قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس دهم

 

 

 

 

عبادالرحمان، مردمى فروتن و خوددار (2)

 

 

 

 

 

وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الأَْرْضِ هَوْناً وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما؛(1) و بندگان خداى رحمان كسانى‌اند كه روى زمين به نرمى [و بى‌تكبر] راه مى‌روند، و چون نادانان ايشان را مورد خطاب قرار دهند [و سخنان نابخردانه گويند] به ملايمت پاسخ مى‌دهند.

 

حقيقت بندگى: نفى هرگونه استقلال

در دو جلسه گذشته، محور بحث ما آياتى از سوره فرقان بود كه به تشريح اوصاف «عباد الرحمان» پرداخته است و مطالبى به اختصار در اين زمينه عنوان شد. همچنان كه ملاحظه كرديم، اولين صفتى كه در اين آيات براى عبادالرحمان ذكر گرديده تواضع است. به همين مناسبت اين سؤال را مطرح كرديم كه چرا تواضع تا بدين حد اهميت دارد كه در اين‌جا به عنوان اولين ويژگى عبادالرحمان مطرح شده است؟ در اين زمينه اشاره كرديم كه شايد اين امر بدان سبب باشد كه چون بحث «عباد الرحمان» مطرح است، مناسب اين بوده كه اوصافى آورده شود كه بيشتر با «عبد» بودن سازگارى و تناسب داشته باشد؛ و خصوصيتى كه در «عبد» بسيار بارز و متمايز است، فروتنى و خاكسارى، و خود را در مقابل «مولا» حقير و خُرد شمردن و هيچ انگاشتن است. سپس اضافه كرديم كه اصولا راه تكامل انسان، عبوديت و بندگى خدا است و جز اين، راهى براى تكامل فراروى انسان وجود ندارد. در اين باره در جلسه قبل توضيحاتى بيان شد و اكنون ادامه آن را پى مى‌گيريم.


1. فرقان (25)، 63.

حقيقت بندگى اين است كه انسان، هم اين واقعيت را دريابد و به آن اذعان داشته باشد و هم در عمل آن را به اثبات برساند كه، از خودش هيچ ندارد و مملوك خدا است و هرچه دارد و هست، همه از آنِ خداى متعال است و جز او مالك و مدبر و صاحب اختيارى نيست. در واقع سير تكامل انسان چيزى جز سير در مراحل عبوديت نيست و هرچه انسان مراحل و منازل بيشترى از عبوديت را طى كرده باشد به همان ميزان درجه تكامل او نيز بيشتر و بالاتر خواهد بود.

عبوديت، به تعبير فلسفى، اين است كه انسان هرگونه «استقلال» را از خود نفى كند؛ آن هم نه تنها به زبان و با مفاهيم ذهنى، بلكه بايد اين حقيقت را در عمق وجود خود بيابد و احساس و لمس كند كه در هيچ زمينه‌اى از خود ذره‌اى استقلال ندارد.

در مسير نفى استقلال، اولين مرحله‌اى كه بنده بايد پشت سر بگذارد «نفى استقلال در اراده» است. اين‌كه ما مى‌گوييم «دلم مى‌خواهد» يا «خودم مى‌خواهم»، با عبوديت و بندگى سازگارى ندارد. «بنده» آن است كه بگويد آنچه «آقا و مولا» مى‌خواهد من نيز همان را مى‌خواهم. البته طبيعتاً چنين چيزى به يك‌باره و در زمانى كوتاه محقق نمى‌شود و نياز به تمرين و ممارست بسيار لازم است تا انسان بتواند اين مرحله را طى كند. براى رسيدن به چنين مقام و مرحله‌اى آدمى بايد تمرين كند كه هرچه آقا و مولا فرمان مى‌دهد آن را آويزه گوش خود قرار دهد و اين كار را تا آن‌جا ادامه دهد كه اراده‌اش در اراده خداى متعال فانى شود. از اين رو انسان هر زمان كه مى‌خواهد تصميم به انجام كارى بگيرد، ابتدا بايد فكر كند و در نظر بگيرد كه خدا از او چه مى‌خواهد. اين در واقع همان مسير «تقوا» است كه انسان بايد پيوسته در طول زندگى رعايت كند و هميشه مراقب باشد و ملاحظه كند كه خدا از او چه مى‌خواهد و چه اراده‌اى دارد تا از آن تخلف نكند. البته تقوى مراحلى دارد كه اولين مرتبه‌اش اين است كه آدمى مرتكب گناه نشود، و سپس مراحل ديگرى نظير مستحبات و مكروهات و نظاير آنها مطرح مى‌شود. در هر صورت، اولين مرحله نفى استقلال اين است كه انسان اراده خود را تابع اراده خدا قرار دهد؛ و عالى‌ترين مرتبه‌اش اين است كه اراده شخص در اراده خداى متعال فانى شود و آدمى حقيقتاً غير از اراده خدا اراده‌اى نبيند و نيابد.

اما بايد توجه داشت كه «نفى استقلال در اراده» با همه دشوارى‌هايى كه دارد پايان كار نيست و پس از آن بسيارى استقلال‌هاى ديگر نيز در ما هست كه بايد نفى گردد و كنار گذاشته شود. انسانى كه به اين مرحله رسيده، وقتى در خود كندوكاو مى‌كند، مى‌بيند گرچه اراده را از خود نفى كرد، اما هنوز امور زيادى براى خود قائل است و آنها را از آنِ خويش مى‌داند. براى مثال، ما براى خودمان علم قائليم، قدرت قائليم، عزت قائليم، مقام و رياست قائليم، و خلاصه بسيارى چيزهاى ديگر كه ما خود را حقيقتاً مالك آنها مى‌دانيم. اگر از همه اين امور هم بگذريم، شايد از كمترين چيزهايى كه مى‌توان نام برد، اين است كه ما براى خودمان آبرو قائليم و سعى مى‌كنيم «آبروى خود» را محفوظ بداريم.

از اين رو، پس از نفى اراده از خويش، نوبت به اين مى‌رسد كه انسان ساير مملوكاتى كه براى خود قائل است، اعم از صفات و اشيا و اشخاص، همه را به صاحب حقيقى‌اش بازگرداند و كم كم بايد ياد بگيرد كه اين امور متعلق به او نيست و مالك حقيقى آنها كسى ديگر است.

در برخى روايات ما تعبيرى بسيار پر معنا وجود دارد كه مضمونش اين است كه خداوند ردايى از كبريا دارد و اين ردا خاص خداى متعال است و اگر كسى بخواهد در اين ردا شريك خدا شود، خداوند او را مى‌شكند و له مى‌كند؛(1) چرا كه اگر كسى قدم در وادى كبريايى بگذارد، در واقع ادعاى الوهيت در سر دارد و مى‌خواهد خود را شريك خدا قرار دهد. البته خداوند عبا و ردا ندارد و ساحت او از ماده و مادى برىّ است، اما براى آن‌كه مطالب براى ما قابل فهم شود، گاهى در روايات از اين‌گونه تعابير استفاده شده است.

در هر صورت، انسان بايد از قدم اول آنچه را با اساس عبوديت ـ كه همان مسير تكامل او است ـ منافات دارد از خود دور كند، و از جمله اين امور يكى تكبر است؛ همان كه مايه بدبختى شيطان و رانده شدن او از درگاه الهى گرديد:

فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السّاجِدِينَ * ... قالَ


1. اَلْكِبْرياءُ رِدائى وَالْعَظَمَةُ اِزارى فَمَنْ نازَعَنى فى شَىْء مِنْهُما قَصَمْتُهُ. (بحارالانوار، ج 73، ص192، روايت 1، باب 130). در روايتى ديگر مى‌فرمايد: اَلْكِبْرياءُ رَداُؤهُ فَمَنْ نَازَعَهُ شَيْئاً مِنْ ذلِكَ اَكَبَّهَ اللهُ فى النّارِ. (بحارالانوار، ج 93، ص 222، روايت 5، باب 10).

فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ * وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ؛(1) پس همه فرشتگان به تمامى سجده كردند، مگر ابليس [كه] تكبر نمود و از كافران شد. ...‌[خداوند به ابليس]فرمود: پس، از آن [مقام] بيرون شو، كه تو [از درگاه من]رانده‌اى و مسلّماً لعنت من تا روز قيامت بر تو خواهد بود.

به جاى تكبر، انسان بايد هر چه مى‌تواند تواضع كند و فروتنى داشته باشد. تواضع حقيقى نيز اين است كه انسان باور داشته باشد و در عمل نشان دهد كه من در مقابل عظمت كبريايى خداوند چيزى براى خود قائل نيستم و هرچه هست از او است و من صفرى بيش نيستم. آيا مگر حقيقت جز اين است؟ و آيا كسى از خود چيزى دارد؟ ما و امثال ما كه جاى خود داريم، حتى انبيا و اولياى الهى با آن همه عظمت‌ها و كمالات مگر از خودشان چيزى دارند؟ هر كس هر چه دارد از خدا است و جز او كسى ذره‌اى از خود چيزى ندارد.

باز هم تأكيد مى‌كنيم كه عبوديت واقعى زمانى حاصل مى‌شود كه انسان فقر و نادارى و عدم استقلال را در عمق وجود خويش بيابد، نه آن‌كه فقط به لفظ و زبان به آن اعتراف داشته باشد. گاه ممكن است ما از اين قضيه مفهومى در ذهن خود درست كنيم و با استدلال‌ها و برهان‌هاى مختلف هم بتوانيم آن را اثبات نماييم، اما اينها غير از اين است كه آدمى با دل و قلبش اين معنا را باور و لمس كند و حقيقتاً بيابد كه از خود چيزى ندارد و هر چه دارد عاريه‌اى و از آنِ غير است. ما وقتى اصل حيات و وجودمان عاريه‌اى است، لوازم آن از قبيل علم و قدرت و ساير موارد روشن است كه به طريق اولى عاريه‌اى خواهد بود.

بنابراين، حقيقت عبوديت عبارت است از سلب استقلال‌هاى مختلف؛ و اين مقوله با تكبر سازگارى ندارد و قابل جمع نيست. تكبر يعنى «من»، و من يعنى استقلال و اين‌كه ما از خود چيزى داريم. از اين رو بايد اين «مَن» را خُرد كرد و از ميان برداشت. كسى كه مى‌خواهد در سلك «عباد الرحمان» درآيد و لباس عبوديت را بپوشد و اين عبوديت را دقيقاً بيابد و درك كند و شهود نمايد، بايد از ابتدا «انانيت» و «منيّت» را كنار بگذارد. «عبد» بايد خاكى باشد؛ ابتدا در مقابل خداى متعال، و بعد هم در مقابل بندگان خدا كه هرچه دارند از خدا دارند.


1. ص (38)، 73 ـ 78.

تواضعِ مذموم

نكته‌اى كه در اين‌جا نبايد از آن غفلت كرد اين است كه ما با تواضع و نفى تكبر از خود، در واقع عظمت خداى متعال را ابراز مى‌كنيم؛ از اين رو اگر در جايى تواضع و فروتنى ما با ابراز عظمت الهى منافات داشته باشد آن‌جا نبايد تواضع به خرج دهيم. توضيح آن‌كه:

هدف ما از اين‌كه خود را در مقابل خداى متعال پست و حقير مى‌كنيم اين است كه عظمت الهى را نشان دهيم و بگوييم كه بزرگى و كبريايى تنها شايسته ذات اقدس او است. اما گاهى مواردى پيش مى‌آيد كه انسان اگر در آن‌جا از خود تواضع نشان دهد، نه‌تنها عظمت الهى ظهور و بروز پيدا نمى‌كند، بلكه كم‌رنگ و كم‌فروغ مى‌شود. روشن است كه چنين تواضعى به لحاظ آن‌كه ما را از هدف اصلى تواضع دور مى‌كند ضد ارزش است و نبايد انجام شود. مصداق بارز چنين تواضعى، تواضع در مقابل دشمنان خدا است. هنگامى كه انسان در مقابل دشمن خدا تواضع به خرج مى‌دهد، طبيعتاً و خواه ناخواه او را بزرگ مى‌كند، و بزرگ كردن دشمن خدا با كوچك شمرده شدن خداوند تلازم دارد. نمى‌توان هم دشمن خدا را بزرگ و گرامى داشت و هم خدا را، و اگر يكى را بزرگ داشتيم، به معناى تحقير و كوچك شمردن ديگرى خواهد بود. كسى وقتى در مقابل دشمن خدا خود را كوچك مى‌كند معنايش آن است كه او را بزرگ مى‌بيند، و بزرگ ديدن و دانستن دشمن خدا به نوبه خود به معناى فرو كاستن از عظمت خداى متعال است. از اين رو، دشمن خدا را بايد تحقير كرد و هيچ ارزش و احترامى نبايد براى او قائل شد. اما مؤمن به لحاظ انتسابى كه با خدا دارد، تواضع و كوچكى كردن در برابر او در واقع پاسداشت عظمت الهى است. ما وقتى خود را در برابر كسى از آن جهت كه مؤمن است كوچك مى‌كنيم، در واقع خود را در برابر خدا كوچك نموده‌ايم. اگر انسان به خاطر ايمان كسى به او احترام بگذارد، در حقيقت به خدا احترام گذاشته، و تواضع در مقابل او در واقع تواضع در برابر خدا است. به عكس، اگر آدمى در مقابل دشمن خدا كوچكى و تواضع نمايد، تملق او را بگويد و در برابرش دست به سينه بگذارد و سر خم كند، با اين كار دشمن خدا را بزرگ داشته و خداى را كوچك شمرده و پايين آورده است. از اين رو اين تواضع مطلوب نيست.

تواضع بايد «لِلّه» و نشانه اين باشد كه من خدا را بزرگ مى‌دارم و خودم و غير خدا را كوچك و حقير مى‌شمارم. حال اگر لازمه تواضعى بزرگ شمردن دشمن خدا شد، طبعاً چنين تواضعى مطلوب نخواهد بود.

در واقع در اين‌جا همان مبنايى را كه در جلسه گذشته براى «ارزش» از ديدگاه اسلام طرح كرديم، براى ما راه‌گشا است. در جلسه پيش اشاره كرديم كه مبناى ارزش در مكتب اسلام غير از آن مبنايى است كه مكاتب انسانى براى ارزش‌هاى اخلاقى قائلند. بزرگان فلاسفه اخلاقْ بحث‌هايى در اين زمينه مطرح كرده‌اند و از معروف‌ترين و عالى‌ترين نظريه‌هايشان اين است كه تواضع كنيد تا مردم دوستتان بدارند و احترامتان كنند و نزد آنها عزيز باشيد و در كارها به كمكتان بشتابند. اين مبنا حتى در برخى از كتاب‌هاى اخلاقى ما نيز مورد تأكيد قرار گرفته است. در حالى كه از ديدگاه اسلامى مبناى همه ارزش‌ها به خداى متعال بازمى‌گردد.

روح همه ارزش‌ها از ديدگاه اسلام اين است كه از يك‌سو عظمت، خالقيت، ربوبيت و مولويت خداى متعال، و از سوى ديگر، فقر، نياز، معلوليت و عبوديت همه مخلوقات ديگر نشان داده شود. از اين رو، در فرهنگ اسلامى هر عملى تا آن‌جا ارزش دارد كه روح بندگى خدا در آن متبلور باشد. آيه‌اى در قرآن وجود دارد كه اين حقيقت را در جمله‌اى كوتاه و با صراحت تمام بيان مى‌كند و ما هيچ گاه نتوانسته‌ايم حق اين آيه را در تبيين و تشريح اداكنيم؛ مقصود اين آيه سوره «ذاريات» است كه مى‌فرمايد:

وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِْنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُون؛(1) و جن و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا عبادت كنند.

مفاد اين آيه با ادات نفى (ما) و استثنا (الاّ) بيان شده كه از نظر ادبى اصطلاحاً افاده «حصر» مى‌كند و انحصار را مى‌رساند. موجودات مختار مكلفى كه ما در عالم مى‌شناسيم يكى جنيان هستند و ديگرى انسيان و آدميان. از اين رو، جن و انس يعنى مجموعه و همه موجودات مختار و مكلف؛ و خداوند در اين آيه با صراحت مى‌فرمايد من تمامى موجودات مختار و مكلفى كه خلق كرده‌ام، تنها و تنها هدفم از


1. ذاريات (51)، 56.

خلقت آنها اين بوده كه مرا عبادت و پرستش كنند و جز اين هيچ هدف ديگرى در كار نبوده است.

اين اعلان خداى متعال تعارف و شوخى برنمى‌دارد و مسأله را به صورت كاملا روشن و واضح براى همه بيان مى‌كند. بر اساس اين آيه تنها راه تكامل هر موجود مختارى بندگى خدا است و جز اين راهى وجود ندارد. هر چه غير از اين را كه ديگران آنها را ارزش و كمال مى‌دانند، تماماً اعتبارياتى است كه نمى‌توان مبنا و پايه‌اى براى آن در واقعيات نشان داد؛ اما ارزش‌هاى الهى و اسلامى، هم چنان كه اشاره كرديم، همه ريشه در واقعيت دارد و بر اساس رابطه‌اى كه افعال با كمال واقعى انسان دارند بيان شده است. بر اساس ديدگاه اسلامى، انسان موجودى است كه بايد با اراده خود، هر گونه استقلال را از خويش نفى كند و به مقامى برسد كه در جوار خداى متعال و قرب الهى قرار الهى قرار گيرد و خانه‌اى در همسايگى خداوند براى خويش برگزيند؛ همچنان كه آسيه، همسر فرعون، از خداوند درخواست كرد:

رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّة؛(1) پروردگارا، پيش خود در بهشت خانه‌اى برايم بنا كن.

راه هم‌جوارى با خدا و نزديك شدن و قرب به او نيز «بنده شدن» و سر تسليم به مولا سپردن است. مادام كه آدمى خود را شريك خدا و در عرض او مى‌داند و مى‌گويد «تو يكى، من هم يكى» هيچ‌گاه به جايى نخواهد رسيد و درهاى آسمان كمال به رويش بسته خواهد ماند. اين با بندگى جمع نمى‌شود كه انسان در مقابل خداوند شأن و اعتبارى براى خودش قائل شود و بگويد: خواست تو و خواست من، عزت تو و عزت من، آبروى تو و آبروى من، اراده تو و اراده من. كسى كه چنين مشى و مرامى دارد، اگر همه خلايق هم در مقابلش به خاك بيفتند و بگويند تو «رب أعلى» هستى، به هيچ جا نمى‌رسد و از نظر اسلام هيچ ارزشى ندارد. در اسلام همه ارزش‌ها در «بندگى خدا» خلاصه مى‌شود و هر چيز زمانى ارزش دارد كه در مسير بندگى خدا تعريف شود و جاى بگيرد. از اين رو در بحث فعلى ما نيز تواضع تا آن‌جا ارزش محسوب مى‌شود كه بيان‌گر عظمت خداى متعال و عبوديت ما باشد، و اگر در جايى تواضع با اين امر منافات داشته باشد از ارزش بودن


1. تحريم (66)، 11.

ساقط مى‌گردد. تواضع در مقابل جباران و ستم‌گران نمونه چنين تواضعى است. البته گاهى انسان از روى تقيه و براى حفظ جان خويش در برابر جبارى تواضع مى‌كند، كه در اين صورت همان‌گونه كه از قرآن و روايات استفاده مى‌شود حرجى بر او نيست:

مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِْيمان؛(1) هر كس پس از ايمان خويش، به خدا كفر ورزد [عذابى سخت خواهد داشت] مگر كسى كه مجبور شده و [ليكن] قلبش به ايمان اطمينان دارد.

اما در هر صورت، ارزش بودن تواضع فقط در صورتى است كه در چارچوب بندگى خدا باشد و موجب نزديكى انسان به خداى متعال گردد.

 

برخورد عبادالرحمان با امور لغو

يكى ديگر از صفاتى كه در اين آيات شريفه براى عبادالرحمان ذكر شده، صفتى است كه در اين آيه شريفه آمده است:

وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما؛(2) و چون بر لغو بگذرند، با بزرگوارى مى‌گذرند.

از آن‌جا كه اين وصف تناسب و قرابت زيادى با دو وصف مطرح شده در آيه 63 دارد، از اين رو بحث از اين آيه (آيه 72) را در اين‌جا مقدّم مى‌داريم، ضمن آن‌كه توضيحات تكميلى و بيشترى را نيز پيرامون آيه 72 در جاى خود طرح خواهيم كرد. اين مضمون را در سوره «مؤمنون» هم داشتيم، كه فرمود كسانى به رستگارى مى‌رسند و ايمان كاملى پيدا مى‌كنند كه از ارتكاب كارهاى بيهوده اجتناب نمايند:

وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون؛(3) و آنان كه از بيهوده روى گردانند.

معناى «لغو» را پيش از اين بررسى كرديم و در اين‌جا تكرار نمى‌كنيم؛ امّا اجمالا هر كارى كه نتيجه‌اى در سعادت انسان نداشته باشد در دايره امور لغو قرار مى‌گيرد. طبق اين معنا بسيارى از مباحات گرچه انجامشان گناه نيست اما به لحاظ اين‌كه تأثيرى بر تكامل انسان


1. نحل (16)، 106.

2. فرقان (25)، 72.

3. مؤمنون (23)، 3.

نيز ندارند از مصاديق لغو به حساب مى‌آيند. البته مى‌توان معناى وسيع‌ترى براى لغو در نظر گرفت كه مكروهات و محرّمات را نيز شامل شود؛ چراكه قدر مشترك همه آنها اين است كه نفعى براى انسان ندارند، اعم از اين‌كه ضرر هم داشته باشند يا نداشته باشند. به هر حال معناى خاص «لغو» اين است كه به كارى اطلاق مى‌شود كه نه فايده و نه ضرر دارد.

در سوره مؤمنون تعبير اين بود كه مؤمنانى به فلاح مى‌رسند كه از كار لغو و بيهوده اعراض كنند، اما اين‌جا در سوره فرقان به مناسبت سياق آيات، تعبير به گونه‌اى ديگر آورده شده و لطافت خاصى دارد. اين‌جا نمى‌فرمايد، مؤمنان اهل لغو نيستند و كار لغو نمى‌كنند. در اين‌جا بحث «عباد الرحمان» است و مفروض اين است كه ايشان مرتكب لغو نمى‌شوند. كسى كه در سلك عبادالرحمان درآمده و مى‌خواهد بنده خدا شود، طبعاً تمام همّش اين است كه بندگى خدا بكند و هر چيزى كه در اين مسير نباشد و عمر او را به هدر بدهد در برنامه‌اش نخواهد بود. اما گاهى هست كه انسان گرچه خودش اهل لغو نيست، ولى به حسب زندگى اجتماعى و نشست و برخاستى كه با ديگران دارد ممكن است گذرش به اهل لغو بيفتد و با آنها سروكار پيدا كند. قرآن براى بيان رفتار مطلوب در چنين موردى، نمى‌فرمايد: «وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون» يا «الَّذِينَ يُعْرِضُونَ عَنِ اللَّغْو»، بلكه تعبير اين است: وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما.

عباد الرحمان به اختيار خود به سراغ لغو نمى‌روند و شأنشان اجلّ از اين است. آنها فقط نگاهشان به اين است كه آقا و مولايشان چه مى‌گويد و به كارى غير از آن، دست نمى‌زنند، اما به لحاظ زندگى اجتماعى ممكن است شرايطى پيش بيايد كه با كسانى مواجه شوند كه اهل لغوند. اين‌جا اين سؤال پيش مى‌آيد كه در چنين صحنه‌اى چه عكس‌العملى بايد نشان داده شود كه رضايت خداوند در آن باشد؟ براى مثال، مؤمنى گاهى با كسانى مواجه مى‌شود كه او را مسخره مى‌كنند، يا ـ خداى ناكرده ـ فحش و ناسزا مى‌دهند و آزار و اذيت مى‌كنند در چنين شرايطى چه بايد بكند؟

يك نكته ادبى هم در آيه هست، و آن اين‌كه آيا مضاف محذوفى در آيه وجود دارد يا خير؟ طبق يك معنا ممكن است بگوييم «مَرُّوا بِاللَّغْو» يعنى «مروا باهل اللغو»، كه كلمه «اهل» را در تقدير بگيريم و بگوييم مضافِ محذوف است. بر اين اساس معناى آيه اين

مى‌شود كه عبادالرحمان هنگامى كه گذرشان به اهل لغو مى‌افتد، از كنار آنها با كرامت عبور مى‌كنند. احتمال ديگر اين است كه بگوييم چيزى حذف نشده و معنا اين است كه عبادالرحمان وقتى با خود امور لغو برخورد مى‌كنند از كنار آن با كرامت رد مى‌شوند.

در هر صورت، سؤال اين است كه عبادالرحمان اگر سر و كارشان با كسانى بيفتد كه رفتارى نابخردانه و كودكانه كه از سر عقل نيست انجام مى‌دهند، چه برخورد و واكنشى بايد داشته باشد؟ اگر كسى به انسان فحش بدهد و بدگويى كند، يا به او بى‌احترامى نمايد و به مسخره‌اش بگيرد، طبيعى قضيه اين است كه انسان ناراحت مى‌شود و به طور طبيعى واكنشى كه ممكن است نشان دهد اين است كه مقابله به مثل كند و در پاسخ طرف مقابل بگويد، آنچه كه به من گفتى سزاوار خود تو است. گاهى هم ممكن است عصبانى شود و از كوره به در رود و اگر طرف يكى گفته، ده ناسزا به آن اضافه كند و به او بازگرداند، يا اگر رفتار ناشايستى بروز داده، شديدتر و بدتر از آن را در حقش روا بدارد.

اما عبادالرحمان چون پيوسته مراقبند كارى بكنند كه خدا بپسندد، بايد روحيه‌اى داشته باشند كه در چنين موقعيت‌هايى بتوانند خودشان را كنترل كنند و برخوردى غير از آنچه مردم عادى دارند از خود نشان دهند. از اين رو آنان در مقابل اين نابخردان بزرگوارانه و كريمانه برخورد مى‌كنند، آن چنان كه گويى چيزى نديده و نشنيده‌اند.

در مورد واژه «مرور» كه در آيه آمده نيز بايد توجه داشت كه اعم از مرور فيزيكى و رو در رو و غير آن است. مرور فيزيكى، مثل اين‌كه كسى در كوچه و خيابان به انسان فحش و ناسزا مى‌دهد يا رفتارى ناشايست نسبت به او روا مى‌دارد. اما هميشه لازم نيست اصطكاك بدنى و برخورد چهره به چهره باشد، و گاه مسأله به اين صورت است كه، براى مثال، با نوشته‌اى يا تصويرى در روزنامه و مجله و شب‌نامه‌اى به كسى اهانت مى‌كنند. در همه اين موارد، عبادالرحمان با بزرگوارى و كرامت و خيلى راحت و آرام از كنار مسأله عبور مى‌كنند و خم به ابرو نمى‌آورند. اين‌جا جاى آن نيست كه انسان بگويد: فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِه(1) (= همان گونه كه مورد عقوبت قرار گرفته‌ايد [متجاوز را] به عقوبت برسانيد.) در مقابل بى‌عقلى و كودكى نابخردان اگر مقابله به مثل كنيم، ما نيز


1. نحل (16)، 126.

همانند آنها خواهيم بود؛ و نابخردان گاهى كسانى‌اند كه به تعبير قرآن، همانند حيوان و حتى پايين‌تر از حيوانند:

أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً * أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلا؛(1) آيا ديدى آن كس را كه هواى نفس خود را معبود خويش گرفته است؟ آيا مى‌توانى ضامن [هدايت]او باشى؟ يا گمان دارى كه بيشترشان مى‌شنوند يا مى‌انديشند؟ آنان جز مانند چهارپايان نيستند، بلكه پست‌ترند.

از اين رو، انسان عاقلى كه طريق بندگى خدا را در پيش گرفته، بايد در مقابل اين گونه افراد كريمانه برخورد كند و اصولا آنها ارزش اين را ندارند كه او وقت و فكرش را صرف آنان نمايد. براى عبادالرحمان همين كافى است كه خود را از شرّ چنين كسانى مصون بدارند و محترمانه و هرچه سريع‌تر خود را از آتش فتنه آنان خلاص كنند.

البته بايد اذعان نمود كه چنين برخوردى به هيچ وجه سهل و ساده نيست و انسان براى آن‌كه بتواند چنين برخوردى داشته باشد، بايد از قبلْ ملكه حلم را در خويش تقويت كرده باشد تا بتواند اعصاب خود را كنترل كند و بر آن مسلط باشد. در چنين صحنه‌هايى طبيعت آدمى به گونه‌اى است كه به خشم مى‌آيد و ناراحت مى‌شود و بسيار محتمل است كه به رفتارى نسنجيده و كودكانه دست بزند. از اين رو انسان بايد خود را مهيا كرده باشد تا بتواند رفتارى همراه با حلم و سكينه و وقار از خود به نمايش بگذارد. البته رفتار كريمانه در اين گونه موارد، لازمه و اثر چنين صفتى در وجود شخص است و آيه هم مستقيماً نمى‌فرمايد كه عبادالرحمان كسانى‌اند كه داراى حلم و سكينه و وقارند، بلكه اثر و رفتارى را كه حاكى از اين امور است بيان مى‌كند. كسى كه از حلم و سكينه و وقار برخوردار است، اگر با اهل لغو و رفتار ناشايست آنها مواجه شود، دستخوش عواطف و احساسات زودگذر قرار نمى‌گيرد و برخوردى كريمانه و بزرگوارانه از خود بروز خواهد داد.

 


1. فرقان (25)، 43 و 44.

دو واكنش متفاوت در برابر لغو

امر ديگرى كه در اين زمينه نبايد از نظر دور داشت اين است كه به طور كلى در اكثر مسائل اخلاقى و تربيتى نكته‌هاى ظريفى وجود دارد كه بسيارى از اوقات مورد غفلت واقع مى‌شود. براى مثال، در بحث تواضع اشاره كرديم كه نبايد تصور كرد تواضع هميشه و در همه جا امرى ارزشى و پسنديده است، بلكه مواردى وجود دارد كه تواضع در آن موارد علاوه بر آن‌كه هيچ حُسن و ارزشى ندارد، ضد ارزش و نكوهيده نيز به حساب مى‌آيد. در بحث حاضر نيز بايد توجه داشت كه انسان مؤمن در همه جا هم نبايد در مقابل رفتار ناشايست ديگران حلم و بردبارى به خرج دهد و با كرامت و بزرگوارى و بى‌اعتنايى از كنار آن عبور كند. بر اساس همان قاعده كلى كه در بحث تواضع بيان كرديم، سكوت كردن و بى‌اعتنايى نمودن در برابر رفتارهاى ناشايست ديگران تا آن‌جا مطلوب است كه در مسير عبوديت خداى متعال باشد. اما اگر در جايى اين كار موجب گردد كه حق الهى پايمال شود ديگر امرى ارزشى و مطلوب و پسنديده نخواهد بود.

اگر در جايى رفتار زشت و ناشايست ديگران فقط موجب مى‌شود كه حق شخصى من پايمال گردد، اين‌جا بايد گفت، من و هر چه دارم فداى بندگى خدا. همه عالم به يك اراده خداوند به وجود آمده و با يك اراده هم مى‌تواند از بين برود؛ بنابراين همه عالم هم كه باشد ارزشى ندارد كه من بخواهم بر سر آن ناراحتى كنم و با افراد سبك‌سر و كسانى كه اهل كارهاى لغو و بيهوده‌اند درگير شوم.

اما گاهى هست كه رفتار نابخردانه و جاهلانه كسانى باعث مى‌شود كه به عظمت الهى لطمه وارد شود، و حق خداوند تضييع گردد و مورد تعرض و اهانت قرار گيرد. اين‌جا ديگر نبايد سكوت كرد و آرام و راحت از كنار مسأله گذشت. اين‌جا جايى است كه بايد به خشم و خروش آمد و به دفاع از عظمت و حق الهى برخاست. به راستى اگر بنا بود كه خشم در هيچ كجا به كار انسان نيايد پس اصولا چرا خداى متعال خشم را در نهاد انسان آفريد و قرار داد؟ در كتاب‌هاى روايى ما در اين زمينه روايتى نقل شده كه تعبيرى عجيب در آن به كار رفته است و مى‌فرمايد، كسى كه براى خدا چهره‌اش را در هم نكشد آتش جهنم آن را در هم خواهد كشيد!

از اين رو اگر با حركت و صحنه‌اى مواجه شويم كه سكوت و بى‌تفاوتى نسبت به آن باعث مخفى شدن يا تضييع حق الهى و توهين به اسلام و مقدسات و خدشه وارد آمدن به عظمت الهى شود هرگز نبايد سكوت كرد. متأسفانه برخى افراد در اين گونه موارد نيز قائل به سكوت و عدم موضع‌گيرى هستند. اينان با طرح شعار «الباطلُ يَموتُ بموت اهله» يا «الباطل يَموتُ بترك ذِكرِه» اين رفتار خود را اين گونه توجيه مى‌كنند كه واكنش نشان دادن و موضع‌گيرى در برابر اين افراد، نوعى تبليغ و ترويج از آنها و كارشان است، و از اين رو بهترين سياست اين است كه هيچ عكس‌العملى در برابر آنها نشان ندهيم و آنان را به حال خود رها كنيم تا خود به خود خاموش و فراموش شوند.

اما آيا به راستى مى‌توان در مقابل اهانت به مقدسات اسلام ساكت ماند و با بى‌تفاوت از كنار آن عبور كرد؟ اگر ما در مقابل تضييع حق خدا و پايمال شدن عظمت خداوند و ارزش‌هاى الهى كوتاه بياييم و سكوت كنيم، آيا اين كار را بايد رفتار كريمانه ناميد يا تنبلى و ملاحظه‌كارى و مسامحه در انجام تكليف؟

ما از حق شخصى خويش مى‌توانيم و ممكن است بگذريم، اما از حق خدا و عزت و عظمت الهى و اسلام و قرآن نمى‌توانيم چشم‌پوشى كنيم. عزت خدا و رسول و مسلمانان بايد پيوسته در جامعه پاس داشته شود و محفوظ باشد و اين مسأله موضوعى نيست كه كسى بتواند در مورد آن كوتاه بيايد:

وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِين؛(1) و عزت مخصوص خدا و پيامبر و مؤمنان است.

سخن و فرمان الهى بايد بالاترين سخن‌ها در عالم باشد:

كَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيا؛(2) كلمه خدا است كه برتر است.

و به اقتضاى: اَلاِْسْلامُ يَعْلُو وَلا يُعْلى عَلَيْه؛(3) دين اسلام بايد برتر و بالاتر از همه چيز باشد.

بر اين اساس، اگر در جايى به اسلام و احكام الهى و مقدسات اسلامى توهين شود آن‌جا ديگر جاى سكوت و «مَرُّوا كِراماً» نيست. آن لغوى كه انسان بايد آن را ناديده و


1. منافقون (63)، 8.

2. توبه (9)، 40.

3. ر.ك: بحارالانوار، ج 65، ص 235، روايت 15، باب 5.

نشنيده بگيرد و در مقابل آن آرامش به خرج دهد، مصداقش آن جايى است كه حق خود انسان تضييع شود و خود آدمى مورد توهين و تمسخر قرار گيرد و به شخص او جسارت شود. نتيجه گذشت و برخورد كريمانه در چنين مواردى آن خواهد بود كه خداى متعال انسان را بيشتر دوست خواهد داشت. اما هنگامى كه نسبت به خدا و دين و احكامش جسارتى روا داشته شود و كسانى بدعتى در دين گذاشته و در حال ترويج آن باشند، ديگر نبايد آرام نشست و سكوت كرد. سكوت در اين گونه موارد موجب لعن الهى و مشمول اين آيه شريفه خواهد بود:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُون؛(1) كسانى كه نشانه هاى روشن و رهنمودى را كه فرو فرستاده ايم، بعد از آن كه آن را براى مردم در كتاب توضيح داده ايم، مخفى مى كنند، آنان را خدا لعنت مى كند، و همه لعنت كنندگان [نيز] آنان را لعنت مى‌كنند.

عالمانى كه در مقابل ظهور و رواج بدعت‌ها سكوت مى‌كنند و دم برنمى‌آورند، لعنت همه لعنت‌كنندگان عالم بر آنها خواهد بود. پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) در همين زمينه در روايتى مى‌فرمايد:

اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فى اُمَّتى فَلْيُظْهِرِ الْعالِمُ عِلْمَهُ وَاِلاّ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالمَلائِكَةِ وَالنّاسِ اَجْمَعين؛(2) هنگامى كه بدعت‌ها در امت من پديدار شد پس عالم بايد علمش را آشكار كند، وگرنه لعنت خدا و ملائكه و همه مردم بر او باد.

از اين رو در مقابل كسانى كه به دين و مقدسات اهانت مى‌كنند و با گفتار و رفتار جسارت‌آميز فرامين و حقوق الهى را به مسخره مى‌گيرند، سكوت جايز نيست و رفتار كريمانه و حلم و وقار معنا و مفهومى ندارد.

 

ملاحظه خود يا خدا؟

برخى از ما اگر در خودمان دقت نماييم، ملاحظه مى‌كنيم آن‌جا كه مسأله شخصى است و اهانت و تضييع به شخصيت و حقوق خودمان بازمى‌گردد، ناراحت و دل‌خور مى‌شويم،


1. بقره (2)، 159.

2. بحارالانوار، ج 57، ص 234، روايت 188، باب 1.

اما جايى كه كسانى به اسلام و مقدسات توهين مى‌كنند، به راحتى آنها را مى‌بخشيم و كريمانه عفوشان مى‌كنيم! اگر اين گونه باشد معلوم مى‌شود كه ما در واقع به جاى خدا خود را پرستش مى‌كنيم و معبود ما بت نفسمان است. در همين زمينه ذكر خاطره‌اى خالى از لطف نيست:

كسانى كه حكومت پهلوى و زمان قبل از انقلاب را درك كرده باشند به خاطر دارند كه در آن زمان موسيقى‌هاى آن‌چنانى در هر كوى و برزنى رايج بود و برخى افراد صداى آن را چنان بلند مى‌كردند كه موجب آزار و اذيت همسايه‌ها و ديگرانى كه اطراف آنها بودند، مى‌گرديد و به هر حال اين وضعيت مشكلات و دردسرهايى را براى افراد متدين و مذهبى ايجاد مى‌كرد. در آن ايام يك بار اتفاق افتاد كه من با كسى هم‌سفر شدم و در يك صندلى كنار هم نشسته بوديم. او شروع كرد به اين‌كه، بله، اوضاع خيلى خراب شده و زمانه، زمانه گناه شده و انسان از دست اهل معصيت آسايش ندارد. پرسيدم: چطور؟ چه چيزى است كه شما را اين قدر ناراحت و نگران كرده است؟ گفت: براى مثال، اين مسأله موسيقى مرا بيچاره كرده، مردم آن قدر بى‌حيا شده‌اند كه اصلا اعتنايى به احكام الهى ندارند و هرچه هم نصيحت مى‌كنى اثر ندارد. من پرسيدم: به نظر شما آيا اين موسيقى و غنايى كه شما مى‌فرماييد، گناهش بزرگ‌تر است يا غيبت؟ چون فردى روحانى بود و با معارف اسلامى آشنايى داشت، پاسخ داد: البته رواياتى كه درباره غيبت وارد شده بسيار عجيب است، و به نظر مى‌رسد ظاهراً گناه غيبت از غنا و موسيقى خيلى بدتر و بزرگ‌تر باشد. من گفتم: بسيارى از گناهان ديگر نيز در مقايسه با موسيقى بسى بدتر و بزرگ‌ترند. براى مثال، ربا از آن جمله است و در مورد رباخوارى در روايات اين گونه آمده كه يك درهم ربا گناهش بدتر و بزرگ‌تر است از گناه كسى كه ـ نعوذ بالله ـ هفتاد بار در خانه خدا و مسجد الحرام با محارم خود مرتكب فحشا شود!!(1) من به آن آقا گفتم: اگر كسى علناً ربا بخورد آيا شما همين قدر ناراحت مى‌شويد كه اين صداى موسيقى آزارتان مى‌دهد و ناراحتتان مى‌كند؟ يا اگر كسى از مؤمنى نزد شما يا در جلسه‌اى غيبت كند، آيا به اندازه همين صداى موسيقى از آن ناراحت مى‌شويد؟


1. همان، ج 103، ص 116، روايت 6، باب 5.

من در واقع مى‌خواستم به آن شخص اين را بگويم و بفهمانم كه اگر شما از صداى موسيقى ناراحت مى‌شويد، مقدارى از آن به لحاظ اين است كه آن فرد با پخش اين موسيقى احترام شما را نگه نمى‌دارد و به شخص شما اهانت مى‌كند و چون لباس روحانيت تن شما است، مى‌خواهد به شما بى‌احترامى و دهن‌كجى كند. از اين رو اگر نگوييم همه يا بخش اعظم اين ناراحتى، دست‌كم مقدارى از آن به اين بازمى‌گردد كه شخص شما طرف حساب هستيد و اين كار در واقع توهين به شخصيت شما محسوب مى‌شود. اما آن‌جا كه كسى مشغول غيبت است يا ربا مى‌خورد، گناهى است كه به من ارتباطى پيدا نمى‌كند و با شأن و مقام من كارى ندارد؛ بنابراين لازم نيست ناراحت شوم!

اگر ناراحتى واقعاً به خاطر گناه است، مگر گناه با گناه فرق مى‌كند؟ چگونه است كه اگر كسى گناهى انجام دهد كه لازمه‌اش بى‌حرمتى به من و لكه‌دار شدن شخصيت من است واكنش نشان مى‌دهم اما آن‌جا كه به دين و مقدسات و احكام الهى جسارت مى‌شود، مى‌گويم انسان بايد صبر و حوصله به خرج دهد؟!

حقيقت اين است كه اينها از دام‌هاى شيطان است و ناراحتى ما به خاطر خودمان است ولى با تسويلات شيطان فكر مى‌كنيم از ارتكاب گناه توسط ديگران است كه ناراحت مى‌شويم. بسيارى از ما آيه «وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» را به لغوى اختصاص مى‌دهيم كه آن لغو تعرضى به شخص ما و شخصيت و حق ما نداشته باشد. اين در حالى است كه بر اساس آيات و روايات، انسان اگر در مقابل تضييع حق خدا سكوت كند مشمول لعنت اولين و آخرين خواهد بود. اين‌جا جاى لبخند و گذشت و مدارا نيست و كمترين كارى كه يك مسلمان در اين موارد بايد انجام دهد اين است كه اخم كند و چهره درهم بكشد، وگرنه آتش جهنم آن را در هم خواهد كشيد.

البته از سوى ديگر نيز نبايد از يك نكته غفلت كرد. آن نكته اين است كه بر اساس يك تقسيم براى هر مؤمنى مى‌توان دو چهره در نظر گرفت. او در يك چهره و لحاظ، «من» است، و در چهره و لحاظى ديگر، «مؤمن» به شمار مى‌آيد. صفاتى كه براى عبادالرحمان گفته مى‌شود، در واقع براى آن است كه انسان «من» را در مقابل خدا كوچك كند و با اين كوچك كردن، عظمت و كبريايى خداى متعال را به منصه ظهور

برساند. بحث‌هايى كه تا به حال در مورد مرور كريمانه بر لغو و بى‌اعتنايى و سكوت در مقابل رفتار جاهلانه نابخردان داشتيم، در واقع مربوط به جايى است كه با اين رفتار اهانتى به «من» بشود و حقى از «من» تضييع گردد. اين‌جا است كه مى‌گوييم بايد برخورد كريمانه داشت و با بزرگوارى و حلم از كنار اهانت‌ها و جسارت‌هاى افراد بى‌خرد عبور كرد. اما اگر رفتارى است كه نه موجب بى‌احترامى و خرد شدن شخصيت «من»، بلكه سبب تحقير و بى‌حرمتى «مؤمن» مى‌شود، آن‌جا خداوند اجازه شكسته شدن حرمت «مؤمن» و تحقير او را نمى‌دهد. اين قبيل موارد در واقع مصداق اين آيه شريفه است كه:

وَلَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلا؛(1) وخداوند هرگز براى كافران بر [زيان]مؤمنان [راه] تسلطى قرار نداده است.

اراده الهى بر آن است كه «مؤمن» از آن جهت كه مؤمن است هميشه بايد عزيز باشد و خداوند اجازه بى‌احترامى به مؤمن را نمى‌دهد:

وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِين؛(2) و عزت مخصوص خدا و پيامبر و مؤمنان است.

اما در هر صورت انسان بايد در اين گونه موارد كاملا مراقب باشد و دقت كند كه آيا واقعاً ناراحتى‌اش از آن جهت است كه «مؤمن» تحقير شده و مورد اهانت قرار گرفته، يا از آن جهت كه به «من» اهانت شده و احترام «من» رعايت نگرديده، آزرده‌خاطر شده است. اصولا يكى از برجستگى‌ها و امتيازات نظام ارزشى اسلام مربوط به همين لطافت‌ها و نكته‌هاى ظريف است و دقت فوق‌العاده اسلام در مسائل را نشان مى‌دهد. چه بسا رفتارها و اعمالى كه مردم آنها را يكسان و مساوى مى‌بينند و مى‌پندارند، اما واقعيت اين است كه از زمين تا آسمان تفاوت دارند. براى مثال، گاهى دو نماز است، هر دو با لحن زيبا و در مسجد و در صف اول؛ اما در روايت مى‌فرمايد دو نفر وارد مسجد مى‌شوند و هر دو هم مثل هم نماز مى‌خوانند، در حالى كه نماز يكى او را بهشتى، و نماز ديگرى او را جهنمى مى‌كند!

گرچه پوسته و ظاهر هر دو عمل يكى است، اما اين روايت و امثال آن، توجه ما را به


1. نساء (4)، 141.

2. منافقون (63)، 8.

دقت در باطن و مغز و «نيت» عمل جلب مى‌كند. يك نماز، نمازى است كه انسان مى‌خواهد خود و نمازش را به مردم نشان دهد. نماز ديگر نمازى است كه در آن براى انسان حالت توبه و انكسار پيدا مى‌شود و با خدا عهد و پيمان مى‌بندد كه ديگر گناه نكند. نماز اول موجب هلاكت و دورى هر چه بيشتر از خدا و جهنمى شدن است، و نماز دوم فرد را محبوب خدا مى‌كند و مستوجب بهشت برين و هم‌نشينى با نيكان و صالحان مى‌گرداند. از اين رو بحث «نيت» و انگيزه در دستگاه ارزشى اسلام بحثى بسيار مهم است و بايستى بيش از پيش مورد دقت و تأمل قرار گيرد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org