قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل ششم: وجدان‌گرايي

يكي ديگر از مكاتب واقع‌گراي اخلاقي، كه ريشه اخلاق را در واقعيت‌ها جستجو مي‌كند، مكتب وجدان‌گرايي است. مدعاي كلي اين مكتب اين است كه معيار و منشأ همه ارزش‌هاي اخلاقي، مطابقت يا مخالفت آنها با «وجدان اخلاقي» انسان است. هر چيزي كه مورد پذيرش وجدان اخلاقي باشد خوب، و هر چيزي كه با وجدان اخلاقي انسان‌ها ناسازگار باشد و موجب آزردگي و رنجش وجدان آنان شود، بد است.

1. مدافعان

‌بنيان‌گذار و طراح اصلي اين ديدگاه ژان ژاك روسو (1712 ـ 1778)، فيلسوف و متفكر برجستة فرانسوي، بود. وي معتقد بود كه انسان طبيعتاً خوب آفريده شده است و اگر سير طبيعي خودش را طي كند به گونه‌اي كه اگر عوامل اجتماعي انسان را از سير طبيعي زندگي‌اش منحرف نكنند، هر انساني به صورت طبيعي انساني اخلاقي خواهد بود. و به ارزش‌ها و فضايل اخلاقي عمل خواهد كرد. به تعبير خود وي «هر چه كه از دست خالق عالم جل شأنه بيرون مي‌آيد از عيب و نقص مبرّي است، ولي به محض اين كه به دست اولاد آدم رسيد فاسد مي‌شود.»(1)‌ برخي از نويسندگان با استناد به سخنان خود روسو درباره مباني ديدگاه او چنين گفته‌اند: «طبيعت، انسان را نيك خلق كرده ولي جامعه او را شرير تربيت نموده است. طبيعت، انسان را آزاد آفريده ولي جامعه او را بنده گردانيده است.


1. اميل يا آموزش و پرورش، ژان ژاك روسو، ترجمة غلامحسين زيرك زاده، (تهران: انتشارات چهره، 1360)، ص5.

‌طبيعت، انسان را خوشبخت ايجاد كرده ولي جامعه او را بدبخت و بيچاره نموده است. اين سه قضيه كه به هم مربوط است بيان يك حقيقت مي‌باشد: نسبت اجتماع به عالم طبيعت مانند نسبت شرّ است به خير. تمام استدلالات روسو متّكي به اصول فوق است.»(1)

‌البته روسو، نمايندة مكتب و جنبش رومانتيك بود. حتي برخي از نويسندگان بر اين باورند كه «روسو پدر جنبش رومانيك و مبدع دستگاه‌هايي است كه حقايق غير بشري را از عواطف بشري استنباط مي‌كنند».(2)‌ اين جنبش در نيمة دوم قرن هجدهم شكل گرفت. رومانتيك‌ها به طور كلي به حساسيت و احساس بسيار اهميت مي‌دادند.(3)‌ به ويژه احساس همدردي. «اين احساس در صورتي كاملاً اصيل شناخته مي‌شد كه مستقيم و شديد و عاري از هر گونه فكر باشد. شخص «حسّاس» كسي بود كه از ديدن يك خانوادة روستايي گرسنه و برهنه چنان متأثر مي‌شد كه اشك در چشمانش حلقه مي‌زد؛ اما همين شخص به نقشه‌هاي دقيق و حساب شده براي بهبود وضع طبقة روستايي هيچ دلبستگي نشان نمي‌داد.»(4)

2. كاركردهاي وجدان اخلاقي

‌در هر انساني يك نيرو و قوه‌اي خاص، به نام وجدان، قرار داده شده است كه هم بهترين ميزان تشخيص كار خوب از كار بد است و هم انسان را به انجام كارهاي خوب و پرهيز از كارهاي بد دستور مي‌دهد و راه صحيح تكامل را به او مي‌نماياند و هم به هنگام صدور


1. ر.ك: مقدمة كتاب قرارداد اجتماعي، ژان ژاك روسو، ترجمة غلامحسين زيرك زاده، (تهران: اديب، هفتم، 1368) مقدمة مترجم، ص16.

2. تاريخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريا بندري، ج2، ص939.

3. روسو، مدتي در نزد هيوم بود؛ اما پس از چندي رابطه خود را بنا بر دلايلي واهي با او قطع كرد و از نزد او رفت. هيوم، پس از اين واقعه، در توصيف روسو چنين گفت: «او در تمام عمرش فقط احساس كرده است و از اين لحاظ حساسيت او به درجه‌اي است كه من بالاتر از آن را نديده‌ام. اما اين حساسيت بيشتر باعث رنج او مي‌شود تا موجب لذت. مانند مردي است كه نه فقط لباس بلكه پوستش را هم از تنش كنده باشد و با اين حال او را روانة جنگ با عناصر سرسخت و سركش كرده باشند.» (همان، ص 948.)

4. همان، ص927.

‌گناه او را مورد مؤاخذه قرار داده، او را به جبران آن وادار مي‌كند. ‌روسو‌ در كتاب اميل‌ مي‌گويد: «از بين حقايق ... كدام را بايد سرمشق رفتار خود قرار دهم. و چه قوانيني را بايد متابعت نمايم، تا بتوانم وظيفة خود را در روي زمين، مطابق ميل آن كسي كه مرا خلق كرده است انجام دهم؟ در اينجا نيز ... دستورات خود را از فرمايشات فلسفه بزرگ نمي‌گيريم بلكه آن را در قلب خود مي‌يابم، كه به دست طبيعت با خطوط محو نشدني نوشته شده است. كافي است ببينم چه مي‌خواهم بكنم. آنچه را كه حس مي‌كنم خوب است حتماً خوب است؛ و آنچه را كه حس مي‌كنم بد است، يقيناً بد است. بهترين قاضي‌ها وجدان ما است.»(1)‌ و باز هم درباره محوريت وجدان اخلاقي در تعيين رفتارهاي انسان و تشخيص سره از ناسره مي‌گويد: «وجدان هرگز ما را فريب نمي‌دهد. اين او است كه راهنماي واقعي آدميان است. نسبت وجدان به روح مانند نسبت غريزه است به بدن. هر كس آن را متابعت نمايد به طبيعت اطاعت كرده است و بيم گمراه شدن ندارد.»(2)

‌«فقط وقتي مي‌خواهيم سر وجدان خود كلاه بگذاريم به پيچ و خم‌هاي استدلال متوسل مي‌شويم. ... وجدان صداي روح است و شهوت صداي جسم. بنابراين، تعجبي ندارد كه اغلب اين دو صدا مخالف هم باشد. به كدام از اين دو بايد گوش داد؟ اغلب عقلْ ما را فريب مي‌دهد، و به همين جهت هم حق داريم گاهي دلايل آن را نپذيريم.»(3)

روسو در فصلي از كتاب چهارم اميل به عنوان «اعتراف ديني يك كشيس ساوآيي»، در مخالفت با عقل و فلسفه از زبان كشيش ساوآيي كه مرتكب يك خطا و گناه شده بود و سپس متوجه اشتباه خود شده و خود را قانع مي‌كند كه خدايي وجود دارد و به بحث درباره قواعد رفتار مي‌پردازد، مي‌گويد: «من اين قواعد را از اصول هيچ حكمت بالغه‌اي استنتاج نمي‌كنم، بلكه آنها را در اعماق دل خود مي‌يابم كه دست طبيعت به خط جلي بر آن نقش كرده است. و از اين مقدمه اين نتيجه را مي‌پروراند كه وجدان در هر وضعي


1. اميل، ص201.

2. همان،ص 201 ـ 202.

3. همان، ص201.

‌راهنماي خطاناپذير عمل صواب است. اين قسمت از استدلال خود را چنين خاتمه مي‌دهد: خدا را شكر كه بدين گونه از اين دستگاه وحشت آور فلسفه آزاد شديم. ديگر بي‌هيچ نيازي به فضل و دانش مي‌توانيم انسان باشيم. اكنون كه از اتلاف عمر خود بر سر مطالعة اخلاقيات خلاص شديم، به قيمتي كمتر راهنماي مطمئن‌تري در پيچ و خم عظيم عقايد انساني به دست آورده‌ايم. وي مي‌گويد كه احساسات طبيعي ما را به خدمت منافع عمومي هدايت مي‌كنند و حال آن كه عقل ما را به سوي خودپرستي مي‌راند. پس براي آنكه صاحب تقوي و فضيلت باشيم فقط بايد به جاي عقل از احساسات پيروي كنيم.(1)

همان طور كه گفته شد يكي از مهم‌ترين كاركردهاي وجدان اخلاقي اين است كه در برابر انجام كارهاي خوب يا بد بي‌تفاوت نيست؛ بلكه انسان را در قبال انجام كارهاي بد مورد سرزنش و نكوهش قرار مي‌دهد. روسو در اين باره مي‌گويد: «راجع به پشيماني، كه در خفا جنايات پنهاني را مجازات مي‌كند، و حتي اغلب اوقات آن را علني مي‌سازد، چيزها مي‌گويند. واي، واي! آيا كسي در ميان ماست كه اين صداي مزاحم و ناراحت را نشنيده باشد؟ آنهايي كه از ملامت وجدان سخن مي‌گويند آن را آزمايش كرده‌اند. چقدر ميل داشتيم بتوانيم اين حس بيدادگر كه ما را آن قدر رنج مي‌دهد خفه كنيم. به دستورات طبيعت گوش بدهيم. آن وقت خواهيم ديد كه با چه ملاطفت و مهرباني بر ما حكمفرمايي مي‌كند و چگونه بعد از اطاعت او از كردار نيك خود لذت مي‌بريم.»(2)

‌به هر حال، «در اعماق همه روح‌ها يك اصل فطري عدالت و تقوا يافت مي‌شود كه ما علي رغم قوانين و عادات، اعمال خود و ديگران را از روي آن قضاوت مي‌نماييم؛ و خوب و بد آن را معلوم مي‌كنيم. اين اصل همان است كه من وجدان مي‌نامم ... اي وجدان! اي وجدان! اي غريزة ملكوتي! اي صداي جاويدان و آسماني! اي راهنماي مطمئن اين موجودات نادان و كم عقل! تو كه عاقل و آزاد هستي! اي آن كه نيكي و بدي را بدون خطا قضاوت مي‌كني! تو كه انسان را به خدا نزديك مي‌كني! تو هستي كه طبيعت او را


1. ر.ك: تاريخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريا بندري، ج2، ص950.

2. اميل، ص204.

نيك مي‌گرداني؛ و اعمال او را با قوانين اخلاقي وفق مي‌دهي. اگر تو نبودي من در خودم چيزي حس نمي‌كردم كه مرا فوق بهائم قرار دهد و تنها امتيازي كه بر آنها داشتم اين بود كه به وسيله فهم نامرتب و عقل نامنظم خود گمراه شوم و از خطايي به خطايي ديگر بيفتم.»(1)

3. دليل وجود وجدان: وجود احكام مورد اتفاق همگان

دليل روسو براي وجود وجدان اخلاقي در درون همه انسان‌ها اين است كه «مگر نمي‌بينيد كه عموم جهانيان كه در هر موضوعي با هم اختلاف نظر دارند فقط در باب وجدان كاملاً متفق الرأي مي‌باشند؟ ... آيا در دنيا مملكتي يافت مي‌شود كه در آن پايبند بودن به ايمان و عقيده، حفظ قول، ترحم، خيرخواهي و جوانمردي جنايت باشد؟ آدم خوب منفور باشد و آدم بد محترم؟»(2)«علاوه بر اين بر فرض هم نتوانيم به وسيله طبيعتِ خودْ اصل و ماهيت وجدان را بفهميم، يك چيز در درون ما شهادت مي‌دهد كه آن حتماً در ما وجود دارد.»(3)

4. تأثير اين ديدگاه در تعليم و تربيت

اين وجدان اخلاقي تا آنجا نيرومند و مؤثر است كه با وجود آنْ انسان نيازمند به مربي اخلاق نيست. به همين دليل روسو در مباحث اخلاقي و تربيتي بر اين باور است كه وظيفة اولياء و مربيان اين است كه بچه‌ها و كودكان را آزاد گذارند تا بر اساس طبيعت اولية خودشان رفتار كنند. مربيان لازم نيست تربيت اخلاقي خاصي را به كودكان تعليم دهند، خود طبيعت اين كار را كرده است و همه نيازهاي اخلاقي افراد انساني را، يعني همه اموري كه براي كمال انسان لازم است، در درون آنان تعبيه كرده است. تنها كار مربيان و اولياي كودكان اين است كه تلاش نمايند مفاسد اجتماعي و موانع محيطي موجب انحراف كودك از سير طبيعي زندگي‌اش نشوند.


1. همان، ص205 ـ 207.

2. همان، ص206.

3. همان.

وجدان انساني او را وادار مي‌كند كه به سوي راه خير و فضيلت برود و خودش هم در هر موقعيتي به انسان نشان مي‌دهد كه چه بايد بكند. اگر هم انحرافي پيدا كرد، او را به شدت مورد مؤاخذه قرار مي‌دهد و تا آنجا او را سرزنش مي‌كند و او را عذاب مي‌دهد كه ديگر هيچ رغبتي به سوي آن كار پيدا نكند. مگر اين كه عوامل اجتماعي به حدي او را منحرف كرده باشند كه وجدان او را ميرانده و خاموش كرده باشند وگرنه مادامي كه اين شعله روشن و اين نداي الهي در درون هر انساني بلند است، او خود به تنهايي و بدون راهنمايي ديگران مي‌تواند راه صواب را از راه خطا بيابد.‌

بنابراين، به عقيدة روسو، ملاك اخلاق و ارزش‌هاي اخلاقي وجدان است، و راه تحصيل اخلاقيات نيز گوش دادن به نداي وجدان و فطرت انساني است.

5. دليل ناكارآمدي وجدان در بسياري از انسان‌ها‌

روسو به اين مسأله توجه دارد كه وجدان اخلاقي در بسياري از انسان‌ها كاركردهاي خود را از دست داده است؛ از اين رو، خود وي با طرح اين مسأله، در تحليل و تعليل آن مي‌گويد: «اگر او با همه قلب‌ها سخن مي‌گويد، پس چرا كمتر دلي صداي او را مي‌شنود، و سخن او را گوش مي‌كند؟ علت اين است كه او به زبان طبيعت حرف مي‌زند، ولي هر چه در اطراف ما است ما را وا مي‌دارد طبيعت را فراموش كنيم. وجدان محجوب است، و انزوا و آرامش را دوست مي‌دارد. از مجامع و محافل، از قيل و قال وحشت دارد. ... از بس كه وجدان را طرد مي‌كنيم، بالاخره دلسرد مي‌شود. ديگر با ما سخن نمي‌گويد، به ما پاسخ نمي‌دهد، و به واسطة اين همه توهين كه به او شده و مي‌شود، به همان اندازه احضار او اشكال دارد كه طرد او اشكال داشت.»(1)

نقد و بررسي

‌اين مكتب خيلي جاذبه دارد. در نوشته‌ها و افكار انديشمندان مشرق زمين و مسلمانان نيز


1. همان، ص208.

‌تأثيرات زيادي داشته است. چيزي كه تأثيرگذاري اين مكتب را افزون كرده، اين است كه در معارف اسلامي نيز مي‌توان قرايني به سود آن يافت. تعبيراتي در آيات و روايات هست كه قابل تطبيق بر مدعيات اين مكتب است. اما اگر نيك بنگريم اين نظريه و مكتب نيز از بيان حقيقت اخلاق و اخلاقيات عاجز است.

‌آنچه را كه ما به عنوان وجدان اخلاقي مي‌ناميم و خيلي هم براي آن قداست قائليم، يك نيروي خاصي در وجود ما نيست. حقيقت مسأله اين است كه اگر وجدان را تحليل كنيم خواهيم ديد كه وجدان اخلاقي در جهتي كه مربوط به شناخت خوب و بد است، همان عقل است. شناخت، كار عقل است. اما اين كه انسان را پس از انجام كار ستايش يا سرزنش مي‌كند اين هم يك تحليل روان‌شناختي ديگري دارد. حقيقت مطلب اين است كه انسان يك ملكاتي دارد كه در اثر كمك علم و عمل براي او حاصل مي‌شوند. ارزش‌هايي را كه شناخته است و در عمل نيز آنها را به كار گرفته است، آرام آرام براي او ملكه شده‌اند؛ بنابر اين اگر انسان كاري را بر خلاف آنها انجام دهد، انسان ناراحت مي‌شود. يعني ملكاتي كه، بر اساس شناخت ارزش‌ها، براي انسان حاصل شده‌اند اقتضا دارند كه آنچه با آنها مخالف باشد، طرد نمايند. علت ندامت پس از انجام كار بد اين است كه وقتي انسان مي‌فهمد كه كمالي را از دست داده و نقصي در انسانيتش پديد آمده است، اين حالت ندامت براي او حاصل مي‌شود. همان طور كه در مراحل پايين‌تر اين حالت رخ مي‌دهد. مثلاً زماني كه انسان سرمايه‌اي را از دست مي‌دهد، ناراحت مي‌شود. در مسائل اخلاقي نيز وقتي فرد متوجه مي‌شود كه سرماية معنوي عظيمي را از دست داده است ناراحت مي‌شود. و خود را سرزنش مي‌كند كه چرا آن سرمايه را از دست داده است و چرا خود را از كمالي كه برايش فراهم بود، محروم كرده است. همه اينها در صورتي است كه آن ارزش‌ها را پذيرفته باشد و چنان ملكه‌اي نيز براي او به وجود آمده باشد؛ اما اگر ارزش‌هاي ديگري را براي خود تعريف كرده باشد، يعني بنيان معرفتي و شناختي او از ابتدا خطا باشد و در محيطي رشد كرده باشد كه ارزش‌هاي انحرافي را به او تعليم داده باشند، در آن صورت هرگز وجدانش از برخي اموري كه ما آنها را گناهان بزرگي مي‌دانيم آزرده

‌نخواهد شد. به طور خلاصه، مي‌توان گفت اين سخن كه وجدان چيزي است كه هم درك مي‌كند و هم دادگاه تشكيل مي‌دهد و افراد را مورد ستايش يا سرزنش قرار مي‌دهد، بيشتر براي خطابه و شعر مفيد است؛ اما هيچ مبناي فلسفي و عقلاني ندارد.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org