مِنْ غَيرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى تَكْوِينِهَا، وَلاَ فَائِدَةٍ لَهُ فِي تَصْوِيرِهَا؛ [خداوند عالم را به اختيار خود خلق کرد] بدون اينکه نيازي به ايجاد آن داشته باشد، نه به خاطر سودي که از صورتبندي آن ببرد.
1. مقدمه
چنانکه گذشت، بانوي دو عالم(عليها السلام) با عبارتی کوتاه فرمودند که خداي سبحان نهايت اختيار را داراست و همهچيز تابع مشيت اوست. اکنون ممکن است پرسيده شود آيا خداوند که با اختيار خود عالم را آفريد، از اين کار هدفي داشته است يا خير؟ اگر هدفي داشته، آن هدف چه بوده است؟ به اين مناسبت، حضرت انتقال پيدا ميکنند به اين معنا که هدف خداوند از آفرينش اين عالم چيست؟ پيش از توضيح اين فقرات از خطبة شريف حضرت، بیان مقدمهاي بايسته مینماید.
الف) علت غايي در افعال انسان
با تحليل رفتار اختياري انسان روشن ميشود که زماني از انسان رفتاري اختياري سر ميزند که انگيزهاي براي انجام آن کار داشته باشد. براي نمونه ما در خوردن غذا مختاريم و ميتوانيم غذا بخوريم يا نخوريم؛ اما هنگامي که احساس گرسنگي ميکنيم، براي غذا خوردن انگيزه پيدا ميکنيم. فعل اختياري نيازمند عاملي تعيينکننده است. بهعبارتديگر، فعل اختياري زماني انجام ميشود که براي انسان خيري را به دنبال داشته باشد. نبود آن خير در وجود ما، و نياز ما به آن خير، ما را به انجام آن کار ترغيب ميکند. اگر انسان به سراغ غذا ميرود، بدين جهت است که در خود کمبود و نقصي احساس ميکند و در صدد رفع آن نقص برميآيد؛ سير شدن براي او خير است و او آن را ندارد؛ ازاينرو غذا ميخورد تا سير شود. پس انسان با انجام کار اختياري ميخواهد چيزي را به دست آورد که ندارد. آنچه انسان در نظر دارد با انجام فعل به آن برسد، هدف او از آن فعل است که در اصطلاح فلسفي به آن «علت غايي» گويند. معمولاً فلاسفه علم به نتيجة مطلوب يا علم به خيريت كار را علت غايى مىشمارند و گاهى چنين تعبير مىكنند كه تصور غايت يا وجود ذهنى آن، علت غايى است. ايشان همچنين علم را علت پيدايش شوق مىشمارند و مىگويند كه علم شوق را پديد مىآورد؛ ولى به نظر مىرسد كه اين تعبيرات خالى از مسامحه نيستند و بهتر اين است كه محبت به معناى عام را، كه در مواردى بهصورت رضايت و شوق ظاهر مىشود، علت غايى بناميم؛ زيرا محبت به خير و كمال است كه فاعل مختار را بهسوى انجام كار سوق مىدهد،
و علم درواقع شرط تحقق آن است نه علت ايجادكننده. به بيان ساده ميتوان گفت علاقه به آن هدف، علت غايي فعل است.(1)
ب) علت غايي در افعال الهي
حال دربارة افعال خداوند چه بايد گفت؟ آيا خداوند نيز از افعال خويش هدفي را دنبال ميکند؟ آيا خداوند که با اختيار خود عالم را آفريد، قصد دارد با انجام اين کار به چيزي برسد؟
برخي در پاسخ به اين پرسش گفتهاند خداوند اصلاً هدفي ندارد و نسبت دادن هدف، غرض و علت غايي به خداوند اساساً کار اشتباهي است. غرض و هدف امري است که براي مخلوقات مطرح ميشود و نبايد آن را به خداوند نسبت داد.(2)
برخي ديگر چنين پاسخ دادهاند: هدف خداوند از خلقت عالم، اين نبود که خود بهره و فايدهاي ببرد، بلکه خلق کرد تا به ديگران فايده برساند:(3)
من نکردم خلق تا سودي کنم بلکه تا بر بندگان جودي کنم(4)
اما اين سخن لازمه باطلي دارد. اگر بگوييم هدف او رساندن فايده به ديگران است،
1. ر.ک: ملاهادي سبزواري، شرح المنظومه، ج2، ص421. همچنين براي مطالعة بيشتر، ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج2، ص101.
2. ميرسيدشريف جرجاني، شرح المواقف، ج8، ص202.
3. حسنبنيوسف حلي، کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص306.
4. جلالالدين محمد مولوي، مثنوي معنوي، دفتر دوم، عتاب کردن حق تعالي موسي(عليه السلام) از بهر شبان. شايان ذكر است كه در بعضي از نسخهها به جاي «خلق» واژة «امر» آمده است.
لازمهاش اين است که خدا رضايت يا کمال بندگان خويش را ندارد و ميخواهد به آن برسد، و معناي اين سخن، آن است که خدا به تکامل بندگان خويش محتاج است. البته قايلان اين سخن قصد ندارند بگويند خداوند محتاج است و گاه بهصراحت بيان ميکنند که خداوند هيچ نيازي ندارد؛ اما اين اعتقاد، چنين لازمهاي را برميتابد. اگر بگوييم خداوند خلق ميکند تا به ديگران فايده برساند، بدينمعناست که اگر خلق نميکرد، نميتوانست فايده برساند و لذا کمبودي احساس ميکرد؛ يعني آنچه را ميخواست (جود به بندگان) نداشت؛ پس خلق کرد تا آن را به دست آورد!
فيلسوفان اسلامي براي پاسخ به اين پرسش بحث پيچيدهاي را مطرح کردهاند که نتيجة آن را در يک جمله ميتوان چنين بيان کرد: «دربارة خداي سبحان، بلکه در همة مجردات، علت غايي و علت فاعلي يکي است»؛ اما اين سخن به چه معناست؟ آيا هنگامي که گفته ميشود خداوند خودش براي خودش علت غايي است، يعني خود را ندارد و ميخواهد به خود برسد؟
به نظر ميرسد علت غايي درواقع علاقهاي است که موجود مختار به غايت فعل دارد. به تعبير جامعتر «دوست داشتن» انگيزة انجام کار اختياري است، اما دوست داشتن در موجودات مختلف فرق ميکند. براي خداوند سبحان ميتوان نوعي دوستي را ترسيم کرد که مانند ساير صفات ذاتي، عين ذات اوست. خداوند خوبي و خير را دوست دارد و خير مطلق، ذات خود اوست. بنابراين آنچه مرتبهاي از خير او را بازميتاباند، بالتبع براي او مطلوب ميشود.
مقصود از «بالتبع» چيست؟ گاهي ما چيزي را به خاطر خودش دوست داريم (محبت اصيل) و گاهي به خاطر انتساب آن به چيزي ديگر (محبت بالتبع). وقتي شما
کسي را بسيار دوست داشته باشيد، عکس او را نيز دوست خواهيد داشت. بااينکه آن عکس، تکهکاغذي بيش نيست، باز آن را دوست داريد؛ زيرا اين عکس دوست را نمايش ميدهد. تا ماداميکه او را دوست داريد، اين عکس و هرآنچه را نيز به او منتسب است دوست داريد. ما در و ديوار حرم حضرت معصومه(عليها السلام) را ميبوسيم، چون اين اشيا به محبوب ما انتساب دارند و ازاينجهت براي ما مطلوب و دوستداشتني هستند. اين خاصيت محبت است:
امُّر علي الديار ديار ليلي ومـا حب الديـار شغفن قلبـي |
اُقبِّل ذا الجدار وذا الجدارا ولکن حب من سکن الديارا |
اين شعر از زبان مجنون نقل شده است. ميگويد بر ديار ليلي ميگذرم، و بر ديوارهاي آن دیار بوسه ميزنم؛ اما دوستيِ آن ديار نيست که قلبم را شيفتة خود ساخته، بلکه دوستيِ ساکن آن ديار چنينم کرده است.
هنگامي که چيزي به خاطر انتساب به محبوب، دوستداشتني ميشود، دوست داشتنِ آن را محبت بالتبع (محبتي که از محبت ديگري سرچشمه گرفته است) گوييم.
2. تبیین هدف آفرینش
با توجه به نکاتی که گذشت، میتوان گفت آنچه براي خدا اصالتاً ارزش دارد، ذات خود اوست. هيچچيز به اندازة خدا دوستداشتني نيست. او همة کمالات را به شديدترين و کاملترين صورت داراست و هرکس هم هر کمالي دارد، از او دارد. پس دوستداشتنيترين محبوب، ذات خداست. خدا اصالتاً خودش را دوست دارد؛ ازاينرو آثار خود را نيز بالتبع دوست دارد و هر چيزي که بيشتر بتواند خدا را نشان دهد، براي او مطلوبتر است.
خداوند مکرر در قرآن از دوست داشتن خوبان سخن گفته است: اللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِين؛(1) «خداوند استقامتكنندگان را دوست دارد»؛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ ويُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِين؛(2) «همانا خداوند، توبهكنندگان را دوست دارد و [نیز] پاکان را دوست دارد» و... . اين تکرار و تأکيد براي چيست؟ براي اين است که کساني که واجد اين صفات ميشوند، بيشتر ميتوانند آيينه و جلوهگاه خداوند باشند. کاملترين انسان، وجود مقدس پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) است و او محبوبترين بندگان در نزد خداست؛ چراکه وجود او و صفاتش بيش از همة آيات الهي، خدا را نشان ميدهد؛ او حبيبالله است؛ زيرا خيرات و کمالات او از همه بيشتر است و بهتر از همه ميتواند صفات خدا را نشان دهد. بنابراين ائمة اطهار، انبيا و اولياي خدا(عليهم السلام) برحسب اختلاف مراتب و کمالاتشان محبوب خداوند هستند.
نکتة ديگری که بايد بدان توجه کرد، اين است که ما گاه چيزي را دوست داريم، اما ميبينيم براي رسيدن به آن بايد مقدمات فراواني را آماده کنيم و کارهاي بسيار انجام دهيم. براي نمونه جواني که ميخواهد با دختر خانوادهاي متشخص و اسمورسمدار ازدواج کند، ميبيند اگر بخواهد با اين دختر ازدواج کند، بايد هم کسبوکار آبرومند، و هم تحصيلات خوب داشته باشد. اگر اصرار بر اين ازدواج داشته باشد، تصميم ميگيرد که همة شرايط را فراهم آورد. درحقيقت او اصالتاً ازدواج با آن دختر را ميخواهد و بقيه، همه مقدمهاند. او اين کارها را انجام ميدهد، چون مقدمة رسيدن به معشوقاند. کسي که آرزوي رفتن به خانة خدا را دارد، به دنبال کسب حلالي ميرود تا هزينة اين سفر را تأمين، و ساير مقدمات را فراهم کند. همة اين تلاشها براي او مطلوب و
1. آل عمران (3)، 146.
2. بقره (2)، 222.
دوستداشتنياند؛ اما به خاطر امري عزيزتر؛ به خاطر رسيدن به سرزميني عجيب که محبوبيت ويژهاي در بين همة مسلمانان دارد و عجيب اين است که وقتي انسان يک بار به آن سرزمين سفر ميکند، عشق او چندبرابر شده، شوق رفتنِ دوباره به آن سرزمين در قلب او بيشتر ميشود. اگر آن سرزمين نبود، اين کارها انجام نميگرفت. بنابراين ميتوان دو يا چند چيز را در طول هم دوست داشت که يک چيز داراي اصالت باشد، و بقيه جنبة فرعي داشته باشند. در حج، زيارت خانة خدا اصالتاً مطلوب است؛ اما زيارت قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز مطلوب است. اين دو چون باهم تزاحمي ندارند، هر دو مطلوباند؛ اما يکي از آنها درواقع فرع ديگري است. دو هدفاند، اما هر دو در يک حدِ مطلوبيت نيستند و يکي جنبة ثانوي دارد.
نخستين مطلوبِ خداي سبحان، ذات خود اوست که هيچ کمبودي ندارد. او از تنهايي هم هيچ رنجي نميبرد. خدا از اول تنها بوده و تا آخر هم تنهاست. در زيارت جامعة ائمةالمؤمنين که زيارت بسيار ارزندهاي است و جا دارد که بادقت خوانده شود، آمده است:
أللهمّ يا ذَا الْقُدْرَةِ الَّتِي صَدَرَ عَنْهَا الْعَالَم... ابْتَدَعْتَهُ... لا لِوَحْشَةٍ دَخَلَتْ عَلَيكَ إِذْ لا غَيرُك وَلَا حَاجَةٍ بَدَتْ لَكَ فِي تَكْوِينِهِ وَلَا لِاسْتِعَانَةٍ مِنْكَ عَلَى مَا تَخْلُقُ بَعْدَهُ بَلْ أَنْشَأْتَهُ لِيكُونَ دَلِيلاً عَلَيكَ بِأَنَّكَ بَائِنٌ مِنَ الصُّنْع؛(1) خدايا! اي صاحب قدرتي که عالم از قدرت تو صادر شد!... عالم را ابداع کردي نه به خاطر وحشتي
1. محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج99، ص167. در اين تعبيرات براي خلقت عالم از تعبير صدور استفاده شده است. کساني که به فلاسفه ايراد ميگيرند که چرا ميگوييد عالم از خدا صادر شده است، بايد بدانند که در روايات نيز چنين تعبيراتي آمدهاند (مؤلف).
که بر تو وارد شده باشد؛ چراکه غير از تو چيزي نبود، و نه به خاطر اينکه احتياجي به خلق داشتي و نه به خاطر اينکه به استعانت و کمک خلق بعداً نيازمندي، بلکه عالم را پديد آوردي تا نشاندهندة تو باشد به اينکه تو از مصنوعات جدايي.
بهترين چيزي که او را راضي ميکند، توجه و علم به خويش است، و اين بالاترين مرتبة ابتهاج است. به ياد داشته باشيم که وقتي تعابيري مانند ابتهاج و لذت را دربارة خداوند به کار ميبريم، مقصودْ مراتب تنزيهي آنهاست. همانگونه که در توضيح تعبيراتي مانند «جَاءَ رَبُّک»،(1) که در قرآن آمده است، با تنزيه خداوند از صفات مخلوقات ميگوييم مقصود، آمدن جسماني نيست، دربارة ابتهاج و لذت نيز ميگوييم مقصود، نه لذت جسماني، بلکه لذتي است که متناسب با ذات خداست، که همان دوست داشتن خودش است.
مرتبة نازلتر از ابتهاج ذات، ابتهاجي است که خداوند از داشتن کاملترين مخلوقاتش دارد که در درجة اول پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) قرار دارند و بعد حضرت زهرا و اميرالمؤمنين و پس از ايشان ساير ائمه(عليهم السلام) و سپس هرکه نزديکتر، دوستداشتنيتر. از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده است که وقتي فاطمه(عليها السلام) به عبادت ميايستد، خداوند به ملائکة خويش مباهات کرده، ميفرمايد: «اي ملائكة من! نگاه كنيد به كنيزم فاطمه(عليها السلام)، خانم كنيزان من، درحاليكه در مقابل من ايستاده است، بدنش از ترس من ميلرزد، و با حضور قلب به عبادت كردن من روي آورده است. شما را شاهد ميگيرم كه من پيروان او را از آتش جهنم در امان نگاه ميدارم».(2)
1. فجر (89)، 22.
2. محمدبنعلیبنبابویه، أمالي، ص113.
در اينجا نيز هنگامي که تعبيراتي چون مباهات و ابتهاج از داشتن بندگان صالح را به خداوند تعالي نسبت ميدهيم، بايد آنها را از معاني ناقص تنزيه کنيم. بنابراين ميتوان گفت خداوند عالم را آفريد، چون دوست داشت آيينههايي براي خودش تحقق يابند. اگر سند اين حديث قدسي صحيح باشد که ميفرمايد: «يا رسولالله! اگر تو نبودي، عالم را خلق نميکردم و اگر علي نبود، تو را نميآفريدم و اگر فاطمه نبود، هيچيک از شما را خلق نميکردم»،(1) توجيه قابل فهمش اين است که وقتي خداي سبحان ميخواهد امثال و نظاير پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) ـ با اختلاف مراتبي که دارندـ به وجود آيند، بايد سلسلة پيوستهاي تحقق يابد. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وقتي ميتواند به وجود آيد که پدري مانند امام حسن عسکري(عليه السلام) و مادري همچون نرجسخانم داشته باشد (ذُرِّيةً بَعْضُهَا مِن بَعْض).(2) همينطور تا برسد به حضرت زهرا(عليها السلام). اگر حضرت زهرا(عليها السلام) نبود، امامان(عليهم السلام) به وجود نميآمدند و اگر ائمه(عليهم السلام) نبودند، نور پيغمبر اکرم و رسالت ايشان باقي نميماند. نور اسلام به برکت ائمة اطهار(عليها السلام) باقي ماند. آن رشتهاي که اين وجودهاي نوراني را به هم پيوند ميدهد، حضرت زهراست. ازاينروست که خداوند ميفرمايد اگر فاطمه نبود، شما را خلق نميکردم. قطعاً ميدانيم که مقام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) از همة مخلوقات بالاتر است. بنابراين نميتوان گفت وجود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرع وجود حضرت زهرا(عليها السلام) است؛ اما ميتوان گفت اين مجموعه، مطلوب خداست و اين مجموعه بههمپيوسته است و حضرت زهراست که ميتواند اين مجموعه را به هم پيوند دهد.
1. عبداللهبننورالله بحرانی، عوالم العلوم، ج11، قسم 1، ص44.
2. آل عمران (3)، 34.
با توجه به مباحث مطرحشده روشن شد که خداوند تعالي فاقد چيزي نبود تا با خلق عالم سودي ببرد؛ اما ممکن است تحقق مخلوق نيازمند شرايطي باشد و خداوند شرايط تحقق آن مخلوق را هم فراهم کند. براي نمونه بو و مزة سيب، هنگامي تحقق مييابند که سيبي تحقق يابد. در اينجا بو و مزة سيباند که احتياج به جوهري دارند تا قائم به آن باشند، نه اينکه خدا نقصي دارد. وجود جوهر، شرط تحقق اين مخلوق است، نه شرط افاضة او. بهعبارتديگر، وجود جوهر شرط قابليت قابل است، نه شرط فاعليت فاعل. فاعل که نيازي ندارد. او عالم را آفريد، چون اصالتاً خودش را دوست دارد و از آن حب، حب به کاملترين مخلوقات بالتبع حاصل ميشود؛ و چون پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) کاملترين و نزديکترينِ موجودات به خداست، ميتوان گفت خداوند عالم را براي پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) آفريد.
البته چنين نيست که خداوند تنها کاملترين مخلوق را دوست داشته باشد، بلکه او هر چيزي را به اندازة خيرِ آن دوست دارد. ساير مخلوقات نيز به همان اندازه که دلالت بر حکمت الهي، عظمت الهي، علم الهي و... دارند مطلوباند. باغباني که باغ ميوهاي را غرس ميکند، همة درختان خود را دوست دارد؛ اما هرکدام را به اندازة خيري که دارند. خداوند همة مخلوقات خود را دوست دارد؛ اما آنقدر بين وجود مقدس پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و ائمة اطهار(عليهم السلام) با ساير مخلوقات فاصله هست که اصلاً قابل قياس نيستند. اين سخن، تعارف و مجازگويي نيست؛ بلکه ايشان خود فرمودهاند: نسبت بهترين شما به ما، مانند نسبت کوچکترين ستارهها به خورشيد است.(1) بهترين ما مانند سلمان فارسي(رحمه الله) وقتي با پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) يا با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مقايسه ميشود، نسبتي مانند نسبت ستارههاي
1. احمدبنعلي طبرسي، الإحتجاج، ج 1، ص 143.
ريزي که بهسختي ديده ميشوند با خورشيد دارند. براي ما قابل فهم نيست که وجود آنها چقدر برتر از ماست. وجودهاي نازنين ايشان نسبت به ما، براي خداوند مطلوب اصيل هستند. بنابراين ميتوان گفت مطلوب اصيل حقيقي براي خداوند، ذات خودش است، اما مطلوب اصيلِ نسبي، وجود مقدس اهلبيت(عليهم السلام) است. ازاينرو در حديث کسا آمده است:
يا مَلائكَتي، وَيا سُكّانَ سَماواتِي، إِنّي مَا خَلَقْتُ سَمَاءً مَبْنِيَّةً، وَلا أَرْضَاً مَدْحِيَّةً، وَلا قَمَراً مُنِيراً، وَلا شَمْساً مُضِيئَة، وَلا فَلَكاً يدُور، وَلا بَحْراً يجْرِي، وَلا فَلَكاً تَسْرِي، إِلّا فِي مَحَبَّة هؤلاءِ الْخَمْسَة؛(1) اي ملائکة من و اي سکّان آسمانهاي من! من آسمان بناشده را نيافريدم و نه زمين گسترده را و نه ماه درخشان را و نه خورشيد نورافشان را و نه فلکي که ميگردد و نه دريايي که جاري ميشود و نه فلکي که سير ميکند مگر به خاطر محبت اين پنج تن.
بنابراين هنگامي که ميگوييم همة عالم در برابر آنها ارزشي ندارد، اصلاً تعارف نيست؛ بلکه عين فرمايش خود چهارده نور مقدس(عليها السلام) است. حاصل سخن اينکه به يک معنا ميتوانيم بگوييم خداوند براي خلقت، هدف يا علت غايي دارد و علت غايي او همان حب ذات و حب آثار خويش است. همچنين به يک معنا ميتوانيم بگوييم غرض و هدف در کار خدا وجود ندارد و اين در صورتي است که مقصودمان از «غرض» چيزي خارج از ذات خداوند باشد که از او رفع
1. عبداللهبننورالله بحرانى، عوالم العلوم، ج11، ص930.
نياز کند و متمم ذات او باشد. به اين معنا خدا هيچ غرض و هدفي در آفرينش ندارد. ازاينرو حضرت زهرا(عليها السلام) تأکيد ميفرمايند: مِن غَير حاجةٍ مِنهُ إلَى تَكوِينِهَا ولاَ فائدَةٍ في تَصويرِهَا.
مقصود از تصوير عالم، تکميل آن است. در قرآن هم تکميل خلقت گاهي با تعبير تسويه بيان شده است: الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى؛(1) «همان خداوندى كه آفريد و منظم كرد»، و گاهي با تعبير تصوير: وَلَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُم؛(2) «و بهیقین ما شما را آفريديم؛ سپس صورتبندى كرديم».
3. هدف از خلقت جهنم
ممکن است پرسيده شود خداوند که همة مخلوقات خويش را دوست دارد، پس چرا جايگاهي چون جهنم را آفريد؟ در پاسخ ميگوييم اگر قرار است موجود مختار آفريده شود، بايد زمينه بهگونهاي فراهم شود که هم امکان انتخاب راه خوب وجود داشته باشد و هم امکان برگزيدن راه بد. بهعبارتديگر، علاوه بر راه رسيدن به مقامات عالي، بايد راه عکس آن نيز وجود داشته باشد تا زمينة اختيار فراهم شود. کسي شايستة رفتن به بهشت است که براي او امکان رفتن به جهنم نيز فراهم باشد؛ وگرنه اگر تنها يک راه وجود داشته باشد، انتخاب معنا ندارد. بنابراين بايد راه جهنم نيز وجود داشته باشد. در اين صورت وجود آن راه، بالعرض مطلوب است. اگر بنا نبود موجود مختاري در عالم خلق شود، خدا جهنم را هم نميآفريد.
1. اعلي (87)، 2.
2. اعراف (7)، 11.
او جهنم را نيز بالعرض و به خاطر همان اولياي خود خلق کرده است؛ چراکه رسيدن به کمال براي آنها تنها در ساية عبادات اختياري آنها ممکن است و براي تحقق عبادات اختياري، بايد دو راه وجود داشته باشد: يکي راه خدا و ديگري راه غيرخدا. راه خدا به بهشت ميانجامد. راه غيرخدا نيز بايد به نقطهاي منتهي شود، و آن نقطه جهنم است. پس جهنم نيز بالعرض مطلوب ميشود.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org