قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس هفتم

 

 

 

 

چكيده و نتيجه مباحث پيشين

 

 

 

 

دقتى در برخى مفاهيم قرآنى مورد بحث

در چند جلسه گذشته آيات ابتدايى سوره «مؤمنون» را محور بحث قرار داديم و به مناسبت آن در حدى كه ميسور بود و خداوند توفيق عنايت فرمود مطالبى طرح شد. در اين جلسه ضمن جمع‌بندى اين مباحث، تتمه‌اى را نيز در تكميل آنها ذكر خواهيم كرد.

پيش از اين اشاره كرديم كه مفهوم «فلاح» يكى از مفاهيم كليدى قرآن كريم است. در اين زمينه بايد توجه داشته باشيم كه اصولا قرآن كريم براى آن‌كه جايگاه و موقعيت انسان را در جهان هستى، و به ويژه نسبت او را با خداوند بيان نمايد از مفاهيم مختلفى استفاده مى‌كند كه غالباً جنبه استعارى دارد؛ بدين معنا كه اصل وضع اين مفاهيم مربوط به حوزه‌هاى مادى و حسى است و قرآن كريم با ايجاد توسعه در معناى اين مفاهيم آنها را براى بيان مسائل معنوى و غير حسى و عقلى و آخرتى به كار مى‌گيرد. البته به مرور زمان و در اثر كثرت استعمال، اين مفاهيم در اين معانى جديد «وضع تخصصى» يافته و استعمال آنها در اين معانى از «استعاره» به «حقيقت» تبديل شده است و در حال حاضر به عنوان «معناى حقيقى» و «موضوعٌ له» اين مفاهيم در نظر گرفته مى‌شود. در برخى از سلسله بحث‌هايى كه پيش از اين داشته‌ايم، مثال‌هايى را هم در اين زمينه ذكر كرده‌ايم كه در اين‌جا ديگر آنها را تكرار نمى‌كنيم.

براى مثال، قرآن كريم براى بيان موقعيت و جايگاه انسان در اين جهان و اين‌كه براى چه آفريده شده و سرانجامش چه خواهد شد، او را مسافرى معرفى كرده كه در حال سير و حركت، و به سوى مقصدى روان است و آن مقصد نيز «لقاى الهى» است. در مباحثى كه پيش از اين داشته‌ايم، ضمن بيان تفصيلى اين مطلب، آن را از اين آيه شريفه استفاده كرديم:

يا أَيُّهَا الإِْنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ؛(1) اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد.

مفهوم ديگرى كه قرآن در همين زمينه به كار مى‌گيرد و از نوعى تشبيه و استعاره بهره مى‌برد، اين است كه قرآن مسأله خلقت انسان و آمدن او به اين جهان و تكاملش را با ادبيات مربوط به كشت و رشد دانه و گياه و درخت بيان مى‌كند. از اين منظر، انسان هنگامى كه متولد مى‌شود و پا به اين جهان مى‌گذارد، به مثابه دانه‌اى است كه در زمين كاشته مى‌شود. دانه كاشته شده از يك سو با رسيدگى‌هاى مناسب مى‌تواند رشد كند و استعدادهاى نهفته در آن شكوفا شود و به وضعى مطلوب و ارزشمند نايل گردد. از سوى ديگر، اين امكان نيز وجود دارد كه دانه نه تنها رشد نكند، بلكه بگندد، بپوسد و فاسد شود و همان ارزش اوّلى خود را هم از دست بدهد. انسان نيز دقيقاً همين وضع را دارد و استفاده قرآن كريم از مفاهيمى همچون «فلاح» و «تزكيه» در اين زمينه را مى‌توان در همين راستا ارزيابى كرد. «فلاح» با واژه «فلّاح» به معناى كشاورز، و «فلاحت» به معناى كشاورزى، از يك ريشه هستند و تناسب مفهومى دارند. در فارسى نيز ما «فلاح» را به رستگارى و رستن ترجمه مى‌كنيم. انسانى كه به «فلاح» مى‌رسد، گويا دانه‌اى است كه «رسته» و سر از خاك ظلمانى و تيره بيرون آورده و در زير خاك نمانده تا بپوسد و فاسد شود.

مؤيد اين برداشت، آيات سوره «شمس» است؛ آن جا كه مى‌فرمايد:

وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها؛(2) سوگند به نفس و آن كس كه آن را نيكو ساخت؛ پس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد؛ [كه] هر كس آن را پاك گردانيد قطعاً رستگار شد، و هر كه آلوده‌اش ساخت قطعاً نوميد و محروم گشت.

واژه «تزكيه» كه در اين آيات به كار رفته (زكّاها)، در اصل ريشه لغت، در امور باغبانى و كشاورزى كاربرد دارد. زمانى كه يك باغبان به درختى رسيدگى مى‌نمايد و آن را هرس مى‌كند و شاخ و برگ اضافى آن را مى‌زند اصطلاحاً گفته مى‌شود كه درخت را «تزكيه»


1. انشقاق (84)، 6.

2. شمس (91)، 7 ـ 10.

كرده است. همچنين واژه «تدسيه» كه در اين آيات آمده است (دسّاها) در جايى به كار مى‌رود كه چيزى زير خاك پنهان شود و به سبب ماندن در زير خاك فاسد گردد.

از اين رو در آيات سوره «شمس» نيز همين استعاره به كار رفته و نفس انسانى به دانه و درختى تشبيه شده كه با رسيدگى مناسب بارور مى‌شود و رشد و تكامل لازم را پيدا مى‌كند، و در صورت عدم رسيدگى فاسد مى‌شود و از بين مى‌رود. البته يك تفاوت اساسى كه در اين‌جا وجود دارد اين است كه رشد و تكامل دانه و درخت غير اختيارى و جبرى است، اما رشد و تكامل انسان ارادى و اختيارى است.

دانه‌اى كه در زمين كاشته مى‌شود، تغييراتى كه در آن پيدا مى‌شود، اعم از مثبت و منفى، در اختيار خودش نيست. اگر آبى از آسمان ببارد و شرايط خاك و ساير مسائل مناسب باشد، دانه مى‌شكافد و رشد مى‌كند و تبديل به هفتاد دانه مى‌شود. به عكس، اگر شرايط مناسب فراهم نشود و، براى مثال، زمين شوره‌زار باشد و يا مواد سمّى بر روى آن ريخته شود، نه تنها رشد نمى‌كند، بلكه همان چه هم كه هست فاسد مى‌شود و از بين مى‌رود.

اما انسان دانه‌اى است كه پس از آن‌كه خداى متعال آن را در عالم هستى كاشت، رشد و ترقى يا فساد و نزول و پوسيدگى‌اش به دست خود او است. آدمى اگر خود بخواهد و اراده كند و از شرايط به درستى استفاده نمايد، رشد مى‌كند و استعدادهايش شكوفا مى‌شود و به كمال مى‌رسد. از سوى ديگر نيز اگر اراده و اختيار خود را در مسيرى نامناسب صرف نمايد و از فرصت‌ها و امكاناتى كه در اختيار او است به درستى استفاده نكند، نه تنها آن ارزش اوّلى خويش را از دست مى‌دهد، كه از حيوانات هم پست‌تر و فروتر مى‌گردد:

وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛(1) و در حقيقت بسيارى از جنيان و آدميان را براى دوزخ آفريده‌ايم؛


1. اعراف (7)، 179.

[چراكه]دل‌هايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى‌كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى‌بينند، و گوش‌هايى دارند كه با آنها نمى‌شنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه فروترند.

در هر صورت، مفهوم «فلاح» يكى از مفاهيمى است كه بار معنايى آن شبيه همين مفهوم «تزكيه» است. همان‌گونه كه پيش از اين توضيح داديم، اين مفهوم در جايى به كار مى‌رود كه تنگناها و ناهموارى‌هايى در مسيرى وجود داشته باشد و آدمى بتواند به سلامت از آن عبور كند و به مقصد برسد. از اين رو «مفلحان» كسانى هستند كه براى رسيدن به آن كمالاتى كه لايق و درخور انسان است از موانع و تنگناها گذشته و با نجات از خطرها و مهالك «رستگار» مى‌شوند.

 

ارتباط تزكيه، تقوا و فلاح

بنابراين، خداى متعال با به كار بردن اين قبيل مفاهيم، جايگاه و موقعيت انسان را در عالم هستى به او مى‌فهماند و به وى گوشزد مى‌كند كه همانند بذرى است كه در دل خاك كاشته مى‌شود. به اين معنا كه آدمى اگر خود بخواهد، مى‌تواند استعدادهايى را كه خداوند در او نهاده است به فعليت برساند و رشد و نمو پيدا كند و به كمال برسد. از سوى ديگر نيز اگر بخواهد، مى‌تواند خويش را ضايع و تباه سازد و به سوى پستى و نابودى سوق دهد.

پس انسان دو راه در پيش دارد. يك راه، راه فلاح است و به رستگارى منتهى مى‌شود و شرط آن تزكيه است:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛(1) هر كس آن [نفس] را پاك گردانيد قطعاً رستگار شد.

به عبارت ديگر، شرط رسيدن به فلاح، تزكيه است و تزكيه نيز امرى است كه در اختيار خود انسان است نه آن‌كه تابع عوامل جبرى باشد. اين خود آدمى است كه بايد استعدادهايى را كه خداوند در وجود او قرار داده به فعليت برساند و آنها را شكوفا سازد و شرايط رشد و تكامل خويش را فراهم آورد. از سوى ديگر، اين هم كه از فلاح باز بماند و فاسد شود، به اختيار و در دست خود او است.


1. شمس (91)، 9.

درهر حال، آنچه اجمالا از اين بيان به دست مى‌آيد اين است كه براى رسيدن به فلاحْ تزكيه لازم است. اما اكنون اين سؤال وجود دارد كه تزكيه چيست و به چه معنا است؟ اگر در همين آيات سوره «شمس» دقت كنيم، مى‌توان سرنخ و اشاره‌اى را در اين زمينه از آنها به دست آورد:

وَنَفْس وَما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها * وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاهااگر دو مفهوم «فجور» و «تقوا» را با دو مفهوم بعد از آن، يعنى «تزكيه» و «تدسيه» در نظر بگيريم، مى‌توانيم بگوييم خود آيات ما را اين‌گونه راهنمايى مى‌كند كه از يك طرف بين «تقوا» و «تزكيه»، و از سوى ديگر بين «فجور» و «تدسيه» رابطه وجود دارد. به عبارت ديگر، با استفاده از اين آيات مى‌توان نتيجه گرفت كه عامل ترقى، فلاح، سعادت و رسيدن انسان به كمال، «تزكيه» است و تزكيه نيز مصداقش «تقوا» است و اگر كسى بخواهد به تزكيه برسد، بايد تقوا پيشه كند. نتيجه نهايى اين بيان اين است كه بين «فلاح» و «تزكيه» و «تقوا» ارتباط وجود دارد و راه «فلاح» از مسير «تقوا» مى‌گذرد. براى تأييد اين بيان مى‌توان به آياتى ديگر از قرآن استناد كرد كه در اين‌جا به برخى از آنها اشاره مى‌كنيم.

در آيات ابتدايى سوره بقره مى‌خوانيم:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ؛(1) اين كتابى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزگاران است.

تا اين‌جا مى‌فرمايد، اين كتاب براى هدايت «متقين» است. سپس در ادامه براى متقين اوصافى را بر مى‌شمارد و در نهايت «متقين» و كسانى را كه داراى چنين اوصافى هستند به عنوان «مفلحين» و رستگاران معرفى مى‌كند:

أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛(2) آنهايند كه از هدايتى از جانب پروردگارشان برخوردارند و آنان همان رستگارانند.


1. بقره (2)، 2.

2. همان، 5.

يعنى بر اساس آيات ابتدايى سوره بقره، «متقين» همان «مفلحين» هستند، و اين همان مطلبى است كه از آيات مذكور از سوره «شمس» نيز استفاده كرديم.

 

دو مؤلفه مهم تقوا

اما خود «تقوا» باز مفهومى عام است و امور بسيارى را در بر مى‌گيرد. به تعبيرى، شايد بتوان گفت تقوا از عام‌ترين مفاهيم ارزشى است كه در قرآن به كار رفته است و دايره آن بسيار وسيع است و عناصر متعددى وجود دارند كه در اين مفهوم مندرجند. در همين آيات ابتدايى سوره بقره، قرآن كريم هنگامى كه مى‌خواهد مفهوم متقين را باز كند و تبيين نمايد، مى‌بينيم عناصر مختلفى را ذكر مى‌كند و تقوا را امرى برآمده و مركب از اين عناصر برمى‌شمارد:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ؛(1) اين كتابى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزگاران است. آنان كه به غيب ايمان مى‌آورند و نماز را به پا مى‌دارند و از آنچه به ايشان روزى داده‌ايم انفاق مى‌كنند، و آنان كه بدان چه به سوى تو فرود آمده، و به آنچه پيش از تو نازل شده است ايمان مى‌آورند و به آخرت يقين دارند.

اگر در اين آيات دقت كنيم، يك ركن اساسى تقوا را «ايمان» دانسته و براى ايمان نيز سه محور و سه متعلَّق اساسى ذكر كرده است: يكى ايمان به خدا و توحيد (يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب)، يكى ايمان به نبوت (يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك) و سوم هم ايمان به معاد و آخرت (وَبِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون). البته ايمان به نبوت، خود به دو بخش نبوت خاصه (أُنْزِلَ إِلَيْك) و نبوت عامه (وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِك) تقسيم شده است؛ يعنى ما غير از اين‌كه به رسالت و نبوت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ايمان داريم، به ساير پيامبران الهى نيز ايمان داريم و آنها را هم فرستادگان خداوند مى‌دانيم و به تعبير قرآن:

لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ؛(2) ميان هيچ يك از ايشان فرق نمى‌گذاريم.


1. همان، 2 ـ 4.

2. همان، 136.

با اين توضيح معلوم مى‌شود كه يك بخش مهم و اساسى تقوا، ايمان به اصول دين، يعنى «توحيد» و «نبوت» و «معاد» است.

اما غير از اين سه محور و متعلق ايمان، دو عمل نيز در اين آيات از مؤلفه‌هاى تشكيل‌دهنده تقوا دانسته شده است: يكى نماز (يُقِيمُونَ الصَّلاة) و ديگرى انفاق (وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون). البته همچنان كه پيش از اين گفتيم، واژه «انفاق» و واژه «زكات» در اصطلاح قرآن يك معنا دارد و بر هم منطبق است و زكات كه در قرآن گفته مى‌شود مطلق انفاقات را شامل مى‌گردد.

در هر صورت، آنچه از آيات ابتدايى سوره بقره به دست مى‌آيد اين است كه تقوا، و آنچه موجب «فلاح» مى‌شود، دست‌كم مركب از سه ايمان و دو عمل است: ايمان به غيب، ايمان به وحى و نبوت، ايمان به آخرت، و اقامه نماز و دادن زكات. در اين دو عمل هم اگر دقت كنيم، مى‌توانيم بگوييم نماز در واقع نماد «ارتباط با خدا» و زكات نيز نماد «ارتباط با مردم» است. از اين رو، جنبه عملى تقوا در واقع دو بعد كلى دارد: يكى وظيفه‌اى كه انسان در مقابل خداوند دارد، كه آن عبارت از بندگى است، و يكى هم وظيفه‌اى كه در قبال خلق خدا دارد، كه آن، خدمت كردن به خلق است.

از زاويه‌اى ديگر، بر اساس همين آيات مى‌توانيم بگوييم تقوا در دو كلمه خلاصه مى‌شود: «ايمان» و «عمل صالح»؛ كه عمل صالحش خود دو بخش كلى دارد: يكى عمل صالح در ارتباط باخدا و ديگرى عمل صالح در ارتباط با خلق خدا. اگر تقوا را اين‌گونه تفسير كنيم، آن‌گاه دقيقاً منطبق مى‌شود بر آيات بسيارى كه ملاك سعادت انسان و رهايى او از عذاب و جهنم و خسران و شقاوت را ايمان و عمل صالح معرفى كرده است. در واقع يكى از مسلّمات قرآنى اين است كه تنها كسانى اهل نجاتند و به رستگارى مى‌رسند كه داراى ايمان و عمل صالح باشند. در اين‌جا نمونه‌هايى از اين آيات را مرور مى‌كنيم:

لَقَدْ خَلَقْنَا الإِْنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيم * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون؛(1) به راستى كه انسان را در نيكوترين نظام و اعتدال آفريديم. سپس او را به پست ترين [مراتب] پستى باز گردانديم؛ مگر


1. تين (95)، 4 ـ 6.

كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند، كه براى آنان پاداشى تمام نشدنى است.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً؛(1) بى گمان كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، باغ هاى فردوس جايگاه پذيرايى آنان است.

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِساب؛(2) هر كس كار شايسته كند، چه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن باشد، پس آنان داخل بهشت مى شوند و در آن جا بى حساب روزى داده مى شوند.

عبارت «وَهُوَ مُؤْمِن» در اين آيه قابل توجه است و تأكيدى روشن است بر اين‌كه عمل صالح به تنهايى فايده ندارد و براى تأثير حتماً بايد «ايمان» هم به آن ضميمه شود.

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا * إِلاّ مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ؛(3) آن گاه پس از آنان جانشينانى به جاى ماندند كه نماز را تباه ساخته و از هوس ها پيروى كردند، و به زودى [سزاى]گمراهى [خود] را خواهند ديد. مگر آنان كه توبه كرده و ايمان آورده و كار شايسته انجام دادند، كه آنان به بهشت در مى‌آيند.

فَأَمّا مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِين؛(4) اما كسى كه توبه كند و ايمان آورد و به كار شايسته پردازد، اميد است كه از رستگاران باشد.

همان‌گونه كه ملاحظه مى‌شود در تمامى آيات مذكور ايمان و عمل صالح در كنار هم آورده شده، و به روشنى از آنها استفاده مى‌شود كه براى رسيدن به نجات و سعادت و رستگارى، هر دوى ايمان و عمل صالحْ لازم و ضرورى‌اند.

در واقع، ايمان و عمل صالح كه قرآن به عنوان دو مؤلفه اصلى تقوا بر آنها تأكيد دارد، به دو ساحت و دو لايه وجود انسان مربوط مى‌شود. از يك نگاه مى‌توان دو لايه و دو


1. كهف (18)، 107.

2. غافر (40)، 40.

3. مريم (19)، 59 و 60.

4. قصص (28)، 67.

ساحت وجودى براى انسان در نظر گرفت: لايه جوانحى و درونى، و لايه جوارحى و بيرونى. يك ساحت وجود انسان، آن چيزى است كه مربوط به درون قلب و فكر و ذهن او است، و ساحت ديگر وجود او آن چيزى است كه در ظاهر رفتار و كردار و اعمال او مشاهده مى‌شود. با توجه به اين امر، تأكيد قرآن بر اين است كه حقيقت تقوا عبارت از پوششى است كه هر دو ساحت وجودى انسان را در بر مى‌گيرد و بر آن سايه مى‌افكند. از دو مقوله تقوا، مؤلفه «ايمان» به ساحت جوانحى و درونى، يعنى قلب و فكر و اعتقاد انسان مربوط مى‌شود، و مؤلفه «عمل صالح» به ساحت جوارحى و بيرونى، يعنى اعمال و رفتار و كردار آدمى نظر دارد.

در توضيح و تبيين «ايمان» قبلا نيز اشاره كرده‌ايم(1) كه ايمان امرى جبرى نيست، بلكه ارادى و اختيارى است. ايمان فقط «علم» نيست تا گفته شود علم گاهى مى‌تواند بدون اراده و اختيار هم حاصل شود. گرچه علم حتماً شرط تحقق ايمان هست، اما غير از علم يك مؤلفه ديگر هم براى انعقاد نطفه ايمان لازم است. در واقع، نهان علم آن‌گاه در وجود شخص جوانه مى‌زند كه بنا بگذارد و تصميم بگيرد به لوازم آن عمل كند؛ و بنا گذارى امرى ارادى و اختيارى است. مادام كه اين «بناگذارى» نباشد از گوهر ايمان نيز خبرى نخواهد بود. فرعون و فرعونيان اگر كافر بودند نه بدان جهت بود كه آنچه حضرت موسى ـ على نبيّنا و آله و عليه السلام ـ مى‌گفت «علم» نداشتند، بلكه سبب كفرشان آن بود كه بنا نداشتند به علم خود ترتيب اثر بدهند و به لوازم آن پاى‌بند گردند:

فَلَمّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ(2) * وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّ؛ و هنگامى كه آيات روشن‌گر ما به سويشان آمد، گفتند: «اين سحرى آشكار است.» و با آن‌كه دل‌هايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند.


1. براى توضيح مبسوط و تفصيلى بحث حقيقت ايمان مى‌توانيد به كتاب «كاوش‌ها و چالش‌ها، ج 2» مراجعه كنيد. استاد مصباح ـ دام ظله ـ در اين كتاب طى چهار گفتار با عنوان «ايمان، گوهر دعوت انبياء» اين بحث را به تفصيل بيان كرده‌اند.

2. نمل (27)، 13 و 14.

آيه صراحت دارد كه آنان از آيات و نشانه‌ها و معجزاتى كه حضرت موسى(عليه السلام) به ايشان نشان داده بود، به صحت ادعا و سخنان او يقين پيدا كرده بودند، اما با اين حال به آن حضرت كفر مىورزيدند.

بنابراين، ايمان علم تنها نيست، و به تعبيرى، مى‌توان علم را فقط مقدمه حصول ايمان دانست. عنصر اساسى ايمان، حركت و عزمى است كه در درون انسان به وجود مى‌آيد و آدمى تصميم مى‌گيرد به علمى كه نسبت به خدا و پيامبران و معاد و قيامت پيدا كرده ملتزم باشد و لوازم آن را رعايت نمايد.

اما براى «تقوا» فقط اين كافى نيست كه ساحت درونى انسان تغيير كند، بلكه لازم است آنچه را در دل دارد و بدان ايمان آورده و تصميم به بناگذارى بر طبق آن گرفته، در بيرون هم بروز و ظهور دهد و در اعمال و رفتارش به منصه ظهور برسد و ما شاهد «عمل» او هم باشيم.

البته بايد توجه داشت كه ايمان و عمل صالح با يكديگر رابطه تأثير و تأثر متقابل دارند و هر مرتبه از يكى، زمينه‌ساز پيدايش مرتبه‌اى بالاتر از ديگرى مى‌شود. گرچه شروع اين حركت از ناحيه ايمان است و ابتدا بايد ايمان در دل ظهور پيدا كند تا در پرتو و تحت تأثير آن، عمل صالح شكل بگيرد، اما در ادامه، انجام اعمال صالح به نوبه خود موجب تقويت و رشد و افزايش ايمان مى‌شود، سپس با رشد و تقويت ايمان، صدور اعمال صالح از شخص افزايش مى‌يابد و اين افزايش باز به شكل‌گيرى درجه بالاترى از ايمان منجر مى‌شود و اين رابطه به همين صورت ادامه پيدا مى‌كند. اين مسأله نظير رابطه رشد درخت و رشد شاخ و برگ آن است. شاخ و برگ جديد و بيشتر باعث مى‌شود درخت اكسيژن بيشترى جذب كند و در نتيجه بزرگ‌تر شود. بزرگ‌تر شدن درخت نيز به معناى رويش برگ‌هاى جديد و جذب اكسيژن بيشتر است. جذب اكسيژن بيشتر نيز به معناى رشد بيشتر كل درخت است و اين رابطه به طور مستمر و تا آن‌جا كه شرايط اجازه بدهد ادامه مى‌يابد.

در هر صورت، با توجه به بيان مذكور (كه شرط فلاح، تقوا است و تقوا نيز به طور خلاصه مركب از دو مؤلفه ايمان و عمل صالح است) براى اوصاف مختلف و متفاوتى كه

در رابطه با «مفلحين» در آيات قرآن ذكر شده است، مى‌توان ساختار و نظم و نظامى در نظر گرفت و همه آنها را در اين چارچوب تحليل و تفسير كرد. اگر اين بيان را در نظر نگيريم، در بررسى آيات ممكن است دچار سردرگمى و ابهام شويم. در مراجعه به قرآن ملاحظه مى‌كنيم كه يك جا مى‌فرمايد مفلحان كسانى هستند كه در نماز خشوع دارند، جاى ديگر مى‌فرمايد مفلحان كسانى هستند كه به آخرت يقين دارند، يا در جايى پنج صفت براى آنان ذكر مى‌كند و در جاى ديگر كمتر يا بيشتر. براى مثال، در سوره «معارج» يكى از اوصافى كه براى مفلحين ذكر مى‌كند اين است:

وَالَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ؛(1) و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناكند.

اين در حالى است كه در سوره «مؤمنون» از ذكر اين صفت خبرى نيست در مقابل، در سوره «مؤمنون» نيز وصفى براى مفلحين ذكر شده كه در سوره «معارج» نيامده است:

وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛(2) و آنان كه از بيهوده روى گردانند.

با توجه به بيانى كه ما مطرح كرديم، اين اختلاف‌ها بدين صورت قابل توجيه است كه شرط اصلى فلاح، تقوا است، و تقوا با عمل صالح پيوند خورده، و عمل صالح عنوان عامى است كه مصاديق متعددى دارد و همه مواردى كه در آيات مختلف قرآن در اوصاف مفلحين آمده، از مصاديق عمل صالح است.

 

 

وجه اختلاف تعابير آيات در توصيف مفلحان

پرسشى كه در اين‌جا باقى مى‌ماند اين است كه چرا در آيات قرآن، در موارد مختلف، اوصافى براى مفلحان ذكر شده كه در موارد ديگر نيامده، و يا در مواردى كه اشتراك در ذكر اوصاف وجود دارد، از نظر عدد تفاوت ديده مى‌شود، و براى مثال، در يك جا پنج صفت و در جاى ديگر شش وصف آمده است؟

پاسخ اجمالى اين سؤال اين است كه علت اين امر، اختلاف اقتضاى حال و مقام و اغراضى است كه خداى متعال در هر مورد مد نظر داشته است و ايجاب مى‌كرده كه


1. معارج (70)، 27.

2. مؤمنون (23)، 3.

روى آن وصف يا اوصاف خاص تأكيد شود. به عبارت ديگر، ما يقين داريم كه اين اختلاف تعبيرْ گزافى و اتفاقى نيست و خصيصه فصاحت و بلاغت كلام، كه قرآن كريم در حد اعجاز از آن برخوردار است، ايجاب نموده كه اين اختلاف تعبير وجود داشته باشد. فصاحت و بلاغت قرآن در حدى است كه ما قطع داريم آيه و كلمه كه جاى خود دارد، حتى شماره حروف و انتخاب حروف آن هم با برنامه و حساب و كتاب است. البته اين‌كه در هر موردى چه اغراض و اقتضائات خاصى در كار بوده، چيزى است كه ما نمى‌توانيم دقيقاً آن را مشخص نماييم و درك كنيم، و علم آن نزد خداى متعال و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه طاهرين(عليهم السلام) است.

در هر صورت، همه اين مفاهيم و اوصافى كه در ارتباط با فلاح ذكر گرديده و شرط آن دانسته شده، قدر جامع و قدر مشترك آنها و عام‌ترين مفهومى كه بتوان به جاى همه آنها بيان كرد «تقوا» است و چيزى از اين اوصاف و مفاهيم وجود ندارد كه خارج از تقوا باشد. همان‌گونه كه اشاره كرديم، در آيات ابتدايى سوره بقره پس از آن‌كه مى‌فرمايد اين كتاب، هدايت براى متقين است، برخى اوصاف متقين را ذكر مى‌كند و در نهايت مى‌فرمايد «مفلحين» و رستگاران نيز در واقع همين «متقين» هستند:

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ * أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.

يعنى تا نباشد نماز و زكات و ساير افعال و مواردى كه در اين آيات و ساير آيات قرآن ذكر شده، «متقين» صدق نمى‌كند. به عبارت ديگر، تقوا مشتمل بر اين امور است و اين عوامل هستند كه موجب تزكيه و رشد انسان مى‌شوند و آدمى را از آلودگى‌ها پاك مى‌كنند. همانند درختى كه آن را هرس مى‌كنند و زوايد و شاخ و برگ‌هاى اضافى آن را مى‌زنند تا بيشتر رشد كند، اين امور نيز حشو و زوايد را از صفحه دل و ضمير و وجود انسان مى‌زدايد و موجب رشد و كمال او مى‌گردد.

پس اگر از ما بپرسند كه از ديدگاه قرآن چه چيز موجب فلاح و رستگارى است، در يك كلمه مى‌توانيم بگوئيم اين عامل، يعنى «تقوا» است. اگر سؤال كنند: تقوا چيست؟ باز

مى‌توانيم آن را به طور خلاصه در دو كلمه تعريف كنيم و بگوييم تقوا عبارت از «ايمان» و «عمل صالح» است. اگر سؤال شود كه عمل صالح چيست، اين‌جا است كه دايره مسأله بسيار گسترده مى‌شود و افعال و مسائل مختلف و متعدد و پرشمارى را بايد مطرح كنيم. همان‌گونه كه مؤلفه ديگر تقوا، يعنى ايمان نيز به همين صورت است. در مورد ايمان هم كه شرط تقوا و جزو آن است اگر سؤال كنند، در پاسخ، ايمان به توحيد، ايمان به نبوت، ايمان به معاد و آخرت را مطرح مى‌كنيم، كه هر يك از اين سه نيز خود مشتمل بر جزئيات فراوانى است و صفات مختلف خداوند، مسأله امامت و ايمان به تك تك ائمه طاهرين(عليهم السلام) و همچنين تك تك انبياى قبل از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و بسيارى از امور ديگر را شامل مى‌شود.

با اين حساب، اگر براى فلاح مراتبى در نظر بگيريم، اين مراتب به درجات و مراتب ايمان و عمل صالح افراد باز مى‌گردد و هرچه فرد از ايمان بالاتر و عمل صالح بيشترى برخوردار باشد، از مرتبه فلاح و رستگارى بالاترى بهره‌مند خواهد بود.

 

تفاوت ايمان ما به انبياى گذشته با ايمانمان به اسلام

در مورد ايمان به انبياى گذشته كه بر اساس آيات قرآن يكى از شرايط رسيدن به فلاح و رستگارى است، بايد توجه داشته باشيم كه لازم است ما به نبوت و رسالت همه آنها و نيز به همه آنچه كه از طرف خداوند بر ايشان نازل شده است ايمان داشته باشيم:

قُلْ آمَنّا بِاللهِ وَما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ وَإِسْحاقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَْسْباطِ وَما أُوتِيَ مُوسى وَعِيسى وَالنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون؛(1) بگو: به خدا و آنچه بر ما نازل شده، و آنچه بر ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده، و آنچه به موسى و عيسى و انبياى [ديگر]از جانب پروردگارشان داده شده، ايمان آورديم و ميان هيچ يك از آنان فرق نمى‌گذاريم و ما او را فرمانبرداريم.


1. آل عمران (3)، 84.

البته نكته‌اى كه در اين زمينه وجود دارد اين است كه آنچه بر انبياى گذشته نازل شده، بخشى از آنها احكام موقتى بوده و فقط در برهه‌اى از زمان كاربرد و اعتبار داشته، و بخشى نيز احكام دائمى و ثابت بوده كه اكنون در شريعت اسلام نيز وجود دارد. براى مثال، اصل احكامى مانند: نماز، روزه، قصاص و زكات در اديان و شرايع سابق نيز وجود داشته و هم اكنون در اسلام نيز هست. ما همچنان كه به اين دسته از احكام شرايع آسمانى سابق ايمان داريم، به احكام موقت و غير دائمى آن نيز كه اكنون ديگر نسخ شده و اعتبار ندارد، ايمان داريم و آنها را در همان محدوده زمانى خودشان احكامى درست و بر حق مى‌دانيم. اما در هر صورت، پس از آمدن اسلام، شرايع سابق به طور كلى نسخ گرديده و ما امروز گرچه قبول داريم كه زمانى، براى مثال، شريعت يهوديت و مسيحيت از جانب خداى متعال براى بشر مقرر گرديده، اما امروزه ملاك عملمان را فقط تعاليم اسلام و احكام آن قرار مى‌دهيم و شرايع سابق را از درجه اعتبار ساقط مى‌دانيم.

از سوى ديگر نيز بايد متوجه باشيم كه مسأله تاريخ‌مندى احكام و نسخ يك شريعت به طور كلى، فقط در مورد شرايع سابق مطرح است و كسى نبايد تصور كند كه اكنون پس از گذشت 1400 سال، شريعت اسلام و احكام آن نيز مشمول همين قاعده مى‌شود. متأسفانه مشاهده مى‌كنيم كه امروزه كسانى چنين ديدگاهى دارند و مى‌پندارند احكام اسلامى نيز مانند احكام شرايع پيشين، احكامى تاريخ‌مند و موقتى بوده و تنها براى برهه‌اى خاص از زمان نازل شده و اكنون ديگر تاريخ مصرف آنها سپرى گشته است! اينان در واقع اسلام را نيز در اين زمان مانند يهوديت و مسيحيت و غير آنها از شرايع آسمانى، آيينى منسوخ مى‌دانند. اينان معتقدند: گرچه معتقديم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) از جانب خدا آن را براى بشر آورده، اما امروزه ديگر نيازى نيست كه بدان عمل كنيم! از ديد اين افراد، در عصر حاضر كه عصر پيشرفت، تجدد، تمدن و فرهنگ است، ديگر معنا ندارد كه بگوييم، براى مثال، انسان‌ها را به عنوان اجراى حدود تازيانه بزنند، يا دست دزد را قطع كنند و يا قاتل را به عنوان قصاص اعدام نمايند. اينان معتقدند اكنون ديگر زمان و عصر اين كارها گذشته و اين قبيل حكام بايد تغيير كند.

روشن است كه اگر كسى نسبت به اسلام چنين نگرشى داشته باشد، آن‌گاه، براى

مثال، ديگر بين يهوديت و اسلام هيچ تفاوتى وجود نخواهد داشت و عملا تفاوتى نمى‌كند كه كسى يهودى يا مسلمان باشد. اگر بگوييم امروزه رعايت احكام اسلام لازم نيست و مسلمان بودن فقط به اين است كه معتقد باشيم آموزه‌ها و احكام و دستوراتى توسط پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از جانب خدا براى بشر آورده شده، اين امر با يهودى بودن ما چه تفاوتى خواهد داشت؟ ما در مورد يهوديت نيز همين باور را داريم و معتقديم آنچه بر حضرت موسى(عليه السلام) نازل شده، حق و از جانب خداى متعال بوده، اما زمان عمل به آن فقط مربوط به همان دوران مى‌شده و امروزه اعتبارى ندارد و نيازى نيست كه ما به آن عمل كنيم.

اگر اسلام فقط براى 1400 سال پيش بوده، پس وضع دين‌دارى ما در اين زمان چه مى‌شود؟ آيا ما امروزه بى‌دينيم و به دين و شريعتى پاى‌بند و معتقد نيستيم؟ اصولا پذيرفتن اسلام و مسلمان بودن معنايى جز اين ندارد كه در اين زمان به احكام اسلام پاى‌بند باشيم و عمل به آنها را الزامى بدانيم. نيازى نيست كه ما حتماً روايتى بدين مضمون داشته باشيم كه: حَلالُ مُحَمَّد حَلالٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَحَرامُهُ حَرامٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَة(1)، تا احكام اسلام را در اين زمان نيز سارى و جارى بدانيم، بلكه اساساً اسلام و مسلمانى در اين زمان چيزى غير از اين نيست كه به احكام اسلام ملتزم باشيم.

اگر در اين زمان احكام اسلام نبايد عمل شود، پس اسلام، براى مثال، با يهوديت چه تفاوتى خواهد كرد؟ ما نسبت به يهوديت نيز همين عقيده را داريم، و با آن‌كه حضرت موسى(عليه السلام) را كليم الله و شريعت آن حضرت را از جانب خدا و برحق مى‌دانيم، اما معتقديم لزومى ندارد به آن عمل كنيم. اگر مسلمان بودن فقط به اين است كه معتقد باشيم آيين حقى در هزار سال پيش بوده و تمام شده و رفته است، بنابراين چون ما نظير اين اعتقاد را نسبت به يهوديت داريم و معتقديم يهوديت آيين حقى است كه در دو هزار سال پيش وجود داشته است، پس يهودى هستيم! همچنين چون معتقديم زمانى آيين حقى به نام مسيحيت وجود داشته، پس مسيحى هستيم! و با اين حساب، ما در حال حاضر هم يهودى، هم مسيحى و هم مسلمانيم!!


1. ر.ك: بحارالانوار، ج 11، ص 56، روايت 55، باب 1؛ و ج 16، ص 353، روايت 38، باب 11؛ و ج 47، ص 35، روايت 33، باب 11؛ و ج 68، ص 326، روايت 2، باب 26؛ و ج 93، ص 3، باب 128.

از اين رو ترديدى وجود ندارد كه مسلمان بودن در اين زمان به اين است كه معتقد باشيم احكام اسلام در اين عصر و زمان نيز پابرجا و برحق است و بايد دقيقاً و موبه‌مو اجرا گردد و حتى يك حكم از آن نيز نبايد مورد انكار قرار گيرد. قرآن كريم با تأكيد بر اين مسأله مى‌فرمايد، كسانى كه برخى از آنچه را خداوند نازل كرده قبول مى‌كنند و برخى ديگر را نمى‌پذيرند، در حقيقت راهى جر كفر نمى‌پيمايند:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِينا؛(1) كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند و مى خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى بيندازند، و مى گويند «ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى‌كنيم» و مى‌خواهند ميان اين [دو]، راهى براى خود اختيار كنند، آنان در حقيقت كافرند؛ وما براى كافران عذابى خفت‌آور آماده كرده‌ايم.

ايمان بايد مطلق باشد، و هنگامى مى‌توان كسى را «مؤمن» دانست كه همه آنچه را خداوند فرموده، بى‌كم و كاست بپذيرد و تسليم آن باشد، و حتى اگر فقط يك حكم را انكار كند از دايره ايمان خارج مى‌شود. البته اين كفر، كفر باطنى است و با كفر ظاهرى تفاوت دارد. كفر باطنى در مقابل «ايمان» قرار مى‌گيرد، در حالى كه كفر ظاهرى در مقابل «اسلام» است. اسلام به معناى متعارفش همين است كه كسى شهادتين را بر زبان جارى كند. اگر كسى شهادتين را گفت، جزو مسلمانان محسوب مى‌شود و از دايره كفر ظاهرى خارج مى‌شود و احكام ظاهرى اسلام نسبت به او جارى است. منافقان كه قرآن عاقبت آنها را گرفتار آمدن در سوزنده‌ترين آتش‌هاى جهنم مى‌داند (إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَْسْفَلِ مِنَ النّار)(2)، با اين حال از نظر ظاهرى در زمره مسلمانان محسوب مى‌شدند و به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى‌آمدند، ازدواج با آنها جايز بود، بدنشان پاك و طاهر بود و خلاصه مانند ساير مسلمانان تمام احكام ظاهرى اسلام در مورد آنها اجرا مى‌گرديد. اما با اين حال، منافقان در دل خود هيچ اعتقادى به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نداشتند و در باطن كافر بودند، و


1. نساء (4)، 150 و 151.

2. همان، 145.

به همين سبب نيز اهل جهنم‌اند. آنچه در آخرت موجب نجات انسان مى‌شود ايمان است نه اسلام، و اسلام فقط در همين دنيا امتيازاتى ـ نظير آنچه ذكر شد ـ را براى شخص به همراه مى‌آورد. در هر صورت، بر اساس اين آيه شريفه اگر كسى حتى حكمى ساده از احكام اسلام را انكار كند كافر است و به نجات و رستگارى نخواهد رسيد.

در همين زمينه، قرآن كريم در آيه‌اى ديگر با نكوهش شديد چنين افرادى، ذلت و خوارى دنيا و سخت‌ترين عذاب‌هاى آخرت را به آنان وعده مى‌دهد و چنين تفكرى را به شدت محكوم مى‌كند:

أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْض فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَيَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَمَا اللهُ بِغافِل عَمّا تَعْمَلُون؛(1) آيا به پاره اى از كتاب ايمان مى آوريد و به پاره اى كفر مىورزيد؟ پس جزاى هركس از شما كه چنين كند جز خوارى در زندگى دنيا نخواهد بود و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها بازبرند، و خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست.

 

خلاصه بحث

به هر حال، اولين شرط فلاح و رستگارى «ايمان» است كه خود دست كم به سه شعبه تقسيم مى‌شود: ايمان به خداوند، ايمان به نبوت و ايمان به معاد و آخرت. از ايمان كه بگذريم، يك شرط ديگر نيز براى فلاح وجود دارد و آن عبارت از «عمل صالح» است كه باز شاخه‌هاى گوناگونى دارد و ساحت‌هاى مختلفى را در بر مى‌گيرد. برخى اعمال صالح فقط ناظر به ارتباط انسان با خدا است. براى مثال، نماز از اين قبيل است. اگر هيچ كس جز يك انسان در عالم نباشد، بايد نمازش را بخواند و خواندن نماز ربطى به اين ندارد كه ديگرانى هم باشند يا نباشند. اين عمل صالحى در زمينه ارتباط انسان با خدا است كه به هيچ وجه نبايد ترك شود و حتى به اشاره هم كه شده بايد آن را به جا آورْد. اما اسلام برخلاف آنچه سكولارها مى‌گويند، دينى نيست كه فقط منحصر به رابطه انسان با خدا باشد و دايره آن بسيار وسيع است و ابعاد مختلفى را در بر مى‌گيرد. اسلام در عرصه‌هاى


1. بقره (2)، 85.

مختلفى، از رابطه انسان با همسر، پدر و مادر، فرزندان، خويشان و بستگان، همسايه، معلم، شريك و حاكم گرفته تا رابطه جامعه اسلامى با جوامع ديگر و جنگ و صلح و نظاير آنها احكام و دستورات مختلفى دارد كه يك مسلمان بايد آنها را رعايت كند. در واقع عمل صالح در تمامى اين عرصه‌ها راه پيدا مى‌كند و وجود دارد و آدمى بايد در هر زمينه‌اى با شناخت عمل صالح از عمل فاسد، به انجام عمل صالح مبادرت ورزد تا به فلاح و سعادت دست پيدا كند. اصل كلى در اين زمينه اين است كه در همه جا عمل صالح اين است كه انسان به دستور خداى متعال عمل كند، و اگر با فرمان خدا مخالفت نمايد مرتكب گناه شده و به همان اندازه از فلاح دور مى‌شود.

از آنچه گفتيم، طبعاً اين‌گونه به دست مى‌آيد كه فلاح و همچنين شرط آن، يعنى تقوا ـ و طبيعتاً دو مؤلفه تشكيل‌دهنده تقوا، يعنى ايمان و عمل صالح ـ از امور «تشكيكى» هستند و مراتب و درجات مختلفى دارند.(1) هركس از ايمان و عمل صالح بيشتر و بالاترى برخوردار باشد، به همان ميزان به مرتبه بالاترى از فلاح و سعادت دست خواهد يافت. بر اين اساس، فلاح كامل براى كسى است كه هم ايمان كامل داشته باشد و هم تمامى اعمالش صالح باشد، و به هر اندازه كه انسان در ايمان و عمل صالح ضعف و كاستى داشته باشد، به همان ميزان از درجه فلاح و رستگارى و مرتبه كمال و سعادتش كاسته خواهد شد.


1. در اين‌جا مناسب است به برخى از آياتى كه بر ذو مراتب و تشكيكى بودن امورى مانند ايمان، كفر، هدايت و ضلالت دلالت دارند، اشاره كنيم:

وَإِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً؛انفال (8)، 2.

وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً؛ محمد (47)، 17.

وَلا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ ضَلالاً؛ نوح (71)، 24.

وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَكُفْراً؛ مائده (5)، 64.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ؛ نساء (4)، 137.

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ؛ فتح (48)، 4.

همان‌گونه كه ملاحظه مى‌شود، اين آيات دلالت دارد بر اين‌كه امور مذكور قابل كم و زياد شدن هستند؛ يعنى مراتب مختلف دارند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org