قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول2.13 مگابایت
قسمت دوم2 مگابایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

راز و نياز

«؛ آثار شکر»

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 18/07/86 مطابق با بيست و هشتم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

نعمت ايمان

«إلهي تَصاغَرَ عِنْدَ تَعاظُمِ آلائِكَ شُكْرِي، وَتضائَلَ في جَنْبِ إكْرامِكَ إيَّايَ ثَنائي وَنَشْرِي»، در اين فراز توجه مي‏كنيم به اينكه شكر انسان نسبت به نعمت‏هاي بيكران الهي خيلي حقير و ناچيز است. هر قدر كه اين شكر از نظر كميت زياد و از نظر كيفيت عالي باشد، در مقابل نعمت‏هاي عظيم الهي چيزي به حساب نمي‏آيد. اين مناجات سپس روي بعضي از نعمت‏هاي مخصوص تكيه مي‏كند. ما معمولاً وقتي ياد نعمت‏هاي خدا مي‏افتيم، همين نعمت‏هاي مادي و دنيوي منظورمان است؛ خوردني‏ها، آشاميدني‏ها، موقعيت اجتماعي و چيزهايي از اين قبيل. اما از نعمت‏هاي معنوي غافليم كه خيلي ارزشمندتر از اين‏ها است. عبارت اين است: «جَلَّلَتْني نِعَمُكَ مِنْ أنْوارِ الإِيمانِ حُلَلاً»، جمله‏هاي بسيار زيباي ادبي است و داراي تشبيهات و استعارات بسيار لطيف. ترجمه‏اش اين است كه پروردگارا نعمت‏هاي تو آنقدر زياد است كه اين نعمت‏ها جامه‏هاي زيبايي از نور ايمان بر قامت من پوشانده است. نمي‏فرمايد كه اينها باعث حيات و التذاذ و برطرف شدن نيازهاي مادي من شده است، مي‏گويد نعمت‏هاي تو آنچنان زياد است كه از انوار ايمان جامه‏هاي زيبايي بر تن من پوشانده. «وَضَرَبَتْ عَلَيَّ لَطائِفُ بِرِّكَ مِنَ الْعِزِّ كلَلاً»؛ و آن احسان‏هاي لطيف تو باعث اين شده كه گلهايي بر سر من بزند. شايد عين تعبيري باشد كه ما در فارسي مي‏گوييم «چه گلي به سر فلاني زده‏اي. وقتي به كسي احترام مي‏كنند مي‏گويند «گل به سرش زدند». پيشترها وقتي هودجي درست مي‏كردند، بالاي هودج منگوله‏اي از گل مي‏زدند كه زيبا بشود، اين را مي‏گويند «كلّه»؛ و جمعش مي‏شود كلَل. گاهي به تاج هم اطلاق مي‏شود. در فراز بعدي دو تعبير ديگر هم شبيه اين هست؛ گردن آويزهايي بر گردن من آويخته و زيورآلاتي بر گردن من كه اينها ديگر ثابت است و از بين نمي‏رود. از ميان همه‏ي نعمت‏ها كرامت‏هاي الهي و چيزهايي كه موجب ايمان و عزت الهي مي‏شود تكيه فرموده است.

صور باطني اعمال

ابتدا شايد به نظر برسد كه تعبيرات نور ايمان، كه بر گردن مي‏اندازند و طوقي از زينت‏آلات كه بر گردن شخص مي‏بندند، صرفاً ادبي، استعاري يا كنايي و براي زيبايي است، ولي احتمال دارد كه مطلب، فوق اينها باشد. اين احتمال مبتني بر اين مسئله است كه ما اجمالاً مي‏دانيم به حسب نظر قرآن كريم و روايات كه با مسائل ديگري هم تأييد مي‏شود؛ غير از اين صورت‏هايي كه ما در عالم با اين چشم ظاهري مي‏بينيم، اشياء صورتهايي باطني هم دارند. چيزهايي است كه خيلي ما در ظاهر زيبا مي‏بينيم اما صورت باطني‏اش زيبا نيست، و برعكس، بعضي چيزها هست كه در اينجا ما تاريك مي‏بينيم اما آنها كه چشم باطني دارند نوراني مي‏بينند. نمونه‏هايي در آيات و روايات داريم و براي همه‏ي اينها تأويلاتي كرده‏اند كه اينها يك نوع تشبيه است؛ ولي وقتي انسان خوب ملاحظه مي‏كند مي‏بيند بيش از تشبيه است.
در موردِ دو گناه، قرآن كريم مي‏فرمايد كساني كه اين گناهها را مرتكب شوند و در ازايش چيزي بخورند، در شكمشان آتش مي‏رويد. يكي در مورد اموال ايتام است، كسي كه مال يتيم را مي‏خورد؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِـمْ ؛ ناراً1». يكي هم در مورد كساني كه حقايق دين را به خاطر منافع دنيوي كتمان مي‏كنند؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ2»؛ حالا من مؤيداتش را نمي‏خواهم عرض كنم كه كساني ادعا مي‏كنند ديده‏اند. من فقط به قرآن تمسك مي‏كنم و به داستان‏ها و مكاشفات كاري ندارم. در مورد غيبت هم مي‏فرمايد: «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً.3»
از آن طرف ما در رواياتي داريم كه بخصوص در شب اول قبر و در عالم برزخ، بعضي از كارهايي كه ما در دنيا انجام داده‏ايم متناسب با عمل، به صورت‏هاي خوب يا زشتي ظاهر مي‏شوند. مثلاً در شب اول قبر بعد از اينكه همه گذاشتند و رفتند، در حالي كه ديگر كسي با او انسي نمي‏گيرد، مؤمن مي‏بيند صورت زيبايي ظاهر مي‏شود كه با او انس مي‏گيرد. بسيار اين صورت زيباست كه از تماشاي آن سير نمي‏شود، مي‏پرسد تو كيستي؟ مي‏گويد من نماز تو هستم. نماز يك حركاتي است كه ما انجام مي‏دهيم. اما به حسب روايات در عالم برزخ به صورت شخص زيبايي ظاهر مي‏شود كه ميت با او انس مي‏گيرد. حالا چطور اين حركات به صورت شخصي در مي‏آيد؟ يك نظامي غير از نظام اين عالم است. بعضي‏ها مي‏گويند كه اين تجسم اعمال از قبيل تبديل انرژي به ماده و ماده به انرژي است! خير، اين نظام ديگري است. رابطه‏ي اين عالم با عالم ملكوت، يا عالم دنيا با برزخ و قيامت، رابطه‏ي ماده و انرژي نيست. تبديل ماده و انرژي مخصوص عالم ماده است.

نور قرآن

باز روايات متعددي داريم كه خانه‏هايي كه در آن قرآن تلاوت مي‏شود، براي فرشتگان آسمان مثل ستارگان مي‏درخشد. مي‏فرمايد همانطور كه وقتي شما ستارگان آسمان را مي‏بينيد، لذت مي‏بريد و براي شما زيبايي دارد، فرشتگان آسمان هم وقتي به زمين نگاه مي‏كنند خانه‏هايي كه در آن قرآن تلاوت مي‏شود مثل ستاره براي آنها مي‏درخشد و از تماشايش لذت مي‏برند. حالا شايد غير از قرائت قرآن، فهميدن قرآن و تفسير قرآن هم همين حال را داشته باشد، و شايد بالاتر. بنده يك وقتي كه اين روايت يادم آمد گفتم: حتماً درس تفسير آيت الله جوادي، يكي از آن چراغ‏هاي درخشاني است كه فرشتگان بسيار از آن لذت مي‏برند. خدا ان‌شاءالله بر توفيقات ايشان بيفزايد و به ديگران هم توفيق بدهد كه به درس قرآن و فهم آن اهميت بدهند. هيچ وقت بنا ندارم به داستان و خواب و مكاشفه و اين‏ها تمسك كنم، ولي يك قضيه‏اي كه يقيني است و هنوز هستند كساني كه خودشان ديده‏اند، داستان مرحوم كربلايي كاظم _‌رضي الله عنه‌_ است. نقل موثق و قطعي است كه مرحوم آقاي حاج آقا مرتضي حائري _‌رحمة الله عليه‌_ نقل مي‏كنند كه كتاب جواهر را گذاشتيم جلوي كربلايي كاظم، گفتيم: چه مي‏بيني، مي‏تواني بخواني؟ نتوانست بخواند چون بي‏سواد بود. بعضي جاهايش را دست گذاشت گفت اين جاها نوراني است، نگاه كرديم ديديم بله، قرآن است. بالاتر از اين داستان را حضرت آيت الله خزعلي نقل فرمودند كه يك شخصي روي كاغذ يك «واو»؛ نوشت، و يك «واو»؛ هم به قصد يك آيه قرآن نوشت. گفت آن «واو»؛ بالايي نوراني است، اما «واو»؛ پاييني نيست. آن «واوي»؛ كه به قصد قرآن نوشته بود نور داشت. حالا اين قصد، چه تأثيري دارد و اين نور از كجا به وجود مي‏آيد، اسراري دارد كه ما سر در نمي‏آوريم! اما خوب هم نيست كه انسان هر چه را نمي‏فهمد بگويد دروغ است! مخصوصاً وقتي آيه و روايت دارد يا بزرگان تأكيد و تصريح مي‏كنند.

نور ايمان

به هر حال، اين تعبيري كه در اينجا آمده، بيش از يك تعبير ادبي و شايد اشاره به يك حقيقت معنوي باشد، كه واقعاً ايمان يك نوري براي مؤمن ايجاد مي‏كند. ما آدم مؤمن و كافر را يك جور مي‏بينيم. گاهي كافر هم خيلي تميزتر و اتوكشيده‏تر، اما كساني هستند كه آن كافر را سياه مي‏بينند و مؤمن را هر قدر هم ظاهر آراسته‏اي نداشته باشد، نوراني و زيبا مي‏بينند. اين است كه فقط روي اين‏ها تأكيد مي‏فرمايد و مي‏گويد: چطور نعمت‏هاي تو را شكر كنم در حالي كه نعمت‏هاي تو باعث شده كه جامه‏هايي از نور ايمان بر اندام من بپوشاند. و همين طور است زينت‏ها و گردن آويزهايي كه به گردن مؤمن مي‏اندازند. در قرآن هم داريم كه بهشتيان، دستبند و گردنبند دارند،؛ «حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ4»؛ دستبندهايي از نقره دارند. حالا خيال مي‏كنيم نقره‏اش همين نقره است، مي‏گوييم نقره كه چيزي نيست اقلاً مي‏گفت طلا! قرآن مي‏گويد: چنين نعمت‏هايي كه به اهل بهشت داده مي‏شود، همان اعمالي است كه انجام داده‏اند و به آن‏ها برگردانده مي‏شود. معني‏اش اين است كه بعضي از اعمالي كه ما انجام داده‏ايم در آن عالم به صورت زينت آلات ظاهر مي‏شود. اگر بد هم باشد همان عذاب‏هاي جهنمي است. «هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ5»؛ آنهايي كه پول‏هايشان را نگه مي‏دارند و حقوق شرعي‏شان را نمي‏دهند در حالي كه در كنارشان فقرا در فشارند و آنها را براي خودشان گنج مي‏كنند، روز قيامت «تُكْوي بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ»؛ پيشاني‏ها و پهلوهايشان را با اين طلاها داغ حضرت مي‏كنند. بعد از اين كه ذكر مي‏كند تو اين همه نعمت به من دادي و از اين انوار ايمان جامه‏هايي بر اندام من پوشاندي و من را به اين زيورها مزين كردي، مي‏گويد آن وقت من با شكر خودم چطور مي‏توانم در مقابل اينها پاسخ بدهم و جبران كنم؟
«فَآلائُكَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسانِي عَنْ إحْصائِها»؛ نعمت‏هاي تو آنقدر فراوان است كه زبان من عاجز ضعيف است از شمارش آن. نه زبان من توانِ اين دارد كه شماره كنم و نه فهمِ و ذهنِ من گنجايشِ تصور اين‏ها را دارد؛ «وَنَعْماؤُكَ كَثيرَةٌ قَصُرَ فَهْمِي عَن إدْراكِها». اين دو تا معنا مي‏تواند داشته باشد، يكي يعني ذهنم نمي‏تواند كثرت نعمت‏هاي تو را تصور كند. يك معناي ديگر هم مي‏تواند داشته باشد و آن اين كه يكي از عللي كه ما نمي‏توانيم شكر خدا را به جا بياوريم اين است كه بسياري از نعمت‏هاست كه از وجودش خبر نداريم و نمي‏فهميم كه چنين نعمتي به ما داده شده است.

تسلسل در شكر

«فَكَيْفَ لِي بِتَحْصِيلِ الشُّكْرِ، وَشُكْرِي إيَّاكَ يَفْتَقِرُ إلَي شُكْر». اين مضموني است كه در چندي از دعاها و مناجات‏ها هم ذكر شده است. در دعاي عرفه و در دعاي بعد از زيارت حضرت رضا(ع) هم هست كه مي‏گويد: من چطور مي‏توانم شكر تو را به جا بياورم در حالي كه وقتي بخواهم بگويم «الحمد للّه»، همين؛ «الحمد للّه»؛ را بايد با چيزي بگويم كه خودش نعمت توست و توفيق اين كه من اين لفظ را ادا كنم را نيز تو بايد بدهي. توان اين كه من بخواهم اين را ادا كنم باز از توست. پس همين گفتن «الحمد للّه»؛ باز يك نعمتي مي‏شود كه براي اين نعمت بايد شكر كرد. «الحمد للّه»؛ كه خدا به من توفيق داد بگويم «الحمد للّه». وقتي گفتم «الحمد للّه»؛ كه توفيق داشتم كه بگويم «الحمد للّه»! يك بار ديگر هم گفتم «الحمد للّه». آن هم باز نعمت ديگري است از خدا و آن هم باز احتياج به شكري دارد. تسلسل لازم مي‏آيد و هيچ وقت به جايي منتهي نمي‏شود! «فَكَيْفَ لِي بِتَحْصِيلِ الشُّكْرِ، وَشُكْرِي إيَّاكَ يَفْتَقِرُ إلَي شُكْر»؛ چطور مي‏توانم شكر تو را به جا بياورم، در حالي كه هر شكري كنم، خود آن شكر كردن يك نعمتي است كه احتياج به شكر ديگري دارد. پس ما قدرتِ اداء شكر يك نعمت خدا را هم نداريم، چه رسد به ميليون‏ها و ميلياردها نعمتي كه ما را احاطه كرده است، و نعمت‏هايي كه نمي‏دانيم، و نعمت‏هايي كه جنبه‏ي سلبي دارد و دفع بلاست.
«فَكُلّما قُلْتُ لَكَ الحَمْدُ وَجَبَ عَلَيَّ لِذلِكَ أنْ أقُولُ لَكَ الْحَمْدُ»؛ هر وقت بگويم؛ «لَكَ الحَمْدُ»، براي همين گفتن، يك بار ديگر بايد بگويم «لك الحمد». اگر اينجور شد پس ما حتي قدرتِ اداء شكر يك نعمت هم نداريم، پس چه مي‏گوييم؟
اين يك سنت قطعي الهي است كه «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ6»؛ اگر شكر نعمت به جا بياوريد، قطعاً زياد خواهد شد، و اگر كفران كنيد، عذاب شديدي در انتظار شماست. ما كه نمي‏توانيم شكر خدا را به جا بياوريم، پس كفران نعمت مي‏كنيم و مستحق عذابيم؟ آيا مأيوس باشيم؟ آيا بايد مؤاخذه بشويم؟

اتمام نعمت، دفع نقمت

به خاطر همين دست به دعا بر مي‏داريم و مي‏گوييم: از ما كه ساخته نيست، اما تو آنقدر لطف داري كه علاوه بر اين نعمت‏هايي كه به من دادي، با شكر آن‏ها باز همين نعمت‏ها را هر كدام ناقص است كامل مي‏كني، و آنچه احتياج به افزايش دارد بر آنها. «إلهي فَكَما غَذَّيْتَنا بِلُطْفِكَ، وَرَبَّيْتَنا بِصُنْعِكَ، فَتَمِّمْ عَلَيْنا سَوابِغَ النِّعَمِ، وَادْفَعْ عَنّا مَكارِهَ النِّقَمِ»؛ خدايا تو ما را با نعمت‏هايت پروراندي و تغذيه كردي، اين وجودي كه دارم سراپا پر نعمت‏هاي توست، اگر نبود من باقي نمي‏ماندم و به وجود نمي‏آمدم و بعد از وجود آمدن حياتم ادامه پيدا نمي‏كرد. بر اساس اين كه لطف تو اينقدر زياد است و مرا از نعمت‏هاي خودت سرشار كردي؛ از تو درخواست مي‏كنيم كه نه تنها اين نعمت‏ها را از ما سلب نكن، بلكه بر آن‏ها بيفزا و آنها را كامل كن.
«وَآتِنا مِنْ حُظُوظِ الدَّارَيْنِ أرْفَعَها وَأجَلَّها عاجِلاً وآجِلاً»؛ نه تنها ما از اينكه اين نعمت‏ها دوام پيدا كند نااميد نيستيم بلكه اميد داريم كه بهترين نعمت‏هاي دنيا و آخرت را به ما عطا كني.
و در پايان يك شكري براي همه‏ي اينها ادا مي‏كند: «وَلَكَ الْحَمْدُ عَلي حُسْنِ بَلائِكَ وَسُبُوغِ نَعْمائِكَ»؛ بر آزمايش‏هاي خوبي كه بر ما انجام دادي و نيز بر فراواني نعمت هايت تو را شكر مي‏كنيم. (چون تعبير بلاء و امتحان، به حسب تعبير قرآن فقط در مورد مصيبت‏ها نيست؛ «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ7»، خير هم بلا است، يعني آزمايش).
اين حمدي كه من به جا مي‏آورم، حمدي است كه مطابق رضاي تو باشد. آنچنان تو را حمد مي‏كنم كه تو دوست داري و آن طور كه حمد بشوي. «حَمْداً يُوافِقُ رِضاكَ، وَيَمْتَري الْعَظِيمَ مِنْ بِرِّكَ وَنَداكَ»؛ حمدي مي‏كنم كه نعمت‏هاي تو را بدوشد، سرازير كند. امتراء اصلش دوشيدن است، يعني علاوه بر اينكه خودش حمد است، شكري است براي نعمت‏هاي گذشته كه موجب ريزش نعمت‏هاي بعدي هم بشود.
«يا عَظيمُ يا كَرِيمُ، بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ.»


1. نساء / 10.

2. بقره / 174.

3. حجرات / 12.

4. انسان / 21.

5. توبه / 35.

6. ابراهيم / 7.

7. انبياء / 35.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org