قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول3.1 مگابایت
قسمت دوم2.83 مگابایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

راز و نياز

«ولايت و شرايط آن»

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 16/08/86 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

معناي ولايت

در مناجات محبين مي‏خوانيم:«؛ إلهي فَاجْعَلْنا مِمَّن اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ، وَوِلايَتِكَ، وَأخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ.»
خدايا من را از كساني قرار بده كه آنها را براي قرب و ولايت خودت انتخاب كردي. ولايت يعني چه؟ آيا يك معناي واحد مشخص يا معاني متعددي دارد؟ و اينجا منظور چيست؟
مقدمه‏اي كه قبلاً هم عرض كرده‏ام اين است كه معمولاً مفاهيم غير مادّي ابتدا از يك ريشه‏ي محسوس و مادي گرفته شده، سپس در آن تجريد و توسعه‏اي انجام گرفته، و به صورت مشترك لفظي، حقيقت و مجاز، كنايه يا استعاره و... به كار مي‏رود. بسياري از الفاظ داريم كه هم در مورد خداي متعال به كار مي‏رود و هم درباره‏ي ديگران؛ گاهي فقط درباره‏ي امور حسي و مادي به كار مي‏رود و گاهي درباره‏ي خداي متعال. اين چگونه است و ما چه طور بين معناهايش فرق بگذاريم؟ معنايي كه در مورد خدا به كار مي‏رود، در مقابل يك جسم پست، احيانا چه جهت اشتراكي دارد؟ خوب است اين نكته را هميشه توجه داشته باشيم كه انسان ابتدا توجهش به امور مادي جلب مي‏شود و الفاظي را كه وضع كرده، براي امور مادي وضع كرده است. بعد وقتي به مناسبت‏هايي توجه پيدا مي‏كند كه غير از اين امور مادي چيزهاي ديگري هم هست، از همين الفاظي كه براي امور مادي وضع كرده استفاده مي‏كند و با يك تصرفات و تغييراتي، در آن امور غيرمادي هم كار مي‏برد؛ و ظاهرا راهي غير از اين هم وجود ندارد. براي مثال «اللّه»؛ را فرض كنيد؛ اگر معاني خاصي داشته باشد، چطور مي‏توانيم بگوييم «اللّه»؛ يعني چه؟ مخصوصا اگر عَلَم باشد. چه گونه معلوم كنيم كه اين لفظ براي چه وضع شده است؟! در مورد قرب هم همين حرف را عرض كردم كه قرب ابتداءً در امور حسي گفته مي‏شود؛ دو جسم كه به هم نزديك هستند مي‏گوييم قريب. اما مفهوم و معناي قرب انسان به خدا را از همان جا بايد گرفت، دستكاري كرد و توسعه داد، تا در مورد قرب انسان به خدا هم قابل استعمال باشد. اين هنري است كه ذهن انسان دارد. شايد يكي از معاني «عَلَّمَهُ الْبَيانَ»؛ هم همين باشد. خدا به انسان ياد داده از الفاظي كه معاني حسي دارد، چه طور در معاني غير حسي استفاده كند.

ولايت، قوام تشيّع

كلمه‏ي ولايت هم كلمه‏اي است كه وقتي شما به لغت مراجعه مي‏كنيد چندين معنا برايش ذكر مي‏كنند. گاهي «ولي»؛ يعني «حبيب»، گاهي يعني «ناصر»؛ و گاهي «ولي»؛ يعني كسي كه متصدي يك كاري است، و معاني مختلف ديگر. تشيع، قوامش به ولايت است؛ «وَ ما نُودي أَحَدٌ كَما نُودي بِالْوِلايَة.»؛ بزرگاني فرموده‏اند كه اصل كلمه و ماده‏ي «ولي»، در مورد دو چيزي به كار مي‏رود كه در كنار هم قرار بگيرند و غيري بين آنها واسطه نشود و يك نوع ترتيبي بين آن‏ها لحاظ شود كه بتواند يكي در ديگري اثري بگذارد. گويا مفهوم ولي سه ركن دارد كه گاهي فقط به يكي يا دوتاي آن توجه مي‏شود، در حالي كه اين سه تا مقوم معناي ولايت است. در قرآن داريم: «قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّارِ1»، «يَلُونَ»؛ از همين ماده‏ي «وَلَي»؛ است. يعني ابتدا با آن كساني از كفار كه به شما نزديك هستند بجنگيد. بعد سراغ ديگران برويد. آن وقت از اينجا در معنويات و اعتباريات اين رابطه را در نظر گرفتند كه اگر دو موجود با هم آنچنان ارتباطي داشته باشند كه بيگانه‏اي بين آنها واسطه نشود و يكي بتواند در ديگري به نحوي تصرّف كند، يا تغييري در آن ايجاد كند؛ تعبير «وَلَي»؛ را به كار بردند. دو انسان كه آنچنان ارتباط روحي نزديكي با هم دارند كه گويا روح‏هايشان به هم چسبيده و واسطه‏اي بين آن‏ها نيست، دلشان به هم راه دارد و ارتباط بين آنها طوري است كه مي‏تواند يكي در ديگري اثر بگذارد، يا هر دو در هم اثر بگذارند، مي‏گويند رابطه‏ي ولايت بين آنها است.
خداي متعال به همه‏ي مخلوقات و به خصوص انسان‏ها، نزديك است؛ «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ2.»؛ اين نزديكي از آن جهت كه خدا تصرّف يا كاري را براي كسي انجام مي‏دهد و متصدي كارهايش مي‏شود، مي‏شود ولايت الله؛ «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ3.»؛ خدا به همه نزديك است، اما «ولي»؛ همه نيست، فقط ولايت انسانهايي را مي‏پذيرد كه صلاحيت و لياقتش را داشته باشند. وقتي اين‏ها ولي خدا شدند، خدا هم ولي آنهاست. رابطه طرفيني است. مي‏گوييم «أشْهَدُ اَنَّ عَليا وَلِي اللّه.»؛ در دعايي كه براي ولي‏عصر(عج) مي‏كنيم اول دعا مي‏كنيم كه خدايا «ولي»؛ امام عصر باش «كن لوليك... ولياً و حافظا». اين مسئله‏ي مهمي است كه انسان از خدا بخواهد كه خدا نسبت به امام زمان ولايت داشته باشد. آنچنان خدا به بعضي از بندگان نزديك است كه آن‏ها براي كارشان احتياج به هيچ كس ديگر ندارند، مشكلشان را فقط خدا حل مي‏كند. منتها خدا ضمانت نكرده كه براي همه‏ي بندگانش تدبيري كند كه هميشه به نفع آنها تمام شود. در سوره‏ي محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمكلمه‏ي مولا هم از همين ماده است و در همين معني به كار مي‏رود؛ «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَوْلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلي لَهُمْ4؛ »در مورد كافرين مي‏فرمايد: «لا مَوْلي لَهُمْ.»؛ هر كس ايمانش قوي‏تر است ولايت خدا نسبت به او قوي‏تر است، ولي بدون ايمان نمي‏شود!
يك ولايت هم در امور اجتماعي است كه به معناي والي و متولّي امر بودن است. متولّي هم از همين ماده است. يعني كسي كه متصدي كار است، متولي وقف يعني كسي كه بيشترين رابطه را با وقف دارد و كارهاي آن را اصلاح مي‏كند. شهر يك فرماندار مي‏خواهد اما مردم كه فرماندارِ فرماندار نيستند. در اينجا ولايت يك طرفه است. اين ولايت امر حقيقي نيست. يك مقام اجتماعي اعتباري است، چون قابل عزل و نصب است.

ولايت تكويني حقيقي

پس يك نوع ولايتي داريم كه صد در صد يك امر حقيقي تكويني است؛ «هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ5.»؛ اين يعني تصرف تكويني و مديريت تكويني عالم. تصرفاتي كه در مخلوقات و در اصل وجود مي‏شود، ولايت تكويني الهي است؛ تا برسد به كارهاي خارق‏العاده‏اي كه ما بيشتر اين‏ها را به خدا نسبت مي‏دهيم. بقيه‏ي كارها را كار خود و ديگران مي‏دانيم كه اسباب عادي است. ولي حقيقتا همه‏ي كارها كار خداست. تا اراده‏ي او نباشد هيچ كاري انجام نمي‏شود؛ «و ما تَشاونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ6.»؛ و در حالي كه او خواسته است كه ما داراي اراده و اختيار باشيم، خدا متصدي كار مؤمنين مي‏شود و كارهايشان را اصلاح مي‏كند تا به جايي مي‏رسد كه: «حتي... كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش بها7». در دعاي عرفه مي‏خوانيم: «إِلهي أَغْنِني بِتَدْبيرِكَ عَنْ تَدْبيري، وَ بِاخْتيارِكَ عَنْ إِخْتياري»؛ خدايا تو با تدبير خودت من را از تدبير خودم مستغني كن! خداي تعالي مي‏فرمايد: «فَاتَّخِذْه وَكيلاً؛8»؛ او را وكيل قرار بده، آن وقت برايت كار انجام مي‏دهد. اصل توكل هم همين است.

ولايت اجتماعي تشريعي

يكي هم ولايت اجتماعي است. شايد منظور ولايت در آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُوتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ9؛ »ولايت تكويني نيست بلكه ولايت اجتماعي است. مخصوصا اگر آيات بعدش را هم بخوانيد صحبت اين است كه بعضي از مسلمان‏ها سعي مي‏كردند با كفّار ارتباط برقرار كنند. مي‏فرمايد: «لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً... اولياء10»؛ آن‏هايي را كه دين شما را بازيچه قرار دادند، اولياء خود قرار ندهيد. اين يك نوع شرك است، اينها به درد شما نمي‏خورند، اگر مي‏خواهيد با كسي ارتباط پيدا كنيد كه كمكتان كند؛ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا.»؛ بايد از اين‏ها اطاعت كنيد. حالا ممكن است معناي باطني‏اش هم غير از ولايت ظاهري چيز ديگري هم باشد، اما احتمالاً اينجا در مقام جعل ولايت تشريعي براي پيغمبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه‏ي اطهار عليهم‏السلاماست.

ولايت قلبي انتزاعي

يك نوع ولايتي هم كه اشاره كردم يك ارتباط روحي و قلبي است كه يك موجود با موجود ديگر دارد، كه يك امر حقيقي است و قراردادي نيست. اگر كسي رفيق صميمي ديگري باشد، مگر با قرارداد مشخص مي‏شود؟! بايد بينشان يك رابطه‏ي قلبي باشد. اين امر به يك معنا تكويني و حقيقي است. چون روحي است و روح هم حقيقتي دارد. تحولات و تكاملات روح هم حقيقي است. لازمه‏ي اين نوع ولايت، محبت است. منتها رعايت آن محبت لوازمي دارد كه با در نظر گرفتن مجموع آن‏ها مفهوم ولايت را انتزاع مي‏كنيم. در اين جا چند جهت واقعي را در نظر مي‏گيريم و يك مفهوم از نتيجه‏ي آن‏ها انتزاع مي‏كنيم. در اينجا ولايت يك مفهوم انتزاعي مي‏شود، نه حقيقي است و نه اعتباري. «ولي»؛ به اين معنا، گاهي در جايي به كار مي‏رود كه كسي به ديگري كمك مي‏كند و به معني «ناصر»؛ است. در قرآن آيات زيادي است كه «ولي»؛ و «نصير»؛ را در كنار هم ذكر مي‏كند، زيرا بين اين دو مفهوم قرابت هست. مفهوم ولايت، گاهي به معناي محبت و گاهي به معناي نصرت به كار مي‏رود. حالا كدام حقيقت است و كدام مجاز، در مقام بيان اين نيستيم، اما چنين رابطه و چنين تحولاتي كه در مفهوم لحاظ شده از آن ارتباط نزديكي كه بين دو چيز هست، شروع مي‏شود، تا لوازم آن مثل محبت داشتن به او، متصدي كارش شدن، اقدام براي اصلاح كارهايش و ... حال بر مي‏گرديم به مناجات محبين.
در عبارت اول اين دعا ولايت يعني چه؟ اولا از اينكه قرب و ولايت در كنار هم ذكر شده معلوم مي‏شود بين قرب و ولايت، قرابتي هست. همان نكته كه در اصل معناي ولايت گفتيم كه دو چيز در ارتباط با هم طوري قرار بگيرند كه بيگانه‏اي بينشان واسطه نشود. اگر طوري باشد كه كسي كه نااهل است واسطه شود، اين رابطه قطع يا ضعيف مي‏شود. پس لازمه‏ي ولايت قرب است، اما ولايت عين قرب نيست. نه از آن جهتي كه واسطه ندارد مي‏گويند ولايت، بلكه از آن جهتي كه واسطه‏اي ندارد كه برايش مانع انجام كار بشود. اين حيثيت تأثير هم در مفهوم ولايت لحاظ شده است. اكنون مفهوم ولايت در اين دعا كه ما را از كساني قرار بده كه براي ولايتت انتخاب كردي چيست؟ اين همان ولايتي است كه مخصوص كساني است كه ايمان بياورند و اطاعت خدا كنند و از خدا بخواهند كه متصدي كارهايشان شود. آيا اگر كسي كارهاي خدا و سنت‏هاي او را نپسندد، كارهايش را به خدا واگذار مي‏كند؟! گاهي خداوند به دليل مصالح و تقديرات مختلفي، بلا بر انسان نازل مي‏كند، انسان را امتحان مي‏كند كه آن هم سختي و گرفتاري دارد؛ بعضي‏ها خوششان نمي‏آيد و دلشان مي‏خواهد يك زندگي آرام و بي‏دغدغه‏اي داشته باشند؛ قرآن مي‏فرمايد: «أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ؟ * وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ11.»؛ اين سنت خداست. براي هر كه مي‏خواهد وسعت مي‏دهد و براي بعضي‏ها هم تنگي روزي مي‏دهد. چه كسي حاضر مي‏شود كارش را به خدا واگذارد؟! آن كه همه‏ي كارهاي خدا را بپسندد؛ يعني به قضاي الهي راضي باشد. اما اگر بگويد: خدايا من تو را وكيل قرار مي‏دهم كه كارها را درست كني؛ اما اگر آن گونه عمل كني قبول ندارم! پس او را وكيل قرار نداده‏اي چرا كه لازمه‏ي توكل اين است كه انسان كار آن وكيل را بپذيرد و سنتش را بداند.

ولايت و محبت

كسي كه فهميد خدا خيرش را مي‏خواهد، آيا مي‏شود او را دوست نداشته باشد؟! پس لازمه‏ي ولايت، محبت هم هست، اما نه فقط محبت خشك و خالي! بلكه محبتي كه انسان تمام امورش را به طرف واگذار كند و بگويد: هر چه تو مي‏گويي. همانطور در ولايت‏هاي اعتباري؛ «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا.»؛ وقتي ما علي را «ولي»؛ قرار داديم، اگر يك جا حكم كرد و حدي را خواست اجرا كند و يا خواست در قضاوت به ضرر ما حكم كند بايد راضي باشيم و بگوييم: حكم، آنچه تو مي‏فرمايي! اما اگر آدم حاضر نشد قبول كند، مي‏گويد: علي خيلي خوب است، اما وقتي بيت‏المال را مساوي تقسيم مي‏كند سهم فقير و غني را يك جور مي‏دهد، سهم برده و آقا را يك جور مي‏دهد؛ در اين جا معاويه بهتر است! چون معاويه رعايت شؤونات افراد را مي‏كند، شؤونات افراد را بايد رعايت كرد! علي مي‏گويد: من شؤونات سرم نمي‏شود و حكم خدا را يكسان اجرا مي‏كند! ما اگر كسي پستي دارد و جايي تخلفي كرده، دزدي كرده، خيانت كرده؛ خيلي هنر كنيم عزلش مي‏كنيم و يك پست بالاتر به او مي‏دهيم؛ زيرا بايد شؤوناتش حفظ شود! اما خدا شؤونات را رعايت نمي‏كند؟! يك كسي كه تخلف مي‏كند خدا مي‏گويد: جلوي مردم تازيانه‏اش بزنيد؛ «وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُومِنِينَ12»، «وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ.»؛ اينجا مصلحت اجتماعي اقتضا مي‏كند در ملأ عام مجازات شود تا هم مجرم ديگر مرتكب جرم نشود و هم ديگران عبرت بگيرند. مي‏گويند: نه آقا، اين پسر فلاني است، آبروي فلان كس مي‏ريزد، آبروي اسلام مي‏ريزد! خير، آبروي اسلام به اين مي‏ريزد كه حكمش را اجرا نكنيد. «علي»؛ آن گونه مي‏گويد، اما ما نمي‏پسنديم! آن وقت ما ولايت داريم؟!

ولايت از زبان ولايت

ببينيم خود ائمه‏ي اطهار عليهم‏السلام در مورد ولايتشان چه فرموده‏اند. صرف سينه زدن و علي، علي، گفتن كه ولايت نمي‏شود. در آن حديث معروف، امام صادق عليه‏السلامبه عبدالله بن جندب كه يكي از اصحاب خاصشان است فرمودند: «بَلغْ مَعاشِرَ شيعَتِنا»؛ به همه‏ي شيعيان ما اين پيام را برسان، «وَ قُلْ لَهُمْ لاتَذْهَبَنَّ بِكُم الْمَذاهِبُ»؛ به شيعيان ما بگو بيخود گول اين حرفهاي مختلف را نخوريد. اين طرف و آن طرف نرويد و فريب نخوريد. «فَوَالّلهِ لاتُنالُ وِلايَتُنا إَلاّ بِالْوَرَعِ وَ الاْءِجْتِهاد13؛ »پس به خدا اگر به ولايت ما مي‏خواهيد برسيد، بايد گناهان را ترك كنيد و وظايفتان را هم هميشه عمل كنيد. يك چيزي هم اضافه كرده كه مشكلتر است: «وَ مُواساةِ الاْءِخْوانِ فِي اللّهِ »اگر مي‏خواهيد ولايت ما را داشته باشيد بايد احساس همدردي و همياري نسبت به ساير برادران ديني داشته باشيد. هر خيري براي خودتان مي‏خواهيد براي ديگران هم بخواهيد. آنهايي كه خودگزين هستند و فكر منافع شخصي خود هستند، به حكم اين فرمايش امام صادق عليه‏السلام و قسم ايشان، اهل ولايت اهلبيت و شيعه‏ي اهلبيت نيستند. يك حديث هم امام باقر عليه‏السلامبه جابر بن يزيد جعفي فرمودند: «وَ أعْلَمْ بأَنَّكَ لاتَكُونُ لَنا وَليّا حَتّي لَوْ إجْتَمَعَ عَلَيْكَ أَهْلُ مِصْرِكَ وَ قالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ سُوءٌ لَمْ‏يَحْزُنْكَ ذلِكَ، وَ لَوْ قالُوا إِنَّكَ رَجُلٌ صالِحٌ لَمْ‏يَسُرَّكَ ذلِكَ»؛ جابر! تو ولي ما و اهل ولايت ما نخواهي بود، مگر اينكه اگر در آن شهري كه زندگي مي‏كني، همه‏ي مردم شهر جمع شدند و به تو فحش دادند، ناراحت و غصّه دار نشوي! نمي‏گويد جوابشان را نده، نه، اصلا تحت تأثير قرار نگير! و نيز اگر همه جمع شدند و از تو تعريف كردند و گفتند: زنده باد جابر، خوشحال نشوي! «وَ لكِنْ إِعْرِضْ نَفْسَكَ عَلي كِتابِ اللّه؛14؛ »بلكه خودت را بر قرآن عرضه كن، ببين آن جوري كه قرآن مي‏گويد هستي يا نه؟! اگر هستي بدان كه اهل ولايتي ولو همه‏ي مردم به تو فحش بدهند و اگر آن طور نيستي، اگر همه‏ي مردم بگويند جان ما فداي تو، بدان كه تو اهل ولايت نيستي. به هر حال منظور از آن ولايتي كه در اين مناجات و امثالش خواسته شده اين است كه انسان به گونه‏اي شود كه عملاً مثل ميّت در دست غسّال، نسبت به تدبيرهاي خدا راضي باشد و كارش را به او واگذار كند.


1. توبه / 123.

2. ق / 16.

3. بقره / 257.

4. محمد / 11.

5. كهف / 44.

6. انسان / 30.

7- إرشادالقلوب، ج 1، ص 91، الباب الثاني و العشرون في فضل صلاة الليل.

8. مزمل، 9.

9. مائده / 55.

10. مائده / 57.

11. عنكبوت / 2-3.

12. نور / 2.

13. تحف العقول، ص303.

14. همان، ص284.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org