قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

درس دوم

 

 

 

ارتباط زكات و رستگارى (1)

 

 

 

 

 

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند. همانان كه در نمازشان فروتنند، و آنان كه از بيهوده روى گردانند، و آنان كه زكات مى پردازند.

 

 

مرورى بر مطالب جلسه پيشين

در جلسه قبل، آياتى از سوره مباركه مؤمنون را در ارتباط با بحث «فلاح» مرور كرديم. اشاره شد كه واژه «فلاح» در جايى به كار مى‌رود كه شخص در تنگنايى قرار گرفته باشد و با مشكلات و خطرهايى مواجه باشد و بتواند سالم از آنها عبور كند و به مقصد برسد. از اين‌رو آياتى از قبيل: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى،(2) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها(3) و نظاير آنها كه واژه فلاح در آنها به كار رفته، اشاره دارد به اين‌كه انسان براى نيل به تكامل ناگزير از حركت در مسيرى است كه مشكلات و موانعى در آن وجود دارد و در هر قدم احتمال لغزش و سقوط مى‌رود. به همين سبب انسانى كه طالب رسيدن به مقصد است، بايد شرايطى را به وجود بياورد كه بتواند از اين موانع و مشكلاتْ سالم عبور كند و به مقصد برسد. اين شرايط در برخى آيات قرآن به صورت صفات، و به اصطلاح، «ملكات اخلاقى» مطرح شده، و در برخى ديگر از آيات در قالب افعال و انجام برخى رفتارها بيان


1. مؤمنون (23)، 1ـ4.

2. اعلى (87)، 14.

3. شمس (91)، 9.

گرديده است. آيات ابتداى سوره مؤمنون از جمله مواردى است كه در آن، رفتارها و افعالى كه موجب رسيدن به فلاح و رستگارى مى‌شود بيان شده است. اولين موردى كه در اين زمينه ذكر گرديد بحث خشوع در نماز بود:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُون؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند. همانا كه در نمازشان فروتنند.

بيان كرديم كه اين آيه دست‌كم به دو عامل ايجابى و مثبت اشاره مى‌كند: يكى اصل نماز و ديگرى مواظبت بر خشوع در نماز. در آيه بعد به يك عامل سلبى اشاره فرموده است:

وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون؛ و آنان كه از بيهوده روى گردانند.

در جلسه پيشين درباره لغو و كاربرد آن در قرآن مطالبى مطرح شد كه البته جاى بحث بيشتر هم دارد، اما در اين‌جا به همان مقدار بسنده مى‌كنيم و علاقه‌مندان مى‌توانند براى تكميل بيشتر بحث به تفاسير و احاديث موجود در اين زمينه مراجعه كنند.

در ادامه، شرط ديگرى كه براى فلاح و رستگارى انسان ذكر شده، دادن زكات است:

وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ؛ و آنان كه زكات مى‌پردازند.

در اين جلسه قصد آن داريم تا مطالبى را پيرامون اين مسأله طرح نماييم. ابتدا مناسب است بحث و مداقّه‌اى درباره مفهوم «زكات» داشته باشيم.

 

 

بحثى پيرامون مفهوم «زكات»

برخى مفاهيمى كه در قرآن به كار رفته است گرچه اصل آن در لغت عرب وجود دارد، اما قرآن كريم ويژگى‌ها و خصوصياتى را در آن لحاظ كرده كه باعث گرديده از معناى لغوى اوّلى خود به معنايى جديد انتقال پيدا كند و به صورت يك اصطلاح خاص دينى و قرآنى و اسلامى درآيد. در اين ميان، برخى از اين مفاهيم كه قرآن خود تصرفاتى در اصل معناى لغوى آن به عمل آورده، به مرور در گفتوگوهاى متدينان و مسلمانان و علما و فقها در طول تاريخْ تحولات ديگرى نيز پيدا كرده و از معناى قرآنى به معنايى جديد انتقال يافته است. زكات از جمله چنين مفاهيمى است. توضيح اين‌كه:

به خاطر دارم در يكى از مباحثى كه در سال‌هاى گذشته داشتيم، به مناسبت بحث

تقوا اشاره كرديم كه بر حسب لغت، هيچ تفاوت معنايى بين واژه‌هاى: تقوا، تقيه، تقاة، و اتّقا وجود ندارد. در قرآن نيز اين واژه‌ها به يك معنا به كار رفته است. همچنين در صدر اسلام و تا ده‌ها سال اين كلمات بين مردم و مسلمانان نيز يك معنا بيشتر نداشت و از اين رو به جاى يكديگر استعمال مى‌شد. براى مثال در نهج‌البلاغه كلمه «تقيه» به معناى «تقوا» به كار رفته است:

فَاتَّقُوا اللهَ عِبادَ اللهِ تَقِيَّةَ ذي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ؛(1) پس اى بندگان خدابترسيد، مانند ترسيدن خردمندى كه فكر و انديشه [روز رستاخيز]دل او را مشغول ساخته است.

اما به تدريجْ تغييراتى در معنا و مفهوم كلمه «تقيه» به وجود آمده و اين واژه اصطلاح خاصى در فقه پيدا كرده است. البته اين معناى اصطلاحى جديد با معناى لغوى بى‌ارتباط نيست. كلمه «تقوا» در اصل ريشه لغت، در جايى به كار مى‌رود كه انسان در موردى كه خوفى دارد و خطرى احساس مى‌كند از آن پرهيز نمايد. از اين رو در فارسى ما تقوا را به «پرهيزگارى» ترجمه مى‌كنيم. همچنين اين‌كه گاهى تقوا را معادل «خداترسى» قرار مى‌دهيم از همين رو است كه در ريشه اين كلمه، خوف و هراس از چيزى لحاظ شده است. حال اين خوف و هراس گاهى از خدا است، كه در اين صورت همان اصطلاح معروف تقوا است، و گاه خوف از دشمن و يا چيزى ديگر است. همچنين دشمنى و عداوت گاهى بر اساس خصومت شخصى است و گاهى به سبب اختلاف در دين و عقيده است. وجه اشتراك همه اين موارد اين است كه انسان از آنها پرهيز دارد و مراقب آنها است. اكنون اگر اين پرهيز و مراقبت، به سبب اختلاف در عقيده و دين باشد و انسان نسبت به كسى كه با او اختلاف عقيدتى و دينى دارد در هراس باشد و براى آن‌كه خطرى از ناحيه وى متوجهش نشود دينش را مخفى بدارد يا در ظاهر برخلاف عقيده و مرامش رفتار كند، گفته مى‌شود كه «تقيه» كرده است. اين همان اصطلاح جديدى است كه در فقه و روايات اهل بيت(عليهم السلام)ظهور يافته و با توضيحى كه داديم مشخص شد كه البته با اصل و ريشه معناى لغوى نيز كاملا تناسب دارد. قرآن كريم در همين‌باره از اصطلاح «تُقاة» و


1. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 82.

«تَتَّقوا» استفاده كرده و مى‌فرمايد، با دشمنان خدا رابطه دوستى برقرار مكنيد، مگر آن‌كه بخواهيد تقيه كنيد:

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِي شَيْء إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللهِ الْمَصِير؛(1) مؤمنان نبايد كافران را ـ به جاى مؤمنان ـ به دوستى بگيرند؛ و هركس چنين كند در هيچ چيز [او را]از [دوستى]خدا بهره‌اى نيست، مگر اين‌كه از آنان به نوعى تقيه كنيد، و خداوند شما را از [عقوبت] خود مى‌ترساند، و بازگشت [همه]به سوى خدا است.

عمار ياسر عملا با همين مشكل مواجه گرديد. مشركان مكه او و پدر و مادرش را تهديد كردند كه اگر از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)تبرّى نجوييد شما را خواهيم كشت. پدر و مادر عمار حاضر به اين كار نشدند و مشركان آن‌قدر آنها را شكنجه كردند تا به شهادت رسيدند. عمار براى آن‌كه از دست آنان نجات پيدا كند به ظاهر از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تبرّى جست و مشركان او را رها كردند. وى كه از اين كار خود بسيار ناراحت و نگران بود، هراسناك و مضطرب نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و قضيه را بازگو كرد و پرسيد: آيا اين كار موجب هلاكت و عذاب من خواهد شد؟ حضرت فرمود: نه، تو عالم بودى و دانستى كه چه بايد بكنى؛ گرچه پدر و مادرت نيز نزد خداوند مأجورند، اما كار صحيح را تو انجام دادى كه با تبرّى جستن ظاهرى از من جان خود را حفظ كردى. بنا بر نقل روايات و كتاب‌هاى تفسير، آيه 106 سوره نحل درباره همين قضيه نازل شده است:

مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِْيمانِ وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظِيم؛(2) هركس پس از ايمان آوردن خود، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن كس كه مجبور شده و قلبش به ايمان اطمينان دارد. ليكن هر كس سينه‌اش به كفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود.

 


1. آل عمران (3)، 28.

2. نحل (16)، 106.

البته كلمه «تقاة» در قرآن به معناى تقوا نيز آمده است؛ آن‌جا كه مى‌فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقاتِه؛(1) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خداوند آن گونه كه حق پروا كردن از او است، پروا كنيد.

وجه مشترك همه اين استعمالات اين است كه شخص به سبب ترس از كسى يا چيزى دست به رفتارى مى‌زند تا از خطر محفوظ بماند.

در هر صورت، زمانى به سبب تشديد اختلافات بين شيعه و سنى، ائمه(عليهم السلام) به پيروان خود دستور دادند كه دين و مذهب خود را از دشمنانى كه قصد جان شما را دارند مخفى نگاه داريد و به مرور اصطلاح «تقيه» به همين امر اختصاص يافت، و به اصطلاح «وضع تعيّنى و تخصصى» در اين معنا پيدا كرد. امام صادق(عليه السلام) مى‌فرمايد:

اَلتَّقيَّةُ دِينِي ودِينُ آبَائِي؛(2) تقيّه دين من و دين پدران من است.

از آن زمان به بعد، ديگر براى رساندن اين معنا از كلمه «تقاة» و امثال آن استفاده نمى‌كنند و تنها واژه «تقيه» به اين منظور استفاده مى‌شود. در طول تاريخ شبيه اين تحول را در مورد الفاظ مختلفى در لغات و زبان‌هاى گوناگون مى‌توان سراغ گرفت.

اين مقدمه كلى در بسيارى از موارد و از جمله همين بحث فعلى ما، يعنى بحث زكات، مفيد و راه‌گشا است. امروزه «زكات» اصطلاح خاصى در فقه دارد و منظور از آن، مقدار ماليات مشخصى است كه با شرايطى به دارايى‌هايى خاص از قبيل گندم، جو، خرما، گاو و گوسفند تعلق مى‌گيرد و يكى از واجبات مهم اسلامى است. در كتب فقهى معمولا چيزهايى را كه زكات به آنها تعلق مى‌گيرد نُه چيز برمى‌شمارند. همچنين مواردى كه زكات مى‌تواند در آنها به مصرف برسد و هزينه شود در قرآن و رساله‌هاى عمليه مشخص شده است:

إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكِينِ وَالْعامِلِينَ عَلَيْها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقابِ وَالْغارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللهِ وَاللهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ؛(3) صدقات تنها به تهيدستان و بينوايان و متصديان آن و كسانى كه دلشان به


1. آل‌عمران (3)، 102.

2. بحارالانوار، ج 2، ص 73، روايت 41، باب 13.

3. توبه (9)، 60.

دست آورده مى‌شود و در [راه آزادى]بردگان و وامداران و در راه خدا و به در راه مانده اختصاص دارد. [اين]به عنوان فريضه از جانب خدا است و خدا داناى حكيم است.

البته در مباحث فقهى، زكات فطره هم داريم كه آن هم يكى از واجبات اسلامى است و حد معيّنى دارد و بر كسانى كه واجد شرايط باشند واجب مى‌شود.

در هر صورت، اين اصطلاح فقهى زكات است، اما استعمال قرآنى آن بسيار وسيع‌تر از اين مفهوم است و در قرآن هنگامى كه كلمه زكات به كار مى‌رود اختصاصى به زكات فطره و زكات مصطح فقهى ندارد.

 

 

وجه استفاده از واژه «زكات» در اين آيه

بررسى موارد استعمال واژه «زكات» در قرآن بحثى تفسيرى و از حيطه و حوصله بحث فعلى ما خارج است. آنچه كه در مورد آيه شريفه «وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكوةِ فاعِلُون» در اين‌جا مى‌خواهيم بدان اشاره كنيم اين است كه خداى متعال مى‌توانست در اين آيه به جاى واژه «زكات» مانند بسيارى از موارد ديگر، لغت «انفاق» را به كار ببرد، يا مى‌توانست نظير برخى موارد، از واژه‌هايى مثل «ايتاء» يا «اعطاء» مال استفاده كند و در وصف مؤمنان بفرمايد، آنان كسانى‌اند كه انفاق مى‌كنند، يا آنان كسانى‌اند كه مالشان را در راه خدا مى‌دهند. از اين رو رمز استفاده از واژه زكات در اين آيه لطايف و ظرايفى است كه در اين كلمه وجود دارد و در واژه‌هاى ديگر معادل آن نيست.

دو نكته مهم در اين نام‌گذارى وجود دارد كه توجه به آنها مى‌تواند در تربيت انسان مؤثر باشد. يك نكته كه در روايات هم بدان اشاره شده اين است كه كسى كه زكات مى‌دهد مالش رشد مى‌كند و زياد مى‌شود. به عبارت ديگر، دادن زكات نه‌تنها موجب فقر و كاستى و كمبودى در اموال انسان نخواهد شد بلكه زيادتى و رشد آن را نيز به همراه خواهد داشت. اين امر در واقع به كاربرد ماده «زكات» در باغبانى اشاره دارد. باغبانان و كشاورزان بهتر با اين مسأله آشنايى دارند كه درخت وقتى شاخ و برگ‌هايش از حد و اندازه‌اى بيشتر شود موجب كم شدن ميوه آن خواهد شد. از اين رو شاخ و برگ

چنين درختانى را كوتاه و به اصطلاح، هرس مى‌كنند. اين هرس كردن گرچه از شاخ و برگ درخت مى‌كاهد و حجم ظاهرى آن را كم مى‌كند، اما حقيقت امر اين است كه موجب رشد كمّى و كيفى ميوه و ثمره آن مى‌شود. يك نكته ناميدن زكات به اين نام اين است كه از زكات دادن نهراسيد و نگران اين نباشيد كه با دادن بخشى از اموالتان به عنوان زكات، از آن كم مى‌شود، بلكه به عكس، دادن زكات مانند هرس كردن درخت است و موجب افزايش و زيادتى مال و دارايى شما خواهد شد. در اين آيه اگر به جاى زكات واژه‌هايى نظير: اعطاء، ايتاء و انفاق به كار رفته بود طبعاً اين نكته مهم و لطيف از آن استفاده نمى‌شد.

نكته ديگرى كه در تعبير «زكات» وجود دارد نكته‌اى است كه با توجه به مفهوم مقابل آن، يعنى «دسّ»، فهميده مى‌شود. در سوره «شمس» با اشاره به مسأله «تزكيه نفس» اين دو مفهوم را مقابل هم قرار داده، مى‌فرمايد:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛(1) هر كه نفس خود را پاك گردانيد قطعاً رستگار شد، و هر كه آلوده اش ساخت نوميد گرديد و به مقصد نرسيد.

«تزكيه» و «زكات» از نظر لغوى از يك ريشه هستند و معنايى شبيه هم دارند. در اين آيه شريفه، در مقابل مفهوم «تزكيه» مفهوم «دسّ» قرار داده شده است. «دسّ» از جمله واژه‌هايى است كه در فارسى ظاهراً معادلى براى آن نداشته باشيم و نمى‌توانيم با يك كلمه مفهوم آن را روشن كنيم. اين مفهوم در موردى به كار مى‌رود كه چيزى را در جايى پنهان كنند و اين پنهان كردن به گونه‌اى باشد كه غالباً موجب آلوده شدن آن گردد و آن را در معرض فساد قرار دهد. كلمه «دسيسه» هم كه در فارسى به كار مى‌بريم بدين معنى است كه پنهان‌كارى كرده‌اند و مكر و حيله‌اى به كار برده‌اند تا موضوعى را خراب و فاسد كنند. همچنين «دسّ در احاديث» كه گفته مى‌شود منظور اين است كه پنهانى و بدون آن‌كه كسى متوجه شود در احاديث دست برده‌اند.

با توضيح مذكور اكنون معناى آيه شريفه «قد افلح...» اين مى‌شود كه نفس انسانى در معرض اين است كه يا هرس شود و پاك و پاكيزه گردد و رشد كند و كمال يابد، و يا زير


1. شمس (91)، 9 و 10.

خار و خاشاك پنهان شود و آلوده گردد و رو به فساد برود. در سوره «اعلى» نيز كه بحث تزكيه نفس مطرح شده به همين معنا اشاره دارد:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّى؛(1) رستگار شد آن كس كه خود را پاك گردانيد، و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارْد.

البته در سوره اعلى كه «تزكىّ» دارد باب «تَفَعُّل» است و در سوره شمس همين ماده از باب «تفعيل» به كار رفته است. در هر صورت، غرض اين‌كه لفظ «زكات» نيز همين معنا را افاده مى‌كند؛ يعنى اشاره دارد به اين‌كه اگر اين مقدار مال را ندهيد، در زير آلودگى‌ها و پليدى‌ها پنهان مى‌شويد و در معرض فساد قرار مى‌گيريد. به عبارت ديگر، دادن زكات علاوه بر اين‌كه موجب افزايش و رشد مال و دارايى انسان مى‌شود، موجب مى‌گردد كه نفس انسان نيز از قرار گرفتن در معرض فساد و آلودگى محفوظ بماند. بر اين امر شاهد قرآنى نيز وجود دارد؛ آن‌جا كه مى‌فرمايد:

خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها؛(2) از اموال آنان صدقه اى بگير تا به وسيله آن، پاك و پاكيزه شان سازى.

منظور از صدقه در اين آيه همان زكات است. در اين‌جا نمى‌فرمايد از مؤمنان زكات بگير تا اموالشان پاك شود و تعبير اين نيست كه «تطهر اموالهم»، بلكه مى‌فرمايد زكات مالشان را بگير تا خودشان پاك و پاكيزه شوند: تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها.

در بين متدينان و مؤمنان مرسوم است كه وقتى وجوهات شرعى خود را مى‌پردازند، مى‌گويند: مالمان را پاك كرديم. دليل اين امر نيز روشن است؛ چراكه وقتى خمس يا زكات به مال كسى تعلق مى‌گيرد بدين معنا است كه حق فقرا و سادات در اين اموال است و از اين جهت اين اموال اكنون غصبى و مانند مال دزدى است كه نجس و حرام است و با پرداختن حقوق واجب شرعى مربوط به آن پاك مى‌گردد. اما بحث آيه، همچنان كه اشاره كرديم، تطهير مال نيست، و مطلبْ بالاتر از اين است. آيه مى‌فرمايد وقتى از آنها زكات مى‌گيرى، نه تنها مال و اموالشان بلكه خودشان پاك و پاكيزه مى‌شوند. اما اين‌كه دادن


1. اعلى (87)، 14 و 15.

2. توبه (9)، 103.

زكات چگونه موجب تزكيه نفس مى‌شود مطلبى است كه نياز به قدرى توضيح دارد كه ادامه بحث را به همين امر اختصاص مى‌دهيم.

 

مانعى مهم در مسير تكامل انسان

انسان در مسير تكاملى خود رو به سوى خدا دارد و نهايت سيرش رسيدن به خدا و «قرب الى الله» است. قرآن كريم در اين باره مى‌فرمايد:

يا أَيُّهَا الإِْنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ؛(1) اى انسان، همانا تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد.

از اين رو در بينش قرآنى، انسان در اين دنيا مسافرى است كه در حركت است و مقصد حركت او نيز خدا است. پيش از اين در بحث‌هاى ديگرى كه سال‌هاى گذشته داشته‌ايم چندين بار به مناسبت توضيح و تذكر داده‌ايم كه البته اين حركت و سير، جسمانى و مربوط به بدن نيست بلكه به روح آدمى مربوط مى‌شود. خداى متعال مكان ندارد و در نقطه‌اى خاص نيست كه ما با جسم و بدن خود به سوى او حركت كنيم و به ذات اقدسش نزديك يا از آن دور شويم. به هر جا كه روى كنيم خدا آن‌جا حضور دارد:

فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ؛(2) به هر سو رو كنيد، آن‌جا روى [به] خدا است.

وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ؛(3) هر كجا باشيد او با شما است.

بنابراين حركت و سير انسان به سوى خدا سيرى روحانى است و اين روح آدمى است كه بايد حركت كند و به كمال برسد. كمال انسان نيز اين است كه حركتش به گونه‌اى باشد كه موجب قرب الهى و نزديكى او به خداوند گردد. البته راه تكامل راهى آسان و هموار نيست كه به سادگى قابل پيمودن باشد و هر كس بتواند از سر هوا و هوس و با انجام كارى ساده، نظير گفتن چند ذكر و ورد، در اين مسير وارد شود و به مقصد برسد. قرآن كريم نيز در آيه 6 از سوره «انشقاق» كه آن را ذكر كرديم با تعبير «كدح» به همين مطلب اشاره دارد.


1. انشقاق (84)، 6.

2. بقره (2)، 115.

3. حديد (57)، 4.

«كدح» به حركت و تلاشى گفته مى‌شود كه با رنج و مشقت همراه است. از اين رو معناى «إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّك» اين است كه حركت انسان به سوى خداوند حركتى ساده و آسان نيست، بلكه ناهموارى‌ها و ناملايمات فراوانى در اين مسير وجود دارد كه انسان بايد با آنها دست و پنجه نرم كند.

در همين زمينه مناسب است به مطلبى از مرحوم شيخ محمدتقى آملى توجه كنيم. اين مطلب را مرحوم شهيد شيخ غلامرضا دانش آشتيانى براى من نقل كرد. آن مرحوم از جمله كسانى بود كه در جريان انفجار حزب جمهورى به همراه شهيد بهشتى و يارانش به شهادت رسيد. مرحوم شيخ محمدتقى آملى از بزرگان علما و صاحب حاشيه بر منظومه مرحوم سبزوارى است و انسانى وارسته و مهذب بود. مرحوم آشتيانى زمانى خدمت ايشان رسيده بود و ضمن بيان حالات و روحيات خود از ايشان درخواست كرده بود كه براى سير و سلوك و طى طريق و سير الى الله مطلبى بگويند و او را راهنمايى كنند. مرحوم شيخ محمدتقى آملى در پاسخ فرموده بود: اين راهى كه شما مى‌خواهى در آن قدم بگذارى پيمودنش بسيار مشكل است و نبايد آن را كارى سهل و ساده بپندارى. بايد خودت را براى تحمل رنج‌ها و مشكلات اين راه كاملا آماده كنى. سپس فرموده بود: پيمودن اين راه مثل كندن كوه با مژه چشم است! اگر مى‌خواهى، بسم الله! اما بدان كه مى‌خواهى به چنين راهى وارد شوى، و نبايد تصور كنى كه اين هم هوسى مانند ساير هوس‌ها است كه انسان براى رسيدن به آن به راه مى‌افتد. البته از آن طرف نيز مقصد اين راه بسيار عالى است و هر قدمى كه انسان در آن بردارد از همه دنيا و هرچه در آن است ارزشش بيشتر خواهد بود.

در هر صورت، كسى كه مى‌خواهد اين راه را برود، بايد خستگى‌هايى را تحمل نمايد، با خطرهايى دست و پنجه نرم كند و سختى‌هايى را بر خود هموار سازد. اين راهى است كه در هر قدم آن لغزشگاه‌ها، دره‌ها و پرتگاه‌هاى خطرناكى قرار دارد و انسان بايد بسيار با احتياط قدم بردارد و مراقب باشد تا پايش نلغزد و سقوط نكند. در همين زمينه، زمانى روايتى را در يكى از كتاب‌هاى حديث مى‌خواندم كه بعدها هر چه جست‌وجو كرديم آن حديث را پيدا نكردند. در آن روايت كه از امام صادق(عليه السلام)نقل شده بود در

تفسير تقوا چنين آمده بود كه تقوا مانند آن است كه بيابانى پر از مار و عقرب باشد و كسى شبانه و در تاريكى بخواهد از آن بيابان عبور كند. طبعاً در چنين وضعيتى انسان هر قدمى كه برمى‌دارد احتمال مى‌دهد كه الان پايش را بر سر مار يا عقربى بگذارد و آن مار و عقرب او را نيش بزنند. اكنون تصور كنيد چنين كسى در چنين بيابانى چگونه حركت مى‌كند و چقدر محتاطانه گام برمى‌دارد تا از گزند آن مار و عقرب‌ها در امان بماند؟ حضرت مى‌فرمايد رعايت تقوا در زندگى نيز دقيقاً نظير همين حالت است. انسان متقى در تمام حركات و سكناتش و كوچك‌ترين رفتارها و مسائل زندگى‌اش كاملا مراقب است كه خلاف رضاى حق‌تعالى قدمى برندارد. چنين كسى غير از دست و پا و زبان و چشم و گوش، سعى مى‌كند حتى خطورات ذهنى و قلب و دل خود را كاملا مراقبت كند تا لغزشى از وى صادر نگردد. از اين رو انسان متقى سعى مى‌كند غير از كنترل اعضا و جوارح ظاهرى، دل خود را نيز از حقد و كينه و حسد و امثال آنها عارى و پاك گرداند. البته همان‌طور كه اشاره كرديم، اگر انسان بخواهد اين كار را به تنهايى و فقط با تكيه بر عزم و اراده و تلاش خود انجام دهد بسيار سخت و دشوار است، اما اگر كسى كمر همت بندد، با عنايت و مدد خداى متعال همه سختى‌ها آسان و مشكلات هموار مى‌گردد.

به هر حال، ما براى تكاملْ راهى بسيار طولانى پيش رو داريم كه تقريباً ميل به بى‌نهايت دارد، و از سوى ديگر نيز در هر قدم آن با صدها خطر روبرو هستيم و ما براى رسيدن به «فلاح» بايد اين خطرها و موانع را پشت سر بگذاريم. برخى از اين خطرها و موانع نظير اين است كه در مسيرى قير ريخته باشند و انسان بخواهد از آن عبور كند. در چنين جايى اگر انسان مراقب نباشد و حواسش را كاملا جمع نكند قيرها به دست و پاى انسان مى‌چسبد و اين چسبندگى گاه به حدى مى‌رسد كه انسان را كاملا بر جاى خود ميخ‌كوب مى‌كند و اجازه هرگونه حركتى را از او سلب مى‌كند. اين چسبندگى همچنين موجب مى‌شود لحظه به لحظه قيرها و اشيايى ديگر به دست و پا و بدن و لباس‌هاى انسان بچسبد و غير از آلودگى و كثافت و بوى بدى كه به همراه مى‌آورد، سنگينى و ثقل فوق‌العاده‌اى را نيز بر او تحميل مى‌كند و او را از نفس انداخته، كاملا از رفتن بازمى‌دارد. قرآن كريم در اين باره مى‌فرمايد:

وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَأَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ؛(1) و قطعاً بارهاى گران خودشان و بارهاى گران [ديگران] را با بارهاى گران خود [بر دوش]حمل خواهند كرد.

همچنين گاه ممكن است انسان در اثر غفلت و لغزشى در اين راه، در پرتگاه سقوط كند و در نتيجه بايد بسيار تلاش كند و زحمت بكشد و با صرف وقت و نيروى فراوان تازه خود را دوباره به جاى اول بازگرداند. اينها خطرهايى است كه در اين راه در كمين انسان است.

اكنون از جمله چيزهايى كه در اين مسير هست و طى طريق را مشكل مى‌كند و مانع رسيدن به مقصد مى‌گردد، دل‌بستگى به مال دنيا است. اين دل‌بستگى گاه چنان شديد مى‌شود كه به تعبير قرآن انسان را به زمين مى‌چسباند و انسان براى كوچك‌ترين حركتى نيز احساس سنگينى عجيبى مى‌كند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ اثّاقَلْتُمْ إِلَى الأَْرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الآْخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الآْخِرَةِ إِلاّ قَلِيل؛(2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شما را چه شده است كه چون به شما گفته مى شود: «در راه خدا بسيج شويد» بر زمين سنگينى مى كنيد؟ آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟ متاع زندگى دنيا در برابر آخرت، جز اندكى نيست.

همچنين در وصف بلعم باعورا و سبب تنزلش از مقام رفيع «مستجاب الدعوه» بودن، مى‌فرمايد:

وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَْرْضِ؛(3) اگر مى‌خواستيم او را به وسيله آن [آيات] بالا مى‌برديم، اما او به زمين [= دنيا]گراييد.

روشن است كه اين‌جا چسبندگى جسم و بدن به زمين منظور نيست؛ بلكه اين روح است كه زمين‌گير مى‌شود و چنان به زمين مى‌چسبد كه نمى‌تواند حركت كند. يكى از عوامل مهم اين چسبندگى و زمين‌گيرى علاقه به مال است:

وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ؛(4) و به راستى كه انسان سخت شيفته مال است.


1. عنكبوت (29)، 13.

2. توبه (9)، 38.

3. اعراف (7)، 176.

4. عاديات (100)، 8.

زمينه اين آلودگى نيز در همه انسان‌ها وجود دارد و هر كس كه در اين دنيا گام مى‌گذارد اين علاقه هم همراه او متولد مى‌شود. حتى آن كودك دوساله‌اى كه تازه مى‌خواهد خودش را بشناسد، به چيزهايى كه ازآنِ او است تعلق خاطر خاصى پيدا مى‌كند و آن‌چنان به آنها دل‌بستگى پيدا مى‌كند كه اگر بخواهند، براى مثال، عروسكش را فقط براى چند دقيقه از او بگيرند و به كودك همسايه بدهند فرياد و قهر و جنگ و دعوا شروع مى‌شود. از اين‌رو علاقه به مال از همان كودكى آغاز مى‌شود و تا زمانى هم كه انسان عاقل و بالغ و تحصيل كرده مى‌شود و تا پايان عمر ادامه مى‌يابد. حتى به نظر مى‌رسد با رشد انسان نه‌تنها اين علاقه كم نمى‌شود، كه روزبه‌روز رشد مى‌كند و بيشتر مى‌شود. اين علاقه گاه آن‌چنان بالا مى‌گيرد كه خود پول تبديل به غايت و مقصد انسان مى‌شود. گاه آدمى پول را براى رفع نيازهايش، نظير غذا، لباس، خانه و مانند آنها مى‌خواهد، اما گاه تمام لذت و هوسش اين است كه حساب بانكى يا گاوصندوق و صندوقچه‌اش پر از پول باشد! چه بسا هست كه حتى غذاى خوبى هم نمى‌خورد و لباس و مسكن مناسبى نيز ندارد، اما همين كه پول داشته باشد راضى است و خيالش راحت است! ما طلبه‌ها اصطلاحى داريم كه مى‌گوييم، فلان چيز را انسان «لذاته» مى‌خواهد؛ مثلا برخى افراد علم را براى خود علم و به اصطلاح «لذاته» دوست دارند و دنبال مى‌كنند، نه آن‌كه چون علم برايشان پول يا شهرت يا قدرت مى‌آورد آن را بخواهند. در بحث علاقه به مال نيز قصه‌اى نقل مى‌كنند كه كسى در اتاقش نشسته بود و پول‌هايش را دوروبرش پهن كرده بود و اسكناس‌ها را، به خصوص آنها را كه نوتر و تانخورده‌تر بودند، مى‌بوسيد و با آنها صحبت مى‌كرد! مى‌گفت: كسانى هستند كه تو را مى‌خواهند براى آن‌كه با تو غذا بخرند، كسانى هم تو را دوست دارند براى آن‌كه مى‌خواهند با تو ماشين بخرند، برخى هم تو را دوست دارند براى آن‌كه مى‌خواهند به وسيله تو خانه تهيه كنند، و‌...، اما من تو را دوست دارم لذاتك! من خودت را مى‌خواهم نه غذا و لباس و خانه و ماشين را!

آرى، گاه شدت علاقه انسان به مال به اين‌جا مى‌رسد. روشن است كه اين نوعى جنون است كه در آدمى پيدا مى‌شود. اختصاص به فرد يا گروه خاصى هم ندارد. شايد مكرر برخورد كرده باشيم با كسانى كه به ظاهر بسيار هم عاقل‌اند و تحصيلات عاليه

دارند و حتى ممكن است به جاى يك مدرك، چند مدرك دانشگاهى هم داشته باشند، اما چنان عاشق پولند كه پول و ثروت همه زندگى آنها است و اين علاقه چنان در آنها رسوخ كرده كه نمى‌گذارد از جايشان تكان بخورند. اين افراد اگر بخواهند يك هزار تومانى به فقيرى كمك كنند دستشان مى‌لرزد و مرددند كه آيا بدهند يا ندهند، و بالاخره آن قدر دستشان در جيبشان مى‌ماند و اين پا و آن پا مى‌كنند كه فقير رد مى‌شود و مى‌رود و پول در جيبشان مى‌ماند! اين افراد براى خودشان هم استدلال‌هاى مختلفى مى‌آورند. براى مثال، گاه كسى مى‌گويد: چون اين پول يك بسته صد هزار تومانى است اگر هزار تومان آن را بدهم يكى كم مى‌شود و بسته به هم مى‌خورد! اما اگر نود و نه هزار تومان هم باشد باز هم نمى‌دهد و چنين استدلال مى‌كند كه: اگر هزار تومان ديگر روى آن بگذارم بسته كامل مى‌شود، پس صلاح نيست چيزى از روى آن بردارم!

 

انفاق، عاملى اساسى براى مقابله با علاقه به مال

در هر صورت، اين علاقه به مال كه گاه به حد جنون‌آميزى مى‌رسد كم و بيش در همه افراد وجود دارد. گاه حتى خود انسان هم متوجه اين اشكال نيست و تصور مى‌كند كه اين علاقه امرى طبيعى است. در اين ميان، مهم اين است كه ببينيم چه بايد كرد كه اين تعلق و دل‌بستگى از بين برود يا اصولا از ابتدا از ظهور و پيدايش آن جلوگيرى كنيم.

يكى از راه‌هاى مهمى كه قرآن براى اين كار معيّن كرده «انفاق» است. آدمى اگر بخواهد به مال دل‌بستگى پيدا نكند، بايد آن را در راه خدا انفاق كند و مالى را كه با زحمت و عرق جبين و كدّ يمين به دست آورده به فقرا و نيازمندان بدهد. در اين كار نيز پول را آن‌چنان بدهد كه هيچ كس نفهمد و به قول معروف، اگر با دست راست مى‌هد دست چپش نيز از آن باخبر نشود. قرآن كريم در آيه‌اى درباره اهميت انفاق چنين مى‌فرمايد:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛(1) هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.

در ادبيات عرب گفته مى‌شود كه «لن» براى نفى ابد است. از اين رو معناى آيه اين


1. آل‌عمران (3)، 92.

مى‌شود كه: هرگز انسان خوب و وارسته‌اى نخواهيد شد و محال است به اين مقام برسيد، تا آن‌كه از آن چيزهايى كه دوست داريد و مورد علاقه شما است انفاق كنيد. توجه كنيد نفرموده تا از آن چيزهايى كه «داريد»، بلكه مى‌فرمايد، از آن چيزهايى كه «دوست داريد» و مورد علاقه شما است انفاق كنيد. نكته اين امر آن است كه خداى متعال مى‌خواهد اين «محبت» از دل كنده شود. راه كنده شدن محبت اين است كه انسان از آن چيزهايى انفاق كند كه آنها را دوست دارد. كامل‌تر شدن اين انفاق نيز به آن است كه ابتدائاً و بدون آن‌كه در عوض و در مقابل خدمت ديگران باشد انجام گيرد:

الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكّى * وَما لأَِحَد عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَة تُجْزى * إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الأَْعْلى؛(1) آن كس كه مال خود را مى دهد تا پاك شود، و هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد [به اين وسيله] او را جزا دهد، بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ است.

در نزد چنين كسى، دادن اين مال براى آن نيست كه آن طرف قبلا به او خدمتى كرده و اكنون در عوض آن خدمت به او احسان مى‌كند، بلكه تنها براى رضاى خدا است كه اين كار را انجام مى‌دهد.

باز فرد اعلا و كامل‌تر چنين انفاقى اين است كه در برابر اين انفاق هيچ چشم‌داشتى نداشته باشد، حتى به اين اندازه كه بخواهد طرف مقابل يك تشكر لفظى ساده و خشك و خالى از او بكند:

وَيُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً * إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَلا شُكُوراً؛(2) غذاى [خود] را با اين‌كه به آن علاقه [و نياز]دارند به مسكين و يتيم و اسير مى‌دهند [و مى‌گويند:] ما شما را به خاطر خدا اطعام مى‌كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى‌خواهيم.

آرى، اهل‌بيت(عليهم السلام) اين‌گونه‌اند كه در مقابل انفاق خود حتى انتظار اين را كه شما بگوييد «متشكرم» نيز ندارند و كارشان فقط براى خدا است.


1. ليل (92)، 18ـ20.

2. انسان (76)، 8 و 9.

اگر انسان اين‌گونه انفاق كرد و مال را از خودش جدا نمود، آن گاه آن قير چسبنده علاقه به مال ذوب مى‌شود و از بين مى‌رود. ماده ذوب‌كننده اين علاقه فاسد و مفسد، اكسيرى به نام «انفاق» است. انفاق هم واجب و مستحب ندارد و هر انفاقى از چنين خاصيتى برخوردار است. اصولا همان‌گونه كه در اوايل بحث همين جلسه نيز تذكر داديم، بايد توجه داشت كه واژه «زكات» در قرآن، زكات مصطلح فقهى نيست و فقط زكات واجب فقهى را شامل نمى‌شود، بلكه اعم از آن است. از اين رو، براى مثال، اگر در قرآن مى‌خوانيم: وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّكاةَ،(1) منظور تنها زكات واجب نيست و كسى نمى‌تواند بگويد من مالى كه متعلَّق زكات باشد، ندارم. زكات اعم از انفاق واجب و مستحب است و انسان مى‌تواند پول خردهاى ته جيب خود را نيز به عنوان زكات بدهد. يكى از فلسفه‌هاى مهم زكات، همان‌گونه كه اشاره كرديم، اين است كه محبت به مال دنيا كه منشأ آلودگى روح مى‌شود از دل بركنده شود و از بين برود، و اين فلسفه هم در انفاق واجب و هم در انفاق مستحب يافت مى‌شود. آن‌جا هم كه قرآن مى‌فرمايد: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِها،(2) منظور همين است كه با گرفتن اموال آن‌ها به عنوان صدقه و زكات، روح و جان آنها از آلودگىِ علاقه به مال دنيا تطهير شود. انسان مادام كه اين پول‌ها را ندهد و دو دستى به آنها چسبيده باشد، نمى‌تواند اين آلودگى مهم روحى را از خود دور كند، و علاج مهم اين علاقه افراطى و آلوده‌كننده، انفاق كردن و دادن زكات است، و همان‌گونه كه قرآن فرمود:

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ؛(3) هرگز به نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.


1. مزّمّل (73)، 20.

2. توبه (9)، 103.

3. آل‌عمران (3)، 92.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org