قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس شانزدهم

 

 

 

 

دو وصف سلبى ديگر براى عبادالرحمان

 

 

 

 

 

وَالَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما؛(1) و [عبادالرحمان] كسانى‌اند كه شهادت ناحق نمى‌دهند، و چون بر لغو بگذرند، بزرگوارانه از آن مى‌گذرند.

 

احتمالاتى درباره معناى «شهادت» در اين آيه

بحث ما درباره اوصاف «عبادالرحمان» بود كه در آيات آخر سوره فرقان ذكر شده است. همچنان‌كه پيش از اين گفتيم، اين‌كه چرا براى اين گروه از بندگان عنوان «عبادالرحمان» انتخاب شده و چرا در بين همه اوصاف ممكن اين چند صفت خاص براى آنها ذكر گرديده، مطلبى است كه براى امثال بنده چندان روشن نيست. البته مى‌توان وجوهى را از باب احتمال ذكر كرد، اما به هرحال بهتر همين است كه اعتراف كنيم حقيقت اين امر بر ما مخفى است و اين چيزى است كه علم آن نزد خداوند و كسانى است كه خداى متعال از علم خاص خود به آنها عنايت فرموده است.

در توصيف عبادالرحمان ابتدا چند صفت ايجابى ذكر شد و سپس در ادامه رسيديم به يك سلسله اوصاف سلبى و امورى كه عبادالرحمان از آن احتراز مى‌كنند و بركنار هستند. از جمله اوصاف سلبى كه بحث آنها گذشت، اجتناب و دورى عبادالرحمان از سه گناه كبيره شرك، قتل نفس و فحشا بود. پس از ذكر اين سه صفت، در قالب دو سه آيه، جملات معترضه‌اى در باب «توبه» مطرح شد كه ما نيز به مناسبت، مطالبى را


1. فرقان (25)، 72.

پيرامون توبه و برخى نكاتى كه در اين آيات وجود داشت ذكر كرديم. اكنون در اين آيه‌اى كه در ابتداى بحث اين جلسه عنوان كرديم، دو صفت سلبى ديگر ذكر شده است. درباره هر دو جمله‌اى كه بيان‌كننده اين دو صفت است بحث‌ها و اختلاف نظرهايى بين مفسران وجود دارد كه ما در اين‌جا به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد.

اولين صفتى كه در اين آيه آمده اين است كه مى‌فرمايد، عبادالرحمان كسانى هستند كه: لا يَشْهَدُونَ الزُّور. كلمه «لا يَشْهَدُون» از ريشه «شهادت» است و «شهادت» را در اين آيه مى‌توان به يكى از دو معنا گرفت. يك معنا اين است كه بگوييم «شهادت» به معناى «گواهى دادن» و «اداى شهادت» است، كه نوعاً در مسائل قضايى و حقوقى مطرح مى‌شود. از جمله كاربردهاى شهادت به اين معنا در قرآن، مى‌توان به اين آيه در داستان حضرت يوسف اشاره كرد كه مى‌فرمايد:

وَشَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ كانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكاذِبِين؛(1) و شاهدى از خانواده آن زن شهادت داد كه، اگر پيراهن او از جلو چاك خورده، زن راست گفته و او از دروغ‌گويان است.

معناى دومى كه مى‌تواند از «شهادت» در اين آيه مراد باشد، شهادت به معناى «حضور» است. «شهد المجلس» يعنى در فلان مجلس حضور پيدا كرد.

با اين حساب اگر «شهادت» را به معناى «گواهى دادن» بگيريم، معناى آيه اين مى‌شود كه يكى از اوصاف عبادالرحمان اين است كه شهادت به ناحق نمى‌دهند. «زور» يعنى «ناحق»، يعنى چيزى كه ظاهرى آراسته دارد ولى باطن آن فاسد و خراب است؛ كه اين معنا دروغ و هر كارى را كه ظاهرى آراسته دارد ولى باطنش فاسد و مضر است شامل مى‌شود. از جمله اين امور، يكى هم «شهادت زور» است. به تعبير ديگر، مى‌توانيم «زور» را در فارسى به «قلاّبى» ترجمه كنيم. بدين ترتيب، شهادت زور به معناى شهادت قلابى و دروغ است. «تزوير» هم از همين ريشه و به معناى «حقه» و «كلَك» زدن است. شهادت زور اين است كه انسان شهادتى برخلاف واقع بدهد و باطل را به صورت حق جلوه دهد. براى مثال، در


1. يوسف (12)، 26.

حالى كه چيزى نديده، به دروغ بگويد، من ديدم كه فلانى چنين كرد. عبادالرحمان از چنين كارى مبرّا هستند و هيچ‌گاه شهادت دروغ و برخلاف واقع نمى‌دهند.

البته در مورد «شهادت» مباحث فقهى و اخلاقى متعددى وجود دارد كه اگر بخواهيم وارد آنها شويم بحث به درازا مى‌كشد. براى مثال، يكى از مباحث در زمينه شهادت اين است كه آيا شهادت دادن لازم و واجب است يا لزوم و وجوبى ندارد؟ پاسخ آن هم اين است كه اجمالا در مواردى اداى شهادت واجب است. اگر كسى را براى شاهد و ناظر بودن بر كارى طلب كردند تا اگر زمانى نياز به شهادت او پيدا شد شهادت دهد، در صورتى كه با شهادت ندادن او حقى از مؤمنى تضييع مى‌گردد، در اين‌جا واجب است كه به اداى شهادت اقدام كند. براى مثال، براى اجراى صيغه طلاق حضور دو شاهد لازم است، و ممكن است از كسى بخواهند به عنوان شاهد طلاق حضور پيدا كند. در اين صورت اگر بعدها اختلاف شد كه آيا طلاق واقع شده يا نه، او بايد براى اداى شهادت حاضر شود. به طور كلى شايد بتوان گفت هرجا كه حق مؤمنى در حال تضييع باشد، در آن‌جا لازم است شاهد در محكمه حاضر شود و شهادت دهد. بلى، اگر شاهدهاى ديگرى هم باشند كه با شهادت آنها از تضييع حق جلوگيرى مى‌شود، در اين فرض اداى شهادت وجوب ندارد. مواردى نيز ممكن است شهادت دادن از نظر فقهى مستحب باشد.

در هر صورت، گذشته از اين‌گونه مباحث فقهى، شهادت بايد مطابق با واقع باشد و آدمى اگر بنا شد شهادت بدهد، بايد همان‌گونه كه مطلب را تحمل كرده و دريافت نموده، همان‌گونه هم اداى شهادت كند. همچنين شهادت اصطلاحاً بايد «عن حسٍّ» باشد؛ يعنى آنچه را كه انسان مى‌خواهد درباره آن شهادت بدهد، اگر ديدنى است بايد خودش ديده و اگر شنيدنى است، خودش شنيده باشد و يا با قرائن حسى دريافت كرده باشد.

و اما همچنان كه اشاره كرديم، احتمال دوم در اين آيه اين است كه «شهادت» به معناى «حضور» باشد. آن‌چنان كه از لحن كلام مرحوم علامه طباطبايى در تفسيرشان فهميده مى‌شود، ايشان ظاهراً به اين احتمال بيشتر تمايل دارند. بر اساس اين احتمال، «لا يَشْهَدُونَ الزُّور» بدين معنا است كه عبادالرحمان در جايى كه كسانى مشغول گناه و فساد باشند، يا در مظان باطل و فساد و گناه باشد حضور پيدا نمى‌كنند.

آنچه موجب شده مرحوم علامه اين احتمال را اندكى بيشتر ترجيح بدهند، ذيل آيه و جمله‌اى است كه پس از عبارت «لا يَشْهَدُونَ الزُّور» آمده است. ادامه آيه اين‌چنين است:

وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما؛(1) و چون بر لغو بگذرند، بزرگوارانه از آن مى‌گذرند.

«شهادت» به معناى «حضور» با اين جمله دوم تناسب بيشترى دارد و معناى آيه در مجموع اين مى‌شود كه: عبادالرحمان خودشان با عزم و قصد در مجلس گناه و باطل حضور پيدا نمى‌كنند، و اگر هم اتفاقاً عبورشان به جايى افتاد كه كسانى مشغول گناه و امرى باطل هستند، از كنار آن كريمانه مى‌گذرند و توقف نمى‌كنند. «لا يَشْهَدُون» يعنى «لا يَحْضُرُون»؛ يعنى عبادالرحمان عمداً و قصداً در مجلس باطل و گناه حاضر نمى‌شوند. علاوه بر آن، اگر احياناً و برحسب تصادف نيز به كسانى برخورد كردند كه مشغول گناه هستند، توقف نمى‌كنند و با كرامت و بزرگوارى از كنار آنها عبور مى‌كنند.

مرحوم علامه پس از ذكر دو وجه مذكور گرچه با اين بيان احتمال دوم را تقويت مى‌كنند، اما در نهايت هيچ يك از اين دو احتمال را تعيين و انتخاب نمى‌كنند.

اما به نظر مى‌رسد غير از اين دو وجه بتوان وجه و احتمال سومى را هم در نظر گرفت. آن احتمال اين است كه «شهادت» را به معنايى اعم از «گواهى دادن» و «حضور» بگيريم. بدين ترتيب، مى‌توان معنايى كه «قدر مشترك» و «قدر جامع» بين دو معناى مذكور، و طبيعتاً اعم از هركدام از آنها است، در نظر گرفت و آيه را بر آن معناى عام حمل كرد. علاوه بر اين، اگر كسى در مباحث «اصول فقه» مبنايش اين باشد كه «استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد جايز است»، مى‌تواند «شهادت» در اين آيه را بر هر دو معناى مذكور حمل كند. تا آن‌جا كه در خاطرم هست مرحوم آقاى حكيم در كتاب «حقايق الاصول» همين مبنا را اختيار فرموده‌اند. مرحوم حكيم در آن‌جا ضمن استدلال‌هايى كه براى اثبات اين مبنا مى‌آورند، به مطلبى از مرحوم ملافتحعلى سلطان‌آبادى استشهاد مى‌كنند و مى‌فرمايند: ايشان در سامرا درس تفسيرى داشتند و در آن جلسات، براى آيه‌اى دوازده معنا ذكر كردند و اين در حالى بود كه هر معنايى را كه مى‌فرمودند گمان مى‌رفت كه از معناى قبلى بهتر است!


1. فرقان (25)، 72.

در هر صورت، بنا بر دو احتمالى كه نوع مفسران ذكر كرده‌اند، مقصود اين قسمت از آيه يا اين است كه عبادالرحمان شهادت به ناحق و باطل نمى‌دهند، و يا مقصود اين است كه عبادالرحمان در مجلس گناه و فساد حاضر نمى‌شوند. البته شهادت دروغ و باطل از گناهان كبيره است، اما اگر احتمال دوم را كه حضور در مجلس گناه و باطل است بگيريم، دايره‌اش وسيع است و شامل خوددارى از حضور در مجلس گناهان صغيره هم مى‌شود. همچنين بنا بر احتمالى كه ما داديم، بر اساس اراده معناى «قدر جامع» و يا بر اساس جواز استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد، مى‌توان از آيه استفاده كرد كه عبادالرحمان از هردوى اين كارها مبرّا و بركنار هستند.

 

عبور كريمانه از كنار لغو يا برخورد با آن؟

در ادامه آيه مورد بحث چنين مى‌خوانيم:

وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما؛ و چون بر لغو بگذرند، بزرگوارانه از آن عبور مى‌كنند.

موضوع اين قسمت از آيه بحث اعراض از «لغو» است. در يكى از جلسات گذشته، به مناسبت مطالبى را درباره اين قسمت از اين آيه طرح كرديم و وعده داديم كه در جاى خود مطالب بيشترى را در توضيح و تبيين آن ارائه كنيم. اكنون زمان عمل به آن وعده فرا رسيده است. همچنين در آيات ابتدايى سوره «مؤمنون» كه بحث آن گذشت، يكى از صفات مطرح شده درباره مؤمنان، اعراض از لغو بود كه با اين آيه مورد اشاره قرار گرفت: وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون. در آن‌جا اشاره كرديم كه «لغو» به معناى كار بيهوده و بى‌فايده است. اين معنا اعم است از اين‌كه كارى فقط بيهوده و بى‌فايده باشد، يا علاوه بر آن، ضرر و زيان هم به همراه بياورد. از اين رو مرتبه اعلا و قدر متيقن لغو، گناه است و غير از آن، مكروهات و همچنين مباحاتى را هم كه هيچ فايده دنيايى يا آخرتى ندارد شامل مى‌شود.

در سوره مؤمنون تعبير عام بود و علاوه بر جايى كه لغو از ديگران صادر شود، صدور لغو ازخود فرد را هم شامل مى‌شد. «مؤمن» نه در مجلسى كه عده‌اى در آن به «لغو» مشغولند حاضر مى‌شود و نه خودش اهل «لغو» است. اما در سوره فرقان تعبير اخص از تعبير سوره مؤمنون است. تعبير «اِذا مَرُّوا بِاللَّغْو» در جايى به كار مى‌رود كه ديگران

سرگرم لغو باشند و فرد گذرش به آنها بيفتد، و در جايى كه خود انسان به كار لغو مبادرت ورزد گفته نمى‌شود: مَرَّ بِاللَّغْو. بنابراين تعبير اين آيه از تعبير سوره مؤمنون اخص است و فقط ناظر به مواردى است كه گذر فرد به كسانى مى‌افتد كه آنها در حال ارتكاب «لغو» هستند. آيه مى‌فرمايد: عبادالرحمان اگر با چنين صحنه‌اى مواجه شوند توقف نمى‌كنند و بزرگوارانه از كنار آن عبور مى‌كنند.

سؤالى كه در اين‌جا پيش مى‌آيد اين است كه پس مسأله «نهى از منكر» چه مى‌شود؟ از نظر احكام و دستورات اسلامى، يك مسلمان حق ندارد نسبت به گناه بى‌تفاوت باشد. از اين رو اگر مسلمانى به افرادى برخورد كرد كه مشغول گناه هستند، در صورت فراهم بودن شرايط، واجب است كه نهى از منكر كند و آنها را از گناه بازدارد. البته نهى از منكر مراتبى دارد و گاه به مرحله‌اى مى‌رسد كه انسان بايد با زبان تند صحبت كند، يا اگر مسائلِ حكومتى باشد و انسان در اين راستا مقام و مسؤوليتى در حكومت داشته باشد، گاهى كار به زور و برخورد فيزيكى هم كشيده مى‌شود. در هر صورت، اجمالا نشانه ايمان و عبوديت اين نيست كه اگر انسان به گناه ديگران برخورد كرد، بزرگوارانه و بى‌تفاوت از كنار آن بگذرد، بلكه وظيفه دارد از آن جلوگيرى نمايد.

همچنان كه اشاره كرديم، قدر متيقن از «لغو» كار حرام است. از اين رو معناى اين جمله كه «وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» اين است كه عبادالرحمان كسانى هستند كه وقتى با اشخاصى روبه‌رو مى‌شوند كه مشغول گناه هستند، بزرگوارانه از كنار آنها مى‌گذرند. اشكال اين است كه ظاهر اين مطلب با مسأله «وجوب نهى از منكر» سازگارى ندارد.

 

نگاهى به آيه 55 از سوره قصص

براى حل اين مشكل مناسب است آيه‌اى شبيه اين آيه را كه در سوره «قصص» آمده است مورد توجه قرار دهيم. در آن آيه چنين آمده است:

وَإِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقالُوا لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا

نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ؛(1) و چون لغوى بشنوند از آن روى برمى تابند و مى گويند: كردارهاى ما از آنِ ما و كردارهاى شما از آنِ شما است. سلام بر شما؛ ما جوياى [مصاحبت]نادانان نيستيم.

در اين آيه صحبت از كار و فعل لغو نيست، بلكه بحث «لغو كلامى» مطرح است؛ چرا كه مى‌فرمايد: وَإِذا سَمِعُوا اللَّغْو؛ و چون لغوى بشنوند. همچنين آن‌چنان كه از سياق آيه برمى‌آيد، بحث اين نيست كه كسانى سخن لغوى براى خودشان مى‌گويند، بلكه بحث در جايى است كه آنان، مؤمنان و بندگان شايسته خداوند را مورد خطاب قرار مى‌دهند و به استهزا و ناسزا و گفتن سخنان نامربوط زبان مى‌گشايند. آيه مى‌فرمايد واكنش مؤمنان در برابر اين برخورد ناشايست و جاهلانه اين است كه از ورود به اين معركه دورى مى‌جويند و با اين قضيه با نرمى و صبر و متانت برخورد مى‌كنند و مى‌گويند شما كار خود را انجام دهيد و ما نيز كار خود را انجام مى‌دهيم و مزاحم شما نمى‌شويم. عبارت «سَلامٌ عَلَيْكُم» بدين معنا است كه از ناحيه ما خطرى متوجه شما نيست، و در مقابل انتظار داريم شما هم با ما كارى نداشته باشيد و اجازه دهيد كه هر يك به راه خود برويم: لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُم.

در مورد جمله «لا نَبْتَغِي الْجاهِلِين» مفسران، مخصوصاً مرحوم علامه طباطبايى، تأكيد كرده‌اند كه اين جمله در واقع «زبان حال» مؤمنان نسبت به اين افراد است نه اين‌كه اين جمله را بر زبان بياورند و به لفظ بگويند. قصد مؤمنان اين است كه در مقابل جسارت و برخورد نابخردانه اين گروه، با برخوردى مسالمت‌آميز و بدون آن‌كه با آنان درگير شوند، خود را از چنگ آنها خلاص كنند. از سوى ديگر، ناگفته پيدا است كه گفتن اين جمله كه «ما را با جاهلان كارى نيست» بهانه به دست آنان مى‌دهد تا آتش مجادله و مشاجره را بيشتر و افروخته‌تر كنند. بنابراين، جمله «لا نَبْتَغِي الْجاهِلِين» نمى‌تواند «زبان قال» مؤمنان خطاب به اين افراد باشد و قطعاً «زبان حال» است.

در هر صورت، از اين آيه استفاده مى‌شود كه عباد صالح و بندگان شايسته خداوند وقتى با افرادى سبك‌مغز و نابخرد مواجه مى‌شوند كه حرف منطقى ندارند و ابزار كارشان چيزى جز توهين و تحقير و تمسخر و ناسزا نيست، بايد سعى كنند از تقابل و


1. قصص (28)، 55.

هم‌كلام شدن با آنان پرهيز كنند و با آنها وارد مناقشه و جدال نشوند. دليل اين امر نيز آن است كه اين افراد اصولا اهل منطق نيستند و مشكلشان مشكل فهم و سوء برداشت، و به اصطلاح، مشكل تئوريك نيست، بلكه آنها قصدشان فقط توهين و تمسخر و ناسزا گفتن است و جز اين هدفى ندارند. از اين رو، بحث كردن با آنها هيچ نتيجه و فايده‌اى ندارد و بهترين روش برخورد با آنها اين است كه آدمى يك گوش را در و ديگرى را دروازه قرار دهد و بى‌اعتنا به حرف‌هاى آنان، از هرگونه درگيرى با ايشان دورى كند و به سرعت خود را از آن معركه بيرون برد. چنين كسانى اصلا گوششان به حرف حق و منطق درست بدهكار نيست تا انسان بخواهد آنها را نهى از منكر كند. نهى از منكر در مورد اين افراد نتيجه عكس دارد و اگر به آنها تذكر داده شود كه كارشان نادرست و حرام است، جرى‌تر شده و بر كار و رفتار نادرست خود بيش از پيش اصرار خواهند ورزيد. در چنين موقعيتى بهترين كار اين است كه انسان به آرامى خود را از صحنه كنار بكشد و صبورانه، با برخوردى متين به سلامت از معركه بيرون رود. بيهوده و بى‌حاصل خواهد بود اگر انسان بخواهد جواب اين افراد را بدهد و يا احياناً با آنها دست به يقه شود و كار را به درگيرى فيزيكى بكشاند. اين كار نتيجه‌اى جز وخيم‌تر شدن اوضاع ندارد و گاه مى‌بينى در نتيجه نابخردى و حرف و حركت جاهلانه و ناشايست يك نفر، دو طايفه رو در روى هم مى‌ايستند و حتى كار به قتل و خون‌ريزى مى‌كشد.

از اين رو يك ناسزا و تمسخر از فردى نادان و سست‌عنصر و لاابالى واقعاً ارزش اين را ندارد كه انسان مؤمن بخواهد بايستد و پاسخ آن را بدهد. مؤمن و بنده شايسته خدا شأنش اجلّ است از اين‌كه بخواهد با چنين كسانى سر به سر بگذارد و رو در روى آنها بايستد. حركت عاقلانه در چنين مواقعى برخورد مسالمت‌آميز و پرهيز از هرگونه درگيرى لفظى و فيزيكى است. انسان مؤمن بزرگوارانه از كنار اين افراد و رفتار ناشايست آنها عبور مى‌كند و آنان را به حال خود وامى‌گذارد. حتى به تعبير قرآن، با گفتن «سلام عليكم» به آنها اعلام مى‌دارد كه از ناحيه من مزاحمت و خطرى متوجه شما نيست و اجازه بدهيد كه هركدام به راه خود برويم: لَنا أَعْمالُنا وَلَكُمْ أَعْمالُكُم.

پس اين آيه (55 قصص) قطعاً بحثش لغو كلامى است و هيچ احتمال ديگرى در مورد آن نمى‌رود.

تفسير آيه 72 سوره فرقان با الهام از نگاه مذكور

اكنون به قرينه اين آيه و به جهت تشابهى كه بين آن و آيه مورد بحث ما وجود دارد، مى‌توانيم بگوييم اين آيه از سوره فرقان نيز درباره لغو كلامى است. همچنين اصولا بارزترين مصداق لغو، لغو كلامى است. بر اين اساس، احتمال قوى مى‌رود كه معناى جمله «وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» اين باشد كه عبادالرحمان وقتى به كسانى برخورد مى‌كنند كه آنها را مورد تمسخر و توهين قرار داده و سخنان نابخردانه مى‌گويند، كريمانه و بزرگوارانه از كنار اين مسأله عبور مى‌كنند و آن بى‌خردان را به حال خود وامى‌گذارند.

اگر اين آيه را به اين صورت معنا كنيم، آن‌گاه مفاد آن بسيار نزديك مى‌شود به مفاد آيه «وَإِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما» كه جزو اولين صفاتى بود كه براى عبادالرحمان ذكر شد و بحث آن گذشت. بدين ترتيب، مضمون اين سه آيه (إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ...، إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ...، إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ...) يكى مى‌شود و معناى عبارت «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما» اين مى‌شود كه عبادالرحمان هنگامى كه به كسانى برخورد مى‌كنند كه سخن لغوى به آنها مى‌گويند، با متانت و بزرگوارى از كنار اين امر مى‌گذرند و با آنها درگير نمى‌شوند.

احتمال ديگر در اين آيه اين است كه لغو را تعميم دهيم و بگوييم اختصاصى به «لغو كلامى» ندارد و هرگونه لغوى را شامل مى‌شود. همچنين، تعميم ديگرى به اين صورت قائل شويم كه بگوييم لغو اعم است از اين‌كه به صورتى باشد كه تعرضى به عبادالرحمان داشته باشد يا لغوى باشد كه تعرضى به عبادالرحمان ندارد و صرفاً همين است كه عده‌اى براى خودشان در جايى مشغول گناهى هستند. بر اين اساس مفاد آيه اين مى‌شود كه عبادالرحمان اگر با هرگونه لغوى از ناحيه ديگران مواجه شوند، با متانت و بزرگوارى از آن عبور مى‌كنند و به كار خود مى‌پردازند.

نكته‌اى كه در مورد «نهى از منكر» گفتيم در اين احتمال نيز تكرار مى‌شود. مسلّماً اين‌گونه نيست كه اگر زمينه نهى از منكر وجود داشته باشد عبادالرحمان بى‌اعتنا و به اصطلاح كريمانه از كنار گناه ديگران عبور مى‌كنند! ترك واجب هنر نيست تا بگوييم يكى از اوصاف عبادالرحمان اين است كه نهى از منكر نمى‌كنند! نهى از منكر از واجبات قطعى و مسلّم اسلامى است و هر مسلمانى، بهويژه اگر از «عباد الرحمان» باشد، وظيفه دارد كه به انجام آن اقدام كند.

از اين رو آياتى كه در زمينه نهى از منكر وارد شده قرينه قطعى است بر اين‌كه عبور كريمانه از كنار لغو و گناه كه در اين آيه آمده، مربوط به جايى است كه زمينه و شرايط نهى از منكر وجود ندارد. اصولا نهى از منكر از جمله ضروريات دين است و حتى اگر هيچ آيه و روايتى هم نمى‌بود، باز هم اين آيه را مخصوص به مواردى مى‌دانستيم كه شرايط نهى از منكر مهيا نيست. براى مثال، يكى از شرايط نهى از منكر «احتمال تأثير» است. از اين رو اگر انسان هيچ احتمال تأثير نمى‌دهد و يقين دارد كه حرف و سخنش به جايى نخواهد رسيد، در اين‌جا نهى از منكر بر او واجب نخواهد بود. فرض كنيد اگر مؤمنى عبورش به مجلس عروسى يا عيش و نوشى افتاد كه همه از خود بى‌خودند و با سروصدا به رقص و پاى‌كوبى مشغولند، بديهى است كه در ميان آن همه سروصدا و عربده‌هاى مستانه، اصلا صداى انسان به گوش كسى نمى‌رسد تا بخواهد نهى از منكر كند. بحث اين آيه و اين‌كه عبادالرحمان در برخورد با لغو اين‌گونه‌اند كه «مَرُّوا كِراما» مربوط به چنين مواردى است.

نكته ديگر اين است كه منظور از عبور كريمانه اين است كه انسان در چنين موقعيت‌هايى مراقب باشد دامان خودش به گناه آلوده نشود. در برخى تفاسير، از جمله «كشّاف» و «مجمع‌البيان» شواهدى آورده شده بر اين‌كه وقتى گفته مى‌شود «مَرَّتَكَرُّما»، مقصود اين است كه طورى عبور كرد كه خودش به آن كار آلوده نشود. به تعبيرى، مى‌توانيم بگوييم «مَرَّتَكَرُّما» به معناى «دامن برگرفتن از كارى» است. به عبارت ديگر، مقصود اين است كه فرد خودش را عزيزتر و گرامى‌تر از آن داشت كه خود را به آن كار آلوده كند. بنابراين، يكى از اوصاف عبادالرحمان اين است كه در صورت مواجهه با گناه‌كاران و مجالس آنان، مراقبند كه آلوده نشوند و مشاركتى در گناه آنان نداشته باشند.

 

هشدار در مورد يك آفت اخلاقى

در هر صورت، يك نكته كلى كه از مجموع اين آيات (55 قصص، 72 فرقان و 3 مؤمنون) و آيات مشابه آنها مى‌توان به دست آورد اين است كه زمينه يك آفت اخلاقىِ اجتماعى در انسان وجود دارد كه بايد نسبت به آن بسيار مراقب باشد تا گرفتار آن نگردد. به ويژه

اگر مراد از لغو، هرگونه سخن باطلى باشد، آن‌گاه اهميت اين مسأله بيشتر مى‌شود. تأثيرات سوء اخلاقى، اعتقادى و رفتارىِ اين مسأله، حاصل از هم‌نشينى با اهل گناه و كج‌انديشان و بدانديشان است. قرآن كريم نسبت به اين مسأله حساسيت خاصى نشان داده و از مؤمنان خواسته كه توجه ويژه‌اى به آن داشته باشد. به جز سه آيه‌اى كه به آن اشاره كرديم، نمونه‌اى ديگر از اين آيات در سوره نساء آمده است:

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَالْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعا؛(1)و همانا [خداوند] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مى گيرد، با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن درآيند؛ چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.

تعبير «خوض» كه در اين آيه آمده (يَخُوضُوا)، در ادبيات متعارف عرب كمتر ديده مى‌شود اما در قرآن كريم در موارد متعددى (حدود 15 بار) به كار رفته است. از جمله در سوره «مدّثّر» چنين مى‌خوانيم:

كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلاّ أَصْحابَ الْيَمِينِ * فِي جَنّات يَتَساءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ* وَكُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِين؛(2) هركس در گرو اعمال خويش است، مگر ياران دست راست، [كه] در باغ‌هاى بهشتند [و] سؤال مى‌كنند از مجرمان: چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟ گويند: ما از نمازگزاران نبوديم، و بينوايان را اطعام نمى‌كرديم، و پيوسته با اهل باطل هم‌نشين و هم‌صدا بوديم.

همان‌گونه كه در اين آيات آمده، يكى از اسباب جهنمى شدن جهنميان، «خوض با خائضين» و هم‌نشينى و هم‌داستان شدن با افراد ناباب است. «خوض» به معناى «فرو رفتن» در امرى و كاملا درگير آن شدن است. گاهى كسانى دور هم مى‌نشينند و درباره


1. نساء (4)، 140.

2. مدّثّر (74)، 38 ـ 45.

موضوعى شروع به بحث مى‌كنند، به طورى كه كاملا متمركز در آن بحث مى‌شوند و تمام حواسشان معطوف آن مى‌گردد. يا افرادى وارد يك كار دسته‌جمعى مى‌شوند و همه با هم مجدّانه در انجام آن مشاركت مى‌كنند. در اين موارد تعبير «خوض مع الخائضين» به كار مى‌رود. البته در قرآن كريم در تمامى مواردى كه اين واژه به كار رفته، داراى معناى منفى و مربوط به جايى است كه گروهى در انجام كار باطلى با هم مشاركت مى‌كنند و همگى كاملا درگير آن مى‌شوند.

در هر صورت، اين آيات در واقع ناظر به يكى از گرايش‌هاى فطرى انسان به نام «تقليد» است. اين گرايش به خصوص در جوانان و نوجوانان قوى‌تر است و اين گروه خيلى سريع‌تر هم‌شكل و هم‌رنگ دوستان و اقران و همگنان خود مى‌شوند. اين گرايش كه گاهى از آن به «هم‌رنگ شدن با جماعت» نيز تعبير مى‌شود، ذاتاً امرى ناپسند و نامطلوب نيست و آثار مثبت متعدد و فراوانى در زندگى انسان دارد. بسيارى از يادگيرى‌هاى كودكان بر اساس «تقليد» صورت مى‌گيرد. در فرهنگ‌پذيرى و جامعه‌پذيرى و استفاده از صفات خوب ديگران، تقليد عاملى مهم و اساسى به شمار مى‌رود. بسيارى از جوانان و نوجوانانى كه متدين و مسجدى و اهل نماز و روزه مى‌شوند، عامل مهم و اصلى آن، تقليد و هم‌نشينى و مصاحبت با دوستان خوب و متدين است. در سال‌هاى دفاع مقدس، افراد فراوانى بودند كه عامل اصلى جبهه‌اى شدن آنان دوستان و رفقاى جبهه‌اى بود. بسيار اتفاق مى‌افتاد كه رفتن يك نفر به جبهه، عامل و انگيزه‌اى مى‌شد براى آن‌كه افراد متعددى به جهت ارتباط و مصاحبت با او پشت سرش راهى جبهه مى‌شدند. بسيارى از اوقات، مسجدى و هيأتى بودن يك نفر در يك كلاس موجب مى‌شود عده زيادى از هم‌كلاسى‌هاى او نيز اهل مسجد و هيأت شوند.

از اين رو، تقليد و تمايل به هم‌رنگى با ديگران، عاملى است كه خداوند در روح و ضمير انسان قرار داده و آدمى تحت تأثير آن، تمايل دارد كه با هم‌سن و سال‌ها و اقران خود شباهت و هم‌كارى و هم‌شكلى داشته باشد.

با اين همه، مانند بسيارى از غرايز انسانى ديگر، تقليد نيز هميشه در جهت مثبت عمل نمى‌كند و مى‌تواند آثار و نتايج منفى نيز به جاى بگذارد. اگر انسان به دوست و

رفيق بد مبتلا شود، اين‌بار در اثر همين عامل تقليد و تمايل به هم‌رنگى با ديگران، به ورطه سقوط مى‌افتد و فاسد مى‌شود. به تعبير قرآن، بسيارى از جهنميان در روز قيامت مى‌گويند يكى از عواملى كه سبب شد ما به جهنم كشيده شويم اين بود كه با افراد ناباب و نااهل سروكار داشتيم: كُنّا نَخُوُضُ مَعَ الْخائِضين.

انسان نبايد فقط براى اين‌كه مى‌بيند دوستان، هم‌سن و سالان، همسايگان و يا بستگانش چيزى مى‌گويند و راهى را انتخاب كرده‌اند و يا كارى را انجام مى‌دهند، با آنها همراهى و هم‌نوايى كند. نبايد بدون تحقيق و دليل و منطق و بى‌آن‌كه از قصد و نيت افراد مطلع باشيم، از مرام و مسلك، انديشه و تفكر، و رفتار و كردار آنها تقليد كنيم. اين در واقع همان منطقى است كه مى‌گويد: خواهى نشوى رسوا هم‌رنگ جماعت شو! چنين رويكردى مى‌تواند به «خوض با خائضان» و در نهايت، سقوط در جهنم منجر شود.

اصولا نفسِ حضور در جمع افراد منحرف خطرناك است، گرچه انسان خود، مرام و مسلك آنها را تأييد نكند و با آنها عملا همراهى ننمايد. آيه‌اى كه از سوره نساء ذكر كرديم همين مطلب را متذكر گرديده و با لحنى بسيار شديد نسبت به آن هشدار داده است:

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَالْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعا؛(1) و همانا [خداوند]در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مى گيرد، با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن درآيند، چرا كه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.

مى‌فرمايد: اگر مشاهده كرديد كه گروهى دور هم جمع شده‌اند و نسبت به دين و مسائل دينى و آيات الهى مشغول شبهه‌افكنى هستند و نسبت به آنها تحقير و توهين روا مى‌دارند و آنها را به تمسخر گرفته‌اند، در جمع آنها شركت نكنيد. در اين مسأله تفاوتى نمى‌كند كه آن گروه چه كسانى باشند: دوستان، همسايگان، هم‌كلاسى‌ها، هم‌سن و سال‌ها، و يا اقوام و بستگان. مى‌فرمايد، مادام كه چنين سخنانى در جمع ايشان مطرح


1. نساء (4)، 140.

مى‌شود با آنان هم‌نشين مشويد و صبر كنيد تا به گفتوگوى ديگرى درآيند: فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِه. سپس تأكيد مى‌كند كه اگر اين دستورالعمل را مراعات نكرديد و رفتيد و با آنان هم‌نشين شديد، شما نيز مثل آنها خواهيد شد: إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُم. در پايان نيز مى‌فرمايد هم‌نشينى با چنين كسانى روح ايمان را در انسان تضعيف مى‌كند و او را به جرگه نفاق و منافقان وارد مى‌سازد؛ و بدانيد كه كفر و نفاق با يكديگر تفاوتى ندارند و سرانجامِ هر دو جهنم و دوزخ خواهد بود: إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَالْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعا.

اهميت اين مطلب به حدّى است كه غير از اين آيه كه خطاب به همه مؤمنان است، در آيه‌اى ديگر به طور خاص، شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مخاطب ساخته و همين مسأله را گوشزد مى‌كند:

وَإِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ وَإِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِين؛(1) و هرگاه كسانى را ديدى كه [به قصد تخطئه] در آيات ما فرو رفته‌اند، از ايشان روى برتاب، تا در سخنى غير از آن درآيند. و اگر شيطان تو را [در اين باره]به فراموشى انداخت، پس از توجه، [ديگر] با آن قوم ستم‌كار منشين.

البته اين آيه از آن باب است كه مى‌گويند: به در بگو كه ديوار بشنود. روشن است كه شيطان بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلط نمى‌شود و او را بر آن حضرت راهى نيست. از اين رو، اين آيه نيز در واقع خطاب به مؤمنان است، با اين تفاوت كه با مخاطب ساختن پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواسته تأكيد و اهميت فوق‌العاده مطلب را برساند. در واقع «خوض در آيات الهى» يكى از مصاديق لغو است، و با توجه به اين وصف عبادالرحمان كه «وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراما»، آنان از اين كار مبّرا و بركنار هستند. به عبارت ديگر، خود عبادالرحمان كه شأنشان اجلّ از اين است كه «خوض در آيات الهى» داشته باشند، اما غير از آن اگر عبورشان هم به كسانى افتاد كه سرگرم خوض در آياتند، با آنها هم‌نشين نمى‌شوند. عبادالرحمان در چنين صحنه‌اى نيز، مانند هر لغو ديگرى، كسانى را كه به چنين كارى مبادرت مىورزند به حال خود وامى‌گذارند و مراقبند كه دامانشان به آلودگى آنها آلوده


1. انعام (6)، 68.

نگردد. گويا جلسات اين قبيل افراد مركز و منبع تجمع آلودگى‌ها و ويروس‌هاى مختلف فكرى و فرهنگى است و انسان بايد از كنار آن بسيار با احتياط عبور نمايد و دامانش را كاملا جمع كند تا دچار آلودگى نشود.

اين‌گونه تعبيرات قرآن، همگى ناظر به تأثير سوء دوستان و هم‌نشينان ناباب و نااهل است و قرآن كريم با هشدار نسبت به اين مسأله، از مؤمنان مى‌خواهد كه در مورد آنْ مراقبت لازم را به عمل آورند.

در هر صورت، اين مسأله كاملا جدّى است و مجالست و مؤانست با اهل گناه، با اهل فساد، با كسانى كه سخنان بى‌جا مى‌گويند و اباطيل به هم مى‌بافند، در روح انسان اثر دارد و مى‌تواند او را به كفر و نفاق بكشاند. اين امر به‌خصوص در مورد جوانان جدّى‌تر است، چرا كه جوان زودتر از ديگران تحت تأثير رفتار جمعى و دوستان و هم سن و سالان خود قرار مى‌گيرد. قرآن كريم در جايى ديگر از همين سوره فرقان، اثر دوست و هم‌نشين ناباب و نااهل را اين‌گونه بيان كرده است:

وَيَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَكانَ الشَّيْطانُ لِلإِْنْسانِ خَذُولا؛(1) و [روز قيامت] روزى است كه ستم‌كار دست‌هاى خود را مى‌گزد [و]مى‌گويد: «اى كاش با پيامبر راهى برمى‌گرفتم. اى واى، اى كاش فلانى را دوست [خود]نگرفته بودم. او [بود كه] مرا به گمراهى كشانيد، پس از آن‌كه قرآن به من رسيده بود.» و شيطان همواره خواركننده انسان بوده است.

در جدّى بودن و اهميت اين خطر همين بس كه قرآن كريم در اين آيات مورد بحث از سوره فرقان، در كنار ترك گناهان كبيره‌اى همچون شرك، قتل نفس و فحشا، يكى از اوصاف سلبى عبادالرحمان را نيز عبور كريمانه از لغو ذكر مى‌كند. به راستى چه تناسبى است بين اين گناهان و اجتناب از هم‌نشينى با اهل لغو، كه قرآن كريم آنها را در كنار هم ذكر كرده است؟! اين در حالى است كه حتى برخى از مصاديق اين مجالست را شايد نتوان حرام هم دانست. براى مثال، اگر كسى مطمئن باشد كه حضور و نشستنش در چنين


1. فرقان (25)، 27 ـ29.

مجلسى هيچ تأثير سوئى بر او ندارد، شايد اين كار او حرام نباشد. اما با اين حال عبادالرحمان در همين فرض نيز مرتكبان لغو را به حال خود رها مى‌كنند و از حضور در جمع آنان خوددارى مى‌ورزند. همه اينها به لحاظ اين نكته تربيتى است كه معاشرت با افراد ناباب به قدرى در معرض انحراف و سقوط است كه انسان‌هاى مؤمن بايد در حدّ گناهان كبيره‌اى همچون شرك و فحشا و قتل نفس آن را بزرگ بشمارند و از مراوده با دوستان بد و نااهل جداً برحذر باشند.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org