قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل دوم: مكتب رواقي

مكتب رواقي را مي‌توان يكي از مؤثرترين و بانفوذترين مكاتب اخلاقي يونان باستان به حساب آورد. اين مكتب پس از سقوط اسكندرمقدونياز يونان نيز فراتر رفته و به طور كلي، تا پيش از ظهور مسيحيت، بر تفكرات روميان تسلط يافت.(1) البته مكتب رواقي يك مكتب اخلاقي صِرف نبود؛ بلكه اين مكتب يك جهان‎بيني جامع و شاملي بود كه تا مدت‎هاي مديدي توانست بر تفكر فلسفي، ديني و اخلاقي مغرب زمين حاكم باشد.(2)

اين مكتب دست كم داراي دو مرحلة تاريخي است كه تحت عنوان مكتب رواقي متقدم و متأخر مورد مطالعه قرار مي‎گيرند. در مرحلة اول، اين مكتب بيشتر رنگ و بوي ماده‎گرايي داشت؛ اما در دورة متأخر كمتر اثري از ماده‎گرايي ديده مي‌شود. رواقيان متقدم روح را امري مادي و جسماني مي‎پنداشتند؛ اما رواقيان متأخر به تبعيت از افلاطونآن را امري مجرد و غير مادي مي‎دانستند و لذا به بقاي روح پس از مرگ اعتقاد داشتند. در عين حال، ديدگاه اخلاقي رواقيان در اين دو مرحلة تاريخي تقريباً ثابت باقي ماند و تغيير چنداني نكرد.(3)

بنيان‎گذار اصلي اين مكتب شخصي است به نام زنون(4) كه اهل كيتيون يا سيتيون واقع در


1. كليات فلسفه،‌ ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي، (تهران: حكمت، هجدهم، 1381)،ص29.

2. تاريخ فلسفه در دورة انتشار فرهنگ يوناني و رومي، اميل بريه، ترجمة عليمراد داوودي، ج2، ص43.

3. تاريخ فلسفه غرب، راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج1،‌ ص365؛ كليات فلسفه،‌ ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي، ص30.

4. Zeno

جزيرة قبرس بود. وي در حدود6/335 قبل از ميلاد به دنيا آمد و در حدود سال 3/264 در شهر آتن از دنيا رفت.(1) زنون پس از ورود به آتن و آشنايي با مكتب كلبي به سلك كلبيان درآمد. اما در نهايت، در حدود سال 300 قبل از ميلاد حوزه فلسفي خود را بنا نهاد. وي در مكاني به نام «استوآ پويكيله» يا «رواق پرنگار» تدريس مي‎‌كرد و به همين دليل مكتب او نيز به همين نام يعني مكتب رواقي نام‎گذاري شد.(2) برخي ديگر از شخصيت‎هاي شاخص اين مكتب عبارتند از خروسيپوس، كه او را بنيان‎گذار دوم اين مكتب ناميده‎اند،(3) اپيكتتوس(4) و ماركوس اورليوس(5)، كه در حقيقت از رواقيان دورة‌ متأخر هستند و تأثير فراواني در ترويج و گسترش انديشه رواقي داشته‎اند. اپيكتتوس (50 ـ 138م.) در ابتدا بَرده بود. وي پس از آزادي، تا سال 89 يا 93 ميلادي كه امپراطور وقت روم، فيلسوفان را از روم اخراج كرد، در روم باقي ماند. و اورليوس نيز امپراطور روم بود. و از اينجا دانسته مي‌شود كه اين مكتب براي طبقات مختلف اجتماعي، از بردگان گرفته تا امپراطوران، از جذابيت خاصي برخوردار بوده است.

رواقيان نيز مانند كلبيان از اوضاع نابسامان اجتماعي آن روزگار به شدت سرخورده و افسرده بودند و نسبت به بهبودي شرايط كاملاً نااميد بودند. به همين دليل اين دو گروه وظيفة‌ خود را در پند و اندرز به مردمان براي نيل به رستگاري و سعادت شخصي در آن جامعة‌ نابسامان و ناهنجار مي‎دانستند.(6)


1. گفتني است كه اين زنون غير از زنون الئايي معروف است. زنون الئايي از شاگردان پارمنيدس و فلسفه پيش از سقراط است كه در حدود سال 489 ق.م به دنيا آمده است. وي شهرت جهاني و جاودانة خود را مديون ابداع پارادكس‎هايي درباره محال دانستن حركت است.

2. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، ج1، فردريك كاپلستون، ترجمة جلال الدين مجتبوي، ص441. كليات فلسفه،‌ ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي، ص30.

3. تاريخ فلسفه در دورة انتشار فرهنگ يوناني و رومي، اميل بريه، ترجمة عليمراد داوودي، ج2، ص34.

4. Epictetus.

5. Marcus Aurelius.

6. كليات فلسفه،‌ ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي، (تهران: حكمت، هجدهم، 1381)،ص30.

مهم‎ترين شخصيت از ديدگاه رواقيان كه او را به عنوان الگوي خود تقديس مي‌کردند سقراط بود. بي‌پروايي سقراط در سرما و گرما، سادگي او در خوراك و پوشاك از طرفي و برخي از تعاليم او به ويژه اين سخنش كه «ظالم با ظلم خويش بيش و پيش از آن كه به مظلوم آسيبي برساند به خود آسيب رسانده است» از طرف ديگر؛ و همچنين نحوة‌ عملكرد او به هنگام محاكمه،‌ اجتناب از فرار از زندان، متانت و آرامش او در برابر مرگ، همگي الگوي رفتاري رواقيان بود.(1)

اصول جهان‎بيني رواقيان

از آنجا كه اخلاق رواقي كاملاً مبتني بر فلسفه رواقي و جهان‎بيني خاص رواقيان است، براي اين كه تصوير روشني از اين مكتب داشته باشيم مناسب است كه پيش از بيان ديدگاه اخلاقي آنان، به برخي از مهم‎ترين اصول و مباني جهان‎بيني آنان، كه در نوع نگرش اخلاقي‎شان تأثير داشته است، اشاره‎اي گذرا داشته باشيم.

1. اعتقاد به وحدت وجود

رواقيان به نوعي وحدت وجود(2) باور داشتند. آنان بر اين عقيده بودند كه جهان، ظاهري دارد و باطني: ظاهر آن همان مادة‌ جهان است و باطن آن چيزي است كه به آن «خدا» مي‎گوييم. به تعبير ديگر، «خدا از جهان جدا نيست؛ روح جهان است».(3) «همه چيز اجزاء يك كل شگفت‌انگيز است، كه جسمش طبيعت است و روحش خداست».(4) زيبايي طبيعي يا نظم موجود در عالم طبيعت نشانة‌ وجود يك منشأ فكر در جهان است؛ يعني نشانة‌ خدا است كه به


1. ر.ك:تاريخ فلسفه غرب، راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج1،‌ ص366.

2. Pantheism.

3. تاريخ فلسفة‌ غرب، راسل، ص368.

4. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، ج1، فردريك كاپلستون، ترجمة جلال الدين مجتبوي، (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي و انتشارات سروش، چهارم، 1380)، ص445.

عنايت و مشيّت خود همه چيز را براي خير آدميان مرتب و منظم كرده است.(1) نسبت خدا و طبيعت مانند نسبت نفس انساني به بدن اوست؛ يعني هر چند بدن ظاهر انسان را تشكيل مي‌دهد، اما نفس و روح است كه حقيقت و باطن او را شكل مي‌دهد. بنابراين، خداوند نفس و روح جهان است. خداوند چيزي نيست كه به كلي غير از گوهر جهان باشد.(2)

2. جسماني دانستن عالم

يكي ديگر از اصول و مباني جهان‎بيني رواقيان اعتقاد به جسماني بودن همه عالم است. رواقيان بر اين باور بودند كه عالم سراسر جسماني است و چيزي به نام موجود روحاني و مجرد از ماده در اين عالم وجود ندارد؛ حتي خداوند را نيز جسماني مي‌‎دانستند. (3) البته اجسام را به دو دسته تقسيم مي‌کردند: جسم فاعل و جسم منفعل. منظور از جسم فاعل، جسمي است كه قوه و قدرت عالم است كه در انسان، روح يا نفس ناميده مي‌شود و در مقياس كلي‎تر، يعني نسبت به همة‌ عالمْ به آن خدا گفته مي‌شود. و جسم منفعل چيزي است كه در انسان بدن گفته مي‌شود و نسبت به همه عالمْ ماده ناميده مي‌شود. اين دو امر يعني«قوه و ماده»يا «روح و بدن» يا «خدا و ماسوا»،‌ داراي حقيقت واحدي بوده و با يكديگر مزج كلي دارند، به گونه‌‎اي كه وجود يكي در ديگري سريان و جريان دارد.(4)

3. اعتقاد به قضاي تغييرناپذير الهي

يكي ديگر از اصول و مباني جهان‎شناختي رواقيان اين است كه معتقدند حوادث اين جهان


1. همان.

2. همان، ص446.

3. همان، ص445 و همچنين ر.ك:تاريخ فلسفه در دورة انتشار فرهنگ يوناني و رومي، اميل بريه، ترجمة عليمراد داوودي، ج2، ص60 ـ 61.

4. سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، ص56؛تاريخ فلسفه (يونان و روم)، ج1، فردريك كاپلستون، ترجمة جلال الدين مجتبوي، ص445.

بر اساس تقدير و قضاي حتمي و تغييرناپذير الهي تحقق پيدا مي‎كنند.(1) هر پديده‎اي در هر زماني و هر مكاني و با هر شرايطي به صورت قطعي در قضاء الهي پيش‎بيني شده و به هيچ وجه قابل تغيير نيست. اصولاً رواقيان هدف اصلي علم طبيعي و فيزيك را شناخت جهان به گونه‎اي كه به طور كامل تابع عقل كل باشد، مي‎دانستند. اينان معتقد بودند كه در سراسر جهان هيچ گونه امر نامعقولي وجود ندارد. صدفه و اتفاق و بي‎نظمي را به جهان راهي نيست. هر چيزي در جاي مقرر خود قرار دارد.(2)

خداي رواقيان خدايي است كه «قدرت او در همة‌ اشياء نافذ است و هيچ كدام از جزئيات امور،‌ اگرچه بسيار ناچيز باشد، خارج از مشيّت او نيست.»(3) نتيجه‎اي كه از اين اعتقاد مي‎گيرند اين است كه انسان تحت هيچ شرايطي نمي‌تواند حوادث جهان را تغيير دهد. اراده آدميان هيچ دخالتي در چگونگي حوادث جهان ندارد. «ممكن نيست هيچ گونه حادثه‎اي جز بدان صورت كه در واقع رخ مي‌دهد حادث شود.»(4) آدميان تنها مي‌توانند اراده خود را تغيير دهند. مي‌توانند به چيزي تعلق خاطر داشته باشند يا از آن دل بكنند. اما هرگز نبايد خيال تغيير پديده‌‎هاي عالم و يا تأثير در آنها را در ذهن بپرورانند. به تعبير زيباي اپيكتتوس، «به ياد داشته باش كه تو بازيگري؛ و بازي نويس است كه نقش تو را برمي‎گزيند: اگر او تو را به هيأت مردي فقير خواسته باشد، ‌بايد فقير باشي؛‌ و اگر لنگ يا قانونگذار يا مردي ساده آفريده باشد، بايد چنان باشي. كار تو آن است كه نقشت را بازي كني و خوب بازي كني. گزينش نقش با ديگري است.»(5) وي در جاي ديگر مي‌گويد: «كسب افتخار و ثروت، برخورداري از سلامت مداوم،‌ اجتناب از مورد بدرفتاري جسماني يا بي‎عنايتي امپراطور واقع شدن، واگرداندن مرگ يا مصيبت و بلا از خود يا دوستان و


1. كليات فلسفه،‌ ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي ،ص31.

2. ر.ك: تاريخ فلسفه در دورة انتشار فرهنگ يوناني و رومي، اميل بريه، ترجمة عليمراد داوودي، ج2، ص60.

3. همان، ص47.

4. همان،‌ ص67.

5. رسالة اپيكتتوس در مجموعة «علوم اجتماعي»، ص212.

بستگان خود، اين همه تنها وابسته به كوشش‎هاي هر انسان فردي نيست: پس بايد مراقب باشد كه قلب خود را به هيچ يك از اين چيزها مشغول نسازد، بلكه تمام اين حوادث و اتفاقات را براي خود يا بستگان و دوستان خود به عنوان سرنوشت و تقدير، به منزلة اراده خداوند، بپذيرد: او بايد همه اين گونه وقايع را بدون طغيان و تمرد يا ناخشنودي و ناخرسندي، به اين عنوان كه بيان و ظهور «ارادة‌ الهي» است، قبول كند.»(1) به تعبير ماركوس اورليوس «آنچه بر تو بگذرد از ازل برايت آماده شده؛ و تأثير علت‎ها از ازل، رشتة وجود را تابيده است.»(2)

نقل كرده‎اند كه روزي« زنون بندة‌ خود را كتك مي‎زد و بنده با التماس تقاضاي عفو مي‌کرد و مي‌گفت به موجب فلسفة‌ جبري خود زنون او گناهكار نيست و در اين كار مجبور و ناگزير بوده است، زنون با آرامش حكيمانه‎‌اي در پاسخ گفت كه خود او نيز در اين كتك زدن اختياري ندارد و به موجب فلسفه خويش مجبور و ناگزير به اين كار است.»(3)

4. اعتقاد به آزادي اراده

هر چند رواقيان نظام عالم را مشمول مشيّت و قضاي الهي مي‎دانند، و به جبر و قضاي تغييرناپذير الهي باور دارند؛ اما از آنجا كه قوام هر گونه حكم اخلاقي به وجود اراده آزاد و اختيار است و بدون داشتن اختيار نمي‌توان از خوب و بد و فضيلت و رذيلت سخن به ميان آورد، كوشيده‎اند تا به گونه‎اي پاي اختيار و اراده آزاد را در رفتار انساني باز كنند. بر اين اساس، رواقيان معتقدند كه هر چند جبر سراسر گيتي را فرا گرفته است، اما با وجود اين، اراده انسان تنها چيزي است كه از اين قاعدة كلي استثنا شده است. اراده انسان امري كاملاً اختياري است و در دايرة اقتدار و اختيار آدميان جاي دارد. بنابراين، يگانه چيزي را


1. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، ج1، فردريك كاپلستون، ترجمة جلال الدين مجتبوي، ص496.

2. تاريخ فلسفة‌ غرب، ج1، ص383.

3. تاريخ فلسفه، ويل دورانت، ترجمة عباس زرياب، ص92.

كه مي‌توان متصف به حُسن و قبح كرد، اراده است. انسان خوب يعني انسان داراي ارادة‌ نيك و انسان بد يعني انسان داراي ارادة‌ بد. و به تعبير اپيكتتوس «فضيلت در اراده جاي دارد؛ بدين معني كه فقط اراده است كه خوب يا بد است.»(1)

پس چه چيز در اختيار انسان است؟ قضاوت‎هايش درباره حوادث و نيز اراده‎اش: او مي‌تواند بر اينها تسلط داشته باشد، و خودآموزي انسان عبارت است از نيل به قضاوت و حكم درست و ارادة‌ صحيح. «ماهيت خير و شر در طرز تلقي اراده قرار دارد»، و اين اراده در اختيار آدمي قرار مي‌گيرد،‌ زيرا «اراده مي‌تواند بر خود تسلط يابد، اما هيچ چيز ديگر نمي‌تواند بر آن مسلط شود.» بنابراين، آنچه واقعاً براي انسان واجب است اراده كردن و خواستن فضيلت است، اراده كردن و خواستن پيروزي بر گناه.(2)

5. خير دانستن نظام عالم

يكي ديگر از اصول جهان‎بيني رواقيان، كه مهم‎ترين تفاوت ميان آنان و كلبييان نيز به شمار مي‎رود، اعتقاد به خير بودن نظام عالم است. كلبيان بر اين باور بودند كه نظام عالم ذاتاً نظامي شر است و زندگي اجتماعي را نيز منشأ شرور و مصيبت‎ها و آلام مي‎دانستند. در مقابل، رواقيان بر اين باورند كه نظام طبيعت ذاتاً خير است و اجتماع نيز في نفسه، از آن جهت كه مخلوق خداوند است و حوادث آن تحت قضا و قدر الهي قرار دارد، خير است. نتيجه اين دو نگرش متفاوت اين است كه، همچنان كه ديديم، كلبييان نوعي بدبيني و نفرت نسبت به امور طبيعي و اجتماعي داشتند، در حالي كه رواقيان كاملاً، بر عكس، سرشار از نشاط و خوشبيني و سرور هستند. رواقيان به نظام احسن اعتقاد داشتند، يعني بر اين باور بودند كه خداوند همة‌ اشياء و امور عالم را به بهترين وجه مقدر كرده است.


1. كليات فلسفه، ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي، (تهران: حكمت، هجدهم، 1381)، ص31.

2. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، ج1، فردريك كاپلستون، ترجمة جلال الدين مجتبوي، ص496.

با اين همه، رواقيان نمي‌توانستند شرور را به طور كلي ناديده گيرند و لازم بود كه براي شرور موجود در عالم توجيه و تبييني داشته باشند. اينان بر اين باور بودند كه وقتي همة‌ اشياء را، به عنوان يك كل، با هم نگاه كنيم خواهيم ديد كه نقصان برخي از افراد و اجزاء در خدمت كمال كل است. به تعبير ديگر، هر چند ممكن است در نگاه‎هاي آموزش نديده و ناپختة ما برخي از ويژگي‎هاي موجود در عالم طبيعت شر جلوه دهند، اما اگر به خوبي با نظام طبيعت و خداي جهان آشنا شويم خواهيم ديد كه اين نقص‎ها و شرور ظاهري براي خير كل واقعاً ضروري است.(1)

خروسيپوس، يكي از معروف‎ترين رواقيان، براي توجيه شرور چنين استدلال مي‌کرد كه خوبي‎ها و خيرها بدون وجود بدي‎ها و شرور نمي‌توانند تحقق يابند. به تعبير ديگر، وي وجود شر را لازمة ساختار جهان مي‎دانست و براي اثبات اين سخن دو دليل ذكر مي‌کرد: اولاً اين كه بايد دانست كه اصولاً اضداد با همديگر موجودند و امكان ندارد يكي از آنها بدون ديگري تحقق يابد. اضداد به گونه‎اي هستند كه اگر يكي از آنها را از ميان برداريم، در حقيقت هر دوي آنها را از ميان برداشته‎ايم.(2) «نيكي ضد بدي است و هيچ ضدي بدون ضد خود وجود نمي‌تواند داشت.»(3) و ثانياً به اين دليل كه «خدا بالذات نيكي را مي‌خواهد و قصد اصلي او در طرح اين عالم همين است، وليكن براي وصول به اين مقصد وسايلي به كار برده است كه از لحاظ خودشان فاقد نقائص نمي‌توانند بود؛ مثلاً نازكي استخوان‎هاي جمجمه كه لازمة ساختمان آلي بدن انسان است براي سلامت او بي‎خطر نيست؛ پس شر با خير ضرورةً مقارن است.»(4) به هر حال رواقيان تأكيد مي‌کردند كه وجود شر در جهان، خير را برجسته‎تر و نمايان‎تر مي‎سازد، «درست همان‎طور كه مقابلة نور و سايه در يك تصوير خوش‎آيند و دلگشاست يا، مثال واقعيي كه خروسيپوس به كار گرفته است بياوريم، كه


1. تفكر در عهد باستان، ترنس اروين، ترجمة محمد سعيد حنايي كاشاني، (تهران: قصيده، 1380)، ص233.

2. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، ج1، فردريك كاپلستون، ترجمة جلال الدين مجتبوي، ص447.

3. تاريخ فلسفه در دورة‌ انتشار فرهنگ يوناني و دورة‌ رومي،‌ ج2، ص72.

4. همان.

كمدي‎ها در خود، اشعار چرند و مضحك دارد كه، هر چند في حد ذاته بد است، با وجود اين لطف خاصي به تمامي نمايش مي‌دهد.»(1)

برخي از رواقيان درباره شرور و بدي‎هاي اخلاقي نيز بر اين باور بودند كه هيچ فعلي في نفسه و ذاتاً بد و شر نيست؛ آنچه كه يك فعل را متصف به صفت بد مي‎كند قصد و انگيزه و نيت فاعل است. همة‌ افعال به خودي خود و به عنوان موجوداتي فيزيكي نسبت به خوبي و بدي بي‌تفاوت و خنثي هستند.(2) به تعبير ديگر، خير و شر اخلاقي فقط در درون ذات انسان، و معلول اختيار او است.(3)

نتيجه‌ اخلاقي‌‎اي كه رواقيان از اعتقاد به خير بودن نظام عالم مي‌گرفتند اين بود كه «تنها يك چيز باقي مي‎ماند كه خاص انسان خوب است و آن اين كه رضا به داده دهد و از جبين گره بگشايد.»(4) ماركوس اورليوس در جاي ديگر مي‌گويد: «اي جهان، هر چيز كه با تو هماهنگ باشد با من نيز هماهنگ خواهد بود. هيچ چيزي كه براي تو به موقع باشد، براي من زود و دير نيست. هر آنچه فصل‎هاي تو بياورد،‌ براي من ميوه است. اي طبيعت، همه چيز از تو مي‎آيد؛ همه چيز در تو وجود دارد؛ و همه چيز به تو باز مي‌گردد.»(5)

معيار ارزش اخلاقي از ديدگاه رواقيان

پس از آشنايي اجمالي با اصول و عناصر جهان‌‎بيني رواقي اكنون نوبت آن است كه به بررسي انديشه اخلاقي رواقيان و تبيين ملاك خير و شر يا خوب و بد از ديدگاه اين مكتب


1. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، ج1، فردريك كاپلستون، ترجمة جلال الدين مجتبوي، ص450.

2. همان، ص448.

3. تاريخ فلسفه در دورة‌ انتشار فرهنگ يوناني و دورة‌ رومي،‌ ج2، ص73.

4. انديشهها، ماركوس اورليوس، ترجمة نجف دريابندري، در مجموعة‌ «فلسفة‌ اجتماعي»، ص 226 ـ 227.

5. تاريخ فلسفة‌ غرب، ج1، ص383؛ و همچنين ر.ك:تاريخ فلسفه (يونان و روم)، ج1، فردريك كاپلستون، ترجمة جلال الدين مجتبوي، ص495 و انديشه‌ها، ماركوس اورليوس، ترجمة نجف دريابندري، در مجموعة‌ «فلسفة‌ اجتماعي»، ص233 ـ 234.

بپردازيم. مقدمتاً اين نكته را تذكر مي‌دهيم كه اخلاق و علم اخلاق، در مقايسه با ساير علوم، جايگاه بسيار بالايي براي رواقيان داشته است. زنون، بنيان‎گذار اين مكتب، مي‌گفت «فلسفه همچون باغي است كه در آن منطق ديوار است و طبيعيات درختان و اخلاق ميوه؛ يا مانند تخم مرغي است كه در آن منطق پوست و طبيعيات سفيده و اخلاق زرده است.»(1)

به طور خلاصه، مي‌توان اصل اساسي نظريه اخلاقي رواقيان را در اين جمله بيان كرد كه «ياد بگير كه نسبت به تأثيرات خارجي سهل‎گير و بي‎اعتنا باشي».(2) رواقيان بر اين باورند كه معيار خوب و بد «آرامش روحي» و «آسودگي خاطر» است. و اين يكي از وجوه اشتراك آنان با مكتب كلبي و همچنين با برخي از اديان شرقي است. رواقيان معتقدند كه، هر چند طبيعت و حوادث طبيعي في نفسه خيرند، اما دل بستن به آنها موجب ناراحتي‎ و اضطراب خاطر آدمي خواهد شد. زيرا زماني كه انسان به چيزي دل بست و آن را به درون خود راه داد، ديگر از آن حالت بيروني خارج شده و به درون آدمي راه يافته‎ است و طبيعتاً هر گونه تغيير و تحولي در آن موجب تشويش خاطر او خواهد شد. البته اين به معناي آن نيست كه زندگي به روش كلبييان را در پيش گيريم، نه تنها انسان مي‌تواند در اجتماع زندگي كند و با طبيعت سر و كار داشته باشد، بلكه بايد چنين ارتباطي با طبيعت و اجتماع داشته باشد،‌ آنچه كه مهم است اين است كه انسان بايد در جريان حوادث جهان بي‎طرف بوده و سخت‎گير نباشد. انسان بايد تا جايي كه امكان دارد از نعمت‎هاي طبيعي كمال استفاده را داشته باشد. آنچه كه مهم است اين است كه به طبيعت و نعمت‎هاي طبيعي تعلق دروني و وابستگي خاطر نداشته باشد. انسان بايد زحمت بكشد و براي تأمين منافع خود كار كند؛ اما اگر كار او به منفعت مطلوبي رسيد كه چه بهتر و اگر هم به نتيجه نرسيد، هرگز نبايد ناراحت شود. بداند كه فقر و تنگدستي او در نگاه كلان و با توجه به كل نظام طبيعت جزء خيرات است. اگر مريض شد يا در برنامه‎اي با شكست مواجه گرديد هرگز نبايد


1. تاريخ فلسفه غرب، راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج1،‌ ص373.

2. كليات فلسفه،‌ ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي، (تهران: حكمت، هجدهم، 1381)، ص30.

ناراحتي به خود راه دهد. بر همين اساس، رواقيان مي‎گويند هر چند دوستي با ديگران و دوست داشتن ديگران و محبت ورزيدن نسبت به ديگران، في نفسه، اشكال ندارد «اما نبايد به جايي برسد كه مصيبت فلان دوست آرامش مقدسِ انسان را بر هم زند.»(1)

لازم نيست كه انسان از دنيا و نعمت‎هاي دنيوي كناره‎‌گيري نمايد؛ انسان‎ها مي‌توانند از يك زندگي بسيار لذت‎بخشي بهره‎مند گردند به شرط آن كه در دام ماديات گرفتار نشوند يعني مشروط به آن كه بهره‎مندي او از نعمت‎هاي دنيوي همراه با بي‎اعتنايي و عدم تعلق او بدان‎ها باشد. به گونه‎اي كه از دست دادن آنها او را ناراحت و غمگين نكند.(2)

براي اين كه دلبستگي به طبيعت براي انسان حاصل نشود، لازم است كه اراده خود را تقويت كرده، سعي نمايد كه همواره روح خرسند و شادي داشته باشد. اگر چنين حالتي را به دست آورد، از نظر اخلاقي انساني بافضيلت و خوب به حساب مي‎آيد و الاّ خير.

از نظر رواقيان و با توجه به اصول و مباني انديشه اخلاقي‎شان، «زندگي فردي هنگامي خوب است كه با طبيعت هماهنگ باشد. از يك جهت،‌ همة‌ زندگي‎ها با طبيعت هماهنگند؛ زيرا كه هر زندگي بدان سان است كه طبيعت مقرر داشته است. اما از جهت ديگر، زندگي فقط در صورتي با طبيعت هماهنگ است كه اراده فردي متوجه غايت‎‌هايي باشد كه از جملة‌ غايت‌‎هاي طبيعت باشد. فضيلت عبارت است از اراده‎اي كه موافق طبيعت باشد. مردم خبيث، هر چند جبراً از قانون خدا پيروي مي‎كنند، به حكم اجبار و اضطرار چنين مي‎كنند.»(3) و نه بر اساس تبعيت از اراده خود.

به طور خلاصه، مي‌توان گفت كه رواقيان چند توصيه اخلاقي مهم و اساسي دارند: يكي اين كه آدميان اگر خير و سعادت خود را مي‎خواهند، بايد بكوشند كه زندگي خود را هماهنگ با مشي طبيعت كنند؛ زيرا نظام طبيعت سراسر خير است و هر چه كه در آن واقع مي‌شود خير است. و ديگري آن كه نبايد دلبستگي به دنيا و حوادث طبيعت داشته


1. تاريخ فلسفة‌ غرب، ج1، ص370.

2. كليات فلسفه،‌ ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي ،ص32.

3. تاريخ فلسفة‌ غرب، ج1، ص368.

باشيم. اگر به اين دو توصيه عمل شود آن گاه است كه آرامش دروني و آسايش روحي حاصل مي‌شود.

يكي ديگر از توصيه‎هاي اخلاقي رواقيان اين است كه انسان بايد داراي زندگي اجتماعي باشد و در حيات اجتماعي مشاركت داشته باشد. رواقيان «انسان را به عنوان عضوي كه در برابر جامعه مسؤول است و نسبت به آسايش خويشتن و ديگران هر دو بستگي دارد در نظر مي‎گيرند. انسان به مدد اراده مي‌تواند به مقام اخلاقي بزرگي برسد و از طريق خويشتنداري مي‌تواند خود را چنان بسازد كه مددكار زندگي همنوعانش باشد.»(1) هيچ فردي مجاز نيست از جامعه كناره‎گيري كرده، در گوشة عزلت نشيند «زيرا كه ما براي همكاري ساخته شده‎ايم، مانند پاها،‌ مانند دست‎ها، مانند پلك‎هاي چشم، مانند رديف دندان‎هاي بالا و پايين.»(2) هر كسي بايد بداند كه «هر حيوان ناطقي از خويشان او است؛ و خواستن خاطرِ همة‌ مردمان، اقتضاي طبيعت آدمي است.»(3) هر انسان خردمند و هشياري تا آنجا كه مي‌تواند بايد در فكر اموري باشد كه به حيوان ناطق و فرد جامعه متمدن تعلق دارند.(4) اين توصية‌ اخلاقي نيز كاملاًُ در جهت عكس توصيه‎هاي كلبيان است. كلبيان بر دوري از اجتماع و زندگي اجتماعي تأكيد داشتند.

نکته ديگري كه مورد تأكيد رواقيان است اين است كه فضيلت تنها چيزي است كه داراي خوبي و ارزش ذاتي است. خوبي و ارزش هر چيز ديگري غيري است. اما «از آنجا كه مسكن فضيلت اراده است، در زندگي هر فردي هر آنچه واقعاً خوب يا بد باشد فقط به خودِ آن فرد بستگي دارد. انسان ممكن است به دست جباري زنداني شود، اما مي‌تواند زندگي خود را همچنان هماهنگ طبيعت نگه دارد؛ ممكن است محكوم به مرگ شود، اما مي‌تواند مانند سقراط بزرگوار بميرد. مردمان ديگر فقط بر ظواهر دست دارند؛ فضيلت


1. فلسفة‌ اجتماعي، ص176.

2. انديشه‎ها، ماركوس اورليوس، ترجمة نجف دريابندري، در مجموعة‌ «فلسفة‌ اجتماعي»، ص212.

3. همان، ص223.

4. همان، ص250.

يگانه چيزي است كه در حقيقت خوب است و آن كاملاً در اختيار فرد است. پس هر فردي اختيار كامل دارد.»(1)

اگر بپذيريم كه فضيلت يگانه خوبي است،‌ در آن صورت زندگي خود را در آرامش و امنيت كامل مي‎گذرانيم و هيچ چيزي قادر نيست كه به ما آسيبي برساند. «من بايد بميرم. ولي آيا بايد با ناله و زاري هم بميرم؟ بايد زنداني شوم. ولي بايد شيون هم بكنم؟ بايد تبعيد شوم. ولي آيا كسي مي‌تواند مانع من شود كه با روي خندان و شجاعت و صلح و صفا بروم؟ «راز را بگو.» من از گفتن راز سر باز مي‎زنم؛ زيرا كه اين كار در اختيار من است. «ولي ترا به زنجير مي‎كشم.» چه مي‎گويي، اي مردك؟ مرا به زنجير مي‎كشي؟ آري پايم را به زنجير خواهي كشيد؛ ولي اراده‎ام را چطور؟ نه، حتي زئوس هم نمي‌تواند بر آن دست يابد. «ترا زنداني خواهم ساخت.» منظورت اين پاره جسمي است كه دارم. سرت را خواهم بريد.» چرا؟ من چه وقت به تو گفتم كه در اين دنيا يگانه كسي هستم كه سرم را نمي‌توان بريد؟»(2)

رواقيان مي‎گويند براي كسي كه در مبارزة با بيدادگري محكوم به شكست است، راه عاقلانه همان بي‎اعتنايي و لاقيدي است. آرامش خاطر در اين نيست كه كارهاي ما مطابق آمال و آرزوهايمان باشد بلكه در اين است كه سطح آمال همواره پايين‎تر از سطح افعال باشد. به قول يكي از فيلسوفان رواقي «اگر به آنچه داري قانع نيستي با داشتن همة‌ جهان باز بدبخت خواهي بود.»(3) زيرا، به بيان زيباي سعدي، چشم تنگ دنياداران و دنياطلبان اگر از راه قناعت پر نشود با خاك گور پر خواهد شد:

آن شنيدستي كه در صحراي غور***بار سالاري بيفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنيادوست را***يا قناعت پر كند يا خاك گور(4)


1. تاريخ فلسفة‌ غرب، راسل، ج1، ص369.

2. همان، ص380.

3. تاريخ فلسفه، ويل دورانت، ترجمة عباس زرياب، ص93.

4. كليات سعدي، گلستان، در فضيلت قناعت، ص141 ـ 142.

«در جستجوي آن مباش كه همة‌ اشياء بر وفق مراد تو باشند،‌ بلكه چنان كن كه مراد تو موافق ديگر اشياء گردد؛ در اين صورت خوشبخت خواهي بود.»(1)

«مي‎گويند خواجة اپيكتتوس با او سخت بي‌رحمانه رفتار مي‌کرد؛ روزي براي سرگرمي خود پاي او را سخت مي‎پيچاند، اپيكتتوس با آرامي گفت: «اگر بيشتر بپيچاني پايم را خواهي شكست.» خواجه گوش نداد و به كار خود ادامه داد و پاي اپيكتتوس شكست. اپيكتتوس به نرمي گفت: «نگفتم پايم را خواهي شكست؟»(2)

«به هيچ وجه در هيچ حالتي مگو كه من فلان شيء را از دست دادم؛ بلكه بگو كه آن را به دست آوردم. اگر طفل تو يا زن تو مرد در حقيقت تو آن دو را بازيافتي؛ اگر اموالت را از دستت گرفتند باز در حقيقت آن را بازيافته‎اي.»(3)

نقد و بررسي

1. تفسير نادرست از زهد

دنياگريزي و بي‎اعتنايي به نعمت‎هاي دنيوي از جملة‌ گرايش‎هايي است كه كم و بيش در همة‌ جوامع بشري به نحوي تأثير گذاشته است و مي‌توان گفت عناصري از اين مكتب در اديان آسماني هم وجود دارد. در اديان آسماني، به ويژه در مسيحيت و اسلام، نيز دستوراتي براي ترك دنيا و ترك تعلق به حوادث اين جهان وجود دارد. ويل دورانت مورخ مشهور معاصر، در تاريخ فلسفة‌ خود درباره تأثيرپذيري مسيحيت از رواقيان مي‌گويد: «در حقيقت آنچه مسيحيت در اخلاق به از خودگذشتگي دستور مي‌دهد و در سياست يك نوع مسلك اشتراكي و اخوت ميان بشر تبليغ مي‎كند و از روز بازپسين و رستاخيز خبر مي‌دهد، همه شبيه افكار رواقيان است. روح دوران بت‎پرستي يوناني و رومي با اپيكتتوس ضعيف گرديد و براي ايمان و عقيدة‌ جديدي آماده شد. كليساي قديم مسيحيت كتاب


1. تاريخ فلسفه، ويل دورانت، ترجمة عباس زرياب، ص95 (به نقل از رسالات و مباحثات اپيكتتوس،‌ ص81).

2. همان، ص96 (به نقل از رسالات و مباحثات اپيكتتوس،‌ ص36).

3. همان (به نقل از رسالات و مباحثات اپيكتتوس،‌ ص86).

اپيكتتوس را رسالة‌ ديني شمرد. «مباحثات» او و «انديشه‎ها»ي ماركوس اورليوس نخستين قدم به سوي «پيروي از مسيح» است.»(1)

در فرهنگ ديني و اسلامي ما نيز توصيه‎هاي فراواني به ترك تعلقات دنيوي شده است. در عين حال،‌ مبادي زهد و دنياگريزي رواقيان با زهد اسلامي متفاوت است. از ديدگاه اسلام، تعلق به امور دنيوي، براي عموم مردم، به اين دليل ناپسند است و تا آنجا مذموم است كه با كمالات معنوي و اخروي آنان منافات داشته باشد. و مذموميت آن براي اولياي الهي به اين دليل است كه نوعي شرك در محبت است. انسان بايد فقط دل به خدا ببندد. در كنار محبت خدا نبايد محبتي ديگر جا داده شود. هر كس به خدا نزديك‎تر باشد، محبوب‎تر خواهد بود و هر چيزي كه انسان را به خدا نزديك‎تر كند بيشتر مورد علاقة او واقع خواهد شد. و هر كسي كه به خداوند نزديك‎تر باشد، بيشتر مورد محبت انسان قرار خواهد گرفت. به تعبير ديگر، ميزان و درجة‌ محبت را ميزان قرب به خداوند تعيين مي‎كند. با اين همه،‌ ترك تعلقات دنيوي در اسلام به عنوان معيار خير و شر و فصيلت و رذيلت نيست.

به بيان ديگر، زهد و دنيا گريزي در اسلام ذومراتب است. يعني براي اولياي خدا مرتبه‎اي از عدم تعلق مطلوبيت دارد و براي انسان‎هاي متوسط مرتبة ديگري و براي افراد عادي نيز مرتبة نازل‎تري از زهد و كناره‎گيري از نعمت‎هاي دنيوي مطلوب است. يعني از ديدگاه اسلامي هرگونه تعلقي به لذت‎هاي اين جهاني موجب سقوط اخلاقي افراد نمي‌شود. بهره‎مندي از لذت‎هاي حلال اشكالي ندارد. «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ».(2) آنچه كه براي افراد عادي لازم است اين است كه تعلق خاطر آنان به لذت‎ها نبايد تا آنجا باشد كه آنان را به مرز حرام برساند. براي انسان‎هاي بالاتر، محدوديت تا آنجا است كه به لذت‎هاي اخروي آنان ضربه نزد و بالاخره براي اولياي الهي هر گونه تعلقي به لذت‎هاي دنيوي بايد از ميان برود و همة‌ تعلقات دنيوي بايد تدريجاً ترك شود تا به جايي برسد كه جز محبت خداوند و هر چيزي كه مورد محبت او است، چيز ديگري در درون آنان جا نداشته باشد.


1. همان.

2. سورة اعراف، آية 32.

2. مخالفت با فهم متعارف از اخلاق

توصيه رواقيان به بي‌‎اعتنايي و سهل‎‌گيري مخالف با فهم متعارف از اخلاق است. اگر كسي نسبت به مرگ دوستش، بي‌‎اعتنا و بي‎قيد باشد، در نظر اكثر مردم، فردي سنگدل و بي‌‎مهر تلقي مي‌شود(1) و نه فردي صاحب فضيلت و اخلاق والا.

3. نادرستي معيار

از آنجا كه رواقيان معيار ارزش اخلاقي را در بي‎اعتنايي و تأثيرناپذيري از حوادث طبيعي مي‎دانند، لازمة آن اين است كه هر كاري، اعم از اين كه عادلانه باشد يا ظالمانه، كه از روي بي‎اعتنايي و تأثيرناپذيري صورت گيرد از نظر اخلاقي كاري پسنديده و خوب باشد. به عنوان مثال، اگر كسي از روي بي‎اعتنايي و بي‎قيدي مرتكب جنايتي شود، بر اساس معيار رواقيان، كار او را بايد مورد ارزش‎گذاري مثبت قرار داد و اين چيزي است كه خلاف فهم متعارف از اخلاق است.(2)

4. ناكارآمدي در مقام عمل

اين مكتب براي اوضاع و احوال خاصّي مي‌تواند مفيد باشد اما قابل توصيه همگاني و همه جايي و همه زماني نيست. به عنوان مثال، اگر اتومبيل كسي در اثر يك سانحة تصادف خراشي برداشته باشد، ممكن است آن فرد از اين حادثه بسيار عصباني و ناراحت شود،‌ در اينجا فلسفه رواقي و شيوة‌ زندگي رواقيان به كار مي‎آيد. يعني اين فلسفه ممكن است به آرامش و متانت او ياري رساند. و الا اگر شيوة عملي رواقيان به شيوه‎اي عام تبديل شود، معناي آن اين است كه انسان‎ها بايد از بسياري امور مانند عشق و دوستي و ... دست بشويند.(3)


1. كليات فلسفه،‌ ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي، ص34.

2. همان.

3. همان، ص34 ـ 35.

5. ناديده گرفتن عواطف و اميال

بر اساس مكتب رواقي نه تنها شهوات ناديده گرفته شده و سركوب و محكوم مي‎شوند، كه عواطف نيز بايد ناديده گرفته شوند.(1) شخص حكيم از نظر رواقيان كسي است كه حتي اگر زن و فرزند و همة‌ عزيزانش بميرند،‌ ناراحت نمي‌شود و آرامش دروني خود را به هم نمي‎زند!

6. بطلان وحدت وجود رواقي

اعتقاد به وحدت وجود به گونه‎اي كه در مكتب رواقي وجود دارد از ديدگاه اسلامي اعتقادي مردود و نادرست است. نسبت خدا و جهان مانند نسبت روح و بدن نيست. نمي‌توان عالم را به منزلة پيكري براي خدا تلقي كرد. و يا اين كه عقول انسان‎ها را به عنوان جزئي از عقل خداوند پنداشت. چنين تفسيري براي هستي از ديدگاه اسلامي تفسيري مردود و نادرست است. وجود خداي متعال بسيار منزه‎تر و والاتر از اين است كه با عالم ماده اتحاد پيدا كند يا عقل الهي در بدن‎هاي ما حلول كند و خدا به منزلة‌ روحي براي پيكر جهان تصور شود.

7. ارائة تفسيري نادرست از قضا و قدر الهي

يكي ديگر از اصول و مباني انديشه رواقيان اين بود كه مي‌گفتند «از آنجا كه همة‌ حوادث جهان تابع قضا و قدر الهي است، جايي براي اختيار انسان در نظام طبيعت باقي نمي‎ماند». به تعبير ديگر، قضاء حتمي الهي را مساوي با جبري بودن مي‎پنداشتند! اما حقيقت آن است كه قضاي حتمي الهي هرگز ملازمه‎اي با جبر ندارد. قضاي حتمي الهي به اين معنا است كه هر پديده‎اي در جاي خودش طبق قانون علت و معلول و به اصطلاح فلسفي با وصف ضرورت بالغير تحقق پيدا مي‎كند. يعني نظام علي و معلولي در جهان حاكم است. اما اين ضرورت و وجوبي كه همه پديده‎هاي جهان متصف به آن هستند و اين نظامي كه كلاً از اين صفت برخوردار است به هيچ وجه به اين معني نيست كه اراده انسان در آنها اثر ندارد. بلكه


1. تاريخ فلسفه ‌غرب، راسل، ج1، ص370.

حوادثي كه به نحوي با انسان و افعال اختياري او مربوط مي‌شود وجوبش را از اراده انسان مي‌گيرد. يعني ارادة‌ انسان هم جزئي از اجزاء علت تامة آن حوادث است و در سلسلة علل آن حادثه قرار مي‌گيرد. بنابراين، تأثيري كامل در پيدايش آن حادثه خواهد داشت. به هر حال قضاي حتمي الهي با اختيار انسان منافات ندارد.

8 . تناقض در مباني

اشكال ديگري كه بر رواقيان وارد است اين است كه ميان تفسير رواقي از قضا و قدر الهي و اعتقاد آنان به اراده آزاد انسان تناقض وجود دارد. يعني نمي‌توان ميان اين دو سخن جمع كرد. اعتقاد به قضا و قدر الهي به شيوه‎اي كه رواقيان گفته‎اند نتيجه‎اي جز جبر مطلق در پي ندارد. اين در حالي است كه رواقيان بر اين مسأله تأكيد دارند كه آدميان مي‌توانند شخصيت و سيرت خويش را تغيير دهند.(1) بنابراين، «آشكار است كه در بنياد نظرية‌ رواقيان تناقضي اساسي وجود دارد: انسان هم آزاد است و هم آزاد نيست. اگر شق دوم را بپذيريم (يعني اين كه انسان آزاد نيست) ديگر بي‌معني خواهد بود كه به او بگوئيم سيرت خود را تغيير دهد. ... بر عكس، اگر انسان در تغيير سيرت خويش آزاد و مختار است، پس اين عقيده كه همة‌ حوادث را قضاي الهي معين و مقدر كرده است بايد خطا و نادرست باشد.»(2)

توضيح آن كه، رواقيان بر اين باور بودند كه «محدودة اختيار انسان تنها در درون ذات خودش است. و نسبت به امور خارجي هيچ گونه اراده و اختياري ندارد». آنچه كه مسلّم است اين است كه انسان موجودي مختار است و اراده نيز به عنوان يكي از شؤون نفس، در نفس تحقق مي‎يابد. كلام در اين است كه رواقيان مي‎گويند آزادي و اختيار انسان تنها و تنها در مورد خود اراده و در درون خود روح است و از درون آدمي به امور خارجي و بيروني تجاوز نمي‎كند! در اينجا دو سؤال وجود دارد كه رواقيان بايد به آنها پاسخ دهند:

نخست آن كه، اگر قضاي حتمي الهي بر همه پديده‎هاي طبيعي حكمفرما است، آيا


1. همان، ص384 ـ 385.

2. كليات فلسفه،‌ ريچارد پاپكين و آوروم استرول، ترجمة‌ جلال الدين مجتبوي، ص33.

اراده انسان را نيز شامل مي‌شود يا نه؟ يعني آيا اراده انسان نيز تابع مشيت و ارادة‌ خداوند هست يا نه؟ وقتي كه بنا شد خدا را روح جهان بدانيم و همه چيز را مستقيماً تحت اراده و تدبير او قلمداد كنيم به گونه‎اي كه هر حادثه‎اي به وصف جبريت و قطعيت تحقق پيدا كند،‌ چرا ارادة‌ انسان را از آن استثناء مي‎كنيد؟ ارادة‌ انسان نيز يكي از پديده‎هاي اين عالم و يكي از مخلوقات خداوند است. بنابراين، بايد تحت همان نظام قضا و قدر حتمي قرار گيرد. به تعبير ديگر،‌ بر اساس جهان بيني رواقي، استثناي ارادة‌ انسان از قضا و قدر الهي هيچ توجيه معقولي ندارد. رواقيان مي‎گويند هر پديده‎اي جبري است اما ارادة‌ انسان جبري نيست. خوب، مگر اراده انسان شريك خداوند شده است؟ مگر از نظام هستي كه مخلوق خداوند است، خارج شده است؟ به هر حال، جهان بيني رواقي مستلزم آن است كه اراده انسان نيز جبري باشد كه در آن صورت جايي براي اخلاق و بحث اخلاقي باقي نمي‎ماند.

پرسش ديگر اين است كه وقتي مي‎گوييد اراده اختياري است، آيا واقعاً مي‎پذيريد كه دايرة‌ و محدودة آن تنها و تنها در درون روح است و به هيچ وجه به خارج از روح سرايت نمي‎كند؟ يا آن كه مي‎پذيريد كه بالطبع در بيرون از روح نيز اثر مي‎گذارد. به بياني روشن‎تر، من وقتي كه اراده مي‎كنم كه دستم را حركت دهم آيا ارادة‌ من فقط تا جايي كه در درون روح من هست آزاد است و حركت دست من جبري است و ربطي به ارادة‌ من ندارد؟ يا آن كه حركت دست را نيز، به اين دليل كه متعلق اراده واقع شده است، اختياري مي‎دانيد؟ به تعبير ديگر، آيا هر كسي افزون بر آزادي اراده،‌ آزادي اِعمال اراده را نيز دارد يا نه؟ اگر گفته شود كه اراده فقط در محدودة خود روح آزاد است و زماني كه به بدن تعلق مي‌گيرد ديگر نمي‌توان حركات و سكون‎هاي بدن را اختياري دانست، مي‎گوئيم اين سخن با توصيه‎هاي اخلاقي خود رواقيان سازگاري ندارد. زيرا رواقيان توصيه مي‎كنند كه بايد از شهوت‎راني و ظلم و امثال آن، خودداري كرد و بايد با ديگران به مهرباني رفتار نمود. خوب اگر كسي بخواهد كه شهوت‎راني نكند آيا اراده او فقط در درون نفسش است و عملاً شهوت‎راني در خارج واقع خواهد شد يا اين كه من وقتي اراده مي‎كنم كه از شهوت‎راني خودداري كنم در خارج هم خودداري خواهد شد؟ تأكيدات و توصيه‎هاي

خود رواقيان بر اين اساس است كه انسان مي‌تواند كاري انجام بدهد يا ندهد. مي‌تواند از خواسته‎هاي شهواني اجتناب نمايد يا به آنها پاسخ مثبت دهد. اين در حالي است كه چنان تفسيري از آزادي اراده با اين مطلب سازگار نيست. اما اگر بگويند كه وقتي اراده آزاد است، افعال انساني تابع اراده نيز اختياري خواهند بود، در آن صورت اين افعال كه در خارج پديد مي‎آيند جزئي از پديده‎هاي طبيعت به شمار مي‎روند و بر اساس مدعاي رواقيان بايد جبري باشند! خلاصه آن كه اين نظريه را به هر گونه‎اي كه تبيين كنيم دچار تناقض است.

9. تنگ‌‎نظرانه بودن

اشكال ديگري كه بر اين مكتب وارد است، هر چند اشكالي اصولي و اساسي نيست،‌ اين است كه رواقيان همة‌ همت خود را مصروف اين كرده‎اند كه آدميان را به گونه‎اي تربيت كنند كه در مقابل حوادث و ناگواري‎هاي جهان تسليم و خرسند باشند. خوب اولاً ساير شؤون آدمي مانند روابط اجتماعي او با ديگر انسان‎ها در اين چارچوب نمي‎گنجد، و ثانياً همة‌ افراد نيز تا اين اندازه نمي‌توانند نسبت به خود سخت‎گيري كرده و نسبت به همه حوادث جهان بي‎تفاوت باشند. به گونه‎اي كه مثلاً اگر پدر و مادر و فرزندان انسان و هموطنان او مورد هجوم دشمنان قرار گرفتند و همگي نابود شدند او همچنان بي‎تفاوت باشد. مخصوصاً با توجه به اين كه رواقيان بر اين باورند كه همة‌ افعال اخلاقي از نظر ارزش يكسان هستند و همه شرور و بدي‎ها و «تمام نقائص مساوي‎اند»(1). و به تعبير ديگر، يكي از اصول مورد پذيرش رواقيان اين بود كه هر چند گناهان از لحاظ مادي متفاوت و مختلف‎اند «اما از حيث اخلاقي در اين كه همه آنها مستلزم يك ارادة‌ منحرف و گمراهند مساوي‎اند»(2). به هر حال، اگر دايرة ارزش اخلاقي را تا اين حد تنگ كنيم لازمة آن اين است كه تنها تعداد بسيار اندكي از انسان‎ها را واجد ارزش‎هاي مثبت اخلاقي بدانيم. زيرا


1. تاريخ فلسفه در دورة‌ انتشار فرهنگ يوناني و دورة‌ رومي،‌ ج2، ص72.

2. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، ج1، فردريك كاپلستون، ترجمة جلال الدين مجتبوي، ص497؛ و همچنين ر.ك:تاريخ فلسفه در دورة‌ انتشار فرهنگ يوناني و دورة‌ رومي،‌ ج2، ص170.

بسياري از آدميان هر اندازه هم كه تربيت شده باشند ممكن است در پاره‎اي از موارد نسبت به برخي پديده‎هاي طبيعت ناراحت شوند.

به تعبير خود اپيكتتوس، «كسي را به من بنماييد كه در عين بيماري خوشبخت و در حين خطر خوشبخت و در حال نزاع خوشبخت و در قيد تبعيد خوشبخت و در زير بار ننگ خوشبخت باشد. او را به من بنماييد؛ به خدا سوگند كه من از ديدن يك تن رواقي خرسند خواهم شد. نه، شما نمي‌توانيد يك تن رواقي كامل را به من بنمايانيد.»(1)


1. تاريخ فلسفه ‌غرب، راسل، ج1، ص381.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org