قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل اول: مكتب كلبي

يكي از مكاتب و ديدگاه‌هايي است كه مي‌توان آن را جزء مكاتب واقع‌گراي ‌مابعدالطبيعي دانست، مكتب كلبيان يا سگ‌منشان است. اين مكتب كه در قرن پنجم و چهارم پيش از ميلاد از سوي برخي از شاگردان با واسطه و بي‌واسطة سقراط مطرح شد، علي رغم مخالفت‌هاي گسترده از سوي بسياري از انديشمندان، توانست مدت‌ها تداوم يابد و در طي قرون متمادي افراد مختلفي را مجذوب خود كند. افزون بر اين، مقدمه‌اي شد براي طرح انديشه‌ها و مكاتب مشابه ديگري مانند مكتب رواقيان. ما در اين فصل بر آنيم تا، به اختصار، ضمن بررسي اصول انديشه‌هاي اين مكتب، به ميزان تأثير آن در ادبيات و فرهنگ پاره‌اي از مسلمانان نيز اشاره‌اي داشته باشيم.

1. بنيان‌گذار

‌درباره بنيان‌‌گذار اين مكتب نظر واحدي وجود ندارد. برخي را عقيده بر اين است كه بنيان‌‌گذار اين مكتب شخصي است به نام ‌آنتيستنس(1)‌(445 ـ 360ق.م)، از شاگردان ‌سقراط‌ و معاصران افلاطون. و برخي ديگر ‌ديوجانس (412 ـ 324ق.م)، شاگرد ‌آنتيستنس‌ و معاصر افلاطون و ارسطو،‌ را به عنوان بنيان‌‌گذار اين مكتب معرفي كرده‌اند. در عين حال، حتي اگر آنتيستنس را به عنوان بنيان‌‌گذار اين مكتب نپذيريم، به طور قطع مي‌توان گفت كه انديشه‌هاي او بر ديوجانس تأثير جدي داشته است.(2)


1 . Antisthenes.

2. تاريخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج 1، ‌ص 336.

‌آنتيستنس‌ ابتدا شاگرد گرگياس، از سوفسطائيان مشهور روزگار ‌سقراط،‌ بود؛‌ اما بعداً مجذوب انديشه‌ها و شيوة زندگي ‌سقراط شد و ‌به سلك شاگردان او‌ درآمد. چيزي كه در شخصيت سقراط بيش از هر چيز ديگري توجه آنتيستنس را به خود جلب كرده بود عزت نفس و‌ استقلال شخصيت او بود. وي با برداشتي ناقص از انديشه‌ها و افعال سقراط،‌ آزادگي و بي‌نيازي از مردم و از ثروت و دارايي دنيوي را به عنوان يگانه ‌كمال يا غايت في نفسه مطرح كرد. فضيلت از ديدگاه او صرفاً در بي‌نيازي از دارايي‌‌هاي دنيوي خلاصه مي‌شد‌. به تعبير ديگر، آنتيستنس بر اين باور بود كه ‌فضيلت علت تامة سعادت و‌ نيك بختي است و هيچ چيز ديگري‌ لازم نيست. اما‌ فضيلت را مفهومي سلبي و به معناي ‌وارستگي و بي‌نيازي و ‌آزادي از خواسته‌‌ها و اميال دنيوي‌ مي‌دانست.(1)‌ ‌آنتيستنس بر اين باور بود كه ‌انسان عاقلِ مجهز به فضيلت حقيقي‌ از هيچ يك از،‌ به اصطلاح،‌ شرور زندگي، حتي از بردگي، آسيبي نمي‌‌بيند. او وراي قوانين و قراردادها است،‌ لااقل قوانين و قراردادهاي جامعه و كشوري كه فضيلت حقيقي را نمي‌شناسد.(2)

آنتيستنس‌ ثروت و شهوات و امثال‌ اينها را‌ خير واقعي نمي‌دانست؛‌ همچنان‌ ‌كه معتقد بود كه‌ رنج و بينوايي و حقارت را نيز نبايد به عنوان‌ شر واقعي تلقي كرد. بلكه اين‌ بي‌نيازي و استغنا است كه مي‌توانند به عنوان فضيلت‌ حقيقي و ‌خير بالذات ملاحظه شوند‌. فضيلت حقيقي را نيز قابل تعليم و آموختن مي‌دانست.‌ هر چند تأكيد مي‌كرد كه‌ فراگرفتن آن نيازمند‌ استدلال و تفكر دور و دراز ني‌ست.(3)‌ اصولا ‌آنتيستنس‌ تعليم و تعلم را چندان ضروري نمي‌دانست بلكه مي‌گفت:‌ «اگر كسي عاقل باشد نبايد خواندن بياموزد تا نگذارد كه ديگران او را تباه سازند.»(4)‌ يكي ‌از ‌اصو‌ل اخلاقي آنتيستنس اين بود كه «فضيلت در افعال است.» و «براي كسب فضيلت به گفتارهاي بسيار يا به آموختن دانش‌‌ها نيازي نيست.»


1. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، كاپلستون،‌ ج 1، ترجمة جلال الدين مجتبوي،‌ ص 141.

2. همان،‌ ص142.

3. همان.

4. تاريخ فلسفه در دورة انتشار فرهنگ يوناني و دورة رومي، اميل بريه، ترجمة‌ عليمراد داودي، ج2، ص13.

‌و روشن است كه فعل و كردار،‌ به معناي اخص،‌ قابل تعليم نيست؛‌ بلكه از راه ممارست و تربيت يا رياضت مي‌توان به آن رسيد. البته اين سخن هرگز بدان معنا نيست كه تربيت عقلي در نزد كلبيان بي‌فايده است بلكه آنان عالي‌ترين نوع فضيلت را فضيلتي مي‌دانند كه جنبة‌ عقلي دارد و آن حزم است. «حزم قلعه‌اي است كه بيش از همه قلاع ديگر مي‌توان بدان اطمينان داشت و اين قلعه را بايد از طريق اقامة دلايلي كه ردّ آنها ميسر نباشد بنا كرد.»(1)

گفتني است كه ‌آنتيستنس‌ فيلسوفي موح‌د بود. وي ‌به خداي يگانه باور داشت. يعني بر اين باور‌ بود كه «به طور قراردادي خدايان بسيارند؛ اما به طور طبيعي فقط يك خدا وجود دارد.»(2)‌ و فضيلت حقيقي‌‌ تنها در‌ خدمت به خداوند است: معابد و دعاها و قرباني‌‌ها و غيره همگي اموري ناصواب هستند.

‌افلاطون‌ ‌و ارسطو با تحقير از ‌آنتيستنس نام برده‌اند. ‌افلاطون،‌ كه قريب بيست و پنج سال كوچكتر از او بود،‌ او را پيرمردي‌ كودن ناميده و ارسطو نيز از او به عنوان شخصي‌ ناتراشيده نام برده‌ است.(3)

ديوجانس سينوپي،(4) شاگرد و مريد آنتيستنس علي رغم احترام زيادي كه براي آنتيستنس قائل بود، بر اين باور بود كه انديشه و عمل آنتيستنس با يكديگر سازگاري نداشتند. يعني وي بر اساس نظريه‌هاي خود رفتار نمي‌كرد. و او را به شيپوري تشبيه مي‌كرد كه جز صداي خود هيچ چيز ديگري را نمي‌شنود.

2. ‌علت پيدايش

‌درباره علت پيدايش اين مكتب برخي(5)‌ از مورخان عواملي مانند شكست آتن، مرگ


1. همان، ص15.

2. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدين مجتبوي،‌ ص143.

3. تاريخ فلسفه‌ در دورة انتشار فرهنگ يوناني و دورة رومي، اميل بريه، ترجمة‌ عليمراد داودي، ج2، ص12.

4. Diogenes of Sinope.

5. تاريخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريابندري، (تهران: پرواز، ششم، 1373)، ج1،‌ص336؛

‌سقراط‌ و بيزاري از زبان بازي‌هاي فلسفي را از علل پيدايش اين مكتب دانسته‌اند. اما همان طور كه برخي ديگر متذكر شده‌اند،‌ اين مكتب در حقيقت اعتراضي بوده است عليه نظام سياسي حاكم آن روز.(1)‌ به تعبير ديگر، يكي از عوامل پيدايش اين طرز تفكر،‌ فساد اخلاقي امپراطوري روم بود.(2)‌ و به طور كلي مي‌توان گفت كه اين گرايش در اثر ناهنجاري‌هاي زندگي اجتماعي و مصيبت‌هاي زيادي كه در اثر جنگ‌هاي مستمر در يونان واقع شده بود و موجب آوارگي و گرفتاري بسياري از مردم شده بود اين گرايش در آنها پيدا شد كه از اين نوع زندگي نكبت بار كه سراسر جنگ و خونريزي و آوارگي است، بايد كنار كشيد و در نهايت به اين نتيجه رسيدند كه تا زماني كه انسان تعلق به دنياي بيرون از خودش دارد، هرگز آرامش پيدا نخواهد كرد؛ زيرا جهان خارج توأم با شرور و ناراحتي‌ها است و انسان به هر چيزي كه دل ببندد با تغيير و از بين رفتنش ناراحت مي‌شود و آرامش خاطرش از ميان مي‌رود. بنابراين، انسان بايد به طور كلي از ماوراي خودش دل بكند و تنها به اصلاح و تهذيب دروني رو آورده و اراده خود را تقويت نمايد تا بتواند در هر شرايطي آزادگي خود را حفظ نمايد.

3. وجه تسميه

درباره وجه تسمية اين مكتب به مكتب كلبي يا سگ منشي چند احتمال وجود دارد: برخي را اعتقاد بر آن است كه از آنجا كه مؤسس اين گروه، ‌آنتيستنس، ‌گفتگوهاي خود را در ورزشگاهي از شهر آتن معروف به Kynosarges، ‌به معناي «سگ سفيد» برگزار مي‌كرد، اين مكتب به اين نام‌، مكتب كلبي‌، نام‌گذاري شد‌ و واژة Cynic‌ (كلبي) از همين واژه مشتق شده است.


1. سه فيلسوف بزرگ، علي اصغر حلبي، (تهران: زوار، 1354)، ص9.

2. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدين مجتبوي،‌ ص503 وتاريخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج1،‌ص338 ـ 339.

احتمال ديگر اين است(1) كه اين نام با توجه به روش زندگي پيروان اين مكتب بر روي آنان نهاده شده است. زيرا پيروان اين مكتب به حد افراطي از دنيا و علايق دنيوي دوري كرده و از آداب و رسوم معاشرت و لوازم زندگي اجتماعي دست برداشته بودند و مانند حيوانات از جمله سگ زندگي مي‌كردند(2) به گونه‌اي كه پرواي هيچ چيزي را نداشتند. با لباس كهنه و مندرس و با موهايي ژوليده در ميان مردم رفت و آمد مي‌كردند و در گفتگوهاي روزمره نيز هر چه كه بر زبان‌شان مي‌گذشت بي‌ملاحظه مي‌گفتند. به طور كلي، پيروان اين مكتب به همه تعلقات، از آداب و رسوم اجتماعي گرفته تا خانه و خوراك و پوشاك و پاكيزگي، پشت پا زدند.(3) و شايد به همين دليل باشد كه هنوز هم در زبان‌هاي اروپايي واژة Cynicism به معناي پرروئي و بيشرمي و بي‌ملاحظه حرف زدن به كار مي‌رود.(4) بي‌ملاحظگي و مخالفت با آداب و رسوم اجتماعي اين گروه تا جايي بود كه ديوجانس از اشتراك زنان و كودكان و روابط بي‌قيد و شرط ميان مردان و زنان دفاع مي‌كرد. و در قلمرو انديشة‌ سياسي نيز به جهان وطني معتقد بود يعني خود را شهروند جهان مي‌دانست.(5) به هر حال اين گروه همة‌ قيد و بندهاي اجتماعي را ناديده مي‌گرفتند و بازگشت به حالت طبيعي را تبليغ مي‌كردند. و معتقد بودند كه حالت طبيعي به همان صورتي است كه آنان زندگي مي‌كنند.(6)

احتمال سوم اين است كه از آنجا كه ديوجانس خود را سگ خطاب مي‌كرد و معتقد بود كه زندگي حيوانات، به ويژه نحوة‌ زندگي سگ را بايد به عنوان سرمشقي براي زندگي بشر انتخاب كرد،(7) به همين دليل شاگردان و پيروان او را «پيروان سگ» يا «سگ‌منشان» ناميدند.


1. ر.ك: تاريخ الحكماء، قفطي، ترجمة فارسي از قرن يازدهم، به كوشش بهين دارائي، تهران: دانشگاه تهران، 1371، ص  252 ـ 253.

2. تاريخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج 1،‌ ص 337.

3. همان.

4. See: ‘‘Cynics’’ A. A. Long, in Encyclopedia of Ethics, (ed. Lawrence C. Becker), V.3, p368.

و تاريخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج1،‌ص339.

5. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدين مجتبوي،‌ ص143.

6. سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، ص54.

7. ‘‘Cynics’’ A. A. Long, in Encyclopedia of Ethics, (ed. Lawrence C. Becker), V.3, p 368.

3. اصول مكتب كلبي

1ـ3. دوري از تعلقات دنيوي

‌آنتيستنس‌ غايت وجود را فضيلت و فضيلت را در ترك همه تمتعات جسماني و روحاني دانست.(1)‌ به بازگشت به طبيعت اعتقاد داشت و در اين اعتقاد افراط مي‌كرد. پرهيزگار تمام‌عيار نبود اما از تجملات و لذات تصنعي جسماني بيزار بود. مي‌گفت: «ترجيح مي‌دهم مجنون باشم و عياش نباشم.»(2)

‌داستان‌هاي زيادي در اين موضوع‌ به ديوجانس نسبت داده شده است. از جمله آن‌ ‌كه وي كاسه‌اي داشت كه از آن‌ براي نوشيدن آب استفاده مي‌كرد‌. اما روزي جواني را ديد كه با مشت خود از نهر آب مي‌نوشي‌د او نيز كاسه را به كناري پرتاب كرد و گفت معلوم مي‌شود كه به اين وسيله هم نيازي نيست. بدو‌ن كاسه هم مي‌شود آب نوشيد.(3)

‌به تعبير ديوجانس، يك حكيم كلبي كسي است كه نه شهري دارد و نه خانه‌اي و نه وطني؛ بلكه گداي سرگشته‌اي است كه در جستجوي نان روزانة خويش است. زندگي خود را در اماكن عمومي سپري مي‌كند و خود را به خانة‌ مردمان دعوت مي‌كند. يعني به صورت سرزده و بدون اطلاع قبلي به هر خانه‌اي كه بخواهد مي‌رود. او كسي است كه وظيفة خود را كشف معايب و خطاهاي ديگران مي‌داند.(4)

‌البته بايد دانست كه اسناد تاريخي درباره نحوة‌ زندگي كلبيان و به ويژه ديوجانس بسيار متفاوت و مختلف است. برخي وي را شخصي اباحي مسلك دانسته كه هيچ منع و ردعي را براي خود نمي‌شناخته و عنان شهوات را رها كرده و زهد افلاطوني را به استهزا گرفته است. توصيفي كه در برخي از منابع از او شده است بسيار شبيه به ويژگي‌هاي يك فيلسوف لذت‌گرا،‌ آن هم از نوع لذت‌گرايي آريستيپوسي، است.(5)


1. سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، ص54.

2. تاريخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج1،‌ص337.

3. سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، ص55.

4. تاريخ فلسفه‌ در دورة انتشار فرهنگ يوناني و دورة رومي، اميل بريه، ترجمة‌ عليمراد داودي، ج2، ص18.

5. همان، ص19.

‌در مقابل، برخي ديگر وي را به عنوان فردي پارسا و پرهيز‌گار توصيف كرده‌اند كه خود را به مثابة دونده‌اي مي‌دانست كه هر چه بيشتر به خط پايان نزديك مي‌شود بايد بر سرعت خود بيفزايد و مراقب باشد كه مغلوب رقيبان نشود. كنايه از آن كه هر چه بيشتر بر سن او افزوده مي‌شود بايد احتياط بيشتري كرده و بر تلاش خود بيفزايد.(1)

ديوجانس، فضيلت را در وارستگي از تمايلات نفساني مي‌دانست. و مي‌گفت به لذت‌هايي‌ كه از مال بر مي‌خيزد دل مبند تا از قيد ترس برهي.(2)‌ ‌گفته‌اند كه وي‌ در تشت يا خمرة بزرگي زندگي مي‌كرده است. و با گدايي و دريوزگي رو‌زگار خود را سپري‌ مي‌ك‌رده است‌. دوستي و برادري خود را نه فقط با نوع بشر بلكه با جانوران نيز اعلام كرد.(3)

‌خلاصة تعاليم كلبيان را مي‌توان چنين بيان كرد: «دنيا بد است؛ بايد خود را از آن بي‌نياز كنيم؛ لذت‌‌هاي مادي ناپايدارند؛ زيرا به تأييد بخت و اقبال حاصل مي‌شوند، نه به واسطة سعي و كارداني؛ فقط لذت‌‌هاي معنوي ـ فضيلت يا بي‌نيازي حاصل از تسليم و رضا ـ محل اعتنا و اعتبارند؛ و فقط اين لذت‌‌ها در نظر مرد خردمند فرزانه ارزش دارند. ... چه آسان است دل كندن از ماديات، چه خوش است غذاهاي ساده، چه گرم است لباس‌هاي ارزان بها،‌ ‌‌چه احمقانه است وطن پرستي يا گريستن در مرگ عزيزان.»(4)

‌يك حكيم كلبي «با سخناني كه بي‌باك و بي‌ريا به زبان مي‌آورد پرواي توانگران و بيم از شهرياران نداشت، به اصطلاح ارسطو عاري از حزم و فاقد ظرافت بود. با هيچ رشته‌اي به هيچ يك از گروه‌هاي اجتماعي نمي‌پيوست.»(5)

2ـ3. تكيه بر عمل به جاي نظر

‌با توجه به سخنان منقول از كلبيان به نظر مي‌رسد كه اين آيين، بيشتر آييني ‌عملي‌ بود تا


1. همان، ص20.

2. تاريخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج 1، ‌ص 338.

3. همان، ‌ص 337.

4. همان، ‌ص338 ـ 339.

5. تاريخ فلسفه‌ در دورة انتشار فرهنگ يوناني و دورة رومي، اميل بريه، ترجمة‌ عليمراد داودي، ج2، ص18.

‌نظري‌ و فلسفي. اينان بر اين باور بودند كه فضيلت نه از مواهب فطري است و نه با تحصيل علم به دست مي‌آيد، بلكه تنها راه تحصيل آن، تمرين و رياضت ‌عملي است. «در زندگي نمي‌توان در هيچ كاري جز از راه تمرين موفق شد و با تمرين مي‌توان بر همه چيز فائق آمد.» مقصود از اين جمله هم تمرين بدني و جسماني است كه موجب ‌نيرومندي و توانائي جسماني مي‌شود و هم تمرين و ممارست دروني و روحي است. و البته اين دو مكمل يكديگر هم هستند. البته اينان بر هر نوع كوششي تأكيد نمي‌‌كردند؛ زيرا مي‌دانستند كه رنج‌‌هاي بيهوده بسيار است. به تعبير ديگر،‌ ارزشمندي عمل براي آنان به خاطر خود عمل نبود؛‌ بلكه كوشش و فعاليتي را مد نظر داشتند كه داراي جهت عقلي باشد. از اين جهت كار فيلسوف را انتخاب آن دسته از كوشش‌‌ها و فعاليت‌‌هاي مطابق طبيعت مي‌دانستند كه موجب سعادت مي‌شود. فعاليت در صورتي ارزشمند است كه جهت عقلي داشته باشد.(1)

3ـ3. تأكيد بر تربيت ديگران

‌يكي از انديشه‌هاي شايع و رايج در قر‌ن چهارم پيش از ميلاد، كه تا حدودي برگرفته از افكار سوفسطائيان بود، اعتقاد به تأثير معجزه آساي تربيت در شكل‌گيري شخصيت‌ آدميان و دگرگون كردن آنان‌ بود. و در اين راستا به ‌تربيت اقويا و رؤسا و حاكمان اهميت بيشتري مي‌دادن‌د. انديشمندان آن دوران، بر اين اساس كه عامة مردمان در زندگي خود به شدت متأثر از نحوه رفتار حاكمان و رهبران خود هستند، ‌بر اين باور بودند كه اگر افراد را تربيت كنيم به خود آنان خدمت كرده‌ايم،‌ ليكن اگر اقويا و رؤسا و رهبران‌ را پايبند فضيلت سازيم و در تربيت آنان كوشش كنيم،‌ هم به خود آنان خدمت كرده‌ايم‌ و هم به پيروان‌ آنان سود رسانيده‌ايم.

‌اين نگرش در پيروان مكتب كلبي به وضوح هر چه تمام نمايان بود. كلبيان بيش و پيش از هر چيز ديگري، مدعي رهبري و هدايت مردمان بودند. گفته‌اند زماني كه ديوجانس را در بازار برده فروشان در معرض فروش گذاشته بودند در پاسخ سؤال از اين كه وي چه


1. همان، ص21.

‌مي‌داند مي‌گفت: «دستور دادن به مردمان.»(1)‌ اينان واعظاني سيار و باشهامت و شجاع‌ بودند كه هدف خود را ارشاد توده‌هاي مردم مي‌دانستند.(2)

‌بر اين اساس بايد دانست كه هر چند كلبيان بر اصلاح درون‌ و تهذيب نفس‌ تأكيد فراوان داشتند، اما چنين نبود كه هم‌‌ّ خود را مصروف اصلاح شخصي خود كنند و از ديگران غفلت نمايند. «آنان اگر به اصلاح خود نيز مي‌پرداختند به قصد اين بود كه راهبر ديگران باشند و خود را به صورت نمونه‌اي از آنچه مي‌توان بود عرضه دارند؛ در پي آن بودند كه نه بر خويشتن بلكه بر ديگران نظارت و مراقبت كنند و اگر حاجت افتد بر پادشاهان نيز در مواردي كه شهوتشان تمامي نپذيرد نكوهش روا دارند.»(3)

4ـ3. دعوت به بازگشت به طبيعت

يكي ديگر از اصول انديشه‌هاي كلبيان توصيه به بازگشت به طبيعت بود. البته آنان تفسير خاصي از زندگي طبيعي داشتند. «در نظر كلبيان «طبيعت» بيشتر به معني اوّلي و غريزي و فطري بود،‌ و بنابراين زندگي بر طبق طبيعت مستلزم تحقير عمديِ قراردادها و سنن جامعة‌ متمدن بود، تحقيري كه در رفتار غريب و غير معمول و غالباً دور از ادب آنها نمودار مي‌شد.»(4)

4. جايگاه كلبيان در ادبيات اسلامي

‌جايگاه تعاليم كلبيان، به ويژه شخصيت مشهور آنان، ديوجانس، در انديشمندان و گروه‌هاي اجتماعي بعدي كاملاً محسوس است. نمونة‌ اين تأثير را مي‌توان در‌ شيوة رفتار برخي از‌ قلندران و ملامتيان در عالم اسلام(5)‌ و ايران و همچنين در هيپي‌هاي امروز مغرب


1. همان، ص12.

2. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدين مجتبوي،‌ ص504.

3. تاريخ فلسفه‌ در دورة انتشار فرهنگ يوناني و دورة رومي، اميل بريه، ترجمة‌ عليمراد داودي، ج2، ص12.

4. تاريخ فلسفه (يونان و روم)، كاپلستون،‌ ج1، ترجمة جلال الدين مجتبوي،‌ ص454.

5. ر.ك: تاريخ الحكما، قفطي، ص 253.

‌زمين مشاهده كرد. هر چند ممكن است كه خود اين گروه‌ها از منشأ اعمال خود، آگاهي لازم را نداشته باشند.(1)

از جملة‌ داستان‌هايي كه به ديوجانس نسبت داده‌اند اين است كه او را ديدند كه در ميانة روز با فانوسي روشن در كوچه مي‌گردد. سبب را پرسيدند. گفت: به دنبال يافتن انسان هستم.(2)

‌مولوي در مثنوي و همچنين‌ در ديوان شمس، بي‌آنكه نامي از ‌ديوجانس ببرد، همين داستان را‌ به نظم درآورده است:

آن يكي با شمع بر مي‌گشت روز***گرد بازاري دلش پر عشق و سوز

بوالفضولي گفت او را كاي فلان***هين چه مي‌جويي بسوي هر دكان

هين چه مي‌گردي تو جويان با چراغ ***در ميان روز روشن چيست لاغ

گفت مي‌جويم به هر سو آدمي***كه بود حيّ از حيات آن دمي

هست مردي گفت اين بازار پر***مرد مانند آخر اي داناي حر

گفت خواهم مرد بر جادة‌ دو ره***در ره خشم و به هنگام شره

وقت خشم و وقت شهوت مرد كو***طالب مردي دوانم كو به كو(3)

مولوي در ديوان شمس نيز در غزلي با مطلع «بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزو ست» با اشاره به همين داستان مي‌گويد:

دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر***كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند يافت مي‌نشود جسته‌‌ايم ما***گفت آنكه يافت مي‌نشود آنم آرزوست(4)

يكي ديگر از داستان‌هايي كه به ديوجانس نسبت داده‌اند اين است كه اسكندر كبير كه آوازة وي را شنيده بود به ديدار او، كه در خمره‌اي زندگي مي‌كرد، رفت و در حالي كه بالاي سر او


1. سه فيلسوف بزرگ، علي اصغر حلبي، (تهران: زوار، 1354)، ص4.

2. سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، ص55.

3. مثنوي معنوي، جلال الدين محمد بلخي، (تهران: نگاه، پنجم، 1373)، دفتر پنجم، ابيات 2887 ـ 2893.

4. ديوان شمس تبريزي، جلال الدين محمد بلخي، با مقدمة‌ بديع الزمان فروزانفر، (تهران: جاويدان، نهم، 1370)، غزل 441، ص175.

ايستاده و ميان او و نور خورشيد حايل شده بود، به او گفت: از من چيزي بخواه. گفت: خواهم كه ساية‌ خود را از سرم كم كني.(1) اين ملاقات نيز در ادبيات اسلامي مورد توجه فراوان قرار گرفته است. البته درباره شخصيت اصلي اين داستان اختلاف وجود دارد: شهرستاني در ملل و نحل آن را به ديوجانس نسبت مي‌دهد و قفطي در اخبارالحكماءشخصيت اصلي داستان را سقراط معرفي مي‌كند.(2) هجويري نيز بي‌آن كه نامي از شخصيت‌هاي آن بياورد، آن را چنين نقل كرده است: «درويشي را با ملكي ملاقات افتاد،‌ ملك گفت حاجتي بخواه، گفت من از بندة بندگان خود حاجت نخواهم، گفت اين چگونه باشد، گفت مرا دو بنده‌اند كه هر دو خداوندان تواند يكي حرص و ديگر طول امل.»(3) سنائي نيز مضمون اين داستان را در دو بيت زيبا اين گونه بيان كرده است:

حرص و شهوت خواجگان را شاه و ما را بنده‌اند بنگر اندر ما و ايشان گرت نايد باوري

پس تو گويي اين گُره را چاكري كن چون كنندبندگانِ بندگان را پادشاهان چاكري

عطار‌نيشابورينيز بي‌آنكه نامي از شخصيت‌هاي داستان بياورد، مضمون آن را به صورت نظم درآورده است.(4) درباره اين داستان در مثنوي مي‌خوانيم:

گفت شاهي شيخ را اندر سخن***چيزي از بخشش زمن درخواست كن

گفت اي شه شرم مر نايد تو را***كه چنين گوئي مرا زين برتر آ

من دو بنده دارم و ايشان حقير***و آن دو بر تو حاكمانند و امير

گفت شه آن دو چه‌اند آن زلتست***گفت آن يك خشم و ديگر شهوتست(5)

‌در گلستان‌ سعدي نيز داستاني بسيار شبيه به اين داستان آمده است.(6)


1. تاريخ فلسفة‌ غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج1،‌ص337؛ سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، ص55، ولي همزماني اسكندر با ديوجانس بعيد است.

2. تاريخ الحكما، قفطي، ص 276 ـ 277.

3. كشف المحجوب، علي بن عثمان الهجويري الغزنوي، تهران: اميركبير، 1336، ص 23.

4. منطق الطير، فريدالدين عطار نيشابوري، تصحيح صادق گوهرين، (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، دهم، 1374)، ص111 ـ 112،‌ابيات 2001 ـ 2022.

5. مثنوي معنوي، جلال الدين محمد بلخي، (تهران: نگاه، پنجم، 1373)، دفتر دوم، ابيات 1467 ـ 1470.

6. كليات سعدي،‌ گلستان،‌ باب اول در سيرت پادشاهان، تصحيح محمد علي فروغي، (تهران: طلوع، هفتم، 1371)،‌ ص102.

1. نقد و بررسي

‌همان گونه كه در تبيين ديدگاه كلبيان ديده شد، اين مكتب در حقيقت راه و روشي است براي زندگي كردن و بُعد نظري و فلسفي آن بسيار ضعيف و ناچيز است. اخلاق كلبي در حقيقت مبتني است بر نوعي بدبيني نسبت به جهان و به ويژه زندگي اجتماعي. كلبيان دنيا و زندگي اجتماعي انسان را خاستگاه مصيبت‌ها و دردها و رنج‌ها مي‌دانستند و بر همين اساس تنها راه رهايي و نجات از مفاسد و مصيبت‌هاي آن را در كناره‌گيري و دوري از آن مي‌ديدند. بنابراين، ايراد اساسي اين مكتب در نوع جهان بيني آن است. بر اساس جهان بيني الهي، نظام طبيعت، شر نيست و زندگي اجتماعي نيز شر مطلق نيست. خداوند آدميان را براي همديگر نعمت قرار داده است و بايد در زندگي اجتماعي از يكديگر استفاده كنند. شرور و مصيبت‌هايي كه در زندگي اجتماعي پديد آمده و مي‌آيد همگي مربوط به رفتار نادرست آدميان است. به تعبير قرآن كريم: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ‌»(1)‌.

در اينجا بسيار مناسب است كه با ذكر حديثي از اميرمؤمنان، علي† در اين موضوع اين بحث را به پايان رسانيم. امير مؤمنان در پاسخ كسي كه دنيا را سرزنش كرده و در مذمت آن سخن مي‌گفت،‌ در حالي كه خود فريفتة‌ آن بود، فرمود:

‌اي كسي كه دنيا را نكوهش مي‌كني در حالي كه خود فريفتة نيرنگ آن هستي؛ به اباطيل دنيا سرگرمي و به نكوهش آن مي‌پردازي! گول آن را خورده‌اي و سرزنشش مي‌كني؟ آيا دنيا بر تو ستم كرده است يا تو بر آن؟ دنيا كي تو را سرگشته ساخته است و كي تو را گول زده است؟ آيا با قبرهاي پدرانت كه پوسيده‌اند تو را گول زده است؟ يا با خوابگاه‌هاي مادرانت كه در زير خاك آرميده‌اند؟ ... دنيا براي كساني كه آن را صادق دانستند، خانة صدق است و براي


1. سورة‌ روم، آية 41.

كساني كه آن را درك كردند خانة‌ سلامتي و تندرستي است و براي كساني كه از آن توشه برگرفتند خانة‌ بي‌نيازي است و براي كساني كه از آن پند گرفتند خانة‌ موعظه و اندرز است. دنيا مسجد دوستان خداوند، و مصلاي فرشتگان الهي و فرودگاه وحي الهي و تجارت خانة اولياي او است. در اين دنيا رحمت و آمرزش الهي را به دست آوردند و بهشت را به چنگ آوردند ...»(1).


1. نهج البلاغه، كلمات قصار،‌ حكمت 131.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org