- سخن ناشر
- كليات
- دستهبندي مكاتب و نظريات اخلاقي
- بخش اول: مكاتب غير واقعگرا
- فصل اول: احساسگرايي
- فصل دوم: توصيهگرايي
- فصل سوم: جامعهگرايي
- فصل چهارم: قراردادگرايي
- فصل پنجم: نظريه امر الهي
- بخش دوم: مكاتب واقعگراي طبيعي
- فصل اول: لذتگرايي
- فصل دوم: سودگرايي
- فصل سوم: مكتب ديگرگرايي
- فصل چهارم: قدرتگرايي
- فصل پنجم: تطورگرايي
- فصل ششم: وجدانگرايي
- بخش سوم: مكاتب واقعگراي مابعدالطبيعي
- فصل اول: مكتب كلبي
- فصل دوم: مكتب رواقي
- فصل سوم: نظريه كانت
- فصل چهارم: مكتب سعادتگرايي
- فصل پنجم: نظريه اخلاقي اسلام
- فهرست منابع
فصل پنجم: تطورگرايي
يكي ديگر از مكاتب واقعگراي اخلاقي، كه ميتوان آن را از سنخ نظريات واقعگراي طبيعي به حساب آورد، مكتب تطورگرايي است. مبدع و بنيانگذار اين مكتب هربرت اسپنسر (1820 ـ 1903)، فيلسوف انگليسي، است. با اندك نگاهي به آثار اسپنسر، به خوبي، دانسته ميشود كه مسألة تطور و تكامل سراسر انديشه او را فراگرفته بود. هر چند نظريه تطور، بيشتر با نام داروين (1809 ـ 1882) گره خورده است؛ اما در حقيقت مبدع و طراح اصلي اين نظريه، اسپنسر بود. وي «مدتي پيش از داروين، مسأله را در رسالهاي به نام «نظريه تكامل» (1852) و در كتاب «اصول روانشناسي» (1855) بيان كرده بود.»(1) چنين گفتهاند كه زماني كه وي تصميم گرفت مقالات و رسالات خود را در يك مجموعه گردآوري كرده و به چاپ رساند، از وحدت و تسلسل عقايد و افكار خود متعجب گرديد و اين فكر به ذهنش خطور كرد كه نظريه تحول و تطور را ميتوان، مانند زيست شناسي، در علوم ديگر نيز به كار برد. زيرا با اين نظريه نه تنها تطور انواع و اجناس به خوبي توضيح داده ميشود؛ «بلكه تطور و تحول طبقات ارض و ستارگان و تاريخ سياسي و اجتماعي و مفاهيم اخلاقي و زيبا شناسي را نيز» ميتوان به زيبايي تبيين كرد.(2) بدين ترتيب، وي انديشه تطور و تحول را از حوزه زيستشناسي فراتر برده و آن را در عرصههاي مختلف عالم وجود و در همه قلمروهاي مختلف علمي، اعم از جامعهشناسي، انسانشناسي، سياست، زيباييشناسي و اخلاق، جاري ميدانست.
1. تاريخ فلسفه، ويل دورانت، ص315 (در حاليكه كتاب منشأ انواع داروين در پنجاه سالگي او نيز در سال 1859 منتشر شد.)
2. همان، ص321.
تطورگرايي در عرصه اخلاق
يكي از دغدغههاي اصلي و هميشگي هربرت اسپنسر دفاع از اخلاق و مباني اخلاقي در برابر نقدها و مخالفتهاي بود كه در آن روزگار متوجه اخلاق ميشد. در حقيقت، اسپنسر همواره در اين انديشه بود تا مبنايي علمي براي اخلاق و اصول اخلاقي پيدا كند، به گونهاي كه بتواند از تيغ نقد ناقدان جان به سلامت بيرون ببرد. به تعبير خود وي «از دير باز هدف آجل من، كه در پشت هدفهاي عاجل نهفته بوده، اين بود كه براي اصول درست و نادرست در رفتار به طور كلي، يك مبناي علمي پيدا كنم».(1) و اين كار از نظر اسپنسر يعني قراردادن اخلاق بر پاية نظريه تكامل.(2) اسپنسر در مقدمة كتاب اخلاق خود، درباره اهميت اخلاق ميگويد: «اين آخرين قسمت كار من است ... و همه كارهاي قبلي من مقدمه و واسطة آن است.» وي به دنبال آن بود كه اخلاق طبيعي جديدي را پايهگذاري كند؛ اخلاقي كه بتواند جايگزين اخلاق ناشي از عقايد كهن شود. و به همين دليل بر اين باور بود كه اگر مباني مافوق طبيعي ارزشهاي اخلاقي از بين برود، هيچ خلأيي به وجود نخواهد آمد. زيرا براي ارزشهاي اخلاقي و رفتارهاي خوبْ مباني و مستندات طبيعي در دسترس هست؛ مبانياي كه قدرت و اهميت آنها هرگز كمتر از قدرت مباني مابعدالطبيعي نيست؛ بلكه ميدان عمل آنها بيشتر نيز هست.(3)
اين اخلاق نو را، به عقيدة اسپنسر، بايد بر روي زيست شناسي بنا نهاد. «اگر عقيدة تطور موجودات زنده پذيرفته شود، بعضي مفاهيم اخلاقي نو به وجود خواهد آمد.» اسپنسر بر اين باور بود كه قانوني اخلاقي كه سازگار با اصل تنازع بقا و انتخاب طبيعي نباشد، از همان ابتدا بيهودگي و ياوه بودن خود را نشان داده است. رفتار خوب يا رفتار بد را بايد بر اساس تطابق يا عدم تطابق آن با مقاصد حيات تعريف و تبيين كرد. رفتار اخلاقي به رفتاري گفته ميشود كه «فرد يا گروه را بهتر به تجمع و اتصال وادارد تا به هدف تنوع نايل آيند.
1. تاريخ فلسفه، كاپلستون، ج8، ص155 ـ 156.
2. همان، ص155 ـ 156.
3. تاريخ فلسفه، ويل دورانت، ص339.
اخلاق، مانند هنر، حصول وحدت در كثرت است بالاترين فرد انسان آن است كه در حقيقت در نفس خويش وسيعترين تنوع و تعقيد و كمال زندگي را وحدت بخشد.»(1)
سير تكامل انسان و جايگاه اخلاق
انسان اوليه خودگزين بود و تنها به لذت شخصي خودش ميانديشيد. انسان در نخستين مرحلة تكاملي خود، همه چيز و همه كس را تنها براي خود ميخواسته است. در اين مرحله جايي براي اخلاق و توصيههاي اخلاقي نبود. انسان در اين مرحله، تنها در انديشه بقاي خود بود و لو اين كه اين هدف به قيمت نابودي انسانهاي ديگر حاصل شود.
اما در اثر قانون تطور، آدميان تكامل پيدا كرده و به مرحلهاي از رشد و انسانيت رسيدند كه سود و لذت ديگران نيز براي آنان اهميت دارد. روحيه تعاون و همكاري و همدلي در آنها ايجاد شده است. خودگزيني تا اندازهاي كمرنگ شده و در عوض ديگرگزيني و ديگردوستي در انسان تقويت شده است. به هر حال، در اثر اين سير تكاملي، انسان فعلي به مرحلهاي رسيده است كه داراي دو گرايش متضاد است: از يك طرف به منافع و لذتهاي شخصي خودش ميانديشد، و از طرف ديگر، داراي عاطفة ديگردوستي بوده و منافع ديگران براي او اهميت دارد. در اين مرحله است كه مسأله اخلاق مطرح ميشود و جايي براي توصيهها و دستورالعملهاي اخلاقي باز ميشود. اينجا است كه به انسانها توصيه ميشود كه از منافع خود در راه منافع ديگران گذشت كنند و ايثار و فداكاري را، كه اصل و اساس اخلاق است، پيشة خود سازند.
بالاخره اين انسان، در سير تكاملي خود، به حدي از كمال خواهد رسيد كه خود به خود به فكر جامعه است و خودش را فراموش ميكند. يعني كاملاً ديگرگزين خواهد شد. آن وقت است كه به درجة عالي تكامل خواهد رسيد. البته روشن است كه در اين مرحله نيز جايي براي اخلاق باقي نخواهد ماند. زيرا انسانها بدون نياز به توصيههاي اخلاقي، همواره و خود به خود ديگرگزين خواهند بود.
1. همان، ص339 ـ 340.
به هر حال، در اين مرحلة فعلي از رشد تكاملي خود، نه بايد خودخواهي و خودگزيني را به طور كلي ناديده گرفته و آن را سركوب كنيم و نه اين كه از ديگر دوستي غفلت نماييم؛ در اين مرحله خود دوستي و ديگر دوستي همواره در تعارض و كشمكش با يكديگرند. اسپنسر معتقد است كه «مبارزة خودخواهي با نوعدوستي از مبارزة شخصي با خانواده و صنف و نژاد خود سرچشمه ميگيرد.» به هر حال، در اين مبارزه نبايد اميد داشت كه خود دوستي به طور كلي از ميان برداشته شود. اصولاً چنين چيزي اگر ممكن هم باشد، مطلوب نيست. «احتمال ميرود كه خودخواهي باقي بماند ولي شايد اين امر مطبوع باشد.» در اين مرحلة مياني «اگر هر كسي به منافع ديگران بيشتر از نفع خود بينديشد، هرج و مرج ناشي از تعارف و تسليم به وجود خواهد آمد»؛ و شايد «جستجوي سعادت شخصي در حدود اوضاع و احوال اجتماعي بهترين راه وصول به سعادت كلي باشد.» آنچه انتظار ميرود توسعة زياد عواطف و احساسات و غرايز نوعدوستي است. اما خوددوستي در اين مرحله براي تحقق نوعدوستي امري لازم و ضروري است. «آرزويي كه مردم بيفرزند به داشتن فرزند اظهار ميكنند و برگزيدن كودكان به فرزندي كه گاه گاه مشاهده ميشود نشان ميدهد كه چگونه ارضاي تمايلات خودخواهي براي اِعمال نوع دوستي ضرور و مفيد است.» شدت وطندوستي خود دليل ديگري است براي ترجيح منافع عمومي بر منافع شخصي. در هر نسلي از اجتماع احساسات همكاري و تعاون نسبت به نسلهاي گذشته قويتر و شديدتر ميگردد. «انضباط اجتماعي دايمي، طبيعت مردم را به چنان قالبي در خواهد آورد كه عواطف لذتبخش به خودي خود در راه منافع عمومي به كار خواهد افتاد.»(1)
اسپنسر به يك مسأله مهم توجه ميدهد و آن اين كه: هرچند در تكامل بشر فطرت خودخواهي و خودگزيني بايد رو به ضعف نهاده و غيرخواهي و ديگرگزيني قوت يافته و جايگزين آن گردد؛ اما بايد كاملاً مراقب بود كه ديگرخواهي به صورتي درنيايد كه
1. همان، ص344.
مردمان ناقصِ بيهنرِ بيكاره، وجودشان، بر ديگران تحميل گردد؛ زيرا خود اين مسأله مانع تكامل خواهد بود. «بلكه بايد هر كس خود را مسؤول زندگاني و خوشي خود بداند، و آزاد هم باشد كه بر طبق اين حس مسؤوليت عمل كند. هر چند كمال انسانيت در اين است كه همچنان كه در خانواده پدر و مادر نسبت به فرزند دلسوزي دارند، در جماعت نيز افراد نسبت به يكديگر دلسوز باشند. اما غافل نبايد شد كه در هيأت اجتماعيه افراد همه كودك نيستند كه در آغوش ديگري پرورده شوند. دستشان را بايد گرفت اما بايد با پاي خود راه بپيمايند.»(1)
به هر حال، از آنجا كه ما فعلاً در همان مرحلة متوسط هستيم؛ يعني هم خودگزين هستيم و هم ديگرگزين، داراي الزامات اخلاقي نيز خواهيم بود. و مهمترين و اصليترين الزام اخلاقي ما اين است كه در همه كارها و فعاليتهايمان بايد ديگران را مقدّم بر خود بداريم. بنابراين، معيار اخلاق و ارزشهاي اخلاقي از ديدگاه اسپنسر عبارت است از ديگر گزيني و عاطفة ديگر دوستي. هر كاري كه به انگيزة عاطفة غير دوستي از انسان سر بزند خوب، و هر كاري كه از روي عاطفة خود دوستي از او صادر شود، بد خواهد بود.
انواع رفتار و انواع اخلاق
از ديدگاه اسپنسر، رفتار، به طور كلي و در يك تعريف عام، عبارت است از كاري كه ناظر به غايت و هدفي است. اما هر اندازه كه در نردبان تكامل به پلههاي بالاتري صعود كنيم، شاهد كارهاي هدفمند بيشتري خواهيم بود: كارهايي كه در جهت خير و صلاح فرد يا نوع انساني هستند.
اما در يك تقسيم بندي كلي، ميتوان دو نوع رفتار را از يكديگر باز شناخت: رفتار نيمه متكامل، و رفتار كاملاً متكامل. رفتار نيمه متكامل به رفتاري هدفمند گفته ميشود كه «بخشي از تنازع بقا بين افراد مختلف يك نوع واحد و بين نوعهاي مختلف را تشكيل
1. سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، تصحيح جلال الدين اعلم، ص508 ـ 509.
ميدهد. به اين شرح كه يك موجود زنده ميكوشد از خود، به قيمت كنار زدن ديگري، صيانت كند، و نوع خود را با شكار كردن نوع ديگر حفظ ميكند». در اين نوع از رفتارهاي هدفمند در حقيقت ضعفا آرام آرام از عرصة رقابت و تنازع خارج شده و نابود ميشوند. اما رفتار كاملاً متكامل به رفتاري گفته ميشود كه در آن تنازع و ستيزه در ميان گروههاي رقيب و همچنين تنازع ميان افراد يك گروه، جاي خود را به تعاون و همياري و همكاري و همدلي ميدهد. اين نوع رفتار در حقيقت محصول تبديل جوامع جنگجو و مبارزه جو به جوامع صلحطلب و صلح جو است. هر اندازه كه اين تبديل كاملتر باشد، شاهد رفتارهاي كاملاً متكامل بيشتري خواهيم بود. فقط در جوامع صلحجو و زندگيهاي مسالمت آميز است كه ميتوان از تعارض بين خودخواهي و نوعدوستي و فداكاري فراتر رفت.
اسپنسر با اين تفكيكي كه ميان رفتار نيمه متكامل و رفتار كاملاً متكامل قائل ميشود، زمينة طرح و معرفي دو نوع اخلاق را نيز فراهم ميكند. وي با توجه به اين دو نوع رفتار ميگويد ما دو نوع اخلاق نيز داريم: اخلاق نسبي، و اخلاق مطلق. اخلاق مطلق به اخلاقي گفته ميشود كه مشتمل بر توصيهها و دستور العملهايي است كه رفتار انسان كاملاً سازگار را در جامعهاي كاملاً متكامل تنظيم و تنسيق ميكند. در مقابل، اخلاق نسبي به اخلاقي گفته ميشود كه مشتمل بر دستور العملها و توصيههايي است كه صرفاً مربوط به شرايطي هستند كه ما فعلاً در آن به سر ميبريم؛ يعني مربوط به رفتارهاي انسانهايي هستند كه در جوامع كما بيش نامتكامل زندگي ميكنند.(1)
كانت ميگفت كه آنچه انسان را به پيروي از اصول اخلاقي وادار ميكند حس تكليف است و آن قوهاي است در انسان كه نيكي را از بدي تشخيص ميدهد. «اين ادعا را به اين وجه ميتوان تصديق كرد كه افراد انسان براي طلب خوشي خود، بر حسب تجربه، اصولي اختيار ميكنند. اين اصول كم كم ملكه و طبيعت ثانوي شده، و پياپي از نسل به نسل منتقل
1. ر.ك: تاريخ فلسفه، كاپلستون، ج8، ص156؛ و سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، تصحيح جلال الدين اعلم، ص506 ـ 507.
ميگردد و در طبع مردم به صورت حس تكليف و قوه تمييز نيك و بد در ميآيد. و گر نه بسيار ميبينيم كه در ميان اقوام و طوائف مختلفْ اصول اخلاقي گوناگون است، و نيك و بد را يكسان تشخيص نميدهند. بنابراين، اصول اخلاقي در يك جامعه نيمه متكامل نيز اموري نسبي خواهند بود. يعني ممكن است يك كار در نزد برخي افراد يا برخي جوامع كاري خوب و مستحسن باشد؛ اما همان كار در نزد جوامع ديگر، كاري قبيح به حساب آيد. به عنوان مثال، وقتي اصول اخلاقي مورد قبول يك جامعهاي را كه در مرحلة جنگجويي هستند با اصول اخلاقي مورد پذيرش گروهي كه به مرحلة پيشهوري رسيدهاند، بسنجيم، خواهيم ديد كه اقوام جنگجو اموري را فضيلت ميدانند كه اقوام و ملل پيشهور آن را گناه و جنايت ميپندارند. اين خود به خوبي نشان ميدهد كه اخلاق در جوامع نيمه متكامل، امري نسبي است.(1)
نقد وبررسي
1. مبنايي اثبات ناشده
نخستين ايراد اين مكتب اين است كه مبتني بر فرضيهاي اثبات ناشده است. اين فرضيه كه قانون تطور در طبيعت ثابت است يا نه، هر چند يك فرضية مشهور و گرايشي مسلط در نزد زيست شناسان است، اما تاكنون هيچ دليل قاطعي براي اثبات آن اقامه نشده است.
2. دليل بيربط
حتي اگر بپذيريم كه قانون تكامل در طبيعت امري مسلم و قطعي است، باز هم منطقاً نميتوان اين قانون را، به صرف اين كه در طبيعت جريان و سريان دارد، به عالم اخلاق نيز سرايت داد. مسائل اخلاقي يك سلسله مفاهيم خاصي است كه مربوط به اختيار و اراده انسان است. در حالي كه اين قانون، قانوني است مربوط به طبيعت بيشعور و بياراده كه
1. همان، ص507.
همه فعل و انفعالات آن به صورت جبري تحقق مييابد. يك قانون جبري طبيعي چگونه ميتواند منشأ ارزشهاي اخلاقي، كه قوام آنها به اراده و اختيار و نيّت است، شود. برخي از فلسفه غرب نيز در نقد ديدگاه اسپنسر گفتهاند كه از جريان تكامل در طبيعت، كه يك واقعيت و روند تاريخي است، هرگز نميتوان در ارزشگذاريها استفاده كرد. «في المثل حتي اگر فرض كنيم كه تكامل در جهت ظهور يك نوع از حيات اجتماعي انسان پيش ميرود و اين نوع مناسبترين نوع براي بقا است الزاماً بر نميآيد كه اين نوع اخلاقاً هم بهترين نوع است. چنانكه ت. هـ. هاكسلي اشاره كرده است، صلاحيت واقعي براي بقا در حيطه تنازع بقا و علوّ اخلاقي لزوماً يك چيز نيستند.»(1)
3. همان ديگرگرايي است
حتي اگر از دو اشكال پيشگفته نيز صرف نظر كنيم، حاصل اين نظريه اين است كه انسانها در اين مرحله از تكامل خود، داراي عاطفة ديگرگزيني هستند. و انسان اخلاقي به كسي گفته ميشود كه در تزاحم ميان منافع و لذات شخصي و فردياش با منافع و لذات گروهي و اجتماعي جانب اجتماع و گروه را مقدّم بدارد. اما اين سخن چيزي جز همان مدّعاي مكتب ديگرگرايي نيست. خلاصة آن مكتب نيز اين بود كه ملاك ارزش اخلاقي يك فعل، صدور آن بر اساس عاطفة ديگر خواهي است. و در نتيجه همان اشكالاتي كه بر آن مكتب وارد بود، بر اين مكتب نيز وارد خواهد شد.
1. تاريخ فلسفه، كاپلستون، ج8، ص158 ـ 159.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org