فَجَعَلَ اللَّهُ الإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَالصَّلاةَ تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَالزَّكَاةَ تَزْكِيةً لِلنَّفْسِ وَنَمَاءً فِي الرِّزْقِ، وَالصِّيامَ تَثْبِيتاً لِلإِخْلاصِ، وَالْحَجَّ تَشْييداً لِلدِّينِ، وَالْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ، وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَةِ، وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلامِ، وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجَابِ الأَجْرِ، وَالأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ، وَبِرَّ الْوَالِدَينِ وِقَايةً مِنَ السُّخْطِ، وَصِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِي الْعُمُرِ وَمَنْمَاةً لِلْعَدَدِ، وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَتَوْفِيةَ الْمَكَاييلِ وَالْمَوَازِينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ، وَالنَّهْي عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ. وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِية، فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون، وَأَطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْهُ، وَابتغُوا العِلمَ وَتَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما يخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛
پس خداوند ايمان را براى تطهير شما از [آلودگى] شرك قرار داده است، و نماز را براي پاک کردن شما از کبر و خودبزرگبيني، و زکات را برای پاکی روح و فزونی روزی، و روزه را براي تثبيت اخلاص، و حج را براي استحکام و شکوه دين، و عدالت را براي هماهنگي دلها، و اطاعت ما را موجب نظام يافتن ملت، و امامت و پيشواييِ ما را باعث ايمني از افتراق و ازهمپاشيدگي جامعه، و جهاد را براي عزت اسلام، و صبر را کمکی برای استحقاق اجر، و امربهمعروف را براي مصلحت عموم مردم، و نيکي به والدين را برای جلوگیری از غضب خویش، و پيوند با خويشاوندان را به خاطر طولانی شدن عمرها و افزایش جمعیتها، و قصاص را برای محفوظ ماندن خونها، و وفاي به نذر را برای قرار گرفتن در معرض آمرزش، و کامل پيمودن پیمانهها و ترازوها را برای از بین بردن نقصان و کمفروشی، و نهی از نوشیدن شراب را برای پاکی از پلیدیها، و پرهیز از قذف را حجابی برای لعنت الهی، و پرهیز از سرقت را براي به وجود آمدن عفت. نيز شرک را تحريم کرد تا ربوبيت او خالص دانسته شود. پس آنگونه كه حق تقوا و پرهيزگارى است، از خدا بپرهيزيد، و از دنيا نرويد، مگر اينكه مسلمان باشيد، و در آنچه خداوند به شما امر و در آنچه شما را نهی فرموده است، از او اطاعت کنید و در طلب علم بکوشيد و به آن چنگ زنید؛ چراکه حقیقتاً از بندگان خداوند فقط علما هستند که در برابر او خاشعاند.
1. مقدمه
حضرت زهرا(عليها السلام) در فصل پیش به مسئوليتی سنگين اشاره فرمودند که بر دوش همة مسلمانان، اعم از معاصران ایشان و نسلهای پس از ایشان نهاده شده، و عبارت است از حفظ ارزشهاي اسلامي در جامعة اسلامي و رساندن پيام اسلام به خارج از مرزهاي سرزمینهای اسلامی. سپس این معنا را القا فرمودند که آنچه انجام اين وظيفه را ممکن ميسازد، تمسک به قرآن کريم است؛ زيرا خداوند چيزهايي را در آن بيان کرده است که شما مسلمانان براي تحصیل سعادت دنيا و آخرت خود بدان نیازمند هستید و بدینوسیله، حجت را بر شما تمام کرده است. آنگاه، در بیاناتی نغز، زیبا و پرمحتوا ویژگیهای کلی قرآن کریم را بیان فرمودند. سپس به بیست مورد از معارف انسانساز و سعادتبخش این کتاب الهی اشاره فرموده، به حکمت تشریع آنها میپردازند. این عناوین بیستگانه با آموزة ايمان شروع ميشود (جَعَلَ اللَّهُ الإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك) و با بیان حرمت شرک پایان مییابد (وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّة).
الف) توحيد؛ روح اسلام
آغاز و انجام اين فهرست، خود گویای آموزهای بسيار مهم است، و آن اينکه روح اسلام درواقع پرستش خداي يگانه و اجتناب از هرگونه شرک است و عناوين ديگري که بين اين دو عنوان ذکر فرمودهاند، اعم از نماز، روزه، حج، زکات و نظاير اينها، درواقع اسبابي براي تحقق اين هدفاند، و ازآنجاکه اسلام يگانه راه سعادت انسان است، روشن میشود که بدون ايمان، نیل به سعادت امکانپذیر نیست.
ب) اسلام، و توجه به همة ابعاد انسان
اما انتخاب عناوین متعدد، در بین دو عنوان «ایمان» و «شرک»، میتواند حکمتهای فراوانی داشته باشد. شاید یکی از این حکمتها اشاره به این حقیقت باشد که در تشریع آموزهها و احکام اسلامی، فقط به یک بُعد وجودِ انسان توجه نشده است، بلکه در این امر، تمام ابعاد وجود انسان لحاظ شده است. ازاینرو، برخی جنبة اثباتی داشته، انسان را به عمل فرامیخواند؛ برخی نيز جنبة سلبی داشته، انسان را به ترک دعوت میکند؛ برخی جنبة فردی و برخی جنبة اجتماعی را لحاظ نمودهاند. این بدان معناست که در شریعت اسلام، برای همة ابعاد وجودی انسان تدبیری اندیشیده شده است. البته برخی از آموزههای اسلامی خود بهتنهایی چند جنبه را پوشش میدهند. به تعبیر دیگر، آموزههایی «چندمنظوره» هستند.
برخي نحلهها، مانند متصوّفه که در صدد تکامل روحي خویش برآمدهاند، توجه خود را صرفاً به يک دسته از ارزشهاي اسلامي و الهي معطوف نموده و از ساير ابعاد وجود انسان و ساير احکام و ارزشهاي اسلامي غافل ماندهاند. در بسياري از طوايف متصوّفه، راه تکامل را فقط توجه به خدا، ذکر، مراقبه و عباداتي از اين قبيل دانسته، به مسائلي مانند جهاد، امربهمعروف و نهيازمنکر و رسيدگي به فقرا چندان اهميتي نميدهند. در دستورهای مرشدانِ آنان نیز این روش دیده میشود. گرچه ذکر در نزد آنان و گروههای مختلفشان اقسام و انواعی داشته، به ذکر لفظی، قلبی، جلی، خفی، فردی، جمعی و غيره تقسیم میشود، روش ایشان تأکید بر توجه مستقیم به خدای متعال است. آنان بر این راهکار خویش، چنين استدلال میآورند که مقصد اصلی انسان قُرب به خداوند متعال است و این سیر و تقرب، فقط از راه دل حاصل ميشود.
بنابراین، ما باید بکوشيم که دائماً دل خود را متوجه خداوند متعال کنيم و زمینهای فراهم آوريم که این امر تقویت شود.(1)
اکنون ما در صدد بیان و نقد روشهای مختلف انحرافی نیستیم، بلکه مقصود ما بیان این مسئله است که یکسونگری هرگز در اسلام پذیرفته نیست. بهطور کلي، ما بايد وجود مقدس پيغمبر اکرم و ائمة اطهار(عليهم السلام) را الگوی خویش قرار دهيم و در مسیری گام برداریم که ایشان برای ما ترسیم فرمودهاند. اجمالاً در برابر روش اهل تصوف باید دانست: وجود انسان دارای ابعاد متعددی است و انسان باید در همة ابعاد وجودیِ خویش بهسوی خدای خود حرکت کند، نهفقط از راه دل. گرچه همة ارزشهای اسلامی به نحوي با دل انسان ارتباط مییابند، این ارزشها شعبههای گوناگونی دارند، مانند چشمهای که از مجاری مختلف جاری میشود. اگر انسان فقط توجه خود را به دستهای از عبادات معطوف دارد، موجودی تکبُعدي بار ميآيد. این امر شبیه این است که انسان بخواهد جسم خود را تقویت کند، اما همت خویش را فقط صرف تقویت دستانش کند. این امر موجب میشود که جسم انسان به شکل ناموزونی رشد نموده، مانند افرادی گردد که به علل زیستی دارای اعضای ناموزونی هستند. انساني که فقط وجود خویش را در یک جهت حرکت دهد، مثلاً تنها بخواهد از راه نماز به خداوند تقرب یابد، مانند انسانی ناموزون ميشود که تنها يکي از اندام او رشد یافته است، و اين مورد رضاي خداوند نيست. انسان موجودی چندبعدي است و همة ابعاد وجودیِ او بايد در راه خدا به کار گرفته شود تا رشد موزون و متناسبی یابد.
آنچه خداوند در اختیار انسان قرار داده است، درحقیقت ابزاری است برای تکامل
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، در جستوجوی عرفان.
وی. انسان میتواند دل و ذهن خویش را در راه تکامل به کار گیرد؛ بدینمعنا که روح از راه توجهات دل یا از راه فعالیتهای ذهنی رشد یابد. توجه به بندگان خدا، مهربانی و عطوفت نسبت به محرومان، حتی نسبت به افراد خانواده و بستگان، در راه تکامل انسان و تقرب او به خداوند مؤثر است و زمینة تکامل روحی و معنوی انسان را فراهم ميکند. همانگونه که دل و ذهن انسان، ابزاری برای رشد او هستند، جسم نیز از چنین استعدادی برخوردار بوده، در رشد انسان مؤثر خواهد بود. بنابراین، بايد آنچه را خداوند به ما عطا کرده است، در راه تقرب او به کار گيريم. این رویکرد در اولياي خدا بهخوبی دیده میشود. اولیای الهی سعي دارند در عبادتهای خود تا آنجا که ممکن است، تمام وجود خویش را به خدمت گيرند. در هنگام عبادت، همة اعضا و جوارح مؤمن عبادت میکند. زبان او با گفتن اذکار عبادت میکند، دست و پای او با رکوع و سجود عبادت میکند؛ حتی برخی بزرگان تسبیحات حضرت زهرا(عليها السلام) را با حرکت انگشتان خویش زمزمه میکرده، میفرمودند: این حق انگشتان ماست که در تسبیح خداوند شریک شوند. همة اعضا و جوارح ما حق دارند که در بندگی خداوند سهیم شوند. اگر خداوند میفرمود: تنها یک جا بنشینید و به من توجه کنيد (مانند آنچه برخی از متصوّفه انجام میدهند)، حق زبان، دست، پا و ساير اعضا ادا نمیشد.
همانگونه که پیشتر نیز اشاره کردیم، شايد انتخاب اين عناوين متعدد در این بخش از خطبة حضرت زهرا(عليها السلام) که برخي به عبادتهاي فردي و برخي به عبادتهای اجتماعي اشاره دارند، خود درسي است براي یادآوری این نکته که اسلام فقط به يک بُعد از ابعاد انسان توجه ندارد، بلکه برای نیل او به سعادت ابدی، همة ابعاد او را در نظر داشته است. اين نگرشی است جامع و به ما یادآور میشود که باید همة وجود خویش را
در راه بندگيِ خدا صرف کنيم؛ زيرا خداوند در وجود ما چيزي نيافريده است که بيفايده و مزاحم بندگي خداوند باشد. در این میان، ممکن است بین فعالیت اندامهای مختلف بدن، یا بین روح و بدن تزاحماتی واقع شود که در این صورت، باید طبق دستور خداوند تعدیل گشته، بهگونهاي تنظیم شوند که حق همة اعضا و جوارح تأمین گردد. البته شرایط مختلف اجتماعی، موقعیتهای افراد مختلف، استعدادها و ذوقهای گوناگون افراد گاه ایجاب میکند که به برخی از وظایف، اهتمام بیشتری کنند و به تبع آن، به برخی از ابعاد خویش توجه بیشتری داشته باشند. بهعنوان مثال، کسی که از گویش خوبی برخوردار است و با نطق خویش بهتر میتواند به دین خدا و مردم خدمت کند، در این بُعد، وظایف سنگینتری به عهده دارد، یا کسی که از توانایی جسمانی بسیار خوبی برخوردار است، در فعالیتهای رزمی و دفاعی وظیفة بیشتری بر دوش خواهد داشت. بنابراین، ممکن است چنین اموری باعث شود که به برخی از وظایف اهتمام بیشتری داشته باشیم؛ اما این امر موجب نمیشود که مردم تقسیم شده، هرکسی فقط عبادت خاصی را انجام داده، از سایر عبادات بیبهره بماند؛ بدینمعنا که عدهای فقط در گوشهای بنشينند و به خدا توجه قلبی پیدا کنند و عدهای دیگر، فقط به ذکر زبانی مشغول شوند.
ممکن است در برخی از ابعاد، زمینة بيشتري برای بعضيها فراهم باشد و برای برخی دیگر کمتر. در هنگامة جنگ تحمیلی، مؤمنان در هر صنفی که بودند و هر استعدادی که داشتند، اعم از بدنی، روحی و فکری، همه را براي پیروزی در جنگ تحمیلی به کار میگرفتند، اما آیا میتوان گفت اکنون که جنگ تحمیلی به پایان رسیده است، نیازی به آن تواناییها و استعدادها نداريم و باید منتظر باشیم که جنگی دیگر آغاز شود تا با
استفادة از آن تواناییها از فیض جهاد در راه خدا برخوردار شویم؟ هرگز! اگر جامعة اسلامی سالها با جنگی مواجه نشد، بدان معنا نیست که مسلمانان قوای خویش را تعطیل کرده، بیکار بگذارند. ما باید همواره آمادگی برای جهاد، ازخودگذشتگی و دفاع از مقدسات و ارزشها را در خود و جامعة خویش حفظ كنيم.
بهطور کلی، این نگرش که انسان فقط از طریق ذکر و توجه قلبی به خدا به کمال میرسد و سایر مسائل را باید در حاشیه قرار دهد، ازنظر مکتب اهلبیت(عليهم السلام) پذیرفته نیست. آنچه اَصالت دارد، این است که ما از تمام اعضا و جوارح خویش و تمام قوای ذهنی، فکری و روحیمان برای بندگی خداوند در تمام ابعاد فردی و اجتماعی استفاده کنیم. ما باید در همة این جهات، خدمت و بندگی کنيم. اگر این فعالیتهای ما برای رضای خدا باشد، تماماً عبادت محسوب میشود؛ تا آنجا که اگر تلاش برای کسب روزی برای زن و فرزند بهقصد اطاعت امر خدا باشد، گاه ثوابش از نماز، حج و امثال این عبادات نيز بیشتر خواهد بود و در کنار يكديگر آمدن نماز و زکات (خدمت به بندگان خدا)، در آیات قرآن و روایاتِ پیشوایان معصوم ما(عليهم السلام)، خود شاهدی بر این حقیقت است.
ج) امکان تعددِ حکمت معارف دینی
معارفی که صدیقة کبری(عليها السلام) در خطبة خویش بدانها میپردازند، برخی اعتقادی، برخی اخلاقی و برخی نیز فقهی هستند؛ اما باید توجه داشت که حکمتهای مذکور در کلام بانوی دو عالم(عليها السلام) به معناي علت تامه براي تشريع این احکام نيست. لذا میبینیم حکمتهايي که در نهج البلاغه براي اين عناوين بیان شده، گاه مشابه کلام
حضرت فاطمه(عليها السلام) و گاه متفاوت با آن است. همچنین در کتاب علل الشرائع، روایاتی وجود دارد که از ائمة هدی(عليهم السلام) دربارة حکمت(1) تشریع احکام سؤال کردهاند. گاه برای حکمی چندین حکمت ذکر شده است که البته آنهم به معنای علت منحصره نیست. قاعدتاً علت انتخاب يکي از اين حکمتها و ذکر آن در این مقام، يکي از این دو امر ميتواند باشد: يا حکمت مذکور، حکمتی بسيار برجسته بوده، مهمترينِ حکمتها بهشمار ميرود، يا حکمتي متناسب با مقام بحث است؛ بدینمعنا که اشارة به آن با سایر مطالبی که در خطبه گفته میشود و با هدفی که خطبه دنبال مینماید، تناسب دارد. البته این بدینمعنا نیست که چنين حکمتي در جای دیگر یافت نمیشود، بلکه بدینمعناست که در جای دیگر این برجستگی را ندارد.
به اين نکته نیز بايد توجه داشت که عبادات، خواه فردی و خواه اجتماعی، علاوه بر حکمتهای ویژه، از حکمتهای مشترک نیز برخوردارند؛ مانند تقرب به خدا، کسب رضای الهی، تثبیت و تمرین بندگی و جز اينها که مقتضای بلاغت، عدم تکرار آنها براي هريک از اين عناوين است؛ زيرا این حکمتهای مشترک برای مخاطبان حضرت زهرا(عليها السلام) معلوم بودهاند.
د) بيان حکيمانة مسئلة امامت
نکتة ديگري که در نحوة انتخاب اين عناوين قابل توجه است، اين است که حضرت در ميان همة آن عناويني که آشنای مسلمانان بوده است، مانند نماز، روزه، زکات، حج و
1. در زبان روایات، از واژة «علت» برای بیان چراییِ تشریعِ احکام استفاده شده است، اما در اصطلاح رایج در علوم اسلامی به آن «حکمت» گفته میشود (مؤلف).
جهاد که از ضروريات دين هستند، دو عنوان را در ميان حج و جهاد ميگنجانند که به مسئلة امامت اشاره دارند. گرچه ممکن است در نگاه ابتدايي به اين عناوين، ترتیب خاصي نظر ما را جلب نکند، با اندکی دقت، معلوم ميشود چینش اين دو عنوان در ميان عناوينی که تماماً از نصوص قرآن و ضروريات دين هستند، تدبيری بس حکيمانه است. بانوی دو عالم(عليها السلام) در ابتدا به مسئلة امامت اشاره نميفرمايند تا مبادا کسانی که تمایلی به شنیدن این مسئله ندارند، به بهانة اینکه حضرت قصد دارند يک مسئلة شخصی را طرح کنند، از توجه به باقی سخن سر باز زنند. همچنين اين مسئله را به آخر عناوین محول نکردند تا از بیاهمیت شدن آن نسبت به سایر عناوین جلوگیری نمایند.
نکتة دیگري که از چینش این عناوین میتوان استفاده کرد، این است كه گنجاندن اين دو عنوان در ميان اين عناوين، شايد بهقصد اشاره به این حقیقت باشد که اهميت اين موضوع کمتر از نماز، روزه، زکات، حج و جهاد نيست و بدینسان به مخاطبان خویش هشدار دهند: ای کسانی که با آموزههای ضروری دین آشنایید و به حقانیت آنها اقرار و اعتراف دارید، چگونه است که مسئلة امامت را ـ که از جهاتي از آنها مهمتر است ـ به دست فراموشی سپردهاید؟!
پس از این مقدمه، اکنون معارف مذکور در خطبة حضرت زهرا(عليها السلام) را تبيين ميکنيم.
2. ايمان؛ پالايشگر قلب
فَجَعَلَ اللَّهُ الإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك؛ «پس خداوند ايمان را براى تطهير شما از [آلودگى] شرك قرار داده است».
نخستین آموزهای که دختر رسولالله(صلى الله عليه وآله) بدان پرداخته، آموزة مهم و کلیدیِ ایمان
است. گرچه در نگاه سطحی ممکن است اینگونه به ذهن آید که در این فراز سخنی بدیهی بیان شده است که نزد همة مسلمانان روشن و مقبول است و هر مسلماني که به حقانیت قرآن اعتقاد داشته باشد، اذعان دارد که هدف اسلام، نابودي شرک و مظاهر آن از تمامیِ دلها و جوامع انسانی و جايگزيني ایمان است، اما تأکید بر این معنا و یادآوری آن، بدينروست که شنونده در فضایی قرار گیرد که از اساس دعوت انبیا آگاه شود. پس بنا نیست فقط يک امر سياسي، اقتصادي یا اجتماعي طرح شود و این امر اساسی، حقیقتی است که با قلب انسان سروکار دارد.
بر اساس تقسیم عقلی، در مقابل ایمان، عدم ایمان قرار میگیرد که شامل کسانی میشود که اصلاً به هیچیک از متعلقات ایمان باور قلبی ندارند و معمولاً واژة «کفر» در اینجا به کار میرود و در اصطلاح رایج در آموزههای دینی، «شرک» در برابر اسلام مطرح میشود. با وجود این، حضرت نميفرمايند: «جعل الله الإسلام تطهيراً لکم من الشرک»، بلکه بر ايمان تکيه فرموده، آن را مقابل شرک قرار میدهند. قرآن نیز تفاوتی اساسی بين ايمان و اسلام قايل است و فقط ايمان را عامل سعادت معرفي ميکند و هنگامی که اَعراب بادیهنشین اظهار کردند که همچون سایر مؤمنین ایمان آوردهاند، قرآن بهطور صریح به آنان پاسخ میدهد که شما هنوز ایمان نیاوردهاید: قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُم؛(1) «عرب باديهنشين گفتند: ما ايمان آوردیم. بگو: شما ايمان نياورديد، ولى بگوييد: اسلام آورديم. هنوز ايمان در قلبهای شما جا نگرفته است!»
در نظر سطحینگران، ممکن است این موضع قرآن خلاف سیاست به نظر رسد و
1. حجرات (49)، 14.
بگویند: هنگامی که کسانی برای اظهار تبعیت، قدم پیش میگذارند، نباید پاسخ بشنوند که شما هنوز قابلیت این امر را نیافتهاید! چراکه طبیعتاً برای مخاطب چنین سخنی خوشایند نخواهد بود. اما قرآن چنین تعارفاتي با ديگران ندارد و فقط در اندیشة راهنمایی انسان بهسوی سعادت است. قرآن کریم برای ایشان توضیح میدهد که آنچه اکنون شما اظهار میدارید، برای ما پذیرفتنی است و ما ورود شما را به این مرحله گرامی میداریم، اما باید بدانید که فقط اظهار تسلیم در برابر خداوند و در مرحلة بعد، انجام اعمال شریعت اسلام و اَحیاناً یاری مسلمانان در جهاد، به معنای رسیدن به حقیقت ایمان نیست. ایمان مرحلهای فراتر از این مراحل است. ورود به مرحلة ایمان هنگامی است که با قلب خویش این حقایق را پذیرفته، حقیقتاً آنها را در دل خویش جای داده باشید. جایگاه ایمان، قلب است و آثاری که از قلبی باایمان به زبان و سایر اعضا و جوارح انسان جاری میشود، ارزشمند و موجب کمال و سعادت ابدی است. باید تلاش کنید که این حقایق را با قلب خویش بپذیرید.
اين تعبیر حضرت که ایمان را مقابل شرک قرار میدهند، ميتواند دو توجيه داشته باشد: يکي اينکه معمولاً جبهة مقابل اسلام در جزيرةالعرب مشرکان بودند، نه ملحدان، مادیگرایان و منکران خدا. لذا در چندین آیة قرآن آمده است که اگر از آنها بپرسيد: چه کسی آسمان و زمين را خلق کرده است؟ چه کسی باران را از آسمان نازل میکند؟ حتماً خواهند گفت: الله (لَيقُولُنَّ اللَّه).(1) اينان به معبودهايي معتقد بودند که گمان ميکردند آنها در تدبير عالم مؤثرند. بهعبارتیدیگر، هم به وجود خداوند و تدبير او معتقد بودند و هم عوامل مستقل دیگری را در عالم مؤثر میدانستند. پس درحقیقت،
1. عنکبوت (29)، 61؛ لقمان (31)، 25؛ زمر (39)، 38؛ زخرف (43)، 9 و 87.
برای خداوند شریک قايل بوده، مشرک محسوب میشدند. البته معمولاً عبادتهای خویش را برای همان شریکهای خداوند بهجا ميآوردند.
وجه ديگر اين است که بگوییم: منظور از شرک در اينجا شرک ناآگاهانه است؛ بدینمعنا که همة انسانها فطرتاً، الله را قبول دارند. گرچه خودشان در حالت عادي به اين اعتقادشان توجه ندارند، در شرايط اضطراري، دلشان متوجه الله ميشود. قرآن این حقیقت را اینگونه گزارش میدهد:
هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَينَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِف وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرين؛(1) او كسى است كه شما را در خشكى و دريا سِير مىدهد تا آنگاه كه در كشتى قرار مىگيريد و بادهاى موافق آنان را حركت ميدهد و خوشحال مىشوند. ناگهان طوفان شديدى مىوزد و امواج از هر سو به سراغ آنها مىآيد و گمان مىكنند هلاك خواهند شد. در آن هنگام، خدا را ازروى اخلاص مىخوانند: اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهيم بود!
بنابراین، میتوان گفت انسانها هرگونه اعتقاد ديگري غیر از این اعتقادِ فطری داشته باشند، درواقع مشرکاند؛ بدینمعنا که در کنار معبود فطري آنها معبودهايی جعلي در دلهايشان آشیانه کرده است.
1. یونس (10)، 22.
الف) عملِ بدون ایمان؛ خاکستری در طوفان
سخن دربارة جایگاه ایمان و نفی شرک بود. از دیدگاه قرآن کریم، ایمان از چنان اَصالتی برخوردار است که عمل بدون ايمان هيچ ارزشي ندارد. باور اين مطلب براي ما بسیار مشکل است. ازاینرو، قرآن مسئلة کفر و شرک را بسیار حسي کرده، با بيان مثالهایی روشن و محسوس سعی دارد حقیقت آن را برای ما روشن کند. خداوند در سورة ابراهيم ميفرمايد:
مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَيءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيد؛(1) اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى! آنها توانايى ندارند كمترين چيزى از آنچه را كه انجام دادهاند، به دست آورند. اين همان گمراهىِ دورودراز است.
مسلماً، مقصود قرآن اعمال نیکوی کافران و رفتارهایی است که آنان امید دارند مایة سعادتشان شود، وگرنه خود نيز به اعمال بدشان امیدی ندارند. از خاکستری که به دست طوفان سپرده شود، چه چيزي برای صاحبش باقی میماند؟ یقیناً طوفان چنان ذرات آن را پخش ميکند که هيچ اثري از آن باقي نميماند و صاحب آن توانایی جمعآوری و حفظ آنها را نخواهد داشت. اعمال کافران نیز چون بر اساس ايمان نيست و از کفر سرچشمه ميگیرد، ارزشی ندارد. قرآن در جاي ديگر ميفرمايد:
أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِه
1. ابراهیم (14)، 18.
سَحاب ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يدَهُ لَمْ يكَدْ يراها وَ مَنْ لَمْ يجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ؛(1) یا آنکه مَثَل اينان مَثَل کسي است که در دريايي طوفاني غرق شود؛ دريايي که روي آن موجي باشد و روي آن موج، موج ديگري سوار شده باشد. ديگر نوري به درون آن دريا نميرسد و بهگونهاي به ظلمت مبتلا ميشود که اگر دستش را هم بیرون آورد، آن را نميبيند و كسى كه خدا نورى براى او قرار نداده است، نورى براى او نيست.
اين چه ظلمتي است که ایشان بدان گرفتار آمدهاند؟ اين ظلمتها ناشي از بيايماني، کفر و ضلالت است و هر قدر هم که کار نیکو کنند، نفعي برای آنها نخواهد داشت.
قرآن مکرر از اين مثالها زده است تا این حقیقت را به ما بفهماند که فقط خوبیِ ظاهریِ عمل، انسان را به سعادت نایل نمینماید. عملِ سعادتآفرین، عملی است که انسان را به خداوند پیوند دهد، اما عملي که انسان براي خوشايند دل خویش يا تمجید دیگران یا جلب آرای مردم انجام دهد، فايدهاي براي او نخواهد داشت. اگر عملی ازسر ایمان به خدا انجام گرفت و به عالم فناناپذير متصل گردید، براي هميشه باقي خواهد ماند و سعادت انسان را رقم خواهد زد. قرآن میفرماید: مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاق؛(2) «آنچه نزد شماست، فانى مىشود و آنچه نزد خداست، باقى ميماند». نیز میفرماید: وَالَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيئاتِهِمْ وَلَنَجْزِينَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذي كانُوا
1. نور (24)، 40.
2. نحل (16)، 96.
يَعْمَلُون؛(1) «و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته کردهاند، از گناهانشان چشمپوشي ميکنيم و آنان را به بهترين اعمالى كه ميکردند، پاداش مىدهيم».
خداوند به عملی که فقط رضایت و قُرب او در آن لحاظ شده است، آنچنان برکت و ارزشي عنایت خواهد کرد که براي هميشه باقي بماند و روزبهروز رشد کند و بر زيبايي آن افزوده شود. در هنگام پاداش نيز از میان اعمال مؤمن، نگاهش را به بهترین اعمال او دوخته، آنها را ملاک پاداش قرار میدهد. این وعدة خداوند در این آیات شریف است و وعدة او تخلف نمیپذیرد. او اعمال نیکوی بندة خویش را گاه دهبرابر و گاه هفتصدبرابر پاداش ميدهد. البته برای اين تفضل حدي معین ننموده، میفرماید: وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليم؛(2) «و خداوند پاداش را براى هركس بخواهد، دو يا چندبرابر مىكند و خداوند [ازنظر قدرت و رحمت] وسيع و [به همهچيز] داناست».
اما عملی که با خداوند پیوند برقرار نکند و تنها بين انسان و دل او، مريدان و حزب او و... گردش کند، در همين عالم ميماند و توانایی پرواز نمییابد. گرچه ممکن است در دنيا آثاري داشته باشد، در صحنة قيامت به صاحب او خطاب میشود:
أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَبِما كُنْتُمْ تَفْسُقُون؛(3) نعمتهاي پاکيزة خود را در زندگي دنيايتان [خودخواهانه]
1. عنکبوت (29)، 7.
2. بقره (2)، 261.
3. احقاف (46)، 20.
صرف کرديد و از آنها بهرهمند شديد. پس امروز به سزاي آنکه در زمين بهناحق سرکشي ميکرديد و به سبب آنکه نافرماني مينموديد، به عذاب خفتبار کيفر مييابيد.
ب) پراگماتيسم؛(1) انحرافي پنهان
چنانکه گفتیم، از دیدگاه قرآن کریم، ایمان اَصالت دارد و عملِ بدون ایمان ارزشی ندارد. در برابر دیدگاه قرآن کریم، برخي تصور ميکنند ارزشِ هر چیز وابسته به فواید عملی آن است و مرادشان هم از فایده، فقط فواید مادی و دنیوی است. اين همان گرايش پراگماتيستي است که در قرن اخير در ميان فيلسوفان غربي رايج شده است و معتقدند حقانيت هر چيز از مفيد بودن آن در مقام عمل مشخص ميشود. ويليام جيمز،(2) یکی از روانشناسان معروف امریکایی است که از پایهگذاران این گرایش شناخته میشود. وی در مقطعی به یک پریشانی روانی مبتلا میشود و بااینکه خود روانشناس بود، هرچه میکوشد نمیتواند آشفتگی ذهنی خویش را از بین ببرد. سرانجام به نیایش و عبادت پناه میبرد و از این طریق مشکل خویش را حل میكند. وی پس از آن کتابی نگاشته و بهترین راه درمان امراض روانی را دعا و نیایش معرفی کرده است. اما دلیل این امر را مفید بودن عبادت در معالجة انسانهای روانپریش دانسته است: «برفرض که مذهب چیزی جز اعتقاداتِ برخاسته از عواطف نسبت به دستورها و احکامی چند نباشد؛ یعنی مذهب عبارت باشد از یک سلسله پدیدههای ذهنی.
1. Pragmatism.
2. William James (1842ـ1910).
صرفنظر از واقعی بودن آنها، هنگامی که میبینیم چه اندازه بر روی نشاط و نیروی رفتار ما اثر دارد، خواهناخواه باید قبول کنیم که مذهب بزرگترین عامل زیستشناسی نوع بشر است».(1) اين گرايشي پراگماتيستي است که حقانيت را وابسته به فواید دنیوی میداند. پراگماتيستها ميگويند: «فرض کنيم چيزي دروغ باشد، اما اگر در مقام عمل مفيد باشد، ارزش حقيقي دارد».(2)
اين گرايش در بسياري از مردم بهصورت ضعيف و شديد وجود دارد. متأسفانه چنین گرایشی در برخی از مسئولان بلندپایة کشور ما نیز بهشدت دیده میشود و میبینیم که مردم را نيز به اين گرايش تشويق ميکنند. با دقت در نظريات و عملکرد اينها معلوم میشود که برای آنها درست يا غلط بودن مباني يک اعتقاد و نظريه چندان اهميتی ندارد، بلکه فقط پيشرفت در زندگي مادي مورد توجه است.
البته تمايل به اين گرايش، قدري طبيعي مینماید. انسان فرزند طبيعت است و شناختهای اولیة او، از همین امور طبیعی تحصیل شده است. درک ماوراي طبيعت و دل بستن به اموري که قابل ادراک حسي نيست، امری فراتر از افق مادي است. این در حالی است که ماديگرايي مقتضاي طبيعت ماديِ انسان است. اين مشکل در اقوام انبياي گذشته نيز بهطور جدی به چشم میخورد. با مرور داستان بنیاسرائیل بهخوبي میتوان شدت گرایش این قوم را به امور مادی مشاهده کرد. داستان بنیاسرائیل داستانی بَس عبرتآميز است. از همین روست که قرآن از هر داستانی آن را بیشتر تکرار نموده، جزئیات آن را بهتفصیل نقل ميکند. اهمیت داستان این قوم آنگاه بیشتر
1. ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمة مهدی قائنی، ص192.
2. ر.ک: همو، پراگماتیسم، ترجمة عبدالکریم رشیدیان، سخنرانی ششم.
میشود که به نقل از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) میشنویم: لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَذِرَاعاً بِذِرَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِي جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه؛(1) «قطعاً شما از روشها و سنتهای کسانی که پیش از شما بودند، وجب به وجب و ذراع(2) به ذراع پیروی میکنید. حتی اگر یکی از آنها در لانة سوسماری رفته باشد، شما هم ميرويد».
بنیاسرائیل فرزندان حضرت یعقوب(عليه السلام) بودند و داستان ورود ایشان به سرزمین مصر به زمان عزیزیِ حضرت یوسف(عليه السلام) در آن سرزمین بازمیگردد. هنگامی که حضرت یوسف(عليه السلام) در مصر به مقامی شبیه به سلطنت رسید و قدرت مصر را در اختیار گرفت، پدر و برادران خویش را به آن سرزمین آورد و ایشان در آنجا ساکن شدند. بعد از گذشت مدتی، فرعونی که ایمان آورده بود، از دنیا رفت و جانشینان او همان مسیر شرک را دنبال کردند و بهتدریج، ارزشهایی را که حضرت یوسف(عليه السلام) تعلیم داده بود، به دست فراموشی سپردند. قرآن کریم در داستان مؤمنِ آل فرعون(3) به این نکته اشاره ميفرمايد. سرانجام، بازهم روحیة شرکآمیز بر مردم مصر حاکم شد و عملاً فرعونپرست شدند؛ بدینمعنا که در مقابل فرعون به خاک
1. ابنأبىالحديد معتزلى، شرح نهج البلاغة، ج9، ص286؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج23، ص165.
2. ذراع، واحد اندازهگیریِ طول و فاصلة بین آرنج تا نوک انگشت میانی است. ابنمنظور میگوید: الذِّراعُ: ما بين طرَف المِرْفق إِلى طرَفِ الإِصْبَع الوُسْطى. (ر.ک: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «ذرع»).
3. مؤمن آل فرعون مردی است که خداوند هفده آیه از کتاب کریم خویش را به داستان او اختصاص داده است. قرآن کریم از او بهعنوان «مؤمن من آل فرعون» یاد کرده است و در آیات 28 تا 45 سورة غافر (مؤمن) از دفاع جانانة او از حضرت موسی(عليه السلام) و خنثی شدن توطئة ترور حضرت موسی† توسط او سخن میگوید. از نکاتی که وی به قوم خویش یادآوری مینماید، داستان یوسف و فراموشی تعلیمات اوست: وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فىِ شَكٍّّ مِّمَّا جَاءَكُم بِه حَتىَّ إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً كَذَالِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ؛ «پيش از اين يوسف دلايلی روشن براى شما آورد، ولى شما همچنان در آنچه او براى شما آورده بود، ترديد داشتيد. زمانى كه از دنيا رفت، گفتيد: هرگز خداوند بعد از او پيامبرى مبعوث نخواهد كرد! اينگونه خداوند هر اسرافكارِ ترديدكنندهاى را گمراه مىسازد» (غافر، 34).
میافتادند و امر او را واجبالإطاعة میدانستند. با بعثت حضرت موسی(عليه السلام) و تلاشهای وی، بهتدریج بسیاری از بنیاسرائیل به او ایمان آوردند و نهایتاً، فرعونیان مغلوب و در رود نیل غرق شدند. بنياسرائيل در میانة راهِ هجرت از مصر، به مردمی بتپرست برخورد کردند که در منطقهاي سرسبز و خوشآبوهوا به بتپرستی مشغول بودند. آنها براي خود بتهاي زيبايي ساخته بودند و در خلال مراسم پرستش، به پايکوبي و اختلاط و خوشگذراني مشغول ميشدند. بنياسرائيل با ديدن اين منطقة خوشآبوهوا، بتهاي رنگارنگ و مراسم جذاب آنها، پيش موسي آمدند و گفتند: يا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَة؛(1) «ای موسی، براى ما معبودى قرار ده، همانگونه كه آنها معبودانی دارند!»
حضرت از سخن آنها ناراحت شد و آنان را نصیحت و دعوت به توبه کرد. این هوس در دل بنیاسرائیل ماند، تا زمانی که حضرت موسی(عليه السلام) چهل روز بنیاسرائیل را ترک کرد و به میقات رفت. سامری این فرصت را غنیمت شمرد و از آنان خواست تا طلاهای خویش را نزد او بیاورند تا آن خدایی را که آرزو داشتند برایشان بسازد. آنان نیز طلاهای خود را آوردند و ذوب کردند و سامری برایشان خدایی زرين و گوسالهمانند ساخت!
باز بنیاسرائیل در جای ديگري از موسی(عليه السلام) میخواهند که خدای خویش را آشکارا به آنها نشان دهد. حتی بعد از همة آن معجزاتی که با چشم خویش از موسی(عليه السلام) دیده بودند، شرط ایمان آوردن به او را چنین رؤیتی قرار میدهند. قرآن سخن ایشان را اینگونه نقل میفرماید: يا مُوسىَ لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَة؛(2) «اى موسى، ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا ببينيم».
1. اعراف (7)، 138.
2. بقره (2)، 55.
گرايش به طبيعت و محسوسات، گرايشي طبیعی است. انبيا همواره ميکوشيدند تا مردم را متوجه ماوراي طبيعت کنند و به آنها بفهمانند که خداوند جسم نيست. بنیاسرائیل چنین روحیهای داشتند. طبعاً با وجود چنين روحيهاي، چندان جایی برای مسائل معنوي و ماورايي باقی نخواهد ماند. اگر به چنين کساني گفته شود: خداوند در برابر اعمال صالح به شما پاداش خير عطا میکند، گمان ميبرند معناي اين سخن، باران بیشتر، فراوانی محصولات و اموری از این قبیل است. اينان وجود آخرت و بهشت را جدي نميگيرند. البته ناگفته نماند که باور این حقایق نيز کار آسانی نیست و فقط در میدان سخت امتحان است که خداباورانِ واقعی مشخص میشوند. واقعاً اگر ما به سختيِ فقر، مرض و بيهويتيِ اجتماعي مبتلا شده، حقيقتاً طعم سختي آنها را بچشیم و در چنین شرایطی به ما بگویند: پايان اين سختيها بهشتي است که خداوند دربارة آن ميفرمايد: لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَار؛(1) «غرفههايى در بهشت دارند كه بر فراز آنها غرفههاى ديگرى بنا شده، از زيرشان نهرها جارى است»، آیا این پاداش خداوند برای ما ارزش بیشتری دارد، یا اينکه اکنون حسابی بانکی با سرمایهای فراوان، همراه با انواع و اقسام خوردنیها و نوشیدنیها را در اختیارمان قرار دهند؟ اگر ـ نعوذ بالله ـ ما به مرضی مبتلا شویم که پزشکان از معالجة آن اظهار عجز کرده، بهگونهایکه از درمان آن نومید شویم، ناگهان با پزشکی ملاقات کنیم که توانایی درمان ما را داشته، بهخوبی از عهدة آن برآید، آیا این بهبود برای ما ارزش بیشتری خواهد داشت، یا سخن خداوند که میفرماید: لَّهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فيها خالِدُون؛(2) «براى آنان همسرانى پاك و پاكيزه است و
1. زمر (39)، 20.
2. بقره (2)، 25.
جاودانه در آن خواهند بود»؟ یا اينکه میفرماید: أَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِين؛(1) «نهرهايى از شراب [طهور] كه ماية لذت نوشندگان است»؟
بسیار اندکاند کساني که حاضر باشند همة اين سختيها را داوطلبانه تحمل کرده، تنها طالب رضاي خداوند باشند.
ج) مليگرايي؛ بازگشت به جاهليت
در برابر ایمانگرایی، انحراف فکريِ دیگري به چشم میخورد که امروزه بسيار رايج است و میتوان آن را از قبیل مهارتآميزترین حیلههای ابليس دانست. مليگرايي به معناي منحصر دانستن ارزش در امور ملی است. در این زمينه، چنين تبليغ ميشود که ارزش فقط به وطن، ملت، آبا و اجداد است و سخن گفتن از خدا، اسلام و مذهب اهمیتی ندارد. عجيب این است که در جامعة اسلامي و انقلابي ما و در جامعهاي که بنیانگذار انقلاب اسلامی آن، هيچگاه واژة اسلام از کلامش نميافتاد، کساني به بهانة پيروي از او این سخنان را بر زبان میآورند که ديگر زمان سخن گفتن از تبليغ اسلام گذشته است و بايد ارزشهاي عام انساني را تبليغ کنيم! آیا این چیزی است كه خدا و رسول او از ما میخواهند؟ آیا این چیزی است که امام(رحمه الله) به دنبال آن بود و هزاران انسان شریف با خون خویش آن را فریاد زدند؟ ارزشهاي عام انساني در میان بتپرستها و ديگر گروهها و فرقهها نيز تبلیغ میشود. پس جايگاه ايمان کجاست؟ همان ايماني که بر اساس آموزههای قرآنْ ریشة همة ارزشهاست و هر چيز ديگري در ساية آن ارزش پيدا ميکند. آیا این رواست که به نام پیروی از خط امام و ولایت
1. محمد (47)، 15.
گفته شود: ما امروز از اينگونه مسائل فراتر رفتهايم؟ درحقيقت بايد گفت اینان از اوهام و خيالات خویش فراتر نرفتهاند.
از کساني که مبلّغ مليگرايي شده، به ايراني بودن خویش افتخار ميکنند، بايد پرسيد: مگر شما به اختیار خویش در ايران متولد شدید؟ آيا تولد اجباری در یک سرزمین هنر محسوب میشود؟ اگر ایران معیار ارزش است، مرز این معیار از کجاست تا به کجا و چگونه تعیین میشود؟ چگونه این ملاک به دست آمده است؟ اگر آبا و اجداد کسی فضلی تحصیل کرده باشند، به حساب فرزندان آنها نوشته میشود؟ هرکسي مسئول کار خویش است و باید ببیند خود چه تحصیل کرده و عمر خود را در کسب چه ارزشی مصرف نموده و به چه چیز یا چه کسی دل بسته است و به عشق چه چیزی یا چه کسی ميکوشد و در حیات خویش از کدام ارزشها حمايت ميکند.
آنان که سخن از پیروی خط امام(رحمه الله) به میان میآورند، آیا این فرمايش امام(رحمه الله) را نشنیدهاند که میفرمود: «مليگرايي اساس بدبختي مسلمين است؟»(1) جالب اینجاست
1. ايشان در ادامه ميفرمايند: «براي اين است که اين مليگرايي، ملت ايران را در مقابل ساير ملتهاي مسلمين قرار ميدهد، و ملت عراق را در مقابل ديگران و ملت کذا را در مقابل کذا. اينها نقشههايي است که مستعمرين کشيدهاند مسلمين با هم مجتمع نباشند». (صحيفة امام، ج 13، ص 83)
همچنين براي نمونه به عبارات زير توجه کنيد:
«ولهذا، ما مکرّر اين معنا را گفتهايم که اين قضيهاي که شايد صحبتش در همه جا هست که ملت ايران ـ مثلاً ـ جدا، ملت عراق جدا، هر کدام يک عصبيّتي براي او داشته باشند و حتي به اسلام کار نداشته باشند، به ملت و به مليّت کار داشته باشند، اين يک امر بياساسي است که در اسلام بلکه مُضادّ با اسلام است. اسلام در عين حالي که وطن را ـ آنجايي که زادگاه است ـ احترام ميگذارد، لکن مقابل اسلام قرار نميدهد. اساس، اسلام است. اينها ديگر بقيهاش فرعند». (صحيفة امام، ج 13، ص 166)
«آن چيز مهمي که دول اسلامي را بيچاره کرده است و از ظل قرآن کريم دارد دور ميکند، آن قضيه نژادبازي است. اين نژاد ترک است، بايد نمازش را هم ترکي بخواند! اين نژاد ايران است بايد الفبايش هم چه جور باشد! آن نژاد عرب است، عروبت بايد حکومت کند نه اسلام! نژاد آريايي بايد حکومت کند نه اسلام! نژاد ترک بايد حکومت کند نه اسلام! اين نژادپرستي، که در بين آقايان حالا دارد رشد پيدا ميکند و زياد ميشود و دامن ميزنند به آن، تا ببينيم به کجا برسد. اين نژادپرستي که يک مسئله بچگانه است در نظر، و مثل اينکه بچهها را دارند بازي ميدهند، سران دول را دارند بازي ميدهند: آقا تو ايراني هستي! آقا تو ترک هستي! آقا تو نميدانم اندونزي هستي! آقا تو چه هستي! آقا تو کجايي هستي! بايد مملکت خودمان را چه بکنيم! غافل از آن نکته اتکايي که همه مسلمين داشتند. افسوس! افسوس! که اين نکته ـ نقطه اتکا را از مسلمين گرفتند و دارند ميگيرند، و نميدانم به کجا خواهد منتهي شد. همين نژادبازي که اسلام آمد و قلم سرخ روي آن کشيد، و مابين سياه و مابين سفيد، مابين ترک و مابين عجم، مابين عرب و مابين غير عرب هيچ فرقي نگذاشت، و فقط ميزان را تقوا، ميزان را از خدا ترسيدن، تقواي واقعي، تقواي سياسي، تقواهاي مادي، تقواهاي معنوي، ميزان را اينطور قرار داد انَّ اکرَمَکمْ عِنْدَ اللهِ اتقيکم. ترک و فارس ندارد، عرب و عجم ندارد، اسلام نقطه اتکاست. قضيه نژادبازي يک ارتجاعي است». (صحيفة امام، ج1، ص378)
«در اسلام که ما هم دنبال آن هستيم قضيه نژاد و نژادپرستي مطرح نيست». (صحيفة امام، ج7، ص140)
«آن که مصالح مردم را ميخواهد، آن اسلام است. آن که خط بطلان کشيده است بر اختلاف نژادي، آن اسلام است. آن که مابين هيچ نژادي فرق نميگذارد و همه را ميگويد که بايد تقوا داشته باشيد و آن چيزي که ميزان است تقواست، نه رنگ ست و نه نژاد است و نه کشور است و نه هيچ چيز، آن اسلام است». (صحيفة امام، ج18، ص420)
«ما ميگوييم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستيم. ما بر سر شهر و مملکت با کسي دعوا نداريم. ما تصميم داريم پرچم "لا اله الا الله" را بر قلل رفيع کرامت و بزرگواري به اهتزار درآوريم». (صحيفة امام، ج21، ص74)
«ما "مليت" را در سايه تعاليم اسلام قبول داريم... ملت، ملت ايران است، براي ملت ايران هم، همه جور فداکاري ميکنيم، اما در سايه اسلام است؛ نه اينکه همهاش مليت و همهاش گَبْريَّت! مليت، حدودش حدود اسلام است، و اسلام هم تأييد ميکند او را،. ممالک اسلامي را بايد حفظ کرد، دفاع از ممالک اسلامي جزء واجبات است؛ لکن نه اينکه ما اسلامش را کنار بگذاريم، و بنشينيم فرياد مليت بزنيم و "پان ايرانيسم"». (صحيفة امام، ج10، ص117)
«آقاي رئيسجمهور افرادي که به درد جامعه اسلامي ما بخورد، به درد مکتب ما بخورد بايد تهيه کند، معرفي کند؛ يعني، نخستوزير را [که] او تهيه ميکند بايد يک شخصي باشد که همه آن صفاتي که من گفتهام درش باشد. از اينکه در رأس همه صفات، مکتبي بودن است. فکر بکنيد؛ فکر مکتب اسلام. درصدد باشد که اسلام را تقويت بکند. درصدد باشد که احکام اسلام را پياده بکند، نه درصدد اين باشد که مليت را احيا بکند. آنهايي که ميگويند: "ما مليت را ميخواهيم احيا بکنيم"، آنها مقابل اسلام ايستادهاند.
اسلام آمده است که اين حرفهاي نامربوط را از بين ببرد. افراد ملي به درد ما نميخورند، افراد مسلم به درد ما ميخورند. اسلام با مليت مخالف است. معني مليت اين است که ما مليت را ميخواهيم، مليت را ميخواهيم، و اسلام را نميخواهيم. آن مردِکه در خارج گفت که اول من ايراني هستم، ملي هستم، دوم ايراني هستم، سوم اسلام[ي]. اين اسلام نيست، تو سوم هم اسلامي نيستي». (صحيفة امام، ج13، ص72)
که نخستوزير دولت موقت در اوایل انقلاب اسلامی ایران تصريح میکرد: «فرق من با امام اين است که امام ايران را براي اسلام ميخواهد، ولي من اسلام را براي ايران ميخواهم»! دستکم، او عقیدهاش را صادقانه ابراز میکرد و مانند گروهي، آن را در پردة نفاق نميجست. حقیقتاً، نقطة اصلي اختلاف مکتب امام(رحمه الله) با مليگراها همين مسئله بود. آيا ما بايد اسلام را حذف کرده، بگوييم: تنها ايران هدف ماست؟ آيا نام این کار را میتوان بندگي خدا و اطاعت از دين گذاشت؟ آيا اين کار حفظ ارزشهاي جمهوري اسلامي است، يا بازگشت به جاهليت اُولي؟! به کجا ميرويم؟
اين تفکرات ریشه در همان عملزدگيِ مادی دارد که در برخی از دولتهای پس از انقلاب هم بهشدت از طرف برخی مسئولان ترویج میشد و هنگامی که به آنها تذکر داده ميشد فلان ارزش اسلامي در حال نابودی است، ميگفتند: اجازه دهید مدیران کار خود را انجام دهند. مهم استفاده از تخصص آنهاست! روحية عملگراييِ مادی، انسان را به آنجا میرساند که غير از آثار مادي ديگر چيزي نبيند و سایر امور را چیزی جز تشريفات نداند.
شنیدن چنین افکاری این نکته را برای انسان روشن میسازد که چرا حضرت زهرا(عليها السلام) برای بیان محتواي اسلام، سخن خویش را با تأکید بر ایمان آغاز نموده، میفرمایند: جَعَلَ اللهُ الإيمانَ تَطهِيراً لَكُمْ مِن الشِّرْك؛ «خداوند ایمان را برای تطهیر شما از شرک قرار داد»؛ و با بیان حرمت شرک به پایان رسانده، میفرمایند: وَحَرَّمَ الشِّركَ إخلاصاً لَهُ فِي الرُّبُوبِيَّة؛ «و خداوند شرک را به خاطر اخلاص شما در اعتقاد به ربوبیت او حرام کرد». این چینشی که حضرت انتخاب نمودهاند، بدین سبب است که حقیقتاً آغاز و انجام دين چیزی جز این نیست و سایر منافعی که عاید مؤمنان
میشود، همه، آثار و برکاتي است که به اذن خداوند به دنبال این فوز عظیم، یعنی ایمان، جاری میشود و در مقابل آن اصلاً قابل اعتنا نيستند.
3. نماز؛ درهمشکنندة تکبر
حضرت زهرا(عليها السلام) بعد از مسئلة ايمان، به حکمت تشریع نماز اشاره کرده، ميفرمايند: وَالصَّلاةَ تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْر؛ «و [خداوند] نماز را براي پاک کردن شما از کبر و خودبزرگبيني قرار داده است».
الف) تکبر؛ دشمن بندگي
حضرت زهرا(عليها السلام) حکمت تشریع نماز را پاکسازیِ دل از تکبر بیان فرمودند. سؤالی که ممکن است در اینجا به ذهن خطور کند، این است که عليرغم وجود صفات مذموم فراوان، چگونه است که صفت کبر تا این اندازه اهميت یافته است که برجستهترین ویژگیِ نماز، پاک کردن دل از کبر شمرده شده است؟ مگر کبر تا چه اندازه اهمیت دارد که امری چون نماز برای زدودن آن از قلب تشریع شده است؟ نمازی که در تمام شرایع بر آن تأکید شده و به همة انبیای الهی سفارش شده است؛ حتی حضرت عیسی(عليه السلام) هنگامی که در گهواره به سخن میآید، از سفارش خداوند به نماز سخن به میان آورده، میفرماید: وَ جَعَلَني مُبارَكاً أَينَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيّا؛(1) «و مرا هرجا كه باشم، وجودى پربركت قرار داده و تا زمانى كه زندهام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است».
1. مريم (19)، 31.
مگر کبر چه اندازه خطرناک است که چنین عبادتی عظیم و فراگیر برای مبارزة با آن تشریع شده است؟ پاسخ این سؤال را باید از دقت در راهی یافت که انسان را به سعادت ابدی ـ که همان تقرب به خداست ـ میرساند. در جای خود ثابت شده است که تنها راه رسيدن به سعادت ابدي، بندگي خداست و ما در اینجا اين نکته را بهعنوان «اصل موضوع»(1) میپذیریم. نکته اینجاست که آنچه با اين هدف تضاد دارد، احساس بزرگي کردن است. بندگي، اِعلام این واقعیت است که من هيچچيز از خود ندارم (عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ يَقْدِرُ عَلَى شَيء؛(2) «بندة مملوكى را كه قادر بر هيچچيز نيست»؛ لا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً وَلا مَوْتاً وَلا حَياةً وَلا نُشُورا؛(3) «برای خود نه نفعی و نه ضرری را مالک است و نه مرگی و نه حیاتی و نه زنده شدن دوبارهای را»)، اما زبان حال متکبر گوياي اين توهم است که من موجودی بسیار بزرگ و با کمالاتِ فراوانم و شايستة من نيست که در مقابل کسي سر خم کنم! اگر این صفت در نفس انسان بهصورت مَلَکه درآيد، انسان حتي در برابر خداوند هم حاضر نيست سر خم کند؛ درحاليکه يگانه راه سعادت او ابراز نهايت خضوع در برابر خداوند است.
روزي بزرگان يکي از قبايل عرب که از طوایف ثروتمند و متشخص سرزمین حجاز محسوب میشدند، خدمت پيامبر گرامی اسلام(صلى الله عليه وآله) رسیده، پيشنهاد کردند: «ما آمدهايم که اسلام بياوريم و جان و مال خود را در اختيار شما بگذاريم، به این شرط که سجده نماز را از ما برداريد». آنان در شأن خويش نميديدند که روي خاک بيفتند
1. اصول موضوعه گزارههایی هستند که اثبات مسائل یک علم بدانها وابسته است، اما اثبات آن گزارهها در علم دیگری به بحث گذاشته میشود و در این علم، فقط استخدام ميشوند، ولي آنها را اثبات نميکنند.
2. نحل (16)، 75.
3. محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ج21، ص319.
و این کار برای آنان بسیار سنگین بود. پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: لا خَيرَ فِي دِينٍ لَيسَ فِيهِ رُكُوعٌ وَسُجُود؛(1) «در ديني که رکوع و سجود ندارد، خيري نيست».
در نهاد چنين انسانهايي، چنان روح خودبزرگبيني ريشه دوانده است که حاضرند اموال خویش را ببخشند و جان خویش را در معرض خطر قرار دهند و بدان افتخار کنند، اما از گمانِ دروغینِ خودبزرگبینی خويش دست برندارند و روی خاک افتادن در برابر خداوند را در شأن خود ندانند!
ب) تکبر؛ عامل رانده شدن ابليس
تکبر همان بیماری و مرضي است که ابليس را بعد از ششهزار سال عبادت، محکوم به رانده شدن از درگاه الهي کرد.(2) عجیب این است که امیرالمؤمنین(عليه السلام) میفرمایند: لا يُدْرَى أَمِنْ سِنِي الدُّنْيا أَوْ مِنْ سِنِي الآخِرَةِ؛(3) «معلوم نیست این ششهزار سال بر اساس سال دنیاست [که 365 یا 355 روز است]، یا بر اساس سالهای آخرتی است [که هر روز آن پنجاههزار سال دنیاست]». البته بر اساس سالهای دنیوی هم که باشد، عمري بسیار طولانی و عجیب است، تا چه رسد به اینکه بر اساس سالهای آخرتی باشد. ابلیس چنان در عبادت غرق بوده که به صفوف فرشتگان و ملائکه پيوسته بود. ازاینرو، هنگامی که ملائکه به سجده مأمور شدند، اين امر، شامل ابليس هم شد، اما او نپذیرفت و گفت: أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طين؛(4) «من از او بهترم. مرا از آتش آفريدهاى و او را از گِل!»
1. همان، ج18، ص203.
2. براي مطالعة بيشتر، ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، زنهار از تکبر (شرح خطبة قاصعة نهج البلاغه).
3. نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة 192.
4. اعراف (7)، 12.
اگر بخواهيم به زبان متکبرانِ امروزي کلام ابليس را ترجمه کنيم، بايد بگوييم: اين امر شما توجيه عقلايي ندارد! کسي که کوچکتر است، بايد خضوع کند، اما من از آتش خلق شدهام و آتش شريفتر از خاک است. پس من از آدم شريفترم! ابلیس چنین قياسی کرد و برای سرپیچی خود، استدلال آورد، اما غافل بود از اینکه اطاعت از خدا، خضوع در مقابل موجود کامل و عظيمي است که کاملتر از آن را نميتوان فرض کرد. در جایی هم نقل نشده است که پیش از این، ابلیس در طول این ششهزار سال گناهی مرتکب شده باشد. وی بعد از همة آن عبادتها، يک گناه کرد و آن اين بود که در برابر امر خداوند مبنیبر سجدة بر آدم، سرپیچی کرده، گفت: من اين کار را نميکنم! چگونه اين يک گناه موجب رانده شدن او از درگاه الهي و ناديده گرفته شدن ششهزار سال عبادت وی شد؟ باز اگر این سؤال را به زبان امروزي بخواهيم طرح کنيم، بايد بگوييم: اين چه عدالتي است که خداوند ششهزار سال عبادت ابليس را به خاطر يک گناه يکلحظهاي ناديده ميگيرد؟ اما بايد بدانيم که افعال الهی به دور از این سطحینگریهاست. سرنوشت ابلیس به خاطر این یک گناه چنین رقم نخورد، بلکه اين عصيان و استنکاف او از سجده، نشانة اين است که وی از ابتدا چنین بنایی نداشته است که همة اوامر خداوند را اطاعت کند. تکبرش سرانجام او را به آنجا رساند که در برابر خداوند بایستد و نهایتاً جبههای در برابر او شکل دهد.
نشانة ورودِ ايمانِ حقیقی به قلب آدمي اين است که خداوند را واجبالاطاعة دانسته، تصميم دارد تمام دستورات الهی را اطاعت نموده، چونوچرا نکند. اگر کسي همة اوامر خدا را بپذیرد و فقط يک امر را قبول نکند، ایمان او پذیرفتني نیست. در
اسلام، ايماني که حتی يک استثنا داشته باشد، مقبول نيست، بلکه ايمان بايد مطلق باشد و ایمان مقید با کفر مطلق برابر است. قرآن ميفرمايد:
إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَينَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْض وَ يريدُونَ أَنْ يتَّخِذُوا بَينَ ذلِكَ سَبيلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهينا؛(1) همانا كسانى كه خدا و پيامبرانِ او را انكار مىكنند و مىخواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايي بيندازند، مىگويند: به بعضى ايمان مىآوريم و بعضى را انكار مىكنيم. آنها مىخواهند در ميان اين دو، راهى براى خود انتخاب كنند. آنها كافران حقيقىاند و براى كافران، مجازات خواركنندهاى فراهم ساختهايم.
اگر کسي يکي از حقايق يا ضروريات اسلام را ازروي علم انکار کند، بهمنزلة انکار همة اسلام است؛ زیرا اگر کسي به خاطر خدا اسلام را بپذیرد، چون همة احکام اسلام ازطرف خداوند صادر شده است، باید همة آن را بپذیرد. با نپذیرفتن یک حکم، معلوم میشود پذیرفتن سایر احکام نيز فقط به خاطر خداوند نبوده است، بلکه معیار و ملاکهای دیگری مانند تنآسانی، نداشتن تضاد با هوای نفس و جز اينها در کار بوده است. روح ايمان در قلب چنين انساني وجود ندارد. حالت انسان در برابر خداوند از دو حالت خارج نيست: يا تمام اوامر الهی در نزد او پذیرفته شده است، یا چنین نیست. بنابراین، يک طرف، ايمان است و يک طرف، کفر. ايمان 99 درصد با بيايماني تفاوتی نمیکند.
1. نساء (4)، 150ـ151.
ج) تفاوت گردنکشی با گناهکاری
ممکن است کسي در طول عمر خویش یک بار هم نماز نخواند، يا حتی در طول عمر خود یک بار هم به حکم خدا عمل نکند، اما با اظهار شرمندگي، در برابر خداوند بگويد: من انسانی تنبل هستم، یا شهوت بر من غالب شده است، یا چيزهايي ازايندست؛ اما معتقدم حکم خدا واجبالاطاعة است. من شرمندهام و اميد دارم توفيق توبه نصيبم شده، گذشتة خویش را جبران کنم. چنين روحیهای کفر محسوب نمیشود، گرچه عمل او معصیت است. کفر آن وقتي است که انسان به حکم خدا اعتراض داشته، آن را نپذیرد؛ مانند کسی که ازروی اعتراض و سبک شمردن، نه براي پرسيدن و فهميدن، دربارة حکم اوقات نماز بگوید: چه فرق ميکند که انسان پيش از طلوع آفتاب نماز بخواند، يا بعد از طلوع آفتاب؟ آنچه کفرآور است، نپذیرفتن حکم خدا و سر باز زدن از آن است. سخن ابليس كه گفت: لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُون؛(1) «من آن نیستم که براى بشرى كه او را از گِلي خشک، سياه و بدبو آفريدهاى، سجده کنم»، بدینمعناست که خداوند نباید چنین کاري ميکرد و امر او معقول نبود! با این کار، تکبر پنهانش را آشکار کرد. با آشکار شدن تکبرِ قلبيِ ابلیس در برابر مالک خویش، خداوند فرمود: فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيم * وَإِنَّ عَلَيكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّين؛(2) «از صف آنها (فرشتگان) بيرون رو، كه تو [از درگاه ما] رانده شدهاى و لعنت [و دورى از رحمت حق] تا روز قيامت براي تو خواهد بود!»
بعد از سرپيچي ابليس، قرآن ميفرمايد: وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِين؛(3) «و او از کافران بود».
1. حجر (15)، 33.
2. حجر (15)، 34ـ35.
3. بقره (2)، 34.
برخی از علمای ادبیات واژة «کان» را در این آیه به معنای «صار» دانستهاند.(1) لذا معنای آیه این خواهد بود: «و ابلیس از کافران شد». اما نیازی به این تأویل نیست و معنای اصلی «کان»، یعنی «بود»، نهتنها اشکالی ندارد، بلکه بسیار مناسب است. پس معنای آیه این خواهد بود: «ابلیس از کافران بود»؛ بدینمعنا که وي قلباً چنین احکامی را قبول نداشت و در دل خویش این حقیقت را نپذیرفته بود که هرچه خداوند امر کند باید پذیرفت. ازاینرو، هنگامي که به سجده مأمور شد، با اظهار تکبر و بزرگبینی گفت: «من سجده نميکنم»! مشکل او فقط عمل نکردن به دستوری از دستورات الهی نبود، بلکه اين سخن او حاکي از کفرش بود. گاه در اشعار و موعظهها گفته میشود: «ابليس به خاطر ترک يک سجده به اين روز افتاد»! اما واقعيت اين است که مشکل او فقط ترک يک سجده نبود. کم نیستند کسانی که سالها نماز را ترک کرده، سر به سجده نمیگذارند، اما توفیق توبه پیدا کرده، برمیگردند. مشکل ابلیس استکبار و خودبزرگبینیِ احمقانهای بود که شدت آن را بهخوبی میتوان از کلام او فهمید: لم أَكُن لأَسْجُد؛(2) «من آن نیستم که سجده کنم».
تعبیر او بسیار تعبیر مغرورانهای است. این روحیة کافریِ او بود که سبب خروج او از درگاه خداوند و لعن ابدیاش شد، نه ترک یک سجده. درحقیقت، ابليس به خاطر ترک ايمان ملعون ابدي شد.
مراتبي از اين روحيه، ممکن است در ما نیز وجود داشته باشد. از نشانههای این صفت زشت اين است که انسان متکبر توانایی تحمل کمترین بياحترامي را نداشته، گاه تکلیفی واجب را به خاطر اندکی ناراحتي ترک ميکند. البته برخيها اندوختة
1. ر.ک: الزبيدي، تاج العروس، ج18، ص490.
2. حجر (15)، 33.
فراوانی از این رذیله را در دل خود دارند و برخیها کم، اما اندکی از این صفت زشت نيز خطرناک است؛ بهخصوص که اين صفت مانند بذر گیاه، رشد ميکند و بهتدريج همة دل آدمي را فراميگيرد.
همانگونه که گفتیم: برای انسان راه سعادت ابدی، بندگی خداست و از همین روست که قرآن کریم، عبادت را هدف پروردگار عالم از خلقت انس و جن بیان ميکند: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون؛(1) «من جن و انس را نيافريدم، جز براى اينكه عبادتم كنند [و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند]».
عبادت، نهايت اظهار کوچکی و تواضع در برابر خداست و بزرگترين دشمن اين هدف خودبزرگبيني است. در عالم خلقت، کسي به فضيلت رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) نميرسد، اما ايشان نيمهشب از محل خواب خویش برميخيزد و درحالیکه دستهای خویش را بهسوی آسمان بلند کرده و اشک از چشمانش سرازیر است، از خداوند درخواست مینماید: اللَّهُمَّ وَلا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَينٍ أَبَدا؛(2) «پروردگارا، و هرگز بهاندازة چشمبرهمزدني مرا به خود وامگذار!»
او چه معرفت و شناختی از خداوند دارد که اينچنين در پيشگاه او فروتني ميفرمايد؟ کسانی که شاهد نماز خواندن مرحوم آیتالله بهجت(رحمه الله) بودند، میدیدند که چگونه خاضعانه نماز میخواند و حتی هنگام گفتن سلامِ نماز بغض گلویش را گرفته، نمیتوانست سلامش را بهآساني ادا کند. مسلماً، اولیای خدا از معرفتی برخوردار بودند که عقلِ رشدنایافته، توان درکش را ندارد.
1. ذاريات (51)، 56.
2. عليبنابراهيم قمي، تفسير القمي، ج2، ص75.
دستیابی به مقام قُرب الهی و نزدیک شدن به آن جایگاه عظیم، مستلزم درک عظمت و کبریایی پروردگار عالم و کوچکی و ذلت بنده است. ما بايد فقر خود را درک کنیم، تا بهتدریج به مقام قرب الهي نزديک شويم. بدین منظور، بايد سعي خويش را بر ريشهکن نمودن تکبر متمرکز کرده، دل را متواضع پرورش دهیم. بهترين راهکاری که خداي متعال براي نيل بندگان خویش به اين هدف ارائه فرموده، «نماز» است. انسان بايد روزي چند روزي چند بار روي خاک بيفتد و پیشانی خویش را که شريفترين عضو بدن است، روي خاک گذاشته، نهايت فروتني و خواري را در خود مجسم کند. چرا؟ تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْر؛ برای پاک شدن از زشتی تكبر؛ برای رسیدن به کمال و سعادت ابدی که فقط در ساية فروتني در پيشگاه الهي حاصل ميشود. تا زمانی که اندکي کبر، گوشة دل انسان را اشغال کرده باشد، امکان رسیدن به آن مقام وجود ندارد.
د) ريشههاي کفر
در رواياتی از پیشوایان معصوم(عليهم السلام)، کبر و حسد و حرص، ريشههاي کفر معرفي شدهاند.(1) این بدان معناست که اگر اين صفات در قلب انسان ریشه کرده باشد، بهتدريج، جوانه زده، ساقه و شاخ و برگ آن میروید و ثمر ميدهد و ثمرهاش کفر خواهد بود! از نتايج تکبر اين است که انسانْ بيپروا سخنان متکبرانه بر زبان رانده، اِبايي از آن ندارد، مانند آنچه از متکبران امروزه شاهد هستیم که ميگويند: بر انسان لازم نیست هرچه خدا گفت قبول کند. انسان خود دارای عقل است و توانایی تشخیص راه سعادت خویش را دارد.
1. محمدبنعليبنبابويه، الأمالي، ص419، ح7.
پيامبر 1400 سال پيش مطابق شرايط و فرهنگ آن زمان سخنانی گفته است که برخي از آنها درست و برخي هم نادرست است و به نقد و بررسي نياز دارد! با چنين روحيهاي است که تحت عنوان «نقدپذيري قرآن»، عليه قرآن قلم زده، مینویسند: «ما میتوانیم بر اساس نتایجی که از علم به دست میآوریم، قرآن را نقد کرده، آنچه را که علم تأييد میکند، بپذیریم و آنچه را که علم تأييد نميکند، کنار بگذاریم»! اين سخنان ثمرة تكبر است. هيچ بعيد نيست که اگر روحية تمام شخصيتهايي که جبهة کفر و گمراهی را رهبری کردند، بررسي شود، اين نتيجه به دست آید که عامل اصلي در انحرافشان همين خودبزرگبيني و کبر بوده است.
حال که اين صفت تا این اندازه دارای اهمیت است، آيا حکیمانه نیست که خداوند نماز را براي ريشهکن نمودن اين فساد قرار دهد؟ اين اثر برجسته از آنِ نماز است که ساير عبادات اين خاصيت را ندارند. سایر عبادات نمیتوانند مانند نماز، فروتني و حقارتِ انسان را در مقابل پروردگارش مجسم کنند. هیچ عملی نمیتواند جایگزینِ به خاک افتادن انسان در برابر مولا و صاحب خویش شود.
ربيعةبنكعب ميگويد: «روزی رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به من فرمودند: كعب! تو هفت سال به من خدمت كردى. آيا چيزى از من نمىخواهى؟ گفتم: يا رسولالله، اندكى مهلت دهيد تا در اين باره فكر كنم. روز بعد بار ديگر خدمت آن حضرت رسيدم. حضرت فرمودند: کعب، حاجت خود را بگو. عرض كردم: يا رسولالله، از خداوند بخواه تا مرا در بهشت با شما همنشين كند. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: چه کسی این درخواست را به تو یاد داد؟ عرض كردم: كسى اين را به من ياد نداده است. من با خود اندیشیدم اگر از شما مالى بخواهم، مال از بين مىرود و اگر از شما عمرى طولانى و يا فرزندان فراوان بخواهم،
عاقبت همة اینها مرگ است. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مدتى درنگ كردند و بعد فرمودند: من این کار را خواهم کرد، اما تو هم با زیاد سجده كردن مرا يارى نما».(1)
قرآن نیز با تعبیراتی خاص دربارة سجده سفارش کرده، ميفرمايد: وَمِنَ اللَّيلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيلاً طَوِيلا؛(2) «و در شبانگاه براى او سجده كن و مقدارى طولانى از شب، او را تسبيح گوى!».
این تعبیری است که در قرآن برای هيچ عبادتی ديگر به کار نرفته است. ابتدا میفرماید: در شب سجده را انجام ده! چراکه در تاريکي و خلوت و سکوت شب، ذهن انسان کمتر به چيزي مشغول ميشود. سپس ميفرمايد: مقداری طولانی از شب را به سجده و تسبيح بگذران! و اين امري است که نهتنها بر مشتاقان کوي دوست سخت نمينمايد، بلکه با کمال عشق و محبت بدان روي آورده، لذتي را بالاتر از آن نميدانند. در احوالات اُوَيس قَرَنی نقل شده است که گاه ميگفت: «امشب شب سجده است» و از ابتدا تا انتهای شب را به سجده ميگذراند.(3) نيز نظامالتوليّة سرکشیک آستان قدس رضوی در احوالات مرحوم شيخحسنعلي نخودکي اصفهاني نقل میکند: «شبی از شبهای زمستان که هوا بسیار سرد بود و برف میبارید، نوبت کشیک من بود. اول شب خُدّام آستان مبارک به من مراجعه کرده، گفتند: به علت سردی هوا و بارش برف، زايری در حرم نیست. اجازه دهید درهای حرم را ببندیم. من نیز به آنها اجازه دادم. مسئولان بیوتها درها را بستند و کلیدها را آوردند، اما مسئول بام حرم مطهر گفت: حاجشيخحسنعلی نخودکی اصفهانی از اول شب تاکنون بالای بام، پای گنبد مشغول
1. قطبالدين راوندى، الدعوات، ص39.
2. انسان (76)، 26.
3. شیخعباس قمی، منتهی الآمال، ج1، ص367.
نماز بوده، مدتی است که در حال رکوع هستند. چند بار که مراجعه کردم ایشان را به همان حال رکوع دیدیم. اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که میخواهیم درها را ببندیم. گفتم: خیر! ایشان را به حال خود بگذارید و مقداری هیزم در اتاق پشتبام بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند از آن استفاده کنند و در بام را نیز ببندید. مسئول مربوط مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آن شب برف فراواني بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطهر آمدیم، به خادم بام گفتم: برو ببین حاجشيخ در چه حال هستند. پس از چند دقیقه، خادم بازگشت و گفت: ایشان همانطور در حال رکوع هستند و روی کمر ایشان را برف پوشانده است. معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بودهاند و سرمای شدید آن شبِ سخت زمستانی را اصلاً احساس نکردهاند. نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید».(1) این نماز با نمازی که با گفتن سلام، انسان احساس میکند از زندان آزاد شده است، بسیار متفاوت است. کسي که اينگونه تسليم خواستة خداست و هنگامی که ميبيند خداوند دوست دارد بندهاش شب تا صبح براي او رکوع و سجود کند، با عشق و علاقه، خواستة خداي خويش را گردن نهاده، با او اینگونه مناجات میکند: چون تو دوست داري تا سحر در برابر تو سر خم کنم، میکنم! حضرت دوست نيز در پاسخ او اختيار شفاي بيماران را به دست او داده، چنان کراماتی به او عنایت مینماید که با دانهاي کشمش یا خرما بیماران لاعلاج را بهبود بخشد.
نقل ميکنند: در زمان رضاشاه رسم بر این بود که شاه ـ که خود را متولّيِ آستان قدس رضوي ميدانست ـ کسي را بهعنوان نائبالتوليّة برای آستان قدس رضوی
1. علی مقدادی اصفهانی، نشان از بینشانها، ج1، ص85، حکایت 74.
مشخص میکرد. نائبالتولیه سالها در اروپا زندگی کرده بود و فردی بسیار فرنگیمآب بود. وی عادات خاصی داشت. یکی از کارهای وی این بود که فرزندان خود را هر روز با الکل ضد عفوني ميکرد تا بیمار نشوند. اتفاقاً این دو کودک مبتلا به حصبه شدند و هرچه تلاش کردند و به پزشکان مختلف مراجعه نمودند، فایدهای نبخشید. وی پیشکاری داشت که از کرامات شيخحسنعلی اصفهانی باخبر بود. این پیشکار به وی پیشنهاد میدهد که نزد ایشان بروند، اما وی میگوید: ما نزد پزشکان و متخصصاني که در اروپا تحصيل کردهاند، نتیجهای نگرفتیم. چگونه ممکن است چنین شخصی کاری از دستش برآید؟! پس با تندی وی را بیرون میکند. اما سرانجام با اصرار پیشکار میپذیرد که به مدرسة خیراتخان، نزد شيخحسنعلی برود. هنگامی که وارد مدرسه میشود، شیخی را با ظاهری نهچندان مرتب میبیند که روی حصیری در حجرهای خاکآلود نشسته است. بر ناامیدي وی افزوده شده، نگاهی ازسر عصبانیت به پیشکار خود میاندازد و ازسرناچاری نزد شيخ مینشیند. پیشکار ماجرا را برای شيخ بازگو میکند و شيخ، دست در جیب نموده، دو دانه انجیر که پرز قبایش هم آنها را زینت داده بود، بیرون میآورد و به آقای نائبالتوليّة داده، میگوید: بخور! نائبالتوليّة که گمان میکرد شيخ اصلاً متوجه ماجرا نشده است، میگوید: من بیمار نیستم. فرزندانم به حصبه مبتلا شدهاند. اما باز شيخ میگوید: بخور! فرزندانت خوب میشوند. وی با ناراحتی انجیرها را گرفته، با سختی آنها را فرومیدهد و با عصبانیت برخاسته، بیرون میرود. هنگامی كه پیشکار نيز بیرون میآید، ناسزای فراوانی نثار او میکند که این چه جایی است که مرا آوردهای؟ من میگویم: فرزندانم بیمارند، انجیرها را به من میخوراند و میگوید: تو بخور! فرزندانت خوب میشوند! پیشکار سخنان او را تحمل میکند تا به خانه میرسند. هنگام ورود به
خانه با منظرة عجیبی مواجه میشوند. کودکانی که تا پیش از این توان حرکت نداشتند و در حال احتضار بودند، با شور و شعف مشغول بازی با یکدیگر بودند.(1)
اين نتيجة بندگيِ خالصانه براي خداست. آیا ارزش ندارد انسان با خدای خویش چنین معامله کند؟ آيا شايسته نيست که بنده، امر مولاي خويش را لبيک گويد که فرمود: «بندگي کن! و شب تا سحر با گذاردن پيشاني بر سجده به کوچکی خویش اقرار کن»؟ چراکه سجده، بالاترين نماد کوچکي و فروتني در پيشگاه الهي است. اکنون میتوان فهمید بانوی دو عالم صدیقة طاهره(عليها السلام) چه کلام حکيمانهاي فرمودهاند و چه اسراري در اين سخن نهفته است.
4. زکات؛ پاککنندة جان و فزایندة مال
پیشتر گفتیم حضرت زهرا(عليها السلام) در بخش دوم اين خطبة شريف به حکمت تشريع تعدادي از عناوين برجسته در معارف اسلامي و قرآن کريم اشاره ميفرمايند. حضرت در آغاز، ايمان و سپس نماز را ذکر فرمودند و در ادامه به مسئلة زکات پرداخته، ميفرمايند: وَالزَّكَاةَ تَزْكِيةً لِلنَّفْسِ، وَنَمَاءً فِي الرِّزْق؛ «و [خداوند] زکات را برای پاکی روح و فزونی روزی قرار داد». در قرآن کريم نيز نماز و زکات توأمان ذکر شدهاند؛ نظير آنجا که ميفرمايد: وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيا؛(2) «و تا زمانى كه زندهام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است». نيز ميفرمايد:
تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبين * هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنين *
1. اين داستان را از افراد موثّقِ متعددي شنيدهام (مؤلف).
2. مریم (19)، 31.
الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُون؛(1) اين آيات قرآن و كتاب مبين است. وسيلة هدايت و بشارت براى مؤمنان است؛ همان كسانى كه نماز را برپا مىدارند و زكات را ادا مىكنند و به آخرت يقين دارند.
در کنار هم قرار گرفتن اين دو موضوع، ميتواند به این حقیقت اشاره داشته باشد که انسان همانگونه که بايد برای تقویت رابطة با خداوند ـ که يک رابطة دروني و قلبي است ـ تلاش کند و اين رابطه را با نماز ارتقا دهد، بايد در اندیشة سامان دادن به رابطة خویش با بندگان خدا نيز باشد که البته این مهم، غيرمستقيم به رابطة با خدا برميگردد؛ بدینمعنا که خداوند برای هر انسانی وظایفی نسبت به سایر بندگان خویش معین نموده است و او باید به خاطر اطاعت خدا آن وظايف را انجام دهد.
الف) مفهوم زکات و موارد مصرف آن
کلمة زکات دو معنا دارد: معنایی خاص و معنایی عام. زکات در معنای خاص به قسمی از عبادات مالي اطلاق ميشود که به اشيایی خاص تعلق ميگيرد. اما بر اساس معنای عام، زکات رسیدگی مالی به دیگران برای رضای خداست. بهعبارتدیگر، زکات در اصلِ فرهنگِ ديني، اعم از اسلامي و غيراسلامي، شامل هر نوع بخشش مالی ميشود که بهقصد اطاعت خدا انجام گيرد؛ چه تحت عنوان زکات خاص اعطا شود، چه تحت عنوان خمس، چه تحت عنوان صدقات مستحبی که همه مشمول زکات هستند.
دربارة عنوان صدقه نیز برخی گمان میکنند که این عنوان تنها صدقات مستحبی
1. نمل (27)، 1ـ3.
را دربرمیگیرد که انسان معمولاً برای دفع بلا به فقیر اعطا میکند. اما در قرآن كريم دربارة زکات، اصطلاحی خاص به كار رفته است:
إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكينِ وَالْعامِلينَ عَلَيها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقاب وَالْغارِمينَ وَفي سَبيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبيلِ فَريضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَليمٌ حَكيم؛(1) زكاتها مخصوص فقرا و مسکینان و كاركنانى است كه براى [جمعآورى] آن زحمت مىكشند، و نيز براي كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مىشود و براى [آزادى] بردگان و [اداى دِينِ] بدهكاران و در راه [تقويت آيين] خدا و واماندگانِ در راه. اين فريضهای است الهى و خداوند دانا و حكيم است.
در این آیة شریف، مصارف زکاتِ اصطلاحی بیان شده است. بنابراین، اصطلاح زکات و صدقه در قرآن، اعم از معنایی است که امروزه ما در عرف و در علم فقه استعمال میکنیم.
ب) اسرار زکات
صدیقة طاهره(عليها السلام) دو ویژگی برجسته برای زکات بیان نموده، میفرمایند: تشریع زکات در اسلام دو هدف را دنبال ميکند: یکی پاک شدن روح (تَزْكِيةً لِلنَّفْس) و دیگری فراوان شدن روزی (نَمَاءً فِي الرِّزْق).
اول. پاکی جان
بانوی دو عالم(عليها السلام) سرّی از اسرار تشریع زکات را پاک شدن روح انسان از آلودگیها بیان
1. توبه (9)، 60.
میفرمایند. اما بهراستی، چگونه زکات موجب تطهیر و پاکیزگی جان آدمی میشود؟ اگر این حکمت، ویژگی نماز شمرده شده، گفته شود نماز موجب صفای روح میگردد، درک آن برای انسان راحتتر است. اما زکات به معنای کمک مالی انسان به دیگری چگونه موجب تطهیر روح و رشد آن میگردد؟
کلمة «زکات» که با کلمة «تزکيه» همخانواده است، در اصلِ لغت به معنای پاکی و رشد است(1) و ظاهراً در مواردي به کار ميرفته است که با زدودن زوایدِ چيزي، زمینة رشد آن را فراهم مینمودهاند، مانند هرس کردن درخت. باغبانها در فصلی از سال درختهای میوه را هرس کرده، قسمتی از شاخههای آنها را قطع میکنند. این عمل زمینة رشد بیشتر درخت و افزایش کمّی و کیفیِ میوة آن را فراهم میكند. وجود شاخههای اضافی موجب میگردد مقدار فراوانی از غذای درخت صرف آن شاخهها و برگهایشان شده، محصول آن با کاهش کمّی و کیفی مواجه شود. ازاینرو، از روزگاران قدیم باغبانها با هرس کردن درختان مانع این امر میشدند که به آن تزکية درخت ميگفتهاند. گويا زکات هم از همين ريشه گرفته شده است. انسان با دادن زکات، قدری از مال خویش را جدا کرده، به ديگران ميبخشد و اين عمل مانند قطع کردن شاخ و برگهاي اضافي است که باعث رشد و مرغوبيت ميوه ميگردد. ازاینرو، درک این امر که زکات موجب فراواني روزي ميشود، راحتتر است از اينکه بگوييم: زکات موجب تطهير روح آدمی ميگردد. بهراستی سرّ ارتباط زکات با تطهير روح چيست؟
چگونگی پاکی جان با پرداخت زکات
تطهير جان با پرداخت زکات را میتوان چنین تبیین كرد:
1. ر.ک: مباركبنمحمدبناثیر، النهاية فی غریب الحدیث والأثر، مادة «زکا».
يك) مال؛ زمینهساز دلبستگی به دنیا
در جهانبینی اسلامی، امور دنيوي و مادي که در اختيار انسان قرار گرفته است، اَصالت نداشته، صرفاً براي انسان جنبة ابزاري دارند. برخلاف آنچه مادهگرايان و منکران خدا تصور ميکنند، ما براي اين خلق نشدهايم که فقط از لذتهاي دنيا بهرهمند گردیم. همة حیات دنيا سير است و ما در سفریم و مقصد جاي ديگري است. ما بايد در اين سير در حدي که رسيدن به مقصد نيازمند آن است، توشه برگیریم و همواره به یاد داشته باشیم که دنيا خود هدف اصلی نيست. خداي متعال ازروی لطف بیپایان خویش بهرهمندی از نعمتهای دنیا را با لذت همراه نموده، تا ما با رغبت و انگیزة بیشتری از آنها استفاده کنیم. اگر خوردنیها و آشامیدنیهای دنیا برای انسان لذتبخش نبود، انسان اهتمامي به استفادة از آنها نميداشت و از بين ميرفت، يا اگر غريزة جنسي در وجود آدمی نهاده نمیشد، انگيزة انسان براي تشکيل خانواده و فرزنددار شدن ضعيف ميگشت؛ بهخصوص با گسترش فرهنگ لذتطلبی مادیِ غربی که دامنة آن بسیاری از جوامع را دربرگرفته، بر اثر آن جوانان برای استمتاع بیشتر و رهایی از قید و بندِ خانواده سعی میکنند بهصورت فردی زندگی کرده، چندان به ازدواج و قبول مسئولیت پرورش و تربیت فرزند رغبت نشان ندهند. اگر خداوند غریزة بسیار قوی جنسی را در نهاد انسان قرار نمیداد، انگیزة انسان برای تشکیل خانواده و فرزنددار شدن بسیار ضعیف میبود، اما وجود چنین غریزة قدرتمندي، انسان را به سمت ارضای طبیعی آن سوق میدهد. اگر تأمین نیازهای دنیوی برای انسان لذتبخش نبود، او چندان به تأمین آنها اهتمام نمیورزید و حاضر نبود بسیاری از رنجها و سختیها را تحمل کند. در این صورت، حیات او دوامی نمییافت و فرصتی هم برای تحصیل علم، معرفت و
عبادت خداوند و انجام وظایف پیدا نمیکرد. درنتیجه، رشد روحی و معنوی برای او حاصل نمیشد و سعادت ابدی و حیات در بهشت نيز برای او ممکن نمیگشت. رسیدن به سعادت ابدي و رضوان الهي مستلزم عبور از این حیات و طی کردن مسیر دنیاست؛ بدینمعنا که برای تحصیل آن هدف والا باید بهقدري که خداوند مقدر فرموده است، در اين عالم بمانيم و با سختيهاي آن دستوپنجه نرم کنيم، تا بتوانيم در ساية اطاعت خداوند رشد معنوي کنيم.
سرانجام، انسان در زندگي اجتماعي خویش به این نتیجه ميرسد که برای تأمین نیازهای خویش و استفاده از لذتهای دنیوی، بايد مال داشته باشد. ازاینرو، به کسب مال رو ميآورد. معمولاً انسان در کسب مال به يک حد معيني قانع نميشود؛ بهگونهايکه اگر آمار گرفته شود که چند درصد از فعالیت انسانها برای کسب مال و داراییهای دنیوی صرف میشود، به احتمال زیاد به نتیجهای عجیب خواهیم رسید. معمولاً انسانها عمدة وقت خویش را صرف کسب مال یا مقدماتی برای یافتن کاری مناسب برای کسب درآمد کرده، در این مسیر گاه متحمل رنج و زحمت فراوان میگردند. طبیعتاً چیزی که با این سختی به دست آید، نزد انسان ارزش یافته، به آن دلبستگي پيدا ميکند. اگر انسان به مالْ دلبسته شود، قُواي فکري و احساسياش به همان جهت سوق داده شده، دائماً در اندیشة کسب مال بیشتر خواهد بود؛ اگر از توانایی فکری و ذهنی برخوردار باشد، دائماً در این اندیشه خواهد بود که چه معاملهای انجام دهد، کجا سرمایهگذاری کند، چه اختراعی به ثبت برساند و جز اينها که درآمد بیشتری را عاید او کند و اگر تنها از قوای بدنی بهرهای دارد، سعی میکند با کار بیشتر درآمدی بیشتر را برای خود کسب کند. اکنون اگر به چنین انسانی گفته شود از مالی که به دست آوردهای، به دیگران انفاق کن! اين کار
براي او بسیار بسیار سخت خواهد بود؛ حتي پرداخت خمس و ساير واجبات مالی برای انسانِ دلبسته بسیار سخت است، تا چه رسد به پرداختهای مستحبی.
اين تعلقي که انسان به امور دنيوی پيدا ميکند، بسیار خطرناک بوده، اگر رشد کند، ميتواند انسان را به کفر بکشاند؛ همانطور که بسیاری را به آن وادی کشانده است. دستکم، ضرری که به انسان وارد میکند، این است که فکر انسان را مشغول کرده، باعث ميشود فرصتی را که بايد صرف عبادت و رشد معنوي کند، صرف نقشه کشيدن براي درآمد بيشتر نماید و اين آلودگي روحي بزرگترين سد راه تکامل انسان خواهد شد. مَثَل چنین انسانی مَثَل پرندهای است که سنگی به پای او بسته شده و پرواز را برای او بسیار سخت کرده است. هرچه این مانع سنگینتر باشد پرواز با مشکل بیشتری روبهرو خواهد بود. پرنده، هنر پرواز و ابزارهاي آن را در اختیار دارد، اما این سنگ، مانع هنرنمایی او ميشود. انسان از نعمت عقل، شعور و معرفت برخوردار است و از تعليمات انبيا بیخبر نبوده، میداند سعادت ابدي، رسیدن به بهشت و رضوان الهی است و اين دنيا بازيچهاي بيش نيست (إِنَّمَا الحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْو؛(1) «زندگی دنیا فقط بازی و سرگرمی است»)، اما مشکل او این است که در میدان عمل یا دچار تردید ميگردد، یا بهکلی دانستههای خویش را فراموش ميکند. انسانِ دلبستة به دنیا اگر اندکی از مال خویش را گم کند، خواب از چشمش ربوده شده، حتی در نماز هم فکرش مشغول ميگردد. اين دلمشغولیها نشانة تعلق دل به دنياست. آيا چنين کسي، حال عبادت پيدا ميکند؟ آيا او ميتواند سحرخيز بوده، با نشاط در پيشگاه خدا راز و نياز نماید؟ هرگز! اين تعلق، بیماری روحی است و مانع او خواهد بود.
1. محمد (47)، 36.
دو) زکات؛ درمان بيماريِ دلبستگی به دنی
اما برای درمان این بیماری و پاک نمودن این آلودگی چه باید کرد؟ در قرآن کریم، راه درمان این بیماری چنین بیان شده است: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّون؛(1) «هرگز به نیکوکاری نمیرسید، مگر اینکه از آنچه دوست میدارید انفاق کنید».
اگر انسان بخواهد پاک شود و پاکی خویش را حفظ کند، بايد داراییهای خویش را هرس کرده، اضافی آنها را قطع نماید. بايد قدری از اموالی را که اندوخته است، به دیگران بدهد؛ وگرنه دلبستگيها مانع رشد و پیشرفت معنوی او خواهند شد. دلبستگيها چون سنگي است که به پاي انسان بسته شده، راه رفتن را برای او مشکل میکند، تا چه رسد به پرواز. اگر تمنای پرواز داشته باشد، بايد سنگ را از پای خویش باز کند. خداوند بخشش قسمتي از مال را تحت عنوان خمس و زکات واجب کرده است، اما این راه را باز گذاشته است تا انسانها بيشتر انفاق کرده، از آلودگیها دورتر شوند. البته انسان باید در این امر اعتدال را رعایت نماید.
بنابراين، روشن ميگردد که بهترين روشِ کاستنِ تعلقاتِ دنيوي و پاک شدن جان آدمي از چنين تعلقاتي، کمکِ مالی به ديگران است. قرآن ميفرمايد: هرگز به نيکي، سعادت و پاکي نخواهيد رسيد، مگر آنکه از چيزهايي که دوست داريد انفاق کنيد، نه چيزهايي که اسباب زحمت است و قصد دور ریختن آنها را دارید. اتفاقاً قرآن بر روي اين نکتة اخیر تأکيد داشته، ميفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الأَرْض وَ لا تَيمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذيه
1. آل عمران (3)، 92.
إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِي حَميدٌ؛(1) اى اهل ايمان، از قسمتهاى پاكيزة اموالى كه به دست آوردهايد و از آنچه از زمين براى شما خارج ساختهايم، انفاق كنيد؛ و براى انفاق، به سراغ قسمتهاى ناپاك نرويد؛ زيرا خود شما حاضر نيستيد آنها را بپذيريد، مگر ازروى اغماض [و كراهت]. بدانيد خداوند، بىنياز و شايستة ستايش است.
زکات نيز کمکي مالي به ديگران است و چنين خاصيت عظيمي در دل آن نهفته است. پس با دادن زکات، دل از آلودگي وابستگی به دنیا پاک ميگردد. قرآن خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميفرمايد: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا؛(2) «از اموال آنها صدقهای بگیر، تا بهوسیلة آن آنها را پاک کني و پرورش دهی».
دلبستگي به داراییهای دنیوی که مانع از علاقة به آخرت و اُنس با حضرت حقتعالی و عبادت او میشود، با پرداخت زکات از بين ميرود. ازاینرو، حضرت زهرا(عليها السلام) ميفرمايند: وَالزَّكَاةَ تَزْكِيةً لِلنَّفْس؛ «و [خداوند] زکات را برای پاک کردن جان و دل قرار داد».
در فرهنگ ما اینگونه شايع شده است که با دادن خمس و زکات، مال انسان پاک میشود؛ زيرا با وجود حقوق واجب الهي در ميان اموال انسان، تصرف در مال حرام محسوب ميشود. حرام، امر پلیدی است که مال را آلوده میکند. لذا میگویند: خمس و زکات مال انسان را پاک میکند. اين تعبير هم صحيح است و با پرداخت
1. بقره (2)، 267.
2. توبه (9)، 103.
خمس و زکات مال انسان پاک میشود؛ بدینمعنا که حق دیگری از آن جدا شده، تصرف در آن جايز و حلال میگردد، اما مسئلة اصلي پاک شدنِ جانِ آدمي از تعلقاتِ دنيوي است.
دوم. افزايش روزی
فايدة دوم زکات، دنيوي است و آن وسیع گشتن روزی انسان در همين عالم است. گرچه ظاهراً کسی که زکات میپردازد، از مال خویش میکاهد، اما این امرْ موجب برکت و فزونی آن میشود. دلایل این مطلب را میتوان به سه گونه بررسی کرد:
يك) تقوا، عامل افزايش رزق
با استفاده از آیات قرآن روشن میگردد که اطاعت از خدا و رعايت احکام الهي موجب میشود خداي متعال باب رحمت را به روي انسان بگشاید؛ بهگونهايکه انسان خود یارای محاسبة آن را ندارد. قرآن ميفرمايد: وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَيرْزُقْهُ مِنْ حَيثُ لاَ يَحْتَسِب؛(1) «و هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد».
تقوا باعث ميشود که خداوند روزي انسان را وسيع نماید. اين يك پاداش الهي است که خداوند به انسان باتقوا هدیه ميدهد. همچنین اگر در جامعهای تقوا فراگیر شده، افراد آن اهل تقوا شوند، خداوند وعده داده است که برکات خویش را از زمین و آسمان بر آنان بگشاید. قرآن کریم از این وعدة الهی اینگونه خبر میدهد:
1. طلاق (65)، 2ـ3.
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْض؛(1) «و اگر اهل شهرها و آبادیها ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، حتماً برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم».
پرداخت زکات برای کسب رضای پروردگار عالم، انجام امری از اوامر خداوند بوده، مصداقی از رعایت تقوا محسوب میشود. با این حساب، وعدههای الهی مشمول حال او شده، عجیب نیست که رزق او فزونی یابد.
دو) تجربه؛ گویای برکتبخشی زکات
دليل ديگر بر فزونی رزق، كه بر اثر پرداخت زکات به دست ميآيد، تجربة عملی مؤمنان در این زمینه است. مؤمنانی که به دستور الهی جامة عمل پوشاندهاند، خود شاهدی بر صدق این سخن صدیقة کبری(عليها السلام) هستند. آنان با چشم خود برکاتی را دیدهاند که با پرداخت زکات در زندگی ایشان سرازیر شده است. بنده شخصی از اهل علم را ميشناسم که واقعاً مظهر سخاوت و کَرَم است و کسی را چون او ندیدهام که اینچنین راحت بذل و بخشش کند. او مهمانان خویش را بسیار اکرام کرده، هنگام رفتن هم هدایای فراوانی همراه آنان مینماید. روزي از او پرسیدم: چگونه است که شما اینچنین راحت بذل و بخشش میکنید؟ ايشان گفت: «چرا چنین نکنم؟! من هرگاه اين بخششها را داشته باشم، بر سرمايهام بيحساب افزوده میشود. نمونهاش اين است که امسال صد رأس از ميشهاي من دوقلو زاييدند». او این حقیقت را باور کرده بود و در میدان عمل هم بهراحتی بدان پایبند بود. باز یکی از مباشران املاک آستان قدس رضوی در نیشابور برای
1. اعراف (7)، 96.
بنده نقل میکرد: مزرعة بزرگی از آستان قدس را عدهای اجاره کرده، در آن به کشت و کار مشغول بودند. یکسال در فصل برداشتِ محصول، آن مزرعه مورد هجوم ملخ قرار گرفت و تمام محصول آن بهجز قسمتی از وسط آن از بین رفت. گویا وسط مزرعه را حصاری کشیده بودند تا از آفت در امان بماند. هنگامی که از سرّ آن تحقیق کردیم، متوجه شدیم این قسمت از مزرعه در اجارة کشاورزی باتقواست که زکات محصول خود را بهموقع پرداخت مینماید و سایر مستأجران مانند او نبوده، زکات محصول خویش را پرداخت نمیکردند.(1)
سه) تحليل علميِ رابطة زکات با افزايش مال
دلیل دیگری که میتوان برای وسیع گشتن روزی بهوسیله پرداخت زکات اقامه کرد، دلیلی علمی است که حتی میتوان آن را براي کساني گفت که بيشتر به مسائل علمي توجه داشته، چندان به مسائل تعبدي اعتنا نميكنند. ازنظر علمي، پرداخت زکات، به معنای عام آن که همة بخششهای مالی را دربرگیرد، مسئلهای اقتصادي است و به پیشرفت اقتصادی جامعه کمک میکند.
پيشرفت اقتصاديِ جامعه مرهون اين است که مصرفکننده بتواند از توليدات مراکز تولیدی استفاده کند. اگر توليد در جامعه فراوان شود، اما محصولات تولیدي خريدار
1. از اقدامات بسیار خوبِ جناب حجتالاسلاموالمسلمین استاد محسن قرائتی، تبلیغ و ترویج زکات بود. ایشان هم اقدامی اثرگذار برای اقامة نماز نمودند و هم برای اداي زکات. در سایة تبلیغات ایشان ـ الحمدلله ـ پرداخت زکات در میان کشاورزان رواج یافت که البته نفع آن هم عاید خود کشاورزان خواهد شد. خداوند برکات وجودی ایشان را بیشتر نماید و به فعالان در عمران و آبادی برای محرومان و مستضعفان توفیق عنایت فرماید.
نداشته باشند، به صاحب سرمايه سودي نميدهند. در اجراي طرحی اقتصادی برای رشد اقتصاد جامعه ابتدا باید به بازار خريد آن اندیشید. در اقتصاد جهاني، کشورهاي پيشرفتة صنعتي به بهانة کمکهاي علمي، اقتصادي، فرهنگي، بانکي و غيره، مؤسسات اقتصادي و اعتباري تأسيس کرده، به کشورهاي ديگر وام ميدهند تا آن کشورها توان خرید کالای آنها را داشته باشند. پس يکي از راههاي رشد اقتصاد جامعه، کمک مالی به فقرای جامعه است تا قدرت خريد آنها نیز بالا رود. اگر قدرت خريد آحاد جامعه بالا برود، برای تولیدکنندگان نيز منفعتزا خواهد بود.
يکي از فوايد زکات، ایجاد قدرت خرید برای مستضعفان جامعه است. کسی که به نان شب محتاج باشد، توان خرید کالاهایی را که در جامعه تولید میشوند، نخواهد داشت و این امر موجب سِير نزولي در اقتصاد جامعه خواهد شد. بنابراین، گردش پول در بین افراد جامعه باعث رشد اقتصادی (نماء فی الرزق) میگردد که طبیعتاً این امر مستلزم این است که کسانی که اموال بیشتری در دست دارند، مقداری از آن را به کسانی که از اموال کمتری برخوردار هستند، منتقل کنند.
پس، هم از راه آیات قرآنی و هم از راه تجربه و هم از راه استدلالِ علمي میتوان فهمید که کمک مالی به دیگران باعث بهبود وضع اقتصادي ميشود.
5. روزه؛ تثبیتکننده اخلاص
وَالصِّيامَ تَثْبِيتاً لِلإِخْلاَص؛ «و [خداوند] روزه را براي تثبيت اخلاص قرار داد».
در ادامة خطبة شریف فدکيه، حضرت زهرا(عليها السلام)، به يکي از حکمتهاي تشريع روزه تأکيد ميكنند و میفرمایند: «خداوند روزه را برای تثبیت اخلاص تشریع فرمود».
ويژگي برجستة روزه که در ساير عبادات دیده نمیشود، اين است که روزه ذاتاً عبادتی مخفی است؛ بدینمعنا که كسي با ديدن روزهدار متوجه نمیشود که او در حال عبادت است. روزه يک عمل امساکي از مبدأ تا منتها بوده، قوام آن به ترک است. این ترک، خودبهخود نشان نمیدهد که شخص قصد روزه دارد. نخوردن گاه به سبب بیاشتهایی است و گاه به عللی دیگر. بنابراین، صِرف اینکه انسان مشاهده کند کسی غذا نمیخورد دلیل بر روزهدار بودنش نیست. علاوه بر اینکه کمتر اتفاق میافتد که انسان از اذان صبح تا اذان مغرب با کسی همراه شود و با کنترل وی متوجه امساک او از مفطرات گردد. ازاینرو، بهخودیِخود، ريا و سُمعه(1) به این عمل راه ندارند، مگر اینکه روزهدار به خودنمایی تعمد داشته، اظهار کند که من روزهام! سایر عبادات این ویژگی را ندارند. هنگامی که کسی به نماز میایستد، عمل او نشانة این است که مشغول خواندن نماز است؛ یا کسی که زکات میپردازد، کسی که آن را میگیرد، میفهمد که وی انفاق کرده است. همینگونه است حج، جهاد و ساير فروعات. اما روزهدار به صرف روزهداری نميتواند رياکاري کند. ازاينجهت، اين عبادت به اخلاص نزديکتر است. کسي که يک ماه اين عبادت را انجام ميدهد، درحقیقت یک ماه اخلاص را تمرین میکند. هنگامی که انسان يک ماه هر روز عملی را تکرار کرد، براي او ملکه ميشود. پس روزه اخلاص را در انسان تثبيت مينماید. اين فايده بر روزه بيش از ساير عبادات مترتب ميشود. ازاينروست که حضرت زهرا(عليها السلام) ویژگی برجستة روزه را «تثبيت اخلاص» معرفی میفرمایند. البته همانگونه که پیش از این اشاره کردیم، ذکر اين حکمتها به
1. ریا از مادة «رؤیت» بوده، به معنای نشان دادن چیزی به کسی است و سُمعه از مادة «سمع» به معنای شنیدن بوده، بدینمعناست که انسان کاری کند كه دیگران از او بهخوبی تعریف کنند.
معناي حکمت انحصاريِ این احکام نيست، بلکه ايشان، با توجه به اقتضاي موردْ هرکدام را که بيشتر اهميت داشته است، انتخاب فرمودهاند. به همین دلیل است که میبینيم در روایات دیگر، حکمتهای دیگري برای روزه بیان شده است.
برخی از آثار روزه
در روايات، فوايد فراواني اعم از فوايد بدني، بهداشتي، اجتماعي و اخلاقي براي روزه ذکر شده است که به دو نمونة آن اشاره ميكنيم:
الف) روزه و سلامت تن
در روایتی معروف از رسول گرامی اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است که فرمودند: صُومُوا تصحّوا؛(1) «روزه بگيريد تا تندرست شويد».
روزه يکي از بهترين راهها براي حفظ بهداشت و سلامتي بدن است و درصورتیکه هنگام افطار و سحر، بدخوراکی یا پرخوری نکنیم، روزه دستگاه گوارش را تنظيم نموده، باعث دفع سموم بدن و ذوب شدن چربيهاي زايد بدن ميگردد. امروزه در بسياري از مراکز بهداشتي دنيا يکي از بهترين راههاي بهداشت و حتي معالجة بسياري از امراض را روزه گرفتن ميدانند. برخی نیز ادعا دارند که با روزه بیماریهای صعبالعلاج یا لاعلاج را درمان کردهاند. در این زمینه کتابهاي فراواني نوشته شده است که به فارسي هم ترجمه شدهاند.(2)
1. نهج الفصاحة، ترجمة ابوالقاسم پاينده، ص547.
2. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: صبور اردوبادی، اهمیت روزه ازنظر علم روز به زبان علمی ساده.
ب) آشنايي ثروتمندان با گرسنگي
از فواید ديگر روزه که در روايات مورد تأکيد قرار گرفته، آشنایی ثروتمندان با گرسنگی است.(1) روزه باعث میشود که ثروتمندان نيز دستکم روزی چند ساعت طعم گرسنگي را بچشند. آنان که در ثروت غوطهور بوده، نیازهای مادی خویش را بهراحتی تأمين مينمايند، همیشه انواع غذاها و نوشیدنیها را در اختیار داشته، دائماً عادت دارند که چیزی تناول کنند. طبیعتاً چنین انسانی مهلتی برای درک احساس گرسنگي به خود نخواهد داد. ازاینرو، آنها نمیتوانند معنای گرسنگی را بهدرستی درک کنند.
نقل است كه به ثروتمندی گفتند: همسایهات نان شب برای خوردن ندارد. گفت: مگر حتماً لازم است انسان شب نان بخورد. اکنون که نان ندارد، غذای دیگری بخورد! او اصلاً درک نمیکرد كه نداشتن نان شب به چه معناست. گمان میکرد بهصورت اتفاقی نان در خانة همسایهاش یافت نمیشود؛ چراکه اصلاً برای او باورکردنی نبود که کسی باشد که در خانهاش غذا یافت نشود. اگر انسان گرسنگی نکشیده باشد، نمیتواند بفهمد گرسنگی چه معنایی دارد و فقرا در هنگام گرسنگی و نداری چه رنجی را تحمل مينمايند. از حکمتهایی که خداي متعال در تشريع روزه منظور فرموده، اين است که ثروتمندان معناي گرسنگي را بفهمند و کمي درد فقيران را درک کنند، تا به فقرا رسيدگي کنند. براي روزه حکمتها و منافع ديگري هم بیان شده است که به جهت دور نشدن از هدف و روشی که در این کتاب منظور داشتهایم، از ذکر آنها خودداری ميكنيم.
1. محمدبنعليبنبابويه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص73.
6. اسرار حج
وَالْحَجَّ تَشْييداً لِلدِّين؛ «و [خداوند] حج را براي استحكام و شکوه دين قرار داد».
تا به اینجا، عبادات مذکور در کلام بانوي دو عالم(عليها السلام) و حکمتهاي مورد تأکيد آنها، عمدتاً جنبة شخصي و فردي داشتند؛ اما پارة تن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اينجا به بعد، آرام آرام به حوزة مسائل اجتماعي وارد میشوند. مسائل اجتماعی بخش عظیمی از دامنة آموزههای اسلام را دربرگرفته، اسلام بدانها اهتمام فراوانی دارد. با وجود این، مسلمانان کمتر به مسائل اجتماعيِ اسلام توجه دارند و به آنها میاندیشند. يکي از برکات انقلاب اسلامي اين بود که احکام و ارزشهاي اجتماعي را در جامعة ما مطرح کرد و ما را با حکمت بسياري از احکام اجتماعي اسلام و وظايفي که در اين زمينه داريم، آشنا کرد. قبل از انقلاب در مجامع ديني کمتر از اين قبیل بحثها مطرح ميشد. بحثهای مهم در آن زمان بیشتر پيرامون نماز، روزه و سایر مسائل فردی بود؛ اما دربارة مسائل سیاسی و اجتماعیِ اسلام کمتر بحث میشد. اگر کسی هم به این حوزهها ميپرداخت، سخن یا نوشتة وی چندان مورد استقبال واقع نمیشد. يکي از حقوقي که امام راحل(رحمه الله) بر جامعة اسلامي و بهخصوص بر ما ايرانيها دارند، زنده کردن این بخش از آموزههای اسلام است. آن پیر فرزانه، ما را با حکومت اسلامی، شرایط حاکم اسلامی، وظایف و اختیارات حاکم اسلامی و مسائل فراوان دیگری آشنا کرد که امروزه ضرورت آنها بهخوبی احساس میشود. گرچه امروزه محققانی در این زمینه به بحث و تحقیق اشتغال دارند، بسیاری از این تلاشها نارساست و ما به تلاش بیشتری در این زمینه نیازمندیم.
الف) حج؛ تمرين بندگي
حج عبادتي است که علاوه بر ابعاد اجتماعی، آثار فردي نيز دارد. حاجي در حج عبوديت را تمرين ميکند. حاجي در ايام حج فارغ از امور مادي، گرفتاريهاي خانوادگي و نظاير اينها، فرصتي برای اُنس با خدا و بندگیِ خالصانه مییابد. اگر به دنبال یکی از بهترین فواید حج باشیم، شايد بتوان آن را «تمرين بندگي» عنوان کرد.
آنچه اكنون خواهم گفت، از خطیبی فرزانه و وارسته است که در ایام جوانی برایم به یادگار مانده است. تازه به قم آمده بودم و داشتم با فضای فیضیه آشنا میشدم که با مرحوم شيخعلياکبر تربتی آشنا شدم. آن روزها مراسم و مجالس گوناگونی در مدرسة فيضيه برپا میشد و بزرگانی از خطبا و وعاظ بر منبر میرفتند که هم روح خویش را با نور معنویت جلا بخشیده بودند و هم بهرة علمی فراوانی داشتند و هم به زینت هنرِ خطابه آراسته بودند. لذا منبرهای ایشان نيز مایة پند شنوندگان گشته، هم بر دانش آنان میافزود و هم درسی برای شیوة خطابه و تبلیغ دین بود. یکی از خطیبان بزرگ آن زمان که ما از ایشان بهره بردیم، مرحوم شيخعلياکبر تربتی(رحمه الله) بود. ایشان از شاگردان مرحوم میرزاجوادآقای ملکی تبریزی بود که از درس اخلاق ایشان بهرهها برده بود. وی مردی مهذّب بود و منبری بسیار مؤثر و سازنده داشت. بيش از پنجاه سال پیشْ نکتة مذكور را از ایشان آموختم. ایشان در آن ایام به مناسبت ایام حج در مدرسة فیضيه منبر رفته، جان و دل مستمعان خویش را جلا میداد. از نکاتی که ايشان بر آن تأکید میکردند، این نکته بود که از بزرگترین فواید حج، تمرین بندگی خدای متعال است. آنچه از کلام ایشان در خاطر دارم، این مضمون است که میفرمود: گرچه بسیار مناسب است که انسان در کنار يادگيري احکام اسلام، حکمتهاي آن احکام را
هم ياد بگيرد، چراکه اين امر موجب تقويت ايمان شده، انسان خواهد فهمید که احکام خدا گزاف و بیهوده نيست و به همین جهت قرآن کریم و پیشوایان معصوم(عليهم السلام) اين حکمتها را بيان فرمودهاند،(1) ولي نبايد بهتدريج حالت انسان بهگونهاي شود که دستورهاي الهی را تنها به خاطر منافع آنها انجام دهد. ما کمتر به اين معنا اهتمام داشتهایم که فرمان خداوند را تعبداً اطاعت کرده، به فوايد آن توجه نداشته باشيم. «تعبد» از «عبد» مشتق شده و به معنای «بندهوار رفتار کردن» است. بنده بايد تمرين کند که به حکم خدا ـ ازآنرو که حکم خداست ـ عمل كند؛ حتي به خویش تلقين كند که اگر حکم خدا به ضرر او هم باشد، ازآنرو که انجام آن اطاعت خداست، باید انجامش دهد. بنده بايد مطيع مولا باشد؛ چراکه همة هستي از آنِ اوست و هنگامی که ميگويد: با اعضا و جوارحی که در اختیار شما قرار دادهام، آنگونه که میگویم عمل نمایید، بايد اطاعت کرده، همانگونه که او میخواهد عمل نماییم. اعمال حج براي اين تشریع شده است که اين نقص را در ما جبران نمايد.
در هنگامة اعمال حج، خداوند از حاجی میخواهد که در روزی معین و ساعتی مشخص در سرزمینی توقف کند و بدون اینکه به زمان و مکانِ توقف اعتراض داشته باشد، او را اطاعت کند و زمانی مشخص، نه دیرتر و نه زودتر، باید از آن سرزمین کوچ کند. در هنگام طواف، باید حول خانهای سنگی به تعدادی معین گردش کند، بدون
1. در اين جهت، بيش از همه، از حضرت رضا(عليه السلام) روايت نقل شده است. شیخ صدوقŠ، در کتاب علل الشرائع، روایاتی را که بیانگر علتهاي تشریع احکام هستند، جمعآوري نموده است که غالب روايات آن کتاب از امام رضا† است. همچنین ایشان در کتاب عیون أخبار الرضا(عليه السلام)، اخباری را که از امام رضا(عليه السلام) نقل شده، جمعآوری نموده است که در بابی از آن به علل آموزههای اسلام میپردازد.
اینکه از چرایی آن سؤال کند. همچنین است سعی بین صفا و مروه و سایر اعمال حج. اگر از عبد واقعي سؤال کنند كه چرا این كارها را ميكني؟ پاسخ او یک کلام خواهد بود: خداوند چنین امر فرموده است و بايد امر او را اطاعت کرد. ازاینرو، میتوان گفت از ویژگیهای مهم حج، تمرين عبوديت و بندگي است، اما آنان که خواهان فهم معنای بندگی هستند و میخواهند این درس را مرور کنند، باید داستان ابراهیم(عليه السلام) و فرزندش اسماعیل(عليه السلام) را داستان بالینی خویش گردانند. آنجا میتوان بهترين نمونة بندگي را از نزدیک به نظاره نشست.
حضرت ابراهيم(عليه السلام) در يك خواب وحياني، مشاهده کرد که فرزند خود اسماعیل(عليه السلام) را ذبح میکند. این مشاهده به او فهماند که این منظره درحقیقت وظيفهاي است که بايد انجام دهد. انبیای الهی همانگونه که ندای جبرئیل را دقیقاً تشخیص داده، با چیزی دیگر اشتباه نمیگیرند و میفهمند که وحی الهی است، رؤیا و خوابی را که برای آنها وظیفه و مسئوليت به بار ميآورد، از غیر آن بهدرستی تشخیص داده، میدانند که باید آن وظیفه را انجام دهند. حضرت ابراهیم(عليه السلام) در چنین خوابی مشاهده کرد که فرزندش اسماعیل(عليه السلام) را ذبح میکند؛ اسماعیلی که نوجوانی بسیار زیبا، با کمال و مؤدب بود و خداوند در سنین پیری او را به ابراهیم(عليه السلام) عنایت فرموده بود. ابراهیم(عليه السلام) خود در سرزمین شامات زندگی میکرد، اما در آن هنگام که اسماعیل(عليه السلام) نوزادی بیش نبود، به امر خداوند او و مادرش را به سرزمینی بیآبوعلف در میان کوههای مکه برد و گاه به ایشان سرکشی میکرد. اما اکنون که اسماعیل(عليه السلام) نوجوانی زیبا، رشید و دلرباست و ابراهیم(عليه السلام) از تماشای این موهبت الهی لذت میبرد، در خواب میبیند که در حال ذبح اوست و میفهمد که این وظیفهای است که باید انجام دهد.
خداوند این وظيفه را با وحي كردنِ کلامي به حضرت ابراهيم(عليه السلام) القا نکرد، به این معنا که جبرئيل را نازل کند و او به ابراهیم(عليه السلام) بگويد: «يا إبراهيم اذبح ابنک»، بلکه این وظیفه را با رؤيا براي او مجسم کرد. شايد سرّ این کار اين بود که اگر ميفرمود: «او را ذبح کن»، حکم به ذبح تعلق گرفته، میبایست سر اسماعیل(عليه السلام) را میبرید تا ذبح محقق شود؛ درحاليکه اصل حکم اجرای ذبح حقیقی نبود، بلکه اصل حکم، گذاشتن کارد بر گلوي اسماعيل(عليه السلام) بود. اين وظيفه بهصورت رؤیا به ابراهیم(عليه السلام) نشان داده شد تا او گمان کند که تکليفش ذبح حقيقي است و اینگونه خداوند ابراهیم(عليه السلام) را امتحان کرد تا معلوم شود آیا حاضر است فرزند خویش را به فرمان الهی ذبح کند يا نه؛ و چون ارادة خداوند بر ذبح اسماعیل(عليه السلام) تعلق نگرفته بود، با گذاشتن کارد بر گلوی اسماعیل(عليه السلام)، ابراهیم(عليه السلام) از امتحان سربلند بیرون آمده، به وي خطاب شد: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا؛(1) «آن رؤيا را تحقق بخشيدى [و وظيفهات را انجام دادي]».
نکتة دیگری که از مرور اين امتحان عجیب به دست ميآيد، کمال جناب اسماعيل(عليه السلام) است. ابراهیم(عليه السلام) اين تکليف را با خود اسماعيل(عليه السلام) در ميان گذاشته است. قرآن آن را چنين نقل ميفرمايد: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى؛(2) «پس هنگامى كه با او به حد سعى و كوشش رسيد، گفت: پسرم، من در خواب ديدم كه تو را ذبح مىكنم. نظرت چيست؟»
اسماعیل(عليه السلام) در پاسخ پدر میگوید: يا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَر؛(3) «پدرم، به آنچه مأموري، عمل كن!»
1. صافات (37)، 105.
2. صافات (37)، 102.
3. صافات (37)، 102.
اسماعيل(عليه السلام) احساس کرد پدر نگران است که فرزند او در زير کارد طاقت نياورد. به همین جهت این سخن را به پاسخ خود اضافه كرد: سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِين؛(1) «[نگران اين نباش که من طاقت نياورم.] به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت».
اسماعيل(عليه السلام) فراموش نکرد که بگوید: «إنشاءالله». او با گفتن این جمله اعلام میكند که من به خویشتن اطمينان نداشته، بینیاز از یاری خداوند نیستم. در همين پاسخِ کوتاهِ اسماعیل(عليه السلام) بهقدری معرفت و ادب موج ميزند که انسان بعد از گذشت هزاران سال، با شنیدن پاسخ او مرتبة والایی از کمال را در او میبیند و غايبانه عاشق اين جوان مؤمن و مؤدب ميشود!
حضرت ابراهيم(عليه السلام) به حکیمانه بودن تکاليف الهی و بیهوده و گزاف نبودن آنها ایمان دارد. لذا هیچگاه سخنی که نشانة گلهگزاري و اعتراض باشد، در کلام او نمیبینیم. او هیچگاه نپرسيد: مگر اين نوجوان چه گناهي مرتکب شده است که باید به دست پدرش ذبح شود؟ نيز هیچگاه تقاضا نکرد: خدایا، اگر قتل این نوجوان واجب است، کسي ديگر را بر این کار مأمور کن! آري، نه در وجود ابراهيم(عليه السلام) و نه در وجود اسماعيل(عليه السلام)، ذرهای تردید دیده نمیشود. اين صلابت را قرآن اينگونه گزارش ميفرمايد:
فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِين * وَنَادَينَاهُ أَنْ يا إِبْرَاهِيم * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبين * وَ فَدَيناهُ بِذِبْحٍ عَظيم؛(2) پس هنگامى كه هر
1. صافات (37)، 102.
2. صافات (37)، 103ـ107.
دو تسليم شدند و ابراهيم پیشانی او را بر خاك نهاد، او را ندا داديم: اى ابراهيم، آن رؤيا را تحقق بخشيدى. ما اينگونه، نيكوكاران را جزا مىدهيم. اين مسلماً همان امتحان آشكار است و ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم.
هنگامی که پدر و پسر هر دو تسلیم امر خدا شدند و برای اداي تکلیفِ خدای خود آماده شدند، خداوند فرشتة امین، جبرئیل را همراه با فدیهای بهسوی آنها فروفرستاد.(1) این بزرگترین امتحانی بود که ابراهیم(عليه السلام) پشت سر نهاد. آیا میتوان امتحانی بالاتر و سختتر از این تصور کرد که انسان در سن پیری فرزند نوجواني چون اسماعیل(عليه السلام) را به دست خویش ذبح کند، بدون اینکه هیچ گناه یا لغزشی از او سر زده باشد؟
ما بايد به آن سرزميني سفر کنیم که ابراهيم(عليه السلام) بیهیچ تردیدی این تکليف الهی را جامة عمل پوشاند، تا با یادآوریِ داستان او رايحهای از روح عبوديتِ او مشام ما را هم نوازش دهد و بفهميم که بنده در مقابل خدای خویش بايد چگونه رفتار کند.
حاجی در آن سرزمین به یاد بزرگترین امتحان ابراهیم(عليه السلام)، حیوانی را ذبح میکند و بر مکانهایی که شیطان بر ابراهیم(عليه السلام) ظاهر گشت تا مانع پیروزی او در امتحان الهی شود، سنگ میزند كه به نفْس خویش یادآوری کند که برای پیروزی در امتحانهای الهی باید از مانعی چون ابلیس گذر کرده، در برابر وسوسهها و شبهههای او مقاومت کند. ابلیسِ خبیث بسیار پیچیده عمل میکند و در چنین هنگامههایی با زبان شرع و دین که «این کار قتل نفْس زکیه و حرام است، بهناحق خون کسی را ریختن گناه بزرگی است و...»، سعی میکند انسانِ متدین را دچار تردید کرده، نهایتاً فریب دهد. هنگامی که انسان از راه
1. محمدبنعليبنبابویه، من لا یحضره الفقیه، ج2، ص232.
منابع معتبر به تکلیف الهی خویش یقین پیدا کرد، نباید به چنین وسوسههايی اعتنا کرده، تکلیف خویش را زمین بگذارد. رفتن به سرزمینی که ابراهیم(عليه السلام) امتحان خویش را در آنجا بهخوبی پس داد و اداي حج و اقتدا به رفتارهای خالصانه و نمادين ابراهیم(عليه السلام)، درحقیقت راهی است برای فراگیری و تقویت روحیة بندگی و تعبد.
ب) حج؛ شکوفاکنندة اقتصاد جهانی
با جستوجو در آیات شریف قرآن کریم خواهیم دید که قرآن مصالحي را براي انجام مناسک حج بیان میفرماید؛ ازجمله میفرماید: جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيتَ الْحَرَامَ قِيامًا لِّلنَّاس؛(1) «خداوند، كعبه، بيتالحرام را وسيلهاى براى قيام مردم قرار داده است».
از این بیان قرآن کریم روشن میشود که خانة کعبه مکانی است که زمینة قيام مردم را فراهم مینماید؛ بدینمعنا که اگر این مکان شریف نباشد، افراد جامعه، افرادي خفته و بيتحرک خواهند گشت. اين کعبه است که زمینة پويايي و زنده بودن جامعه را فراهم مینماید. همچنین خداوند در سورة حج براي تشويق مردم به حج ميفرمايد: لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِيمَةِ الأَنْعَام فَكُلُوا مِنْها وَأَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقيرَ؛(2) «تا شاهد منافع گوناگون خويش باشند و در ايام معينى نام خدا را بر چهارپايانى كه به آنان داده است، [به هنگام قربانى كردن] ببرند. پس، از گوشت آنها بخوريد و بينواى فقير را نيز اطعام نماييد».
منافع گوناگونی که قرآن کریم بدان اشاره میفرماید، در روايات بهصورت جزئي
1. مائده (5)، 97.
2. حج (22)، 28.
بيان شده است و معصومان(عليهم السلام) آنها را شامل منافع دنیوی و اخروی میدانند.(1) ازجمله منافع مذكور در روایات، این است که مسلمانان با آمدن از بلاد مختلف به اين سرزمين همديگر را شناخته، از يکديگر مطالب فراوانی را فرامیگیرند. همچنین این دیدار میتواند منافع اقتصادي ایشان را بهبود بخشیده، بدانند در هر سرزمینی چه تجارتي میتواند مفيد باشد. در کتاب عیون أخبار الرضا(عليه السلام) آمده است: «در حج، اهالی شرق و غرب زمين و کسانی که در خشکی و دریا هستند، به منفعت دست مییابند؛ چه كسانى كه حج میگزارند و چه كسانى كه حج نمیگزارند، از تاجر و سياحتگر و فروشنده گرفته تا مشترى، كاسب و مسكين...».(2)
ج) حج؛ مظهر شکوه دين
اما حضرت زهرا(عليها السلام) به منفعتی ديگر اشاره ميفرمايند که اگر همة منافع فوق را در يک طرف قرار دهيم و این منفعت را در طرف ديگر، شايد همين يک منفعت بر همة آنها برتري داشته باشد. ايشان ميفرمايند: وَالْحَجَّ تَشْييداً لِلدِّين؛ «و [خداوند] حج را براي استحكام و شکوه دين قرار داد».
تشييدِ ساختمان، به معنای محکم و زیباسازی ساختمان و مرتفع ساختن آن است. حضرت ميفرمايند: حج باعث ميشود که بناي دين، رفيع، بلند، زيبا و شکوهمند باشد. ولي چگونه حج چنین منفعتی برای دین دارد؟ آیا مقصود این است که وجود کعبه موجب میشود در اطراف آن، ساختمانهای مرتفع و باشکوه ساخته شود؟ امروزه
1. ر.ک: محمدبنيعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص422.
2. محمدبنعليبنبابويه، عیون أخبار الرضا(عليه السلام)، ج2، ص90.
میبینیم که ساختمانهاي بسیار عظیم و مرتفعی در اطراف کعبه ساخته میشود که در ایام حج هزینة اقامت در آنها بسیار سنگین است. آیا میتوان گفت فراهم شدن چنین زمینههایی در آن منطقة سنگستانی و بیابانی، محکم کردن پایههای ساختمان دین است؟! حقیقت این است که چنین امری را نمیتوان تشیید دین نامید. شايد مقصود این باشد که اگر حج تشريع نشده بود و مسلمانان هرساله موظف به تشکیل چنین اجتماع باشکوهي نبودند، ابهت اسلام به جهانيان نشان داده نميشد. در چنين مراسمي، عظمت اسلام و جامعة اسلامي به نمايش گذاشته ميشود و قطعاً ديدن اين مناظر باشکوه و حتي نقل و توصيف آن، غيرمسلمانها را تحت تأثير قرار داده، اين سؤال را براي آنها مطرح مینماید: اين چه جاذبهاي است که مردم را اينچنين به سرزميني خشک و بیآبوعلف و خالی از وسايل خوشگذراني میکشاند؟ همچنین حاجی با زحمت و مشقت فراوان در سرما و گرما باید چون قطرهای که به دریا میپیوندد، خود را به این اجتماع باشکوه رسانده، همه باهم به ذکر و یاد خدا و توبه و اِنابه به درگاه او بپردازند. این امر اثر روانیِ عجیبی در دلها خواهد گذاشت و زمینة درک عظمت دین را برای بشر فراهم خواهد كرد.
د) حج؛ شکوفاکنندة معنویتِ جهانی
خداي متعال ازروي لطف عميقي که به بندگان خویش دارد، از هيچيک از راههای تأثیرگذار در انسان، برای جذب شدن به عالم بالا فروگذار نمیکند. او راههايي را در برابر انسان میگشاید تا بهطور طبيعي انگيزهاي براي توجه به خدای خویش و خضوع در مقابل عظمت او بیابد؛ چراکه اين توجه و خضوع، يگانه عامل ترقيِ روحي و معنوي
انسان و رسيدن به هدف خلقت است. ازاینرو، میبینیم بااینکه سختیهایی در راه انجام اعمال حج وجود دارد، باز خداوند با تأکید فراوان مسلمانان را به ادای این فریضة الهی فرامیخواند. در گذشته، برای کشورهای نزدیک به سرزمین حجاز، رفتن به حج بهسختی ممکن بود و گاه یک سفر حج یک سال از عمر انسان را به خود اختصاص میداد، تا چه رسد به کشورهای دوردست همچون چین، اندونزی، شیلی و غيره. بااینحال، خداوند به ابراهیم(عليه السلام) میفرماید: وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق؛(1) «و در ميان مردم [اداي مناسك] حج را اعلام كن، تا خلق پياده و سواره بر شتران لاغراندامِ تيزرو از هر راه دور بهسوى تو جمع شوند».
این دعوت الهی ازآنروست که هیچ عاملی همچون حج نمیتواند انگیزهای جهانی برای حرکت بهسوی معنویت در مردم ایجاد کند. حج مراسمی فردی یا مربوط به گروهي اندک نیست، بلکه اقیانوسی است که دریاها، رودها، نهرها و قطرهها در آن به هم پیوسته، معبود خویش را میخوانند. علامه طباطبايي(رحمه الله) از استاد خویش، مرحوم آيتالله قاضي نقل ميفرمودند: «گاهي خدا کسي را يک سال به بيماري، فقر و غيره مبتلا ميکند، تا او يک ياالله بگويد. این بدان معناست که گفتن يک ياالله بهقدری در سعادت انسان مؤثر است که ارزش دارد به خاطر آن انسان يک سال در سختي به سر برد». مسلماً در هنگامة حج، زمینة بارش چنين برکاتي بر جمعيتی ميليوني فراهم ميشود و این بسیار ارزشمند است. به همین جهت، اگر از قضا در يك سال، تعداد کسانی که مستطيع هستند، اندک بود ـ و این امر موجب کاستی در شکوه حج شود ـ خداي متعال حاکم شرع را موظف نموده است که با هزينة بيتالمال عدهاي را به حج بفرستد.
1. حج (22)، 27.
او بینهایت علاقهمند است که حتي اگر امکان داشته باشد، يک نفر بيشتر مشمول رحمت او قرار گيرد.
از عجايب این سفر معنوی و باشکوه، این است که انسان هر سفري که به حج ميرود، علاقهاش به حج بيشتر شده، راغب ميشود كه بار ديگر برود. از شخصي تازهمسلمان از اهالي امريکا که تازه به سفر حج رفته بود پرسيدم: در اين سفر کجا بيشتر به شما خوش گذشت؟ گفت: «هيچچيز براي من لذتبخشتر از اين نبود که در گوشهای از مسجدالحرام بنشینم و خانة کعبه را تماشا کنم. آنقدر اين منظره لذتبخش بود که حاضر نبودم آن را با چيزي عوض کنم»! اتفاقاً، از مستحبات اعمال مسجدالحرام نگاه کردن به خانة کعبه است. خداي متعال در اين سنگهاي سياه و اين سرزمين خشک و بيآبوعلف چنان جاذبهاي قرار داده است که دلها را مجذوب مينماید، تا افراد بيشتري به رحمت او نايل شوند. او ميخواهد لياقت درك رحمتش هرچه بیشتر در وجود انسانها مهیا گردد.
با توجه به آنچه تاکنون بیان شد، میتوان گفت برخی از اسرار حج عبارت است از تمرین بندگی، شکوفاسازیِ اقتصاد جهانی، محکمسازی و رفعت دین و شکوفاسازیِ معنویتِ جهانی. اما مهمترین فلسفة حج، تشييد دين است که حضرت زهرا(عليها السلام) بدان اشاره فرمودند؛ بدینمعنا که حج بناي دين را محکم و باشکوه مينماید. اگر حج نبود، بناي دين، بنايي ضعيف، خاموش، آرام و بيرمق بود و مسلمانان بهرة چندانی از آن نبرده، بسیاری از آن غافل ميشدند و اين، زمینة محرومیت از برکات فراوانی را فراهم میكرد، اما وجود حج موجب رفعت و شکوه دین و جذب دلها گشته، زمینة نزولِ رحمتِ فراوانِ الهي را فراهم مینماید.
7. امامت اهلبيت(عليهم السلام)؛ ماية امان از تفرقه
وَالْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ، وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة؛ «و [خداوند] براي هماهنگي دلها به عدالت امر فرموده و اطاعت از ما را موجب نظام يافتن ملت دانسته و امامت و پيشواييِ ما را باعث ايمني از تفرقه [و ازهمپاشيدگي جامعه] قرار داده است».
حضرت زهرا(عليها السلام) در ادامة بيان حکمت برخي از آموزههاي اساسي اسلام، سه عنوان ديگر از تعاليم اسلامي را ذکر ميفرمايند که به نظر ميرسد بيتالغزل اين خطبه محسوب ميشود. حضرت در اين عبارات سه مسئله را مطرح فرمودهاند که هيچکدام از قبيل عبادات و وظايفي نيستند که تاکنون از آنها سخن فرمودند. اين سه موضوع مستقيماً با جامعه ارتباط مييابد. به نظر میرسد که هدف اصلی حضرت زهرا(عليها السلام) از این سه فراز، توجه دادن مردم به نقش اهلبیت(عليهم السلام) در جامعه است. اما ایشان ابتدا به چگونگی تشکیل جامعه، اشارهای کوتاه داشته است که برای رسیدن به آن هدف اصلی میتوان از آن مقدمه استفاده کرد. ازاینرو، برای تبیین نقش اهلبیت(عليهم السلام) در جامعه، ابتدا به شرایط تحقق یک اجتماع انسانی میپردازیم.
الف) شرایط تحقق جامعه
تحقق اجتماعِ واحد، سه شرط اساسی را میطلبد که در سه مرحله، آنها را برمیرسیم:
اول. عدالتخواهي؛ پيونددهندة دلها
به نظر ميرسد حکمت خداي متعال اقتضا کرده است که انسانها باهم ارتباط
داشته باشند و زندگيِ اجتماعي و مشترکي برپا كنند. در ميان حيوانات، زندگي فردي و اجتماعي مشاهده ميشود. برخي از حيوانات حداکثر با جفت خويش زندگي کرده، برخي بهصورت گروهي و اجتماعي به حيات خود ادامه ميدهند و آن را مديون غريزة حيوانيِ خويش هستند که آنها را به اين سبک زندگي هدايت مينمايد؛ مانند موريانه و زنبور عسل. اين دسته از حيوانات از ابتدای تولد بهصورت ناخودآگاه زندگي مشترکي را شکل ميدهند؛ گويا در بين خويش تقسيم کار کرده، هريک وظيفهاي را به عهده ميگيرند. تا جايي که براي ما روشن است، آنها سبک زندگي خويش را از کسي آموزش نميبينند و اينگونه نيست که با همفکري و مشورت، نيازهاي خود را مشخص كنند و هريک وظيفهاي را آگاهانه به عهده گرفته باشند، بلکه نوع خلقت آنها بهگونهاي است که چنين حياتي را ايجاب ميکند و تفاوت وظايفي که انجام ميدهند، به تفاوت در نوع خلقتشان برميگردد. مثلاً در زندگي اجتماعي زنبور عسل، اساساً آفرينش ملکه با آفرينش زنبوران کارگر متفاوت است؛ حتي گفتهاند: تغذية آنها نيز با يکديگر متفاوت است. اين زندگي اجتماعي بر اساس غريزهاي که خداوند در وجود آنها قرار داده است، شکل ميگيرد و آنها جز به اين سبک نميتوانند زندگي کنند.
اما زندگي اجتماعي انسان چگونه است؟ آيا اجتماعي زندگي کردنِ انسان نيز بر اساس مقتضاي غريزة اوست، يا اينکه عاملي عقلاني يا عاملي احساسي و عاطفي در آن مؤثر است، يا همة اين عوامل به نحوي در آن دخيل هستند؟ اين مسئلهاي است که در بين صاحبنظران مطرح بوده، در آن اختلافنظر دارند. تعبير معروفي در فرهنگ ما وجود دارد و آن اين است که ميگوييم: انسان مدنيبالطبع
(يا شهريمنش) است. گويا اين تعبير از فيلسوفان يونان باستان اخذ شده است.(1) بههرحال، باز اين تعبير بهدرستي روشن نميکند که آيا زندگي اجتماعيِ انسان نيز بر اساس غريزه شکل ميگيرد، يا عامل ديگري در شکلگيري آن تأثير دارد؟ صرف اينکه گفته شود طبع انسان اقتضاي مدنيت دارد، مسئله را روشن نميکند. اما اين مسئله چندان براي موضوع بحث ما اهميت نداشته، به همين اندازه اکتفا ميکنيم. آنچه مقصود ماست، بيان اين نکته است که زندگيِ اجتماعي براي انسان مفيد، بلکه ضروري است و ميدانيم که انسان جز در قالب زندگي اجتماعي نميتواند به کمالات خويش دست يابد، بلکه چهبسا كه حيات او بر روي زمين به اجتماعي بودنش وابسته است. بااینکه زندگيِ اجتماعي براي انسان ضروري است، اما انسانها هرکدام هويت مستقلي دارند و هرکس احساس ميکند وجودي جدا از وجود ديگران و خواستههايي متفاوت با خواستههاي ديگران دارد. گاهي خواستههاي انسانها با یکدیگر تزاحم یافته، حتی به جنگ کشيده ميشود. نیز با مراجعه به منابع ديني معلوم ميشود که سرانجام، انسان به عالَمي سفر خواهد کرد که در آنجا عوامل اجتماعي نقش چندانی ندارند. قرآن ميفرمايد: وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْدًا؛(2) «و همگى در روز رستاخيز، تنها نزد او حاضر مىشوند».
در آنجا، نه ارتباطات نَسَبي نقشي دارند، چنانكه قرآن ميفرمايد: فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَينَهُمْ يَوْمَئِذ؛(3) «پس هنگامى كه در صور دميده شود، هيچيك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها نخواهد بود»، و نه عوامل اجتماعي، همچون روابط
1. ر.ک: ارسطو، سیاست، ترجمة حميد عنايت، الف4ـ1، 1253.
2. مريم (19)، 95.
3. مؤمنون (23)، 101.
ارباب و رعيتي، چنانكه قرآن ميفرمايد: وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَاب؛(1) «و دستشان از همهجا كوتاه مىشود».
البته در آخرت نيز اجتماعاتی تشکیل میشود، اما نه بر اساس عواملي چون نژاد، زبان، نَسَب و جز اينها که در تشکیل اجتماعات دنيوی مؤثر بودند، بلکه ملاکِ اجتماع در آنجا مراتب ايمان انسانهاست. در آنجا کسانی باهم هستند که ایمانشان به هم نزدیکتر است. آیاتی از قرآن نشان میدهند که در بهشت اجتماعاتی تشکیل شده، افراد باهم اُنس گرفته، از هم بهره میبرند: وَنَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلين؛(2) «و هرگونه غِل (حسد و كينه و دشمنى) را از سينة آنها برمىكنيم، درحالىكه همه باهم دوست هستند و بر تختها روبهروى يكديگر قرار دارند».
اینان کسانی هستند که مراتب ایمانشان به یکدیگر نزدیک است.
اکنون با توجه به هویت مستقل انسانها و تزاحمات خواستههای ایشان ازیکطرف و ضرورت تشکیل زندگیِ اجتماعی برای انسان از طرفی دیگر، چگونه و با چه ملاکی باید اجتماع انسانها شکل گیرد؟
ازنظر تاريخي، عوامل طبيعي نقش تعيينکنندهاي در تشکیل اجتماعات بشري داشتهاند و اَحياناً عوامل ثانوي نيز مثل زبان، گويش، لهجه و غيره، در این میان بیتأثیر نبودهاند، اما بهطورقطع، هیچیک از این عوامل نمیتوانند ملاک زندگيِ اجتماعي و مشترکي باشند که براي انسان مفيد است. ممکن است دو انسان ازلحاظ رنگ، نژاد، زبان و ديگر چيزها، به یکدیگر شباهت داشته باشند، اما سبک زندگي،
1. بقره (2)، 166.
2. حجر (15)، 47.
روحيات و رفتارشان بسيار متفاوت باشد، بهخصوص اگر از دو دين يا دو مذهب پيروي کنند. با وجود آن شباهتها و این تفاوتها، نهایتاً یکی به بهشت و دیگری به جهنم میرود. پس اشتراک در رنگ، خون، زبان، مسکن، منطقة جغرافیایی و امثال اینها، نمیتواند سرنوشت انسانها را به هم گره زند و این عوامل چندان تأثیری در سعادت و شقاوت نهایی انسانها نخواهد داشت. تأثیر این عوامل را کمابیش در ارتباطهای مادیِ دنیوی میتوان دید. پس براي ارتباطِ بهترِ افرادِ يک جامعه و بهرهبرداريِ بهتر از اين ارتباط، براي سعادت حقيقي آنها، وجود عواملی دیگر ضروری مینماید و در محدودة شناخت ما عاملي طبيعي که تأمينکنندة اين نياز باشد، وجود ندارد.
به نظر میرسد آنچه در ابتدا براي تشکیلِ اجتماعِ انسانی و برقراری وحدت ـ که آن را وحدت جامعه نام مینهیم ـ ضروری است، وجود همدلی و نبود دشمنی و کینهتوزی است. اگر یکی از دو برادری که در یک خانه زندگی میکنند، احساس کند که دیگري دائماً در اندیشة غصب حق اوست، هیچگاه احساس امنیت نکرده، از عمق دل به او بدبین خواهد شد و این بدبینی، اجازه نميدهد که چندان به او نزدیک شود، بلکه همیشه مراقب است که ضرری به او نزند. نفرت، بدبيني، ترس و دوريِ افراد يک جامعه نسبت به همديگر، عوامل روانيِ فراواني دارد، اما يک عاملِ عامِ اين صفات، اين است که افراد جامعه احساس کنند دیگران در صدد ضرر زدن و پايمال کردنِ حق آنها هستند. پس اولین شرط برای برقراری ارتباط سالم و صمیمی در میان افراد يک جامعه، شایع نبودن روحیة ظلم و تجاوز به حق ديگران در جامعه است. بايد افراد جامعه احساس کنند که هر کسي به حق خود راضي است. البته وضعیت ایدئال این است که افراد احساس کنند که دیگران در صدد کمک به آنها و ايثار در حق آنها هستند.
بههرحال، معناي احساس رضايت به حق خود، رضايت به برقراري عدالت است. اگر در جامعهاي عدالت حاکم شود، حق هر کسي تأمين ميشود و کسي به ديگري تجاوز نخواهد کرد و اين امر باعث هماهنگي دلها خواهد شد. بنابراین، شرط اول برای فراهم شدنِ وحدتِ اجتماعي، عدالت است که اصلي عقلايي است و هيچ مکتب اخلاقي و هيچ انسان سالم و عاقلي در عالَم منکرش نيست. ممکن است کسي ظالم باشد، اما قطعاً عدالت را بهعنوان يک اصل ارزشي ميپذيرد. مفهوم عام عدالت عبارت است از اینکه «به هر کسی هرآنچه حق اوست، اعطا شود». این مسئله بهقدری بدیهی و واضح است که هنگام مثال زدن به اصلي که هيچ استثنا ندارد، اين اصل را مطرح ميكنند. اين کليترين قاعدة عقل عملي است. شايد حضرت زهرا(عليها السلام) به همين مناسبت از میان سه عنوان اجتماعی که مطرح مینمایند، ابتدا بر روي عدل تکيه کرده، ميفرمايند: وَالْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوب؛ «و [خداوند] برای هماهنگی دلها به عدالت امر فرمود».
«تنسيق» به معنای ايجاد هماهنگي و جلوگيري از آشفتگي و ازهمپاشيدگي است.() بنابراین، اولين شرط تشکيل جامعهای مطلوب، هماهنگ بودن دلهاست و اين مهم، هنگامی حاصل ميشود که افراد جامعه نگران ظلم و تجاوزِ ديگران نباشند.
دوم. قانون واحد؛ شرط دوم تحقق جامعه
روشن شد که وحدت اجتماعی در سایة عدالت محقق میشود. تا اینجا، هنوز سخن از قانون به میان نیامده است و اگر قانون هم گفته میشود، مقصود همان ارزشهای عامی است که نزد همة مردم پذیرفتني است. در این مرحله، مسئلة مهم این است که
1. ر.ك: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «نسق».
روحیة تجاوزگری و پایمال کردن حق دیگران بر مردم مسلط نباشد و به حق خود راضی باشند. اما به نظر میرسد وحدت جامعه فقط با این امر تأمین نمیشود که کسي قصد ظلم و تجاوز به ديگري را نداشته باشد. با وجود چنین امر مبارکی در جامعه، ممکن است از ناحیهای دیگر مشکل به وجود آید که به حوزة شناخت و معرفت افراد برميگردد؛ بدینمعنا که ممکن است افراد جامعه در تشخيص اينکه چه چيزي خوب و چه چيزي بد است، با يکديگر اختلاف فکري داشته باشند. گرچه در چنین جامعهای افراد نميخواهند به همدیگر ظلم کنند، ممکن است با يکديگر اختلاف فکري، روشي، سليقهاي و امثال اینها داشته باشند. اگر اين عامل بهقدری قوت یابد که رفتارهای افراد جامعه را گونهگون سازد، باز نميتوانند با همدیگر ارتباطی نزديک برقرار کنند. بنابراین، برای تحقق وحدت جامعه به عاملی دیگر نیازمندیم که اگر بخواهیم آن را با مفاهیم شایع در محاورات خود تطبیق دهیم، باید بگوییم: ما به قانون واحد نیازمندیم تا اختلافات معرفتي موجب پراكندگي و از هم پاشيدن جامعه نشود. اگر شخصی معاملهاي را صحيح دانسته، ديگري همان معامله را باطل بداند، يا اگر فردی کاري را قانوني تشخیص داده، ديگري همان کار را غيرقانوني تشخیص دهد، چنين مردمي نميتوانند باهم وحدت داشته باشند. جامعهاي که خواهان برقراری و استقرار وحدت در میان افراد خویش است، بايد در مقام عمل، قانونی واحد بر آن حاکم باشد. از اين معنا به «ملت» تعبير ميشود.
ملت در اصطلاح فارسیزبانان با کاربردهاي آن در زبان عربي متفاوت است. ملت در زبان فارسي به معنای اصطلاحیاش در جامعهشناسی و علوم سیاسی به کار رفته، به دستهاي از مردم اطلاق میشود که در زندگي اجتماعي باهم ريشههاي مشترک
نژادي داشته، در یک محل زندگي میکنند و معادل «Nation» در زبان انگليسي است، اما ملت در زبان عربي معنای دیگری داشته، به معنای آیین زندگی، روش، رفتار، آداب و سنتهاي حاکم بر یک جامعه است.(1) ملت به این معنا از جهت معنایی بسیار شبیه به دین است، با این تفاوت که معمولاً در معنای ملت، رفتارهای عملی بیشتر مورد توجه است، اما در معنای دین، اگر نگوییم بیشتر، دستکم به همان میزانِ توجه به رفتارهای عملی، به اعتقادات و افکار بنیادین هم توجه میشود.(2) در قرآن کریم، خصوصاً ملت ابراهیم(عليه السلام) مورد تأکید قرار گرفته، به پيامبر گرامی اسلام(صلى الله عليه وآله) ميفرمايد: قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِين؛(3) «بگو: بهدرستی که پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است، آيينى پابرجا؛ آيين ابراهيم كه از آيينهاى خرافى روى برگرداند و از مشركان نبود».
اگر ملتها و روشهاي زندگي و نظامهاي ارزشيِ حاکم بر جامعه متفاوت باشند، افراد جامعه باهم ارتباطی نزدیک برقرار نکرده، نمیتوانند جامعة واحدي تشکيل دهند. بنابراین، باید عاملی وجود داشته باشد که اختلافات فکری و سلیقهای را رفع کند که موجب اختلاف در رفتار گشته، قوانینی مختلف و متضاد به وجود میآورند. باید مرجعی وجود داشته باشد که اگر افراد در تشخیص خوبها و بدها اختلافنظر پیدا کردند، با رجوع به آن مرجع بتوانند اختلاف خود را حل نمایند و راه صحیح را تشخیص دهند.
1. ابنمنظور ميگوید: قال ابوإسحاق: الملّة فی اللّغة سنتّهم وطريقتهم (ر.ك:محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «ملل»).
2. راغب ميگوید: الدین کالملّة لکنه یقال اعتباراً بالطاعة و الإنقیاد للشریعة (ر.ك: محمدحسين راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، مادة «دین»).
3. انعام (6)، 161.
ازاینرو، معمولاً در اجتماعاتِ مدني تلاش بر این است که قانون واحدي مرجع همة افراد جامعه باشد.
سوم. مديريت واحد
برای رسیدن به جامعهای واحد، در کنار دو عامل پیشگفته، عاملي تعيينکننده و نهايي مطرح است، و آن مسئلة اجرا و مديريت است. باید دستگاه اجراييِ واحدي وجود داشته باشد که نظام ارزشیِ واحدی را بر جامعه حاکم کند. در این صورت، سه رکن اساسیِ وحدت جامعه شکل گرفته، میتوانیم جامعة واحدِ معقولي داشته باشيم که افراد آن يکديگر را برای رسیدن به سعادت دنيوي و ابدي یاری ميكنند. این عاملِ سوم، «امامت و رهبری» نام دارد.
بر اساس آنچه گفته شد، اولاً نخستین نیاز تشکیل جامعهای واحد، وجود روح همدلی در بین افراد جامعه است و این مهم، فقط در سایة عدالت حاصل میشود؛ ثانیاً، وجود منبعی برای ارائة نظام ارزشیِ واحد و رجوع به آن در هنگام اختلافات، ضروری مینماید؛ ثالثاً، باید دستگاه اجراییِ واحدی وجود داشته باشد که بتواند عملاً این مسائل را تأمین کند. با این سه رکن، وحدت جامعه تأمین خواهد شد.
ب) اهلبيت(عليهم السلام)؛ مرجع علمي و اجراييِ جامعه
گفتيم كه اصل ارزشمند بودنِ عدالت، حکم بدیهیِ عقل است و اختلافی بر سر آن وجود ندارد، اما دو مسئلة ديگر باقي ميماند: چه کسي بايد نظام ارزشيِ صحيح را تعيين کرده، احکام و قوانين را تثبيت کند؟ و چه کسي بايد متصدي اجرا و رهبري
جامعه شود؟ اينجاست که صدیقة طاهره(عليها السلام) مسئلة «اطاعت و امامتِ عترت» را مطرح ميفرمایند. حضرت ميفرمايند: براي اينکه قانوني واحد و نظام ارزشيِ هماهنگي بر جامعه حاکم باشد، بايد از ما اطاعت کنيد و اگر اختلافي هست، بايد با مراجعة به ما آن را حل نمایید. سپس در مرحلة نهايي، که مرحلة مدیریت جامعه است، مسئلة امامت را مطرح کرده، ميفرمايند: خداي متعال امامتِ ما را ضامني براي جلوگيري از پراکندگي و تفرقة جامعه قرار داده است. در فرهنگ ما بهترین تعبیر برای مدیریت و رهبریِ جامعه تعبیر «امامت» است.
در میان کسانی که سخنان حضرت زهرا(عليها السلام) را در آن مجلس میشنیدند، کسانی بودند که مسلماً این سخنان را قبول نداشتند و شاید به دليل رعایت احترام دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ـ که بهتازگي پدر بزرگوارش رحلت كردهاند و در مسجد سخن میگویند ـ سکوت اختیار کردند؛ وگرنه بودند کسانی که به این دو سخن اخیر ایمان نداشتند که اطاعت از عترت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نظام ارزشیِ واحدی را برای جامعه به ارمغان خواهد آورد و آیین رفتاریِ واحدی را بر جامعه حاکم خواهد کرد و فقط امامت ایشان است كه تفرقه را از جامعه ریشهکن خواهد کرد، اما حضرت اين مسائل را محکم و با صراحتِ تمام مطرح میفرمایند. اين سخنان گهربار صدیقة طاهره(عليها السلام)، زمينهاي است براي طرح مسائل بعدي که حضرتش در نظر داشتند.
اما دربارة مسئلة امامتِ عترت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و قطعيت آن از دیدگاه اسلام، بین شيعيان و سایر فِرَق و مذاهبِ اسلامی اختلافنظر وجود دارد. در میان سایر فِرَق و مذاهب اسلامی طوايفي هستند که مسئلة اول (مرجعیت عترت براي نظام ارزشیِ جامعه) را دستکم ازلحاظ نظري میپذیرند؛ بدینمعنا که معتقدند بعد از وفات پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)
مردم بايد نظام ارزشيِ صحيح را از اهلبيت(عليهم السلام) بگيرند. بعضي از طوايف اهل تسنن میپذیرند که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: بعد از من مرجعیت جامعة اسلامی حق دوازده نفر از قريش است و اين دوازده نفر نيز ائمة اهلبيت(عليهم السلام) هستند و مرجع فکري و علميِ جامعة اسلامي، خاندان پيغمبر(عليهم السلام) هستند و آنها که از انصاف بیشتری برخوردارند، ميگويند: خلفا نيز به اين مسئله معتقد بودند و ازاینرو بود که خلفا در موارد فراوانی براي حل مسائل به سراغ اميرالمؤمنين(عليه السلام) رفته، نظر ايشان را معتبر ميدانستند و بدان عمل ميکردند. اهلسنت خود روايات فراواني از خلفا بهخصوص از خليفة دوم نقل کردهاند که شاهد این مسئله است. اين جمله بارها از خلیفة دوم شنيده شده است كه: لا أَبْقَانِي اللَّهُ لِمُعْضِلَةٍ لَيسَ فیها ابوالحسن؛(1) «خدا مرا با مشکلی باقی نگذارد که علي در رفع آن نباشد». همچنين معروف است که عمر بيش از هفتاد بار گفت: لَو لا عَليٌّ لَهَلَکَ عُمَر؛(2) «اگر علي نبود، عمر هلاک شده بود».
برخي از فِرَق اهل تسنن به استناد همين روايات معتقدند خليفة اول و دوم مدعي مقام سياسي بودند، نه مقام علمي. لذا در مشکلات علمي به اهلبيت(عليهم السلام) مراجعه ميکردند. پس يک مسئله، مرجعيت علمي است و هنگامي که حضرت فاطمه(عليها السلام) فرمودند: «خداوند اطاعت از ما را موجب شکلگيري نظام ارزشيِ واحد قرار داده است»، به اين مسئله اشاره كردند، كه پذيرش آن، مسئلة بعدي را براي مخاطبان آسانتر مينمايد: بايد براي داشتن يک نظام رفتاري و ارزشيِ مسجّل و خداپسندانه از اهلبيت(عليهم السلام) پيروي کرد.
1. احمدبنيحيي بَلاذُری، أنساب الأشراف، ج2، ص99.
2. يوسفبنعبداللهبنعبدالبر، الإستيعاب في معرفة الاصحاب، ج3، ص1103؛ عبدالحميدبنأبیالحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص18.
اما مسئلة مهمتر، مسئلة دوم است: آيا متصدي اجراي اين نظام ارزشي، که در حکم دولت است، بايد از اهلبيت(عليهم السلام) باشد، يا بايد با رأي مردم تعيين شود؟ اين مسئله (امامت) محل اختلاف اصلي بين شيعه و ساير فِرَق اسلامي است و براي ما روشن است که هم در آيات قرآن و هم در روايات، حتي در مجموعههاي روايي اهلسنت، شواهد فراواني بر درستي نظر شيعه در اين مسئله وجود دارد.(1) بحث کنوني ما اثبات مسئلة امامت نيست، بلکه با توجه به سخن صديقة طاهره(عليها السلام) بايد بر اين نکته تأکيد نمود که هيچ جاي ترديدي وجود ندارد که نهتنها اهلبيت(عليهم السلام) ازطرف خداوند تعالی بهعنوان مرجع علمي جامعه تعيين شدهاند و آنها هستند که از علم الهي و لدني برخوردارند، بلکه در مقام اجرا نيز بايد متصدي امر حکومت در جامعه شوند و جامعه زير نظر آنها اداره شود. البته اين بدان معنا نيست که بايد امام معصوم(عليه السلام) در تمام بلاد حضور داشته، خود، هر شهر و روستايي را شخصاً و مباشرتاً اداره نمايد؛ چراکه چنين امري امکان ندارد. لذا امام(عليه السلام) براي ساير شهرها و روستاهايي که مسلمانان را در خود جاي داده است، شخص لايقي را بهعنوان نمايندة خويش ميفرستد تا آنجا را تحت فرمان حکومت مرکزي اداره كند. نظير اين امر در دوران کوتاه حکومت اميرالمؤمنين(عليه السلام) قابل مشاهده است. حضرت کساني را بهعنوان عامل و والي و مانند آنها به شهرهاي مختلفي فرستادند که برخي به مقصد رسيده، مدتي هم به ادارة شهر اشتغال يافتند و برخي هم مانند مالک اشتر پيش از رسيدن به مقصد به شهادت رسيدند.(2)
1. براي مطالعه در اين زمينه، ر.ک: محمد تيجاني سماوي، آنگاه هدايت شدم، ترجمة محمدجواد مهري؛ سلطانالواعظين شيرازي، شبهاي پيشاور، تحقيق محمد علوي؛ سيدعبدالحسين شرفالدين، المراجعات، ترجمة ابوالفضل نجمآبادي؛ عبدالحسين اميني، الغدير.
2. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: علیاکبر ذاکری، سیمای کارگزاران علیبنأبیطالب أمیرالمؤمنین(عليه السلام).
از آنچه تاکنون گفته شد، دو نکتة اساسي استفاده ميشود: اولاً، بانوي دو عالم(عليها السلام) اين جملهها را در بين معارف مسلّم اسلام ميگنجانند، و يک طرفْ نماز، روزه و حج، و طرف ديگر، جهاد و امربهمعروف و غيره را مطرح ميفرمايند. بايد گفت: اين چينش، شاهکاري است که حضرت زهرا(عليها السلام) آفريدهاند، تا ذهنها را براي بيان مسئلة امامت آماده کنند و به مردم بفهمانند که وظيفة اصلي ايشان اطاعت از اهلبيتِ رسول خدا(عليهم السلام) است؛ ثانياً، جامعه برای در امان ماندن از تفرقه، نیازمند مدیریت واحد است که آن را «امامت» ميگوييم و خداوند آن را در عترت و اهلبيتِ رسول گرامي اسلام(عليهم السلام) قرار داده است.
8. جهاد؛ عزتبخش اسلام
وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلام؛ «و [خداوند] جهاد را به خاطر عزت اسلام قرار داد».
الف) مقدمه
حضرت زهرا(عليها السلام) در اين فراز از خطبة شريفِ فدکيه، آموزة جهاد را مطرح فرموده، به حکمتي از حکمتهای تشريع آن اشاره ميفرمايند. شايسته است به مناسبت اين فراز، پيش از پرداختن به شرح آن، يادي از شهداي گرانقدري کنيم که اکنون ما به برکت خون آنها از نعمتهاي مادي و معنويِ فراواني بهرهمنديم. اگر نبود جهاد اين مجاهدانِ راه خدا، معلوم نبود اکنون ما ازلحاظ اعتقادي و رفتاري در کدام وادي سير ميکرديم. پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، سِير جامعه بهسوي کفر بوده، هر روز ضربهاي به پيکر اسلام وارد ميآمد. با اطمينان ميتوان گفت: اگر حرکت حضرت امام(رحمه الله) و فداکاري شهدا نبود، امروز در اين کشور جز اسمي از اسلام باقي نمانده بود. امروز، امنيت، رفاه، نعمتهاي مادي، افتخارات
جهاني و بالاتر از همه، دين خويش را مديون انقلاب، شهدا و مدافعان اسلام هستيم. از خداي متعال عاجزانه و متواضعانه خواستاریم ايشان را از خوان کرمِ خويش بيشازپيش بهرهمند فرماید؛ چراکه ما هرگز از عهدة شکر و قدردانيِ اين نعمتها برنميآييم. عدهاي با وجود برکات فراواني که بهوسيلة انقلاب، شهداي انقلاب و شهداي جنگ تحميلي نصيب ما شده است، چشمان خويش را بسته، زبان به ناسپاسي ميگشایند و همة اين الطاف الهي را انکار کرده، زير سؤال ميبرند. به نظر ميرسد کفران نعمتي از اين بالاتر نتوان تصور كرد.
پيش از شروع شرح این فراز، بهتر است اين نکته را نیز يادآور شويم که بحث پردامنه دربارة جهاد، با روشي که در شرح اين خطبة شريف در پيش گرفتهايم، سازگار نبوده، ما را از هدف خويش دور ميکند. ازاینرو، آنچه در اين فصل از مسائلِ جهاد مطرح خواهد شد، مسائلي است که امروزه دشمنان اسلام القا ميکنند و ذهن برخي از جوانان را آشفته ميسازند. بنابراين، بحثهايي که خواهد آمد، اجمالي و فهرستوار بوده، علاقهمندان به مطالعة بیشتر را به کتاب جنگ و جهاد در قرآن ارجاع میدهیم.(1) برای روشن شدن سخن صدیقة کبری(عليها السلام)، مقدمتاً دربارة چند نکته بحث میکنيم:
1. اثر مذکور که بخشي از تفسير موضوعي قرآن کريم است، حاصل درسهاي سالهاي 1365 و 1366 حضرت استاد، علامه مصباح یزدی در جمع طلاب مؤسسة در راه حق است که حجج اسلام، آقايان محمدمهدي نادري قمي و محمدحسين اسکندري در شش فصل و با موضوع جنگ و مسائل آن و نيز تحليل و بررسي اين پديده از ديدگاه قرآن، به تدوين آن همت گماشتهاند. اين اثر را انتشارات مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله) چاپ و منتشر کرده است. موضوعات و مطالب زير بخشي از موارد مشروح در اين کتاب است: بيان جايگاه جنگ در نظام تکويني با اشاره به جنگ و منظرهاي مختلف؛ تبيين فلسفيِ وقوعِ جنگ و عوامل کنترل جنگ و آموزههاي کليِ قرآن دربارة جنگ؛ شرح جايگاه جنگ در نظام تشريعي با توضيح جنگ در اديان قبل از اسلام؛ تشريع جهاد؛ جهاد در اسلام؛ بيان اقسام هشتگانة جنگ در قرآن؛ شيوههاي انگيزش و پرورش مجاهدان با توجه به قرآن و توضيح و بيان امدادهاي غيبي خداوند و پيروزي حق (به نقل از پایگاه اطلاعرسانی آثار حضرت آیتالله مصباح یزدی، بخش کتابها: www.mesbahyazdi.org).
اول. برخي ديدگاهها درباره اصل جنگ
دستهاي از صاحبنظراني که دربارة جنگ بحث کردهاند، معتقدند جنگ، قانون کليِ هستي است (البته آنها هستي را مساوي با عالم ماده ميدانند) و اساساً يکي از قوانين کلي که بر عالم هستي حاکم است، اصل تنازع ميباشد. مکتب مارکسيسم را ميتوان در اين گروه دستهبندي کرد. اين مکتب اصل تضاد را يکي از اصول فلسفيِ حاکم بر جهان ميداند.(1) ديدگاه مشابه اين مکتب، ديدگاه کساني است که جنگ را يک قانون زيستشناختي دانسته، ميگويند: قانوني کلي بر عالمِ موجوداتِ زنده حاکم است و آن اصل تنازع است (گرايش داروينيستي).() برخي از جامعهشناسان به پيروي از اين گرايش، اصل تنازع داروينيستي را در جامعهشناسي به کار گرفته، گفتهاند: قانوني جبري و کلي در کل جوامع بشري حاکم است و آن وجود جنگ و تنازع براي بقاست، تا جامعة اصلح و اکمل باقي مانده، ديگران حذف شوند.(3)
در برابر اين ديدگاه، گرايش ديگري است که معتقد است جنگ نوعي بيماري و امري غيرطبيعي است و بهطور کلي بايد ريشهکن شود. چنين گرايشي از ديرباز در مکتب هندوئيسم وجود داشته است. پيروان اين مکتب معتقدند نبايد به هيچچيز تعرض کرد. انسانها موظفاند به قدر ضرورت از آنچه در عالم وجود دارد، بهره ببرند، حتي از گياهان نيز نبايد زياد استفاده کنند. کشتن حيوانات و بهطريقاَولي، انسان را مطلقاً جايز نميدانند. عدهاي از آنان که پايبنديِ بيشتري به آموزههاي مکتب خويش دارند، با پاي برهنه راه رفته، با جاروي بلندي، پيش پاي خود را جارو ميکنند، تا مبادا موجودی
1. ر.ک: فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمة داریوش آشوری، ج7، ص308ـ309.
2. ر.ک: چارلز داروین، منشأ انواع، ترجمة نورالدین فرهیخته، فصل سوم.
3. ر.ک: دان مارتیندال، ماهیت و انواع نظریههای جامعهشناسی، ترجمة حمید عبداللهیان، ص75ـ100.
کوچک را زير پاي خود از بين ببرند. بنده از نزديک چنين انسانهايي را مشاهده کردهام. ايشان عقيده دارند به هيچ موجود زندهاي نبايد تعرض کرد. بر پاية اين ديدگاه، همة کساني که به نحوي دست به جنگ ميزنند، به کاري غيراخلاقي و نادرست دست زدهاند.(1)
برخی دیگر، مبنای خویش را حقوق بشر قرار داده، خود را مدعیِ دفاع از حقوق بشر میدانند. پيروان اين ديدگاه، چند قانون کلي را بهعنوان حقوق بشر برمیشمارند که يکي از آنها اصل حيات است و معتقدند همة انسانها در هر شرايطي ـ حتي جنايتکارترين انسانها ـ از این حق برخوردارند.(2) بر اين اساس، معتقدند بايد از قوانين اعدام و مشابه آن مطلقاً جلوگيري کرد. اینان بر اساس مبنای خویش، جنگ را اَصالتاً بسيار بد میدانند، مگر در موارد بسيار استثنايي. عجيب اين است که در سخنان و نوشتههاي چنين افرادي فراوان از اينگونه سخنانِ بهظاهر زيبا مشاهده ميشود، اما در عمل مرتکب جناياتي ميشوند که حتي از حيوانات وحشي هم ديده نميشود.
دوم. دیدگاه اسلام دربارة اصل جنگ
ویژگی دين توحيديِ اسلام آن است که واقعيتهاي جامعه را در نظر گرفته، بر اساس آنها قوانين متناسبي وضع ميکند که مجموعاً سعادت بشر را تأمين كند. البته این سعادت در حدی تأمین خواهد شد که بشر خود به این قوانین جامة عمل بپوشاند. اسلام اين سخن را که «به هيچ موجود زندهاي نبايد تعرض کرد»، نميپذيرد. اگر
1. ر.ک: جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علیاصغر حکمت، بخش دوم.
2. اعلامیة جهانی حقوق بشر، مادة 3.
کساني هم بيجهت استفادة برخي از حيوانات را تحريم کنند، سرزنششان کرده، ميفرمايد: قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون؛(1) «بگو: آيا خداوند به شما اجازه داده است، يا بر خدا افترا مىبنديد؟»
خداوند اين نعمتها را براي استفادة انسان خلق فرموده و به او اجازه داده است تا بهصورت معتدل و طبق ضوابط از حيواناتي استفاده کند که گوشت آنها را حلال شمرده است؛ حتي قرباني کردن يکي از عبادات اسلامي است.
اسلام دربارة جنگ هم ديدگاهي واقعبينانه داشته، بر اساس واقعيتْ قضاوت ميکند؛ زيرا خالق انسان بهخوبي ميداند مخلوق او چه خصوصيات و لوازمي دارد. او ميداند انسانها بر اثر تضادي که در خواستههاي آنها وجود دارد، سرانجام به جنگ با يکديگر خواهند پرداخت. ديدگاه کساني که بهصورت آرماني و ايدئال فکر کرده، ميگويند: «بايد از وقوع هرگونه جنگ و دفاع جلوگيري کرد و همة انواع جنگها محکوم است»، با واقعيت زندگيِ انسان سازگار نيست و سرانجام به نفع ظالمان تمام خواهد شد. خودداري از جهاد و دفاع در برابر ظالم، اين زمينه را براي ظالمان فراهم ميکند که هر ظلمي ميخواهند بکنند. اما خداوند چنين اجازهاي به مؤمنان نداده، میفرماید: إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُور؛(2) «بهدرستی که خداوند از كسانى كه ايمان آوردهاند، دفاع مىكند. همانا خداوند هيچ خيانتكار ناسپاسى را دوست ندارد».
نظير سخن آرمانیِ پیشگفته، ایدة برخی از فیلسوفان دورة یونان باستان است که
1. یونس (10)، 59.
2. حج (22)، 38.
معتقد بودند اصل قانون و حکومت برای جامعه ضروری نیست؛ زیرا اگر اصول اخلاقي در جامعه ترويج شود و مردم تربيت شوند، ديگر هیچیک از افراد جامعه به دیگری تجاوز نميکند. بنابراين، حکومت ضرورتي ندارد! شبيه این سخن را در میان کلام برخی از گرايشهاي انحرافي بهظاهر مقدس هم میتوان مشاهده کرد. اینان نیز از عدم نیاز به حکومت سخن گفته، معتقدند عمل به احکام شرعی تأمینکنندة همة منافع انسان است. چنين ایدههایی به دور از واقعبيني است. اسلام با در نظر گرفتن اين واقعیت که طبیعت بشر بهگونهاي است که گاهوبیگاه کار او به جنگ و نزاع کشیده میشود، در صدد ضابطهمند کردن این امر برآمده، براي آن مقرراتي وضع نموده است؛ نظیر اینکه انسان بهطور طبیعی گاهوبیگاه به گناهانی مبتلا میگردد. اسلام با در نظر گرفتن این واقعیت برای تعدیل کردن آن، ضوابطی را مشخص کرده، تحت عناوین حرام، حلال و جز اين، آن را بیان نموده است و با این امر، نه همة لذتها را برای انسان ممنوع کرده و نه پیش پای او را باز نهاده است که آنچه دلخواه اوست، انجام دهد. نقش اصلي شريعت همين است که با توجه به وجود زمينة انحراف در جامعه، مقرراتي وضع کرده، سعي کند اين مقررات اجرا شود، تا از انحرافات جلوگیری شود، يا به حداقل برسد؛ و با این راهکار، زمینة سعادت انسان را فراهم کند.
یادکرد این نکته ضروری است که یکی از فسادهاي جامعة انساني، اين بوده است که کساني به بهانة عمل به احکام اسلامي، مرتکب جناياتي شده و باعث بدناميِ اسلام و مسلمانان گشتهاند. سلسلههايي از سلاطين کشورهاي اسلامي، به نام جهاد اسلامي، به کارهای زشتي دست زدند که رواج اسلام را در سرزمينهای مورد تجاوز، قرنها به تأخير انداخته، اسلام را در دنيا بدنام کردند. امروزه نیز گروههایي مانند طالبان و القاعده
در سراسر دنيا همان روش را در پیش گرفته، نام آن را اجراي احکام اسلام ميگذارند. در این میان، وظیفة ما این است که حقيقت جهاد را آنگونه که اسلام تشریع نموده است، بدون اندک کاستی و بدون اندک افزودهای تبلیغ و اجرا نماییم. باید مراقب بود که مبادا هواهاي نفساني خویش را به نام اسلام دنبال و قالب کنیم.
سوم. تبیین حقیقت دفاع و ضوابط آن در اسلام
بهطور کلي، يکي از فروعات و ضروريات دين اسلام جهاد است و در اين مسئله جای هیچ تردیدی وجود ندارد. جهاد اسلامی خود دارای اقسامی است که در کتب فقهی بدان اشاره شده است.(1)
آنچه مهم مینماید، اين است که قرآن خود حکمتهایی براي تشريع جهاد ذکر فرموده است که با توجه به آن حکمتها ـ علاوه بر حکمتهای تشریعِ جهاد ـ میتوان حدود و لوازم آن را نيز شناخت.
اما عدهای به بهانة دفاع از حقوق بشر با احکامِ جهادِ اسلامی به مخالفت برخاسته و اسلام را به خاطر وجود چنین احکامی خشونتطلب خواندهاند! در برابر اين دیدگاه، مناسب است سخن را با تبیین «اصل دفاع» آغاز کنیم. مسلماً هيچ انسان پاکنهادي نميتواند دفاع را تحريم کرده، از عدم لزوم دفاع در برابر ظالم سخن بگوید. اگر
1. معمولاً در کتب فقهی برای جهاد سه قسم ذکر شده است: جهاد ابتدایی، جهاد دفاعی و جهاد آزادیبخش (ر.ک: محمدبنحسنبنباقر نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج21، ص18). اما علامه مصباح یزدی در کتاب جنگ و جهاد در قرآن، با بررسی آیات قرآنی، هشت قسم جهاد را برشمرده، این موضوع را از دیدگاه قرآن بررسی مینمایند (ر.ک: محمدتقي مصباح یزدی، جنگ و جهاد در قرآن، نگارش محمدمهدي نادري قمي، ص117).
جامعهای مورد هجوم دشمن قرار گیرد، اما برای دفاع از هستی خود برنخیزد، معنای آن تسلیم شدن در برابر عوامل نابودکننده است. مضافاً اینکه عقل بر عدم صحت این عمل حکم میکند. مسلماً فطرت انسان نيز چنین امری را نمیپذیرد. با کاوش در دیدگاههای مختلف نیز روشن خواهد شد که این امر مورد پذیرش صاحبنظرانِ معتدل نیز واقع شده است. با اندکی دقت میتوان دیدگاههای معتدل را از میان دیدگاههای افراطی و تفریطی باز شناخت. پیشتر به برخی از افراطها و تفریطها اشاره کردیم. آیا واقعاً با عمل به دیدگاهی که هرگونه تعرض به موجودات عالم را جایز نمیداند، امکان زندگی برای انسان باقی میماند؟ آیا اگر انسان بنا را بر این گذارد که در برابر هرگونه هجومی ساکت نشسته، هیچ واکنشي نشان ندهد، حیات او ادامه خواهد یافت؟ آیا این امر پذیرفتنی است که اگر تحت هر شرایطی سیلی به گوش انسان زدند، طرف دیگر صورت خود را مهیای دیگری کند، به این امید که متجاوز شرم کرده، هدایت شود؟ آیا چنین منطقی در برابر جانیانی صحیح است که همة عالم را بَردة خویش پنداشته، با اندک بهانهای هزاران انسان بیگناه را به بدترین و فجیعترین شکل به کام مرگ میفرستند؟ انسان با اندکی دقت، افراطی یا تفریطی بودن چنین ایدههایی را درک میکند.
اصل دفاع، اصلي است که ميتوان گفت هيچ انسان پاکنهادي نميتواند آن را انکار کند. اين اصل ميگويد: اگر جامعهای مورد حملة دشمن قرار گرفت، آرام نشستن و تسلیم در برابر عوامل يورشگر شایسته نیست.
اکنون جای این پرسش است که باید از چه اموری دفاع کرد؟ آيا فقط درصورتیکه جان انسانها در خطر باشد، بايد برای حفظ آن به دفاع برخیزند، يا انسانها در برابر
تجاوز به ناموس، فرزندان و ساير متعلقات خویش نيز موظف به دفاع هستند؟ این پرسش گاه در حوزة مسائل فردی مطرح میشود که در این صورت از بحث جهاد خارج شده، تحت عنوان دفاع شخصی ـ که باب دیگری است ـ طرح میشود. در این باره، در اسلام تشویق و تأکید شده است که انسان در برابر ظلمِ ظالم از خود دفاع کرده، ظلم را نپذیرد. از رسول گرامی اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است که فرمودند: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِيد؛(1) «هرکس در راه دادخواهیِ خویش کشته شود، شهید است».
اگر ظالمی جان و ناموس و مال کسی را تهدید کرد و مظلوم به دفاع برخاست و در این راه جان خویش را از دست داد، بر اساس این روایت، شهید ناميده ميشود. اما موضوع جهاد، خطرهای شخصی نیست، بلکه خطرهایی است که یک جامعه را تهدید میکند. اکنون سؤال پیشگفته را در این باره مطرح میکنیم: یک جامعه، یک گروه، یا یک قوم، وظیفة دفاع از چه اموری را بر عهده دارند؟
معمولاً، آنچه در سيرة مردم دنیا وجود دارد و در بین آنها متعارف است، دفاع از آب و خاک است. دفاع از آب و خاکِ وطن، در نزد اقوام مختلف امری مقدس شمرده شده، گاه برخی اقوام امری را مقدستر از آن نمیدانند. در هر فرهنگي، قهرماناني وجود دارند که مردم به وجودشان افتخار ميکنند و اينها معمولاً کساني هستند که از آب و خاکِ وطنِ خویش دفاع کردهاند. پس غير از دفاع از جان، دفاع از آب و خاک هم در نزد عقلا امری ضروری است. علاوه بر این، عموم جوامع انسانی و اقوام مختلف، دفاع از عِرض و ناموس را امری لازم و مقدس میدانند، گرچه به جنگ و کشتار کشیده شود. اگر کساني در اين امور کوتاهي کنند، نزد عقلا و غیرتمندانِ عالَم، مردمي پست و
1. محمدبنيعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص52.
زبون شمرده شده، روحیة ذلتپذیریِ آنها محکوم میشود. البته همانگونه که پیشتر نيز گفته شد، ممکن است بعضيها در مقام سخن، سخنان دیگری بگویند، اما در میدان عمل به سخنان خود ملتزم نبوده، اصل دفاع را ميپذيرند.
چهارم. حقیقتِ جهادِ فيسبيلالله
اکنون باید پرسید: آيا آموزة جهاد در اسلام نيز به همين معنا (دفاع از آب و خاک) و در همین حد است؟ بدون شک، اگر دشمنان جامعة اسلامی به مسلمانان حمله کرده، بخواهند آنها را نابود کنند، يا اراضي آنها را تصرف کنند، دفاع در برابر آنها تکليفي واجب است و این حکم از ضروریات دین به شمار ميآيد. اما سخن در این مسئله است که آیا ما مسلمانان به همان دلیلی دفاع را لازم میدانیم که سایر انسانها آن را ضروری میدانند، و فقط در همان محدوده ـ که آنها دفاع را لازم میشمارند ـ وظیفة دفاع داریم؟ آیا امری ارزشمندتر از امور پیشگفته وجود ندارد که دفاعِ از آن، از ارزش بالاتری برخوردار بوده، ضرورت حفظ آن بیشتر احساس شود؟ دفاعی که ضرورت آن نزد همة عقلا مشترک است و از آن سخن گفتیم، مقتضای امری غریزی است که در حیوانات هم وجود دارد. بسياري از حيوانات اگر به لانه و کاشانة آنها حمله شود، بهشدت از آن دفاع ميکنند. اگر کسي از خانه و کاشانهاش دفاع نکند، از حيوان هم پستتر است. اما جهاد اسلامي بسيار شريفتر و ارزشمندتر از چنین امری است و علت شرافت و ارزش آن ناشی از هدفی است که جهادگرِ مسلمان از جهاد خویش دنبال میکند. جهاد اسلامی، جهاد در راه خدا (فيسبيلالله) است و این هدف بسیار باارزشتر از حفظ جان و مال است.
اولين آياتي که دربارة جهاد نازل شد ـ که البته شأن آن هم دفاع بودـ آياتي از سورة حج است که ميفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُور * أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدير * الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّه وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً وَ لَينْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ ينْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِي عَزيزٌ؛(1) بهدرستی که خداوند از كسانى كه ايمان آوردهاند، دفاع مىكند. خداوند هيچ خيانتكارِ ناسپاسى را دوست ندارد. به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازة جهاد داده شده است؛ زيرا مورد ستم قرار گرفتهاند و همانا خدا بر يارى آنها تواناست. همانها كه از شهر خود بهناحق رانده شدند، گناهي نداشتند جز اينکه مىگفتند: پروردگار ما، خداى يكتاست و اگر خداوند بعضى از مردم را بهوسيلة بعضى ديگر دفع نكند، دِيرها و صومعهها و معابد يهود و نصارا و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مىشود، ويران مىگردد؛ و مسلماً خداوند كسانى را كه او را ياري كنند، يارى مىكند. قطعاً خداوند قوى و شكستناپذير است.
پیش از اين، مسلمانان برای جنگ با کفار و مشرکان اعلام آمادگی کرده، از
1. حج (22)، 38ـ40.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اذن جنگ ميخواستند؛ اما فرمان الهی بر توقف صادر شده بود: كُفُّوا أَيدِيَكُم؛(1) «[فعلاً] از جهاد دست نگه داريد».
در آن زمان، تعداد مسلمانان بسیار اندک بود و آنان سازوبرگ جنگيِ چندانی نداشتند. ازاینرو، اگر به جنگ اقدام ميکردند، در همان روزهاي اول به شهادت ميرسيدند و اسلام در همان آغاز از بین میرفت. اما آیاتی از سورة حج که بدانها اشاره شد، براي نخستینبار، به جامعة مسلمانان اجازه داد كه در برابر ستمِ ظالمان، از خود دفاعِ همگانی كنند. آیات مذکور، در بیان حکمت این رخصت، سخن از حفظ جان، مال، آب و خاک به میان نمیآورد، بلکه ميفرمايد: «اکنون اگر اجازة دفاع و جهاد نداشته باشید، عبادتگاهها از بين ميرود». البته حکمت مزبور برای جهاد در همة اديان الهي وجود داشته است؛ زیرا دفاع و جهاد به اسلام اختصاص ندارد. ديدن معابد و مساجد، ياد خداوند را در دلهای مردم زنده میکند. ازاینرو، حکمتی که قرآن بر آن تکیه دارد، زنده ماندن نام خداوند بر روی زمين است؛ زیرا ياد خدا يگانه حقيقتي است که ميتواند انسان را به سعادت برساند.
در ادامه، به وظایف جهادگران در صورت پیروزی اشاره کرده، میفرماید: «کساني که ما به آنها اجازة دفاع و وعدة نصرت داديم، کساني هستند که اگر در جنگ پيروز شوند، هدفشان این است که ابتدا نماز را به پا دارند و زکات دهند». معنای این سخن این است که هدف ایشان اجرای دین است. نام این جهاد، جهادِ در راه خداست، نه جهادِ در راه آب و خاک. آیا شایسته است که ما امروز برای دفاع از چنین حکم ارزشمندي به امری تمسک کنیم که مشترک بین انسان و حیوان است و از راه
1. نساء (4)، 77.
ضرورت دفاع از آب، خاک و وطن، ضرورت این حکم را تأیید کنیم؟! آیا این بازگشت و ارتجاع نیست؟ حیوانات هم برای خود قلمرو و وطن داشته، از آن دفاع میکنند. آیا انجام چنین وظیفهای برای انسان هنر محسوب میشود؟ آنچه برای بندة خدا از اهمیت ویژهای برخوردار است، دفاع از ارزشها و دفاع از دين است. هیچچیز نمیتواند با ارزش دین برابری کند. متأسفانه، نفوذ فرهنگ غرب در فرهنگ اسلامی ما باعث شده است که مسئلهاي با اين عظمت بهقدری تنزل داده شود که در حد غريزهاي حيواني قرار گیرد! اکنون در پاسخ به اين پرسش که پیشتر طرح کردیم: «از چه اموري بايد دفاع کرد؟»، میگوییم: حاصل پاسخ به این پرسش اين است که در درجة اول، بايد از ارزشهاي الهي دفاع کرد و دفاع از جان، مال، ناموس، آب، خاک، اموال و نظاير اينها، بعد از این ارزشها مطرح ميشوند. مهمترين دفاع، دفاع از دين است که باعث سعادتِ همة انسانهاست. اگر دين نباشد انسانها در حد حيوان و گاه پستتر از حيوان خواهند شد. قرآن ميفرمايد: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُون؛(1) «بهيقين، بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمىآورند».
قرآن نميفرمايد: بدترين انسانها کساني هستند که با خداوند عناد میورزند، بلکه ميفرمايد: بدترین جنبندگان کسانی هستند که با خداوند از در عناد وارد میشوند. سرانجامِ انسان، بدون اسلام، چنین مرتبهای خواهد داشت. بنابراین، بالاترين و باارزشترین دفاع، دفاع از آن حقیقتی است که سعادت همة انسانها بدان وابسته است و آن دفاع از اسلام است. اگر مسلمان نيز ارزشمند است، به سبب اسلام اوست. پس اَصالت با اسلام است. متأسفانه اين نکته در بسياري از گفتارها و نوشتارها مورد غفلت واقع شده است.
1. انفال (8)، 55.
ب) عزتبخشی جهاد برای اسلام
حضرت زهرا(عليها السلام) با بیان حکیمانة خویش، حکمت جهاد را در یک کلمه اینگونه بیان میفرمایند: وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلام؛ «و [خداوند] جهاد را برای عزت اسلام قرار داد».
هنگامی که بخواهیم هنر فراوانی به خرج دهیم، میگوییم: «جهاد وسیلهای برای عزت مسلمانان است»؛ اما صدیقة طاهره(عليها السلام) ميفرمايند: «خداوند جهاد را برای عزت اسلام تشریع فرمود». این بدان معناست که اسلام هدف اصلي است و ما بايد فداي اسلام شويم و اساساً هیچ ارزشی در برابر ارزش اسلام قابل طرح نيست.
9. صبر؛ راه رسيدن به پاداش
وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجَابِ الأَجْر؛ «و [خداوند] صبر را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد».
الف) اهتمام فراوان اسلام به صبر
واژههايي که در قرآن و روايات فراوان تکرار و بر آنها تأکيد ميشود، نسبتاً محدود هستند. از جملة این واژهها، واژة «صبر» است که از واژههاي کليدي در معارف اسلامي است. خداي متعال نيز مکرر به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نسبت به صبر تأکيد نموده، ميفرمايد: فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل؛(1) «پس صبر كن، آنگونه كه پيامبران اُولوا العزم صبر كردند».
1. احقاف (46)، 35.
نیز میفرماید: وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنين؛(1) «و شكيبايى كن كه خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد». همچنين در موارد فراوانی به عموم مردم با بيانات مختلف سفارش به صبر ميفرماید. خدای متعال در سورة عصر ميفرمايد: وَالْعَصْر * إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْر * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر؛(2) «به عصر سوگند، كه انسانها همه در زياناند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به صبر توصيه نمودهاند».
در اين سوره، چهار واژة کليدي مشاهده میشود: ايمان، عمل صالح، حق و صبر. از قرار گرفتن واژة صبر در کنار واژههایی چون حق، ايمان و عمل صالح، اهمیت صبر روشن ميشود.
ب) انفعال و انظلام؛ معاني انحرافی صبر
متأسفانه گاهي معاني واژههاي قرآني در عُرف ما بهدرستی لحاظ نشده، گويا معناي آن تحريف ميشود. کم نیستند واژههایی که قرآن کریم آنها را با معنا و عنایتی خاص به کار برده، اما در عُرف بهگونهاي دیگر درک و تفسیر شدهاند. واژة صبر از اینگونه واژههاست. با دقت در کاربردهاي واژة صبر در آيات و روايات، مشاهده میکنیم که معنایی که در آنجا لحاظ شده است، با آن معنای متعارف در محاورات ما تفاوت دارد. ما گمان ميکنيم صبر به معناي منفعل بودن است و کسی را اهل
1. هود (11)، 115.
2. عصر (103)، 1ـ3.
صبر میدانیم که در برابر پيشامدها از خود واکنشي نشان ندهد، حتی اگر به صورت او سيلي بزنند، جوابي ندهد و از کنار هر ناملایمتی با بیاعتنایی گذر کند! البته کسي که در برابر مصيبتهای سخت، عنانِ نَفْسِ خویش را از دست نداده، جَزَع و فَزَعِ فراوان نکند، اهل صبر است و اين يکي از مصاديق درست صبر میباشد، اما معنای صبر بسیار پربارتر و غنيتر از اين معناست و کاربرد آن بسیار وسيعتر از این است. صبر به معني انظلام و ظلمپذيري نيست. اسلام دوست ندارد انسان در برابر ظلم منفعل بوده، زود تسليم شود. از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با سندهاي متعدد نقل شده است: مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِيد؛(1) «اگر کسي در مقام دفاع از ظلمی که به وی شده است کشته شود، شهيد است».
بر اساس این روایت، کسی که در راه مبارزة با ظلمی که بر او رواداشتهاند، کشته شود، در حکم شهید است. این معنا بيانگر این است که اسلام دوست ندارد مسلمان، انساني پست، زبون و منفعل باشد، بلکه خواهان این است که مسلمان در برابر ظلم مقاومت کرده، حتي اگر به قيمت از دست دادن جان او هم باشد، حق خویش را بگيريد. البته نباید فراموش کرد که دفاع از اسلام و جامعة اسلامي و ارزشهاي اسلامي، تکليفی بسیار بالاتر و مهمتر است.
ج) عرصههای سهگانة صبر در روایات
خوشبختانه، با وجود تفاسيري که از صبر در روايات آمده است، مقدار این تحریفات و اشتباهات را میتوان شناخت و از آن جلوگیری کرد. در روايتی نبوي(صلى الله عليه وآله) آمده است:
1. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص52.
الصَّبْرُ ثَلاثَةٌ؛ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ، وَصَبْرٌ عِنْدَ الطَّاعَةِ، وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِية؛(1) «صبر سه گونه است: صبر هنگام مصیبت؛ صبر هنگام اطاعت؛ صبر در برابر معصیت».
این روایت روشن میسازد که صبر بر سه گونه است: يک گونة آن صبر در هنگامی است که انسان با مصيبتی مواجه میشود. این صبر بدینمعناست که انسان در هنگام مواجهه با سختيها و گرفتاريها بيتابي نكند و خويشتندار باشد. بايد بدانيم که زندگي دنيا بدون سختي نيست و خداوند دنيا را بهگونهاي آفريده که با سختی ممزوج شده است. بالاتر اینکه، خود فرموده است: لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي كَبَد؛(2) «بهیقین، ما انسان را در رنج آفريديم».
«کَبَد» به معناي مشقت است(3) و مقصود از آن، سختيهای عالم دنیاست که مقاومت در مقابل آنها را «مُکابدة» گویند.(4) انسان از همان ابتدای آفرینش، باید با سختیها دست و پنجه نرم کند. مادر باید با تحمل رنج و سختیهای فراوان، نوزادش را چندین ماه حمل، و بعد از تولد نیز مدتها از او مراقبت کند تا بزرگ شود. قرآن این زحمت مادر را ارج نهاده است و میفرماید: وَوَصَّينَا الإِنسَانَ بِوَالِدَيهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّه؛(5) «و ما به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند. مادرش او را با ناراحتى حمل مىكند و با ناراحتى بر زمين مىگذارد و دوران حمل و از شير بازگرفتنش سى ماه است، تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد برسد».
1. شیخحر عاملی، وسائل الشيعة، ج15، ص238.
2. بلد (90)، 4.
3. محمدحسين راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، مادة «کبد».
4. فخرالدينبنمحمد طُرَیحی، مجمع البحرین، مادة «کبد».
5. احقاف (46)، 15.
گونة دوم صبر، صبر در مقام انجام وظيفه است. صبر در اين مقام بدینمعناست که انسان تلاش کند تا وظيفة خویش را بهشایستگی انجام دهد. انسان بايد تنبلي و کسالت را کنار گذاشته، در انجام تکليفْ جدي باشد. البته رعایت رتبة تکالیف، امری است که باید رعایت کنيم. ابتدا تکاليف واجب و در درجة بعد، تکاليف مستحب را بهصورت «الأفضل فالأفضل» انجام دهیم.
گونة ديگر صبر، صبر در برابر معصيت است و این صبر بدینمعناست که انسان در هنگام نمایان شدن انگيزههاي معصيت ـ که غالباً ناشی از شهوت و غضب هستندـ مقاومت ورزد و تسلیم آنها نشود. در اين میدان، بايد در مقابل نفْس و شيطان و همچنین در مقابل انسانهايی که با تهديد و تمسخر، يا با رفاقت و صمیمیت ميکوشند که انسان را وسوسه کنند، مقاومت کرد.
در روایات، به این انواع سهگانة صبر اشاره شده است. اين رهنمودها زمينهاي را فراهم ميکند که ما وجه مشترکِ اقسامِ صبر را درک کنیم. قرآن کریم، بهصورت مطلق، صبر را تجلیل نموده، دعوت به آن را از صفات مؤمنان میشمارد و ما را بدان دعوت ميفرمايد. اکنون چگونه میتوان فهمید مقصود قرآن کريم کداميک از مصاديق صبر است؟ البته اگر موارد استعمال صبر را در قرآن بررسي کنيم، ميتوانيم مصاديق اين اقسام سهگانه را بیابیم، اما اگر معناي تحليليِ صبر را داشته باشيم ـ که جهت مشترک بين هر سه قسم مذکور باشد ـ مفاد آيات و روايات را بهتر درمییابیم و شايد در مقام عمل نيز بهرة بیشتری ببریم.
د) معناي تحليلي صبر
برای دستیابی به معناي تحلیلی صبر، میتوان از تحلیل افعال اختیاری انسان یاری
جست. برخی گمان میکنند که فعل در صورتی اختیاری شمرده میشود که مقدمه و علتی نداشته، بهيکباره از انسان صادر شود و اگر کاری بر اثر عامل یا عواملی رخ دهد و انسان بر اثر آنها اقدامي کند، آن کار را نمیتوان اختیاری دانست. اما این گمان اشتباه است. کار اختياري انسان، برای تحقق، دستکم به دو عامل نیازمند است: يکي شناخت و ديگري انگيزه. انسان باید ابتدا نسبت به کاری که میخواهد انجام دهد، تصور داشته باشد. اگر هیچگونه علم و آگاهی به آن کار نداشته باشد، هرگز با اختیار سراغ آن کار نمیرود. بعد از این، باید بپذیرد که آن کار به صلاح اوست و برای او نفع خواهد داشت، تا به آن کار تمایل یافته، انگیزهای برای انجام آن پیدا کند. اما اینگونه هم نیست که به محض اینکه انسان مصلحت و خوبیِ کاری را درک کند، در او انگیزة انجام آن شکل گرفته، بهسرعت برای انجامش اقدام کند؛ زيرا خداي متعال اين عالم را بهگونهاي آفريده است که ما دائماً در معرض امتحان باشيم. ازاینرو، بااینکه ما بهخوبی از بسیاری از کارها آگاهی داشته، انگيزة انجام آن را هم پيدا ميکنيم، اما انگيزههايي بر ضد آن، يا موانع و مشکلاتي بر سر راه ما وجود خواهد داشت که ما را بر سر دوراهی قرار میدهد و اگر بخواهيم آن کار را انجام دهيم، بايد اين موانع را برطرف کنيم. برای روشنتر شدن مسئله، مثالی را مرور میکنیم. ازدواج، فعلی اختياري است که انسان، هم میتواند آن را انجام دهد و هم میتواند ندهد. اما اينگونه نيست که انسان هر وقت تصميم به انجام آن گرفت، فوراً ازدواج کند، بلکه براي انجام آن مقدمات فراواني را باید مهیا کند. گاهی انسان سالهای فراوانی را به تلاش و کوشش میگذراند که درواقع همة آنها مقدمهاي برای ازدواج است. این بدان معناست که انجام یک کارِ اختیاری میتواند مقدمات فراوانی داشته باشد. کارهای ما کمابيش این ویژگی
را دارا بوده، برای تحقق، به مقدمات نياز دارند. گاه موانعی بر سر راه آنها به وجود میآید که باید برطرف شود و گاه انگیزههایی متضاد با انگیزة آن عمل وجود دارد که انسان را متحیر و سرگردان میکند. پس کارهای اختیاریِ انسان، غالباً از پیچیدگیهایی برخوردار بوده، بهسادگی انجام نمیگیرد. بنابراین، اگر بخواهيم کار صحيح انجام دهيم که زمینة کمال و سعادت را فراهم آورده، پشيماني به بار نياورد (زيرا عمدة پشيماني به جهان ابدي مربوط است و پشيماني دنيا قابل جبران است)، بايد هم بدانيم که کار خوب و ارزشمند کدام است و هم بدانيم که چگونه ميتوان آن کار را انجام داد و هم تلاش کنیم که موانع آن را برطرف نماییم. گاهي انسان کار خوب و مفید را تشخیص داده، انگیزه و علاقة لازم برای انجام آن را هم دارد، اما در هنگام انجام آن موانعي پیش میآید که انجام آن را با مشکل مواجه میکند. اين موانع چند گونه است:
نوع اول، موانع درونيِ خود انسان است. مثلاً گاه تشخیص میدهد کاری مفید بوده، به انجام آن ترغیب میشود، اما گمان میکند اگر اين کار را انجام دهد، از برخي لذتها محروم ميشود، يا گمان میکند که انجام آن مستلزم تحمل رنج فراوانی است. معمولاً، هنگامی که عواطف و احساسات انسان با انجام کاری همراه باشند، انسان براي انجام آن کار فوراً تصميم میگیرد، اما اگر احساسات انسان بر ضد تصميم او باشند، مانعي براي انجام آن کار در درون انسان شکل میگیرد. همچنین هنگامی که انسان با تفکر دربارة ضررهای دنیوی و اخروی کاری، بر ترک آن کار تصمیم میگیرد، ممکن است عواملی درونی او را بر انجام آن کار تحریک نمایند. در این صورت، این عوامل درونی، مانعِ اجرای تصمیم او خواهند شد. پس، چه در هنگام تصمیم بر انجام کاری و چه در هنگام تصمیم بر ترک آن، ممکن است مانعی درونی در برابر آن شکل گیرد.
نوع دوم، موانع بيرونيِ انسان است. مثلاً گاه انسان بر انجام یا ترک کاری تصمیم میگیرد، اما تمسخر اطرافيان، مانع عملي کردن تصمیم او میشود. چنین مانعی بهخصوص برای جوانان، فراوان اتفاق میافتد. گاه جوانی تصمیم به انجام کار خوبی میگیرد، اما تمسخر دوستان، او را وادار به عقبنشینی کرده، از انجام آن صرفنظر میکند، یا دوستی صمیمی از او خواهش میکند که به خاطر او از انجام آن کار صرفنظر کند. پس علاقة به آن دوست، مانع انجام آن عمل میشود. چنین موانعی از بيرون اثر ميگذارند.
نوع سوم، مشکلات و پيشامدهاي طبیعی و غیرانسانی است که مانعی بر سر راه انسان قرار داده، از تحقق تصمیم وی جلوگیری مینمایند. بيماريها، تصادفات و حوادث ناگهاني در این دسته از موانع قرار میگیرند.
بنا بر آنچه گفته شد، اگر انسان تشخيص داد که باید کاری را انجام دهد، بايد خود را براي مقابلة با اين موانع آماده ساخته، در مقابل اين عوامل دروني و بيروني مقاومت کند. نام اين مقاومت، «صبر» است. عامل دروني گاهي تمايلات شَهَواني است، از قبیل خوراکیها، لذتهای جنسی، شهوت مقام و ریاست و نظاير اينها. اگر انسان بر روی تمایلاتی پا گذاشت که مانع کار خیر، یا مانع ترک کار زشت هستند و تصمیم صحیح خویش را تحقق بخشید، مبارزه و مقاومتِ او مصداقی از صبر است؛ صبر بر طاعت خداوند یا صبر در برابر معصیت. هنگامی که تمایلات، انسان را به انجام معصیتی فرامیخوانند، او نیازمند صبر در برابر معصیت است و هنگامی که انجام فرمانی از فرمانهاي خداوند مستلزم تلاش و دوری از تنبلی است، وی نیازمند صبرِ بر طاعت است. جوانی که تصمیم میگیرد در دل سحر از خواب برخاسته، با خدای خویش مناجات کند، در هنگامة سحر،
نیازمند استقامت و صبرِ بر طاعت است، تا بر لذت خواب و راحتطلبی غلبه کرده، با خدای خویش مأنوس شود. در محاورات، معمولاً صبر به مقاومت در برابر اين عوامل معنا نمیشود. مثلاً اگر کسي با وجود خوابآلودگیِ شدید، نيمهشب بيدار شده، روح خویش را با وضو مهیای اقامة نماز شب و مناجات با خدا کند، معمولاً در عُرف، عمل او را صبر نمينامند؛ درحالیکه تلاش او مصداقی از صبرِ بر طاعت است.
هـ) استقامت در برابر دشمنان؛ مصداق صبرِ بر طاعت
اگر بخواهیم از مصداقی روشن برای صبرِِ بر طاعت نام ببریم، باید صبر در مقابل دشمنان را در ميدان جنگ بیان کنیم. امروزه ما در مقابل دشمناني قرار گرفتهايم که قرآن آنان را دشمن دین دانسته، میفرماید: وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُم؛(1) «و مشركان، پيوسته با شما مىجنگند، تا اگر بتوانند، شما را از آيينتان برگردانند».
برخي گمان ميکنند که امروزه جبهة مستکبران، فقط تمنای به چنگ آوردن منافع مادی، مانند نفت را دارند و اگر منافع اقتصاديِ آنها تأمين شود، ديگر مشکل ما حل خواهد شد. اين گمان ناشي از روحية سازش و بُزدلي در وجود کسانی است که در این خیالات به سر میبرند و حقيقت آن، چیزی جز عافيتطلبي نیست. چنین افرادی خواهان زندگی راحت و آسوده بوده، نميخواهند خود را به خطر بيندازند و براي توجيه کار خود در برابر مردمی که آنها را افرادی بيغيرت و خائن خطاب ميکنند، ميگويند: شما با عالَم سیاست آشنا نبوده، سياستمدار نیستید. سیاست اقتضا میکند که ما با قدرتی چون امريکا، سازش کنيم تا خطرها از جامعة ما رفع
1. بقره (2)، 217.
شود! اين روحیه، درست نقطة مقابل صبر است. صبر اقتضا میکند که ما مردانه در برابر مستکبری که جز به بردگی ما نمیاندیشد، بايستيم. البته در این مسیر، داشتن نقشه و تدبير از ضروریات است، اما آنجا که وظیفة الهیِ خویش را تشخیص دادیم، بايد ثابتقدم ایستاده، از تنبلي و سستي دوری کنيم. همیشه کسانی بودهاند که برای فرار از امر خدا، به دنبال بهانه میگشتهاند.
در سال 38 هجری، هنگامی که سربازان معاویه به شهر اَنبار حمله و آن را غارت کرده و زيورآلات زنان را بهزور از آنان ربوده و بدون کمترین تلفاتی بازگشته بودند، امیرالمؤمنین(عليه السلام) با قلبی پر از اندوه و درد، بهانهجوییهای راحتطلبان و سستعنصران لشکر خویش را اینچنین سرزنش مینمایند:
أَلاَ وَإِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَيلاً وَنَهَاراً وَسِرّاً وَإِعْلاَناً وَقُلْتُ لَكُمُ اُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُم فَوَاللَّهِ مَا غُزِي قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلاَّ ذَلُّوا، فَتَوَاكَلْتُمْ وَتَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيكُمُ الْغَارَاتُ وَمُلِكَتْ عَلَيكُمُ اَلْأَوْطَانُ... فَقُبْحاً لَكُمْ وَتَرَحاً حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يُرْمَى، يُغَارُ عَلَيكُمْ وَلاَ تُغِيرُونَ وَتُغْزَوْنَ وَلاَ تَغْزُونَ وَيُعْصَى اللَّهُ وَتَرْضَوْنَ! فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيرِ إِلَيهِمْ فِي أَيامِ اَلْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيظِ أَمْهِلْنَا يُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيرِ إِلَيهِمْ فِي الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا يَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ، كُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَالْقُرِّ، فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَاَلْقُرِّ تَفِرُّونَ فَأَنْتُمْ وَاللَّهِ مِنَ السَّيفِ أَفَرُّ! يا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلاَ رِجَالَ؛(1)
1. نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة 27.
آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزة با شاميان دعوت كردم و گفتم پيش از آنكه آنها با شما بجنگند، با آنان نبرد كنيد. پس به خدا سوگند، هر ملتى كه درون خانة خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد. اما شما سستى به خرج داديد و خوارى و ذلت را پذيرفتيد، تا آنجا كه دشمن پىدرپى به شما حمله كرد و سرزمينهاى شما را تصرف نمود... . زشت باد روى شما و از اندوه، رهايى نيابيد كه آماج تير بلا شديد. به شما حمله مىكنند، اما شما حمله نمىكنيد. با شما مىجنگند، اما شما نمىجنگيد. اينگونه خدا را معصيت ميکنند و شما رضايت مىدهيد. وقتى در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن مىدهم، مىگوييد هوا گرم است. مهلت ده تا سوز گرما بگذرد. آنگاه كه در زمستان فرمان جنگ مىدهم، مىگوييد: هوا خيلى سرد است. بگذار سرما برود. همة اين بهانهها براى فرار از سرما و گرما بود! وقتى شما از گرما و سرما فرار مىكنيد، به خدا سوگند كه از شمشير بيشتر گريزانيد. اى مردنمايانِ نامرد...!
چنین انسانهای بهانهجو و راحتطلب هم در زمان رسول گرامی اسلام(صلى الله عليه وآله) بودند و هم در زمان ائمة اطهار(عليهم السلام).
وقتی در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) که صاحب معجزات فراوان بود و با وحی ارتباط داشت، چنین انسانهایی وجود داشتهاند که شرح حال آنها در سورة توبه و برخی از سورههای دیگر آمده است، توقع این است که در زمان ما که دستمان از رسول و امام
کوتاه است، چنین انسانهایی بیشازپیش وجود داشته باشند؛ اما به فضل الهی، در این زمانه، مردانی چون کوههای محکم و پولادین ظهور کردند که نمونة آنها را در گذشته کمتر میتوان یافت. اینان با ارادة آهنینِ خویش دین خدا و ولیِّ او را یاری کرده، موجی عجیب برای مبارزة با مستکبرانِ عالم به راه انداختند. ما نیز، همانند آنان، باید عزم خویش را در یاریِ دین خدا و مقابلة با دشمنان او جزم نموده، از تنبلی و راحتطلبی بپرهیزیم.
بار دیگر، یادآور میشویم که بحث مزبور در جايي است که تکليف برای انسان ثابت شده باشد؛ وگرنه ورود به کاری، بدون روشن بودن تکلیف و بدون داشتن هدف و نقشة راه، معقول نيست. قرآن مؤمنان را به انجام کارهای حسابشده و استفاده از نظريات کارشناسی دعوت كرده، میفرماید: ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم؛(1) «و اگر آن را به پيامبر و پيشوايان ارجاع دهند، قطعاً در میان آنان کسانی هستند که آن را دریابند».
بنابراین، تشخیص وظیفه، نیازمند کارشناسی و مشورت با متخصصان و صاحبنظران آن فن است. اما هنگامی که ثابت شد وظیفه چیست، نباید در انجام آن تعلل کرده، به وسوسههای شیطان یا توجیهات و عذرتراشیهای نفْس توجه کرد. ما بايد نفس خویش را براي اطاعتِ امرِ خدا، پيامبر و وليِّ امر آماده سازیم. البته گاهي ممکن است عذر کساني که برای جهاد عذر میآورند، واقعاً پيش خدا و پيامبر پذيرفتني باشد، اما معمولاً، علت عذرتراشيها و بهانهگيريها روحية عافيتطلبي و تنبلي است.
1. نساء (4)، 83.
امروزه، وظیفة مسلّمِ ما در برابر مستکبران و صهیونیسمِ جهانی، ایستادگی و مقاومت است و برای نجات از ذلت و رهایی از بندگیِ کفر، جز این راهی نداریم. مردم فلسطين و لبنان نيز با بهرهگیری از رهنمودهاي حضرت امام خمینی(رحمه الله) این وظیفه را درک کرده، به اين نتيجه رسيدند که يگانه راه نجاتْ مقاومت است. امروزه، فرهنگ مقاومت به فرهنگی تازه در ميان آن مردم تبديل گشته، شعار بسیاری از آنان نیز سر دادن واژة زیبای «مقاومت» است. این مقاومت، مصداق روشنِ صبر است؛ همان صبري که قرآن اینگونه دربارهاش سخن گفته است: وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْر؛(1) «و يكديگر را به حق سفارش كرده و به صبر توصيه نمودهاند».
این توصیفِ قرآن، حامل این توصیه است که برای احقاقِ حق، سختيها را تحمل و در برابر آنها مقاومت کنيد.
و) تبليغ دین؛ مصداقي از صبر بر طاعت
مصداق ديگر صبر، در عرصة تبليغِ دين مشاهده میشود. هنگامی که مردم به تبلیغ دین خدا نياز دارند و لازم است کسانی با منطق صحیح و روشی خداپسندانه و معقول، آموزههای دین را به آنها ابلاغ نمایند، وظیفة کسانی که چنین توانی را دارند، این است که سختيِ اين راه را تحمل کرده، وارد ميدان تبلیغ دین خدا شوند. مطمئناً این کار زحمت فراوانی داشته، گاهي بايد گرسنگي، تشنگي، رفتارهاي نامناسب و جز اينها را تحمل کرد. البته ـ الحمد لله ـ امروزه بسیاری از سختیهایِ این میدان کاسته شده، دیگر بسیاری از مشکلاتِ اجتماعی دوران پیش از انقلاب وجود ندارد. در آن دوران،
1. عصر (103)، 3.
مشکلات فراوان و متعددي بر سر راه تبلیغ دین وجود داشته، حقیقتاً هجرت برای تبليغ دین براي عدهاي، مانند رفتن به جهاد بود. يکي از اهل علم که اکنون از مراجع بزرگ قم هستند و در دوران جوانی نيز از مدرسان معروف حوزة علمیة قم بودند، میگفتند: در يک فصل زمستان، در دهة محرم، براي تبليغ به روستايی دورافتاده رفتم، اما هيچیک از افراد روستا حاضر به همکاري نشدند، حتي هيچکس مرا به خانهاش دعوت نکرد و من مجبور بودم شبهای سرد را در مسجدی که هیچ امکاناتی نداشت به سر ببرم. روزها نيز هرچه در روستا تلاش میکردم که چند نفری برای برپایی مجلس امام حسین(عليه السلام) جمع شوند، ثمرهای نداشت. وضع تبليغ در دوران پیش از انقلاب در بسياري از مناطق ايران، که يگانه کشور شيعيِ عالم است، اينگونه بود. بنابراین، وظیفة اهل علم است که قدر نعمتِ انقلاب و این مردم شریف را بدانند و به بهترین نحو در این میدان انجام وظیفه کرده، در برابر مشکلات آن صبر کنند.
ز) سختیهای دنیا؛ سکوی تکامل
داستان تولد انسان در دار دنیا خود میتواند نشانهای بر چگونگیِ ماهیت دنیا باشد. غالباً، نوزاد با گریه متولد میشود و این ميتواند هشداری برای انسان باشد که بداند زندگیِ دنیا
با سختی فراوانی همراه است و نباید در انتظار خوشی، راحتی و آسودگیِ مطلق باشد. در يک حديث قدسي آمده است: إنّي وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِي الجَنّةِ وَالنَّاسُ يَطْلُبُونَهُ فِي الدُّنيا فَلَمْ يَجِِدُوهَا أبدا؛(1) «بهدرستی که من آسايش را در بهشت قرار دادهام، درحالیکه مردم در دنيا به دنبال آن مىگردند؛ اما آن را نمىيابند».
1. عليبنحسن طبرسی، مشکاة الأنوار فی غرر الاخبار، ص328.
انسانها در اين دنیا بيجهت به دنبال خوشی میگردند. دنیا خانهای است که امیرالمؤمنین(عليه السلام) در توصیف آن میفرمایند: دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَة؛(1) «خانهاي است كه بلاها احاطهاش كردهاند».
اگر انسان از تجربة خود و دیگران استفاده کند، بهراحتی درک خواهد کرد که هيچ کمالی بدون تحمل سختي حاصل نمیشود. پس انسان بايد به خود تلقين کند که براي رسيدن به هر مقامي، حتي مقامات دنيوي، بايد زحمت کشيد. سعدی زیبا سروده است:
نابـرده رنـج گـنج ميسـر نميشــود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
اگر کساني هم از بیراهه رفتن و فریب مردم مالی به دست بياورند، برای آنها دوامي نخواهد داشت و بهزودي رسوا شده، مردم از آنها متنفر ميشوند؛ و سرانجام رحمت الهی را نيز از کف خواهند داد. اگر انسان اینگونه نگاه خود را به دنیا اصلاح کرده، مطابق توصیف قرآن (لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي كَبَد) و بیان امیرالمؤمنین(عليه السلام) (دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَة)، به دنیا بنگرد، دیگر دائماً در گوش خود زمزمه نمیکند که من باید همیشه راحت باشم، بلکه همیشه منتظر رنجی جدید بوده، خود را برای تحملِ سختیها آماده میکند. در این صورت، روزبهروز، بر کمالات او افزوده خواهد شد؛ وگرنه انسانی که دائماً در اندیشة خوشگذرانی است و انتظار ناملایمات را ندارد، به جایی نخواهد رسید.
نازپـروردِ تنعّم نبـرد راه بـه دوسـت عاشقـي شـيوة رندان بلاکـش باشد(2)
اقتضای صبر، تسلیم نشدن در برابر سختیها و مقاومت برای رسیدن به هدف است و این همان معنای مثبت صبر است. صبر به معناي انفعال، وادادگی و فرار از سختیها نیست.
1. نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة 226.
2. حافظ شیرازی، دیوان، غزل 155.
این تفسيري شیطانی برای صبر است که حاصل افکار دور از معارف اهلبیت(عليهم السلام) میباشد. معنای حقیقیِ صبر، مقاومت در برابر هوای نفس، وسوسههای شیطان، دعوت کسانی که انسان را به بیراهه میخوانند و سختیهایی است که در طول زندگی در دنیا پیش میآید.
ویژگی برجستة صبر این است که نهتنها باعث موفقيت انسان در کارهاي دنيوي میشود، بلکه نقشي اساسي در کسب بهترين امور معنوي، کمالات انساني و نزدیک شدن به هدف آفرينش را دارد. بهعبارتدیگر، کسب تمام نعمتهای دنیا و آخرت، مشروط به صبر است. لذا صدیقة طاهره(عليها السلام) میفرمایند: «خداوند صبر را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد».
ح) رابطة میان صبر و اجر در قرآن
سخن بانوی دو عالم(عليها السلام) مبنیبر اینکه خداوند صبر را کمکی برای استحقاق اجر قرار داد، حقیقتی است که با مروري بر آيات قرآن نیز استفاده میشود. مثلاً خداوند در نقل داستان جنگ بدر، از یاری خویش به مؤمنان خبر داده، نقش صبر را در کسب پیروزی برجسته ميفرماید. اولین جهاد جدی که برای مسلمانان پیش آمد، جنگ بدر بود. مسلمانان در تنگنای شدیدی قرار داشتند، اما دشمن از نیروی انسانی و سازوبرگِ فراوانی برخوردار بود. ابتدا مسلمانان قصد جنگ نداشتند، اما خداوند تقدیری فراهم نمود تا این دو گروه بر سر چاههای بدر در مقابل هم قرار گرفته، با یکدیگر درگیر شوند. قرآن کریم این تقدیر را چنین گزارش میدهد: وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَـكِن لِّيقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولا؛(1) «و اگر با يكديگر وعده مىگذاشتيد، در
1. انفال (8)، 42.
اداي وعدة خود اختلاف مىكرديد. [همة اينها] براى آن بود كه خداوند، كارى را كه بايد ميکرد، تحقق بخشد».
مسلمانان با دستی خالی در برابر عمل انجامشده قرار ميگيرند و دشمنِ مسلّح با عِدّه و عُدّة فراوان در مقابل آنها صف میکشد. اما خداوند همان عدة اندکِ پابرهنه را بدون سازوبرگِ جنگيِ فراوان بر دشمن پيروز کرد. ماجرای این پیروزی را قرآن اینگونه گزارش میدهد:
وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِين * بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا يمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِين؛(1) و بهیقین، خداوند شما را در بدر يارى كرد، درحالىكه شما ناتوان بوديد. پس تقوای الهی پیشه کنید، تا شكر نعمت او را بهجا آورده باشيد. در آن هنگام كه به مؤمنان مىگفتى: آيا كافى نيست كه پروردگارتان، شما را با سههزار نفر از فرشتگان، كه از آسمان فرومىآيند، يارى كند؟! آرى، اگر صبر و تقوا پيشه كنيد و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را با پنجهزار نفر از فرشتگان، كه نشانههايى با خود دارند، مدد خواهد داد.
بر اساس این گزارش، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به مؤمنان وعده میدهد که خداوند شما را با سههزار مَلَک یاری خواهد کرد. اما خداوند به این مقدار اکتفا نکرده، میفرماید: اگر
1. آل عمران (3)، 123ـ125.
صبر و تقوا داشته باشید و باز بر شما بتازند، ما پنجهزار مَلَکِ نشاندار به یاریِ شما خواهيم فرستاد. خداوند در این آیه تصریح میفرماید که شرط این یاریِ الهی، «صبر» و «تقوا» است (إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُوا).
خداوند در ادامة آياتي که به جنگ بدر اشاره داشت، به نکتهای اشاره مینماید که یادآوریاش برای تکمیل سخن لازم مینماید: وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيم؛(1) «و خداوند اين [یاری] را فقط بهعنوان بشارت و براى اطمينانِ خاطرِ شما قرار داد؛ وگرنه پيروزى فقط از جانب خداوند تواناى حكيم است».
خداوند پس از بشارت یاری مؤمنان بهوسیلة ملائکة الهی، یادآور میشود که نباید گمان کنند فرشتگان آنها را به پيروزی رساندند، بلکه اين یاری فقط براي آرامشِ قلبِ آنها بوده است؛ وگرنه پيروزى از جانب خداوند است و بس. مؤمن نيز فقط بايد به دست او امید داشته باشد. مؤمن نبايد در انجام وظيفة خویش کوتاهي کند و نيز نبايد از غیر خدا ترسی به دل راه دهد. در اين صورت، خداوند کمبودها را ـ گرچه با نيروهاي غيبيـ جبران ميکند. اما باید به یاد داشت که همة امور به دست خداوند است و اگر برای یاریِ دوستانِ خود نيروي غيبي هم ميفرستد، نبايد گمان کرد که کار به دست نیروهای غیبی است، بلکه اصل پيروزي و ياري به دست اوست و انسان باید بر او توکل کند، حتي بر ملائکة الهی نيز نباید توکل کرد. این روحیه، مطلوب اسلام است و ميخواهد که انسانها چنين تربيتی داشته باشند.
نمونة دیگري از آیات که به تبیین نقش صبر اهتمام ورزیده است، آیاتی است که
1. آل عمران (3)، 126.
موفقيتهاي یوسف(عليه السلام) را گزارش کرده، آنها را حاصل صبر و تقوا میداند. یوسف(عليه السلام) با اشاره به نعمتهایی که خداوند به او و برادرش بنیامین عنایت فرموده، آنها را حاصل صبر و تقوا میداند: قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَينَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين؛(1) «گفت: من يوسفم و اين برادرم است. خداوند بر ما منت گذاشت. هركس تقوا پيشه كند و صبر نمايد، خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكند».
حضرت يوسف(عليه السلام) به سبب صبری که در برابر گناه کرد، به مقام عزیزیِ مصر رسید. اين پاداش دنيويِ او بود. مسلماً اجر اخرويِ او بسیار بالاتر و باارزشتر از این خواهد بود. قرآن شرط پیروزی در دنیا و آخرت را برخورداری از صبر و تقوا دانسته، در چند آیه بر آن تأکید میفرماید. تقوا روحیهای است که با وجود آن انسان به دنبال دانستن وظیفة شرعی خویش بوده، بعد از آگاهی از وظیفه، ميکوشد که به آن عمل کند. بهعبارتدیگر، تلاش انسانِ پرهيزگار براي اطاعت از خدا و پيامبر و وليِّ امر است. انسان متقی، در برابر موانع، با توکل بر خدا، مقاومت و صبر ميکند.
10. امربهمعروف؛ مصلحتي فراگير
وَالْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّة؛ «و [خداي متعال] امربهمعروف را به سبب مصلحت مردم قرار داد».
آموزة اساسیِ دیگری که حضرت زهرا(عليها السلام) در ادامة خطبة شریفِ خویش به آن میپردازند، امربهمعروف است. به جهت اهمیت این فریضة الهی، شایسته است که مفصلا
1. یوسف (12)، 90.
دربارة ابعاد مختلف آن بحث شود. اما برای دور نشدن از هدف و روشی که در شرح این خطبة مبارک در پیش گرفتهایم، اين بحث را در حد اقتضای تعبیر حضرت دنبال ميکنيم و علاقهمندان به مطالعة بیشتر را به کتاب بزرگترین فریضه(1) ارجاع میدهیم.
الف) واکاوی معنای مصلحت و تبیین مصلحت حقیقی
بر اساس سخن حضرت صدیقه(عليها السلام)، خداوند متعال امربهمعروف را به سبب مصلحت مردم واجب کرده است.
کلمة «مصلحت» در محاورات عرفي ما فراوان استعمال شده، گاه کاربردهايی درست و گاه کاربردهايي انحرافي دارد. بهعنوان مثال، بعضيها هر دروغي را که فايدهاي داشته باشد، دروغ مصلحتآميز نامیده، گفتن آن را جایز میدانند؛ درصورتیکه
1. اين کتاب از آثار وزين علامه محمدتقي مصباح يزدي ـ أداماللهظلّهالعالي ـ در باب امربهمعروف و نهيازمنکر است و حجتالاسلام جناب آقاي قاسم شباننيا تدوين و نگارش آن را به عهده گرفته و انتشارات مؤسسة آموزشي ـ پژوهشي امام خميني(رحمه الله) چاپ و منتشرش کرده است. هدف اصلي از تدوين اين کتاب، انتشار مجموعة مباحثي منسجم دربارة امربهمعروف و نهيازمنکر براي همة کساني است که دغدغة اِحياي اين فريضة فراموششده را در جامعة اسلامي دارند. در اين کتاب، ابتدا مفهوم امربهمعروف و نهيازمنکر تبيين و سپس اهميت، جايگاه و ضرورت اين فريضه در جامعة اسلامي واکاوي شده است. بخشي از اين نوشتار، به بحث امربهمعروف و نهيازمنکر در آيات و روايات اختصاص يافته است. در بحث شروط امربهمعروف و نهيازمنکر، سه شرط اساسي عدم خوف از ضرر، پرهيز از توهين و احتمال تأثير، مفصلاً تبيين و بحث دربارة مراتب آن نيز با دو بيان مختلف مطرح گرديده است. از مباحث بااهميت در اين کتاب، بيان روشها و مصاديق بارز امربهمعروف و نهيازمنکر و همچنين بحث از چالشهاي موجود در عمل به اين فريضه است. گفتني است علامه مصباح يزدي، در اين مباحث، بيش از هر چيز به ابعاد سياسي، اجتماعي و فرهنگي اين فريضه توجه کردهاند. ازاينرو، شيوة ايشان دربارة چگونگي طرح مباحث با شيوة ديگر صاحبان آثار در اين زمينه تفاوتهايي دارد. اميد است با مطالعه و نشر اين کتاب، گامي در مسير اِحياي اين فريضه ـ که در روايات از آن با عنوان بزرگترين فريضه ياد شده است ـ برداريم (به نقل از پایگاه اطلاعرسانی آثار حضرت آیتالله مصباح یزدی، بخش کتابها: www.mesbahyazdi.org).
هرگز اینگونه نیست و گفتن هر دروغی که فایدهای داشته باشد، جایز نیست. ازاینرو، برای توضیح کلام بانوی دو عالم(عليها السلام)، ابتدا باید به تبیین معنای مصلحت بپردازیم.
اول. معنای اول: رسانندة انسان به سعادت
مصلحت معنایی در برابر مفسده دارد و عقل بهروشنی بر لزوم تأمین مصلحت و دوری از مفسده حکم ميکند. نیز از اعتقادات مشهور مکتب تشیع اعتقاد به تشریع تمامی احکام شرعی بر اساس مصالح و مفاسد واقعی است. مثلاً شارع مقدس اموري را که مصلحت مهمي دارد، واجب نموده و اموري را که مفسده مهمي دارد، تحريم کرده است. استعمال واژة مصلحت در این مورد، شايعترين مورد استعمال مصلحت در فرهنگ ديني است. گرچه لزوم تأمین مصلحت و دوری از مفسدة واقعی، در حکمت عملی، امری بدیهی شمرده میشود، این مسئله، پيشفرض مهمي دارد: انسانها به مقتضای فطرت خویش به دنبال هدفي هستند که سعادت آنها را تأمين کند. هرکس میتواند با مراجعه به درون خویش، این واقعیت را درک کند که هرگز امری مصیبتبار و رنجآور را بهخودیخود دوست ندارد و اگر چيزي را دوست دارد، بدین خاطر است که نهايتاً، کمالي يا لذتي يا منفعتي را براي او تأمين ميکند.
انسانها در انتخاب هدف بسیار باهم اختلاف دارند، اما در یک تقسیمبندی کلی میتوان آنها را به دو دستة دینداران و ملحدان تقسیم کرد. دینداران اصل معاد را قبول داشته، معتقدند انسان در اين عالم بايد تلاش کند تا در ادامة حیات خویش در عالم آخرت به سعادت ابدي برسد. اما ملحدان تمام حیات انسان را در همین دنیا دانسته، معتقدند طومار انسان با مرگ در هم پیچیده شده، حیات او پایان میپذیرد. با
وجود این، همة انسانها فطرتاً به دنبال رفاه و لذت و خوشي هستند، اما تمنای اصلی انسان رسیدن به لذت و رفاهِ ثابت و دائم است و آن را بر رفاه و خوشي محدود و موقت ترجیح میدهد. رفاه ثابت و دائم، همان حقيقتي است که بدان «سعادت» میگوییم. قرآن نیز بر این معنا صحّه گذاشته، ميفرمايد: وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْض؛(1) «و اما کسانی که سعادتمند شدند، تا آسمانها و زمین برجاست، در بهشت جاویداناند».
آرزوی بهشت به معناي آرزوی خوشيهاي ثابت و ابدي است و این آرزوی دیرینة انسان است. ازاینرو، نمیتوان خوشيهاي موقت را ـ که رنج، بيماري و زحمتهای فراوان و طولانيمدت را به دنبال دارند ـ سعادت نامید. بهعنوان مثال، استعمال مواد مخدر، گرچه خالی از لذت و خوشی نیست، عقلای عالم آن را بدبختی میدانند؛ چراکه استعمال مواد مخدر با همة لذتش، به دنبال خود رنجی طولانیمدت خواهد داشت. انسانها فطرتاً طالب چیزی هستند که سعادت ابدیشان را تأمین کند. آنان این امور موقت و رنجآور را هدف نهایی نمیدانند.
در بحثهاي عقلي، اثبات شده است که سعادت حقيقيِ انسان با کمال نهاييِ او همراه است. این بدان معناست که آنچه موجب کمال نهاییِ انسان میشود، موجب سعادت ابدي او نیز ميگردد و تا انسان به کمال نهايي نرسد، به سعادت ابدي نرسیده است.
همة انسانها ـ خودآگاه یا ناخودآگاه ـ در حال تلاش براي رسيدن به سعادت ابدي بوده، هدفشان از کارهایی که انجام میدهند، رسیدن به خوشبختی است. ازاینرو، آنچه را موجب سعادت باشد، مصلحت میدانند، اما حقيقتاً چیزی دارای مصلحت است که
1. هود (11)، 108.
واقعاً موجب سعادت انسان شود. این بدان معناست که برای رسیدن به سعادت و خوشبختی، باید کاری کرد که مصلحت واقعی دارد.
دوم. معنای دوم: رسانندة انسان به هدف
بنا بر آنچه گذشت، باید گفت: مصلحتِ حقيقي براي انسان عبارت است از حقيقتي که وسيلة رسيدن به سعادت ابدي انسان در جهان آخرت است. اما روشن است که همة انسانها به معاد اعتقاد ندارند و آنهايي هم که به معاد معتقدند، اینگونه نیستند که همواره به ياد معاد بوده، همة کارهاي خویش را آگاهانه براي سعادت ابدي انجام دهند. بسیاری از انسانها، اهداف مادي و دنيوي داشته، در اندیشة کسب درآمد برای تأمین غذا، مسکن، اتومبیل و جز اينها برای خود و خانوادة خویش هستند. قرآن در توصیف حالت غالب انسانها ميفرمايد: قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى * بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياة الدُّنْيا * وَالآخِرَةُ خَيرٌ وَأَبْقَى؛(1) «رستگار، آن است که خود را پاک کرد و نام پروردگارش را به یاد آورد و نماز گزارد، اما شما زندگي دنيا را ترجيح ميدهيد، درحالیکه آخرت بهتر و پایدارتر است».
بر اساس این آیه، بسیاری از کسانی که به آخرت اعتقاد دارند، دنیا را ترجیح داده، نهایتاً آخرت را فراموش میکنند. معمولاً، اینان نگران تأمینِ غذا، مسکن، جایگاه اجتماعی خویش و امثال این امور بوده، عمل برای آخرت را به آینده موکول میکنند. ازاينروست که مصلحت در عُرف مردمِ غيرمتشرع، معناي عامتري پيدا کرده، هر امري را شامل میشود که وسيلهاي برای رسيدن به هدف باشد؛ خواه هدفْ سعادتِ حقيقي
1. اعلی (87)، 14ـ17.
باشد و خواه لذتهای دنيوي. ازآنجاکه هدف انسانها مختلف است، ممکن است کاري در نظر فردی مصلحت داشته و در نظر ديگري مصلحت نداشته باشد. بهعنوان مثال، برای کسی که قصد ثروتاندوزی دارد، جمعآوریِ مال و اِمساک از خرج کردن مصلحت دارد و برای کسی که میخواهد از لحظاتِ کنونیِ زندگی، تا میتواند لذت ببرد و نسبت به آینده بیخیال است، انجام کارهای لذتبخشِ آنی مصلحت دارد. پس میتوان گفت: مصلحت حقيقي آن است که انسان را به سعادت ابدي (قرب به خدا) ميرساند و مصلحت به معناي عام، وسیلهای است که انسان را به هدفش میرساند.
اما چون رسیدن به برخی از اهداف، مقدمات فراوانی را میطلبد، آن مقدمات، در یک مقطع، هدف محسوب شده، وسیلهای هم که انسان را به آن هدفِ متوسط میرساند، مصلحت خواهد داشت. بنابراین، برخی افعال، مصلحتِ متوسط خواهند داشت. بهعنوان مثال، کسی که قصد دارد عالِم و دانشمند شود، معمولاً در شهر خود با موانعی مثل رفتوآمد فراوان و شلوغیِ منزل روبهرو است. ازاینرو، اگر سفر کرده، به غربت برود، بهتر میتواند در درس خود پیشرفت کند. لذا میگویند: مصلحت طالب علم، سفر به دیار غربت است. درواقع، سفر برای او مصلحت متوسط محسوب میشود. چهبسا عالِم شدن نیز برای هدف دیگر مقدمه باشد. ازاینرو، اگر عالم شدن براي رسيدن به سعادت ابدي و رضاي الهی مقدمه باشد، انسان ميتواند به مصلحت حقيقي دست یابد و اگر هدف از عالم شدن، رسیدن به مطامع دنيا باشد، زیان کرده، مصداق این آیة شریف خواهد بود که میفرماید: خَسِرَ الدُّنْيا وَالآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِين؛(1) «در دنیا و آخرت زیاندیده است. این است زیان آشکار».
1. حج (22)، 11.
سوم. معنای سوم: امر مرجَّح در مقام تزاحم
واژة مصلحت استعمال دیگری نیز دارد، و آن در جايي است که مقدمات انجام کاری باهم تزاحم داشته باشند. انجام هر کار اختیاری، نیازمند مقدماتی است که هريک از آن مقدماتْ نفعی دارند و ضرري. کساني که اهل مصلحتسنجي هستند، آن مقدمات را با یکدیگر مقايسه ميکنند، تا آن مقدمهای را که نفع بیشتری دارد و آنها را زودتر به هدف میرساند، تشخیص دهند. بهعنوان مثال، اگر برای رسیدن به مکانی، دو راه در پیش ما وجود داشته باشد ـ که یکی نزدیکتر به مقصد، اما صعبالعبور و دیگری دورتر از مقصد، اما سهلالعبور باشند ـ باید مصلحتسنجی کرد و یکی را برگزید. مثلاً اگر فرصت کافی داشته باشیم، راه سهلالعبور را انتخاب ميکنيم و اگر زودتر رسیدن برای ما مهم باشد، راه صعبالعبور را انتخاب کرده، سختی راه را تحمل میکنیم. اصطلاح «تشخيص مصلحت» در اين موارد به کار ميرود.
ب) فريضهاي با مصلحت فراگير
پس از آنکه معنای مصلحت روشن شد، اینک میتوان به تبیین سخن حضرت زهرا(عليها السلام) پرداخت که امربهمعروف را امری دانستند که مصلحت آن برای عموم مردم است.
توضیح آنکه برخی از امور، فقط مصلحت شخصي دارند، مانند خوردن غذای سالم، ورزش کردن و نظاير اينها، اما برخی از امور، مصلحت اجتماعي دارند؛ بدینمعنا که مصلحت آنها فقط برای یک نفر نيست، بلکه دیگران را نيز به مصلحت میرساند. در ميان احکام خداي متعال، تشريعاتي وجود دارد که انجام آنها براي عموم مردم مصلحت داشته، همه را در راه رسیدن به سعادت ابدی یاری مینمایند. فریضة
«امربهمعروف و نهيازمنکر»، از این دسته است و در میان آنها، برجستگیِ ویژهای دارد. این آموزة دینی، علاوه بر اینکه با مقتضاي فطرت انسان سازگاری دارد، همة اديان بر آن تأکيد فراوان داشتهاند. در قرآن و روايات، بهقدري بر اين مسئله تأکيد شده است که حقیقتاً انسان را مبهوت ميکند. در برخی آیات قرآن، این فریضه در کنار نماز و زکات آمده است. البته در برخی نيز، امربهمعروف و نهيازمنکر پیش از نماز و زکات آمده است؛ همچون این آیة شریف که میفرماید: وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضِ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاة؛(1) «و مردان و زنان مؤمن، ولىِّ يكديگرند. امربهمعروف و نهىازمنكر مىكنند و نماز ميخوانند و زكات ميدهند».
در برخی دیگر، بعد از این دو آموزة اساسی، از امربهمعروف و نهيازمنکر یاد شده است. در آيهاي که جهاد دفاعي را براي اولين بار تشريع کرد، در وصف جهادگران راه خدا آمده است: الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُور؛(2) «همان كسانى كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز ميخوانند و زكات مىدهند و امربهمعروف و نهىازمنكر مىكنند و پايان همة كارها از آن خداست».
در آیة دیگري، امت اسلامی را بهترین و نافعترین امتی معرفی ميکند که برای بشریت خلق شده است و علت آن را انجام فریضة امربهمعروف و نهيازمنکر بیان میفرماید: كُنتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَر
1. توبه (9)، 71.
2. حج (22)، 41.
وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّه؛(1) «شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شدهاند؛ زيرا امربهمعروف و نهىازمنكر مىكنيد و به خدا ايمان داريد».
ج) بيرنگيِ امربهمعروف و نهي از منکر در جامعة ما
پرسشی که ذهن انسان را به خود مشغول میکند، این است: چگونه با اینهمه تأکیدهای فراوانِ قرآن و روایات دربارة امربهمعروف و نهيازمنکر، این فریضه در جامعة ما ظهور چندانی ندارد؟ بهراستی، هریک از ما در خلال کارهای روزانة خویش چند بار امربهمعروف یا نهيازمنکر ميکنيم؟ يا چند نفر را مشاهده میکنیم که دیگران را به معروف دعوت و از منکر نهی ميکنند؟ آیا این حديث را از امام صادق(عليه السلام) نشنیدهایم که فرمودند:
إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِيلُ الأَنْبِياءِ وَمِنْهَاج الصُّلَحَاءِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِض وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَكَاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الْأَرْضُ وَينْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَيسْتَقِيمُ الْأَمْرُ؛(2) بهدرستی که امربهمعروف و نهيازمنکر راه پيامبران و روش نيكان است. واجبي بزرگ است كه بهوسيلة آن، واجبات به پا داشته ميشوند و راهها ايمن میگردند و كسبها حلال میشوند و مظلمهها و حقوق مالي به صاحبانشان بازميگردند و زمين آباد ميشود و بدون ظلم، حق از دشمنان گرفته شده، کارها سامان مییابد.
1. آل عمران (3)، 110.
2. محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص55.
آیا کلام امیرالمؤمنین علی(عليه السلام) را باور نداریم که فرمود: وَاعْلَمُوا أَنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَمْ يُقَرِّبَا أَجَلاً وَلَمْ يَقْطَعَا رِزْقا؛(1) «و بدانید که حقیقتاً امربهمعروف و نهيازمنکر، نه اَجَلی را نزدیک میکنند و نه رزقی را قطع مینمایند».
آيا با این تأکیدهای حیرتانگیز، این فریضه يکي از ضروريات دين محسوب نمیشود؟ چرا فضای حاکم بر جامعة ما بهگونهاي شده است که اگر کسي هم بخواهد به اين فريضه عمل کند، مردم بازخواستش ميکنند؟ مگر ما مسلمان نيستيم؟ مگر قرآن نخواندهايم؟ امروزه شاهديم که اگر کسی تصمیم بگیرد صبح که از منزل بیرون آمده، قدم به درون اجتماع میگذارد، با مشاهدة هر منکری از آن نهی کند و به هر معروفی امر کند، مردم بهگونهاي خاص به او نگاه کرده، گویا نقصانی در مشاعر او میبینند. او نیز تحت تأثیر این فضا از تصمیم خویش منصرف میگردد! گاه به آمران معروف و ناهیان منکر بهشدت توهین شده، تیغ تهمت به آبروی آنها کشیدهاند. حتی با کمال تأسف شاهد بودهایم که گاه خون پاکشان را بر زمین ریختهاند!
بهراستی، چگونه این فریضة عظیم در جامعة ما مهجور شد؟ پاسخ این پرسش را میتوان با دقت در این نکته روشن کرد که غالباً رفتارهاي اجتماعيِ انسانها تابع فرهنگِ حاکم بر جامعه است. اينگونه نيست که هرکس در هر جامعهاي، هنگامی که درستیِ کاری را تشخیص داد، بهآساني بتواند آن را انجام دهد. کسانی میتوانند برخلاف مسیرِ جامعه حرکت کرده، برخلاف افکار عموميِ مردم و فرهنگِ حاکم بر جامعه سخن بگویند و قلم یا قدم بزنند که افرادی بسیار ممتاز و بااراده باشند. غالباً، اينگونه افراد نيز از تیغ تهمت در امان نمیمانند. مگر انبيای الهی را مجنون، ساحر و کذاب نخواندند؟
1. همان، ص57.
ازآنجاکه گام برداشتن برخلاف فضای حاکم بر جامعه و انجام کاری که مورد پسند اجتماع نیست، ارادهای ممتاز میطلبد، گفته میشود افراد جامعه از فرهنگ حاکم بر جامعه متأثر هستند و بهطور طبيعي، حالات روانيِ آنها نيز از دستگاه ارزشيِ حاکم بر جامعه متأثر است. ازآنجاکه فضای حاکم بر جامعة ما بهگونهاي شده است که امربهمعروف و نهيازمنکر را نمیپسندد، شاهد مهجوریت و غربت این فریضه گشتهایم.
د) تأثير تعفنِ فرهنگِ غرب
اکنون ممکن است این پرسش به ذهن آید که چرا چنین فضای نامطلوبی بر جامعة ما حاکم شده و چگونه دستگاه ارزشيِ جامعة ما چنین چرخشی کرده است که امربهمعروف و نهيازمنکر در فضای عمومیِ جامعة ما خوشایند نیست؟ پاسخ اجمالی این است که فرهنگ ما تحت تأثير فرهنگ الحاديِ غرب واقع شده است و این تأثر، حاصل تهاجم تدریجیِ این فرهنگِ الحادی به همة جهان است. ازاینرو، نمیتوان گفت فرهنگ ما فرهنگ اسلاميِ خالص است، بلکه فقط اندکي از عناصر فرهنگ اسلامی در آن یافت میشود. بسیاری از عناصر فرهنگیِ حاکم بر جامعة ما سوغاتیِ فرهنگ غرب است. امروزه در مغربزمين، همة ارزشهایی که ما جزو بدیهیات میدانیم، زير سؤال رفته است و مکاتبي در فلسفة اخلاق و ارزشها مطرح شدهاند که شنیدن نظريات آنها انسان را در حیرت فرومیبرد. برای آشنایی با ریشههای برخی از تغییرات فرهنگیِ جامعة خویش، اجمالاً به برخی از این مکاتب و دیدگاه آنها اشاره میکنیم.
اول. قدرتگرایی
فيلسوفانی چون نیچه(1) معتقدند که قدرتْ ارزشِ ذاتی دارد، و اموري چون انصاف، مهرباني و جز اينها، اخلاقِ ضعف هستند. نیچه معتقد است اساس زندگی، طلب کردن قدرت است و هرکه قدرت بیشتری داشته باشد، ارزش بیشتری خواهد داشت و چون قدرتْ ارزشِ ذاتی دارد، هرچه موجب افزایش قدرت شود، خوب و ارزشمند است، حتی اگر باعث نابودیِ دیگران شود و هرچه باعث کاهش قدرت شود، بد و بیارزش است، حتی اگر با صفاتی چون ايثار، مهربانی و دلسوزی برای ناتوانان همراه باشد! وی بااینکه خود مسیحی بود، با اخلاق مسیحیت بهشدت مخالف بود و آن را موجب تباهی و مخالف زندگانی میدانست.(2)
دوم. قراردادگرایی(3)
قراردادگرایی یکی دیگر از مکاتب معروف اخلاقي در مغربزمین است که همة ارزشهای اخلاقی را نوعی توافق عمومی دربارة رفتارهای اجتماعی میداند که پس از تشکیل جامعه، قرارداد میشوند. به نظر قراردادگرایان، در هر زمان، هر ملتي بر سر ارزش امري باهم توافق کرده، آن را خوب یا بد میشمرند و ممکن است در زمانی دیگر با تغییر شرايط، ارزش آن امر تغییر کند. بر پاية اين دیدگاه، ارزشهای اخلاقی ملاکی ثابت نداشته، بلکه تنها اموري قراردادياند که به توافق عمومیِ جامعه وابستهاند
1. Friedrich Wilhelm Nietzche (1844ـ1900).
2. ر.ک: فردریش ویلهلم نیچه، خواست و ارادة معطوف به قدرت، ترجمة رؤيا منعم، قطعة 1023؛ همو، دجال، ترجمة عبدالعلي دستغيب، قطعة 6 و 17.
3. Contractarianism or Conventionalism.
و به مرور زمان تغيير ميکنند. ازاینرو، انسانها ملزم به این ارزشها نيستند و فقط برای جامعهای که آنها را قرارداد کرده است، اعتبار دارد.(1)
حاصل این مکتب این خواهد بود که اگر در اجتماعی بهتدریج قُبحِ زشتترین اعمال ریخته شده، کسانی خواستند بهصورت علنی مرتکب آن شوند، کسی حق ندارد با آنها برخورد كند و آنها باید بهراحتی بتوانند به دلخواه خود رفتار کنند. چندی پیش، در رسانهها، خبر ازدواج آقای وزیر امور خارجة آلمان با مردی دیگر منتشر شد که به دنبال آن صدراعظم آلمان (خانم مِرکل) به او تبریک گفت! عجیب اینجاست که خانم مرکل از اعضای حزب دموکراتمسیحی است که بهاصطلاح، خود را به اصول مسیحیت پایبند میداند. تا پیش از این، چنین اتفاقی باورکردنی نبود، اما اکنون باید خبر آن همراه با تبریکِ مسئول عالیرتبة کشور آلمان در رسانههای رسمی پخش شود.
سوم. آزادیخواهی(2)
امروزه، در دنیای غرب، «آزادی» ارزشی است که بيش از هر ارزشی دیگر پذیرفته شده، اهمیت دارد. بر این اساس، گروهي معتقدند که هر انسانی آزاد است تا هر کاری که دوست دارد بکند و يگانه مرز و محدودة این آزادی، مزاحمت برای آزادیِ دیگران است. بنابراین، آزادیِ هر انسانی محترم است، تا جایی که موجب سلب آزادی دیگران نباشد. این تنها قید آزادی است. بر اين اساس، فلسفههاي اخلاقي، سياسي و اجتماعي بنا شده
1. برای آگاهی از دیدگاههاي قراردادگرایی و اطلاع از منابع آن، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، بخش اول، فصل چهارم.
2. Liberalism.
است که طرفداران فراواني دارد و در دانشگاههاي غربي تدريس ميشود. وجه مشترک همة شعبههای آزادیخواهی، این است که باید زمینة آزادی انسان بهگونهاي فراهم شود که بتواند همة کارهای دلخواهش را تا جایی که مزاحم آزادی دیگران نباشد، انجام دهد.(1) یکی از نتایج این مبنای فکری، تولید فلسفهای سياسي است که وظيفة پلیس دولتی را فقط جلوگیری از تجاوزات و ناامنيها دانسته، معتقد است: پليس فقط حق دارد در مواردی دخالت کند که جان و مال مردم به خطر بيفتد، اما مردم هر کار ديگري که بخواهند بکنند، پلیس حق دخالت ندارد.
موج اين فرهنگ بهتدریج از طریق رسانههای مختلف همچون راديو، تلويزيون، ماهواره، روزنامه، مقالات، فيلمهاي سينمايي و غيره، به جامعة ما هم رسيده، خواهناخواه، افراد جامعة ما را تحت تأثیر خود قرار داده و کار به آنجا رسيده است که امربهمعروف، که از بالاترين ارزشهاست، از زشتترين کارها شمرده ميشود و به کسي که ميخواهد به اين فريضه عمل کند، گفته میشود: تو حق نداري در آزادی دیگران دخالت کني!
فرهنگ حاکم بر مغربزمين، چنین فرهنگی است و با کمال تأسف، مبانی فلسفی و فکری آن در کتابهای درسی جوانان ما نفوذ کرده، در دانشکدههاي ما تدريس ميشود و برخی از اساتيد نيز آنها را توجيه ميکنند. در چنین فضایی، آیا انتظاری غیر از مهجور شدن امربهمعروف و نهيازمنکر باید داشت؟ البته ـ الحمدلله ـ به برکت خون شهیدان عزیز، مجاهدت مؤمنانِ حقپرست و کوشش عالمان راستین، فرهنگ متکبرانه و انسانمحور(2) غرب بر جامعة ما تسلطی نیافته و نخواهد یافت. اما بههرحال، موجی از آن فرهنگ،
1. ر.ک: آنتونی آربلاستر، لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط، ترجمة عباس مخبر، ص39ـ50.
2. Humanism.
جامعة ما را تحت تأثیر قرار داده و موجب شده است که انجام این فریضة عظیم بهآساني صورت نگیرد.
هـ) وظيفة مسلمانان در برابر فریضة امربهمعروف و نهي از منکر
مسئلة دیگر، این است که وظیفة ما مسلمانان در برابر این فریضه چيست؟ آيا امربهمعروف و نهيازمنکر وظيفة گروه خاصي است، يا يک وظيفة عمومي است؟ آنچه مسلّم است، اينکه فريضهاي همچون نماز و روزه، وظيفهاي عام است، اما مواردي که گمان ميرود امربهمعروف و نهيازمنکر به درگيري و ناامني منجر ميشود، بايد به اذن حاکم انجام گیرد. از ديرباز نيز رسم بر این بوده است که براي چنین مواردی، گروهی خاص را معین نموده، با لباسي خاص آنان را به افراد جامعه معرفی میکرده و به آنان محتسب ميگفتهاند. به اين موارد، امور «حِسبه» ميگفتند. واژهشناسان، حسبه را به معناي کوشش و تلاش در کارهای پسندیده دانستهاند که بدون چشمداشتْ از کسی جز خداوند انجام گیرد.(1) وجود این معنا در ادبیات ما نیز نمایندة چنین شغلی در گذشته است که بخشی از پلیس بوده است، مانند این سرودة پروین اعتصامی:
محـتسب مسـتی بـه ره دیــد و گــریبانـش گـرفت مست گفت: ای دوست این پیراهن است افسار نیست(2)
سرانجام، در دوران مدرن، مسئلة نيروي انتظامي و پليس در همة کشورهاي دنيا مطرح شد و وظايفي براي آن تعيين گرديد.
1. محمدحسين راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، مادة «حسب».
2. پروین اعتصامی، دیوان اشعار، مثنویات (مست هوشیار).
و) وظيفة پليس مسلمان
اکنون باید پرسید: آیا در نظام اسلامي، وظايف پليس با وظايفي که نظام کفر براي پليس معين ميکند يکي است، يا فرق ميکند؟ برخي معتقدند پليس بهجز در جرایم سازمانيافته و اموري که به ناامني منجر ميشود، حق دخالت در کارهای اجتماعی را ندارد و در دیگر کارها، فقط باید به کار فرهنگي بسنده کند که اين کار هم به نيروهاي انتظامي ارتباطی ندارد! اين اعتقاد، همان ديدگاه فرهنگ غربي است که مبنای آن آزادی بیحدومرز انسانهاست. البته مسئلة امربهمعروف و نهيازمنکر امری نیست که در فرهنگ غربیان مطلقاً مطرود و غیر قابل قبول باشد، بلکه در فرهنگ آنها نیز نوعی امربهمعروف و نهيازمنکر وجود دارد. در فرهنگ غربی، تقید به برخی از امور بهصورت بسیار چشمگیری وجود دارد. بهعنوان مثال، آنها به تميز بودن خيابانها، رعايت قواعد رانندگي و جز اينها بسیار مقیدند. اگر کسی پوست میوة خود را داخل خیابان بیندازد، دیگران به او تذکر میدهند. این خود مصداقی از امربهمعروف و نهيازمنکر است، اما غالباً برای آنان همین امور دنیوی ارزش محسوب شده، به ارزشهای اُخروی وقعي نمينهند. ازاینرو، معتقدند اگر خانمی با لباس نیمهعریان در اجتماع حضور یابد، کسی حق ندارد به او تذکر دهد. اما فرق پليس اسلامي با پليس غربي در اين است که از دید پليس مسلمان، مصالح و مفاسد جامعة اسلامي، فقط امنيتِ مادي و امور ظاهري نيست، بلکه رعایت مصالح و مفاسدِ معنوي نيز برای او مطرح است که از مصالح مادي مهمتر میباشد.
حضرت زهرا(عليها السلام) ميفرمايند: وَالأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّة؛ «و [خداوند] امربهمعروف را به سبب مصلحت مردم واجب کرد». اما مقصود حضرت مصلحتي نيست
که در فرهنگ غربي شایع است. در فرهنگ غرب، فقط مصلحتهای مادی ارزش یافته است؛ درحالیکه مهمترين مصلحتْ حفظ ارزشهاي اسلامي و اجراي احکام اسلامي است. امربهمعروف و نهيازمنکر براي مبارزة با گناه و انحرافات فکري و عقيدتي بسیار واجبتر از امربهمعروف در امور مادي است؛ چراکه انحرافاتْ سعادت ابدي انسان را به خطر مياندازند. آيا اگر کسي بخواهد کاري کند که با آن، در جهنم خواهد سوخت، نبايد برای او دلسوزی کرد؟! بنابراین، مهمترين مصلحتي که در تشريع امربهمعروف و نهيازمنکر لحاظ کردهاند، حفظ مصالح معنوي و دينيِ جامعه است. ازاینرو، پليسْ وظیفه دارد با هر فسقي مبارزه کند. نباید در جامعة اسلامي افراد فاسق اجازة تظاهر به فسق یابند. البته اگر کسي مخفيانه مرتکب گناهي شود، نبايد در کار او تجسس کرد و کسي هم حق ندارد که در امور پنهانش دخالت کند. اما فسق علني که منجر به فاسد شدن افراد جامعه میگردد، بالاترين مفسده بوده، بايد با آن مبارزه کرد. ازاینرو، مشکلِ کنار گذاشتن معروفها یا ارتکاب منکرها، آنهم در ديد و چشمانداز جامعه، تا جايي که بهصورت عادي قابل حل است، همة مردم در برابر آنها وظيفه دارند، اما اموری که احتمال برخورد و ضرب و جرح در آنها وجود دارد، نیازمند برنامة دیگری است و بايد افراد ويژهاي بر آن امور گماشته شوند که در جوامع امروز پليس نام دارند.
11. حکمت و آثار نيکي به والدين و ارتباط با خويشاوندان در کلام صديقة کبري(عليها السلام)
وَبِرَّ الْوَالِدَينِ وِقَايةً مِنَ السُّخْطِ وَصِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِي الْعُمُرِ وَمَنْمَاةً لِلْعَدَد؛ «و [خداي متعال] نيکي به والدين را برای جلوگیری از غضب خویش واجب فرمود و پيوند با خويشاوندان را به خاطر طولانی شدن عمرها و افزایش جمعیتها».
بانوی دو عالم، حضرت صدیقة طاهره(عليها السلام)، این فراز از خطبة خویش را به بیان حکمتِ برجستة دو آموزة دیگرِ دینی که عبارتاند از احسان به والدین و صلة رحم، اختصاص میدهند. اين دو تکليف، قرابت و نزدیکیِ خاصی به یکدیگر دارند و گویا همین نکته موجب ذکر آن دو باهم شده است.
الف) شکر والدين و رعایت حق خویشان، قرين شکر و رعایت حق خدا
دین مبین اسلام، اهتمام فراوانی به دو آموزة پیشگفته دارد، بهگونهايکه اعجاب انسان را برمیانگیزد. خداي متعال در آیات متعددی از قرآن کریم، ابتدا بندگان خویش را به پرستش خود فراخوانده، بلافاصله از احسان به والدین سخن به میان میآورد:
وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِياهُ وَبِالْوَالِدَينِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُف وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَريماً؛(1) و پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. هرگاه يكى از آن دو، يا هر دوى آنها، به سن پيرى رسيدند، کلمهای نگو که رنجیدهخاطر شوند و بر سر آنها فرياد مزن و با ایشان به اکرام و احترام حرف بزن.
اهتمام قرآن به بیان رعایت حقوق والدین، بهگونهاي است که گويا بعد از انجام وظيفة بندگيِ خداي متعال، فریضهای واجبتر از رسيدگي به پدر و مادر نيست. این تعبير قرآن کریم، بسیار عجيب، رسا و هشداردهنده است. همچنین خداوند در آيهای مشابه آیة پیش ميفرمايد:
1. اسراء (17)، 23.
وَوَصَّينَا الإِنْسانَ بِوالِدَيهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَفِصالُهُ في عامَينِ أَنِ اشْكُرْ لي وَلِوالِدَيكَ إِلَي الْمَصير؛(1) و ما به انسان دربارة پدر و مادرش سفارش كرديم. مادرش او را با ناتوانى حمل كرد و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مىيابد. [آرى، به او توصيه كردیم] كه براى من و براى پدر و مادرت شكر بهجا آور كه بازگشت بهسوى من است!
آنچه در این بیان توجه انسان را به خود جلب میکند، بهکارگیری یک فعل امر برای بیان شکر خداوند و شکر پدر و مادر است. خداوند میتوانست این فرمان را با دو امر جداگانه بیان کرده، بفرماید: اشکر لي واشکر لوالديک؛ «مرا شکر کن و پدر و مادرت را نيز شکر کن»، اما او با عطف دو واژة «لي» و «لوالديک» و با اختصاص یک فعلِ امر به آن دو، در صدد بیان نکتهای ویژه است که همان عظمت جایگاه والدین و لزوم رعایت حرمت آنهاست؛ تا آنجا که گویا این دو شکر از یک مقولهاند. از اين آيات و صدها روايت در این باره، اهتمام شارعِ مقدسِ اسلام به این تکلیف بهخوبی روشن میشود.
همچنین قرآن کریم با تعبيري مشابه آیات گذشته ـ البته قدری نازلترـ به مسئلة حقوق خویشاوندان اشاره فرموده، اهتمام خویش را به مسئلة ارتباط با خویشاوندان به انسانها گوشزد میکند: وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَالأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيكُمْ رَقيبا؛(2) «و از [مخالفت] خدايى بپرهيزيد كه وقتی چيزى از يكديگر مىخواهيد، نام او را مىبريد. زنهار که از خويشاوندان خود مبريد؛ زيرا خداوند، مراقب شماست».
1. لقمان (31)، 14.
2. نساء (4)، 1.
قرآن کریم در این آیة شریفه، از ارزش خداوند در نزد انسانها برای بیان ارزش ارتباط با خویشاوندان بهره برده است و به انسانها گوشزد میکند: اکنون که پروردگار عالم برای شما از چنان ارزشی برخوردار است که در روابط خویش، هنگام اثبات ادعایی یا درخواست حاجتی و مسائلی از این قبیل، به نام او قسم یاد میکنید، بايد مراقب ادای حق او نیز باشید. در اینجا نیز با عطف ارحام و خویشاوندان به خداوند تبارکوتعالی و بهکارگیری یک فعل امر برای رعایت حق هر دو، نکتهای معنادار را القا میفرماید که همان عظمت حق خویشان است.
ب) احسان به والدین؛ حقي بدون قيد و شرط
نکتهاي که در ميان دهها روايت، توجه انسان را به خود جلب ميکند و یادآوری آن نيز مفید است، بيقیدوشرط بودنِ وجوبِ احسان به والدين است. در اين فریضه، مؤمن بودن و حتي مسلمان بودن والدین شرط نشده است. ازاینروست که اگر پدر و مادر، کافر هم باشند، بر فرزندان ایشان لازم است که اطاعت و احسان را در حق آنان رعایت کنند. البته پدر و مادرِ مسلمان حقی مضاعف بر فرزندان خویش دارند و اگر از هدایت مکتب تشیع برخوردار باشند، حقی دیگر بر عهدة فرزندان خویش مییابند. نیز با هر احساني که در حق فرزند خود ميکنند، حقی بر حقوق پیشین آنها افزوده میشود. جدای از این حقوق، والدین به صرف اينکه پدر و مادرند، بر فرزند خویش حقي دارند که مسلماني يا کفر، عدالت يا فسق، مهرباني يا بداخلاقي، هيچ تأثيري در اين حق نميگذارد. تنها استثنای این مسئله، این است که هرگز نبايد در معصيتِ خداوند از آنها تبعيت کرد و این قاعدة کلیِ دیگری است که در روایات بدان اشاره شده است.
امیرالمؤمنین علی(عليه السلام) بنا بر نقل نهج البلاغه میفرمایند: لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيةِ الْخَالق؛(1) «در معصیت خالق از هیچ مخلوقی نباید اطاعت کرد».
ج) مراتب و احکام صلة رحم
آنچه دربارة مسئلة صلة رحم مورد اتفاق و اجماع صاحبنظران است، این است که قطع رحم حرام است. قطع رحم بدینمعناست که انسان رابطة خویش را با خويشاوندان خود بهگونهاي قطع کند که گويا آنها خويشاوند وی نيستند؛ بدینصورت که نه ديدوبازديدي با ایشان داشته باشد، نه به آنها احترامي بگذارد، نه برای ایشان هديهاي ببرد و نه ارتباط ديگري با آنها داشته باشد. چنین حرکتی قطعاً حرام است و از گناهان کبيره بهشمار میآید. اما اصل صلة رحم تا اندازهاي واجب است که قطع رحم صورت نگیرد. اين دو از هم انفکاکپذیر نیستند. آنچه يقيني است، اين است که قطع رحم حرام است، اما مصداق قطع رحم چگونه معلوم ميشود؟ در پاسخ به این پرسش تقريباً همة علما فرمودهاند: تعیین مصداق صلة ارحام یا قطع آن، امري عرفي است و شرايط زماني و مکاني و مرتبة خويشاوندي در آن تأثیرگذار است. ارتباط با خویشانی که بسیار به انسان نزدیک هستند، اقتضايی دارد و ارتباط با آنهايي که دورترند، اقتضايی دیگر. همچنین صلة رحم با کسانی که در شهر يا کشوری ديگر زندگی میکنند، بهگونهاي ديگر است و گاه يک تماس تلفني برای تحقق آن کفايت ميکند. بههرحال، ارتباط با خویشاوندان بايد بهگونهاي باشد که در عرف بهعنوان مصداقی از ارتباط با خویشاوندان شناخته شود و آن حالت را مصداقی از قطع رحم ندانند.
1. نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، حکمت 165.
گرچه مسئلة صلة رحم، مصادیق گوناگونی دارد و گاه با يک نامه نوشتن، يا یک تماس تلفني تحقق مییابد، در نزد شارع مقدس اسلام، چنان اهميتی دارد که قطع رحم از بزرگترين گناهان کبيره شمرده میشود و در روایات شریفِ پیشوایانِ دینیِ ما بهشدت مذموم است که آدمي را به شگفت ميآورد. حتي میبینیم تأکيد شده است که اگر خويشاوندان از شما بريدند، شما نگذارید این ارتباط قطع شود و به برقراری ارتباط اقدام نمایید. از امام سجاد(عليه السلام) نقل شده است که فرمودند: مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبُّ إِلَى اللَّه(عزوجل) مِنْ خُطْوَتَينِ خُطْوَة يَسُدُّ بِهَا الْمُؤْمِنُ صَفّاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَخُطْوَة إِلَى ذِي رَحِمٍ قَاطِع؛(1) «هیچ قدمی نزد خداوند عزّوجلّ از دو قدم دوستداشتنیتر نیست: قدمي که مؤمن برای ترمیم رخنة صف جنگ برمیدارد و قدمي که براي برقراري رابطه با آن خويشاوندي برداشته ميشود که قطع رابطه کرده است».
د) شکر والدين و رعایت خویشان؛ زمينهساز شکر خدا و بهرهمندي از نعمتهای او
بهراستی اینهمه تأکید برای چیست و چرا اينقدر به این دو تکلیف سفارش کردهاند؟ بهطور اجمال، در پاسخ به این پرسش میتوان گفت اولاً، انسان نسبت به پدر و مادر، بهخصوص مادر عاطفهاي فطري و خدادادي دارد و هرکس ميتواند اين عاطفه را حس کند. ازاینرو، به بحث و تفصیلات فراوانی نیاز نیست. دليل طبيعيِ اين امر نيز بسیار روشن است. پدر و مادر اسباب حيات و خلقت انسان هستند. اگر مادر نُه ماه جنين را در رحم خویش پرورش ندهد، اگر از شیرة جان خویش به او ننوشاند و برای بهداشت او سختترین زحمات را به جان نخرد و اگر زحمات پدر و رنجهای او برای کسب روزی
1. محمدبنعليبنبابويه، الخصال، ج1، ص50.
نباشد، فرزند چگونه ميتواند ادامة حيات داده، رشد و نمو یابد؟ بنابراین، پدر و مادر بر فرزندان خویش حق حيات دارند و فرزندان، حیات خویش را مدیون ایشان هستند. از طرف دیگر، خداوند در کنار عاطفة پدر و مادر، دل فرزند را نيز با آنها پيوند داده است، بهگونهايکه فرزند، پدر و مادر خویش را دوست دارد.
متأسفانه، بر اثر نفوذ فرهنگ الحاديِ غرب و تأثیر افکار شیطانیِ آن در ذهن برخي از جوانان، گاه سخنانی غیرانسانی که با فرهنگ اسلامی ما هیچگونه سنخیتی ندارد، شنیده میشود: پدر و مادر برای لذت خویش ازدواج کرده، مقدمات به وجود آمدن ما را فراهم کردند. ازاینرو، حقي بر ما ندارند! گویندگانِ این سخنانِ ناشایست از این حقیقت غافلاند که حيات فرزند، هستی و بهرهبرداریِ او از نعمتها و لذتهای دنیا، جملگي مرهون پدر و مادر است. رنجها و مشقاتی که والدین برای پرورش فرزندان خویش متحمل میشوند، قابل مقایسه با سایر زحماتی نیست که دیگران برای آنها تحمل میکنند. امام زينالعابدين(عليه السلام) در رسالة حقوق ميفرمايند:
فَحَقُّ أُمِّكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْكَ حَيثُ لا يَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً وَأَطْعَمَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِهَا مَا لا يُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَدا وَأَنَّهَا وَقَتْكَ بِسَمْعِهَا وَبَصَرِهَا وَيدِهَا وَرِجْلِهَا وَشَعْرِهَا وَبَشَرِهَا وَجَمِيعِ جَوَارِحِهَا مُسْتَبْشِرَةً بِذَلِكَ فَرِحَةً مُوَابِلَةً مُحْتَمِلَةً لِمَا فِيهِ مَكْرُوهُهَا وَأَلَمُهَا وَثِقْلُهَا وَغَمُّهَا حَتَّى دَفَعَتْهَا عَنْكَ يدُ الْقُدْرَةِ وَأَخْرَجَتْكَ إِلَى الأَرْضِ فَرَضِيتْ أَنْ تَشْبَعَ وَتَجُوعَ...؛(1) پس حق مادرت اين است که تو توجه داشته باشي که او تو را در جايي حفظ و حمل کرده است که هيچ
1. حسنبنشعبة حرّانی، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله عليه وآله)، ص263.
فردي، فرد ديگري را اينگونه حمل نميکند و او از شيرة جانش چیزی به تو نوشانده است که هيچکس به دیگری نمیخوراند و با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و [خلاصه] با تمام جوارحش تو را حفاظت نموده و از تو نگهدارى كرده است و از اين كارش هم شاد بوده و درعينحال، مراقب هم بوده است. در ايام باردارى، هر ناگوارى و درد و سنگينى و غم و اندوهى را به جان خريد و تحمل کرد. آن هنگام كه دست قدرت الهى تو را از او فارغ ساخت و بر پهنة زمين آورد، او راضی بود كه تو سير باشى و او گرسنه... .
بیاعتناییِ انسان به چنين کسي موجب میشود که اولاً، بهزحمت بتوان نام انسان بر او گذاشت، و ثانياً، نمیتوان باور داشت که چنين فرزندی براي حق کسی ارزش قايل شود. آيا چنين شخصي، حق همسر يا دوست خویش را محترم میشمارد؟ طبیعتاً، اين افراد نسبت به حق خدا هم ناسپاس خواهند بود؛ چراکه اینان مادر و زحمات او را با چشم خویش میبينند و بااینحال، به وی بيمهري ميورزند. مسلماً، آنها از خدایی هم که با چشم ظاهری او را نميبينند، بیش از این غافل میشوند.
بنابراین، از بهترين عواملي که ميتواند انسان را بهسوي خدای متعال سوق داده، انگيزة خداپرستي، حقشناسي و شکرگزاري را در انسان بيدار نماید، توجه به عواطف زیبای پدر و مادر و حق و حقوقي است که ایشان بر عهدة انسان دارند. خداوند متعال شکر پدر و مادر را در کنار شکر خویش ذکر ميکند، و با اين بیان، گویا این معنا را القا مینماید که این دو شکر از يک مقولهاند. اگر کسي حقوق پدر و مادر خویش را رعایت
کند، ميتوان امید داشت که حق خدا را نیز رعایت کند؛ زيرا توجه انسان به خدمات طاقتفرسا و عاشقانة پدر و مادر، میتواند بهتدریج روح شکرگزاري و حقشناسي را در وی تقويت نموده، او را به شکرگزاری از خداوند مهربان نیز یادآور شود. اما اگر انسان با نادیده گرفتن حق پدر و مادر، بگوید: «آنها که مجبور نبودند. ميخواستند خود را به چنین سختیهایی نیندازند!»، مسلماً، در برابر خداوند هم شبیه همین سخن را خواهد گفت که «اجباری که در کار او نبود. ميخواست ما را خلق نکند!»
پس شکر پدر و مادر و توجه به حقي الهي که آنها بر گردن ما دارند، بهترين راه براي رشد در مسیر خداپرستي و تکامل ماست. ازاينرو، بهترين راه براي نجات گناهکاران توجه به این حق و رعایت آن است. گناهکاران برای دستیابی به رحمت و بخشش الهی و جبران گذشتة خویش، میتوانند از خدمت به پدر و مادر خود شروع کرده، بدینوسیله زمینة آمرزش را فراهم آورند. نقل شده است که شخصي نزد رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) آمده، گفت: يا رسولالله، من به هر کار زشتي دامن خود را آلودهام. آيا راه نجاتي براي من وجود دارد؟ حضرت فرمودند: «پدر و مادر تو در قید حیات هستند؟» گفت: پدرم در قید حیات است. حضرت فرمودند: «برو به پدرت خدمت کن!» هنگامی که آن شخص از نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرخص شد، حضرت فرمودند: «اي کاش، مادرش زنده بود».(1)
ازاینروست که اگر کسی رابطة خویش را با پدر و مادر خود رابطة ناصحیحی قرار داده، در حق آنها احسان نکرده، متواضعانه رفتار نکند، قطعاً خداوند از او ناراضی خواهد بود، بهخصوص با توجه به این نکته که احسان به والدین ارتباط تنگاتنگی با اطاعت خداوند دارد. قدردانی از نعمت پدر و مادر، با قدردانی از دیگر نعمتهای خداوند بسیار همآغوشاند.
1. ابنفهد حلی، عدة الداعی ونجاح الساعی، ص85.
خداوند انسانها را آفريده است تا او را بشناسند و الطاف و نعمتهاي او را درک کنند و با عبادت او به قُرب الهي نایل آیند. هنگامی که کسي برخلاف اين مسیر، به ناسپاسی از نعمتهای خداوند پرداخته، راه آمرزش و سعادت را بر خود مسدود ميکند، طبعاً خدا از او ناراضي خواهد شد. پس احسان به والدين حقيقتي است که انسان را از سَخَط الهي محفوظ ميدارد (وَبِرَّ الْوَالِدَينِ وِقَايةً مِنَ السُّخْط).
خداوند متعال برکات و فیوضات فراوانی را در خدمت به والدین و احترام به آنها و حتی لبخند زدن به صورت آنها و اُنس گرفتن با آنها قرار داده که در روایات فراوانی بدانها اشاره شده است.(1) درواقع، میتوان گفت تکریم و بزرگداشت والدین از مسلمات فرهنگ اسلامی شمرده میشود. اما در این مجال، فرصت بحث تفصیلی در این باره وجود ندارد. ازاینرو، تنها به ذکر روایتی اکتفا میکنیم:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّه(عليه السلام) قَالَ أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّه(صلى الله عليه وآله) فَقَالَ يا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي رَاغِبٌ فِي الْجِهَادِ نَشِيطٌ قَالَ فَقَالَ لَهُ النَّبِي(صلى الله عليه وآله) فَجَاهِدْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنَّكَ إِنْ تُقْتَلْ تَكُنْ حَيّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَق وَإِنْ تَمُتْ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُكَ عَلَى اللَّه وَإِنْ رَجَعْتَ رَجَعْتَ مِنَ الذُّنُوبِ كَمَا وُلِدْتَ قَالَ يا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِي وَالِدَينِ كَبِيرَينِ يزْعُمَانِ أَنَّهُمَا يأْنَسَانِ بِي وَيكْرَهَانِ خُرُوجِي فَقَالَ رَسُولُ اللَّه(صلى الله عليه وآله) فَقِرَّ مَعَ وَالِدَيكَ فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيدِهِ لأُنْسُهُمَا بِكَ يَوْماً وَلَيلَةً خَيرٌ مِنْ جِهَادِ سَنَة؛(2) مردی خدمت پیامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) آمد و گفت: ای رسول خدا، من راغبم که در
1. ر.ک: محمدبنیعقوب کلینی، الکافی، ج2، باب البر بالوالدین.
2. همان، ص160.
جهاد شرکت کنم. پیامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند: در راه خدا جهاد کن که اگر کشته شدی، نزد خدا زنده هستی و روزی میخوری و اگر بمیری، اجر تو با خداست و اگر از جهاد بازگشتی، درواقع از گناهان خویش بازگشتهای، مانند زمانی که متولد شدی. آن مرد گفت: ای رسول خدا، پدر و مادر پیری دارم که به خاطر انس با من، مایل نیستند من به جهاد بروم. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمودند: پیش پدر و مادرت بمان! قسم به آن کسی که جانم در دست اوست، يک روز و شبی که آنان با تو انس بگیرند، از یک سال جهاد بهتر است.
البته هیچچیز نمیتواند جای جهاد واجب را پُر کند و جهادِ مذکور در این روایت، جهاد مستحبي بوده است که افراد کافی برای شرکت در آن حاضر بودهاند. با وجود این، این شخص به شرکت در آن جهاد تمایل داشته است. بههرحال، با وجود امری چون جهاد، که در فرهنگ اسلامي از بالاترين فضيلتها شمرده میشود، حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) ميفرمايند: يک روز و شبی که پدر و مادرت با تو انس بگيرند، ثوابش از یک سال جهاد بيشتر است.
متأسفانه، در فرهنگ امروزي ما اين ارزشها در حال کمرنگ شدن است و گاه با هزار افسوس در حال فراموش شدن است. حتي میبینیم که بدرفتاریِ فرزندان با پدر و مادر بهتدریج به امری عادی تبدیل میشود. ما بايد به فرهنگ اسلامي خویش بازگردیم و اين ارزشها را زنده کنيم.
تکلیف دوم، که قرابت ویژهای با نیکی به پدر و مادر دارد، مسئلة صلة ارحام است. اگر دربارة این مسئله هم سفارشهايي شبیه به موارد پیشین وارد شده، بدین جهت است که
نعمتهايي که خداي متعال بهوسيلة خويشاوندان به انسان عطا مینماید، چنان ارزشی دارد که گاه انسان حاضر است با پرداخت بهایی فراوان، آن را تأمین کند. بهطور طبيعي، هنگامی که مشکلي براي يکي از افراد خانواده پيش ميآيد ـ بهعنوان مثال، نياز داشته باشد که نیمهشب به بيمارستان برودـ ساير افراد خانواده بدون منت به او کمک ميکنند. البته اين قاعده بدون استثنا نیست، اما سخن ما دربارة افراد عادی و با فطرتِ سالم است. اگر انسان، با خويشاوندان خویش همچون بيگانه رفتار کند و با آنها ارتباط برقرار نکند، کمکم آنها دلسرد شده، با او قطع رابطه ميکنند و بهتدریج هر دو طرف از نعمتهایی محروم میشوند که از طریق ارتباط با یکدیگر از آن برخوردار میشدند و بدینسان، باب رحمتي را که خداي متعال بهطور طبيعي براي آنها فراهم آورده است، به دست خویش مسدود ميکنند. کسي که چنين باب رحمتي را که فواید فراوانی برای او در پی خواهد داشت، به دست خویش میبندد و آن رابطة طبيعي و خدادادي و پاک را قطع مینماید، ديگر عواطف و ارتباطهای او با ديگران از پشتوانهای اساسی برخوردار نخواهد بود و دوستیهای وی، ظاهری و براي منافع زودگذر است. لذا دیگر نمیتوان از دوستیهایی سراغ گرفت که وفا در آن موج میزند و فداکاریهای خالصانه، آنها را زینت میبخشد. دیگر چنین صمیمیتهایی فقط در افسانهها یافت خواهد شد و انسانها تنها برای تأمین منافع خویش با دیگران ارتباط برقرار میکنند و با تأمین منافع و لذتها، دوستیها هم پایان مییابد؛ چراکه ریشة عاطفههای اصیل میخشکد.
ارتباطهای خویشاوندی و صمیميتهای بین اقوام، باب رحمتی است که خداوند به روی انسانها گشوده، برکات فراوانی را از این طریق عاید آنان مینماید. ازاينروست که بعد از تأکید بر تکریم و احترام پدر و مادر، نوبت به آن کساني ميرسد که رابطة
طبيعي انسان با آنها بيشتر است؛ کسانی چون عمو، عمه، دايي، خاله و جز اينها. پس هرکه نسبتش نزدیکتر، رعایت حقوقش نيز واجبتر.
هـ) ملاک ارزشهای اسلامی؛ فوايد دنیوی یا قُرب خدا؟
حضرت زهرا(عليها السلام)، در هنگام بیان حکمت تشريعات الهي در برخي از موارد به منافع دنيويِ آنها نيز اشاره میفرمایند؛ ازجمله دربارة صلة رحم ميفرمايند: صلة رحم باعث طولاني شدن عمر و افزايش جمعيت خویشان ميشود. همچنین در روایات متعددی به ارتباط صلة رحم با طولانی شدن عمرِ انسان اشاره شده است؛(1) حتی در روایات آمده است که صلة رحم بر عمر سهساله، سی سال میافزاید.(2) شخصی به نام مُیَسِّر نقل میکند که امام صادق(عليه السلام) به او فرمودند: يا مُيسِّر لَقَدْ زِيدَ فِي عُمُرِكَ فَأَي شَيءٍ تَعْمَلُ قُلْتُ كُنْتُ أَجِيراً وَأَنَا غُلامٌ بِخَمْسَةِ دَرَاهِمَ فَكُنْتُ أُجْرِيهَا عَلَى خَالِي؛(3) «ای میسر، چه کار میکنی که بر عمر تو افزوده شده است؟ گفتم: در دوران نوجوانی کارگر بودم و روزی پنج درهم مزد میگرفتم و آن را به داییام میدادم».
در نقلی دیگر شبیه به همین مضمون آمده است که حضرت در ادامه میفرمایند: أمَا وَاللهِ لَقَدْ حَضَرَ أَجَلُکَ مَرَّتَیْنِ کُلُّ ذَلِکَ یُؤَخَّر؛(4) «به خدا قسم که حقیقتاً دو بار اَجَل تو حاضر شد و هر بار همین عمل تو آن را به تأخیر انداخت».
1. ر.ک: همان، ص150، باب صلة الرحم.
2. همان، ح3.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج71، ص100. طرح چنین پرسشهایی که امام معصوم(عليه السلام) مطرح ميکند، بدین خاطر است که حقیقتی را به ما آموزش دهد؛ وگرنه آن کسی که میداند بر عمر مُیَسِّر افزودهاند، از علت آن بیخبر نیست.
4. شیخحر عاملی، وسائل الشيعة، ج21، ص536.
روشن است هنگامی که صدیقة طاهره(عليها السلام) میفرمایند: «خداوند صلة رحم را برای طولانی شدن عمرِ شما تشريع فرمود»، بدان معناست که این امر الهی برای انسانها فوایدی دنیوی هم دارد.
در اينجا، پرسشی فلسفي مطرح میشود که قابل تأمل است: ملاک ارزشهاي اسلامي و کارهایی که در اسلام بهعنوان کار خوب معرفی میشوند چيست؟ آيا ملاک ارزشها در اسلام منافع دنيوي است؟ اين مسئلهای بسيار عميق است که فقط میتوان اجمالاً به آن اشاره کرد. هدف اصلی از آفرینش انسان، تقرب به خداوند است و این مقامی است که جز در ساية بندگيِ خداوند قابل وصول نیست. خداوند متعال ميفرمايد: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون؛(1) «و من جن و انس را نيافريدم، جز براى اينکه عبادتم كنند [و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند]».
این سخن خداوند بدین خاطر است که انسان فقط در ساية عبادت است که میتواند به مقامي برسد که از فرشتگان هم برتر گردد. پس اصل ارزشها حقيقتي است که انسان را به خدا نزديک کند. اما افعال و صفات ما در یک تقسیمبندی به دو نوع تقسیم میشوند: يکی افعال و صفاتی است که مستقيماً با قرب به خدا ارتباط مییابند، مثل نماز خواندن که اساساً براي ياد خدا، خوف و خشيت از خدا و محبت به خدا انجام میگیرد. روشن است که ارزش اين افعال به خاطر تأثيري است که در قرب به خداوند متعال دارند؛ دیگری افعال و صفاتی است که مستقیماً با تقرب به خداوند متعال ارتباط نمییابند، اما مطلوب شمرده میشوند؛ افعال و صفاتی چون سخاوت، یاری رساندن به دیگران، مهرورزی و بامحبت بودن، دلسوزي برای حل مشکلات
1. ذاریات (51)، 56.
دیگران، صلة رحم و یاری اقوام و خویشان. اما ملاکِ مطلوبیت و ارزشِ چنین افعال و صفاتی چیست؟ به نظر میرسد اینگونه افعال و صفات، دو مرتبة ارزش دارند: یکی ارزش اخلاقی مقدمی، بدینمعنا که انسان را برای ارتباط با خداوند و تقرب به او مهيا مينمایند؛ چراکه افعال و صفات مقابلِ اینها مانند بخل و خساست، درحقیقت غل و زنجيري است که دست و پاي آدمی را بسته، اجازه نخواهد داد که بهسوي خداوند حرکت کند. قرآن کریم ميفرمايد: وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(1) «و كسانى كه از بخل و حرصِ نفس خويش مصون ماندند، رستگاراناند».
صفات و افعالی چون خساست، بخل و خودخواهي، سدهايي هستند که مانع ارتباط انسان با خداوند ميشوند. بنابراین، شکسته شدن اين سدها ميتواند زمينة ارتباط با خداوند و رسيدن به قرب الهي را فراهم نماید. اين قابلیت در صفات و افعالی چون سخاوت و مهرورزی، نوعی ارزش محسوب میشود که تنها رفع مانع يا تقويت زمينة تقرب به خداوند را فراهم میکنند. اما این افعال و صفاتِ تقویتکننده و زمینهساز، بااینکه بهطور مستقیم با تقرب به خداوند ارتباط ندارند، میتوانند از مرتبة بالاتری از ارزش نيز برخوردار شوند، بهگونهايکه مستقیماً با تقرب به خداوند ارتباط یافته، وسیلهای برای قرب الهي شوند. این مهم، در صورتی دستیافتنی است که انسان به این نکته توجه یابد که خداوند اين اعمال و این صفات را دوست میدارد و انسان را بر تحصیل آنها تشویق نموده است. بر اين اساس، اگر انسان این افعال و صفات را بدین جهت انجام دهد که در نزد خداوند مطلوب بوده، خداوند بندهای را که واجد آنهاست دوست میدارد، این افعال و صفات را با تقرب به خداوند پیوند زده، آنها را دارای ارزش بالاتری ميکند.
1. حشر (59)، 9.
پس میتوان گفت: اين اعمال و این صفات خودبهخود از ارزش اخلاقي مطلوبي برخوردارند؛ بدینمعنا که انسان را برای رسیدن به کمال خویش مستعد ميسازند. اگر گفته ميشود: خداوند حاتم طايي را به خاطر بخششها و مهرورزیهایش به جهنم نبرده، عذاب نمیکند، بدینمعناست که گرچه او را در بهشت خویش و در همسايگي انبيا جا نخواهد داد، اينگونه اعمال او زمینة کاهش عذاب وی و آمادگي بيشتر او را براي تقرب به خداوند فراهم میکند.
اما اگر کسي به خداوند و بهشت او ايمان داشته، اين افعال و صفات را برای اطاعت و تحصیل رضای او انجام دهد، این افعال و صفاتْ خود متن عبادت خواهند گردید و مستقیماً انسان را بهسوي تکامل خویش حرکت خواهند داد. بنابراين، اگر ما احسان به والدين و صلة رحم را فقط ازسر عواطف و احساسات خویش انجام دهيم، کار بسیار خوبي انجام دادهایم و این خود زمینة تحصیل ارزشهاي والاتر و وصول به هدف آفرينش را که همان قرب به خداوند است، مهيا مينماید، اما بهتنهايي عبادت محسوب نمیشوند؛ لکن اگر همين تلاش بهقصد اطاعت خداوند انجام گیرد، عبادتی خواهد شد که همچون نماز با خداوند ارتباط مییابد. انسان باید اين نکته را غنيمت شمرده، سعی خویش را بر این معطوف دارد که در کارهاي خوب قصد عبادت نماید؛ بدینمعنا که آنها را به خاطر دوستی و رضایت الهی انجام دهد.
12. قصاص؛ حافظ خون انسانها
وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ «و [خداوند] قصاص را برای محفوظ ماندن خونها قرار داد».
الف) ضرورت قوانین کیفری
حضرت زهرا(عليها السلام) در ادامة بیان حکمتِ برخی از آموزههای دینی، به بیان حکمت قصاص پرداخته، میفرمایند: «[خداوند] قصاص را برای محفوظ ماندن خونها قرار داد». تبیین این بخش از خطبة مبارک صدیقة طاهره(عليها السلام)، نیازمند بیان مسئلهاي از مسائل فلسفة حقوق، یعنی فلسفة جعل قوانین جزايی است. يکي از مسائلي که در مکاتب حقوقي مختلف دنيا مطرح ميشود، فلسفة جعل قوانين جزايي است. برای روشنتر شدن این مسئله، لازم است دربارة برخی از انواع قوانین توضیحی داده شود.
بهطور یقین، انسانها براي حفظ مصالح زندگي اجتماعيِ خویش به قانون نیازمندند. نبود ضابطه در رفتار انسانها، موجب اختلال در زندگي آنها ميشود. اصل ضرورت این نیاز يا مسئلهای بديهي است يا قريب به بديهي. کمتر کسي است که در اين جهت شک داشته باشد. وضع قانون بدینمعناست که مردم موظفاند برطبق آن عمل نموده، از حدود آن تخلف ننمایند. اما صرفاً با وضع قوانین، مقصود حاصل نمیگردد و افراد فراوانی برخلاف قوانین عمل میکنند. آیا اگر صرفاً قوانینی بر ممنوعیت گرانفروشی، تقلب، ربا و جز اينها وضع شود، تمام این فسادها از بین خواهد رفت و کسی مرتکب آنها نخواهد شد؟ مسلماً اینگونه نیست؛ چراکه قوانين خودبهخود ضمانت اجرا ندارند. ازاينرو، باز براي تأمين مصلحت اين دسته از قوانين، قانونگذار قوانين ديگري وضع میکند که ناظر به دستة اولِ قوانين هستند و اساساً برای مجازات متخلفانِ دستة نخست میباشند. بهعنوان مثال، اگر در مرحلة نخست، قانونی مبنیبر ممنوعیت گرانفروشی وضع میگردد، در این مرحله، قانونی برای مجازات گرانفروش تشریع میشود. اکنون اگر قوانين مرحلة دوم نيز مانند قوانين مرحلة اول، فقط بر روي کاغذ
نوشته شده باشد و ضمانتی برای اجرای آن وجود نداشته باشد، مجدداً همان اشکال اول متوجه آنها خواهد شد. لذا بايد قوانين مذکور يک ضامن اجراييِ قوي داشته باشند که توانایی مجازات متخلف را داشته باشد.
ویژگی قوانين مرحلة اول اين است که اجباراً قابل اجرا نیستند. در این دسته از قوانین، فقط گفته میشود: معاملة رَبَوی باطل است، رشوه گرفتن ممنوع است، گرانفروشي جایز نیست و نظاير اينها. اما دستة دوم، اساساً برای مجازات متخلفانِ قوانینِ دستة اول وضع شده است و این مجازات بايد اجباري بوده، به کمک قوة قهريه، اِعمال شود. اساساً، يکي از دلايل ضرورتِ حکومت همين نکته است. اگر این قوانين هيچگونه ضمانت اجرايي نداشته باشند، صرفاً گزارههایی موعظهگونه همچون دستورات اخلاقي خواهند بود. حکومت بايد قدرتي داشته باشد که بتواند قوانين کيفري را اجرا نماید. بدينترتيب، ضرورت وجود قوانين کيفري ثابت ميشود. اما مسئلهای که در ابتدا طرح کردیم، این بود که حکمت وضع قوانين جزايي يا کيفري چيست؟ بر اساس پاسخی که به این پرسشِ اساسی داده میشود، باید مشخص کنیم که آيا قوانين کیفری، قوانينی ثابت هستند یا نه؟ اين قوانين تا چه اندازه بايد سختگيرانه و تا چه اندازه بايد انعطافپذير باشند؟ اينها مسائلي است که در فلسفة حقوقِ جزا طرح میگردد.(1)
ب) برخي از ديدگاهها در فلسفة حقوق جزا
پیش از طرح دیدگاه اسلام در خصوص فلسفة حقوقِ جزا، به برخی از دیدگاههای دیگر اشاره میکنيم:
1. برای مطالعة بیشتر در این باره، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، نظریة حقوقی اسلام.
اول. انتقام(1)
يکي از نظريات در باب فلسفة حقوقِ جزا، اين است که فلسفة قوانينِ جزايي، انتقام گرفتن از متخلف است؛ بدینمعنا که وقتي جامعهاي قوانيني را پذيرفت و خود را ملزم به رعایت دانست، تخلف از آنها درواقع توهین به جامعه، واضعان قانون، متصديان امر و مصالح امت است و اين امر باعث خشم ساير مردم میشود. بنابراين، کساني که از قانون نفع میبرند، در صدد انتقام از متخلفان برميآيند. پس فلسفة حقوقِ جزا انتقام از متخلف است.(2)
دوم. بازدارندگي عام(3)
نظرية ديگر اين است که فلسفة حقوقِ جزا فقط بازدارندگي است؛ بدینمعنا که وقتي کسي از قانون تخلف ميکند، او را مجازات ميکنند تا ديگران پند بگيرند و از شيوع فساد پیشگيري شود. پس فلسفة قانونِ جزا براي پیشگيري از شيوع تخلف است. مثلاً وقتي اسلام ميگويد: دست دزد را قطع کنید، بدین خاطر است که وقتي افراد جامعه، دستِ قطعشدة او را ببينند، ديگر به دزدي رغبت پيدا نميکنند.(4)
اين مباني و مباني ديگري که در این زمینه مطرح شده است، به دنبال خود لوازمي دارند که امروزه در دانشگاهها، حتي در دانشکدههاي حقوق کشور جمهوري اسلامي و انقلابي ما نيز مطرح گشته، کساني بر اساس آنها نسبت به احکام اسلام بيتوجهي،
1. Vengeance.
2. ر.ک: جان کلی، تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب، ترجمة محمد راسخ، ص74.
3. general deterrence.
4. ر.ک: اندرو آلتمن، درآمدی بر فلسفة حقوق، ترجمة بهروز جندقی، ص267ـ268.
حتي اظهار مخالفت مينمایند. بهعنوان نمونه، يکي از افراد معروف که سخنان او در این زمینه انسان را متعجب میکند، در ضمن مقالهای صراحتاً میگوید:
اصل در قوانينِ جزا بازدارندگي است. بنابراين، در هر زمان بايد ببینيم با چه روشي بهتر ميتوان از ارتکابِ به گناه ممانعت به عمل آورد. در زمان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بهترين راه براي پيشگيري از دزدي، قطع کردن دست دزد بود، اما امروزه شرايط جامعه تغيير کرده و ممکن است از راه ديگري بتوان از عمل دزدي پیشگیری کرد. بهعبارتدیگر، ميتوان فلسفة اين قانون را از راهي ديگر تأمين کرد. ما بايد به فکر راههايي باشيم که با فرهنگ و شرايط اجتماعي ما متناسب باشد!
هدف از ذکر این سخن، نشان دادن اهمیت این مسئله و پیامدهای جدیِ آن است. چنین نظریات و دیدگاههایی از ابتدای انقلاب اسلامی در جامعة ما از سوی گروههايي چون گروهک مجاهدین خلق (منافقين) بهصورت رسمی و صريح بیان میشد.
ج) مبانيِ فلسفيِ حقوق جزا از ديدگاه اسلام
مسئلة اساسی و مهم برای ما درک حقیقت فلسفة حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام است؛ چراکه آنچه در این باره در مکاتب فلسفيِ دنيا مطرح ميگردد، جملگي ناظر به زندگي دنیویِ انسان و آثار و لوازم آن است و در هيچيک از مکاتب فلسفة حقوق که امروزه در دنيا مطرح است، نه سخنی از خدا به میان میآید، نه اشارهای به حیات اُخرویِ انسان میشود. آنچه در اين مکاتب، اصل و مهم شمرده میشود، امنيت و رفاه در زندگي
دنياست و چيزی ديگر مطرح نيست. مهمترين قانون بينالمللي، اعلامیة حقوق بشر است که امروزه در همة دنيا پذيرفته شده است. نقل شده که در مادة اول نخستين پيشنويس اعلامية حقوق بشر آمده بود: خداوند انسان را آزاد آفريده است! اما نويسندگان این اعلامیه با این بند موافقت نکرده، گفتند: نباید سخنی از خدا در اعلامیة حقوق بشر به میان آورد، بلکه باید گفت: انسان آزاد به وجود آمده است! همچنین دربارة دین آمده است که هر کسی در انتخاب دین خویش و انجام مناسک دینی خود آزاد است. آمدن این بند در اعلامیة حقوق بشر نه بدین خاطر است که نویسندگانش معتقدند خداوند بر انسان حقی دارد و انسان باید با انجام مناسک دینی حق او را ادا کند، بلکه بدین خاطر است که اعتقاد دارند انسان آزاد است تا به دلخواه خویش رفتار نماید و کسی حق ندارد او را به اعتقادی خاص وادار کند. ازاینرو، اگر کسی تمایل داشت که بتپرست باشد، نباید کسی مانعش شود، همانگونه که اگر کسی خواست مسلمان باشد، نباید مانعی بر سر راه او ایجاد کرد. این ایدهای است که در اعلامية حقوق بشر آمده، از آن دفاع میشود.
نویسندگان و مدافعان این ایده، در توجیه اعتقاد خویش ميگويند: جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، اقوام و ملل مختلفی را در خود جای داده است که هریک باورها و اعتقادات متفاوتی دارند. برخی به خدا معتقدند و برخی منکر خدايند و گروهي مادیمسلکاند. هریک از دستة معتقد و منکر، دارای فرقههاي متعددي هستند. این اعلامیه بر آن است که راهی را پیش پای انسانها بگذارد تا با وجود چنین اختلافهای گستردهای، بتوانند بدون آشوب و به دور از جنگ و خونریزی با یکدیگر زندگی کنند. بنابراین، باید سندی تنظیم شود که همگي آن را بپذیرند. ازاینرو، نباید نامی از خدا و
دینی خاص در این سند برده شود، تا مخاطبانِ ما که انسانها هستند، بر آن اتفاقنظر یابند. اگر این سند مشروط به اعتقاد به خدا باشد، آنهايي که معتقد به خدا نيستند، مخاطب اين اعلاميه نخواهند بود و خود را ملزم به رعایت آن نمیدانند. اين توجيهی است که نویسندگان این اعلامیه برای حذف نام خدا و دین خاص و آموزههای دینی مطرح کردهاند.
اما گذشته از اعلامیة حقوق بشر و صحت یا عدم صحت توجیه نویسندگانش، آنچه برای ما مهم مینماید، درک و فهم مبانی و فلسفة حقوق بر اساس آموزههای اسلام است. ما بر اساس تعالیم و آموزههای اسلام به فلسفهای خاص برای حقوق معتقدیم و خود را به پذیرش مبانيِ دیگر مکاتبِ حقوقيِ دنيا مجبور نمیدانیم. مبانی فلسفیِ حقوقِ اسلامی را میتوان در دو بخش کلی ارائه کرد: یکی مباني الهياتيِ حقوق و دیگری مباني انسانشناختيِ حقوق.
اول. مباني الهياتي
اساسيترين اصل در اسلام، اعتقاد به خداي يگانه و ضرورت اطاعت از اوامر اوست. محل اثبات اين اصل در علم کلام و فلسفه است و در مباني حقوق اسلامي اين اصل بهعنوان اصل موضوع پذيرفته شده است و همة اصول به نحوي با آن ارتباط مییابند.
دوم. مباني انسانشناختي
افزون بر مبانی الهیاتی، شناخت مبانی انسانشناختی و ارائة دیدگاهی صحیح در باب حقیقت انسان نیز برای رسیدن به فلسفة حقوقِ جزا لازم است. مادام که ما تعریفی از
انسان ارائه ندهیم و کمال، نقص، سعادت و شقاوت او را نشناسيم، نميتوانيم دربارة وظايف و اختيارات و حقوق او بحث کنيم. در حوزة مبانیِ انسانشناختي، معتقديم انسان موجودي نيست که از مادر متولد شده، بعد هم در خاک دفن ميگردد و حیات او بهکلی پایان یافته، نابود میشود، بلکه باور ما این است که درحقيقت حیات انسان بيپایان بوده، زندگي دنيا بخشی کوتاه از زندگيِ اوست. میتوان گفت حیاتِ دنیا، بخش جنينيِ دومِ انسان است. هنگامی که نطفة انسان منعقد ميگردد، در طول نُه ماه در رحم مادر رشد و نمو مییابد که در این مرحله، هيچ اختياري از خود نداشته، در طی فرایندی طبیعی و اجباری مراحلی را میگذراند. بعد از آن سالیانی طولانی یا کوتاه دورة جنینیِ دیگری را طی میکند که تفاوتی اساسی با دوران جنیني اولش دارد و آن برخورداری از اختیار در شکلدهیِ سرنوشت خویش در این مرحله است. در اين دوران، انسان بايد با اختیار و انتخاب خویش شخصیت خود را ساخته، هویتش را شکل دهد. بعد از دوران دوم، تازه زندگيِ حقيقي او آغاز میشود. قرآن در آیات متعددی به این حیاتِ حقیقیِ انسان اشاره نموده، ميفرمايد: يقُولُ يا لَيتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي؛(1) «مىگويد: اى كاش براى زندگيام چيزى از پيش فرستاده بودم!» نيز در آیة شریف دیگری ميفرمايد: وَما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون؛(2) «و اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست. بهیقین، زندگىِ واقعى سراى آخرت است، اگر مىدانستند!»
از اين منظر، زندگيِ دنيا مقدمهاي براي زندگيِ ابديِ انسان بهشمار میرود. چنين
1. فجر (89)، 24.
2. عنکبوت (29)، 64.
نگرشي به انسان در حقوق، اخلاق، ارزشها و تمام علوم انسانی، آثار فراوانی بهجا ميگذارد. ولي اگر کسی چنین باوری نداشته باشد و حيات انسان را بيش از همين زندگيِ دنيايي نداند، در این صورت نیز حقوق، اخلاق، ارزشها و تمام علوم انسانی، از این دیدگاه مادی متأثر خواهند شد؛ چنانکه قرآن به اعتقادات چنین کسانی اشاره کرده، میفرماید: وَقالُوا ما هِي إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيا وَما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّون؛(1) «و آنها گفتند: چيزى جز همين زندگى دنياى ما در كار نيست. میمیریم و زنده میشویم و جز طبيعت و روزگار ما را هلاك نمىكند! آنان به سخني كه مىگويند علم ندارند، بلكه فقط گمانی [بىپايه] دارند».
بر اساس ديدگاه اسلام، خداي متعال انسان را آفريد تا به کمال ویژهای برسد که ملازم با درک بالاترین لذتهای ممکن برای اوست. اما اين کمال، از مسير اختيار به دست میآيد. ازاینرو، باید دو راه در پیش پای او وجود داشته باشد: يکي راه کمال و ديگري سقوط. خداوند متعال انسان را در اين عالم آفريده است تا بر سر دوراهيها قرار گرفته، راه خویش را انتخاب کند. خاصيت عالمِِ دنیا اين است که همواره انسان بر سر دوراهيها و چندراهيها قرار ميگيرد و بايد یکی را انتخاب کند: يا راه حلال، يا راه حرام. قرآن فلسفة وجود زندگیِ انسان در عالم دنیا را همین امر دانسته، ميفرمايد: الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزيزُ الْغَفُور؛(2) «خدايي كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كداميك از شما بهتر عمل مىكنيد. او شكستناپذيرِ بخشنده است».
1. جاثیه (45)، 24.
2. ملک (67)، 2.
ازاینرو، خداوند در این عالم، شرايط گوناگوني فراهم کرده است که انسانها بتوانند در مراتب مختلفي از کمالِ انساني رشد يا تنزل یابند. تمام ابتلائات زندگيِ انسان، اعم از سختیها و راحتیها، با این نکتة اساسی تفسير ميشود: امتحان سنتی است که هیچگاه تغییر نمییابد و لحظهای را خالی از آن نمیتوان یافت. خداوند متعال گاه برای اجرای این سنتِ خویش، شرايط پيچيدهاي پیش روی انسان قرار میدهد که گاه برای انسان باورکردنی نیست؛ بهگونهايکه هیچگاه گمان نمیکرد در چنین موقعیتی قرار گیرد و ممکن است به کارهایی دست زند که هيچگاه باور نمیکرد چنین اعمالی از او سر بزند. شايد کسی همچون عمر سعد، هيچگاه گمان نميکرد که روزي دستش به خون فرزند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و سید جوانان اهل بهشت آغشته شود، اما خداوند شرايطي فراهم میکند و زمینة امتحان را بهگونهاي پيش ميآورد که باطن هر کسي معلوم گشته، در جایگاه مناسب خویش قرار گیرد. این سنتی فراگیر است که از هرگونه استثنا خالی است، اما ازآنجاکه ظرفيت افراد، مختلف و گوناگون است، خداوند شرايط امتحانهای خویش را هم مختلف و گوناگون قرار ميدهد. برخی از انسانها در رتبههای پایینِ وجودی قرار دارند و برخی در رتبههای بالاتر. تفاوت مراتب انسانها بهقدری متفاوت است که میتوان گفت: به بينهايت ميل ميکند. اما آنچه مسلّم است، اين است که برای تمامی این مراتب ـ چه عالیترین مراتب و چه پايينترین مراتب ـ سنت امتحان جاری میگردد. حضرت ابراهیم(عليه السلام) که از انبیای اولواالعزم بهشمار میآید، سختترین امتحانها را پشت سر گذاشت و با قبولی در هر مرحله، وارد مراحل سختتر میگشت. قرآن به امتحانات متعدد ابراهیم(عليه السلام) اشاره نموده، میفرماید:
وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قال
وَمِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين؛(1) و [به خاطر آوريد] هنگامى كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگونى آزمود. پس او بهخوبى از عهدة اين آزمايشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهيم عرض كرد: و از دودمان من [نيز امامانى قرار بده!] خداوند فرمود: پيمانم [فرمانم] به ستمكاران نمىرسد!
ابراهيم(عليه السلام) که قهرمان میدان توحيد و خداپرستي است، به مقامی میرسد که خداوند حساسترین امتحانهای توحیدی را برای او پیش میآورد. هنگامی که نمرود، آتشی عظیم برافروخت و ابراهیم(عليه السلام) را در منجنیق قرار داد تا او را در آتش بيندازد، جبرئيل به نزد وی آمده، برای یاریاش اعلام آمادگی کرد و گفت: آیا درخواستی داری؟ ابراهیم(عليه السلام) که بهسوي زبانههای بلند آتش پرتاب شده و در میان زمین و آسمان قرار گرفته بود، در پاسخ به جبرئیل امین چنین میگوید: أَمَّا إِلَيكَ فَلا؛(2) «اما از تو، هرگز!»
امتحان الهی تا چنین مراتب حساسی پيش رفته، ولیِّ خدا در موقعیتی قرار میگیرد که مشخص شود آیا در آن حالت، ميل و توجهي به فرشتگان مقرّب خداوند پيدا ميکند يا نه؟ اگر ابراهیم(عليه السلام)، در آن موقعیت، پاسخ مثبت به جبرئیل امین میداد، از مقام والایش درجهای کاسته ميشد. چنين امتحانی و چنین شرايطي براي هر انسانی پیش نخواهد آمد، بلکه فقط از کساني اینچنین امتحانی به عمل میآید که لياقت و شرایط اين امتحان را کسب کرده و مراحل پیش از آن را بهخوبی گذرانده باشند. مثلاً از دانشآموزان دوران ابتدایی، امتحانات تحصیلات تکمیلی گرفته
1. بقره (2)، 124.
2. محمدبنعليبنبابويه، علل الشرائع، ج1، ص36.
نمیشود و فقط از کسانی چنین امتحاناتی به عمل میآید که با امتیاز مطلوبْ مراحل پیش از آن را طی کرده باشند.
بههرحال، ازیکطرف، هدف آفرینش در درجة نخست، اين است که تمامی انسانها بهسوي کمال حرکت کنند و از طرفی دیگر، دستیابی به این کمال و این مرتبة وجود، فقط از مسير اختيار و انتخاب انسانها حاصل میشود. ازاینرو، باید دستکم دو مسیر بر سر راه انسان وجود داشته باشد: راه صعود و راه سقوط. خداوند متعال با فراهم کردن چنین زمینهای، امکان تکامل انسانها را فراهم مینماید. در چنین موقعیتی، انسان نیازمند هدایت و معرفت است تا بتواند راه را از چاه تشخیص دهد. براي تحقق اين منظور، لازم است خداي ـ تبارکوتعالی ـ انسانها را هدایت نموده، خوبیها و بدیها را به آنها بیاموزد. اگر هدايت الهي نباشد، شايد اکثر قريب به اتفاق و شايد همة انسانها در گمراهی بيفتند و راه سعادت را نيابند. ازجمله هدايتهاي الهي، قوانين تشريعيِ اوست که بیانگر کارهای جايز، واجب، ممنوع و نظاير اينهاست.
د) فلسفة حقوق جزا از ديدگاه اسلام
تاکنون با مبانیِ فلسفیِ حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام آشنا شدیم. اینک باید به تبیین اصل فلسفة حقوقِ جزا از دیدگاه اسلام بپردازیم. در توضیح فلسفة حقوقِ جزا باید به این نکته توجه داشت که بهطور کلی، جهانبينيِ اسلامی محل جزای تخلف از قوانین الهی را جهان آخرت معرفی نموده، بر این باور است که اگر کسي از اين قوانين تخلف کرد، جزاي آن را در عالم ديگر ميبيند. امیرالمؤمنین علی(عليه السلام) در این باره میفرمایند: إِن
الْيوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل؛(1) «بهدرستی که امروز هنگام عمل است نه حسابرسى؛ و فردا روز حسابرسى است نه عمل».
دنیا خانهای است که امتحانات الهی در آن برگزار میشود و آخرت محل دریافت نتیجة امتحانات دنیا و دیدن پاداش يا کيفر اعمالی است که در هنگامة امتحان انجام میگیرد. بنابراین، اصل اين است که دنيا دار امتحان است و جزا و پاداش در عالم ديگر داده خواهد شد، اما خداي متعال به خاطر رحمت واسع خود، سنت ديگري را هم قرار داده است. برخی از گناهان بهگونهاي است که اگر خداوند گناهکار را در دنیا یا آخرت عقوبت کند، به حال دیگران اثری نخواهد داشت، اما برخی از گناهان بهگونهاي است که اگر گناهکار بخشي از عقوبت گناهش را در دنيا ببيند، اين عقوبتِ دنيوي براي گناهکار یا برای او و ديگران رحمت خواهد بود. قرآن در این باره ميفرمايد: وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيدِيكُمْ وَيعْفُوا عَن كَثِير؛(2) «و هر مصيبتى به شما رسيد، به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد. خداوند بسيارى را عفو مىكند».
اما بهراستی، چرا خداوند اين سختيها را در دنيا به وجود ميآورد؟ قرآن این پرسش را اینگونه پاسخ ميفرمايد: ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون؛(3) «فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام دادهاند، آشكار شده است. خداوند مىخواهد نتيجة بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد [بهسوى حق] بازگردند».
1. نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة 42.
2. شوری (42)، 30.
3. روم (30)، 41.
خداوند میفرماید: ما آثار برخي از گناهان را در همين دنيا به گناهکاران ميچشانيم، تا شايد خود و ديگران متذکر شده، از آن گناهان دست بردارند. خداوند نمیفرماید: همة عقوبت در این عالم بر سر گناهکاران خواهد آمد، بلکه تنها بخشی از آن را در دنیا خواهند دید؛ چراکه دنیا چنین ظرفیتی ندارد. ازاینرو، قرآن میفرماید:
وَلَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَلكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصيراً؛(1) و اگر خداوند مردم را به سبب كارهايى كه انجام دادهاند، مجازات كند، جنبندهاى را بر پشت زمين باقى نخواهد گذاشت! ولى [عذاب] آنها را تا سرآمد معينى به تأخير مىاندازد. اما هنگامى كه اَجَل آنان فرارسد، او به بندگانش بيناست.
پس فلسفة عقوبتِ برخي از گناهان در اين عالم، نه انتقامگيري از ديگران است، نه صرفاً براي بازدارندگي است که اگر به هر کيفيتي حاصل شود، مطلوب باشد، بلکه در درجة اول، عقوبتِ آن عمل است تا قدري از عقوبتِ آخرتش کاسته شود؛ ثانياً، وسیلهای است برای تذکر گناهکار و ديگران تا با دیدن عقوبتِ معصیت و ضررهایش از ارتکاب گناه دوری کرده، وجود خویش را با آلودگیِ گناه کثیف نکنند.
با توجه به بحثهایی که گذشت، فلسفة حقوقِ جزا در اسلام بر اساس مبانيِ پیشگفته به دست خواهد آمد. بر این اساس، مجازات کردن متخلفان بدین خاطر است که اولاً، از عقوبت آنها در عالم آخرت کاسته شود؛ ثانیاً، هم متخلف و هم ديگران با دیدن آثارِ بدِ گناه از ارتکاب آن خودداری کنند؛ همانطور که قرآن
1. فاطر (35)، 45.
میفرماید: فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَينَ يَدَيها وَما خَلْفَها وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقين؛(1) «پس ما اين كيفر را درس عبرتى براى مردم آن زمان و نسلهاى بعدي و نيز پند و اندرزى براى پرهيزكاران قرار داديم».
پس میتوان گفت فلسفة جزا در اسلام، هم موعظه و پند است و هم کاهش عذاب آخرت. ازاینرو، اصلاً مسئلة انتقامگيري مطرح نيست. اگر خداوند خواهان قطع شدن دست دزد باشد، چنانکه میفرماید: وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيَهُما؛(2) «و دست مرد و زن دزد را قطع كنيد!» مسلماً بدان معنا نیست که خداوند از کار سارق بهگونهاي ناراحت شده است که به کارهای غیرحکیمانه اقدام میکند و خواهان انتقام از اوست، بلکه میتوان گفت در ضمن این جزا، پند و اندرزی است که متخلف و دیگران را از زشتی تخلف آگاه کند. بهعبارتدیگر، نوعی بازدارندگی نيز در ضمن آن وجود دارد، همانطور که در ضمن آن از عقوبت اخرویاش کاسته میشود. خداوند به خاطر رحمت واسع خویش اندکی از نتيجة اعمال را در اين عالم به انسان نشان ميدهد تا وی با ديدن آثارِ عملِ بد متذکر شده، از آن دوری کند، و نيز با ديدن آثارِ عملِ خوب بدان رغبت یافته، در صدد انجام آن برآید: وَآتَينَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِين؛(3) «و پاداش او را در دنيا داديم و او در آخرت از صالحان است».
بر اساس اين بينشِ الهي، مسئلة عظيمي حل خواهد شد که در دهههای اخیر صدها کتاب دربارة آن نوشته شده است؛ مسائلی از قبیل اینکه وضع قوانين جزايي چه هدفی را دنبال میکند؟ مجازاتها در چه حد باید تعيين گردد؟ آيا مجازاتهایی چون
1. بقره (2)، 66.
2. مائده (5)، 38.
3. عنکبوت (29)، 27.
اعدام، قطع کردن دست سارق و غيره مشروع است؟ دلباختگان تمدن مادیِ غرب که تاب مقاومت در برابر مبانی سست آن فرهنگ را در خود نمیبینند، سخن از مباني ديگري به میان آورده، ميگويند: فلسفة حقوقِ جزا فقط بازدارندگي است. بر این اساس، بازدارندگي از هر راهي حاصل شود مطلوب است و لزومي ندارد حتماً از راه قوانين جزاييِ اسلام بدان دست یافت! اما مسلمان واقعی معتقد است فلسفة حقوقِ جزا از ديدگاه اسلام را بايد با توجه به مباني هستيشناختی و انسانشناختیِ اسلامی تبيين کرد و تقلید صِرف از مباني غربي راهی به سعادت حقیقی انسان ندارد؛ چراکه ریشههای آن تمدن، ریشههایی ماترياليستي و فردگرايانه يا لذتگرايانه است.
هـ) تفاوت حدود و تعزيرات با ديات و قصاص
برای روشنتر شدن سخن صدیقة کبری(عليها السلام)، توجه به مقدمهای ديگر نيز ضروري مینماید که بهاختصار بدان اشاره ميکنیم. میتوان تخلفات را به دو بخش کلي تقسيم کرد: يک بخش تخلفاتي است که با حقوق انسانهاي ديگر ارتباط پیدا میکند، مانند سوءاستفاده و اختلاس از اموال مردم، تضييع حق دیگران و نظاير اينها؛ و بخش دیگر، تخلفاتي است که به حق خداوند مربوط میشود، بدینمعنا که انسان با ارتکاب اين تخلف از حوزة بندگيِ خداوند خارج شده، گويا با خدا اعلان جنگ کرده است. قرآن کریم کسانی را که قصد رباخواری دارند، به اعلان جنگ با خدا فراخوانده، میفرماید: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّه؛(1) «پس اگر ربا را ترک نمیکنید، با خدا اعلان جنگ کنید».
1. بقره (2)، 279.
ساير گناهان نيز کمابيش مراتبی از این واقعیت را با خود به همراه دارند. هنگامی که کسی رشوهخواری میکند و باکی از عواقب آن ندارد، یا به طرفداري از جبهة باطل ميپردازد و به مبارزة با حق برمیخیزد، درحقیقت، با خداوند اعلان جنگ کرده است.
بهعبارتديگر، تخلفات يا حقالناس است يا حقالله. براي تخلفاتی که بهاصطلاح از حقالله بهشمار میآیند، احکامي ثانوي وضع شده است که به آن حدود و تعزيرات گويند. تعبیر احکام ثانوي، بر طبق اصطلاح خاصی است و مقصود از آن احکامي است که ناظر به احکامی ديگر است. برای تخلفات مربوط به حقالناس نیز احکامی وضع شده است که به آنها قصاص و ديات گويند. اين دو باب در عین حالی که شباهتهای فراوانی به یکدیگر دارند، تفاوتهایی اساسی در بین آنها وجود دارد. در قصاص اگر صاحب حق از حق خویش بگذرد، حکم اجرا نميشود، اما در احکام جزاییِ تخلف از حقالله، مانند شُرب خَمر، زنا و نظاير اينها، حق کسي جز خدا در میان نيست تا دیگري بتواند آن را ببخشد. اگر به کسي تجاوز شده باشد و بگويد: من متجاوز را بخشيدم، دادستان نميتواند متخلف را ببخشد، بلکه موظف است که حکم خدا را اجرا نماید. حقالله، مصالح عام جامعة اسلامي است که مدعيِ خصوصي ندارد و فقط خداست که دربارة آن حکم ميکند و حکم او قطعي است. ازاینرو، اگر کسی ـ نعوذبالله ـ زنا کرد و با شهادت چهار نفر جرم او ثابت شد، باید تازیانه بر او زد و هیچ راهی برای لغو این حکم وجود ندارد. قرآن کریم میفرماید:
الزَّانِيةُ وَالزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الآخِر وَلْيشْهَد
عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ؛(1) پس هريك از زن و مردِ زناكار را صد تازيانه بزنيد؛ و نبايد رأفت نسبت به آن دو، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، شما را از اجراى حكم الهى بازدارد. ضمناً، بايد گروهى از مؤمنان مجازاتشان را مشاهده كنند.
قرآن هشدار میدهد که چنین گناهی جایی برای اعمال رأفتِ اسلامي باقی نگذاشته، نباید به خاطر غلبة عواطف و احساسات از اجرای حکم خدا خودداری شود. نیز تأکید مینماید که در صورت اثبات چنین جرمی، بايد حکم در حضور مردم اجرا شود.
و) نقش قصاص در حفظ حيات انسان
کلام حضرت فاطمه(عليها السلام) در این فراز، ناظر به تخلفاتي است که به حقوق مردم مربوط ميشود، نه به همة احکامِ جزا. بانوی دو عالم(عليها السلام) ميفرمايند: «خداوند قصاص را برای محفوظ ماندن خونها قرار داد». بهطور يقين، اگر قاتل در دادگاه به اعدام محکوم شود و وليّ دم تقاضاي اعدام نماید و اين حکم در حضور مردم اجرا گردد، قتل در بين آدمي بهشدت کاهش یافته، از وقوع قتلهای فراوانی پیشگیری خواهد شد. هنگامی که در نهاد، اداره یا سازمانی، مجرمي مجازات ميشود، برای مدتی طولانی آن محیط از وقوع جرمهای مشابه ایمن میگردد.
از دیدگاه قرآن، ریختن خون انسان بیگناه در محيط جامعه، همانند کشتن همة انسانهاست: مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا؛(2)
1. نور (24)، 2.
2. مائده (5)، 32.
«هركس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، پس چنان است كه گويى همة انسانها را كشته است».
بیماریِ چنين گناه عظيمي با حبس کردن قاتل و پذيرايي از وی در زندان درمان نخواهد شد. ناآگاهان یا آگاهانِ معاند، با تمسک به سفسطهای سست میگویند: مجازات اعدام با کرامت انسان و حق حيات وی منافات دارد! پوچی اين سخنان روشن است و بدیهی است که براي حفظ امنيت جامعه، کسي که قتل نفْس کرده است، بايد قصاص شود و فقط بدينوسيله است که جان ديگران محفوظ ميماند. قرآن کریم ميفرمايد: وَلَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون؛(1) «و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خِرد! شايد شما تقوا پيشه كنيد».
قرآن انسان را به تعقل و بهرهگیری از آن دعوت نموده، یادآور میشود که اگر از نیروی عقلِ خود یاری بجویید، خواهید فهمید که قانون قصاص حیات شما را حفظ ميکند. اگر ما براي حيات انسان ارزش قايل باشیم، راه حفظ این ارزش قصاص است. اگر این حکم دربارة قاتل اجرا نشود، در آینده، افراد بیگناه به کام مرگ خواهند رفت و جنایات هولناکتری به وقوع خواهد پیوست.
انسان، مادامي کرامت دارد که حق را رعايت کند. انساني که با خدای خویش اعلان جنگ کند، قطعاً به قدر حيوان هم ارزش نخواهد داشت. ازاینروست که قرآن ميفرمايد: إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَالْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ؛(2) «بهدرستی که كافران
1. بقره (2)، 179.
2. بینه (98)، 6.
اهل كتاب و مشركان در آتش دوزخاند و جاودانه در آن مىمانند. آنها بدترين مخلوقاتاند!»
از نگاه قرآن، چنین انسانی پستترين مخلوق است و هیچ کرامتی ندارد. کسي که با خدا و ولینعمت خویش اعلان جنگ ميکند، درحقیقت، با مصالح همة انسانها دشمني ميورزد. آیا میتوان چنین انسانی را صاحب کرامت دانست؟ بنابراين، اگر کسي براي حيات انسان ارزش قايل باشد، بايد از اجراي قانونِ قصاص حمايت نماید. ازاينروست که حضرت زهرا(عليها السلام) ميفرمايند: وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاء؛ «و [خداي متعال] قصاص را براي جلوگيري از خونريزي تشريع فرمود».
13. پايبندي به تعهد؛ نردبان تکامل
وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَتَوْفِيَةَ الْمَكَاييلِ وَالْمَوَازِينِ تَغْييراً لِلْبَخْس؛ «و [خداوند] وفاي به نذر را وسيلهاي برای آمرزش قرار داد و کامل نمودن پیمانهها و ترازوها را برای از بین بردن نقصان و کمفروشی، تشریع فرمود».
سرور زنان عالم(عليها السلام)، در اين قسمت از خطبة شریفِ خویش، به لزوم وفاي به نذر و نيز به تمامفروشي در مقابل کمفروشي اشاره فرموده، به بيان حکمت تشريع اين دو حکم ميپردازند. شایان ذکر است که سه عنوان مذکور، همگی تحت عنوان مفهوم عامِ تعهد قرار میگیرند که خود از پایههای اساسی در شکلگیری و استحکام روابط اجتماعیِ انسان بهشمار میآید. ازاینرو، براي توضيح اين بخش، بیان مقدمهای کوتاه دربارة زندگیِ اجتماعی لازم مینماید.
الف) ضرورت زندگي اجتماعي
هنگامی که دو موجودِ باشعور با یکدیگر ارتباطی آگاهانه برقرار میکنند، این ارتباط، عللی مانند کسب منفعت، تحقق مصلحت و دستيابي به کمال براي هر دو يا دستکم براي يکي از آن دو دارد. نمونة بارز آن، ارتباطات اجتماعي بين انسانهاست که در ساية آن، زندگيِ مدني و اجتماعي شکل ميگيرد. در ساية زندگيِ اجتماعي، هزاران نوع برکتِ مادي و معنوي عايد انسانها ميگردد که اگر زندگيِ اجتماعي نبود و انسانها بهصورت فردي زندگي میکردند، هيچيک از اين منافع و مصالح برای آنان تحقق نميیافت. براي درک اين منافع، کافی است هرکس اجمالاً زندگيِ خود را مرور کند. اگر انسان از ابتدای تولد، از پرستاری پدر و مادر برخوردار نگردد، با وجود ضعف شدیدِ جسمی و روحیِ وی، شاید چند روزی بیشتر حیات او ادامه نیابد. همچنین اگر پدر و مادر، بعد از اینکه نوزادشان اندکی رشد یافت و چند نکتهای برای زندگی فراگرفت، او را رها کنند (مانند برخی از حیوانات که تنها برای مدت کوتاهی به فرزندان خود رسیدگی میکنند و پس از مدتی آنها را از خود میرانند)، گرچه ممکن است که حیاتش ادامه داشته باشد، از بسیاری از علوم و تجارب و درنتيجه، کمالات فراوان محروم میماند. انسان از نخستین تا واپسین لحظات زندگي دائماً در حال بهره بردن از ثمرة تلاش دیگران است. يا علمی از ديگران فرامیگیرد، یا از تخصص آنها در رفع نیاز خویش بهره میگیرد، يا در حال تبادل کالاهای مورد نياز زندگي خویش با ديگران است. همچنين زندگيِ اجتماعیِ انسان منافع معنويِ فراوانی را برای او به دنبال دارد. اگر انسان بهصورت اجتماعي نمیزیست، دين و احکام خدای خود را فرانمیگرفت و به تبع آن، پیشرفت معنوي برای او حاصل نمیشد و
حیات اُخرویِ وی تباه ميشد. پس درواقع، زندگيِ اجتماعي، هم زمینة تحصیل فواید دنیوی و هم زمینة دستیابی به نعمتهای اُخروی را برای انسان فراهم ميآورد. بنابراین، انسان ناچار است با دیگران مرتبط باشد.
ب) واقعيات؛ ريشة ارزشها
بعد از اذعان به ضرورتِ زندگيِ اجتماعيِ انسان، بايد توجه داشت که رکن اساسیِ زندگيِ اجتماعي، تأمين منافعِ دو موجودِ باشعوري است که باهم ارتباط برقرار نمودهاند. اگر ارتباط و تبادلِ منافع در بین انسانها نباشد، زندگيِ اجتماعي پايدار نميماند. پس از شکلگیریِ زندگیِ اجتماعی و برقراریِ ارتباطهای اجتماعی، سلسلهاي از ارزشهاي اجتماعي شکل ميگيرد که برای همة انسانها قابل درک است، اما غالباً انسانها به راز به وجود آمدن این ارزشها توجه ندارند. از دیدگاه برخی، ارزشها فقط گزارههای عقليِ بديهي بوده، میگویند: خوبيِ راست گفتن، عدالت و امثال اينها، بدین خاطر است که عقل آدمي بهصورت بديهي، خوبيِ آنها را درک میکند. از دیدگاه برخی دیگر، گزارههای ارزشی، قضایایی فطری بوده، ميگويند: درکِ خوبي و حُسن اين امور فطري است. دیدگاههایی دیگر نیز دربارة حقیقت گزارههای ارزشی وجود دارد،(1) اما به نظر میرسد راز پيدايش گزارههای ارزشی به ارتباط این گزارهها با سعادت و کمالات انسانی بازمیگردد؛ بدینمعنا که رعایت این ارزشها تأمینکنندة مصالح و سعادت انسان است و عدم رعايت آنها مصالح انسان را به خطر مياندازد. به اصطلاح فلسفی،
1. برای مطالعة دیدگاهها دربارة حقیقت گزارههای اخلاقی و اطلاع از منابع آنها، ر.ک: محمدتقی مصباح يزدي، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي.
اين گزارهها سلسلهای از آرای محمودهاند که مبتني بر سلسلهای از واقعيات هستند و آن واقعیات، باطن اين ارزشها را تشکيل ميدهند. بهعبارتدیگر، کمال و سعادت برای انسان ارزشمند است و صفات و رفتارهای اختیاری او به نسبتِ تأثیری که در تحصیل کمال و سعادت وی دارند، ارزشمند خواهند بود و عقل با مقایسة این صفات و رفتارها با پیامدهای آنها، به انجام یا عدم انجام آنها حکم میکند. این حقیقت به اصطلاح فقهي اینگونه بیان میشود که احکام، تابع مصالح و مفاسد هستند.
ج) وفاي به عهد؛ عامترين ارزش
از ارزشهای معروف در حیات اجتماعیِ انسان، لزوم پایبندی به تعهد است؛ تا آنجا که رکن تشکيل زندگيِ اجتماعي و مدني يا تحقق تمدن، پایبندی به تعهداتي است که افراد اجتماع نسبت به یکديگر دارند. افراد اجتماع بر اساس قراردادهايي با یکدیگر تعامل میکنند که اين قراردادها گاه لفظي، گاه کتبي و گاه نانوشته است. اما به ذوق عقلايي، همة عقلا ميدانند که براي دوام زندگيِ اجتماعي بايد برطبق آنها عمل نمایند. افراد اجتماع، مثلاً در یک روستای چندخانواری، گرچه نیازهای متعددی دارند، سعی میکنند با تعاملاتی که با یکدیگر دارند، آنها را برطرف کنند. کسی که جنسی را میفروشد، به آنچه در مقابل، دریافت میکند، نیازمند است و کسی که آن جنس را میخرد، به آن جنس نیاز دارد. بنابراین، هنگامی که عدهای براي رفع نیازهای خود به تبادل اجناس اقدام مينمایند، بايد براي تعهدی که میسپارند، ارزش قايل بوده، بدان وفا کنند. اگر بنا باشد که هرکدام در صدد فريب ديگري بوده، سعی در تضییع حق دیگری کند، زندگيِ اجتماعي دوامي پيدا نخواهد کرد. زندگیِ اجتماعی نیازمند اعتماد
افراد اجتماع به یکدیگر است. کسي که در هنگام خرید و فروش ميگويد: «فروختم»، بدینمعناست که تعهد میدهد جنس مذکور را بهصورت سالم تحويل دهد؛ و آن کسي که ميگويد: «خريدم»، سخن او بدینمعناست که تعهد میسپارد که طبق قرارداد، پول را بهصورت کامل به فروشنده بپردازد. اگر فروشنده در این خیال باشد که بهجاي مثلاً يک کيلوگرم، نهصد گرم به مشتری تحویل دهد و مشتري هم قصد داشته باشد که بها را بهصورت کامل نپردازد، کار به مشاجره و سرانجام به هرجومرج در اجتماع منتهی شده، زندگيِ اجتماعي دوامي پيدا نميکند. ازاینرو، اصليترين و عامترين ارزش در زندگي اجتماعي، پایبندیِ انسان به قراردادهایی است که میپذیرد. از دیدگاه اسلام، رعايت اين ارزش حتي دربارة کفار و دشمنان هم واجب است. از این منظر، اگر انسان به دشمنترین دشمنانش تعهدی سپرد، مثلاً به او امان و پناه داد، این بدان معناست که دیگر جان او را تهدید نمیکند و بااینکه پیش از این برای کشتن یکدیگر دست به سلاح برده بودند، ازاینپس وظیفه دارد به عهد خویش وفا کرده، جان او را تهدید نکند.
از مصاديق اين تعهد میتوان به رد امانت اشاره کرد که در اسلام به رعایت آن بسیار سفارش شده است. اهتمام شارع مقدس اسلام به این مسئله بهقدری است که امام سجاد(عليه السلام) در اين باره ميفرمايند:
عَلَيكُمْ بِأَدَاءِ الأَمَانَةِ فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّدا(صلى الله عليه وآله) بِالْحَقِّ نَبِياً لَوْ أَنَّ قَاتِل أَبِي الْحُسَينِ بْنِ عَلِي بْنِ أَبِي طَالِب(عليهما السلام) ائْتَمَنَنِي عَلَى السَّيفِ الَّذِي قَتَلَهُ بِهِ لأَدَّيتُهُ إِلَيه؛(1) تا ميتوانيد امانت را ادا کنيد. قسم به کسی که محمد(صلى الله عليه وآله) را بهحق به نبوت برانگیخت، اگر قاتلِ پدرم
1. محمدبنعليبنبابویه، الأمالی، ص246.
حسینبنعلیبنأبیطالب(عليهما السلام) شمشيري را که با آن پدرم را به شهادت رساند، نزد من به امانت ميگذاشت، آن را به او برميگرداندم!
ازاینرو، کسی که امانتی را میپذیرد، موظف است آن را به اهلش بازگرداند و اگر توان وفای به این عهد را در خود نمیبیند، نباید از ابتدا چنین تعهدی را بپذیرد؛ چراکه قوامِ تمامِ منافع و مصالحی که بر زندگیِ اجتماعی مترتب میگردد، به وفای عهد است. اگر انسانها به تعهداتي که میسپارند عمل نکنند، پاية زندگيِ اجتماعي را متزلزل کرده، در آينده پیامدهای سوء آن دامنگیر خود آنها خواهد شد و بدینترتیب، همة آن منافع و مصالح از دست خواهد رفت و زندگیِ اجتماعی نابود خواهد شد. چنین معارفی از عامترین ارزشها محسوب ميشود که شرط درک آنها و متعهد بودن بدانها، دینداری، مسلمانی، تقوا، سن و نظاير اينها نیست، بلکه هر انسان عاقلی فقط با بهرهگیری از عقل ميتواند آنها را بفهمد.
د) تعهد الهی
آنچه تاکنون دربارة آن سخن گفتیم، قراردادها و تعهدهایی بود که افراد در جامعة انسانی با یکدیگر منعقد مینمایند، اما گاه رابطة قرارداد متقابل از رابطة انسانها با يکديگر فراتر رفته، شامل رابطة انسان با خدا هم ميشود. مفاهيمي که در اخلاق، حقوق و غيره استعمال میشود، نخست در بين خود انسانها شکل ميگيرد، اما در ادامه، ویژگیهای انسانیِ صِرف از آن جدا میشود و دامنة آن توسعه داده شده، نسبت به خداي متعال و اولياي خدا يا فرشتگان نيز به کار ميرود. بهعنوان مثال، خداي متعال در قرآن کریم ميفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنين أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُون وَعْداً عَلَيهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَالإِنْجيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيعِكُمُ الَّذي بايعْتُمْ بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيم؛(1) بهیقین، خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده است كه بهشت را در عوض به آنان بدهد. آنان در راه خدا پيكار مىكنند. مىكشند و كشته مىشوند. اين وعدة حقى است بر او كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده است و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ اكنون بشارت باد بر شما، به دادوستدى كه با خدا كردهايد و اين است آن پيروزى بزرگ!
خدای متعال در این آیة شریف، از معامله با بندگان خویش سخن ميگويد و اعلان مینماید که حاضر است جان و مال ایشان را در برابر بهشت خریداری کند. بهعبارتدیگر، خداوند متعال با این بیان، به عقد قرارداد با بندگان خویش حاضر شده است. او خود را بهمنزلة مشتري قرار داده است و خواهان خرید جان و مال بندگان خویش شده است؛ جان و مالی که از آنِ خود اوست و کسی با او در آنها شریک نیست! همچنین به وفاداری بر عهد خویش تأکید نموده، میفرماید: چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟ کنایه از اینکه قطعاً خدا به عهد خویش وفا خواهد کرد.
روشن است که خداوند قدیر و عظیم به بندگان ضعیف خود نیازی ندارد، تا با قراردادي در پی رفع نیاز خویش باشد و بندگانش چیزی به او بیفزایند، اما خدای
1. توبه (9)، 111.
رئوف و مهربان برای باز نمودن راه تربیت و تکامل بندگان خویش، خود را بهمنزلة موجودي اعتبار نموده است که با انسان معامله مينماید. ازاینروست که در جای دیگر ميفرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليم * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون؛(1) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مىبخشد؟ به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جانهاي خویش در راه خدا جهاد كنيد. اين براى شما بهتر است اگر میدانستید!
خدای متعال، در این آیات شریف، از تجارت با بندگان خویش سخن به میان میآورد؛ آن تجارتی که در ازای ایمان و جهاد در راه او، رحمت و بهشت خویش و نجات از عذاب دردناک را وعده میدهد. او براي ایجاد انگیزة اعمال خوب در انسانها از این مفاهیم استفاده میکند، تا بدینطریق، آنان را مستحق رحمت خویش کند.
گاهی تجرید و توسعة این مفاهیم، شکل دیگری به خود ميگيرد و تعهد از بندگان آغاز میشود. صورت مذکور انواع گوناگونی دارد و با مفاهيمي مشابه بیان میگردد که عبارتاند از: عهد، قسم و نذر. اینها تعهداتی است که بنده با خدای خویش دارد. تعریف و احکام این موضوعات، ابواب متعددی از کتابهای فقهی را به خود اختصاص داده است.
1. صف (61)، 10ـ11.
اگر انسان با انسان دیگري عهد ببندد، اما برخلاف تعهد خویش عمل کند، عملی بسیار زشت انجام داده است که زشتی آن بر کسی پوشیده نیست. عمل او به معناي این است که وی عامترين و روشنترين ارزش اجتماعي و بهترين ارزش عقلي را پايمال نموده و عقل خویش را سرکوب کرده است. درحقيقت، معاملهاي کرده و سپس، تقلب کرده است. گرچه اين عمل بسيار زشت و قبیح است، بههرحال، متقلبْ در حق انسانی نظير خود خیانت کرده است که هر دو طرف به یکدیگر نیازمندند. اما در معاهدة خداوند با بندگانش، خداي متعال برای ارتباط با بندگان خویش، خود را تنزل ميدهد و از مفاهيم انساني استفاده ميکند، تا آنها را به رعايت ارزشها ترغیب كند و بهسوي کمال حرکت دهد و از اين راه، لياقت رحمت و پاداش خویش را در بندگانش ایجاد کند. لذا اگر بندهای در صدد فريب او برآيد، زشتي کار او صدها و البته هزاران برابر بيش از هنگامی است که بندگان در صدد فریب یکدیگر برآیند. اگر انساني بخواهد دیگري را فريب دهد، بهگونهاي رفتار ميکند که او نفهمد و اگر طرف مقابل بفهمد که وی قصد فریبکاری دارد، فريبکار در مقابل وی خجالت کشیده، حيا ميکند.
خداي متعال به باطن بندگان خویش و به کارهاي آنان آگاهتر از خود آنهاست. او بندة فریبکاری را که قصد تقلب در عهد خویش دارد، بهخوبی میشناسد و درعینحال، از قدرتی بینهایت برخوردار است و بر همهچیز تواناست و با اشارة خود میتواند او را به هر عقوبتی که بخواهد دچار سازد. این بندگان هستند که عین نیاز و فقرند و او از تفضل خویش خود را تنزل داده و حاضر شده است که با بندگان معامله کند؛ وگرنه هیچ نیازی به آنان ندارد. اکنون اگر کسی با چنين خدايي قراردادي ببندد و عهد کند که اگر خداوند
حاجت او را برآورده سازد، عمل خاصی را انجام دهد، درعینحال، یا از ابتدا قصد تقلب داشته باشد، يا بعد از برآورده شدن حاجتش، در وفای به عهدش سهلانگاري کند، چگونه میتوان زشتی عمل او را توصیف کرد؟ چنین انسانی درحقیقت خود را رسوا و از سعادتْ محروم کرده است. بنابراین، خيانت به خدای قادرِ متعال، بسیار زشتتر از خیانتهایی است که انسانها در حق يکديگر مرتکب ميشوند.
هـ) نفاق؛ ثمره عهدشکني
فرازی که از خطبة مبارک حضرت زهرا(عليها السلام) در این بخش از نظر گذراندیم، با اصل کليِ پیشگفته ارتباط دارد. يکي از دو آموزهای که حضرت بدانها اشاره فرمودند، وفاي به نذر است. نذر مشروطْ آن است که انسان با خدای خویش پیمان ببندد که اگر خداوند حاجت او را برآورْد، مثلاً سه روز روزه بگيرد، یا اگر در معاملهاي سود معيني به دست آورد، ده درصدش را در راه خدا انفاق کند، یا يک کشاورز نذر کند که اگر خداوند محصولی پربار روزی او کند، قسمتی از درآمد خود را به کار خیر اختصاص دهد. اگر خداوند حاجت کسی را که چنین نذرهایی کرده است، برآورد، اما وی عهد خویش را به فراموشی سپارد و به عهد خود وفا نکند، خدا اين خيانت او را ناديده نميگيرد؛ چراکه سنت الهی این است که زمينة رشد و تکامل انسان را فراهم نماید، تا انسان با اختیار خویش استحقاق پاداش بیابد. نيز زمینة سقوط و تنزل او را هم فراهم کند، تا اگر خواست با سوء اختيارش تنزل کرده، مستحق عقوبت شود. انسان موجودي است که خدا به او اختيار داده است که يا راه رشد را انتخاب کند، يا راه سقوط را. بنابراين، او زمينة انتخاب را برای ما فراهم میکند.
خداوند اولين کيفري که به سبب تخلف از اينگونه تعهدات به عهدشکن ميرساند، اين است که ايمان وی را ضعيف کرده، به تعبير قرآن او را به نفاق مبتلا ميگرداند. شايد اين بالاترين عقوبتی باشد که امکان دارد خداوند گناهکار را بدان دچار نماید؛ زیرا ارزندهترين گوهري که انسان میتواند به دست آورد، ايمان است. نعمتِ ايمان است که ميتواند انسان را تا عرش الهي بالا برده، از فرشتگان برتر سازد. اگر سرمایة ايمان از کسی گرفته شد، یقیناً از هر پَستي پستتر ميگردد. قرآن کریم این حقیقت را با صراحت تمام بیان کرده، میفرماید:
وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِين * فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَهُم مُّعْرِضُون * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُون؛(1) و بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعاً صدقه خواهيم داد و از صالحان خواهيم شد، اما هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند! ازاینرو، خداوند تا روزى كه او را ملاقات كنند، نفاق را در دلهايشان قرار داد. اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و دروغ مىگفتند.
نفاقی که خداوند در این آیه از آن سخن گفته است، نفاقي لحظهاي و موقت نيست، بلکه اين نفاق همانگونه که در این آیه بدان اشاره شده است، در دل آنها تا
1. توبه (9)، 75ـ76.
روز قيامت باقي خواهد ماند؛ زیرا با خدا پيمانشکني کردند. اما اگر انسان به عهد خویش با خدای خود وفادار باشد و بدان عمل کند، پاداش عمل نیکویش را خواهد گرفت. بهعبارتدیگر، علاوه بر اينکه حاجت او برآورده میگردد، هنگامی که به عهد خویش وفا نموده، عمل خیری را که وعده داده بود انجام دهد، پاداش آن کار نیکو را نیز دریافت خواهد کرد. خداوند به بندة باوفا و متعهدِ خود بهجاي نفاق، نورانيت عطا کرده، او را مستحق مغفرت، آمرزش و تکامل ايمان میکند.
و) اوامر الهي؛ الطافي الهي
انسان با قريحة عقلاييِ خویش درک میکند که وقتي با کسی پیمان بست، بايد بدان وفادار باشد. همچنین درک میکند که هرچه طرف قراردادش اهمیت بیشتری داشته باشد، باید اهتمام بیشتری به پیمان خویش داشته باشد. بنابراين، هنگامی که طرف قراردادِ انسان خداوند است، باید حداکثر اهتمام را بدان داشته، تا آنجا که برای وی میسور است، به ادای آن وفادار باشد و کوچکترین عهدشکنی را در آن روا ندارد؛ چراکه عظمت وجودیِ خداوند بینهایت است و بالاتر از آن متصور نيست و عهدشکني با او نيز به همان اندازه زشت و قبیح شمرده میشود.
عقل انسان بهخوبی این معارف را درک میکند و خداوند ميتوانست با همين درک عقلی، در روز قيامت، انسان عاقل را مؤاخذه کرده، مورد بازخواست قرار دهد، اما خدای مهربان به اين اندازه اکتفا نکرده، به سبب رحمت بيپايانش، برای این مسئله حکم شرعی صادر فرموده و وفاي به نذر را شرعاً واجب کرده است تا انسانها انگيزة بيشتري براي عمل به يافتههاي عقليِ خود بیابند. از اين طريق، خداوند
مهربان، هم انگيزة ما را براي انجام این معنا بیشتر میکند و هم زمينة استحقاقِ يک رحمتِ فوقالعاده را براي ما ايجاد ميکند و آن رحمتي است که در ساية عمل به امر او حاصل ميگردد. اعمال نیکویی که هم عقلْ حُسن و لزوم انجامش را درک میکند، هم حکمی شرعی بر لزوم آن وارد است، دو حیثیت دارد که انجامدهندة آن از هر دو حیث، مستحق پاداش میگردد و این، رحمتِ فوقالعادة مولا و صاحب عالَم به بندگان خویش است.
حضرت زهرا(عليها السلام) ميفرمايند: وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَة؛ «خداوند وفاي به نذر را واجب کرد تا بندگان خویش را در معرض آمرزش قرار دهد».
اگر خداوند وفاي به نذر را واجب نکرده بود، انسان با عقل خویش ميدانست که بايد اين کار را انجام دهد، اما خداوند برای پیدایش زمينة مغفرتِ بيشتر، آمرزش بيشتر گناهکاران، فزونی کمالات بندگان، تقرب بیشتر بندگان به او و شمول فزونتر محبت خود بر بندگان، وفای به نذر را بهعنوان تکليفی شرعي بر آنان واجب نموده است.
همچنين حضرتش ميفرمايند: وَتَوْفِيةَ الْمَكَاييلِ وَالْمَوَازِينِ تَغْييراً لِلْبَخْس؛ «و کامل پيمودن پیمانهها و ترازوها را برای از بین بردن نقصان و کمفروشی تشریع فرمود».
پیشتر گفتیم اگر انسان در معاملات به تعهدات خویش پايبند نبوده، کمفروشي و تقلب کند، همة عقلا وی را مذمت کرده، کار او را زشت ميشمارند. اما خداوند، علاوه بر این، کمفروشي را شرعاً حرام کرده و در آیات متعددی از قرآن کریم از زشتیِ کمفروشي سخن به میان آورده است. ازآنجاکه در زمان حضرت شعيب(عليه السلام) کمفروشي امری رايج بوده است، در آيات قرآن مشاهده میکنیم که در صدر تعاليم آن حضرت، از
کمفروشي بازداشته و به استفاده از ترازوي صحیح برای وزن کردن اجناس توصيه کرده است. قرآن کریم ميفرمايد:
وَإِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُم فَأَوْفُوا الْكَيلَ وَالْميزانَ وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشياءَهُمْ وَلا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيرٌ لَكُمْ إِن كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ؛(1) و بهسوى مَديَن، برادرشان شعيب را [فرستاديم]. گفت: اى قوم من، خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد. دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است. بنابراين، حقِ پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين، بعد از آنکه اصلاح شده است، فساد نكنيد. اين براى شما بهتر است، اگر باايمان هستيد.
خداوند به حضرت شعيب(عليه السلام) اینچنین توصیه میکند: به مردم بگو کمفروشي نکنيد؛ چراکه کمفروشي جامعة شما را متلاشي ساخته، موجب از بین رفتن اعتماد عمومی میگردد و اقتصاد جامعه را دچار هرجومرج میكند. خداوند تأکید میکند که در معامله، استفاده از ترازوي درست براي شما بهتر است.
عقل ما تا اين اندازه معارف را درک میکند، اما خداوند علاوه بر حکم عقل، کمفروشي را شرعاً حرام کرده، فرموده است: کمفروشي علاوه بر ضررهاي دنيوي، عقوبت اُخروي هم خواهد داشت. این لطف خداوند بدین خاطر است که انگيزة بندگان را براي عمل به ارزشهای اجتماعي تقویت نموده، در ساية اطاعت امر خدا استحقاق ثواب هم بیابند.
1. اعراف (7)، 85.
14. امنيت جسمي، رواني و مالي؛ زمينهساز رشد انسان
وَالنَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّة؛ «و [خداوند] نهی از نوشیدن شراب را برای پاکی از پلیدیها تشريع فرمود و پرهیز از قَذْف را حجابی برای لعنت الهی و پرهیز از سرقت را براي به وجود آمدن عفت».
عبارت «النَّهْي عَنْ شُرْبِ الْخَمْر»، عطف بر عبارات پیش از آن است که بر حکمت تشریع برخی از واجبات دینی اشاره داشتند. در نگاه ابتدايی، گونهای ناهماهنگی در عبارات دیده میشود. احتمال بسیار ضعيفي وجود دارد که در نسخههای این خطبة مبارک، خللي واقع شده باشد. البته همانطور که گفتیم، این احتمال بسیار ضعیف است. احتمالاً نکتهای ادبي در این فراز رعایت شده است که از زيباييهاي کلام بهشمار ميرود و آن اين است که گاه متکلم با ایجاد تفننی در کلام، آن را از سياق عادي خود خارج میسازد تا موجب جلب توجه بیشتر شود. نمونة این نکته را میتوان در قرآن مشاهده کرد: قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيئًا وَبِالْوَالِدَينِ إِحْسَانًا؛(1) «به مردم بگو: بياييد آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده است، برايتان بخوانم: اينکه چيزى را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد».
بر اساس قاعده، بايد ميفرمود: «به خداوند شرک نورزید و از والدين نافرمانی نکنید»، اما با تغييری در سياق آیه ميفرمايد: «به خداوند شرک نورزید و بايد به والدين احسان کنيد». اين تغيير در سياق از لطایفی ادبی برخوردار بوده، موجب جلب توجه مخاطب میگردد. ازاینرو، در بسیاری از آیات قرآن کريم از این نکته استفاده شده
1. انعام (6)، 151.
است. شايد حضرت زهرا(عليها السلام) در اين قسمتِ خطبة خویش، براي توجه دادن به موضوعی جديد، سياق کلام را از ذکر واجبات و دستوراتِ سوقدهنده بهسوي کمال تغيير داده و نهي از محرمات را ذکر فرمودهاند.
حضرت زهرا(عليها السلام)، بعد از ذکرِ برخی از واجبات الهی و حکمت برجستة تشریع آنها، به برخی از مَنهیّاتِ الهی و چراییِ جعل آنها میپردازند. برای توضیح این بخشِ خطبة شریفِ فدکیه، مقدمهای کوتاه را از نظر میگذرانیم.
الف) زندگي اجتماعي؛ بسترساز امتحان
چنانکه پیشتر اشاره شد، بر اساس بينش اسلامي، خداي متعال اراده فرموده است که زندگي انسان در اين عالم نيازمند همکاري انسانها با یکدیگر و تشکيل اجتماع باشد. نیز روشن شد: کمالي که خداي متعال براي انسان مقدر فرموده است ـ که حتي ملائکه در برابر آن بايد خضوع نمایندـ در ساية زندگيِ اجتماعی پديد ميآيد.
یکی از حکمتهايی که برای تشکيل اجتماعِ انسانی میتوان از آن یاد کرد، فراهمسازی بستر امتحان برای انسانهاست. ارتباط انسانها با یکديگر زمينهساز تکاليف برای آنان بوده، تکاليفْ بستر آزمايش را براي آنها مهیا میسازند و سنت امتحان روشن میکند که انسان تا چه اندازه از جوهر پاک برخوردار بوده، ارادة خير و بندگيِ خداوند در او وجود دارد. کمال و سعادتی که خداي متعال براي انسان مقدر فرموده است، فقط در ساية افعال اختياري حاصل ميگردد. ازاینرو، بايد زمينة انتخاب و امتحان براي وی فراهم شود و این مهم در سایة زندگیِ اجتماعی حاصل میگردد. در زندگيِ اجتماعي است که در هر لحظة آن، به خاطر ارتباطات مختلف، صدها زمينة امتحان براي انسان
فراهم ميشود. در این وادی است که وی مخیر میگردد به چه چیز نگاه کند و به چه چیز نگاه نکند. به چه صدایی گوش فرادهد و به چه صدایی گوش نکند. به چه موضوعی بیندیشد و به چه موضوعی فکر نکند. به کجا برود و به کجا قدم نگذارد. اگر زندگيِ اجتماعي شکل نمیگرفت، بسیاری از تکاليف محقّق نمیگشت و اگر تکاليف نبود، زمينة انتخاب فراهم نميگشت و اگر زمينة انتخاب مهیا نمیشد، انسان به آن کمالي که بايد برسد نميرسيد. هدف از آفرينش انسان، اين است که او از میان راههای گوناگون، بهترین را انتخاب کند. اما انتخابْ دو یا چندسويه بوده، هنگامی معنا پيدا ميکند که دو یا چند راه در پيش روي انسان باشد. گرچه خداوند از انسان پيمودن بهترین راه را خواسته است که همان صراط مستقيم است، برای تحقق امتحان بايد راههای دیگری هم وجود داشته باشد، تا انسان از آنها اجتناب نماید. با وجود اين، خداي متعال کاملاً انسان را رها نميکند که در دام شيطان گرفتار شود، بلکه به صورتهای گوناگون انسان را بهسوي بهترینها سوق میدهد و با وجود اینکه هم عوامل شيطاني وجود دارند و هم عوامل رحماني ـ چون تعادل لازم برای تحقق امتحان بايد برقرار باشدـ خداي متعال از باب فضل و رحمت بیپایان خویش و ازاينجهت که هدف اصلي، رسيدن به رحمت است نه عذاب، زمینههایی را فراهم میسازد که انسان راه صحیح را بهتر شناخته، بدان سو بیشتر سوق یابد و از راه غیرصحیح بازداشته شود.
ب) تشريعات الهي؛ تقويتکنندة راه خير
صدیقة طاهره(عليها السلام) پیشتر به برخي از آموزههایی اشاره فرمودند که انسان را بهسوي بهترین راه سوق ميدهد و در اين فراز، اعمالی را یادآور میشوند که انسان را به
بدترین مسیرها میکشاند. خداي متعال چنان تقدير و تدبير فرموده است که تا حد ممکن، بندگانش از سیر بهسوي بهترینها منحرف نگردند و از امور تباهکننده و فاسد پرهيز نمایند. يکي از آن تدابير، دستگاه تشريعِِ اوست. خدای مهربان انبيا را بهسوي انسانها فرستاد و بدینوسيله، حلال و حرام را براي بندگان خویش بيان فرمود، تا انسانها مسیر دستیابی به بهترینها را دریابند و کارهاي ناشایست و آثار زیانبار آنها را بشناسند. لذا، هم انگیزة تحصیل بهترینها در آنها ایجاد شود و هم رغبت به کارهای ناشایست پیدا نکرده، از آنها اجتناب کنند. بانوی دو عالم(عليها السلام)، در این فراز به چند نمونه از اعمال ناشایستی که انسان باید از آنها اجتناب کند، اشاره میفرمایند؛(1) اعمالی که ممکن است انسان را فاسد و تباه کرده، درنتيجه، اجتماع را آلوده سازد و فرصت حرکت جامعة انسانی را بهسوي بالاترین کمالها و سعادتها سلب نماید. همانطور که گفته شد: خداوند، هم عوامل سوق انسان به طرف بهترین را آفریده است، هم عوامل بازدارنده از مسیر شر را. جعل اين عوامل، نهايت لطف الهي است. اگر خداوند صرفاً خوب و بد را به انسانها شناسانده، پس از آن سکوت میکرد، حجت بر همگان تمام و زمينة انتخاب فراهم ميشد. قرآن کريم میفرماید: إِنَّا هَدَيناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُورا؛(2) «بهیقین، ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد، خواه ناسپاس!»
اما خداوند، دوست دارد بندگانِ بيشتري راه خير را انتخاب کرده، به بهترين درجات کمال نايل آيند. ازاينرو، تدبيرات او بهگونهاي است که جنبة خير را تقويت کند؛ زيرا اَصالتْ از آنِ جنبة خير است و از اموري که زمينة شر را فراهم ميکند، پرهيز دارد.
1. چند مثال مذکور، برحَسَب نسخة معروفی است که برای این شرح انتخاب شده است، اما در برخی از نسخهها مثالهای بیشتری آمده است.
2. انسان (76)، 3.
ج) حفظ امنيت فردي و اجتماعي؛ شرط سلامت جامعه
خداي متعال بدن و جسمي سالم با ساختماني پيچيده و دقيق به انسان عنايت فرموده است که هنوز بزرگان و دانشمندان بعد از گذشت قرنها مطالعه و تحقيق نتوانستهاند اسرار عجيب آن را بهطور کامل بشناسند و هر روز نکتهاي تازه از آن دستگير انديشمندان و محققان ميگردد. شناخت گوشهاي از اسرار بدن، نيازمند سالها تحصيل در علومي چون زيستشناسي، فيزيولوژي و آناتومي است. صاحبنظران علمي نيز اعتراف دارند که اسرار ناشناختة فراواني در بدن انسان وجود دارد که علم با همة پيشرفت خود هنوز بدانها دست نيافته است. دستگاه حيرتانگيز بدن داراي اعضاي گوناگوني است که اگر عضوي از آن صدمه ببيند، حرکت مجموعه را گاه کُند و گاه متوقف ميکند. خداي عليمِ قدير اعضاي بدن را بهگونهاي خلق و هماهنگ نموده است که گاه يک عضو کوچک کارهاي متعددي را عهدهدار است که اگر صدمه ببيند، يا جايگزين براي آن وجود ندارد، يا با صرف هزينة فراوان و بهکارگيري دستگاههاي متعدد، بخشي از کارکرد آن را ميتوان جبران کرد. بنابراين، بدن انسان براي حرکت تکامليِ خود نيازمند بهداشت و سلامتيِ اعضاي خويش بوده، آلودگيها به اين حرکت آسيب ميزنند.
همچنين، خداوند روح را با خلقتی عجیبتر و پیچیدهتر به بدن متعلق کرده و رابطهاي قوي بين این دو برقرار ساخته است، بهگونهايکه اين دو در هم اثر ميگذارند. برخي از آلودگيهاي بدنْ روح را هم فاسد کرده، از کار مياندازد.
برخی از آلودگیها ممکن است صرفاً به شخص انسان مربوط شده، شخص او را فاسد کنند، اما دامنة برخی از آلودگیها به محیط جامعه هم کشیده میشود و به افراد
زیادی زیان میرساند. بنابراین، برای تأمین سعادت انسان، علاوه بر سلامت جسم و روحِ فرد، باید محيط جامعة انسانی نیز از سلامت کافی برخوردار باشد. همچنین، تحقق سلامت جامعه فقط به سلامت جسمی افراد وابسته نیست، بلکه تأمین سلامت جامعه به امنیت روانیِ محیطِ جامعه نیز نياز دارد. باید اجتماعِ انسانی ازلحاظ رواني نیز محيطي امن بوده، عِرض و آبروي افراد جامعه محفوظ بماند، تا افراد بتوانند زندگيِ سالمی را سپری نمایند. اگر افراد جامعه هر روز در معرض تهمتی قرار گرفته، حرمت و آبروی آنان لکهدار گردد، قطعاً نميتوانند از رشد کافي برخوردار شوند. توان انسان، در محيط ناامن، صَرف معارضات شده، دائماً باید در تلاش برای حفظ جان، مال و آبروي خویش باشد.
بنا بر آنچه گذشت، میتوان گفت از عوامل فساد جامعه، عواملی هستند که امنیت جامعه را تهدید نموده، مال، جان و حرمت افراد را به خطر میاندازند. قرآن کریم اموال انسان را مایة قوام زندگیِ مادی او دانسته، میفرماید: وَلا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَارْزُقُوهُمْ فيها وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا؛(1) «و اموال خود را، كه خداوند وسيلة قوام زندگىِ شما قرار داده است، به دست سفيهان نسپاريد و از آن، به آنها روزى دهيد و لباس بر آنان بپوشانيد و با آنها سخن شايسته بگوييد».
بنابراین، برای تداوم زندگیِ مادیِ انسان، نباید اموال او در معرض تاراج و یغما قرار بگیرد. اگر انسان سالها زحمت کشیده، برای رفاه و آسایشِ زندگیِ خود و خانوادهاش اموالی فراهم آورد، اما بر اثر ناامنی بهیکباره همة آنها به یغما رود، یقیناً در چنین فضایی نمیتواند در مسیری حرکت کند که او را به هدفش میرساند.
1. نساء (4)، 5.
خلاصه اینکه سلامت اجتماعِ انسانی به سلامت جسمی افراد و امنیت روانیِ محیطِ جامعه وابسته است. حضرت زهرا(عليها السلام) در سه جملة اخيرِ خطبة مبارکِ خویش به عوامل بازدارندهای میپردازند که خدای متعال برای سلامت روحی و جسمیِ جامعة انسانی وضع نموده است.
د) مُسکرات؛ عامل پليدي جسم و جان
نخست، حضرت به حرمت شراب اشاره فرموده، حکمت تشریع این نهی را دوری از پلیدیها معرفی مینمایند. خدای مهربان براي حفظ سلامت جسم و جانِ انسان، وی را به احکامی راهنمایی نموده است که از آن جمله، حرمت استفاده از مُسکرات است. انگور ازجمله نعمتهاي حلال خداوند است که فواید فراوانی دارد. در قرآن کریم، از چند ميوه، مکرر نام برده شده که خرما و انگور از آن جمله است. در قرآن کریم آمده است: وَمِنْ ثَمَراتِ النَّخيلِ وَالأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ في ذلِكَ لآيَة لِقَوْمٍ يَعْقِلُون؛(1) «و از ميوههاى درختان نخل و انگور، مُسكرات و روزىِ نیکو مىگيريد. در اين، نشانة روشنى است براى جمعيتى كه انديشه مىكنند».
خداي مهربان در این آیه، از دو نعمت خویش یعنی خرما و انگور سخن به میان آورده، آنان را حامل نشانهای برای اهل تعقل میداند. اما انسان گرچه رزقهایی مفید و نیکو از آنان به دست میآورد، بر اثر پیروی از شیطان، از این نعمتهای خوب و بسيار مفيد، مُسکرات هم تولید میکند که مصرف آنها، هم به بدن آسيب ميرساند، هم عقل را ضايع ميکند و هم سبب ناامني در جامعه ميشود.
1. نحل (16)، 67.
روح و بدنِ سالم، ابزاری است که خدای متعال براي حرکت انسان قرار داده و به دنبال آن دستور داده است که با سوءاستفاده از نعمتهاي الهي، روح و بدن خویش را فاسد ننمایيد. عقل انسان خود توانایی درک خباثت مسکرات و آثار سوء آنها را دارد، اما خدای رئوف با تأکيد فراوان، بر ترک استفاده از آنها دستور داده و بهعنوان عاملی بازدارنده، قانون حرمتِ استعمالِ مسکرات را وضع نموده است. صدیقة طاهره(عليها السلام)، حکمت تشریع این قانون را دور کردن انسانها از پلیدی و آلودگی دانسته، میفرمایند: وَالنَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْس؛ «و [خداوند] نهی از نوشیدن شراب را برای دوری از پلیدی تشریع فرمود».
هـ) حرمت قَذْف؛ ضامن امنيت رواني جامعه
در ادامه، حضرت به برخی از عواملی که امنیت مالی و روانی جامعه را به خطر میاندازد، پرداخته، میفرمایند: وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَة؛ «و [خداوند] پرهیز از قَذْف را حجابی برای لعنت خویش قرار داد».
گاه در محیطِ اجتماع، آبرو و ناموس افراد در معرض ناامني قرار ميگيرد و گاه اموال آنها. قذف به معناي نسبت دادن اعمال نامشروع به ديگران است. معناي لغوي قذف مترادف «رَمْي» است. قرآن کريم ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيم؛(1) «بهیقین، كسانى كه زنان پاكدامنِ مؤمن و بىخبر از هرگونه آلودگى را متهم مىسازند، در دنيا و آخرت از رحمت الهى به دور هستند و عذاب بزرگى براى آنهاست».
1. نور (24)، 23.
قذف، از شگردهاي مهم شيطان بوده، شیاطین انس و جن از گذشتههای بسیار دور این شگرد را به کار میبردهاند. کساني حتي نسبت به همسران پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) چنين شيطنتهايي انجام دادهاند.(1) خداي متعال این عمل زشت را حرام فرموده و براي آن حد قرار داده است، تا ناموس و عِرض افراد جامعه محفوظ باشد. درنتيجه، از لعنت الهي در امان مانند.
در روايتی نیز آمده است که امام صادق(عليه السلام) دوستي داشتند که بسیار خدمت حضرت ميرسيد و اظهار ارادت و ولايتمداري مينمود. روزي اين شخص با تعبير زشتي غلام خود را خطاب قرار داده، به مادرش توهين میکند. حضرت چهرة خویش را در هم کشیده، میفرمایند: «اين چه سخنی بود که بر زبان راندی؟!» دوست حضرت میگوید: مادر اين غلام کافر بود. حضرت میفرمایند: «کفار هم براي خود نوعی ازدواج دارند و تو حق نداری به مادر آنها نسبت ناپاکي بدهی». پس از این ماجرا حضرت ارتباط خود را با او قطع فرموده، ديگر با او معاشرت نمينمایند.(2)
در اسلام، فراوان به اين ظرايف اهتمام ميشود و اسرار بسيار مهمي دارد و براي فراهم کردن جامعهاي سالم و مهیا نمودن زمينة رشد انسانها بسيار مؤثر است. متأسفانه، بر اثر اختلاط فرهنگها و عوامل رسانهاي نامناسبِ بيگانه، این آلودگیها به فضاي جامعة ما نيز نفوذ کرده است. نفوذ اين آلودگیها باعث ميشود که فضاي ذهن و روح انسان عوض شده، درنتيجه، جامعه به جامعة اسلامي شبيه نباشد.
1. ر.ک: سيدعلي ميرشريفي، درسنامة آشنايي با تاريخ اسلام (پيامآور رحمت)، ج2، درس دهم، ماجراي اِفک.
2. محمدبنيعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص324.
و) ناامني مالي؛ عامل ناامني رواني
حضرت در خصوص امنیت مالی نيز ميفرمايند: وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّة؛ «و [خداوند] پرهیز از سرقت را سببی برای عفت قرار داد».
اگر در جامعه، تعاملات مالي بهصورت سالم اجرا گردد، بدینمعنا که هر کسی از راه صحيح مال کسب نموده، از راه صحيح آن را حفظ کرده، در راه صحيح صرف نماید، زمينة رشد افراد در محيط جامعه فراهم ميگردد؛ اما اگر اين مسائل رعايت نشود و عفت ماليِ جامعه و تعادل لازم در رفتارهاي صحيحِ مالي و اقتصادي برقرار نگردد، یقیناً زمينة رشد و تکامل افراد جامعه فراهم نخواهد شد. الحمدلله، در جامعة ما چنين مسائلي کمتر رخ میدهد، اما هنگامی که انسان همين مقدار را مشاهده مینماید، متوجه آثار سوء آن و ناامنيهاي ناشي از آن ميشود. هنگامی که محیط جامعه ازلحاظ مالي ناامن گردد، افرادِ جامعه دائماً نگران اموال خود بوده، به حفظ آن ميانديشند؛ درحاليکه اموال، ابزاري بيش نبوده، باید به قدر ضرورت از آن استفاده کرد. اگر بنا باشد انسان مالي را بهزحمت تحصیل نماید و به دنبال آن دائماً در اندیشة حفظ و نگهداری آن باشد، فرصتي براي عبادت و انجام وظايف معنوی و اجتماعيِ خویش نمييابد. همچنین وجود ناامنیِ مالی در جامعه، محرومیت بخشی از جامعه را به دنبال خواهد داشت.
در پایان میتوان گفت که حضرت زهرا(عليها السلام)، در این فراز، به سه مورد از تشریعات الهی اشاره فرمودند که خداوند آنها را عوامل بازدارنده از سقوط قرار داده است. این تشریعات خداوند (حرمت ناامنيِ فردي، ناامنيِ آبروي اجتماعي، ناامنيِ مالي) بهگونهاي است که شاید عقل انسان بهتنهایی نتواند خطر آنها را تا اين حد درک کند. عقل انسان
خطر برخي از مسائل را درک میکند، مانند خطر فسادهاي جنسي و تجاوز به عُنف. نيز درک میکند که بايد عقوبت سختي براي آنها در نظر گرفت، اما شايد خطر نسبت ناروا دادن به انسانی پاکدامن را بهطور کامل درک نکند. متأسفانه، در برخي از جوامع که ازلحاظ اخلاقي رشد نکردهاند، به زبان راندن چنین سخنانِ ناروایی بسیار شايع و پيشپاافتاده است؛ اما در اسلام، نسبت به اين موضوع بسیار سختگيري شده است.
15. شرک؛ دشمنترين دشمنان
وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّة؛ «و [خداوند] شرک را تحريم کرد تا ربوبيت او خالص دانسته شود».
الف) توحيد؛ عصاره اسلام
صدیقة طاهره(عليها السلام)، در بخشی از خطبة مبارک خویش، به بیان حکمت تشریع برخی از آموزههای دینی پرداختند که این بخش را با بیان حکمتِ جعلِ ایمان آغاز نمودند و حکمت آن را پاک شدن از شرک دانسته، فرمودند: فَجَعَلَ اللَّهُ الإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك؛ «پس خداوند ایمان را برای پاک شدن شما از شرک قرار داد».
اکنون به آخرین آموزهای رسیدیم که حضرت در این بخش بدان اشاره كرده، ميفرمايند: وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّة؛ «خداوند شرک را تحريم کرد تا ربوبيت او خالص دانسته شود».
همانطور که در ابتدای این بخش اشاره کردیم، از ترتيب و تنظيم اين عبارات ميتوان استفاده کرد که مبدأ و منتهای دين، توحيد است. انبیای الهی کار خویش را با
مبارزة با شرک آغاز کردند و هدف ایشان ريشهکن ساختنِ شرک از تمام هستی بود؛ چراکه آنچه انسان را به سعادت ميرساند، توحيد است و آنچه موجب سقوط انسان ميگردد، شرک است.
توحيد، معاني عميق و غني و لطيفي دارد که اگر آن معانی بهدرستی درک شود، روشن خواهد شد که حقیقت و اساس دین، چيزي جز توحيد نيست. مرحوم علامه طباطبايي در تفسیر گرانسنگ المیزان ميفرمایند:
اسلام از معارف الهى ـ فلسفى و اخلاق فاضله و قوانين دينى و فرعى، از عبادتها و معاملات و سياسات اجتماعى و هر چيز ديگرى كه انسانها در مرحلة عمل بدان نيازمندند، نهتنها متعرض كليات و مهمات مسائل آن شده، بلكه جزئىترين مسائل را نيز بيان نموده است و عجيب اين است كه تمام معارف آن بر اساس فطرت و اصل توحيد بنا شده، بهطورىكه تفاصيل و جزئياتِ احكامِ اسلام، بعد از تحليل، به توحيد بازميگردد و اصل توحيد بعد از تجزيه، به همان تفاصيل، بازگشت مىنمايد.(1)
سخن ايشان را بهطور خلاصه ميتوان اينگونه بيان کرد که توحيد لوح فشردة اسلام است.
ب) توحيد؛ يگانه راه رسيدن به دوست
يکي از نصوص قرآن که هرگز قابل تأويل نيست، آية شريفي است که بهصراحت
1. سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص62.
هدف از آفرينش انس و جن را عبادت دانسته، ميفرمايد: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون؛(1) «و جن و انس را خلق نکردم، مگر براي اينکه مرا عبادت کنند».
اين آية مبين، حصري قاطع و مفهومي روشن بوده، با صراحتِ تمام اعلام ميدارد که جن و انس تنها براي پرستش خداوند خلق شدهاند، اما اين آية شريف به معناي نيازمنديِ خداوند متعال به عبادت بندگانش نيست. او بينياز و مستقلِ مطلق بوده، نهتنها به عبادت بندگان، بلکه به هيچچيز نياز و وابستگي ندارد. براي درک معناي اين آية مبارک، بايد توجه داشته باشيم که فعل اصیل خداي متعال، یعنی فعلی که از خداوند برميخيزد، افاضه و رحمت و بخشش است. شايد به همين مناسبت، صفت خاص خداوند، رحمان است که به رحمت عام حضرت حق اشاره داشته، هرگونه بخششي را دربرميگيرد، اما مخلوقات خداوند هريک استعداد کمالِ خاصي را دارند. بهعنوان مثال، درخت گردو به اندازة خاصي ميتواند رشد کند و بوتة فلفل به اندازهاي ديگر. بنابراين، نميتوان انتظار داشت که بوتة فلفل به اندازة درخت گردو رشد کند. همچنين حيوانات هريک محدوديتي داشته، فقط ويژگيهاي خود را ميتوانند بپذيرند. انسان نيز استعداد خاص خویش را داشته، به نحوي خاص رشد و تکامل مييابد. اما غالباً رشد و کمالاتي که انسانها برای خود ميشناسند، جنبة مادي داشته، براي سنجش رشد خويش از عناصري چون قد، وزن، فعاليتهاي بدني، توانايي خوردن غذا، مقدار مصرفي غذا و مقدار وزنهاي که ميتوانند مهار کنند، استفاده ميکنند. ولی بايد دانست که حقيقت انسان و انسانيتِ او همان روحِ اوست و توان روح انسان براي ما قابل اندازهگيري نيست و فقط ميتوان بهصورت مجمل گفت ظرفيت روح انسان شبيه بينهايت بوده، به بينهايت ميل دارد. رياضيدانان
1. ذاريات (51)، 56.
برای متغیری که نتوان حدي براي آن معين کرد، اين اصطلاح را به کار برده، ميگويند: به بينهايت ميل دارد. اين، اصطلاحِ مناسبی براي بيان معناي مورد نظر ما بوده، ميتوانيم آن را از رياضيات عاريه بگيريم. مقصود از ميل به بينهايتِ ظرفيتِ روحِ انسان، اين است که نميتوان حد خاصي براي آن تعيين کرد. ميتوان گفت علم انسان به حدي ميرسد که همهچيز را ميداند و قدرتي خواهد يافت که توان انجام هر کار ممکني را خواهد داشت، اما اين توصيفات درحقيقت، آثار آن کمالي است که انسان ميتواند به آن برسد. اگر بخواهيم با تعبيري خاص به آن کمال اشاره کنيم، ميتوانيم از تعبير دينيِ «قرب خدا» استفاده کنيم. انسان بهقدري ميتواند رشد و ترقي نمايد که به خداوند نزديک گردد. توضيحِ حقيقتِ نزديک شدن به خدا، فرصت ديگري را ميطلبد، اما بهطور اجمال ميتوان گفت مقامي است که بالاتر از آن امکان ندارد. قرآن اين حقيقت را با تعبيري خاص بيان نموده، ميفرمايد: إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَنَهَر * في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر؛(1) «يقيناً پرهيزكاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جايگاه صدق، نزد خداوندِ مالكِ مقتدر!»
نيل به اين مقام، فقط از يک راه ميسر است، و آن ارتباط اختياري با خداوند است؛ ارتباطي که قوام آن بر اين حقيقت استوار است که انسان خداي متعال را حقيقتاً خدا بداند و خويش را حقيقتاً بندة خدا. نام اين ارتباط، «عبادت» یا «بندگي» است. بنابراين، اگر اين سؤال طرح شود که چرا خدا انسان را آفريد؟ بايد بگوييم: آفرينش انسان براي قرب به خداوند تعالی است که جز از راه بندگي حاصل نمیشود. معناي اين پاسخ اين است که انسان تا بندگي و عبادت ننمايد، به مقام قرب نميرسد. بندگي کردن به
1. قمر (54)، 54ـ55.
معناي تقویت رابطه با خداوند و انجام اعمالی است که موجب قرب به خداوند و اُنس و دوستیِ بیشتر با او میشود. البته این مفاهیم کمابیش قابل درک هستند، اما به دنبال این مراتب، مقامهایی خواهد آمد که در قالب مفاهیم نمیگنجند و فقط میتوان گفت آنها نزدیک به خداوند هستند.
ج) شرک؛ مانع رسيدن به دوست
انسان از چنان ظرفیت و استعدادی برخوردار است که میتواند به مقام قرب خداوند برسد، اما این ظرفیت و استعداد، موانعی بر سر راه شکوفایی دارد که باید با آنها مبارزه کرد. مانع انسان در راه رسیدن به اين مقام، عاملي است که موجب زوال روحِ بندگي شود؛ زیرا تنها عاملي که ميتواند موجب رشد انسان شده، انسان را به قرب الهي برساند، «روح بندگي» است. گرایش بهسوي عامل زوال این روحیه، در فرهنگ اسلامي، «شرک» ناميده ميشود. اطلاق شرک به اين عمل، به جهت اين نکتة لطيف است که فطرت انسان نميتواند خدا را فراموش کند. بنابراین، هنگامی که انسان به دنبال غیر خدا ميرود، درحقيقت براي خدا شريکی قرار داده است. بههرحال، دشمنترين دشمنان براي انسان، شرک است. ازاينرو، تمام تلاش شيطان اين است که انسان را از بندگي و يگانهپرستي دور، و به شرک نزديک سازد.
د) مراتب توحيد و شرک
پرستش خداوند و شرک، دو مقولة تشکیکی بوده، مراتبي دارند که از اندکی بالاتر از صفر شروع شده، تا ميلِ به بينهايت ادامه مييابند. گاه در روايات، مراتبی محدود براي
ايمان مشخص شده، گفته میشود: «ايمان هفت سهم دارد»،(1) یا «ايمان ده درجه دارد».(2) امثال اين بيانات، براي نزدیک کردن حقیقتِ این امر به ذهن ماست؛ وگرنه هریک از این سهمها و درجاتْ خود امتدادي داشته، تا بینهایت قابل تقسيم هستند؛ زيراکه هر امتدادي تا بينهايت قابل تقسيم است. ايمان و شرک مراتب فراوانی دارند. همينکه انسان به وجود خدای خویش اعتراف نماید، ايمان پا به هستی گذاشته، تا مرتبة والایی همچون مرتبة ايمان امیرالمؤمنین علي(عليه السلام) ادامه مييابد، اما فاصلة بين اين دو تقريباً فاصلة بين صفر تا بينهايت است. شرک هم از چنین مراتبی برخوردار بوده، از اندکي شرک به خدا شروع شده، تا پستترين پَستها ادامه مييابد که برخی از آیات قرآن هم به این حقیقت اشاره دارند؛ مانند آنجا که میفرماید: لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويم * ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلين * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيرُ مَمْنُون؛(3) «بهیقین، ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم. سپس او را به پايينترين مرحله بازگردانديم، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند. پس براى آنها پاداشى تمامنشدنى است!»
پس بهصورت کلی میتوان گفت دو راه اساسی پیش روی انسان وجود دارد: یکی رو به بالا و بهسوي خدای متعال است که سيری صعودي و داراي مسيري طولاني با مراتب بسيار فراوان است؛ يکي رو به پايين که سيری نزولي است و از ابتدايیترین مرتبة انسانیت آغاز گشته، تا پستترين مراتب ادامه مييابد. قرآن به این مراتب اشاره داشته، میفرماید: إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدين
1. محمدبنيعقوب الکليني، الکافي، ج2، ص42.
2. همان، ص44.
3. تین (95)، 4ـ6.
فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّة؛(1) «بهیقین، كافرانِ اهل كتاب و مشركان در آتش دوزخاند و جاودانه در آن مىمانند. آنها بدترين مخلوقات هستند».
انسان در بين اين دو بينهايت واقع شده است. آنچه خداوند از ما خواسته است و میتوان بهعنوان هدف آفرينش از آن یاد کرد، رسیدن به بالاترین مقام ممکنی است که خداوند ظرفیت آن را در وجود انسان قرار داده است؛ یعنی مقام خلافت الهي و همنشيني پيامبر و ائمة اطهار(عليهم السلام). آنچه بیش از همه با این مقام در تضاد و دشمنی است، شرک است. قرآن کریم با آوردن کلامی از لقمان حکیم و تأیید آن ميفرمايد: وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لِإِبْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم؛(2) «و [به خاطر بياور] هنگامى را كه لقمان به فرزندش، درحالىكه او را موعظه مىكرد، گفت: پسرم، چيزى را همتاى خدا قرار مده. یقیناً شرك، ظلم بزرگى است».
ظلم به معناي ضایع کردن و از بین بردن حقی از حقوق است.(3) اما آيا حقي بالاتر از حق خدای متعال بر بندگانش وجود دارد؟ حق خداوند بر بندگانش اين است که بهسوي او حرکت نمایند، تا او آنها را به کمالِ بينهايت برساند. به تعبير عاميانه، خداوند حق دارد که بندگانش او را پرستش نمایند. از بین بردن این حق، یعنی خدا را نپرستيدن بزرگترين ظلم و پايماليِ حق است.
هـ) بالاترين مرتبة توحيد؛ توحيد در نيت
همانگونه که گفته شد، ايمان و شرک مراتب فراوانی دارند، اما مراتب ضعيفِ ايمان با
1. بینه (98)، 6.
2. لقمان (31)، 13.
3. خلیلبناحمد میگوید: الظلم: أخذك حقّ غيرك (ر.ک: خليلبناحمد، العین، مادة «ظلم»).
مراتبي از شرک توأماند و هريک که قويتر باشد، طرف مقابلِ آن، ضعيفتر خواهد بود. بنابراین در کنار ایمانِ ضعیف قطعاً مرتبهای از شرک وجود دارد. ازاینرو، قرآن کریم ميفرمايد: وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُون؛(1) «و بيشتر آنها كه مدعىِ ايمان به خدا هستند، مشركاند!»
این آیة شریف، بیانگر این حقیقت است که ايمان اکثر مردم، توأم با شرک است؛ زیرا ايمان آنها ضعيف بوده، در کنار ایمانِ ضعیفْ شرک وجود دارد. هرچه ايمان قويتر گردد، شرک ضعيفتر و ريا در عبادت کمتر ميشود.
برای بیان مراتبِ شرک از مثالي میتوان بهره برد: برخي هیچ قصدی از نماز ندارند، جز اینکه ديگران آنها را بر سر نماز ببينند! اینان انسانهایی بسیار ریاکار هستند، اما همة انسانها به اين شدت رياکار نيستند. برخي نماز را با اخلاص ميخوانند، اما اگر ديگران خبردار شوند، خوشحال ميشوند. اين حالت هم مرتبهاي از شرک است. عبادت خالص آن است که دیدن یا ندیدن دیگران به حال انسان تفاوتی نداشته باشد. اگر عکسالعمل مردم در رفتار انسان اثرگذار باشد، معلوم ميشود که مرتبهاي از شرک در وجود او رخنه کرده است.
مرتبة دیگر شرک، به نيت انسان بازمیگردد. اگر در قصد انسان چیزی جز اطاعت و امتثال امر خداوند وجود داشته باشد، نیت و قصد وی را نمیتوان نیت و قصد خالص دانست، بلکه مرتبهای از شرک در آن وجود دارد. اگر خدای متعال بگويد: «واجب است نماز بخواني و حتي اگر نماز بخواني تو را به بهشت نميبرم»، يا بگويد: «اگر نماز هم بخواني، تو را به جهنم ميبرم»، آيا ما باز نماز ميخوانيم؟ اگر پاسخ منفي است، معلوم
1. يوسف (12)، 106.
ميشود که ما فقط براي اطاعت خدای متعال نماز نميخوانيم، بلکه ترس از عذاب و يا شوق رسيدن به ثواب هم در نيت ما وجود دارد که اين هم خود مرتبهاي از شرک است. در حديث معراج آمده است که روح مؤمن پس از بار يافتن به عرش الهي عرض ميکند: وعزّتک و جلالک لو کان رضاک في اَن اُقَطَّعَ اِرْباً اِرْباً واُقْتَلَ سَبْعينَ قَتْلَةً بأشدّ ما يُقتَل به الناس لَکانَ رضاکَ احبّ اِليّ؛ «به عزّت و جلالت سوگند اگر رضاي تو در اين بود که پاره پاره شوم و هفتاد مرتبه به سختترين وجهي کشته شوم رضاي تو را ترجيح ميدادم.»(1)
راه رسيدن به عاليترين درجهاي که خداوند استعداد و ظرفیت آن را به انسان عنایت فرموده است، عبادت خالص است. قرآن کریم میفرماید: قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّين؛(2) «بگو: من مأمورم كه خدا را پرستش كنم، درحالىكه دينم را براى او خالص كرده باشم».
دین خالص بدینمعناست که هيچ قصدی جز بندگيِ خدا در نیت و عمل آن نباشد. انسان براي وصول به آن مقام، بايد بهتدریج از همين شرکهاي روشن و جلي اجتناب نماید، تا کمکم آمادگيِ پرهیز از مراتب خفی را پيدا کند. دین خالص دین علي(عليه السلام) است که میفرمود: مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ؛(3) «من تو را به سبب ترس از آتشت و طمع به بهشتت عبادت نکردم؛ لکن تو را اهل عبادت یافتم؛ پس عبادتت کردم».
خداوند برای راهیابی بندگانش به وادیِ دینِ خالص، از ابتدا به آنان هشدار
1. حسنبنابيالحسن ديلمي، إرشاد القلوب إلي الصواب، ج1، ص203.
2. زمر (39)، 11.
3. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج67، ص186.
میدهد که مبادا به وادي شرک قدم گذارید. گرچه انسانها کمابیش در پیچوخم زندگی به این عارضه مبتلا ميشوند، اين هشدار موجبِ دقتِ بیشترِ سالکانِ کوی حق شده، تا بهتدريج کاملاً از وادی شرک دور شوند. البته نباید فراموش کرد که سیر بهسوي دین خالص و گذر از وادی شرک، بدون توسل به دامن پیشوایان معصوم(عليهم السلام) بهخصوص مولای موحدانِ عالَم، امیرالمؤمنین علی(عليه السلام) و یاری و عنایت ایشان امکانپذیر نیست، اما درعینحال باید بدانیم که هدف اصلی، قرب به خدای متعال و توجه به اوست.
و) تبیین چرایی بندگی انسان
اکنون اگر سؤال شود چرا انسان بايد خدا را بندگی کند؟ پاسخ خواهیم داد: چون واقعاً بنده است و بنده راهی جز بندگي ندارد. حقیقتِ نور، روشنیبخشی است و جز این نمیتواند باشد. نورافشاني، ذاتيِ نور بوده، تا هنگامی که نور، نور است، نورافشانی میکند. بندگی نيز ذاتیِ انسان است و جز این نمیتواند باشد. هرگاه انسان توانست خود را از بنده بودن رها سازد، دیگر به بندگی کردن نیاز ندارد، اما تا هنگامی که بندة خداست، بايد بندگي نماید. جالب اين است که تمام عزت او در اين بندگي نهفته و بالاترين لذت هم در بندگي خداوند عاید او میگردد. مرحوم آيتاللهالعظمي بهجت ميفرمود: «اگر سلاطين ميدانستند که چه لذتي در نماز هست، حاضر بودند دست از سلطنت خویش برداشته، به دنبال نماز بروند». اما بر کسانی که این حقیقت را درک نکردهاند، اظهار عبودیت و اقامة نماز بسیار گران و سنگین مینماید؛ تا آنجا که قرآن میفرماید: وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّها
لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعين؛(1) «و از صبر و نماز يارى جوييد و اين كار (نماز)، جز براى خاشعان، گران است».
اما آنان که خود را خالص کرده، راهی به آن وادی یافتند، به لذتي بیپایان و وصفناپذیر دست يافتند. نقل شده که مرحوم ميرزاحسن شيرازي در وصيت خویش درخواست کرده بودند که تمام نمازهاي ایشان را دوباره بخوانند. هنگامی که يکي از نزديکان ایشان از علت این وصيت جویا میشوند، ميگويد: ميترسم لذتي که نماز برای من داشت، با قصد قربتی که در نماز شرط است، منافات داشته باشد! خدای متعال چنين بندگاني هم دارد. او دین را قرار داد تا بندگانش طریق عبادت را آموخته، از راه عبادت به قرب او نایل آیند. بنابراین، راه قربش توحيد و يگانهپرستي، و دشمنِ آن شرک است. ازاينرو، حضرت زهرا(عليها السلام) ميفرمايند: حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّة؛ «خداوند شرک را تحريم کرد تا ربوبيت او خالص دانسته شود».
ز) شرک تشريعي
شرک در ربوبيت خداوند انواعي دارد که يکي از آنها شرک تشريعي است. قرآن دربارة يهود و نصارا ميفرمايد:
اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسيحَ ابْنَ مَرْيمَ وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُون؛(2) آنها دانشمندان و راهبان خويش را معبوداني در برابر خدا
1. بقره (2)، 45.
2. توبه (9)، 31.
قرار دادند و [همچنين] مسيح فرزند مريم را؛ درحالىكه دستور نداشتند جز خداوند يكتايى را كه معبودى جز او نيست، بپرستند. او پاك و منزه است از آنچه همتايش قرار مىدهند.
یهود و نصارا گرفتار مرتبهاي از شرک بودند. آنها عالمان و راهبان خویش را ربّ خود قرار داده، از بدعتها و احکام دروغینی که وضع میکردند، پیروی میکردند. در روایات آمده است که دربارة این آیة شریف از امام صادق(عليه السلام) سؤال شد. حضرت در پاسخ فرمودند: وَاللَّهِ مَا صَلَّوْا وَلا صَامُوا لَهُمْ وَلَكِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَحَرَّمُوا عَلَيهِمْ حَلالاً فَاتَّبَعُوهُم؛(1) «به خدا قسم یهود و نصارا برای علمای خویش نماز و روزه بهجا نیاوردند، اما علمای آنها حرامی را برای آنها حلال و حلالی را بر آنها حرام میکردند. پس آنها هم پیروی کردند».
با توجه به این روایت معلوم میشود که مشرک خواندنِ یهود و نصارا به سبب شرک آنها در ربوبيت تشريعي بوده است. کسي که در عرض قانون خداوند قانوني وضع كند، مشرک است و گویا بت جدیدي تراشیده و مردم را به پرستش آن دعوت کرده است. چنین کسی خود را شایستة این معنا دانسته است که در عرض خدا قانون وضع كند. درحقیقت، چنین کسی با تکبرِ تمام برای خود مقام ربوبی قايل شده است و دیگران نيز ـ که به سخن وی اعتنا کنند، درحقیقت، در عرض ربالعالمین ـ برای خود ربی دیگر برگزیدهاند. اعتقاد به ربوبیتِ تشریعیِ خداوند آنگاه خالص میگردد که انسان فقط خدای متعال و کسی را که از طرف او اذن داشته باشد، شایستة قانونگذاری و تشریع بداند. در روايات آمده است که خداوند تشریعِ برخي از احکام را به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج2، ص98.
تفويض كرد و ايشان آن قوانين را وضع فرمود. اینگونه تشریعات را نمیتوان شرکِ در تشریع دانست؛ چراکه اینگونه تشریعات با تفويض و اذن الهي صورت ميگيرد. نکتة دیگری که در اینجا روشن میشود، این است که اعتقاد داشتن به لزوم اذنِ وليّ فقيه براي وضع قوانین موقت، در شرایط خاص، شرک نيست؛ زیرا وليّ فقيه از طرف امام معصوم مأذون است و امام معصوم از طرف خدا. پس این عمل وليّ فقيه به اذن خداست. بنابراين، اگر همة مردم براي رياستجمهوري به کسی رأي دهند، تا هنگامی که وليِّ فقيه او را نصب نکند، مشروعيت ندارد.(1) لذا امام خمینی(رحمه الله) فرمود:
اگر چنانچه فقيه در کار نباشد، ولايت فقيه در کار نباشد، طاغوت است. يا خدا، يا طاغوت، يا خداست يا طاغوت. اگر با امر خدا نباشد، رئيسجمهور با نصب فقيه نباشد، غيرمشروع است. وقتي غيرمشروع شد، طاغوت است. اطاعتِ او اطاعتِ طاغوت است؛ وارد شدن در حوزة او وارد شدن در حوزة طاغوت است. طاغوت وقتي از بين ميرود که به امر خداي تبارکوتعالي يک کسي نصب بشود.(2)
حاکميت و ربوبيت از آنِ خداست و اگر او به کسي اجازة تشریع قانون یا تأسیس حکومت دهد، این کار مشروعيت مییابد؛ وگرنه چنین حقی نداشته، مشمول این آیه خواهد شد که میفرماید: قُلْ أَرَأَيتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَحَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُون؛(3) «بگو: آيا روزيهايى را كه خداوند بر
1. براي آگاهي بيشتر، ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، مردمسالاري ديني و نظرية ولايت فقيه.
2. سيدروحالله موسوي خميني، صحيفة امام، ج10، ص221.
3. یونس (10)، 59.
شما نازل كرده است، ديدهايد كه بعضى از آن را حلال و بعضى را حرام کردهايد؟! بگو: آيا خداوند به شما اجازه داده است، يا بر خدا افترا مىبنديد؟»
پس توحيد در عبادت تنها راه رسيدن به والاترین مرتبة کمال و سعادت است؛ مرتبهاي که خداوند متعال انسان را برای آن آفریده است. برای این منظور، باید تا آنجا که ممکن است، از شرک حذر كرد. ازاینرو، حضرت زهرا(عليها السلام) ميفرمايند: وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّة؛ «و خداوند شرک را تحریم کرد تا خالصانه به ربوبیت او اعتقاد داشته باشید».
16. اطاعت از الله؛ ريسمان نجات
فَـاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَأَطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْهُ وَابتغُوا العِلمَ وَتَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما يخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛ «پس آنگونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است، از خدا بپرهيزيد و از دنيا نرويد، مگر اينکه مسلمان باشيد. در آنچه خداوند به شما امر و در آنچه شما را نهی فرموده است، از او اطاعت کنید و در طلب علم کوشش کنید و [پس از فراگرفتن علم] به آن چنگ زنید؛ چراکه حقیقتاً از بندگان خداوند فقط علما هستند که در برابر او خاشعاند».
الف) مقدمه
حضرت زهرا(عليها السلام) در ابتدای خطبة مبارک خویش به حمد و ستايش خداي متعال و
شهادت به توحید و رسالت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) پرداختند و در بخش دیگر، حاضران را مخاطب قرار داده، نخست موقعيت اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مسئوليت عظيمي را که بر عهدة آنان است، گوشزد فرمودند و سپس سرفصلهايي از مهمترين دستورهاي اسلام و حکمت تشریع آنها را يادآور شدند. درواقع، حضرت علاوه بر اشاره به اهمیت مسئولیتی که اصحاب پیامبر(صلى الله عليه وآله) در حفظ اسلام و رساندن آن به دیگران بر عهده دارند، عصارهای از آموزههای اساسی دین مبین اسلام را به مردم یادآور شدند. حضرت به حکمتِ تشریعِ واجباتی چون نماز، روزه، حج، جهاد، اطاعت از امام و فلسفة نهی از برخی محرماتِ الهی همچون نوشیدن شراب، قَذْف، سرقت و غيره اشاره فرمودند.
حضرت در پایانِ این بخش از سخنانِ گرانبهای خویش، آیاتی از قرآن کریم را تلاوت مینمایند که با توجه به مضمون آنها میتوان گفت بیان این آیات درواقع پشتوانهای برای عمل به آموزههایی است که بدانها اشاره فرمودند. برخی از انسانها هنگام شنیدن آموزههای اساسیِ دین ممکن است با بياعتنايي از کنار آنها گذشته، بدانها اهميتي ندهند. گويا صرفاً جهت اطلاع، مطالبي گفته شده است و آنها هم شنيدهاند. اين حالت در کساني دیده ميشود که به بيبندوباري، لجامگسيختگي و به تعبير شایع امروز، آزادي، عادت کردهاند؛ عادت کردهاند که رها باشند و به دلخواه خویش عمل کنند. اینان مواظباند که قيد و بندي برای هواهای نفسانی آنها ايجاد نشود! اگر برای چنين کساني دهها بار هم اين معارف الهی تکرار گردد، نهتنها تأثيري در قلب آنها نداشته، بلکه شاید آنان را ملول و ناراحت سازد. شنیدن اين معارف هنگامی ميتواند در عمل مخاطب اثرگذار باشد که مخاطب انگيزهاي براي عمل بدانها داشته باشد. لذا بايد در اندیشة انگیزش مخاطب بود و به عاملی که اين انگيزه را ايجاد کند، اشاره کرد. معمولاً انسان
هنگامی قيد و بند را ميپذيرد که احساس کند بدون پذیرش آن، خطر بزرگي تهديدش ميکند. به تعبیر دیگر، بزرگترين عامل حرکت انسان بهخصوص در پذيرفتن محدوديت، خوف از خطر است. حتي احتمال وجود منفعت، به اندازة ترس از ضرر و خطر، انسان را وادار به پذيرفتن حد و مرز نميکند. معمولاً هریک از ما این مسئله را تجربه کرده و تأثیر خوف از ضرر را در کنترل رفتارهای خویش دیدهایم. اگر خبر داده شود که در دوردست، احتمال تقسیم اموالی بهصورت رایگان وجود دارد، چه تعداد حاضرند که این سختی را به جان خریده، با صرف هزینه و تحمل رنج سفر، به جایی بروند که شاید ـ آنهم شايد منفعتی عاید آنها گردد؟ این حالت را مقایسه کنید با زمانی که انسان احتمال دهد با قدم گذاشتن در مسیری، جان او بیهوده و بدون تحصیل منفعتی ـ که ارزش آن را داشته باشد به خطر افتاده، به مرگ او منتهی میشود. در این حالت، حتی اگر به مرگ نيز يقين نداشته باشد و فقط احتمال حقیقی بودن چنین خطرِ بیهودهای را بدهد، هرگز بدان مسیر قدم نميگذارد و اگر محدودیتی برای وی داشته باشد، مسیر خود را تغییر میدهد. ازاينرو، روش انبيا در ايجاد انگيزه براي اطاعت انسانها از خدای متعال، بيشتر توجه دادن به خطرها بوده است. بهعبارتديگر، روش انبيا بيشتر اِنذار و هشدار نسبت به خطرهایی است که انسانها را تهدید میکند؛ خواه خطرهای دنیوی، همچون عذابهایی که به سبب برخی از اعمال در دنیا نازل میگردد، باشد و خواه خطرهای اُخروی که بسیار شدیدتر و بادوامتر از عذابهای دنیوی است. ازاینرو، يکي از اسماي عام پيامبران الهی، «نذير» و به معناي «انذارکننده» است. قرآن ميفرمايد: إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلا فِيهَا نَذِير؛(1) «ما براي هر امتي پيامبر هشداردهندهاي فرستاديم [که خطرها را گوشزد ميکرد]».
1. فاطر (35)، 24.
البته پيامبران، «بشير» هم هستند و در ایجاد شوق و محبت خداوند در دلها که از اهداف اساسیِ ایشان است، بسیار تلاش نمودهاند، اما هيچگاه وصف بشير بهصورت مطلق برای پيامبران استعمال نشده است. بهعنوان مثال، در جایی از قرآن نمیبینیم که خداوند فرموده باشد: إن من أمة إلاّ خلا فيها بشير. اين امر بیانگر آن حقیقت است که انسان از احتمال خطر، بيشتر متأثر ميگردد تا اميد به منفعت. البته عامل حرکتِ اختياريِ انسان، هم میتواند جلب منفعت باشد، هم دفع ضرر؛ اما دفع ضرر، عامل قويتر و عامتری است. همة انسانها از کوچک و بزرگ، مرد و زن، فقير و غني، به هنگام احساس خطر دقت بیشتری به خرج داده، حسابشدهتر عمل مینمایند، اما تأثیر احتمالِ جلبِ منفعت، چنین عمومیتی نداشته، برای برخی انگيزهساز است و براي برخی نه. ازاينرو، در آموزههاي اسلامي و تربيت دینی همواره به رعایت تقوا تأکید شده است.
تقوا از مادة «وقاية» به معناي حفظ خویش از خطر است.(1) اساساً مفهوم حفظ در جايي استعمال ميگردد که انسان از ناحیة کسی یا چیزی احساس خطر کند. گويا خوف و خشيت در معناي تقوا تضمين شده است. ازاینرو، در ترجمة آیاتی مانند وَاتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيئاً وَلا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ يُنْصَرُون؛(2) «و از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمىپذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مىشود و نه غرامت قبول خواهد شد و نه يارى مىشوند»، از واژة ترس استفاده کرده، بر آن تأکید بيشتری مینماییم و معمولاً عبارت «تقوای الهی» را به
1. محمدحسين راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، مادة «وقي».
2. بقره (2)، 48.
«خداترسی» ترجمه میکنند. البته معناي مطابقيِ تقوا، ترس نيست، بلکه به معناي مراقبت و نگهداری از خویش است، اما چون انسان از ناحية عذاب الهي احساس خطر ميکند، تقوا به خداترسي ترجمه ميشود؛ زیرا مراقبت و پاییدن در جایی موضوعيت دارد که انسان احساس خطر کند.
ب) حکمت امر حضرت فاطمه(عليها السلام) به تقوا
بانوی دو سرا و سرور زنان عالم(عليها السلام)، در خطبة مبارک خویش پس از بیان عصارهای از معارف اساسیِ اسلام، مردم را به تقوای الهی سفارش میفرمایند. سفارش به تقوا یکی از ارکان اساسیِ خطبههای دینی است. حتی در برخی از خطبهها، مانند خطبههاي نماز جمعه واجب است که خطیب، مردم را به رعایت تقوا امر نماید. اين تأکيد بدین خاطر است که مهمترين عاملِ انگيزشِ حرکت در انسان، هشدار به خطر است و چون انسانِ مؤمن و موحد ميداند که اختیار همة خطرها به دست خداست و همة آنها از قدرت الهي سرچشمه ميگيرد و يگانه راه سعادت را نگهداریِ خویش از عصیان الهی و به تبع آن از عقوبت الهی میداند، لذا مهمترین عاملِ انگیزش برای او هشدار به تقوای الهی است. بعد از اينکه حضرت زهرا(عليها السلام) عصارهاي از آموزههاي اسلام را بيان کردند، گويا به اين مناسبت که بايد انگيزهاي در مخاطبان براي عمل به این معارف ايجاد نمایند، در پایان اين بخش از کلام خویش، به اين آية شريف اشاره ميکنند که ميفرمايد: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون؛(1) «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، آنگونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است، از خدا بپرهيزيد، و از دنيا نرويد، مگر اينکه مسلمان باشيد!»
1. آل عمران (3)، 102.
یکی دیگر از سنتهاي اسلامی در هنگام ایراد خطبه، تلاوت آیه یا سورهای از قرآن کریم است. سیرة ائمة اطهار(عليهم السلام) بر این بوده است که در خطبة خویش، قرآن تلاوت میفرمودهاند. ازاینرو، خطبا و واعظان اسلامی به این امر مقیدند. حضرت زهرا(عليها السلام) در پايان اين بخش، آيهاي را تلاوت میفرمایند تا هم قرآن تلاوت شده باشد و هم به تقوا امر شده باشد. حضرت بدون اشاره به آیات قرآن هم میتوانستند مخاطبان خویش را به تقوا امر نمایند، اما انتخاب آیهای که مضمون آن سفارش به تقوای الهی است، دستکم سه هدف را تأمین میکند: یکی تلاوت قرآن؛ دوم رعایت سنتِ امر به تقوا در خطبه؛ سوم ایجاد انگيزة عمل در مخاطب.
ج) اوامر و نواهي الهي؛ راهنماي انسان بهسوي سعادت
بعد از آنکه انسان براي رعایت تقوا انگيزه پيدا کرد، به راهبلدِ آگاه و خبره نیازمند خواهد بود که وی را از محلهای خطر آگاه کند. شايد به همين مناسبت است که صدیقة طاهره(عليها السلام) بعد از قرائت آيهای که متضمن این امر است، ميفرمايند: وَأَطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْه؛ «و در آنچه خداوند به شما امر و نهی فرموده است، از او اطاعت کنيد».
گویا حضرت میخواهند راه ایمنی از خطرها را گوشزد کرده، بفرمایند: حال که انگيزة رعایت تقوا داشته، میخواهید خود را از خطرها حفظ کنيد، بدانید راه تأمین اين هدف، اطاعت از اوامر الهی و ترک نواهيِ اوست. پس با این بیان، برای عملی کردن انگیزة خودپایی و محفوظ ماندن از خطرها، يک راه کلي ـ که انسان را تهديد ميکندـ به مخاطب نشان میدهند، خواه خطرهاي دنیوی باشد و خواه خطرهاي اُخروی؛ که البته خطرهاي آخرت بسیار جدیتر از خطرهايي است که در دنیا انسان را تهدید میکند.
د) سفارش حضرت فاطمه(عليها السلام) به علم و عمل
بعد از سفارش فاطمة زهرا(عليها السلام) به اطاعت از اوامر و نواهيِ الهي، ممکن است این سؤال به ذهن مخاطب آید که خداوند به چه امر کرده و از چه نهي فرموده است، تا بدان عمل نماییم؟ ازاینرو، حضرت(عليها السلام) بعد از ایجاد انگيزه برای عمل کردن به آموزههای دینی، مخاطب را بهسوي مصادیق امر و نهي خدای متعال برانگیخته، میفرمایند: وَابتغُوا العِلم(1) وَتَمَسَّکُوا بِه فَإِنَّهُ إِنَّما يخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛(2) «و در طلب علم، کوشش کنید و [پس از فراگرفتن علم] به آن چنگ زنید [و در عمل بدان کوتاهی نکنید]؛ چراکه حقیقتاً از بندگان خداوند فقط علما هستند که در برابر او خاشعاند».
بنا بر نقلهاي متعددِ خطبة مبارکِ فدکیه، آیة إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء، آخرین آیهای است که صدیقة طاهره(عليها السلام) در این بخش تلاوت فرمودهاند. بانوی دو عالم، بعد از سفارش به تقوا و بیان راهکارِ تحققِ آن، یادآور میشوند که برای انجام اوامر و ترک نواهیِ الهی باید به دنبال شناخت دستورات خدای متعال رفته، در راه عمل بدانها بکوشيم. حضرت زهرا(عليها السلام) تأکید میفرمایند که بعد از دانستنِ اوامر و نواهیِ خداوند، باید در عمل کردن بدانها پایبند باشيد و به آن معارف تمسک جوييد و اینگونه نباشید که بعد از دانستن آنها، به علم خویش اهمیتی ندهید. گویا حضرت با بیانِ «وابتغوا العلم وتمسکوا به»، فرمودهاند:
1. این بخش خطبه، در نسخههاي مختلف اندکي متفاوت نقل شده است. در برخي نسخهها «واتبعوا العلم» آمده است، اما به نظر میرسد با توجه به سیاق کلام و بعد از تعبیر «أطيعوا الله فيما أمركم به وفيما نهاكم عنه»، تعبیر «وابتغوا العلم» مناسبتر باشد، اما تعبیر «واتبعوا العلم» هم معروف است.
2. فاطر (35)، 28.
«اعلموا واعملوا به». البته حضرت جنبة عمل را با تأکيد بيشتري بیان فرمودهاند؛ چراکه «تمسک» به معناي چنگ زدن و چسبيدن به چیزی که ميخواهد از دست برود و نيز محکم گرفتنِ آن است. تمسک و استمساک و اعتصام، يک معنا و مفهوم دارند(1) و مصداق بارز آن جايي است که انسان احساس کند نزديک است در چاه يا درهای هولناک سقوط کند و دراينبين طناب يا دستگيرة محکمي بیابد که اگر آن را محکم نگیرد، سقوط خواهد کرد. چنین حالتی را اعتصام ميگویند. قرآن ميفرمايد: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(2) «و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراكنده نشويد».
اين آيه دقيقاً معناي پیشگفته را مجسم ميکند. گویا خداوند طنابي را آویخته است که انسان را از افتادن در چاه جهنم حفظ ميکند. اعتصام به «حبلالله» به معناي چسبيدن به اين طناب و محکم گرفتن آن است. شبيه به اين تعبير در آيةالکرسي نیز آمده است: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا؛(3) «پس كسى كه به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيرة محكمى چنگ زده است كه گسستن براى آن نيست».
خدای متعال دوری از کفر و نزدیک شدن به ایمان را دستگیرة محکمی میداند که انسان را از سقوط در چاهِ بدبختی و خُسران نجات میدهد. مفروض در
1. ابنمنظور میگوید: مَسَكَ بالشيءِ وأَمْسَكَ به وتَمَسَّكَ وتَماسك واسْتمسك ومَسَّك، كُلُّه: احْتَبَس؛ و از قول جوهری نقل میکند: أَمْسَكْت بالشيء وتَمَسَّكتُ به واسْتَمْسَكت به وامْتَسَكْتُ كُلُّه بمعنى اعتصمت (ر.ک: محمدبنمكرمبنمنظور، لسان العرب، مادة «مسک»).
2. آل عمران (3)، 103.
3. بقره (2)، 256.
اين بیان آن است که انسان به دنبال دستگيرة محکمي ميگردد و هنگامي چنین حالتی فرض ميشود که انسان احتمال سقوط در اعماق جهنم و اسفلالسافلین را میدهد. گويا خداوند خطاب به انسانها ميفرمايد: «آیا ميخواهيد راه نجاتی را به شما نشان دهم که با چنگ زدن و تمسک به آن از سقوط نجات یابید؟ آن راه این است که نخست به طاغوت کافر شويد و بعد به الله ايمان آوريد». گرچه کفر به طاغوت و ایمان به خداوند، ملازم یکدیگرند و عملاً از هم جدا نیستند، کفر به طاغوت مقدم شده است؛ زیرا کفر به طاغوت درحقیقت ازالة فساد، آلودگيها و تاريکيهاست. تحقق این دو امر، درحقیقت، همان چنگ زدن به دستگيرهاي بسیار اطمينانبخش است. «وُثقي»، صفت تفضيلي و مؤنثِ اَوثقُ به معناي اطمينانبخشتر است و «الْعُرْوَة الْوُثْقَى»، به معناي دستگيرهاي است که هرگز پاره و گسسته نميشود.
پیامبر گرامی اسلام(صلى الله عليه وآله) نیز دربارة قرآن و عترت فرمودند: إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا؛(1) «بهدرستی که من در میان شما دو امر گرانبها باقی میگذارم. مادامیکه به این دو تمسک جویید، هرگز گمراه نمیشوید».
در این روایت نيز تعبير «تمسک» به کار رفته، مفید این معناست که اگر اين دو را محکم بگیرید و آنها را رها نکنيد، هيچگاه گمراه نخواهيد شد، اما اگر آنها را محکم نگرفتيد، درحقیقت، راه نجات را رها کرده، سقوط خواهید کرد. حضرت زهرا(عليها السلام) در اين مقام ميفرمايند: به دنبال یادگیریِ اوامر و نواهیِ خدای متعال باشید تا بدانید که خداوند چه اموري را از شما خواسته و چه اموري را تحريم کرده است.
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج2، ص100.
پس از تحصیل این معرفت، بدان چنگ زده، آن را رها نکنید تا بهسلامت به مقصد برسید.
هـ) علم؛ زمينهساز خشيتِ الهي
آخرين آيهاي که صدیقة کبری(عليها السلام) در این بخش از سخن خویش تلاوت فرمودهاند، بخشی از آية 28 سورة فاطر است که میفرماید: إِنَّما يخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء؛(1) «از میان بندگان خدا فقط علما در برابر او خاشعاند».
تلاوت این آیه در این قسمت از خطبه، برای بیان علت توصیه به علم و معرفت است. به تعبیر دیگر، چون خشیت الهی فقط در سایة علم حاصل میشود، حضرت به علمآموزی و عمل به آن سفارش میفرمایند. اما توصیه و سفارش به تحصیل خشیتِ الهی برای چیست؟ همانگونه که در مقدمة بحثِ حاضر گفتيم، انگيزة عمل در ساية احساس خوف و خشيتِ الهي حاصل ميگردد. بنابراین، یقیناً تأکید و توصیه به ترس از خداوند تعالی بدین دليل است که انسان از این حقیقت غافل نشود که سرپیچی از فرمان الهی و عدم اطاعت از اوامر و نواهیِ او سعادت انسان را به خطر مياندازد. این احساس خطر، انسان را بهسوي تقوا و مراقبت از خویشتن سوق میدهد. ازاينروست که قرآن کریم ميفرمايد: وَأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِي الْمَأْوى؛(2) «و آنكس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفْس را از هوا بازدارد، قطعاً بهشت جايگاه اوست».
1. فاطر (35)، 28.
2. نازعات (79)، 40 ـ41.
بنابراین، انسان بايد بکوشد تا خداي متعال، خوف و خشيت نصيبش کند و آن را در قلب خود حفظ و تقويت نماید، تا در صدد اطاعت از خداوند برآيد. انسان هنگامی در صدد اطاعت از خداوند برميآيد و خیرخواهیِ دیگران را ميپذيرد که احساس کند خطري او را تهديد ميکند. نام اين احساس، «خشيت» است که در سایة علمْ حاصل میگردد. بنابراین، براي حصول خشيتِ الهي بايد در پي کسب علم بود.
منابع
کتابها
* قرآن کريم.
* نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، دار الهجرة، قم، 1414ق.
* نهج الفصاحه، ترجمة ابوالقاسم پاينده، انتشارات جاويدان، تهران، 1360.
1. آربلاستر، آنتوني، ليبراليسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمة عباس مخبر، نشر مرکز، تهران، 1377.
2. آلتمن، اندرو، درآمدي بر فلسفة حقوق، ترجمة بهروز جندقي، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، قم، 1386.
3. آملي، ميرزاهاشم، المعالم المأثورة، تقرير محمدعلي اسماعيلپور قمشهاي قمي، ناشر: مؤلف، قم، 1406ق.
4. ابنابيالحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، کتابخانة آيتالله مرعشي نجفي، قم، 1404ق.
5. ابناثير، مبارکبنمحمد، النهاية في غريب الحديث والاثر، مؤسسة اسماعيليان، قم، 1364.
6. ابنبابويه، محمدبنعلي (شيخ صدوق)، التوحيد، انتشارات جامعة مدرسين، قم، 1398ق.
7. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، الخصال، انتشارات جامعة مدرسين، قم، 1403ق.
1. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، أمالي، انتشارات کتابخانة اسلاميه، [بيجا]، 1362.
2. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، علل الشرايع، انتشارات مکتبة الداوري، قم، 1385.
3. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، انتشارات جهان، تهران، 1378ق.
4. ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، من لا يحضره الفقيه، انتشارات جامعة مدرسين، قم، 1413ق.
5. ابنشاذان قمي، ابوالفضل، الروضة في فضائل اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب(عليه السلام)، مکتبة الأمين، قم، 1423ق.
6. ابنطيفور، احمدبنأبيطاهر، بلاغات النساء، انتشارات شريف رضي، قم، [بيتا].
7. ابنعساکر، عليبنحسن، تاريخ دمشق الکبير، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1421ق.
8. ابنمنظور، محمدبنمکرم، لسان العرب، دار صادر، بيروت، 1300ق.
9. ابنهشام، عبداللهبنيوسف، مغني اللبيب، مطبعة المدني، قاهره، [بيتا].
10. احمدبنحنبل، أبوعبدالله، فضائل الصحابه، دار ابنالجوزي، رياض و جده، 1420ق.
11. اراکي، محمدعلي، کتاب النکاح، انتشارات نور نگار، قم، 1419ق.
12. إربلي، عليبنعيسي، کشف الغمة في معرفة الأئمة، مکتبة بنيهاشمي، تبريز، 1381ق.
13. ارسطو، سياست، ترجمة حميد عنايت، شرکت سهامي کتابهاي جيبي، تهران، 1358.
14. اعتصامي، پروين، ديوان اشعار، انتشارات ابوالفتح اصفهاني، تهران، 1333.
15. اعلامية جهاني حقوق بشر.
16. اميني، عبدالحسين، الغدير في الکتاب والسنة والادب، دار الکتب الإسلامية، تهران، 1366.
17. الانصاري، مرتضيبنمحمدامين، رسائل فقيه، کنگره جهاني بزرگداشت شيخ انصاري، قم، 1414ق.
18. باباطاهر عريان، ديوان کامل، تصحيح حسين الهي قمشهاي، انتشارات ارمغان، تهران، 1384.
19. بحراني، ابنميثم، قواعد المرام في علم الکلام، کتابخانة آيتالله مرعشي نجفي، قم، 1406ق.
20. بحراني، عبداللهبننورالله، عوالم العلوم والمعارف والاحوال من الآيات والأخبار والأقوال (مستدرک سيدة النساء إلي الإمام الجواد)، مؤسسة الامام المهدي4، قم، 1413ق.
1. برقي، احمدبنمحمدبنخالد، المحاسن، دار الکتب الإسلاميه، قم، 1371ق.
2. تميمي آمدي، عبدالواحدبنمحمد، غرر الحکم ودرر الکلم، انتشارات دفتر تبليغات، قم، 1366.
3. توفيقي، حسين، آشنايي با اديان بزرگ، انتشارات سمت و مؤسسة فرهنگي طه و جامعة المصطفي العالمية، تهران و قم، 1389.
4. ناس، جان باير، تاريخ جامع اديان، ترجمة علياصغر حکمت، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1390.
5. جرجاني، ميرسيدشريف، شرح المواقف، الشريف الرضي، قم، 1325ق.
6. الجزيري، عبدالرحمن، الفقه علي المذاهب الأربعة، دار الکتب العلمية، بيروت، 1424ق.
7. جيمز، ويليام، پراگماتيسم، ترجمة عبدالکريم رشيديان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، 1370.
8. ـــــــــــ ، دين و روان، ترجمة مهدي قائني، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، تهران، 1367.
9. حافظ شيرازي، محمد، ديوان، تصحيح سيدعليمحمد رفيعي، انتشارات قدياني، تهران، 1374.
10. حاکم حسکاني، عبيداللهبنعبدالله، شواهد التنزيل، وزارت ارشاد، تهران، 1411ق.
11. حاکم نيشابوري، محمدبنعبدالله، المستدرک علي الصحيحين، مکتبة العصرية، بيروت، 1427ق.
12. الحر العاملي، محمدبنالحسن، وسائل الشيعة، مؤسسة آل البيت، قم، 1409ق.
13. حراني، حسنبنشعبه، تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله عليه وآله)، انتشارات جامعة مدرسين، قم، 1404ق.
14. يوسفيان، حسن، کلام جديد، انتشارات سمت و مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، تهران و قم، 1389.
15. حسيني استرآبادي، سيدشرفالدين، تأويل الآيات الظاهرة، انتشارات جامعة مدرسين، قم، 1409ق.
16. حلي، حسنبنسليمانبنمحمد، مختصر البصائر، مؤسسة النشر الإسلامي، قم، 1421ق.
17. حلي، احمدبنمحمدبنفهد، عدة الداعي ونجاح الساعي، دار الکتاب الإسلامي، [بيجا]، 1407ق.
1. الحلي، حسنبنيوسف، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، مؤسسة النشر الإسلامي، قم، 1413ق.
2. الخليلبناحمد، ابيعبدالرحمن، العين، انتشارات دار الهجرة، قم، 1405ق.
3. داروين، چارلز، منشأ انواع، ترجمة نورالدين فرهيخته، انتشارات زرين، تهران، 1380.
4. مارتيندال، دان، ماهيت و انواع نظريههاي جامعهشناسي، ترجمة حميد عبداللهيان، انتشارات جامعهشناسان، تهران، 1378.
5. دعاس حميدان، قاسم، اعراب القرآن الکريم، دار المنير و دار الفارابي، دمشق، 1425ق.
6. دورکيم، اميل، دربارة تقسيم کار اجتماعي، ترجمة باقر پرهام، کتابسراي بابل، بابل، 1369.
7. ديلمي، حسنبنأبيالحسن، إرشاد القلوب إلي الصواب، انتشارات شريف رضي، قم، 1412ق.
8. ديلمي، حسنبنمحمد، غرر الأخبار، انتشارات دليل ما، قم، 1427ق.
9. ديون پورت، جان، عذر تقصير به پيشگاه محمد(صلى الله عليه وآله) و قرآن، ترجمة سيدغلامرضا سعيدي، اطلاعات، تهران، 1388.
10. ذاکري، علياکبر، سيماي کارگزاران عليبنابيطالب اميرالمؤمنين(عليه السلام)، دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1375.
11. الذهبي، محمدبنأحمد، تاريخ الاسلام، دار الکتاب العربي، بيروت، 1407ق.
12. راغب اصفهاني، محمدحسين، المفردات في غريب القرآن، دفتر نشر کتاب، تهران، 1404ق.
13. راوندى، قطبالدين، الدعوات، مدرسة امام مهدي، قم، 1407ق.
14. الزبيدي، محمد مرتضي، تاج العروس، منشوراة مکتبة الحياة، بيروت، [بيتا].
15. زماني، محمدحسن، مستشرقان و قرآن؛ نقد و بررسي آراي مستشرقان دربارة قرآن، بوستان کتاب، قم، 1385.
16. سبزواري، ملاهادي، شرح المنظومه، نشر ناب، تهران، 1379.
17. سجادي، سيدجعفر، فرهنگ معارف اسلامي، انتشارات کومش، تهران، 1373.
1. السرخسي، محمدبناحمد، المبسوط، دار المعرفة، بيروت، [بيتا].
2. سماوي، محمد تيجاني، آنگاه هدايت شدم، ترجمة محمدجواد مهري، بنياد معارف اسلامي، قم، 1370.
3. سيدبنطاووس، عليبنموسي، اقبال الأعمال، دار الکتب الإسلامية، تهران، 1367.
4. سيوطي، جلالالدين، الدر المنثور، کتابخانة آيتالله مرعشي نجفي، قم، 1404ق.
5. ــــــــــــــــــ ، مسند فاطمة الزهراء، مؤسسة الکتب الثقافيه، بيروت، 1413ق.
6. شرفالدين، سيدعبدالحسين، المراجعات، ترجمة ابوالفضل نجمآبادي، مؤسسة آيتالله بروجردي، قم، 1386.
7. شيرازي، سلطانالواعظين، شبهاي پيشاور، تحقيق محمد علوي، انتشارات امير کلام، قم، 1388.
8. صبور اردوبادي، احمد، اهميت روزه ازنظر علم روز به زبان علمي ساده، انتشارات هدي، تهران، 1360.
9. الصفدي، خليلبنأيبک، الوافي بالوفيات، دار إحياء التراث، بيروت، 1420ق.
10. طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، انتشارات جامعة مدرسين، قم، 1417ق.
11. ـــــــــــــــــــــــ ، الميزان في تفسير القرآن، مکتبة النشر الإسلامي، قم، 1417ق.
12. الطبراني، سليمانبناحمد، المعجم الکبير، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1412ق.
13. طبرس، احمدبنعلي، الإحتجاج علي أهل اللجاج، نشر مرتضي، مشهد، 1403ق.
14. طبرسي، عليبنحسن، مشکاة الأنوار في غرر الاخبار، کتابخانة حيدريه، نجف، 1385ق.
15. طبرسي، فضلبنحسن، إعلام الوري، دار الکتب الإسلامية، تهران، 1390ق.
16. ــــــــــــــــــــ ، مجمع البيان في تفسير القرآن، ناصرخسرو، تهران، 1372.
17. الطريحي، فخرالدينبنمحمد، مجمع البحرين، انتشارات مرتضوي، تهران، 1362.
18. ـــــــــــــــــــــــــ ، مجمع البحرين، دار الفکر، بيروت، [بيتا].
1. طوسي، محمدبنحسن، التبيان في تفسير القرآن، دار إحياء التراث العربي،
بيروت، [بيتا].
2. عاملي، سيدجعفر مرتضي، سيرة صحيح پيامبر اعظم، ترجمة محمد سپهري، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي، تهران، 1391.
3. دهلوي، عبدالعزيز، مختصر التحفة الاثني عشرية، خلاصهکننده: سيدمحمود شکري الآلوسي، المکتبة السلفية، قاهره، [بيتا].
4. عروسي حويزي، عبدعليبنجمعه، تفسير نور الثقلين، انتشارات اسماعيليان، قم، 1415ق.
5. علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، دار العلم للملايين، بيروت، 1972م.
6. فخر رازي، محمدبنعمر، التفسير الکبير، دار الکتب العلمية، بيروت، 1411ق.
7. فيومي، احمدبنمحمد، مصباح المنير في غريب شرح الکبير، دار الهجرة، قم، 1405ق.
8. قمي، عليبنابراهيم، تفسير قمي، دار الکتاب، قم، 1404ق.
9. قمي، قاضي سعيد، شرح توحيد الصدوق، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1415ق.
10. کاپلستون، فردريک چارلز، تاريح فلسفه، ترجمة سيدجلالالدين مجتبوي، ج1، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1388.
11. ــــــــــــــــــــــــــ ، تاريخ فلسفه، ترجمة داريوش آشوري، ج7، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1388.
12. کفعمي، ابراهيمبنعلي، المصباح، انتشارات رضي، قم، 1405ق.
13. کِلي، جان، تاريخ مختصر تئوري حقوقي در غرب، ترجمة محمد راسخ، انتشارات طرح نو، تهران، 1382.
14. کليني، محمدبنيعقوب، الکافي، دار الکتب الإسلامية، تهران، 1365.
15. کوفي، فراتبنابراهيم، تفسير فرات الکوفي، چاپ و نشر، تهران، 1410ق.
16. مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404ق.
1. مجمع البحوث الإسلامية، شرح المصطلحات الفلسفية، مجمع البحوث الإسلامية، مشهد، 1414ق.
2. محدث قمي، عباس، منتهي الآمال، انتشارات هجرت، قم، 1376.
3. مصباح يزدي، محمدتقي، شرح برهان شفاء، تحقيق و نگارش محسن غرويان، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، قم، 1384.
4. ــــــــــــــــــــ ، معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خمينيŠ، قم، 1384.
5. ــــــــــــــــــــ ، نقد و بررسي مکاتب اخلاقي، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خمينيŠ، قم، 1384.
6. ــــــــــــــــــــ ، بزرگترين فريضه، نگارش قاسم شباننيا، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، قم، 1389.
7. ــــــــــــــــــــ ، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، شرکت چاپ و نشر بينالملل سازمان تبليغات اسلامي، تهران، 1379.
8. ــــــــــــــــــــ ، جنگ و جهاد در قرآن، نگارش محمدمهدي نادري قمي، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، قم، 1382.
9. ــــــــــــــــــــ ، سفر به سرزمين هزارآيين، تدوين و نگارش اصغر عرفان، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، قم، 1386.
10. ــــــــــــــــــــ ، نظرية حقوقي اسلام، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، قم، 1388.
11. ــــــــــــــــــــ ، آموزش فلسفه، سازمان تبليغات اسلامي، تهران، 1366.
12. ــــــــــــــــــــ ، در جستوجوي عرفان، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خمينيŠ، قم، 1386.
1. ــــــــــــــــــــ ، زنهار از تکبر (شرح خطبة قاصعة نهج البلاغه)، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، قم، 1386.
2. ــــــــــــــــــــ ، شرح جلد هشتم اسفار، تحقيق و نگارش محمد سعيديمهر، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، قم، 1380.
3. ــــــــــــــــــــ ، فلسفة اخلاق، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، چاپ و نشر بينالملل، تهران، 1381.
4. ــــــــــــــــــــ ، مردمسالاري ديني و نظرية ولايت فقيه، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني(رحمه الله)، قم، 1387.
5. محمدرضايي، محمد، تبيين و نقد فلسفة اخلاق کانت، دفتر تبليغات اسلامي، قم، 1379.
6. مظفر، محمدرضا، المنطق، مؤسسة اسماعيليان، قم، 1375.
7. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران و قم، 1368.
8. معين، محمد، فرهنگ فارسي، انتشارات اميرکبير، تهران، 1360.
9. مغربي، قاضي نعمان، شرح الأخبار، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1414.
10. مفيد، محمدبنمحمدبننعمان، المقنعة، کنگرة شيخ مفيد، قم، 1413ق.
11. مقدادي اصفهاني، علي، نشان از بينشانها، انتشارات جمهوري، تهران، 1374.
12. موسوي خميني، سيدروحالله، الرسائل العشرة، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني(رحمه الله)، تهران، 1378.
13. ـــــــــــــــــــــــــ ، الرسائل، انتشارات اسماعيليان، قم، 1368.
14. ـــــــــــــــــــــــــ ، صحيفة امام، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينيŠ، تهران، 1379.
15. ـــــــــــــــــــــــــ ، وحدت از ديدگاه امام خميني، تنظيم و استخراج مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، تهران، 1376.
1. ميرشريفي، سيدعلي، درسنامة آشنايي با تاريخ اسلام (پيامآور رحمت)، مؤسسة فرهنگي ـ هنري مشعر، تهران، 1390.
2. نجفي، محمدبنحسنبنباقر، جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، دار احياء التراث العربي، بيروت، [بيتا].
3. نيچه، فردريش ويلهلم، خواست و ارادة معطوف به قدرت، ترجمة رؤيا منعم، مس، تهران، 1378.
4. ـــــــــــــــــــ ، دجال، ترجمة عبدالعلي دستغيب، آگاه، تهران، 1352.
5. ياقوت حموي، ابنعبدالله، معجم البلدان، دار صادر، بيروت، 1399ق.
6. ابنعبدالبر، يوسفبنعبدالله، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، دار الکتب العلمية، بيروت، 1415ق.
مقالات
1. آذربادگان، حسينعلي، «نگاهي گذرا به اسناد و منابع مکتوب خطبة فدک»، مجلة علوم حديث، ش26، زمستان 1381.
2. ابوالحسيني، رحيم، «پيشگامان تقريب، آيتالله بروجردي؛ آيت اخلاص»، مجلة انديشة تقريب، ش5، زمستان 1384.
3. حسيني، سيدمحمدرضا، «معرفي کتاب عقبات الانوار»، نشرية پژوهش و حوزه، ش3، پائيز 1379.
4. خضري، سيداحمدرضا و فاطمه احمدوند، «يهود مدينه»، فصلنامة علوم انساني (دانشگاه الزهراءƒ)، ش66، پائيز 1386.
5. صادقي، مصطفي، «برخوردهاي مسالمتآميز پيامبر(صلى الله عليه وآله) با يهود»، مجلة تاريخ اسلام (دانشگاه باقرالعلوم)، ش2، تابستان 1379.
6. مصباح يزدي، محمدتقي، «پلوراليسم»، مجلة معرفت، ش22، پائيز 1376.
پايگاههاي اطلاعرساني
1. پايگاه اطلاعرساني آثار حضرت آيتالله مصباح يزدي: www.mesbahyazdi.org.
2. پايگاه اطلاعرساني حضرت آيتاللهالعظمي بروجردي: www.broujerdi.org.
3. پايگاه اطلاعرساني مقام معظم رهبري حضرت آيتاللهالعظمي خامنهاي: www.leader.ir.
نمايهها
آيات
(1) فاتحه
(6) اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِيمَ............................................................................................. 112
(7) صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمْتَ عَلَيهِمْ............................................................................ 112, 113
(2) بقره
(6) إِنَّ الَّذِينَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ.................................. 64
(7) خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ......... 64
(25) لَّهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فيها خالِدُون............................................................... 381
(29) خَلَقَ لَکُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً............................................................................. 110
(30) إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً............................................................................... 274
(34) وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ................................................................................................. 391
(45) وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعين.................................... 554
(48) وَاتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيئاً وَلا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ 560
(55) يا مُوسىَ لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً......................................................... 380
(61) وَإِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نَصْبِرَ عَلي طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَقِثَّائِها وَفُومِها وَعَدَسِها وَبَصَلِها 147
(62) إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَالَّذينَ هادُوا وَالنَّصارى وَالصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً... 295
(66) فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَينَ يَدَيها وَما خَلْفَها وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقين..................................... 515
(79) فَوَيلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً... 58, 288
(89) وَکانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ کَفَرُواْ............................................................ 87
(96) وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَمِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ 332
(117) بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ..................................................................................... 205
(124) وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين 511
(132) وَوَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَيَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ 287
(146) الَّذينَ آتَيناهُمُ الْکِتابَ يَعْرِفُونَهُ کَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَکتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ 88
(159) أُولئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون...................................................................... 72
(166) وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ......................................................................................... 430
(173) إِنَّما حَرَّمَ عَلَيکُمُ الْمَيتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزيرِ وَما أُهِلَّ بِهِ لِغَيرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ 44
(179) وَلَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ....................................... 519
(185) هُدًى لِّلنَّاس........................................................................................................ 242
(213) کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَينَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ ... 56, 57, 286, 287
(217) وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ................................................... 460
(222) إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ ويُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِين.............................................................. 222
(256) فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا... 564
(256) لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّين............................................................................................... 306
(260) رَبِّ أَرِني كَيفَ تُحْيِ الْمَوْتى................................................................................ 198
(261) وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاء وَاللَّهُ واسِعٌ عَليم........................................................... 376
(267) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الأَرْضِ... 406
(279) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّه.................................................................... 516
(3) آل عمران
(18) شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ 194
(28) لا يَتَّخِذِ الْمُؤمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة 45
(33) إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ....................... 248
(34) ذُرِّيةً بَعْضُهَا مِن بَعْض............................................................................................. 225
(64) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ................................. 295, 322
(92) لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ..................................................................... 406
(102) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون................ 561
(103) وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَلا تَفَرَّقُوا........................................................ 61, 564
(104) وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيرِ وَيَأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ المُنکَرِ وَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُون 351
(110) كُنتُمْ خَيرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ 478
(123) وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ............................... 468
(124) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُم بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُنزَلِينَ 468
(125) بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَيأْتُوكُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُسَوِّمِين 468
(126) وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ 469
(133) جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ......................................................................... 251
(146) اللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ............................................................................................. 222
(164) لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ وَيُزَکِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکمَةَ وَإِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ................................................................................................................ 134
(179) وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيبِ وَلَكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ مَن يَشَاءُ.. 248, 279
(190) إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيلِ وَالنَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ... 233
(191) الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ... 233
(4) نساء
(1) وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَالأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيكُمْ رَقيباً............................. 488
(5) وَلا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَارْزُقُوهُمْ فيها وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً 539
(58) إِنَّ اللّهَ يأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا......................................................... 350
(59) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُم....................... 358
(69) وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفيقاً 113, 117
(77) كُفُّوا أَيدِيَكُم........................................................................................................... 450
(83) ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم........... 463
(150) إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَينَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ... 390
(151) أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهينا.................................... 390
(165) رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَکونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ......... 60, 305
(5) مائده
(18) وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُه................................................... 289
(32) مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا................ 518
(38) وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيدِيَهُما........................................................................ 515
(54) ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ................................................... 179
(90) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيسِرُ وَالأنْصابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيطانِ 347
(97) جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيتَ الْحَرَامَ قِيامًا لِّلنَّاسِ........................................................... 422
(99) وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ.................................................................................... 304
(6) انعام
(19) وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ......................................................... 350
(42) وَلَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ...... 235
(52) وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها... 167
(63) لَّئِنْ أَنجَانَا مِنْ هَـذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِين............................................................ 175
(92) وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذي بَينَ يَدَيهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَمَنْ حَوْلَها.... 348
(97) وَهُوَ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ............................ 241
(100) وَخَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَبَناتٍ بِغَيرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يَصِفُونَ............................. 291
(108) وَلا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَيَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ... 71
(112) وَکَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً 119
(121) إِنَّ الشَّياطِينَ لَيوحُونَ إِلَي أَوْلِيآئِهِمْ لِيُجادِلُوکُم.................................................... 119
(136) ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأَنْعَام...................................................................................... 213
(151) قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيئًا وَبِالْوَالِدَينِ إِحْسَانًا....... 534
(157) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کذَّبَ بِآياتِ اللّهِ........................................................................... 58
(161) قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ 434
(162) قُلْ إِنَّ صَلاتي وَنُسُكي وَمَحْيايَ وَمَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين.................................. 168
(165) وَهُوَ الَّذي جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَکُمْ في ما آتاکُم 51
(7) اعراف
(11) وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ.................................................................................... 228
(12) أَنَا خَيرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ....................................................... 388
(30) وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاء اللَّهُ................................................................................. 210
(54) خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ.................................................................. 275
(57) وَهُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَينَ يَدَي رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ... 165
(69) فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون............................................................................ 134
(85) وَإِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ... 533
(94) وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ.... 235
(96) وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْض........... 409
(138) يا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ................................................................. 380
(179) وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ........................................................... 205
(195) أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها 173
(8) انفال
(41) وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي وَالْيَتامي وَالْمَساکينِ وَابْنِ السَّبيلِ 91
(42) وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَـكِن لِّيقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً................. 467
(55) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ............................................. 451
(67) تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَاللّهُ يرِيدُ الآخِرَةَ................................................................ 215
(9) توبه
(30) وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيرٌ ابْنُ اللّهِ.................................................................................... 289
(31) اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسيحَ ابْنَ مَرْيمَ وَما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُون................................................................................................................................... 554
(33) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ 277
(34) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ کثيراً مِنَ الأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَيَأْکلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ... 98
(60) إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَالْمَساكينِ وَالْعامِلينَ عَلَيها وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقابِ... 321, 401
(71) وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ 477
(75) وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ............ 530
(76) فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَهُم مُّعْرِضُونَ.............................................. 530
(77) فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ 530
(103) خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا....................................................... 407
(111) إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ... 526
(10) يونس
(22) هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَينَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ... 373
(31) وَمَنْ يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ..................................................... 292
(32) فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ..................................................................................... 320
(59) قُلْ أَرَأَيتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَحَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ 213, 443, 556
(100) وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ................................................................. 213
(107) وَإِنْ يمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِه..... 165
(11) هود
(86) بَقِيَّتُ اللّهِ خَيرٌ لَّكُم................................................................................................ 358
(107) خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ 211
(108) وَأَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيرَ مَجْذُوذٍ 211, 473
(115) وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ............................................................. 453
(12) يوسف
(88) يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقينَ 25
(90) قَالَ أَنَاْ يُوسُفُ وَهَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَينَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِين 470
(106) وَما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِكُون................................................. 161, 551
(13) رعد
(39) يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ......................................................... 257
(14) ابراهيم
(1) الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ 208
(7) وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِيدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ............ 143, 148
(18) مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَيءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعيدُ 374
(28) أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ.............................. 116
(48) يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيرَ الأَرْضِ وَالسَّماواتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ..................... 253
(15) حجر
(21) وَإِنْ مِنْ شَيءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ..................................... 258
(28) وَإِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ.................. 274
(29) فَإِذا سَوَّيتُهُ وَنَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين...................... 198, 253, 274
(33) لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ.......................... 391, 392
(34) فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ...................................................................................... 391
(35) وَإِنَّ عَلَيكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ............................................................................ 391
(47) وَنَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ.................................. 430
(16) نحل
(18) وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحيمٌ................................... 115, 137
(32) الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يقُولُونَ سَلامٌ عَلَيكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ 237
(36) وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت........................... 310
(51) وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلـهَينِ اثْنَينِ.......................................................................... 289
(62) وَيَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا يَكْرَهُونَ........................................................................................ 291
(67) وَمِنْ ثَمَراتِ النَّخيلِ وَالأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ في ذلِكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ 540
(68) وَأَوْحي رَبُّکَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ.. 119
(75) عَبْدًا مَّمْلُوكًا لاَّ يَقْدِرُ عَلَى شَيءٍ............................................................................ 387
(96) مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ........................................................................... 375
(97) مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً........................ 315
(106) مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإيمان وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَيهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ..................................................................................................................................... 43
(125) ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ...... 308
(17) اسراء
(23) وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِياهُ وَبِالْوَالِدَينِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ... 487
(26) وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ.................................................................................................. 91
(85) وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلا................................................................................. 194
(102) لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ..................................... 298
(18) كهف
(23) وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا.................................................................... 210
(24) إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ................................................................. 210
(19) مريم
(10) آيتُک أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيالٍ سَوِيّاً.................................................................. 118
(11) فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي إِلَيهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکرَةً وَعَشِيّاً.................. 118
(31) وَ جَعَلَني مُبارَكاً أَينَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني بِالصَّلاةِ وَالزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيّاً....... 386, 399
(67) أَوَلا يذْكُرُ الإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيئا............................................. 250
(90) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا................... 290, 295
(91) أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا............................................................................................ 295
(95) وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْدًا................................................................................... 429
(20) طه
(13) وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى............................................................................ 248
(63) قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ أَنْ يُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما وَيَذْهَبا بِطَريقَتِکُمُ الْمُثْلي 41
(84) وَعَجِلْتُ إِلَيكَ رَبِّ لِتَرْضَى.................................................................................... 239
(114) قُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا.............................................................................................. 149
(115) وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا......................................... 357
(21) انبياء
(30) وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيءٍ حَيٍّ............................................................................ 200
(72) وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيعْقُوبَ نافِلَةً وَکُلاًّ جَعَلْنا صالِحين........................................... 120
(73) وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَينا إِلَيهِمْ فِعْلَ الْخَيراتِ.................................... 120
(105) وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ............. 277
(22) حج
(5) فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيرِ مُخَلَّقَةٍ 200
(11) خَسِرَ الدُّنْيا وَالآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ..................................................... 475
(27) وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يأْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق.. 425
(28) لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَّعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِيمَةِ الأَنْعَامِ... 422
(38) إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ................. 443, 449
(39) أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ................................ 449
(40) الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ.................................. 449
(41) الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الأُمُورِ 477
(47) إِنَّ يوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ.............................................................. 275
(23) مؤمنون
(101) فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَينَهُمْ يَوْمَئِذٍ........................................................ 429
(24) نور
(2) الزَّانِيةُ وَالزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الآخِرِ... 517
(23) إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ 541
(35) اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض......................................................................... 185, 252
(40) أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ................. 375
(25) فرقان
(23) وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورًا.............................................. 315
(43) أَفَرَأَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ.................................................................................... 298
(60) وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا...................... 292
(26) شعراء
(22) وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيل...................................................... 299
(23) قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ الْعالَمينَ................................................................................. 297
(24) قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما بَينَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ....................................... 297
(25) قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَسْتَمِعُونَ................................................................................... 297
(27) نمل
(1) تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبينٍ.............................................................................. 399
(2) هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ........................................................................................... 399
(3) الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ............................... 400
(14) وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا........................................................... 299
(62) أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الأَرْضِ أَإِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَليلاً ما تَذَكَّرُونَ 173
(28) قصص
(4) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الأَرْضِ....................................................................................... 300
(38) مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرِي................................................................................. 297
(83) تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ 65, 299
(29) عنكبوت
(7) وَالَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيئاتِهِمْ وَلَنَجْزِينَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذي كانُوا يَعْمَلُونَ 376
(27) وَآتَينَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ......................................... 515
(61) لَيقُولُنَّ اللَّهُ.............................................................................................................. 372
(64) وَما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ 332, 508
(65) فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ 175
(30) روم
(30) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون 171
(41) ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ 513
(31) لقمان
(13) وَإِذْ قالَ لُقْمانُ لِإِبْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم......... 550
(14) وَوَصَّينَا الإِنْسانَ بِوالِدَيهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَفِصالُهُ في عامَينِ أَنِ اشْكُرْ لي وَلِوالِدَيكَ إِلَيَّ الْمَصيرُ 155, 488
(20) أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي الأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً... 115, 135
(32) إِذَا غَشَِيهُم مَّوْجٌ................................................................................................... 175
(32) سجده
(7) الَّذِي أَحْسَنَ کُلَّ شَيءٍ خَلَقَه...................................................................................... 51
(34) سبأ
(13) وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّکور..................................................................................... 155
(24) قُلْ مَنْ يَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاکُمْ لَعَلي هُدًي أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ 81
(35) فاطر
(24) إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خلا فِيهَا نَذِيرٌ................................................................................. 559
(28) إِنَّما يخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ................................................................ 563, 566
(45) وَلَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَلكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى... 514
(36) يس
(9) وَجَعَلْنَا مِن بَينِ أَيدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَينَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ................ 64
(10) وَسَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ...................................................... 64
(11) إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيبِ...................................................... 64
(82) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون................................. 109, 202, 276
(37) صافات
(96) وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ....................................................................................... 165
(102) فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِين.......................................................................................................... 419, 420
(103) فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ....................................................................................... 420
(104) وَنَادَينَاهُ أَنْ يا إِبْرَاهِيمُ.......................................................................................... 420
(105) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ.......................................... 419, 420
(106) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ...................................................................................... 420
(107) وَ فَدَيناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ............................................................................................ 420
(39) زمر
(3) مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى......................................................................... 290
(11) قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ......................................................... 552
(20) لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ..................................... 381
(69) وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا.................................................................................... 252
(40) غافر
(34) وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فىِ شَكٍّّ مِّمَّا جَاءَكُم بِهِ............... 379
(36) وَقالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الأَسْبابَ..................................... 298
(37) أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً.................................... 298
(68) هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ فَإِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون............... 207, 208
(78) مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْکَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْکَ........................................... 351
(41) فصلت
(17) وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمي عَلَي الْهُدي فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما کانُوا يَکسِبُونَ 125
(42) شوري
(13) شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذي أَوْحَينا إِلَيکَ وَما وَصَّينا بِهِ إِبْراهيمَ وَمُوسي وَعيسي أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فيهِ 60, 61
(30) وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيدِيكُمْ وَيعْفُوا عَن كَثِير................................ 513
(52) وَكَذلِكَ أَوْحَينا إِلَيكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَلاَ الإيمانُ....... 258
(43) زخرف
(9) وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليم.................. 172
(45) جاثيه
(24) وَقالُوا ما هِي إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيا وَما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ 509
(46) احقاف
(15) وَوَصَّينَا الإِنسَانَ بِوَالِدَيهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ 455
(20) أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيرِ الْحَقِّ وَبِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ................................................................................................................................... 376
(35) فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ.................................................................. 452
(47) محمد
(15) أَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ.................................................................................. 382
(17) وَالَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُديً وَآتاهُمْ تَقْواهُم........................................................... 125
(19) فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ......................................................................................... 194
(36) إِنَّمَا الحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ..................................................................................... 405
(49) حجرات
(7) وَلکِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَيکُمُ الإيمانَ وَزَيَّنَهُ في قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَيکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون 123
(14) قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ 371
(51) ذاريات
(56) وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ.......................... 238, 314, 393, 499, 546
(52) طور
(39) أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَلَكُمُ الْبَنُونَ....................................................................................... 291
(53) نجم
(11) ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى.......................................................................................... 178
(54) قمر
(54) إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَنَهَر.................................................................................... 547
(55) فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيکٍ مُّقْتَدِرٍ....................................................... 60, 116, 547
(55) رحمان
(13) فَبِأَي آلاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان....................................................................................... 134
(14) خَلَقَ الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ........................................................................ 200
(59) حشر
(2) وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ.......................................................................... 90
(6) وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيهِ مِنْ خَيلٍ وَلا رِکابٍ وَلَکنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَي مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَي کُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ 90
(9) وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون.............................................................. 500
(61) صف
(10) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ....................... 527
(11) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ 527
(62) جمعه
(6) قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ 329
(63) منافقون
(8) يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَي الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ.......................................... 89
(65) طلاق
(2) وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا................................................................................. 408
(3) وَيرْزُقْهُ مِنْ حَيثُ لاَ يَحْتَسِبُ................................................................................... 408
(66) تحريم
(11) رَبِّ ابْنِ لِي عِندَکَ بَيتًا فِي الْجَنَّةِ........................................................................... 116
(67) ملك
(2) الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزيزُ الْغَفُورُ................. 509
(68) قلم
(52) وَما هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمين........................................................................................ 355
(70) معارج
(43) يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُون............................... 347
(75) قيامه
(22) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ................................................................................................ 186
(23) إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ........................................................................................................ 186
(76) انسان
(1) هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيئًا مَّذْكُورًا.................................... 250
(3) إِنَّا هَدَيناهُ السَّبيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً.................................................................. 537
(4) إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرينَ سَلاسِلَ وَأَغْلالاً وَسَعيراً.............................................................. 54
(21) وَحُلُّوا أسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ........................................................................................... 351
(26) وَمِنَ اللَّيلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيلاً طَوِيلاً................................................................ 396
(79) نازعات
(40) وَأَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى................................................... 566
(41) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِي الْمَأْوى........................................................................................... 566
(87) اعلي
(2) الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى.................................................................................................... 228
(14) قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى.................................................................................................. 474
(15) وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى.............................................................................................. 474
(16) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا.......................................................................................... 474
(17) وَالآخِرَةُ خَيرٌ وَأَبْقَى............................................................................................... 474
(89) فجر
(22) جَاءَ رَبُّک............................................................................................................... 224
(24) يقُولُ يا لَيتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي.................................................................................. 508
(90) بلد
(4) لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ فِي كَبَدٍ............................................................................. 455, 466
(91) شمس
(8) فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا........................................................................................... 121
(93) ضحي
(6) أَلَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى............................................................................................. 259
(7) وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى............................................................................................... 259
(94) شرح
(1) أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك............................................................................................. 259
(2) وَوَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَك................................................................................................ 259
(3) الَّذي أَنْقَضَ ظَهْرَك................................................................................................... 259
(4) وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك..................................................................................................... 259
(95) تين
(4) لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسانَ في أَحْسَنِ تَقْويمٍ........................................................................ 549
(5) ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلينَ........................................................................................... 549
(6) إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيرُ مَمْنُونٍ......................................... 549
(96) علق
(1) اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ....................................................................................... 276
(98) بينه
(6) إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَالْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ 519, 550
(102) تكاثر
(8) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم...................................................................................... 114
(103) عصر
(1) وَالْعَصْرِ...................................................................................................................... 453
(2) إِنَّ الإِنسَانَ لَفِي خُسْر..................................................................................... 315, 453
(3) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ.... 315, 453, 464
(109) كافرون
(1) قُلْ يا أَيُّهَا الْکافِرُون.................................................................................................... 55
(6) لَکمْ دينُکُمْ وَلِيَ دين.................................................................................................... 55
روايات
حديث قدسي
إنّي وَضَعْتُ الرَّاحَةَ فِي الجَنّةِ وَالنَّاسُ يَطْلُبُونَهُ فِي الدُّنيا فَلَمْ يَجِدُوهَا أبدا...................... 465
اي ملائكة من! نگاه كنيد به كنيزم فاطمه(عليها السلام)، خانم كنيزان من، درحاليكه در مقابل من ايستاده است ... 224
لا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّي أُحِبَّهُ............................................. 329
مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيءٍ أَنَا فَاعِلُهُ مِثْلَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي قَبْضِ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَلابُدَّ لَهُ مِنْه 336
يا رسولالله! اگر تو نبودي، عالم را خلق نميکردم و اگر علي نبود، تو را نميآفريدم ... 225
يا مَلائكَتي، وَيا سُكّانَ سَماواتِي، إِنّي مَا خَلَقْتُ سَمَاءً مَبْنِيَّةً، وَلا أَرْضَاً مَدْحِيَّةً، وَلا قَمَراً مُنِيراً... 227
پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)
آسمان بر مردي سايه نيفکنده و زمين مردي بر روي خود حمل نکرده که راستگوتر از ابوذر باشد 98
الصَّبْرُ ثَلاثَةٌ؛ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ، وَصَبْرٌ عِنْدَ الطَّاعَةِ، وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِية......................... 455
اللَّهُمَّ وَلا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَينٍ أَبَداً..................................................................... 393
إِنَّ اللَّه(عزوجل) يَغْضبُ بِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَيرْضَي لِرِضَاهَا.............................................................. 95
إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلا فَتَعَرَّضُوا لَهَا.......................................................... 263
إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَينِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا.................................................... 565
ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِكَةَ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلائِكَةُ وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلَتِ الْمَلائِكَةُ وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرَتِ الْمَلائِكَةُ... 264
صُومُوا تصحّوا................................................................................................................. 413
فَجَاهِدْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَإِنَّكَ إِنْ تُقْتَلْ تَكُنْ حَيّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَق وَإِنْ تَمُتْ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُكَ عَلَى اللَّهِ... 495
فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيدِهِ لأُنْسُهُمَا بِكَ يَوْماً وَلَيلَةً خَيرٌ مِنْ جِهَادِ سَنَة.......................... 495, 496
لا خَيرَ فِي دِينٍ لَيسَ فِيهِ رُكُوعٌ وَسُجُود......................................................................... 388
لا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً وَلا مَوْتاً وَلا حَياةً وَلا نُشُوراً............................................ 387
لَتَتَّبِعُنَّ سَنَنَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ شِبْراً بِشِبْرٍ وَذِرَاعاً بِذِرَاعٍ حَتَّى لَوْ دَخَلَ أَحَدُهُمْ فِي جُحْرِ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ 379
مَا مِنْ مَوْلُودٍ يُولَدُ إِلاَّ عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ يُهَوِّدَانِهِ وَيُنَصِّرَانِهِ وَيُمَجِّسَانِه................. 171
مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلِمَتِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ............................................................................ 447, 454
من و علی چهاردههزار سال پیش از خلقت حضرت آدم، نوری در محضر خدا بودیم... 251
يا جَابِرُ أوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورُ نَبِيِّکَ.................................................................................. 250
يا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقَاقِهَا....................................................................................... 132
امام علي(عليه السلام)
أَلاَ وَإِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَيلاً وَنَهَاراً وَسِرّاً وَإِعْلاَناً وَقُلْتُ لَكُمُ اُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ... 461
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً........................................................................... 239
الرَّجُلُ لَيُعْجِبُهُ شِراكَ نَعْلِهِ فَيَدْخُلُ فِي هذِهِ الآيَةِ........................................................... 300
أللهمّ يا ذَا الْقُدْرَةِ الَّتِي صَدَرَ عَنْهَا الْعَالَم... ابْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَيكَ إِذْ لا غَيرُكَ... 223
إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِي وَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً........ 261
إِنَّ الْيوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسَابَ وَغَداً حِسَابٌ وَلا عَمَل......................................................... 513
إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکراً فَتِلْک عِبَادَةُ الأَحْرَارِ.............................................................. 143
اي اباذر! بهراستي تو تنها براي خداوند سبحان خشم گرفتي. پس به همان کسي اميد داشته باش که براي او خشم گرفتهاي... 99
أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الأَرْضِ............ 303
دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ.......................................................................................................... 466
شناخت خدا برترین شناختهاست..................................................................................... 103
كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الإِخْلاَصُ لَهُ وَكَمَالُ الإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيرُ الْمَوْصُوفِ ... 163, 164
لا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيةِ الْخَالقِ................................................................................ 490
لا يُدْرَى أَمِنْ سِنِي الدُّنْيا أَوْ مِنْ سِنِي الآخِرَةِ................................................................ 388
لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يقِيناً...................................................................................... 253
لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر... لَألْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا............... 305
مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَلا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ... 552
وَاعْلَمُوا أَنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ لَمْ يُقَرِّبَا أَجَلاً وَلَمْ يَقْطَعَا رِزْقاً................ 479
وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ................................................ 333
وَلَوْلا الأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ ... 328
وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَغَيرِ فَدَک.............................................................................................. 93
هَذَا كِتَابُ اللَّهِ الصَّامِتُ وَأَنَا كِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق................................................................ 359
فاطمة زهرا(عليها السلام)
ابْتَدَعَ الأَشْياءَ لاَ مِنْ شَيءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَأَنْشَأَهَا بِلاَ احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِهِ 197, 199, 200, 203, 205, 212, 213
ابْتَعَثَهُ اللَّهُ إِتْمَاماً لِأَمْرِهِ وَعَزِيمَةً عَلَى إِمْضَاءِ حُكْمِهِ وَإِنْفَاذاً لِمَقَادِيرِ حَتْمِهِ...................... 276
إذِ الخَلائِقُ بِالْغَيبِ مَكْنُونَةٌ وَبِسَتْرِ الأهَاوِيلِ مَصونَةٌ وَبِنهايةَ الْعَدَمِ مَقْرُونَة........................ 254
إِلاَّ تَثْبِيتاً لِحِكْمَتِهِ، وَتَنْبِيهاً عَلَى طَاعَتِهِ، وَإِظْهَاراً لِقُدْرَتِهِ، ودلالَةً عَلَى رُبُوبِيَّتِه وَتَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَإِعْزَازاً لِدَعْوَتِهِ ... 231, 233, 234
الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَي مَا أَنْعَمَ وَلَهُ الشُّکرُ عَلَي مَا أَلْهَمَ وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ........................... 105, 107
المُمْتَنِعُ عَنِ الأبْصَارِ رُؤْيتُهُ وَعَنِ الأوْهَامِ كيفِيَّتُهُ وَعَنِ الألْسُنِ صِفَتُهُ.............................. 183
أَنْتُمْ عِبَادَ اللَّهِ نُصْبُ أَمْرِهِ وَنَهْيهِ، وَحَمَلَةُ دِينِهِ وَوَحْيهِ، وَأُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ ... 345, 348
ثُمَّ جَعَلَ الثَّوَابَ عَلَى طَاعَتِهِ، وَوَضَعَ الْعِقَابَ عَلَى مَعْصِيَتِهِ ذِيادَةً لِعِبَادِهِ مِنْ نَقِمَتِهِ وَحِياشَةً لَهُمْ إِلَى جَنَّتِهِ 236
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَاخْتِيارٍ، وَرَغْبَةٍ وَإِيثَارٍ فَمُحمّد(صلى الله عليه وآله) مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِي رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الأَبْرَارِ ... 325
جَمَّ عَنِ الإِحْصَاءِ عَدَدُهَا وَنَأَي عَنِ الْجَزَاءِ أَمَدُهَا وَتَفَاوَتَ عَنِ الإِدْرَاک أَبَدُهَا............ 136
صَلَّي اللَّهُ عَلَي أَبِي نَبِيّهِ وَأَمِينِهِ عَلَي الْوَحْيِ وَصَفِيّهِ وَخِيرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَرَضِيّهِ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُهُ 327
عَلَماً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى بِمَآيلِ الأُمُورِ وَإِحَاطَةً بِحَوَادِثِ الدُّهُورِ وَمَعْرِفَةً بِمَوَاقِعِ الْمَقْدُورِ ... 271, 276
فَـاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَأَطِيعُوا اللَّهَ فِيمَا أَمَرَكُمْ بِهِ وَنَهَاكُمْ عَنْهُ ... 557, 562, 563
فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) ظُلَمَهَا، وَكَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَجَلَى عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا، وَقَامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدَايةِ، ،... 301, 307, 310
فَجَعَلَ اللَّهُ الإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ وَالصَّلاةَ تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ وَالزَّكَاةَ تَزْكِيةً لِلنَّفْسِ ... 361, 363, 370, 385, 386, 394, 399, 401, 407, 411, 544
فَرَأَى الأُمَمَ فِرَقاً فِي أَدْيانِهَا، عُكَّفاً عَلَى نِيرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا 281, 296, 300
کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق............................................................................................................. 358
مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ ابْتَدَأَهَا وَسُبُوغِ آلاَءٍ أَسْدَاهَا وَتَمَامِ مِنَنٍ أَوْلاَهَا؛ جَمَّ عَنِ الإِحْصَاءِ عَدَدُهَا ... 131, 132, 133
مِنْ غَيرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِينِهَا، وَلاَ فَائِدَةٍ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا................................. 217, 228
وَأَشْهَدُ أَنَّ أَبِي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ إخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أرْسَلَهُ وَسَمّاهُ قَبْلَ أن اجْتَباهُ وَاصْطَفاهُ قَبْلَ أن ابْتَعَثَهُ.. 247
وَأَشْهَدُ أَنَّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الإِخْلاَصَ تَأْوِيلَهَا، .............. 157,
168, 178, 181
وَالْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ............................................................................ 470, 485
وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّمَ................................................................................................................. 130
وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلامِ............................................................................................. 439, 452
وَالْحَجَّ تَشْييداً لِلدِّينِ............................................................................................. 415, 423
وَالصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَى اسْتِيجَابِ الأَجْرِ................................................................................ 452
وَالصِّيامَ تَثْبِيتاً لِلإِخْلاَصِ................................................................................................. 411
وَالْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ، وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ................. 427, 432
وَالْقُرْآنُ الصَّادِقُ، وَالنُّورُ السَّاطِعُ وَالضِّياءُ اللاَّمِعُ، بَيِّنَةٌ بَصَائِرُهُ، مُنْكَشِفَةٌ سَرَائِرُهُ، ............. 359
وَالْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ......................................................................................... 501, 520
وَالنَّهْيَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزِيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنَابَ الْقَذْفِ حِجَاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَتَرْكَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ 534, 541, 543
وَالْوَفَاءَ بِالنَّذْرِ تَعْرِيضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَتَوْفِيَةَ الْمَكَاييلِ وَالْمَوَازِينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ............ 520, 532
وَأُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَبُلَغَاؤُهُ إِلَى الأُمَمِ حَوْلَکُمْ....................................................... 356
وَبِرَّ الْوَالِدَينِ وِقَايةً مِنَ السُّخْطِ وَصِلَةَ الأَرْحَامِ مَنْسَأَةً فِي الْعُمُرِ وَمَنْمَاةً لِلْعَدَدِ...... 486, 495
وَبَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَهَا عَلَيكُمْ.................................................................................................... 358
وَحَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ إِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ.................................. 363, 385, 544, 554, 557
وَزَعِيمُ حَقٍّ لَهُ فِيكُمْ........................................................................................................ 357
وَعَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيكُمْ............................................................................................................ 357
وَلَهُ الشُّکرُ عَلَي مَا أَلْهَمَ.............................................................................. 117, 127, 130
وَنَدَبَهُمْ لِاسْتِزَادَتِهَا بِالشُّکرِ لِاتِّصَالِهَا، وَاسْتَحْمَدَ إِلَي الْخَلاَئِقِ بِإِجْزَالِهَا، وَثَنَّي بِالنَّدْبِ إِلَي أَمْثَالِهاَ 145, 146, 154
امام حسين(عليه السلام)
إلهي تَقَدَّسَ رِضَاکَ أنْ تَکُونَ لَهُ عِلَةٌ مِنْکَ، فَکَيفَ يکُونُ لَهُ عِلَةٌ مِنِّي................. 156, 239
أَيكُونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيسَ لَكَ حَتَّى يكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ................................. 180
امام سجاد(عليه السلام)
بِذِکْرِکَ عَاشَ قَلْبِي.......................................................................................................... 232
عَلَيكُمْ بِأَدَاءِ الأَمَانَةِ فَوَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّدا(صلى الله عليه وآله) بِالْحَقِّ نَبِياً لَوْ أَنَّ قَاتِلَ أَبِي الْحُسَينِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب(عليه السلام) ائْتَمَنَنِي ... 524
فَحَقُّ أُمِّكَ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْكَ حَيثُ لا يَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً وَأَطْعَمَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِهَا مَا لا يُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَداً... 492
مَا مِنْ خُطْوَةٍ أَحَبُّ إِلَى اللَّه(عزوجل) مِنْ خُطْوَتَينِ خُطْوَة يَسُدُّ بِهَا الْمُؤْمِنُ صَفّاً فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَخُطْوَة إِلَى ذِي رَحِمٍ قَاطِعٍ 491
يا نَعِيمِي وَجَنَّتِي، يا دُنْیايَ وَآخِرَتِي................................................................................ 232
امام باقر(عليه السلام)
إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ......................... 350
إِنَّهُ كَانُوا قَبْلَ نُوحٍ أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَى فِطْرَةِ اللَّه................................................................. 286
كُلَّمَا مَيزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فِي أَدَقِّ مَعَانِيهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إِلَيكُمْ................. 180
كُنَّا نُوراً بَينَ يدَي اللَّهِ قَبْلَ خَلْقِ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ سَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرُوا 262
لَعَلَّ النَّمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ لِلّهِ تَعالى زبَانِيتَينِ فَإِنَّ ذَلِكَ كَمَالُها وَيتَوَهَّمُ أَنَّ عَدَمَها نُقْصَانٌ لِمَنْ لا يتَّصِفُ بِهِمَا 186
وَاجْعَلٔ نَفْسِی... مُشْتَاقَةً إلی فَرْحَةِِ لِقَائِکَ................................................................... 328
امام صادق(عليه السلام)
التَّقِيَّةُ دِينِي وَدِينُ آبَائِي...................................................................................................... 45
أَمَّا إِلَيكَ فَلا................................................................................................................... 511
أمَا وَاللهِ لَقَدْ حَضَرَ أَجَلُکَ مَرَّتَیْنِ کُلَّ ذَلِکَ یُؤَخَّرُ........................................................... 498
إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِيلُ الأَنْبِياءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ... 478
أَنْ تَجْعَلَنِي بِرَحْمَتِكَ مِمَّنْ خِرْتَ لَهُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَجَعَلْتَهَا لَهُ خَيْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ.............. 328
خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الأَشْياءَ بِالْمَشِيئَةِ............................................. 206, 207
فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ....................................................................................................... 171
مَنْ صَلَّي مَعَهُمْ فِي الصَّفِّ الأَوَّلِ کانَ کَمَنْ صَلَّي خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ.................................... 80
مَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَکَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ.......................................................... 23
نَظَرْتُ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَة................................................................................................ 129
وَاللَّهِ مَا صَلَّوْا وَلا صَامُوا لَهُمْ وَلَكِنَّهُمْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَحَرَّمُوا عَلَيهِمْ حَلالاً فَاتَّبَعُوهُم 555
يا مُيسِّرُ لَقَدْ زِيدَ فِي عُمُرِكَ فَأَيّ شَيءٍ تَعْمَلُ................................................................. 498
امام کاظم(عليه السلام)
اللَّهُمَّ إنِّی أسْئَلُکَ... بِالاسْمِ الَّذِي حَجَبْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ فَلَمْ يَخْرُجْ مِنْكَ إِلاَّ إِلَيكَ.......... 207
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ رَسُولَكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَيهِ وَآلِهِ... 336
لَيسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَباحٌ ولا مَساءٌ..................................................................................... 255
امام رضا(عليه السلام)
أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّه(عزوجل) أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِيدِهِ وَتَمْجِيدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِكَةَ.................... 265
هِي الْهَنْدَسَةُ..................................................................................................................... 272
امام هادي(عليه السلام)
خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَينَا بِكُمْ.................................... 266
فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكرَّمِينَ وَأَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَأَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ... 270
وَجَعَلَ صَلاتَنَا عَلَيكُمْ وَمَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلايتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَطَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَتَزْكِيةً لَنا وَكَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا 269
امام حسن عسکري(عليه السلام)
قُلُوبُنَا أَوْعِيةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ الله تَعالی شِئْنَا............................................................ 330
امام زمان(عليه السلام)
فَمَا شَيءٌ مِنَّا إِلاَّ وَأَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَإِلَيهِ السَّبِيلُ............................................................... 263
اشعار
امُّر علي الديار ديار ليلي / اُقبِّل ذا الجدار وذا الجدارا........................................................... 221
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت / مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست 484
من از درمان و درد و وصل و هجران / پسندم آنچه را جانان پسندد...................................... 331
من نکردم خلق تا سودي کنم / بلکه تا بر بندگان جودي کنم............................................. 219
نابرده رنج گنج ميسر نميشود / مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد............................... 466
نازپروردِ تنعّم نبرد راه به دوست / عاشقي شيوة رندان بلاکش باشد..................................... 466
ومـا حب الديـار شغفن قلبـي / ولکن حب من سکن الديارا............................................... 221
یکی درد و یکی درمان پسندد / یکی وصل و یکی هجران پسندد....................................... 331
نامها
پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)............. 22, 23, 24, 27, 29, 31, 32, 41, 43, 62, 80، 82, 84, 86, 87, 88, 89, 90, 91, 92, 93, 94, 95, 96, 97, 98, 107, 114, 129, 157، 171, 210, 222, 223, 224, 225, 226, 248, 249, 250, 251, 252, 253, 254, 258, 259, 260, 261, 262, 264, 267, 268, 269, 271, 272, 276, 277, 278, 280, 281, 282, 288, 295, 296، 301, 302, 303, 304, 306, 307, 308, 309, 310, 316, 317, 325, 326, 327, 343, 348, 349, 350, 351, 356, 358, 365, 370, 379, 387, 388, 393, 395, 396, 407, 413, 415, 434, 436, 437, 439, 447, 450, 452, 454, 462, 468, 494, 495, 496, 505, 510, 524, 542, 550, 555, 558, 565
امام علي(عليه السلام)........... 22, 24, 75, 90, 93, 94, 95, 96, 97, 98, 99, 100, 103, 143, 162, 163, 164, 224, 250, 253, 261, 262, 300, 302, 303, 305, 307، 328, 329, 333, 334, 356, 358, 359, 388, 437, 438, 461, 466, 479, 490, 512, 549, 552, 553
فاطمه زهرا(عليها السلام)................... در بيشتر صفحات
امام حسن(عليه السلام)............................................. 99
امام حسين(عليه السلام) 78, 99, 156, 239, 465, 524, 525
امام سجاد(عليه السلام).............. 232, 491, 492, 524
امام باقر(عليه السلام).................. 180, 185, 262, 350
امام صادق(عليه السلام)............ 68, 70, 80, 82, 175, 335, 478, 498, 542, 555
امام کاظم(عليه السلام).......................................... 329
امام رضا(عليه السلام).......................... 265, 272, 417
امام جواد(عليه السلام)........................................... 303
امام عسکري(عليه السلام)...................................... 225
امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)........... 225, 226, 263, 264, 337, 358
آدم(عليه السلام).............. 200, 248, 251, 258, 274, 285, 389
ابراهیم(عليه السلام)........... 61, 198, 199, 287, 418, 419, 420, 421, 422, 425, 434, 510, 511
اسحاق(عليه السلام)................................................ 120
اسماعیل(عليه السلام)................ 418, 419, 420, 421
زکريا(عليه السلام)................................................. 118
شعيب(عليه السلام)...................................... 532, 533
عُزير(عليه السلام).................................................. 289
عيسي(عليه السلام).............. 61, 289, 294, 321, 386
مسيح(عليه السلام)................................................. 555
موسي(عليه السلام) 21, 41, 61, 147, 219, 239, 248, 297, 298, 299, 379, 380
نوح(عليه السلام)........................................... 248, 286
هارون(عليه السلام)......................................... 41, 297
يحيي(عليه السلام)................................................. 118
يعقوب(عليه السلام).............................. 120, 287, 379
یوسف(عليه السلام)....................................... 379, 470
آذربادگان، حسینعلی............................. 93
آربلاستر، آنتونی................................... 483
آسیه(عليها السلام).................................................... 21
آلتمن، اندرو......................................... 504
آملي، هاشم............................................. 46
اباالفضل العباس(عليه السلام)................................ 126
ابنابيالحديد......... 23, 92, 97, 303, 379, 437
ابناثیر، مباركبنمحمد....................... 402
ابنبابويه قمی، محمدبنعلي (شیخ صدوق)......... 22, 95, 162, 171, 176, 192, 206, 224, 251, 265, 269، 329, 334, 336, 394, 414, 417, 421, 423, 491, 511, 524
ابنجمعه، عبدعلي................................. 300
ابنطیفور، احمدبنابیطاهر............ 23, 135
ابنعساکر، عليبنحسن................. 95, 251
ابنمنظور، محمدبنمكرم .................. 45, 107, 134, 148, 154, 158, 249, 326, 347, 357, 379, 432, 434, 564
ابنهشام................................................. 351
ابوالحسيني، رحيم................................... 69
ابوحنيفه............................................ 68, 70
ابوذر غفاری...................... 97, 98, 99, 335
ابوطالب................................................. 333
احمدبنحنبل................................. 68, 251
احمدوند، فاطمه...................................... 86
اراکي، محمدعلي.................................... 46
اربلی، علیبنعیسی...................... 326, 330
ارسطو.................................................... 429
اسکندري، محمدحسين....................... 440
اعتصامی، پروین................................... 484
افلوطین................................................. 210
اميني، عبدالحسين.................... 73, 74, 75, 76, 438
انصاري، شیخ مرتضي............................. 46
اويس قرنی............................................ 396
باباطاهر عریان........................................ 331
بحرانی، ابنمیثم.................................... 153
بحرانی، عبداللهبننورالله................ 225, 227
برقي، احمدبنمحمدبنخالد.................... 45
بروجردي، سیدحسین............................. 69
بلاذری، احمدبنيحيي.......................... 437
بنیاسرائیل 146, 147, 299, 378, 379, 380, 381
بهجت، محمدتقی........ 68, 69, 124, 126, 393, 553
پاينده، ابوالقاسم.................................... 413
پورت، جان دیون.................................... 84
تربتی، شيخعلياکبر............................. 416
تمیمی آمدی، عبدالواحدبنمحمد....... 103, 253
توفيقي، حسين...................................... 316
تيجاني سماوي، محمد......................... 438
جبرئيل(عليه السلام).................. 129, 276, 419, 511
جرجانی، میرسیدشریف............ 164, 186, 206, 219
جزيري، عبدالرحمن............................... 69
جنگ اُحد............................................... 88
جنگ بدر.................................... 467, 469
جنگ جمل................................. 162, 307
جنگ صفين................................ 307, 359
جنگ نهروان........................................ 307
جوهری................................................. 564
جيمز، ويليام................................ 377, 378
حافظ شیرازی....................................... 466
حاکم حسکاني، عبيداللهبناحمد............. 91
حاکم نيشابوري، محمدبنمحمد............. 95
حرّانی، حسنبنشعبة............................. 492
حسيني استرآبادي، سيدشرفالدين..... 264
حسيني، سيدمحمدرضا................................ 74
حلی، ابنفهد......................................... 494
حلي، حسنبنسليمانبنمحمد.............. 261
حلي، حسنبنيوسف............................ 219
حميدان دعاس، قاسم............................ 148
حوا(عليه السلام).................................................... 285
خامنهای، سیدعلی......... 73, 77, 139, 151
خدیجه(عليها السلام)......................................... 21, 22
خضري، سيداحمدرضا........................... 86
خلیلبناحمد........................................ 550
خميني(رحمه الله)، سیدروحالله....... 28, 29, 46, 47, 73, 74, 79, 80, 166, 464, 556
خويي، سيدابوالقاسم............................. 126
داروین، چارلز...................................... 441
دورکیم، امیل....................................... 352
دهلوي، عبدالعزيز............................ 68, 74
دیلمی، حسنبنابيالحسن.......... 264, 330, 335, 552
دیلمی، حسنبنمحمد................. 250, 251
ذاکری، علیاکبر.................................. 438
ذهبي، محمدبناحمد............................... 68
راغب اصفهاني، محمدحسين....... 39, 106, 133, 134, 249, 272, 326, 434, 455, 484, 560
راوندى، قطبالدين.............................. 396
ربيعةبنكعب......................................... 395
رضاشاه.................................................. 397
زبيدي.................................................... 392
زمانی، محمدحسن.................................. 84
ساره(عليها السلام)..................................................... 21
سامری................................................... 380
سبزواري، ملاهادي............................... 219
سجادي، سيدجعفر............................... 128
سرخسي، محمدبناحمد......................... 69
سلمان فارسي........................................ 226
سید مرتضی علمالهدی، علیبنحسین.... 23
سیدبنطاووس............ 23, 132, 156, 180, 232, 239, 328
سیل، جرج.............................................. 84
سيوطي، جلالالدين.................. 85, 91, 95
شافعي...................................................... 68
شباننيا، قاسم........................................ 471
شرفالدين، سيدعبدالحسين................ 438
شکري آلوسي، سيدمحمود.................... 68
شلتوت، شیخمحمود............................... 69
شيخالاسلامي، ماموستا............. 66, 67, 79
شيرازي، سلطانالواعظين...................... 438
شيرازي، ميرزاحسن.............................. 554
صادقي، مصطفي...................................... 86
صبحي صالح.............. 93, 143, 163, 239, 297, 302, 303, 305, 328, 329, 333, 388, 461, 466, 490, 513
صفدي، خليلبنايبک............................ 68
طباطبايي، سیدمحمدحسین................... 82, 85, 171, 198, 215, 267, 351, 425, 545
طبراني، سليمانبناحمد........................... 95
طبرسی، ابومنصور................................... 23
طبرسی، حسنبنفضل........................... 337
طبرسی، عليبنحسن............................ 465
طبرسي، فضلبنحسن......... 85, 86, 147, 351
طبری آملی، محمدبنجریر.................... 23
طريحي، فخرالدينبنمحمد........ 255, 455
طوسي، محمدبنحسن............................. 43
عاملی کفعمی، ابراهیمبنعلی............... 207
عاملي، سيدجعفر مرتضي................. 86, 89
عاملی، شیخحر................... 359, 455, 498
عبدالمطلب........................................... 251
عكبري بغدادي، محمدبنمحمدبننعمان (شيخ مفيد) 91
علي، جواد............................................... 86
فخر رازي، محمدبنعمر......................... 43
فراهيدي، خليلبناحمد........................ 133
فرعون................................ 297, 298, 299, 300, 379
فضلبنحسن طبرسی............................ 171
فیومی، احمدبنمحمد........................... 134
قاضي نعمان مغربي.................................. 97
قاضي، سیدعلی..................................... 425
قرائتی، محسن....................................... 410
قمي، ابوالفضلبنشاذان......................... 251
قمی، شیخعباس.................................... 396
قمي، عليبنابراهيم............. 98, 114, 251, 253, 304, 393
قمی، قاضی سعید.................................. 194
قوم ثمود................................................ 125
کاپلستون، فردریک چارلز.......... 210, 441
کانت، ايمانوئل..................................... 313
کعبالاحبار............................................ 98
کلثوم(عليها السلام)................................................... 21
کلی، جان.............................................. 504
کليني، محمدبنيعقوب........... 80, 91, 99, 111, 114, 127, 129, 193, 272, 316, 328, 350, 423, 447, 454, 478, 495, 542, 549
کنت، آگوست............................ 283, 284
کوفی، فراتبنابراهیم............................ 23
مؤمنِ آل فرعون....................................... 379
مارتیندال، دان....................................... 441
مالک....................................................... 68
مالک اشتر.............................................. 358
مجلسي، محمدباقر....... 92, 94, 180, 186, 223, 232, 262, 267, 286, 323, 329, 379, 387, 498, 552, 555, 565
محمدرضایی، محمد............................. 313
مرکل.................................................... 482
مريم(عليها السلام)................................. 21, 289, 555
مسعودي.................................................. 70
مصباح يزدي، محمدتقي......... 33, 35, 39, 40, 77, 109, 170, 178, 190, 219, 296, 312, 357, 365, 388, 440, 445, 471, 482, 503, 522, 556
مطهري، مرتضي...................................... 34
مظفر، محمدرضا.............................. 39, 40
معاویه.................................................... 461
معصومه(عليها السلام)...................................... 70, 126
معين، محمد............................................ 39
مقدادی اصفهانی، علی.......................... 397
ملکی تبریزی، میرزاجوادآقا................ 416
موسوي لاري، سيدمجتبي.................... 354
موسوی، سيدمحمدقلي........................... 74
موسوي، سيدميرحامدحسين............ 73, 74
مولوي، جلالالدين محمد.................... 219
ميرشريفي، سيدعلي....................... 89, 542
میسّر...................................................... 498
ميلاني، سيدعلي.................................... 126
نائبالتولیه................................... 397, 398
نادري قمي، محمدمهدي............. 440, 445
ناس، جان بایر.............................. 292, 442
نجفی، محمدبنحسنبنباقر........... 91, 445
نخودکي اصفهاني، شيخحسنعلي 396, 397, 398
نرجس................................................... 225
نظامالتوليّة.............................................. 396
نمرود..................................................... 511
نیچه، فردریش ویلهلم.......................... 481
هارونالرشید......................................... 329
هامان..................................................... 298
ياقوتبنعبدالله........................................ 85
يوسفبنعبداللهبنعبدالبر..................... 437
یوسفیان، حسن............................... 55, 284
کتابها و مقالات
آشنايي با اديان بزرگ.......................... 316
آموزش فلسفه............... 33, 40, 109, 170, 190, 219
آنگاه هدايت شدم............................... 438
إرشاد القلوب إلی الصواب......... 264, 330, 335, 552
اعراب القرآن الکريم........................... 148
إعلام الوري............................................. 86
اعلامیة جهانی حقوق بشر...................... 442
اعيان الشيعه............................................. 74
اقبال الأعمال............ 132, 156, 180, 232, 239, 328
الإحتجاج................................................ 23
الإستيعاب في معرفة الاصحاب............ 437
الأمالي....... 22, 224, 329, 334, 394, 524
البلاغه...................................................... 93
التبيان في تفسير القرآن........................... 43
التفسير الکبير.......................................... 43
التوحيد............ 162, 171, 176, 192, 206, 336
الخصال........................................ 251, 491
الدر المنثور................................ 82, 85, 91
الدعوات................................................ 396
الرسائل العشرة................................. 46, 80
الروضة في فضائل امير المؤمنين علي بن ابي طالب(عليه السلام) 251
الشافی فی الإمامة..................................... 23
الطرائف.................................................. 23
العین............................................ 133, 550
الغدير........................ 74, 75, 76, 83, 438
الفقه علي المذاهب الاربعة...................... 69
الکافی............................... 80, 82, 91, 99, 111, 114, 127, 129, 193, 272، 316, 328, 350, 423, 447, 454, 478, 495, 542, 549
المبسوط.................................................. 69
المحاسن.................................................. 45
المراجعات............................................ 438
المستدرک علي الصحيحين................... 95
المصباح................................................ 207
المعالم المأثورة....................................... 46
المعجم الکبير......................................... 95
المفردات في غريب القرآن.......... 39, 106, 133, 134, 249, 272, 326, 434, 455, 484, 560
المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام.... 86
المقنعة..................................................... 91
المنطق.............................................. 39, 40
الميزان في تفسير القرآن........ 82, 85, 171, 198, 215, 351, 545
النهاية فی غریب الحدیث والأثر.......... 402
الوافي بالوفيات........................................ 68
أنساب الأشراف.................................... 437
بحار الأنوار.......... 92, 94, 180, 186, 223, 232, 262, 267, 286, 323, 329, 379, 387, 498, 552, 555, 565
برخوردهاي مسالمتآميز پيامبر(صلى الله عليه وآله) با يهود 86
بزرگترین فریضه................................ 471
بلاغات النساء................................. 23, 135
پراگماتیسم........................................... 378
پلورالیسم............................................... 296
پيشگامان تقريب، آيتالله بروجردي؛ آيت اخلاص 69
تاج العروس.......................................... 392
تاريخ الاسلام.......................................... 68
تاریخ جامع ادیان........................ 292, 442
تاريخ دمشق الکبير........................ 95, 251
تاریخ فلسفه................................. 210, 441
تاریخ مختصر تئوری حقوقی در غرب........ 504
تأويل الآيات الظاهرة........................... 264
تبيين و نقد فلسفة اخلاق کانت............ 313
تحف العقول عن آل الرسول(صلى الله عليه وآله)........... 492
تحفة اثني عشريه..................................... 74
تفسیر فرات الکوفی................................ 23
تفسير قمي.......... 98, 114, 251, 253, 304, 393
تفسير نور الثقلين................................... 300
جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن........ 33, 35
جنگ و جهاد در قرآن................ 440, 445
جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام.... 91, 445
خواست و ارادة معطوف به قدرت............ 481
دجال..................................................... 481
در جستوجوی عرفان......................... 365
درآمدی بر فلسفة حقوق....................... 504
دربارة تقسیم کار اجتماعي................... 352
درسنامة آشنايي با تاريخ اسلام (پيامآور رحمت) 89, 542
دلائل الإمامة............................................ 23
دین و روان........................................... 378
دیوان اشعار (پروین اعتصامی)............. 484
دیوان حافظ.......................................... 466
دیوان کامل (باباطاهر عريان) ............... 331
رسائل فقهيه............................................. 46
زنهار از تکبر (شرح خطبة قاصعة نهج البلاغه)...................................... 388
سفر به سرزمين هزار آيين....................... 77
سیاست.................................................. 429
سيرة صحيح پيامبر اعظم................. 86, 89
سیمای کارگزاران علیبنأبیطالب أمیرالمؤمنین(عليه السلام) 438
شبهاي پيشاور.................................... 438
شرح الأخبار............................................ 97
شرح المصطلحات الفلسفية.................. 205
شرح المنظومه....................................... 219
شرح المواقف........... 164, 186, 206, 219
شرح برهان شفا........................................ 39
شرح توحید الصدوق........................... 194
شرح نهج البلاغه......... 23, 92, 97, 303، 379, 437
شواهد التنزيل......................................... 91
صبور اردوبادی، اهمیت روزه ازنظر علم روز به زبان علمی ساده 413
صحيفة امام........................... 47, 167, 556
عبقات الانوار.................................... 74, 83
عدة الداعی ونجاح الساعی.................... 494
عذر تقصیر به پیشگاه محمد(صلى الله عليه وآله) و قرآن.......... 84
علل الشرائع........................ 369, 417, 511
عوالم العلوم................................. 225, 227
عيون أخبار الرضا(عليه السلام)....... 22, 95, 265, 417, 423
غرر الأخبار.................................. 250, 251
غرر الحکم ودرر الکلم............... 103, 253
فرهنگ فارسي........................................ 39
فرهنگ معارف اسلامي........................ 128
فضائل الصحابه...................................... 251
فلسفة اخلاق.......................................... 312
قواعد المرام فی علم الکلام.................. 153
کتاب النکاح........................................... 46
کشف الاسرار......................................... 74
کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة....... 326, 330
کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد....... 219
کلام جديد..................................... 55, 284
لسان العرب......... 45, 107, 134, 148 ,154, 158, 249, 326, 347, 357, 379, 432, 434, 564
لیبرالیسم غرب ظهور و سقوط............. 483
ماهیت و انواع نظریههای جامعهشناسی...... 441
مثنوي معنوي........................................ 219
مجمع البحرین............................ 255, 455
مجمع البيان في تفسير القرآن....... 85, 147، 171, 351
مجموعه آثار استاد شهید مطهری........... 34
مختصر البصائر..................................... 261
مختصر التحفة الاثني عشرية................... 68
مردمسالاري ديني و نظرية ولايت فقيه....... 556
مستشرقان و قرآن، نقد و بررسی آراي مستشرقان دربارة قرآن 84
مسند فاطمة الزهراء................................. 95
مشکاة الأنوار فی غرر الاخبار............... 465
مصباح المنیر......................................... 134
معارف قرآن 7 (اخلاق در قرآن)......... 178
معجم البلدان........................................... 85
معرفي کتاب عبقات الانوار......................... 74
مغنی اللبیب.......................................... 351
مکارم الأخلاق...................................... 337
من لا يحضره الفقيه......... 171, 266, 269, 414, 421
منتهی الآمال............................................ 396
منشأ انواع.............................................. 441
نشان از بینشانها................................... 397
نظریة حقوقی اسلام..................... 357, 503
نقد و بررسی مکاتب اخلاقی...... 40, 482, 522
نگاهي گذرا به اسناد و منابع مکتوب خطبة فدک 93
نهج البلاغه........ 93, 143, 163, 239, 297,
302, 303, 305, 328, 329, 333, 368, 388, 461, 466, 490, 513
نهج الفصاحة......................................... 413
وحدت از ديدگاه امام خميني................ 73
وسائل الشيعة...................... 359, 455, 498
يهود مدينه............................................... 86
مکانها
آسيا...................................................... 291
آلمان............................................. 80, 482
اروپا..................................................... 398
افريقا.......................................... 291, 353
امريکا............... 56, 85, 150, 426, 460
امريکاي جنوبي......................... 291, 353
امريکاي شمالي................................... 285
انبار...................................................... 461
اندونزي................................................... 70
ايران...... 28, 74, 126, 160, 292, 353, 383, 385, 465
بدر........................................................ 467
بمبئي.................................................... 293
تهران.......................................... 167, 311
حجاز.......................... 85, 87, 292, 425
خيبر........................................ 85, 86, 90
دانشگاه تهران...................................... 284
ربذه......................................................... 99
شام......................................................... 75
شوروي................................................ 285
عربستان.................................................. 81
فدک................. 84, 86, 90, 91, 92, 93
فلسطين................................................ 464
قم 29, 167, 416, 465
کربلا........................................... 126, 355
کردستان.......................................... 66, 79
کوفه..................................................... 126
لبنان..................................................... 464
مالزي...................................................... 70
مدين..................................................... 533
مدينه.............. 85, 86, 88, 89, 99, 306
مشهد.................................................... 126
مصر................................... 69, 147, 379, 380, 470
مکه........ 41, 88, 292, 306, 348, 418
نجف........................... 74, 75, 126, 311
نیشابور................................................. 409
هندوستان................... 73, 77, 291, 293
يزد................................................... 28, 53
يونان باستان.............................. 429, 443