- سخن ناشر
- كليات
- دستهبندي مكاتب و نظريات اخلاقي
- بخش اول: مكاتب غير واقعگرا
- فصل اول: احساسگرايي
- فصل دوم: توصيهگرايي
- فصل سوم: جامعهگرايي
- فصل چهارم: قراردادگرايي
- فصل پنجم: نظريه امر الهي
- بخش دوم: مكاتب واقعگراي طبيعي
- فصل اول: لذتگرايي
- فصل دوم: سودگرايي
- فصل سوم: مكتب ديگرگرايي
- فصل چهارم: قدرتگرايي
- فصل پنجم: تطورگرايي
- فصل ششم: وجدانگرايي
- بخش سوم: مكاتب واقعگراي مابعدالطبيعي
- فصل اول: مكتب كلبي
- فصل دوم: مكتب رواقي
- فصل سوم: نظريه كانت
- فصل چهارم: مكتب سعادتگرايي
- فصل پنجم: نظريه اخلاقي اسلام
- فهرست منابع
فصل اول: احساسگرايي
احساسگرايي(1) يكي از مشهورترين نظريات غيرتوصيفي و غيرشناختي(2) درباره احكام اخلاقي است كه انديشمندان مهم و برجستهاي را مجذوب خود كرده است؛(3) اين نظريه روزگاري نه چندان دور، از دهة سوم قرن بيستم تا چند دهه پس از آن، ذهن و زبان بسياري از فيلسوفان اخلاقي مغرب زمين را به خود مشغول كرده بود. اين ديدگاه نيز مانند بسياري ديگر از مكاتب اخلاقي به گونههاي مختلفي تقرير و تبيين شده است. اما، به طور كلي، ميتوان گفت كه مدافعان اين نظريه احكام اخلاقي را از سنخ جملات خبري يا «قضيه» نميدانند و در نتيجه صدق و كذبپذيري آنها را نيز نميپذيرند.(4) يگانه كاركرد و نقش احكام و جملات اخلاقي، از نظر آنان، اين است كه احساسات خاص گوينده را ابراز كرده و احياناً احساسات مشابهي را در شنونده نيز برميانگيزانند. به بيان ديگر، احساسگرايان بر
1. Emotivism.
2. Non ـ cognitive.
3. ر.ك: «فلسفه اخلاق»، ر. م. هير، ترجمة محمد سعيدي مهر، در كيهان انديشه، شمارة 52، ص 119.
4. گفتني است كه درباره حامل صدق يا صدقپذير (truth ـ bearer) ديدگاههاي مختلفي در ميان انديشمندان غربي مطرح شده است: برخي جمله (sentence) را به عنوان موصوف صدق يا كذب تلقي كردهاند و برخي آن چيزي كه در جملة خبري بيان يا گفته ميشود (=statement) را و برخي ديگر گزاره يا قضيه (proposition)، را به عنوان صدقپذير معرفي كردهاند. (براي مطالعة بيشتر، ر.ك:
Philosophy of Logic, Susan Haack, (Cambridge, 1978), p79 - 83.
در عين حال، احساسگرايان معتقدند كه احكام اخلاقي، اساساً از سنخ انشائيات هستند و در نتيجه قابليت صدق و كذب را ندارند و به اصطلاح تخصصاً از اين قلمرو خارجند.
اين باورند كه جملات اخلاقي از سنخ جملات انشائي بوده و به هيچ رو نميتوان آنها را به جملات خبري تحويل كرد. جملات اخلاقي به منظور تبادل اطلاعات وضع نشدهاند و توانايي واقعنمايي را ندارند. همة هنر آنها اين است كه احساسات خاص گوينده را نشان دهند. گزارههاي اخلاقي از نظر احساسگرايان گزارههايي غيرشناختي و غيرواقعگرايانه هستند. «زيد دروغگو است»، بيانگر چيزي است كه يا صادق است يا كاذب؛ ولي گزاره «دروغگويي خطا است» اصلاً بيانگر هيچ چيزي نيست.
1. علل پيدايش نظريه احساسگرايي
به راستي چه عامل يا عواملي موجب پيدايش چنين نظريهاي در ميان فيلسوفان اخلاقي غرب شد؟ به نظر ميرسد، دو عامل عمده در بروز نظريههاي غير شناختي، به طور كلي، و نظريه احساسگرايي، به طور خاص، نقش داشتهاند: يكي حاكميت روحية تجربهگرايي بر كل حوزة انديشه فيلسوفان غرب كه افراطيترين صورت آن را در پوزيتيويسم منطقي اوايل قرن بيستم ملاحظه ميكنيم(1) و ديگري عدم وجود نظريهاي منسجم و منطقي در باب تحليل گزارهها و احكام اخلاقي، و به عبارت ديگر، نارسايي و ناكارآمدي نظريههاي موجود در باب تحليل گزارههاي اخلاقي.
1ـ1. پوزيتيويسم منطقي
در حقيقت عامل اصلي پيدايش نظريه احساسگرايي در حوزة فلسفه اخلاق، تحولي بود كه در ساير حوزهها رخ داد كه ابتدا تحت عنوان تجربهگرايي منطقي(2) معرفي شد و سپس به پوزيتيويسم منطقي نامگذاري گرديد.(3) در دهة 1920 عدهاي از رياضيدانان، فيزيكدانان و
1. ر.ك: درآمدي به فلسفه اخلاق، آر. اف. اتكينسون، ترجمة سهراب علوينيا، (تهران: مركز ترجمه و نشر كتاب، 1369)، ص139.
2. Logical Empirisism.
3. See: ‘‘Emotivism’’, by Michael Smith, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, ed. Edward Craig, (New York: Routledge, 1998) V. 3, p. 292.
فيلسوفان معروف، به رهبري موريتسشيليك، در وين گرد هم آمدند و مباني و پايههاي انديشه پوزيتيويسم منطقي را پيريزي كردند. اعضاي اين حلقه، به شدت، متأثر از پييشرفتهاي علوم تجربي و كارايي روش تجربي بودند و از اين رو تجربه را معيار و مبناي هر گونه علمي ميدانستند. آموزه تحقيقپذيري تجربي از مهمترين آموزههاي اين حلقه بود. بر اساس اين آموزه تنها دو دسته از جملات را ميتوان معنادار دانست: نخست احكام و قضاياي تجربي، يعني جملاتي كه بتوان به گونهاي از طريق تجربه و آزمون حسي درستي يا نادرستي آنها را نشان داد، البته اين نوع احكام در حقيقت چيزي بيش از يك فرضيه نخواهند بود؛ زيرا به صورت احتمالي صادقاند، چون با تجربه نميتوان صدق قطعي يك چيز را اثبات كرد. و ديگر جملاتي كه محمول آنها به گونهاي در موضوع مندرج باشد، يعني احكام تحليلي. احكام و جملات تحليلي به نحو ضروري صادقاند، هر چند ربطي به واقعيات تجربي ندارند.(1) بر اساس اين نظريه جملاتي كه نه تحليلياند و نه از راه تجربه تحقيقپذير، جملاتي بيمعنا خواهند بود. قضاياي رياضي و منطقي، در ذيل احكام تحليلي جاي ميگيرند و قضاياي علمي و گزارههاي روزمره، تا آنجا كه صرفاً بيانگر واقعيات باشند، از جملة قضاياي تجربي به حساب ميآيند.(2)
روشن است كه بر اساس اين آموزه، بسياري از احكام و جملات، از جمله جملات اخلاقي، را نميتوان معنادار دانست. زيرا احكام اخلاقي نه از سنخ احكام تحليلياند، به گونهاي كه معناي محمول آنها را بتوان از تحليل معناي موضوعشان استخراج كرد و نه قابليت تحقيقپذيري تجربي را دارند. زيرا هيچ كس، حتي شهودگراياني مانند مور، ادعا نكرده است كه جملاتي مانند «راستگويي خوب است»، «بايد به عدالت رفتار كرد» و امثال آن، از راه حس و تجربه به دست ميآيند. نتيجه آن كه نميتوان هيچ جايگاهي براي جملات اخلاقي در نظام فكري پوزيتيويسم منطقي جستجو كرد.
1. ‘‘Ayer, Alfred Jules’’, by Graham MacDonad in Routledge Encyclopedia of Philosophy, V. 1, p. 615.
2. ر.ك: فلسفه اخلاق در قرن بيستم، مري وارنوك، ترجمة ابوالقاسم فنائي، (قم: بوستان كتاب، 1380)، ص104.
در عين حال، اخلاق و اخلاقيات بخشي اصيل و بنيادين از حيات اجتماعي آدميان را تشكيل ميدهند. بنابراين، هيچ فيلسوفي نميتواند به سادگي از كنار آنها بگذرد و آنها را ناديده بگيرد. به همين دليل است كه برخي از اعضاي برجسته و مشهور حلقه وين نيز، به رغم آن كه جملات اخلاقي را بيمعنا ميپنداشتند، به تحليل آنها پرداختند. به عنوان مثال، رودولف كارنپ (1891 ـ 1970)، كه از اعضاي اصلي اين حلقه و شايد نخستين فردي بود كه به شيليك پيوست، نظريه «امرگرايي» را در تحليل جملات اخلاقي بيان كرد.(1) و آلفرد جوليس اير(2) (1910 ـ 1989) نيز، كه در سال 1932 با سفارش گيلبرت رايل به وين رفته بود در جلسات اعضاي حلقه وين شركت ميكرد و در نتيجه تحت تأثير پوزيتيويسم منطقي اعضاي حلقه وين قرار گرفت(3) و سرانجام بر اساس همين آموزه بود كه نظريه احساسگرايي را، در نخستين و پر آوازهترين كتاب خود، زبان، حقيقت و منطق، كه به دليل اختصار و اتقانش به مانيفست حلقة وين شهرت يافته است، طرح كرد. خود وي در همان كتاب ميگويد: «وظيفه ما است كه در باب تصديقات و احكام مربوط به ارزش (يا غايات) بحثي بنمائيم كه هم خود رضايتبخش باشد و هم با اصول كلي تجربي ما مطابق درآيد.»(4) و اين نشانه خوبي است براي تأثيرپذيري اين نظريه اخلاقي از پوزيتيويسم منطقي. بنابراين، اگر بگوييم نظريه احساسگرايي مولود پوزيتيويسم منطقي، به ويژه آموزه معناداري اين مكتب، است مبالغه نكردهايم.
1. بر اساس نظريه امرگرايي، همه جملات اخلاقي قابل تحويل و تحليل به امر و نهي هستند. به عنوان مثال، «تو نبايد دزدي كني»، به عقيدة كارنپ، بياني خطاانگيز از «دزدي نكن» است و «راستگويي خوب است»، بياني خطاانگيز از «راستگو باش» ميباشد. (ر.ك: فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ج. وارنوك، ترجمة صادق لاريجاني، ص26).
2. Alfred Jules Ayer.
3.‘‘Ayer, Alfred Jules’’, by Graham MacDonald in Routledge Encyclopedia of Philosophy, V. 1, p. 615.
4. زبان، حقيقت و منطق، آ. ج. اير، ترجمة منوچهر بزرگمهر، (تهران: دانشگاه صنعتي شريف، بيتا)، ص 137.
2ـ1. نارسايي ديدگاههاي پيشين
پيش از احساسگرايان، نظريه رايج در باب احكام اخلاقي اين بود كه هر چند احكام و جملات ارزشي و اخلاقي را نميتوان با مراجعه مستقيم به تجربة حسي تحقيقپذير دانست، اما ميتوان آنها را به طور دقيق به گزارههايي كه مستقيماً تحقيقپذيرند ترجمه و تعبير كرد. و بدين ترتيب ميتوان احكام اخلاقي را از جملة احكام تجربي قلمداد كرده و آنها را از خطر بيمعنايي رهانيد. يكي از تفاسير اين ديدگاه «ذهنگرايي ساده»(1) نام داشت و ديگري «سودگرايي».(2) ذهنگرايان بر اين باور بودند كه جملات اخلاقي صرفاً به منظور اعلام پسند يا ناپسند گوينده يا عموم مردم نسبت به عمل خاصي به كار ميروند. به عبارت ديگر، ذهنگرايان بر اين باور بودند كه جملات اخلاقي صرفاً براي گزارش از عالم دروني افراد به كار ميروند. «راستگويي خوب است» يعني «راستگويي مورد پسند گوينده يا عموم مردم است».
اشكالات موجود در نظريه ذهنگرايي ساده را ميتوان يكي ديگر از دلايل گرايش برخي از فيلسوفان به نظرية احساسگرايي، كه به يك معنا تقريري ديگر از همان نظريه ذهنگرايي است،(3) دانست.(4)
اير، در نقد نظريه ذهنگرايي ميگويد:
نظر اصالت ذهني را بر اين كه عملي را صواب، يا چيزي را خوب خواندن، بدين معني است كه معمولاً مورد تصويب واقع ميشود، رد ميكنيم؛ زيرا تناقض در اين نيست كه بگوييم بعضي از اعمال كه معمولاً مورد تصويب واقع ميشوند
1. Simple subjectivism
2. Utilitarianism.
3. ر.ك: زبان، حقيقت و منطق، آ. ج. اير، ترجمة منوچهر بزرگمهر، (تهران: دانشگاه صنعتي شريف، بيتا)، ص148.
4. ر.ك: درآمدي به فلسفه اخلاق، آر. اف. اتكينسون، ترجمة سهراب علوينيا، (تهران: مركز ترجمه و نشر كتاب، 1369)، ص139 ـ 140.
صواب نيستند، يا بعضي چيزها كه معمولاً مورد تصويب قرار ميگيرند، خوب نيستند. همچنين نظر ديگر اصالت ذهنيان را رد ميكنيم كه ميگويند: گفتن اين كه عمل معيني صواب است يا چيز معيني خوب است، به اين معني است كه گوينده خودش آن را تصويب ميكند، به دليل اين كه در قول كسي كه اقرار نمايد بعضي اوقات آنچه بد يا خطا بوده، تصويب ميكند، تناقضي نيست.(1)
بدين ترتيب اير اين ديدگاه را كه ميكوشيد تا محمولات اخلاقي، مانند «خوب»، «بد» و امثال آن را به محمولات تجربيِ «مورد پسند عموم» يا «مورد پسند من» ترجمه كند، نميپذيرد و آن را مردود ميداند و درست به همين دليل نظرية سودگرايي را نيز مردود ميداند. زيرا اگر بگوييم گاهي اوقات انجام عملي كه موجب بيشترين خوشبختي ميشود نادرست است، تناقضگويي نكردهايم. بنابراين، دانسته ميشود كه «عمل درست» و «عمل منتهي شونده به بيشترين خوشبختي» نميتوانند هم معنا باشند. بر اين اساس، هرگز نميتوان جملات و مفاهيم اخلاقي را به جملات و مفاهيم تجربهپذير ترجمه كرد.(2)
2. احساسگرايي اير
اير به منظور تقرير رأي خود، بحث خويش را با بررسي نظام متعارف علم اخلاق آغاز ميكند.(3) وي ميگويد نظام متعارف علم اخلاق، آن گونه كه در آثار فيلسوفان اخلاق مطرح شده است، متشكل از چهار جزء غير مرتبط با هم است كه اغلب در نوشتههاي فيلسوفان اخلاق به هم آميخته ميشوند و لذا موجب خلط مباحث ميگردند.
1. زبان، حقيقت و منطق، آ. ج. اير، ترجمة منوچهر بزرگمهر، (تهران: دانشگاه صنعتي شريف، بيتا)، ص141.
2. ر.ك: فلسفه اخلاق در قرن بيستم، مري وارنوك، ترجمة ابوالقاسم فنائي، (قم: بوستان كتاب، 1380)، ص105 ـ 106.
3. براي آشنايي بيشتر با ديدگاه اير، ر.ك: زبان، حقيقت و منطق، آ. ج. اير، ترجمة منوچهر بزرگمهر، (تهران: دانشگاه صنعتي شريف، بيتا)، ص137 ـ 157. گفتني است كه بحث حاضر از همين كتاب اقتباس شده است.
1. قضايايي كه بيان كننده تعريف اصطلاحات اخلاقياند.
2. قضايايي كه توصيفگر تجارب اخلاقي و بيان كنندة علل و اسباب اين گونه تجارب هستند.
3. دستورات و اوامري كه فضايل اخلاقي خوانده ميشوند.
4. تصديقهاي واقعي اخلاقي، يعني احكامي كه بر خوبي يا بدي كار خاصي دلالت دارند.
وي بر اين باور است كه از ميان اين چهار بحث، تنها بحث اول است كه ميتواند به عنوان موضوع فلسفة اخلاق دانسته شود. قضاياي قسم دوم، توصيف تجربة اخلاقي، در حقيقت جزو علم روانشناسي يا جامعهشناسي محسوب ميشوند. دسته سوم نيز اصلاً قضيه نيستند تا متعلق به شعبهاي از علوم يا فلسفه باشند. و قسم چهارم نيز چون «نه تعريف است، نه شرح بر تعاريف و نه نقل قول، لذا ميتوانيم بگوييم كه به فلسفه اخلاق ارتباطي ندارند. لذا هيچ كتابي درباره فلسفه اخلاق نبايد حاوي گفتههاي اخلاقي باشد. ولي با ارائة تحليل اصطلاحات اخلاقي بايد نشان بدهد كه اين گونه گفتهها به چه مقولهاي تعلق دارند.»
اير پس از بيان اين مقدمه، و پس از نقد و بررسي دو ديدگاه ذهنگرايي ساده و سودگرايي و ناكافي دانستن آنها، به تبيين ديدگاه خود پرداخته و ميگويد مفاهيمي كه در ناحية محمول جملات اخلاقي به كار برده ميشوند، در حقيقت، مفهومنما(1) يا مفهوم كاذباند و نه مفاهيم حقيقي و واقعي كه بر اوصافي كه از طريق حواس قابل درك باشند دلالت كنند. به همين دليل قابل تحليل نيستند. «حضور علامتي اخلاقي در قضيه، چيزي به مضمون واقعي آن نميافزايد. مثلاً اگر به كسي بگوييم «تو كار بدي كردي كه آن پول را دزديدي»، با علاوه كردن اين كه «تو كار بدي كردي» خبر ديگري درباره آن ندادهايم. فقط عدم تصويب اخلاقي خود را اظهار داشتهايم. درست مانند آن است كه با لحني حاكي از وحشت گفته باشيم «تو پول را دزديدي» يا اين كه خبر را با علاوه كردن علامت تعجب
1. Pseudo - concept.
نوشته باشيم. لحن وحشت يا علائم تعجب، چيزي به معني واقعي جمله نميافزايد. فقط ميرساند كه اظهار اين خبر نزد گويندة آن با پارهاي احساسات همراه بوده است.»(1)
بنابراين، اين جملة اخلاقي كه «دزديدن پول بد است» جملهاي بيمعنا است و لذا قابليت تصديق يا تكذيب را ندارد. جملة فوق مثل اين است كه گفته باشم «دزديدن پول!». طرز نوشتن و گفتن آن نشان دهندة احساس عدم تصويب من نسبت به عمل دزديدن است. كس ديگري ممكن است با نظر من درباره اين عمل مخالف باشد و با من درباره اين احساس اخلاقيام به مشاجره برخيزد، اما نميتواند قول من را نقض كند. «زيرا من با گفتن اين كه نوع عمل معيني صواب است يا خطا، خبر واقعي ندادهام، حتي خبري درباره وضع ذهني خود. تنها پارهاي عواطف اخلاقي را اظهار كردهام.»(2) آن شخص ديگر نيز صرفاً احساسات و عواطف اخلاقي خودش را ابراز كرده است. اگر كسي سؤال كند كه كدام يك از ما درست ميگوييم، سؤال او بيمعنا خواهد بود. «زيرا هيچ يك از ما قضيهاي حقيقي را عنوان نميدارد» تا قابليت صدق و كذب داشته باشد. از اين رو استدلال درباره احكام اخلاقي ناممكن است. نهايت كار ما بيان ما في الضمير خودمان و ابراز عواطف است. به همين دليل است كه اين نظريه به نظريه اخلاقي اُه ـ هورا معروف شده است.(3)
البته، اير نکته مهم ديگري را دربارة كاركرد جملات اخلاقي بيان ميكند كه توسط مدافعان بعدي اين نظريه بسط بيشتري يافت و آن اين كه جملات اخلاقي، افزون بر ابراز احساسات گوينده، نقش برانگيختن احساسات و تحريك به عمل را در شنونده نيز ايفا ميكنند. حتي بعضاً متضمن امر و فرمان نيز هستند. اما آنچه كه در نظريه اير مهم است اين است كه جملات اخلاقي هيچ گونه جنبه اخباري ندارند، حتي از احساسات گوينده نيز
1. زبان، حقيقت و منطق، آ. ج. اير، ترجمة منوچهر بزرگمهر، (تهران: دانشگاه صنعتي شريف، بيتا)، ص145 ـ 146.
2. همان، ص 146.
3.‘‘Ayer, Alfred Jules’’, by Graham MacDonad in Routledge Encyclopedia of Philosophy, V. 1, p. 617.
خبر نميدهند. به تعبير خود وي: «در گفتن اين كه مدارا و تساهل فضيلت است» من خبري درباره احساسات خود يا درباره چيز ديگري ندادهام. من فقط احساسات خود را ابراز كردهام و اين فرق دارد با اين كه لفظاً بگويم من داراي اين احساسات هستم.»(1)
اير در پايان تنها ايراد ممكن بر نظريه خود را همان ايراد جورج ادوارد مور بر نظريه ذهنگرايي ساده ميداند. يعني اين كه بر اساس اين نظريه باب مشاجرات اخلاقي بسته خواهد شد؛ اگر كسي بگويد «صرفهجويي فضيلت است» و شخص ديگر، در مقابل، ادعا كند كه «صرفهجويي رذيلت است» در واقع اين دو با يكديگر مشاجره و اختلافي نخواهند داشت و ممكن است نظر هر دوي آنها صحيح باشد. يعني هيچ دليلي بر ابطال هيچ طرفي نميتوان اقامه كرد. حال آن كه ما در زندگي و رفتار متعارف خود درباره مسائل ارزشي با يكديگر مشاجره ميكنيم و رأي طرف مقابلمان را محكوم مينماييم.
اما اير در پاسخ اين ايراد ميگويد، ما درباره مسائل مربوط به ارزش با يكديگر مشاجره نميكنيم. بلكه بحث و گفتگوي ما بر سر مسأله امر واقع است. يعني ما سعي ميكنيم كه نشان دهيم طرف مقابلمان درباره واقعيتهاي قضيه اشتباه كرده است. «چنين استدلال ميكنيم كه باعث و انگيزة فاعلِ فعل را بد فهميده است يا حكم او درباره تأثيرهاي كار، يا درباره تأثيرهاي احتمالي آن، به واسطة علم فاعل فعل، درست نبوده است، يا اوضاع و شرايط خاصي را كه فاعلِ فعل در آن قرار داشته است به حساب نياورده. يا اين كه ميتوانيم از دلائل كليتري ـ درباره تأثيرهايي كه نوع معيني از كارها پديد ميآورد، يا صفاتي كه معمولاً در حين انجام آنها بروز ميكندـ استفاده كنيم.»(2) همة اين كارها را به اميد راضي كردن مخالف خود براي پذيرش رأي ما درباره امور واقع تجربي و اتخاذ همان وضع اخلاقي مورد قبول ما انجام ميدهيم. طبيعتاً اگر مخالف ما داراي تربيت اخلاقي و اجتماعي يكساني با ما باشد انتظار ما بيجهت نيست. اما اگر طرف مقابل داراي تربيت
1. زبان، حقيقت و منطق، آ. ج. اير، ترجمة منوچهر بزرگمهر، (تهران: دانشگاه صنعتي شريف، بيتا)، ص149.
2. همان، ص 152.
اخلاقي متفاوتي باشد، در آن صورت با چنين استدلالهايي نميتوان با او به بحث و مشاجره پرداخت. «در اين مورد ميگوييم استدلال با او غير ممكن است؛ زيرا حس اخلاقياش منحرف است، يا رشد كافي نيافته است.»(1)
خلاصه آن كه، استدلال در باب مسائل اخلاقي تنها در موردي ممكن است كه نوعي نظام ارزشي از پيش مفروض گرفته شود. به عنوان مثال، اگر طرف مقابل ما اين اصل را پذيرفته باشد كه «ظلم بد است» در آن صورت ميتوانيم با دليل به او بقبولانيم كه «سقط جنين بد است». به اين صورت كه نشان دهيم، سقط جنين يكي از مصاديق ظلم است. البته روشن است كه اين كار، مسألهاي مربوط به امور واقع است و نه ارزش. «آنچه دربارهاش استدلال نميكنيم و نميتوانيم بكنيم، صحت و اعتبار خود اين اصول اخلاقي است. اينها را تنها بر حسب احساسات خود، ميستاييم يا محكوم ميكنيم.»(2)
1ـ2. بررسي و نقد
أ. مدعايي بيدليل:
سخنان اير در كتاب زبان، حقيقت و منطق بيشتر بيان يك ديدگاه است تا استدلال بر آن. اير هيچ دليلي براي اثبات نظريه خود ذكر نكرده است. بلكه مدعايي بيدليل ارائه داده است.
ب. شرح ديدگاه ديگران و نه ارائة ديدگاهي جديد:
نکته ديگري كه درباره اين نظريه لازم است در نظر داشته باشيم اين است كه اير مبتكر اين نظريه نيست. بلكه تنها كاري كه وي كرده است اين بوده كه تبيين دقيقي از اين نظريه ارائه
1. همان، ص 153.
2. فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ج. وارنوك، ترجمة صادق لاريجاني، (تهران: مركز ترجمه و نشر كتاب، دوم، 1368)، ص28.
داده است. توضيح آن كه، پيش از انتشار كتاب اير، نظرية احساسگرايي در ميان برخي از فيلسوفان اخلاق رواج داشت. اما اين كتاب فقط به دليل سبك خاص نوشتاري خود، و همچنين به سبب رشد و شيوع پوزيتيويسم منطقي در دهههاي مياني قرن بيستم، توانست به منشور اين ديدگاه بدل شود. به عنوان مثال، سيزده سال پيش از انتشار كتاب اير، دو نفر از فيلسوفان به نامهاي اوگدن(1) و ريچاردز(2) در كتابي با عنوان معناي معنا، كه با همكاري يكديگر منتشر كردند، ، همين ديدگاه را بيان كردهاند:
ادعا شده است كه «خوبي» دالّ بر مفهومي بيبديل و تحليل ناپذير است ... كه موضوع فلسفة اخلاق است. اما اين واژه وقتي چنين به كار ميرود مطلقاً بر هيچ چيزي دلالت نداشته و نقش نمادين ندارد؛ مثلاً وقتي كه اين واژه را در جملة «اين خوب است» به كار ميبريم صرفاً به اين، اشاره كردهايم و افزودنِ «خوب است» مطلقاً هيچ تفاوتي در مشار اليه ايجاد نميكند. از سوي ديگر، وقتي ميگوييم: «اين شيء قرمز است»، الحاق «قرمز است» به «اين شيء»، تسرّي امر مورد اشاره ما را به چيزي ديگر كه قرمز است نمودار ميكند. اما «خوب است» هيچ نقش نمادين قابل مقايسه (با «قرمز است») ندارد؛ اين واژه تنها به عنوان نمادي احساسي به كار ميآيد كه بيانگر گرايش ما نسبت به «اين» و شايد برانگيزاننده گرايشهاي مشابهي در ديگران يا محرك آنان به سوي اين يا آن نوع از عمل باشد.(3)
ج. تكيه بر اصل تحقيقپذيري:
يكي از جديترين اشكالات اين نظريه اين است كه با تكيه بر يك اصل نادرست در باب
1. Ogden.
2. Richards.
3. فلسفه اخلاق در قرن بيستم، مري وارنوك، ترجمة ابوالقاسم فنائي، (قم: بوستان كتاب، 1380)،
ص109. به نقل از:
The Meaning of Meaning, p.125.
معيار معناداري كوشيده است كه گزارههاي اخلاقي را بيمعنا تلقي كند.(1) اصل تحقيقپذيري داراي اشكالات عديدهاي است كه اجمالاً به برخي از آنها اشاره ميكنيم:(2)
اولاً، بر اساس اين معيار، مهمترين پايههاي معرفت، يعني معرفت حضوري و بديهيات عقلي از دست ميرود. و با از دست دادن آنها نميتوان هيچ گونه تبيين معقولي براي صحت شناخت و مطابقت آن با واقع ارائه داد.
ثانياً، پوزيتيويستها با اتخاذ اين اصل، نقطه اتكاء خود را بر ادراك حسي قرار دادهاند كه لرزانترين و بياعتبارترين نقطهها در شناخت است و شناخت حسي بيش از هر شناختي در معرض خطا ميباشد. و با توجه به اين كه شناخت حسي هم در واقع در درون انسان تحقق مييابد راه را براي اثبات منطقي جهان خارج، بر خودشان مسدود ساختهاند.
ثالثاً، اين ادعا كه مفاهيم اخلاقي و متافيزيكي، پوچ و فاقد محتوي هستند، ادعايي گزاف و واضح البطلان است؛ زيرا اگر الفاظي كه دلالت بر اين مفاهيم دارند به كلي فاقد معني بودند فرقي با الفاظ مهمل نميداشتند و نفي و اثبات آنها يكسان ميبود. در صورتي كه مثلاً آتش را علت حرارت دانستن، يا عدالت را خوب دانستن، هيچ گاه با عكس آنها يكسان نيست. حتي كساني كه اصل عليت را انكار ميكنند و يا عدالت را خوب نميدانند در حقيقت منكر قضايايي هستند كه مفهوم و معناي آنها را درك كردهاند.
و رابعاً، بر اساس اين مبنا، جايي براي هيچ قانون علمي به عنوان يك قضيه كلي و قطعي و ضروري، باقي نميماند؛ زيرا اين ويژگيها به هيچ وجه قابل اثبات حسي نيست و در هر موردي كه تجربة حسي انجام گرفت، حداكثر اين است كه، تنها ميتوان همان مورد را پذيرفت و در جايي كه تجربة حسي انجام نگيرد بايد سكوت كرد و مطلقاً از نفي و اثبات خودداري نمود.
1. البته اير در پيشگفتار طبع دوم كتاب خود با اشاره به همين نقد، ميگويد نبايد نظريه احساسگرايي را محصول اصل تحقيقپذيري دانست؛ زيرا حتي اگر اصل تحقيقپذيري رد شود باز هم ميتوان از نظريه احساسگرايي در باب اخلاق دفاع كرد. هر چند كه وي نحوه دفاع را ذكر نميكند.
2. براي توضيح بيشتر، ر.ك: آموزش فلسفه، ج1، ص213 ـ 215. (تهران: نشر بين الملل، سوم، 1382)
3. احساسگرايي استيونسن
نظريه احساسگرايي توسط برخي ديگر از فيلسوفان اخلاق مورد بررسي قرار گرفت و تا حدودي نقاط ضعف آن بر طرف شد. يكي ديگر از مشهورترين مدافعان اين نظريه چارلز لسلي استيونسن(1) (1908 ـ 1979) است؛ بدون ترديد نام وي مهمترين نام در تاريخ تحول اين نظريه است.(2) نظريه وي در فيلسوفان پس از او نيز تأثير فراوان داشته است. به گونهاي كه نظريه توصيهگرايي هير را ميتوان دنبالة همين رأي تلقي كرد.(3)
استيونسن ابتدا شرايطي را بيان ميكند كه معتقد است هر گونه تعريفي از واژة «خوبي» بايد واجد آنها باشد. شرط اول اين است كه هر تحليلي كه از اين واژه ارائه ميدهيم بايد راه اختلاف درباره اين كه چيزي خوب است يا نه را باز نگه دارد. شرط دوم اين است كه «خوبي» بايد واجد جاذبه و كشش خاصي باشد؛ يعني گفتن اين كه چيزي خوب است دست كم بايد گرايشي به وادار ساختن شخص به عمل بر طبق آن داشته باشد. شرط سوم اين است كه حضور و غيبت «خوبي» در چيزي نبايد به مدد استفاده از هيچ روش علمي تحقيقپذير باشد.(4)
سپس ميگويد معنايي واحد براي كلمة «خوبي» هست كه همه اين شرايط را استيفاء ميكند و آن همان چيزي است كه به كمك واژة «احساسي» تحليل ميشود.
وي براي توجيهپذير كردن اختلافات اخلاقي، معتقد است كه «نخست بايد سعي كنيم خط تمايزي ميان اعتقادات و جهتگيريها بكشيم».(5) توضيح آن كه، ما دو گونه اختلاف
1. Charles Leslie Stevenson.
2. فلسفه اخلاق در قرن بيستم، مري وارنوك، ترجمة ابوالقاسم فنائي، ص117.
3. ‘‘Stevenson, Charles Leslie’’, by James Dreier, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, V. 9, p. 135.
4. فلسفه اخلاق در قرن بيستم، مري وارنوك، ترجمة ابوالقاسم فنائي، ص117. به نقل از مقالة «معناي احساسي واژههاي اخلاقي» استيونسن در مجلة مايند در سال 1937.
5. فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ج. وارنوك، ترجمة صادق لاريجاني، ص154.
داريم: اختلاف در باور(1) و اختلاف در جهتگيري و طرز تلقي.(2) مثلاً اگر شخص الف گزاره «زيد دزدي كرده است» را باور دارد و شخص ب معتقد است كه «زيد دزدي نكرده است»، در چنين موردي اختلاف آنها در باور است و روشن است كه در چنين مواردي دست كم يكي از دو باور نادرست و كاذب است. اما ممكن است شخص الف و ب در باور به يك مسألهاي متفق القول باشند و با يكديگر اختلافي نداشته باشند؛ مثلاً ممكن است هر دو درباره پيامدهاي زيانبار اجتماعي، سياسي و اقتصادي وجود اسلحة گرم در دست افراد عادي متفق القول باشند، اما در عين حال شخص الف بگويد «بايد اسلحه گرم را از سطح مردم عادي جمعآوري كرد» و ب بگويد «بايد مردم را در داشتن اسلحه گرم آزاد گذاشت». يعني هر دو در اين كه كنترل اسلحه موجب كاهش جرم و جنايت و افزايش درصد امنيت اجتماعي ميشود داراي باوري مشتركاند؛ اما جهتگيري آنها نسبت به كنترل اسلحه و جمعآوري آن از سطح جامعه مختلف و متفاوت است. به هر حال، «اختلاف در جهتگيري، به وضوح، با اختلاف در اعتقاد فرق دارد، اگرچه در عمل ممكن است تشخيص دقيق يك نوع اختلاف از نوع ديگر بسيار دشوار باشد».(3)
استيونسن بر اين باور است كه اختلافات اخلاقي غالباً از نوع «اختلاف در طرز تلقي و نگرش»اند و اين نوع از اختلافات خود مبتني بر «اختلاف در باور»اند. و اختلاف در باور را ميتوان به وسيله دليل رفع كرد. به عنوان مثال، شخص الف ممكن است اين نگرش اخلاقي را بيان كند كه «رانندگان اخلاقاً موظفند كمربند ايمني را ببندند». اين طرز تلقي با اين باور تأييد ميشود كه آمارهاي دولتي درباره تصادفات مرگبار بر اثر نبستن كمربند ايمني، صحيح است. اما اگر شخص ب بتواند اثبات نمايد كه اين آمارها صحيح نيستند و يا اين كه علل تلفات چيزهاي ديگري غير از كمربند ايمني است، در آن صورت ممكن است
1. Belief.
2. Attitude.
3. فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ج. وارنوك، ترجمة صادق لاريجاني، ص29.
كه الف نظرش تغيير نمايد و از ادعاي اخلاقي اوليهاش برگردد. در اينجا ب از راه اثبات نادرستي باور الف، نگرش اخلاقي او را تغيير داده است.(1)
نکته ديگري را كه استيونسن خاطر نشان ميكند، لزوم تفكيك كاربرد توصيفي كلمات از كاربرد تحريكي و احساسي آنها است. توضيح آن كه كلمات ممكن است داراي دو نوع نقش و كاربرد متفاوت باشند: برخي از آنها حامل «معنايي احساسي»اند و برخي ديگر صرفاً جنبة توصيفي دارند. معناي احساسي يك واژه در حقيقت گرايش آن كلمه به توليد پاسخهاي منفعلانه در انسانها است؛ گرايشي كه در طي تاريخ استعمال آن واژه پديد آمده است.(2) به عنوان مثال، كلماتي مانند «بوش» به جاي «آلماني»، «يانكي» به جاي «آمريكايي» و «عجمي» به جاي «ايراني» وقتي در مورد شخصي به كار برده ميشوند، افزون بر جنبه توصيفي، داراي بار احساسي نيز هستند. واژههاي «آلماني»، «آمريكايي» و «ايراني» را ميتوان خنثي و بيرنگ و بيجهت، خواند. اينها صرفاً نشان دهندة عضويتِ شخص در ملتي خاص هستند؛ اما كلمات «بوش»، «يانكي» و «عجمي» افزون بر دلالت بر عضويت در ملتي معين، نشاندهندة جهتگيري خاص گوينده درباره آن ملت كه همان حالت خصومت و تحقير باشد، نيز هستند. «به طور كلي، كلماتي داراي معناي «احساسي» هستند كه علاوه بر دلالت وضعي و بيرنگ و بيجهت ـ اگر چنين دلالتي در كار باشد ـ نسبت به مدلول خود، داراي يك بيان وضعي ديگري باشند در جهتگيريهاي موافق يا مخالف نسبت به شيءاي كه بدان اطلاق ميشود.»(3) البته برخي ديگر از كلمات هستند كه يا اصلاً معناي وضعي ندارند و يا آن كه معناي وضعي آنها بسيار ناچيز است و بر عكس داراي معنايي صرفاً احساسياند.
استيونسن پس از بيان اين مقدمات ميگويد:
وجه مميزة حكم اخلاقي در اين نيست كه حامل اعتقاداتِ گوينده است، بلكه
1. See: Moral Problems, Michael Palmer, (University of Toronto Press, 1991), p.199-200.
2. فلسفه اخلاق در قرن بيستم، مري وارنوك، ترجمة ابوالقاسم فنائي، ص119.
3. فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ج. وارنوك، ترجمة صادق لاريجاني، ص30.
در اين است كه نشان دهنده جهتگيريهاي او است؛ همچنين در اين نيست كه بر اعتقادات مخاطب خود بيفزايد يا آنها را تغيير دهد، بلكه در اين است كه در جهتگيريهاي وي و نتيجتاً، به احتمال زياد، در رفتار او اثر بگذارد.(1)
بررسي و نقد
1. ناديده گرفتن نقش توصيفي مفاهيم و احكام اخلاقي
توضيح ارتباط ميان احكام اخلاقي و رفتار و جهتگيري افراد، يكي از مهمترين نكات قوت نظريه احساسگرايي استيونسن است. اين ديدگاه به طريقي كاملاً معقول، معيّن و روشن، احكام اخلاقي را با رفتار مربوط ميسازد. همچنين توجه به نقش و كاركرد جملات اخلاقي نيز از نكات مثبت اين ديدگاه احساسگرايانه است.(2) آنان در اين اعتراض خود نسبت به شهودگرايان كه جملات اخلاقي را نبايد گزارههايي صرفا توصيفي و اِخباري دانست، كاملاً درست ميانديشيدند؛ اما متأسفانه توجه افراطي به كاركرد گفتارهاي اخلاقي، آنان را به طور كلي از معناي توصيفي و اخباري اخلاقيات غافل نمود.
2. جامع و مانع نبودن
بر اساس اين نظريه «فايده اصلي احكام اخلاقي، گزارش و بيان حقايق نيست، بلكه ايجاد اثر است»؛ يعني هدف از ابراز يك حكم اخلاقي، تغيير موضعگيريهاي شنونده است نه باورهاي وي. و حال آن كه اين ويژگي نه مانع است و نه جامع. به عبارت ديگر، بسياري از موارد را ميتوان بر شمرد كه مسلماً حكم اخلاقي نيستند اما اين ويژگي را دارا هستند و همچنين موارد فراواني را ميتوان نشان داد كه مسلماً حكم اخلاقي هستند، اما داراي اين ويژگي نيستند. «پوسترهاي تبليغاتي، برنامههاي تبليغاتي تلويزيون، سخنرانيهاي سياسي،
1. همان.
2. درآمدي به فلسفه اخلاق، آر. اف. اتكينسون، ترجمة سهراب علوينيا، ص145.
تهديدها، آثار ”متعهد“ ادبي، رشوهها و غيره همگي نيز همين كار را انجام ميدهند».(1) مثلاً اگر بخواهيم به نفع كاهش نرخ جمعيت، «ايجاد تأثير» كنيم، از راههاي متعددي ميتوان اين كار را انجام داد و چنين نيست كه «ايجاد تأثير» در ديگران صرفاً مشخصة احكام اخلاقي باشد. بنابراين، نميتوان با ويژگي «ايجاد تأثير» گفتار اخلاقي را از امور ديگر تمييز داد. افزون بر اين كه اصولاً ميتوان گفت كه گفتار اخلاقي ضرورتاً و دائماً چنين هدفي را دنبال نميكند. ما وقتي ميتوانيم با ابراز يك گفتار اخلاقي، «ايجاد اثري» بكنيم كه از قبلْ اين امور را فرض كرده باشيم: 1) مخاطب ما تاكنون آن جهتي را كه گفتارمان بايد به آنها بدهد ندارد. 2) مايل باشيم كه او نيز همان موضعگيري خاص ما را دارا باشد و 3) حداقل حدس بزنيم كه اين گفتار اخلاقي ما، در شنونده تأثير ميگذارد. و حال آن كه روشن است كه بر زبان آوردن يك گفتار اخلاقي به مورد يا مواردي كه شرايط ياد شده محقق شده باشد، اختصاص ندارد. زيرا ممكن است با كسي وارد صحبت شويم كه ميدانيم جهتگيريهاي وي عين جهتگيريهاي خود ما است و يا ممكن است هدف ما صرفاً شناساندن جهتگيريهاي خودمان به كسي باشد كه ميدانيم اصلاً به عقايد ما توجه ندارد و يا آن كه عكس العمل او نسبت به جهتگيريهاي ما كاملاً برايمان بيتفاوت باشد. نتيجه آن كه «آن هدف تحريكي گفتارهاي اخلاقي، كه ادعا شده است، نه فقط صفت خاص آنها نيست، بلكه ممكن است گفتارهاي ما، حتي اگر به كلي فاقد اين صفت نيز باشند، همچنان اخلاقي باشند».
3. همه مفاهيم اخلاقي داراي بار احساسي نيستند
خطاي بزرگ و مهم ديگر احساسگرايان اين است كه معتقدند همة واژههاي اخلاقي، در بر دارندة معناي احساسياند. در حالي كه كلماتي مانند بايد، درست، نادرست و مانند آنها فاقد چنين بار معنايي هستند.(2) «حقيقت اين است كه در گفتارهاي اخلاقي، ابراز و
1. فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ج. وارنوك، ترجمة صادق لاريجاني، ص32.
2. درآمدي به فلسفه اخلاق، آر. اف. اتكينسون، ترجمة سهراب علوينيا، ص141.
برانگيختن احساسات امري است عرَضي و كاملاً نادر، همانگونه كه اِعمال تأثير در مورد احكام اخلاقي امري است عرضي و اغلب اصلاً وجود ندارد.»(1) من با گفتن جملهاي مانند «انجام دادن اين كار بيرحمي است» نه تنها احساسات خود را نشان ميدهم ممكن است احساسات شما را نيز برانگيزم؛ اما گفتن «انجام دادن اين كار خطا است» بعيد است كه هيچ يك از اين دو مقصود را برآورده كند. اين عبارت صرفاً بيانگر يك عقيده است و نه ابراز يك تهييج احساسي.(2) يك توصيه اخلاقي را ميتوان با جملاتي بيان كرد كه از هر گونه معناي احساسي تهي باشند همان طور كه يك گفتار غير اخلاقي را ميتوان با جملاتي كاملاً احساسي ابراز كرد.
1. فلسفه اخلاق در قرن حاضر، ج. وارنوك، ترجمة صادق لاريجاني، ص35.
2. همان.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org