- سخن ناشر
- كليات
- دستهبندي مكاتب و نظريات اخلاقي
- بخش اول: مكاتب غير واقعگرا
- فصل اول: احساسگرايي
- فصل دوم: توصيهگرايي
- فصل سوم: جامعهگرايي
- فصل چهارم: قراردادگرايي
- فصل پنجم: نظريه امر الهي
- بخش دوم: مكاتب واقعگراي طبيعي
- فصل اول: لذتگرايي
- فصل دوم: سودگرايي
- فصل سوم: مكتب ديگرگرايي
- فصل چهارم: قدرتگرايي
- فصل پنجم: تطورگرايي
- فصل ششم: وجدانگرايي
- بخش سوم: مكاتب واقعگراي مابعدالطبيعي
- فصل اول: مكتب كلبي
- فصل دوم: مكتب رواقي
- فصل سوم: نظريه كانت
- فصل چهارم: مكتب سعادتگرايي
- فصل پنجم: نظريه اخلاقي اسلام
- فهرست منابع
فصل سوم: مكتب ديگرگرايي
يكي ديگر از مكاتب واقعگراي اخلاقي، مكتب ديگرگرايي است كه ميتوان آن را مكتب عاطفهگرايي نيز ناميد. اين مكتب نيز واقعيت احكام اخلاقي را از سنخ واقعيتهاي طبيعي دانسته، سرچشمة حسن و قبح و بايد و نبايد را در طبيعت جستجو ميكند.
1. بيان مدعا
مدعاي ديگرگرايان اين است كه:
اولاً اخلاق فقط در زندگي اجتماعي معنا پيدا ميكند. به تعبير ديگر، اگر انسان داراي زندگي فردي ميبود و با ديگران هيچ گونه ارتباطي نميداشت، جايي براي اخلاق و احكام و ارزشگذاريهاي اخلاقي نيز باقي نميماند. بنابراين، كارهايي مانند خوردن و خوابيدن و ورزش كردن و امثال آنها كه مربوط به زندگي فردي هستند، مورد ارزشگذاريهاي اخلاقي قرار نميگيرند. يعني درباره آنها نه ميتوان گفت داراي ارزش اخلاقي مثبتند و نه ميتوان گفت داراي ارزش اخلاقي منفي هستند. اين دسته از كارها نه خوبند و نه بد. بلكه كارهايي كه مستقيماً در ارتباط با ديگران هستند و يا داراي آثار و تبعات اجتماعي ميباشند، در حيطه اخلاق و داوريهاي اخلاقي قرار ميگيرند. يعني كارهايي مانند خريد و فروش، فعاليتهاي سياسي و فرهنگي، تدريس و تحصيل و امثال آن كه همگي به نوعي داراي پيامدهاي اجتماعي نيز هستند.
و ثانياً معيار خوبي و بدي افعال اجتماعي نيز عاطفة ديگر خواهي است. يعني هر كاري كه به انگيزة دوستي ديگران و به فرمان عاطفة غير دوستي و ديگر خواهي انجام گرفته باشد، خوب، و هر كاري كه محرك آن حب ذات و خود دوستي باشد بد دانسته ميشود.
به بيان ديگر، مدافعان اين مكتب بر اين باورند كه ما يك دسته غرايز، با خواستههايي معيّن داريم كه ارضا و تأمين آنها از نظر اخلاقي ارزشي ندارد؛ يعني متصف به خوب و بد نميشوند. بلكه ضرورت زندگي انسانياند. به عنوان مثال، كسي كه غذا ميخورد و سير ميشود مورد مدح يا ذم ديگران قرار نميگيرد و به او گفته نميشود كه «بارك الله عجب كار خوبي كردي!». اما يك دسته عواطف داريم كه اينها نيز داراي خواستههايي هستند و نفع اين خواستهها به ديگران ميرسد و نه به خود انسان، يعني جنبه اجتماعي دارند. عاطفة مادر نفعش به فرزند ميرسد. وقتي مادري در راه فرزندش فداكاري ميكند، كار او مورد ستايش ديگران قرار ميگيرد. و يا وقتي كسي در راه دوستش فداكاري ميكند كار او مورد تشويق و مدح ديگران قرار ميگيرد و يا اگر كسي به دوستش خيانت كند، كار او مورد نكوهش و سرزنش ديگران واقع ميشود. بنابراين، ريشة اخلاق و ارزشگذاريهاي اخلاقي در عواطف اجتماعي است. هر چيزي كه مطابق عواطف انساني باشد، خوب و هر چيزي كه مخالف عواطف اجتماعي و معلول خودخواهي و خودگرايي باشد، بد است.
2. مدافعان
اين نظريه از سوي تعدادي از فيلسوفان برجستة غرب مورد پذيرش واقع شده است كه از آن جمله ميتوان از فيلسوفاني مانند ديويد هيوم (1711 ـ 1776) فيلسوف و انديشمند اسكاتلندي، آداماسميت (1723 ـ 1790) اقتصاددان مشهور انگليسي، اگوستكنت (1798 ـ 1857) فيلسوف و جامعهشناس فرانسوي و آرتور شوپنهاور (1788 ـ 1860)، فيلسوف آلماني، نام برد.
آدام اسميت تصريح ميكرد كه اساس و پاية اخلاق عبارت است از همدردي يا «قوهاي که به وسيله آن انسان در لذت و الم و شادي و غم ديگران شرکت ميکند».(1) معيار كار خوب اين است كه بر اساس اصل همدردي مورد تأييد و قبول بيطرفانة عموم مردم واقع شود.(2)
1. فلسفه اخلاق، ژکس، ص91.
2. همان، ص91 ـ 92.
اگوست کنت، بنيانگذار و مؤسس فلسفه تحصلي، نيز بر اين باور بود كه پايه و اساس اخلاق «حس ديگر خواهي» است. شعار اخلاقي او «زيستن براي ديگران» بود. اگوست كنت به اين مسأله توجه داشت كه در انسان دو حس خود خواهي و ديگر خواهي در کشاکش و تزاحماند و در اين ميان وظيفة علم اخلاق و تعليم و تربيت اين است که موجبات غلبة حس ديگرخواهي و نيکخواهي و همدردي را بر ساير احساسات آدمي فراهم آورد. البته روشن است كه چنين احساساتي را نميتوان صرفاً با توصيه و اندرز تقويت کرد و يا با توصيه و اندرز حس خودخواهي و خوددوستي را از ميدان به در كرد؛ زيرا حس خودخواهي بسيار قويتر از آن است که از اين طريق بتوان بر آن غالب شد. اگوست كنت توصيه ميكند كه براي تقويت حس ديگر خواهي بايد از تربيت خانوادگي و از درون خانه شروع كرد. تا بالاخره به جايي برسد كه آماده باشد تا خود را در برابر انسانيت، كه ديني عظيم بر گردن همه افراد دارد، فدا كند.(1)
آرتور شوپنهاور، يكي ديگر از مدافعان مكتب عاطفهگرايي است. گفتني است كه شوپنهاور همواره خود را يكي از صادقترين پيروان كانت ميدانست. در عين حال، ديدگاه اخلاقي او تفاوتهاي زيادي با ديدگاه اخلاقي امانوئل كانت دارد. به نظر شوپنهاور، هستي چيزي جز ظهور ناپايدار اراده نيست. وي بر اين باور بود كه زندگي رنج بردن است و هدفي غير از تداوم اين واقعيت مصيبتبار ندارد. و به همين دليل بود كه بزرگترين خير معقول و دستيافتني را توقف كامل زندگي ميدانست.(2)
فلسفه اخلاق شوپنهاور از چنين ديدگاهي نسبت به زندگي نشأت ميگيرد و بر اين اساس ميتوان گفت كه محور اصلي فلسفه اخلاق از ديدگاه وي عبارت است از كاستن از رنج تا حد امكان. به همين دليل بزرگترين توصيه و دستور اخلاقي او اين بود که بايد در همه جا براي كاستن از رنج تلاش کرد و از انجام عمل يا اعمالي كه موجب افزايش رنج ميشوند پرهيز نمود. شوپنهاور همدردي را نخستين اصل اخلاقي ميدانست.
1. همان، ص92 ـ 93.
2. ر.ك: تاريخ فلسفه، ويل دورانت، ص271.
مهمترين كتاب شوپنهاور كتابي است تحت عنوان جهان همچون اراده و تصور. در اين كتاب «تمام مطالب دور اين محور ميچرخد كه جهان نخست اراده است و بعد تنازع و بعد بدبختي و اِدبار».(1) شوپنهاور بر اين باور بود كه اخلاق مستلزم محو و نابودي اراده فردي است.(2) از اينجا دانسته ميشود كه وي قلمرو كارهاي فردي را خارج از قلمرو اخلاق و ارزشهاي اخلاقي ميدانست.
بر اساس ديدگاه شوپنهاور، «شخص خوب كسي است كه عفت كامل دارد. فقر را داوطلبانه اختيار ميكند، روزه ميگيرد، رياضت ميكشد، در هر كاري قصدش فروشكستن اراده فردي خويش است. ولي مانند عرفاي غربي اين كار را براي نيل به هماهنگي با خدا انجام نميدهد. شخص خوب در جستجوي چنين خوبي مثبتي نيست. خوبي مورد نظر وي كلاً و تماماً منفي است».(3)
«اصل در زندگي رنج و گزند است. لذت و خوشي همانا دفع الم است و امر مثبت نيست، بلكه منفي است. هر چه موجود جاندار در مرتبة حيات برتر باشد رنجش بيشتر است، چون بيشتر حس ميكند و آزار گذشته را بيشتر به ياد ميآورد و رنج آينده را بهتر پيشبيني مينمايد. از همه بدتر كشمكش و جنگ و جدالي است كه لازمة زندگاني است. جانوران يكديگر را ميخورند و مردمان همديگر را ميدرند. آن كس كه ميگويد هر چه در جهان است نيكو است و اين جهان بهترين جهانها است او را به بيمارخانهها ببريد تا رنجوري بيماران را ببيند، و در زندانها بگردانيد تا آزار و شكنجة زندانيان را بنگرد ... و ميدانهاي جنگ را به او بنماييد تا دريابد كه اشرف مخلوقات چگونه تحصيل آبرو ميكند. ... ازدواج نميكني در آزاري، ميكني هزار دردسر داري. مصيبت بزرگ بلاي عشق است و ابتلاي به زن كه مردم ماية شادي خاطر ميدانند در صورتي كه سردفتر غمها است. ... با اين حال تكليف چيست؟ آيا اين درد را درماني هست؟ چون بدبختي همه از
1. تاريخ فلسفه، ويل دورانت، ص278.
2. حكمت يونان، شارل ورنر، ترجمة ، ص267.
3. تاريخ فلسفه غرب، برتراند راسل، ص1033.
اراده (نفس) است يعني از «زندگيخواهي» و «خودخواهي»، پس اگر چارهاي باشد در بيخودي است. بايد خود را از خويشتن رهانيد. رهائي از خويشتن به چيست؟ آيا بايد خود را كشت؟ نه، خودكشي سودي ندارد؛ زيرا كه آن گريز موقت است از رنج موقت. ... بايد كاري كرد كه بيخودي در زندگي دست دهد و آن به معرفت است، معرفت بر همين نكته كه اگر نفس را بپروري رنج را افزون ميكني. آسايش در كشتن نفس است و در بيخودي است. بيخودي به دو وجه است: يك وجه جزئي و موقت، و يك وجه كلي و دايم. بيخودي جزئي آن است كه شخص مستغرق هنر و صنعت يعني مظاهر زيبائي شود. ... چون ميدانيم كه شر و فساد اين جهان از اينجا ناشي شده كه ذات مطلق از عالم وحدت و سكون به عالم كثرت و حركت آمده است، پس كسي كه با مثل يعني با زيبائي سروكار دارد و از جنبه انفرادي و تكثر دور ميشود از خود يك اندازه بيخود ميگردد، و از دنيا و شر و شورش يك دم ميآسايد. مشاهدة كمال زيبائي هم به درستي دست نميدهد مگر اين كه شخص از خود بيخود شود. در آن حال درمييابد كه او جزئي از جهان نيست بلكه جهان جزئي از او است. ... صنعت و مستغرق بودن در عالم زيبائي چنانكه گفتيم براي درد ما درمان جزئي و موقت است. چارة واقعي اين است كه شخص بفهمد كه بدبختي همه از تكثر است كه به عالم وحدت عارض شده، و ارادة كل در ارادههاي جزئي پراكنده گرديده است. هر فردي خود را حقيقت ميداند. خود خواهي و زندگيخواهي به وجود آمده. خود خواهي افراد با هم معارضه پيدا كرده و اين فسادها برپا شده است. انسان بايد دريابد كه حقيقت يكي است. ارادة واقعي، يعني ذات مطلق واحد است. ارادههاي انفرادي، نمايش بيحقيقت است. اگر شخص به اين مقام رسيد جدايي از ميان ميرود. هر كس خود را ديگري و ديگري را خود مييابد. حس همدردي پيدا ميشود. سنگدلي ميرود و همدلي ميآيد. فداكاري ميآيد و خود خواهي ميرود. اشخاص نسبت به يكديگر شفقت پيدا ميكنند.»(1)
1. سير حكمت در اروپا، محمد علي فروغي، ص433 ـ 435؛ همچنين ر.ك: فلسفه اخلاق، ژکس، ص 93 ـ 95.
نقد و بررسي
اين مكتب هر چند مكتبي دلنشين و جذاب است، اما با اشكالات عديدهاي مواجه است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميكنيم:
1. چرا عاطفه؟
اولاً، اين كه عاطفه را به عنوان ملاك قرار دهيم، دليل منطقي ندارد. انسان داراي انواعي از خواستهها است. برخي از آنها غريزي است و برخي ديگر عاطفي و اجتماعي. به چه دليل تأمين خواستههاي نوع اول خير اخلاقي نيست اما تأمين خواستههاي نوع دوم خير اخلاقي است. آيا اين فقط يك امر قراردادي است، يا آنكه دليلي منطقي دارد؟ مادر، در خودش احساس ميكند كه گرسنه است و احتياج به غذا دارد و اگر غذا نخورد، نيرويش كم و ضعيف ميشود، ولي از طرف ديگر ميبيند كه بچهاش احتياج به پرستاري و تغذيه دارد. بنابراين، دو خواسته در او هست: نخست اين كه در صدد سير كردن شكم خودش برآيد و دوم اين كه اقدام به پرستاري بچه و سير كردن او كند. كدام كار را بايد ترجيح دهد؟ ملاك اين ترجيح چيست؟ عاطفهگرايان ميگويند بايد كار دوم را ترجيح دهد. اما چرا؟ ممكن است گفته شود به اين دليل كه اين كار مقتضاي عاطفه است. خوب در پاسخ گفته ميشود همه سخن در اين است كه چرا بايد مقتضاي عاطفه، مقدم شود. و چرا نبايد كاري را كه مقتضاي غريزه است انجام گيرد. باز هم ممكن است گفته شود كه چون اين كار يك خواست انساني است. و اين امتيازي است براي انسان كه ساير حيوانات از آن بيبهرهاند. اما اين ادعا كه عاطفه مخصوص انسان است و در حيوان وجود ندارد، ادعايي بيدليل است. بلكه شواهدي وجود دارد كه در حيوانات نيز كما بيش عاطفه وجود دارد. مرغي كه جوجههايش از تخم در ميآيند نسبت به آنها عاطفه دارد. اگر گربهاي بخواهد به جوجههاي او صدمهاي بزند واكنش نشان ميدهد و حتي براي حفظ جان جوجههايش جان خود را به خطر مياندازد. بالاتر از اين حتي در برخي از حيوانات عواطف اجتماعي نيز مشاهده ميشود. حيواناتي كه كما بيش داراي زندگي اجتماعي هستند نسبت به
همنوعانشان عاطفه دارند. اگر كسي به آنها لطمه بزند ناراحت ميشوند. حتي آنهايي كه زندگي اجتماعي ندارند داراي چنين عواطفي هستند. به عنوان مثال، اگر كسي بخواهد لانة كلاغي را از روي درختي بردارد، كلاغهاي ديگر به محض آگاهي از اين كار، به آن فرد حمله ميكنند. با اين كه زندگي آنها اجتماعي نيست.
به هر حال، اگر معناي عاطفه اين است كه نفعش به ديگران ميرسد و براي راحتي ديگران خود را ناراحت ميكند، حيوانات نيز چنين حالتي را دارند. ما از حالات دروني سگ چه خبر داريم كه بگوييم او از پرستاري بچهاش لذت نميبرد. آثارش را كه ميبينيم با انسان تفاوتي ندارد. همان رفتاري كه انسان با بچهاش دارد، حيوان هم دارد.
2. ناديده گرفتن خواستههاي عقلاني
افزون بر اين، گويا عاطفهگرايان تصور كردهاند كه ما فقط دو چيز داريم: عاطفه و غريزه. و در اين ميان، حق تقدم را به عاطفه داده و آن را ملاك اخلاق دانستهاند. در حالي كه ما انگيزههاي ديگري نيز داريم. خواستههاي ديگري هم كه فراتر از غرايز و عواطف هستند در ما وجود دارد، آنها را هم بايد بررسي كنيم. خواستههايي كه آنها را به كمك عقل ميتوانيم درك كنيم و به وجودشان پي ببريم و عقل هم حكم ميكند كه آن خواستهها داراي ارزش بيشتري هستند. به تعبير ديگر، به جاي عاطفه، چرا عقل را كه به راستي معيار امتياز انسان از حيوان است، به عنوان ملاك ارزش نپذيريم؟ بسياري از فيلسوفان، برخلاف هيوم، عقل را بردة عواطف نميدانند؛ بلكه آن را حاكم و مدير عواطف و غرايز دانسته و معتقدند كه همه غرايز و عواطف بايد در خدمت عقل باشند.
3. عدم جامعيت
اشكال ديگر اين است كه بر اساس اين مكتب، اخلاق منحصر به مسائل اجتماعي و روابط گروهي خواهد شد. لازمة اين سخن اين است كه سه قسم ديگر از افعال انساني را از دايرة ارزشگذاريهاي اخلاقي بيرون بدانيم. يعني افعالي كه هر فردي در رابطه با خودش انجام
ميدهد و سود و زيان آنها به خودش بر ميگردد؛ افعالي كه مربوط به روابط بين او و خداوند هستند و افعالي كه متعلق آنها محيط زيست، به معناي عام كلمه، اعم از حيوانات، جنگلها، مراتع، درياها و امثال آن، هستند.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org