قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

درس هفدهم

 

 

 

 

برخورد عبادالرحمان با آيات الهى

 

 

 

 

 

وَالَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَعُمْيانا؛(1) و [عبادالرحمان]كسانى‌اند كه چون آيات پروردگارشان به آنان گوشزد شود، كر و كور روى آنها نمى‌افتند.

 

توضيحى پيرامون معناى آيه

در ادامه بررسى اوصاف «عبادالرحمان» به اين آيه مى‌رسيم كه مى‌فرمايد: از اوصاف عبادالرحمان اين است كه وقتى آيات الهى به يادشان آورده مى‌شود، كر و كور با آن برخورد نمى‌كنند، بلكه كاملا به آن دل مى‌سپارند و در اطراف آن تفكر مى‌كنند و در حال و رفتارشان اثر مى‌گذارد. اين مضمون آيه است، اما براى تطبيق اين مضمون بر عباراتى كه در آيه آمده، بايد مقدارى توضيح دهيم.

بايد دقت داشت كه اين آيه در ادامه بيان صفات سلبى عبادالرحمان است. همان‌گونه كه در جلسات پيشين نيز اشاره كرديم، آيات پايانى سوره فرقان نخست يك سلسله امور ايجابى و كارهايى را كه عبادالرحمان انجام مى‌دهند مطرح مى‌كند و سپس در ادامه به ذكر برخى صفات سلبى آنان و كارهايى كه انجام نمى‌دهند، مى‌پردازد. آيه‌اى كه در اين جلسه مورد بحث قرار داده‌ايم از همين دسته دوم است و يكى از صفاتى را كه عبادالرحمان از آن مبّرا و بركنار هستند ذكر مى‌كند.

به عبارت ديگر، به هنگام شنيدن آيات الهى، برخى كارها است كه انسان اگر انجام


1. فرقان (25)، 73.

دهد خوب و شايسته است و در مقابل كارهايى هم هست كه اگر انسان انجام دهد بد و نكوهيده است. اكنون اين آيه درصدد بيان اين نيست كه عبادالرحمان به هنگام شنيدن آيات الهى چه «مى‌كنند»، بلكه عكس‌العملى را كه ارزش منفى دارد و از اين رو عبادالرحمان از آن بركنار هستند و آن را انجام «نمى‌دهند» بيان مى‌كند. آيه مى‌فرمايد: يكى از اوصاف عبادالرحمان اين است كه با آيات الهى كور و كر برخورد نمى‌كنند: لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَعُمْيانا.

لغت «خَر» كه در اين آيه آمده، مصدرش «خُرور» و به معناى «سقوط» و «افتادن» است. «خَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْف» يعنى سقف بر روى آنها سقوط كرد و بر سرشان ريخت و خراب شد. در آن داستان كه جمعى از بنى‌اسرائيل به همراه حضرت موسى(عليه السلام) به كوه طور رفتند و از آن حضرت تقاضا كردند كه خدا را ببينند، قرآن مى‌فرمايد:

فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسى صَعِقا؛(1) پس چون پروردگارش به كوه جلو نمود، آن را ريز ريز ساخت و موسى بيهوش بر زمين افتاد.

«خَرَّ مُوسى» يعنى موسى روى زمين افتاد. البته در آيه مورد بحث ما فعل «خَر» باكلمه «عَلى»آمده، و اصطلاحاً با «عَلى» متعدى شده است: لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها؛ روى آيات نمى‌افتند. اگر بخواهيم معناى «لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها» روشن شود، ابتدا بايد ببينيم افتادن روى آيات (يَخِرُّوا عَلَيْها) به چه معنا است؟

تا آن‌جا كه بنده چند تفسير را مراجعه كردم، مفسران معمولا فعل «خَر» را در اين‌جا معادل «اَكَب» گرفته و گفته‌اند «خَرَّ عَلَيْه» با «اَكَب عَلَيْه»به يك معنا است. «اَكَب» به معناى بر چيزى اقبال كردن و تمام توجه را بر آن متمركز نمودن و چسبيدن به آن است. بر اين اساس، مفسران آيه را اين‌گونه معنا كرده‌اند كه، عبادالرحمان از كسانى نيستند كه كوركورانه و متعصبانه به آيات الهى بچسبند و از آنها پيروى كنند، بلكه اعتقاد و تسليم آنان از روى بصيرت و آگاهى است. توضيح بيشتر اين‌كه:

انسان در مقابل يك عقيده و مرام و مسلك، يا بى‌اعتنايى مى‌كند و ارزش و اعتبارى


1. اعراف (7)، 143.

براى آن قائل نمى‌شود، و يا آن را مى‌پذيرد و برايش ارزش و احترام و تقدس قائل مى‌شود. در حالتى هم كه آن را مى‌پذيرد، گاهى هست كه اين پذيرش و تمسك متعصبانه و كوركورانه است، و گاه اين پاى‌بندى و التزام از روى بينش و فهم و درك و بصيرت است. اكنون اين آيه مى‌فرمايد، تمسك و التزام عبادالرحمان به آيات الهى ناآگاهانه و از روى تعصب نيست، بلكه كاملا آگاهانه و از سر فهم و بصيرت است. اصولا يك تفاوت مهم مؤمنان با مشركان و كفار در همين مسأله است. بت‌پرستان و كفار و پيروان مذاهب باطل هم مانند مؤمنان، به عقيده و مرام و مقدسات خود مى‌چسبند و حتى گاه حاضرند جان خود را در راه آنها فدا كنند، اما تمسك و التزام آنها ناآگاهانه و بر اساس تعصب است و تعقل و خردورزى چندان در آن نقشى ندارد. به عكس، مؤمنان اگر دين خداوند را مى‌پذيرند و در برابر آيات الهى سر تسليم فرود مى‌آورند، كارشان آگاهانه و از روى خردورزى و تفكر است.

بنابراين مؤمن و كافر، هر دو نسبت به مقدساتشان «خرور» دارند و به آنها ملتزمند و آنها را حفظ مى‌كنند، اما كار يكى متعصبانه و «صُمًّا وَعُمْيانا» است و كار ديگرى از روى بصيرت و تفكر و تأمل انجام مى‌شود. عبادالرحمان حفظ و حراست و التزامشان نسبت به آيات الهى كوركورانه و از روى تعصب نيست، برخلاف كفار كه اگر به مرام و عقيده خود مى‌چسبند، و به تعبير قرآن «بر روى آن مى‌افتند»، تدبر و تعقل و بصيرتى در كارشان نيست.

 

احتمالى ديگر در معناى آيه

همچنان كه اشاره كردم، تا آن‌جا كه بنده به چند تفسير مراجعه داشتم، مفسران همين معنايى را كه تا به حال توضيح داديم براى آيه بيان كرده‌اند. اما در معناى آيه احتمال ديگرى نيز مى‌توان داد كه شايد از معناى مذكور مناسب‌تر باشد. البته بنده نديدم كسى از مفسران اين معنا را مطرح كرده باشد، ولى به هر حال، دست‌كم مى‌توان آن را به عنوان وجهى در معناى آيه در نظر گرفت. همان‌گونه كه اشاره كرديم، مبنا و ريشه اين برداشت مفسران اين است كه «خَر» را به معناى «اَكَب» گرفته‌اند، در حالى كه به نظر مى‌رسد اين

دو با هم تفاوت معنايى داشته باشند. اگر آيه فرموده بود: لَمْ يُكِبُّوا عَلَيْها صُمّاً وَعُمْيانا، آن‌گاه معنا همين مى‌شد كه نوع مفسران بيان كرده‌اند. اما تعبير آيه «لَمْ يَخِرُّوا» است. «خَرَّ عَلَيْه» از نظر معنايى در اين‌جا بار منفى دارد. «خَرَّ عَلَيْه» به معناى حفظ و حراست كردن و چسبيدن نيست، بلكه در جايى گفته مى‌شود «خَرَّ عَلَيْه» كه گويى موجودى بى‌جان در جايى افتاده باشد. براى مثال، اگر چيزى از بالا روى زمين بيفتد، يا بر روى چيزى ارزشمند نظير ـ العياذ بالله ـ قرآن بيفتد، در اين‌جا گفته مى‌شود: خَرَّ عَلَيْه. اما اين‌كه انسان قرآن را در بغل بچسباند و آن را حفظ كند و احترام نمايد، «خَرَّ عَلَيْه» بر آن اطلاق نمى‌شود.

از اين رو، اين‌كه بگوييم كافر و مؤمن هر دو «خرور» دارند، اما خرور يكى از روى تعصب است و يكى از روى بصيرت، و اين آيه مى‌خواهد بفرمايد عبادالرحمان خرورشان از روى بصيرت است نه تعصب، شايد چندان با تعبير «لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها» سازگار نباشد. بلى، همان‌گونه كه گفتيم، اگر فرموده بود «لَمْ يُكِبُّوا عَلَيْها» شايد همين معنا را مى‌رساند، ولى تعبير آيه «لَمْ يَخِرُّوا» است.

همچنين نبايد از نظر دور داشت كه بحث اين آيه در هر چيز و هر عقيده‌اى نيست تا بگوييم كفار هم نسبت به عقيده خودشان التزام دارند و به آن مى‌چسبند، بلكه صحبت در «آيات الهى» است. بحث اين است كه وقتى آيات الهى به عبادالرحمان تذكر داده مى‌شود «صُمًّا وَعُمْيانا» بر روى آن نمى‌افتند. از اين تعبير فهميده مى‌شود كه در مقابل، كسانى نيز هستند كه «صُمًّا وَعُمْيانا» روى آيات الهى مى‌افتند. به تعبير ديگر، بحث بر سر دو نوع افتادن روى «آيات» است، نه آن‌كه در يك طرف (طرف مؤمنان و عبادالرحمان) صحبتِ افتادن روى آيات مطرح باشد و در طرف ديگر (طرف غير مؤمنان و غير عبادالرحمان) بحث، افتادن روى عقايد خودشان باشد.

از اين رو، مى‌توان گفت معناى آيه اين است كه عبادالرحمان كسانى هستند كه در مقابل آيات الهى با تأمل و دقت و ادب و احترام برخورد مى‌كنند. آنان به آيات الهى گوش جان مى‌سپارند و به هنگام شنيدن كلام خداوند تمام توجهشان را به آن معطوف مى‌دارند و به درستى در آن تأمل و تفكر مى‌كنند و در حالشان تأثير مى‌گذارد. با اين نگاه، تعبير اين آيه شبيه آن آيه مى‌شود كه مى‌فرمايد:

 

إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيًّا؛(1) و هرگاه آيات [خداى]رحمان بر آنان خوانده مى‌شد، سجده‌كنان و گريان به خاك مى‌افتادند.

البته در اين آيه تعبير، «خَروُّا عَلَى الآيات» نيست، بلكه تعبير اين است كه اين گروه از بندگان خداوند با شنيدن آيات الهى خودشان بر روى زمين مى‌افتند؛ اما به هر حال مخفى نيست كه شباهت زيادى بين اين دو آيه وجود دارد.

در هر صورت اين هم وجه و احتمالى در مورد معناى آيه است كه بگوييم منظور از «لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها» اين است كه مانند انسان‌هاى كور و كر روى آيات نمى‌افتند، بلكه در مقابل آيات محترمانه توقف و تأمل مى‌كنند، برخلاف مشركان و كفار كه وقتى آيات الهى را مى‌شنوند، مانند سقفى كه خراب مى‌شود و بر روى چيزى مى‌ريزد، كور و كر روى آنها مى‌افتند.

در هر حال، چه اين وجهى را كه ما گفتيم مد نظر قرار دهيم و چه آن معنايى را كه نوع مفسران بيان كرده‌اند، قدر متيقن اين است كه يكى از اوصاف عبادالرحمان اين است كه در مقابل آيات الهى كور و كر برخورد نمى‌كنند، بلكه به آن دل و جان مى‌سپارند و تمام توجهشان را بدان معطوف مى‌دارند تا هرچه بهتر از آن بهره ببرند.

 

انسان‌هاى كور و كر و بى‌بهره از عقل!

اكنون مى‌توان اين سؤال را مطرح كرد كه اصولا چگونه مى‌شود كه انسان هنگامى كه آيات الهى را مى‌شنود، برخوردى كور و كر گونه با آن داشته باشد؟ و در مقابل چگونه است كه عبادالرحمان وقتى آيات الهى را مى‌شنوند كاملا به آن توجه مى‌كنند و بدان گوش دل مى‌سپارند و تحت تأثير قرار مى‌گيرند؟ اين تفاوت از كجا ناشى مى‌شود؟ اساساً آيا اين در اختيار خود انسان است كه هرگاه خواست، كاملا به چيزى توجه كند و به آن دل بسپارد و هرگاه نخواست، برخوردش غافلانه و كور و كر باشد؟ چرا و چگونه است كه كسانى به هنگام مواجهه با آيات الهى چنانند كه گويى نه نورى از آن ديده‌اند و نه


1. مريم (19)، 58.

وحى و كلام حقى شنيده‌اند وگويا كور و كرند كه نه نورى مى‌بينند و نه سخنى مى‌شنوند؟ آيه‌اى در قرآن اين مسأله را اين‌گونه بيان مى‌كند:

وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالإِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون؛(1) و همانا بسيارى از جنيان و آدميان را براى دوزخ آفريده‌ايم. [چرا كه]دل‌هايى دارند كه با آن [حقايق را] فهم نمى‌كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى‌بينند، و گوش‌هايى دارند كه با آنها نمى‌شنوند. آنان همچون چهارپايانند، بلكه گمراه‌تر! [آرى،]آنان همان غافلانند.

قرآن مى‌فرمايد، اين افراد عقل دارند اما آن را به كار نمى‌گيرند، و گوش و چشم دارند اما با آن نمى‌بينند و نمى‌شنوند. به يقين مراد اين جمله اين نيست كه اين افراد در تمام عمر چشم‌هايشان را مى‌بندند كه چيزى نبينند و گوش‌هايشان را مى‌گيرند تا چيزى نشنوند! هيچ انسانى، حتى اگر ديوانه و مجنون هم باشد، چنين كارى نمى‌كند. روشن است كه معناى «لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها» اين است كه كلام حق را نمى‌شنوند، وگرنه براى شنيدن مطالب و حرف‌هاى باطل بسيار هم حريص و آماده‌اند. همچنين عبارت «لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها» بدين معنا نيست كه چشمشان چيزى را نمى‌بيند، بلكه مراد اين است كه حقايق عالم و آنچه را كه بايد ببينند، نمى‌بينند، وگرنه امور باطل و حرام را بسيار هم خوب مى‌بينند. اين آيه را مى‌توان با آيه‌اى ديگر از قرآن تفسير كرد، كه چنين مى‌فرمايد:

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الأَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الأَْبْصارُ وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوب الَّتِي فِي الصُّدُور؛(2) آيا در زمين گردش نكرده اند تا دل هايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوش هايى كه با آن بشنوند؟ در حقيقت، چشم ها كور نيست، ليكن دل هايى كه در سينه ها است كور است.

در هر صورت، از اين‌گونه تعبيرات قرآن اجمالا مى‌توان استفاده كرد كه انسان غير از اين چشم و گوش ظاهرى، چشم و گوشى ديگر هم دارد. امّا اين‌كه كيفيت آن چشم و گوش


1. اعراف (7)، 179.

2. حج (22)، 46.

چيست و در كجاى بدن انسان قرار دارد، و آيا اساساً مادى و جسمانى است يا از سنخى ديگر است، و بحث‌ها و سؤالاتى از اين قبيل، مطالبى هستند كه براى امثال بنده چندان روشن نيست. آنچه مسلّم است اين است كه ما غير از اين چشم و گوش ظاهرى كه هر چيزى اعم از حلال و حرام را با آن مى‌بينيم و مى‌شنويم، چشم و گوشى ديگر هم داريم كه با آنها حقايق عالم را مى‌بينيم و مى‌شنويم. كسى كه از چنين گوشى برخوردار است وقتى كلام خدا را مى‌شنود تنها الفاظى عربى را كه با صوتى دل‌نشين تلاوت مى‌شود، نمى‌شنود، بلكه آن كلمات و الفاظ را با معناى حقيقى و معنايى كه خداوند اراده فرموده است با گوش جانش مى‌شنود. در مقابل، كسانى نيز وقتى قرآن تلاوت مى‌شود نه معناى آن را مى‌فهمند و نه حقيقت آن را درك مى‌كنند و بهره و حظشان از آن فقط همين است كه اگر قارى خوش‌صدايى باشد و زيبا تلاوت كند «الله، الله» و «احسنت، احسنت» بگويند.

اگر گوش و چشم باطنى و حقيقت‌بين انسان بسته شد، آدمى ديگر نه حقايق عالم را مى‌بيند و نه گوشش شنواى سخن حق خواهد بود. شايد شما نيز مثل بنده اين مطلب را تجربه كرده باشيد كه گاهى با آن‌كه انسان مى‌داند و مى‌فهمد سخنى مفيد و كاملا حق و درست است، اما دلش هيچ ميلى به شنيدن آن ندارد. شايد براى هركدام از ما مكرر اتفاق افتاده باشد كه مى‌بينيم حال و حوصله نداريم به سخن كسى كه موعظه‌اى مى‌كند يا تفسير قرآن مى‌گويد و يا روايتى را شرح مى‌دهد گوش فرا دهيم. كم نيستند كسانى كه اگر به درس تفسير و اخلاق و جلسه وعظ و موعظه‌اى دعوت شوند به بهانه‌هايى نظير خستگى، سردرد، و كار و گرفتارى متوسل مى‌شوند و از آمدن عذر مى‌آورند. اين در حالى است كه همين افراد اگر تلويزيون در همان زمان فيلم و سريال و برنامه چشم‌نوازى داشته باشد و يا در جايى ديگر برنامه‌اى باشد كه با گوش و چشم آنان آشناتر است، هيچ احساس خستگى و كسالتى نمى‌كنند و به گرمى و با ميل و رغبت تمام از آن استقبال مى‌نمايند.

احتمالا گاه برايمان پيش آمده كه يك كانال تلويزيون، براى مثال، درس تفسير حضرت آيت‌الله جوادى آملى ـ حفظه الله تعالى ـ را پخش مى‌كند و ما وقتى به آن گوش مى‌دهيم خوابمان مى‌گيرد و احساس بى‌حوصلگى مى‌كنيم، اما در همان زمان كانال را عوض مى‌كنيم و دو سه ساعت پاى برنامه‌اى مى‌نشينيم كه هيچ فايده و بهره دنيايى يا

آخرتى برايمان ندارد! جالب هم اين است كه اگر از ما سؤال كنند كه اين سخنرانى چگونه است، پاسخ مى‌دهيم كه بسيار خوب و مفيد و عالى است اما من حال و حوصله‌اش را ندارم! از آن طرف نيز برنامه آن كانال ديگر را خودمان اعتراف داريم كه لغو و بى‌فايده و يا حتى مضرّ است، ولى با اين حال وقت مى‌گذاريم و آن را تماشا مى‌كنيم! به راستى برخى از اين فيلم‌هاى حادثه‌اى كه سراسر خشونت و وحشى‌گرى است، جز دامن‌زدن به احساس خشم و نفرت و افزايش اضطراب و دلهره در انسان، چه نفعى عايد او مى‌كند؟ و چرا با اين‌كه ما همه اين مطالب را مى‌دانيم باز هم حاضريم كه وقت بگذاريم و چنين برنامه‌هايى را ببينيم و بشنويم؟!

در حالى كه بسيارى از ما چنين وضعيتى داريم، قرآن از مؤمنانى ياد مى‌كند كه عاشقانه و مشتاقانه به كلام الهى گوش جان مى‌سپارند و از آن نيرو مى‌گيرند:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَعَلى رَبِّهِمْ(1) يَتَوَكَّلُونَ؛ همانا مؤمنان آن كسانى اند كه چون خدا ياد شود دل هايشان ترسان مى گردد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد، و بر پروردگار خود توكل مى كنند.

تفاوت امثال بنده با اين‌چنين كسانى در چيست؟ چه چيز باعث مى‌شود كه اين بندگان چنين اشتياقى به كلام خدا پيدا كنند و حال پذيرش در آنها پيدا شود و از قرآن استفاده كنند، اما دست امثال بنده كوتاه بماند؟ اگر انسان سرّ اين مسأله را بداند و راه آن را بيابد شايد كمك كند كه تغيير حالى در خود ايجاد كند و مقدارى نقايص خود را برطرف نمايد و به سمت اصلاح پيش برود. البته مسأله «توفيق الهى» را در اين مسير نبايد فراموش كرد و پيوسته بايد اين امر را مد نظر داشت كه در نهايت اين خدا است كه بايد دست انسان را بگيرد. آنچه به ما مربوط است اين است كه آن امورى را كه اسبابش را مى‌شناسيم، از آن اسباب استفاده كنيم و به دنبال اين باشيم كه آنها را در خود ايجاد كنيم و از چيزهايى كه موجب ضرر است دورى نماييم. در نهايت نيز بايد دعا كنيم و از خداى متعال بخواهيم كه به ما توفيق عنايت فرمايد. همچنين نبايد فراموش كنيم كه توفيق الهى هرگز به گزاف


1. انفال (8)، 2.

نصيب كسى نمى‌شود و حساب و كتاب دارد. خلاصه اين‌كه بايد بحث‌ها را از هم تفكيك كرد. نمى‌شود فقط به دعا تكيه كنيم و در پى اين باشيم كه با صرف دعا كردن به مقصد برسيم و كارمان درست شود. علاوه بر دعا كارهاى ديگرى نيز لازم است كه در اختيار خود ما است و بايد از تلاش براى انجام آنها فروگذار نكنيم، و در عين حال بايد پيوسته از خداى متعال مدد بجوييم و طلب توفيق نماييم.

 

راز كور و كر شدن آدمى

آنچه كه كم و بيش از آيات و روايات استفاده مى‌شود و تجارب بشرى نيز آن را تأييد مى‌كند اين است كه اختلاف حالات ما در برخورد با آيات الهى و مواعظ و سخنان حكيمانه، به اعمال گذشته‌مان بستگى دارد. امروزه اين مطلب در روان‌شناسى به اثبات رسيده كه انسان هرچه را كه بيشتر دوست داشته باشد بيشتر به آن توجه مى‌كند و ابزارهاى حسى او مانند چشم و گوش بيشتر در خدمت ادراك آن قرار مى‌گيرند. از سوى ديگر نيز اگر آدمى به چيزى علاقه نداشته باشد، به صورت ناخودآگاه توجهش به آن چيز كمتر است و كمتر در حيطه ادراك او واقع مى‌شود. در اين زمينه آزمايش‌هاى فراوان و مختلفى انجام گرفته كه بيان همه آنها نه در حوزه اطلاعات و تخصص بنده است و نه فرصت بحث ما اقتضاى آن را دارد. براى مثال، يك صحنه و منظره واحد را در مدت زمانى محدود و يكسان در رؤيت دو نفر قرار مى‌دهند و سپس از آنان مى‌خواهند كه آن را توصيف كنند. آزمايش‌ها نشان مى‌دهد تفاوت آشكارى در توصيف صحنه‌هايى كه مورد علاقه يكى از دو طرف بوده است وجود دارد. در اين‌گونه موارد، كسى كه علاقه به آن صحنه داشته آن را با جزئيات بسيار ريز به خاطر سپرده و توصيف كرده، در حالى كه آن ديگرى هيچ يك از آن جزئيات را به خاطر نياورده است. شايد براى خود ما پيش آمده باشد كه پس از خروج از مجلسى، وقتى از كسى كه درست كنار ما نشسته بوده سؤال كرده‌اند، هرچه تلاش كرده‌ايم، نتوانسته‌ايم به خاطر بياوريم كه او چه كسى بوده است!

اين‌كه ما وقتى قرآن تلاوت مى‌شود يا خودمان آن را تلاوت مى‌كنيم از حقايق آن

بهره‌اى نمى‌بريم، بدان سبب است كه دلمان قبلا در گرو چيزى ديگر قرار گرفته و به جايى ديگر بسته شده و از آن جدا نمى‌شود تا متوجه قرآن گردد. در اين حالت، ما هرچه تلاش مى‌كنيم كه كنترل دل را در دست بگيريم و آن را به سوى قرآن متوجه نماييم، فرار مى‌كند و به آن‌جا كه عادت كرده مى‌رود. اين مسأله در مورد نمازهاى بسيارى از ما نيز مصداق دارد و هرچه تلاش مى‌كنيم دلمان را متوجه خدا و نماز كنيم به اين كار موفق نمى‌شويم. طبيعتاً اصلاح و علاج اين مسأله در گرو آن است كه به عقب‌تر بازگرديم و عيوب قبلى را برطرف كنيم. اگر مى‌خواهيم در نماز يا به هنگام تلاوت قرآن دلمان متوجه خدا و قرآن و نماز باشد، بايد از قبل آمادگى‌هايى را در ايجاد كنيم.

هستند كسانى كه خداوند به آنان توفيق داده و اختيار دلشان را خود در دست گرفته‌اند. البته همان‌گونه كه اشاره كرديم، كمك و توفيق الهى گزافى نيست و اين افراد خودشان زحمت‌هايى كشيده و زمينه‌هايى را براى جلب عنايات خداوند ايجاد كرده‌اند. اين افراد به مرحله‌اى رسيده‌اند كه هرگاه بخواهند، به چيزى فكر و به آن توجه مى‌كنند، و هرگاه هم نخواهند آن را از صفحه دل و ضمير و ذهن خود بيرون مى‌كنند. اما افرادى مثل بنده، دلمان در تسلط شيطان است و اختيارش به دست خودمان نيست، و دست‌كم اين است كه شيطان قسمتى از آن را اشغال كرده و اجازه نمى‌دهد آن‌گونه كه خود مى‌خواهيم آن را اداره كنيم. از اين رو مى‌بينيم به هنگام مطالعه، با آن‌كه حواسمان را خوب جمع مى‌كنيم، به يك‌باره به خود مى‌آييم و متوجه مى‌شويم ساعتى گذشته و ما هنوز همان صفحه‌اى هستيم كه بوديم! يا مرتباً تصميم مى‌گيريم كه نمازمان را اين‌بار ديگر با توجه و حضور قلب بخوانيم، اما بلافاصله بعد از الله اكبرِ اول نماز از جايى ديگر سر در مى‌آوريم و وقتى به خود مى‌آييم كه در حال گفتن «السلام عليكم و رحمة الله وبركاته» هستيم! يعنى دل ما در طول نماز همه‌جا مى‌رود جز خود نماز!

در دست گرفتن اختيار دل زحمت دارد و به آسانى ميسر نخواهد شد. اگر اسبى چموش را هم بخواهند رام كنند، مدت‌هاى مديد بايد دنبال او بدوند و زحمت‌ها بكشند؛ چه رسد به دل كه بسيار چموش‌تر و فرارى‌تر از آن است. وقتى دل به جايى بسته شد و در گرو چيزى قرار گرفت، به طور طبيعى به همان سو كشيده مى‌شود و جدا

كردن و كندن آن در غايت دشوارى است. از اين رو به محض اين‌كه لحظه‌اى غفلت كنى، مى‌بينى فرار كرده و سر از همان جا درآورده است.

اما اين هم كه بخواهيم دل غافل نشود باز به خود دل بازمى‌گردد و براى اين كار بايد دل اصلاح شود. دست خود ما نيست كه چه وقت غافل و چه هنگام متذكر باشيم و اين امر كاملا بستگى دارد به اين‌كه قبلا با دل خود چه كرده باشيم. اگر بخواهيم در مقابل آيات الهى كور و كر نباشيم و بتوانيم دل خود را كاملا كنترل كنيم، بايد به حساب دلمان رسيدگى كنيم و ريشه تعلق‌ها و توجه‌هاى غير خدايى را در آن بخشكانيم و از بيخ و بن بركنيم.

البته به طور موردى، گهگاه ممكن است موعظه‌اى، روايتى و يا آيه قرآنى در ما تأثير بگذارد و تحولى در ما ايجاد كند، اما اين جرقه‌هاى زودگذر و لحظه‌اى چندان مفيد و كارساز نيست و بايد مشكل را به صورت ريشه‌اى حل كرد. وضع بسيارى از ما در غالب اوقات اين‌گونه است كه از ياد خدا غافليم و حتى آن زمان هم كه ذكر مى‌گوييم و يا قرآن مى‌خوانيم، لقلقه زبانى بيش نيست و فكر و ذهنمان در عوالمى ديگر سير مى‌كند. اين به سبب پيشينه اعمال و رفتار ما است كه اختيار دلمان از دست ما بيرون رفته و در دست شيطان قرار گرفته است. وقتى اختيار دلى دست شيطان بود، طبيعتاً شيطان به آن اجازه نمى‌دهد كه در فضاهاى معنوى و ملكوتى و خدايى وارد شود.

 

رشته‌اى بر گردنم افكنده دوست

اما چگونه مى‌شود كه اختيار دل آدمى به دست شيطان مى‌افتد؟ پاسخ اين است كه اين اتفاق در اثر تبعيت مكرر از «هواى نفس» رخ مى‌دهد. هواى نفس ابزارى است براى تسلط شيطان، و آدمى اگر مرتباً به دنبال هواى نفس خود رفت، اين كار موجب مى‌شود دلش در اختيار جناب شيطان قرار بگيرد و بشود مصداق آن شعر كه مى‌گويد:

رشته‌اى بر گردنم افكنده دوست *** مى‌كشد آن‌جا كه خاطرخواه اوست

اين‌جا است كه انسان نماز هم كه مى‌خواند به جاى توجه به خدا سر از جايى ديگر درمى‌آورد، در حالى كه خود هيچ قصد و اراده‌اى هم براى آن جاى ديگر ندارد، اما دل بى‌اختيار مى‌رود و منتظر و معطل عزم و اراده او نمى‌ماند.

ما بايد تلاش كنيم و اين وضعيت را تغيير دهيم. بايد كم‌كم به اختياردارى و سلطه شيطان در قلمرو دلمان پايان دهيم و به تدريج به فضاهايى وارد شويم كه با آيات الهى كور و كر برخورد نكنيم و به هنگام شنيدن آنها روى دلمان از امور ديگر برگردد و متوجه خدا شود. بايد توجه كنيم هنگامى كه آيات الهى تلاوت مى‌شود در واقع اين خدا است كه با ما سخن مى‌گويد، و از اين رو بى‌توجهى به آيات الهى و غفلت از آنها به مثابه اين است كه وقتى خدا با ما صحبت مى‌كند ما روى خود را به سويى ديگر بگردانيم! خود ما اگر در حال صحبت با دوستمان باشيم و او به جاى توجه به ما مرتباً به اين طرف و آن طرف نگاه كند چه قضاوتى درباره او مى‌كنيم؟

همه ما كم و بيش به اين آفت مبتلاييم و همچنان كه اشاره كرديم، براى رهايى از آن بايد از قبل برنامه‌ريزى كنيم تا بتوانيم در موقع لزوم، توجه دل را به همان سو كه مايليم معطوف بداريم. امثال بنده دلمان يله و رها است و از اختيار و كنترل خودمان بيرون است. سر رشته دلِ بسيارى از ما در دست شيطان است و آن‌جا كه مى‌پنداريم اين خود هستيم كه به اراده و اختيار خويش عمل مى‌كنيم، در واقع خود را فريب مى‌دهيم و در حقيقت اين شيطان است كه بر ما تسلط دارد و ما از او فرمان مى‌بريم. اين همه در حالى است كه ما از ازل با خداى خويش پيمان بسته و متعهد شده‌ايم كه از شيطان دورى گزينيم و طوق بندگى و فرمان‌بردارى او را برگردن ننهيم:

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِين؛(1) اى فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكردم كه شيطان را مپرستيد، كه او دشمن آشكار شما است.

اگر بخواهيم از اطاعت و فرمان‌بردارى شيطان دور شويم، بايد سعى كنيم اختيار دلمان را خود به دست بگيريم. اين كار با تمرين و ممارست و تلاش مستمر و مداوم، ممكن و شدنى است. بايد علاقه خود را به چيزهايى كه خداى متعال نمى‌پسندد به تدريج كم و كمتر نموده و اگر ممكن باشد به صفر برسانيم. البته ما نوعاً نمى‌توانيم مانند اولياى خدا شويم كه به طور كلى دل را از هرچه غير خدا و آن محبوب واقعى است تهى سازيم، اما دست‌كم مى‌توانيم تعلقاتمان را به دنيا كم كنيم و كمتر به دنبال هواى نفس و آنچه «دل»


1. يس (36)، 60.

مى‌خواهد برويم. به جاى دل، بايد به تدريج هرچه بيشتر به اين سمت حركت كنيم كه در هر كارى ببينيم آيا مطلوب و مورد رضايت خداوند هست يا نيست. اگر تقوا را، كه همان رعايت امر و نهى الهى است پيشه خود سازيم، كم‌كم اختيار دل در دست خودمان قرار مى‌گيرد و خود مالك دل خويش مى‌شويم. آن‌گاه مى‌توانيم به هرچه خود مى‌خواهيم فكر كنيم و توجه نماييم، نه آن‌كه دلْ ما را به هرجا كه خود مى‌خواهد بكشاند. وقتى خودْ مالك و صاحب اختيار دل خويش گشتيم، آن‌گاه مى‌توانيم به هنگام مطالعه تمركز پيدا كنيم و در حال نماز حضور قلب داشته باشيم و روى دلمان را تنها متوجه خدا سازيم. قرآن كريم در تعبيرى مى‌فرمايد:

إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيد؛(1) همانا در اين براى هر صاحب دل و حق نپوشى كه خود به گواهى ايستد عبرتى است.

از اين آيه معلوم مى‌شود كه برخى انسان‌ها قلب ندارند! و گرچه اين عضو صنوبرى درون سينه‌شان هست اما از آن قلبى كه بايد واقعيات را درك كند و حقايق را ببيند محروم هستند. به تعبير آن آيه كه پيش از اين آورديم: لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها؛ يعنى قلب صنوبرى دارند، اما چيزى كه محبت خدا در آن باشد و محبت اولياى خدا و خوف و خشيت الهى در آن ظهور پيدا كند، از داشتن آن محرومند. به همين سبب اين افراد از بيانات قرآن نيز استفاده نمى‌كنند و دستشان از نور و حقيقت آن كوتاه است. كسى كه قلب و گوش ندارد چگونه مى‌تواند از قرآن بهره‌اى ببرد يا راهى به حقيقت و سعادت پيدا كند؟! آيات الهى كه بر در و ديوار تمامى وجودْ نقش بسته است براى كسى مايه تذكر است كه از قلب و گوش برخوردار باشد: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْع. در روز قيامت نيز جهنميان دقيقاً به همين نكته اشاره مى‌كنند و در بيان آنچه موجب جهنمى شدن آنان شده است اين‌چنين مى‌گويند:

لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا فِي أَصْحابِ السَّعِير؛(2) اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقل مى كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم.


1. ق (50)، 37.

2. ملك (67)، 10.

مى‌گويند اشكال ما كه جهنمى شديم اين بود كه دريچه گوش و ذهنمان را بر روى حقايق بستيم و عقلمان را به كار نگرفتيم. آرى، انسانى كه عقل و انديشه خود را به كار نگيرد و تعقل و تفكر نداشته باشد سرانجامى جز دوزخ نخواهد داشت. از اين رو بى‌جهت نيست كه قرآن كريم در آيات فراوان و با بيان‌هاى مختلف انسان‌ها را به تفكر و تعقل دعوت مى‌كند:

وَتِلْكَ الأَْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون؛(1) و اين مَثَل ها را براى مردم مى زنيم، باشد كه آنان بينديشند.

إِنَّ فِي ذلِكَ لآَيات لِقَوْم يَتَفَكَّرون؛(2) قطعاً در اين [امور] براى مردمى كه تفكر مى كنند نشانه هايى وجود دارد.

وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون؛(3) و اين قرآن را به سوى تو فرود آورديم تا براى مردم آنچه را به سوى ايشان نازل شده است توضيح دهى، و اميد كه آنان بينديشند.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُون؛(4) بدين گونه خداوند آيات خود را براى شما بيان مى كند، باشد كه بينديشيد.

وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ أَفَلا تَعْقِلُون؛(5) و اختلاف (آمد و شد) شب و روز از او است، آيا پس نمى انديشيد؟

در هر صورت، ما بايد به حكومت دل و هواى نفس بر خود پايان دهيم و به جاى آن، عقل را حاكم مملكت وجود خويش سازيم. بايد تصميم بگيريم اين وضع را كه ما در دست دل و از آنِ دل باشيم تغيير دهيم وكارى كنيم كه دل از آنِ ما و در دست ما باشد. ما بايد اطاعت از دل و فرمان‌بردارى از هواى نفس را كنار بگذاريم و خود را از شرّ اين ديو بدسيرت كه عقل ما را زايل و ما را كور و كر مى‌سازد رهايى بخشيم:


1. حشر (59)، 21.

2. رعد (13)، 3.

3. نحل (16)، 44.

4. بقره (2)، 242.

5. مؤمنون (23)، 80.

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَكَّرُون؛(1) پس آيا ديدى آن كس را كه هواى نفس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيده و بر گوش او و دلش مُهر زده و بر ديده اش پرده افكنده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟ آيا پند نمى گيريد؟!

كسى كه پيرو هواى نفس خويش گشته، در كارهايش ديگر به فكر تكليف الهى و شرعى و اين‌كه آيا خداوند اين را مى‌پسندد يا نه و مسائلى مانند آن نيست. دل او ابزارى شده براى تسلط شيطان بر وى، و هنگامى كه شيطان بر انسان مسلط شد، آدمى به جاى عبادت خداوند، شيطان را عبادت خواهد كرد. كسى هم كه به جاى خداوند، به عبادت شيطان روى بياورد تكليفش معلوم و عاقبتش مشخص است. اگر مى‌خواهيم اين‌گونه نشود، بايد تصميم بگيريم خواسته‌هاى دل را محدود كنيم و آنها را تحت ضابطه و قيد و بند درآوريم. بى‌بندوبارى و لجام‌گسيختگى انسان را به جايى نمى‌رساند و جز سقوط و انحطاط چيزى بر او نمى‌افزايد. نبايد دل را آزاد بگذاريم و هرچه خواست تسليم شويم و انجام دهيم. بايد تمرين كنيم كه دل را در مسيرى خاص هدايت نماييم و به حركت درآوريم، نه آن‌كه دل آزادانه به هرطرف كه خواست جولان دهد و تك‌تازى نمايد.

بايد به تدريج از تشتت و پراكندگى فكر و ذهن بكاهيم و آن را در جهتى خاص و آنچه موجب رضايت خداى متعال است متمركز نماييم. اين امور شدنى است، اما البته تمرين و پشت‌كار مى‌طلبد و مفت و مجانى به كسى داده نمى‌شود. اين‌كه انسان مالك دل خويش گردد گوهرى است نفيس كه به اين آسانى‌ها به چنگ كسى درنمى‌آيد، اما در عين حال با تلاش و همت و كوشش مى‌توان آن را صيد كرد و به كف آورد. ما بايد براى رفتار خود چارچوب تعيين كنيم، و اولين گام در اين مسير آن است كه واجبات و محرمات را به درستى رعايت نماييم. آن‌گاه پس از آن‌كه تلاش كرديم از اين چارچوب خارج نشويم، كم‌كم اين امر به حالات ذهنى و توجهات قلبى ما نيز سرايت مى‌كند و آنها نيز به تدريج از تسلط شيطان خارج شده و در اختيار خداوند قرار مى‌گيرد. استمرار اين


1. جاشيه (45)، 23.

وضع، پرده‌ها را از روى قلب و چشم و گوش انسان كنار مى‌زند و او را مصداق اين آيه مى‌گرداند كه: وَالَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَعُمْيانا.

اگر اين روند را دنبال كنيم و بر آن مداومت بورزيم، مى‌توانيم به مرحله‌اى برسيم كه ديگر به هنگام برخورد با آيات الهى كور و كر نباشيم و كلام خداوند را با گوش دل و جان بشنويم و نور و معنويت قرآن را ببينيم و از حقايق آن استفاده كنيم.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org