ابْتَدَعَ الأَشْياءَ لاَ مِنْ شَيءٍ كَانَ قَبْلَهَا، وَأَنْشَأَهَا بِلاَ احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِهِ، وَذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِه؛ خداوند اشيا را ابداع کرد، بدون اينكه چيزي قبل از آنها وجود داشته باشد؛ و اشيا را انشا کرد، بدون الگوگيري از مثالهايي که آنها را سرمشق خويش قرار دهد؛ او عالم را با قدرتش هستي بخشيد و آن را با خواست خويش آفريد.
1. مقدمه
حضرت زهرا(عليها السلام) پس از شهادت به وحدانيت الهي و اشاره به منت خداوند بر بندگان خويش که معرفت خودش را از دو راه براي آنها ميسر ساخته است، اين حقيقت را بيان فرمودند که حقيقت ذات الهي و کنه صفات او براي هيچکس شناختني نيست. به تعبير ديگر، احاطة علمي بر ذات الهي و بر صفات او امکان ندارد. حضرت در ادامه به افعال
الهي پرداخته، ويژگيهايي براي آنها برميشمارند. براي توضيح عبارت حضرت، بيان اين مقدمه لازم مينمايد که شناخت حقيقت افعال الهي، همانند ذات و صفات او، بهطور کامل براي ما امکان ندارد. ما ميدانيم که خداوند است که در جنين انسان روح دميده، او را زنده ميکند يا ميدانيم اوست که در صحنة قيامت مردگان را زنده ميکند. ما اين مفاهيم را درک ميکنيم؛ اما به حقيقت آنها دسترس نداريم. هنگامي که قرآن ميفرمايد: وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي؛(1) «و از روح خود در او دميدم»، مفاهيم بهکاررفته در اين آية شريفه را ميفهميم، اما اين حقيقت بر ما پوشيده است که او چگونه روح را خلق ميکند و چگونه آن را در بدن ميدمد. شايد خداي سبحان به برخي از اولياي خود مرتبهاي از افعال خود را ارائه فرموده، حقيقت آن را به آنها نشان داده باشد. مرحوم علامه طباطبايي(رحمه الله) دربارة درخواست ابراهيم(عليه السلام) از خداوند مبنيبر ديدن احياي مردگان، معتقدند که ابراهيم(عليه السلام) نميخواست زنده شدن مردهاي را ببيند، بلکه ميخواست حقيقت احيا را درک کند.(2) درخواست ابراهيم خليلالرحمن(عليه السلام) اين بود: رَبِّ أَرِني كَيفَ تُحْيِ الْمَوْتى؛(3) «پروردگار من! به من نشان ده که تو چگونه مردگان را زنده ميکني». ابراهيم(عليه السلام) نگفت: رَبِّ أَرِنِي کَيفَ تَحْي المَوْتي (پروردگار من! به من نشان ده
چگونه مردگان زنده ميشوند)، بلکه او ميخواست ببيند خدا چگونه حيات ميبخشد. براي درک اين حقيقت خداوند به او دستور داد تا پرندگاني را ذبح کرده، گوشت آنها را باهم بياميزد؛ مخلوط حاصل را به چهار بخش تقسيم کند و هر بخش را بر سر کوهي گذارد، و سپس هر پرندهاي را با نام صدا بزند. ابراهيم(عليه السلام) همة آنچه را خداوند فرموده بود انجام
1. حجر (15)، 29؛ ص (38)، 72.
2. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج2، ص367.
3. بقره (2)، 260.
داد، و پرندگان را صدا کرد. هر پرندهاي که ابراهيم(عليه السلام) فرايش ميخواند، اجزايش از مخلوط جدا ميشد و در پيش چشم او به هم ميپيوست و بهصورت پرندة اولي درميآمد. درواقع صدا زدن ابراهيم(عليه السلام) و جمع کردن اجزاي آن مرغان، احياي الهي به دست او بود و خداي سبحان با زنده کردن پرندگان به دست خود ابراهيم(عليه السلام) آنچه را امکان داشت به او نشان داد.
خداوند سبحان تا اين اندازه ممکن است به برخي از اولياي خود حقيقت افعال خويش را نشان دهد. به يك معنا معجزات انبياي الهي درواقع فعل خداوند بودهاند که به دست آنها اجرا ميشده است و ايشان حقيقت فعل خداوند را مييافتهاند؛ اما ديگران در شرايط عادي نميتوانند حقيقت فعل خدا را درک کنند، و نميتوانند بفهمند خدا چگونه خلق ميکند، چگونه ميميراند و... . ما تنها با مفاهيمي به اين افعال الهي اشاره ميکنيم. براي نمونه ميگوييم: «او زنده ميکند» و اين مفاهيم را ميفهميم. اين مفاهيم از قبيل معقولات ثانياند که براي حقايق خارجي جنبة نمادين دارند.
2. آفرينش بدون ماده
حضرت زهرا(عليها السلام) دربارة آفرينش الهي ميفرمايند: ابْتَدَعَ الأَشْياءَ لاَ مِنْ شَيءٍ كَانَ قَبْلَهَا؛ «خداوند اشيا را ابداع کرد، نه اينكه آنها را از چيزي که قبل از آنها وجود داشته بيافريند». خداي قادر براي خلق اشياي عالم به چيزي نياز ندارد که قبلاً باشد و از آن، اشيا را بيافريند؛ زيرا غيرخدا همه مخلوق خدا هستند و هر مادهاي که فرض شود، آن نيز مخلوق خداست. اگر اين مجموعه براي پيدايش، به مادهاي ديگر نيازمند باشد، پرسش را دربارة آن ماده تکرار ميکنيم که آيا آن ماده نيز به مادهاي پيش از خود
نيازمند است يا خير؟ اگر کسي بگويد آنهم به مادهاي پيش از خود نيازمند بوده است، تسلسل لازم ميآيد که در جاي خود بطلانش ثابت شده است. بنابراين اگر بهحسب تصوير ذهني، خداوند را در طرفي قرار دهيم و مجموعة عالم را نيز در طرفي ديگر، براي پيدايش اين عالم به غير از ارادة خداوند به هيچچيز ديگري نياز نيست.
ممکن است گفته شود: قرآن کريم خلقت بسياري از اشيا را از اشيايي ديگر ميداند. براي نمونه دربارة خلقت حضرت آدم(عليه السلام) ميفرمايد: خَلَقَ الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّار؛(1) «انسان را از گِل خشكيدهاى همچون سفال آفريد»؛ و دربارة ساير افراد انسان ميفرمايد: فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيرِ مُخَلَّقَة؛(2) «پس بهدرستی که ما شما را از خاك آفريديم، سپس از نطفه، و بعد از خونِ بستهشده، سپس از مضغه كه بعضى داراى شكل و خلقت است و بعضى بدون شكل».
همچنين خداوند بهطور کلي دربارة همة موجودات زنده ميفرمايد: وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيءٍ حَي؛(3) «و ما هر موجود زندهاي را از آب آفريديم». بر پاية اين آيات، خداوند هريک از اين موجودات را از مادهاي قبلي آفريده است. پس سخن حضرت زهرا(عليها السلام) به چه معناست که ميفرمايند: ابْتَدَعَ الأَشْياءَ لاَ مِنْ شَيءٍ كَانَ قَبْلَهَا؟
در پاسخ ميگوييم اين آيات با فرمايش حضرت زهرا(عليها السلام) منافات ندارند؛ زيرا حضرت ميفرمايند خداوند مجموع اشياي عالم را از مادة قبلي نيافريد و اين سخن منافات با خلقت برخي اشيا از برخي ديگر ندارد. خداوند براي خلق اين مجموعه، به مادهاي که روي آن کار کند نياز ندارد. او بينياز مطلق است و هرچه هست، مخلوق و نيازمند اوست.
1. الرحمن (55)، 14.
2. حج (22)، 5.
3. انبياء (21)، 30.
اين شبهه که خداوند اشياي عالم را از مادهاي قبلي آفريده است، عمدتاً ناشي از برداشت غلطي است که از مفهوم صنع و حتي از مفهوم خلق و آفريدن در اذهان وجود دارد. معمولاً ما انسانها گمان ميکنيم که تنها زماني صنع يا آفريدن معنا دارد که چيزي باشد و تغييراتي بر روي آن ايجاد شود و به چيز ديگري تبديل شود. مثلاً براي ساخت انگشتر، بايد طلايي باشد تا زرگر آن را ذوب کند، در قالب بريزد، و کارهاي ديگري روي آن انجام دهد تا انگشتر ساخته شود. در اينجا ميگوييم: صَنَعَ الخَاتِم (انگشتر را ساخت) و در غير اين صورت اصلاً صنع يا خلق معنا ندارد. چنين اذهاني گمان ميکنند هنگامي معنا دارد بگوييم خدا صانع عالم است که مادهاي باشد تا خدا بر روي آن کار کند و عالم را بيافريند، و اگر هيچ مادهاي نباشد، خداوند نميتواند چيزي خلق کند. حتي به برخي از فيلسوفان يونان نسبت داده شده است که گفتهاند ما خداوند را بهعنوان محرک اول و نخستين کسي که حرکت را در مادة عالم ايجاد کرد اثبات ميکنيم؛ چراکه عالم نيازمند محرک است. اين سخن بدينمعناست که در کنار خداوند، مادهاي موجود بوده که هيچ احتياجي به خداوند نداشته، و خداوند کسي است که در اين ماده ايجاد حرکت کرد و تغييراتي را در آن پديد آورد.
اين افکار نادرست و خام به خاطر اُنسي است که ما با کارهاي خود داريم و نميتوانيم بهدرستي درک کنيم که آنچه اصلاً نبوده و هيچ مادة قبلي نداشته، به وجود آيد. البته اين امر عجيبي نيست؛ چراکه ما نميتوانيم حقيقت خود خدا را نيز درک کنيم. اگر بنا باشد هرآنچه را که حقيقتش برايمان قابل درک نيست انکار کنيم، بايد در همين عالم مادة بسياري از اشيا را انکار کنيم. امروزه با پيشرفت علوم بهتدريج وجود اشيايي ثابت ميشود که قابل درک حسي نيستند. براي مثال در علوم تجربي گفته
ميشود عالم از اجزاي ريزي به نام اتم تشکيل شده است که خود از ذراتي به نام الکترون و پروتون سامان يافتهاند؛ اما الکترون و پروتون رؤيتپذير نيستند و تنها با دستگاههايي دقيق، ميتوان مسير الکترون را نشان داد؛ بااينحال ايشان با ادلهاي علمي وجود آنها را اثبات ميکنند.
بههرحال ما به خاطر انسي که با تغييرات مادي داريم، گمان ميکنيم که غير از اين امکان ندارد؛ اما برهان ميگويد صنع و خلق از عدم امکان دارد و خلق خدا از اين قبيل است. خدا تنها با ارادة خويش هرچه را بخواهد ايجاد ميکند و به هيچچيز و هيچکسي نيازمند نيست؛ چنانکه قرآن کريم ميفرمايد: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون؛(1) «فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مىگويد: موجود باش! آن نيز بىدرنگ موجود مىشود».
بنابراين سخن حضرت زهرا(عليها السلام) بدينمعناست که خداوند مجموع اين عالم را تنها با ارادة خويش آفريد و نياز به چيزي ديگر نداشت. البته معناي اين سخن آن نيست که خداوند همة اشياي عالم را، به نحو استغراق افرادي بدون مادة قبلي آفريده است، بهگونهايکه هر فردي بدون مادة قبلي خلق شده باشد؛ بلکه هريک از اشياي اين عالم، ماده براي پيدايش شيء ديگري است و همانگونه که گذشت، قرآن بر اين معنا تصريح دارد و حضرت نيز در مقام نفي اين معنا نيست. سخن حضرت در مقام نفي اين توهم است که ما در عالم سه نوع موجود داريم:
يکي مادهاي است که به ايجادکننده نيازي ندارد و واجبالوجود است. گرچه به اين معنا تصريح نکنند، لازمة سخن اين متوهمان، همين است؛
1. يس (36)، 82.
دوم خداست که با افعال خويش تغييراتي در آن ماده ايجاد ميکند؛
سوم اشيايياند که از تغييرات ايجادشده توسط خداوند در آن ماده پديد ميآيند.
سخن حضرت در مقام نفي اين توهم و اثبات بينيازي خداوند از ماده است و اينکه خداوند، کل عالم را تنها با ارادة خويش آفريده است.
3. آفرينش بدون الگو
ويژگي ديگري که صديقة طاهره(عليها السلام) براي افعال الهي بيان ميفرمايند اين است که افعال الهي بر اساس الگويي پديد نيامده است که از ديگري گرفته شده باشد: وَأَنْشَأَهَا بِلاَ احْتِذَاءِ أَمْثِلَةٍ امْتَثَلَهَا، كَوَّنَهَا بِقُدْرَتِه؛ «و اشيا را بدون الگوگيري از مثالهايي که آنها را سرمشق خويش قرار دهد انشا کرد. او عالم را با قدرتش هستي بخشيد».
ما انسانها عملاً نميتوانيم بدون الگو و نمونه، اثري را پديد آوريم. براي اين منظور، بايد نخست الگويي را برگزينيم و اثر خويش را بر اساس آن پديد آوريم. اين الگو گاه عيناً وجود دارد و راهنماي ما در آفرينشِ اثري خاص ميشود و گاه عيناً وجود ندارد، بلکه تنها اجزاي آن موجود است. براي نمونه کسي که قصدِ به تصوير کشيدن اسبي بالدار را دارد، گرچه خود اسب بالدار عيناً در عالم خارج وجود ندارد و نميتواند الگوي او قرار گيرد، اجزاي آن يعني اسب و بال در عالم وجود دارند و او در ذهن خويش اين دو را باهم ترکيب کرده، اسب بالدار را ميسازد. حتي نقاشهايي که تابلوهاي بيمانند ميآفرينند، يا همة اثر خويش را و يا اجزايش را از گوشهاي از عالم الگو گرفتهاند. در هنرهاي مدرن، آثاري از اهميت بيشتر برخوردارند که اصلاً هيچ شبيهي نداشته باشند و فهم ارتباط اجزاي آنها بهسادگي ممکن نباشد؛ اما حقيقت اين
است که حتي چنين آثاري نيز هريک از اجزاي خويش را از چيزي وام گرفتهاند و هريک از آنها مشابهي دارند. بر اين اساس ما گمان ميکنيم هنگامي که خداوند چيزي را خلق ميکند، لابد بر اساس نقشه و صورتي ازلي و ابدي خلق ميکند که آن نقشه ديگر مخلوق خدا نيست؛ اما بايد بدانيم که افعال خداوند بر اساس الگوگيري از طرحي پيشين نيست. برحسب فرض ذهن، اگر ما خدا را در سويي قرار دهيم و همة عالم را در سوي ديگر، ديگر چيزي نيست که الگوي آفرينش قرار گيرد.
اگر گفته شود صورتهايي ذهني، الگوي آفرينشاند، ميپرسيم اين صورتها مخلوقاند يا خالق؟ اگر مخلوقاند که جزئي از عالماند، و اگر مخلوق نيستند بايد عين خدا باشند؛ وگرنه کثرت در ذات خداوند لازم ميآيد و يقيناً هيچ کثرتي در ذات الهي راه ندارد. پس هيچ نمونهاي براي هيچ موجودي قبل از آفرينش الهي وجود ندارد. ازاينرو حضرت زهرا(عليها السلام) ميفرمايند خداوند از مثالهايي الگوگيري نکرد که آنها را سرمشق خويش قرار دهد و بر اساس آنها خلق کند؛ بلکه او تنها عالم را با قدرتش آفريد.
در خلال مباحث گذشته با استفاده از سخنان حضرت زهرا(عليها السلام) به اين نکته اشاره کرديم که همة صفات الهي ازجمله قدرت خدا، عين ذات اويند و اخلاص در مقام اعتقاد به توحيد، اين است که هيچ نوع کثرتي براي ذات خداوند قايل نشويم و حتي صفات او را زايد بر ذات او ندانيم. خداوند موجودي واحد، بسيط و کامل مطلق است و ذات او عين علم، قدرت و حيات است. بنابراين منشأ پيدايش عالم چيزي جز خود خداوند نيست و او نه نيازي به ماده دارد که فعل خويش را روي آن انجام دهد و نه احتياجي به الگو، که از آن سرمشق گيرد. پس همة عالم، تنها با ارادة ذات مقدس الهي پديد آمده است.
4. تبيین معناي آفرینش عالم با مشيت الهي
بانوي دو عالم(عليها السلام) در ادامة دُرافشاني خويش در توصيف خداي سبحان ميفرمايند: وَذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِه؛ «خداوند عالم را با خواست خويش آفريد».
در زبان عربي براي بيان آفرينش عالم از تعبيرات گوناگوني همچون ايجاد، خلق، ابداع، انشا و ذرء استفاده ميشود و حضرت در اين عبارت از واژة «ذرء» استفاده کردهاند. اين تعبير در قرآن کريم نيز آمده است: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنس؛(1) «بهيقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم».
برخي از اهل معقول براي هرکدام از اين تعبيرات، معنايي اصطلاحي قرار داده، و هريک از اين تعبيرات را به دستهاي از مخلوقات اختصاص دادهاند؛ ازجمله مادة «ابداع» را مخصوص خلق مجردات دانستهاند؛ اما معناي لغوي اين واژه «نوآفريني» است که واژگان «ابتدع» و «بديع» نيز از همين مادهاند. واژة بديع در قرآن بهمنزلة صفتي از صفات خداوند به کار رفته است (بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض).(2) ايشان واژة «اختراع» را براي آفرينش افلاک، و واژة «تکوين» را براي ايجاد ماديات به کار ميبرند.(3) گرچه وجود اصطلاح، بيان مطلب را آسان ميکند و با بودن آن، از توضيح فراوان بينياز ميشويم و ازاينجهت، جعل اصطلاح کار خوبي است، بايد بدانيم که اين اصطلاحات با تعبيرات لغويِ بهکاررفته در آيات و روايات و با استعمالات عرفي، تطابقِ صددرصد ندارند. در همين عبارت، حضرت واژة «ابتداع» را براي خلقت همة اشيا اعم از مادي و مجرد به کار بردهاند؛ درصورتيکه در اصطلاح اهل معقول، ابداع به خلقت مجردات
1. اعراف (7)، 179.
2. بقره (2)، 117؛ انعام (6)، 101.
3. مجمع البحوث الإسلامية، شرح المصطلحات الفلسفية، ذیل اصطلاح «المعلول المبدع والمکّون والمخترع».
اختصاص دارد. ازاينرو بايد هر اصطلاح را در فضاي خود به کار ببريم و هنگام ورود به فضاي عمومي، به معاني لغوي توجه داشته باشيم.
دربارة مشيت الهي و اين مسئله که خداوند عالم را با مشيت خويش آفريد، بحثهاي فراواني درگرفته است. در اين باره ما تنها اشارهاي به اين بحث ميکنيم تا دوستان اهل فضل آن را پي گرفته، در صورت تمايل در اين باره تحقيق کنند و رسالهاي بنويسند. در اين باره پرسشهايي را ميتوان مطرح ساخت:
1. مشيت با اراده چه فرقي دارد؟
2. مشيت و اراده از صفات ذاتياند يا از صفات فعلي؟
3. اسما و صفات الهي با ذات الهي چه رابطهاي دارند؟
دربارة معنای اراده و مشیت اجمالاً این نکته را یادآور میشویم که بسياري از لغات در زبان عربي هستند که وقتي باهم به کار ميروند، معنايشان متفاوت از يکديگر است؛ اما وقتي بهتنهايي استعمال ميشوند، معناي مترادفي مييابند (اذا اجتمعا افترقا واذا افترقا اجتمعا). به نظر میرسد دو واژة «مشيت» و «اراده» نيز از اين قبيل واژگان باشند.
متکلمان اشعري، اراده را از صفات ذاتي و جزو قدماي ثمانيه دانسته، ميگويند: ارادة خدا قديم است و صفتي غير از علم خدا، و غير از ذات خداست. ارادة الهي نه مخلوق خداست نه خود خدا، بلکه تنها صفتي از صفات خداست.(1) در روايتي آمده است: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الأَشْياءَ بِالْمَشِيئَة؛(2) «خداوند مشيت را بدون واسطه
1. ر.ک: میرسیدشریف جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص44.
2. محمدبنعلیبنبابویه، التوحيد، ص148.
آفريد. سپس اشيا را با مشيت آفريد». ازاينرو برخي ديگر به استناد اين روايت ميگويند مشيت، مخلوق خداست.
در نقد این سخن باید گفت «خلق» در این روایت به معنای عرفی و به اصطلاح اهل معقول به کار نرفته است. نظیر این معنا، تعبیری است که میفرماید خداوند اسمي را در ذات خود خلق کرده است که از ذات او خارج نميشود: اللَّهُمَّ إنِّی أسْئَلُکَ... بِالاسْمِ الَّذِي حَجَبْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ فَلَمْ يَخْرُجْ مِنْكَ إِلاَّ إِلَيك؛(1) «خدایا! من از تو میخواهم... به حق آن اسمی که از خلق خویش پنهان کردی. پس از ذات تو خارج نمیگردد، مگر بهسوی تو».
مضمون این دعای شریف این است که خدای سبحان اسمی مخصوص به ذات خویش دارد که از ذات او خارج نميشود؛ اما مقصود این نيست که خداوند اسمي براي خود خلق کرده که مخلوق اوست و به آن فرموده باشد اي اسم موجود شو! اگر اينگونه باشد، اين پرسش مطرح ميشود که آن اسم را با چه چيزي موجود کرده است؟ آيا خلقِ آن اسم نيز نيازمند اسمي ديگر است؟ به نظر ميرسد بهتر اين باشد که بگوييم خلق در اينگونه موارد، به معناي «جلوه» است.
روايتي که ميفرماید: خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا، بدینمعناست که پيدايش مشيت نيازي به خلق ندارد. براي روشنتر شدن اين معنا، به آياتي از قرآن توجه ميکنيم. خداوند در قرآن کريم ميفرمايد: فَإِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون ؛(2) «پس هنگامی که چیزی را حکم کند تنها به آن مىگويد: موجود باش؛ آن نيز بىدرنگ موجود مىشود».
1. ابراهیمبنعلی عاملی کفعمی، المصباح، ص292.
2. يس (36)، 82.
اگر بر الفاظ جمود داشته باشيم، بايد بگوييم بر اساس اين آية شريفه، هنگامي که خداوند ميخواهد مخلوقي را خلق کند، نخست بايد امري باشد که متعلق قضا قرار گيرد؛ اما پيش از آن بايد خداوند به آن امرْ علم داشته باشد تا به دنبال آن اذن، سپس مشيت و آنگاه اراده بيايد و پس از اراده نوبت به تقدير، و سپس به قضا ميرسد و هنگامي که قضا برسيد، ديگر کار تمام است. قضا نيز يعني کار را تمام کرد. هنگامي که خداوند کار را تمام کرد، به آن امري که مشمول قضاي الهي قرار گرفته است، ميگويد: باش! آنهم موجود ميشود (يقُولُ لَهُ كُن فَيكُون). بنابراين هنگامي که خداوند ميخواهد آن امر را موجود کند، بايد قولي از خدا صادر شود. اگر اين شرايط جمع شوند، آن امر موجود ميشود. پس غير از ذات خدا، اينهمه واسطه براي موجود شدن امري لازم ميآيد. اکنون پرسيده ميشود اين واسطهها خدا هستند يا غيرخدا؟ مسلماً خدا کلام نيست. خداست که ميگويد: باش، و اين کلام با گفتن خدا موجود ميشود. اما اگر مخلوق است، نقل کلام ميکنيم به اين مخلوق، و بنا بر فرض بايد بگوييم وقتي خدا ميخواهد اين کلام را خلق کند، بايد به اين کلام نيز بگويد: باش، و همينطور هَلُمّ جَرّاً و بدينترتيب تسلسل لازم ميآيد. پس براي يک خلق بايد خدا بينهايتبار بگويد: «باش». چنين اعتقاد باطلي، لازمة جمود بر لفظ است.
با دقت در آيه روشن ميشود که خداوند ميخواهد با اين بيان بگويد غير از اينکه خدا هست و ميخواهد اين امر به وجود آيد، ديگر احتياج به چيزي نيست. در آيهاي ديگر، خداوند ميفرمايد: الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلى صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميد؛(1) «الر، كتابى است كه بر تو نازل كرديم، تا
1. ابراهيم (14)، 1.
مردم را از تاريكيها بهسوى روشنايى به فرمان پروردگارشان درآورى؛ بهسوى راه خداوند عزيز و حميد».
آيا معناي اين آيه اين است که خدا نخست بايد اذني را ايجاد، و سپس بهوسيلة اين اذن، مردم را هدايت کند، يا نه، مقصود اين است که خداوند احتياج به اذن کسي ندارد؟ اگر از کسي بپرسند: «فلان کار را به اذن چه کسي انجام دادي؟» و او در پاسخ بگويد: «به اذن خودم!»، آيا واقعاً منظور وي اين است که نخست براي خود اذني صادر کرده و بعد آن کار را انجام داده يا مقصودش اين است که من احتياج به اذن کسي ندارم؟ قطعاً معناي سخن او اين نيست که به اذن خودم احتياج دارم. اين تعبير در محاورات عرفي و عقلايي نيز به کار ميرود. اگر قرآن ميفرمايد خداوند به اذن خود هدايت ميکند، بدينمعناست که خدا به اذن کسي نياز ندارد.
بنابراين هنگامي که گفته ميشود خداي سبحان عالَم را به اذن خودش خلق يا هدايت ميکند، معنايش اين نيست که واقعاً بايد خداوند اذني ايجاد کند و سپس در ساية آن اذن کارش را انجام دهد؛ بلکه معنايش اين است که پيدايش مشيت، احتياج به واسطه ندارد؛ والله العالم.
5. آفرینش عالم؛ فعل اختیاری خداوند
دربارة خلقت عالم، باز پنداری نادرست مطرح شده و به برخی فيلسوفان قديمي نسبت داده شده است. بر اساس این پندار، آفرینش عالم ناشی از نوعي جبر در وجود خداست؛ بدينمعنا که خدا نميتوانست عالم را خلق نکند. ذات خدا اقتضاي خلق
داشته است و اراده و مشيت، نقشي در آن ندارند.(1) حاصل چنین نظری اين خواهد بود که پيدايش عالم از ذات الهي تبارکوتعالي ـ العياذبالله ـ جبري است.
در برابر اين پندار غلط، آيات و روايات بهشدت تأکيد دارند که همهچيز به مشيت الهي وابسته است. خداوند در قرآن کريم خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ميفرمايد: وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا * إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيت؛(2) «و هرگز در مورد كارى نگو: من فردا آن را انجام مىدهم، مگر اينكه خدا بخواهد! و هرگاه فراموش كردى [جبران كن]؛ و پروردگارت را به خاطر بياور».
خداوند به رسول خويش تعليم ميدهد که وقتي ميخواهي کاري را انجام دهي، بگو: «إنشاءالله». اين آموزه از آداب ديني ماست که در هر کاري انشاءالله بگوييم و بايد اعتقاد قلبي ما اين باشد که هيچ کاري بدون مشيت خدا انجام نميگيرد. حتي در قرآن معناي لطيفي آمده است: وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاء اللَّه؛(3) «و شما نميخواهيد مگر اينکه خداوند بخواهد».
از آيات قرآن روشن ميشود که خداوند تأکيد فراوان دارد ما او را اينگونه بشناسيم که هيچ کاري و هيچچيزي در عالم بيمشيت و ارادهاش تحقق نمييابد. بر اساس آيات شريف قرآن، اعتقاد ما اين است که هرکس ازروي عناد کفر ورزد و درحاليکه حجت بر او تمام شده و حقيقت را فهميده است، ازروي عناد حقيقت را انکار کند، تا ابد در آتش جهنم خواهد بود و به شقاوت ابدي دچار خواهد شد؛ اما قرآن پس از بيان اين
1. چنین نظری به افلوطین نسبت داده شده است (ر.ک: فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمة سیدجلالالدین مجتبوی، ج1، ص535ـ537، نظریة افلوطین).
2. کهف (18)، 23ـ24.
3. انسان (7)، 30؛ تکوير (81)، 29.
حقيقت، قيدي را به دنبال آن ميآورد تا بر مشيت الهي تأکيد کند: خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريد؛(1) «جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست؛ مگر آنچه پروردگارت بخواهد. پروردگارت هرچه را بخواهد انجام مىدهد».
قرآن با آوردن قيد «إلاّ ما شاء ربُّك» بر اين حقيقت تکيه دارد که گرچه اينان براي هميشه در آتش دوزخ گرفتارند، گمان نکنيد که ديگر خواست خدا هم در اين ميان نقشي ندارد و خداوند به اين کار مجبور شده و کاري از او ساخته نيست؛ بلکه خواست خداست که اينان هميشه گرفتار باشند و اين واقعيت، خارج از مشيت الهي نيست. خلود بهشتيان نيز به خواست خداست و هيچچيز نميتواند مانع خواست الهي شود؛ چنانکه قرآن کريم ميفرمايد: وَأَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيرَ مَجْذُوذ؛(2) «اما آنها كه خوشبخت و سعادتمند شدند، جاودانه در بهشت خواهند ماند، تا آسمانها و زمين برپاست؛ مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ بخششى است قطعنشدنى».
قرآن تأکيد ميکند که ما بههيچوجه خدا را دستبسته ندانيم. حتي آنجا که ما گمان ميکنيم قضاي حتمي است، و علت تامه موجود است و هيچ گريزي از آن نيست، نبايد از اين حقيقت غافل باشيم که اگر خدا بخواهد، همة عوامل ديگر را بر هم ميزند. بنابراين ما در هيچ حالي نبايد گمان کنيم که خدا دستبسته است و ديگر نميتواند تغييري ايجاد کند. خداي دستبسته که ديگر خدا نيست! اين وابستگي به
1. هود (11)، 107.
2. هود (11)، 108.
مشيت خدا، در همة مخلوقات هست؛ خواه قديم باشند، خواه حادث و خواه مجرد باشند و خواه مادي. وجود هر مخلوقي وابسته به ارادة خدا و به يک معنا تجسم ارادة خداست.
بنا بر آنچه گفته شد، مقصود از سخن حضرت زهرا(عليها السلام) در فراز ابْتَدَعَ الأَشْياءَ لاَ مِنْ شَيءٍ كَانَ قَبْلَهَا،... وَذَرَأَهَا بِمَشِيَّتِه میتواند اشاره به این دو نکته باشد:
اول اينکه آفرينش مجموع عالم از مادة قبلي نيست و وجود آن ابداعي است، و ابْتَدَعَ الأَشْياء بدينمعناست که خلقها علي نحو الابداع؛ «اشيا را بهصورت ابداعي خلق کرد»؛
دوم اينکه خدا بههيچوجه دستبسته نيست و هميشه با مشيت خود خلق ميکند، و هرچه را خلق کند وابسته به مشيت اوست؛ خواه عمر آن مخلوق کوتاه باشد و خواه بينهايت، مانند عمر مؤمنان در بهشت. بهفرض اگر مخلوقي هم باشد که ازلي بوده، ابتداي وجودش بينهايت باشد، باز وجودش به معناي دستبسته بودن خداوند نيست، بلکه نشان از آن دارد که خداوند خواسته است که او بي آغاز زماني باشد. البته وجود چنين مخلوقي بايد با دليل عقلي يا شرعي اثبات شود. اگر دليلي از عقل يا شرع بر وجود چنين مخلوقي يافتيم، آن را ميپذيريم؛ وگرنه ميگوييم: نردّ علمَه الي اهله.
6. وابستگي امور تشريعي به مشيت الهي
اصرار عجيب قرآن مجيد بر توصيف وابستگي همهچيز به مشيت الهي، تنها به امور تکويني از قبيل وسعت و تنگي روزي و طول عمر محدود نميشود؛ بلکه دامنة آن امور تشريعي را نيز دربرميگيرد. قرآن به ما ميآموزد که هم اصل تشريعات و هم عمل به تشريعات، بايد به اذن و مشيت الهي باشند. هنگامي که کساني از پيش خود چيزي را
حرام يا حلال اعلام کردند، خداوند به رسول خود ميفرمود: قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُون؛(1) «بگو آيا خداوند به شما اجازه داده، يا بر خدا افترا مىبنديد؟» و نيز به ما يادآور ميشود که اگر بخواهيد به تشريعات عمل کنيد باز بدون اذن و مشيت الهي اين کار براي شما امکان ندارد: وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّه؛(2) «و هيچكس نمىتواند ايمان بياورد، جز به اذن خدا».
درواقع ايمان آوردن ما نيز از دايرة مشيت خداوند خارج نيست و علاوه بر مرگ و حيات، همة افعال اختياري ما نيز وابسته به اذن و مشيت خدا هستند. حضرت زهرا(عليها السلام) با عبارت کوتاه و پرمعناي خويش بر اين نکتة مهم تأکيد ميکنند که آفرينش اين عالم به مشيت خداست (ذَرَأهَا بِمَشِيَّتِه).
واژة «ذَرَأ» معمولاً دربارة تکثير يک موجود به کار ميرود؛ مانند تکثير از راه توالد و تناسل. قرآن ميفرمايد: ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالأَنْعَام؛(3) «آنچه خداوند از زراعت و چهارپايان آفريد».
قرآن مجيد در صدد القاي اين معنا به ماست که گمان نکنيد بعد از خلق پدر و مادر، تکثير موجودات از دست خدا خارج ميشود و ديگر ربطي به اراده و مشيت خداوند ندارد؛ بلکه همة پديدههاي عالم طبق سنتهايي به وجود ميآيند که خداوند در عالم هستي قرار داده است و اگر پديدههايي هم از راههاي اختصاصي و استثنايي رخ ميدهند، مانند معجزات و کرامات، باز از مسيرهايي به عالم هستي قدم ميگذارند که مجعول خداوندند.
اکنون که روشن شد همهچيز در عالم هستي با مشيت خداوند تحقق مييابد و خداوند
1. يونس (10)، 59.
2. يونس (10)، 100.
3. انعام (6)، 136.
هيچ کار جبري و قهرياي ندارد، بايد اذعان کرد که نهايت اختيار از آنِ خداست و او در اختيار خويش نيز نيازمند هيچچيز نيست؛ اما در کار ساير موجودات مختار ازجمله انسان، عواملي جبري وجود دارد. ازاينرو همهچيز در اختيار ما نيست. اختيار ما در ميان مجموع اسباب و عللي که در کار ما نقش دارند، شايد يکصدم هم سهم نداشته باشد. براي مثال هنگامي که ما با اختيار خويش لب به سخن ميگشاييم، اگر دقت کنيم عوامل فراواني بايد دستبهدست هم دهند تا ما بتوانيم کلامي را ادا کنيم که اختيار ما گوشة ناچيزي از اين مجموعه است. براي اداي يک کلمه بايد هوا وارد رية انسان شود و ريه آن هوا را خارج کند. هوا در حين خروج از ريه بايد به کمک زبان، دندان و دهان با مخارج حروف اتصال يابد تا صوتي ايجاد شود. اينهمه تنها گوشهاي از عوامل اداي يک واژه است. عوامل فراوان ديگري وجود دارند که اگر يکي از آنها با مشکل روبهرو شود، امکان حرف زدن از انسان سلب ميگردد. اگر يکي از تارهاي صوتي از کار بيفتد، يا اعصابي که بايد زمينة جذب هوا را فراهم كنند، وظيفة خود را بهدرستي انجام ندهند، انسان قادر به سخن گفتن نخواهد بود. همة اين عوامل زمينة اعمال اختيار را براي ما فراهم ميکنند، اما خودشان از اختيار ما خارجاند و ما خالق آنها نيستيم. ما بسياري از اين عوامل را اصلاً نميشناسيم تا چه رسد به اينکه خالق آنها باشيم و در اختيار ما باشند. وقتي همة اين مقدمات فراهم باشند، ما ميتوانيم يک واژه را ادا کنيم. با فراهم شدن زمينه براي اعمال اختيار در کاري، انسان ميتواند آن کار را انجام دهد يا ترک کند؛ مثلاً سخن بگويد يا سکوت کند. در اين حد انسان اختيار دارد. اين عوامل را خدا قرار داده است و در اختيار ما نيستند و هر وقت هم بخواهد آنها را ميگيرد؛ اما اختيار در کار خداي سبحان به تمام معنا وجود دارد و کار او با هيچ شرط، قيد يا مانعي روبهرو نيست. ازاينرو اختيار حقيقي از آنِ خداست.
7. مشيت و اراده؛ صفات ذاتي يا فعلي؟
پرسش ديگر اين بود که آيا مشيت و اراده عين ذات خدا هستند يا خارج از ذات؟ پاسخ اجمالي اين است که واژة اراده در محاورات عرفی، دستکم به دو معنا به کار ميرود: یکی دوست داشتن و دیگری تصمیم گرفتن براي انجام کار. اگر اراده و مشيت را به معناي محبت و دوست داشتن بدانيم، اين دو صفت عين ذات ميشوند. صفات ذاتي منحصر به آن صفاتي نيستند که در کتابهاي کلامي بيان شدهاند. شاهد اين ادعا اين است که برخي از انديشمندان صفات سميع و بصير را نيز از صفات ذاتي دانستهاند؛(1) درحاليکه با تحليل معناي سميع و بصير مشخص ميشود که سميع به معناي علم به مسموعات و بصير به معناي علم به مبصرات است. لذا شمار اين صفات، امري توقيفي نيست. بنابراين اگر مقصود از اراده و مشیت، حب الهي نسبت به ذات و آثار ذات خویش باشد، میتوان آن را از صفات ذاتیه شمرد. اراده به معناي حب در قرآن کریم نيز آمده است؛ آنجا که ميفرمايد: تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَاللّهُ يرِيدُ الآخِرَة؛(2) «شما متاع ناپايدار دنيا را دوست میداريد و خداوند سراي ديگر را ميخواهد».
اراده در اين آيه، ارادة دنيا داشتن به معناي ارادة الفعل نيست، بلکه به معناي دوست داشتن زندگي دنياست؛ اما اراده و مشیت به معنای تصمیم گرفتن براي انجام کار، بدون شک از صفات فعلیهاند و حکم ساير صفات فعلي و اضافي مانند خالقيت و رازقيت را دارند.
1. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج7، ص29.
2. انفال (8)، 67.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org