قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول2.65 مگابایت
قسمت دوم2.64 مگابایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

راز و نياز

«حقيقت و مراتب قرب»

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 09/08/86 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

«إلهي مَنْ ذَا الَّذي ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ، فَرامَ مِنْكَ بَدَلا». آغاز مناجات محبين اين مطلب را القاء مي‏كند كه اگر كسي شيريني محبت خدا را بچشد سراغ محبوب ديگري نخواهد رفت. طبعاً كسي كه اين حرف را مي‏زند، يك ادّعاي ضمني دارد كه من كه مي‏خواهم وارد محبت خدا شوم، مزه‏اش را چشيده‏ام؛ و الّا نمي‏آمدم و به سراغ ديگري مي‏رفتم. اكنون در اين مقام، از خدا چه بخواهم؟
«إلهي فَاجْعَلْنا مِمَّن اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلايَتِك». اكنون اقتضاي محبت اين است كه انسان به محبوب نزديك شود. پس از تو مي‏خواهم مرا از كساني قرار دهي كه آنها را انتخاب كردي و برگزيدي تا به قرب و ولايت تو نائل شوند.

قرب حسي‏

مفهوم قرب مثل بسياري از مفاهيمي كه در محاوراتمان به كار مي‏بريم، ابتدا براي مصاديق جسماني وضع شده است. زيرا ادراك‏هاي ما به وسيله قواي طبيعي انجام مي‏گيرد و مفاهيمي كه به كار مي‏بريم منشأ و خاستگاه اوليه‏اش مفاهيم طبيعي است. بعد كم كم اين قدرت را پيدا مي‏كنيم كه اين معاني را تجريد كنيم تا معناي لطيف‏تر و پاك‏تري به دست آوريم كه قابل اطلاق بر غير ماديات و غير طبيعيات هم باشد و بلاخره قابل اطلاق بر خداي متعال باشد. خود اينكه انسان بتواند چنين كاري را انجام بدهد يك قدرت الهي است تا بتواند اين نوع مفاهيم را از درك‏هاي حسي و طبيعي تجريد كند. مفهوم قرب از شايع‏ترين مفاهيمي است كه در اسلام و اديان وجود دارد. حتي ادياني كه منشأ الهي نداشته‏اند اين مفاهيم را به كار مي‏بردند. مشركان درباره‏ي پرستش بت‏ها مي‏گفتند: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي‏1»؛ ما بتها را پرستش مي‏كنيم تا آنها ما را به خدا نزديك‏؛ كنند. حالا اين قرب يعني چه؟ معناي نزديك خدا شدن، چيست؟ بدون شك اين مفهوم هم مثل همه‏ي مفاهيم ديگر، در ابتدا از حسيات ناشي مي‏شود. دو چيز را كه از حيث فاصله با هم مقايسه مي‏كنيم، وقتي فاصله‏شان كم است، مي‏گوييم به هم نزديك هستند و وقتي فاصله‏شان زياد است مي‏گوييم، از هم دورند. اين مفهوم را در مورد زمان هم به كار مي‏بريم.

قرب معنوي‏

وقتي كه درباره‏ي خداي متعال و رابطه‏اش با انسان صحبت مي‏كنيم و مي‏گوييم انسان مي‏خواهد به خدا نزديك شود، به چه معناست؟ افراد كم معرفت فكر مي‏كنند خدا در آسمان‏هاست و دورِ دور، و يا نوري است در وراي آسمان‏ها. تصور مي‏كنند كساني كه به خدا نزديكند فاصله‏ي جسماني‏شان كم است. ولي ما به بركت تعاليم انبياء و ائمه‏ي معصومين(ع) ياد گرفته‏ايم كه خدا جسماني نيست و فاصله‏ي ما با خدا مكاني نيست، پس وقتي مي‏گوييم به خدا نزديك شويم، معنايش اين نيست كه فاصله‏ي مكاني‏مان كم شود؛ فاصله‏ي زماني هم كه معنا ندارد؛ زيرا خدا هميشه هست. اما بايد اعتراف كنيم كه حقيقتش را نمي‏دانيم. توجيه‏هايي در اين مورد وجود دارد كه اين يك قرب معنوي است. دو نفر كه همديگر را دوست دارند، اگر يكي از ديگري درخواستي كند او قبول مي‏كند؛ مي‏گوييم به او نزديك است. گاهي هم مي‏گوييم كسي پيش فلاني مقرب است يا در مورد سلاطين و شخصيت‏هاي اجتماعي مي‏گويند: او از مقربين درگاه است؛ يعني رابطه‏اش طوري است كه حرفش را گوش مي‏كنند. پس قرب معنوي غير از قرب حسي است و آن رابطه‏ي روحي انسان با انسان ديگر است؛ كه يكي به ديگري اهتمام داشته باشد، اهميت دهد، حرفش را گوش كند و اگر درخواستي دارد آن را بپذيرد. بعضي تعبير كرده‏اند كه معناي نزديك شدن به خدا اين است كه: با اطاعت خدا طوري شويم كه خدا بپسندد. مؤيد اين مطلب هم روايت معتبر و با اهميتي است كه نقل شده است، «لا يزال عبدي يتقرب إلي بالنوافل مخلصا لي حتي أحبه فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها2». در اين حديث قدسي خداوند مي‏فرمايد: بنده‏هاي من مي‏توانند تدريجاً به من نزديك شوند. به چه وسيله‏اي؟ با انجام كارهاي مستحب. آن قدر به من نزديك مي‏شود تا حالتي پيدا مي‏كند كه من چشم و گوشش و دستش مي‏شوم. كاري كه مي‏خواهد انجام بدهد من برايش انجام مي‏دهم، چيزي كه مي‏خواهد ببيند، من مي‏بينم. تعبير خيلي عجيبي است. سپس مي‏فرمايد: «إن سألني أعطيته و إن استعاذني أعذته»؛ اگر دعا كند اجابت مي‏كنم و اگر چيزي از من بخواهد به او مي‏دهم. جمله ‏ي آخر تفسيري از قرب است. اين همان است كه مي‏گويند وقتي كسي مقرب مي‏شود هر چه حبيب مي‏خواهد محبوب قبول مي‏كند. نمي‏شود گفت اين معنا غلط است، مخصوصاً با اين توجيه و ذيل اين روايت، مي‏شود في‏الجمله تاييد كرد. لااقل مي‏شود گفت اين تفسير يكي از تفسيرهاي قرب به خداست. اما تعبيراتي رساتر، يا بفرماييد غليظتر هم وجود دارد .

مراتب قرب‏

خداوند درباره‏ي شهدا مي‏فرمايد: فكر نكنيد شهدا مرده‏اند، «بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ3». اين «عِنْد»؛ همان معناي قرب را مي‏دهد. نزديك و پيش‏؛ خدا روزي داده مي‏شوند. صحبت اين نيست كه درخواستي مي‏كنند و اجابت مي‏شود؛ بلكه پيش خدا هستند و نزد خدا روزي داده مي‏شوند. يا آن آيه‏ي شريفه در مورد متقين مي‏فرمايد: «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ4»؛ متقين در بهشت‏ها در كنار نهرها هستند و در يك جايگاه راستين. كجاست آنجايي كه آنها مي‏نشينند؟ «عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِر». نزد سلطان مقتدر. اين باز صحبت اين نيست كه درخواستي مي‏كنند تا اجابت شود؛ جاي قعود و نشستنشان پيش خداست. «جِوار»؛ يعني همسايه‏ي خدا هستند. آن دعايي كه آسيه همسر فرعون كرد، خيلي عجيب است و اين را مي‏رساند كه نزديكي، بيش از مسئله‏ي دعا كردن و جواب دادن است. او وقتي زير شكنجه‏ها بود گفت: «رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ5»؛ خدايا! خانه‏اي در بهشت پهلوي خودت براي من بساز. اين الگوي همه‏ي مؤمنين است. از آن طرف خدا نسبت به همه‏ي انسانها مي‏گويد: من نزديك‏ترينِ موجودات به شما هستم؛ «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ6». اينجا صحبت از دعا كردن و جواب دادن و اجابت كردن نيست، اين «أَقْرَبُ إِلَيْه»؛ اعم از مؤمن و كافر است. معنايش اين نيست كه هر چه بخواهد به او مي‏دهم. اينجا دو سؤال مطرح مي‏شود؛ اولاً اين قربي كه خدا با بنده دارد؛ چه گونه است؟ سپس اين كه تفاوت اين قربي‏؛ با آن قربي كه اولياء خدا به آن نائل مي‏شوند و مانند حضرت سجّاد(ع) و ائمه‏ي اطهار و انبياء عظام(ع) اين قرب را از خدا درخواست مي‏كنند چيست؟

درجات قرب‏

وقتي خدا هستي را به انسان اعطا مي‏كند گويا از دست خدا اين هستي صادر مي‏شود. براي تقريب به ذهن از تشبيه معقول به محسوس؛ يك نفر وقتي چيزي به كسي مي‏دهد، بايد دستش به او نزديك باشد تا آن را در دستش بگذارد. اين كه ما هستي‏مان را دائماً و آن به آن از خدا دريافت مي‏كنيم، نشانه نزديكي او به ماست، يا اين كه هر وقت خواست جانمان را مي‏گيرد. از اين طرف كه بگوييم خدا به همه‏ي موجودات و همه‏ي انسانها نزديك است خيلي فهمش مشكل نيست؛ البته منظور قرب جسماني نيست، و از طرف ديگر همان رابطه‏ي اعطاء و افاضه و رابطه‏ي خلاقيت و ايجاد كه خدا دارد هم نيست. اما اين كه افرادي به اختيار خودشان در سايه‏ي اعمالي تدريجاً به خدا نزديك شوند، مربوط به همه نيست؛ «أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ7». مخصوص انبياء، ائمه‏ي اطهار(ع) و كساني است كه شبيه آنها هستند. اين چگونه قربي است؟ آن اندازه‏اي كه عقل انسان مي‏تواند مفاهيم را تجريد و تنزيه كند، چه اندازه مي‏توانيم درك كنيم؟ اين را با مقدمه‏اي به ذهن نزديك مي‏كنيم؛

سنخ قرب مقربين‏

در غير ماديّات، وجودِ موجودات غير مادّي از سنخ موجودات علمي و ادراكي است. اينكه مي‏گويم من هستم، خيال مي‏كنم اين «من»، دست و پا و هيكل است. ولي وقتي دقت كنم مي‏بينم اينها «من»؛ نيست! براي اينكه من شعور دارم ولي دست من شعور ندارد. آن من كه انسان درك مي‏كند از سنخ درك است. آن كه حرف مي‏زند، تصميم مي‏گيرد و اراده مي‏كند، روح ماست. اين از سنخ علم است. ذاتش درست عين علم است، و تنها خاصيت نفس ما نيست. همه‏ي موجوداتي كه بهره‏اي از تجرّد داشته باشند، يعني عين مادّه نباشند، اين خاصيت را دارند كه وجودشان عين علم است. اين يك مقدمه كه روح انسان از سنخ علم است و تكامل او با تكامل علم توأم است. علم كه مي‏گوييم منظور مفاهيم علوم حصولي نيست. آن علمي كه عين نفس است، علم حضوري است. كمال يافتن اين نفس هم به اين است كه علم حضوري‏اش قوي‏تر باشد. هر قدر نفس قوي‏تر باشد علم حضوري‏اش وسيع‏تر، شديدتر و كامل‏تر است، و آنهايي كه به درجات عالي مي‏رسند، كساني هستند كه موفق مي‏شوند حقايقي را با حضور و شعور درك كنند. پس كامل شدن انسان به اين است كه علم حضوري‏اش كامل‏تر شود. منظور از كامل شدن، نزديك شدن انسان به خدا در سايه‏ي اعمال اختياري و عبادات است. يعني به گونه‏اي شود كه خدا را بهتر بشناسد؛ البته نه شناختن از راه الفاظ و مفاهيم، بلكه طوري كه خدا را بهتر درك كند.

درك خدا با علم حضوري‏

اكنون معناي درك كردن خدا و صفات الهي با علم حضوري چيست؟ حتماً براي اكثر شما اتفاق افتاده است كه گاهي انسان در حالت مناجات و دعا به حالي دست پيدا مي‏كند كه انسان احساس مي‏كند گويا خدا را مي‏بيند. آن وقتي كه انسان احساسِ نياز شديد مي‏كند، يا گرفتاري سختي دارد، گويا آن موقع خدا را مي‏بيند. خوب است اشاره كنم به آن روايتي كه آن شخص منكر خدمت امام صادق‏(ع) آمد و عرض كرد كه مي‏خواهم خدا را طوري برايم ثابت كني كه گويا او را مي‏بينم. حضرت تأملي فرمودند و گفتند: هيچ وقت سوار كشتي شده‏اي؟ گفت: بله. حضرت فرمودند: آيا شده است كه كشتي در دريا بشكند؟! گفت: يك مرتبه مسافرتي رفتيم و كشتي‏مان در دريا شكست. حضرت فرمود: آيا در آن موقع مشرف به غرق شدن شدي؟ (امام مي‏دانست چنين اتفاقي افتاده است) گفت: بله، اتفاقا چنين چيزي شده است. حضرت فرمود: آن وقت به هيچ كس اميد داشتي كه تو را نجات بدهد؟ تأملي كرد و گفت: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ8». زماني كه انسان دستش از همه جا كوتاه مي‏شود، آن وقت در مي‏يابد كه خدا به او نزديك است. حالي پيدا مي‏كند كه خودش را پهلوي خدا مي‏بيند. اگر دور باشد بايد داد بزند تا خدا بشنود! ولي در چنين حالي احساس مي‏كند اگر زير لبي هم بگويد، خدا مي‏شنود. اين همان علم حضوري است. اين دانستن و اين نوع درك خدا، غير از اين است كه با برهان صديقين يا با برهان امكان و يا حدوث خدا را اثبات كنند. اين حال و دركي است كه غير اختياري براي انسان پيدا مي‏شود. درك خدا بي‏نهايت لذت دارد. لذتش خيلي بيش از اين است كه طفلي در آغوش مادر باشد و مادر نهايت نوازشش را نسبت به او ابراز كند. كودكي كه وقتي احساسِ غربت و تنهايي مي‏كند و از مادرش جدا است وقتي مادرش را پيدا مي‏كند، كه او را در بغل مي‏گيرد، فشارش مي‏دهد و مي‏بوسد چه احساسي دارد؟! چقدر آرامش پيدا مي‏كند؟! اين قرب است. قبلا اين درك را نداشت. اين قرب، قربي است كه توأم با علم و درك است، قربي است كه انسان با دلش خدارا مي‏بيند.

قرب حقيقي‏

شخصي از اميرالمؤمنين‏(ع) سؤال كرد: «هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟»؛ حضرت فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ9»؛ من خداي نديده را عبادت نمي‏كنم. آن شخص‏؛ تعجب كرد، حضرت فرمود: «لَا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان»؛ با اين چشم نمي‏بينم بلكه دل است كه با حقيقت ايمان، خدا را مشاهده مي‏كند. اين يك درك و ديدن و علم و قرب ديگري است. كساني كه اين گونه شوند، آن وقت خدا اين عنايت را به آن‏ها مي‏فرمايد كه هر چه بخواهند بهشان مي‏دهد. مقرب يعني چه؟ يعني طوري شده كه هر چه بخواهد به او مي‏دهند. اما طبق اين تفسير، يعني واقعاً وجودش به وجود خدا نزديك شده است. خدا را با قلبش مشاهده مي‏كند و خودش را در آغوش خدا مي‏بيند. وقتي چنين حالتي پيدا شود خدا مي‏گويد: «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ10»؛ تنها اينها نيستند كه خدا را دوست دارند بلكه در ابتدا خدا آن‏ها را دوست دارد. اين قرب حقيقي است. يك‏؛ حقيقتي است كه انسان واجد آن مي‏شود. قرب هم داراي مراتب است. وقتي مي‏گويد: «يتقرب إليّ بالنوافل»، من و شما كه نافله مي‏خوانيم، يك مرتبه قرب مي‏شود، اما علي‏(ع) كه نافله مي‏خواند قربش بيشتر از من و شما بود، نبود؟ پس به يقين قرب مراتب دارد و آن كه حقيقتش را نمي‏دانم اين است كه رؤيت هم مراتب دارد. حقايقِ ايمان در همه يكسان نيست. همه‏ي مؤمنين با حقيقت ايمانشان مي‏توانند خدا را ببينند، اما اين ايمان در بندگان تفاوت دارد. حقيقت اميرالمؤمنين‏(ع) چنان بود كه، «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً11». پس احتمالاً مشاهده و رؤيت هم مراتب دارد. يك مرتبه‏اش اين است كه: «فَلَمَّا تَجَلَّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي‏؛ صَعِقاً12». آن جلوه وقتي پيدا بشود، هيچ موجودي تابِ ديدنش را ندارد. لااقل موجودِ اين جهاني تابِ تحملش را ندارد. اين حقيقتي است كه ما نمي‏فهميم چيست. يعني چه خدا براي كوه تجلّي كرد و كوه از هم متلاشي شد؟! نمي‏توانيم بفهميم، اما بايد بدانيم كه اين يك حقيقت است.


1. زمر / 3.

2. إرشادالقلوب، ج 1، ص 91، الباب الثاني و العشرون في فضل صلاة الليل.

3. آل‏عمران / 169.

4. قمر / 55.

5. تحريم / 11.

6. ق / 16.

7. واقعه / 11.

8. انعام / 124.

9. الكافي، ج 1، ص 97، باب في إبطال الرؤية، روايت 6.

10. مائده / 54.

11. غررالحكم، ص 119، باب فضائله(ع)، روايت 2086.

12. اعراف / 143.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org