- مقدمه معاونت پژوهش
- درس اول: مؤمنان رستگار
- درس دوم: ارتباط زكات و رستگارى (1)
- درس سوم: ارتباط زكات و رستگارى (2)
- درس چهارم: مهار غريزه جنسى
- درس پنجم: وفاى به عهد و امانتدارى، دو شرط مهم رستگارى
- درس ششم: نماز و رستگارى
- درس هفتم: چكيده و نتيجه مباحث پيشين
- درس هشتم: عبادالرحمان
- درس نهم: عبادالرحمان، مردمى فروتن و خوددار (1)
- درس دهم: عبادالرحمان، مردمى فروتن و خوددار (2)
- درس يازدهم: عبدالرحمان و نماز
- درس دوازدهم: عبادالرحمان، هراسناك و نگران
- درس سيزدهم: ميانهروى در انفاق
- درس چهاردهم: صفات سلبى عبادالرحمان
- درس پانزدهم: سرنوشت خطاكاران
- درس شانزدهم: دو وصف سلبى ديگر براى عبادالرحمان
- درس هفدهم: برخورد عبادالرحمان با آيات الهى
- درس هجدهم: اهتمام عبادالرحمان به خانواده
- درس نوزدهم: امامت متقين، آرمان عبادالرحمان
درس چهاردهم
صفات سلبى عبادالرحمان
وَالَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ وَلا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَلا يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً؛(1) و [عباد الرحمان]كسانىاند كه با خدا معبودى ديگر نمىخوانند، و كسى را كه خداوند [خونش را] حرام كرده است جز به حق نمىكُشند، و زنا نمىكنند، و هر كس چنين كارهايى را انجام دهد مجازات سختى خواهد ديد.
بحث صفات ثبوتى و سلبى در عبادالرحمان
بحث ما پيرامون اوصافى بود كه براى «عباد الرحمان» در سوره مبارك فرقان مطرح شده است. البته كاملا روشن است كه قرآن كريم در اينجا در مقام حصر نيست و نبايد از اين آيات اينگونه برداشت كرد كه اوصاف عبادالرحمان منحصر در همين چند صفت است. همچنان كه پيش از اين اشاره كرديم، اينكه خداى متعال از ميان همه اوصاف عبادالرحمان تنها به ذكر اين چند صفت در اينجا اكتفا فرموده، قطعاً به ملاحظه اقتضاى حال و مقام بوده است. اما اينكه دقيقاً و مشخصاً چه اقتضائاتى وجود داشته كه موجب گرديده اين صفاتِ به خصوص از بين همه صفات ذكر شود، امرى است كه به درستى براى ما روشن نيست و ذات اقدس حق، خود به اين امر داناتر است. البته در اين باره مىتوان گمانهزنىهايى كرد و حدسهايى زد، اما بهتر است به جاى پرداختن به ظنيات، فرصتى را كه در اختيار داريم در يقينيات اين بحث صرف كنيم.
1. فرقان (25)، 68.
تا اينجا تقريباً پنج صفت از اين اوصاف را مورد بحث و بررسى قرار دادهايم. اولين صفت، تواضع بود كه اينگونه مورد اشاره قرار گرفت:
الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَْرْضِ هَوْنا؛(1) آنان كه به نرمى بر زمين راه مىروند.
به نرمى راه رفتن كنايه از متواضعانه راه رفتن است. همچنان كه به هنگام بحث از اين آيه گفتيم، متواضعانه راه رفتن در واقع نمادى است از روح كلى تواضع، وگرنه قطعاً مراد اين نيست كه عبادالرحمان فقط در راه رفتنشان متواضعند اما در ساير رفتارهايشان وجود و عدم تواضع برايشان مطرح نيست. كسى كه از «عباد الرحمان» است به جز راه رفتن؛ در گفتن، نوشتن، نشستن، برخاستن، بحث كردن، معاشرت با دوستان و نزديكان و خانواده، و ساير حركات و سكناتش نيز حتماً روح تواضع وجود دارد. البته آنچه كه در اين ميان بيش از همه به چشم مىآيد و همه مىتوانند آن را ببينند و تشخيص دهند، تواضع در راه رفتن است كه باد در غبغب نمىاندازند و سر و سينه را بالا و راست نمىگيرند و سر به زير و آرام و بىتبختر و تكبر راه مىروند.
صفت دوم اين بود كه:
وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما؛(2) و هنگامى كه نادانان آنان را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گويند] به آنها سلام مىگويند [و با بىاعتنايى و بزرگوارى مىگذرند].
اين در واقع نشانه «حلم» و خويشتندارى عبادالرحمان است كه وقتى با افراد نادان مواجه مىشوند و رفتار نابخردانهاى از آنان نسبت به خود مشاهده مىكنند، زود منفعل نمىشوند و بزرگوارانه، در برابر رفتار و گفتار ناشايست آنان، واكنشى نرم و ملايم از خود نشان مىدهند.
البته اين دو صفت به هم نزديكند و انسانهاى متواضع، در واقع همان روح تواضعشان سبب مىشود كه در مقابل رفتار و گفتار جاهلانه و ناشايست ديگران پرخاش نكنند و درصدد مقابله به مثل برنيايند.
و اما صفت سوم اينگونه مورد اشاره قرار گرفت:
1. همان، 63.
2. همان.
وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِياما؛(1) و آنان كه در حال سجده يا ايستاده، شب را به روز مىآورند.
در توضيح اين آيه گفتيم با توجه به فعل «يَبِيتُون»، از صفات عباد الرحمان، يكى اين است كه تمام، يا دستكم، بخشى مهم و قابل توجهى از شب را به عبادت و سجده بر درگاه خداى متعال سپرى مىكنند. در تأييد اين معنا آيات ابتداى سوره «مزّمّل» را نيز شاهد آورديم كه خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد:
قُمِ اللَّيْلَ إِلاّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلا؛(2)نيمى از شب را جز اندكى به پاخيز؛ نيمى از شب يا اندكى از آن را بكاه، يا بر آن [نصف]بيفزاى و قرآن را شمرده و با تأمل بخوان.
ناگفته پيدا است كه اين صفت در كسى ظهور پيدا مىكند كه به نمازهاى واجبش مقيّد است و غير از اصل نماز، نسبت به خصوصيات مهم استحبابى آن، نظير رعايت اول وقت و ساير آداب نيز محافظت مىكند. بنابراين دلالت التزامى اين آيه كه «يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِياما» اين است كه عبادالرحمان به طور كلى براى نماز اهميتى فوقالعاده و ويژه قائلند و غير از اينكه به نمازهاى واجب و روزانه خود تقيد كامل دارند، اوج اهميت آنها به نماز اين است كه تمام يا بخش مهمى از شب را نيز به قيام و ركوع و سجود مىپردازند.
صفت چهارم، نگرانى عبادالرحمان درباره آخرت و عذاب و آتش، و استغاثه آنان به درگاه الهى براى محفوظ ماندن از عذاب جهنم بود:
وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقاما؛(3) و آنان كه مى گويند: پروردگارا، عذاب جهنم را از ما بازگردان كه عذابش سخت و پردوام است. مسلّماً آن بد قرارگاه و جايگاهى است.
به هنگام بحث از اين آيه اشاره كرديم كه مضمون آن شبيه آيات آخر سوره آل عمران
1. همان، 64.
2. مزّمّل (73)، 2 ـ 4.
3. فرقان (25)، 65 و 66.
است كه در آنجا نيز در وصف «اولى الالباب» و آنان كه از پوسته و ظاهر ايمان به لبّ و مغز و حقيقت آن راه يافتهاند، مىفرمايد:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ لآَيات لاُِولِي الأَْلْبابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِياماً وَقُعُوداً وَعَلى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّار؛(1) مسلّماً در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانههايى [روشن] براى خردمندان است؛ همانان كه خدا را [در همه احوال،] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مىكنند، و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند [و مىگويند:]پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريدهاى، منزهى تو! ما را از عذاب آتش [دوزخ]نگاهدار.
اولى الالباب با تفكر در خلقت جهان و آفرينش آسمانها و زمين، به اين نتيجه مىرسند كه اين خلقت حتماً داراى حكمتى است و نمىتواند پوچ و گزاف و بىهدف باشد. آنان در اين سير فكرى به اينجا مىرسند كه آفرينش انسان در اين مجموعه آن گاه معنادار و برخوردار از حكمت مىشود كه حتماً حساب و كتاب و سرايى ديگر در كار باشد كه نيكوكاران پاداش اعمال نيك خود را دريافت كنند و بدكاران و تبهكاران نيز مكافات اعمال زشت خود را ببينند. و چون انسان هميشه در معرض اين قرار دارد كه دچار انحراف و لغزش و در نتيجه مستوجب عذاب و آتش الهى گردد، از اين رو اين سير فكرىْ اولى الالباب را به اينجا منتهى مىكند كه دست به استغاثه بردارند و از درگاه الهى درخواست كنند كه آنها را از آتش جهنم در امان بدارد.
«عباد الرحمان» نيز كه طبيعتاً به مراحل بالاى عبوديت و ايمان دست يافتهاند و همچون «اولى الالباب» صاحب بصيرت و انديشه نورانى گشتهاند ـ و به تعبيرى همان اولى الالباب هستند ـ همين حقيقت را دريافتهاند و از پروردگارشان عاجزانه درخواست مىكنند كه:
رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَمُقاما؛(2)
1. آل عمران (3)، 190 و 191.
2. فرقان (25)، 65 و 66.
پروردگارا، عذاب جهنم را از ما بازگردان كه عذابش سخت و پردوام است. مسلّماً آن بد قرارگاه و جايگاهى است.
و سرانجام آخرين صفتى كه بحث آن گذشت، مربوط به ميانهروى در انفاق و پرهيز از افراط و تفريط در مورد آن بود:
وَالَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً؛(1) و كسانى كه چون انفاق كنند، نه اسراف مىكنند و نه سخت مىگيرند، و ميان اين دو، حد وسط را برمىگزينند.
در توضيح اين آيه نيز اشاره كرديم كه شايد بتوان گفت، رعايت حد وسط و اعتدالْ اختصاص به انفاق ندارد، بلكه يك اصل كلى و عمومى است كه در همه كارها جريان دارد و انسان در همه امور خود بايد روح اعتدال را حاكم گرداند.
تا اينجا همه صفاتى كه بيان شد، در واقع صفات مثبت و كارهايى بود كه انسان بايد انجام دهد تا در سلك عبادالرحمان درآيد. از اينجا به بعد، برخى صفات و كارهايى ذكر مىشود كه جنبه سلبى دارند و عبادالرحمان از آنها مبرّا هستند و انسان نبايد آنها را انجام دهد:
وَالَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ وَلا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلاّ بِالْحَقِّ وَلا يَزْنُونَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاما؛(2) و آنان كه با خدا معبودى ديگر نمىخوانند، و كسى را كه خداوند [خونش را] حرام كرده است جز به حق نمىكشند، و زنا نمىكنند، و هركس چنين كارهايى انجام دهد مجازات سختى خواهد ديد.
اولين صفت سلبى عبادالرحمان: دورى از شرك
در اين آيه به سه گناه از بزرگترين گناهان كبيره و كباير موبقه اشاره شده و دامان عبادالرحمان از آنها پاك و مبرّا دانسته شده است. از اين سه گناه، اولين آنها شرك است: لا يَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَر؛ با خداوند معبودى ديگر را نمىخوانند.
مبارزه با شرك و دعوت به توحيدْ مهمترين عنصر در تعاليم همه انبيا است و سرلوحه آموزههاى تمامى اديان الهى به شمار مىرود:
1. فرقان (25)، 67.
2. همان، 68.
وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوت؛(1) و همانا در ميان هر امتى فرستادهاى برانگيختيم كه: خدا را بپرستيد و از طاغوت دورى گزينيد.
اين مسأله حتى در تعاليم برخى از كسانى كه پيامبر نبودهاند و ذكر آنها در قرآن آمده است نيز ديده مىشود. براى مثال، اين مطلب را در پندهاى لقمان حكيم به پسرش ملاحظه مىكنيم. البته گرچه ظاهر برخى دعاها و شواهد ديگر حاكى از اين است كه حضرت لقمان پيامبر بوده، اما به هر حال براى ما به درستى روشن نيست كه جناب لقمان پيامبر بوده يا فقط انسانى وارسته و حكيم بوده است. در هر صورت، قرآن كريم از حضرت لقمان به عنوان بندهاى شايسته كه خداوند به او حكمت عنايت فرموده بود ياد مىكند و بخشى از پندهاى وى به پسرش را در سوره «لقمان» آورده است. از جمله اين مواعظ و در صدر آنها اين است كه حضرت لقمان به فرزندش مىگويد:
يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم؛(2) اى پسرم! به خدا شرك مياور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است.
اكنون در سوره فرقان نيز در توصيف عباد الرحمان، اولين صفتى كه در مقام بيان صفات سلبى ذكر مىشود مسأله شرك است. شرك انواع و مراتب مختلفى دارد كه برخى اعتقادى و برخى عملى است. براى مثال، يكى از انواع شرك اعتقادى «شرك در خالقيت» است كه كسى جهان را داراى دو يا چند خالق و آفريننده بداند. شرك اعتقادىِ ديگر «شرك در ربوبيت» است كه دو يا چند خدا را در اداره و تدبير عالم دخيل و مؤثر بدانيم. اما آيه مورد بحث ما ظاهرش شرك اعتقادى نيست بلكه به شرك عملى نظر دارد. ظاهر اين عبارت كه مىفرمايد: لا يَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَر، شرك در عبادت است و مقصود اين است كه عبادالرحمان در مقام پرستش چيزى را شريك خدا قرار نمىدهند.
همچنان كه اشاره كرديم، شرك منحصر در شرك اعتقادى نيست كه، براى مثال، كسى معتقد باشد آفريننده جهان دو يا چند خدا است. كسى ممكن است خالق جهان را يگانه و يكتا بداند اما به دلايلى ـ نظير شبهه يا عادات و رسوم و يا شرايط خاص اجتماعى ـ
1. نحل (16)، 36.
2. لقمان (31)، 13.
در عمل به شرك مبتلا شود. شرك در عمل، خود مراتبى دارد و مصداق بارز و مشهور آن اين است كه انسان رسماً در مقابل معبودى ديگر جز خدا به خاك بيفتد و او را عبادت كند. اما شرك عملى فقط اين نيست و مصاديق و مراتب مختلف ديگرى نيز دارد.
يكى از مهمترين انواع شرك عملى كه معمولا همه ما وصف آن را شنيدهايم «رياى در عبادت» است. مرتبه ديگر شرك، «شرك در استعانت» است كه انسان اعتمادش به ديگران باشد و به جاى آنكه حوائجش را از خدا بخواهد، اميدش به ديگران باشد كه آنها برايش چارهاى بسازند و كارى انجام دهند. اين نوع شرك در زندگى بسيارى از ما ديده مىشود. ما به هنگام احساس نيازهاى مختلف، چه مادى و جسمى و چه روحى و روانى، براى رفع آنها معمولا ابتدا به سراغ غير خدا مىرويم و توجّهمان به همين اسباب و وسايل ظاهرى و انسانى جلب مىشود. البته معناى اين سخن آن نيست كه بخواهيم اينگونه القا كنيم كه آدمى اصلا نبايد از اسباب و علل استفاده كند و صرفاً بايد در گوشهاى بنشيند و دست به دعا بردارد و نگاهش را به آسمان بدوزد تا خدا خود مستقيماً وارد عمل شود و مشكلش را رفع كند! چنين چيزى قطعاً خلاف حكمت الهى است. خداوند اين عالم را بر اساس نظام علّى و معلولى و سبب و مسبّبى آفريده و در خودِ استفاده از اين علل و اسباب و سر و كار داشتن با مردم هزاران حكمت نهفته است. اما بحث اين است كه دل متوجه كجا است و آدمى نقطه اتكا و اميد و اعتمادش كيست و چيست؟ براى مثال، كاسب الهى و موحّد، صبح كه براى كسب و كار پايش را از خانه بيرون مىگذارد و بسم الله و خدايا به اميد تو مىگويد، اين فقط لقلقه زبانش نيست بلكه از صميم قلب و ته دل آن را مىگويد و به آن اعتقاد دارد. اما فراوانند كاسبهايى كه براى كسب روزانه خود هزاران فريب و نيرنگ به كار مىبرند، نقشهها مىكشند، كلاه سر اين و آن مىگذارند و به هر كس و ناكسى رو مىاندازند تا چند ريال درآمد داشته باشند. اينان كه طمع در مال اين و آن دارند، براى به دست آوردن حُطام دنيا به صدها كار شبههناك و حتى ـ خداى ناكرده ـ حرام دست مىزنند. سرّ همه اينها اين است كه بسيارى از ايمانها فقط زبانى و آنقدر ضعيف است كه بود و نبودش چندان تفاوت نمىكند! ثمره چنين ايمانهايى همين است كه آدمى براى رفع نيازش جز خدا به همه چيز و همه كس توجه مىكند!
ما طلبهها مىتوانيم همين مسأله را در كار خودمان حساب كنيم. ما خودمان صبح كه از خواب چشم باز مىكنيم و براى درس و بحث به راه مىافتيم يا مشغول مطالعه و تحقيق مىشويم آيا حالمان چگونه است؟ گاه زبان حالمان اين است كه خدايا تو به من علم و فهم بده، وسايل تحصيلم را فراهم كن، استاد خوب برايم برسان؛ و خلاصه گرچه تلاش مىكنم و اين طرف و آن طرف مىروم، اما دلم متوجه خدا است و تدبير كارها و مشكلاتم را به دست او مىبينم و مىخواهم. گاه نيز اصلا يادم نيست و توجه ندارم كه خدايى هم هست و همه امور با دست قدرت او است. اينجا صبح كه از خواب برمىخيزم تمام توجهم فقط به اين است كه من مىخواهم ملّا و باسواد شوم. چه بسا هدفم هم از اين باسواد شدن و ملّا شدن اين است كه به ديگران فخر بفروشم و در محيط زندگى و مدرسهام بين دوستان و يا در شهر و ديارم گل كنم و مشهور شوم و علم و سوادم را به رخ ديگران بكشم. يا گاهى افرادى ممكن است به انگيزه پست و مقام و رياست و تيتر و عنوان پيدا كردن در نقلها و خبرها دنبال علم و تحصيل بروند.
موحّد واقعى كسى است كه تمام تلاشهاى علمىاش فقط براى خدا باشد و در تمامى مراحل و كارهاى علمى خود تنها دل در گرو خدا داشته باشد و از او مدد بجويد. مهم اين است كه در رفع نيازها و انجام كارها واقعاً دل آدمى متوجه كجا و كيست. اگر دل متوجه خدا باشد چنين كسى موحد است، وگرنه هر مقدار كه توجهش از خدا منقطع و به ساير امور و افراد و ابزار و وسايل معطوف باشد به همان ميزان مشرك خواهد بود. اگر ملاك را اين گونه تعريف كنيم ـ كه واقعيت نيز چيزى جز اين نيست ـ بايد بگوييم بسيارى از انسانها مشركند. خداى متعال نيز در قرآن كريم بر اين مسأله صحه گذاشته است:
وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلاّ وَهُمْ مُشْرِكُون؛(1) بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند جز اينكه [چيزى را با او] شريك مىگيرند.
اكثر افراد ايمانشان با نوعى شرك توأم است. يك فرد تا مراحل و مراتبى ايمان دارد و مىتوان او را مؤمن به حساب آورد، اما ايمان همان فرد در مراحلى هيچ اثرى ندارد و اعمال و رفتارش كاملا شركآلود است و در آنها به وضوح مىتوان ديد كه فرد در عرض
1. يوسف (12)، 106.
خدا به تأثير نيروها و اسباب ديگرى نيز معتقد است. گاه مىبينى كه فرد خدا را كاملا فراموش كرده و طورى رفتار مىكند كه گويا تمام مؤثر و همه كاره، افراد و امور ديگر هستند و خدا در اين ميان هيچ نقشى و تأثيرى ندارد! اگر از او بپرسند چه كسى روزى مىدهد، در پاسخ مىگويد خدا، اما در عملش كه نگاه مىكنيم گويا اين است كه در اعتقاد او روزى به دست ديگران است و آنها بايد كمكى بكنند، سرمايهاى بدهند و كارش را درست كنند.
از اين رو مهم اين است كه دل انسان حقيقتاً متوجه كيست و اميدش واقعاً به كجا است. آيا اينگونه است كه دل مىگويد خدا، اما به زبان و در ظاهر و از اين باب كه اين عالَم، عالَم اسباب و مسببات است به ديگران و ابزار ظاهرى متوسل مىشود؟ اگر اينگونه باشد اين توحيد است. اما اگر به لفظ و زبان قال مىگويد خدا، ولى زبان حال و دلش اين است كه اگر فلان و بهمان كس پا پيش بگذارند و وساطت كنند كار من درست مىشود، اين شرك است. كسى كه براى كسب درآمد و اداى ديْن و دادن اقساط عقب افتاده وامهايش نقشه مىكشد كه چگونه سر مردم كلاه بگذارد، معلوم مىشود اعتماد و اطمينانش به نقشههاى خود، بيشتر از اعتماد و اتكالش به خداى متعال است. انسان موحد اعتقاد راسخ و راستين دارد كه:
اللهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَيَقْدِرُ لَه؛(1) خدا روزى را براى هر كس از بندگانش كه بخواهد گشاده مى كند و [يا] بر او تنگ مىگرداند.
آنان كه فرو رفتن قارون با همه ثروت انبوه و بىحسابش در زمين را به چشم خود ديدند، باورشان آمد كه فقر و تنگدستى يا برخوردارى از ثروت و رفاه جز به اراده خداى متعال نيست. كسانى كه تا ديروز مال و ثروت قارون چشمشان را پر كرده بود و حسرت زندگى او را مىخوردند، آنگاه كه ديدند چگونه زمين به يكباره او و تمامى ثروتش را بلعيد و فرو برد، ديدشان عوض شد و در اعتقاد خود تجديد نظر كردند:
فَخَسَفْنا بِهِ وَبِدارِهِ الأَْرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَة يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ * وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالاَْمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ
1. عنكبوت (29)، 62.
لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُون؛(1) آنگاه [قارون] را با خانه اش در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه در برابر [عذاب] خدا او را يارى كنند و [خود نيز] نتوانست از خود دفاع كند. و همان كسانى كه ديروز آرزو داشتند به جاى او باشند [هنگامى كه اين صحنه را ديدند] گفتند: واى [بر ما]، گويا خداوند روزى را براى هركس از بندگانش كه بخواهد گشاده يا تنگ مىگرداند. اگر خدا بر مامنت ننهاده بود، ما را [نيز] به زمين فرو مىبرد. اى واى! گويا كافران هرگز رستگار نمىشوند.
ما اگر بخواهيم از دامان شرك جدا شويم و موحد گرديم، بايد سعى كنيم به اين سمت برويم كه هميشه توجهمان به خدا باشد و براى رفع نيازها و حوايجمان تنها به درگاه آن بىنياز يگانه روى بياوريم و ديگران را فقط ابزار و وسيله فعل الهى بدانيم. حتى در مقام توسل به اولياى خدا نيز بايد توجه داشته باشيم كه آنان مستقل از خدا و اراده او نمىتوانند كارى انجام دهند و اگر ما به ذيل عنايت آنان متوسل مىشويم از آن جهت است كه خود خداوند آنها را وسيله قرار داده و خود به ما امر فرموده كه براى گرفتن حاجاتمان آن بزرگواران را واسطه قرار دهيم:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ؛(2) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا كنيد؛ و وسيلهاى براى تقرب به او بجوييد.
البته اينكه چرا خداى متعال اهل بيت(عليهم السلام) و اولياى خود را واسطه و وسيله دريافت فيض خويش قرار داده است، حكمتها و فلسفههاى متعددى دارد كه فعلا مجال پرداختن به آنها نيست و در فرصتى جداگانه بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد. اجمال مسأله اين است كه اين امر، به لطف و عنايت و محبت خداى متعال به بندگانش باز مىگردد؛ محبتى كه با هيچ محبت ديگرى قابل قياس نيست. حتى محبت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)به مردم كه قرآن آن را از فرط شدت، حريصانه مىخواند، تنها قطرهاى كوچك از محبت خدا است:
لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ
1. قصص (28)، 81 و 82.
2. مائده (5)، 35.
رَحِيم؛(1) همانا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد؛ به [هدايت] شما حريص، و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.
قرآن مىفرمايد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن چنان نسبت به هدايت و سعادت مردم حريص است و از گمراهى آنان رنج مىبرد كه گويا مىخواهد از غصه جان دهد!
فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً؛(2) اگر به اين سخن ايمان نياورند، گويى مى خواهى به خاطر اعمال آنان خود را از اندوه و غم هلاك گردانى!
امّا اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) مجراى فيض و رحمت الهى هستند خودْ نمونهاى از لطف خدا به بندگان است و ما در مقام توسل نبايد از اين مسأله غفلت كنيم كه وسيله بودن آن بزرگواران به خواست خود خداوند است نه آنكه اين امر در عرض فاعليت و سببيت و تأثير خداى متعال و مستقل از آن باشد. اصولا هرچه كه به دست وسايل و وسايط فيض الهى جارى مىشود به خواست و مشيت خداى متعال است و خداوند خود هرچه از تأثير و سببيت كه بخواهد به آنان عطا مىكند.
در هر حال ما چه بدانيم و چه ندانيم، كسانى كه به قلههاى معرفت و معارف نورانى الهى رسيدهاند، گرچه به اسباب و علل ظاهرى هم توجه مىكنند و امور خود را از طريق آنها به انجام مىرسانند، اما اين توجه و نگاه آنها توجه و نگاه ابزارى و وسيلهاى است، نه آنكه توجه و نگاه استقلالى و هدف انگارانه به اين امور داشته باشند.
بنابراين، اولين صفت سلبىِ عبادالرحمان اين شد كه آنان براى خدا شريك قرار نمىدهند. البته درباره اين بخش از آيه كه «لا يَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَر» بحثهاى تفصيلى و جهات فنى و ادبى و تفسيرى متعددى وجود دارد كه ما فعلا در اين مجال از آنها صرف نظر و به همين مقدار بحث اكتفا مىكنيم. خلاصه آنچه در اين زمينه گفتيم اين شد كه اصل «توحيد» و مبارزه با شرك، سرلوحه تعاليم همه انبيا است و از بزرگترين اهداف آنان به شمار مىرود. شرك گناهى است بس بزرگ، و در بزرگى آن همين بس كه خداى متعال درباره آن مىفرمايد:
1. توبه (9)، 128.
2. كهف (18)، 6.
إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ(1) يَشاء؛ مسلّماً خداوند اين را كه به او شرك ورزيده شود، نمى آمرزد و غير از آن را براى هر كس كه بخواهد مورد بخشش قرار مى دهد.
لذا انسان بايد بسيار مراقب باشد كه به شرك مبتلا نشود. البته نسبت به شرك جلىّ و بيّن و شركى كه موجب ارتداد و نجاست انسان و خروج از دين مىشود تقريباً همه ما مؤمنان مصونيت داريم، اما مراتب ديگرى از شرك كه اصطلاحاً شرك خفى ناميده مىشود نيز وجود دارد كه بر عكس شرك جلىّ، بسيارى از ما نوعاً به آن مبتلاييم و بايد براى رهايى و خلاصى از آن تلاش كنيم.
مبرّا بودن عبادالرحمان از گناه «قتل نفس»
صفت سلبىِ دومى كه در اين آيه براى عبادالرحمان ذكر شده است، بركنارى و خوددارى آنها از گناه «قتل نفس» است كه از كباير موبقه به حساب مىآيد:
وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلاّ بِالْحَق؛(2) و كسى را كه خداوند [خونش را]حرام كرده است جز به حق نمىكشند.
يكى از گناهان بسيار بزرگ و خطرناك كه به اين زودى آمرزيده نمىشود و توبه از آن نيز مشكل است، قتل نفس است. انسانى را كه خداى متعال آفريده و به او حق حيات داده است كسى نبايد متعرض حيات او شود و حياتش را سلب كند. در توصيف بزرگى اين گناه، قرآن مىفرمايد كسى كه چنين كند گويا همه انسانها را به قتل رسانده است!
مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْس أَوْ فَساد فِي الأَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعا؛(3) هر كس كسى را جز به قصاص نفس يا [به كيفر] فسادى در زمين بكشد، چنان است كه گويى همه مردم را كشته باشد.
البته مواردى وجود دارد كه خداى متعال خود، اين قاعده را استثنا زده و سلب حق
1. نساء (4)، 48 و 116.
2. فرقان (25)، 68.
3. مائده (5)، 32.
حيات از برخى انسانها را مجاز دانسته و يا حتى واجب كرده است. يكى از تفاوتها و اختلافهاى ما با طرفداران اعلاميه جهانى حقوق بشر نيز در مورد همين استثناها است. طرفداران اعلاميه جهانى حقوق بشر مىگويند: حق حيات مطلق است و هيچ استثنايى ندارد. بر اين اساس، از ديدگاه آنان مجازات اعدام به طور كلى و مطلقاً ممنوع است و هر كس مرتكب هر گناه و جنايتى شود حق نداريم متعرض حيات او شويم و نبايد كشته شود، هرچند هزاران جنايت كرده باشد. اما در اسلام و مكتب انبيا اينگونه نيست و مواردى وجود دارد كه حق حيات فرد سلب مىشود. از جمله اين موارد مىتوان به قانون معروف «قصاص» اشاره كرد كه بر اساس آن اجازه داده مىشود قاتل در مقابل قتلى كه انجام داده قصاص گردد و اعدام شود. همچنين در مجازاتها و «حدود» اسلامى موارد مختلفى وجود دارد كه بر اساس آنها حكم فرد مجرم اعدام است. «اقامه حق» يكى از امورى است كه در اسلام بر آن تأكيد شده است؛ و اجراى حدود از مصاديق بارزِ «اقامه حق» به حساب مىآيد. از اين رو در آموزههاى اسلامى، اجرا و اقامه حدود بسيار سفارش شده و مورد تأكيد قرار گرفته است. البته اجراى حدود شرايطى دارد كه در فقه به تفصيل بيان شده و از محدوده بحث فعلى ما خارج است.
در هر صورت، اصل اولى و قانون كلى اين است كه حيات افراد محترم است و كسى حق ندارد متعرض آن شود. اما در عين حال اجمالا مىدانيم كه اين قانون در مواردى استثنا خورده و قتل نفس و سلب حيات نسبت به برخى افراد در شرع جايز دانسته شده است. از اين موارد استثنا كه بگذريم، قتل نفس در بقيه موارد ممنوع و حرام و از كباير موبقه است، به ويژه اگر قتل نفس «مؤمن» باشد؛ كه در اين صورت از بزرگترين كباير موبقه و موجب خلود در جهنم است:
وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَغَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيما؛(1) و هر كس عمداً مؤمنى را بكُشد كيفرش دوزخ است كه در آن ماندگار خواهد بود؛ و خدا بر او خشم مى گيرد و لعنتش مى كند و عذابى بزرگ برايش آماده ساخته است.
1. نساء (4)، 93.
پاكى دامان عبادالرحمان از انحرافات جنسى
سومين صفت سلبى كه در اين آيه براى عبادالرحمان ذكر شده، دور بودن آنان از انحرافات جنسى است: وَلا يَزْنُون. اين گناه نيز مانند قتل نفس و شرك از گناهان كبيره و كباير موبقه است. پيش از اين و در شرح و تفسير آيات ابتداى سوره مؤمنون، درباره اين مسأله به تفصيل سخن گفتيم و به برخى آيات ديگر در اين زمينه نيز اشاره كرديم. اين موضوع در سوره مؤمنون صريحتر ذكر شده بود و در ضمن، حدود استفاده از غريزه جنسى و ارضاى آن نيز بيان گرديده بود:
وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلاّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْر(1)مَلُومِين؛ و آنها كه دامان خود خود را [از آلوده شدن به بىعفتى] حفظ مىكنند، مگر در مورد همسران يا كنيزانشان، كه [در بهرهگيرى از آنان]ملامت نمىشوند.
تنها راه درستِ اشباع غريزه جنسى فقط همين دو راه، يعنى آميزش با همسر يا كنيز است و از هر راه ديگرى صورت بگيرد ممنوع است. البته اكنون در زمان ما بحث كنيز ديگر وجود ندارد و تنها راه مجاز براى ارضاى غريزه جنسى ازدواج قانونى و اختيار همسر است.
گرچه در اين آيه فقط مسأله زنا ذكر شده، ولى روشن است كه آيه در مقام حصر نيست و عبادالرحمان از ساير انحرافات جنسى نيز پاك و مبرّا هستند. اينكه چرا از ميان همه انحرافات جنسى فقط به زنا اشاره شده و بقيه نيامده است، مىتواند حكمتهاى مختلفى داشته باشد؛ براى مثال، ذكر اين مصداق مىتواند به سبب شيوع بيشتر آن باشد، يا به اين دليل كه بيشتر مورد سؤال قرار مىگرفته است. در هر صورت، با توجه به مذاق شريعت و خود قرآن كريم، مطمئنيم كه مقصود آيه بركنارى عبادالرحمان از هرگونه انحراف جنسى است و زنا خصوصيتى ندارد.
اهميت صفات سلبى در سعادت و نجات انسان
آنچه كه به عنوان يك پيام كلى مىتوان از اين آيه برداشت كرد اين است كه انسان براى كامل شدن و ورود در جرگه «عباد الرحمان» و بندگان شايسته خداوند، بايد هم يك
1. مؤمنون (23)، 5 و 6.
سلسله امور ايجابى و هم يك دسته امور سلبى را مد نظر قرار دهد. به عبارت ديگر، كسى كه مىخواهد «عبد خدا» شود، از يك سو بايد نسبت به انجام و فعل برخى امور اهتمام ورزد، و از سوى ديگر نيز بايد اهتمام داشته باشد كه برخى كارها را حتماً ترك كند. اين دو، يعنى فعل و ترك، بايد همراه هم باشند تا نتيجه مطلوب حاصل شود و تنها تقيد به انجام كارهاى خير كافى نيست، بلكه پرهيز و اجتناب از برخى امور ديگر نيز لازم است.
اگر كسى هزاران سال عبادت كند و شبها را به نماز و عبادت و سجده بگذراند و همه روزها را روزه بگيرد و انواع كارهاى خير را انجام دهد اما در كنارش به انجام يكى از كباير موبقه نيز مبتلا باشد، تمامى اعمال صالح و عبادتهايش «حبط» مىشود واز بين مىرود. بحث «حبط اعمال» بحثى مفصل است كه اكنون قصد ورود به آن را نداريم و فقط در محدوده همين آيه از سوره فرقان به آن اشاره مىكنيم.
گناه «شرك» كه در صدر اين آيه به آن اشاره شده و يكى از اوصاف سلبى عبادالرحمان معرفى گرديده، از جمله گناهانى است كه موجب حبط اعمال مىشود. اگر كسى هفتاد سال بهترين عبادتها را انجام دهد اما در لحظه آخر عمر گرفتار شرك شود و با حالت شرك از دنيا برود تمامى اعمالش بر باد مىرود. در واقع آن شرك مانند آتشى است كه كسى در خرمنى انبوه بيندازد؛ روشن است كه آن آتش تمام آن خرمن را خاكستر خواهد كرد. اصولا بحث «حبط اعمال» همين است كه تأثير برخى گناهان و اعمال زشت به گونهاى است كه تمام اندوخته اعمال انسان را آتش مىزند و هر آنچه كه از اعمال صالح انجام داده، همه را يكجا و به يكباره مىسوزاند و از بين مىبرد.
از اين رو، ما بايد نسبت به تأكيدات قرآن در مورد برخى معاصى مراقب باشيم و آنها را جدّى بگيريم. جدّى گرفتن اين تأكيدات به اين است كه از مقدمات اين افعال نيز پرهيز كنيم و غير از خود اين معاصى، محدوده و حريمى را نيز پيرامون آنها قائل شويم وخود را مقيد كنيم كه در آن حريمها ـ كه در واقع مقدمه ارتكاب و ورود به خود گناه هستند ـ وارد نشويم. اين حريم مانند حريمى است كه ما براى نيفتادن در يك پرتگاه و دره عميق قائل مىشويم. ما هيچگاه خود را تا آخرين سانتىمترى كه ممكن است، به لبه يك پرتگاه
نزديك نمىكنيم، بلكه به عكس، در صورت مواجه شدن با آن، چندگام از آن فاصله مىگيريم تا مطمئن باشيم در آن سقوط نخواهيم كرد. كسانى كه در جادههاى كوهستانى، به خصوص در مواقع برفى و بارانى، رانندگى كردهاند اين مسأله برايشان بسيار مملوس است و به خوبى به آن واقفند. مسأله دورى و خوددارى از ارتكاب گناه نيز به همين صورت است و انسان براى اطمينان بيشتر از نيفتادن در دام گناهان لازم است از برخى مقدماتى هم كه احتمال دارد آدمى را به سمت گناه سوق دهند اجتناب كند. آن مقدمات گرچه ممكن است خود امورى حلال و بىمشكل باشند، اما از آن جا كه مىتوانند انسان را به سوى گناه بكشانند مطلوب اين است كه آنها را نيز ترك كنيم. انسان اگر لب مرز حركت كند در صورتى كه كوچكترين غفلتى نمايد فوراً سقوط مىكند و به درون پرتگاه مىافتد. «وَمَْن يَحُمْ حَوْلَ الْحِمى أَوْ شَكَ أَنْ يُوقَعَ فيه» كسى كه نزديك قرقگاه (لغزشگاه) حركت كند احتمال قريب دارد كه در آن بيفتد.
از اين رو در مورد كباير موبقه بايد بسيار مراقب باشيم و حواسمان جمع باشد و احتياط لازم را به عمل آوريم. در برخى موارد خود قرآن كريم آن موارد احتياطى را نيز گوشزد نموده و براى جلوگيرى از افتادن در دام آن گناه، بر رعايت آن احتياط نيز تأكيد و پيشاپيش آن را تحريم كرده است. از جمله اين موارد مىتوان همين بحث انحراف جنسى را مثال زد. بسيارى از انحرافات جنسى با نگاه آغاز مىشود و اگر انسان بتواند چشم خود را حفظ كند و مراقب نگاه خود باشد، تا حد بسيار زيادى نسبت به انحرافات جنسى مصونيت پيدا خواهد كرد. نگاه به نامحرم كردن، خود گناه است، اما اين گناه كوچك مقدمهاى براى گناهان بعدى و بزرگتر است. از اين رو انسان براى آنكه به آن عوارض بعدى مبتلا نشود از ابتدا بايد نگاه خود را كنترل كند. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُم؛(1) به مردان با ايمان بگو: «ديده فرو نهند و دامان خود را حفظ كنند» كه اين براى آنان پاكيزهتر است.
1. نور (24)، 30.
از سياق آيه كه مىفرمايد: يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُم، چنين بر مىآيد كه نگاه مقدمه آلوده شدن دامان و انحراف جنسى است و اگرانسان بتواند نگاه خود را كنترل كند، مىتواند دامان خويش را نيز از آلودگى حفظ نمايد. اگر انسان از ابتدا، به خصوص اوايل جوانى، مراقب خود باشد، كنترل چشم موجب در امان ماندن از بسيارى مفاسد ديگر خواهد شد. البته شرايط اجتماعى نيز در اين امر تأثير دارد و مىتواند به عنوان عاملى مثبت و تقويتكننده، و يا مخرب و منفى در اين راستا عمل كند. اينكه در اسلام حجاب بر زنان واجب شده، در جهت ايجاد همين بستر اجتماعى مناسب براى كنترل چشم و نگاه است. البته براى مردان نيز پوشاندن قسمتهايى از بدن به فتواى همه علما واجب است و برخى قسمتها نيز ـ به خصوص آنجا كه در معرض ديد نامحرم است ـ پوشاندنش ترجيح دارد و مستحب است. حتى زن در مقابل زنان ديگر، و مرد در برابر مردان ديگر، علاوه بر عورت، ترجيحاً خوب است كه قسمتهاى ديگرى از بدنش نيز پوشيده باشد. اينها همه براى آن است كه انسان از وساوس شيطانى هرچه دورتر باشد و تا حد امكان زمينههاى بروز و انجام گناه مسدود گردد.
از اين رو مصلحان و دلسوزان جامعه، و كسانى كه اداره امور جامعه را در دست دارند بايد تلاش كنند شرايطى فراهم آيد كه افراد تا حد امكان از اين مفاسد دور بمانند. اگر با اين عذر و بهانه كه «اينها گناه صغيره است و چندان مهم نيست» حريمها يكى پس از ديگرى شكسته شود، كمكم كار به جايى مىرسد كه شرايط، ديگر قابل كنترل نخواهد بود و نخواهيم توانست جلوى مفاسد را بگيريم. اگر مراقب اين گناهان و قدمهاى كوچك نباشيم، گام به گام جلو مىرويم و به يكباره چشم باز مىكنيم و مىبينيم كه لب پرتگاه و در آستانه سقوط قرار گرفتهايم. سهل گرفتن اين خطاها و گامهاى انحرافى كوچك بسيار خطرناك است و مىتواند در نهايت به بروز فاجعه و سقوط حتمى منجر شود. اينكه فرهنگ عمومى دنيا چيزى را مىپسندد دليل نمىشود كه ما نيز آن را بپذيريم. ما بايد آموزههاى قرآنى را مد نظر قرار دهيم و از تعاليمى كه قرآن كريم بر آن تأكيد فرموده استفاده كنيم. علاوه بر آن بسيارى از مطالب را نيز اهل بيت و ائمه اطهار(عليهم السلام) براى ما بيان فرمودهاند كه بايد سرلوحه رفتارها و زندگى ما قرار گيرد.
اميدواريم كه خداى متعال به همه ما و مسؤولان و دستاندركاران توفيق دهد تا شرايط اجتماعى را به گونهاى فراهم كنيم كه همه مردم، به ويژه جوانان جامعه اسلامى، تا حد ممكن از گناه مصونيت پيدا كنند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org