- مقدمه معاونت پژوهش
- درس اول: مؤمنان رستگار
- درس دوم: ارتباط زكات و رستگارى (1)
- درس سوم: ارتباط زكات و رستگارى (2)
- درس چهارم: مهار غريزه جنسى
- درس پنجم: وفاى به عهد و امانتدارى، دو شرط مهم رستگارى
- درس ششم: نماز و رستگارى
- درس هفتم: چكيده و نتيجه مباحث پيشين
- درس هشتم: عبادالرحمان
- درس نهم: عبادالرحمان، مردمى فروتن و خوددار (1)
- درس دهم: عبادالرحمان، مردمى فروتن و خوددار (2)
- درس يازدهم: عبدالرحمان و نماز
- درس دوازدهم: عبادالرحمان، هراسناك و نگران
- درس سيزدهم: ميانهروى در انفاق
- درس چهاردهم: صفات سلبى عبادالرحمان
- درس پانزدهم: سرنوشت خطاكاران
- درس شانزدهم: دو وصف سلبى ديگر براى عبادالرحمان
- درس هفدهم: برخورد عبادالرحمان با آيات الهى
- درس هجدهم: اهتمام عبادالرحمان به خانواده
- درس نوزدهم: امامت متقين، آرمان عبادالرحمان
درس سيزدهم
ميانهروى در انفاق
وَالَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً؛(1) و [عباد الرحمان] كسانىاند كه چون انفاق كنند، نه اسراف مىكنند و نه تنگ مىگيرند، و ميان اين دو [روش] حد اعتدالى دارند.
دو وجه در تفسير آيه 67 از سوره فرقان
در ادامه بحث از اوصاف عباد الرحمان، به اين آيه رسيدهايم كه مىفرمايد يكى از اوصاف عبادالرحمان اين است كه در مقام انفاق نه اسراف مىكنند و نه بخل مىورزند، بلكه بين اين دو حدِ افراط و تفريط، راه ميانه و حد وسطى را انتخاب مىكنند و طريق اعتدال را در پيش مىگيرند.
درباره معناى اين آيه، بين مفسران دو وجه و دو قول وجود دارد: برخى «انفاق» را به همان معنايى كه معمولا در ذهن عموم ما است معنا كردهاند و مقصود از آن را «پول دادن به ديگران» دانستهاند. البته انفاق گاهى واجب است، مثل خمس و زكات، و گاهى نيز انفاق مستحبى است. در هر صورت، طبق اين وجه، معناى آيه اين مىشود كه عبادالرحمان در مقام انفاق و بذل و بخشش مالى نه بيش از حد گشادهدستى دارند و نه خسّت به خرج مىدهند، بلكه اعتدال و ميانهروى را پيشه خود قرار مىدهند.
آيه ديگرى نظير اين آيه در قرآن وجود دارد كه شايد معناى آن روشنتر از اين آيه باشد. در آن آيه خطاب به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد:
1. فرقان (25)، 67.
وَلا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا؛(1) و دستت را به گردنت زنجير مكن، و بسيار هم گشادهدستى منما تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى.
هر دو تعبيرى كه در اين آيه آمده، تعبير كنايى است و مقصود اين است كه نه چنان دست خود را ببند كه به هيچ كس چيزى ندهى، و نه آن چنان گشادهدستى كن كه كه هيچ برايت نماند و كاملا دستخالى بمانى و اگر كس ديگرى محتاج بود، نتوانى به او كمك كنى و از اين جهت مورد ملامت و سرزنش قرار گيرى. در شأن نزول اين آيه آوردهاند كه يك بار پيامبر(صلى الله عليه وآله)همه آنچه را در اختيار داشتند به فقرا دادند و پس از آن، كسى به آن حضرت مراجعه كرد و نياز ضرورى و مبرمى داشت و پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسيار دوست داشتند كه به او كمكى بكنند، اما ديگر چيزى برايشان نمانده بود كه به او بدهند. از اين رو شايد در دلشان اين طور گذشت كه اى كاش به ديگران كمتر داده بودند تا چيزى مانده بود كه به آن فقير بدهند. آن گاه، بر حسب نقل، به همين مناسبت آيه نازل شد كه در مقام انفاق آنچنان گشادهدستى مكن كه هرچه را دارى، بدهى و اگر پس از آن فقيرى نزد تو آمد دستخالى باشى و نتوانى به او كمك كنى.
در هر صورت، اين يك وجه و يك معنا براى آيه مورد بحث و همچنين آيه «وَلا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا» است كه برخى مفسران آن را ذكر كردهاند. بر اساس اين معنا آيه مشتمل بر دستورى اخلاقى، يا ارشادى به حكمى عقلى است مبنى بر اينكه در بذل و بخشش مالى انسان نه بايد زيادهروى كند و نه بخل بورزد، بلكه بايد مشى اعتدال را در پيش بگيرد. فلسفه اين اعتدال نيز آن است كه انسان اگر همه اموال خود را انفاق كند، به طورى كه هيچ در كَفَش نماند، ممكن است بعد از آن كسانى به او مراجعه كنند و نياز مبرم و ضرورى داشته باشند و آنگاه انسان آرزو كند كه اى كاش مقدارى از مالم را نگاه داشته بودم و در اين مورد كه ضرورىتر است صرف مىكردم. از اين رو، اعتدال در انفاق در واقع تدبيرى عقلايى و مقتضاى آيندهنگرى و در نظر گرفتن مصالح كلى است.
1. اسراء (17)، 29.
در مورد مشى اعتدال و ميانهروى، در برخى آيات و روايات، مفهوم «اقتصاد» به كار برده شده است. براى مثال در قرآن كريم درباره گروهى از بندگان تعبير فَمِنْهُمْ مُقْتَصِد(1)آمده، يا اميرالمومنين(عليه السلام) در خطبه معروف «متقين» يكى از اوصافى كه براى متقين ذكر مىكند اين است كه مىفرمايد: وَمَشْيُهُمُ اْلاقْتِصاد.(2) همچنين در كتاب شريف «اصول كافى» مرحوم كلينى بابى دارد با عنوان «باب الاقتصاد فى العباده»، و در آن برخى رواياتى را ذكر كرده مبنى بر اينكه انسان در عبادت نيز بايد جانب اعتدال را نگاه دارد و در آن زيادهروى نكند.
و اما معنا و وجه ديگرى كه مىتوان براى آيه مورد بحث در نظر گرفت اين است كه انفاق را نه به معناى اصطلاحى، بلكه به معناى لغوى آن حمل كنيم. همچنان كه اشاره كرديم، معناى اصطلاحى يا خاص انفاق، بذل و بخشش مالى به ديگران است؛ اما از نظر لغوى انفاق معناى عامترى دارد و هرگونه خرج كردن و صرف و هزينه مال را انفاق مىگويند. تعابيرى نظير «نفقه عيال» يا «واجب النفقه» هم كه به كار مىرود از همين باب است. طبق اين معنا، بخشيدن مال و كمك مالى به ديگران تنها يكى از مصاديق انفاق است و انفاق اعم است از اينكه انسان پولى را براى خود يا خانوادهاش هزينه كند و يا اينكه به ديگران ببخشد. همچنين انفاق به اين معنا مىتواند انگيزههاى مختلف داشته باشد و نيز از نظر فقهى؛ واجب، مستحب، مباح، مكروه و يا حرام باشد. بر اين اساس معناى آيه اين مىشود كه يكى از اوصاف عبادالرحمان اين است كه به طور كلى در هزينههاى مالى نه ولخرجى و گشادهدستى و اسراف مىكنند و نه بخل و خسّت و گرفتگى به خرج مىدهند.
اگر آيه را اينگونه معنا كنيم، باز هم مانند معناى قبلى، مفاد آيه در واقع تأكيدى است بر همان چيزى كه عقل آدمى به تنهايى نيز آن را درك مىكند. عقل ما حاكم است به اينكه روش صحيح زندگى اين است كه انسان نه بايد آنچنان بىمحابا خرج كند كه دستش كاملا خالى شود، و نه بايد در هزينه زندگى و صرف پول، سختگيرى و امساك
1. لقمان (31)، 32 و فاطر (35)، 32.
2. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 184.
داشته باشد. به ويژه در زمينه امساك و خسّت برخى چناناند كه نه تنها به ديگران چيزى نمىدهند، بلكه حتى خود نيز در استفاده از نعمتهايى كه خداوند در اختيار آنان قرار داده است بخل مىورزند! درباره بخيلان داستانهاى عجيب و غريبى نقل شده كه گاه واقعاً صورتهاى بسيار زنندهاى هم دارد. برخى از اين قبيل افراد را بنده خودم در طول زندگى شاهد بودهام كه با وجود برخوردارى از مال و ثروت فروان، خود نيز از آن استفاده نمىكردند و زندگى فقيرانهاى داشتند؛ آن هم نه از سر زهد و سادهزيستى، بلكه به سبب علاقه و دلبستگى زياد به مال، دلشان نمىآمد آن را خرج كنند. به هر حال اين هم يكى از عجايب عالم است كه آدميزاد گاهى چنان به مال علاقهمند مىشود كه فراموش مىكند اصلا مال و ثروت براى چيست، و صرفاً مىخواهد پول داشته باشد و حسابهاى بانكىاش پر و پيمان باشد بدون آنكه از اين مال و ثروت بهرهاى ببرد!
مقصود از اسراف در انفاق
تا اينجا بيان كرديم كه مفسران براى آيه مورد بحث دو وجه و دو معنا ذكر كردهاند. ما در اينجا بحثمان را بر مبناى هر دو احتمال قرار مىدهيم؛ چرا كه هر دو معنا آموزنده است و ما چه در مورد مصارف شخصى زندگى و چه در مورد انفاق به ديگران نيازمند توجه به اين توصيه قرآنى و بحث پيرامون آن هستيم.
از جمله نكاتى كه در اين آيه جا دارد مورد دقت و توجه قرار گيرد تعبير «لم يسرفوا» است. آيه مىفرمايد، عبادالرحمان كسانىاند كه إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا؛ يعنى در انفاق اسراف نمىكنند. سؤال اين است كه مقصود از «اسراف» در اينجا چيست؟ آيا مقصود همان اسرافى است كه مىگوييم حرام است، يا اينكه مطلق «زيادهروى» و افراط، هرچند در كار خوب، منظور است؟ براى مثال، انفاق كردن كار خوبى است و حرام نيست، اما بر طبق احتمال دوم مقصود آيه اين مىشود كه در همين انفاق نيز نبايد اسراف و زيادهروى كرد.
در پاسخ اين سؤال بايد بگوييم به قرينه شأن نزولى كه براى آن آيه ديگر (وَلا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا) ذكر كردهاند، مىتوانيم بگوييم مقصود از اسراف در اين آيه مطلق زيادهروى است نه آن اسرافى كه شرعاً حرام
و مذموم است. همچنان كه اشاره كرديم، شأن نزولى كه براى آن آيه گفتهاند اين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تمامى پولى را كه داشت به فقرا صدقه داد، به طورى كه هيچ پولى براى حضرت باقى نماند. روشن است كه اين كار پيامبر(صلى الله عليه وآله)ـ نعوذ بالله ـ حرام نبود، بلكه صرفاً همين بود كه برداشت مىشد كه در انجام يك كار خير و عمل صالح به نام انفاق، بيش از اندازه اقدام كردهاند.
با اين وصف، اكنون پرسش ديگر اين است كه آيا مقصود از اسراف در اين آيه فقط افراط و تفريط در مباحات است و شامل اسراف حرام نمىشود؟ به عبارت ديگر، آيا شأن نزولى كه براى آن آيه ديگر ذكر شده ـ بر فرض صحت ـ باعث مىشود كه اين آيه را فقط بر اسراف در مباحات و مستحبات حمل كنيم و غير از آن مقصود نيست؟
پاسخ اين سؤال با توجه به روش كلى قرآن در بيان ارزشها روشن مىشود. روش قرآن كريم در بيان ارزشها و ضد ارزشها اين است كه بيانات آن ناظر به ماهيت كلى و عام ارزشها است و همه مراتب و مصاديق مختلف يك ارزش يا ضد ارزش را شامل مىشود. براى مثال، مطالبى كه قرآن درباره نماز بيان مىكند به فرد و مصداقى خاص از نماز اختصاص ندارد بلكه اين بيانات در مورد همه مراتب و مصاديق نماز، البته با تفاوت مرتبه، صدق مىكند. آياتى از قبيل: أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِى(1)، إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ (2)، أَقِيمُوا الصَّلاة(3) و مانند آنها به نماز واجب يا مستحب اختصاص ندارد. دستكم يك وجه و احتمال قوى در اين قبيل آيات اين است كه اين بيانات ترغيب به اصل عمل ـ در اينجا نماز ـ است و البته بسته به مراتب مختلف عمل، مرتبه ترغيب هم تفاوت مىكند. براى مثال، يك مرتبه از عمل، مرتبه وجوبى است، مرتبه ديگر مرتبه استحبابى است، و خود وجوب و استحباب باز مىتواند از نظر تأكيد، مراتب مختلف داشته باشد. طبق اين وجه، آياتى از اين قبيل، تشويق به اصل يك حقيقت با همه مراتب مختلف آن است؛ اما اينكه هر مصداق چه مرتبهاى از وجوب، وجوب مؤكد، استحباب
1. طه (20)، 14.
2. عنكبوت (29)، 45.
3. بقره (2)، 43، و موارد ديگر.
و مانند آنها دارد، امرى است كه بايد از راه قرائن خارجى معلوم شود. همچنين ضد ارزشها و منهيات و امور ممنوع نيز مراتب مختلف دارد و از مكروهات شروع مىشود و تا گناهان صغيرْ، گناهان كبيره، و كبائر موبِقه(1) مىرسد. از اين رو بياناتى كه در قرآن مربوط به منهيات است فقط به كبائر موبقه اختصاص ندارد، بلكه ساير مراتب منهيات را نيز ـ البته با تفاوت مرتبه ـ شامل مىشود. در اين موارد نيز اين قبيل آيات بر نهى از طبيعت آن مفهوم حمل مىشود و اينكه هر مصداق چه درجه و مرتبهاى از نهى ـ مانند حرمت و كراهت ـ را دارد باز با قرينه خارجى معلوم خواهد شد.
در هر صورت، همانگونه كه اشاره كرديم، احتمال مذكور دستكم به عنوان يك وجهِ قابل اعتنا مطرح است. بر اين اساس ما فعلا در اينجا طبق همين احتمال مشى مىكنيم و آيه مورد بحث را بيانى كلى در مورد هرگونه صرف پول و هزينه در زندگى تلقى مىكنيم. با اين نگاه، آيه كه مىفرمايد از اوصاف عبادالرحمان اين است كه «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا»؛ قدر متيقن از اين اسراف، اسراف حرام است اما اختصاص به آن ندارد و هرگونه زيادهروى در مقام هزينه كردن و خرج كردن پول را، هرچند به حد حرمت نرسد، شامل مىشود. به عبارت ديگر، هر هزينهاى كه به نوعى «مرجوح» باشد و از مذاق شرع به دست آيد كه رجحان ندارد، مشمول اين آيه قرار مىگيرد. همانگونه كه اشاره كرديم، اين معنا به ويژه با توجه به شأن نزول آيه «وَلا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُورا» ـ بر فرض اعتبار و صحت اين شأن نزول ـ كاملا تأييد مىشود؛ چرا كه اين آيه به مناسبت انفاق پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده و روشن است كه آن حضرت ـ نعوذ بالله ـ كار حرام انجام نمىدهند. از اين رو نمىتوان گفت كارى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) انجام داده بودند مصداق «اسراف حرام» بوده است. بلكه بالاتر، انفاق پيامبر(صلى الله عليه وآله) را حتى نمىتوان از مصاديق كار «مكروه» هم به حساب آورد و كار حضرت قطعاً يا واجب و يا مستحب بوده است. اما در عينحال، بر اساس اينكه شأن نزول مذكور را صحيح و معتبر بدانيم، بايد بگوييم نوعى مرجوحيت در اين كار پيامبر(صلى الله عليه وآله) وجود داشته و عرفاً نوعى زيادهروى تلقى مىشده، و از اينرو خداوند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از اين
1. يعنى گناهانى كه موجب خلود و باقى ماندن هميشگى در آتش جهنم مىشود.
زيادهروى مرجوح نهى كرده و باز داشته است. بر اين اساس، اين وصف عبادالرحمان را در اين آيه كه «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا» لازم نيست حتماً بر اسراف حرام حمل كنيم، بلكه مىتوانيم به معناى انفاقى بگيريم كه هر نوع مرجوحيتى ـ هر چند به عنوان ثانوى ـ در آن وجود داشته باشد.
بنابراين، ويژگى عبادالرحمان اين است كه در انفاقشان نه زيادهروى مىكنندو نه امساك بيش از حد به خرج مىدهند: إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا. «قَتْر» در لغت به معناى تنگ گرفتن و سختگيرى است. از اينرو منظور از «لَمْ يَقْتُرُوا» اين است كه ممسك نيستند و سخت نمىگيرند.
نتيجه كلى بحث اين شد كه در كتب تفسير، براى اين آيه دو وجه ذكر شده است و هر يك از مفسران يكى از آنها را تقويت كردهاند. يك وجه اين است كه انفاق را به معناى شايع و رايج آن، يعنى بخشش مال به ديگران، بگيريم، و وجه ديگر اين است كه انفاق را به معناى مطلق هزينهها و مخارج زندگى تفسير كنيم. ما ضمن بررسى هر دو وجه، درباره مراد از واژه «اسراف» در اين آيه توضيحاتى را بيان كرديم.
تسليم در برابر خدا، تنها راه سعادت انسان
روشن است كه معرفى عبادالرحمان در اين آيات و ذكر اوصاف آنان، در حقيقت براى تشويق وترغيب سايرين و مؤمنان ضعيفى امثال بنده است تا آنها نيز با تأسى به عبادالرحمان و الگو قرار دادن آنان، اين فضيلتها را در خود ايجاد كنند. روح همه اين اوصاف در واقع اين است كه انسانهاى شايسته و بندگان صالح خداوند، در اعمال و رفتار خود يله و رها نيستند و كارها و زندگى خود را طبق ضوابط و مقرراتى كه خداى متعال قرار داده است تنظيم مىكنند. به طور كلى اصل و اساس «اسلام» چيزى جز «تسليم» نيست و مسلمان واقعى كسى است كه تسليم خداى متعال و خواست او باشد. «مسلمان» يعنى كسى كه گوش و چشمش به فرمان و اشاره خدا است و در تمامى احوال مراقب است كه خدا چه مىخواهد و اراده دارد و كاملا تسليم اراده او است. اينكه انسان بگويد «دلم چنين مىخواهد» نقطه مقابل اسلام و مغاير با روح عبوديت و بندگى است.
خداوند انسان را نيافريده كه از هوا و هوس و دلخواه خويش تبعيت كند، بلكه تكامل او را در «تسليم خدا بودن» قرار داده است. از اين رو اين فرهنگى كه امروزه در دنيا حاكم و رايج شده و نام آن را «آزادى» گذاشتهاند، صد در صد مخالف اسلام است. «آزادى» در دنياى امروز يعنى من هرچه دلم بخواهد همان بايد بشود و من آزادم كه خواسته دل و هوا و هوسم را جامه عمل بپوشانم. گسترش اين فرهنگ كار را به جايى رسانده كه امروز وقتى پدر و مادرى فرزندشان را از انجام كارى نهى مىكنند پاسخى كه مىشنوند اين است: دوست دارم و دلم مىخواهد، پس انجام مىدهم! متأسفانه اين فرهنگ تا بدان حد بالا گرفته كه اصولا معيار درستى و ارزش، همين امر تلقى مىشود و اين پندار به وجود آمده كه كار درست همان چيزى است كه دل آدمى آن را مىخواهد!
همانگونه كه اشاره كرديم، اين فرهنگ صد در صد برخلاف تعاليم و فرهنگ اسلامى است. اسلام مىگويد: اى انسان، تو بندهاى و بايد بندگى كنى و تسليم خدا باشى؛ پس دل را كنار بگذار و خود را تسليم خدا و خواست او كن و شعار «أَسْلَمْتُ وَجْهِي»(1) را پيشه خود نما.
حج، نمادى از پرورش روح تسليم در انسان
گاهى در ضمن مباحث، مطالبى از برخى بزرگان به خاطرم مىآيد كه شايد ارتباط چندانى هم با اصل بحث نداشته باشد اما براى اداى حق آن بزرگان و بزرگداشت نام و يادشان هم كه شده، بىمناسبت نمىبينم كه آن مطلب را طرح كنم. به مناسبت بحث حاضر نيز مطلبى از مرحوم شيخ علىاكبر تربتى به خاطرم آمد كه نقل آن خالى از فايده نيست.
ايام حج بود و آن عبد صالح خدا ـ كه خداوند درجاتش را عالى گرداند ـ بر فراز منبر در مدرسه فيضيه درباره فلسفه و اسرار احكام حج صحبت مىكرد. مىفرمود: سراسر حج در واقع تمرين بندگى است. مىگويند دور بگرد و طواف كن؛ چشم! به مسعى برو و هروله كن؛ چشم! لباسهاى دنيا و تجمل را از تن در آور؛ چشم! به عرفات برو و زير آفتاب سوزان بمان؛ چشم! شب را در بيابان و كوههاى مشعر الحرام توقف كن؛ چشم! اگر
1. آلعمران (3)، 20.
بگويى، همه اينها را براى چه انجام دهم؟ مىگويند: چرا ندارد، فقط تمرين كن كه چشم گفتن و تسليم بودن را بياموزى!
به ابراهيم(عليه السلام) مىگويند فرزندت را سر ببُر! آيا كارى مشكلتر از اين وجود دارد؟! عقل آدمى از اين دستور چه مىفهمد؟ خدا مىفرمايد: اى ابراهيم با دست خود نوجوان پاك و معصومت را قربانى كن و سر ببُر! ابراهيم چه مىگويد؟ چشم! واكنش اسماعيل در مقابل اين مسأله چيست؟ ابراهيم مىگويد: پسرم در خواب ديدم كه به ذبح تو فرمان داده شدم! اسماعيل مىگويد:
يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِين؛(1)پدرم! آنچه را مأمورى انجام ده. به خواست خدا مرا از شكيبايان خواهى يافت.
آرى، راز و رمز تكامل انسان در «تسليم» بودن است نه در آزاد و رها بودن و به دلخواه خود عمل كردن. اين سنّت تغييرناپذير الهى است و حتى پيامبر بزرگى چون ابراهيم(عليه السلام)نيز براى نيل به عالىترين مقامات انسانى بايد آزمون «تسليم» را پشتسر بگذارد.
بحثى درباره قاعده اعتدال و حد وسط
ضابطهاى كه در اين آيه در مورد انفاق مطرح شده، معمولا در بسيارى از كارهاى ديگر نيز وجود دارد. آيه مورد بحث، كسانى را معرفى مىكند كه با نفى دو حد افراط و تفريط در انفاق، راه ميانه و طريق اعتدال را بر مىگزينند: وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواما. در مورد بسيارى از امور ديگر نيز مسأله به همين صورت است و در انجام آنها دو حد افراط و تفريط وجود دارد و روش صحيح، دورى از اين هر دو حد و پيمودن راه اعتدال است. عموميت اين مطلب باعث شده كه بسيارى از مكاتب و فيلسوفان اخلاق، همين مبنا را محور اصلى ديدگاه و نظريه خود قرار دهند. بسيارى از عالمان شيعه و اخلاق اسلامى نيز همين مبنا و قاعده را پذيرفتهاند و كتابهاى خود را بر اساس آن نگاشتهاند. اگر كتابهايى نظير جامع السعادات، معراج السعاده را ملاحظه كنيد، مشاهده خواهيد كرد كه براساس همين قاعده «اعتدال» و «حد وسط»، در بيان مكارم و فضايل اخلاقى، براى هر صفتْ دو حد
1. صافات (37)، 102.
افراط و تفريط ذكر مىشود و ضمن نكوهش اين دو طرف، حد وسط آن دو به عنوان فضيلت اخلاقى معرفى مىگردد. براى مثال، گفته مىشود اينكه انسان بيش از حد نترس باشد نامش «تهور» و بىباكى است كه مطلوب نيست. اگر هم بيش از حد ترسو باشد نام آن «جُبن» است و بايد از آن بر حذر بود. حد ميانه اين دو، كه انسان نه بيش از حد بىباك باشد و نه بيش از اندازه احتياط كند، صفتى است به نام «شجاعت» كه ممدوح و از فضايل اخلاقى است. يا در بحث كنونى ما كه انفاق است، حد افراط آن سر از «اسراف» در مىآورد، و حد تفريط آن نيز به «بخل» مىرسد، و بين اين دو، صفتى به نام «سخاوت» وجود دارد كه از فضايل اخلاقى به شمار مىآيد. براى اين قاعده، يعنى اصل «اعتدال» و «حد وسط» در روايات اسلامى نيز كم و بيش مىتوان شواهد و مؤيداتى يافت. عبارتى بين ما معروف است و تقريباً به صورت ضرب المثل در آمده، كه مىگوييم: خَيْرُ الامُوْرِ اَوسَطها؛ اين جمله برگرفته از برخى روايات اسلامى است و عيناً به همين صورت در ضمن آنها آمده است.(1) اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز در قسمتى از عهدنامه معروف خود به مالك اشتر مىفرمايد:
وَلْيَكُنْ اَحَبُّ الاُمُورِ اَليْكَ اَوْسَطَها فِى الْحَق؛ و بايد محبوبترين كارها نزد تو، ميانهترين آنها در حق باشد.
اين دو حد افراط و تفريط را معمولا در اكثر كارها مىتوان تصوير كرد و نتيجه گرفت كه كار درست آن است كه حد وسطى بين آن دو انتخاب گردد.
شيطان نيز براى فريب انسان از هر دو راه افراط و تفريط استفاده مىكند. البته غالباً و در مورد اكثر افراد، شيطان از راه تفريط وارد مىشود. براى مثال، كارى مىكند كه انسان ـ خداى ناكرده ـ نمازهايش را درست نخواند، يا عمداً برخى نمازهاى واجبش را ترك كند. اما گاهى كه در مورد برخى افراد نمىتواند از اين راه در آنها نفوذ كند، از راه افراط وارد مىشود و به انسان اينگونه القا مىكند كه هرچه آن كار را بيشتر انجام دهد بهتر و مطلوبتر است. براى مثال، در مورد نماز و عبادت گاهى كسانى را مىبينيم كه تمام كار و زندگى خود را رها كرده و مدام مشغول نماز و عبادت مىشوند. در مواردى نيز اين كار
1. براى نمونه، ر. ك: بحارالانوار، ج 78، ص 11، روايت 70، باب 15.
كم كم به صورت طريقه و مسلك و مشربى در مىآيد و شعبههايى پيدا مىكند و عدهاى كه حسن نيت هم دارند به اين راه كشيده مىشوند. اين افراد مىپندارند كارشان بسيار پسنديده و مورد رضايت خداى متعال است، در حالى كه غافلند در اثر اين كار، بسيارى از امور واجب از آنها فوت مىگردد و درواقع، براى انجام مستحب به ترك واجب مبادرت ورزيدهاند.(1) ايشان دلخوشند كه زياد نماز مىخوانند، غافل از اينكه واجباتى نظير: تحصيل علم، كسب رزق و روزى، امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه با ظلم و دهها واجب ديگر را در اثر مداومت بر انجام اين مستحب، ترك كرده و مورد بىاعتنايى قرار دادهاند.
البته همانگونه كه اشاره كرديم، نوعاً افراد گرفتار «تفريط» در كارها هستند و شيطان اين راه را براى تسلط بر آنها انتخاب مىكند. براى مثال، در مورد نمازْ ابتدا از رعايت اول وقت شروع مىكند و انسان كمكم به خواندن نماز در اول وقت اهميت نمىدهد. سپس آدمى را از انجام نوافل باز مىدارد. بعد از آن نيز انسان را نسبت به انجام ساير مستحبات نماز بىرغبت مىكند، تا كمكم نوبت به واجبات آن مىرسد. در واجبات هم، براى مثال، از اينجا شروع مىكند كه، اين كلمه اگر اعرابش درست نبود چندان مهم نيست، يا رعايت تجويد و مخارج حروف ضرورتى ندارد و بدون آنها هم نماز درست است. در ادامه اينطور وسوسه مىكند كه نماز صبح يك دقيقه اين طرف و آن طرف بودنش مگر چه تفاوتى دارد؟ و بدين ترتيب به تدريج كار انسان به جايى مىرسد كه نماز صبحش را بعد از طلوع آفتاب مىخواند. كمكم مىبينى گاه و بىگاه در اصل نماز تشكيك مىكند و در نهايت به جايى مىرسد كه نماز را به طور كلى كنار مىگذارد.
آرى، شيطان در كار خود استاد است و در مورد يك مؤمن نمازخوان هيچگاه ابتدا از اين راه وارد نمىشود كه بگويد تارك الصلاة شو،و او را به ترك نماز ترغيب نمايد. او آرام آرام و بسيار با حوصله به انسان نزديك مىشود و حركتش گاه چنان خزنده و بىسر و صدا است كه حتى خود آدمى نيز غافل مىشود از اينكه كژ راهه مىرود. از اين رو ما بايد در كارهايمان بسيار مراقب باشيم و حتى در انجام كارهاى خوب ضوابط را در نظر
1. نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، نامه 53.
بگيريم و از آنها تجاوز نكنيم. يكى از نكات مهم در اين راستا اين است كه نبايد تصور كنيم اگر كارى خوب شد، هرچه بيشتر بتوانيم آن را انجام دهيم بهتر است. در اين زمينه بايد توجه كنيم كه كار خوب، يكى نيست و كارهاى خوب فراوانى وجود دارد. اين كارهاى خوب متعدد در بسيارى از مواقع با هم تزاحم پيدا مىكنند و انسان به ناچار بايد برخى را ترك كند و كنار بگذارد. در اين مواقع، يك ضابطه روشن اين است كه بين دو كار خوبى كه يكى واجب و ديگرى مستحب است، هيچگاه نبايد جانب مستحب را مقدم داشت و واجب را ترك كرد. براى مثال، اگر كسى طلبه است و درس حوزه مىخواند، براى خواندن نمازهاى مستحب نبايد از مطالعه درسش كم بگذارد.
در همين زمينه، برخى صوفى مسلكان وقتى به مراحلى مىرسند ديگر نماز نمىخوانند و در توجيه اين كار خود مىگويند: «نادعلى» بخوان كه پدرجد نماز است! اين نظير آن است كه طلبهاى در درس و بحثش كوتاهى كند و به جاى آن به نماز و ذكر و دعا بپردازد وكار خود را اينگونه توجيه كند كه: زيارت عاشورا بخوان كه پدرجد درس و بحث است! البته نماز را بايد به موقع و در اول وقت و با آدابش خواند، و قرائت قرآن هم بايد داشت، اما در درس هم بايد جديت به خرج داد و به موقع در آن حاضر شد و به دقت گوش داد و مطالعه و مباحثه كرد. هيچگاه مستحب نمىتواند جاى تكليف واجب را بگيرد. همچنين بايد توجه داشت كه ما تكاليف واجب متعددى داريم كه بايد به همه آنها عنايت داشته باشيم و وقتها و فرصتهايمان را به نحو مقتضى بين آنها توزيع كنيم. براى مثال، طلبه گرچه يكى از واجبات مؤكدش، به ويژه در زمانهايى همچون زمان ما، درس خواندن است، اما او نسبت به پدر و مادر و همسر و فرزندان خود نيز وظايف و تكاليفى دارد كه آنها را هم بايد انجام دهد. از اين رو يك طلبه نمىتواند به اين عذر كه درس دارم، درباره انجام وظايف خود نسبت به پدر ومادر، همسر و فرزندانش كوتاهى كند. هرچيز جاى خود را دارد و هر كدام از اين تكاليف بايد درحد وجوبش مورد توجه قرار گيرد.
از اين رو بايد معناى اصل اعتدال و حد وسطى را كه علماى اخلاق فرمودهاند به درستى دريابيم و از گرفتار آمدن در دام برخى تفسيرها و برداشتهاى غلط و انحرافى بر حذر باشيم. برخى كه معناى اين اصل را درست در نيافتهاند گمان مىكنند كه، براى
مثال، حد وسط در تلاش براى كسب روزى و مال و ثروت اين است كه اگر انسان مىتواند روزانه يك هزار تا يك ميليون تومان درآمد داشته باشد، هر دو را كنار بگذارد و درآمد روزانه پانصد هزار تومان را انتخاب كند! يا در تحصيل علم، كمترين تلاش اين است كه انسان چند كلمهاى از دانشى را فرا بگيرد. بالاترين تلاشهاى علمى نيز تلاش علمى دانشمندان و علمايى است كه تمام عمرشان را شبانهروز صرف آموختن دانش مىكنند. اكنون با توجه به اين دو حدّ افراط و تفريط در تلاش علمى، راه مطلوب و صحيح و ميانه آن است كه انسان نه به آن چهار كلمه اكتفا نمايد و نه آنقدر تلاش كندكه علامه و آيتالله العظمى و نظاير آنها بشود!
روشن است كه چنين تفسيرهايى از اصل «اعتدال» و «حد وسط» كاملا اشتباه و به بىراهه رفتن است. حد وسطى كه در اينجا مطرح است كمّى نيست تا بر اساس آن بين هزار و يك ميليون، پانصد هزار را به عنوان حد وسط بگيريم. همانگونه كه اشاره كرديم، منظور از حد وسط در اينجا اين است كه انسان در تزاحم امور و تكاليف با يكديگر، هر كدام را طورى انجام دهد كه به ديگرى ضرر نزند. بر اين اساس، حد وسط هر چيزى در واقع نسبت به مزاحماتش تعيين مىگردد. براى مثال، بايد تا آنجا به كسب علم و دانش پرداخت كه به انجام وظايف واجبى كه نسبت به پدر و مادر، همسر و فرزندانمان داريم، آسيب نرساند. اگر آن قدر به تحصيل علم اهميت دهيم كه اين امور فراموش شود، چنين تحصيل علمى مطلوب نيست و حتى گاهى ممكن است در مواردى، برخى مصاديق آن، حرام يا شبه حرام باشد.
بنابراين تفسير «كمّى» كردن از حد وسط در اينجا هيچ وجهى ندارد. روشن است كه هيچگاه مقصود از رعايت حد وسط در علم آموزى اين نيست كه انسان نه بايد بىسواد باشد و نه آنقدر درس بخواند كه علاّمه شود! يا در كسب مال و ثروت بگوييم نه فقر مطلق خوب است و نه اينكه انسان مال فراوان داشته باشد. اگر اينطور باشد پس حضرت سليمان(عليه السلام) كارش درست نبود، چرا كه مُلك و سلطنتش بسيار وسيع و گسترده بود!
رعايت حد وسط در اينجا يعنى نيرو و امكاناتى كه صرف كارى مىكنيم در حد اعتدال باشد، نه آنكه بگوييم «حاصل» و «نتيجه»اى كه از عمل به دست مىآيد حد
وسطش خوب است. از اين رو ممكن است كسى در حد افراط و بيش از اندازه لازم براى تحصيل مال نيرو صرف كند و مال چندانى هم عايدش نشود. اينجا به دست نيامدن مال باعث نمىشود كه كار او را افراطكارى نناميم و تقبيح نكنيم. از آن سو نيز ممكن است كسى كه نيروى كمى صرف تحصيل مال كند و مال حلال فراوانى نصيبش شود. اينجا نيز به دست آمدن مال فراوان سبب نمىشود كه تلاش فرد را امرى غير اخلاقى و مصداق افراطكارى بدانيم.
تطبيق قاعده اعتدال در مورد انفاق
فراموش نكنيم كه مفاد آيه مورد بحث ما مربوط به انفاق است و در معرفى يكى از اوصاف عبادالرحمان مىفرمايد آنان كسانىاند كه از افراط و تفريط در انفاق پرهيز، و جانب اعتدال را در آن رعايت مىكنند:
وَالَّذينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً؛(1) و [عباد الرحمان]كسانىاند كه چون انفاق كنند، نه اسراف مىكنند و نه تنگ مىگيرند، و ميان اين دو [روش] حد اعتدالى دارند.
از اين رو بحثهايى كه اخيراً مطرح كرديم در فرضى است كه به اصطلاح علمى، «الغاى خصوصيت» كنيم و با توجه به عبارت «وَكانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواما» ملاك و اصلى كلى و عمومى را از آيه استفاده كنيم و بگوييم انفاق خصوصيتى ندارد، بلكه اصولا و به طور كلى در هر كارى حد وسط آن مطلوب است و بايد ملاك عمل قرار گيرد. البته فعلا در اينجا بنا نداريم درباره اين مبنا، از ديدگاه فلسفه اخلاق اسلامى وارد بحث شويم و ميزان صحت و سقم آن را بررسى نماييم. ممكن است در بررسىهاى بيشتر و دقيقتر به اين نتيجه برسيم كه اين ملاك در همه موارد با تعاليم اسلامى وفق نمىكند و سازگارى ندارد. اما به هر حال اگر چنين مبنايى را پذيرفتيم، بايد توجه داشته باشيم كه معناى آن، حد وسط كمّى و عددى نيست تا، براى مثال، بگوييم حد ممكن دستيابى به علم يا مال و ثروت هر چقدر هست، اگر نصف آن را بگيريم كارمان درست و از لحاظ اخلاقى مطلوب است! يا در مقام خرج كردن مال، اگر هميشه نصف پولهايمان را خرج كنيم كارى
1. فرقان (25)، 67.
اخلاقى و درست انجام دادهايم و اگر كمتر يا بيشتر صرف كنيم كار نادرستى كردهايم!
تفسير حد وسط، به نصف عددى، قطعاً و بى هيچ ترديدى تفسيرى باطل و اشتباه است. در همين بحث انفاق و صرف مال، گاهى ممكن است شرايطى پيش بيايد كه واجب يا مستحب باشد انسان تمامى اموال خود را بدهد. براى مثال، اگر دشمن به كشور اسلامى حمله كرده و براى نجات اسلام و مسلمانان لازم باشد ثروتمندان تمامى پسانداز خود را بدهند، بايد اين كار را انجام دهند. اگر براى دفاع از اسلام بذل جان لازم است، به طريق اولى بذل مال لازم خواهد بود. قرآن كريم نيز در آيات متعددى بر اين امر تأكيد كرده است:
وَجاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ الله؛(1) و با مالها و جانهاتان در راه خدا جهاد كنيد.
بنابراين، بر فرض هم كه ما از اين آيه اين قاعده كلى را استنباط و استخراج كنيم كه «در هر امرى كه دو طرف افراط و تفريط دارد حد وسطش مطلوب است»، اما نبايد تصور كنيم اين حد وسط، كمّى است و آنگاه درصدد برآييم در كسب مال، علم، در معاشرت و مسائل ديگر بر اساس اين ملاك رفتار كنيم. قطعاً اين مطلب به شوخى و خنده شبيهتر است تا حقيقت، كه براى مثال، بگوييم در اسلام اختيار چهار همسر دائمى اجازه داده شده، اكنون ما براى رعايت حد وسط خوب است دو زن داشته باشيم! هرگز چنين نيست:
فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَة؛(2) پس اگر بيم داريد كه به عدالت رفتار نكنيد، پس يك [زن دائمى كافى است].
از اين رو رعايت حد وسط كمّى كاملا گمراهكننده است. آنچه مسلّم است اين است كه به هر كارى بايد در حدى پرداخت كه با ساير تكاليف و ارزشها تزاحم پيدا نكند؛ اگر واجب است با ساير واجبات، واگر مستحب است با واجبات و ساير مستحبات مزاحمت نداشته باشد. به طور كلى، تدبير عقلايى و حكيمانه آن است كه انسان به گونهاى زندگى كند كه بتواند همه شؤون زندگى را پوشش دهد و به نحو مقتضى نسبت به پاسخگويى به نيازهاى متزاحم و گوناگون اقدام نمايد. آدمى گاهى فقط چشمش را به يك جهت
1. توبه (9). 41.
2. نساء (4)، 3.
مىدوزد و از ساير جهات و مسائل غافل مىشود. رعايت اصل اعتدال و حد وسط ما را از افتادن در دام چنين غفلتى نگاه خواهد داشت.
سخنى با عزيزان روحانى و طلبه
در زمينه بحث انفاق، تذكر نكتهاى كه به هملباسهاى بنده و دوستان طلبه مربوط مىشود خالى از لطف و فايده نخواهد بود؛ چرا كه گاهى دوستان ما از اين نكته غافل مىشوند. غير از بحث تزاحم تكاليف كه اشاره كرديم درس خواندن يك طلبه نبايد مانع از انجام واجبات ديگر نظير برّ والدين و صله رحم توسط او شود؛ مسأله ديگرى كه در اينجا وجود دارد انفاق واجبى است كه گاهى به گردن برخى از ما طلبهها مىآيد و ما از آن غافليم.
همه مىدانند كه زندگى نوع ما طلبهها از راه وجوهات شرعى اداره مىشود. پولهايى كه مردم به عنوان خمس و زكات و ساير وجوه شرعى به مراجع و علما مىپردازند، توسط آن بزرگواران به عنوان شهريه در اختيار طلاب قرار مىگيرد تا در مصارف زندگى خود هزينه كنند. اين وضعيت موجب مىشود كه گاهى دوستان طلبه ما تصور مىكنند كه چون زندگى ما از راه خمس و زكاتى كه مردم مىپردازند تأمين مىشود، پس ديگر بر خود ما پرداخت خمس واجب نيست. از اين رو، گاهى ديده مىشود برخى از طلاب بر اساس چنين ذهنيتى، در زندگى خود حساب سال ندارند. اين دوستان توجه نمىكنند كه بر فرض هم كه چنين مسألهاى صحيح باشد، اما گاهى يك طلبه ممكن است درآمدهايى از غير راه شهريه و وجوهات شرعى داشته باشد.
در واقع دو نكته در اين زمينه وجود دارد كه دوستان بايد توجه كنند: نكته اول اينكه اگر چيزى از شهريه زياد بيايد و خرج نشود، بايد به بيتالمال باز گردانده شود. شهريهاى كه آقايان مراجع از محل وجوهات شرعى به طلاب مىپردازند معمولا به عنوان مصرف به آنها داده مىشود. از اين رو اگر فرضاً طلبهاى مقدارى از شهريهاى را كه به اين عنوان به او داده شده مصرف نكرد، مالك آن اضافه نيست و بايد آن را به بيتالمال بازگرداند. اين نكته بسيار مهمى است كه گاهى براى برخى دوستان طلبه سوء تفاهم مىشود و از آن غفلت مىكنند. براى آنكه اين مسأله واضحتر شود خوب است به مسألهاى شبيه آن توجه كنيم:
در پرداخت خمس و زكات و وجوهات شرعى براى آنكه مردم به زحمت نيفتند و لازم نباشد مستقيماً به دفتر خود علما مراجعه كنند، معمولا مراجع عظام تقليد در شهرها و مناطق مختلف وكلايى دارند كه مردم به آنها مراجعه مىكنند. اكنون فرض كنيد كسى از طرف مرجعى براى اخذ وجوهات اجازه دارد و مجاز هم هست كه ثلث آن را در نيازهاى شخصى خودش صرف كند. در اينجا موارد متعددى پيش مىآيد كه مبالغى از وجوهات نزد وكيلى جمع مىشود و او نيازى به استفاده از آن ندارد. حال اگر فرضاً اين وكيل از دنيا برود، اينگونه نيست كه اين اموال به ورثه او منتقل شود، بلكه اين اموال به امانت نزد او بوده و اكنون كه از دنيا رفته به بيتالمال باز مىگردد. در مورد طلبهاى هم كه شهريهاى به عنوان مصرف به او داده مىشود مسأله دقيقاً همينطور است و در صورت عدم مصرف، كل آن مازاد بايد به بيتالمال بازگردانده شود.
نكته دوم در همين زمينه اين است كه كه يك طلبه ممكن است غير از شهريه درآمدهاى ديگرى هم داشته باشد. براى مثال، كتاب و مقالهاى نوشته و حق التأليفى گرفته، يا منبرى رفته و در ازاى آن وجهى به او دادهاند. اين درآمدها ديگر شهريه و از محل وجوهات شرعى نيست تا گفته شود شهريه خمس ندارد، بلكه حساب آنها جدا است و در صورت اضافه آمدن از مخارج سال حتماً بايد خمس آن پرداخت شود. بنابراين كسى نمىتواند با اين عذر كه من خودم از راه شهريه و مصرف خمس زندگى مىكنم، خود را از داشتن حساب سال معاف و معذور بدارد. اينكه، من هميشه بدهكار هستم و هشتم گرو نُه است، دليل موجّهى براى نداشتن حساب سال و پرداخت نكردن خمس نيست. مسلمان بايد سال خمسى داشته باشد و در موعد مقرر حساب زندگىاش را رسيدگى كند و حتى اگر مبلغ ناچيزى هم از درآمد سالش زياد آمده خمس آن را بپردازد. حتى اگر صد تومان يا هزار تومان هم اضافه آمده باشد، بايد خمس آن را پرداخت كرد. كسى كه خمس مالش را، هر چقدر هم كم و ناچيز، پرداخت نكند غاصب محسوب مىشود و كارش مصداق بارز «غصب» است؛ آن هم نه غصبى مثل همه غصبهاى ديگر، بلكه اين كار، غصب مال امام معصوم(عليه السلام) و ذرّيه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و سادات، و بدترين غصبها است.
از اين رو نداشتن سال مالى و نپرداختن خمس مسألهاى بسيار خطرناك است و نمىتوان با اين بهانه كه «من درآمدى ندارم و خودم براى گذران زندگى از سهم امام مصرف مىكنم» از زير بار آن شانه خالى كرد. حتى كسانى كه از كمكهاى مالىِ خانوادهشان استفاده مىكنند، اگر مىدانند كه آنها اهل خمس نيستند و وجوهات نمىدهند، بايد پولى را كه از آنها دريافت مىكنند تخميس كرده و وجوهات آن را بپردازند و سپس مصرف كنند. مؤمنان بايد در خانواده خود اين مسأله را به دختر و پسرهايشان هم كه در ابتداى سن تكليف هستند ياد بدهند و به آنها تأكيد كنند كه از همان ابتداى سن تكليف براى خودشان سال خمسى و حساب سال داشته باشند و حتى اگر يك دو ريالى هم خمس به آنها تعلق مىگيرد آن را پرداخت كنند.
ندادن خمس علاوه بر آنكه از گناهان كبيره است و آثار تكليفى دارد، آثار وضعى بسيار بدى نيز به جاى مىگذارد. خوردن مال حرام غير از جهنم و عذاب، قساوت قلب و شقاوت مىآورد. كسى كه اموال مردم و مال حرام در شكمش انباشته شده باشد، ديگر ميل به عبادت و رغبت به كار خير پيدا نمىكند، توفيقاتش سلب مىگردد و دعايش مستجاب نمىشود. ترتب اين آثار سوء نيز فقط مربوط به كسانى نيست كه ميليونى و ميلياردى خمس بدهكارند و نمىدهند، بلكه افرادى مثل ما هم كه چندان مال و ثروتى ندارند ممكن است به اين عواقب دچار شوند. بنابراين بايد توجه كنيم كه براى پرداخت خمس لازم نيست حتماً سرمايهدار و صاحب درآمد و ثروت ميلياردى باشيم و با همين درآمد اندك و زندگى معمولى هم مىتوانيم به سهم خودمان مشمول پرداخت خمس واقع شويم.
در هر صورت، خلاصه قسمت اخير بحث اين شد كه ما طلاب بايد توجه داشته باشيم پرداختن به درس و بحث و اداى اين تكليف واجب، ما را از انجام واجبات ديگر نظير برّ والدين و كمك مالى به آنها در صورت توان، صله رحم، رعايت حقوق همسر، فرزندان، بستگان و همسايگان باز ندارد. همچنين از انفاقهاى مالى واجب نبايد غافل باشيم و گمان نكنيم كه چون خود ما شهريه مىگيريم و سهم امام مصرف مىكنيم، نيازى به داشتن سال مالى و حساب سال و پرداخت خمس از ساير درآمدهايمان نداريم.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org