قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل دوم: سودگرايي

‌اين مكتب نيز، مانند نظريات لذت‌گرايانه، طبيعت‌گرا است و در حقيقت صورت تعديل شده و تنقيح‌شده لذت‌گرايي اپيكوري است. سودگرايي نيز در حقيقت اصول و بنيان‌هاي نظرية‌ لذت‌گرايي اپيكوري را تأييد مي‌كند؛‌ در عين حال مي‌كوشد تا اشكالات و نقص‌هاي آن را بر طرف نمايد. اشكال اساسي نظريه اخلاقي اپيكور از ديدگاه سودگرايان اين است كه اپيكوريان فردگرا بودند و هيچ اهميتي به خير و لذت اجتماع نمي‌دادند. در حالي كه نمي‌توان از منفعت و سود ديگران غافل بود. هرگز نمي‌توان بدون در نظر گرفتن خير ديگران، از زندگي لذت‌بخش و همراه با آرامش و آسايش سخن گفت. طبيعت انسان اقتضا مي‌كند كه به صورت اجتماعي زندگي كند و زندگي اجتماعي سرنوشت همة‌ افراد جامعه را به يكديگر گره مي‌زند. بنابراين، حتي اگر لذت فردي را اصل قرار دهيم باز هم بايد، افزون بر لذايذ شخصي، منافع و لذايذ ديگران را نيز در نظر داشته باشيم. زيرا اگر جامعه در تزلزل و نگراني باشد و افراد امنيت و آرامش نداشته باشند ما نيز نمي‌توانيم امنيت و آرامش داشته باشيم. حداقل اين است كه نمي‌توانيم براي مدت زمان زيادي به صورت فردي، امنيت و آرامش و سود خود را حفظ كنيم.

‌سودگرايي نيز، مانند لذت‌گرايي، به صورت‌هاي بسيار متفاوت و مختلفي تقرير شده است؛ به گونه‌اي كه به سختي مي‌توان وجه جامع و مشتركي براي همه آنها بيان كرد. اما، به صورت كلي، مي‌توان گفت كه منظور از سود‌گرايي نظريه‌اي است كه معتقد است يگانه معيار نهايي صواب، خطا و الزام اخلاقي عبارت است از اصل سود. منظور از اصل سود را نيز مي‌توان به اين صورت بيان كرد كه در همه رفتارهاي اخلاقي خود بايد همواره سود

‌جمعي و گروهي را در نظر بگيريم. به بيان ديگر، اصل سود به اين معنا است كه ما بايد در همه اعمال‌ خود به دنبال آن باشيم كه بيشترين غلبة ممكن خير بر شر (يا كم‌ترين غلبة ممكن شر بر خير) را در كل جهان (يا دست كم، در جامعه خود) محقق كنيم.(1)

انواع نظريات سودگرايانه

‌همان طور كه اشاره شد، نظريه سودگرايي به صورت‌هاي مختلفي تقرير شده است. تقريرهاي مختلف اين نظريه در قالب‌هاي متفاوت و با عناوين متنوعي مورد بررسي قرار گرفته است؛ از آن جمله مي‌توان به سودگرايي عمل‌نگر و سودگرايي عام و سودگرايي قاعده‌نگر اشاره كرد.(2)

أ. سود‌گرايي عمل‌نگر

سود‌گرايان عمل‌نگر(3) معتقدند كه همواره، يا در هر جايي كه ممكن باشد، بايد با توسل مستقيم به اصل سود، صواب يا الزامي بودن امور را تعيين كنيم. به بيان ديگر، در همه موارد با تأمل در اين كه كدام يك از افعالي كه پيش روي ماست، تحقيقاً يا محتملاً بيشترين غلبة خير بر شر را در جهان ايجاد مي‌كند، وظيفة خود را تعيين مي‌كنيم. براي تشخيص و تعيين حكم اخلاقي خود همواره و در هر موردي با هر مسأله‌اي كه مواجه مي‌شويم، بايد بپرسيم: «اين عمل من در اين موقعيت چه تأثيري بر غلبة كلي خير بر شر دارد؟» نه اين كه بپرسيم: «اين نوع عمل از هركسي در اين نوع از اوضاع و احوال چه تأثيري بر غلبة كلي خير بر شر دارد؟»

سود‌گرايي عمل‌نگر اجازة استفاده از هيچ قاعده يا تعميمي از تجارب گذشته را نمي‌دهد و اصرار دارد كه در تك تك موارد، بايد آثار و نتايج همه اعمالي كه پيش روي ما قرار دارند بر رفاه عمومي و سود اكثري از نو سنجيده و محاسبه شود. به عنوان مثال، اگر من


1. ر.ك: فلسفه اخلاق، ويليلم كي. فرانكنا، ترجمة هادي صادقي، ص 85 ـ 86.

2. همان، ص87 ـ 103.

3. act ـ utilitarianism.

بخواهم از عرض خيابان عبور كنم و يا پيمان و قراردادي را نقض نمايم بايد همه نتايج و پيامدهاي مستقيم و غير مستقيمي كه ممكن است اين عمل من براي ديگران داشته باشد در نظر بگيرم. اما روشن است كه اين كار عملي نيست و ما چاره‌اي نداريم جز آن كه نوعي از قواعد داشته باشيم. و بر اساس آنها، در موارد خاص و جزئي رفتار خود را تنظيم نماييم. در عين حال، اين ديدگاه از سوي پاره‌اي از فيلسوفان اخلاق، در جاي خود مورد نقدهاي جدي‌تر و دقيق‌تري نيز قرار گرفته است كه ما از ذكر آنها صرف نظر مي‌كنيم.(1)

‌سودگرايي جرمي بنتاماز اين نوع سودگرايي تلقي شده است. امروزه نيز جي. جي. سي. اسمارت(2)‌ (1920 ـ ) و جوزف فلچر(3)‌، از فيلسوفان اخلاق مغرب زمين، به عنوان مدافع اين نوع سودگرايي شناخته مي‌شوند.(4)

ب. سود‌گرايي عام

دومين نوع سودگرايي، با عنوان سود‌گرايي عام(5) شناخته مي‌شود. مدافعان اين نوع سودگرايي‌ معتقدند كه لازم نيست ما در هر اوضاع و احوالي و نسبت به هر كاري اين سؤال را مطرح كنيم كه «اين عمل من در اين موقعيت چه تأثيري بر غلبة كلي خير بر شر دارد؟» و اين كه آيا سود اكثري و خير عمومي را در پي دارد يا نه. به عبارت ديگر، نبايد پرسيد كه «اگر من در اين مورد چنين و چنان بكنم چه رخ خواهد داد»؛ بلكه، در عوض، بايد پرسيد: «اگر هركسي بخواهد در چنين مواردي چنين و چنان بكند چه رخ خواهد داد.» تفكري كه پشتوانة سودگرايي عام است اين است كه اگر در موقعيت خاصي انجام كاري براي كسي


1. ر.ك: فلسفه اخلاق، فرانكنا، ترجمة‌ هادي صادقي، ص89 ـ 91. و همچنين ر.ك:

Ethics, A.C. Ewing, (New York: The Free Press, 1965), p. 41.

2. J. J. C. Smart.

3. Joseph Fletcher.

4. فلسفه اخلاق، فرانكنا، ترجمة‌ هادي صادقي، ص88.

5. General utilitarianism.

‌صواب است، پس انجام آن براي همه كساني كه موقعيت مشابهي دارند صواب است. بر اساس اين نوع از سودگرايي ممكن است عمل خاصي در موقعيت خاصي براي شخص فاعل بيشترين غلبة خير بر شر را به دنبال داشته باشد؛ اما آنچه كه بايد معيار ارزش‌گذاري اخلاقي قرار گيرد اين است كه آيا اگر همگان بخواهند در چنان موقعيت‌هايي چنان عملي را انجام دهند چه پيامدي را در پي خواهد داشت. آيا باز هم بيشترين غلبة خير بر شر را به دنبال خواهد داشت يا آن كه برآيند كلي آن غلبة شر بر خير خواهد بود. به عنوان مثال، ممكن است دزدي كردن از يك انسان ثروتمند براي يك شخص فقير به منظور سير كردن شكم بچه‌هاي گرسنه‌اش خوب باشد؛ يعني بيشترين غلبة خير بر شر را براي او در پي داشته باشد؛ اما او نبايد دزدي كند؛ زيرا اگر همة‌ فقرا و نيازمندان دست به دزدي از ثروتمندان بزنند پيامدهاي اجتماعي نامطلوبي در پي خواهد داشت.

ج. سود‌گرايي قاعده‌نگر

‌سومين نوع از انواع سودگرايي عبارت است از سود‌گرايي قاعده‌نگر.(1)‌ اين نوع از سودگرايي، همچنان كه از نامش پيدا است، بر نقش محوري قواعد در تعيين معيار و هدف احكام و گزاره‌هاي اخلاقي تأكيد مي‌كند و معتقد است كه ما بايد همواره سعي كنيم كه با توسل به قواعد اخلاقي تكليف خود را در موارد جزئي تعيين كنيم. در عين حال، مدعي است كه راه تعيين قواعد هميشه به اين صورت است كه ببينيم كدام قاعده بيشترين خير عمومي را براي هر كسي فراهم مي‌كند. يعني ما نبايد در پي اين باشيم كه ببينيم كدام عمل بيشترين خير و فايده را دارد؛ بلكه همواره بايد جوياي آن باشيم كه بدانيم كدام قاعده بيشترين سود را در پي دارد. بنابراين، اصل سود را بايد براي تعيين قواعد اخلاقي به كار گرفت و نه تعيين موارد جزئي. اصل سودْ معيار نهايي ارزش‌گذاري‌هاي اخلاقي است؛ اما بايد در سطح قواعد به آن تمسك كرد نه در سطح احكام و ارزش‌گذاري‌هاي جزئي. هر گونه انتخاب، تعويض و تجديد نظري در قواعد نيز بايد بر اساس ميزان سود و منفعت عمومي آنها صورت پذيرد.


1. Rule ـ utilitarianism.

اين نوع از سودگرايي به جان استوارت ميل نسبت داده شده است.(1) فيلسوفاني مانند جورج باركلي(2) (1685 ـ 1735) و آر. بي. برانت(3) نيز از مدافعان اين ديدگاه معرفي شده‌اند.(4)

تفسير مور از سودگرايي

‌بررسي تفصيلي تك تك اين ديدگاه‌ها و معرفي صاحب‌نظران آنها به مجالي وسيع و فرصتي گسترده نياز دارد. از اين رو، ما در اين نوشتار نمي‌توانيم به اين مهم بپردازيم. بنابراين، بحث خود را به تبيين و نقد ديدگاه دو تن از مشهورترين مدافعان و نظريه‌پردازان اين ديدگاه، يعني ‌جرمي‌ ‌بنتام‌ ‌و ‌جان‌ ‌استوارت‌ ‌ميل‌، متمركز خواهيم كرد. اما پيش از آن بهتر است تفسير ‌جورج‌ ‌ادوارد‌ ‌مور‌ را از اين ديدگاه بيان كنيم. لازم به ذكر است كه خود‌مور اين نظريه را نمي‌پذيرد، اما با اين وجود تقريري دقيق و زيبا از آن ارائه داده است.(5)‌ ‌مور‌ تبيين خود را به اين صورت آغاز مي‌كند كه مي‌گويد: اصل اساسي مورد پذيرش سودگرايان، همچون اغلب نظريات اخلاقي، اين است كه همة‌ آدميان توانايي انتخاب فعلي را از ميان افعال متفاوت دارند. به تعبير ديگر، انسان‌ها در انجام افعال خود، مختار هستند. و هر فعلي را كه انتخاب نمايند، مي‌توانند انجام دهند. هر چند كه، در اين ميان افعال ديگري نيز وجود دارد كه حتي اگر آنها را انتخاب كنند، توانايي انجام آنها را ندارند؛ يعني از حيطه قدرت و اختيار آدميان بيرون هستند.

‌سودگرايي، ضمن پذيرش اين اصل، به دنبال يافتن پاسخي است براي اين پرسش‌ها كه آيا مي‌توان براي افعال ارادي درست (بايستني، يا صحيح)، صرف نظر از اين كه درستند، خصيصه‌اي يافت كه متعلق به همه افعال ارادي درست باشد و در عين حال جز به آنها به


1. فلسفه اخلاق، فرانكنا، ترجمة‌ هادي صادقي، ص94.

2. George Berkeley.

3. R. B. Brandt.

4. ر.ك: فلسفه اخلاق، فرانكنا، ترجمة‌ هادي صادقي، ص95.

5. براي آشنايي بيشتر با تفسير مور، ر.ك: اخلاق، ‌جورج ادوارد مور، ترجمة اسماعيل سعادت، (تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، بي‌تا)، فصل اول و دوم.

‌هيچ فعل ديگري تعلق نداشته باشد. و هم‌چنين آيا مي‌توان براي افعال ارادي غلط (نبايستني يا ناصحيح)، صرف نظر از اين كه غلطند، خصيصه‌اي يافت كه متعلق به همه افعال ارادي غلط باشد و در عين حال جز به آنها به هيچ فعل ديگري تعلق نداشته باشد.

‌سودگرايي مدعي است كه همه افعال ارادي را مي‌توان بر حسب مقدار لذت يا المي كه به بار مي‌آورند درجه‌بندي كرد. براي رسيدن به مقدار لذت يا المي كه يك فعل به بار مي‌آورد لازم است كه همة‌ نتايج و پيامدهاي آن را، اعم از نتايج دور يا نزديك و يا نتايج مستقيم يا غير مستقيم، به حساب آوريم. و هم‌چنين بايد ميزان لذت يا الم همه موجوداتي را كه از ناحية اين فعل ما لذت يا المي به آنها مي‌رسد به حساب آوريم. بنابراين، نه تنها خودمان و هم‌نوعان‌مان، بلكه همه جانوران ديگري كه ممكن است از ناحية‌ اين فعل ما، و لو به صورت غير مستقيم، به لذت يا المي برسند و نيز هر موجودي از موجودات جهان هستي كه ممكن است از نتايج فعل ما متأثر شود، بايد به حساب آورده شوند. به عنوان مثال، بعضي از مردم معتقدند كه خداوند و ارواح مجردي وجود دارند كه ممكن است از اعمال ما متلذذ يا متألم شوند، در اين صورت براي رسيدن به مقادير كل لذت يا المي كه يك فعل به بار مي‌آورد بايد نه تنها لذات يا آلامي كه آن فعل براي آدميان و جانوران در روي زمين به بار مي‌آورد، بلكه لذات يا آلامي را هم كه ممكن است براي خدا يا ارواح مجرد در پي داشته باشد به حساب آوريم. بر اين اساس، اگر بخواهيم يك فعل را مورد ارزيابي قرار دهيم عقلاً ممكن است يكي از اين شش حالت پديد آيد:

1. آن فعل در جمع كل نتايج خود مقداري لذت به بار آورد؛ اما هيچ المي را به بار نياورد.

‌2. هم لذت به بار آورد و هم الم؛ اما مقدار كل لذت ناشي از آن بيشتر از مقدار كل الم آن باشد.

‌3. فقط الم به بار آورد و مطلقاً هيچ لذتي به بار نياورد.

‌4. هم الم به بار آورد و هم لذت؛ اما مقدار كل الم ناشي از آن بيشتر از مقدار كل لذت آن باشد.

‌5. مطلقاً نه لذتي به بار آورد و نه المي.

‌6. مقدار كل لذت و الم ناشي از آن برابر باشند.

‌حال اگر بخواهيم بر اساس اين احتمالات شش‌گانه جدولي براي سلسله مراتب لذت ترسيم كنيم. مي‌توان آن را به اين صورت ترسيم كرد كه در بالاترين جاي آن افعالي را جاي دهيم كه بيشترين فزوني لذت بر الم را به بار مي‌آورند تا اين كه، در نهايت، به افعالي برسيم كه نه هيچ فزوني لذت بر الم به بار مي‌آورند و نه هيچ فزوني الم بر لذت. آن گاه دو باره از افعالي آغاز كنيم كه اين بار كمترين فزوني الم بر لذت را به بار مي‌آورند و در پي آنها مواردي را بياوريم كه در آنها فزوني الم بر لذت به تدريج بيشتر و بيشتر مي‌شود تا اين كه در پايين‌ترين جاي جدول به موردي برسيم كه در آن فزوني الم بر لذت، بيشترين فزوني است.

 

 

‌اصلي كه اين جدول بر اساس آن تنظيم شده، اين است كه هر فعلي كه مقداري فزوني لذت بر الم به بار مي‌آورد همواره در جدول يا بالاتر از فعلي جاي مي‌گيرد كه مقدار كمتري فزوني لذت بر الم به بار مي‌آورد يا بالاتر از فعلي كه نه هيچ فزوني لذت بر الم به بار مي‌آورد و نه هيچ فزوني الم بر لذت؛ يا بالاتر از فعلي كه مقداري فزوني الم بر لذت به بار مي‌آورد؛ و نيز هر فعلي كه نه هيچ فزوني لذت بر الم به بار مي‌آورد و نه هيچ فزوني الم بر لذت، همواره بالاتر از هر فعلي جاي مي‌گيرد كه مقداري فزوني الم بر لذت به بار مي‌آورد و هم‌چنين هر فعلي كه مقداري فزوني الم بر لذت به بار مي‌آورد همواره بالاتر از فعلي جاي مي‌گيرد كه مقدار بيشتري فزوني الم بر لذت به بار مي‌آورد.

‌وقتي مي‌گوييم فعلي بيش از فعل ديگر لذت به بار مي‌آورد منظور اين است كه ميان فعل نخست و فعل دوم يكي از پنج نسبت زير برقرار است:

‌1. در حالي كه هر دو مقداري فزوني لذت بر الم به بار مي‌آورند، اولي مقدار بيشتري فزوني لذت بر الم به بار مي‌آورد.

‌2. در حالي كه اولي مقداري فزوني لذت بر الم به بار مي‌آورند، دومي نه هيچ فزوني لذت بر الم به بار مي‌‌آورد و نه هيچ فزوني الم بر لذت.

3. در حالي كه اولي مقداري فزوني لذت بر الم به بار مي‌آورد، دومي مقداري فزوني الم بر لذت به بار مي‌آورد.

4. در حالي كه اولي نه هيچ فزوني لذت بر الم به بار مي‌‌آورد و نه هيچ فزوني الم بر لذت، دومي مقداري فزوني الم بر لذت به بار مي‌آورد.

5. در حالي كه هر دو مقداري فزوني الم بر لذت به بار مي‌آورند، اولي مقدار كمتري فزوني الم بر لذت به بار مي‌آورد.

‌تا اينجا مي‌توان نخستين اصل نظريه سودگرايي را به اختصار اين گونه بيان كرد كه يك فعل ارادي، تنها زماني درست است و بايد آن را انجام داد كه هيچ فعل ارادي ممكن ديگري براي فاعل در آن شرايط، نمي‌توانست لذت بيشتري به بار آورد. در همه موارد ديگر آن فعل غلط است.

‌گفتني است كه قلمرو و گسترة اين نظريه هم گذشته را در بر مي‌گيرد و هم حال و آينده را، و هم افعال ممكن الوقوع را شامل مي‌شود و هم افعال متحقق الوقوع را. توضيح آن كه اين نظريه در مورد همة‌ افعالي كه در گذشته ممكن بوده‌اند، مي‌گويد كه آنها تنها در صورتي درست مي‌بودند كه حداكثر لذت را براي حداكثر مردمان به بار مي‌آوردند؛ هم چنان كه درباره همة‌ افعال ارادي واقعي، كه در گذشته واقع شده‌اند، مي‌گويد كه آنها تنها به اين دليل كه حداكثر لذت را براي حداكثر افراد به بار آورده‌اند، درست بوده‌اند. هم چنين در مورد همة‌ افعال ارادي كه در آينده ممكن خواهند بود مي‌گويد كه آنها تنها در صورتي درست خواهند بود كه حداكثر لذت را براي حداكثر مردمان به بار آورند؛ هم

‌چنان‌كه درباره همه افعالي كه واقعا انجام خواهند يافت، مي‌گويد كه اگر حداكثر لذت را براي حداكثر افراد به بار ‌آورند، درست خواهند بود.

‌اگر ما بخواهيم در مورد يك فعل ارادي كه واقعاً انجام يافته است يا در گذشته انجام آن ممكن بوده است، تشخيص دهيم كه آيا آن فعل واقعي درست بوده است يا نه، و آيا آن فعل ممكن،‌ اگر انجام مي‌يافت، درست مي‌بود يا نه، كافي است بپرسيم كه: آيا فاعل در شرايط مورد بحث مي‌توانست به جاي آن، فعل ديگري را انجام دهد كه لذت بيشتري به بار آورد؟ اگر مي‌توانست معلوم مي‌شود كه آن فعل واقعي، يعني آن فعلي كه انجام يافته است، غلط بوده است،‌ يا آن فعل ممكن، اگر انجام مي‌يافت غلط مي‌بود و اگر نمي‌توانست دانسته مي‌شود كه آن فعل واقعي، كه انجام يافته است، درست بوده است و آن فعل ممكن، اگر انجام مي‌يافت، درست مي‌بود. به همين ترتيب، اگر بخواهيم در مورد فعلي كه قصد انجام آن را در آينده داريم تشخيص دهيم كه آيا انجام آن درست خواهد بود يا نه، كافي است از خود بپرسيم كه آيا مي‌توانيم به جاي آن، فعل ديگري انجام دهيم كه لذت بيشتري به بار آورد؟ اگر مي‌توانيم معلوم مي‌شود كه انجام دادن آن غلط خواهد بود و اگر نمي‌توانيم دانسته مي‌شود كه انجام آن درست خواهد بود.

‌بنابراين، سودگرايي تا اينجا مدعي است كه توانسته است معيار جامع و مطلقي براي تشخيص درست و غلط اعمال به دست دهد. در عين حال، تا اينجا فقط روشن كرده است كه به بار آوردن حداكثر لذت براي حداكثر مردمان خصيصه‌اي است كه در واقع به همة‌ افعال درست (اعم از واقعي و ممكن)، و فقط به افعال درست، تعلق دارد؛ در اين بخش اثبات نمي‌كند كه اين گونه افعال بدان سبب درستند كه چنين خصيصه‌اي در بر دارند. به نظر مي‌رسد كه تفاوت مهمي ميان اين دو گزاره وجود دارد. زيرا مي‌توان قبول كرد كه فعل قتل، وقتي كه غلط است، همواره ناخشنودي‌اي بيشتر از ناخوشنودي‌اي به بار مي‌آورد كه فاعل اگر به جاي آن، يكي از بديل‌هاي ديگر را انتخاب كرده بود به بار مي‌آمد؛ و نيز مي‌توان قبول كرد كه اين معني در مورد همة‌ افعال غلط ديگر اعم از واقعي و ممكن صادق است. ولي هرگز در مورد هيچ يك از افعال درستْ صادق نيست. ولي به نظر مي‌رسد كه

‌قبول اين معني كه قتل و افعال غلط ديگر وقتي كه غلطند بدان سبب غلطند كه چنين نتيجه‌اي در پي دارند، يعني بدان سبب غلطند كه لذتي كمتر از حداكثر لذت ممكن به بار مي‌آورند، امري است بسيار متفاوت. به عبارت ديگر، مي‌توان پذيرفت كه به بار آوردن حداكثر لذت همواره نشانه آن است كه آن فعل درست است؛ اما قبول اين معنا ما را ملزم نمي‌كند كه اين را نيز بپذيريم كه به بار آوردن حداكثر لذت، گذشته از نشانه درستي، دليل درستي افعال درست و نادرستي كارهاي نادرست نيز هست.

‌به هر حال، اين نظريه در بخش دوم خود مي‌گويد كه افعال ارادي وقتي كه درستند، بدان سبب درستند كه حداكثر لذت را براي حداكثر مردمان به بار مي‌آورند؛ صرف نظر از اين كه نتايجي كه از جهات ديگر به بار مي‌آورند با نتايج بديل‌هاي ممكن ديگر برابري مي‌كنند يا نه.

‌ولي مي‌توان گفت كه حتي اگر اين معني صادق باشد باز مفهوم ضمني آن اين نيست كه اين معني مطلقاً بدون قيد و شرط صادق است. مي‌توان گفت كه هر چند در جهان آن گونه كه واقعاً هست افعال بدان سبب درستند كه حداكثر لذت را براي حداكثر افراد به بار مي‌آورند، با اين حال اين حكم فقط به اين دليل درست است كه در اين جهان اتفاقاً همة‌ موجودات هوشمند طالب لذتند و اگر مي‌توانستيم جهاني تصور كنيم كه در آن لذت مطلوب نباشد، آن گاه در چنين جهاني افعال بدين سبب درست نمي‌بودند كه حداكثر لذت را توليد مي‌كنند و در نتيجه ما نمي‌توانيم مطلقاً بدون قيد و شرط حكم كنيم كه در هر جهان قابل تصوري هر فعل ارادي قابل تصوري تنها زماني كه حداكثر لذت را براي حداكثر انسان‌ها به بار مي‌آورد درست است.

‌در عين حال، مي‌توان سودگرايي را به گونه‌اي مطرح كرد كه اين اشكال را نيز بر طرف نمايد. يعني به گونه‌اي كه تصديق مي‌كند كه اين قاعده در هر شرايط قابل تصوري صادق است. به عبارت ديگر، اگر هر موجود قابل تصوري در هر جهان قابل تصوري مواجه با انتخاب ميان فعلي باشد كه لذت بيشتر به بار مي‌آورد و فعلي كه لذت كمتر به بار مي‌آورد، همواره موظف خواهد بود كه فعل نخست را انتخاب كند نه فعل دوم را؛ صرف

‌نظر از اين كه جهان او ممكن است از جهاتي با جهان ما فرق داشته باشد. به عنوان مثال، كاملاً روشن است كه تنها در اين جهان نيست كه دو دو تا چهار تا مي‌شود؛ بلكه دو دو تا ضرورتاً در هر جهان قابل تصوري چهار تا مي‌شود. صرف نظر از تفاوت‌هايي كه ممكن است آن جهان با اين جهان داشته باشد. مي‌توان گفت نسبتي كه، بنا بر تصديق آن، ميان درستي فعل و توليد حداكثر لذت برقرار است همان نسبتي است كه، بنا بر تصديق همگان، ميان عدد دو و چهار در گزاره «دو دو تا چهار تا» برقرار است.

به طور خلاصه، مي‌توان گفت كه سودگرايي در دومين بخش خود سه اصل را تصديق مي‌كند:

‌1. تصديق مي‌كند كه هر چيزي تنها زماني ذاتاً خوب است كه مقداري فزوني لذت بر الم باشد يا در بر داشته باشد؛ و هر چيز تنها زماني بد است كه مقداري فزوني الم بر لذت باشد يا در بر داشته باشد؛ و چيزهاي ديگر، همگي، صرف نظر از ماهيت‌شان ذاتاً نه خوبند و نه بد.

‌2. تصديق مي‌كند كه هر چيزي تنها زماني ذاتاً بهتر از چيز ديگر است كه ميان آن يكي از پنج نسبت زير برقرار باشد:

‌    (أ) وقتي كه هر دو ذاتاً خوبند دومي به خوبي اولي نباشد؛

‌   (ب) وقتي كه اولي ذاتاً خوب است دومي نه ذاتاً خوب باشد و نه بد؛

   ‌(ج) وقتي كه اولي ذاتاً خوب است دومي ذاتاً بد باشد؛

   ‌(د) وقتي كه اولي ذاتاً نه خوب است و نه بد دومي ذاتاً بد باشد؛

   ‌(ه‍ ) وقتي كه هر دو ذاتاً بدند اولي به بدي دومي نباشد.

‌3. تصديق مي‌كند كه اگر ما ناگزير از انتخاب ميان دو فعل باشيم كه مجموع نتايج يكي ذاتاً بهتر از مجموع نتايج ديگري باشد همواره وظيفة ما انتخاب اولي خواهد بود، انتخاب دومي غلط خواهد بود و هر فعلي كه ما بتوانيم به جاي آن فعل ديگري انجام دهيم كه مجموع نتايج آن ذاتاً بهتر باشد، هرگز درست نخواهد بود؛ و يك فعل تنها در صورتي غلط خواهد بود كه ما بتوانيم به جاي آن فعل ديگري را انجام دهيم كه مجموع نتايج آن ذاتاً بهتر باشد.

‌جورج‌ ادوارد مور پس از بيان اين تقرير از سودگرايي، مي‌گويد من نمي‌خواهم بدانم كه آيا اين نظريه درست به همين صورتي كه من آن را بيان كردم، هرگز معتقداني داشته است يا نه. ولي يقين دارم كه مردم بسياري به چيزي بسيار شبيه به آن معتقد بوده‌اند و ظاهراً اين همان چيزي است كه غالباً از نام آشناي مذهب اصالت فايده، اراده مي‌كنند. با اين همه نبايد چنين پنداشت كه هر كسي درباره مذهب اصالت فايده سخن مي‌گويد مقصودش همواره دقيقاً همين نظريه با تمام جزئيات آن است.

سودگرايي بنتام و ميل

پس از بيان تفسير جي. اي. مور از سودگرايي، اكنون نوبت بررسي ديدگاه جرمي بنتام (1748 ـ 1832) و جان استوارت ميل (1806 ـ 1873)، از مشهورترين مدافعان اين نظريه، رسيده است. همچنان كه اشاره شد، در بسياري از نوشته‌هاي اخلاقي، به هنگام سخن گفتن از نظريه سودگرايي يا مكتب منفعت عمومي معمولاً نام اين دو نفر در رأس نام مدافعان و نظريه‌پردازان اين مكتب به چشم مي‌خورد. آنچه كه تقريباً اين دو انديشمند، و همه مدافعان اين نظريه، بر سر آن توافق دارند اين است كه معيار ارزيابي اخلاقيِ هر فعلي از افعال ارادي انسان، ميزان منفعت عمومي حاصل از آن است. فعلي را مي‌توان داراي خير اخلاقي دانست كه با انجام آن منفعتي عائد ديگران شود و، در مقابل، يك كار تنها زماني از نظر اخلاقي شر محسوب مي‌شود كه چنين نباشد. اما سؤال اين است كه اولاً معيار و مقياس سنجش ميزان سود و نفع اعمال چيست؟ و چه موازيني را بايد در تعيين ميزان سود حاصل از يك كار در نظر گرفت؟ به تعبير ديگر، بر اساس نظريه سودگرايي معيار ترجيح يك كار بر كار ديگر ميزان سود حاصل از آن است، اما راه اندازه‌گيري اين سود چگونه است؟ و ثانياً، آيا نفع اجتماعي و سود اكثري اصالت دارد يا نه؟ به تعبير ديگر، آيا سود جمعي و منفعت عمومي داراي ارزش ذاتي است يا آن كه صرفاً ارزشي غيري و تبعي دارد؟ آيا سود جمعي هدف فعل اخلاقي است يا وسيله‌اي است براي نيل به سود شخصي؟ در پاسخ به اين سؤالات است كه ديدگاه اين دو انديشمند از يكديگر متمايز مي‌شود. به اين صورت كه جرمي بنتام، از

طرفي كيفيت را در سنجش ميزان سود كارها دخالت نداده و صرفاً بر كميت سود تأكيد دارد، و از طرف ديگر نيز معتقد به اصالت سود شخصي و ابزاري و غيري بودن سود جمعي است. در حالي كه جاناستوارت ميل هم بر عنصر كيفيت در ارزيابي افعال تأكيد مي‌كند و هم بر اصالت منفعت عمومي، و ابزاري و غيري بودن سود شخصي اصرار دارد.

ديدگاه بنتام

‌معمولاً در كتاب‌هاي تاريخ فلسفه از‌بنتام‌ ‌به عنوان مبدع آموزه سودگرايي ياد مي‌شود. اما همچنان كه برخي از محققان متذكر شده‌اند، و خود ‌بنتام‌ ‌نيز اعتراف مي‌كند، وي اين آموزه را از فيلسوفان و متفكران پيش از خود گرفته است. هر چند وي نقش بسيار مهمي در تبيين علمي اين آموزه داشته است و شايد به همين دليل باشد كه از او به عنوان مبدع اين انديشه ياد مي‌شود. برخي بر اين باورند كه وي نخستين بار با مطالعة‌ آثار ‌ديويد‌ هيوم
(1711 ـ 1776) با اين آموزه آشنا شد.(1)‌ وي پس از مطالعة رسالة درباره طبيعت بشر از هيوم، متوجه غفلت خود از معيارهاي سنجش شد. وي تصريح مي‌كند كه با مطالعة اين اثر بود كه «فرا گرفتم كه فايده‌مندي، آزمون و معيار سنجش هر فضيلتي است.»(2)‌ البته او در تأسيس اين اصل فقط ازهيوم متأثر نبود؛ بلكه به اعتراف خود وي، انديشه‌هاي فيلسوفان ديگري مانند «لاك، مونتسكيو، بارينگتون، بكاريا، و از همه بيشتر هلوسيوس» او را به سوي اين اصل راهنمايي كردند. او رفته رفته «اين حقيقت مقدس را اعلام داشت كه : حداكثر خوشبختي براي حداكثر افراد شالودة اخلاقيات و قانون‌گذاري است.»(3)


1. براي آشنايي بيشتر با نظريه هيوم در اين موضوع ر.ك: تاريخ فلسفه، ج5، (فيلسوفان انگليسي)، كاپلستون، ترجمة امير جلال‌الدين اعلم، (تهران: لنتشارات علمي و فرهنگي و انتشارات سروش، سوم، 1375)، ص 348 ـ 351.

2. ‘‘Bentham, Jeremy (1748 - 1832) ’’ by Ross Harrison, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, V. p.

3. سنت روشنفكري در غرب (از لئوناردو تا هگل)، ج. برونوفسكي و ب. مازليش، ترجمة ليلا سازگار، (تهران: آگاه، 1379)، ص571 ـ 572.

‌همچنين فيلسوف ديگري كه در اين زمينه تأثير عظيمي بر بنتامداشته است جوزف پريستلي(1)‌ (1733 ـ 1804) است. پريستلي گفته بود كه خوشي يا خوشبختي اكثريت افرادِ تابع يك حكومت، معياري است كه همه امور آن حكومت را بايد بر مبناي آن سنجيد.(2)‌ خود بنتامدرباره پريستلي اين چنين مي‌نويسد: «پريستلي نخستين كسي بود (مگر اين كه بكاريا(3)‌ (1738 ـ 1794) مقدم بر او باشد) كه به لب‌هاي من آموخت تا اين حقيقت مقدس را بر زبان جاري سازد ... اين كه بزرگ‌ترين سعادت بيشترين مردم، عبارت است از بنياد اخلاق و قانون‌گذاري.»(4)‌ به هر حال، آنچه كه قطعي است اين است كه بنتاممبتكر نظريه سودگرايي و اصل سود نبوده است. كاري كه او كرد اين بود كه اين اصل را به شيوه‌اي صريح و جامع شرح داده و مباني اساسي اخلاق و قانون‌گذاري را با توجه به اين اصل تبيين نمود.(5)‌ از اين رو است كه جان استوارت ميل درباره بنتاممي‌نويسد: «اگر بگوييم نخستين بار او به فلسفه اخلاق و سياستْ دقت انديشه بخشيد،‌ راه گزاف نپيموده‌ايم.»(6)

اصل سود از ديدگاه بنتام

‌بنتام‌ ‌از رهبران جنبش راديكاليسم فلسفي است. آيين بنيادين اين مكتب، كه توسط خود ‌بنتام‌ ‌در آخرين دهه‌هاي قرن نوزدهم پايه‌گذاري شد،(7)‌ عبارت است از «اصل سود» يا اصل «بيشترين سعادت». بنتام‌ ‌در توضيح اين اصل مي‌گويد:


1. Joseph Priesley

2. ر.ك:تاريخ فلسفه، ج8، (از بنتام تا راسل)، كاپلستون، ترجمة بهاء الدين خرمشاهي، ص19.

3. Beccaria

4. پنجاه فيلسوف بزرگ، دايانه كالينسون، ترجمة محمد رفيعي مهرآبادي، (تهران: انتشارات عطائي، 1379)، ص218 و ر.ك: تاريخ فلسفه، ج8، (از بنتام تا راسل)، كاپلستون، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، ص19.

5. همان.

6. سنت روشنفكري در غرب (از لئوناردو تا هگل)، ج. برونوفسكي و ب. مازليش، ترجمة ليلا سازگار، ص586.

7. تاريخ فلسفه، ج8 ، (از بنتام تا راسل)، كاپلستون، ترجمة بهاء الدين خرمشاهي، ص18.

منظور از اصل سود، اين است كه هر عملي را به اعتبار افزايش يا كاهشي كه در سعادت فرد ذي‌ربط ايجاد مي‌كند تأييد يا رد كنيم؛ يا، به عبارت ديگر، هر عمل بر اساس كمكي كه به پيشبرد سعادت فرد مي‌كند و يا مانعي كه بر سر راه آن ايجاد مي‌نمايد مورد سنجش قرار گيرد.(1)

‌بنتام‌ ‌معتقد است كه اين اصل همواره و همه جا بر رفتارهاي همه افراد، اعم‌ از رفتارهاي فردي يا جمعي‌شان، تأثيرگذار است:

طبيعتْ آدميان را تحت سلطة‌ دو خداوندگار مقتدر، به نام لذت و الم، قرار داده است. اين تنها لذت و الم‌اند كه براي ما مشخص مي‌كنند چه كاري را انجام دهيم و يا اين كه در آينده چه كاري را انجام خواهيم داد. معيار درست و خطا و هم‌چنين سلسلة‌ علل و معاليل، به پايه‌هاي سرير سلطنت اين دو بسته شده است. اين دو بر همة‌ اعمال و اقوال و انديشه‌هاي ما سايه افكنده‌اند و هر گونه تلاش براي رهايي از سلطة‌ آنها به تأييد و تثبيت و تسجيل بيشتر آنها مي‌انجامد. انسان ممكن است، به زبان، منكر سلطة‌ لذت و الم بر افكار و انديشه‌ها و اعمالش باشد؛ اما اگر چشم واقع‌بين خود را باز كند خواهد ديد كه همواره و در همه جا تحت سلطة آن دو قرار دارد. «اصل سود» بيان‌گر چنين حقيقتي است.(2)

‌بنابراين، منظور از «اصل سود» اصلي است كه موافقت و مخالفتش با هر كاري بر اساس اين است كه آيا آن كار در خدمت افزايش سعادت افراد مورد نظر است يا موجب كاهش سعادت آنان مي‌شود. هر كاري كه سعادت افراد را تقويت كند مورد تأييد و تصويب اين اصل است و هر كاري كه آن را تضعيف نمايد مورد مخالفت آن واقع مي‌شود. اعم از اين كه آن كار، كاري فردي باشد يا جمعي، و اعم از اين كه مربوط به آحاد مردم باشد يا مربوط به دولت و حكومت.


1. ‘‘The Principle of Utility’’, Jeremy Bentham, in Meta - ethics, Normative Ethics and Applied Ethics, ed. p. 310.

2. Ibid.

‌اهميت اصل سود را براي بنتامدر اين مسأله مي‌توان ديد كه معتقد بود هدف از حكومت و نظام حقوقي، بر خلاف گفتة لاك، حمايت از زندگي، آزادي و مالكيت افراد نيست و هم چنين بر خلاف گفتة‌ روسو، بيان ارادة‌ عمومي نيست، بلكه فراهم آوردن حداكثر خوشبختي ممكن براي همه مردم است.(1)‌ بنتاماز اين اصل، كه ترجيح مي‌دهد در نامگذاري آن به جاي «اصل سود» از عنوان «اصل بزرگ‌ترين سعادت» استفاده كند،(2)‌ به عنوان ابزاري براي نقد همة‌ نهادها و رفتارهاي اجتماعي استفاده كرد.(3)

‌دو پرسش اساسي در پيش روي بنتامبود كه وي مي‌بايست به آنها پاسخ دهد: نخست آن كه، چرا بايد اصل سود را به عنوان اصلي اساسي بپذيريم؟ و دوم آن كه، بر فرض پذيرش اين اصل، راه اندازه‌گيري لذت و خوشبختي چيست؟ حاصل پاسخ وي به پرسش نخست اين است كه اصل سود، اصلي بنيادين، بديهي و بي‌نياز از اثبات است. به تعبير خود وي: «آيا ما مي‌توانيم اصل سود را بي‌مقدمه اثبات كنيم؟ به نظر مي‌رسد كه امكان ندارد؛ زيرا خود آن چيزي كه براي اثبات چيزهاي ديگر به كار مي‌رود قابل اثبات نيست: زنجيرة دليل‌ها بايد در جايي آغاز شود. همان گونه كه ارائة چنين دليلي ممكن نيست، به آن نيازي هم نيست.»(4)‌ در پاسخ به پرسش دوم نيز كار ابتكاري بنتامطرح مسأله محاسبة سود‌گرايانه است كه بعداً درباره آن بحث خواهيم كرد.


1. سنت روشنفكري در غرب (از لئوناردو تا هگل)، ج. برونوفسكي و ب. مازليش، ترجمة ليلا سازگار، ص573. و همچنين ر.ك:

‘‘Bentham, Jeremy (1748 - 1832) ’’ by Ross Harrison, in Routledge Encyclopedia of Philosophy

2. Ibid.

3. پنجاه فيلسوف بزرگ، دايانه كالينسون، ترجمة محمد رفيعي مهر آبادي، (تهران: انتشارات عطائي، 1379)، ص220.

4. سنت روشنفكري در غرب (از لئوناردو تا هگل)، ج. برونوفسكي و ب. مازليش، ترجمة ليلا سازگار، ص573 ـ 574.

اصول انديشه سودگرايانه بنتام

‌پس از بيان اصل سود از ديدگاه ‌بنتام‌ ‌و اهميت و جايگاه ويژه آن در انديشه فلسفي و سياسي و اخلاقي وي،‌ اكنون نوبت بررسي اصول انديشه سودگرايانة وي است. به طور خلاصه، مي‌توان اصول انديشه اخلاقي ‌بنتام‌ ‌را در چهار اصل اساسي بيان كرد:

‌نخستين اصل از اصول بنيادين فلسفه بنتاماين است كه فقط لذت خوب است و فقط درد بد است:

لذت في نفسه يك خير است؛ نه، حتي صرف نظر از مصونيت از درد، تنها خير است؛ درد في نفسه يك شر است؛ و در واقع بدون استثناء تنها شر است؛ در غير اين صورت كلمات خير و شر فاقد معني هستند. و اين موضوع درباره همة‌ انواع دردها و همة‌ انواع لذت‌ها صادق است. بنابراين، نتيجه مستقيم و بي‌چون و چراي اين اصل اين است كه هيچ نوع انگيزه‌اي وجود ندارد كه في نفسه بد باشد.(1)

‌گفتني است كه بنتاماز لذت و الم همان معنايي را منظور مي‌دارد كه عامة مردم در زبان متعارف منظور مي‌دارند. «در اين باب به نازك انديشي و متافيزيك نيازي نداريم. لازم نيست به آثار افلاطونيا ارسطو مراجعه و استناد كنيم. لذت و الم همان چيزهايي هستند كه هر كس احساس‌شان مي‌كند.»(2)

‌دومين اصل اساسي نظام اخلاقي بنتاماين است كه لذت‌ها و دردها قابل اندازه‌گيري و سنجش‌اند. البته منظور بنتامهرگز اين نيست كه لذت و الم نيز مانند طول و وزن و حجم داراي واحد اندازه‌گيري هستند؛ بلكه سخن او اين است كه گرايش كلي اعمال را مي‌توان با دقت كافي تخمين زد، به گونه‌اي كه منطق و قانون بتوانند با حمايت و يا مقابله با چنين گرايشي بناي سعادت را بر پا كند.(3)


1. خداوندان انديشه سياسي، لين و. لنكستر، ترجمة علي رامين، ج3، قسمت اول، (‌تهران:‌امير كبير،‌1362)، ص122.

2. ر.ك:تاريخ فلسفه، ج8، (از بنتام تا راسل)، كاپلستون، ترجمة بهاء الدين خرمشاهي، ص24.

3. خداوندان انديشه سياسي، لين و. لنكستر، ترجمة علي رامين، ج3، قسمت اول، ص122.

‌سنجش دقيق گرايش كلي هر عمل كه بر منافع يك جامعه تأثير داشته باشد به ترتيب زير است: اين سنجش با افرادي آغاز مي‌شود كه به نظر مي‌رسد منافع‌شان به طور مستقيم‌تري از آن عملْ تأثير مي‌پذيرد. ارزش‌هاي زير را مورد سنجش قرار مي‌دهيم:

‌1. ارزش لذت برجسته‌اي كه به نظر مي‌رسد در وهلة نخست به وسيله آن عمل ايجاد مي‌شود.

2. ارزش هر دردي كه به نظر مي‌رسد در وهلة نخست به وسيله آن عمل ايجاد مي‌شود.

3. ارزش هر لذتي كه به نظر مي‌رسد بعد از وهلة نخست به وسيله آن عمل ايجاد مي‌شود. اين ارزش ثمربخشي نخستين لذت و ناخالصي نخستين درد را تشكيل مي‌دهد.

‌4. ارزش هر دردي كه به نظر مي‌رسد بعد از وهلة نخست به وسيله آن عمل ايجاد مي‌شود. اين ارزش ثمربخشي نخستين درد و ناخالصي نخستين لذت را تشكيل مي‌دهد.

‌5. سپس همه ‌ارزش‌هاي لذت‌ها را در يك طرف و همة‌ ارزش‌هاي دردها را در طرف ديگر جمع مي‌زنيم. تفاوت دو كميت اگر به نفع لذت باشد به طور كلي گرايش آن عمل به لحاظ منافع فرد ذي ربط خوب است؛ اگر تفاوت به نفع درد باشد گرايش كلي آن عمل به لحاظ منافع فرد، بد است.

حالْ شمارة افرادي را كه منافع‌شان مطرح است در نظر مي‌گيريم؛ و فرايند فوق را در مورد هر يك از آنها تكرار مي‌كنيم. حاصل جمع اين شمارش درجات آن گرايش خوب را، كه عمل مورد نظر به طور كلي در هر فرد دارا است، نشان مي‌دهد؛ اين فرايند را در مورد هر فردي كه آن عمل به لحاظ منافعش به طور كلي گرايش بدي دارا خواهد بود تكرار مي‌كنيم؛ (در مقايسة حاصل جمع‌ها) اگر تفاوت به نفع لذت باشد گرايش كلي آن عمل با توجه به منافع تمامي افراد جامعه خوب است؛ اگر تفاوت به نفع درد باشد، گرايش كلي آن عمل بد است.(1)


1. همان، ص122 ـ 123. و همچنين ر.ك: سنت روشنفكري در غرب (از لئوناردو تاهگل)، ج. برونوفسكي و ب. مازليش، ترجمة ليلا سازگار، ص574 ـ 575.

‌سومين اصل بنتاماين است كه هدف هر فردي رسيدن به لذت و اجتناب از درد است. به عقيدة وي آدميان نه تنها بايد غايت الغايات كارهاي خود را رسيدن به چنان هدفي قرار دهند؛ بلكه اصولاً به نحو گريزناپذيري چنين مي‌كنند. درد و لذت، اين دو خداوندگار مطلق، هر چه را كه ما بايد انجام دهيم و يا انجام خواهيم داد تعيين مي‌كنند. به تعبير ديگر، در كانون انديشه اخلاقي بنتاميك نوع لذت‌گرايي روان‌شناختي قرار دارد و آن اين كه وي مدعي است كه رفتار آدميان متأثر از حالات لذت و درد است و هر شخصي نيز براي تأمين خير و نفع خود تلاش مي‌كند. وي سپس، با توجه به همين حالت روان‌‌شناختي، اين نظريه اخلاقي را مطرح مي‌كند كه سعادت يا لذت برترين خير براي بشريت است. به تعبير ديگر، هر شخصي از نظر رواني مستعد سعادت و خير است و اخلاق نيز حكم مي‌كند كه انسان بايد به گونه‌اي عمل كند كه موجب بيشترين خير براي همگان شود.(1)

‌چهارمين اصل انديشه اخلاقي بنتاماين است كه انسان‌ها هر چند در حقيقت به دنبال رسيدن به لذت شخصي و پرهيز از الم شخصي‌اند، اما لازم است كه افزايش عمومي لذت را نيز هدف خويش قرار دهند:

قطعاً بايد پذيرفت كه تنها منافعي كه يك انسان در هر زمان و در هر فرصتي معيار سنجش قرار مي‌دهد منافع شخصي خويش است. با اين وجود در هيچ فرصتي نيست كه آدمي انگيزه‌هايي براي توجه به خوشبختي ديگران نداشته باشد. اولاً آدمي در هر شرايطي از انگيزه صرفاً اجتماعي همدلي و خير خواهي برخوردار است؛ ثانياً، انسان در بسياري از مواقع انگيزه‌هاي نيمه اجتماعي روابط دوستانه و علاقه‌مندي به حسن شهرت و اعتبار را دارا است.(2)

البته اين سخنان هرگز به معناي اصالت قائل شدن براي جامعه و سود اجتماعي نيست. در حقيقت، بنتامجامعه را پيكري مجعول و تخيلي مي‌داند كه از افراد جداگانه‌اي، به عنوان اجزاء تشكيل دهندة‌ آن، ساخته شده است. بر اين اساس، سود و منفعت جامعه معنايي جز سود و منفعت


1. پنجاه فيلسوف بزرگ، دايانه كالينسون، ترجمة محمد رفيعي مهر آبادي، ص220 ـ 221.

2. خداوندان انديشه سياسي، لين و. لنكستر، ترجمة علي رامين، ج3، قسمت اول، ص124 ـ 125.

افراد و آحاد مردم تشكيل دهندة آن ندارد. بنابراين، براي فهم سود جامعه نخست بايد سود افراد را فهميد. اما چه زماني مي‌توان گفت كه يك چيزي داراي نفع شخصي است؟ زماني كه آن چيز به افزايش حاصل جمع لذات فرد منجر شود و يا موجب كاهش حاصل جمع آلام او گردد.(1) خود بنتامدر پاسخ اين سؤال كه نفع جامعه چيست، مي‌گويد: «حاصل جمع منافع افراد تشكيل دهندة‌ آن. بدون درك نفع فرد، سخن گفتن از نفع جامعه بيهوده است. هنگامي گفته مي‌شود كه چيزي در جهت افزايش يا پيشبرد نفع يك فرد است كه آن چيز در جهت افزايش حاصل جمع لذت‌هاي آن فرد و يا در جهت كاهش حاصل جمع دردهاي آن فرد مؤثر باشد.»(2)

محاسبة سود‌گرايانه

همچنان كه پيشتر اشاره شد، يكي از سؤالات مهمي كه بنتامبايد به آن پاسخ دهد، اين است كه راه اندازه‌گيري لذت چيست و معيار سنجش سود كدام است. براي پاسخ به اين پرسش است كه بنتامنظريه ابتكاري خود(3) در باب نحوه محاسبة لذات را بيان مي‌كند. بنتاممعتقد است كه هر لذتي را بايد از هفت جهت مورد محاسبه و ارزيابي قرار داد(4). وي بحث خود را در اين زمينه به اين صورت شروع مي‌كند كه مي‌گويد: نسبت به هر شخصي افزايش يا كاهش ارزش لذت يا دردي كه في ‌نفسه در نظر گرفته شود بر اساس اين چهار شرط خواهد بود:

أ. شدت:(5)

‌پاره‌اي از لذات حاد و شديدند و پاره‌اي ديگر ضعيف و كم تأثير؛ مثلاً لذت غذا پس از


1. ‘‘The Principle of Utility’’, Jeremy Bentham, inMeta - ethics, Normative Ethics and Applied Ethics, p.310.

2. خداوندان انديشه سياسي، لين و. لنكستر، ترجمة علي رامين، ج3، قسمت اول، ص124.

3. فلسفه اخلاق (حكمت عملي)، ژكس، ترجمة‌ ابوالقاسم پور حسيني، ص52.

4. See: ‘‘The Principle of Utility’’, Jeremy Bentham, inMeta - ethics, Normative Ethics and Applied Ethics, p. 311-312.

5. Intensity.

‌گرسنگيِ زياد شديدتر و قوي‌تر از لذت آن در حالت عادي است. ما بايد همواره لذايذ شديدتر و قوي‌تر را بر لذايذ ضعيف‌تر ترجيح دهيم.

ب. پايداري:(1)

‌بعضي از لذات نسبت به برخي ديگر از دوام و پايداري بيشتري برخوردارند. مثلاً لذت علم و دانش نسبت به لذت بهره‌مندي از خوردن غذايي لذيذ پايدارتر و با‌دوام‌تر است. در اين ميان وظيفة ما اين است كه لذايذ گذرا و ناپايدار را قرباني لذايذ پايدار و بادوام كنيم.

ج. مطمئن الحصول بودن يا نبودن(2) (ميزان قطعيت و يقيني بودن لذت):

‌حصول برخي از لذات يقيني و قطعي است و برخي ديگر احتمالي. در چنين مواردي نيز لازم است كه به دنبال لذايذي باشيم كه نسبت به تحقق و حصول‌شان اطمينان داريم.

د. نزديكي يا دوري:(3)

‌برخي از لذات قريب الحصول و نزديك‌اند و برخي ديگر بعيد الحصول و دور. در اينجا نيز بايد نقد را فداي نسيه نكرده و لذايذ نزديك‌تر و قريب الحصول‌تر را بر لذايذ دور و بعيد الحصول ترجيح دهيم.

‌اين شرايط چهارگانه در ارزيابي لذت و المي كه هر كدام في نفسه در نظر گرفته شوند بايد مورد توجه قرار گيرند. اما زماني كه ارزش هر لذت يا المي را به منظور ارزيابي استعداد هر عملي كه توسط آن ايجاد ‌شده است، در نظر مي‌گيريم، افزون بر چهار معيار پيش گفته، دو معيار ديگر را نيز بايد در ارزيابي و محاسبة لذت و الم، مورد لحاظ قرار داد كه عبارتند از:


1. Duration.

2. Certainty or uncertainty

3. Propinquity or remoteness.

ه‍ . باروري:(1)

‌برخي از لذات،‌ لذات ديگري را در پي دارند كه به آنها لذات بارور يا لذات ثمر بخش گفته مي‌شود و برخي ديگر چنين ويژگي‌اي ندارند. در مقايسة ميان اين دو نوع لذت بايد همواره لذايذ بارور و ثمر بخش را مقدم داشت.

و. خلوص:(2)

‌برخي از لذايذ هستند كه بهره‌مندي از آنها مستلزم هيچ گونه المي نيست. به اين نوع از لذايذ، لذايذ خالص گفته مي‌شود. در مقابل، برخي ديگر از لذات هستند، و بيشتر لذايذ از اين نوع مي‌باشند، كه بهره‌مندي از آنها مستلزم تحمل پاره‌اي از آلام است. روشن است تا زماني كه بهره‌مندي از لذت‌هاي خالص امكان داشته باشد نبايد در پي لذات ناخالص و آميختة با آلام بود.

‌اكنون اگر ارزش لذت يا الم را نسبت به تعدادي از انسان‌ها در نظر بگيريم شرط ديگري را بايد بر اين مجموعه افزود و آن عبارت است از:

ز. شموليت(3) و گستردگي:

‌هفتمين و آخرين معياري كه بايد در محاسبة سودگرايانه خود مورد توجه قرار دهيم ميزان گستردگي و قلمرو تأثيرگذاري لذات و آلام است. هر لذتي كه گسترة‌ شمول آن بيشتر از لذت ديگر باشد،‌ به همان ميزان نسبت به آن از اولويت بر خوردار است. لذت گسترده به لذتي گفته مي‌شود كه افزون بر فاعل، عده‌ايي ديگر از مردمان نيز از آن التذاذ يابند.(4)‌ لذتي


1. Fecundity.

2. Purity.

3. Extent.

4. ‘‘The Principle of Utility’’, Jeremy Bentham, inMeta - ethics, Normative Ethics and Applied Ethics, p. 311.

‌كه ديگران نيز در آن سهيم باشند بزرگ‌تر از لذتي است كه فقط فرد را خوشايند باشد. و به همين دليل نسبت به آن نيز ارجحيت و تقدم دارد.

‌بنتام‌ ‌براي هر يك از اين هفت معيار ضريبي قائل مي‌شود و سپس آنها را با هم جمع مي‌كند و مجموع عدد يا مقداري را كه حاصل مي‌شود معرف لذتي مي‌داند كه منظور نظر بوده است. به گفتة‌ وي «اگر لذتِ ميانه‌روي و اعتدال را با لذت مستي، طبق اين هفت معيار بسنجيم به زودي در مي‌يابيم كه مجموع عددي و كمي‌اي كه از ميانه‌روي و اعتدال به دست مي‌آيد به وجه بسيار زيادي بر مجموع كميِ لذات حاصله از مستي فزوني دارد.» همين محاسبه را درباره مجموع آلام نيز مي‌توان به كار گرفت.(1)

‌نکته شايان توجه درباره محاسبة سود‌گرايانة بنتاماين است كه لازم نيست هميشه و در همه جا براي تشخيص وظيفة اخلاقي خود دست به چنين محاسبه‌اي بزنيم؛ زيرا تاريخ انسانيت و مدنيت در طي قرون متمادي اين محاسبات را انجام داده است و نتيجة‌ محاسبات خود را با تأسيس علم اخلاق براي ما به ارث گذاشته است. فحواي علم اخلاق سنتي در حقيقت همان مذهب منفعت عمومي است.(2)

نقد و بررسي

 

اين نظريه با ايرادهاي زيادي مواجه شده است. از جمله مي‌توان به اشكالات زير اشاره كرد:

1. خودپسند دانستن همه انسان‌ها

‌يكي از ايرادهايي كه معمولاً، از همان ابتدا، به نظرية‌ بنتاممي‌گرفتند اين بود كه، اگر هر كسي بالضروره در جستجوي لذت خويش است پس بايد بشريت را موجودي خودپسند بدانيم. اما استوارت ميل در پاسخ به اين ايراد مي‌گويد اگرچه همگي ما براي كسب لذت خود عمل مي‌كنيم؛ اما نبايد از اين موضوع چنين نتيجه بگيريم كه كردار ما همواره


1. فلسفه اخلاق (حكمت عملي)، ژكس، ترجمة‌ ابوالقاسم پور حسيني، ص52.

2. همان، ص53.

‌خودپسندانه است زيرا بسياري از مردم با طيب خاطر كارهايي را انجام مي‌دهند كه هرگز نمي‌توان آنها را خودپسندانه تلقي كرد.(1)

2. نقد معيارهاي هفتگانه

معيارهاي هفتگانة بنتام براي ارزيابي لذات نيز مورد اشكال واقع شده‌اند. يكي از نويسندگان در اين باره مي‌گويد هر چند «محاسبة سودگرايانة» او،‌ نقطه عطفي در تاريخ نظرية‌ لذت‌گرايي به حساب مي‌آيد؛ در عين حال، بسياري از معيارهاي او ناقص و نارسا بوده و نمي‌توان از آنها به عنوان معيار سنجش لذات استفاده كرد.

‌معيار اول و دوم، يعني «شدت» و «مدت»، از قبل توسط فيلسوفان ديگر مطرح شده بودند، يعني اينها از ابتكارات بنتام نيستند، و كسي درباره آنها بحثي ندارد.

‌اما معيار سوم و چهارم يعني «مطمئن الحصول بودن« و «نزديكي و دوري» تا اندازه‌اي سؤال برانگيزند. به نظر مي‌رسد اين دو عامل در ميزان لذت و الم تأثيري نداشته باشند. توضيح آن كه، بنتام، ظاهراً، شخصي را تصور كرده است كه مي‌خواهد كاري را انجام دهد. چندين راه در پيش روي خود دارد. هر راهي به نتيجه‌اي منجر خواهد شد. آن نتايج مشتمل بر لذايذ و آلامي هستند. اكنون اين فرد بايد راهي را انتخاب كند كه مطمئن الحصول باشد. منظور از اين معيار آن است كه راهي را انتخاب كند كه درجة اطمينان حصول لذتش بيشتر باشد. و منظورش از نزديكي و دوري قاعدتاً بايد از نظر مكاني يا زماني باشد. يعني فاصلة زماني يا مكاني لذت از انجام عمل. بنتاممعتقد است كه در صورت تساوي امور ديگر، در اينجا بايد عملي را انتخاب كرد كه اولاً نزديك‌تر باشد و ثانياً، مطمئن الحصول‌تر باشد. اما مشكل است كه نزديكي را معياري براي ارزشمندتر بودن يك لذت تلقي كنيم. فرض كنيد كسي كارت تبريكي براي مادر بزرگش مي‌فرستد. حال يا براي مادر بزرگي كه در نزديكي او زندگي مي‌كند و يا براي مادر بزرگي كه در فاصلة


1. پنجاه فيلسوف بزرگ، دايانه كالينسون، ترجمة محمد رفيعي مهرآبادي، ص243.

‌دورتري از او زندگي مي‌كند. حال فرض كنيد كه ميزان لذتي كه مادر بزرگ نزديك‌تر از ديدن اين كارت تبريك مي‌برد با ميزان لذتي كه مادر بزرگ دورتر از مشاهدة آن مي‌برد از نظر شدت و مدت يكسان است. آيا منظور بنتاماز نزديكي و دوري اين است كه لذت مادر بزرگ نزديك‌تر برتر از لذت مادر بزرگ دورتر است، صرفاً به اين دليل كه او زودتر آن را دريافت كرده است و نزديكتر است؟ اگر چنين باشد، نامعقول به نظر مي‌رسد. افزون بر اين فرض كنيد كه دو لذت در واقع رخ مي‌دهند، هر چند، قبل از تحقق آنها، تحقق يكي از آنها مطمئن‌تر و يقيني‌تر بود، اما بعد از آن كه هر دو رخ دادند، چرا بايد يكي از آنها را صرفاً به اين دليل كه قبلاً مطمئن الحصول‌تر بوده است، برتر و ارزشمندتر تلقي كرد؟

‌معيار پنجم و ششم يعني باروري و خلوص نيز به نظر مي‌رسد در اينجا نبايد ذكر شوند؛ زيرا مربوط به لذت غيري و عرضي‌اند و نه لذت ذاتي.

‌عامل هفتم، يعني شموليت و گستردگي نيز مشكل‌زا است. شموليت و گستردگي يك لذت، در حقيقت، تعداد افرادي است كه آن لذت شامل حال آنها مي‌شود. حال اگر دو لذت را در نظر بگيريم كه از نظر كل مقدار لذتي كه در بر دارند يكسان باشند. مثلاً هر دو به ميزان صد واحد لذت را در بر داشته باشند، اما از نظر ميزان گستردگي و شموليت با هم متفاوت باشند. به اين صورت كه يكي از آنها در ميان صد نفر پخش شود به گونه‌اي كه هر كسي يك واحد لذت ببرد و ديگري در ميان ده نفر پخش شده باشد به گونه‌اي كه هر كدام به ميزان ده واحد لذت ببرند، در اين صورت چرا بايد لذت نوع اول را برتر و بهتر از لذت نوع دوم بدانيم؟(1)

اما به نظر مي‌رسد كه برخي از اين اشكالات را بتوان از جانب بنتام پاسخ گفت، به اين صورت كه نزديكي و دوري را بايد نسبت به فاعل مورد لحاظ قرار داد و نه فاصلة مكاني دو فردي كه از كار فاعل لذت مي‌برند. به تعبير ديگر، برخي از لذت‌ها براي شخص فاعل قريب الحصول‌تر از لذت‌هاي ديگر هستند و در جايي كه انسان نمي‌تواند هر دو لذت را، يعني هم


1. ‘‘Hedonism’’ Fred Feldman, in Encyclopedia of Ethics, (ed. Lawrence C. Becker), V.2, p. 666.

لذت قريب الحصول و هم لذت بعيد الحصول را، استيفاء كند، بنتامتوصيه مي‌كند كه لذت نزديك‌تر را ترجيح دهد؛ نه آن كه لذتي كه اشخاص ديگري از كار فاعل مي‌برند بر اساس فاصلة مكاني يا زماني‌شان از فاعل مورد محاسبه و سنجش قرار گيرد. به اين صورت كه لذتي كه شخص نزديك‌تر از كار من مي‌برد برتر از لذتي باشد كه براي شخص دورتر حاصل مي‌شود. درباره مطمئن الحصول بودن نيز سخن بنتاماين است كه در مقام مقايسه و گزينش ميان دو لذت،‌ بايد لذتي را ترجيح دهيم كه نسبت به تحقق آن اطمينان بيشتري داريم. هر چند كه ممكن است در واقع ميزان لذت حاصل از آن هم‌سنگ لذت حاصل از شق بديلش باشد. اما چون به تحقق آن شق ديگر اطميان نداريم، نبايد يقين را فداي ظن و گمان كرد.

3. ناديده گرفتن لذت‌هاي اخروي

يكي از ايرادهاي اساسي نظريه بنتام، و همچنين ساير سودگرايان، اين است كه بر منافع دنيوي تكيه كرده و از منافع اخروي غفلت ورزيده و حيات آن جهاني را ناديده گرفته‌اند. اگر بنا است ميزان و معيار ارزش اخلاقي را در ميزان سود و لذت حاصله از آن جستجو كنيم، چرا نبايد سود اخروي و آن جهاني آنها را نيز مورد توجه قرار دهيم؟ اگر شدت و قوت را به عنوان يكي از معيارهاي محاسبة لذات مي‌دانيم، آيا لذات اخروي نسبت به لذات دنيوي شديدتر و قوي‌تر نيستند؟ اگر مدت و دوام لذت و سود اعمال را به عنوان يكي از معيارهاي هفتگانه براي سنجش ميزان سود اعمال معرفي مي‌كنيم چرا نبايد سودها و لذايذ اخروي را، كه به مراتب پايدارتر و مداوم‌تر از هر نوع سود و لذت دنيوي هستند، به حساب آوريم؟ و اگر خلوص را به عنوان معياري براي محاسبة لذات در نظر بگيريم، آيا خالص‌تر از لذات اخروي مي‌توان لذتي پيدا كرد؟ و آيا اصولاً در اين دنيا مي‌توان لذايذ خالص و مبراي از هر گونه المي پيدا كرد؟

4. مستلزم نوعي هرج و مرج اخلاقي

‌ايراد ديگري كه بر اين نظريه گرفته شده است اين است كه اگر انسان در هر موقعيت جزئي به منظور تأمين منافع شخصي خود به اصول كلي متمسك شود، اين خطر را در پي

‌دارد كه ممكن است افراد ديگر در مواقع ديگر، با تمسك به همان اصول، عليه خود وي استناد كنند.(1)‌ به تعبير ديگر، تمسك به اين نظريه ممكن است به خلاف مقصود بيانجامد. و نوعي هرج و مرج اخلاقي را در جامعه حاكم كند.

5. جامعيت نداشتن

بنتامبر اين پندار بود كه كار خوب كاري است كه منافع فردي را در پي داشته باشد. اما از آنجا كه جز از راه تأمين منافع اجتماعي نمي‌توان منافع فردي را تأمين كرد، تأمين منافع اجتماعي نيز خوب مي‌شود. به تعبير ديگر، اصالت با منافع فردي است و منافع اجتماعي صرفاً وسيله و ابزاري براي منافع فردي به حساب مي‌آيند. و به تعبير سوم، از ديدگاه بنتام، معيار تشخيص كار خوب و بايستني، منفعت اجتماعي است، هر چند تأمين منافع اجتماعي هدف نيست؛ بلكه وسيله است. بنتام هدف را منفعت شخصي مي‌داند، اما معيار را منفعت عمومي و سود اكثري. يعني اگر از او بپرسيم به نظر شما چه كاري خوب است، خواهد گفت كاري كه نفع عمومي دارد و اگر مجدداً سؤال كنيم كه نفع عمومي چرا خوب است در پاسخ خواهد گفت چون نفع عمومي، وسيله‌اي است براي تأمين سود شخصي. اكنون از بنتام مي‌پرسيم در جايي كه منافع فردي از راه منافع اجتماعي تأمين نمي‌شود، معيار صواب و خطا چيست؟ يعني اگر كاري منافع شخص فاعل را تأمين كند اما هيچ نفعي به حال جامعه نداشته باشد، آيا از نظر اخلاقي مي‌توان گفت خوب است يا نه؟ اگر گفته شود چون هدف (يعني سود شخصي) تأمين مي‌شود خوب است، اشكال مي‌شود كه پس آن معيار (تأمين سود عمومي) كليت ندارد. و اگر گفته شود خوب نيست (چون معيار كار خوب را ندارد)، اشكال آن اين است كه يك كار با آن كه هدف ما را تأمين كرده است باز هم متصف به خوبي نمي‌شود!

‌از سوي ديگر، اگر كاري صرفاً در خدمت تأمين منافع اجتماعي باشد و هيچ سودي براي فاعل آن نداشته باشد، آيا آن كار از نظر اخلاقي خوب است يا نه؟ به عنوان مثال،‌


1. تاريخچه فلسفه اخلاق، اَلِسدر مك‌اينتاير، ترجمة انشاء الله رحمتي، ‌ص452.

‌شخصي را در نظر بگيرد كه به هنگام مرگ همه‌ دارايي خود را در راه اجتماع وقف مي‌كند، اين كار هر چند منافع زيادي براي اجتماع دارد اما هيچ سودي از آن نصيب خود فرد نمي‌شود و يا خود بنتامرا در نظر بگيريم كه به هنگام مرگ وصيت كرد تا بدن او را، به منظور پيشرفت علم پزشكي و خدمت به بهداشت و درمان عمومي، تشريح كنند،(1)‌ اين كارها هر چند منافع اجتماعي و سود عمومي را در پي دارند؛ اما براي شخص فاعل هيچ سودي در بر ندارند. مگر آن كه حيات اخروي را نيز بپذيريم و در بررسي سود و زيان شخصي، زندگي اخروي او را نيز دخالت دهيم. اكنون از بنتامسؤال مي‌شود كه اگر بخواهيم عمل آن شخص ثروتمند را در اواخر عمرش و يا عمل خود وي، در اجازة تشريح بدنش، را از نظر اخلاقي مورد ارزش‌گذاري قرار دهيم، آيا كار آنها خوب بوده است يا نه؟ بنتامنمي‌تواند حكم به خوبي اين كارها بكند، زيرا به عقيدة او كار خوب كاري است كه هدف و غايت اصلي آن تأمين سود فردي باشد. در حالي كه اين كارها، در خدمت تأمين آن هدف نيستند. و هم‌چنين نمي‌تواند حكم به بدي آنها بكند زيرا معيار كار خوب (يعني تأمين منفعت عمومي) را دارا هستند.

ديدگاه جان استوارت ميل‌

جان استوارت ميل (1806 ـ 1873)، يكي از مشهورترين و برجسته‌ترين شاگردان جرمي بنتاماست.(2)‌ پدر وي، جيمز ميل (1773 ـ 1836)، نيز از دوستان نزديك و شاگردان برجستة بنتامبود.(3)‌ رابطه خاص جيمز ميل و بنتامموجب شده بود كه استوارت ميل از همان دوران


1. پنجاه فيلسوف بزرگ، دايانه كالينسون، ترجمة محمد رفيعي مهر آبادي، ص222. گفتني است كه هم اكنون اسكلت موميايي شدة او در دانشگاه كالج لندن نگهداري مي‌شود. (ر.ك: تاريخ فلسفه، ج8، (از بنتام تا راسل)، كاپلستون، ترجمة بهاء الدين خرمشاهي، ص23).

2. فلسفه اخلاق (حكمت عملي)، ژكس، ترجمة‌ ابوالقاسم پور حسيني، ص53 ـ 54.

3. خداوندان انديشه سياسي، لين و. لنكستر، ترجمة علي رامين، ج3، قسمت اول، ص115 و تاريخ فلسفه، ج8، (از بنتام تا راسل)، كاپلستون، ترجمة بهاء الدين خرمشاهي، ص33.

‌كودكي با ‌بنتام‌ ‌آشنايي داشته باشد و از اين رو مطالعات فلسفي خود را با مطالعة اثري از ‌جرمي‌ ‌بنتام‌ ‌آغاز نمايد.(1)‌ وي نيز، مانند پدر خود كه تا آخرين نفس از آيين بنتام‌ ‌با شدت و جديت تمام دفاع كرد، در ابتدا بر اساس تعليم و تربيت خانوادگي‌اش از نظريه سودگرايانة بنتامي دفاع مي‌كرد و از طريق سخنراني‌ها، نگارش مقالات و كتاب‌ها، نامه‌ها و امثال آن نقش فعالي را در تبليغ و ترويج اصول «سودگرايي» بنتامي بر عهده داشت.(2)

‌در عين حال، بعداً به كاستي‌هاي آن پي برد و تصميم به اصلاح آن و رفع نقايصش گرفت. به نظر مي‌رسد كه ميل دو اصلاح مهم در انديشه بنتامبه عمل آورد و همين هم موجب شده است كه نظريه او نظريه‌اي متمايز از ديدگاه بنتامتلقي شود: نخست، ميزان اهميت و اصالتي است كه به جامعه و لذت و سود جمعي داده مي‌شود. همان طور كه پيشتر ديديم، بنتاممعتقد بود كه اصالت با سود و لذت فردي است و سود جمعي صرفاً ابزار و وسيله‌اي است براي وصول به لذت شخصي. به تعبير ديگر، بنتامسود جمعي را داراي ارزش غيري مي‌دانست. اما ميل معتقد است كه اصالت با سود و لذت جمعي است. يعني ميل سود جمعي را داراي ارزش ذاتي مي‌داند. خود وي در اين باره مي‌گويد:

من در حقيقت هرگز درباره اين اعتقاد كه خوشبختي معيار همة‌ قوانين و اصول رفتار و غايت زندگي است ترديدي نداشتم. ليكن اكنون بر اين نظرم كه اين غايت تنها در صورتي حاصل خواهد شد كه خود غايت مستقيم نباشد. (من فكر مي‌كنم) تنها كساني خوشبخت هستند كه انديشه خود را بر هدفي غير از خوشبختي خود متمركز مي‌سازند، بر خوشبختي ديگران،‌ بر پيشرفت بشريت، حتي بر هنر يا سرگرمي ديگري كه نه به عنوان وسيله، بلكه خود همچون هدفي آرماني دنبال گردد.(3)


1. پنجاه فيلسوف بزرگ، دايانه كالينسون، ترجمة محمد رفيعي مهر آبادي، ص241 ـ 242.

2. خداوندان انديشه سياسي، لين و. لنكستر، ترجمة علي رامين، ج3، قسمت اول، ص119.

3. همان، ص132 ـ 133.

‌وي در كتاب سودگرايي مي‌گويد:

هرچند فقط در اوضاع و احوال بسيار ناقص جهان است كه هر كس بايد با فداكاري مطلق در مورد خوشبختي خود، به خوشبختي ديگران ياري رساند، با اين همه تا زماني كه در آن وضع ناقص قرار داريم، من با اعتقاد كامل اظهار مي‌كنم كه آمادگي براي يك چنين فداكاري بزرگ‌ترين فضيلتي است كه مي‌تواند در آدمي وجود داشته باشد.(1)

‌ميل‌ در مواجهه با اين اعتراض كه در بسياري از موارد با قطع و يقين نمي‌توان تعيين كرد كه كدام يك از گزينه‌هاي متعددي كه در پيش رو داريم، بيشترين سعادت را براي بيشترين افراد به بار مي‌آورد، اظهار مي‌دارد كه سودگرايي فقط همين اندازه بيان مي‌كند كه در مواردي كه امكان اين نحوه تصميم‌گيري درباره نتايج وجود دارد، بايد اصل سود را به عنوان يك معيار مورد استفاده قرار داد. اما همچنان كه برخي از فيلسوفان اخلاق متذكر شده‌اند اين پاسخ با مبناي او، كه سود اكثري را يگانه معيار ارزشمندي احكام اخلاقي مي‌داند، تهافت آشكار دارد؛ زيرا او ناچار شده است، افزون بر سود اكثري، معيارهاي ارزشي ديگري را نيز تلويحاً بپذيرد.(2)

‌دومين اصلاح اساسي و مهمي كه ميل در نظريه بنتامبه عمل آورد، وارد كردن عنصر كيفيت در ارزشيابي لذات بود. ميل اين عقيدة بنتامرا كه «سنجاق بازي كودكان به همان اندازة‌ شعر و شاعري بزرگان لذت‌بخش است» با تمايز قائل شدن ميان لذات برتر و پست‌تر مردود شمرد. ميل مي‌گويد اگر كساني باشند كه هر دو نوع لذت را تجربه كرده‌اند و در عين حال طالب لذت پست‌تر هستند اين به سبب آن است كه توانايي رسيدن به لذات برتر را ندارند.(3)‌ وي تأكيد مي‌كند كه تمايز كيفي لذات عالي و داني را بايد در نظر گرفت و همواره بايد لذات عالي را بر لذات داني ترجيح داد: «اگر انسان ناكام و بينوا باشد بهتر است


1. همان، ص134.

2. تاريخچة فلسفه اخلاق، اَلِسدر مك‌اينتاير، ترجمة انشاء الله رحمتي، ‌ص470.

3. پنجاه فيلسوف بزرگ، دايانه كالينسون، ترجمة محمد رفيعي مهر آبادي، ص242 ـ 243.

‌تا اين كه خوكي خوش خوراك و كامروا باشد؛ يا اين كه اگر انسان به جاي سقراط حكيم و فرزانه، ولي ناخوشنود، باشد بهتر است تا اين كه مردكي ابله و كودن، ولي از نعم و مأكولات و مشروب‌هايي چند بهره‌مند.»(1)‌ آن انسان ناكام يا سقراط ناخشنود، از كامروايي كمتر از خوك و آن مرد كودن بهره‌مندند. ولي به حكم انسانيت و شرافت آدميت كه سقراط و امثال وي واجد آن هستند، خوشبخت‌تر وسعادت‌مندتر خواهند بود؛ زيرا هم نسبت به ديگران شمع راه و چراغ طريق‌اند و هم خود در پرتو كمالات و فضايل از عالي‌ترين سعادت‌ها بهره‌مندند.(2)‌ چگونه مي‌توان نسبت به اين مطمئن بود؟ يعني چگونه مي‌توان پذيرفت كه بسان سقراط ناخرسند بودن بهتر است تا بسان ابلهي خرسند؟ تنها كسي كه هر دو لذت عالي و داني را تجربه كرده است صلاحيت داوري دارد و فقط انسان حكيمي كه طبقه‌بندي سقراطي را ترجيح مي‌دهد داراي اين تجربه است.

‌با اين وجود در اينجا اين سؤال وجود دارد كه فردي مانند استوارت ميل چگونه مي‌تواند بداند ابله خرسند چگونه چيزي است، همان طور كه ابله نمي‌تواند چيزي درباره استوارت ميل بداند.(3)‌ به هر حال، ميل با سخن گفتن از وجود دو نوع لذت: لذت برتر و لذت فروتر، و ترجيح لذات برتر بر لذات فروتر از سودگرايي بنتامي جدا مي‌شود.(4)

‌ميل‌ در كتاب سودگرايي مي‌گويد نويسندگان و محققان سودگرا، به طور كلي لذات روحي را، به ويژه از حيث پايداري و امنيت بيشتر و همچنين كم‌خرج‌تر بودن بر لذات جسماني ترجيح داده‌اند.(5)

‌در عين حال، اين نكته را مي‌افزايد كه سودگرايان بهتر بود كه ديدگاه ديگري را اتخاذ


1. فلسفه اخلاق (حكمت عملي)، ژكس، ترجمة‌ ابوالقاسم پور حسيني، ص55؛خداوندان انديشه سياسي، لين و. لنكستر، ترجمة علي رامين، ج3، قسمت اول، ص135.( به نقل از سودگرايي ص12).

2. فلسفه اخلاق (حكمت عملي)، ژكس، ترجمة‌ ابوالقاسم پور حسيني، ص55.

3. تاريخچة فلسفه اخلاق، اَلِسدر مك‌اينتاير، ترجمة انشاء الله رحمتي، ‌ص468.

4. خداوندان انديشه سياسي، لين و. لنكستر، ترجمة علي رامين، ج3، قسمت اول، ص136.

5. Utilitarianism, Tohn Stuart Mill, New York: Prometheus Books, 1987, P.18.

‌نمايند؛ ديدگاهي كه هم منطقي‌تر باشد و هم با اصل سود، هماهنگي بيشتر و كامل‌تري داشته باشد و آن اين‌كه در برآورد لذات، افزون بر كميت، به كيفيت لذت نيز توجه كنند.(1)

‌به هر حال، ميل با افزودن معيار كيفيت بر معيارهاي بنتام در حقيقت ضربه‌اي مهلك بر پيكر انديشه لذت‌گرايانة بنتاموارد ساخت:

طبق اصل بزرگ‌ترين خوشبختي ... غايت واپسين كه با توجه به آن و به خاطر آن همه چيزهاي ديگر مطلوب مي‌گردند (خواه به خير خود توجه داشته باشيم، خواه به خير ديگران)، عبارت از آن زندگي است كه به لحاظ كميت و كيفيت تا حد امكان از درد معاف باشد و از لذت‌ها برخوردار. ... طبق نظر فايده‌گرايان چون ارجحيت كيفيت بر كميت غايت عمل انسان است ضرورتاً معيار اخلاق نيز مي‌باشد؛ بر اين اساس مي‌توان آن را به قواعد و فرايض كردار آدمي تعريف كرد كه رعايت آن يك زندگي را ... در بزرگ‌ترين وسعت ممكن براي همة‌ افراد بشر امكان پذير خواهد ساخت... .(2)

اصل سود از ديدگاه ميل

‌استوارت‌ ‌ميل‌ در كتاب سودگرايي در تعريف و تبيين اصل سود مي‌گويد: «عقيده‌اي كه فايده‌مندي يا اصل بيشترين خوشي را به عنوان شالودة اخلاقيات مي‌پذيرد از اين قرار است كه اعمال انسان تا آنجا درست و شايسته است كه در جهت افزايش خوشي باشد، و آنجا ناشايسته و نادرست است كه در جهت كاهش خوشي باشد. مراد از خوشي، لذت و فقدان رنج است، و مراد از ناخوشي، درد و فقدان لذت است.»(3)‌ يعني درستي يا نادرستي افعال انساني بر اساس ميزان تأثيري كه در افزايش سود عمومي دارند، اندازه‌گيري مي‌شود.


1. Ibid.

2. خداوندان انديشه سياسي، لين و. لنكستر، ترجمة علي رامين، ج3، قسمت اول، ص135.

3. سودگرايي ص 9 ـ 10. فصل دوم ديده شود.

استدلال ميل

به هر حال، بر اساس نظريه ميلدرستي و نادرستي افعال انساني با توجه به ميزان تأثيري كه در افزايش يا كاهش سود عمومي دارند، مشخص مي‌شود. هر فعلي كه موجبات فراهم آوردن خير بيشتري براي تعداد بيشتري از مردمان را فراهم كند، نسبت به افعال بديلي كه چنين نتيجه‌اي را ندارند، بهتر است. البته ميل براي اثبات اين مدعا دليل خاصي را اقامه نكرده است. اصولاً وي تصريح مي‌كند كه براي موضوعات مربوط به غايات نهايي نمي‌توان برهان به معناي اصطلاحي و رايج كلمه، اقامه كرد.(1) در عين حال، اين را مي‌پذيرد كه ممكن است ملاحظاتي به دست داد كه بتوان از آنها به عنوان استدلالي براي اصل سود استفاده كرد. سپس در مقام استدلال چنين مي‌گويد:(2)

أ. همان طور كه تنها راه نشان دادن اين كه چيزي ديدني است، اثبات اين است كه انسان‌ها آن را مي‌توانند ديد، يگانه راه اثبات اين كه چيزي خواستني است اثبات اين است كه انسان‌ها آن را مي‌خواهند؛

ب. همة‌ انسان‌ها خواهان لذتند؛

ج. بنابراين، لذت براي همگان خواستني است.

‌روش ميل براي اثبات اين كه فقط لذت خواستني است، اين است كه همه اهداف و غاياتي را كه، در ظاهر، بديل لذتند ملاحظه كرده و نشان مي‌دهد كه آن غايات اصالتاً به خاطر لذتي كه همراه دارند خواستني‌اند و فقط به طور ثانوي و بالعرض به خاطر خود خواسته مي‌شوند.(3)

‌اما بر فرض پذيرش اين نكته كه انسان‌ها ذاتاً طالب لذتند‌، چگونه مي‌توان از اين مسأله نتيجه گرفت كه انسان‌ها به دنبال افزايش خير عمومي و اكثري نيز هستند، نکته مهمي است كه در كلام ميل به آن اشاره‌اي نشده است.(4)


1. Utilitarianism, T.S Mill, p. 49.

2. Ibid, p. 50.

3. تاريخچة فلسفه اخلاق، اَلِسدر مك‌اينتاير، ترجمة انشاء الله رحمتي، ص474.

4. همان.

‌سودگرايي مستلزم آن است كه هر فردي مانند ناظري بي‌غرض و خير انديش به همان اندازه كه در انديشه خير و سود شخصي خودش است در انديشه سود و خير ديگران نيز باشد. ميل ادعا مي‌كند كه در قانون طلايي حضرت عيسي، روح كامل سودگرايي را مي‌يابيم، آنجايي كه مي‌گويد: «درباره ديگران آن كن كه مي‌خواهي درباره تو چنان كنند؛ با هم‌نوع خود مانند خويشتن مهر بورز و نيكي كن.»(1)

نقد و بررسي

‌ديدگاه ‌جان‌ استوارت‌ميل‌ نيز، همچون ديدگاه ‌بنتام‌، از جهات مختلفي مورد نقد قرار گرفته است(2)‌ كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم:

1. استنتاج بايد از هست

يكي از نقدهايي كه به نظرية‌ميل شده است مربوط به استدلالي است كه او براي اثبات مدعاي خود اقامه كرده است. منتقدان(3) مدعي‌اند كه ميلخواسته است از اين گزاره كه «لذت‌خواهي مطابق با طبيعت انسان است و هر انساني ذاتاً طالب لذت است»، به اين گزاره منتقل شود كه «لذت خواستني است و هر كسي بايد در پي كسب بيشترين لذت براي بيشترين افراد باشد». و اين يعني استنتاج «بايد» از «هست». در حالي كه «است» نمي‌تواند به خودي خود مستلزم «بايد» باشد.

گفتني است كه برخي ديگر از فيلسوفان اخلاق، در دفاع از ميل، مدعي‌اند كه اين دسته از منتقدان صرفاً در قرائت انديشه‌هاي ميل دچار اشتباه شده‌اند. زيرا‌ ميل با اين سخن كه همة‌ انسان‌ها در واقع خواهان لذتند، به دنبال اين نيست كه اثبات كند كه پس همگان بايد به دنبال لذت باشند.(4) توضيح آن كه، بدون ترديد سودگرايان، از جمله استوارت ميل، اين گزاره


1. فلسفه اخلاق (حكمت عملي)، ژكس، ترجمة‌ ابوالقاسم پور حسيني، ص55.

2. فلسفه اخلاق، فرانكنا، ترجمة‌ هادي صادقي، ص98 ـ 103.

3. تاريخ فلسفه، ج8، (از بنتام تا راسل)، كاپلستون، ترجمة بهاء الدين خرمشاهي، ص 50 ـ 52.

4. تاريخچة فلسفه اخلاق، اَلِسدر مك‌اينتاير، ترجمة انشاء الله رحمتي، ص 475 ـ 476.

واقعي را مي‌پذيرند كه آدميان همواره در طلب خوشي و لذت خود هستند. اما آنان نمي‌خواهند كه صرفاً با تكيه بر اين گزاره واقعي اثبات كنند كه پس بايد در طلب لذت بود. بلكه گزاره‌ها و مقدمات ديگري را نيز مد نظر دارند. يعني اينان در عين حال كه مي‌پذيرند همة‌ انسان‌ها جوياي خوشي، به عنوان غايت عمل، هستند، تلويحاً اين مقدمه‌ها را نيز در همان قضيه اول خود مي‌گنجانند كه عمل كردن به شيوه‌اي كه لذت و خوشبختي را افزايش دهد تنها شيوة عمل عاقلانه است و عمل كردن به شيوة عاقلانه ارزش توصيه را دارد.(1)

2. پيامدهاي نامناسب

‌دومين اشكالي كه در مورد اين نظريه مطرح شده، اين است كه مفهوم بيشترين سود براي بيشترين عده را فقط در مورد جامعه‌اي مي‌توان، به درستي، اطلاق كرد كه در آن جامعه همگان متفق‌اند كه سعادت عمومي عبارت است از مثلاً داشتن بيمارستان‌ها و مدارس و مراكز عام المنفعة بيشتر و بهتر. ليكن در مورد به كارگيري اين مفهوم در جامعه‌اي كه قاطبة مردم سعادت عمومي را عبارت از قتل عام مخالفان مي‌دانند چه بايد گفت؟ اگر در يك جامعه دوازده نفره، ده نفر از افراد،‌ آزارگراني باشند كه از شكنجه كردن دو نفر ديگر لذت مي‌برند آيا اين مكتب فتوا به شكنجه كردن آن دو نفر مي‌دهد؟(2)‌ به تعبير ديگر، پذيرش اين معيار به عنوان معيار ارزش اخلاقي، مستلزم آن است كه بسياري از اموري را كه زشتي و قبح آنها مورد اتفاق همگان است، صرفاً به اين دليل كه بيشترين سود را براي بيشترين تعداد مردم به ارمغان مي‌آورند، داراي ارزش مثبت بدانيم.

3. عدم جامعيت

‌همچنان كه ديديم، استوارت ميل معتقد بود كار خوب، كاري است كه هدف از انجام آن تأمين سود عمومي باشد. و به تعبير ديگر، ميل سود عمومي را هم هدف كار اخلاقي


1. تاريخ فلسفه، ج8، (از بنتام تا راسل)، كاپلستون، ترجمة بهاء الدين خرمشاهي، ص 51 ـ 52.

2. تاريخچة فلسفه اخلاق، اَلِسدر مك‌اينتاير، ترجمة انشاء الله رحمتي، ص473.

‌مي‌داند و هم معيار تشخيص كار خوب از كار بد. اشكالي كه در اينجا مطرح مي‌شود اين است كه بر اساس اين معيار، در جايي كه كاري فقط داراي بعد فردي باشد و هيچ سود يا زياني براي جامعه به دنبال نداشته باشد، بايد گفت كه از دايرة اخلاق و ارزش گذاري‌هاي اخلاقي بيرون است. و حال آن كه اخلاق منحصر به اخلاق اجتماعي نيست. بسياري از افعال اختياري هست كه بعد اجتماعي ندارند و لازم است از نظر اخلاقي مورد قضاوت و داوري قرار گيرند.

4. ادعايي بي‌دليل

‌اشكال ديگري كه بر نظريه ميل مي‌توان گرفت اين است كه ميل معيار فعل اخلاقي را سود و زيان عمومي مي‌داند و معتقد است هر كاري در خدمت منافع عمومي باشد،‌ خوب؛ و هر كاري كه چنين نباشد، بد است. و بر اين اساس هيچ اهميتي به منافع فردي و سود و زيان شخصي نمي‌دهد و به انسان‌ها توصيه مي‌كند كه سود شخصي خود را براي تأمين سود عمومي فدا كنند؛ در حالي كه هيچ معيار و دليلي براي اين كار ارائه نمي‌دهد؛ يعني توضيح نمي‌دهد كه چرا و به چه دليلي افراد بايد از منافع شخصي خود گذشته و آنها را براي تأمين منافع عمومي فدا كنند. چه چيزي اين ايثار و فداكاري را توجيه مي‌كند. در حالي كه آنچه كه براي انسان مطلوبيت ذاتي دارد لذت و سود شخصي است. اگر گفته شود كه زندگي فرد و سود شخصي متوقف بر تأمين سود عمومي است و تا منفعت اجتماعي تأمين نشود، منفعت شخصي ما نيز تأمين نخواهد شد، در پاسخ مي‌گوييم اين در حقيقت همان سخن بنتاماست كه تأمين منافع عمومي را وسيله‌اي براي تأمين منافع شخصي مي‌داند، و در نتيجه همان اشكالات را نيز در پي خواهد داشت و اگر گفته شود كه معيار، تأمين منافع عمومي است و لو به قيمت به خطر افتادن منافع شخصي، سؤال مي‌كنيم چرا بايد منافع شخصي را فداي منافع عمومي كرد؟ ممكن است گفته شود كه طبيعت انساني اقتضا مي‌كند كه منافع عمومي را مقدم بر منافع شخصي كنيم، در پاسخ مي‌گوييم: مقتضاي طبيعت آدمي تأمين منافع شخصي و سود و زيان فردي است. حب ذات و خودگرايي در درون هر انساني هست

‌و هر كسي بالوجدان آن را مي‌يابد. حال بر فرض كه طبيعت انسان افزون بر منافع فردي مقتضي تأمين منافع عمومي هم باشد. يعني طبيعت هر فردي هم خواهان سود شخصي خود باشد و هم خواهان سود عمومي، باز هم مواردي پيش خواهد آمد كه اين دو با يكديگر تزاحم پيدا مي‌كنند؛ در اين موارد چه بايد كرد؟ كدام يك را بايد مقدم داشت؟ در سخنان ‌ميل‌ هيچ گونه معياري براي چنين مواردي عرضه نشده است.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org