قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَيهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَاخْتِيارٍ، وَرَغْبَةٍ وَإِيثَارٍ، فَمُحمّد(صلى الله عليه وآله) مِنْ تَعَبِ هَذِهِ الدَّارِ فِي رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الأَبْرَارِ، وَرِضْوَانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَمُجَاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّي اللَّهُ عَلَي أَبِي نَبِيّهِ وَأَمِينِهِ عَلَي الْوَحْيِ، وَصَفِيّهِ وَخِيرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ، وَرَضِيّهِ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُه؛ سپس خداوند او را با مهربانی و اختیار به‌سوی خویش قبض‌روح کرد و او نیز از زندگي دنيا صرف‌نظر کرد و حیات را در نزد خداوند بر زندگي دنيا ترجيح داد. پس بدین‌سان، محمد(صلى الله عليه وآله) از رنج خانة دنیا راحت گشت و در میان فرشتگان برتر و رضوان پروردگار غفار به مجاورت مَلِک جبّار شتافت. درود خدا بر پدرم باد! كه پیامبر و امین او بر وحی، و برگزیده و پسندیدة وی از میان خلق، و مورد رضای اوست.

1. مقدمه

بانوی دو عالم(عليها السلام)، بعد از شهادت به رسالت پدر بزرگوار خویش و بيان نقشي که ایشان در هدايت مردم بر عهده داشتند، مي‌فرمايند: خداي متعال او را با مهرباني و با انتخابِ شايستة خود، قبض روح کرد. تعبير بعدی در نسخه‌های مختلف متفاوت نقل شده است. تعبیری که در بیشتر نسخه‌ها آمده، عبارت «ورغبة وإيثار» است. اين رغبت و ايثار ازطرف پيامبر است؛ بدین‌‌معنا که خداوند با مهرباني، ايشان را قبض روح کرد و ايشان هم از زندگي دنيا صرف‌نظر کردند و حیات را در نزد الله بر زندگي دنيا ترجيح دادند. بدین‌سان، از هيچ‌يک از دو طرف نشانی از نارضايتي دیده نشد. هم خداوند خواهان رفتن ايشان از اين عالم و پایان رنج‌های او در اين عالم بود و هم خود ايشان به بازگشت به‌سوي خدا رغبت داشته، آن را انتخاب کردند. در نسخه‌ای دیگر این‌گونه نقل شده است:(1)رغبة بمحمّد(صلى الله عليه وآله) عن هذه الدار؛ «خدای متعال پیامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را از زندگی این دنیا منصرف کرد». در این صورت، انصرافِ رغبت از دنیا، فعل خداوند بوده است. عبارت «رغب عنه»، یعنی «آن چیز را ترک کرد و توجّهش را از آن برگرداند».(2) این در صورتی است که با حرف «عن» متعدی شود. در این نسخه، رغب، هم با حرف «با» و هم با حرف «عن» متعدی شده است و بدین‌معناست: رغّبه عن هذه الدار؛(3) «او را مایل به انصراف و اِعراض از دنیا کرد». البته باز تفاوت‌های جزئیِ دیگری هم در نُسَخِ مختلف وجود داد.


1. ر.ک: علی‌بن‌عیسی اِربَلی، کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة، ج1، ص483.

2. ر.ک: محمدحسين راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، مادة «رغب».

3. ابن‌منظور می‌گوید: رَغِبْتُ بفلانٍ عن هذا الأَمر، هنگامی به کار می‌رود که چیزی را برای کسی مناسب ندانسته باشیم (إِذا كَرِهْتَه له وزَهِدتَ له فيه) (ر.ک: محمدبن‌مکرم‌بن‌منظور، لسان العرب، مادة «رغب»).

حضرت زهرا(عليها السلام) در ادامه مي‌فرمايند: پس پدرم درحالي‌که فرشتگانِ برتر خدا او را احاطه کرده بودند و مشمول رضوان پروردگار غفار بود، از رنج اين دنيا راحت شد و به مجاورتِ خداي متعال نايل گرديد. در ادامه، اين‌گونه بر پدر خویش صلوات مي‌فرستند: صَلَّي اللَّهُ عَلَي أَبِي نَبِيّهِ وَأَمِينِهِ عَلَي الْوَحْيِ وَصَفِيّهِ وَخِيرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَرَضِيّهِ، وَالسَّلامُ عَلَيهِ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكَاتُه؛ «درود خدا و سلام و رحمت و برکاتش بر پدرم باد! پیامبر و امین او بر وحی و برگزیده و پسندیدة وی از میان خلق و مورد رضای او».

نکتة مهمی که در این بخش به چشم می‌خورد، اين است که حضرت زهرا(عليها السلام) مي‌فرمايند: پيامبر از رنج دنيا خلاص شد، درحالي‌که فرشتگانِ والامقامِ الهي او را احاطه کرده بودند. کسي مي‌تواند اين سخن را بگويد که علمي فراتر از علوم افراد عادي داشته باشد. معناي سخن مزبور اين است که ایشان مي‌دانند، بلکه فرشتگان بزرگ الهی را ديده‌اند که پیامبر را احاطه کرده بودند. حضرت با این بیان اشاره می‌فرمایند که شناخت‌ها و معلومات ما از سنخ معلومات شما نيست و ما می‌دانیم که رسول گرامی اسلام(صلى الله عليه وآله) با میل و رغبت خویش از این عالم پَر کشیدند و حتی می‌دانیم که فرشتگانِ برتر خداوند او را احاطه کرده، روح او را به‌طرف عرش الهی و مقام قرب پروردگار بالا بردند.

2. لقاي الهي و طلب طول عمر

نکتة محوریِ این فراز، نحوة رحلت پيامبر گرامی اسلام(صلى الله عليه وآله) از دار دنیاست که صدیقة طاهره(عليها السلام) آن را به‌گونه‌اي توصیف می‌فرمایند که نشان می‌دهد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بدین دیدار علاقه‌مند بوده‌اند و اين امر چيزي نبود که به ايشان تحميل شده باشد.

بنابراین، مسئله‌ای که مناسب است در اینجا بررسی شود، این است که آيا انسان بايد به مرگ و انتقال از اين عالم علاقه‌مند باشد و دائماً آن را بخواهد؟ يا بايد زندگي دنيا را دست‌کم به‌عنوان نعمتي الهي دوست داشته باشد و طبعاً از مرگ کراهت داشته باشد؟ یا اینکه پاسخ این مسئله نسبت به اشخاصِ مختلف فرق می‌کند؟ اگر پاسخ برای اشخاص مختلف فرق می‌کند، دلیل این تفاوت چیست؟

در کلمات گوهربار اهل‌بيت(عليهم السلام) ازيک‌طرف به مواردي برمي‌خوريم که به علاقة شدید حضراتشان به لقاي الهي دلالت دارد که لازمة آن مرتبة لقا، رفتن از اين عالم است.(1) از سوي ديگر، گاهي در دعاهای منقول از ایشان، دعا برای طول عمر به چشم می‌خورد.(2) در نگاه سطحي و ابتدايي، جمع بین اين علاقه و این دعا قدری مشکل به نظر مي‌آيد. برای روشن شدن این مسئله، ذکر چند نکته لازم می‌نماید.

الف) راز تمنای مرگ کردنِ اولیای خدا

ممکن است گمان شود دعای حضرت زهرا(عليها السلام) آن هنگام که از خداوند وفات


1. امیرالمؤمنین(عليه السلام) در توصیف متقین می‌فرمایند:‌ وَلَوْلا الأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَاب؛‌ «اگر نبود اجلی که خداوند بر ایشان نوشته، ارواح آنان چشم برهم‌زدنی نيز در بدن‌های آنها قرار نمی‌گرفت» (ر.ک: نهج ‌البلاغه، تحقيق صبحي صالح، خطبة 193). نیز در زیارت امین‌الله آمده است:‌ وَاجْعَلْ نَفْسِی... مُشْتَاقَةً إلی فَرْحَةِِ لِقَائِک؛ «خداوندا، مرا مشتاق بشارت دیدارت قرار ده» (ر.ک: ‏سیدبن‌طاووس، اقبال الأعمال، ص470).

2. در دعای وداع با ماه مبارک رمضان آمده است: أَنْ تَجْعَلَنِي بِرَحْمَتِكَ مِمَّنْ خِرْتَ لَهُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَجَعَلْتَهَا لَهُ خَيْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ فِي... طُولِ الْعُمُرِ... لا تَجْعَلَهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنَّا لِشَهْرِ رَمَضَانَ حَتَّى تُبَلِّغَنَاهُ مِنْ قَابِل‏؛ «مرا در رديف آن بندگانت قرار ده كه در شب قدر، خير و صلاح آنان را مقدر كرده‏اى و بركت آن شب را در... درازى عمر از بركات سى‌هزار شب افزون ساخته‏اى... . اين ماه رمضان را آخرين سال عمر من قرار نده، تا به ماه رمضان آینده برسانی» (ر.ک: محمدبن‌یعقوب کلینی، الکافی، ج4، ص165، ح6).

سریع خویش را درخواست کردند،(1) یا دعای اميرالمؤمنين(عليه السلام) مبنی‌بر اینکه خداوند ایشان را از مردم آن زمان بگيرد،(2) یا دعای امام موسی کاظم(عليه السلام) برای خلاصی از زندان هارون ملعون،(3) بر اثر شدت تنگنایی بوده است که ایشان در آن واقع شده بودند و ناراحتی‌ها، غصه‌ها، بلاها و رنج‌ها چنان به ایشان فشار آورده بود که به وفات خویش راضی شدند و به خودشان نفرین کردند! اما چنین تصوری، تصور خامي است.

برخی از آیات قرآن کريم دلالت دارند بر اينکه اولياي خدا از خداوند تمناي مرگ دارند. قرآن براي ابطال ادعاي کساني که به‌دروغ، خود را اولياي خدا مي‌شمردند مي‌فرمايد: قُلْ يا أَيَّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِين؛(4) «بگو: اى يهوديان، اگر گمان مى‏كنيد شما دوستان خدا هستید، نه ساير مردم، پس تمنای مرگ كنيد اگر راست مى‏گوييد».

از این آیه معلوم مي‌شود وليِّ خدا بودن، با تمناي مرگ ملازم است. پس درخواست مرگ اولياي خدا براي اين نيست که از رنج و بلا نجات پيدا کنند. این نکته وقتی روشن‌ می‌شود که انسان با مقام اولیای خدا به‌خصوص حضرات معصومان(عليهم السلام) بیشتر آشنا شود.

در حديثي قدسي خداوند متعال مي‌فرمايد:

لا يَزَالُ عَبْدِي يتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّي أُحِبَّه فَإِذَا


1. ر.ک: محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج43، ص177.

2. ر.ک: نهج ‌البلاغه، تحقيق صبحی صالح، خطبة 25 و 70.

3. ر.ک: محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الأمالي، ص377، ح3.

4. جمعه (62)، 6.

أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الَّذِي يَبْصِرُ بِهِ وَيَدَهُ الَّتِي يبْطِشُ بِهَا؛(1) همواره بندة من با مخلصانه خواندن نوافل به من نزديک مي‌شود، تا اينکه محبوب من مي‌شود. هنگامی که محبوب من شد، من گوش او خواهم شد که با آن مي‌شنود و دیدة او خواهم شد که با آن می‌بیند و دست او خواهم شد که با آن می‌گیرد.

وقتي بندة مخلصِ خدا فراوان عبادت مي‌کند و در برابر خواست خداوند تسليمِ محض مي‌شود، ديگر از خود اراده‌اي ندارد و هر لحظه در اين اندیشه است که صاحبش از او چه مي‌خواهد، تا انجام دهد و دیگر به خواست خود نمی‌اندیشد. هنگامی که این‌گونه شد، خداوند، دیده و گوش او خواهد شد و به تدبير او عنایتی خاص خواهد داشت. آیا این حدیث می‌تواند مصداقی بالاتر از چهارده نور مقدس(عليهم السلام) داشته باشد که آنها را مقامی است بالاتر از مقام انبیای مرسلِ الهی؟ قطعاً ایشان تام‌ترین مصداق اين معنا هستند. صدیقة کبری و پدر، همسر و فرزندان معصومش(عليهم السلام) فقط خواهان چیزی هستند که خداوند خواهان آن است. در روايات آمده است: قُلُوبُنَا أَوْعِيةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ الله تَعالی شِئْنَا؛(2) «دل ما ظرفي است براي خواست خدا. پس هنگامی که او خواست، گويا ما خواسته‌ايم».

کساني که از پيش خود چيزي نمي‌خواهند و صرفاً در اندیشة بندگیِ حضرت حق هستند، خداوند نيز قلب آنها را ظرف مشيت و خواست خود قرار مي‌دهد؛ بدین‌‌معنا که


1. حسن‌بن‌ابي‌الحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص91.

2. علی‌بن‌عیسی اِربَلی، کشف الغُمّة فی معرفة الأئمة، ج2، ص499.

هرچه خداوند خواست، در دل ایشان تبلور خواهد کرد. مرتبه‌اي‌ از این عشق را در رباعی باباطاهر می‌توان دید:

یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد(1)

خداوند قلب و دلِ چنین کسانی را ظرف خواست خویش قرار می‌دهد. این بندگان عاشق هنگامی که به این مقام می‌رسند، با الهام الهی می‌توانند مطمئن شوند که آنچه در قلبشان پدید می‌آید، همان خواست خداست. البته این توصیفِ ما از اين مقام است؛ وگرنه فهماندن خداوند بسیار روشن‌تر از این است که نیازمند استدلال باشد. چنین بندگانی اگر زندگی طلب کنند یا خواهان مرگ خود شوند، بدین‌معناست که خداوند چنین خواستی دارد.

ب) علاقه به مرگ؛ آري يا نه؟

سؤال مناسب دیگری که در اینجا می‌توان طرح کرد، این است که اصولاً انسان به‌طور فطری بايد طالب حيات باشد يا طالب مرگ؟ هيچ شکي نيست که انسان وجودش را دوست دارد و کمالاتش را مي‌خواهد و هيچ‌گاه به نقص و فناي خود راضي نيست. اما بعضي انسان‌ها وجود و حيات خود را همين زندگي دنيا مي‌دانند و مرگ را نيستي و نابودي مي‌پندارند و با شنیدن نام مرگ، يگانه چیزی که به ذهن آنها خطور می‌کند، پایان لذت‌ها و کمال‌ها و نابوديِ جاودان است. گمان این افراد این است که انسان همچون گیاهی که روزی بر روی زمین جوانه زد، رشد می‌کند و پس از مدتی که


1. باباطاهر عریان، دیوان کامل، ص40.

خشک شد، زیر دست و پا له می‌شود و دیگر هيچ! انسان نيز روزی جنینی بود و سپس پا به دنیا گذاشت و دوران کودکي، جوانی و پیری را ‌گذراند و با مرگ نيز خاک پای دیگران خواهد شد و دیگر تمام! با وجود چنين بينشي، چگونه انسان آرزوی مرگ می‌کند؟ چنین انسانی آرزو دارد هرچه بيشتر زنده بماند و به آرزوهای خود برسد. قرآن می‌فرماید: وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَياةٍ وَمِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة؛(1) «و آنها را حريص‏ترين مردم، حتى حريص‌تر از مشركان بر زندگى خواهى يافت؛ [تا آنجا] كه هريك از آنها آرزو دارد هزارساله شود!»

ظاهراً هزار سال از باب مثال گفته شده است؛ وگرنه این‌گونه افراد اگر هزار سال هم عمر کنند، عطش آنها تمام‌شدنی نیست؛ زيرا حیاتی جز حيات دنيايي نمی‌شناسند. برای اینان علاقة به مرگ اصلاً معنایی ندارد. البته ممکن است چنين انساني بر اثر سختي‌هاي زندگي گمان کند با مرگ می‌تواند از این سختي‌ها راحت شود و حتی به خودکشي هم اقدام کند. گرچه این اندیشه‌ای غلط است، بازهم در چنين حالي آسايش خود را مي‌خواهد. بنابراین، بر اساس بينش مادي، علاقة به مرگ هيچ وجه معقولي ندارد.

اما اگر انسان معتقد باشد که بعد از زندگیِ دنیا عالَمي وجود دارد و نه‌‌تنها آن عالَم جزو زندگي‌اش محسوب مي‌شود، که زندگيِ واقعي همان است (وَما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُون‏؛(2) «و اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست، و زندگى واقعى سراى آخرت است، اگر مى‏دانستند»)


1. بقره (2)، 96.

2. عنکبوت (29)، 64.

و لذت‌هاي آن عالَم با لذت‌های دنیوی قابل مقايسه نيست، طبعاً چنين کسي زندگي در آن عالم را بيشتر دوست مي‌داشت؛ خاصه اگر از محبت خداوند بويي برده باشد و بداند که در آن عالم مي‌تواند از جلوه‌هاي الهي بهره ببرد. ديدار محبوب براي مُحبّ بسیار ارزنده است و عاشق، مشتاق رسيدن به معشوق خویش است. اين يک رابطة طبيعي است. اگر کسی خدا را دوست داشته باشد، ملاقات خدا را هم دوست خواهد داشت. امکان ندارد انسان به کسي علاقه‌مند باشد، اما خواهان دیدارش نباشد. اگر چنین اشتیاقی در او نباشد، در ادعای دوستي صادق نيست.

پس در پاسخ به اين سؤال که آيا انسان بايد مرگ را دوست بدارد، يا ماندن در دنيا را، می‌گوییم: برای اولياي مخلصِ خدا ـ که شمول عنایت‌های خاص الهی و قرب به محضر دوست برای آنها ضمانت شده است ـ قطعاً مطلوب حقيقي و اصيل، رسيدن به آن عالم است و ماندن در اين دنيا چيزي جز رياضت نيست. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مي‌فرمايد: وَاللَّهِ لاَبْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه؛(1) «به خدا قسم، اُنس پسر ابوطالب با مرگ از اُنس طفل شيرخوار به سينة مادر بيشتر است».

امیرالمؤمنین علی(عليه السلام) در بیانات عادی خویش نيز گزاف نمی‌گوید، تا چه رسد به جایی که قسم یاد مي‌کند. این سخن حضرت بدین‌معناست که زنده ماندنم ریاضتی است که آن را تحمل می‌کنم و تنها چون حضرتِ دوست آن را خواسته است، زندگي در اين دنيا را می‌پذیرم؛ وگرنه اقتضای وجود من این بود که به عالم دیگر پر کشیده، با محبوبم بیشتر مأنوس شوم.

همچنین، اگر مؤمنی درخواست عمری طولانی داشته باشد، امر اشتباهي را تمنا


1. نهج  ‌البلاغه، ترجمة صبحي صالح، خطبة 5.

نکرده است؛ زيرا این درخواست می‌تواند ناشی از امید به انجام عبادت بیشتر، یا جبران تقصیراتی باشد که نمی‌داند جبران شده است یا نه. ما امیدواريم که خدای متعال به برکت نام اميرالمؤمنين(عليه السلام) و شرکت در مجالس ذکر آن بزرگوار، ما را مشمول عنایات خاصش قرار داده، توفيق توبه و جبران آنچه از دست داده‌ایم، به ما مرحمت فرماید که براي رسيدن به آخرت آماده شويم. درخواست چنين عمري که توأم با عبادت و انجام وظيفه باشد، امری است مطلوب، اما مطلوبيت آن، مطلوبيتی ثانوي است؛ بدین‌‌معنا که چون باعث آباديِ بیشترِ آخرت مي‌شود، مطلوب است. اما اگر کسي آرزوي عمری طولاني داشته باشد تا بيشتر با دنیا اُنس گرفته، از لذت‌های آن بهره‌مند شود و به اشتباهات خود ادامه دهد، در خیال‌های واهی و عبث به سر می‌برد و به‌هیچ‌وجه امر مطلوبي را تمنا نکرده است.

پس سِرّ اينکه مؤمنِ راستین، دوستدار مرگ است، اين است که امکان اُنس با محبوب و مشاهدة تجلياتِ او و همچنين اُنس با دوستان شايستة خدا در آن عالم بيشتر است. در روایتی آمده است: «در بهشت، هنگامی که مؤمنان مشغول بهره‌مندي از نعمت‌هاي الهي‌اند، ناگاه نوري را مشاهده می‌کنند که همه را به خود مشغول کرد، حیرت همگان را برمی‌انگیزد. هنگامی که از ماهیت آن نور سؤال می‌کنند، در پاسخ می‌شنوند: اين نور بر اثر لبخندي بود که حضرت زهرا(عليها السلام) بر چهرة اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) زد».(1)

آري، به طُفَيلِ لحظه‌ای از زندگي خاص مولاعلي و زهرای مرضیه(عليهما السلام)، اهل بهشت نيز بهره‌مند مي‌شوند. آيا چنین واقعیاتی دوست‌داشتني نيست؟ آيا انسان نبايد آرزوی رفتن به چنین مکانی، آن‌هم با چنین نعمت‌هایی را داشته باشد؟


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، الأمالی، ص261.

ج) راز کراهت از مرگ

سؤال دیگری که ممکن است در اینجا طرح شود، این است که غالباً در میان کسانی که به جهان آخرت و اوصاف آن معتقدند و خداوند و اهل‌بيت(عليهم السلام) را هم دوست ‌دارند، دیده می‌شود که چندان علاقه‌ای به رفتن از این دنیا نشان نمی‌دهند. حتي گاه اسم مرگ نيز براي آنها ناراحت‌کننده است و اگر ببينند کسي به مرگ علاقه دارد، او را انساني غيرطبيعي تلقي مي‌کنند. سِرّ اين حالت چيست؟

از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است که فرمودند: «شخصي از ابوذر(رحمه الله) پرسيد: چرا ما از مرگ مي‏هراسيم؟ ابوذر(رحمه الله) گفت: زیرا دنيای خویش را آباد و آخرتتان را ویران کرده‌اید. لذا علاقه‌ای نداريد از مکاني آباد به مكاني ویران برويد».(1)

مؤمنانی که صواب و گناه را به هم آمیخته‌اند، در عين حالي که معتقد به وجود آخرت و ثواب‌هاي آن هستند، اما ازآنجاکه نمي‌دانند به آن ثواب‌ها خواهند رسيد يا خير، از مرگ نگران‌اند. ترس ایشان ناشی از گرفتار شدن به عذاب و محرومیت از قرب به خدا و مشاهدة تجلیاتِ الهی است. از سوي ديگر، برای دنیای خویش بسیار زحمت کشیده و شبانه‌روز تلاش کرده‌اند تا خانه‌ و کاشانه و خانواده‌ای فراهم کنند و موقعیتی در اجتماع بیابند و به حاصل تلاش خود نیز علاقه‌مندند و جدایی از آنها را نمی‌پسندند. ازاین‌رو، تمایلی به مرگ و رفتن از دنیا ندارند.

جهت ديگرِ اين نگراني که معقول‌تر به نظر مي‌رسد، اين است که آنها امید دارند زاد و توشه‌اي برای سفر آخرت خویش برگيرند و خطاها و گناهان خویش را جبران کنند. این‌گونه افراد با نگاهی به آینده می‌بینند که با فرارسیدن هنگامة مرگ، دیگر


1. حسن‌بن‌ابي‌الحسن دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج1، ص182.

فرصت‌ها پایان یافته، مجالی برای عبادت خالصانه و دستگیری از فقرا بدون ریا و سُمعه نیست. پس زندگی را دوست داشته، از مرگ مي‌هراسند تا با دستی پُر پَر بکشند. اين دو عاملِ متضاد، يعني ازيک‌طرف وجود جاذبة نعمت‌هاي اُخروي و قُرب الهي و از طرفی دیگر، اميد به انجام کارهاي خوب، دائماً آثاری متضاد در وجود این دسته ایجاد مي‌کند. يکي در گوشِ جانِ آنان دوستیِ مرگ را زمزمه می‌کند و ديگري، دوستیِ دنیا را. گاهي آن‌‌قدر توان اين دو عامل هم‌وزن مي‌شوند که اگر بنا باشد يکي را برگزینند، در جای خود مردد مي‌مانند.

در روايتی قدسی آمده است که خداي متعال مي‌فرمايد: مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَي‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ مِثْلَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي قَبْضِ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَلابُدَّ لَهُ مِنْه‏؛(1) «من در انجام هیچ کاری که فاعل آن هستم، ترديدی نیافتم، مانند ترديدي که در قبض روح مؤمن یافتم؛ زيرا او از مرگ اِکراه دارد و من نيز کراهتش را خوش نمی‌دارم و البته چاره‌ای هم از آن نیست».

بي‌شک، خداوند متعال در چيزي ترديد نمي‌کند و اگر در اینجا چنین تعبیری شده است، برای اشاره به این حقیقت است که گاه آن‌‌قدر حکمتِ اين دو کار هم‌وزن مي‌شوند که جاي ترديد دارد. جالب اينجاست که بر اساس اين روايت، دعايي هم نقل شده است که مستحب است بعد از هر نماز خوانده شود:

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنَّ رَسُولَكَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُكَ عَلَيهِ وَآلِه قَالَ إِنَّكَ قُلْتَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَي‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي قَبْضِ رُوحِ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ يكْرَهُ الْمَوْتَ وَأَنَا


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابويه، التوحید، ص400.

أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ لِأَوْلِيائِكَ الْفَرَجَ وَالنَّصْرَ وَالْعَافِيةَ وَلَا تَسُوؤُنِي فِي نَفْسِي...؛(1) پروردگارا! بر محمد و آل او درود فرست. پروردگارا، بي‌شک که رسول راست‌گوي تصدیق‌شدة تو فرمود: تو فرموده‌ای: من در انجام هیچ کاری که فاعل آن هستم، ترديدی نیافتم، مانند ترديدي که در قبض روح مؤمن یافتم؛ زيرا او از مرگ اِکراه دارد و من نيز کراهتش را خوش نمی‌دارم. پروردگارا، پس درود بفرست بر محمد و آل محمد و در فرج و یاری و عافیت اولیايت تعجیل فرما و مرا در امر خودم ناراحت مکن.

در ابتدای روایت آمده است: کسی که بعد از هر نماز واجب اين دعا را بخواند، عمری طولانی خواهد یافت و به ملاقات حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نایل خواهد شد.

پس مؤمن به مقتضای ايمان خویش بايد آخرت را اَصالتاً دوست بدارد، اما اگر قصورها و تقصيرهايي(2) از او سر زده باشد که توان و امید جبران آنها را داشته باشد، طبیعتاً تمایلی به مرگ نخواهد داشت. پس دوست نداشتن مرگ براي مؤمن ـ بالعَرَض‌ـ معقول است. البته به‌طور کلی، استدعاي طول عمر اگر توأم با سلامت در دين باشد، امر معقولی است و يک نعمت الهی برای انسان خواهد بود؛ زيرا فرصت اطاعت بيشتری می‌یابد.

البته آنچه بيش از همه، ماية اميدواري ما در دستیابی به سعادت است، محبت اهل‌بيت(عليهم السلام) است؛ وگرنه، نه امیدی به نمازهاي خویش داریم، نه روزه‌ها، نه ساير


1. حسن‌بن‌فضل‌طبرسی، مکارم الأخلاق، ص284.

2. قصور به خطاهايي گفته مي‌شود که ازسر بي‌اطلاعي و بدون قصد از بنده سر مي‌زند؛ اما تقصير به گناهاني اطلاق مي‌شود که ازسر عمد و آگاهي از بنده سر مي‌زند (ويراستار).

عبادت‌هایی که مي‌کنيم. معلوم نيست که ذره‌ای از این عبادت‌ها مقبول درگاه خداوند قرار گرفته باشد. آنچه انسان را امیدوار می‌کند، وجود این محبت است که البته نشانة خوبی برای سعادت است. درحقیقت، ما برای کسب اين محبت زحمتي نکشيده‌ايم، بلکه اين هديه‌اي الهي است. خداوند، درجات پدران، مادران، استادان و علمایی را عالي گرداند که باعث آشنايي ما با اهل‌بيت(عليهم السلام) شدند و از اين طريق، زمینة پیدایش این محبت را فراهم کردند. اما اين محبت، خود هديه‌اي الهي است و با وجود آن مي‌توانيم بگوييم: خداوندا، اين هدیه‌ای که به ما عنایت فرمودی، نشانة اين است که ارادة خيري در ما داری. پس به برکت اهل‌بيت(عليهم السلام) ما را هم مورد مغفرت و رحمت بی‌پایان خود قرار ده. إن‌شاء‌الله.

د) دنيا؛ زندان عاشق

اگر کسي واقعاً عشق و محبت خدای متعال در دلش خانه کرده باشد، اصالتاً ماندن در دنيا برایش مطلوب نیست و صرفاً بدین منظور برايش مطلوب شده است که محبوبش آن را خواسته است. اما حقیقتاً، اين ماندن براي او رياضت است. مُحبّ، وصال محبوب را دوست دارد، اما اگر محبوب از او فراق بخواهد، خواستة او را بر خواستة خویش مقدم مي‌نماید، اما اين فراق براي او سخت است. اگر انسان يک رفیق صمیمی داشته باشد که بسیار به او مأنوس و علاقه‌مند است و جز به خشنودی او نمی‌اندیشد و آن رفیق از او بخواهد که به سفری چندروزه برود و برای او کاری انجام دهد، بدون شک چنین کسی اَصالتاً نمی‌خواهد از محبوبش جدا شود و اُنسِ با او را از دست بدهد، اما لازمة دوستی این است که وقتی محبوبْ چیزی را طلب می‌کند، حتی اگر منجر به فراق

شود، عاشق به خواستة او اهمیت دهد و آن را بر خواستة خویش مقدم سازد، اما برای او تحمل فراق سخت است. مؤمن اَصالتاً قُرب خدا را دوست دارد و نمي‌خواهد يک لحظه از او جدا شود، تا چه رسد به اولیای خدا و حضرات معصومان(عليهم السلام). او مي‌خواهد عالي‌ترين قُرب را به خدا داشته باشد و چنين قُربي در اين عالم ميسر نيست. مادامي‌که روح به بدن تعلق دارد و مشغول تدبير بدن است، نمي‌تواند دائماً در مشاهدة محبوب و بهره‌مندي از قُربش غرق شود. لازمة چنين اشتغالي اين است که روح اصلاً به بدن نپردازد و خورد و خوراک، بلکه نفس کشيدن را نيز فراموش کند (شايد چنین حالتی يکي از مصاديق موت اختياري باشد). بنابراين، ماندن در دنيا براي او رياضت است.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org