قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل سوم: جامعه‌گرايي

‌ ‌اميل‌ ‌دوركيم‌ (1858 ـ 1919)، جامعه‌شناس مشهور فرانسوي، همه مفاهيم اخلاقي مانند «خوب و بد» و «بايد و نبايد» را برآمده از جامعه و خواست جمعي مي‌‌داند و بنابراين، آنها را با توجه به خواست جمعي تعريف مي‌كند و همچنين احكام اخلاقي را بر اساس خواست جامعه تحليل و توجيه مي‌كند.

اصول انديشه اخلاقي دوركيم

1. جامعه شخصيتي مستقل از افراد دارد:

‌به نظر مي‌رسد كه براي نخستين بار نظريه و اصطلاح مشهور «وجدان جمعي»‌ را دوركيم‌ ‌مطرح كرد. خود وي در توصيف اين مفهوم مي‌گويد: «مجموعة اعتقادها و احساسات مشترك در ميانگين افراد يك جامعه واحد دستگاه معي‌ني را تشكيل مي‌دهد كه حيات خاص خود ‌را دارد؛ اين دستگاه را مي‌توان وجدان جمعي يا عمومي ناميد. البته اين دستگاه بر بستر مادي واحدي استوار نيست؛ اساساً در تمامي گسترة جامعه پراكنده است؛ با اين همه خصلت‌هاي ويژه خود را دارد كه از وي واقعيتي متمايز مي‌سازند. چون در واقع از شرايط خاصي كه افراد در آن قرار گرفته‌اند مستقل است؛ افراد مي‌گذرند، اما وجدان جمعي باقي مي‌ماند. وجدان جمعي شمال و جنوب نمي‌شناسد، در شهرهاي بزرگ و كوچك يكسان است و در حرفه‌هاي متفاوت فرقي نمي‌كند. وجدان جمعي در ضمن با عوض شدن هر نسل تغيير نمي‌كند بلكه بر عكس، عامل پيوند نسل‌هاي پياپي با يكديگر است. پس وجدان جمعي گرچه جز در افرا‌د صورت خارجي نمي‌يابد، اما از وجدان‌هاي فردي متمايز است و

با آنها فرق دارد. وجدان جمعي در حكم روح نوعي جامعه است، با همه خواصش، شرايط وجودي‌اش، نوع توسعه‌اش، درست مانند انواع افراد‌، گيرم به شيوه‌اي ديگر».(1)

‌اميل‌ ‌دوركيم‌ با توجه به مسأله وجدان جمعي معتقد است جامعه واقعيتي است كه ماهيتاً با واقعيت‌هاي فردي متمايز است. ‌دوركيم‌ مي‌گويد «اما خواهند گفت، از آنجا كه افراد تنها عناصر سازندة جامعه‌اند خاستگاه اولي نمودهاي جامعه‌شناختي چيزي جز نمودهاي روان‌شناختي نمي‌تواند باشد. با اين استدلال، به آساني نمي‌توان ادعا كرد نمودهاي حياتي نيز از لحاظ تحليل با نمودهاي غير زنده (جمادي) تبيين مي‌شود. چرا كه در سلول زنده چيزي جز ملكول‌هايي از مادة خام وجود ندارد. لكن اين ملكول‌هاي خام در داخل سلول زنده با هم تركيب شده‌اند، و همين با هم تركيب شدگي، علت نمودهاي تازه است كه مشخص كنندة حيات‌اند كه حتي نطفه‌اش را هم در هيچ‌يك از عناصر مجزا از هم نمي‌توان پيدا كرد. علت اين است كه كل همان حاصل جمع اجزاء خود نيست، كل چيزي ديگر است كه خواص آن با خواص اجزاء متشكل آن فرق دارد. ... اين اصل به ما نشان مي‌دهد كه جامعه حاصل جمع ساده‌اي از افراد نيست، بلكه دستگاهي است متشكل از تركيب آنها با هم كه معرف واقعيتي ويژه و داراي خواص مخصوص به خود است. البته اگر وجدان‌هاي فردي نباشد هيچ چيز جمعي به وجود نمي‌آيد؛ ولي اين شرط لازم، شرط كافي نيست. بايد وجدان‌هاي فردي با هم تركيب شود، با هم تلفيق گردد، به نحوي خاص تلفيق گردد؛ حيات اجتماعي از همين تلفيق، نتيجه مي‌شود و بنابراين،‌ حيات اجتماعي همين تلفيق كنندة آن است. روان‌هاي فردي، با جمع شدن، در هم متداخل شدن و در هم آميختن خود‌، موجب پيدايش وجودي تازه مي‌شوند، كه امكان دارد وجودي رواني باشد، اما نوعي فرديت رواني جديدي را تشكيل مي‌دهد. ... انديشه، احساس و عمل گروه با طرز انديشه، احساس و عمل اعضاء تشكيل دهندة آن در صورت جدايي از هم فرق دارد.»(2)


1. درباره تقسيم كار اجتماعي، اميل دوركيم، ترجمة باقر پرهام، (بابل: كتابسراي بابل، 1369)، ص92 ـ 93.

2. ر.ك: جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، محمد تقي مصباح يزدي، ص69 ـ 70؛ به نقل از كتاب قواعد روش جامعه‌شناسي، اميل دوركيم، ترجمة علي‌محمد كاردان، (تهران: دانشگاه تهران، 1355)، ص129 ـ 131.

2. وابستگي تام و تمام اخلاق به جامعه:

دوركيمبر اين باور است كه در حالت انفرادي هيچ اخلاقي معنا ندارد. يعني اگر فرض كنيم كه انساني در جايي جدا از اجتماع زندگي كند، و يك زندگي فردي براي خود برگزيند در آن صورت افعال او محكوم احكام اخلاقي قرار نخواهند گرفت. به تعبير خود ‌دوركيم: «اخلاق از جايي آغاز مي‌شود كه زندگي گروهي آغاز مي‌گردد چون فقط در آنجاست كه ايثار و بي‌غرضي معنا پيدا مي‌كند.»(1)‌ ‌دوركيم‌ نه تنها همه مفاهيم فلسفي و منطقي از قبيل جنس، فصل، نوع، مكان، عليت، كليت، جزئيت، ماده و صورت و امثال آن را زاييده و پديد آمده از جامعه مي‌داند، بلكه معتقد است كه اخلاق و دين نيز مولود جامعه‌اند. خود وي تصريح مي‌كند كه كانت وجود خدا را به عنوان اصل موضوعة اخلاق مسلم مي‌گيرد؛ زيرا بدون وجود خدا، اخلاق را امري دست نايافتني مي‌داند. در حالي كه اصل موضوع اخلاق، جامعه است. بدون پذيرش جامعه، اخلاقْ علمي بي‌موضوع و بي‌هدف خواهد بود. «بنابراين، در جهان تجربي، من جز يك فاعل كه واجد يك واقعيت اخلاقي غني‌تر و پيچيده‌تر از واقعيت اخلاقي ما باشد نمي‌شناسم و آن اجتماع است. اشتباه مي‌كنم فاعل ديگري نيز كه بتواند همين نقش را داشته باشد وجود دارد و آن خداوند است. بايد ميان خدا و جامعه (يكي را) برگزيد. من در اينجا دلايلي را كه به سود اين يا آن راه حل، كه كاملاً با هم در پيوند هستند، مي‌توانند به كار روند بررسي نمي‌كنم. فقط مي‌افزايم كه از ديدگاه من، اين گزينش كما بيش برايم يكسان است، چرا كه در خدا چيزي جز جامعه تغيير شكل يافته و نمادين انديشيده شده مشاهده نمي‌كنم.»(2) «فرد مؤمن در برابر خدا سرفرود مي‌آورد، زيرا او مي‌پندارد كه هستي خود و به ويژه هستي ذهني خويش و روح خويش را از خدا دارد. همين دلايل را ما درباره احساس نسبت به جمع ارائه مي‌دهيم.»(3)


1. فلسفه و جامعه شناسي، اميل دوركيم، ترجمة فرحناز خمسه‌اي، (تهران: 1360)، ص72.

2. همان، ص71 ـ 72.

3. همان، ص101.

افزون بر اين، اصولاً ‌دوركيم انسانيت انسان را به زندگي جمعي او دانسته و معتقد است كه انسان انسان نيست مگر آن كه متمدن باشد و تنها راه متمدن شدن انسان نيز از طريق جامعه است. به تعبير ديگر، تمايز انسان و حيوان، به عقيدة دوركيم اين است كه انسان عنصري اجتماعي و جزئي از يك كليت اجتماعي است. از طريق جامعه است كه حيوانيت به مقام انسانيت ترقي مي‌يابد.(1)

3. جامعه به عنوان معيار نهايي ارزش‌گذاري‌هاي اخلاقي:

«افكار عمومي به بركت مباني و خاستگاه‌هاي خود، از اقتدار و مرجعيتي اخلاقي برخوردار است كه با تكيه بر آن خود را بر تك تك افراد تحميل مي‌كند. افكار عمومي در برابر كوشش‌هايي كه به آهنگ مخالفت با او انجام مي‌گيرد، ايستادگي مي‌كند و همچنان كه جهان بيروني در برابر عواملي كه مي‌كوشند بر ضد او به سركشي پردازند واكنش دردآلودي از خود نشان مي‌دهد، واكنش افكار عمومي نيز در برابر مخالفان خويش چنين است. كساني را كه داوري‌هايشان درباره امور اخلاقي بر پاية شالوده‌هايي جز شالوده‌هاي خود اوست، نكوهش مي‌كند و كساني را كه از زيبايي‌شناسي ديگر جز زيبايي‌شناسي او ملهم هستند ريشخند مي‌كند. هر كس بكوشد چيزي را با بهائي كمتر از ارزش آنها ارزيابي كند با مقاومت‌هايي برخورد مي‌كند. ... ما به خوبي احساس مي‌كنيم كه فرمانرواي ارزش‌گذاري‌هاي خويشتن نيستيم، بلكه موجوداتي مقيد و مجبوريم. و آنچه ما را مقيد مي‌سازد همان آگاهي جمعي است».(2)

افزون بر اين، ‌دوركيم جامعه را غايت و نهايت همه فعاليت‌هاي اخلاقي مي‌داند: «جامعه غايت عالي هر گونه فعاليت اخلاقي است.»(3)

درباره اخلاق فردي مي‌گويد: «در خصوص چيزي كه اخلاق فردي ناميده مي‌شود، بايد گفت اگر منظور از اخلاق فردي مجموعة وظايفي باشد كه جا‌نِ شناسا‌ئي و موضوع‌


1. براي توضيح بيشتر، ر.ك: جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، محمد تقي مصباح يزدي، ص 71 ـ 72.

2. فلسفه و جامعه شناسي، ص115.

3. همان، ص74.

شناسائي در آنها فرد است، وظايفي كه فقط به فرد برمي‌گردند و در نتيجه، فقط قائم ب‌ه ذات فرد تنها هستند، اين طرز تلقي يك انتزاع محض است و هيچ مصداقي در واقعيت ندارد. اخلاق در هر درجه‌اي از تكاملش هيچگاه جز در جامعه وجود نداشته و تغييرات آن هميشه تابعي از تغييرات شرايط اجتماعي بوده است. پس در نظر گرفتن كيفيت اخلاق بدون وجود جوامع در حكم خروج از دايرة واقعيات و ورود به قلمرو فرضيه‌هاي بي‌پايه و تخيلات نيازمودني است. وظايف فرد در قبال خويشتن در واقع همان وظايف وي در قبال جامعه‌اند.»(1)

نقد و بررسي

1. جامعه اصالت ندارد:

جامعه، برخلاف ادعاي جامعه‌گرايان، يك مركب حقيقي نيست. اين گونه نيست كه جامعه، صرف نظر از وجود افراد، داراي آثار و خواصي حقيقي باشد. حقيقت آن است كه جامعه، حقيقتي غير از حقيقت افراد ندارد و داراي يك واقعيت عيني مستقل نيست. همه دلايلي كه از سوي قائلان به اصالت جامعه براي اثبات اين مدعا اقامه شده است، مخدوش است. هيچ يك از جامعه‌شناسان دوركيمي نتوانسته‌اند وحدت حقيقي جامعه را اثبات كنند. نهايت چيزي كه مي‌توان پذيرفت وحدت مفهومي و ماهوي جامعه است و نه وحدت شخصي و حقيقي آن.(2)

2. مستلزم نفي اخلاق است:

همانطور كه ديديم دوركيم تصريح مي‌كند كه هيچ يك از ما «فرمانرواي ارزش‌گذاري‌هاي خويشتن نيستيم، بلكه موجوداتي مقيد و مجبوريم و آنچه ما را مقيد مي‌سازد همان آگاهي جمعي است.»(3) خوب، اگر چنين باشد كه همه انسان‌ها مجبورند، و ما هيچ اختياري در


1. درباره تقسيم كار اجتماعي، اميل دوركيم، ترجمة باقر پرهام، ص426 ـ 427.

2. براي آشنايي بيشتر با دلايل جامعه‌گرايان و همچنين نقد دلايل آنان، از منظر عقل و نقل، ر.ك: جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، محمد تقي مصباح يزدي، ص73 ـ 109.

3. فلسفه و جامعه شناسي، ص115.

انتخاب رفتارهاي اخلاقي خود نداريم، بنابراين، جايي براي اخلاق و احكام اخلاقي باقي نمي‌ماند. زيرا يكي از اصول موضوعة علم اخلاق، پذيرش اختيار است. اخلاق و اخلاقيات زماني براي انسان مطرح مي‌شود كه به توانايي خود در انتخاب ارزش‌ها و گزينش رفتارهايش باور داشته باشد. اگر انسان در كارهايش مجبور باشد، حال‌ عامل جبر هر چيز يا هر كس كه باشد، (خدا، عوامل رواني و وراثتي، و يا جامعه‌) ديگر امر و نهي وي‌، از سوي خدا، عقل، جامعه يا هر كس ديگري‌، معنا ندارد. به همين دليل است كه گفته مي‌شود مختار بودن انسان، يكي از اصول موضوعة اخلاق است. و اگر كسي انسان را مجبور بداند، اصولاً نمي‌تواند از اخلاق انساني دم زند و حكم يا توصيه‌اي اخلاقي صادر نمايد.(1)

3. نسبيت‌گرايي:

اشكال ديگر مكتب جامعه‌گرايي اين است كه مستلزم نسبي‌گرايي اخلاقي است. بر اساس اين ديدگاه، در حقيقت هر جامعه‌اي هر چيزي را كه بپسندد همان چيز خوب خواهد بود. هيچ جامعه‌اي حق ندارد اخلاقيات و آداب و رسوم جامعه ديگر را مورد نقادي و ارزش‌داوري قرار دهد. اگر جامعه‌اي كارهايي را انجام داد كه از نظر ما و جامعه ما بسيار ناپسند و زشت شمرده مي‌شوند، ما نه تنها حق نقد آنان و مخالفت با باورهايشان را نداريم، بلكه بايد آنان را مورد تحسين نيز قرار دهيم.

4. مستلزم نادرست شمردن كار پيامبران و مصلحان اجتماعي:

بر اساس ديدگاه جامعه‌گرايي، اگر در يك جامعه‌‌اي فحشاء و منكرات رايج بود و فردي پيدا شد و مردم را به ترك آن كارها دعوت كرد، ما بايد كار آن فرد مصلح را تقبيح كنيم؛ زيرا خلاف حركت جامعه و هنجارهاي جامعه سخن گفته و حركت كرده است. به تعبير ديگر، بر اساس اين مكتب، همه مصلحان و پيامبران را بايد ناحق دانست، زيرا با هنجارهاي اجتماعي زمان خود مبارزه كرده و حرمت روح جمعي و وجدان جمعي را شكستند‌!


1. ر.ك: اخلاق در قرآن، محمد تقي مصباح يزدي، تحقيق و نگارش محمد حسين اسكندري، ج1، ص21 ـ 25. (قم: مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، 1376)

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org