- سخن ناشر
- كليات
- دستهبندي مكاتب و نظريات اخلاقي
- بخش اول: مكاتب غير واقعگرا
- فصل اول: احساسگرايي
- فصل دوم: توصيهگرايي
- فصل سوم: جامعهگرايي
- فصل چهارم: قراردادگرايي
- فصل پنجم: نظريه امر الهي
- بخش دوم: مكاتب واقعگراي طبيعي
- فصل اول: لذتگرايي
- فصل دوم: سودگرايي
- فصل سوم: مكتب ديگرگرايي
- فصل چهارم: قدرتگرايي
- فصل پنجم: تطورگرايي
- فصل ششم: وجدانگرايي
- بخش سوم: مكاتب واقعگراي مابعدالطبيعي
- فصل اول: مكتب كلبي
- فصل دوم: مكتب رواقي
- فصل سوم: نظريه كانت
- فصل چهارم: مكتب سعادتگرايي
- فصل پنجم: نظريه اخلاقي اسلام
- فهرست منابع
فصل چهارم: قدرتگرايي
فردريش نيچه (1844 ـ 1900)، يكي از فيلسوفان و انديشمندان بزرگ آلماني است كه در قرن بيستم توجه بسياري از انديشمندان غربي را به خود جلب كرد. آندره مالرو، نويسندة معاصر فرانسوي درباره اهميت و جايگاه انديشههاي وي در فرهنگ غرب مينويسد: «انديشههاي بنيادي قرن بيستم يا از آنِ ماركس است يا از آنِ نيچه. از زمان درگذشت اين دو فيلسوف تا امروز هيچ نويسنده و متفكري از تأثير آنها آزاد نبوده است.»(1) اين فيلسوف بزرگ هر چند در ابعاد مختلف فلسفه، نظريات خاصي دارد، اما برخي معتقدند كه اهميت او در درجة اول از حيث اخلاق است.(2) ديدگاه اخلاقي وي، به دليل نقش محوري و بنياديني كه به مفهوم «قدرت» ميدهد، به نام قدرتگرايي يا قدرتطلبي معروف شده است. در اين فصل ميكوشيم تا به اختصار اصول نظريات اخلاقي وي را بيان كرده، مورد بررسي قرار دهيم:
1. تنفر از اخلاق مسيحي
نيچه از اخلاق سنّتي و به طور كلي از اخلاق مسيحي متنفر بود. وي ارزشهاي اخلاق مسيحي را مخالف ارزشهاي واقعي ميدانست. نيچه اخلاق مسيحي را «اخلاق زوال» ميناميد؛(3) و آن را اخلاقي ميدانست كه ثمرهاي جز انحطاط انسانيت و تمدن انساني ندارد.
1. دجال، فردريش نيچه، ترجمة عبدالعلي دستغيب، (تهران: آگاه، 1352)، مقدمة مترجم، ص5.
2. تاريخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ترجمة نجف دريابندري، ج 2، ص 1038.
3. نيچه فيلسوف فرهنگ، فردريك كاپلستون، ترجمة عليرضا بهبهاني و علي اصغر حلبي، (تهران: بهبهاني، 1371)، ص164.
وي در تشريح اخلاق مسيحي ميگويد اين اخلاق چيزي جز جنايت در حق حيات نيست. زيرا مسيحيت اهانت و تحقير به غرايز اصلي حيات را تعليم ميدهد. اخلاق مسيحي پديد آورندة انسانهاي انحطاط يافتهاي است كه نسبت به زندگي و حيات انساني تنفر دارند و آن را انكار ميكنند. اخلاق مسيحي براي مقيد ساختن نيروهاي تعاليبخشِ حياتْ طراحي شده است همه همت و هنر آن اين است كه از رشد و پيشرفت مردان برجسته منع كند و ظهور ابرمرد را ناممكن جلوهگر سازد. از اين روي تعريف نيچه از اخلاق، كه نمونة بارز آن را در تعاليم مسيحيت ميبيند، چنين است: «اخلاق طرز فكر خاص انحطاط پذيرفتگاني است كه با آرزوي كينهجويي برانگيخته شدند تا با زيان زدن به زندگاني انتقام خود را بستانند».(1) بنابراين، اخلاق مرسوم، كه برگرفته از آيين مسيحيت و مكتب رواقي است، گذشته از اين كه وسيلهاي براي پيشرفت انسان نيست، در حقيقت، مكتب خونآشامي(2) است. انساني كه واقعاً ضعيف و مريض است و بايد كنار گذاشته شود، به عنوان يك انسان خوب و آرماني توصيف شده است و انسان قوي و سالم به عنوان انساني شرير و منفور شناسايي شده است!(3)
به عقيدة نيچه، مسيحيت با ترغيب انسانها به كسب صفاتي مانند نوعدوستي، شفقت، خيرخواهي، تسليم و سرسپاري، شخصيت واقعي انسان را سركوب ميكند و آن را از شكوفايي باز ميدارد.(4) وي معتقد بود كه به جاي دم زدن از برابري انسانها بايد به «انسان
1. همان، ص 165.
2. Vampirism.
3. نيچه فيلسوف فرهنگ، فردريك كاپلستون، ترجمة عليرضا بهبهاني و علي اصغر حلبي، ص166.
4. ر.ك: فراسوي نيك و بد، فردريش نيچه، ترجمة داريوش آشوري، (تهران: خوارزمي، 1373)، قطعة 222 و 260؛ اراده قدرت، فردريش نيچه، ترجمة مجيد شريف (تهران: جامي، 1377) قطعة 205، 247، 252 و 368؛ اينك آن انسان، فردريش نيچه، ترجمة بهروز صفدري، (تهران: فكر روز، 1378) ص181 ـ 182؛ فلسفه اخلاق، ژكس،ص112 ـ 115 و نيچه فيلسوف فرهنگ، فردريك كاپلستون، ترجمة عليرضا بهبهاني و علي اصغر حلبي، ص196 ـ 204.
برتر» (ابرمرد) بينديشيم.(1) و كسب قدرت را سر لوحة اهداف انساني خود بنشانيم و براي رسيدن به اين هدف به فلسفهاي نيازمنديم كه «نيرومند را نيرومندتر سازد و براي خستة از دنيا، فلج كننده و نابودي آور باشد».(2) اين در حالي است كه اديان، به ويژه مسيحيت، راهي كاملاً متفاوت در پيش گرفتهاند.
دينهاي فرمانفرما، از جمله علتهاي اصليِ فروماندنِ نوع انسان در مرتبهاي پست بودهاند؛ زيرا بسي از آنچه كه ميبايست نابود شود را نگاه داشتهاند. بايد بسي شكرگزارشان بود! از دست و زبان كه برآيد كه از عهده شكرِ آنچه، به مثل، مردان روحانيِ مسيحيت تاكنون براي اروپا كردهاند، به در آيد! اينان پس از آرام بخشيدن دردمندان و دل دادن به ستمديدگان و نوميدان و دادن عصا و تكيهگاهي به ناتوانان، و كشاندن پريشان درونان و شوريدگان از جامعه به ديرها و تيمارستانها، ديگر از دستشان چه بر ميآمد تا با وجدان آسوده و همچون كاري اساسي براي نگاه داشتن بيماران و رنجوران بكنند؟ يعني، در واقع و به حقيقت، براي خراب كردن نژاد اروپايي چه كاري مانده بودكه نكرده باشند؟ وارونه كردن همة ارزشها ـ اين بود آنچه ميبايست بكنند! يعني خرد كردن نيرومندان و پوچ كردن اميدهاي بزرگ و به ترديد افكندن لذتِ زيبايي، و بدل كردن هر آنچه خودكامه و مردانه و پيروزگرانه و سروري خواهانه است، بدل كردن همه غرايزي كه خاص والاترين و نيك از كار درآمدهترين نوع انسان است، به سست رأيي و عذاب وجدان و خود ويرانگري؛ و نيز واگرداندن تمامي عشق به آنچه زميني است و عشق به فرمانروايي بر زمين، به نفرت از زمين و آنچه زميني است.(3)
مسيحيت به همة آنچه كه طبيعي، فطري و غريزي است دست رد ميزند. اساس مسيحيت بر پاية دشمني با طبيعت و فطرت است.(4)
1. چنين گفت زرتشت، فردريش نيچه، ترجمة مسعود انصاري، (تهران: جامي، 1377)، ص135 و ص336 و اراده قدرت، قطعة 765، 957 و 1001.
2. همان، قطعة 862 .
3. فراسوي نيك و بد، قطعة 62.
4. نيچه فيلسوف فرهنگ، فردريك كاپلستون، ترجمة عليرضا بهبهاني و علي اصغر حلبي، ص196.
2. نابرابري طبيعي انسانها
عدم تساوي ميان انسانها و پذيرش وجود نوعي نابرابري طبيعي در ميان آنان يكي از مهمترين اصول و مباني انديشه اخلاقي نيچه است. وي بر اين عقيده بود كه مردم از هيچ جهتي با يكديگر مساوي نيستند(1) و فرياد برابري و مساوات را معلول ضعف و ناتواني طرفداران اين ايده ميدانست و به همين دليل بودكه با نظام دموكراسي كه اشراف و قدرتمندان را هم سطح مردمان عادي ميسازد، به شدت، مخالفت ميكرد.(2) وي نظرية خود را مستند به مشي طبيعت كرده و ميگفت: «طبيعت از برابري نفرت دارد.»
3. اخلاق سروران و اخلاق بندگان
وي انسانها را به دو دستة اكثريت و اقليت تقسيم ميكرد و بر اين باور بود كه اكثريت بايد فقط وسيلهاي باشند براي عز و علو اقليت، و نبايد آنها را به عنوان كساني كه دعوي مستقلي بر سعادت يا رفاه دارند در نظر گرفت. نيچه معمولاً از مردم عادي به عنوان مشتي بيسر و پا نام ميبرد(3) و مانعي نميبيند كه براي پديد آمدن يك مرد بزرگ اين مردم رنج بكشند. نيچه تأكيد ميكند كه عوام الناس و مردم عادي صرفاً وسيلهاي براي عزت و برتري اشراف هستند و خوشبختي و بدبختي خود آنها اهميتي ندارد. و تنها حجت و استدلال اشراف براي بهرهكشي از ضعفا را آن ميداند كه «من ميخواهم». نيچه درباره انقلاب فرانسه و موجّه بودن چنين انقلابي ميگويد توجيه اين انقلاب به اين است كه «ناپلئون را ممكن ساخت. اگر چنين پاداشي نتيجه سقوط و در هم ريختن تمامي تمدن ما باشد، ما بايد آن را آرزو كنيم». نيچه ميگويد كه تقريباً همة آرمان عالي اين قرن بسته به وجود ناپلئون است.(4) و لذا براي پديد آمدن چنين شخصيتي اگر انسانهاي بسياري قرباني شوند جا دارد.
1. تاريخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ج2، ص1049؛ و فلسفه اخلاق، ژكس، ص114.
2. تاريخ فلسفه غرب، ج2، ص1041 ـ 1042.
3. همان، ص1041.
4. همان، ص1040 ـ 1041.
نيچه با توجه به همين تفكر طبقاتي خود و بر اساس اين دسته بندياي كه از مردم ارائه ميدهد در بسياري از آثار خود از دو نوع اخلاق سخن ميگويد: اخلاق سروران و اخلاق بردگان.(1)
4. معيار اخلاق
به طور خلاصه، نيچه بر اين باور است كه براي تشخيص فضايل و رذايل اخلاقي بايد ديد كه چه كاري موجب تقويت حس قدرت طلبي ما ميشود و چه كاري موجب تضعيف اين حس ميشود: كارهاي نوع اول، فضيلت و كارهاي نوع دوم، رذيلت به حساب ميآيند. خود وي در تعريف «خوب» و «بد» اخلاقي ميگويد:
نيك چيست؟ آنچه حس قدرت را تشديد ميكند، اراده به قدرت و خود قدرت را در انسان. بد چيست؟ آنچه از ناتواني ميزايد. نيك بختي چيست؟ احساس اين كه قدرت افزايش مييابد؛ احساس چيره شدن بر مانعي. نه خرسندي بل قدرت بيشتر. ... ناتوانان و ناتندرستان بايد نابود شوند: اين است نخستين اصل بشر دوستيِ ما. انسان بايد آنها را (يعني ناتوانان و ناتندرستان را) در اين مهم ياري كند. چه چيز زيانبخشتر از هر تباهي است؟ همدرديِ فعال نسبت به ناتوانان و ناتندرستان؛ يعني مسيحيت.(2)
نتيجة طبيعي رواج چنين ديدگاهي درباره اخلاق، ظهور جنايتكاران و سلطهجوياني مانند هيتلر (1889 ـ 1945) و پيدايش فاجعة جنگ جهاني دوم بود.(3) هيتلر تأثير پذيري خود را از ديدگاه نيچه و همچنين نظرية تكامل داروين، چنين بيان ميكند: «اگر ما به قانون
1. ر.ك: چنين گفت زرتشت، ص137؛ فراسوي نيك و بد، قطعة 260؛ ارادة قدرت، قطعة 268 و همچنين، ر.ك: تاريخ فلسفة، كاپلستون، ج7، ترجمة داريوش آشوري، (تهران: سورش و علمي و فرهنگي، 1367)، ص391 ـ 393؛ تاريخچة فلسفه اخلاق، ص444 ـ 450.
2. دجال، ص26 ـ 27.
3. ر.ك: نيچه، جوزف پيتر استرن، ترجمة عزت الله فولادوند، (تهران: طرح نو، 1373)، ص123 و 128.
طبيعت احترام نگذاريم و ارادة خود را به حكم قويتر بودن به ديگران تحميل نكنيم، روزي خواهد رسيد كه حيوانات وحشي ما را دو باره خواهند دريد و آن گاه حشرات نيز حيوانات را خواهند خورد و چيزي بر زمين نخواهد ماند مگر ميكروبها.»(1)
نقد و بررسي
1. نقاط قوت قدرتگرايي:
نظريه اخلاقي نيچه، عليرغم سستيها و كاستيهايي كه دارد، خالي از نكات آموزنده هم نيست. تأكيد بر عزت و كرامت انساني ـ كه در اسلام عزيز نيز فراوان بدان اشاره رفته است ـ از نقاط قوت اين ديدگاه به شمار ميرود. همچنين ميبينيم كه نيچه ارباب كليسا را به دليل توصيه به ريشهكني غرايز سرزنش ميكند و معتقد است روش درست در برخورد با غرايز سركش، مهار آنها است نه نابودسازي آنها:
كليسا با قاطعيتي تمام، با شهوتها نبرد ميكند، روش و درمانش از مردي افكندن است. كليسا هرگز نميپرسد كه چگونه انسان ميتواند ميل خود را روحاني، زيبا و ملكوتي سازد. بلكه، بر عكس، پيوسته نظام خويش را بر نابود كردن (نفسپرستي، غرور، قدرت، آز و كينهتوزي) بر ميگمارد. اما حمله بردن بر ريشة شهوتها، يعني هجوم به ريشة زندگاني، روية كليسا دشمني با زندگاني است.(2)
2. واكنشي در برابر اخلاق مسيحي:
ديدگاه اخلاقي نيچه در حقيقت واكنشي بود در برابر نظريههاي افراطي مسيحي و رواقي كه با تكيه و تأكيد بر آموزههايي چون تسليم در برابر قضا و قدر الهي و ارائة تفاسيري نادرست از آن، حاصلي جز خمود و سستي اخلاقي، در پي نداشتهاند. شايد بتوان گفت كه
1. دانش و ارزش، ص30؛ به نقل از Hitlers Table Talk
2. شامگاه بتها، فردريش نيچه، ترجمة عبدالعلي دستغيب، (تهران: سپهر، 1357)، ص69.
نيچه يكي از جديترين منتقدان نظام اخلاقي مسيحي و رواقي در طول تاريخ بوده است. خود وي در اين باره ميگويد:
مسيحيت را محكوم ميكنم، وحشتناكترين اتهامي را كه تاكنون دادستاني بر زبان آورده بر ضد آن برپا ميدارم. از ديدگاه من، مسيحيت نهائيترين صورتِ تصورپذير تباهي است، ... من مسيحيت را نفرين و لعنتي عظيم مينامم. ... آن را تنها داغ ننگ جاويد بشريت مينامم.(1)
به نظر ميرسد كه انتقاد نيچه از نظام اخلاقي مسيحي و رواقي تا اندازهاي قابل توجيه باشد و افراط در حالت تواضع و تسليم و انقياد و سر به زير بودن در اخلاق مسيحي و رواقي ناپذيرفتني است.
با اين همه، متأسفانه، خود نيچه نيز به وادي تفريط گرائيد و با مطلق دانستن ارزش قدرت و بيارزش پنداشتن هر گونه ترحم و عطوفتي، با عقل سليم به مخالفت پرداخته است. به عبارت ديگر، براي فرار از چالة ظلم پذيري به چاه ظلم كردن و ستمگري سقوط كرده است. وي حسن و قبح ذاتي عدل و ظلم را ناديده گرفته و لذا حتي كارهاي عادلانهاي كه عامل ضعف يا معلول آن باشند، بد و كارهاي ظالمانهاي كه علت يا معلول قدرت باشند، خوب ميداند.
3. تكيه بر تكامل دارويني:
برخي از نويسندگان،(2) با استناد به كلماتي از نيچه، بر تأثير پذيري وي از نظريه تكاملي داروين صحه گذاشتهاند. اما نيچه در برخي از سخنانش به شدت بر نظرية داروين ميتازد و ميگويد گزينش طبيعت به نفع «نيرومندتران» و «نيك بنيادتران» نيست؛ بلكه آنچه با آن رو به رو هستيم «حذف نمونههاي خوشبخت» است.(3) در عين حال، همان طور كه در تقرير
1. دجال، ص 135 ـ 136.
2. ر.ك:نيچه، ص114 و ص183 و سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، (تهران: زوار، 1367)، ص524.
3. اراده قدرت، قطعة 685 و ر.ك: قطعة 647، 649 و 684.
ديدگاه نيچه ديديم، گاه براي توجيه نظريه خود به جريان طبيعي جهان استناد ميكند و با اشاره به اين كه در طبيعت، موجودات ضعيف و ناتوان پايمال ميگردند و راه براي شكوفايي توانمندان گشوده ميگردد، ميگويد:
خود زندگي هيچ گونه همبستگي، هيچ گونه «حقوق برابر»، را ميان اجزاي سالم و منحط يك اندامه به رسميت نميشناسد؛ بايد جزء منحط را جدا كرد؛ با اين كه كل از ميان خواهد رفت. همدردي براي منحطان، حقوق برابر براي سست بنيادان، اين ژرفترين بياخلاقي است؛ اين، خود، به عنوان اخلاق، ضد طبيعت ميباشد!(1)
اما اشكال اساسي به اين نظريه اخلاقي اين است كه ميخواهد قانون اخلاقي را به قانون حاكم بر يك واقعيت طبيعي و غير اختياري تشبيه كرده و بر اساس قانون طبيعت، قوانين اخلاقي را استخراج كند. و حال آن كه طبيعت بيجان و عاري از انگيزه نميتواند مبنايي براي اخلاق، كه در آن نيت و انگيزه و اختيار نقش محوري دارد، قرار گيرد و ملاك خوبي و بدي افعال دانسته شود. قلمرو طبيعت، قلمرو پديدههاي جبري و موجودات بياراده و بيشعور است؛ در حالي كه قلمرو اخلاق و قوانين اخلاقي، قلمرو پديدههاي انتخابي و اختياري است و قوام اخلاق به ادراك و اختيار و شعور و انتخاب و نيت و قصد و امثال آن است. بنابراين، صرف اين كه در نظام طبيعت، ضعيف پايمال است، نميتواند يك نظام ارزشي و اخلاقي براي ما به وجود آورد.
4. فروكاستن منزلت انساني در حد درندگان:
قدرتگرايي نيچه شباهت زيادي با لذتگرايي حسي آريستيپوس دارد. آريستيپوس «لذت» را صوت طبيعت و لذتجويي را امري مطابق فطرت و طبيعت آدمي ميپنداشت و در نتيجه ارزش آدمي را تا سطح حيوانات و چهارپايان تنزل ميداد. و نيچه نيز بر اين پندار
1. همان، قطعة 734.
است كه قدرت و قدرتطلبي صوت طبيعت و مقتضاي فطرت و طبيعت آدمي و قانون حيات است، و در نتيجه ارزش آدمي را تا حد حيوانات درنده پايين ميآورد. مكتب آريستيپوس بُعد شهواني آدمي را تقويت ميكرد و مكتب نيچه بُعد سبعيت و درندهخويي او را. و هر دو مكتب در حقيقت به يكسان اساس ارزش اخلاقي را نشانه گرفته و آن را نابود ميكنند. بر اساس نظام اخلاقي نيچه به هيچ وجه نميتوان از اين دو اصل اخلاقي مورد قبول همة نظامهاي اخلاقي و همة انسانهاي عاقل كه «عدالت خوب است» و «ظلم بد است» دفاع كرد. هر كاري كه در خدمت افزايش قدرت باشد، «خوب» و هر كاري كه موجب كاهش قدرت و توانايي انسان شود، «بد» است. يعني محور و معيار خوب و بد، «قدرت» است و نه «ظلم» و «عدل» يا امثال آن. بنابراين، اگر كاري ظالمانه موجب افزايش قدرت شود، آن كار از نظر نيچه «خوب» است و يا اگر كاري عادلانه موجب كاهش و ضعف قدرت شود، آن كار «بد» خواهد بود!
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org