- سخن ناشر
- كليات
- دستهبندي مكاتب و نظريات اخلاقي
- بخش اول: مكاتب غير واقعگرا
- فصل اول: احساسگرايي
- فصل دوم: توصيهگرايي
- فصل سوم: جامعهگرايي
- فصل چهارم: قراردادگرايي
- فصل پنجم: نظريه امر الهي
- بخش دوم: مكاتب واقعگراي طبيعي
- فصل اول: لذتگرايي
- فصل دوم: سودگرايي
- فصل سوم: مكتب ديگرگرايي
- فصل چهارم: قدرتگرايي
- فصل پنجم: تطورگرايي
- فصل ششم: وجدانگرايي
- بخش سوم: مكاتب واقعگراي مابعدالطبيعي
- فصل اول: مكتب كلبي
- فصل دوم: مكتب رواقي
- فصل سوم: نظريه كانت
- فصل چهارم: مكتب سعادتگرايي
- فصل پنجم: نظريه اخلاقي اسلام
- فهرست منابع
دستهبندي مكاتب و نظريات اخلاقي
در موضوع اخلاق و فلسفه اخلاق در طول تاريخ، مكاتب و ديدگاههاي بسيار متعدد و متنوعي از سوي انديشمندان و فيلسوفان شرق و غرب پديد آمده است. بسياري از فيلسوفان، از روزگار يونان باستان تا عصر حاضر، همواره كوشيده و ميكوشند تا متناسب با مباني فكري و فلسفي خود، نظامي اخلاقي ارائه دهند. اين مكاتب و نظامهاي اخلاقي از سوي نويسندگان مختلف، به گونههاي متفاوتي دستهبندي و تنظيم شدهاند. ما در اين قسمت برآنيم تا با اشاره به برخي از مهمترين دستهبنديهاي انجام گرفته، خود نيز معياري براي تنظيم و دستهبندي مكاتب مختلف ارائه داده و بر اساس آن به بررسي و نقد مكاتب اخلاقي بپردازيم.
1. دستهبندي تاريخي
برخي از نويسندگان در بررسي مكاتب اخلاقي توالي و تعاقب تاريخي آنها را مورد توجه قرار دادهاند. به اين صورت كه معمولاً از نظريه اخلاقي سقراط شروع كرده و سپس به ترتيب به بررسي نظريات اخلاقي افلاطون، ارسطو و ساير شاگردان و پيروان سقراط پرداخته و به همين ترتيب، پس از بيان نظريات و مكاتب اخلاقي يونان باستان به بررسي اخلاق مسيحي و انديشمندان بزرگ قرون وسطي مبادرت ميورزند و در نهايت به بررسي نظريات اخلاقي دوران جديد ميرسند. به عنوان مثال، ميتوان به كتاب تاريخچة فلسفه اخلاق اثر اَلِِسدر مكاينتاير، يكي از مشهورترين فيلسوفان اخلاقي معاصر، اشاره كرد. وي در اين كتاب به بررسي سير تحول نظريات اخلاقي از روزگار يونان باستان، سوفسطاييان و سقراط، تا زمان حاضر و مكاتب اخلاقي در قرن بيستم پرداخته است. البته كوشيده است كه دورانها، مكاتب و افراد مهم، برجسته و سرنوشتساز را مورد بررسي قرار دهد.(1) و الا همانطور كه خود مؤلف
1. گفتني است كه اين كتاب توسط آقاي انشاء الله رحمتي ترجمه و توسط انتشارات حكمت به چاپ رسيده است.
تصريح كرده است، نياز به يك مجموعة سي جلدي بود. همچنين كتاب تاريخ فلسفه اخلاق غرب،(1) ويراستة لارنس سي. بكر، كه توسط گروهي از مترجمان به چاپ رسيده از همين شيوه بهره جسته است. اين كتاب مشتمل بر سيزده بخش در باب تاريخ فلسفه اخلاق در غرب است كه از يونان باستان پيش از سقراط تا دهة نهم قرن بيستم را در بر ميگيرد. دورههاي تاريخي كه در اين كتاب طرح شده است به قرار زير است:
1) يونان ما قبل سقراط؛ 2) يونان باستان؛ 3) دوران يوناني مآبي؛ 4) فلسفه اخلاق رومي؛
5) قرون وسطاي اوليه؛ 6) قرون وسطاي متأخر؛ 7) رنسانس؛ 8) قرون هفدهم و هيجدهم؛
9) فلسفه اخلاق بريتانيا در قرن نوزدهم؛ 10) فلسفه اخلاق قارة اروپا در قرن نوزدهم؛
11) فلسفه اخلاق قارة اروپا در قرن بيستم (بخش اول)؛ 12) فلسفه اخلاق قارة اروپا در قرن بيستم (بخش دوم)؛ و 13) فلسفه اخلاق انگليسي ـ آمريكايي قرن بيستم.
دستهبندي تاريخي داراي اين امتياز هست كه ما را به خوبي با نظريات متنوع و متكثر اخلاقي و همچنين، هر چند به صورتي تبعي و عارضي، تا اندازهاي ما را با فلسفه و راز پيدايش نظريات مختلف، و گاه متضاد اخلاقي در ميان انديشمندان مغرب زمين آشنا ميكند. در عين حال، دو نقيصه نيز دارد: نخست آنكه اگر بخواهيم نظريات اخلاقي را بر اساس سير پيدايش تاريخي آنها بررسي كنيم در بسياري از موارد لازم است كه مباحث را تكرار كنيم. به عنوان مثال، وقتي بخواهيم، نظريه گلاوكن(2)، از فيلسوفان يونان باستان را بررسي كنيم. از آنجا كه وي يك قراردادگرا بوده است، به ناچار بايد بسياري از مباحث مقدماتي را براي تبيين و توضيح نظريه او درباره قراردادگرايي اخلاقي بيان كنيم. و سپس به هنگام بررسي نظريه اخلاقي جان راولز، از فلسفه اخلاق معاصر، كه او هم يك
1. اين كتاب در حقيقت مجموعهاي از مقالات است كه توسط نويسندگان مختلفي نوشته شده است و در دائرة المعارف اخلاق، به ويراستاري لارنس سي. بكر و شارلوت بي. بكر، به چاپ رسيده است. و توسط جمعي از محققان و دانشپژوهان مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني ترجمه و توسط همان مركز به چاپ رسيده است.
2. Glaucon.
قراردادگرا بوده است، لازم است كه آنها را تكرار كنيم و يا دست كم دائماً به مباحث قبل ارجاع دهيم. و يا اگر بخواهيم نظريه اثيفرون را درباره معيار اخلاق و شرعي يا عقلي بودن حسن و قبح توضيح دهيم، لازم است بسياري از مقدمات بحث نظريه امر الهي را بيان كنيم و سپس به هنگام بيان ديدگاه مدافعان بعدي اين نظريه مجدداً ميبايست همان مباحث را تكرار كرده و يا تذكر دهيم. مگر آن كه بخواهيم به هنگام بيان هر مكتبي، همه مدافعان آن را مورد توجه قرار دهيم و به اين صورت هم با تاريخ پيدايش و سير تحولات آن مكتب آشنا ميشويم و هم از تكرار در امان خواهيم بود. و اين كاري است كه ما ميكوشيم آن را انجام دهيم. البته روشن است كه در اين صورت بر اساس سير تاريخي و دستهبندي تاريخي جلو نرفتهايم.
ثانياً در دستهبندي تاريخي منشأ اختلاف و پراكندگي مكاتب اخلاقي و علت اصلي تعدد و تكثر آنها نيز براي ما چندان روشن نميشود. يعني، به عنوان مثال، چندان معلوم نميشود كه تفاوت و تمايز اصلي و اساسي مكتب سعادتگرايي با مكتب قراردادگرايي در چيست. و يا تمايز قدرتگرايي با نظريه امر الهي كدام است.
2. دستهبندي بر اساس نظريات اخلاق هنجاري
همانطور كه در كتاب فلسفه اخلاق(1) به تفصيل توضيح داديم، انواع پژوهشهاي مختلفي كه در باب اخلاق و نظريات مختلف اخلاقي ميتوان انجام داد، و يا از سوي انديشمندان مختلف انجام گرفته است، در سه دسته كلي جاي ميگيرند:
1. پژوهشهاي توصيفي
اين نوع پژوهش، همانطور كه از نامش پيداست، با كمك روش نقلي و تجربي، به توصيف و گزارش اخلاقيات افراد، گروهها و جوامع مختلف ميپردازد. و هدف آن صرفاً آشنايي با نوع
1. فلسفه اخلاق، محمد تقي مصباح يزدي، تحقيق و نگارش احمد حسين شريفي، ص18 ـ 23.
رفتار و اخلاق فرد يا جامعه خاصي است. در اين نوع پژوهش از هرگونه ارزيابي و ارزشداوري پرهيز شده و از درستي يا نادرستي احكام و معيارهاي اخلاقي بحثي به ميان نميآيد. روشن است كه اين نوع بحث در حيطه كار ما نيست. يعني ما نميخواهيم در اين كتاب صرفاً با اخلاقيات و مكاتب مختلف اخلاقي در مغربزمين آشنا شويم. بلكه افزون بر آشنايي، ميخواهيم به بررسي كمبودها و كاستيهاي آنها و در نهايت ارائة يك ديدگاه معقول و قابل دفاع نيز بپردازيم.
2. پژوهشهاي فرااخلاقي
در اين نوع پژوهش با روش عقلي و فلسفي، به تحليل و تبيين مفاهيم و احكام اخلاقي، از حيث معناشناختي، وجودشناختي و معرفتشناختي پرداخته ميشود و نظريات مختلف اخلاقي در حوزههاي يادشده مورد بررسي قرار ميگيرد.
3. پژوهشهاي هنجاري
در اين نوع از پژوهش اخلاقي، در حقيقت به دنبال معياري براي تعيين حسن و قبح افعال اختياري انسان هستيم. يعني ميخواهيم بدانيم كه چه كارهايي را ميتوان متصف به حسن كرد و چه رفتارها و ويژگيهايي را ميتوان متصف به قبح نمود. هدف اصلي پژوهشهاي هنجاري يا دستوري در باب اخلاق، در حقيقت، راهنمايي كردن افراد در تصميمگيريها و احكام مربوط به افعال اختياري آنان در موقعيتهاي خاص است. توضيح آنكه، ما در هر موقعيتي با اين پرسش مواجه هستيم كه انجام چه كاري براي ما از لحاظ اخلاقي درست است. و يا بايد اين سؤال را پاسخ دهيم كه به هنگام تعارضات اخلاقي چه بايد كرد. پاسخ اين پرسشها بر عهده اخلاق هنجاري و پژوهشهاي هنجاري و دستوري است.
نظريات و مكاتب اخلاقي را، با توجه به معياري كه براي تعيين خوب و بد و تشخيص درست از نادرست ارائه دادهاند، به دو دسته كلي تقسيم كردهاند: نظريههاي غايتگرايانه و نظريههاي وظيفهگرايانه:
1. نظريههاي غايتگرايانه
بر اساس نظريههاي غايتگرايانه، ملاك درستي و نادرستي و بايستگي و نبايستگي يك رفتار، همان ارزشهاي بيروني و خارج از حوزه اخلاق است كه به وجود ميآورد. بنابراين يك عمل تنها در صورتي صواب است كه دست كم به اندازه هر بديل ممكن ديگري، موجب غلبة خير بر شر شود. و يا آن كه مقصود از آن ايجاد غلبة خير بر شر باشد و تنها در صورتي خطا است كه نه موجب غلبة خير بر شر شود و نه مقصود از آن ايجاد چنين غلبهاي باشد. به تعبير ديگر، غايتگرايان براي تشخيص صواب از خطا و درست از نادرست، نتيجه حاصل از كار اختياري را مورد لحاظ قرار ميدهند. به اين صورت كه اگر كاري ما را به نتيجه مطلوب برساند و يا دست كم در خدمت وصول به نتيجه و غايت مطلوب باشد خوب است؛ اما اگر ما را از آن نتيجه دور كند، بد دانسته ميشود.
البته غايتگرايان درباره اين كه غايت مطلوب از فعل اخلاقي چيست و هدف از كار اخلاقي وصول به كدام نقطه است ديدگاههاي مختلفي دارند. برخي از آنان لذت را به عنوان غايت فعل اخلاقي معرفي كردهاند و برخي ديگر قدرت را و گروهي نيز كمال را به عنوان غاية الغايات فعل اخلاقي برشمردهاند و به همين ترتيب ديدگاههاي ديگري نيز طرح شده است.
همچنين بايد دانست كه غايتگرايان درباره اين كه بايد به دنبال فراهم آوردن خير چه كسي بود اختلاف نظر دارند و در اين رابطه به دو دسته كلي تقسيم شدهاند: خودگرايان اخلاقي و سودگرايان. بر اساس نظريه خودگرايي اخلاقي، انسان هميشه بايد به دنبال انجام كاري باشد كه بيشترين خير را براي خودش به بار آورد. آريستيپوس (435 ـ 350 ق.م)، اپيكور (347 ـ 270ق.م)، هابز (1588 ـ 1679) بنتام(1748 ـ 1832) و نيچه (1844 ـ 1900) از اين نظريه دفاع ميكردند. در مقابل، سودگرايي اخلاقي معتقد است كه مقصود نهايي عبارت است از بيشترين خير عمومي. يك عمل تنها در صورتي خوب است كه دست كم به اندازه هر بديل ديگري به غلبة خير بر شر در كل جهان منجر شود يا احتمالاً منجر شود. البته ممكن است كه نظريات غايتگرايانة ديگري نيز وجود داشته باشد كه نه خودگرا باشند و نه سودگرا بلكه ديدگاهي بينابين را اتخاذ كنند. مثل نظرياتي كه
معتقدند كار خوب كاري است كه به بيشترين غلبة خير بر شر براي گروه خاصي مثل ملت، طبقه، خانواده يا نژاد خاصي منجر شود.
2. نظريات وظيفهگرايانه
دسته دوم از نظريات اخلاق هنجاري، نظريات وظيفهگرايانه ناميده ميشوند. نظريات وظيفهگرايانه، همانطور كه از عنوانشان پيدا است، به نظرياتي گفته ميشود كه معيار فعل اخلاقي و معيار حسن و قبح افعال اختياري انسان را در هماهنگي و عدم هماهنگي آنها با وظيفه جستجو ميكنند.
نظريات وظيفهگرا نيز در يك تقسيم به دو دسته وظيفهگرايي عملنگر و وظيفهگرايي قاعدهنگر تقسيم ميشوند. وظيفهگرايان عمل نگر به دنبال اين هستند كه وظيفة اخلاقي ما
را براي هر مورد جزئي و خاص مشخص كنند. يعني ميخواهند بدانند كه مثلاً آقاي زيد در فلان موقعيت خاص چه بايد بكند يا چه نبايد بكند. در مقابل، وظيفهگرايان قاعدهنگر بر اين باورند كه ما قواعدي را براي تشخيص صواب و خطا در اختيار داريم. نظريه امر الهي يا نظريه قائلان به حسن و قبح شرعي و همچنين نظريه اخلاقي كانت از جملة مشهورترين نظريات وظيفهگراي قاعدهنگر به حساب ميآيند.
به هر حال، مكاتب اخلاقي مختلف را ميتوان بر اساس نظريات اخلاق هنجاري نيز دستهبندي كرد. اما روشن است كه در اين نوع دستهبندي نيز بسياري از مطالبي كه براي ما از اهميت زيادي برخوردارند، ناديده گرفته خواهند شد. مطالبي چون واقعي يا غير واقعي بودن احكام و گزارههاي اخلاقي؛ نسبي يا مطلق بودن احكام اخلاقي
3. دستهبندي بر اساس واقعگرايي و غير واقعگرايي
سومين شيوه براي دستهبندي مكاتب اخلاقي اين است كه بر اساس نظريات مربوط به فرااخلاق، به ويژه مسأله واقعگرايي و غير واقعگرايي آنها را تقسيم كنيم. توضيح آن كه: درباره حقيقت جملات اخلاقي، نظرات متعددي از سوي فيلسوفان اخلاق مطرح شده است. برخي بر اين باورند كه احكام و جملات اخلاقي از سنخ جملات انشائي بوده و از هيچ واقعيت خارجي حكايت نميكنند و در مقابل برخي ديگر بر اين باورند كه جملات
اخلاقي از قبيل جملات خبري بوده و از عالم واقع حكايت ميكنند. به يقين هيچ مكتبي را نميتوانيم سراغ بگيريم كه در يكي از اين دو دسته جاي نگيرد.
اين دسته بندي از مزاياي زيادي برخوردار است. نخست آن كه معيار تقسيم را يكي از مهمترين و سرنوشت سازترين مسائل اخلاقي يعني مسأله واقعگرايي، قرار دادهايم و دوم آن كه اگر نيك بنگريم مهمترين و بنياديترين عامل مكتبساز در فلسفه اخلاق به همين مسأله برميگردد. يعني عدم شناخت درست مسائل تصوري و تصديقي علم اخلاق موجب بروز اين همه مكاتب مختلف شده است.
توضيح آن كه: وجود اختلاف در مسائل علوم و راهحلهايي كه صاحب نظران ارائه ميدهند امر شگفت انگيزي نيست؛ اما اختلاف در مسائل فلسفه اخلاق را با اختلاف در كمتر علمي ميتوان مقايسه كرد. مخصوصاً با توجه به اين كه اين اختلافات منحصر به امور جزئي و فرعي نيست؛ بلكه غالباً در مباني و مسائل اصلي نيز هست و فاصلة بين نظريات مثل تفاوت قوسهاي كوتاه و چند درجهاي نيست؛ بلكه در بسياري از موارد مثل فاصلة بين دو قطب متقابل و متضاد است و طبعاً اين اختلافات عجيب، پژوهنده را دچار شگفتي ميكند و اين سؤال را در ذهن او پديد ميآورد كه منشأ اين اختلافات چيست و چگونه است كه حتي دو فيلسوف معاصر كه عضو يك خانوادة فرهنگي به شمار ميآيند نيز از چنين اختلافاتي مصون نبوده و نيستند.
پاسخ اين است كه مسائل علوم از نظر نزديكي و دوري به امور حسي متفاوتاند: موضوعات بعضي از علوم را امور محسوس و قابل تجربة حسي تشكيل ميدهد و احكامي كه در علوم مربوطه براي آنها بيان ميشود. يا مستقيماً و يا به وسيله ابزارهاي علمي، قابل آزمايش است. ولي دسته ديگري از علوم درباره موضوعات عقلي و انتزاعي بحث ميكنند و ارزيابي نظرياتي كه پيرامون آنها طرح ميشود دشوار است. البته نبايد تصور كرد كه مفاهيم انتزاعي به كلي بيگانه از واقعيات عيني هستند و به هيچ وجه ارتباطي با آنها ندارند زيرا در جاي خودش ثابت شده، و در كتاب فلسفه اخلاق به تفصيل تبيين شد،(1) كه معقولات ثاني
1. ر.ك: فلسفه اخلاق، محمدتقي مصباح يزدي، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، تهران: نشر بين الملل، 1381. (به ويژه فصلهاي دوم، سوم و چهارم).
فلسفي از امور واقعي و نفس الامري حكايت ميكنند و تصور بسياري از آنها از راه تعريفهاي مناسب، و تصديق به آنها از راه اقامة برهان، صورت ميگيرد. دشواري كار در اين گونه مسائل از اينجا ناشي ميشود كه تعريف دقيق اين گونه مفاهيم در گرو بازشناسي همه اموري است كه نقشي در انتزاع آنها دارد تا دايرة آنها نه تنگتر از منشأ انتزاع آنها باشد و نه فراختر، و از سوي ديگر در مقام اثبات نظريات بايد دقيقاً شرايط برهان را رعايت كرد تا از وقوع در دام مغالطات در امان ماند. و تركيب اين دو دسته از مشكلات، يعني دشواري به دست آوردن تعريف دقيق و داشتن تصور روشن از مفاهيم از يك طرف و دشواري رعايت نكات ظريف در ماده و صورت برهان از طرف ديگر، موجب بروز اشتباهات فراوان در ديدگاهها و موضعگيريها و ظهور اختلافات عجيب در مشارب و مكاتب ميشود.
هنگامي كه چنين سؤالي طرح ميشود كه ملاك خوبي و بدي افعال و صفات انساني چيست، پاسخ دهنده بايد از يك طرف تصور روشني از مفهوم خوبي و بدي داشته باشد و از طرف ديگر مقدمات روشن و واضحي در اختيار داشته باشد كه بتواند بر اساس آنها جواب سؤال را استنباط كرده و ارائه كند. اما مفاهيم خوب و بد، نمايانگر امور عيني خاصي نيستند و به اصطلاح از مفاهيم ماهوي و معقولات اوليه به حساب نميآيند؛ يعني چنان نيست كه مفهوم «خوب» از يك امر عيني خاصي حكايت كند آن چنان كه درخت و كوه و دريا از اشياء خاصي حكايت ميكنند، و همين امر موجب اين شده كه بعضي گمان كنند كه اين گونه مفاهيم تنها نمايانگر احساسات اشخاص يا قراردادهاي گروهها هستند و از همين جا كژانديشيهايي آغاز شده است. غافل از اين كه خوب و بد هر چند از مفاهيم ماهوي نيستند و از انعكاس مستقيم اشياء در ذهن پديد نيامدهاند؛ اما به كلي بيارتباط با واقعيات خارجي هم نميباشند؛ بلكه مانند ساير مفاهيم انتزاعي و معقولات ثاني فلسفي داراي منشأ انتزاع خارجي هستند و از ملاحظه و مقايسة دو يا چند چيز و كيفيت ارتباط آنها با يكديگر به دست آمدهاند و در صورتي كه انواع كاربرد اين واژه معلوم شود و همة جهاتي كه در مورد هر يك از كاربردها در نظر گرفته شده مشخص گردد ميتوان ملاك يا ملاكهاي عينيِ صدق اين مفهومها را به دست آورد و تعريف يا تعريفهاي دقيقي از آنها ارائه داد.
از طرف ديگر، كساني ملاحظه كردهاند كه مفهوم «خوب» بر اموري صدق ميكند كه براي انسان مطلوبيت داشته و انسان از آنها لذت ميبرد. از اين روي پنداشتهاند كه ملاك خوبي همان لذت است و اين پندار منشأ پيدايش مكتب لذتگرايي شده است. سپس كسان ديگري با توجه به نقاط ضعف اين نظريه به تعديل آن پرداختهاند، و مانند اپيكور، ملاك خوبي را لذت پايدار و بيرنج يا كم رنج دانستهاند و يا، مانند بنتامو ميل، نفع و لذت جامعه را نيز لحاظ كردهاند و يا، مانند سقراط و افلاطون،لذت روحي و اخروي را، با اختلاف مراتب، منظور داشته و بر مفهوم «سعادت» و «كمال» تكيه نمودهاند. حتي كلبيون و رواقيون نيز به لذت نيمنگاهي داشتهاند، نهايت اين است كه لذتِ آرامش و آسايش را ترجيح داده و به ساده زيستي و وارستگي توصيه كردهاند.
و بالاخره كسان ديگري توجهشان به وجود ارزش اخلاقي در كارهايي كه لذت و نفعي براي فاعل در بر ندارد جلب شده و ملاك بودن لذت براي ارزش اخلاقي را انكار كرده و در صدد يافتن سرچشمة ديگري براي آن برآمدهاند و اساساً مفهوم «خوب اخلاقي» را مغاير با «خوب عيني و حسي» دانسته آن را تعبيري از يك الزام دروني شمردهاند؛ الزامي كه به نظر روسو از وجدان آدمي، و به نظر كانت از عقل عملي صادر ميشود و بدين ترتيب ارزش اخلاقي را قابل تحليل و تبيين به وسيله عقل نظري و استدلال برهاني ندانستهاند؛ بلكه آن را يك ويژگي انساني يا يك ادراك بديهي و بيواسطه از عقل عملي يا نوعي بينش و شهود دروني قلمداد كردهاند.
بدين ترتيب روشن ميشود كه علت كثرت اختلاف در مسائل فلسفة اخلاق و به ويژه اين مسألة محوري كه به منزلة ستون فقرات اين علم است؛ يعني «تعيين معيار ارزش اخلاقي»، همانا ابهام مبادي تصوري و پيچيدگي مبادي تصديقي اين گونه مطالب است. البته ما اين مباحث را پيشتر در كتاب فلسفة اخلاق طرح كرديم و ضمن طرح مباحث مفصلي در باب مفاهيم و جملات اخلاقي نظر خود را در اين موضوع تبيين نموديم. و اكنون در اين مباحث بيآنكه بخواهيم مجدداً همان مسائل را طرح كنيم، قصد آن داريم كه مكاتب و نظريات مهم در فلسفه اخلاق را مورد بررسي قرار داده، نقاط قوت و ضعف هر كدام را نشان دهيم و در پايان به طور دقيق و مستدل نظام اخلاقي اسلام را تبيين نماييم.
نتيجه آنكه، با توجه به آن مباحث، و هم چنين با توجه به مطالبي كه هم اينك طرح شد
به نظر ميرسد بهترين راه براي دسته بندي و بررسي نظريات و مكاتب اخلاقي اين است كه آنها را بر اساس واقعگرايي و غيرواقعگرايي دستهبندي كنيم. به تعبير ديگر، برخي از مكاتب اخلاقي، احكام و جملات اخلاقي را از سنخ جملات انشائي دانسته و بدين ترتيب آنها را از چرخة احكام و قضاياي واقعي كه قابليت صدق و كذب را داشته باشند خارج ميكنند. و برخي ديگر آنها را از سنخ جملات خبري دانسته و آنها را قابل صدق و كذب ميدانند.
مكاتب و نظريات غير واقعگرا
1. احساسگرايي
2. توصيهگرايي
3. جامعهگرايي
4. قراردادگرايي
5. نظريه امر الهي يا حسن و قبح شرعي
مكاتب واقعگرا
اين نوع از مكاتب را در يك تقسيمبندي ميتوان به دو دسته تقسيم كرد: مكاتبي كه واقعيت احكام و قضاياي اخلاقي را واقعيتهاي طبيعي ميدانند و مكاتبي كه واقعيت آنها را در امور متافيزيكي و مابعدالطبيعي جستجو ميكنند:
دسته اول: واقعگرايي طبيعي
1. لذتگرايي
2. سودگرايي
3. ديگرگرايي/ عاطفهگرايي
4. قدرتگرايي
5. تطورگرايي
6. وجدانگرايي
دسته دوم: واقعگرايي مابعدالطبيعي
1. مكتب كلبي
2. مكتب رواقي
3. مكتب كانت
4. سعادتگرايي (سقراط، افلاطون و ارسطو)
5. مكتب اخلاقي اسلام
لوازم واقعگرايي و غيرواقعگرايي
پيش از آنكه به بررسي تك تك نظريات و مكاتب اخلاقي بپردازيم، مناسب است برخي از مهمترين پيامدها و لوازم مكاتب اخلاقي غيرواقعگرا را گوشزد كنيم،(1) تا با دقت بيشتري به ارزيابي آنها بپردازيم. روشن است كه مكاتب اخلاقي واقعگرا، عكس ويژگيهاي غيرواقعگرايي را خواهند داشت.
1. صدق و كذب ناپذيري
يكي از پيامدهاي مكاتب غيرواقعگرا اين است كه بر اساس آنها نميتوان از صدق يا كذب گزارههاي اخلاقي سخن به ميان آورد. زيرا صدق يعني مطابقت يك قضيه با واقع و كذب يعني عدم مطابقت يك قضيه با واقع. حال اگر جملات اخلاقي از سنخ جملات انشائي و غيرواقعگرا باشند در آن صورت نميتوان از مطابقت يا عدم مطابقت آنها با واقع سخن گفت. از اين رو نه بررسي درستي يا نادرستي يك مكتب يا ديدگاه اخلاقي امكانپذير خواهد بود و نه دليلي خردپسند براي ترجيح مكتبي يا ديدگاهي بر مكتب يا ديدگاه ديگر وجود خواهد داشت؛ زيرا بر اساس نظريات و مكاتب غيرواقعگرا نهايت چيزي كه احكام اخلاقي براي ما كشف ميكنند تعلق اراده انشاء كننده به آن حكم اخلاقي است؛ اما راهي براي اثبات درستي يا نادرستي هيچ يك از احكام اخلاقي در دست نخواهيم داشت.
2. نداشتن معياري براي معقوليت احكام اخلاقي
بدون ترديد اگر نتوان به گونهاي پاي استدلال و برهان را در اخلاقيات باز كرد، نميتوان مكاتب و ديدگاههاي اخلاقي را ارزشگذاري كرده و درستي يا نادرستي آنها را مورد بررسي قرار داد. تبيين عقلاني احكام اخلاقي، تنها زماني ممكن است كه ميان ارزشها و حقايق عيني رابطهاي منطقي برقرار باشد؛ اما اگر احكام اخلاقي را از سنخ انشائيات بدانيم
1. ر.ك: فلسفه اخلاق، محمد تقي مصباح يزدي، تحقيق و نگارش احمد حسين شريفي، ص 95 ـ 104.
نه تنها هيچ رابطهاي منطقي ميان خود آنها وجود نخواهد داشت؛ بلكه هيچ دليل عقلي هم نميتواند آنها را اثبات كند. «تمايل فرد يا فرضاً مجموعة افراد يك جامعه را كه نميتوان با دليل عقلي توجيه كرد؛ مثلاً نميتوان گفت كه به چه دليل انسان «گل» را دوست دارد. دوستي، ميل، علاقه و عشق قابل تبيين عقلاني نيستند، تنها زماني ميتوان بر موضوعي استدلالي عقلي آورد كه آن موضوع بر يك سلسله روابط علي و معلولي مبتني باشد».(1)
3. كثرتگرايي اخلاقي
يكي ديگر از پيامدهاي غيرواقعگرايي اخلاقي اين است كه همه نظريات و احكام اخلاقي، هر چند متعارض و متضاد هم باشند، به يك اندازه قابل قبول خواهند بود. دو جملة «راستگويي خوب است» و «راستگويي خوب نيست» به يك اندازه قابل قبول هستند. و يا، به عنوان مثال، مكتب قدرتگرايي و مكتب رواقي يا كلبي نيز به يك اندازه قابل قبولاند. و هيچ دليلي براي ترجيح يكي بر ديگري وجود نخواهد داشت.
4. نسبيگرايي اخلاقي
يكي ديگر از پيامدهاي ناپسند اغلب نظريات غير توصيفي، لزوم پذيرش نسبيت اخلاقي است؛ زيرا وقتي احكام اخلاقي تابع اميال فردي يا علايق اجتماعي بودند و هيچ ريشهاي در واقعيات خارجي نداشتند، بالطبع با تغيير ميل و ذايقه افراد يا گرايشهاي اجتماعي آنان، قضاوتهاي اخلاقيشان نيز دستخوش تغيير و دگرگوني خواهد شد. ممكن است كاري كه امروز خوب ميدانند با تغييرات و تحولات اجتماعي بد تلقي نمايند و يا بر عكس كاري را كه در شرايط فكري و اجتماعي خاصي بد ميپندارند، با ايجاد دگرگوني در آن شرايط، خوب تلقي كنند.
1. پيشنيازهاي مديريت اسلامي، محمد تقي مصباح يزدي، تحقيق ص 156.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org