قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس هشتم

 

 

 

 

عبادالرحمان

 

 

 

 

 

وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَْرْضِ هَوْناً وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما؛(1) و بندگان خداى رحمان كسانى‌اند كه روى زمين به نرمى [و بى‌تكبر] راه مى‌روند، و چون نادانان ايشان را مورد خطاب قرار دهند [و سخنان نابخردانه گويند] به ملايمت پاسخ مى‌دهند.

 

قرآن و معرفى الگوها در قالب بيان اوصاف

يكى از شيوه‌هاى قرآن كريم در بيان مطالب اين است كه مجموعه‌اى از صفات مطلوب و صفاتى را كه مورد امر و تأكيد خداى متعال است، تحت عنوانى خاص بيان مى‌كند، به نحوى كه موجب ترغيب ديگران براى كسب اين صفات باشد. براى مثال، همچنان‌كه پيش از اين اشاره كرديم، در ابتداى سوره بقره، پس از ذكر عنوان «متقين» اوصافى را براى آنان بيان مى‌كند:

الم* ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ * وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ؛(2) اين است كتابى كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدى نيست، [و]مايه هدايت تقوا پيشگان است؛ آنان كه به غيب ايمان مى آورند و نماز را برپا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى داده ايم انفاق مى كنند، و آنان كه بدان چه به سوى تو فرود آمده و به آنچه پيش از تو نازل شده است ايمان مى آورند و به آخرت يقين دارند.


1. فرقان (25)، 63.

2. بقره (2)، 1 ـ 4.

در ادامه نيز تضمين مى‌كند كسانى كه چنين اوصافى دارند از هدايت الهى برخوردارند و رستگارى از آنِ ايشان است:

أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(1) آنانند كه از هدايتى از جانب پروردگارشان برخوردارند و آنها همان رستگارانند.

همان‌گونه كه در جلسه گذشته توضيح داديم، از اين آيات شريفه استفاده مى‌شود كه «مفلح» و رستگار كسى است كه اهل «تقوا» باشد و «متقى» نيز كسى است كه داراى چنين اوصافى باشد. به عبارت ديگر، قرآن كريم در اين آيات، با مساوى دانستن «مفلحين» و «متقين»، بر اساس شيوه مألوف خود كه بدان اشاره كرديم، صفاتى را در معرفى آنان ذكر مى‌كند. اين شيوه در موارد مختلفى از قرآن كريم به كار رفته است، كه باز براى نمونه مى‌توان به اين آيه از سوره بقره، كه پيش از اين نيز آن را ذكر كرديم، اشاره كرد:

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسّائِلِينَ وَفِي الرِّقابِ وَأَقامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَالصّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون؛(2) نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و [يا] مغرب بگردانيد، بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پيامبران ايمان آورَد، و مال [خود] را با وجود دوست داشتن آن به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان و گدايان و در [راه آزاد كردن]بندگان بدهد، و نماز را برپاى دارد و زكات را بدهد، و آنان كه چون عهد بندند به عهد خود وفا كنند، و در سختى و زيان، و به هنگام جنگ شكيبايانند؛ آنانند كسانى كه راست گفته‌اند، و آنان همان پرهيزگارانند.

صدر اين آيه اشاره دارد به برخى سنّت‌هاى قومى و قبيله‌اى بى‌پايه و اساس كه در زمان


1. همان، 5.

2. همان، 177.

جاهليت بين اعراب وجود داشت و آنان كارهايى را به عنوان مصاديق نيكوكارى و «بِرّ» مى‌دانستند. براى مثال، مى‌گفتند در ايام حج نبايد از درِ خانه وارد شد، و از اين رو از بالاى ديوار وارد خانه‌هايشان مى‌شدند! يا در عباداتشان بسيار اهتمام داشتند كه رويشان حتماً به سمت خاصى باشد، و امورى از اين قبيل كه هيچ اصالت و واقعيتى نداشت. قرآن مى‌فرمايد انجام اين‌گونه كارها دليل برّ و نيكى نيست.

طبيعى است كه هر فردى مايل است انسانى خوب و اهل برّ و نيكى باشد و هيچ كس را نمى‌توان پيدا كرد كه بگويد من دوست دارم انسان بدى باشم. حتى كسانى هم كه كار بدى مرتكب مى‌شوند سعى دارند به گونه‌اى آن را توجيه نمايند.

در هر صورت، همه انسان‌ها دوست دارند حتى به ظاهر هم كه شده، افرادى خوب و نيكوكار باشند، و در اين مقدار از مسأله اختلافى وجود ندارد. آنچه در اين ميان مشكل‌آفرين و دردسرساز مى‌شود اين است كه در تعيين مصاديق برّ و نيكى اختلاف نظرهاى فراوانى وجود دارد. قرآن كريم در اين آيه مى‌فرمايد خوبى اين نيست كه رويتان را به اين سو يا آن سو كنيد، بلكه اگر به دنبال برّ مى‌گرديد و مى‌خواهيد انسانى خوب و اهل برّ باشيد، بدانيد كه انسان نيكوكار كسى است كه اهل اين كارها باشد:

آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ وَالْمَلائِكَةِ وَالْكِتابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَالْيَتامى وَالْمَساكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسّائِلِينَ وَفِي الرِّقابِ وَأَقامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّكاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَالصّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَالضَّرّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.

همان‌گونه كه ملاحظه مى‌شود، قرآن كريم بر اساس همان روش كلى كه در ابتداى بحث اشاره شد، در اين آيه نيز براى معرفى نيكوكاران و كسانى كه اهل «برّ» هستند مجموعه‌اى از صفات و افعال را ذكر كرده است. اگر اين صفات با آنچه كه در آيات ابتداى سوره بقره در وصف «متقين» آمده است مقايسه گردد، جهات اشتراك متعددى بين آنها ديده مى‌شود. از همين رو مى‌بينيم در پايان اين آيه و پس از ذكر صفات و افعال مذكور، چنين كسانى را به عنوان «متقين» معرفى مى‌كند: أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون.

تفاوت‌هايى هم كه بين اين آيه و آيات ابتدايى سوره بقره در توصيف متقين وجود دارد، بخشى از آن به تفاوت در «اجمال» و «تفصيل» باز مى‌گردد. در هر دوجا بحث ايمان به اصول دين، يعنى توحيد و نبوت و معاد آمده، ولى در آيه 177 ايمان به ملائكه نيز آورده شده است. ذكر ملائكه در اين‌جا در واقع از آن جهت است كه آنان واسطه «وحى» هستند و بنابراين از لوازم و دنباله‌هاى ايمان به «نبوت» به شمار مى‌روند. پس يك تفاوت اين است كه در اين آيه ايمان به «نبوت» كمى تفصيلى‌تر ذكر شده است. تفاوت اجمال و تفصيل ديگر مربوط به موضوع «زكات» و «انفاق» است. گرچه در هر دوجا يكى از صفات متقين انفاق كردن و دادن زكات ذكر گرديده، اما در آيات ابتدايى سوره بقره اين مطلب به اجمال آمده بود، در حالى كه در اين آيه مقدارى تفصيل داده شده و علاوه بر اصل انفاق، مواردى هم كه انفاق در آنها صورت مى‌گيرد بيان شده است.

 

گروهى به نام «عبادالرحمان»

در هر صورت، يكى از روش‌هاى قرآن در بيان مطالب اين است كه عنوانى را ذكر مى‌كند و براى معرفى و توضيح آن، مجموعه‌اى از صفات و افعال را بيان مى‌دارد. تا اين‌جا ما در جلسات گذشته، يكى از اين موارد را كه مربوط به آيات ابتدايى سوره «مؤمنون» مى‌شد به تفصيل مورد بحث قرار داديم و در ضمن آن، در همين زمينه به آياتى از سوره «معارج» و همچنين آيات ابتدايى سوره «بقره» نيز اشاره كرديم. اكنون برآنيم كه طى چند جلسه نمونه‌اى ديگر از اين موارد را كه در سوره «فرقان» و در معرفى «عباد الرحمان» آمده است مورد بحث و گفتوگو قرار دهيم. اين آيات اين‌گونه آغاز مى‌شود:

وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَْرْضِ هَوْناً وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما؛(1) و بندگان خداى رحمان كسانى‌اند كه روى زمين به نرمى [و بى‌تكبر] راه مى روند، و چون نادانان ايشان را مورد خطاب قرار دهند [و سخنان نابخردانه گويند] به ملايمت پاسخ مى‌دهند.

در جلسات پيشين درباره «مفلحان» بحث مى‌كرديم، اما در سوره «فرقان» عنوان جديدى


1. فرقان (25)، 63.

به نام «عباد الرحمان» مطرح است. قبل از آن‌كه به بررسى صفات «عباد الرحمان» كه در سوره فرقان آمده است بپردازيم، مناسب است تأملى در خود اين عنوان داشته باشيم.

قرآن كريم در موارد متعددى انسان‌ها را با عنوان «عباد» ياد كرده است. اين كلمه در قرآن گاهى به تنهايى و بدون اضافه شدن به چيز ديگرى آمده است؛ نظير اين آيه كه مى‌فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ عِبادٌ أَمْثالُكُم؛(1) هر آينه كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، بندگانى همچون خود شما هستند.

و گاه نيز اين كلمه به كلمه‌اى ديگر اضافه شده است، كه البته مضاف اليه آن در همه موارد يكى نيست و تفاوت مى‌كند؛ براى نمونه مى‌توان به مواردى نظير عِبادَ الله،(2) عِبادُ الرَّحْمن،(3) عِبادِي،(4) عِبادِك،(5) عِبادِه(6) و عِبادِنَا(7) اشاره كرد.

قرآن كريم از سوى ديگر نيز خداى متعال را نسبت به بندگان، «مولا» يا «ولىّ» مى‌نامد. «مولا» و «ولىّ» هر دو از يك ريشه و تقريباً به يك معنا هستند، گرچه از نظر ادبى اندك تفاوتى با يكديگر دارند كه اين مقال جاى پرداختن به آن نيست.

به هر حال، به طور كلى، اين‌كه بگوييم «مردم بندگان خدا هستند و خداوند مولاى آنان است»، به خودى خود بار ارزشى خاصى ندارد و نظير آن است كه بگوئيم «مردم مخلوق خدا هستند و خداوند خالق آنها است». اما در مواردى، به خصوص آن‌جا كه اين كلمه (عباد) به ياى متكلم و يا وصفى از اوصاف خداوند اضافه گردد و «عبادى» و يا، براى مثال، «عباد الرحمان» گفته شود، بار ارزشى خاصى دارد و نكته‌اى خاص در آن لحاظ مى‌گردد. در اين موارد به لحاظ نكته و


1. اعراف (7)، 194.

2. صافات (37)، 74؛ و موارد ديگر.

3. زخرف (43)، 19و فرقان (25)، 63.

4. بقره (2)، 186؛ و موارد ديگر.

5. نمل (27)، 19؛ و موارد ديگر.

6. انعام (6)، 18؛ و موارد ديگر.

7. يوسف (12)، 24؛ و موارد ديگر.

لطافت خاصى كه مدنظر است، به جاى آن‌كه از تعابيرى نظير «ناس» يا «بنى آدم» و مانند آنها استفاده شود، كلماتى همچون «عبادى» و «عباد‌الرحمن» و نظاير آنها به كار مى‌رود. براى مثال، در سوره بقره مى‌فرمايد:

وَإِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُون؛(1) و هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند [بگو]من نزديكم، و دعاى دعاكننده را ـ به هنگامى كه مرا بخواند ـ اجابت مى‌كنم. پس [آنان] بايد دعوت مرا اجابت كنند و به من ايمان آورند، باشد كه راه يابند.

در اين آيه نفرموده: «اذا سألك الناس عنى: هرگاه كه مردم از تو درباره من بپرسند»، بلكه تعبير «عبادى» را به كار برده كه بسيار لطيف و عاطفى و ترغيب‌كننده است. خداى متعال در اين‌جا با تعبير «عبادى» در واقع بسيار دوستانه و با مهربانى با انسان‌ها سخن مى‌گويد و با منتسب كردن آنان به خود، گويا اين‌گونه القا مى‌كند كه مردم بندگان من هستند و جايى و كسى جز مرا ندارند كه بخواهند درد دلشان را به او بگويند و حاجاتشان را از او طلب كنند. در ادامه آيه نيز با تأكيد بر اين‌كه من به بندگانم بسيار نزديكم، آنها را تشويق و ترغيب مى‌كند كه به اجابت خداوند اميدوار باشند و حتماً او را بخوانند و حاجاتشان را از درگاه او مسألت نمايند.

نمونه‌اى ديگر از همين كاربرد را مى‌توان در آيات پايانى سوره «فجر» مشاهده كرد:

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَادْخُلِي جَنَّتِي؛(2) اى نفس به آرامش رسيده! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است. پس در سلك بندگانم درآى و در بهشت من داخل شو!

كسى كه به مقام نفس مطمئنه رسيده، قاعدتاً از «بندگان» خاص خدا است و مراتب بالايى از «عبوديت» را پشت سر گذاشته است؛ پس چرا در اين‌جا خداى متعال به او خطاب مى‌كند كه در سلك بندگان من درآى؟ به علاوه، همه انسان‌ها به طور طبيعى،


1. بقره (2)، 186.

2. فجر (89)، 27 ـ 30.

بخواهند يا نخواهند مخلوق و بنده خدا هستند و نيازى نيست كه آنها را با امر و دستور در سلك بندگان خداى متعال در آورند. پاسخ اين سؤال و حل اين مشكل اين است كه اين «عبادى» معناى ديگرى غير از معناى اولى و متداول آن دارد و نكته خاصى در آن لحاظ شده است.

 

دو نوع كاربرد واژه‌ها در قرآن

به طور كلى، بسيارى از واژه‌ها در قرآن به دو صورت استعمال شده است: يكى به صورت عام و ديگرى به صورت خاص. گاهى واژه‌اى است كه به لحاظ معناى اولى و لغوى بسيار عام است و همه انسان‌ها را شامل مى‌شود و قرآن نيز گرچه آن را در مواردى به همين شكل عام استعمال كرده، اما در مواردى نيز از آن معنايى خاص اراده كرده كه فقط بر برخى انسان‌ها صدق مى‌كند و دسته‌اى خاص از آنها را شامل مى‌شود. براى مثال، واژه «ولايت» در قرآن از اين‌گونه موارد است و به دو صورت عام و خاص به كار مى‌رود. از يك زاويه و ديد، ولايت خداوند بر همه مخلوقات ثابت است و خداى متعال مولا و صاحب اختيار و ولىّ همه آنها است و هيچ موجودى در اين عالم از خود اختيارى ندارد. بالاترين عرصه ظهور و بروز اين ولايت نيز در روز قيامت است كه همگان به رأى العين خواهند ديد كه صاحب اختيارى جز خداى متعال وجود ندارد:

هُنالِكَ الْوَلايَةُ للهِِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَخَيْرٌ عُقْبا؛(1) در آن‌جا [آشكار شد كه]ولايت از آنِ خداوندِ بر حق است. او است [كه]برترين ثواب و بهترين عاقبت [را براى مطيعان دارد].

اما با اين حال، «ولايت» در قرآن گاهى نيز به معنايى خاص به كار رفته كه طبق آن معنا خداى متعال فقط مولا و ولىّ مؤمنان و برخى افراد و گروه‌هاى خاص است و ديگران از محدوده ولايت به اين معنا خارجند و در عوض، تحت ولايت شيطان، طاغوت و مانند آنها هستند:

اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات؛(2) خداوند ولّى و سرپرست كسانى


1. كهف (18)، 44.

2. بقره (2)، 257.

است كه ايمان آورده‌اند؛ آنان را از تاريكى‌ها به سوى نور بيرون مى‌برد. [اما] كسانى كه كافر شدند اولياى آنها طاغوت[ها] هستند، [كه] آنها را از نور به سوى تاريكى‌ها بيرون مى‌برند.

و باز براساس همين معنا است كه قرآن مى‌فرمايد، مؤمنان مولا دارند اما كافران را مولايى نيست:

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَْرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَلِلْكافِرِينَ أَمْثالُها * ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُم؛(1) مگر در زمين سير نكرده اند تا ببينند فرجام كسانى كه پيش از آنها بوده اند به كجا انجاميده است؟ خدا زير و زبرشان كرد، و كافران را نظاير [همين كيفرها در پيش]است. چرا كه خدا سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‌اند، ولى كافران را ولّى و سرپرستى نيست.

اگر «ولايت» به معناى عام آن را در نظر بگيريم، خداوند مولاى همه مردم، و مردم همه عبد و بنده خداى متعال هستند، اما به لحاظ «ولايت» به معناى خاص آن است كه قرآن مى‌فرمايد: أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُم. اين ولايت كه لازمه‌اش عنايت خاص، تربيت خاص و به تبع آن، نعمت‌هاى خاص است، به مؤمنان اختصاص دارد و كافران از آن حظ و بهره‌اى ندارند.

به عنوان نمونه‌اى ديگر، نظير همين مسأله را مى‌توان در مورد كاربرد واژه «هدايت» در قرآن ملاحظه كرد. قرآن اين كلمه را در دو معناى عام و خاص به كار مى‌برد. مقصود از هدايت عام، نشان دادن راه است كه اصطلاحاً به آن «ارائه طريق» گفته مى‌شود. اين هدايت اختصاص به فرد يا گروهى ندارد و همه انسان‌ها از آن بهره‌مندند و بر اساس آن، خداوند راه سعادت را به همه انسان‌ها نشان داده و آنها را به پيمودن آن توصيه فرموده، و در مقابل نيز با مشخص كردن مسير ضلالت و شقاوت، انسان‌ها را از پيمودن آن برحذر داشته است. نمونه‌هايى از كاربرد هدايت به اين معنا را مى‌توان در آيات زير مشاهده كرد:

وَأَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى؛(2)و اما ثموديان، پس آنان را هدايت كرديم [اما] كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند.


1. محمد (47)، 11 و 12.

2. فصلت (41)، 17.

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّاسِ وَبَيِّنات مِنَ الْهُدى وَالْفُرْقان؛(1) ماه رمضان [همان ماه] است كه در آن، قرآن فرو فرستاده شده است، [كتابى] كه مايه هدايت مردم و[متضمن] نشانه‌هاى هدايت و [ميزان]تشخيص حق از باطل است.

إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَإِمّا كَفُورا؛(2) ما راه را به او (انسان) نشان داديم؛ يا سپاس گزار خواهد بود يا ناسپاس.

اما گاهى مقصود از هدايت در قرآن، هدايت خاص است كه اصطلاحاً از آن به «ايصال الى المطلوب» تعبير مى‌شود. در اين نوع هدايت، خداوند غير از ارائه طريق و نشان دادن راه، دست بنده را مى‌گيرد و با عنايت ويژه و مدد خاص خود او را تا مقصد نيز مى‌رساند. آيات زير نمونه‌هايى از كاربرد هدايت به معناى خاص است:

إِنَّـكَ لا تَـهْدِي مَـنْ أَحْـبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشاء؛(3) در حقيقت، تو هركه را دوست دارى، نمى توانى هدايت كنى، و ليكن خدا است كه هركس را بخواهد هدايت مى كند.

إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ؛(4) همانا خداوند، گروه ستم‌كاران را هدايت نمى‌كند.

وَاللهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِيم؛(5)و خداوند هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.

در هر صورت، مقصود اين است كه در بحث فعلى و مورد نظر ما نيز كلمه «عباد» در قرآن دو اطلاق عام و خاص دارد. گاهى «عباد» كه گفته مى‌شود مقصود تمامى بندگان هستند و همه آنها را در بر مى‌گيرد؛ نظير اين آيه كه مى‌فرمايد:

وَكَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيرا؛(6) و كافى است كه پروردگارت نسبت به گناهان بندگان آگاه و بينا است.


1. بقره (2)، 185.

2. انسان (76)، 3.

3. فصص (28)، 56.

4. مائده (5)، 51.

5. بقره (2)، 213.

6. اسراء (17)، 17.

يا اين آيه كه مى‌فرمايد:

وَاللهُ بَصِيرٌ بِالْعِباد؛(1) و خداوند نسبت به بندگانش بينا است.

اما گاه «عباد» به معناى خاص به كار مى‌رود و فقط گروه خاصى از بندگان را شامل مى‌شود. براى نمونه، اشاره كرديم كه آيه شريفه «فَادْخُلِي فِي عِبادِي»(2) در سوره مباركه فجر از اين قبيل است.

اكنون «عباد الرحمان» نيز كه در سوره فرقان آمده، از مواردى است كه «عباد» در آن به معناى خاص به كار رفته است. از يك نگاه، همه مردم بندگان خداى رحمان هستند و از اين حيث تفاوتى بين آنها نيست. اما به قرينه اوصافى كه در ادامه آيه و آيات بعدى آمده، معلوم مى‌شود كه اين‌جا مقصود از «عباد الرحمان» همه انسان‌ها نيستند و معناى خاصى از آن اراده شده است.

اما اين‌كه چرا از بين همه اسما و صفات خداوند، در اين‌جا صفت رحمانيت خداوند انتخاب شده، شايد نكته‌اش اين باشد كه اين‌جا صحبت از عباد و بندگانى است كه مشمول «رحمت خاص» الهى قرار مى‌گيرند و لياقت درك و دريافت رحمت‌هاى ويژه خداوند را پيدا مى‌كنند. در هر حال، از سياق كلام اين مقدار مسلّم است كه مقصود از «عباد الرحمان» در اين‌جا همه بندگان و خلايق نيستند، بلكه آن گروه از بندگان منظورند كه اوصافشان در ادامه آمده است.

در واقع اضافه عباد به رحمان در اين‌جا بر اساس نكته و عنايتى خاص انجام شده كه اصطلاحاً «اضافه تشريفى» ناميده مى‌شود. مقصود از اضافه تشريفى اضافه‌اى است كه مضاف از مضاف‌اليه كسب شرافت و حرمت مى‌كند. اين اضافه در موارد ديگرى نيز در قرآن كريم به كار رفته است. براى مثال، اين‌كه خانه كعبه را «بيت الله» و خانه خدا مى‌نامند از همين باب است. به لحاظ تكوينى همه مكان‌ها مخلوق خداوند هستند و با خداى متعال نسبت دارند، اما اين‌كه قرآن مكانى خاص را به خصوص «بيت الله» ناميده، به لحاظ شرافت و عظمت و حرمتى است كه خانه كعبه دارد. يا اين‌كه خداى متعال در


1. آل‌عمران (3)، 20.

2. فجر (89)، 29.

قرآن كريم در مورد خلقت انسان و دميده شدن روح در او، تعبير « نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»(1)را به كار مى‌برد و روح انسان را از روح خود مى‌داند، از باب همين اضافه تشريفى است، وگرنه همه موجودات وجود خود را از خداى متعال دريافت مى‌كنند. اكنون در اين‌جا هم كه تعبير «عباد الرحمان» به كار رفته و خداوند گروهى از بندگان را به خصوص به خودش نسبت مى‌دهد و بنده خود معرفى مى‌كند، براى شرافت دادن به آنها و بيان مقام و عظمت ايشان است.

 

عبوديت تكوينى و عبوديت اختيارى

كلمه «عباد» جمع «عبد» است و معناى عبد تقريباً مترادف با «مملوك مطلق» است. در سابق نيز كه بحث برده و كنيز، و به اصطلاح عربى «عبيد» و «اماء» مطرح بود، به برخى افراد به همين لحاظ‌عبد و برده گفته مى‌شد كه ملك طلق ديگران بودند و هيچ اختيارى از خود نداشتند و صاحبان و مالكان آنها هر تصميمى كه درباره ايشان مى‌گرفتند، بايد تسليم آن مى‌شدند.

در بحث عبد بودن انسان‌ها در مقابل خداوند گاهى جنبه تكوينى آن لحاظ مى‌شود. در اين لحاظ انسان از حيث تكوينى و وجودى، چه بخواهد و چه نخواهد عبد و مملوك خداوند است و همه هستى و وجودش از آنِ خداى متعال است و هيچ كس و هيچ چيز هم نمى‌تواند اين رابطه را تغيير دهد؛ چرا كه رابطه‌اى حقيقى و تكوينى است و قراردادى و اعتبارى نيست تا قابل تغيير باشد.

در همين زمينه گاهى معما و متناقض‌نمايى را به اين صورت مطرح مى‌كنند كه آيا خداوند مى‌تواند هيچ انسانى را از مملوكيت و بندگى خود خارج كند؟ اگر به اين سؤال پاسخ منفى داده شود، آن‌گاه چنين نتيجه گرفته مى‌شود كه پس قدرت خداوند نقص و كاستى دارد. اگر هم به آن پاسخ مثبت داده شود، اشكال خواهد شد كه پس چرا مى‌گوييد رابطه «عبوديت» بين خدا و انسان‌ها يك رابطه تكوينى و تغيرناپذير است و همه انسان‌ها به لحاظ تكوينى بنده خدا هستند؟

حل اين متناقض‌نما اين است كه اصولا «خلق انسانى كه عبد و ملك خدا نباشد»


1. حجر (15)، 29.

محال است. به عبارت ديگر، قدرت خداوند به امورى تعلق مى‌گيرد كه ذاتاً امكان پوشيدن لباس وجود را داشته باشند و «محال» خود ذاتاً قابليت تحقق و وجود را ندارد. به تعبير فلسفى، در مواردى از اين قبيل، مشكل در «فاعليت فاعل» نيست بلكه نقص از «قابليت قابل» است. هر انسانى اگر بخواهد موجود شود، وجودش عين بندگى و مملوكيت خواهد بود و جز اين، راهى و فرضى براى وجود آن نمى‌توان در نظر گرفت. از اين رو تحقق انسانى بدون آن‌كه ملك خدا باشد، امرى محال و غير ممكن است، و قدرت خدا به فعل محالْ تعلق نمى‌گيرد.

در هر صورت، يك وجهه و لحاظ «عبد» بودن انسان، وجهه و لحاظ تكوينى است. انسان تكويناً سرتاپاى وجودش از آنِ خدا است و به معناى واقعى كلمه از خود هيچ ندارد. همه آنچه كه انسان دارد خداى متعال به او داده است و انسان با تمام وجودش ملك خدا است و اين ملكيت و عبوديت به هيچ وجه جدا شدنى و قابل سلب نيست و اگر موجودى بخواهد از ملكيت خدا خارج شود تنها راه آن اين است كه معدوم گردد.

اما وجهه ديگرِ عبد بودن و بندگى انسان وجهه اختيارى است. گاهى وقتى گفته مى‌شود انسانى «عبد خدا» است، منظور اين است كه به اراده و اختيار خود راه عبوديت و بندگى را در پيش گرفته و به لوازم آن پاى‌بند شده است. اين‌جا نشانه بندگى اين است كه خود فرد با انجام كارهايى بنده بودن خود را نشان دهد و به اثبات برساند.

در عبوديت به اين معنا، برخلاف عبوديت تكوينى، همه انسان‌ها يكسان نيستند و وضع و حال آنها مى‌تواند بسيار متفاوت باشد. در اين‌جا عده‌اى بنده خدا مى‌شوند و سر به فرمان او مى‌سپارند، و كسانى نيز غير خدا را برمى‌گزينند و طوق بندگى شيطان و هواى نفس و نظاير آنها را بر گردن مى‌اندازند. قرآن خود اين تعبير را به كار مى‌برد كه عده‌اى به عبادت و پرستش شيطان پرداخته و بنده او شده‌اند:

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ(1) مُسْتَقِيم؛ اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكردم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وى دشمن آشكار شما است؟ و اين كه مرا بپرستيد، [كه]اين است راه راست؟


1. يس (36)، 60 و 61.

انسان در زندگى اختيارى خود دو راه پيش رو دارد. يك راه اين است كه به مملوكيتش در مقابل خداوند معترف و به لوازم آن پاى‌بند، و تسليم او باشد و هر كارى را كه مى‌خواهد انجام دهد، ملاحظه كند كه آيا مولايش به آن راضى است و اجازه مى‌دهد يا راضى به انجام آن نيست. راه ديگر هم راه طغيان است كه سردمدار آن ابليس است. در بين مخلوقاتى كه ما مى‌شناسيم و در قرآن و روايات به ما معرفى شده است اولين كسى كه بناى طغيان را گذاشت شيطان بود:

وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى وَاسْتَكْبَرَ وَكانَ مِنَ الْكافِرِين؛(1) و چون فرشتگان را گفتيم: «آدم را سجده كنيد»، همه سجده كردند، به جز ابليس كه سرباز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد.

تعبيرات قرآن بيان‌گر اين است كه كسانى كه مخالف راه خدا مى‌روند تابع شيطانند:

إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلى لَهُم؛(2) بى‌گمان كسانى كه پس از آن‌كه [راه]هدايت بر آنان روشن شد [به آن] پشت كردند، شيطان آنان را فريفت و به آرزوهاى دور و درازشان انداخت.

البته اين‌كه شيطان چگونه در ما تصرف مى‌كند و با وسوسه خودْ ما را مى‌فريبد و ما چگونه از او تبعيت مى‌كنيم، و مسائلى نظير آن، بحث‌هايى است كه بايد در جاى خود دنبال شود. به هر حال، زبان قرآن اين است كه اگر كسانى مخالفت امر خدا مى‌كنند و در مقام پرستش و بندگى خدا نيستند، بنده شيطان و تحت سلطه اويند:

اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُون؛(3) شيطان بر آنان چيره شده و خدا را از يادشان برده است. آنان حزب شيطانند. آگاه باش كه حزب شيطان همان زيان كارانند.

گاهى نيز تعبير قرآن اين است كه اين افراد بنده هواى نفس خود هستند و خود و هواى نفسشان را اله و معبود خويش قرار داده‌اند:


1. بقره (2)، 34.

2. محمد (47)، 25.

3. مجادله (58)، 19.

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم؛(1) پس آيا ديدى آن كس را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را با آگاهى گمراه گردانيده است.

برخى خواسته‌اند از تطبيق اين دو دسته آيات اين چنين نتيجه بگيرند كه شيطان همان هواى نفس است، كه البته نظر قابل قبولى نيست و مسأله به اين صورت است كه شيطان و هواى نفس دو چيز مختلف هستند و شيطان از طريق وسوسه، هواى نفس انسان را به استخدام خود درمى‌آورد. دليل اين مدعا نيز اين است كه اولا براساس آيات قرآن شيطان از جنّيان است نه از انسيان و آدميان:

وَإِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لاِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه؛(2)و [ياد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «آدم را سجده كنيد»، پس [همه]جز ابليس سجده كردند، كه از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپيچى كرد.

و ثانياً بر اساس روايات، ابليس دست‌كم شش هزار سال قبل از خلقت آدم آفريده شده است و ربطى به نفس و هواى نفس انسان ندارد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در اين باره مى‌فرمايد:

وَكانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّةَ آلافِ سَنَة لا يُدْرى اَمِنْ سِنىِ الدُّنْيا اَمْ مِنْ سِنِى الآخِرَة؛(3)[شيطان] شش هزار سال عبادت خدا كرده بود، كه معلوم نيست آيا از سال‌هاى دنيا است يا از سال‌هاى آخرت.

مگر آن‌كه گفته شود «شيطان» معنايى عام دارد و منظور از آن، خصوص ابليس نيست، بلكه مقصود هر موجود پليدى است كه در اين صورت هواى نفس را هم شامل خواهد شد. در هر صورت، از اين بحث‌ها كه بگذريم، اجمالا قرآن انسان‌هايى را معرفى مى‌كند كه بنده غير خدا هستند و به جاى خدا، شيطان يا هواى نفس و مانند آنها را بندگى مى‌كنند؛ از جمله در همين سوره فرقان كه فعلا محل بحث ما است، مى‌فرمايد:

أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً * أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلا؛(4) آيا ديدى آن كس را كه هواى


1. جاثيه (45)، 23.

2. كهف (18)، 50.

3. نهج‌البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234.

4. فرقان (25)، 43 و 44.

[نفس]خود را معبود خويش قرار داده است؟ آيا [مى توانى]ضامن [هدايت] او باشى؟ يا گمان دارى كه بيشترشان مى‌شنوند يا مى‌انديشند؟ آنان جز مانند چهارپايان نيستند، بلكه گمراه‌ترند.

مى‌فرمايد: اين كسانى كه هوا پرستند و تابع هواى نفس خويشند، شما مى‌پنداريد و خيال مى‌كنيد كه درك انسانى و عقل دارند، اما حقيقت اين است كه آنان از فهم و درك انسانى بى‌بهره‌اند و هم‌رديف حيوانات و چهارپايان، و بلكه پست‌تر و فرومايه‌تر از آنهايند.

در سوره جاثيه نيز مى‌فرمايد:

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُون؛(1) پس آيا ديدى آن كس را كه هوس خويش را معبود خود قرار داد و خدا او را با آگاهى گمراه گردانيده و بر گوش و دلش مُهر زده و بر ديده اش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى گيريد؟

كسانى كه هواى نفسشان را معبود خويش قرار مى‌دهند، خداوند بر چشم و گوش آنها پرده مى‌اندازد و ديگر حقيقت را نمى‌بينند و حرف حق را نمى‌شنوند. آنان چنان در شهوات و هواهاى نفسانى خويش فرورفته‌اند كه مانند چهارپايان جز خور و خواب و شهوت چيزى از دنيا نمى‌فهمند: إِنْ هُمْ إِلّا كَالاَْنْعام؛ و بلكه بالاتر، چنين كسانى از حيوان بى‌مقدارتر و پست‌ترند: بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلا. نبايد هم تصور شود كه پستى و فرومايگى اينان به سبب بى‌سوادى و نداشتن علم و تحصيلات است، بلكه با وجود داشتن علم و آگاهى به چنين وضعيت خفت‌بارى مى‌افتند: وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم.

 

نه عبوديت خدا، نه پرستش شيطان؟

در هر حال، انسان در مسير زندگى‌اش يا بنده خدا است و يا بنده هواى نفس و شيطان، و راه سومى وجود ندارد. كسانى كه فكر مى‌كنند از قيد هر عبوديتى آزادند و از هيچ كس تبعيت نمى‌كنند و فقط خودشان هستند كه تصميم مى‌گيرند و برنامه‌ريزى مى‌كنند، راه


1. جاثيه (45)، 23.

باطل مى‌پويند. اينان در حقيقت همان بندگان هواى نفسند كه معبود خويش را هواى نفسشان قرار داده‌اند و او است كه براى آنها نقشه مى‌كشد و ايشان را به گمراهى مى‌افكند. آن‌كه مى‌گويد: «خودم»؛ اين خود در واقع همان هواى نفس و شيطان است كه افسار او را به دست گرفته و آن بيچاره خيال مى‌كند كه خودش تصميم مى‌گيرد و كار مى‌كند. اين افراد در بند شهوت خويش گرفتارند و شهوت شيطانى و هواى نفسانى صاحب اختيار آنها است و آنها را به هر سو كه بخواهد مى‌كشاند. اينان خود مى‌پندارند كه انسان‌هايى آزادند و از هر قيد و بندى رهايى يافته‌اند و هيچ‌كس و هيچ‌چيز بر آنها حكومت ندارد، در حالى كه آزادى واقعى جز در بندگى خدا يافت نمى‌شود. البته توضيح اين مسأله نياز به بحثى عميق و گسترده دارد كه اين مقال جاى آن نيست.

اجمالا قرآن كريم مى‌فرمايد آدمى يا بنده خدا است يا بنده شيطان. انسان در مسير زندگى دو راه بيشتر ندارد: يا در مقام اطاعت و بندگى خدا است و برنامه عملى زندگى‌اش مطابق با دستورات الهى تنظيم مى‌شود و به جريان در مى‌آيد، و يا سر به فرمان خدا ندارد و در مقام ياغى‌گرى است. البته كسى كه در زندگى‌اش به خدا و دستورات او اعتنايى ندارد، ممكن است احياناً و برحسب اتفاق در جايى هم خواسته‌اش با خواست خداوند مطابق باشد، اما اين امر فقط يك تلاقى اتفاقى است، نه آن‌كه او براى آن‌كه خدا گفته، چنان خواست و اراده‌اى داشته باشد. بندگى خدا اين است كه انسان عملى را چون خدا فرموده انجام دهد، نه چون «دلش» آن را مى‌خواهد.

البته اين‌كه انسان معبودى، خواه خدا و خواه غير او، براى خود قرار دهد، از لحاظ آگاهانه يا نيمه‌آگاهانه بودن تفاوت مى‌كند و داراى مراتبى است. در مورد ما كه مسلمان و معتقد به خدا هستيم مسأله به اين صورت است كه وقتى، براى مثال، نماز مى‌خوانيم، در ذهنمان به صورت آگاهانه اين تصور وجود دارد كه موجود فوق‌العاده كامل و شريفى را پرستش مى‌كنيم كه همه هستى ما از او است و ما در مقابل او نهايت احترام و خضوع را مراعات مى‌كنيم. اساساً اگر چنين اعتقادى نباشد عبادت خدا انجام نمى‌گيرد. اما در طرف مقابل، عبادت شيطان يا هواى نفس هميشه به اين صورت نيست كه فرد بگويد چون شيطان موجودى با كمال و شريف و معبود من است من بايد در مقابل او احترام و

خضوع كنم، بلكه در اين‌جا در بسيارى از موارد، اين عبادت به صورت نيمه‌آگاهانه است و خود شخص توجه ندارد كه واقعاً در مقابل شيطان سر فرود آورده و او را عبادت نموده است. به خصوص، اين‌گونه نيست كه شخص در اين طور موارد، نهايت قداست و احترام را براى شيطان قائل باشد و از اين باب تن به بندگى و خضوع در مقابل او بدهد. گناه‌كاران، حتى منافقان و كفار به هنگام معصيت و گناه نمى‌گويند: چون جناب ابليس چنين فرموده، و «قربة الى ابليس» اين كار را انجام مى‌دهيم! اما با اين حال قرآن مى‌فرمايد اينان بندگان شيطان و هواى نفسند؛ كه البته بايد توجه داشت معناى اين كلام قرآن آن نيست كه همان عبادت آگاهانه‌اى را كه ما در مقابل خداوند انجام مى‌دهيم، اينان هم نسبت به شيطان انجام مى‌دهند. ناگفته نگذاريم كه البته افرادى نيز وجود دارند كه گفته مى‌شود «شيطان‌پرست» هستند و واقعاً شيطان را عبادت مى‌كنند و براى او احترام قائلند. در هر صورت، از اين گروه كه بگذريم بقيه افرادى كه قران آنها را عبد شيطان يا هواى نفس مى‌داند، اين‌گونه نيست كه به احترام شيطان و به نشانه خضوع در برابر او عمل معصيت‌كارانه انجام دهند. آنها فكر مى‌كنند كه آن كار خواست خودشان است و چون دلشان مى‌خواهد آن را انجام مى‌دهند، اما غافلند كه در واقع تحت سيطره و تسلط شيطان قرار دارند و او است كه آنها را به انجام آن كار وا مى‌دارد. در هر حال، در قاموس قرآن همين مقدار خضوع، گرچه نيمه‌آگاهانه، كافى است كه ما عمل اين افراد را مصداق «عبادت» و اين‌گونه افراد را «بندگان شيطان و هواى نفس» و در زمره كسانى بدانيم كه: اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه.

خلاصه بحث اين جلسه اين شد كه «عبوديت تكوينى» امرى است مربوط به همه مخلوقات و به گروه خاصى از انسان‌ها اختصاص ندارد و مقصود از «عباد الرحمان» اين‌گونه عبوديت نيست. «عباد الرحمان» كسانى هستند كه اختياراً به بندگى خدا روى آورده‌اند و به جاى آن‌كه اسير نفس و جزو كسانى باشند كه «اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»، سر تسليم در مقابل خدا فرود مى‌آورند و او را معبود خويش قرار مى‌دهند. در مقابل نيز «مولويت» خداوند نسبت به بندگان و مخلوقات دوگونه است: تكوينى و تشريعى. به لحاظ تكوينى و اصل وجود، خداوند مولا و صاحب اختيار همه موجودات و انسان‌ها است، اما مولويت خاصّ خداوند فقط در مورد كسانى صدق مى‌كند كه به اختيار خود مولويت

خداوند را پذيرفته و سر به فرمان الهى دارند و مسير زندگى خود را بر اساس امر و نهى خداوند تنظيم مى‌كنند. از اين رو، كافران كه به مخالفت با احكام الهى برمى‌خيزند، بهره‌اى از مولويت تشريعى خداوند ندارند و به تعبير قرآن كريم: أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُم(1).

از خداى متعال مسألت داريم كه ما را از «عباد الرحمان» قرار دهد و توفيق عبوديت و بندگى و عمل به دستوراتش را به همه ما عنايت فرمايد.

 


1. محمد (47)، 11.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org