قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس اول

 

 

 

مؤمنان رستگار

 

 

 

 

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند. همانان كه در نمازشان فروتنند، و آنان كه از بيهوده، روى گردانند.

 

سير معنوى انسان و دو نكته درباره آن

در مباحثى كه سال‌هاى قبل داشتيم، اشاره كرديم كه بزرگ‌ترين عامل شقاوت انسان و محروميت او از سعادت ابدى غفلت است.(2) غفلت باعث مى‌شود كه انسان در حد حيوانات تنزل پيدا كند و يا حتى پست‌تر از حيوانات گردد؛ همچنان كه قرآن كريم مى‌فرمايد:

وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ؛(3) و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريده‌ايم. [چراكه]دل‌هايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى‌كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى‌بينند، و گوش‌هايى دارند كه با آنها نمى‌شنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‌ترند.

گفتيم براى خروج از غفلت و نجات از اين مهالك، اولين چيزى كه لازم است، عبارت از اين است كه انسان توجه پيدا كند به اين كه چيست، كيست، از كجا، در كجا و به سوى كجا


1. مؤمنون (23)، 1-3.

2. اين مباحث در كتابى با عنوان «به سوى او» جمع‌آورى و چاپ شده است.

3. اعراف (7)، 179.

است؟ با دنبال كردن اين پرسش‌ها انسان به مبدأ هستى توجه پيدا مى‌كند و خدا را مى‌شناسد و درمى‌يابد از خدا است و به سوى او باز مى‌گردد و مبدأ و معادش خداى متعال است. اگر اين مسأله باور انسان شد و بدان يقين پيدا كرد، طبيعتاً به اين نتيجه خواهد رسيد كه آنچه ارزش دارد آن را هدف خويش قرار دهد و براى رسيدن به آن تلاش كند، يعنى رسيدن به قرب الهى.

از سوى ديگر، بزرگ‌ترين وسيله تقرب و توجه به خداى متعال نماز است. از همين رو ما در ادامه مباحثمان جلساتى نيز پيرامون نماز بحث كرديم.(1) پس از فراغت از بحث نماز، كه بزرگ‌ترين عامل ايجابى و مثبت براى ترقى و تكامل انسان است، اكنون مناسب است در ادامه بحث‌هايمان مقدارى درباره عوامل سلبى و منفى اين مسير نيز بحث كنيم.

پيش از ورود به اين قسمت از بحث، تذكر دو نكته مفيد است: اولين نكته اين است كه ما بايد توجه داشته باشيم مسير تكامل انسانى بسيار طولانى است و آدمى هر چقدر هم كه براى رسيدن به مقصد نهايى در اين راه تلاش كند كم است. سفرى كه انسان در راه تكامل خويش آغاز مى‌كند تا بدان حد طولانى است كه كسى مانند اميرالمؤمنين(عليه السلام) با آن همه معرفت و عبادتش، از كاستى زاد و توشه در اين سفر اشك مى‌ريزد و فغان و آه سر مى‌دهد! على(عليه السلام) كسى است كه يك ضربت شمشير او از عبادت جن و انس بالاتر بود و با اين حال، شب‌ها را به عبادت مى‌پرداخت و روزها نيز ضمن باغبانى و زراعت و ساير كارهاى روزمرّه‌اش مرتباً مشغول ذكر خدا و قرائت قرآن بود. آن‌گاه اين على با اين عبادت و ذكر و توجهش، به هنگام سحر و پس از ساعت‌ها عبادت و مناجات و ناله به درگاه پروردگار، آه مى‌كشيد و مى‌فرمود:

آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَطُولِ الطَّرِيقِ وَبُعدِ السَّفَرِ؛(2) آه از كمى توشه و درازى راه ودورى سفر!

وقتى على(عليه السلام) اين‌چنين باشد تكليف امثال ما روشن است كه در اين مسير طولانى اگر با نهايت سرعت و شتاب و صرف همه توانمان نيز حركت كنيم معلوم نيست چه مقدار از اين راه را بتوانيم طى كنيم.

 


1. اين مباحث در كتابى با عنوان «به سوى تو» به چاپ رسيده است.

2. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، كلمات قصار، شماره 74.

نكته دوم، تفاوتى است كه اين مسير و مقصد با ساير مسيرها و مقاصد دارد. آن تفاوت اين است كه به هر مرحله‌اى كه برسيم و هر مقدار از آن را كه بپيماييم مطلوب و مفيد است و اين‌گونه نيست كه تا انسان به نهايت آن و مقصد نهايى نرسد هيچ فايده‌اى برايش نداشته باشد. سفرهاى دنيايى معمولا اين‌گونه است كه انسان اگر تا انتهاى مسير را نپيمايد و تا آخر راه را نرود، حركت و سيرش بى‌فايده خواهد بود. در گذشته كه امكانات و وسايل سفر مانند امروزه نبود و سفرها سخت و پرخطر بود، بسيار اتفاق مى‌افتاد كه، براى مثال، كشتى دچار طوفان مى‌گرديد و غرق مى‌شد و مسافران به مقصد نمى‌رسيدند. ره‌آورد چنين سفرهايى براى افراد صفر بود و هيچ حاصلى براى آنها نداشت. اما سفر معنوى اين‌گونه نيست و هر مرحله‌اى را كه انسان بپيمايد فايده‌اى بر آن مترتب است. البته فايده اين مراتب با آن مقصد اعلى و نهايى قابل مقايسه نيست، اما به هر حال، منازل و مراحل متوسط و غير نهايى سفر معنوى نيز مطلوبيت‌هايى دارد. اصولا اگر اين‌گونه نبود، كسى همّت نمى كرد راه عبادت خدا و مسير قرب الى الله را طى كند. آنچه باعث مى‌شود افراد ضعيف و متوسط هم قدم در اين راه بگذارند همين است كه مى‌دانند به هر كجا برسند و هر مقدار از راه را كه بپيمايند، همان نيز مطلوبيت دارد و فوايد و آثار خاص خود را به دنبال خواهد داشت.

 

 

توجه به عوامل ايجابى و سلبى در سير معنوى

در هر صورت، هنگامى كه انسان بنا گذاشت كه در اين مسير گام بگذارد و حركت و سفر معنوى را آغاز نمايد، طبعاً براى طى اين راه و سرعت گرفتن در آن، شرايطى لازم است، و از سوى ديگر نيز موانعى وجود دارد كه بايد آن موانع را از سر راه برداشت. اصولا هر كارى همين‌گونه است كه يك سلسله شرايط ايجابى دارد كه اصطلاحاً آنها را «شرط» مى‌گويند، و يك دسته شرايط سلبى كه آنها را «مانع» مى‌نامند. به عبارت ديگر، يك سلسله كارها را بايد انجام دهد و يك سلسله كارها را بايد ترك كند تا بتواند به مقصد برسد. از اين رو سير الى الله نيز داراى دو بخش است: يك بخش به شناخت كارهايى مربوط مى‌شود كه بايد انجام داد، و بخش ديگر مربوط به شناخت امورى است كه مانع سير الى الله محسوب مى‌شوند و بايد از انجام آنها پرهيز كرد.

 

براى موفقيت در سير الى الله تنها شناخت وظايف ايجابى و انجام آنها كافى نيست و نمى‌تواند ضامن رسيدن به مقصد باشد؛ چراكه ممكن است موانعى در راه پيش آيد و گاهى حتى بدون آن‌كه خود متوجه باشيم دست به كارهايى بزنيم كه همه رشته‌هايمان را پنبه كند و آتشى بيفروزيم كه همه خرمن و اندوخته‌هايمان را بسوزانيم و بر باد دهيم. اصولا آثار امور معنوى، چه مثبت و چه منفى، معمولا غير حسى است. همان‌گونه كه، براى مثال، آثار مثبت و نور نماز چيزى نيست كه انسان با چشم ببيند، اثر گناه و آتشى كه در نتيجه آن برافروخته مى‌شود نيز با حواس ظاهرى قابل درك نيست. با اين حال بر اساس نص صريح آيات و روايات، هر گناه تبعات و آثار زيان‌بارى به همراه دارد كه دامان مرتكب آن را خواهد گرفت. براى مثال، قرآن كريم درباره كسانى كه در اموال يتيمان به ناحق تصرف مى‌كنند چنين مى‌فرمايد:

إِنَّ‌الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً؛(1) در حقيقت، كسانى كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرو مى برند، و به زودى در آتشى فروزان در مى آيند.

اين افراد با تصرف ظالمانه در اموال يتيمان شكم خود را پر از آتش مى‌كنند، ولى با اين حال در اين دنيا حرارت آن را درك نمى‌كنند و حقيقت اين امر در آخرت برايشان معلوم خواهد شد.

يا درباره غيبت و حقيقت و باطن و ملكوت اين گناه مى‌فرمايد:

وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ؛(2) و برخى از شما غيبت برخى ديگر را نكنند؛ آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟ [به يقين] همه شما از آن كراهت داريد.

بر اساس اين آيه، كسانى كه مرتكب غيبت مى‌شوند در همين دنيا گوشت ميّت متعفن را مى‌خورند، ولى خودشان متوجه اين امر نيستند و از آن بى‌خبرند. ملكوت و باطن گناه براى كسى معلوم مى‌شود كه چشم باطنش باز شده باشد و افراد عادى راهى به اين معرفت ندارند. به هر


1. نساء (4)، 10.

2. حجرات (49)، 12.

حال، ما گاهى اعمالى انجام مى‌دهيم و دلمان هم خوش است كه كار ما درست است و ديگر مشكلى نداريم زيرا وظايفمان را انجام داده‌ايم، غافل از اين‌كه در كنار انجام وظايف، كارهايى كرده‌ايم كه اعمال نيك خود را از بين برده‌ايم. يكى از مفاهيمى كه در معارف اسلامى به اين مسأله اشاره دارد مفهوم «حبط اعمال» است كه نص قرآن كريم است و قابل انكار نيست:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً * أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَلِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً؛(1) بگو: آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانيم؟ [آنان] كسانى‌اند كه تلاششان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى‌پندارند كه كار خوب انجام مى‌دهند. [آرى] آنان كسانى‌اند كه آيات پروردگارشان و لقاى او را انكار كردند، در نتيجه اعمالشان تباه گرديد، و در روز قيامت براى آنها [قدر و]ارزشى نخواهيم نهاد.

براى مثال، از جمله امورى كه ممكن است موجب حبط اعمال شود، بى‌ادبى كردن نسبت به ساحت و مقام والاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) است. جسارت و اهانت كردن كه جاى خود دارد، قرآن كريم مى‌فرمايد، حتى رعايت نكردن ادب نسبت به ساحت قدس آن حضرت ممكن است اعمال نيك انسان را باطل كند و بر باد دهد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْوَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ؛(2) اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، صدايتان را بلندتر از صداى پيامبر مكنيد، و همچنان كه بعضى از شما با برخى ديگر بلند سخن مى گوييد با او به صداى بلند سخن مگوييد، مبادا بى آن كه بدانيد كرده هايتان تباه شود.

آرى، تنها صدا را بلندتر از صداى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نمودن، مى‌تواند اعمال انسان را بر باد دهد، تا چه رسد به گناهان بزرگى نظير غيبت و دروغ و مانند آنها.

در هر صورت، بايد توجه داشته باشيم كه ما در مسير كمال و تقرب الى الله با دو نوع عوامل


1. كهف (18)، 103، 105. برخى از آيات ديگرى كه در آنها به مسأله حبط اعمال اشاره شده است عبارتند از: 217 بقره، 122 آل عمران، 5 مائده، 88 انعام، 147 اعراف و‌...‌.

2. حجرات (49)، 2.

مواجهيم: يكى عوامل ايجابى و كارهايى كه بايد انجام دهيم، و ديگرى عوامل سلبى و كارهايى كه بايد از انجام آنها خوددارى ورزيم. البته هم كارهايى كه بايد انجام دهيم و هم اعمالى كه نبايد مرتكب شويم داراى مراتب مختلفى است كه از يك سو واجبات مؤكد تا واجبات عادى و مستحبات مؤكد و مستحبات عادى و نهايتاً مباحات، و از سوى ديگر نيز گناهان كبيره موبقه تا ساير كباير و گناهان عادى و مكروهات و مشتبهات را در بر مى‌گيرد.

وجود دو دسته عوامل ايجابى و سلبى در مسير تكامل انسانى و سير الى الله مطلبى است بسيار واضح و مسلّم، و جاى انكار و ترديد ندارد و اگر كسى اين اندازه را معتقد نباشد، بايد بگوييم كه چيزى از دين نفهميده است. از اين رو اولين مرحله‌اى كه هر مسلمانى بايد مد نظر قرار دهد تشخيص و شناخت واجبات و محرّمات است.

اما اين‌كه سير الى الله را از كجا و چگونه شروع كنيم خود داستانى مفصّل است و اصولا تربيت نفس، فن و مهارتى ويژه و بزرگ و ارزشمند است كه خبرويت خاصى مى‌طلبد و زياد نيستند افرادى كه با چم و خم‌ها و مسائل اين راه به خوبى و درستى آشنا باشند.

در اين ميان خوشبختانه قرآن كريم علاوه بر بيان اصل تكاليف و واجبات و محرّمات، در بسيارى از موارد نكته‌هاى تربيتى مهمى نيز در بيان مطالب لحاظ كرده كه با دقت و تأمل مى‌توان آنها را دريافت و مورد استفاده قرار داد. قرآن نظير رساله‌هاى عمليه نيست كه فقط بگويد فلان چيز واجب و فلان چيز حرام است، بلكه مطالب را با بيانات و تعبيرات خاصى القا مى‌كند كه ضمن آن‌كه اصل حكم بيان مى‌شود، برخى نكات تربيتى آن نيز مطرح مى‌گردد. از اين رو، در مطالعه قرآن بايد در عبارات و الفاظ و تأكيدها و تكيه كلام‌ها دقت كرد و لطايف و ظرايفى را كه در آنها وجود دارد، دريافت. اكنون با همين نگاه و براى آغاز بحثمان آيات ابتدايى سوره «مؤمنون» را مورد توجه قرار مى‌دهيم.

 

 

به سوى رستگارى

سوره مؤمنون اين‌گونه آغاز مى‌شود:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛(1) به راستى كه مؤمنان رستگار شدند.

 


1. مؤمنون (23)، 1.

تعبير «فلاح» كه در اين آيه به كار رفته داراى بار معنايى خاصى است. هنگامى كه انسان در مسيرى قرار گرفته كه موانعى بر سر راهش قرار دارد و خار و خاشاك‌ها، گودال‌ها و لغزش‌گاه‌هايى را بايد پشت سر بگذارد، در صورتى كه بتواند سالم از اين مسير عبور كند اصطلاحاً تعبير «فلاح» را به كار مى‌برند. «اَفْلَح» يعنى موفق شد. تعبير «موفقيت» هنگامى به كار مى‌رود كه انسان با موانعى دست و پنجه نرم كند و بر آنها فائق آيد. كسى كه آرام در جاى خود نشسته و بى‌هيچ تلاشى چيزى به دست او مى‌آيد، در مورد وى تعبير «موفقيت» را به كار نمى‌برند. تعبير «فلاح» نيز همين‌گونه است و در جايى استفاده مى‌شود كه كسى در مسيرى سنگلاخ با غلبه بر موانع و مشكلات به مقصد برسد. تعبير مشابه آن نيز «فوز» است. ما در فارسى معمولا معادل فلاح را «رستگارى» و معادل فوز را «كاميابى» قرار مى‌دهيم و نسبتاً نيز ترجمه‌ها و معادل‌هاى خوب و مناسبى هستند. «رستگارى» به معناى رستن از مهالك و مشكلات است و «كاميابى» نيز به معناى رسيدن به مقصد است.

فوز و فلاح، و به تعبير فارسى، كاميابى و رستگارى، خواسته و مطلوب ذاتى و فطرى هر انسانى است. به عبارت ديگر، اين‌كه انسان در پى كاميابى و رستگارى است چيزى است كه چرابردار نيست و نمى‌توان علتى غايى را در وراى آن جستوجو كرد و خود علت العلل تمام مطلوب‌ها و خواسته‌هاى ديگر انسان است. از اين رو در قرآن كريم نيز در هيچ كجا نداريم كه، براى مثال، فرموده باشد: اَفْلِحوا لَعلَّكُمْ كذا؛ به دنبال فلاح برويد به اميد آن‌كه چنين و چنان شويد؛ بلكه غايت و نهايت و هدف افعال ديگر را فوز و فلاح قرار مى‌دهد. براى مثال، مى‌فرمايد: نماز بخوانيد به اميد آن‌كه به فلاح برسيد. اما تعبيرى نداريم مبنى بر اين‌كه، به دنبال فلاح باشيد به اميد آن‌كه فلان طور شويد. فلاح، غاية الغايات است و خود ديگر داراى غايتى نيست. تعابير قرآن در مورد فلاح، براى مثال، از اين قبيل است كه:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها؛(1) هر كس آن [نفس] را پاك گردانيد [يا: زكات داد] قطعاً رستگار شد.

 


1. شمس (91)، 9.

در سوره «اعلى» نيز شبيه همين تعبير به كار رفته است:

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى؛(1) هر آن كس كه خود را پاك گردانيد قطعاً رستگار شد.

قرآن كريم براى تشويق و ترغيب مؤمنان به اطاعت از خداوند و انجام كارهاى نيك، به آنان وعده مى‌دهد كه اگر از خداى متعال اطاعت كنند و اعمال نيك و شايسته انجام دهند به فلاح و رستگارى خواهند رسيد؛ اما خود فلاح ديگر نياز به تشويق و ترغيب ندارد تا انسان به دنبال آن برآيد، بلكه اين امر فطرتاً و ذاتاً مطلوب انسان است. هر انسانى به طور فطرى طالب سعادت و خوشبختى است و هيچ انسانى نيست كه در پى خوشبختى و سعادت و كاميابى نباشد. به تعبيرى، مى‌توان گفت: مطلوب بودن سعادت براى انسان امرى جبرى است و انسان خواه ناخواه در جستوجوى سعادت و كاميابى است. به تعبير دقيق‌تر، اين امر «جبلّى» انسان است و آدمى بر اين خواست «مجبول» است و خداى متعال ذات و فطرتش را به گونه‌اى سرشته كه خواستار سعادت و خوشبختى و رستگارى است.

 

شرط مهم رستگارى

آنچه در اين ميان مهم و مشكل است پاسخ به اين پرسش است كه چه كنيم تا به فلاح برسيم و راه اين امر چيست؟ در همين آغاز و در اولين آيه، به اولين شرط رسيدن به فلاح اشاره شده است؛ چراكه مى‌فرمايد:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛ به راستى مؤمنان رستگار شدند.

يعنى براى فلاح، در صدر همه شرايط بايد «ايمان» داشت. اگر ايمان نباشد از فلاح و رستگارى خبرى نيست. از اين رو، اگر كسى از روى علم و عمد ايمان نياورَد، هيچ بهره و نصيبى از رستگارى نخواهد داشت. احياناً اگر افرادى نيز يافت شوند كه به عمق اين مباحث نرسند و از ايمان و مطالب مربوط به آن هيچ سر در نياورند، نهايت اين است كه معذورند، اما به هر حال چنين افرادى نيز حظ و بهره‌اى از فلاح ندارند و به بهشت نمى‌روند، گرچه به جهنم نيز نخواهند رفت. به هر حال بحث مستضعف فكرى بحثى


1. اعلى (87)، 14.

جداگانه است كه بايد در جاى خود دنبال شود، اما آنچه مسلّم است اين است، كه فلاح و رستگارى به مؤمنان اختصاص دارد و غير مؤمن هرگز به فلاح نمى‌رسد. اين امر در واقع همان مطلبى است كه در مباحث سال‌هاى گذشته اشاره كرده‌ايم كه انسان هنگامى كه از غفلت خارج شد ابتدا بايد براى خود روشن كند كه كيست، چيست، كجا است، از كجا آمده و به كجا خواهد رفت؟ يعنى ابتدا بايد مباحث «اصول دين» را براى خود تمام كند و به مبدأ و معاد و راهى كه انبيا از جانب خداوند براى پيمودن مسير بين مبدأ و معاد آورده‌اند ايمان بياورد. ايمان نيز همچنان‌كه پيش از اين اشاره كرده‌ايم، كار دل است و آدمى بايد اين امور را به دل باور كند نه آن‌كه تنها لقلقه زبان باشد و الفاظ و عباراتى را بر زبان جارى كند بدون آن‌كه باور و اعتقاد قلبى به آنها داشته باشد.

پس از ايمان، اولين عاملى كه انسان را در اين سير به پيش مى‌برد و به فلاح نزديك مى‌كند نماز است:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ؛(1) به راستى مؤمنان رستگار شدند، همانان كه در نمازشان فروتنند.

در اين آيه تفاوت بيان قرآن با كارها و بيان‌هاى ما روشن مى‌شود. قرآن در اين‌جا درصدد برنيامده تا حيثيت‌ها را از هم جدا كند و ابتدا اصل وجوب نماز را بيان كند، سپس مستحبات آن را برشمارد و بعد فضيلت آن را ذكر نمايد. مسائل را اين‌گونه بررسى و بيان كردن شأن كارهاى ما انسان‌ها است كه تأكيد داريم حيثيت‌ها را از هم تفكيك كنيم و واجب را از مستحب، فقه را از اخلاق، اخلاق را از كلام و‌... جدا نموده و براى هر يك، روشى خاص به كار بگيريم. اما قرآن كه يك كتاب هدايت و تربيت است سعى مى‌كند مطالب را در كوتاه‌ترين عبارت و به بهترين و مؤثرترين وجه بيان نمايد. براى مثال، در اين‌جا پس از «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون» نمى‌فرمايد، آن كسانى كه نماز واجبشان را بخوانند، سپس نمازهاى مستحبى‌شان را به‌جا آورند و بعد هم نمازشان را چنين و چنان كنند. قرآن اين مطلب را مسلّم و مفروغ عنه مى‌گيرد كه نماز واجب را حتماً مى‌خوانند و در واقع اين اولين چيزى است كه مسلمان بايد ملتزم باشد. آنچه قرآن بر آن تأكيد مى‌كند اين


1. مؤمنون (23)، 1و2.

است كه مؤمنان رستگار كسانى نيستند كه صرفاً به خواندن نماز اكتفا مى‌كنند، بلكه «نمازِ با خشوع» است كه مى‌تواند انسان را در مسير تكامل به پيش ببرد و به فلاح نزديك سازد.

اما خواندن نماز با خشوع، عامل ايجابى و مثبت براى تحقق فلاح است و قرآن در كنار آن بلافاصله به يك عامل سلبى و منفى نيز اشاره مى‌كند:

وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛(1) و آنان كه از بيهوده روى گردانند.

همچنان كه در آغاز بحث اشاره كرديم، ما اگر فقط به واجبات و مستحبات و جنبه‌ها و عوامل مثبت نگاه كنيم و چندان اهتمامى به شناختن گناه و پرهيز از عوامل منفى نداشته باشيم بارمان به منزل نخواهد رسيد. اين كار مثل آن است كه كشاورزى بذر گندم بكارد و سپس آن را تا مرحله درو آبيارى و رسيدگى كند، اما پس از درو و خرمن كردن محصول، صاعقه و آتشى در آن بيفتد و تمام را خاكستر نمايد:

أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيل وَأَعْناب تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَْنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَأَصابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمُ الآْياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ؛(2) آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير آنها نهرها روان است، از هرگونه ميوه اى داشته باشد، و در حالى كه او را پيرى فرا رسيده و فرزندانى خردسال دارد، [ناگهان] گردبادى آتشين بر آن [باغ] زند و [باغ يكسره] بسوزد؟ اين‌گونه، خداوند آيات [خود]را بر شما روشن مى‌گرداند، باشد كه شما بينديشيد.

ما بايد مراقب باشيم تا چنين طوفانى به خرمن اعمالمان نيفتد و با دست خويش آتشى بر كرده‌هاى خود نزنيم و آنها را بر باد ندهيم. تحقق اين امر مشروط به آن است كه آدمى امورى را ترك كند. تنها در اين صورت است كه اولا به خواندن نماز با خشوع موفق مى‌شود و بعد هم نتيجه و ثمره اين نماز باقى مى‌ماند و از بين نخواهد رفت. از اين رو، براى آن‌كه هم توفيق نماز با خشوع داشته باشيم و هم اثر آن باقى بماند، لازم است دستور دوم (وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ) را رعايت كنيم.

 


1. همان، 3.

2. بقره (2)، 266.

نكته ديگر اين است كه بيانات قرآن، چه در زمينه عوامل مثبت و چه در زمينه عوامل منفى و موانع تكامل انسان، نوعاً به صورتى عام و فراگير مطرح گرديده است. در همين سوره (مؤمنون) در بخش اول كه مربوط به عوامل مثبت است و بحث نماز مطرح شده است، دستور قرآن اين است كه در نمازتان خشوع داشته باشيد. اين دستور اختصاصى به نمازهاى واجب روزانه ندارد، بلكه ساير نمازهاى واجب و همچنين همه نمازهاى مستحبى، و خلاصه هرگونه نمازى را شامل مى‌شود. همچنين بياناتى از قبيل: إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَر(1) (همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مى‌دارد) يا أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي(2) (براى ياد من نماز را به پادار) اختصاصى به نمازهاى واجب ندارد، بلكه طبيعت و كلى نماز مقصود است. البته نماز مراتب و مصاديق مختلفى دارد و برخى مصاديق آن واجب است و برخى واجب مؤكد، برخى مستحب مؤكد و برخى نيز مستحب عادى است، اما بيانات و دستورات مذكور مربوط به همه اين مراتب و مصاديق است و به مصداق خاصى محدود نمى‌شود.

اكنون سخن اين است كه در زمينه عوامل سلبى و موانع تكامل انسان نيز بيان‌هاى قرآن همين‌گونه است. از جمله در آيه مذكور كه فرمود: وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون (و آنان كه از بيهوده روى گردانند) عنوان «لغو» همين ويژگى را دارد. مؤمن كسى است كه از هرگونه لغوى اعراض نمايد. لغو يعنى هر چيزى كه براى انسان و تكامل او فايده‌اى ندارد. اين عنوان، از گناهان كبيره گرفته تا گناهان عادى و كوچك، مشتبهات، مكروهات و حتى برخى مباحات را هم شامل مى‌شود. انسان عاقل كه براى رسيدن به هدفى تلاش مى‌كند تنها به فعاليت‌هايى دست مى‌زند كه براى دست‌يابى به آن هدفْ مفيد و مؤثر است و از كارهايى كه او را از رسيدن به هدف باز مى‌دارد و يا هيچ كمكى به تحقق آن نمى‌كند خوددارى مىورزد.

انسان به طور طبيعى و فطرى هنگامى كه در مسيرى حركت مى‌كند دوست دارد هرچه زودتر به هدف و مقصد خود برسد. زمانى كه كودك بوديم و با ماشين مسافرت


1. عنكبوت (29)، 45.

2. طه (20)، 14.

مى‌كرديم، اگر مى‌ديديم ماشينى از ماشين ما جلو زد ناراحت مى‌شديم و اگر ماشين ما از ماشين ديگرى پيش مى‌افتاد و سبقت مى‌گرفت خوشحال مى‌شديم. اين ناراحتى و خوشحالى كودكانه تحت تأثير همين تمايل فطرى و طبيعى اتفاق مى‌افتد كه آدمى وقتى رسيدن به مقصدى را در نظر دارد مايل است هرچه زودتر به مقصد برسد. در راه نيل به هدف، خرامان خرامان و افتان و خيزان رفتن با خواست فطرى و عقل سليم انسانى سازگارى ندارد. انسان كه هدفى دارد و راه رسيدن به آن را مى‌داند و ابزار و وسايل لازم براى طى مسير و رسيدن به هدف نيز در اختيار او است، هيچ دليل و توجيهى ندارد كه بى‌جهت بايستد، عقب‌گرد كند و خود را به كارهاى بيهوده، لغو و بى‌فايده مشغول نمايد. اقتضاى طبع آدمى اين است كه اگر مانع و خطرى در سرعت گرفتن نباشد با شتاب و سرعت هرچه تمام‌تر خود را به مقصد برساند. عقل نيز مؤيد اين مسأله است و سرعت در سير تا آن‌جا كه ممكن است و خطرى براى انسان ندارد مورد پذيرش عقل است. البته در جايى كه جاده ناهموار است و پيچ و خم دارد و خطرهايى در كمين است رعايت احتياط و جانب اعتدال پسنديده و معقول است. همچنين اگر ايستادن براى استراحت و رفع خستگى باشد مانعى ندارد و بلكه مطلوب است و خود از شرايط سير به حساب مى‌آيد. از اين رو تفريح و فراغتى كه به منظور تجديد قوا و كسب انرژى براى پيمودن هرچه بهتر مسير تكامل و عبوديت باشد خودش عبادت محسوب مى‌شود و از مصاديق «لغو» به حساب نمى‌آيد. چنان كه گفتيم لغو عبارت از كارى است كه هيچ فايده و اثرى در راستاى رسيدن به مقصد ندارد. روشن است كه بر اين اساس، كارى كه مضر به اين امر است و انسان را از رسيدن به مقصد بازمى‌دارد به طريق اولى از مصاديق لغو به حساب مى‌آيد.

كسى كه هدفى دارد اگر عقل خود را به كار گيرد، از انجام آنچه كه سدّ راه او مى‌گردد يا موجب كندى حركت و كم شدن سرعتش مى‌شود خوددارى مىورزد. انسانى كه در راه و مسيرى حركت مى‌كند، هنگامى كه به صخره يا گودال و دست‌اندازى در سر راه خود برخورد نمايد سعى مى‌كند از آن فاصله بگيرد و با احتياط و دقت از كنار آن عبور كند. در سير معنوى نيز عواملى وجود دارند كه يا به طور كلى سير انسان را متوقف

مى‌كنند و يا موجب كندى سير او مى‌شوند. طبيعتاً انسان عاقل بايد مراقب اين عوامل باشد و طورى حركت كند كه به آنها مبتلا نگردد. قرآن كريم در همين رابطه، در سوره فرقان يكى از اوصاف «عباد الرحمان» را اين‌چنين بيان مى‌دارد:

وَإِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً؛(1) و چون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مى‌گذرند.

بنابراين، شرط رسيدن به «فلاح» اين است كه انسان علاوه بر انجام دادن يك سلسله كارهاى مطلوب، از امورى هم كه مانع سير آدمى و سدّ راه او مى‌گردند و خللى در سير او ايجاد مى‌كنند اعراض نمايد. در اين زمينه، افرادى كه همت بيشتر و عالى‌ترى دارند سعى مى‌كنند حتى از امورى كه موجب كندى سيرشان مى‌شود نيز اجتناب كنند، و آنها كه همتشان كمتر است تلاششان اين است كه دست‌كم امورى را كه موجب سقوط و عقب‌گرد آنان مى‌شود انجام ندهند. اين امور همان گناهان بزرگ هستند كه اصطلاحاً «كبائر» ناميده مى‌شوند.

 

پرهيز خاص از شنيدنى‌هاى لغو

در هر صورت، خط كلى اين است كه از هر آنچه كه فايده‌اى به حال تكامل و سير انسان ندارد، بايد پرهيز نمود. اصطلاحى كه قرآن كريم درباره اين‌گونه امور به كار مى‌برد «لغو» است. البته در قرآن مواردى وجود دارد كه لغو فقط در مسموعات و شنيدنى‌ها استفاده شده است؛ نظير اين آيه كه در وصف بهشت و بهشتيان مى‌فرمايد:

لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَلا تَأْثِيماً(2) در آن‌جا نه بيهوده مى‌شنوند و نه [سخن]گناه‌آلود.

در روايات نيز در موارد متعددى لغو به لغو مسموع تفسير شده است. از جمله در برخى روايات در تفسير همين آيه (وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون) آمده است:

اَللَّغْوُ هُوَ الغِناءُ وَالْمَلاَهي؛(3) لغو عبارت است از غنا و لهويّات.

 


1. فرقان (25)، 72.

2. واقعه (56)، 25.

3. بحارالانوار، ج 69، ص 42، روايت 6، باب 30.

البته يكى از مصاديق بارز و رايج لغو، موسيقى و ساز و آوازهاى غنايى و حرام است، اما اين‌گونه استعمالات باعث تقييد مفهوم لغو به حوزه مسموعات نمى‌شود. مفهوم اين واژه وسيع‌تر از اين است و هرگونه كار بيهوده و بى‌فايده را شامل مى‌شود.

دو مفهوم ديگرى كه به مفهوم «لغو» نزديك هستند عبارتند از «عبث» و «لهو» كه اين دو مفهوم نيز در قرآن كريم به كار رفته است. «عبث» به كارى گفته مى‌شود كه هدفى عقلايى ندارد. لهو نيز عبارت از كارى است كه صرفاً جنبه سرگرمى دارد و هيچ فايده‌اى درپى ندارد. يك كار ممكن است به لحاظ سرگرم‌كنندگى‌اش مصداق «لهو»، به لحاظ بى‌فايده بودنش مصداق «لغو» و به لحاظ بازيچه بودن و ثمره و هدف عقلايى نداشتنش مصداق «عبث» باشد. نمونه‌اى از استعمال واژه «عبث» در قرآن در اواخر همين سوره مؤمنون است كه چنين مى‌خوانيم:

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً؛(1) آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده‌ايم؟

به اين سه واژه بايد واژه «لعب» را نيز اضافه كنيم. اين واژه نيز كه معنايى شبيه و نزديك به «لهو» دارد در چند مورد در قرآن آورده شده است و از جمله در چند آيه، دو واژه «لهو» و «لعب» در كنار هم به كار رفته‌اند. براى نمونه، در آيه‌اى مى‌فرمايد:

إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ؛(2) زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى است.

در هر صورت، لغو معنايى عام دارد و فقط به مسموعات، غنا و موسيقى‌هاى حرام محدود نمى‌شود، گرچه همان‌گونه كه اشاره شد، يكى از مصاديق بارز آن، مسموعات لهوى و موسيقى‌هاى حرام است. به همين مناسبت نكته‌اى تربيتى را كه در اين‌جا مى‌توان استفاده كرد اين است كه انسان در پرهيز از امور لغو، از بارزترين آنها كه مسموعات و امور شنيدنى است شروع كند و از گوش‌دادن به موسيقى‌هاى حرام و آهنگ‌هاى مبتذل جداً پرهيز نمايد. همچنين به جز موسيقى بايد از ساير مسموعات حرام، از قبيل فحش و مسخرگى و مانند آنها برحذر بود.

بنابراين اصل «لغو» عبارت است از كارى كه فايده‌اى بر آن مترتب نيست. در صدر


1. مؤمنون (23)، 115.

2. محمد (47)، 36.

اين كارها، امورى هستند كه نه‌تنها فايده‌اى براى ما ندارند كه ضرر هم دارند و ما را در مسير تكامل انسانى به عقب بازمى‌گردانند. اين امور همان گناهان و محرّمات هستند. در اين زمينه نيز بر حسب آنچه كه در روايات وارد شده، يكى از مصاديق مهم لغو، مسموعات و شنيدنى‌هاى مضر و بى‌فايده است كه انسان بايد مراقب باشد و از آنها احتراز نمايد. نشستن پاى حرف‌هاى لغو و بى‌فايده، هرچند خود انسان هيچ مشاركتى در آن نداشته باشد و سخن نگويد، به تدريج بر قلب و روح آدمى اثر سوء مى‌گذارد. اگر كسى مدتى در چنين مجالسى كه سخنان بى‌فايده و بى‌ثمر در آن رد و بدل مى‌شود شركت كند، پس از چند روز اگر به خودش توجه كند كاملا متوجه مى‌شود كه دل و قلب و صفا و معنويت باطنش تا چه حد نسبت به پيش از آن تفاوت كرده است. به ويژه اگر در جلسه‌اى مطالب و سخنان گمراه‌كننده و شبهه‌افكن نقل شود، بايد جداً از نشستن در آن خوددارى كرد. قرآن كريم در اين زمينه هشدار جدّى مى‌دهد و مى‌فرمايد:

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِها وَيُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَالْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً؛(1) و هر آينه [خداوند] در كتاب [قرآن] بر شما نازل كرده كه: هرگاه شنيديد آيات خدا مورد انكار و ريشخند قرار مى گيرد، با آنان منشينيد تا به سخنى غير از آن درآيند، چراكه در اين صورت شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند منافقان و كافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد.

ذيل اين آيه (إِنَّ اللهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَالْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعا) به اين مطلب اشاره دارد كه حضور در چنين مجالسى و گوش دادن به چنين سخنانى در نهايت اگر به كفر ظاهرى نينجامد به نفاق و كفر باطنى منجر خواهد شد و انسان اگر به زبان هم نگويد، در دل و قلب خود نسبت به مسائل و باورهاى دينى تزلزل پيدا خواهد كرد.

از اين رو، يكى از مهم‌ترين امورى كه سالك الى الله و كسى كه مى‌خواهد در مسير الهى گام بردارد، بايد به آن توجه كند رعايت شنيدنى‌ها است و اين‌كه مراقب باشد به هر چيزى گوش ندهد.

 


1. نساء (4)، 140.

نكته قابل توجه در آيه سوم سوره مؤمنون اين است كه نمى‌فرمايد مؤمنان كسانى‌اند كه مرتكب لغو نمى‌شوند، بلكه مى‌فرمايد آنان كسانى‌اند كه از لغو اعراض مى‌كنند: (وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون) در آيه 140 سوره نساء نيز نمى‌فرمايد آنچه بر شما نازل كرده‌ايم اين است كه به اين‌گونه مطالب گوش ندهيد و تعبير «فلا تسمعوا» يا «فلا تصغوا» را به كار نمى‌برد، بلكه مى‌فرمايد: فلا تقعدوا معهم؛ اصلا در چنين جلسه‌اى درنگ نكنيد و ننشينيد. به عبارت ديگر، تنها گوش ندادن كافى نيست، بلكه در چنين مجالسى اصولا نبايد حاضر شد تا نوبت به گوش دادن يا گوش ندادن برسد. با اين حال مى‌بينيم برخى افراد با اين استدلال كه اين سخنان در ما اثرى ندارد، از شركت در چنين مجالسى ابايى ندارند. به اين‌گونه افراد بايد گفت كه افراد بسيارى كه از نظر علم و اطلاع يك سر و گردن از شما بالاتر بودند در اثر شركت در چنين جلساتى فريب خوردند و كارشان به كفر منتهى شد. اين نه سخن امثال بنده، بلكه سخن قرآن است كه مى‌فرمايد اگر مى‌خواهيد در دام و كفر و نفاق نيفتيد، يكى از مراقبت‌هاى ويژه‌اى كه بايد به عمل آوريد اين است كه گوش خود را كنترل كنيد و به هر سخنى گوش ندهيد. از اين رو طبق صريح بيان قرآن بايد از سخنى كه انسان را از ياد خدا غافل مى‌كند و يا دست‌كم شنيدنش هيچ فايده‌اى براى انسان ندارد پرهيز كرد.

بلى گاهى هست كه كسى در مقام تعليم و تعلم و مبارزه با انحرافات و شبهات فكرى و عقيدتى است. چنين كسى براى آن‌كه بتواند مطالب مخالفان و معاندان را پاسخ دهد طبيعتاً ابتدا بايد سخن آنها را بشنود. از اين رو در حوزه‌هاى علميه و كلاس‌هاى درس و بحث و بررسى‌هاى فلسفى و عقيدتى، استاد مطالب ملحدان و منكران دين و خدا را نقل مى‌كند و شاگردان نيز به آن گوش فرا مى‌دهند. اين‌گونه جلسات اشكال ندارد، چراكه در واقع مقدمه‌اى است براى حفظ دين و تقويت ايمان، نه آن‌كه به تزلزل و تضعيف دين و ايمان منجر شود. يا در مباحث فقهى، فقهاى ما نظر برخى فرقه‌هايى را كه با ما مخالفند نقل و سپس با بحث و بررسى فقهى و علمى آن را رد مى‌كنند. اما گاهى جلسه‌اى است كه عده‌اى در آن به تخريب و تضعيف دين و مبانى دينى مشغولند و من هم نشسته‌ام و گوش مى‌دهم، بدون آن‌كه توانايى پاسخ‌گويى به سخنان آنها را داشته باشم و يا قصد و

غرض عقلايى ديگرى در نظرم باشد. اين همان چيزى است كه قرآن از آن نهى مى‌كند. البته برخى اين كار (خوددارى از شركت در چنين جلساتى) را ارتجاع مى‌دانند؛ اما در مقابل اينان بايد گفت اگر قرآن ارتجاع است، ما مرتجعيم و به اين ارتجاع افتخار مى‌كنيم.

در هر صورت، براى سير در طريق تكامل انسانى، آدمى بايد در كنار انجام واجبات و توجه به عوامل مثبت، محرّمات و عوامل منفى و امور لغو و بى‌فايده‌اى را هم كه هيچ اثر مثبتى در تقرب انسان به خدا ندارد مد نظر داشته باشد و از آنها اجتناب كند. تاجرى كه سرمايه‌اى در اختيار دارد، وقتى مى‌تواند سرمايه‌اش را در جايى به كار بگيرد كه، براى مثال، ده درصد سود داشته باشد، دليلى ندارد كه اين سرمايه را صرف كارى نمايد كه هيچ سودى براى او ندارد. البته سود ده درصد مربوط به كارها و تجارت‌هاى معمول دنيايى است، وگرنه در بحث ما كه بحث آخرت و كمال انسانى و تقرب به خداى متعال است، طبق بيان قرآن، سودْ ده برابر، يعنى هزار درصد است:

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها(1) هر كسى كار نيكى بياورد ده برابر آن [پاداش]خواهد داشت.

اكنون در جايى كه انسان مى‌تواند تجارتى بكند كه هزار درصد سود دارد، چرا عمر و وقتش را صرف كارى نمايد كه هيچ فايده‌اى ندارد؟! آيا انسان عاقل دست به كارى مى‌زند كه پس از ساعت‌ها و روزها تلاش و زحمت، در نهايت به همان چيزى دست يابد كه در ابتدا در اختيار داشت؟! صرف عمر در امور بى‌فايده نظير همين است كه انسان دست به تجارتى بزند كه سودى ندارد و در آخر همان سرمايه اوليه‌اى كه داشت برايش باقى بماند. البته اين تنظير و تشبيه از جهتى غلط است، چراكه عمر انسان سرمايه‌اى است كه وقتى از دست رفت ديگر قابل بازگشت و تدارك نيست. از اين رو عاقل‌ترين انسان‌ها كسى است كه لحظه لحظه عمرش را در امورى صرف كند كه در مسير تقرب به خداى متعال فايده و اثرى برايش داشته باشد. از خداوند مسألت داريم كه توفيق استفاده هرچه بيشتر و بهتر از سرمايه عمر را به همه ما عنايت فرمايد.

 


1. انعام (6)، 160.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org