فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) ظُلَمَهَا، وَكَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَجَلَى عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا، وَقَامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدَايةِ، وَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَايةِ، وَبَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَايةِ، وَهَدَاهُمْ إِلَى الدِّينِ الْقَوِيمِ وَدَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِيقِ الْمُسْتَقِيمِ؛ پس خداي متعال بهوسيلة محمد(صلى الله عليه وآله) ظلمتها را روشن کرد و ابهامها را از دلها برداشت و پردههاي تاريکي را از روي چشمها برطرف کرد و به هدايت مردم پرداخت و آنان را از گمراهي نجات بخشيد و چشمان نابيناي آنان را بينا ساخت و بهسوي دين راست هدايت کرد و آنها را بهسوی راه مستقیم فراخواند.
1. مقدمه
در فراز پيش، حضرت زهرا(عليها السلام) بعد از اشاره به حکمت بعثت انبيا، بهخصوص بعثت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، به توضيح وضعيت جهان در عصر بعثت پرداختند و به
ناهنجاريهاي آن اشاره فرمودند. حضرت در ادامة خطبة شريفِ خويش، در اين فراز، به رسالت هدايتيِ رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) براي نجات مردم از آن ناهنجاريها اشاره ميفرمايند.
هنگامي که کلام اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) در توصيف وضعيت مردم در عصر بعثت را با ترسيمي که بانوي دو عالم(عليها السلام) از آن زمانه دارند، مقايسه ميکنيم، روشن ميشود که اميرالمؤمنين(عليه السلام) در کلام خويش ابعاد مختلفِ اعتقادي، اخلاقي، اقتصادي و اجتماعيِ جامعة آن زمان را تشريح مينمايند،(1) اما حضرت زهرا(عليها السلام) فقط به ناهنجاريهاي ديني آن زمان اشاره ميکنند. شايد اين تفاوت بدين دليل باشد که هدف اصلي بانوي دو عالم(عليها السلام) از انشاي اين خطبه، اتمام حجت بر مخاطبان خويش دربارة مسئلة رسالت و دنبالة آن، يعني مسئلة امامت بود و ذکر مسئلة فدک و بحث در اين زمينه، فقط بهانهاي بود براي انجام رسالت و نقش تاريخي خويش در هدايت مردم؛ نقشي که اجرايش در آن وضعيت، از هيچ فردي جز حضرت فاطمه، دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ساخته نبود. در ادامة خطبه، روشن خواهد شد که حضرت زهرا(عليها السلام) بيشتر بر مسئلة جانشيني و امامت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تأکيد دارند. آنچه در اين جهت بيشتر مورد توجه قرار ميگيرد، نقشي است که امام بعد از رحلت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در ميان جامعه دارد و آن، ادامه و اتمام کار پيامبر در جامعه است. پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) غير از ابلاغ وحي و تلاوت آيات قرآن، وظيفة تعليم و تبيين آيات و بيان تفسير احکام را هم بر عهده داشتند که در طول 23 سال بعد از بعثت تدريجاً به اين کار همت گماردند، اما به دليل عمري نسبتاً کوتاه و اشتغالاتي فراوان ـ که بر اثر مبارزه با مشرکان و کفار در قالب چندين غزوه و سَريه انجام گرفت
1. ر.ک: نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة 26.
فرصت تبيين همة احکام را بهطور کامل پيدا نکردند. علاوه بر اين، بيان بسياري از احکام بايد در اوضاع خاصي صورت گيرد که در غير آن بيفايده خواهد بود و کسي چيزي از آنها را درک نخواهد کرد. لذا خداي متعال همانگونه که در تقدير علمي خويش، وجود انبيا و سرانجام وجود خاتمالانبيا(صلى الله عليه وآله) را ترسيم فرموده بود، براي ادامة کار آن حضرت نيز دوازده پيشواي معصوم را پيشبيني کرده بود. بيشترين تلاش حضرت زهرا(عليها السلام) اين بود که در آن فرصت، اين مسئله را به مردمِ زمانة خويش بفهماند که هنوز کار پيامبر در تبيين احکام تمام نشده است و بايد شخص شايستهاي باشد که بتواند اين کار را به نحو احسن به فرجام رساند، و شناسايي و تعيين چنين شخصي کاري نيست که از عهدة مردم برآيد. به تعبير ما، جانشين رسولالله(صلى الله عليه وآله) بايد معصوم و داراي علم الهي باشد، تا بتواند حکم هر موضوعي را از جانب خدا بيان کند. اگر کار امام فقط اين بود که احاديثي از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نقل کند، اين کار از ديگران نيز ساخته بود. اما امام، وظيفهاي بسيار بالاتر از اين بر عهده دارد. اميرالمؤمنين(عليه السلام)، به نقل شيعه و سني،(1) ميفرمود: أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الأَرْضِ؛(2) «اى مردم پيش از آنكه ديگر مرا نيابيد، از من بپرسيد؛ زيرا بهراستی که من به راههاى آسمان داناتر از راههاى زمين هستم».
هيچکس پيش از او چنين ادعايي نکرده بود و بعد از او نيز کسي چنين ادعايي نکرد، مگر اينکه فوراً رسوا شد. اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) اين علم را از کجا به دست آورده بود؟ امام جواد(عليه السلام) در حدود دهسالگي سؤالاتي را بهآساني پاسخ ميدهد که بزرگترين
1. عبدالحميدبنابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، ذيل خطبة 189.
2. نهجالبلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة 189.
عالمان و فقيهان عصر از جوابش عاجز بودند.(1) اين در حالي است که پاسخ آن سؤالها قبلاً در حديثي از پيامبر يا امامي نقل نشده است. ايشان اين علوم را از کجا تحصيل فرموده است؟ آيا جز اين است که امام از علمي الهي برخوردار است؟
امروزه هضم اين مطالب براي ما آسان است، اما در آن اوضاع، درک و فهم آن براي مردم آسان نبود. در آن زمان، هم اکثر مردم و هم کسي که خود را خليفة پيامبر معرفي ميکرد، عملاً ملتزم نبودند که به آيات قرآن يا کلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) عمل کنند؛ چه رسد به اينکه جانشين پيامبر را معصوم و نسخهبدلش بدانند. در چنين شرايطي، سخن گفتن از عصمت امام و نصب الهيِ او مسلماً چندان تأثيري نميگذاشت و اصلاً براي آنها قابل قبول نبود. لذا لازم بود با بياني بسيار پخته و سنجيده، اين مطلب بهگونهاي به جامعه القا شود که تأثير معتنابهي داشته باشد. براي رسيدن به اين منظور، يکي از اهداف حضرت زهرا(عليها السلام) اين بود که نشان دهند کساني که مدعي خلافتِ پيامبرند ـ بااينکه لازم است صلاحيت تبيين احکام الهي را داشته باشندـ از عهدة بيان مسائل سادة فقهي نيز عاجزند. در ادامة خطبه، اين نکته با مرور احتجاجات حضرت بهخوبي روشن خواهد شد.
2. وظایف تعليمي و اجرايي پيامبر(صلى الله عليه وآله)
بايد به اين نکته توجه داشت که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) وظايف متعدد و شئون مختلفي داشتند. اولين وظيفة ايشان ابلاغ رسالت بود که قرآن کريم در اشاره به این وظیفه ميفرمايد: وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغ؛(2) «و پيامبر وظيفهاى جز رسانيدن پيام ندارد».
1. ر.ک: عليبنابراهيم قمي، تفسير قمي، ج1، ص182.
2. مائده (5)، 99.
در اين مرحله، رسول الهي بايد انحرافات اعتقادي مردم را بيان کند و راه صحيح زندگي خداپسندانه را به آنها نشان دهد. به تعبير ديگر، در اين مرحله، رسولان الهي عمدتاً وظيفة تصحيح انديشه و معرفت مردم را به عهده دارند و بايد شناخت و بينش صحيح را به مردم آموزش دهند. در چنين مقامي، اکراه و الزام اصلاً معنا ندارد. در اين مرحله، مردم بايد حق را بفهمند و حجت بر ايشان تمام شود. لذا قرآن کريم ميفرمايد: رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل؛(1) «پيامبرانى كه بشارتدهنده و بيمدهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند».
اما بعد از ابلاغ رسالت، اگر عدهاي شريعت را پذيرفتند و بنا گذاشتند که به احکام شريعت عمل کنند، وظيفة ديگري متوجه پيامبر خواهد شد، و آن مديريت جامعة اسلامي است. وظيفة اول، جنبة تعليمي دارد و وظيفة دوم، جنبة اجرايي. بخش عمدة احکام اسلام به مسائل اجتماعي مربوط است و مسائل اجتماعي به مجري، مدير و رهبر نياز دارد. اين وظايف، عيناً براي جانشين پيامبر نيز مطرح است. پس اولين وظيفة جانشين پيامبر، بيان احکام و اتمام حجت با مردم است. در اين مرحله، ممکن است مردم سخن او را نپذيرند. در اين صورت، او وظيفة ديگري نخواهد داشت، اما اگر مردم حجيّت سخن او را پذيرفتند وظيفة ديگري مييابد، و آن مسئلة امامتِ عملي و اجرايي است. آنجا که اميرالمؤمنين(عليه السلام) ميفرمايند: لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِر... لَألْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا؛(2) «اگر حضور فراوان بيعتكنندگان
1. نساء (4)، 165.
2. نهج البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة 3.
نبود و ياران، حجت را بر من تمام نمىكردند...، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش ميکردم».
اين روايت، به وظيفة دوم اشاره دارد. البته مشروعيت اين وظيفه قبلا ازطرف خدا تعيين شده بود، اما چون پيش از اين، مردم ايشان را ياري نميکردند، او نيز وظيفهاي نداشت. حتي اگر در برابر حکومت وقت، اقدام عملي ميکردند، ممکن بود اصل اسلام از بين برود. اما وقتي مردم به ياري ايشان حاضر شدند، بر ايشان واجب شد که امامت را عملاً اجرا کنند؛ و اين يک وظيفة ثانوي بود، دقيقاً همانند وظيفة پيامبر. رسول خدا نيز در طول سيزده سالي که در مکه بودند، حکومتي تشکيل ندادند؛ زيرا جز اندکشماري، کسي ايمان نياورده بود و مسلمانان بهاندازهاي نبودند که بتوانند حکومت تشکيل دهند. اما هنگامي که اهل مدينه از ايشان حمايت کردند و ايشان با هجرت به مدينه، ياران کافي پيدا کردند، زمينهاي فراهم شد كه مديريت جامعه را قبول کنند. آنگاه وظيفة دوم براي پيامبر(صلى الله عليه وآله) ثابت شد.
امروزه کساني که با حکومت ولايت فقيه موافق نيستند، اين دو مطلب را خلط کرده، امر را مشتبه ميسازند. اينان ميگويند: حکومت اصلاً حق ندارد مردم را بر عمل به احکام اسلام الزام کند؛ زيرا قرآن ميفرمايد: لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّين؛(1) «اكراهى در دين نيست»؛ درحاليکه اين آيه به پذيرفتن اصل دين مربوط است. قوام اصل دين، به ايمان قلبي است و ايمان قلبي را نميتوان با اکراه و زور ايجاد کرد؛ اما هنگامي که عدهاي با اختيار خود دين را قبول کردند و از اين مرحله گذشتند، ديگر موضوعِ اين آيه مطرح نيست تا حکم آن را داشته باشد، بلکه در اين صورت، نوبت به اجراي احکام اسلامي
1. بقره (2)، 256.
ميرسد و اجراي احکام اجتماعيِ دين، نيازمند مسئول و مجري است. مسئلة اجراي احکام، نسبت به مسئلة ابلاغ احکام، مسئلة جديدي است. لذا بعد از تشکيل جامعة اسلامي و قبول رهبريِ وليِّ امرِ مسلمين، اگر کساني بخواهند عليه حکومت اسلامي کودتا کنند، بايد با قوة قهريه در مقابل آنها ايستاد؛ همانگونه که اميرالمؤمنين(عليه السلام) در جنگ جمل، صِفين و نهروان به اين مهم اقدام کردند. در مقام اجراي احکام کيفري اسلام، اگر کسي دزدي کرد، بايد دستش را قطع کنند و در اينجا، ديگر جاي اين نيست که به دزد بگويند: بيا برايت کلاس بگذاريم و کار فرهنگي کنيم! يکي از وظايف دولت اسلامي حفظ ارزشهاي اسلامي است. بايد ظاهر جامعة اسلامي ظاهري خداپسندانه باشد و عوامل فساد اخلاقي و جنسي سرکوب شوند. بله، اگر کسي محرمانه و در محيط خصوصيِ خويش گناهي مرتکب شد، کار او اصلاً مصداق مسئلة اجتماعي نيست و کسي به او متعرض نميشود.
حاصل آنکه صديقة طاهره(عليها السلام)، در فراز اخير، پس از توصيف ناهنجاريهاي ديني در زمانة بعثت، به تشريح وظايفي ميپردازند که خداوند در آن شرايط بر دوش پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نهاد. لذا ميفرمايند:
فَأَنَارَ اللَّهُ بِمُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) ظُلَمَهَا، وَكَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَهَا، وَجَلَى عَنِ الأَبْصَارِ غُمَمَهَا وَقَامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدَايةِ، وَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغَوَايةِ، وَبَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمَاية؛ خداي متعال بهوسيلة محمد(صلى الله عليه وآله) ظلمتها را به نور تبديل کرد و ابهامها را از دلها زدود و پردههاي تاريکي را از روي چشمها برطرف کرد و به هدايت مردم اقدام نمود و آنان را از گمراهي نجات بخشيد و چشمان نابيناي آنان را بينا فرمود.
حکمت، موعظه و جدال اَحسن؛ ابزارهاي تعليمي
در آن اوضاعِ دشوار که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مقام هدايت مردم بودند، يگانه سلاح کارآمد، بيان حقايق بود. پيغمبر براي استفاده از اين سلاح از سه روش استفاده ميکنند. قرآن به او دستور ميدهد: ادْعُ إلَِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِي أَحْسَن؛(1) «با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى كه نيكوتر است، جدال کن».
خداي متعال ابتدا به رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) سفارش ميکند که با دليل محکم سخن بگو، تا مردم نتوانند بهآساني سخن تو را انکار کنند. اما اين روش، بهتنهايي براي تربيت مردم کافي نيست؛ زيرا اولاً همة مردم قدرت تشخيص دليل صحيح و ناصحيح را ندارند و ثانياً، ممکن است ذهنشان حقيقت را درک کند، اما دل آنها پذيراي آن نباشد. بنابراين، بايد کاري کرد که انگيزههاي مردم براي پذيرفتن حق تحريک شود. اين مهم بهوسيلة موعظه تأمين ميشود. موعظه، احساسات و عواطف را تحريک و در شخص، انگيزه ايجاد ميکند، تا به آنچه که ميداند عمل کند، يا در صدد فهم حقيقت برآيد. سروکار موعظه با دل است و سروکار استدلال، با ذهن و عقل. اما با موعظه نيز کار تمام نميشود. ممکن است در مقابل دلايل محکم، شبهاتي مطرح شود که پذيرش دليل را سخت کند. اين امر، حقيقتي است که امروزه جوانان ما بسيار به آن مبتلا هستند. دشمنان فهميدهاند که اسلام، يگانه مانع پيشرفت و تسلطِ ظالمانة آنها بر عالم است و امروزه، نماد اسلام ولايت فقيه است. ازاينرو، ميخواهند به هر طريقي اين مانع را از بين ببرند. اما با اين مشکل چگونه بايد برخورد کرد؟ براي مبارزه با اين
1. نحل (16)، 125.
مشکل، بايد شبهه را مطرح کرد و بهگونهاي به آن پاسخ داد که مخاطب قانع شود. نام اين روش، جدال است. جدال اَحسن يعني پاسخ دادن به شبهات، بهگونهايکه مخاطبان قانع شوند. ممکن است پاسخي که داده ميشود برهاني نباشد، اما براي مخاطب قانعکننده باشد.
اين سه روش، راههايي است که ميتوان با استفاده از آنها بينش صحيح را به مردم منتقل کرد و دستکم حجت را بر ايشان تمام نمود. تا اينجا، هنوز سخن از اصل اسلام و تبيين اولين نقش پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در برابر ظلمتها و شبهات است. اما مسائل مربوط به مديريت جامعة اسلامي و اجراي احکام اجتماعيِ اسلام، بعد از اين مطرح ميشود که عدهاي اسلام را بپذيرند و به احکام اجتماعيِ اسلام قايل شوند.
3. دعوت به صراط مستقيم
در شرح خطبة مبارک حضرت زهرا(عليها السلام) به اين فراز رسيديم که حضرت فرمودند: «نبی مکرم اسلام(صلى الله عليه وآله) در هنگامة بعثت، جهان را اینگونه یافتند که اديان و مذاهب مختلف آن را فراگرفته و پیروان هریک به نوعي از مسير حق منحرف گشتهاند».
این بیان حضرت دو نکته را بهخوبی روشن ميکند: نخست اینکه آنچه در نگاه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از اهمیت بیشتری برخوردار بود، مسئلة دین است. مسائل ديگر، اعم از مشکلات اجتماعي و اقتصادي در درجات بعدي قرار داشتند و همین امر موجب شد که حضرت فاطمه(عليها السلام) در بیان خویش بر این امر تأکید ورزند. این سخن بدان معناست که آنچه قبل از هر چيز بايد مورد توجه قرار گیرد، داشتن دین صحیح است. البته از میان بخشهای مختلف دین، یعنی اعتقادات، ارزشها و احکام، تأکید حضرت بر بخش
«خداپرستی» است. انحراف بزرگ آن زمان، دور شدن از مسير خداپرستيِ صحيح بود. قرآن نیز بر این نکته تأکید دارد و ميفرمايد: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوت؛(1) «و بهراستی، ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که [سرلوحة دعوت آنها این بود:] خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید».
دومین نکتهای که در این قسمت از بیانات حضرت استفاده میشود، اين است که رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشان دادن راه صحيحِ پرستشِ خداوند بود که این مهم، در آموزههای دين مقدس اسلام و قرآن کريم بهخوبی ترسیم شده است، تا ظلمتها، ابهامها و گمراهيها از جامعة انساني پاک شوند.
معناي اين سخن آن است که يگانه راه صحيح، راه انبيای الهي است که شکل کامل آن بهوسيلة پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) عرضه شد. اين است صراط مستقيم و راههاي ديگر، هيچ ارزشي ندارد و ضامن سعادت بشر نميشود. ازاینرو، حضرت زهرا(عليها السلام) اين بخش از سخن خویش را با همين جمله به پايان ميرسانند که دَعَاهُمْ إِلَى الطَّرِيقِ الْمُسْتَقِيم؛ «آنها را به راه راست دعوت کرد». در ادامه، دو نکتهای را توضیح میدهیم که از بیانات حضرت صدیقه(عليها السلام) استفاده کردیم.
الف) شناخت دين حق، مهمترین نياز بشر
مهمترين نياز بشر براي رسيدن به سعادت، شناخت دين حق بر اساس پرستش خداي يگانه است. شرایع الهی کمابيش اختلاف داشتند، اما این امر، تباین ماهوی بین ادیان ایجاد نمیکرد. انبيا، خدای یگانه را میپرستیدند و انسانها را به پرستش خدای یگانه و
1. نحل (16)، 36.
اطاعت از دستورات او دعوت میکردند. ازاینرو، پیامبرانی که به ظهور پیامبر آخرالزمان بشارت داده، اطاعت از او را واجب میشمردند،(1) درحقیقت، عهد خود را با خداوند ادامه میدادند. پرستش خداي يگانه آن چيزي است که براي همة انبيا اهميت داشته و خداي متعال آن را در طرح خلقت در نظر گرفته و انبيا را براي آن مهم مبعوث کرده است؛ چراکه سعادت انسان به این امر وابسته است. اگر انسان سر به اطاعت خداوند نهد، این امکان را مییابد که به هدف خلقت خویش و سعادت ابدی دست یابد و هیچچیز نمیتواند جایگزین این مهم شود.
ب) نقد اخلاق انسانمحور
برخي معتقدند دين براي بشر لازم است و خداوند نيز پيامبراني برای این منظور فرستاده است، اما محور دعوت انبيا مسئلة توحيد نبوده است، بلکه اصل دين اين است که انسان کار خوب کند. اعتقاد به خداي يگانه ابزاري است براي اينکه انسان راه خوب را بشناسد و به آن عمل کند. هدف پرستش خداي يگانه اين نيست که انسان خم و راست شود، يا مدتي گرسنگي بکشد. مسئلة اصلي اين است که انسان ظلم نکند، دروغ نگويد و خيانت نکند. اعتقاد به خدا، قیامت، پیامبر، امام و جز اينها، فروع آن اصلاند که اگر نباشند، با وجود اصل نيز مشکلی ایجاد نخواهد شد. مسئلة اصلی این است که ما انسانهای خوبی باشیم!
دیدگاه اخير، در میان بسیاری از انسانها حتی در میان بعضي از مسلمانان به چشم میخورد. بنده سال 1332 تازه از نجف به تهران آمده بودم. از قضا، روزی
1. برای نمونه، ر.ک: صف (61)، 6.
گفتوگوی دو نفر را شنیدم که یکی به دیگری میگفت: «انسان باید دیندار و خداپرست باشد و به مال مردم خیانت نکند و...». هنگامی که حرفهای او تمام شد، دومی نگاهی به او کرد و گفت: «اما من معتقدم که انسان باید رفتار و کردار خوبی داشته باشد، و داشتن يا نداشتن دین چندان اهمیتی ندارد. بین دیندار بودن و خوب بودن تلازمی نیست. امکان دارد کسی دین داشته باشد، اما انسان بدی باشد. ممکن است نماز بخواند، اما اهل دروغ، خیانت، ربا و ساير بديها باشد. برعکس، ممکن است کسی راستگو، درستکردار و به دور از خیانت و بديها باشد، اما اعتقادی هم به خدا نداشته باشد و نمازی هم نخواند. بنابراین، خیلی ضرورتی ندارد که انسان به اعتقادهای دینی پایبند باشد»!
ابتدا انسان گمان ميکند اين گرايش، يک طرز فکر ساده و عاميانه است، اما اين مسئله در محافل فلسفي و علمي دنيا مطرح شده است که آيا اساساً اخلاق بدون اعتقاد به خدا و دين ميتواند وجود داشته باشد يا نه؟ قرنهاست که در اروپا فيلسوفان بزرگي در اين باره بحث میکنند.(1)
واقعاً جواب اين مسئله چيست؟ آيا اعتقاد به خداي يگانه اصل است، يا صرفاً جنبة ابزاري دارد و آنچه مهم است، اينکه رفتار انسان خوب باشد؟ اين مسئله به مسئلهای ريشهايتر برميگردد. غالباً آنهايي که معتقدند ميتوان اخلاقي بدون دين و خدا داشت، کاربرد اخلاق و نتايج آن را در همين زندگي دنيا جستوجو ميکنند. اینان فقط به دنبال راحتي در زندگي دنيا هستند و اگر اخلاق را خوب ميدانند، براي اين است که
1. برای مطالعة دیدگاهها دربارة ارتباط دین و اخلاق و اطلاع از منابع آن، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، فلسفة اخلاق، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، فصل نهم.
ميبينند اگر همة مردم اهل راستگویی و به دور از خیانت باشند، زندگي راحتي خواهند داشت. در اين صورت، اگر اعتقاد به خدا هم نباشد، مشکلي پیش نخواهد آمد. اما اگر بينش و اعتقاد ما اين باشد که اصلاً زندگی ما در دنیا مقدمهای برای حیات آخرت است و دنیا وسیلهای است برای تحصیل زاد و توشه براي زندگي ابدي، آنگاه درک خواهيم کرد که فقط رعايت اخلاق اجتماعي مشکل را حل نميکند. البته این ادعا جای بحث فراوان دارد که آیا اساساً ممکن است انسان درعینحال که هیچ اعتقادی به خدا و قیامت نداشته باشد، در عمل به ارزشهای اخلاقی پایبند باشد؟ کانت(1) فیلسوف معروف آلمانی بااینکه معتقد است نمیتوان وجود خدا را از راه عقل نظری اثبات کرد، میگوید:
آنچه که روشن است، این است که ما مسئول هستیم و باید کار خوب انجام دهیم و وجود مسئولیتها نشانة این است که پاداش و کیفری در کار است. پس باید عالم دیگری وجود داشته باشد تا پاداش و کیفر کارهای خوب و بد داده شود. وجود چنین عالَمی با این خصوصیات، نیازمند وجود کسی است که توانایی خلق آن و اعطای پاداش و کیفر را داشته باشد. از این طریق، وجود خدا اثبات میشود. پس پشتوانة ارزشهای اخلاقی، یعنی احکام عقل عملی، اعتقاد به خدا و قیامت است. بدون چنین اعتقادی ارزشها عملی نخواهند شد.(2)
1. Immanuel Kant (1724ـ1804).
2. ر.ک: محمد محمدرضایی، تبيين و نقد فلسفة اخلاق کانت، ص252ـ253.
سخن وی بدینمعناست که بدون اعتقاد به خدا انسانها تا هنگامی راست میگویند که نفعی دنیوی برای آنها داشته باشد، اما اگر در جایی ببینند که منفعت در دروغ گفتن است و هیچ کسی هم متوجه نمیشود، دروغ خواهند گفت، یا برای کسب موقعیت اجتماعی، یا دیگر انگیزههایی که ارتباطی با آخرت ندارد، امانتداری میکنند، اما اگر امانتی قیمتی به آنها سپرده شود و در موقعیتی قرار گیرند که اگر آن را تصاحب کنند، کسی خبردار نمیشود، ضمانتی برای عدم خیانتشان وجود ندارد. البته بحث ما در اینجا حل این مسئله نیست، بلکه میخواهیم بگوییم: اندیشة «اخلاق بدون خدا» با آموزههای اسلام سازگار نیست. فرض کنیم این تصور که انسان ممکن است بدون اعتقاد به خدا و دین، انسان خوبی باشد، وجه معقولی داشته باشد، اما آیا اسلام با اين دیدگاه موافق است؟ اسلام اولين قدم و اولين اصل مهم را ـ که همة انبيا بر آن تأکید داشتهاندـ پرستش خداي يگانه ميداند: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون؛(1) «و من جن و انس را خلق نکردم، مگر برای اینکه مرا پرستش کنند».
آفرينش جن و انس براي اين است که خداي واحد را پرستش کنند. این بدان معناست که سعادت ابدي که انسان به سبب آن آفريده شده است، جز از راه پرستش خداي يگانه حاصل نميشود. اگر ما اين اصل را بپذيريم، خواهیم فهمید که دیدگاه پیشگفته ريشة اسلامي نداشته، چیزی جز آثار نفوذ فرهنگهاي بيگانه نیست.
گاهي گفته ميشود: «دوران تبليغ اسلام يا هر دين ديگري گذشته است و ما بايد مبلغ ارزشهاي انساني باشیم»! اين سخن برخاسته از همان طرز تفکر «اخلاق بدون خدا» است که هم از جهت عقلي باطل است و هم ازنظر تطبيقي، بههيچوجه با مباني
1. ذاریات (51)، 56.
اسلامي سازگار نيست. اسلام ميگويد: حتي اگر بهترين کارها بهقصد اطاعت خدا انجام نگيرد، مانند ذرات غبار پراکنده خواهد شد: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورًا؛(1) «و ما به سراغ اعمال [مشرکان] مىرويم، و همه را چون غباري پراكنده ميکنيم».
آيا منظور قرآن اين است که کارهاي بد مشرکان را همچون ذرات غبار قرار دادهاند؟ خیر! زيرا خود مشرکان نيز اميدي به کارهاي بدشان نداشتند. پس مقصود قرآن اين است: آن کارهايي را که مشرکان گمان ميکردند خوب است و باعث نجات آنها ميشود، «هَبَاءً مَنْثُورا» قرار داديم. چرا؟ چون روح پرستش خدا در آنها نيست و از ايمان به خدا سرچشمه نميگيرد. اساس اسلام پرستش خدای یگانه است و سعادت بشر در سایة پرستش او حاصل خواهد شد. اگر روح پرستش خدای یگانه در کار خوب وجود داشته باشد، تأثیر خود را خواهد داشت. لذا قرآن میفرماید: إِنَّ الإِنْسانَ لَفي خُسْر * إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات؛(2) «انسانها در زیاناند، مگر كسانى كه ايمان آورده و کار خوب کردهاند».
اگر ایمان در قلب انسان آشیانه نکرده باشد، کار خوبي هم که به گمان ما بسیار کار خوبی است، نتیجه نخواهد داشت. نیز قرآن میفرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَة؛(3) «هركس ـ زن يا مردـ كار خوبي کند و مؤمن باشد، قطعاً او را به حياتى پاك زنده مىداريم».
عمل صالح در صورتی حیات طیبه و سعادت ابدی را به دنبال خواهد آورد که از
1. فرقان (25)، 23.
2. عصر (103)، 2ـ3.
3. نحل (16)، 97.
ایمان به خدا سرچشمه گرفته باشد. حضرت زهرا(عليها السلام) در اين فراز بر روي دين و پرستش خدا تأکيد دارند و مهمترين رسالت پيامبر را برطرف کردن شبهههايي ميدانند که دربارة خداپرستي مطرح است.
ج) صراط مستقيم، نه صراطهاي مستقيم
مسئلة دوم که از مسئلة نخست عميقتر است، اين است که آيا تعدد اديان زيانبار است؟ وجود اديان مختلف در جهان واقعيتي است که هم در زمان پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) وجود داشت و هم امروزه وجود دارد.(1) البته امروزه این کثرتِ ادیان، بسيار وسيعتر و گستردهتر است و هرروزه بهخصوص در دنیای غرب دینی جدید پا به عرصه میگذارد. در یک تقسیمبندی کلی میتوان مکتبهایی را که بهعنوان دین مطرح میشوند، به دو بخش تقسیم کرد: ادیانی که به وجود خدای یگانه اعتقادی ندارند؛ ادیانی که به خدای یگانه معتقدند و مدعی پرستش او هستند. بودیسم ازجمله ادیانی است که به وجود خدای یگانه اعتقادی ندارد و پيروان آن نيز از جمعيت بيشتري نسبت به جمعیت ساير اديان برخوردارند. این بدان معناست که در عالم چند ميليارد انسان وجود دارند که خداي يگانه را نميپرستند. ادیان توحیدی عبارتاند از: اسلام، مسیحیت و یهود. در قرآن به صابئین هم اشاره شده است و کمابيش پیروانی دارد، همچنين برحسب برخي روايات(2) مجوس جزء اهل كتاب شمرده شدهاند. هریک از این ادیان برای خود اعتقادات و مناسکی دارند و هیچکدام دیگری را تأیید نميکنند و فقط خود را دین حق میدانند. حال چگونه ميتوان با اين واقعیت برخورد کرد؟
1. براي آشنايي با اديان، ر.ک: حسين توفيقي، آشنايي با اديان بزرگ.
2. محمدبنيعقوب الکليني، الکافي، ج3، ص567، ح 4.
ما معتقديم دين حق يکي است و آنهم ديني است که خداوند بهوسيلة پيامبران خویش فرستاده و هر پيامبري در زمان خود و تا پیش از آمدن پیامبر بعدی، واجبالاطاعة بوده است. با آمدن پیامبر بعدی اگر شریعت او، برخی از احکام شریعت پیشین را نسخ کرده است، مردم وظیفه داشتند که او را واجبالاطاعة بدانند. سرانجام، پیامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آخرین پیامبر خدا بود و همه موظفاند از او اطاعت کنند. اما در دنيا گرايشهاي ديگري برخلاف اعتقاد ما وجود دارد که متأسفانه بعضي از نوانديشانِ ما به آنها اهتمام دارند و آنها را ترويج ميکنند.
د) ناسازگاری پلورالیسم با آموزههای قرآن
برخي معتقدند اصولاً دين يک مقولة سليقهاي است. سپس در تبیین دیدگاه خود ميگويند: از يک لحاظ، معتقدات ما به دو بخش کلي تقسيم ميشود: يک قسم حاکی از واقعيات عيني و خارجي است که وجود آنها به اعتقاد ما وابسته نيست. تلاش علوم مختلف نيز این است که اين واقعيات را بشناسند؛ قسم ديگر اموري است که تابع پسند و علاقة ماست. مثلاً در هنر نقاشي مکتبهاي مختلفي وجود دارد. بعضيها تابع مکتب طبيعتگرا هستند و ميگويند: سعي ما بر اين است که آنچه در طبيعت وجود دارد در تابلوي نقاشي نشان دهيم. ولي در هنرهاي مدرن ميگويند: بهترين هنرها خلق چيزي است که وجود ندارد. اما به پيروان هيچيک از اين مکتبهاي نقاشي نميتوان گفت: چرا شما اين مکتب را دوست داريد و از آن پيروي ميکنيد؟ چراکه پاسخی جز این ندارند: اين سليقة من است و من اين را میپسندم. وجود چنین سبکهایی تابع سليقة افراد است و واقعيت ندارد. در دنیای شعر نیز چنین امری دیده میشود. برخی، اشعار
سنتی را دوست دارند و برخی شعر نو را. پس نمیتوان بر کسی که شعر نو را برمیگزيند، خُرده گرفت که چرا شعر نو دوست داری! چراکه سلیقة اوست و اشکالی هم ندارد. اساساً انتخابها تابع سلیقة افراد است و واقعیتی آن را پشتیبانی نمیکند که ما با روش علمی آن را کشف کنیم. دین نيز از این مقوله است و تابع سلیقة افراد است. بنابراین، همانطور که نميتوان از راههای علمی اثبات کرد که انسان بايد چه سبکی را در شعر بپسندد، نيز نمیتوان مشخص کرد که انسان باید چه دینی را برگزیند. اديان مختلفي را در جهان يافتهاند که هرکدام برای خود پيرواني دارند. در این میان، يکي اسلام را میپسندد و مسلمان ميشود و ديگري مسيحيت را. در چنین انتخابهایی معنا ندارد که بگويند: کدام درست است و کدام نادرست. اعتقاد به خدا نيز مانند سبکهای نقاشی، شعر و نظاير اينها، واقعيت ندارد که بر سر آن بحث کنيم!
براي کساني که چنين فکري دارند، اصلاً دين حق و دين باطل معنا ندارد. ازاینرو، گاه میبینیم بهراحتی دین خویش را رها ميکنند و به دین دیگری درمیآیند و باز آن دیگری را رها ميکنند و دين سومی برمیگزینند. بر اين اساس، مکتبي فلسفي به نام مکتب کثرتگرايي یا پلورالیسم شکل گرفته است، که هم شعبههاي مختلفي دارد و هم در دین، سياست و بسياري از رشتههاي معارف بشري برای خود جا باز کرده است. ادامة این دیدگاه در عالم سیاست نيز ظهور یافته است و پيروانش معتقدند برای ادارة یک کشور لازم نیست از صورت خاصي الگوبرداري کرد، بلکه ميتوان یک کشور را بهصورت لیبرالیستی، سوسیالیستی یا جز اين اداره کرد. همة این روشها خوب است. لذا باید تلاش کرد که احزاب مختلفي در کشور وجود داشته باشند و هرکدام افکار خویش را ترویج کنند.
چند سال پيش، در کشور ما بودجهاي در دولت براي تأسيس احزاب تصویب شد. جالب اینجاست که در دنيا فقط این احزاب هستند که هزینه ميکنند تا نمايندة مجلس يا وزيري از ميان آنها انتخاب شود، اما کشور ما در زمان دولتِ اصلاحات، براي تأسيس حزب، بودجه قرار داد و نام این کار را هم کثرتگرايي و چندصدايي گذاشتند. اين، مصداقِ سياسيِ کثرتگرایی است. پیروان این تفکر، عين همين دیدگاه را نيز مناسب دين ميدانند! توجيهِ بهظاهر منطقیِ ایشان اين است که وقتي اديان مختلف وجود داشته باشند، زمينه براي انتخابْ بهتر فراهم ميشود، اما پشت پردة اين باور چيز ديگري است. حاصل عملکرد رهبران فکریِ این دیدگاه نشان میدهد که همة این سخنان برای نابودی دیدگاههای مخالف و ترویج دیدگاه خاص خودشان است.
از دیگر زمینهچینیهایی که این نواندیشان برای نهادینه کردن پلورالیسم طرح کردند، این بود که تلاش میکردند بهجای اسلام، واژة «معنويت» را به کار ببرند؛ چراکه پلورالیسم معتقد است روح همة اديانْ گرايش به معنويت است. پیدایش اين دیدگاه ریشه در قرنها پيش دارد، بهخصوص از زماني که تشکيلات فراماسونري در اروپا شکل گرفت. یکی از شعارهای فراماسونها برادری و برابری است و مقصودشان از این شعار این است که صاحبان ادیان مختلف با یکدیگر تفاوتی ندارند و مهم برای ما این است که در ایدههای سیاسی با ما اشتراک داشته باشند. متأسفانه، امروزه هم گاهي چنين نغمههايي از برخي مقامات رسمي کشور به گوش ميرسد. گاهي گفته ميشود: ما بايد تنها ارزشهاي مشترک بين انسانها مثل برادري، برابري، عشق و جز اينها را مطرح کنیم؛ چراکه سخن از خداپرستي، خداي يگانه، اسلام و تشيع چندان اهمیتی ندارد. اين سخن بسیار به شعارهاي فراماسونها و مکتب پلوراليسمِ مذهبي
نزديک است. شايسته است که ما با اينگونه افکار قدري محتاطانه برخورد کنیم. مبادا بعد از چند سال معلوم شود که دست بيگانگان مهرهاي را در درون دستگاههاي رسمي ما کاشته است!
این ایده بههیچوجه با آموزههای اسلام سازگاری ندارد و مخالف نص آیات شریف قرآن است. آنچه قرآن بر آن تأکید دارد، این است که دين حق يکي است و جز آن، گمراهي است: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَل؛(1) «پس بعد از حق چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟»
هـ) اخلاق انساني؛ محور رفتار با ساير اديان
مسئلة ديگر، چگونگي رفتار و ارتباط با پیروان اديان مختلف است. برای ما مسلّم است که مذهب بتپرستی باطل محض است و این مسئله بهقدری برای ما روشن است که وقتی میشنویم هنوز در جهان بتکده وجود دارد، بسیار تعجب میکنیم. اما متأسفانه هنوز شاهد چنین مسائلی هستیم و تعجب انسان وقتی بیشتر میشود که میشنود چنین مکتب باطلی میلیاردها نفر پیرو دارد. علاوه بر اینها ادیان مسیحی و یهود نیز وجود دارند که ما با آنها مشترکاتی داریم، بهخصوص در برابر منکران خدا و بتپرستان. مسئله این است که ما در مقام عمل و ارتباط با ایشان چگونه باید رفتار کنیم؟ آیا بههيچرو نبايد با کشورهای مسیحی ارتباط داشته باشیم؟! آیا بايد در مواجهة با آنها با تندخویی برخورد کنیم؟ برای پاسخ به این مسئله باید توجه داشت که مسئلة اعتقاد و فکر يک مسئله است و مسئلة عمل، مسئلة ديگري است. بايد بين
1. یونس (10)، 32.
اين دو مرحله فرق گذاشت. اسلام بههيچوجه فکر باطل را نميپذيرد. حتي از ابتدا مراقب است که مَجاز و مزاح در حوزة اعتقاد وارد نشود، تا مبادا تدریجاً به امری جدي تبديل گردد. اسلام ميگويد: از اول مَجازاً نگوييد: نحن أبناء الله، تا روزي نرسد که حقیقتاً بگوييد: عيسي پسر خداست. اسلام بههيچوجه شایسته نميداند که به ذهن ما این فکر خطور کند که شايد بتپرستي هم توجيهي داشته باشد. اسلام خواهان این است که اعتقادات صحيح چنان با مباني عقلاني در وجود ما تقويت شود که در قلب، اعتقاد و فکر ما حجابي آهنين بين توحيد و شرک کشيده شود، تا هيچگاه گمان شرکآميز در ذهن ما خطور نکند.
اما در مقام عمل، ما بايد اخلاق انساني را با همة مردم دنيا رعایت کنیم، مگر با کسي که علناً در مقام محو اسلام و دشمني با دين حق برآيد. حتي دولت اسلامي بايد بخشي از زکات را به کافراني عطا کند که اميد دارد با این کار دلشان به اسلام تمايل پيدا میکند: الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُم.(1) این راهی است که ميتوان از طریق آن عدهاي را به اسلام جذب و با خدای یگانه آشنا کرد. چهبسا افرادی بودند که بر اثر همین رفتار صمیمانه، دلسوزانه و خیرخواهانه، گروه گروه به مسلمانی گرویدند. اگر ما عقیدة آنها را باطل میدانیم و تقدسی برای مقدسات آنها قایل نیستیم، بدینمعنا نیست که در هنگام مواجهة با آنها از آنها رو برگردانده، به آنها ناسزا بگوییم. کدامیک از پیشوایان معصوم ما مرتکب چنین رفتاری شدهاند که ما چنین کنیم؟! ما در عمل دیدهایم که بر اثر رفتار محبتآمیز، آنها کمکم هدایت شده و به ما نزدیک گشته و اگر با ما دشمنی داشته، از آن دست برداشتهاند. برعکس، برخی رفتارها هیچ نتیجهای جز ایجاد یا
1. توبه (9)، 60.
افزایش دشمنی ندارند. بايد اين دو مرحله را از هم جدا کرد. قرآن در مقام بحث و احتجاج با اهل کتاب ميفرمايد: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّه؛(1) «بگو: ای اهل کتاب، بیایید بهسوی سخنی که میان ما و شما یکسان است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و برخی از ما گروه دیگري را غیر از خدای یگانه به خدایی نپذیرد».
قرآن به ما میآموزد که در آغاز بحث با ایشان بگوییم: هم ما و هم شما معتقدیم که باید خدای یگانه را بپرستيم. پس بياييد ببينيم لوازم اين اعتقاد چيست؟ حال که بايد خداي يگانه را پرستيد، پس نبايد در کنار او به ارباب ديگري معتقد شد، یا کسی را فرزند خداي يگانه برشمرد. بياييد با رعايت احترام و ادب، بحث را از اينجا شروع کنيم. بعد سعي کنيد بحث را ادامه دهيد، تا حقانيت دين خویش و بطلان اعتقاد آنها را برايشان ثابت کنيد. آيا معناي اين آيه اين است که در دين خود شک داشته باشيد؟ آيا بايد گفت: قرآن هم نقدپذير است؟ سپس ادعاي مسلماني و اسلامشناسي نيز داشته باشيم؟ هرگز!
این سخن دربارة رفتار با پیروان فِرَق اسلامي نيز مطرح میشود. ما همانگونه که محبت اهلبيت(عليها السلام) را مهم میشماریم، تبرّي از دشمنان حق را نيز مهم میدانیم، اما همانگونه که در پیشگفتار گفتیم، پيشوايان ما در مقام رفتار به ما سفارش ميفرمايند: «در رفتار و تعامل با آنها در صف اول نماز جماعتشان حاضر شوید و اگر مريض شدند، به عيادتشان برويد و اگر کسي از آنها فوت کرد، در
1. آل عمران (3)، 64.
تشييع جنازهاش شرکت کنید و هر کار خيري از دستتان برميآيد، براي آنها انجام دهيد تا قلوبشان به ما متمايل شود».(1)
در این جایگاه حساس، برخی از رفتارها موجب دشمني ميشود و نتیجهای جز دور شدنِ عدهای از حقیقت ندارد. آيا اين هنر است که مسلمان کاري کند که ديگران را از حقيقت اسلام دور کند؟ اين، کارِ عاقلانهاي نيست. البته معناي اين سخن دست برداشتن از اعتقادات حق و تشکیک و کتمان آموزههای حقیقی اسلام نیست، بلکه در مقام اعتقاد باید با ادب و خیرخواهی و با منطقي محكم و استوار، در اثبات عقايد حق و آموزههای سعادتبخش اسلام کوشيد.
بزرگان ما در طول تاريخ اسلام، اين دو مسئله را کاملاً از هم تفکيک کردهاند. در مقام بحث، نهايت دقت را به خرج ميدادند و حتي از يک حديث هم براي اثبات حق صرفنظر نميکردند. اما در مقام عمل، با ديگران دوستانه و صمیمانه رفتوآمد و مکاتبه داشتند.
1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج71، ص160.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org