قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول2.8 مگابایت
قسمت دوم2.72 مگابایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

راز و نياز

«مناجات خدا با بندگان»

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 23/06/86 هم زمان با دوم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

تعلق به دنيا

چرا با اين كه براي مؤمن اين فرصت مغتنمي است كه با خدا گفتگوي خصوصي داشته باشد، بسياري از ما در بيشتر اوقات چنين ميلي نداريم؟ و چه چيز باعث مي‏شود انسان بتواند اين حال را براي خودش ايجاد كند و توفيقش را پيدا كند؟ اجمالاً از روايات استفاده كرديم كه آنچه باعث محروميّت انسان از لذت مناجات و رازگويي با خدا مي‏شود تعلّقات دنياست ومتقابلاً كساني كه مي‏خواهند به اين لذّت والاي انساني و به اين شرف و افتخار نائل بشوند بايد از تعلّقات دنيايشان كم كنند.

مناجات خدا با انسان

بندگاني هستند كه خدا با آن‏ها مناجات مي‏كند، بندگاني گمنام كه در جمع‏هايي هستند و لياقت‏هايي دارند، گاهي حواله‏هايي دارند كه از زبان يك ناداني يا از زبان كسي كه خودش عمل نمي‏كند، آن حواله‏ها به ايشان مي‏رسد!؛ «ربّ حامل فقهٍ الي من هو افقه منه1‌».؛ مي‏دانيم كه انبياء عظام از كساني هستند كه خدا با ايشان سخن مي‏گويد. طبعاً وقتي به آن‏ها وحي مي‏شود ممكن است بعضي از وحي‏ها جنبه‏ي مناجات داشته باشد. در مورد انبياء اين تعجبي ندارد كه خدا با آنان رازگويي كند و مطالبي خصوصي براي آنها بيان كند.

زبان عقل

اما در غير انبياء چطور؟ مطلب عامّي هست كه يك مقدار جنبه‏ي استعاري و تشبيهي دارد و آن اين است كه خداي متعال به زبان عقل انسان با او سخن مي‏گويد. قوه و نور عقل را خدا به ما داده است. وقتي عقل ما حقيقتي را درك مي‏كند و خوب و بدي را تشخيص مي‏دهد يا به زبان خودمان امر و نهيي مي‏كند، در واقع اين سخني است كه خدا با زبان عقل به ما مي‏گويد. اين اختصاص به بندگان خاصّي ندارد؛ خدا از راه عقل با همه‏ي عقلا اينگونه سخن مي‏گويد. آن چيزي كه در روايات وارد شده است كه خدا با بعضي از بندگانش مناجات مي‏كند اينگونه سخن گفتن نيست، يك چيزي فراتر از اين است. اختصاص به بعضي از عقلا دارد.

سخن گفتن با بندگان خاص

در ذيل آيه شريفه «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ2»؛ امير مؤمنان(ع) خطبه‏اي را انشاء فرمودند. در آنجا مطالب جالبي هست؛ «وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ3»؛ مي‏فرمايد همواره خدا در برهه‏هايي از زمان و بعد از فتراتي، بندگاني داشته كه با اينها در فكرشان و در باطن عقلشان مناجات مي‏كند؛ و «كَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ»؛ اگر اين را معناي عامّي بگيريم كه خدا با هر عاقلي سخن مي‏گويد تعبير مناسبي نيست؛ يعني هر زماني خدا گروهي از بندگان خاصي دارد كه اينطور هستند، پس اين سخن گفتن «فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ»؛ غير از اين است كه هر كسي با عقل خودش چيزهايي را درك مي‏كند. همه‏ي ما در پرتو نيروي عقل خدادادي مي‏توانيم مقدّماتي در ذهنمان تنظيم كنيم و نتايجي بگيريم، امّا هميشه اين تنظيم مقدّمات و اين نتيجه گرفتن براي همه يكسان حاصل نمي‏شود. گاهي بعضي‏ها از مقدماتي نتيجه‏اي مي‏گيرند، عقلشان چيزي مي‏فهمد كه ديگران نمي‏فهمند. وقتي براي آنها مقدماتش را ارائه بكنند، آنها هم تصديق مي‏كنند و مي‏گويند بله، صحيح است. اين تنظيم مقدمات گاهي اسباب خاصي دارد و به مناسبتي تداعي معاني مي‏شود ولي گاهي هم هست كه ناگهان جرقه‏اي به ذهن آدم مي‏زند. اصلاً فكرش هم نبود يا سابقه‏اي هم نداشت كه اينطور استدلال كند، امّا ناگهان مطلب را خيلي روشن درك مي‏كند. اين نمونه‏ي ساده‏اي است كه براي ما قابل فهم است. كساني موفق مي‏شوند از اين جرقّه‏هاي معنوي، علمي و عقلاني استفاده كنند كه سعيشان بر اين است كه هميشه ياد خدا باشند. اهل ذكرند و دائماً به خدا توجه دارند كه خدا اين امتيازات را به ايشان مي‏دهد، «لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ»؛ اينطور مطالب را هم خدا به ايشان مي‏فهماند، اما جوري نيست كه در شرايط عادي، ديگران هم اينطور بفهمند. اين يك طور سخن گفتن خداست. ولي روايات بعدي را كه مي‏خوانم متوجه مي‏شويد اين سخن گفتن و مناجاتِ خدا با بندگان از قبيل چيزهايي كه ما فكر مي‏كنيم از استدلالات عقلي به دست مي‏آوريم نيست. اين مطلب را داشته باشيد...

صعق لجلالك

يكي از فقره‏هاي مناجات شعبانيه اين است: «إلهي و اجعلني ممن ناديته فأجابك و لاحظته فصعق لجلالك فناجيته سراً و عمل لك جهر4»؛ از خدا درخواست مي‏كند كه خدايا من را از كساني قرار بده كه اين سير برايشان حاصل شده: اول تو آنها را مورد نداي خودت قرار دادي. قبلاً هم عرض كرديم معمولاً ندا در جايي گفته مي‏شود كه آدم احساس بُعد مي‏كند. ما وقتي از خدا دور هستيم و او مي‏خواهد با ما سخن بگويد اوّل ندا مي‏كند، آهاي بنده‏ها! يا ايّها الناس، يا ايّهاالذين آمنوا. خب كساني كه اين ندا را مي‏شنوند يك وقت زود گوش مي‏دهند و مي‏گويند لبيك، خدايا هر چه امر كني ما اطاعت مي‏كنيم. بعد از اينكه به دستور خدا عمل كردند، لياقت پيدا مي‏كنند يك پله بالاتر بيايند. اول همه‏ي مؤمنين را خدا ندا مي‏دهد، دستوراتي مي‏دهد كه عمل كنيم، بعضي‏ها خيلي توجه نمي‏كنند، بعضي‏ها مواظب‏اند ببينند خدا چه دستوري مي‏دهد فوراً عمل كنند. بنابراين غير از آن توجه عامي كه به همه مي‏كرد و به همه‏ي مؤمنين ندا مي‏داد، به اين شخص خاصي كه دستورات خدا را عمل كرد عنايت خاصي مي‏كند. لذا مي‏فرمايد بعد از اينكه ندا دادي و دعوت كردي و آنها اجابت كردند يك عنايت خاصي به آنها كردي. اين عنايت را اگر دريافت كند، از عظمت اين عنايت و از ابّهت گوينده و نظركننده مدهوش مي‏شود. مي‏دانيم كه خدا هميشه ناظر ماست و ما در محضر خدا هستيم، امّا اينكه كسي از پشت يك يا چند پرده يا از راه دور به انسان نگاه كند با اينكه مستقيم به چشم او نگاه بيندازد، خيلي تفاوت دارد. اگر معرفت داشته باشد و ببيند كه خدا با عنايت خاصي دارد به او نگاه مي‏كند، آنقدر از اين حالت لذّت مي‏برد كه از هوش مي‏رود؛ «فصعق لجلالك». در اين مناجات مي‏گويد خدايا من را هم از آن كساني قرار بده كه بعد از اجابت دعوتت مورد عنايت تو قرار گرفتند و در مقابل تو از هوش رفتند. بعد كساني كه به اين حال افتادند، از خود بيخود شدند، كانّه ديگر خودي نمي‏بينند. در آن حالي كه ديگر همه چيز را فراموش مي‏كنند و در مقابل جلال و عظمت الهي مدهوش مي‏شوند، خدا خصوصي با ايشان صحبت مي‏كند،؛ «فناجيته سراً». خدا با او محرمانه و بدون اينكه كسي بفهمد رازگويي مي‏كند. اما اين ديگر براي همه نيست، يك حالت مدهوشي مي‏خواهد كه وقتي در مقابل جلال و عظمت الهي كه جلوه مي‏كند روبرو مي‏شود از خود بيخود مي‏شود تا سخن خدا را بشنود. ولي اين رازگويي سرّي را جايي افشا نمي‏كند، فقط در عمل ظاهر مي‏شود كه رفتارش با ديگران فرق مي‏كند. رازدار است.

مناجات خدا با حبيبش

حديث معراج يك روايت طولاني است كه وقتي كه پيغمبر اكرم(ص) به معراج رفتند خداي متعال در آن عالم سخناني با پيغمبر گفت. اين يكي از آن مصداق‏هاي مناجات خدا با يكي از بندگان است. توجه به اين قسمت از حديث معراج از اين رو مهم است كه فكر نكنيم كه فقط لذّت‏هاي دنيا، همين خوردني‏ها و آشاميدني‏ها و... است كه چه بسا حيوانات از اين لذت‏ها بهره‏ي بيشتري دارند، بفهميم بالاتر از اين لذت‏ها لذت‏هايي است كه مخصوص انسان‏هاست. «يا أحمد إن في الجنة قصرا من لؤلؤة فوق لؤلؤة و درة فوق درة ليس فيها قصم و لا وصل5». خدا به پيغمبرش مي‏گويد: عزيز من! من توي بهشت قصري دارم، طبقاتي دارد كه هر طبقه‏اش يك گوهر يكپارچه است، شكستگي يا بندي در اين گوهر ديده نمي‏شود. اين قصر مخصوص خواص است. براي همه‏ي مؤمنين نيست. حالا اين قصر نسبت به آنها چه تناسب و خصوصيتي دارد؟ شايد لازمه يكپارچگي ايمانشان كه در آن هيچ شائبه‏اي از شرك و شكّ و ريا و ... نيست اين است كه آن قصري كه آنجا به ايشان داده مي‏شود يكپارچه باشد. «فيها الخواص أنظر إليهم كل يوم سبعين مرة و أكلمهم كلما نظرت إليهم»؛ يكي از نيازهاي فطري انسان اين است كه خداي متعال به او نگاه كند. اگر بچه‏اي توي خانه، پدر و مادر به او نگاه نكنند، بدترين عذاب براي بچه است. بالاترين نياز بچه اين است كه مورد توجه پدر و مادرش قرار بگيرد، بعد هم مورد توجه ديگران. همه‏ي كارهايي كه بچه انجام مي‏دهد و شيرين‏كاري‏هايي كه مي‏كند براي جلب توجه است. انسان در مقابل خدا چنين نيازي دارد، منتها ما توي اين عالم هستيم و نياز را درست درك نمي‏كنيم. آنقدر نياز شكم و دامن داريم كه توجّه به اين نيازها نداريم. در عالم آخرت، اين نياز ظهور مي‏كند، آنجا مي‏فهميم چقدر احتياج داريم به اينكه خدا به ما توجه كند. كساني كه محروم هستند از اينكه خدا بهشان توجه كند، اين بالاترين عذاب است. از عذاب‏هاي سخت جهنّم به مراتب بدتر است. لذا قرآن براي بعضي از اشخاص كه مي‏خواهد بگويد خيلي عذابشان سخت است، مي‏فرمايد: «وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ6»؛ اينها كساني هستند كه خدا نگاه هم بهشان نمي‏كند و سخن با ايشان نمي‏گويد. حالا ما درست نمي‏فهميم كه خدا به آدم نگاه نمي‏كند يا با آدم حرف نمي‏زند يعني چه؟ آن وقتي كه اين نياز در آدم ظهور پيدا مي‏كند مي‏فهمد چه عذابي است. اشخاص مراتب مختلفي دارند. در بعضي روايات هست كه در بهشت سي هزار سال فاصله مي‏شود تا بعضي تجلّي الهي را ببينند و سخن خدا را بشنوند. در طول اين سي هزار سال انتظار مي‏كشند تا كي سخن خدا را بشنوند و جلوه‏ي الهي را ببينند! اما اين خواص، كساني هستند كه خدا روزي هفتاد مرتبه به آنها نظر مي‏كند. هر بار هم كه به آنها توجه مي‏كند با آنها سخن مي‏گويد؛ خدا مي‏فرمايد اين خواصي كه در اين قصر هستند با ديگران كمي فرق دارند «إذا تلذذ أهل الجنة بالطعام و الشراب تلذذوا اولئك بكلامي و ذكري و حديثي»؛ وقتي ديگران التذاذشان از خوردن و آشاميدن و ساير لذت‏هاي بهشتي است، اينها لذتشان از شنيدن سخن ماست. آنقدر از شنيدن سخن خدا لذت مي‏برند كه همه‏ي لذت‏هاي ديگر را فراموش مي‏كنند. اين آدم‏ها ويژگي‏هايي دارند؛ كساني هستند كه وقتي دعا مي‏كنند، دعايشان حجابي ندارد و زود به عرش مي‏رسد.

مثل مادر

جالب اينجاست:؛ «يحب الرب أن يسمع كلامهم كما تحب الوالدة ولدها»؛ خدا دوست دارد سخن و دعاي اينها را بشنود مثل مادري كه بچه‏اش را دوست مي‏دارد. يعني آن خواص نهايت لذّتشان شنيدن سخن خداست. تناسب دارد با «فاذكروني اذكركم7». اگر من را دوست داشته باشيد، من هم شما را دوست دارم. اگر شما دوست داشته باشيد كلام من را بشنويد، من هم دوست دارم سخن شما را بشنوم. اين رابطه بين خدا و بنده‏اش طرفيني است.

محض رضاي خدا

در همين حديث معراج سفارش مي‏فرمايد كسي كه مي‏خواهد از بندگان خاص من باشد، بايد به خاطر رضاي من كار كند. اينكه در ادبيات ما نرخ شاه عباسي دارد؛ «محض رضاي خدا». در اينجا هم يك پاداش‏ها و ويژگي‏هايي به او مي‏دهد. در اين حديث معراج اين را ذكر كرده و مي‏فرمايد؛ «فمن عمل برضاي الزمه ثلاث خصال»؛ اينها نتايجي است كه در همين دنيا خدا به آدم مي‏دهد.

شناخت حقيقت شكر

«اُعرّفه شكراً لا يخالطه الجهل»؛ ما همه مي‏دانيم شكر نعمت يك وظيفه‏ي انساني و فطري است. خدا به هر كداممان ميلياردها نعمت داده كه بايد شكرش را به جا بياوريم، هر چند «ان تعدوا نعمة الله لا تحصوه8»؛ هيچ كس نمي‏تواند نعمت‏هاي خدا را شماره كند. اما از ذكر شكر زباني هم خودداري مي‏كنيم! در صورتي‏كه اگر هر قدر شكر كنيم همين شكر باعث افزايش نعمت مي‏شود. اما اين كار را نمي‏كنيم، تنبلي مي‏كنيم، توجه نداريم كه خدا چه نعمت‏هايي به ما داده است، آن كساني كه در صدد بر بيايند كه براي رضاي خدا كار كنند، خدا توفيقشان مي‏دهد كه شكر نعمت‏هايش را به جا آورند. مي‏فهمند كه چقدر بايد شكر خدا بكنند، خود همين فهميدن خيلي مقام است، ما توجه نداريم. خود اين فهم يك كمال است. واقعاً شكر حقيقي را مي‏شناسند، شكري كه توأم با جهل نباشد.

اهل ذكر

دوم، توفيقشان مي‏دهد كه هميشه ياد خدا باشند. ما هم خيلي دلمان مي‏خواهد ياد خدا باشيم، امّا موفق نمي‏شويم تازه آن وقتي هم كه مي‏گوييم، دلمان نيست، زبانمان ذكر مي‏گويد. اما آن كساني كه در صدد آن باشند كه كارهايشان را براي رضاي خدا انجام بدهند خدا اين توفيق را به ايشان مي‏دهد كه دائماً ياد خدا باشند؛ «و ذكراً لا يخالطه النسيان».

محبت و عشق برتر

سومي كه از همه مهم‏تر است اين است كه خدا به چنين آدم‏هايي محبتي نسبت به خودش مي‏دهد كه محبت هيچ كس را بر محبت خدا ترجيح نمي‏دهند. جايي در دلشان براي محبت ديگران نمي‏ماند. اصالت در قلب آنها با محبت خداست. هر محبت ديگري هم اگر هست شعاع محبت خداست. اين چه حالي است كه آدم در واقع اصالتاً هيچ چيز را جز خدا دوست نداشته باشد، تصوّرش هم براي ما مشكل است، چه برسد به حقيقتش. ولي خدا به بندگاني كه در صدد جلب رضاي او هستند اين توفيق را مي‏دهد. وقتي اينطور شد كه شكر دارد، ذكر و ياد خدا و چنين محبتي هم به خدا دارد خدا نيز او را دوست دارد. «محبةً لا يؤثر علي محبتي محبة المخلوقين فاذا احبّني احببته»؛ ديگر من مي‏شوم عاشق او!

آثار محبت

به دنبال اين دوستي هم آثاري است؛ «افتح عين قلبه الي جلالي»؛ چشم دلش را به روي جلال و عظمت خودم باز مي‏كنم؛ آن وقت است كه وقتي جلال الهي برايش تجلي مي‏كند مدهوش مي‏شود. «فلا اخفي عليه خاصة خلقي»؛ يكي ديگر از آثار اين است كه خواص بندگانم و اولياء خدا را آدم بشناسد و آخرش آن كه به بحث ما مربوط مي‏شود اين است: «وأُناجيه في ظلم الليل و نور النهار»؛ با يك چنين بنده‏اي من مناجات مي‏كنم، در شب‏هاي تار و در روز روشن. اين هم گهگاه و لحظه‏اي نيست، هر روز و هر شب خدا با او مناجات مي‏كند. كار به آنجا مي‏رسد كه؛ «حتي ينقطع حديثه مع المخلوقين و مجالسته معهم»؛ ديگر رغبتي ندارد كه با انسان‏ها حرف بزند يا با كسي مجالست كند مگر خدا دوست بدارد و دستور خدا باشد. فقط مي‏خواهد انسش با خدا باشد. سخن خدا را بشنود. اين مناجات غير از آن مناجاتي است كه هر عاقلي از راه عقل خودش درك مي‏كند. اين براي آن كساني است كه در دلشان جز محبت خدا محبتي نباشد.

 


1. كافي، ج1، ص403.

2. نور / 37.

3. نهج‏البلاغة، ص 342، خطبه 222.

4. مناجات شعبانيه.

5. بحارالأنوار، ج 74، ص 28، باب 2، روايت 6.

6. آل‏عمران / 77.

7. بقره/ 152.

8.ابراهيم/ 34.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org