قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول2.78 مگابایت
قسمت دوم3.54 مگابایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

راز و نياز

«؛ از ظلمات شک تا نور يقين»

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اي از سخنان حضرت آية اللّه علامه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 19/07/86 مطابق با بيست و نهم ماه مبارك رمضان 1428 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

آفت شكّ‏

وقتي انسان در مقامِ انجام وظيفه بر مي‏آيد اوّلين چيزي كه از خدا مي‏خواهد توفيق انجام وظيفه است. هم توفيق كارهايي كه بايد انجام بدهد و هم گناهاني كه بايد ترك كند، اين اطاعت‏ها براي سعادت ابدي است. اما آن چه در اين مناجات جالب توجه است اين است كه بعد از ذكر چند دعا از قبيل درخواست توفيق اطاعت و ترك معصيت بسيار تأكيد مي‏كند به اينكه خدايا من را به شك و ريب مبتلا نكن. گاهي انسان در مورد مطلبي كه بر اساس دلايل عقلي، منطقي يا براهين ديگري يقين پيدا كرده است حالت شك پيدا مي‏كند. اين اجمالاً نشانه‏ي اين است كه قلب انسان كه محل ادراك و ايمان و يقين است، به طور كامل اختيارش دست ما نيست. گاهي هم اضطراب پيدا مي‏كند. قلب را قلب گفته‏اند، براي اينكه دائماً در حال تزلزل و زير و رو شدن و انقلاب است. اما با لطف خدا، مؤمنين زود از شك‏هاي لحظه‏اي نجات پيدا مي‏كنند. شايد مصداق اين آيه‏ي شريفه و پر معنا باشد كه «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ1»؛ كساني كه تقوي پيشه كنند وقتي اين شيطان‏هاي دوره‏گرد با آن‏ها تماس پيدا مي‏كنند، به ياد خدا مي‏افتند، و در اثر آن تذكر و ياد خدا، بينا مي‏شوند.

شك زود گذر / ماندگار

بيشتر ما كم و بيش مبتلا به شك آني و لحظه‏اي مي‏شويم، ولي خداي متعال لطف مي‏كند و ما را متوجه خودش مي‏كند و آن توجه باعث مي‏شود كه چشم و دل آدم بينا و شيطان طرد شود. اما بعضي اينطور نيستند، وقتي شيطان فريبشان داد، دنبالش مي‏روند و به جاي اينكه تذكر پيدا كنند، به همان حالت غفلتشان ادامه مي‏دهند و دائماً بر تيرگي‏هاي قلبشان افزوده مي‏شود، تا جايي كه، «وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاْلأَخِرَة2»؛ بالاخره كار به جايي مي‏رسد كه وقتي نام و ذكر خدا را مي‏شنود اصلاً ناراحت مي‏شود!
وقتي انسان توجه پيدا مي‏كند به اينكه تكليفي هست و بايد خدا را اطاعت كرد، در صدد بر مي‏آيد تا خدا و دين و راه هدايت را بهتر بشناسد. گاهي خيلي راحت مطمئن مي‏شود به ادله‏اي كه براي اثبات خدا و نبوت و ساير عقايد هست تا برسد به دلايل نبوت خاصه و امامت خاصه و الي آخر. ولي بعضي‏ها با اينكه شايد اعتراف هم بكنند كه اين دلايل از نظر منطقي اشكالي ندارد، اما در دلشان اثري نمي‏گذارد. اين چيز عجيبي است كه گاهي دليل محكم براي انسان اقامه مي‏شود، اما آرامش قلبي و يقين برايش پيدا نمي‏شود. در حالي كه شايد اگر براي يك مطلب ديگري كه ارزشش از اين خيلي كمتر است، دليلي اقامه كنند زود قانع مي‏شود. فرض بفرماييد آنجاهايي را كه انسان با اخبار اشخاصي مطمئن مي‏شود؛ ما روزانه با اين چيزها زياد برخورد مي‏كنيم، به خصوص در جوّ سياسي و اجتماعي. اگر دو سه نفر باشند و يك فرد موجهي هم در آن‏ها باشد، كه ديگر اصلاً قابل ترديد نيست! يا مثلاً روزنامه‏اي يا دو تا سايت خبري را مي‏نويسند، يقين مي‏كند كه گوينده حتماً اين را گفته يا مقصودش هم همين بود كه هست! حالا خوب يا بد مي‏پذيرد، اما اگر 124 هزار پيغمبر، از پاك‏ترين انسان‏ها، از كساني كه تمام هستي‏شان را فداي انسان‏ها كردند كه اينها را نجات بدهند، چيزي را بگويند، مي‏گويد: نه، باور نمي‏كنم!

نقش خواسته ‏ها در معرفت‏

چطور مي‏شود كه آدم اين گونه يك بام و دو هوا مي‏شود؟! سرّش چيست؟ اين مسئله‏ي مهمي است. روانشناسان بايد جواب بدهند. تجربه نشان مي‏دهد كه بعضي وقت‏ها انسان قبل از اينكه دليل مسئله را بررسي كند و در صدد باشد كه حق را بشناسد، پيشاپيش حكمش را صادر مي‏كند. مثلاً اول مي‏گويد: درست است اما بعد كه دنبال دليل مي‏رود، هر چه دليل هم مي‏آوري مي‏گويد من اطمينان پيدا نمي‏كنم و قانع نمي‏شوم!
سرّ مسئله اين است كه خواسته‏هاي انسان در قضاوتش اثر مي‏گذارد. وقتي آدم چيزي را دوست دارد و دلش مي‏خواهد، به كمترين دليل قانع مي‏شود چون مطابق خواسته‏اش است. اما وقتي چيزي را نمي‏خواهد و موافق خواسته‏هايش نيست، و مي‏بيند اگر آن را قبول كند بعدش مشكلات دارد، از اول مي‏گويد نه، درست نيست. صد تا دليل هم برايش بياوري، مي‏گويد نه، باز هم نشد! «إِنْ نَظُنُّ إِلاَّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ3». خواسته‏هاي انسان قبل از بررسي مسئله حكم صادر مي‏كند. اين خطر بزرگي است. كم كسي است كه بتواند از خطر پيش‏داوري رها شود يا وقتي يك مطلبي برايش مطرح مي‏شود، جلو جلو قضاوت نكند كه اين درست است يا نه، يا از ابتدا بي‏طرف باشد و بگويد: مي‏روم تحقيق مي‏كنم. اگر دليل حسابي داشت قبول مي‏كنم و اگر نداشت رد مي‏كنم. اگر ما در همه‏ي مسائل اين حالت را داشته باشيم، به نتيجه‏ي خوبي مي‏رسيم. در سوره‏ي قيامت مي‏فرمايد: «أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلي‏؛ قادِرِينَ عَلي‏؛ أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ * بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ4»؛ آيا آدميزاد واقعاً اينجور فكر مي‏كند كه ما نمي‏توانيم دوباره زنده‏اش كنيم؟ اينكه‏؛ خيلي ساده است، همان كسي كه اول تو را خلق كرد، و به تو روح داد و زنده كرد، باز هم مي‏تواند، «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ5». بيشترين مشكل انبياء هم با اقوامشان‏؛ درباره مسئله‏ي معاد بود، چرا؟ نه اينكه باور نكند كه خدا مي‏تواند آدم را زنده كند، بلكه مسئله جاي ديگري است؛ «بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ»؛ آدميزاد مي‏خواهد بي بند و بار و آزاد باشد. اگر معاد را پذيرفت، بايد حساب و كتاب و حلال و حرام و واجب و... را هم بپذيرد و عمل كند؛ خيلي گرفتاري دارد! يك كلمه مي‏گويد نه، قيامتي در كار نيست؛ خودش را راحت مي‏كند!

حفاظت از ظرف يقين‏

در اين دعا وقتي روي اين مسئله تكيه مي‏كند، شايد به خاطر اين باشد كه مسئله‏ي معرفت و يقين، تنها تابع دليل نيست. دليل براي آن كسي خوب است كه در هيچ جا پيش داوري نداشته باشد و واقعاً دلش بخواهد حقيقت را بيابد. اما بعضي هستند كه اگر تمام انبيا هم برايشان دليل بياورند باز منكر مي‏شوند و بالاتر از آن: «وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ6»؛ اگر دري به روي آنها باز كنيم كه به آسمانها هم بروند، باز هم ايمان نمي‏آورند و مي‏گويند: «لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا»؛ ما را سحر كردي. اين مسئله‏ي خطرناكي است. براي اينكه ايمانمان محفوظ بماند بايد از اين ظرف يقين حفاظت كنيم و آن را با هوي و هوس‏ها آلوده نكنيم وگرنه هيچ ضمانتي نداريم چيزي كه به آن يقين كرديم، يقيني بماند! علي‏(ع) در نهج البلاغه مي‏فرمايد كه بعضي از ايمان‏ها عاريه‏اي است و دوام ندارد. انسان خيال مي‏كند مؤمن خوبي هم است، نماز شب مي‏خواند و مستحبات را هم به جا مي‏آورد، اما دوامي ندارد. اين روزها مي‏دانيد چقدر ابواب شكوك باز است و بعضي افتخار مي‏كنند به اينكه ما اهل شك هستيم، و آنهايي را كه مدعي يقين هستند متهم به جهل و جنون مي‏كنند و مي‏گويند اصلاً يقين امكان ندارد! البته ما بايد دنبال دليل برويم، اما فكر نكنيم براي هر مطلبي اگر دليل وجود داشته باشد، و ما دليلش را دانستيم يقين پيدا خواهيم كرد. مطالبي هست كه دلايل يقيني هم دارد اما عده‏اي يقين پيدا نمي‏كنند، چون دلشان نمي‏خواهد. پس نيكو است انسان در مقام مناجات يكي از مهمترين چيزهايي كه مي‏خواهد اين باشد كه خدا به او يقين عنايت كند و اين ايمان را برايش ثابت نگه دارد.

مناجات المطيعين‏

«أللَّهُمَّ ألْهِمْنا طَاعَتَكَ، وَجَنِّبْنا مَعْصِيَتَكَ»؛ كسي كه در مقام انجام وظيفه است طبيعي است اول از خدا بخواهد كه به او توفيق اطاعت و دوري از معصيت مرحمت كند. «وَيَسِّرْ لَنا بُلُوغَ ما نَتَمَنَّي مِنِ ابْتِغاءِ رِضْوانِكَ»؛ وقتي بداند كه بهترين عبادت‏ها، عبادتي است كه «ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ»؛ باشد، از خدا اين توفيق را مي‏خواهد كه كارها و عبادتهايش را تنها براي كسب رضاي خداوند انجام بدهد. «وَأحْلِلْنا بُحْبُوحَةَ جِنانِكَ»؛ ما را در ميان بهشت‏ها جايگزين كن. «وَاقْشَعْ عَنْ بَصائِرِنا سَحابَ الإِرْتِيابِ»؛ آسمان دلمان را از ابرهايي كه فضاي دل را تاريك مي‏كند، پاك كن. «وَاكْشِفْ عَنْ قُلوبِنا أغْشِيَةَ الْمِرْيَةِ وَالْحِجابِ»؛ پرده‏هايي را كه روي دل مي‏افتد و باعث مريه و شك و ترديد مي‏شود، از جلوي چشم بصيرت ما بردار. «وَأزْهِقِ الْباطِلِ عَنْ ضَمائِرِنا»؛ از ضمير و باطن ما، باطل را بيرون كن تا در دل ما اعتقاد باطلي باقي نماند. «وَأثْبِتِ الْحَقَّ في سَرائِرِنا»؛ و به جاي باطل در نهاد ما حق را ثابت كن.

شك زمينه ساز فتنه‏ها

اكنون حضرت خودش استدلال مي‏كند كه چرا من اينقدر راجع به شك و ارتياب و مريه تأكيد دارم؟
«فَإنَّ الشُّكُوكَ وَالظُّنُونَ لَواقِحُ الْفِتَنِ»، از شك و ظن مي‏ترسم، چون شك‏ها و ظن‏ها آبستن فتنه‏اند. در موضوعاتي كه مربوط به اعتقاد و دين است، اگر يقين رفت و جاي آن شك و حتي ظن پيدا شد، فتنه را در خودش مي‏پروراند. اگر در حوادث بعد از انقلاب تا به حال مروري كنيم مي‏بينيم كساني كه مبتلا به فتنه‏ها شدند، ابتداءش از تشكيكات بود. هم خودشان مبتلا به فتنه شدند و ايمانشان را از دست دادند و هم ديگران را مبتلا به فتنه‏ها كردند. عجيب است، همان كسي كه حاضر بود جانش را براي اسلام و انقلاب و مردم بدهد، مي‏شود نوكر دشمن‏ترين دشمنان خلق، مي‏شود سگ دست آموز آمريكا! «وَمُكَدِّرةٌ لِصَفْوِ الْمَنائِحِ وَالْمِنَنِ»؛ صافي و زلالي نعمت‏هاي عظيمي كه خدا به ما عنايت كرده در اثر شك جايش را به تيرگي و كدورت مي‏دهد.
«اَلّلهُم اَحْمِلْنا في سُفُنِ نَجاتِكَ»؛ اكنون كه من اين خطرها را دارم و در معرض شك و شبهه هستم، تنها تويي كه مي‏تواني در اين درياي متلاطم دنيا كه صحنه اين غرق شدن‏ها و فتنه‏ها و آشوب‏ها است، من را بر كشتي نجات سوار كني و به ساحل امن برساني. «وَمَتِّعْنا بِلَذِيذِ مُناجاتِكَ». نجات پيدا كردن آثاري دارد. يكي اين است كه انسان از مناجات با خدا لذت مي‏برد. «وَأوْرِدْنا حِياضَ حُبِّكَ»؛ ما را در درياهاي محبتت وارد كن. «وَأذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ وَقُرْبِكَ»؛ شيريني محبت خودت را به ما بچشان. ما هنوز نمي‏دانيم دوستدار خدا بودن يعني چه؟! بايد بحث كنيم ببينيم اصلاً محبت به خدا تعلق مي‏گيرد يا نه؟ يا اين محبت در واقع محبت ثواب و اجر است؟! اين از كمبود معرفت ماست.
«وَاجْعَلْ جِهادَنا فِيكَ»؛ جهاد در معركه و قتال باشد يا هر گونه تلاشي در راه خدا. «جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ7»، منحصر به جهاد نظامي‏؛ نيست. جهاد با نفس هم جهاد است، بلكه آن جهاد اكبر است. به هر حال جهاد ما را در راه خودت قرار بده. «وَهَمَّنا في طَاعَتِكَ»؛ همت ما را در اطاعت خودت قرار بده. وَأخْلِصْ نِيَّاتِنا في مُعامَلَتِكَ؛ در رفتاري كه با تو داريم نيّات ما را خالص كن.

به تو و براي تو موجوديم‏

«فَإنّا بِكَ وَلَكَ»؛ اين از آن تعبيرات كوتاهي است كه خيلي پرمعناست، «بِكَ وَ لَكَ وَ إِلَيْكَ وَ مِنْكَ». مقتضاي توحيد اين است كه هستي ما يك هستي آويخته و عاريه‏اي است كه اصالتي ندارد و خودش پابرجا نيست. به اراده‏ي خدا متصل است. مي‏گوييم همه چيز تابع اراده‏ي خداست، اما اين برايمان درست روشن نيست. خب من هستم و اينجا دارم حرف مي‏زنم، پس اراده‏ي خدا چه كار مي‏كند؟ براي اين كه به ذهنمان نزديك شود، فرض كنيد اراده كردم كه يك صورتي در ذهن خودم مجسم كنم، صورت باغي يا سيبي. سيب نبود، حالا هست، پس من هستم، اراده‏ام هم هست، صورت سيب هم هست. اما اگر اين اراده و توجهم را بردارم آيا ديگر اراده‏اي هست؟ صورتي هست؟ سيبي هست؟ قوامش به همان توجه من است. بنابراين اراده و توجه و صورت‏هاي ذهني از جلوه‏هاي وجود انسان است. عالم و وجود هر چيزي هم تجسم اراده‏ي خداست. پس ما موجوديم «بِكَ»، با تو موجوديم. اگر تو بخواهي هستيم و اگر تو نخواهي هيچيم.
«وَ لَكَ»؛ براي چه زندگي مي‏كنيم؟ هيچ چيز غير از رضاي خدا و قرب و جوار او ارزش اين را ندارد كه انسان عمرش را براي آن صرف كند. فقط براي او زنده باشيم كه اگر خدا هدف نباشد زندگي پوچ خواهد بود.

توحيد افعالي‏

«وَلا وَسيلَةَ لَنا إلَيْكَ إلاّ أنْتَ»؛ اين همان معنايي است كه در مناجات‏هاي ديگر هم داشتيم كه من خودت را پيش خودت شفيع قرار مي‏دهم. اين تعبير كه گاهي مي‏گوييم وسيله‏اي براي تو نداريم غير از خودت، شبيه اين است كه بگوييم هيچ كاري بدون اذن خدا انجام نمي‏گيرد. چنين تعبيري در قرآن هم داريم، «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ8»؛ خدا شما را به اذن خودش از ظلمات خارج مي‏كند و به نور مي‏رساند. به اذن خودش يعني چه؟ اين شبيه اين است كه كسي از بنده بپرسد كه اين عبا را به اذن چه كسي پوشيدي؟ مي‏گويم به اذن خودم. اين يعني احتياج به اذن ندارد؛ مال خودم است. خدا انسانها را به اذن خودش از ظلمات خارج مي‏كند، يعني هيچ چيز ديگري بين خدا و اين كار واسطه نمي‏شود. وقتي مي‏گويد ما وسيله‏اي براي تو، پيش تو، غير از خودت نداريم، يعني آمديم پيش خودت. ديگر وسيله نمي‏خواهد، چون وسيله‏اي جز خودت نداريم. تو احتياج به اين نداري كه واسطه بياوريم.
«إلهي اجْعَلْني مِنَ الْمُصْطَفِيْنَ الأخْيارِ»؛ ما را از برگزيدگان و از نيكان قرار بده. همت انسان بايد بلند باشد كه بگويد مرابه آن مقامي برسان كه پيغمبرانت را نيز رساندي. «وَألْحِقْني بِالصَّالِحِينَ الأبْرارِ، السَّابِقينَ إلي المَكْرُماتِ»؛ من را به آن صالحيني ملحق كن كه به سوي فضائل و مكارم اخلاق سبقت گرفتند. «المُسارِعينَ إلي الخَيْراتِ»؛ به سوي خيرات شتاب كردند.؛ «الْعامِلينَ لِلْباقِيَاتِ الْصَّالِحاتِ»؛ آن كساني كه براي چيزهاي گذراي دنيا كار نمي‏كنند، بلكه براي چيزهايي كار مي‏كنند كه باقي مي‏ماند و صالح است. تعبير؛ «باقِيَاتُ الْصَّالِحات»، از تعبيرات قرآني است. «وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً9». اين‏؛ در مقابل لذائذ دنياست، يعني امور دنيا ارزشي ندارد و خدا بها را به چيزهايي مي‏دهد كه باقي باشند. «وَ ما عِنْدَ كُم يَنْفِدُ و ما عند اللَّهِ باقٍ10»؛ آنهايي كه‏؛ پيش شما در اين دنيا هست از بين مي‏رود و هر چيزي كه پيش خداست مي‏ماند. بقاء مال آنجاست.
«إنَّكَ عَلي كُلِّ شَي‏ء قَدِيرٌ، وَبِالإِجَابَةِ جَدِيرٌ، بِرَحْمَتِكَ يا أرْحَمْ الرَّاحِمينَ».


1. اعراف / 201.

2. زمر / 45.

3. جاثيه / 32.

4. قيامت / 5-3.

5. روم / 27.

6. حجر / 14.

7. توبه / 41.

8. مائده / 16-15.

9. كهف / 46.

10. نحل / 96.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org