- مقدمه معاونت پژوهش
- درس اول: مؤمنان رستگار
- درس دوم: ارتباط زكات و رستگارى (1)
- درس سوم: ارتباط زكات و رستگارى (2)
- درس چهارم: مهار غريزه جنسى
- درس پنجم: وفاى به عهد و امانتدارى، دو شرط مهم رستگارى
- درس ششم: نماز و رستگارى
- درس هفتم: چكيده و نتيجه مباحث پيشين
- درس هشتم: عبادالرحمان
- درس نهم: عبادالرحمان، مردمى فروتن و خوددار (1)
- درس دهم: عبادالرحمان، مردمى فروتن و خوددار (2)
- درس يازدهم: عبدالرحمان و نماز
- درس دوازدهم: عبادالرحمان، هراسناك و نگران
- درس سيزدهم: ميانهروى در انفاق
- درس چهاردهم: صفات سلبى عبادالرحمان
- درس پانزدهم: سرنوشت خطاكاران
- درس شانزدهم: دو وصف سلبى ديگر براى عبادالرحمان
- درس هفدهم: برخورد عبادالرحمان با آيات الهى
- درس هجدهم: اهتمام عبادالرحمان به خانواده
- درس نوزدهم: امامت متقين، آرمان عبادالرحمان
درس پنجم
وفاى به عهد و امانتدارى،
دو شرط مهم رستگارى
وَالَّذِينَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُونَ؛(1) و آنان كه امانت ها و پيمان هاى خود را رعايت مى كنند.
تمايل انسان به بىقيدى
در جلسات پيشين آيات ابتداى سوره «مؤمنون» را مرور مىكرديم و بحث در اوصاف «مفلحين» و انسانهايى بود كه با نجات از خطرها و گذشتن از موانع و ناهموارىها به هدف و مطلوبشان نايل مىگردند و سعادتمند و رستگار مىشوند. پس از شرح و توضيح برخى اوصافى كه در آيات قبل ذكر شده بود، اكنون نوبت بحث از وصفى ديگر است كه در اين آيه مورد اشاره قرار گرفته است:
وَالَّذِينَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُون؛ و آنان كه امانتها و پيمانهاى خود را رعايت مىكنند.
بر اساس اين آيه مفلحان كسانى هستند كه امانتها را به صاحبانشان بازمىگردانند و نسبت به عهد و پيمان خويش وفادار و پاىبندند و به آن عمل مىكنند. در توضيح اين آيه شريفه مناسب است مقدمهاى را طرح كنيم.
در مباحثى كه در سالهاى گذشته داشتهايم، اين مطلب را مورد بحث قرار دادهايم كه انسان به حسب طبع حيوانىاش مايل است كه كاملا آزاد و رها باشد. اين آزادى غير از آزادى به معناى حرّيت و «آزادگى» است و بدين معنا است كه انسان مىخواهد كه هيچ
1. مؤمنون (23)، 8.
تقيدى نداشته باشد و هر زمان هر كار كه دلش مىخواهد، انجام دهد و چيزى مانع اجرا و انجام خواسته و ميل او نباشد. در اخلاق و معارف اسلامى، اين تمايل به اوصافى همچون: حيوانى، شيطانى و نفسانى موصوف مىگردد، كه همه اين تعبيرها در جاى خود درست و صحيح است؛ چراكه اين تمايل هم با بعد حيوانى وجود انسان، هم با شيطان، و هم با هواى نفس نسبت و ارتباط دارد. اصل مسأله اين است كه اين خواست و تمايل از جنبه مادى و «حيوانى» انسان نشأت مىگيرد، اما به لحاظ اخلاقى، از اين گونه تمايلات با عنوان «هواهاى نفسانى» و «شيطانى» تعبير مىكنند.
در هر صورت، اين تمايل در سطوح مختلفى بر انسان تأثير دارد. در صورتى كه اين تمايل بسيار شديد و افراطى باشد، به طور ناخودآگاه حتى مىتواند بر ديدگاهها و تفكرات و عقايد انسان تأثير بگذارد. اگر آدمى تمايل شديدى به بىقيدى و بىبندوبارى داشته باشد، به طور ناخودآگاه به امورى كه بنا است احياناً تقيّد و محدوديتى برايش ايجاد كنند اصلا اجازه نمىدهد كه به ذهن او وارد شوند تا بخواهد در مورد آنها فكر كند. اين افراطىترين حالت اين تمايل است كه تحت تأثير آن، آدمى حاضر نمىشود حتى در حوزه فكر و نظر هم حسابى براى امور «تقيدآور» باز كند.
اما در هر صورت ممكن است شرايطى پيش بيايد كه انسان ناگزير باشد فكر و انديشه خود را در حوزه اين امور به جريان بيندازد. براى مثال، فرض كنيد از او دعوت شده كه در جلسهاى پيرامون موضوعى بحث كند كه به اين وادى ارتباط دارد، يا در محفلى كسى موعظهاى كرده و بحثى پيش آمده و انتظار مىرود كه او هم سخنى بگويد. اينجا مرحله دوم تأثير تمايل مذكور است. در چنين شرايطى كه انسان به ناچار بايد فكرش را به امور تقيدآور معطوف كند، باز تحت تأثير آن تمايل سعى مىكند مقدمات فكرى و نظرى را به گونهاى تنظيم كند كه به همان نتيجه دلخواه خودش كه بىبندوبارى و آزادى است، برسد. نكته مهم در اينجا اين است كه در بسيارى از مواقع، اين تأثير به صورت ناخودآگاه است و چه بسا انسان خود مىپندارد كه كاملا بر اساس برهان و منطق و تفكر آزاد و بى هيچ غلّ و غشّ و دخالتى به اين نتيجه و ديدگاه فكرى رسيده است. «حيلههاى نفسانى» و «كيد و مكر نفس» اصطلاحى است كه براى اين گونه موارد به كار
برده مىشود و اشاره دارد به امورى كه نفس آن چنان در پرده و ظريف و در لايههايى از ابهام آنها را انجام مىدهد كه آدمى خود نيز متوجه آن نمىشود!
مرحله سوم از تأثير اين تمايل در جايى است كه سرانجام انسان، هرچند به ناچار، به تفكر درباره امرى تقيدآور مىپردازد و دليل و برهانى واضح در مورد حقانيت آن مسأله برايش اقامه مىگردد. در اين مرحله با وجود آنكه مسأله از نظر دليل و برهان تمام است، اما به علت همان ميل ذاتى به بىقيدى و بىبندوبارى، دل انسان آن را نمىپذيرد و زير بار نمىرود. اين همان چيزى است كه اصطلاحاً گفته مىشود فردى «علم» دارد اما «ايمان» ندارد؛ يعنى از نظر ذهنى و عقيدتى مسأله برايش حل شده، اما قلبش به آن باور ندارد. قرآن كريم در جايى در اين باره مىفرمايد:
قالَتِ الأَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا يَدْخُلِ الإِْيمانُ فِي قُلُوبِكُم؛(1)[برخى از] عرب هاى باديه نشين گفتند: «ايمان آورديم.» بگو: «شما ايمان نياورده ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم.» و هنوز ايمان در قلب هاى شما وارد نشده است.
يكى از مصاديق بارز چنين انكارى، در بحث معاد است. كسانى كه معاد را انكار مىكنند اين گونه نيست كه واقعاً دليلى عقلى بر نفى معاد دارند و عقل آنها حكم مىكند كه معاد محال است و خداوند نمىتواند آدميان را دوباره زنده كند، بلكه علت اصلى اين انكار همان تمايل ذاتى به بىبندوبارى و فسق و فجور است:
أَيَحْسَبُ الإِْنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ * بَلْ يُرِيدُ الإِْنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَه؛(2) آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوان هاى او را گرد نخواهيم آورد؟ آرى [بلكه] تواناييم كه [خطوط] سر انگشتان او را درست [و بازسازى]كنيم. [خير، مسأله شك در معاد نيست] بلكه انسان مىخواهد [آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قيامت] در تمام عمر گناه كند.
منكران معاد و كافران به خوبى مىدانند كه دوباره زنده شدن انسان امرى محال نيست و خداوند اگر بخواهد حتى مىتواند خطوط سر انگشتان آدمى را دوباره با همان دقتى كه
1. حجرات (49)، 14.
2. قيامة (75)، 3 ـ 5.
بوده جمعآورى و بازسازى كند. پس چرا باز هم معاد را انكار مىكنند؟ زيرا پذيرفتن معاد تعهدآور و تقيدآور است. اگر آدمى پذيرفت كه معاد وجود دارد، آنگاه بايد مراقب اعمال خود باشد و مرتكب كارهاى زشت نگردد تا در قيامت مورد مؤاخذه و عذاب الهى قرار نگيرد. از اين رو از ابتدا معاد را انكار مىكند تا خيالش راحت شود و با خاطرى آسوده به هر فسق و فجورى دست بزند: بَلْ يُريدُ الانسانُ لِيَفْجُرَ اَمامَه. اين در واقع همان مرحله از تأثيرات ميل به بىبندوبارى است كه گفتيم اين تمايل حتى در اعتقاد انسان اثر مىگذارد و باعث مىشود با اينكه دلايلى قطعى و يقينى در دست دارد، خدا و معاد را هم قبول نكند و منكر گردد. به عبارت ديگر، اين همان مرتبهاى است كه موجب مىشود انسان ايمان نياورد.
همانگونه كه در مباحث سالهاى گذشته اشاره كرديم، بين «علم» و «ايمان» تفاوت وجود دارد و ايمان اين است كه آدمى پس از آنكه به چيزى علم پيدا كرد، قلباً هم بنا بگذارد كه به لوازم آن علم ملتزم باشد. اگر چنين بنايى بگذارد، علاوه بر علم، ايمان هم دارد، اما اگر چنين بنايى نداشته باشد، صرفاً علم دارد و از ايمان خبرى نيست؛ و به تبع تعبير قرآن، اصطلاحاً آن را «كفر جحودى» مىنامند.
وَجَحَدُوا بِها وَاسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوًّا؛(1) و با آن كه دل هايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند.
حقيقت ايمان: بستن عهد و پذيرش قيد
پس حقيقت ايمان عبارت است از «بناگذارى قلبى» و اينكه انسان تصميم بگيرد كه به لوازم علم خود عمل كند. اين اولين «عهد»ى است كه انسان با خود انجام مىدهد و پس از آن است كه نوبت به اعمال خارجى و مسائل ديگر مىرسد.
در مرحله ايمان، انسان تمامى اعمال را به صورت تفصيلى در ذهن خود حاضر نمىكند، بلكه اجمالا بنا مىگذارد و تصميم مىگيرد كه اين علم هر لازمهاى داشته باشد، پس از اين بدان ملتزم گردد. از اين رو، براى مثال، وقتى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ايمان مىآوريم،
1. نمل (27)، 14.
بدين معنى است كه مىپذيريم آن حضرت به راستى فرستاده خدا است و اجمالا بنا مىگذاريم كه هر چه از طرف خداوند براى ما بياورد، آن را بپذيريم. اما پس از اين تعهد اجمالى، در مقام تفصيل و عمل كردن به آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جانب خداوند آورده است، گاهى به دستوراتى برمىخوريم كه عمل به آنها مشكل است و چندان به مذاقمان خوش نمىآيد و با همان گرايش ذاتى ما به آزادى سازگارى ندارد. برخى مسلمانان صدر اسلام همينگونه بودند. آنان بر اثر معجزاتى كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مشاهده كردند به آن حضرت ايمان آوردند و پيامبرى ايشان را پذيرفتند. اما پس از آن، پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخى دستوراتى نظير جهاد، انفاق و زكات از جانب خداى متعال آورد كه براى بعضى از افراد عمل به آنها سنگين بود. كسى كه چندان مال و ثروتى ندارد، هنگامى كه دستور انفاق داده شود چندان مشكلى برايش ندارد، چراكه، براى مثال، او صد تومان در جيب دارد كه مىخواهد ده تومان آن را انفاق كند، و دادن ده تومان از صد تومان، و دل كندن از آن چندان دشوار نيست. اما كسى كه چندين ميليارد در بانكهاى خارجى دارد اگر بخواهد خمس بدهد رقم سنگينى مىشود. براى مثال، اگر يك ميليارد دلار داشته باشد، بايد دويست هزار دلار آن را خمس بدهد، و دويست هزار دلار پول كمى نيست كه انسان به راحتى بتواند از آن دل بكند و تسليم اين دستور شود و به آن تعهدى كه نسبت به عمل به دستورات خداوند داده بود پاىبند بماند. اينجا است كه آن تمايل ذاتى به آزادى و گريز از قيد و بند بار ديگر به سراغ او مىآيد و باعث مىشود تلاش كند تا به نحوى از زير بار اين قيد و محدوديت فرار كند. از اين رو عمل كردن به اين دستور نياز به تعهد جديدى دارد، غير از آن تعهد اجمالى كه ابتدا سپرده بود.
در صدر اسلام، براى ورود به جرگه ايمان و اسلام كافى بود كسى شهادتين را بر زبان جارى كند و به وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شهادت دهد. اما معمولا پس از گفتن شهادتين، پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بسيارى از موارد بيعت خاص از آنها مىگرفت. براى مثال، از آنان پيمان مىگرفت كه اگر دشمنى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) حمله كند به يارى آن حضرت بشتابند، يا پيمان مىبست كه از آن پس، دستوراتى كه از سوى خداى متعال نازل مىشود و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنان ابلاغ مىكند، بپذيرند و اجرا كنند. آن حضرت حتى از زنانى كه از مكه به مدينه مهاجرت مىكردند بيعت مىگرفت. كيفيت بيعت هم به اين صورت بود كه
ظرف آبى مىآوردند و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دست مبارك خود را در آن مىگذاشت و زنانى كه مىخواستند بيعت كنند، دستشان را در آن آب مىگذاشتند. مفاد و محتواى اين بيعت هم در قرآن كريم مورد اشاره قرار گرفته است:
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللهِ شَيْئاً وَلا يَسْرِقْنَ وَلا يَزْنِينَ وَلا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَلا يَأْتِينَ بِبُهْتان يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوف فَبايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللهَ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيم؛(1) اى پيامبر، چون زنان باايمان نزد تو آيند تا با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، و دزدى و زنا نكنند، و فرزندان خود را نكشند، [و فرزندان حرامزادهاى كه با دست خود درست كردهاند] با بهتان [و حيله] به شوهر خويش نبندند، و در هيچ كار شايستهاى مخالف فرمان تو نكنند، با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه، كه خداوند آمرزنده مهربان است.
گرچه ايمان آوردن آن زنان و شهادت آنان به وحدانيت خداوند و پذيرش رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) طبعاً موارد مذكور در اين آيه را هم شامل مىشد، اما با اين حال برخى امور به لحاظ اهميتى كه داشتند، لازم بود مورد تأكيد خاص قرار بگيرند و براى عمل به آنها جداگانه بيعت گرفته شود، و اين تعهد جديدى مىشد غير از آن تعهد اجمالى كه در ضمن گفتن شهادتين به آن متعهد مىشدند.
به هر حال، عهدهايى كه يك مسلمان مىبندد، از عهد و پيمان با خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله)آغاز مىشود تا مىرسد به عهدهايى كه دو نفر بين خود مىبندند. اين عهدها نيز گاهى از قبيل معاملات است كه اسامى خاصى، همچون: بيع، اجاره، رهن، مضاربه و نظاير آنها دارد، و گاه نيز از همين عهد و پيمانهاى عمومى و عرفى است كه دو نفر با هم قول و قرارهايى مىگذارند و نام خاصى ندارد.
گستردگى مفهوم و مصاديق «عهد»
بنابراين مفهوم «عهد» مفهومى بسيار گسترده است و افراد و مصاديق فراوان و مختلفى دارد. اين گستردگى در كاربرد قرآنى اين واژه نيز ديده مىشود و ملاحظه مىكنيم كه
1. ممتحنه (60)، 12.
قرآن كريم از واژه «عهد» در موارد مختلفى استفاده كرده است. براى مثال، گاهى در اين مورد استعمال شده كه كسانى از خداوند طلب مال و گشايش روزى مىكنند و عهد مىبندند كه اگر خداوند خواسته آنان را برآورده سازد، بخشى از آن مال را در راه خدا انفاق كنند:
وَمِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ * فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُون؛(1) و برخى از آنان كسانىاند كه با خدا پيمان بسته بودند كه اگر [خداوند] از كرم خويش به ما عطا كند قطعاً صدقه خواهيم داد و از نيكوكاران خواهيم بود. پس چون [خداوند] از فضل خويش به آنان بخشيد، بدان بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند.
يا در مواردى به عهدهايى كه در صدر اسلام بين مسلمانان و مشركان وجود داشت اشاره شده است؛ از جمله در سوره توبه مىفرمايد:
كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِين؛(2) چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود، مگر كسانى كه در كنار مسجد الحرام با آنان پيمان بستيد. پس تا با شما [بر سر عهد خود] پايدارند، شما نيز با آنان پايدار باشيد، كه خداوند پرهيزگاران را دوست دارد.
در هر صورت، عهد و پيمان و عمل به آن، يكى از عامترين ارزشهاى انسانى است كه هر فرد انسان، هرچند هيچ دينى هم برايش به اثبات نرسيده باشد، بايستى به آن ملتزم باشد و آن را بپذيرد. دو انسانى كه هيچ دينى هم ندارند اگر، براى مثال، قرار گذاشتند كه خانهاى را معامله كنند و با هم بر سر قيمتى به توافق رسيدند و معامله كردند، هر كدام بايد به اين عهد پايدار باشند و يك طرف پول، و طرف ديگر خانه را طبق قرار تحويل دهد. اگر غير از اين باشد و افراد نخواهند به عهد و پيمانهاى خود پايدار باشند، اصلا زندگى اجتماعى معنا پيدا نمىكند و سنگ روى سنگ بند نخواهد شد و اساس زندگى
1. توبه (9)، 75 و 76.
2. همان، 7.
اجتماعى بر هم خواهد خورد. اگر افراد با هم قول و قرارهايى بگذارند اما بعد هر كس آزاد باشد هر كار كه دلش خواست انجام دهد، آيا زندگى اجتماعى و نظم و نظامى سامان خواهد گرفت؟ براى مثال، زن و مردى كه با هم عهد و پيمان ازدواج مىبندند، اگر پس از ازدواج هر كدام آزاد باشد كه مانند قبل از ازدواج هر كار كه دلش مىخواهد انجام دهد و هر وقت و هر كجا و با هر كس كه خواست، رفت و آمد كند، آيا مىتوان چنين پيمانى را ازدواج ناميد؟ و آيا مىتوان به بقا و استوارى اين پيمان اميدوار بود؟ همان گونه كه اشاره كرديم، اين مسأله ارتباطى هم به دين ندارد و انسانها هرچند هيچ دينى هم نداشته باشند، اگر نخواهند به عهد و پيمانهاى خود عمل كنند همه چيز به هم خواهد ريخت و زندگى اجتماعى از اساس ويران خواهد شد. اساس زندگى اجتماعى، از يك اجتماع كوچك دو نفره گرفته تا جوامع چند صد ميليونى، اين است كه افراد نسبت به يكديگر تعهداتى را بپذيرند و به آنها پاىبند باشند.
در اين ميان، در يك جامعه اسلامى كه اعتقاد به خدا و اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله) وجود دارد، به جز عهد و پيمانهاى معمول كه در همه جوامع بشرى وجود دارد، طبعاً مردم عهد و پيمانهايى را نيز در ارتباط با خدا و رسولش مىپذيرند و متعهد مىشوند كه آنها را رعايت كنند. البته قول و قرارهايى هم كه مردم جامعه اسلامى بين خودشان دارند احكام خاص خود را دارد و اينكه عمل به آنها آيا فقط وقتى واجب است كه طرفينى باشد، يا اگر يكطرفه و داوطلبانه هم باشد وجوب عمل دارد، و بحثهايى از اين قبيل، مطالبى است كه فقهاى عظام در مباحث فقهى به آن مىپردازند و از حيطه بحث فعلى ما خارج است.
اما از بحث فقهى كه بگذريم، از لحاظ اخلاقى، هر نوع تعهدى كه انسان بدهد، هرچند يكجانبه و داوطلبانه باشد، مىبايست آن را رعايت كند و بدان پاىبند باشد. البته اين «مىبايست» درجهاش مىتواند بر حسب موارد بالا و پايين رود، چراكه ارزشهاى اخلاقى نيز نظير احكام فقهى در يك سطح و مرتبه نيستند. همان گونه كه در فقه كارى جايز و مباح، كار ديگرى مستحب، كارى ديگر واجب و امرى ديگر واجب مؤكد است، ارزشهاى اخلاقى نيز از نظر درجه ضرورتى كه براى رعايت آنها قائل
مىشويم تفاوت دارند. از اين رو ممكن است عمل به «تعهد يكجانبه داوطلبانه» در مقايسه با برخى ديگر از انواع تعهد، مرتبه پايينترى از ارزش را داشته باشد، اما به لحاظ اصل ارزش اخلاقى، عمل به هرگونه تعهدى مطلوب و داراى ارزش است. در اين ميان، عمل به برخى از انواع عهد و پيمان، علاوه بر ارزش اخلاقى، از نظر فقهى نيز ممكن است حكم وجوب داشته باشد.
از عهد و پيمان با خدا تا عهد و پيمان با كفار
در قرآن كريم گاه بر مراقبت نسبت به برخى عهدهاى خاص، و از جمله، عهدهايى كه انسان با خداوند مىبندد، تأكيد شده، و گاه به طور كلى بر اعتبار وفاى به عهد به عنوان يك ارزش اخلاقى عام تأكيد گرديده است؛ از جمله در اين آيه كه مىفرمايد:
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسّائِلِينَ وَفِي الرِّقابِ وَأَقامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَالصّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون؛(1) نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى شرق و [يا] مغرب بگردانيد، بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پيامبران ايمان آورَد، و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش، به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راهماندگان و گدايان و در [راه آزاد كردن]بندگان بدهد، و نماز را برپاى دارد، و زكات بدهد، و آنان كه چون عهد ببندند به عهد خود وفادارند، و در سختى و زيان و به هنگام جنگ شكيبايانند، آنانند كسانى كه راست گفتهاند، و آنان همان پرهيزگارانند.
«برّ» كه به معناى نيكى، خوبى و نيكوكارى است، به تعبير ادبيات علمى و اصطلاحى امروزين، همان «ارزش اخلاقى» است. از اين رو در اين آيه يكى از مصاديق نيكى و ارزشهاى اخلاقى «وفاى به عهد» دانسته شده است: وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا.
1. بقره (2)، 177.
«عاهدوا» اطلاق دارد و به اصطلاح، متعلَّق آن ذكر نشده است. باكه عهد ببندند؟ با هر كس؛ خواه با خدا، خواه با پيامبر و خواه با مردم عادى. چه عهدى ببندند؟ باز عهد خاصى ذكر نشده و از اين لحاظ نيز آيه مطلق است و هر عهدى را شامل مىشود. البته اين مقدار روشن و مسلّم است كه عهد بايد در چارچوب ضوابط شريعت باشد، وگرنه ـ نعوذ بالله ـ عهد بر حرام و خلاف شرع نه تنها ارزش اخلاقى ندارد كه ضد ارزش و حرام و ممنوع است. بنابراين مفاد اين بخش از آيه اين مىشود كه عمل به هر عهد و پيمانى و با هر كسى، داراى ارزش اخلاقى است.
اكنون آيه شريفه «وَالَّذِينَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُون» نيز بيان مىكند كه وفاى به عهد داراى ارزش اخلاقى، و علاوه بر آن، يكى از شرايط فلاح و رستگارى است. البته همان گونه كه اشاره كرديم، مراتب اين ارزش مختلف است و آيه، ديگر درصدد بيان مراتب ارزش وفاى به عهد و ساير جزئيات مربوط به آن نيست؛ چنانچه آيات قبل از آن نيز اينچنين بودند. در آيات قبل نيز كه، براى مثال، بحث نماز و زكات مطرح شد، سخنى از جزئيات آنها به ميان نيامده است. فرمود: الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُون؛ اما كدام نماز؟ نماز واجب يا مستحب؟ نمازهاى واجب روزانه يا هر نماز واجبى؟ اين تفاصيل ديگر در آيه بيان نشده و به همين دليل از آن استفاده مىشود كه هر نمازى در فلاح و رستگارى تأثير دارد؛ اما البته ميزان اين تأثير متفاوت است و از واجب مؤكد تا واجب، مستحب مؤكد و مستحب عادى تغيير مىكند. همچنين فرمود: وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُون؛ اشاره كرديم كه مراد از زكات در اينجا زكات واجب و مصطلح فقهى نيست، بلكه «مطلق انفاق» منظور است. از اين رو معناى اين آيه اين مىشود كه هر صدقه و انفاقى در رساندن انسان به فلاح تأثير دارد، اما اينكه اين تأثير به چه ميزان و با چه شرايطى است، مطلبى است كه آيه از بيان آن ساكت است.
در مورد «وفاى به عهد» نيز آيه شريفه بر اصل رابطه بين اين موضوع و «فلاح» تأكيد مىكند، اما وارد جزئيات نمىشود و در اينجا نسبت به آنها پيامى ندارد. البته ما با توجه به ادله و آيات ديگر مىدانيم كه برخى مراتب و مصاديق وفاى به عهد فقط داراى ارزش اخلاقى است و وجوب فقهى ندارد، برخى مراتب و مصاديق آن علاوه بر ارزش
اخلاقى، وجوب فقهى هم دارد و مراتب و مصاديقى از آن نيز علاوه بر اينها، در صورتى كه رعايت نشود آثار و عواقب بسيار بدى به دنبال دارد؛ چنانچه قرآن كريم درباره برخى از منافقان مىفرمايد آنان چون عهد و پيمان خويش با خدا را رعايت نكردند، خداوند آنها را به نفاق مبتلا كرد:
وَمِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحِينَ * فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللهَ ما وَعَدُوهُ وَبِما كانُوا يَكْذِبُون؛(1) و برخى از آنان كسانىاند كه با خدا پيمان بسته بودند كه اگر [خداوند] از كرم خويش به ما عطا كند قطعاً صدقه خواهيم داد و از نيكوكاران خواهيم بود. پس چون [خداوند]از فضل خويش به آنان بخشيد، بدان بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند. در نتيجه [خداوند] به سزاى آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مىگفتند، [روح] نفاق را، تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، در دلهايشان برقرار ساخت.
ظاهر آيه اين است كه دادن اين مال از باب تكليف واجب، و خمس و زكات نبود و آنان فقط خود پيمانى بين خود و خدا بسته بودند مبنى بر اين كه اگر خداوند به ايشان مال و ثروت عطا كند، مقدارى از آن را در راه خدا صدقه بدهند. اما پس از آنكه خداوند به ايشان مال و ثروت داد، آنان عهد خود با خدا را فراموش كردند و از عمل به آن خوددارى ورزيدند. در ازاى اين پيمانشكنى و خلف وعده، خداوند آنها را به عقوبتى بسيار سخت مبتلا ساخت و آنان گرفتار نفاقى شدند كه تا روز قيامت در قلبشان باقى خواهد ماند: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَه. سبب اين ابتلا به نفاق چه بود؟ بِما أَخْلَفُوا اللهَ ما وَعَدُوه؛ خلف وعدهاى كه با خدا كردند.
آرى، خداى متعال همان گونه كه به هنگام بخشش و مغفرت، بسيار رحمان و رحيم است و با يك «يا الله» و يك لحظه پشيمانى، گناهان را مىبخشد و بنده را مورد نوازش قرار مىدهد، آنجا نيز كه پاى قانون و سنن الهى در ميان باشد بسيار سختگير است:
وَاَيْقَنْتُ أَنَّكَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ في مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَاَشَدُّ الْمُعاقِبينَ في
1. توبه (9)، 75 ـ 77.
مَوْضِعِ النَّكالِ وَالنَّقِمَةِ وَاَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرينَ في مَوْضِعِ الْكِبْرياءِ وَالْعَظَمَة؛(1) و يقين دارم كه تو در جايگاه بخشش و مهربانى، مهربانترين مهربانانى، و در جايگاه عقوبت و عذاب، سختترين عقوبتكنندگانى، و در جايگاه بزرگى و كبريايى، بزرگترين بزرگىكنندگانى.
با خدا نمىتوان شوخى كرد و نيرنگ ورزيد. آنان كه با خدا از در مكر درآيند، خداوند نيز با آنان مقابله به مثل خواهد كرد، و نتيجه اين تقابل نيز روشن است:
وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْماكِرِين؛(2) و [دشمنان] مكر ورزيدند، و خدا [در پاسخشان] مكر در ميان آورد و خداوند بهترين مكرانگيزان است.
اگر كسانى با خدا عهدى ببندند و سپس بخواهند به توجيه و فريب روى آورند و پاى عهد خود نايستند، خداوند با آنان شديداً برخورد مىكند: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَه. از آن سو نيز اگر افرادى به عهد خود با خدا وفا كنند و بر سر پيمان خود بمانند، خداوند به آنان پاداش مىدهد و بر ايمانشان مىافزايد:
مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً * لِيَجْزِيَ اللهُ الصّادِقِينَ بِصِدْقِهِم؛(3) از ميان مؤمنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در انتظارند و [هرگز در عهد و پيمان خود] تغيير و تبديلى ايجاد نكردند تا خدا راستگويان را به [عوض]راستىشان پاداش دهد.
ناگفته نماند كه استفاده از كلمه «رجال» در اين آيه ظاهراً بر اساس قواعد محاوره و براى مدح آميز كردن كلام است، نه آنكه مقصود، مردان در مقابل زنان باشد، كه در نتيجه آيه شامل زنان نشود. بانوى بزرگوارى همچون حضرت صديقه كبرى، فاطمه زهرا(عليها السلام) قطعاً مشمول اين آيه هست. تعبير «رجال» در اينجا نظير تعبير «مردانگى»، «پايمردى» و «جوانمردى» است كه ما در برخى جملات فارسى به كار مىبريم. ما در فارسى وقتى اين
1. مفاتيح الجنان، اعمال شبهاى ماه رمضان، دعاى افتتاح.
2. آل عمران (3)، 54.
3. احزاب (33)، 23 و 24.
جمله را به كار مىبريم كه «فلان كار مردانگى است»، مقصودمان اين نيست كه به زنان تعريضى داشته باشيم و بخواهيم زن بودن را نقيصهاى معرفى كنيم. اتفاقاً چهبسا زنى كارى انجام داده باشد و در توصيف كار او بگوييم «مردانگى كرده است». اين گونه تعبيرات بر اساس قواعد زبان و محاوره است و مقصود گوينده اين است كه بار ارزشى خاصى به كلام بدهد، نه آنكه بخواهد «مرد» را در مقابل «زن» به كار ببرد. در هر صورت، در زبان عربى نيز چنين چيزى وجود دارد و اين آيه شريفه و بسيارى از آيات ديگر قرآن ظاهراً از همين باب است. براى مثال، در اين آيه شريفه نيز ظاهراً «مرد بودن» خصوصيتى نداشته باشد و استفاده از تعبير «رجال» از همين بابى است كه اشاره كرديم:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَإِقامِ الصَّلاةِ وَإِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالأَْبْصار؛(1) مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمىدارد، و از روزى كه دلها و ديدهها در آن زير و رو مىشود، مىهراسند.
در هر صورت، گذشته از عهدهايى كه بين بندگان و خداى متعال وجود دارد، خود افراد نيز پيمانهايى با يكديگر مىبندند. اين پيمانها مىتواند بين دو فرد، دو گروه يا دو جامعه و كشور منعقد گردد. در صدر اسلام و پس از تشكيل جامعه و حكومت اسلامى در مدينه، پيامبر(صلى الله عليه وآله) با گروههاى مختلف كفار و مشركان پيمانهايى منعقد مىكرد. در اين ميان گاهى طرفهاى مقابل پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان پيمان را شكسته و عهد خود را نقض مىكردند. خداى متعال نسبت به اين مشركان بسيار سختگيرى مىكند و دستور جنگ با آنها و كشتن ايشان را مىدهد:
وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ * أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُول؛(2) و اگر پيمان هاى خود را پس از عهد خويش بشكستند و آيين شما را مورد طعن قرار دادند، پس با پيشوايان كفر بجنگيد، چراكه آنان را هيچ پيمانى نيست، باشد كه [از
1. نور (24)، 37.
2. توبه (9)، 12 و 13.
پيمانشكنى]باز ايستند. چرا با گروهى كه پيمانهاى خود را شكستند و تصميم به اخراج پيامبر گرفتند پيكار نمىكنيد؟
از سوى ديگر نيز اهميت عهد و پيمان تا آنجا است كه كافر و مسلمان نمىشناسد و خداوند به مسلمانان فرمان مىدهد حتى اگر با كفار و مشركان پيمانى بستهاند، مادام كه آنها پيمان را نقض نكردهاند، بر سر پيمان خويش بايستند و آن را رعايت كنند:
كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِين؛(1) چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود، مگر كسانى كه در كنار مسجد الحرام با آنان پيمان بستيد. پس تا با شما [بر سر عهد خود] پايدارند، شما نيز با آنان پايدار باشيد، كه خداوند پرهيزگاران را دوست دارد.
«اداى امانت»، وظيفهاى الهى و انسانى
شبيه اين مسأله در مورد «امانت» نيز وجود دارد. در ميان همه ملل و اقوام، اداى امانت يك ارزش، و خيانت در امانت يك ضد ارزش محسوب مىشود. اين مسأله يكى از بديهيات در حوزه ارزشها به شمار مىرود و هيچ انسانى در آن ترديد ندارد. همه انسانها قبول دارند كه خيانت در امانت امرى نكوهيده و زشت، و درستكارى و امانتدارى امرى نيكو و پسنديده است.
البته به يك معنا و از يك منظر مىتوان گفت كه اداى امانت و درستكارى، خود يكى از مصاديق «وفاى به عهد» است؛ چراكه وقتى كسى امانتى را مىپذيرد، بدين معنا است كه با شخص امانتگذار و امانتدهنده قول و قرار مىگذارد و پيمان مىبندد كه هرگاه خواستى، اين امانت را به تو بازمىگردانم. بنابراين خود امانتدارى نيز نوعى عهد است، اما چون اين عهد اهميت ويژه دارد، آن را به صورت جداگانه ذكر مىكنند. در آيه مورد بحث ما نيز اين دو را از هم جدا كرده و به عنوان دو وصف مهم مفلحان و رستگاران ذكر كرده است: وَالَّذِينَ هُمْ لأَِماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُون.
البته در برخى روايات، امانتها و عهدهاى مذكور در اين آيه به امور خاصى تأويل و
1. همان، 7.
تفسير شده، كه مىتوان آنها را ـ نظير بسيارى از روايات وارد شده در تفسير قرآن ـ از باب معرفى مصاديق مهم و برجسته دانست، وگرنه آيه اطلاق دارد و هر امانت و عهدى را شامل مىشود. حتى گاهى در تفسير برخى آيات، مصاديقى براى امانت ذكر شده كه ما در تلقى عرفى خود آنها را امانت به حساب نمىآوريم. براى مثال، در تفسير آيه شريفه:
إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَْماناتِ إِلى أَهْلِها؛(1) خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها رد كنيد.
گفته شده كه مراد از امانت، «حكومت» و «حق حاكميت» است و اهل اين امانت كه در آيه فرموده امانت آنها را ادا كنيد، مراد «اهلبيت(عليهم السلام)» هستند؛ يعنى حكومت حقى است كه خداوند به اهلبيت(عليهم السلام) داده است و مردم موظفند كه اين امانت الهى را به آن بزرگواران رد كنند. در اين مورد قرينه و مؤيدى هم در خود آيه وجود دارد. آن قرينه اين است كه بلافاصله پس از اين عبارت، سخن از داورى و قضاوت ـ كه طبعاً بحثى حكومتى است ـ به ميان آمده است:
إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَْماناتِ إِلى أَهْلِها وَإِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيرا؛(2) خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها رد كنيد؛ و چون ميان مردم داورى كنيد، به عدالت داورى نماييد. خداوند فرمان هاى خوبى به شما مى دهد. خدا شنواى بينا است.
در هر صورت، عمل به عهد و پيمان، يكى از دستورات مهم اسلامى است و قرآن كريم در موارد متعددى بر اين امر تأكيد كرده و با بيانات مختلفْ اهميت آن را گوشزد نموده است، كه به نمونههايى از آن اشاره كرديم. اكنون سخن را با آيهاى ديگر در همين زمينه به پايان مىبريم، كه مىفرمايد:
وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولا؛(3) و به پيمان [خود] وفا كنيد، زيرا كه از پيمان سؤال خواهد شد.
1. نساء (4)، 58.
2. همان.
3. اسراء (17)، 34.
در معناى اين آيه بايد دقت كرد كه مقصود از اين جمله كه: «از پيمان سؤال خواهد شد = إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولا» اين نيست كه از خود عهد سؤال مىشود كه آيا به تو عمل شد يا خير؛ بلكه منظور اين است كه از انسانها در مورد عهدهايشان سؤال مىشود كه آيا به آنها عمل كردند يا خير؟ به تعبير اصطلاحى، انسان است كه «مسؤول» است و مورد سؤال واقع مىشود، و «مسؤول عنه» و مورد سؤال، عهد و پيمان است. از اين رو اين آيه نظير آيهاى است كه مىفرمايد:
إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً؛(1) همانا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.
در اين آيه نيز منظور اين نيست كه از خود گوش و چشم مىپرسند كه چه شنيدى يا چه ديدى، بلكه مقصود اين است كه از انسان در مورد چشم و گوشش سؤال مىكنند، و از او بازخواست خواهند كرد كه چه ديدى و چه شنيدى. البته بحث شهادت اعضا و جوارح آدمى بر اعمال او در روز قيامت، امرى مسلّم و در جاى خود محفوظ است، اما اين آيه به آن مطلب اشاره ندارد و بحثش اين است كه از خود انسان در مورد اعضا و جوارحش سؤال مىكنند كه چگونه و در چه راهى و چه كارى آنها را به كار گرفته است. از اين رو معناى آيه «إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْئُولا» نيز اين نيست كه خود عهد را مخاطب قرار مىدهند و از آن سؤال مىكنند، بلكه مقصود اين است كه از انسان در مورد عهد و پيمانهايش سؤال مىكنند كه آيا به آنها پاىبند بوده است يا خير.
اميدواريم كه خداى متعال به همه ما توفيق دهد كه «صراط مستقيم» را بهتر بشناسيم و نسبت به عهدهايى كه با خدا، اولياى دين، مؤمنان و ساير مخلوقات داريم، همواره وفادار باشيم.
1. همان، 36.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org