانوار، ج 8، ص 191، روايت 168، باب 23.
فرزندان بنىاسرائيل باشد. از سوى ديگر همسر فرعون نازا بود و نمىتوانست صاحب فرزند شود. به همين دليل به محض اينكه چشمش به اين پسر افتاد محبت او به سختى در دلش جاى گرفت و به فرعون گفت خوب است اين كودك را نزد خود نگاه داريم و به عنوان فرزند خود او را بزرگ كنيم تا نور چشم من و تو گردد:
وَقالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَيْن لِي وَلَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا؛(1) و همسر فرعون گفت: [اين كودك]نور چشم من و تو خواهد بود. او را نكشيد، شايد براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى بگيريم.
در هر صورت، همچنان كه اشاره كرديم، يكى از موارد استعمال «قُرَّةُ الْعَيْن» در همين آيه مورد بحث ما از سوره فرقان است كه مىفرمايد عبادالرحمان از خداوند درخواست مىكنند كه خدايا، كارى كن كه چشمان ما از همسرانمان روشن شود و همسرانى نصيب ما كن كه مايه روشنى چشم ما باشد؛ يعنى همسرانى باشند كه بالاترين خواستههاى ما در مورد آنها تأمين شود. همچنين آنان دعا مىكنند كه خدايا، فرزندانمان به گونهاى باشند كه مايه روشنى چشم ما گردند و هيچ نگرانى در مورد آنها نداشته باشيم و همين كه نگاهمان به آنها مىافتد دلمان شاد و خرسند شود.
ماهيت و حكمت علاقه به همسر و فرزند
بحث ديگرى كه در اين زمينه مىتوان مطرح كرد اين است كه اصولا علاقه به زن و فرزند چه علاقهاى است و چه ماهيت و چه آثارى دارد؟
در پاسخ اين پرسش بايد بگوييم اين علاقه از سنخ گرايشهاى فطرى و غريزى انسان است كه دست خلقت در نهاد آدمى قرار داده و انسان به طور طبيعى و غريزى به همسر و فرزند ميل و گرايش دارد. البته مانند تمامى اميال و گرايشهاى فطرى و غريزى، خداى متعال اين ميل را به گزاف و بيهوده در نهاد انسان قرار نداده و حكمت يا حكمتهايى در وراى آن وجود دارد. از جمله مهمترين حكمتهايى كه براى علاقه به همسر و فرزند، و
1. قصص (28)، 9.
بهويژه همسر، مىتوان برشمرد اين است كه اين ميل مايه بقاى نسل انسان مىشود. اگر چنين ميلى نبود انسانها حاضر نمىشدند سختى زندگى خانوادگى و مشكلات آن را تحمل كنند و بپذيرند. اين ميل طبيعى و كشش غريزى و لذت جنسى حاصل از آن باعث مىشود كه انسان به سختىها و مشكلات زندگى خانوادگى تن در دهد و در نتيجه نسل بشر باقى بماند و ادامه پيدا كند. همه من و شما محصول اين حكمت الهى هستيم و اگر خداوند در پدران و مادرانمان چنين ميلى قرار نداده بود ما به وجود نمىآمديم. ناگفته پيدا است كه بقاى نسل بشر تا چه حد اهميت دارد، و اگر وجود گرايش به همسر و فرزند در انسان حكمتى جز اين نمىداشت، كافى بود كه ايجاب نمايد خداوند آن را در پىريزى طبيعت و سرشت آدمى لحاظ نمايد.
اما صِرف وجود گرايش آنى و لحظهاى و گذراى زن و مرد به يكديگر، غرض «بقاى نسل» را تضمين نمىكند، بلكه بايد اين گرايش به گونهاى باشد كه گرايش يك زن و مرد خاص به يكديگر عميق و وثيق و بادوام باشد. اين امر باعث مىشود زن و مرد تشكيل خانواده داده و مدتها در كنار يكديگر بمانند و به زاد و ولد و پرورش و تربيت فرزندان ـ كه همان بقاى نسل بشر است ـ همت گمارند. در واقع پايه و اساس زندگى اجتماعى انسان، كه آن نيز به نوبه خود آثار مثبت بىشمار و فوايد فراوانى عايد بشر مىكند، با تشكيل و ايجاد خانواده است كه گذاشته مىشود. از اين رو خداى متعال براى حفظ ارتباط بين زن و مرد، الفت و محبتى خاص بين آنها و همچنين بين پدر و مادر و فرزندان به وجود مىآورد:
وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَة؛(1) و از نشانههاى او اينكه، از [نوع]خودتان همسرى براى شما آفريد تا به آنها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت قرار داد.
اين مودت و رحمت غير از آن كشش غريزى است كه در ابتدا وجود دارد. اين علاقه و انس و الفت خاص پس از آنكه پيمان همسرى و زناشويى بين زن و مرد بسته شد در ميان
1. روم (30)، 21.
آنها به وجود مىآيد. به عبارت ديگر، در ابتدا محبتى نيست و فقط ميل و گرايشى است به جنس مخالف، و از همين رو اصطلاحاً «متعلَّق» و مورد مشخصى هم ندارد. محبت هميشه به امرى خاص تعلق مىگيرد و نياز به متعلَّق دارد. از اين رو قبل از انتخاب يك فرد خاص به عنوان همسر قانونى، تنها ميل به جنس مخالف در انسان هست، اما پس از انتخاب يك نفر به عنوان همسر قانونى، مودت و رحمت مذكور در آيه، كه همان «محبت خاص» بين زن و شوهر است، ميان آنها پديد مىآيد.
نظير همين الفت و محبت، بين پدر و مادر و فرزندان نيز وجود دارد و همانگونه كه اشاره كرديم، اين انس و الفتْ پايه تشكيل خانواده و پايدارى و بقاى آن مىشود، از جمع خانوادهها نيز جامعه و زندگى اجتماعى پديدار مىگردد.
خانواده در دنياى متمدن امروز
با اين همه، متأسفانه در جهان امروز «خانواده» وضع خوبى ندارد و در مورد آن و نقشش در زندگى اجتماعى، مسائل مهمى در دنيا مطرح است. امروزه زندگى صنعتى و ماشينى موجب تضعيف و سست شدن بنيان خانواده و ارتباطات خانوادگى شده و بشر از اين ناحيه آسيبهاى جدى و فراوانى متحمل گرديده است. همه ما مطالب مختلفى را در اين زمينه در رسانهها و روزنامهها و مجلات شنيده و خواندهايم و كم و بيش از اين آسيبها و بلايايى كه زندگى ماشينى بر سر خانواده آورده مطّلعيم. بشر اين عصر قدر اين نعمت و رحمت گرانبهاى الهى را نمىشناسد و براى رسيدن به لذتهاى زودگذرى كه از راههاى ديگرى برايش پيدا مىشود و در تعارض با مسائل مربوط به زندگى خانوادگى است، به خانواده پشتپا زده و بنيان آن را بسيار سست نموده است. امروزه بسيارى از زن و شوهرها براى كسب درآمد دور از يكديگر در محيط بيرون از خانه به كار و فعاليت مىپردازند پيدا است كه در چنين اوضاع و شرايطى روابط خانوادگى و انس و الفت همسرى به تدريج تضعيف و گسسته مىشود و عملا ديگر خانوادهاى وجود نخواهد داشت.
متأسفانه كار خانواده و سستى و ويرانى آن به جايى رسيده كه در زمان ما در بسيارى از كشورها دو نفر همجنس با هم ازدواج مىكنند! اين افراد براى بچهدار شدن نيز كودكى
را از پرورشگاهها و مكانهاى ديگر پيدا مىكنند و در مراكز ثبت اسناد رسمى به ثبت مىرسانند كه او فرزند آنها است و از آنان ارث مىبرد! دولتهاى اين كشورها، بهخصوص كشورهايى كه رشد جمعيتشان منفى است، نيز به اين خانواده كه اكنون به اصطلاح بچهدار شده كمك مالى مىكنند تا از فرزندشان نگهدارى نمايند! اين وضع خانواده در قرن بيست و يكم و عصر به اصطلاح، اوج شكوفايى تمدن بشرى است! همه اينها بر اثر ناسپاسى آن نعمت الهى است كه خداوند به طور فطرى و طبيعى در بشر قرار داده و تحت تأثير آن، زن و مرد با يكديگر رابطه برقرار مىكنند و در نتيجه ازدواج آنها فرزندانى به وجود مىآيد.
نعمت يا نقمت؟
اصولا همه امور دنيايى كه ما از آنها به عنوان «نعمت» تعبير مىكنيم، نعمت بودنش مشروط به شرايطى است و اينگونه نيست كه به صورت مطلق و در هر شرايطى نعمت باشد. هوا، غذا، نور، حرارت و ساير نعمتها در شرايطى مىتوانند تبديل به «نقمت» و بلاى جان آدمى شوند. براى مثال، حرارت براى آدمى لازم است و اگر نباشد انسان از سرما يخ مىزند؛ اما حرارت به هر اندازه مطلوب نيست و اگر از حد و درجه خاصى بگذرد انسان را به زحمت مىاندازد و حتى مىتواند موجب مرگ او شود. انواع غذاها و ميوهها كه خداوند در آيات مختلفى از قرآن آنها را به عنوان نعمت خود بر انسانها ذكر مىكند نيز همينگونه هستند. غذاها و ميوهها براى بدن انسان لازم و مفيدند، اما اگر مصرف آنها از اندازه و شرايط خاصى تجاوز كند زيانبار مىشود. اين مطلب در بحث ما نيز صادق است. مودت و عطوفت و رحمتى كه خداوند بين دو همسر يا پدر و مادر و فرزندان قرار داده است اگر از حد و اندازه خود فراتر برود و حالت افراطى پيدا كند خطرناك است. در اين حالت، آن اهداف و حكمتهايى كه خداوند در وراى اين محبت و عاطفه قرار داده از مسير اصلى خود منحرف مىگردد و آدمى از رسيدن به كمالى كه درخور او است بازمىماند. براى مثال، اگر پدر و مادر به فرزند محبت افراطى داشته باشند، نتيجهاش آن است كه درست تربيت نمىشود و لوس و بىهنر بار مىآيد و هويت
و شخصيت مستقل پيدا نمىكند و هميشه وابسته به ديگران و سربار آنها خواهد بود. از اين رو اگر محبت پدر و مادر به فرزند، كنترل شده و با ضابطه نباشد، به جاى آنكه عامل پيشرفت وى گردد شخصيت و كمال او را متزلزل مىسازد.
بنابراين از يك سو اصل محبت پدر و مادر به فرزند امرى است لازم و اگر نباشد موجب عقدهاى شدن فرزند و شكلگيرى شخصيتى نابههنجار در وى مىشود. اما از سوى ديگر نيز محبت افراطى و بيش از اندازه پدر و مادر به او نيز باعث مىشود فردى لوس، پرتوقع، زودرنج و وابسته بار بيايد و نتواند در كشاكشهاى اجتماعى، شخصيتى استوار و بههنجار از خود نشان دهد. خطر بالاتر محبت افراطى اين است كه اگر جايى ميان اين محبت و ساير تكاليف تزاحم پيدا شود، چون اين محبت غالب است آن تكاليف طرد گردد و كنار گذاشته شود. از اين رو خداى متعال در قرآن شديداً نسبت به اين مسأله هشدار داده و خطر آن را گوشزد كرده است:
قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهاد فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَاللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِين؛(1) بگو: «اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندانتان و اموالى كه گرد آورده ايد و تجارتى كه از كسادش بيمناكيد و خانه هايى را كه به آن علاقه داريد، نزد شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است، پس منتظر باشيد تا خدا فرمانش را [به اجرا]درآورد.» و خداوند گروه فاسقان را هدايت نمىكند.
همان محبتى كه خداوند آن را در نهاد انسان قرار داده و حكمت آفرينش آن را اقتضا مىكند و اگر نباشد زندگى به هم مىخورد و نه نسلى باقى مىماند و نه جامعه سالمى تشكيل مىشود، همان محبّت اگر حالت افراط پيدا كند انسان يكباره چشم باز مىكند و مىبيند كه زن و فرزند نزد او از خدا و جهاد هم محبوبتر شدهاند! نشانه آن نيز اين است كه وقتى بايد به جنگ و جبهه برود و در جهاد شركت كند، علاقه به زن و فرزند مانع اين امر مىشود و در تزاحم محبت زن و فرزند با جهاد، آدمى مىبيند كه نمىتواند زن و
1. توبه (9)، 24.
فرزندش را رها كند. بدين ترتيب همين محبتى كه اصلش بد نبود و بلكه بسيار هم لازم بود، موجبات بدبختى انسان را فراهم مىكند و سبب ترك واجب مىشود؛ آن هم واجبى كه ترك آن، مصالح اسلام و جامعه اسلامى را در مخاطره قرار مىدهد. از همين رو هم هست كه خداوند در اين زمينه تهديدى عجيب را مطرح مىكند: فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِه؛ آيا به سبب علاقه به مال و همسر و فرزند جهاد را رها و انفاق را ترك مىكنيد؟ پس اكنون منتظر باشيد تا خداوند فرمانش را به اجرا بگذارد و به حسابتان برسد!
در مباحث پيشين، پيرامون قاعده «اعتدال» سخن گفتيم و اشاره كرديم كه البته اين قاعده عموميت ندارد و در مواردى استثنا مىخورد؛ اما يكى از موارد و مصاديق صحيح آن مىتواند بحث فعلى ما باشد. محبت به همسر و فرزند بايد در حدى باشد كه اگر با تكاليف الهى تزاحم پيدا كرد بر آنها نچربد و مانع انجام تكليف نگردد. اين تكليف ممكن است حضور در جبهه، رفتن به شهرى ديگر براى تحصيل يا تبليغ، و نظاير آنها باشد. محبت به همسر و فرزند تا جايى مطلوب است كه مزاحم انجام ساير تكاليف نشود. قرآن كريم در آيات متعددى خطر محبت افراطى زن و فرزند و مال را گوشزد كرده و با بيانات مختلفى پيروان خود را از آن برحذر داشته است. تعبير برخى آيات اين است كه بعضى از همسران و فرزندان دشمن آدمى هستند و انسان بايد از آنها برحذر باشد و دورى نمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَأَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيم؛(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حقيقت برخى از همسران و فرزندان شما دشمنان شمايند، از آنان برحذر باشيد، و اگر ببخشاييد و درگذريد و بيامرزيد، پس همانا خداوند آمرزنده مهربان است.
سپس در ادامه و در آيه بعد، از مال و فرزند با تعبير «فتنه» ياد مىكند:
إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَأَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيم؛(2) اموال و فرزندانتان صرفا[وسيله]آزمايش [شما] هستند، و خدا است كه پاداش بزرگ نزد او است.
بنابراين نبايد تصور كرد كه همسر و فرزند هميشه و به طور مطلق موجب سعادت انسان
1. تغابن (64)، 14.
2. همان، 15.
هستند و به نفع او كار مىكنند، بلكه همانگونه كه قرآن مىفرمايد، آنها گاهى مىتوانند دشمن انسان باشند. اين حقيقتى است كه هم تجارب تاريخى و واقعى متعدد و بسيار گواه و مؤيد آن است و هم با تحليل عقلى مىتوان كمابيش آن را دريافت. در مواردى كه پاى منافع شخصى و لذتهاى فردى در ميان باشد برخى همسران و فرزندان منافع و لذت خود را بر همسر و پدر و مادر مقدّم مىدارند و ترجيح مىدهند. بهخصوص در جوامع امروزى كه دنياگرايى به شدت رواج يافته، آن عواطف انسانى و حس وفادارى ميان همسران و فرزندان با پدر و مادر شديداً رنگ باخته و تضعيف شده است. در زمان نزول قرآن و تا يكى دو قرن پيش به ندرت اتفاق مىافتاد كه دو همسر يا پدر و مادر و فرزندان دشمن يكديگر شوند. يكى از مصاديق اين امر زمانى بود كه پدر و مادرى مسلمان مىشدند و فرزند كافر مىماند، و يا به عكس، فرزند مسلمان مىشد و پدر و مادر بر كفر باقى مىماندند. البته در عمل، بيشتر همين مورد دوم اتفاق مىافتاد و معمولا جوانها زودتر مسلمان مىشدند و پدر و مادرها به خاطر تعصبات و آداب و سنّتهاى قومى و قبيلهاى و مانند آنها حاضر به پذيرش اسلام نمىشدند. طبيعتاً در اينجا تضادى ميان اعضاى خانواده به وجود مىآيد و گاه شرايط به گونهاى رقم مىخورد كه انسان يا بايد علاقه و رابطه همسرى و پدر و فرزندى را ملاحظه نمايد و يا بايد قطع رابطه كند و اين رابطه فطرى و طبيعى را ناديده بگيرد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد، در هر حال نبايد تصور كرد كه محبت و عاطفه همسرى، و پدر و مادر و فرزندى هميشگى و مطلق است، بلكه اين محبت و دوستى در مواردى مىتواند به كينه و دشمنى تبديل شود. اگر اينگونه شد، عاطفه و محبت نبايد سبب شود آدمى به همسر و فرزند خويش بچسبد و براى آنكه خانواده حفظ شود و بين اعضاى آن فاصله و جدايى نيفتد راه غلط آنها را ادامه دهد. ملاك اصلى، محبت و عاطفه و رابطه نيست، بلكه انسان بايد حق و باطل را ملاك تصميم و عمل خود قرار دهد. البته مادام كه حفظ اين رابطه و اظهار محبت به دين انسان ضرر نزند، در بينش اسلامى لازم است انسان رابطهاش را حفظ كند. حتى اگر پدر و مادر مشرك باشند و فرزند آنها مسلمان شود، دستور اسلام اين است كه بايد رفتارش با آنها خوب باشد ولى در دين خود از آنها تبعيت نكند:
وَوَصَّيْنَا الإِْنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَفِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ * وَإِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَصاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفا؛(1) و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش كرديم؛ مادرش با ناتوانى روى ناتوانى به او باردار شد. و از شير بازگرفتنش دو سال است. [آرى، به او سفارش كرديم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش كه بازگشت [همه] به سوى من است. و هرگاه آن دو تلاش كنند كه تو چيزى را همتاى من قرار دهى كه تو را بدان دانشى نيست، از ايشان فرمان مبر.
دستور اسلام اين است كه در امور دنيوى با پدر و مادر خوشرفتارى كنيد، ولى مراقب باشيد تحت تأثير افكار و عقايد آنها واقع نشويد. البته خود اين امر كه انسان بر عواطف خود مسلط باشد و بداند كجا عاطفهاش را اعمال كند و كجا از اعمال آن خوددارى ورزد امر چندان سادهاى نيست و هنر مىخواهد. بسيار قدرت و اراده مىخواهد كه آدمى بتواند احساسات و عواطف خويش را كنترل كند و آن را تابع عقل و شرع قرار دهد. هنگامى كه بين دو همسر يا پدر و مادر و فرزندان رابطه قوى عاطفى برقرار باشد به طور طبيعى و ناخودآگاه بسيار محتمل است كه اين محبت و عاطفه حالت افراطى پيدا كند. البته اين افراط در شرايط عادى و طبيعى خود را نشان نمىدهد، اما هنگامى كه تزاحم و تعارضى بين آن و انجام تكليف پيش مىآيد، انسان مىبيند كه اين محبت و عاطفه مانع انجام تكليف است و او را از عمل به تكليف واجب شرعى باز مىدارد. براى مثال، طلبه است و در ايام تبليغ بايد به مسافرت برود، اما چون مىبيند همسرش تنها مىشود و اُنسشان به هم مىخورد، دلش نمىآيد خانواده را ترك كند، و از اين رو از رفتن به تبليغ منصرف مىشود. يا گاه براى تحصيل علوم دينى شرعاً بر او واجب است كه به شهرى ديگر مسافرت كند و از پدر و مادرش دور شود، اما چون پدر و مادر اجازه نمىدهند و تحمل دورى او را ندارند، قيد تحصيل علم را ـ كه فرض اين است بر او واجب است ـ مىزند. اگر واجبى بر كسى متعيّن شد، براى انجام آن رضايت پدر و مادر شرط نيست. البته از لحاظ اخلاقى انسان بايد سعى كند تا آنجا كه ممكن است رضايت آنها را جلب
1. لقمان (31)، 14 و 15.
كند، اما در هر صورت اگر موفق به جلب رضايت آنها نشد حق ندارد واجبى را كه بر او تعيّن يافته ترك نمايد.
اين مسأله بسيار مهم و اساسى است و انسان بايد در مورد آن بسيار مراقب باشد. از آنجا كه به طور فطرى و طبيعى، جاذبه و كشش اين محبتها و عواطف بسيار قوى است، اگر انسان مراقب نباشد به تدريج ممكن است در اثر آن به سمت ترك تكليف واجب و ارتكاب گناه سوق پيدا كند. به خصوص كه آدميزاد راه توجيه را خوب بلد است و با هزار و يك توجيه عرفى و شرعى راهى را براى خود درست مىكند تا از كسانى كه با آنها انس و الفت دارد جدا نشود. اصل قضيه اين است كه ته دلش آن محبت افراطى او را پاىبند كرده و نمىگذارد به انجام تكليف مبادرت ورزد، ولى در ظاهر دلايل متعدد شرعى براى ترك آن مىآورد و خود را قانع مىكند كه انجام اين كار بر من لازم نيست.
از اين رو باز هم تأكيد مىكنيم كه انسان بايد كاملا حواس خود را جمع كند و لايههاى زيرين دل خود را واكاوى و اصلاح نمايد و مراقب باشد حب و بغضهايش منطقى و معقول و مشروع باشد و از حد اعتدال خارج نشود.
از سوى ديگر، همانگونه كه پيش از اين نيز اشاره كرديم، بايد متوجه بود كه تفريط در محبت و عاطفه و ابراز آن نيز مضر است و مشكلاتى را به وجود مىآورد. امروزه تحقيقات روانشناختى به وضوح نشان مىدهد كه بسيارى از ناهنجارىها در رفتارها و شخصيت افراد، ريشه در كمبود محبت و عاطفه در خردسالى و كودكى دارد. نديدن محبت كافى در كودكى، باعث رشد نابههنجار شخصيت و تربيت افراد عقدهاى، بزهكار و جنايتكار مىشود. از اين رو خود اين مطلب كه انسان بين افراط و تفريط در محبت و عاطفه حد وسط را بگيرد و راه اعتدال را بپويد، امرى است كه نياز به آموزش دارد.
ارائه الگويى صحيح از چگونگى اِعمال عاطفه
بندگان شايسته خدا هميشه مراقبند كه محبت زن و فرزند بر محبت خدا نچربد و آنان را از اطاعت امر خدا و انجام فرمان الهى بازندارد. نمونهاى از اين امر را مىتوان در اين كلام اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مشاهده كرد كه مىفرمايد:
وَلَقَدْ كُنّا مَعَ رَسُولِ الله نَقْتُلُ آبائَنا وَاَبْنائَنا وَاِخْوانَنا وَاَعْمامَنا ما يَزيدُنا ذلِكَ اِلاّ اِيماناً وَتَسْليما؛(1) و ما همراه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با پدران و فرزندان و برادران و عموهايمان پيكار مىكرديم و اين امر جز بر ايمان و تسليم ما نمىافزود.
آن حضرت اين سخنان را در مقام سرزنش اصحاب خود بيان مىكند، كه به سبب روابط خانوادگى و رعايت مسائل قومى و قبيلهاى و منافع عشيرهاى نسبت به شركت در جنگ و جدّيت در آن سستى مىورزيدند. حضرت مىفرمايد اين رفتار و عملكرد شما كجا و رفتار ما كجا كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ركاب آن حضرت رو در روى پدران و فرزندان و برادران و عموهايمان مىايستاديم و با آنها به جنگ مىپرداختيم و بر روى آنان شمشير مىكشيديم. آنها بر ضد اسلام قيام كرده بودند و در مقابل منافع اسلام و امت اسلامى قد برافراشته بودند و ما تكليف الهى داشتيم كه با دشمن اسلام مبارزه كنيم. در اين راه ملاحظه اين را نمىكرديم كه طرف ما پدر، برادر، فرزند يا عمويمان است؛ وقتى كسى دشمن اسلام شد، هركس كه باشد بايد با او مبارزه كنيم. اميرالمؤمنين(عليه السلام)در ادامه اين كلام مىفرمايد: خداوند نيز هنگامى كه اين استوارى و پايدارى ما را در انجام تكليف و فرمان خويش ديد، نصرت و يارى خود را بر ما نازل ساخت و ما را بر دشمنانمان پيروز كرد:
فَلَمّا رَأَى اللهُ صِدْقَنا اَنْزَلَ بِعَدُوِّنا الْكَبْتَ وَ اَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْر؛ پس چون خداوند راستى ما را ديد دشمن ما را خوار گرداند و پيروزى را نصيب ما ساخت.
ما در راه انجام تكليف و فرمان الهى پدر و فرزند و برادر و عمو نمىشناختيم و رابطه دوستى و عاطفه خويشاوندى ما را از انجام وظيفه بازنمىداشت. وقتى ما عملا صدق و راستى گفتارمان را به اثبات رسانديم و نشان داديم كه حقيقتاً براى خدا كار مىكنيم و تسليم امر اوييم و ايمانمان لفظى و شعارى نيست، خداى متعال نيز الطاف و عنايات خود را شامل حال ما كرد و دشمنان ما را منكوب ساخت و ما را بر آنها نصرت و پيروزى بخشيد.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) سپس در ادامه مىافزايد اگر ما مثل شما بوديم و آنگونه كه شما رفتار مىكنيد عمل مىكرديم، عمود خيمه دين برپا نمىشد و نهال دين و ايمان پا نمىگرفت و جوانه نمىزد:
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيضالاسلام، خطبه 55.
وَلَعَمرْي لَوْكُنّا نَأْتي ما آتَيْتُمْ ما قامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ وَلا اَخْضَرَّ لِلاْيمانِ عُود؛ و به جان خودم سوگند، اگر ما آنگونه كه شما رفتار مىكنيد عمل مىكرديم، پايهاى براى دين برپا نمىگرديد و بر درخت ايمان شاخهاى سبز نمىگشت.
اگر اكنون مىبينيد كه دينى باقى مانده و عمود خيمه اسلام برپا است، مرهون فداكارىهايى است كه ما در راه دين خدا كرديم و در طريق اعتلاى كلمه حق و دين الهى ملاحظات دوستى و خويشاوندى را كنار گذاشتيم و با باطل و اهل آن، حتى اگر پدر و فرزند و برادرمان بودند به جنگ برخاستيم. اين همان صدقى است كه خداوند از ما مىخواهد و انتظار دارد:
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلا؛(1) از ميان مؤمنان مردانىاند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از ايشان در انتظارند و [هرگز در عهد و پيمان خود] تغيير و تبديلى ايجاد نكردند.
اصولا اگر دين و ايمان بخواهد باقى بماند، نياز به چنين مردانى آهنين و پولادين دارد كه در مقام انجام وظيفه از هيچ چيز نهراسند و حتى اگر خواهر و برادر و پدر و فرزندشان سدّ راه دين و ايمان آنان شوند بىمحابا آنها را از ميان بردارند و كنار بزنند. اگر بنا باشد ملاحظات دوستى، خويشاوندى، پدر و فرزندى، و حزبى و جناحى در كار بيايد ديگر اسلامى باقى نخواهد ماند: لَوْكُنّا نَأْتي ما آتَيْتُمْ ما قامَ لِلدِّيِن عَمُودٌ وَلا اَخْضَرَّ لِلاْيمانِ عُود.
بنابراين گرچه اصل محبت به پدر و مادر و همسر و فرزند امرى مطلوب و از نعمتهاى الهى است و باعث بقاى نسل، بقاى خانواده و تشكيل جامعه و روابط اجتماعى صحيح و سالم مىشود، اما همين امر اگر از حد خود فراتر رود و چنان دلبستگى ايجاد كند كه مانع انجام ساير تكاليف گردد، امرى مذموم، مضر و خطرناك خواهد بود. دوستىها و عواطف و علاقهها نبايد مانع رفتن به جهاد، اجراى عدالت و انجام ساير تكاليف اجتماعى شوند؛ كه اگر اينگونه شد اثر آن معكوس مىشود.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) نمونه و الگويى كامل و مجسّم از رفتار و روش و منش صحيح
1. احزاب (33)، 23.
اسلامى در همه زمينهها، و از جمله زمينه مورد بحث فعلى ما است. رابطه و عاطفه پدر و فرزندى نمىتواند كوچكترين خللىدر اراده آن حضرت در اجراى عدالت ايجاد نمايد. دختر آن حضرت گردنبندى كمقيمت و كمارزش را از بيتالمال به عاريه گرفته بود تا در يك جشن عروسى استفاده كند و دوباره آن را به بيتالمال بازگرداند. عاريه هم «عاريه مضمونه» بود؛ يعنى ضمانت كرده بود كه اگر خللى به آن رسيد ضرر آن را جبران نمايد. در تاريخ اينگونه آمده كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) وقتى از اين مطلب مطّلع شدند، دختر خود را شديداً مورد مؤاخذه قرار دادند و سپس فرمودند: اگر نبود كه اين گردنبند را به عنوان عاريه مضمونه گرفتهاى، همانا اولين دستى كه در اسلام به جرم دزدى از بيتالمال بريده مىشد دست تو بود!
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در مسير اجراى احكام اسلام نگاه نمىكند كه پاى فرزندش در ميان است، يا چنين ملاحظهاى ندارد كه فردا خواهند گفت دختر رئيس مسلمانها دزدى كرده است! اتفاقاً زيبايى و حسن اسلام و رمز ماندگارى آن به همين است كه اگر كسى مجرم است به مجازات عمل خود برسد حتى اگر آن فرد دختر على(عليه السلام) و فرزند حاكم اسلامى باشد. اگر دختر على هم مجرم باشد، بايد به دست خود على به مجازات برسد. ملاحظات مصلحتانديشانه و جانبدارانه و بىمورد كه باعث مىشود عدهاى از مؤاخذه و عقوبت اعمال خود در امان بمانند، نهتنها نفعى به حال نظام اسلامى ندارد، كه آبروى اسلام و نظام اسلامى را خواهد برد. آبروى نظام به اين نيست كه فلان شخص چون با فلان شخصيت و مقام مملكتى خويشاوندى و نسبتى دارد، بايد امنيت داشته باشد، بلكه آبروى نظام به اين است كه مجرم حتى اگر فرزند حاكم اسلام هم باشد مجازات شود و به سزاى عمل خويش برسد. على(عليه السلام) اينگونه بود و هيچ ملاحظهاى او را از اجراى حكم الهى منصرف نمىساخت. جهاد على(عليه السلام) در راه خدا آنگونه بود كه حتى اگر پدر و فرزند و برادرش در مقابل اسلام مىايستادند، رو در روى آنان مىايستاد و به جاى زبان محبت و عاطفه با زبان شمشير با آنها سخن مىگفت: وَلَقَدْ كُنّا مَعَ رَسُولِ الله نَقْتُلُ آبائَنا وَاَبْنائَنا وَاِخْوانَنا وَاَعْمامَنا. عدالت على(عليه السلام) در زمامدارى و حكومتش نيز آنگونه بود كه اگر دخترش آن گردنبند را به عنوان عاريه مضمونه نگرفته بود به جرم
دزدى دست او را قطع مىكرد و حساب اين را نمىكرد كه او نوه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و دختر على و زهرا است. از آن سو نيز نمونهاى از محبت و عاطفه على(عليه السلام) در رفتار با يتيمان و بينوايان ظهور مىيافت و همگان مىديدند كه على(عليه السلام) با ديدن محنت و رنج كودكان يتيم و بىسرپرست چگونه بىتاب مىشد و اشك مىريخت. اما همين على(عليه السلام) كه درياى محبت و عاطفه بود، در مقام اجراى عدالت و عمل به حكم الهى همه عواطف و احساسات خود را كنار مىگذاشت و با قاطعيت تمام حكم خدا را جارى مىساخت.
نتيجه نهايى اينكه، محبت به همسر و فرزند و دوستان و ساير محبتهاى دنيايى اگر در حدى باشد كه مانع انجام ساير تكاليف شود، آن محبت مطلوب نيست و مايه سقوط انسان مىگردد. اصل اين محبتها از نعمتهاى بزرگ الهى است و بركتها و سعادتهاى مهم و متعددى را براى انسان و جامعه بشرى به ارمغان مىآورد، ولى اگر از حد مطلوب خود تجاوز كند آثار سوء و زيانبارى به همراه خواهد داشت.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org