قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

وَأَشْهَدُ أَنَّ أَبِي مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ إخْتَارَهُ قَبْلَ أَنْ أرْسَلَهُ وَسَمّاهُ قَبْلَ أن اجْتَباهُ وَاصْطَفاهُ قَبْلَ أن ابْتَعَثَه إذ الخَلائِقُ بِالْغَيبِ مَكْنُونَةٌ وَبِسَتْرِ الأهَاوِيلِ مَصونَةٌ وَبِنهايةَ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ؛ و شهادت مي‌دهم که پدرم بنده و فرستادة خداست. خداي تعالي او را انتخاب کرد پيش از آنکه او را به‌سوي مردم بفرستد؛ و او را تعيين کرد پيش از آنکه او را برگزيند و او را تصفيه کرد پيش از اينکه او را مبعوث کند؛ آن هنگام که مخلوقات در عالم غيب پنهان بودند و پرده‌هايي بسيار حيرت‌انگيز آنها را پوشانده بود و محافظت مي‌کرد و مقرون به نهايت عدم بودند.

1. مفاهيم اختار، اصطفاء و إجتباء

برای شرح این فراز از کلام زهرای مرضیه(عليها السلام) نخست واژگاني را که در اين بخش

به‌منزلة وصف پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورده شده‌اند، بررسي مي‌کنيم. تعابير «أَرْسَل»، «إِبْتَعَث» يا «بَعَث» براي ما آشنايند و با آنها غريبه نيستيم. «ارسال» به معناي فرستادن و «بعث» و «ابتعث» هر دو به معناي برانگيختن است؛ اما ازاین‌جهت که بيشتر شدن حروف در کلمه بر فزوني معنا دلالت دارد (زيادة المبانی تدل علی زيادة المعانی)، می‌توان گفت ابتعث به معناي بعثتي است که با دقت و حساب باشد. اوصاف ديگري چون «اختيار»، «اصطفاء» و «اجتباء» نيز در قرآن کريم براي انبيا بيان شده‌اند که به‌حسب رتبه بر ارسال يا بعث تقدم دارند.

قرآن وصف «اختيار» را براي حضرت موسي(عليه السلام) به کار برده است و پس از نقل داستان نخستين رويارويي او با وحي الهي مي‌فرمايد: وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى؛(1) «و من تو را برگزيدم. پس به آنچه بر تو وحى مى‏شود، گوش فراده».

همچنين تعبير «اصطفاء» براي بسياري از انبياي الهي به کار رفته است، مانند: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين‏؛(2) «خداوند، آدم و نوح و آل ‌ابراهيم و آل ‌عمران را بر جهانيان برگزيد».

 واژة «اجتباء» نيز دربارة انبيا استفاده شده است. خداوند در سورة آل ‌عمران مي‌فرمايد: ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيبِ وَلكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبي‏ مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاء؛(3) «و چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند؛ ولى خداوند از ميان رسولان خود، هركس را بخواهد برمي‌گزيند».

معمولاً اين سه واژه در زبان فارسي همگي به «برگزيدن» معنا مي‌شوند، اما


1. طه (20)، 13.

2. آل ‌عمران (3)، 33.

3. آل ‌عمران (3)، 179.

دقايقي که در زبان عربي براي هر‌يک از اين واژگان لحاظ شده مختلف است: واژة اصطفاء از «صفو» به معناي تصفيه کردن و چيزي را صاف و زلال كردن مشتق شده است؛(1) واژه اجتباء به معناي کشيدن بوده، معنايش به «عصاره چيزي را کشيدن» نزديک است، و سرانجام واژه اختيار از مادة «خير» و به معناي «چيزي را به‌عنوان خير برگزيدن» است.(2) واژه «سمّا» هنگامي به کار مي‌رود ‌که کسي را براي کاري نامزد و تعيين مي‌کنند.

اين اوصاف دربارة پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز به كار رفته‌اند و در اين خطبة شريف هم به آنها اشاره شده است؛ اما تعبيرات صديقة کبري(عليها السلام) به معارف بلندي اشاره دارد که بايد به آنها توجه کرد. حضرت زهرا(عليها السلام) تأکيد مي‌ورزند که اختيار و اصطفاي رسول گرامي اسلام، پيش از ارسال و بعثت ايشان بوده است. نخست ممکن است گمان شود مقصود حضرت اين است که خداوند پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را چند سال پيش از مبعوث شدنشان، يعني چند سال پيش از سن چهل‌سالگيِ ايشان برگزيده‌ بود؛ اما جمله‌هاي بعدي بانوي دو عالم(عليها السلام) نشان از حقيقتي ديگر دارد.

معمولاً کسانی که بر اين خطبة مبارک شرح نوشته‌اند، در توضيح عبارت «وَبِنهاية العَدمِ مَقْرُونَة» گفته‌اند موجودات از ازل معدوم بودند، و اين عدم تا مرز به وجود آمدنشان امتداد داشت و واپسين مرحلة نبودشان، يعني مرز بين وجود و عدم، نهايت عدم آنهاست؛ اما به نظر مي‌رسد مراد از نهايت، تأکيد در معدوميت است و اين عبارت بدين‌معناست که خداوند هنگامي رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) را برگزيد که


1. ابن‌منظور می‌گوید: والصَّفِيُّ: الخالِصُ من كلِّ شي‏ءٍ؛ واصْطَفَاه: أَخذَه صفيّا (محمدبن‌مکرم‌‌ابن‌منظور، لسان‌ العرب‌، ذیل مادة صفو).

2. محمدحسين راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ذیل واژه.

هيچ‌چيز نبود؛ همانند برخي از آيات قرآن کريم که چنين معنايي در آنها مد نظر است: أَوَلا يذْكُرُ الإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيئا؛(1) «آيا انسان به خاطر نمى‏آورد كه ما پيش از اين او را آفريديم درحالى‌كه چيزى نبود؟!»؛ هَلْ أَتَى عَلَى الإِنسَانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيئًا مَّذْكُورًا؛(2) «آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيزي قابل ذكر نبود؟»

به‌هرحال حضرت مي‌فرمايند آن هنگام که مخلوقات در چنين وضعي بودند، خداي سبحان پيامبر را برگزيد و براي رسالت نام‌گذاري کرد و سپس در اين عالم در زمان خاصي او را مبعوث به رسالت فرمود.

2. نور رسول‌الله؛ نخستين مخلوق

بر اساس آنچه در روايات آمده، نور رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ائمة اطهار(عليهم السلام) پيش از اين عالم خلق شده است. نقل شده است که جابر از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پرسيد نخستين مخلوق خدا چه بود؟ پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: يا جَابِرُ أوَّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورُ نَبِيِّک؛(3) «اي جابر! نخستين چیزی که خداوند خلق کرد، نور نبي تو بود».

شايد بتوان گفت اين مضمون که پيش از اين عالم محسوس، مخلوقي به نام نور وجود داشته و اين نور با وجود مقدس پيغمبر اکرم و ائمة اطهار(عليهم السلام) اتحاد داشته، بيش از حد تواتر است و حتي در کتب روايي اهل‌سنت نيز آمده است. در روايتي از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در يکي از کتاب‌هاي مهم اهل‌سنت مي‌خوانيم: «من و علی چهارده‌هزار سال پیش از


1. مريم (19)، 67.

2. انسان (76)، 1.

3. حسن‌بن‌محمد دیلمی، غرر الأخبار، ص195.

خلقت حضرت آدم، نوری در محضر خدا بودیم. پس از آنکه خداوند آدم را خلق کرد، آن نور را دو قسم کرد: یک جزء من و یک جزء علی».(1)

بااين‌حال درک حقيقتِ اين مطلب بسيار دشوار است. ما تعبداً آن را قبول داريم، اما کنه آن را به‌درستي درنمي‌يابيم. افراد سطحي‌نگر گمان مي‌کنند اين نور چيزي همانند نور چراغ يا نور خورشيد بوده است؛ اما با دقت در سخنان پيشوايان معصوم(عليهم السلام) روشن مي‌شود که آن نور با نورهاي طبيعي بسيار تفاوت دارد. نوري که به وجود نازنين پيامبر گرامي اسلام و ائمة اطهار(عليهم السلام) نسبت داده شده چيزي است که از يک پرتو آن، بهشت آفريده شده است؛(2) بهشتي که قرآن در وصف آن مي‌فرمايد: جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْض؛(3) «گسترة بهشت به اندازة پهنة همة آسمان‌ها و زمين است».

چنين وجود عظيمي از آن نور آفريده شده است. ملائکه، لوح،‌ قلم و... از آن نور آفريده شده‌اند.(4) دشواري مطلب هنگامي بيشتر مي‌شود که مي‌شنويم اين نور، علمي فوق علوم متصوَّرِ ما داشته، بلکه علوم همة مخلوقات بعدي از آن پديد آمده است و ملائکه، تسبيح خدا را از آن فراگرفته‌اند!(5)

طبعاً آن مقام، زماني، مکاني يا فضايي نبوده است؛ زيرا اين نور نخستين مخلوق بوده و زمان، مکان و فضا از آن پديد آمده‌اند. بايد اعتراف کرد که عقل ما از درک حقيقت اين نور


1. احمدبن‌حنبل، فضائل الصحابه، ص823، ح1130. در بسیاری از مصادر روایی شیعه و سنی، تقسیم این نور در صلب جناب عبدالمطلب روایت شده است (ر.ک: محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الخصال، ج2، ص481؛ علي‌بن‌حسن‌بن‌عساکر، تاریخ دمشق الکبير، ج45، ص52).

2. ر.ك: ابوالفضل‌بن‌شاذان قمي، الروضة في فضائل امير المؤمنين علي ‌بن ‌ابي ‌طالب(عليه السلام)، ص112.

3. آل عمران (3)، 133.

4. ر.ك: حسن‌بن‌محمد دیلمی، غرر الأخبار، ص197.

5. ر.ک:‌ علی‌بن‌ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج2، ص228.

عاجز است. آنچه اندکي انسان را آرام مي‌کند، اين است که خداي سبحان خودش را نيز نور معرفي کرده است: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض؛(1) «الله نور آسمان‌ها و زمين است».

قطعاً مي‌دانيم که خداوند تبارک‌وتعالي نور حسي نبوده، تجزيه‌پذير نيست. نور مادي از هفت رنگ ترکيب يافته و به ذرات بسيار ريز تجزيه‌پذير است. هر چقدر نور حسي را بزرگ فرض کنيم، باز بدين‌معناست که بر تعداد امواج آن افزوده شده است؛ اما خداوند نوري است که در عين وحدت و بساطت، از همة مخلوقات بزرگ‌تر است. البته بزرگي او، بزرگي جسماني نيست. ما نور خدا را از نقايص تنزيه کرده، مي‌گوييم خدا نور است؛ اما نوري که حجم، زمان و مکان ندارد و نيازمند جوهري نيست که به آن قائم باشد. درضمن تجزيه‌پذير هم نيست و راهي به فهم کنه آن نداريم. ما نه‌تنها از درک کنه نور خدا، که از درک حقيقت نور رسول‌الله‌ نيز ناتوانيم. تنها از طريق سخنان پيشوايان معصوم خويش به‌اجمال مي‌فهميم که خداوند چنين مخلوقي هم دارد و بي‌ترديد نوري که نخستين مخلوق خداست و خداوند آن را از نور خود آفريده است، با او سنخيت دارد، نه با انوار مادي و حسي. بنابراين همين اندازه مي‌توانيم بگوييم كه آن مخلوق به‌قدري پاک‌ است که اگر در اين عالم ماده بخواهيم آن را به ‌چيزي تشبيه کنيم بايد بگوييم مانند نور است؛ و همان‌طور که روشن شدن هر جسمي در اين عالم نيازمند نور است، همة موجودات اين عالم نيز چنين نيازي به آن موجود دارند. اوست که بايد بر موجودات بتابد تا روشن شوند. از اوصاف روز قيامت اين است که زمين به نور خدا روشن مي‌شود: وَأَشْرَقَتِ الأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا؛(2) «و زمين به نور پروردگارش روشن مي‌شود».


1. نور (24)، 35.

2. زمر (39)، 69.

بنا بر روايات، نوري که خداي سبحان در اين آية شريفه به خود استناد مي‌دهد، نور اهل‌بيت(عليهم السلام) است.(1) البته زمين در آن روز به چيزي ديگر تبديل مي‌شود که باز حقيقت آن براي ما روشن نيست: يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيرَ الأَرْضِ وَالسَّماواتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار؛(2) «در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمان‌ها مبدل مى‏شود، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى‏شوند».

در آن روز زمين به نور خداوند روشن مي‌شود. خداوند اين نور را به خود نسبت مي‌دهد و اين نشان از پاکي و قداست آن نور دارد؛ مانند آنجا که روحِ دميده‌شده در آدم را به خود نسبت مي‌دهد: نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي‏‏؛(3) «از روح خودم در آن دميدم».

اين‌ حقايق در روايات براي ما بيان شده‌اند و ما خداوند را هزاران بار شکر مي‌کنيم که ما را با اين معارف آشنا کرد. اين معاني آن‌قدر بلندند که صدها فيلسوف و حکيم از درک حقيقت آن قاصرند، مگر کساني که خداي سبحان ديدة قلب آنها را با آن حقيقت آشنا ساخته و آن نور را به‌گونة حضوري نشانشان داده است. نمونة بارز چنين قلب پاکي، قلب مطهر مولا اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) است که پرده‌ها از برابر چشم او کنار رفته، مي‌فرمودند: لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يقِينا؛(4) «اگر پرده‌ها کنار روند، چيزي بر يقين علي افزوده نخواهد شد».

الف) عالم نور

صديقة طاهره(عليها السلام) هنگامه برگزيده شدن پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) را پيش از خلقت اين


1. ر.ك: علي‌بن‌ابراهيم قمي، تفسير قمي، ج2، ص253.

2. ابراهيم (14)، 48.

3. حجر (15)، 29.

4. عبدالواحدبن‌محمد تميمي آمدي، غرر الحکم ودرر الکلم، ص119، ح2086.

عالم دانسته، مي‌فرمايند: إذِ الخَلائِقُ بِالْغَيبِ مَكْنُونَةٌ وَبِسَتْرِ الأهَاوِيلِ مَصْونَةٌ وَبِنهايةَ الْعَدَمِ مَقْرُونَة؛ «آن هنگام که مخلوقات در عالم غيب مستور و پنهان بودند و پرده‌هايي بسيار حيرت‌انگيز آنها را مي‌پوشاند و محافظت مي‌کرد و مقرون به نهايت عدم بودند».

حضرت زهرا(عليها السلام) مي‌فرمايند‌ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قبل از اين‌ عالم، برگزيده شده است؛ اما اين «قبل بودن» به چه معناست؟ آيا مقصود اين است که مثلاً اگر عمر اين عالم يک‌ميليارد سال است، ايشان يک سال قبل از يک‌ميليارد سال پيش برگزيده شده است؟ در برخي از روايات، دربارة بعضي از موجودات آن عالم آمده که خداوند آنها را دوهزار سال قبل آفريده است. آيا اين نور هم اين‌گونه است؟ آيا مراد از سال در اينجا سالي است که 365 روز دارد، يا معيار ديگري در كار است؟ معمولاً آنچه ما از اين قبل و بعدها درمي‌يابيم، قبل و بعد زماني است؛ اما آيا قبل از اينکه همة اين خلايق آفريده شوند، زماني وجود داشته است؟

فرض اين است که اين مخلوق، نخستين مخلوق است و اگر پيش از آن زماني وجود داشته است، زمان نخستين مخلوق خواهد بود! ازاين‌رو بعيد است که اين قبل، قبل زماني باشد؛ به‌ويژه آنكه ارتباط آن نور، تنها با موجوداتي نيست که هنوز هيچ‌چيز نيستند، بلکه آن نور بر همة موجودات تا روز قيامت مي‌تابد. وقتي همة آنها از آن نور آفريده شده‌اند، از آن جدا نيستند و آن نور در همة آنها حضور دارد و اگر زمين با آن نور روشن مي‌شود، بهشت به‌طريق‌اولي با آن نور روشني مي‌يابد.

احاطه به همة حوادثي که اکنون در عالم وجود در حال روي دادن هستند، قدرت علمي بسيار گسترده‌اي مي‌طلبد، تا چه رسد به احاطة علمي بر همة حوادث گذشته،

حال و آينده. درک چنين عظمتي بسيار دشوار است. ما معتقديم که خداوند نه‌تنها حوادث گذشته، حال و آينده را مي‌داند، که گذشته، حال و آينده به يک اندازه براي او حاضرند. چنين نيست که وقتي امروز مي‌آيد، او ديگر ديروز يا فردا را نبيند. علم خدا علم حصولي و صورت ذهني نيست که بگوييم او مي‌داند ديروز چه حوادثي روي داده‌اند؛ بلکه همة گذشته، حال و آيندة عالم نزد خداوند حضور دارند. براي او صبح و شب، و ديروز و امروز معنا ندارد؛ چنان‌که در روايتي آمده است: لَيسَ عِنْدَ رَبِّکَ صَباحٌ ولا مَساء؛() «نسبت به خداي تو، صبح و شامي نيست».

اگر شما پشت پنجره‌اي نشسته باشيد که قطاري از مقابل آن مي‌گذرد و موقعيت شما به‌گونه‌اي باشد که تنها يکي از واگن‌هاي آن قطار را مي‌توانيد ببينيد و براي ديدن واگن‌هاي بعدي بايد اين واگن بگذرد، در اين صورت شما واگن دوم را وقتي مي‌بينيد که اولي گذشته و سومي هنوز نيامده باشد و در حال ديدن واگن دوم، واگن‌هاي اول و سوم را نمي‌بينيد؛ اما اگر به پشت‌بام رفته، بر مسير قطار اشراف داشته باشيد، مي‌توانيد همة واگن‌ها را يک‌جا ببينيد. اين واگن‌ها در جاي خود قبل و بعد دارند، اما براي شما که بر پشت‌بام ايستاده‌ايد و بر همه احاطه داريد، همه يک‌جا حاضرند. وضعيت عالَمي که ما در آن زندگي مي‌کنيم، همانند چنين وضعيتي است. ما همة رويدادها را با مقياس اين پنجره مي‌سنجيم. از اين ديدگاه، هنگام وقوع رويداد دوم، نه رويداد اول هست و نه رويداد سوم. اگر بخواهيم مثالي ظريف‌تر را ترسيم کنيم، مي‌توانيم کره‌اي را در نظر بگيريم و قطري براي آن رسم کنيم. اگر روي قطر فرضي، نقاطي را به‌ترتيب در نظر بگيريم، کدام‌يک از اين نقاط به محيط کره نزديک‌ترند؟ پاسخ اين است که اين امر


1. فخرالدين‌بن‌محمد طريحي، مجمع ‌البحرين، ج2، ص382.

بستگي دارد به اينکه ما نقاط را با كدام بخش محيط بسنجيم. محيط کره بر همة اجزاي درون کره يک‌جا احاطه دارد؛ اما در درون آن، تقدم و تأخر، بالا و پايين و پيش و پس فرض مي‌شود و هر‌يک از اينها وابسته به جايي است که مقايسه با آن صورت مي‌گيرد. اگر ما چنين تصور کنيم که عالم محسوسات سقف و مرزي دارد، هنگامي که از اين مرز فراتر برويم به عالَم ديگري مي‌رسيم که بر عالم طبيعت احاطه دارد؛ نه‌تنها بر محيط اين عالم چيره است، که بر درون آن نيز احاطه دارد؛ همانند کره‌هاي متداخل که کره‌هاي بزرگ‌تر بر درون کره‌هاي کوچک‌تر احاطه دارند. در اين صورت عالَم محيط، تقدم و تأخرهاي داخل عالَم محاط را ندارد.

بسيار معروف است که برخي از اولياي خدا رويدادهاي گذشته و گاه آينده را مي‌دانستند و بلکه مي‌ديدند. تفسير اين حقيقت اين است که روح انسان، موجودي فراتر از اين قالب مادي است و خداوند قدرتي به آن داده که مي‌تواند از عالم ماده فراتر برود. اين حالت مانند وقتي است كه کسي بر بام ايستاده و بر جاده احاطه دارد. در اين صورت براي او گذشته، حال و آينده يک‌سان‌اند. برخي بزرگان نقل کرده‌اند که از اولياي خدا کساني بوده‌اند که پس از رياضت‌ها و عبادت‌هاي بسيار، توفيق ديدن روز غم‌بار عاشورا را يافته‌اند. اين چه امر عجيبي است و چگونه چنين چيزي ممکن است؟! تعبير آشنا با ذهن ما اين است که مي‌گوييم همة رويدادها در لوح محفوظ يا لوح محو و اثبات وجود دارند. اين لوح، نه لوحي معمولي، بلکه عالمي است که مي‌تواند همة گذشته، حال و آينده را يک‌جا در خود جمع كند. عالم نور، عالمي غير از اين عالم دنيا و غير از اين مجموعة اجسام است که ما در آن زندگي مي‌کنيم. وقتي مي‌گوييم عالَم، تنها همين عالم جسماني و مادي در ذهن ما نقش مي‌بندد و عوالم ديگر را جزو عالَم

حساب نمي‌کنيم. قرآن نيز در برخي از آيات به‌گونه‌اي سخن مي‌گويد که گويا عالَم را تنها همين عالَم دنيا مي‌داند و اين شايد ازآن‌روست که خداوند مي‌خواهد با ما مماشات كند و تعبيراتي را به کار برد که براي ما فهم‌پذير باشند. براي مثال قرآن کريم مي‌فرمايد: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب؛(1) «خداوند هرچه را بخواهد محو، و هرچه را بخواهد اثبات مى‏كند؛ و امّ‌الكتاب نزد اوست‏».

در اين آية شريفه، خداوند مي‌فرمايد ام‌الکتاب که همة حوادث در آن هستند، نزد اوست. بي‌ترديد چنين موجودي مخلوق خداست و اگر گفته مي‌شود «نزد خداست»، مقصود اين است که در عالَمي است غير از اين عالَم ما، و آن عالَم بر عوالمي که ما با آنها آشناييم احاطه دارد و گذشته، حال و آيندة اين عالم براي آن برابرند. اگر کسي با آن عالم که عالم لوح محفوظ است، ارتباط يابد رويدادهاي گذشته، حال و آينده را مشاهده مي‌کند، بدون اينکه به گذشت زمان نياز داشته باشد.

اگر اين فرضيه که نحوة احاطة عالم وراي طبيعت را بر عالم طبيعت تبيين مي‌كند و بزرگاني آن را تقريب فرموده‌اند، صحيح باشد ـ بعيد هم به نظر نمي‌آيدـ در شرح سخن صديقة طاهره(عليها السلام) که فرمودند: «خداي سبحان پدرم را قبل از رسالتْ اختيار فرمود، در آن هنگام که هنوز مخلوقات اين عالم به وجود نيامده بودند»، مي‌توان گفت نوري که خداوند پيش از آفرينش خلايق آفريد، در عالَم ديگري غير از اين عالم دنيا که ما در آن زندگي مي‌کنيم بوده و آن عالَم بر همة آنچه در اين عالَم است احاطه دارد؛ چراکه زمان جزء عالم ماده است و آن عالم، فوق زمان و محيط بر زمان است.

نکتة ظريفي که باز از برخي آيات قرآن مي‌توان استظهار کرد اين است که عالَم


1. رعد (13)، 39.

جسماني و همة آنچه در آن هست، به برکت عالم فوقاني لباس هستي به تن کرده، و درحقيقت شعاع و پرتوي از آن است. قرآن مي‌فرمايد: وَإِنْ مِنْ شَي‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ‏؛(1) «و خزاين همه‌چيز، تنها نزد ماست؛ ولى ما جز به اندازة معين آن را نازل نمى‏كنيم‏».

مقصود از «نزد ما» همان عالمي است که پيش خداست، نه پيش ما. خداي سبحان مي‌فرمايد هرچه شما در اين عالم ببينيد، مخازن آن پيش خداست و از آن مخازن با حد و حدودي ويژه در اين عالم نازل مي‌شود.

ب) رابطه وجود نوراني و وجود جسماني

ممکن است پرسيده شود انواري که خداوند در عالم نور آفريد و در پيشگاه الهي حضور داشتند و حول عرش الهي حلقه زده بودند، چه نسبتي با وجود مادي چهارده‌معصوم(عليهم السلام) دارند؟ ما مي‌دانيم اشرف مخلوقات که عزيزترين و شريف‌ترينِ آن انوار، و نخستين مخلوق الهي است، نور پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) است؛ اما پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) هزاران سال پس از آفرينش حضرت آدم در منطقه‌اي بياباني، خشک و سوزان متولد شدند. ايشان كودك يتيمي بودند که پس از رشد تدريجي و پيمودن مراتب كمال، در سن چهل‌سالگي به رسالت مبعوث شدند و پس از آن هرچه آن حضرت بيان مي‌کردند، وحي الهي بود که به ايشان القا مي‌شد. قرآن کريم نيز مي‌فرمايد:

وَكَذلِكَ أَوْحَينا إِلَيكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَلاَ الإيمان وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا


1. حجر (15)، 21.

وَإِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ؛(1) و همان‌گونه [كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم] بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم. تو پيش از اين نمى‏دانستى كتاب و ايمان چيست؛ ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به‌وسيلة آن هركس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى‏كنيم؛ و همانا تو به‌سوى راه راست هدايت مى‏كنى.

همچنين در سورة ضحي مي‌خوانيم: أَلَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‏ * وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى‏؛(2) «آيا او تو را يتيم نيافت و پناه داد؟! و تو را گم‌شده يافت و هدايت كرد». نيز در سورة شرح آمده است: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك * وَوَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَك * الَّذي أَنْقَضَ ظَهْرَك * وَرَفَعْنا لَكَ ذِكْرَك؛(3) «آيا ما سينة تو را گشاده نساختيم، و بار سنگين تو را از تو برنداشتيم؛ همان بارى كه سخت بر پشت تو سنگينى مى‏كرد؟ و آوازة تو را بلند ساختيم».

همة اين امور در اين عالم در ظرف زماني ويژه‌اي روي دادند. حال وجود مقدس نبي مکرم اسلام(صلى الله عليه وآله) که به‌تدريج در اين عالم رشد کرد و به رسالت مبعوث شد، چه نسبتي با آن نوري دارد که پيش از اين عالم آفريده شده، همة خيرات عالم از آن نشئت گرفته‌اند و درواقع هدف اصلي آفرينش بوده است؟

در نگاه سطحي ممکن است تصور ‌شود که همان‌گونه که خاک مبدأ آفرينش بدن ماست، وقتي هم خدا مي‌فرمايد: نور پيغمبر را پيش از عالم خلق کرديم، يعني مبدأ


1. شورا (42)، 52.

2. ضحي (93)، 6ـ7.

3. شرح (94)، 1ـ4.

آفرينش پيغمبر، نور بوده است؛ بدين‌معنا که خدا نوري را آفريد که سپس پيغمبر را از آن بيافريند، و همان‌گونه که خاک خودش نه چيزي مي‌فهمد و نه ارزش درخور توجهي دارد، آن نور نيز گرچه از خاک بهتر بود، کمال، قدرت و شعوري نداشت. اگر با اين تصور بخواهيم در بين موجودات مادي ارزش‌گذاري کنيم، بايد بگوييم خاک در پست‌ترين مراتب است؛ آتش در مرتبه‌اي بالاتر است و کمي بالاتر نيز نور قرار دارد. وقتي مي‌گوييم انسان از خاک آفريده شده است، بدين‌معنا نيست که خاک همة کمالات انساني را دارد، بلکه انسان بايد به‌تدريج آن کمالات را به ‌دست آورد. همچنين وقتي مي‌گوييم ابليس از آتش خلق شده است، بدين‌معنا نيست که آتش همة کمالات را دارد؛ اما به جهت بالاتر بودن از خاک، موجودي که از آتش خلق شده است ويژگي‌هايي دارد که موجود خاکي فاقد آنهاست. براي نمونه نور با سرعت بسيار حرکت مي‌کند. وقتي مي‌گويند پيغمبر از نور آفريده شده، ممکن است اين تصور به ذهن آيد كه گرچه آن نور از خاک و آتش بالاتر و از نورهاي اين عالم پرنورتر و لطيف‌تر است، کمالي نداشته است. اين نور آفريده شده بود تا بعدها وجود پيامبر و ائمة اطهار(عليهم السلام) از آن خلق شوند. همان‌گونه که خاک و آتش، ماده‌اي‌ ابتدايي‌اند و به موجودي که از آنها خلق مي‌شود کمالي نمي‌بخشند و تنها آتش اندکي شريف‌تر است، اين نور نيز گرچه شريف‌تر از خاک و آتش است، صرفاً ماده‌اي ابتدايي است. خدا به پيامبر و امامان افتخار داده و منشأ وجودشان را چيزي بهتر از خاک قرار داده است!

بااين‌همه هنگامي که به اوصاف اين نور در روايات دقت مي‌كنيم، درمي‌يابيم که آن نور، حقيقتي بالاتر از ماده‌اي ابتدايي و نوري ساده دارد. ازاین‌رو به برخی از روایات پرشماری که در کتب مختلف شيعه و سني دربارة حقیقت این نور وارد شده‌اند اشاره مي‌کنيم.

اول. ویژگی‌های نور رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

در روایات یادشده نه‌تنها از نور پیامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، که از نور اهل‌بیت ایشان(عليهم السلام) نیز سخن به میان آمده است. ازاین‌رو ویژگی‌های بیان‌شده در این روایات را می‌توان به همة این چهارده نور نسبت داد.

يک) روح‌الله و کلمات خدا

در روايتي از امير‌المؤمنين علي(عليه السلام) چنين نقل شده است:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَحَدٌ وَاحِدٌ تَفَرَّدَ فِي وَحْدَانِيَّتِهِ ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُورا ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ مُحَمَّدا(صلى الله عليه وآله) وَخَلَقَنِي وَذُرِّيتِي ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ فَصَارَتْ رُوحاً فَأَسْكَنَهُ اللَّهُ فِي ذَلِكَ النُّورِ وَأَسْكَنَهُ فِي أَبْدَانِنَا فَنَحْنُ رُوحُ اللهِ وَكَلِمَاتُه‏؛(1) به‌راستی که خداوند تبارك‌وتعالى يكتا و بى‏همتاست و در وحدانيت خود بى‏نظير است. سپس تكلم به ‌كلمه‏اى كرد. آن كلمه نوری شد. سپس از آن نور محمد(صلى الله عليه وآله)، من و ذريه‏ام را آفريد. سپس تكلم به ‌كلمه‏اى كرد. آن كلمه روح شد. پس خداوند روح را در آن نور ساكن ساخت، و در بدن‌هاى ما قرار داد. پس ما روح‌اللَّه‏ و کلمات او هستیم.

بر این‌ اساس می‌توان گفت خداوند خودش بود و خودش؛ سپس سخني گفت و آن سخن نوري شد. بنا بر قراين، اين سخن، همان «قال له کن» است. پس خداوند


1. حسن‌بن‌سليمان‌بن‌محمد حلي، مختصر البصائر، ص131.

پيامبر اکرم، امیرالمؤمنین و ذرية ایشان(عليهم السلام) را از همان نور آفريد. سپس سخني گفت، و آن سخن روح شد (معلوم مي‌شود آن نور غير از روحي است که در اين عالم متعلق به بدن‌هاست و مقامي بالاتر از مقام روح انساني دارد) و اين روح را در آن نور جاي داد تا اينکه بدن‌هاي چهارده نور مقدس آفريده شدند. آن‌گاه خداوند روح را در بدن‌هاي ایشان دميد.

بنا بر اين روايت، معناي سخن صديقة طاهره(عليها السلام) که فرمودند «خداوند پيامبر را، پيش از اينکه خلايق از عالم غيب به شهود بيايند، برگزيد» اين است که گزينش مزبور در عالَمي فوق اين عالَم صورت گرفته است که از آن به «عالم نور» تعبير مي‌شود. اميدواريم خداي سبحان به برکت نور چهارده‌معصوم(عليهم السلام) سر سوزني از آن نور را نيز بر دل‌هاي ما بتاباند.

دو) معلم اول خلايق

در روايتي از امام باقر(عليه السلام) آمده است:

كُنَّا نُوراً بَينَ يدَي اللَّهِ قَبْلَ خَلْقِ خَلْقِهِ فَلَمَّا خَلَقَ الْخَلْقَ سَبَّحْنَا فَسَبَّحُوا وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلُوا وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرُوا؛(1) ما در پيشگاه خداوند نوري بوديم، پيش از اينکه عالم را بيافريند. هنگامي ‌که خداوند خلايق را آفريد، ما تسبيح گفتيم و آنها آموختند و تسبيح گفتند، و ما تهليل (لا اله ‌إلاّ الله) گفتيم و آنها آموختند و تهليل گفتند، و ما تکبير گفتيم و آنها آموختند و تکبير گفتند.


1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ‌ج25، ص24.

دربارة معناي اين روايت و تبعيت خلق از تسبيح نور چهارده نور مقدس، دو احتمال هست: احتمال اول اينکه ديگران در همان عالم انوار، تسبيح، تهليل و تکبير را آموختند و همان‌‌جا اين اذکار را گفتند؛ و احتمال دوم اين است که هرکسي تا روز قيامت تسبيح، تهليل و تکبير گويد، به برکت تسبيح و تهليل آن انوار مقدس، و به يک معنا پژواکي از تسبيح، تهليل و تکبير آنهاست. معناي اخير حقيقتي است که از بسياري از روايات استفاده مي‌شود. در زيارتي از زيارات امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است: فَمَا شَي‏ءٌ مِنَّا إِلاَّ وَأَنْتُمْ لَهُ السَّبَبُ وَإِلَيهِ السَّبِيل؛(1) «هيچ خيري از ما سر نمي‌زند، مگر اينکه شما سبب و راه انجام آن هستيد».

اين معارف، حقايقي هستند که در برخي روايات به آنها اشاره شده است و اگر استبعادي به ذهن ما مي‌آيد، به خاطر عدم شناخت ما از امام است. گمان مي‌کنيم آنها نيز انسان‌هايي هستند مانند ما که علمشان اندكي بيشتر است؛ اما در زيارت جامعه مي‌خوانيم که اصلاً خلقت ايشان با خلقت ما بسيار متفاوت است. به يک معنا با آفرينش آن انوار مقدس کار خلقت تمام بود و پس از آن هرچه خدا آفريده، طفيلي آن ذوات مقدس است که در بحث هدف آفرينش، توضيح آن گذشت.

براي تأييد احتمال دومی که دربارة تبعيت خلق از تسبيح اهل‌بيت(عليهم السلام) مطرح کرديم، از واقعيتي در زندگي خويش که شاهد نقلي نيز دارد مي‌توان بهره گرفت. گاهي انسان حس مي‌کند نسيمي روحاني قلب او را نوازش مي‌دهد. در روايتي نيز چنين آمده است: إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلا فَتَعَرَّضُوا لَهَا؛(2) «همانا گاه


1. همان، ج99، ص92.

2. همان، ج68، ص221.

از جانب خداي شما نسيم‌هايي برايتان مي‌وزند؛ آگاه باشيد که خود را در معرض آن نسيم‌ها قرار دهيد».

گاه انسان احساس مي‌کند که دوست دارد عبادت کند، نماز بخواند و به ياد خدا باشد؛ گاه نيز برعکس، از عبادت اشمئزاز پيدا مي‌کند. تفسير اين موضوع در فرهنگ اسلامي و به‌ويژه فرهنگ شيعي ما اين است که آن نسيم‌ها، نسيم‌هاي رحمتي هستند که به‌واسطة ملائکة رحمت مي‌وزند، و حالت اشمئزاز از خوبي‌ها، ناشي از وساوس شيطاني است که از انفاس رذيله و پليد شياطين پخش مي‌شوند. با دقت در جمله‌اي که از زيارت حضرت ولي‌عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) آورديم، روشن مي‌شود که همة خوبي‌ها از برکت توجهات صاحب‌الامر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. او اين انوار پاک را در عالم پخش مي‌کند؛ ولي همه ظرفيت دريافت آن را ندارند. هرگاه دلي پاک داشته باشيم، مي‌توانيم آن نور را دريافت کنيم. آن‌گاه انگيزة کار خير مي‌يابيم.

سه) معلم ملائکه

در روايتي ديگر از نبي مکرم اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است:

ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ وَهَلَّلْنَا فَهَلَّلَتِ الْمَلَائِكَةُ وَكَبَّرْنَا فَكَبَّرَتِ الْمَلَائِكَةُ فَكَانَ ذَلِكَ مِنْ تَعْلِيمِي وَتَعْلِيمِ عَلِي؛(1) خداوند تعالي [پس از خلق نور من و علي] ملائکه را خلق کرد. پس ما تسبيح گفتيم و ملائکه نيز تسبيح گفتند، و ما تهليل


1. حسن‌بن‌ابي‌الحسن ديلمي، إرشاد القلوب إلي الصواب، ج2، ص405؛ سيدشرف‌الدين حسيني استرآبادي، تأويل الآيات الظاهرة، ص488.

گفتيم، پس ملائکه نيز تهليل گفتند، و ما تکبير گفتيم، پس ملائکه هم تکبير گفتند. پس آن از تعليم من و علي بود.

در روايتي از امام رضا(عليه السلام)، به علت تسبيح گفتن ملائکه نيز اشاره شده است:

أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَرْوَاحُنَا فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِيدِهِ وَتَمْجِيدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِكَةَ فَلَمَّا شَاهَدُوا أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً اسْتَعْظَمَتْ أَمْرَنَا فَسَبَّحْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنَّا خَلْقٌ مَخْلُوقُونَ وَأَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفَاتِنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِكَةُ بِتَسْبِيحِنَا وَنَزَّهَتْهُ عَنْ صِفَاتِنَا فَلَمَّا شَاهَدُوا عِظَمَ شَأْنِنَا هَلَّلْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّا عَبِيدٌ وَلَسْنَا بِآلِهَة؛(1) نخستين چيزي که خداي عزوجل آفريد، ارواح ما بود. پس به توحيد و تمجيد خودش آنها را به نطق درآورد. سپس ملائکه را خلق کرد. هنگامي که ملائکه ارواح ما را که نوري واحد بود، مشاهده کردند امر ما را عظيم يافتند. پس ما تسبيح گفتيم تا ملائکه بدانند که ما مخلوقيم و خداي تعالي از صفات ما منزه است. پس تسبيح گفتيم و ملائکه به تسبيح ما تسبيح گفتند و ما خداوند را از صفات خود پاک شمرديم. پس وقتي عظمت شأن و مقام ما را ديدند، ما لا اله ‌إلا الله گفتيم تا ملائکه بدانند که ما بنده‌ايم و خدا نيستيم.

از لحن کلام در اين روايت استفاده مي‌شود که ملائکه وقتي عظمت نور اهل‌بيت(عليهم السلام) را ديدند، گمان کردند که اين نور، نور خداست و اهل‌بيت(عليهم السلام) براي دفع اين توهم، تسبيح


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، عيون أخبار الرضا(عليه السلام)، ج1، ص262.

گفتند و آن‌گاه آنها نيز آموختند و تسبيح گفتند. اين معاني با آن تصور که آن نور همچون خاک و آتش، صرفاً منشأ پيدايش جسم پيغمبر در اين عالم بوده، بسيار متفاوت است. آن نور، نوري است که پس از خلقتش، همة برکات ديگر طفيلي وجود آن هستند. حتي ملائکة مقربين، تسبيح خدا را از آنها ياد مي‌گيرند و اگر آن احتمالي که پيش‌تر دربارة تبعيت خلايق از تسبيحِ نور پيامبر و اهل‌بيت(عليهم السلام) مطرح کرديم پذيرفتني باشد، بايد گفت نه‌تنها تسبيح ملائکه، بلکه تسبيح هر مخلوقي پژواکي از تسبيح آنهاست.

چهار) نزديک‌ترين مخلوقات به خدا

در زيارت جامعة کبيره مي‌خوانيم: خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِينَ حَتَّى مَنَّ عَلَينَا بِكُم؛(1) «خداوند شما را به‌صورت انواري خلق کرد که به دور عرش خدا حلقه زده بوديد، تا زماني که به سبب شما بر ما منت گذاشت».

«محدقين» در اينجا بدين‌معناست که انوار اهل‌بيت(عليهم السلام) همچون حدقة چشم که دور چشم را گرفته، گرداگرد عرش الهي قرار داشتند. «حدقه» نيز از همين ماده است. به باغ نيز حديقه ‌گويند؛ زيرا دور آن را حصاري گرفته است. نور اهل‌بيت(عليهم السلام) حول عرش الهي بود تا اينکه خداوند بر ما منت گذاشت و آن قديسان را به اين عالَم آورد. در اين فقره از زيارت جامعه به‌صورت ارسال مسلم خطاب به اهل‌بيت(عليهم السلام) آمده است که شما پيش از آفرينش اين عالم، به‌صورت نور آفريده شده، و اطراف عرش خدا را احاطه کرده بوديد. شايد اين تعابير کنايه از اين معنا باشند که نزديک‌ترين موجودات به خداي تعالي اهل‌بيت(عليهم السلام) هستند که فاصله‌اي با او ندارند.


1. همو، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص613.

البته ما ادعا نمي‌کنيم که همة اين روايات متواترند. آنچه متواتر است، خبر از وجود عالَم نور است؛ اما اين روايات نيز قابل رد نيستند و تنها به دليل ضعف يک راوي نمي‌توانيم اين احاديث را تکذيب کنيم. آيا اگر گاهي از کسي دروغ شنيده شود، بدين‌معناست که هميشه دروغ مي‌گويد؟ علامه طباطبايي(رحمه الله) در جلساتي که مدتي شب‌هاي پنجشنبه و جمعه برگزار مي‌کردند، از کتاب بحار الأنوار روايت مي‌خواندند. ايشان حتي رواياتي را مي‌خواندند که نه سندي معتبر داشتند و نه دلالتي متقن، و مي‌فرمودند: نَرُدُّ عِلْمَهُ إلي أهلِه.(1)

دوم. رابطه وجود نورانی و جسمانی پیامبر(صلى الله عليه وآله)

تاکنون به وجود نورانی و جسمانی پیامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) اشاره كرديم و روشن شد که آن نور حقيقتي بالاتر از يک مادة ابتدايي و نوري ساده دارد. اینک باید به این پرسش پاسخ داد که آن نور با آن عظمت، با وجود جسماني چه نسبتي دارد؟ اولاً بايد بدانيم که اطاعت، عبادت، رشد و کمال، و به‌گونة متقابل عصيان، سقوط، عذاب و... همه مربوط به عالَمي هستند که ما در آن زندگي مي‌کنيم. تحولات، تغيرات، تکاملات و حرکات، همه از آنِ عالم طبيعت‌اند. اگر مي‌گوييم پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بر اثر عبادت تکامل يافت و در چهل‌سالگي استعداد رسالت پيدا کرد، اينها مربوط به اين عالَم است. در عالم نور ـ به‌حسب فرضيه‌اي که نحوة احاطة عالم وراي طبيعت را بر عالم طبيعت تبيين مي‌كند و توضیح آن گذشت ـ اصلاً تقدم و تأخر زماني مطرح نيست تا اين پرسش مطرح شود. آن نور، وجودي است که بر همة اين وجود‌ها احاطه دارد. آنچه در اين عالم واقع مي‌شود شعاع، تجلي و


1. براي تفصيل بيشتر دربارة روايات عالم انوار، ر.ک: محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ج25، باب 1.

نمودي از آن نور در اين عالم است که عالم حرکات و تحولات است. همة مراتبي که بر اثر عبادت و غيرعبادت حاصل مي‌شوند، براي اين وجود مادي و اين‌جهاني‌اند؛ اما وجودي که در عالم نور است، تکليفي مانند تکليف ما ندارد. آن وجود، آيينة نور خداست. اگر گفتيم آن وجود، نور، علم و احاطه دارد، معنايش اين نيست که اين بدن مادي و وجود جسماني اين‌‌جهاني او نيز همين‌گونه است. وجود مادي آن نور در ظاهر همانند ديگر وجودات اين‌جهاني است و مانند ديگر موجودات مادي، نخست به‌صورت نطفه است؛ سپس جنيني تشکيل و متولد مي‌شود؛ رشد مي‌کند و سرانجام از دنيا مي‌رود. کل اين مراحل، پرتوي از آن وجود نوراني‌اند. به همين دليل است که ما موظفيم بر پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) صلوات بفرستيم. صلواتْ دعاست و به‌وسيلة آن، از خداي سبحان مي‌خواهيم که رحمت خاص خود را بر پيغمبر نازل كند؛ اما آيا پيغمبر آن رحمت را دارد يا نه؟ پاسخ اين است که اگر منظور وجود جسماني حضرتش باشد، مسلماً هنوز رحمتي که ما طلب مي‌کنيم به او نرسيده است و بر اثر دعاي ما، آن رحمت به ايشان مي‌رسد. اين مطلب، لايه‌اي پنهان نيز دارد و آن اينکه دعا کردن ما، توفيقي است که خداي سبحان به ما مي‌دهد و خداوند آن توفيق را به برکت آن انوار مقدس به ما عطا مي‌فرمايد؛ اما به‌حسب عوامل اين عالم، دعاي ما در حق رسول‌الله مستجاب مي‌شود. اينکه صلوات بهترين ذکر است، بدین روست که از طرف هرکسي باشد قطعاً به استجابت مي‌رسد. يکي از برکاتش نيز اين است که موجب تزکيه و کفارة ذنوب ما مي‌شود.

در پايان تشهد مستحب است که بگوييم: وَتَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ؛ «خدايا! شفاعت او را بپذير و درجات او را بالا ببر». ما از خدا مي‌خواهيم که درجة پيغمبر را عالي‌تر کند.

اگر ايشان به همة خيرات رسيده است، چرا از خدا مي‌خواهيم که درجة او بالاتر رود؟ منظورِ اين دعا، درجاتي است که در اين عالم حاصل مي‌شوند. ما حقيقت صلوات را نمي‌دانيم؛ اما همين اندازه مي‌دانيم که صلوات هديه‌اي است که خدا به پيامبر(صلى الله عليه وآله) مي‌دهد. به‌علاوه براي ما شرف و افتخار به‌شمار مي‌آيد و بالاترين توفيقي است که نصيب ما مي‌شود. اگر گفته شود نماز ما هم به برکت صلوات در تشهد پذيرفته مي‌شود، نبايد تعجب کرد؛ چراکه در زيارت جامعه مي‌خوانيم: وَجَعَلَ صَلاتَنَا عَلَيكُمْ وَمَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلايتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَطَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَتَزْكِيةً لَنا وَكَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا؛(1) «و درودهايى را كه ما بر شما مي‌فرستيم، و ولايت شما را كه به ما اختصاص داده است، موجب نيکويي آفرينش ما، پاكى نفوس ما، تزكية ما و كفارة گناهان ما قرار داده است».

بنابراين هنگامي که ما بر رسول خدا و آل او صلوات مي‌فرستيم و مي‌گوييم: اللّهمّ صَلّ عَلي مُحمدٍ وَآلِ مُحمد، محبت ما به پیامبر و اهل‌بيت(عليهم السلام) افزایش مي‌يابد و آفرينش ما به‌وسيلة اين ولايت پاک می‌شود. آن کسي که اين ولايت را ندارد، اين پاکيزگي وجود را نيز نخواهد داشت. گويا نفس ما آلوده و پليد است و با ارتباط با اهل‌بيت(عليهم السلام) آن آلودگي‌ها برطرف مي‌شوند (طِهَارَةً لِأَنْفُسِنَا). اين موجب رشد و بالندگي ما مي‌شود و سرانجام کفارة گناهان ما قرار مي‌گيرد (كَفّارَةً لِذُنُوبِنَا). اگر ميلياردها انسان بر اثر محبت به پیامبر و اهل‌بيت او(عليهم السلام) تا روز قيامت از آلودگي‌ها پاک مي‌شوند و اين محبت، کفارة گناهانشان قرار مي‌گيرد، این امر نشان‌دهندة عظمت فوق‌العادة آن بزرگواران است که صلوات بر آنها تا اين اندازه در عالم هستي اثر دارد. باز در زيارت جامعه مي‌خوانيم:


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص613.

فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكرَّمِينَ وَأَعْلَى مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَأَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِين حَيثُ لَا يلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَلَا يفُوقُهُ فَائِقٌ وَلَا يسْبِقُهُ سَابِقٌ وَلَا يطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعً؛(1) خداى عزوجل شما را به شريف‌ترين محل مكرمين و بالاترين منازل مقربين و والاترين درجات مرسلين رسانيد؛ به جايى كه هيچ لاحقى به آن نپيوندد، و هيچ فايقى بر آن تفوق نيابد، و هيچ سبقت‏گيرنده‏اى بر آن سبقت نگيرد، و هيچ طمع‌كارى در دست يافتن به آن طمع نبندد.

ممکن است پرسيده شود که چگونه اين چهارده نور مقدس اين‌قدر عظمت دارند؟ پاسخ اين است که خداوند مي‌تواند موجودي را که ازهرجهت از همة مخلوقات اشرف باشد بيافريند. حال که چنين امکاني هست، چرا چنين نکند؟ مگر خداوند ـ نعوذبالله ـ بخيل است که اين کار را انجام ندهد؟ وقتي خداوند چنين قدرتي دارد، چه انگيزه‌اي مي‌تواند داشته باشد و چه وجه عقلاني‌اي دارد که اين کار را انجام ندهد؟ حال که مي‌تواند چنين مخلوقي را به عالم هستي بياورد، اگر اقدام به آفرينش او کند، کاري درخور رحمانيت و فياضيت مطلق خود كرده است.


1. همان.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org