الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَي مَا أَنْعَمَ وَلَهُ الشُّکرُ عَلَي مَا أَلْهَمَ وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّم؛ حمد مخصوص خداست بر نعمتهايي که ارزاني داشت و شکر براي اوست بر آنچه الهام فرمود و ثنا به خاطر همة آنچه عطا كرد.
1. مقايسة حمد، شکر و ثنا
خطبة مبارک حضرت زهرا(عليها السلام) بهحسب نقل متضافر، با تعبيراتي که بيان شد آغاز ميگردد. مبتداي جملة اول «حمد»، مبتداي جملة دوم «شکر» و مبتداي جملة سوم «ثنا» است. اين سه، مفاهيمي متفاوتاند و بهطور اجمال در بيان تفاوت آنها ميتوان گفت: در ميان اين سه مفهوم، ثنا، مفهومي عامتر است و در زبان عربي ميتوان آن را براي هر مدح و ستايشي به کار برد؛ خواه ممدوح عاقل باشد، خواه غيرعاقل و خواه حيات داشته باشد، خواه جماد باشد، و نيز خواه مدح، براي کاري اختياري باشد، خواه براي کاري غيراختياري. در همة انواع مدح ميتوان از تعبير ثنا
استفاده کرد؛ اما مفهوم «حمد» از مفهوم ثنا خاصتر است و به مدح و ستايشي گفته ميشود که در مورد کاري نيکو از فاعلي باشعور و مختار انجام گيرد؛ خواه آن کار، سودي به حال حمدکننده داشته باشد، خواه نداشته باشد. مفهوم «شکر» از مفهوم حمد نيز خاصتر است و به مدح و ستايشي اطلاق ميشود که نتيجة آن کارِ نيکو عايد ستايشگر شود.(1)
نکتة ديگر ترتيب قرار گرفتن سه واژة حمد، شکر و ثنا در اين عبارت است. دربارة اين پرسش که چرا نخست حمد، سپس شکر و پس از آن ثنا به کار رفته است، شايد بتوان گفت چون حضرت در مقام ستايش خداست و ذات الهي، عين حيات و علم است و اعلا مراتب حيات، قدرت، علم و اختيار را داراست، طبعاً بايد او را به خاطر کارهاي نيکو و اختياري وي ستايش کرد. همة آثار نيکويي که از خداوند سبحان ناشي ميشوند، در اختيار اويند و هيچ فعلي غيراختياري و جبري از خداوند صادر نميشود. پس واژة حمد، واژهاي درخور براي ستايش اوست. شايد از همين روست که خداوند نيز در قرآن، کلام خود را با حمد آغاز ميکند. حضرت زهرا(عليها السلام) در جملة دوم قصد آن دارد که خداوند را به خاطر عطا و بخششي ستايش کند که عايدِ ثناکننده شده و عطيهاي اختصاصي بهشمار ميآيد. براي چنين ستايشي، واژة شکر مناسب است؛ اما پس از حمد الهي و شکر نعمتهاي اختصاصي، حضرت قصد دارد اين ستايش را تعميم داده، خداوند را به خاطر همة آنچه در اختيار بندگانش قرار داده مدح كند، که چيزي شبيه ذکر عام بعد از خاص خواهد بود؛ ازاينرو از تعبير ثنا استفاده ميفرمايد.
1. ر.ك: حسينبنمحمد راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ذيل واژة حمد.
2. حمد نعمتهاي الهي
نور چشم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سخنان گهربار خويش را با حمد خداي يکتا به خاطر نعمتهاي او آغاز ميكند و ميفرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَي مَا أَنْعَم؛ «حمد مخصوص خداست به خاطر نعمتهايي که ارزاني داشت».
همراه با ياد فاطمه(عليها السلام) از نعمتهاي خداي سبحان، شايسته است اندکي دربارة حقيقت نعمتهاي خداوند تأملي كنيم، و زنگارهاي غفلت از نعمتهاي او را از قلب خويش بزداييم. حقيقت اين است که همة افعال نيکوي الهي براي بندگان او نعمتاند و هرچه از سوي خداي سبحان تحقق يابد، به سود بندگان اوست. بنابراين هنگامي که کسي خدا را حمد ميگويد، درحقيقت به نعمتهاي الهي توجه يافته، و اين توجه وي را به حمد الهي برانگيزانده است. بااينحال شايسته است که با تفصيل بيشتري دربارة حقيقت «نعمت» بحث كنيم.
واژة «انعام» به معناي اعطاي نعمت است، و اصل ريشة نعمت به معناي نرمي و ملايمت.(1) کلمة «نعومه» نيز از همين ريشه است. ازاينرو براي توصيف شيء نرم و لطيف همچون برگ گل و پارچة لطيف از اين واژه استفاده ميشود. علت نامگذاري نعمتها به نعمت، مناسب و سودمند بودن آنها براي دريافتکننده و ملايم بودن آنها با وجود اوست. بنابراين به شيء مضر نعمت اطلاق نميشود. براي تطبيق اين معناي لغوي با اصطلاح اهل معقول ميتوان چنين گفت: نعمت چيزي است که در جهت کمال شيء واقع ميشود. ازاينرو کمال و آنچه موجب کمال ميگردد، براي موجود
1. ابنمنظور میگوید: نَعُمَ الشيءُ نُعُومَةً أي صار ناعِما لَيِّنا (محمدبنمکرمابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژة نَعُمَ).
نعمت شمرده ميشود؛ اما اگر موجب ضرر و نقص يا موجب از بين رفتن آن موجود شود، ديگر براي او نعمت بهشمار نميآيد.
الف) حيات؛ بزرگترين نعمت الهي
در تحليلي دقيق و عقلي ميتوان گفت وقتي کمالات وجود براي ما مطلوب است، خود وجود بهطريقاولي مطلوب خواهد بود و بدين خاطر است که هر موجود زندهاي ميکوشد تاآنجاکه ممکن است حيات خويش را حفظ كند و زنده بماند. چنين تلاشي حتي در کوچکترين حشرات نيز ديده ميشود. آنها نيز در تلاشاند تا حياتشان لحظات بيشتري ادامه يابد. علت اين تلاش عمومي، اين است که مطلوبترين امر براي موجودات، حيات است. پس همانگونه که کمالات وجود براي انسان مطلوب و نعمتاند، اصل وجود نيز براي او نعمت خواهد بود. در چنين مواردي که براي فهم عميق مطلب به تحليل عقلي نيازمنديم و لغت، ترکيبات لفظي و متفاهمات عرفي نميتواند حق مطلب را ادا کند، بايد با نوعي مسامحه و تصرف، لفظ را چنان به كار بريم که به نحوي معنا را منتقل كند؛ وگرنه حقيقت مطلب بسيار بالاتر از اين است که در اين الفاظ بگنجد. براي نمونه هنگامي که ميگوييم: خدا به ما وجود ميدهد، ميتوان پرسيد: ما چه هستيم که خدا به ما وجود ميدهد؟ اين «ما» چيست که خدا به آن وجود ميدهد؟ حقيقت اين است که پيش از آنکه خداوند به ما وجود عنايت کند، ما چيزي نيستيم. اين «ما» و «وجود» تنها در تحليل عقلي از هم جدا ميشوند، وگرنه ما چيزي جز همان وجود ما نيست. شايد تفکيک بين ماهيت و وجود از همين جا سرچشمه ميگيرد. در خود قرآن کريم نيز از اين سنخ تعبيرات يافت ميشود. خداوند در
سورة يس ميفرمايد: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون؛(1) «جز این نیست که فرمان او چنين است که هرگاه چيزي را اراده کند، تنها به آن ميگويد: موجود باش! آن نيز بيدرنگ موجود ميشود».
در اين گفتوگو مخاطب کيست؟ خداوند به چه کسي يا به چه چيزي ميگويد: «باش؟!» حقيقت اين است که پيش از فرمان الهي، چيزي نيست که به آن فرمان «باش» داده شود. اين تحليلي است که در مقام تفهيمِ وابستگي همهچيز به ارادة الهي، چارهاي از آن نيست. هنگامي که بخواهيم اين حقيقت را بيان کنيم که خداوند بر خلق هر چيزي تواناست، بهناچار ـ بااينکه پيش از خلق، چيزي وجود ندارد ـ بايد ماهيت و تصويري ذهني براي او فرض کنيم. اين تصويرسازي به خاطر فراهم کردن زمينة فهم براي ذهن انسان است. موضوع تفکيک بين وجود و ماهيت و امور مشابه آن از همين قبيلاند. بدين جهت است که از ماهيت و وجود، يکي را اعتباري و ديگري را حقيقي ميدانيم.(2)
چنانکه گفته شد اگر کمالاتي چون عمرِ طولانيتر، قدرت بيشتر و علم افزونتر نعمتاند، بيشك خود حيات نيز نعمت، بلکه بزرگترين نعمت است. خداوند به هرچه و هرکه وجود و حيات بخشيده، درحقيقت بزرگترين نعمت را به او عنايت فرموده است. بنابراين «هستي» نعمتي است که بيش از هر چيز شکر ميطلبد؛ زيرا همة آنچه داريم، فرع اين وجود است. اگر ديگر کمالات براي ما مطلوباند، بدين جهت است که کاملکنندة هستي مايند. خالق تواناي ما لحظهبهلحظه به ما حيات ميدهد و هريک از اين لحظات، نعمت است. اگر يکي از اين لحظات را از ما امساک کند، ديگر وجودي
1. يس (36)، 82.
2. برای آگاهی بیشتر دربارة اعتباری بودن ماهیت و اصیل بودن وجود، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج1، درس بیستوششم و بیستوهفتم.
نخواهيم داشت. همة لحظات زندگي ما درحقيقت نعمتهايياند که خداي سبحان مدام به ما افاضه ميفرمايد. وجود ما خود از دو بخش عمده شکل يافته است: روح و بدن. روح خود شئوني دارد و بدن نيز اندامهايي، و هريک از اندامها از ميلياردها سلول تشکيل يافته که خداوند به هرکدام حيات ميدهد. هريک از اين سلولها براي خود سلامتي يا بيماري دارند که در سلامت يا بيماري ما اثرگذارند. بنابراين هرکدام از آنها نعمتي جداگانه است. علاوه بر اين، خداي سبحان در بيرون از وجود ما همهچيز را براي ادامة حيات ما مهيا ساخته، ميفرمايد: خَلَقَ لَکُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعا؛(1) «خداوند همة آنچه در زمين است براي شما خلق کرده است».
توجه به شکوه و فراواني اين نعمتهاي الهي، انگيزه و شوري در انسان ايجاد ميكند که بگويد: الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَي مَا أَنْعَمَ.
ب) بازشناسي نعمت حقيقي
آنچه تاکنون طرح کرديم، معنايي لغوي براي نعمت بود که از مقايسة امري ملايم با امري ديگر انتزاع ميشود. سپس اين معنا را با تحليلي عقلي بهگونهاي تعميم داديم که اصل وجود را نيز دربرگرفت. گاه واژة نعمت بهگونهاي ديگر به كار ميرود. براي نمونه در يک اطلاق، حوادث عالم که با ما ارتباط مييابند، به دو دسته تقسيم ميشوند: نعمت و بلا. در اين كاربرد، آنچه بهحسب ادراکات ما خوشايندِ ماست و از آن لذت ميبريم نعمت، و آنچه را اينگونه نيست مانند بيماريها، سختيها و اهانتها بلا ميدانيم. البته از بينشي توحيدي که قرآن به ما تعليم ميدهد، مطلبي بسيار دقيقتر
1. بقره (2)، 29.
بهدست ميآيد. حقيقت اين است که بسياري حوادثِ بهظاهر خوشايند که انسان آنها را نعمت ميداند، درحقيقت اسباب امتحان اويند و اگر وي در آن امتحان مردود شود، بهشدت سقوط خواهد کرد. براي نمونه انسان از داشتن ثروتي هنگفت بسيار خوشحال ميشود؛ اما آيا ثروتي که موجب بخل ورزيدن و ترک حقوق واجب شود و زمينة بدبختي انسان را در دنيا و آخرت فراهم کند، گرچه انسان از آن لذت ميبرد، باز نعمت بهشمار ميآيد؟ از سوي ديگر، برخي مصائب همچون بيماري، تهيدستي و گرفتاري خوشايند انسان نيستند؛ اما درحقيقت اين عوامل ميتوانند موجب پيشرفت انسان و آبديده شدن وي در دنيا شوند، و در آخرت نيز ثوابهاي کلاني براي وي به ارمغان آورند. در روايات آمده است که اگر مؤمن ميدانست که در برابر بلاها و مصائب دنيوي چه پاداشي در انتظار اوست، آرزو ميکرد بدنش با قيچي قطعهقطعه شود!(1) آيا چنين سختيهايي که بهظاهر بلا هستند، واقعاً نبايد نعمت بهشمار آيند؟ برخي گفتهاند هرآنچه انسان براي رسيدن به قرب خدا از آن بهره ببرد، نعمت حقيقي است و هرآنچه موجب عذاب اخروي شود، حقيقتاً نعمت نخواهد بود؛ گرچه لذتبخش باشد و انسان به خاطر داشتن آن خدا را شکر بگويد. با توجه به چنين حقايقي بايد نعمت را چگونه تعريف کنيم؟ براي حل اين مسئله، ميتوان از دو مبحث تحليليِ عقلي کمک گرفت که باز جنبة عرفي و متعارف ندارند:
اول: بحث نخست اين است که رسيدن به برخي از پديدهها براي ما انسانها، خود هدف اصلي شمرده ميشود و دستيابي به آنها براي ما خوشايند است. در مقابل، بسياري از پديدهها گرچه مطلوباند و چهبسا لذتبخش هم هستند، هدف اصلي ما
1. ر.ك: محمدبنيعقوب الکليني، الکافي، ج2، ص255، ح15.
دستيابي به خود آنها نيست؛ بلکه آنها را وسيلهاي براي رسيدن به امري بالاتر ميدانيم. براي نمونه هدف شخص بيمار از خوردن دارو، بهدست آوردن سلامتي است و خوردن دارو براي وي مطلوبيت ذاتي ندارد؛ بلکه مطلوبيت آن بالغير است. مطلوب ذاتي براي او سلامتي است. چنين قاعدهاي در رفتار همة انسانها جاري است و براي هرکسي، برخي امور مطلوبيت ذاتي دارند و اصل شمرده ميشوند. مثلاً براي کفار همين لذتهاي دنيا مطلوب بالذاتاند و اساساً زندگي ميکنند تا از لذتهاي مادي بهرهمند شوند و چيزي ديگر نميخواهند؛ اما براي مؤمن لذت دنيا مطلوب بالذات نيست؛ زيرا ميداند سرتاسر اين دنيا مقدمه و سفر است و مقصد جايي ديگر است. بنابراين اگر مؤمن به مقتضاي ايمانش عمل کند، به هيچ چيزِ دنيا بهمنزلة مطلوب بالذات نمينگرد و همهچيز آن را براي حيات ابدي ميخواهد و مطلوب اصلي وي سعادت ابدي است. مؤمن اصالتاً به دنبال چيزي ميگردد که او را زودتر، بهتر و بيشتر به آنجا برساند. پس نعمت حقيقي براي او رسيدن به کمال نهايي است و امور زودگذر دنيا همه براي او جنبة وسيلهاي دارند. بنابراين ميتوان گفت نعمت بر دو گونه است: نعمت بالذات و نعمت بالتبع. براي مؤمن نعمت بالذات و حقيقي، رسيدن به کمال نهايي است و بقية نعمات بالتبع يا بالعرضاند. شاهد قرآني اين تحليل، در سورة حمد است که همة ما دستکم روزي ده مرتبه آن را تلاوت ميكنيم: اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِيم * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمْتَ عَلَيهِم؛(1) «خدايا! ما را به راه راست هدايت فرما؛ راه کساني که آنان را مشمول نعمت خود ساختي».
آيا ما در نماز از خدا راه سرمايهداران غربي را طلب ميکنيم؟ متأسفانه برخي از
1. حمد (1)، 6ـ7.
شخصيتهاي شاخص به اين آيه استدلال کرده و گفتهاند جمعآوري ثروت خوب است؛ ثروت نعمت خداست و ما در نماز هم از خدا ميخواهيم راه کساني را به ما بياموزد که به آنها نعمت داده است، و درحقيقت ما از خداوند درخواست آموزش راه کسب ثروت را داريم؛ البته ثروت حلال. اين سخن در حالي گفته ميشود که قرآن خود مصداق «أَنعَمْتَ عَلَيهِم» را معرفي ميفرمايد:
وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفيقا؛(1) و کسي که خدا و پيامبر را اطاعت کند، همنشين کساني خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنان تمام کرده است؛ [اعم] از پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان؛ و آنها رفيقهاي خوبي هستند.
بنا بر اين آية شريفه، چهار دستهاند که خداي سبحان به آنها نعمت داده است: انبيا، صديقان، شهدا و صالحان. ازاينرو هنگامي که در نماز ميگوييم: صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمْتَ عَلَيهِم، درحقيقت از خداوند درخواست ميکنيم که راه اين چهار دسته را به ما نشان دهد، نه راه سرمايهداران غربي را و نه راه ستمگران را؛ چراکه پايان راه اينان عذاب و بدبختي است.
نعمتي که ما در نماز در پي دستيابي به آن هستيم، بالاترين نعمت ممکن است که مطلوب بالذات انسان مؤمن است. درحقيقت از خداوند هدايت به سمت مسير کساني را درخواست ميکنيم که آنها را به مقصد نهايي رسانده است و خود قرآن آنها را چهار دسته دانسته، شرط الحاق به ايشان را اطاعت خدا و رسول معرفي ميكند. آن مقام والا از آن
1. نساء (4)، 69.
چهار دسته است و اگر ما به توفيق الهي كمر همت ببنديم (همتهاي مضاعف) و از خدا و رسول اطاعت كنيم، شايستگي همراهي با ايشان را خواهيم يافت. پس نعمت اصيل و حقيقي آن است که خداوند سبحان به پيامبران خويش عنايت فرموده است و مابقي بهگونة فرعي و ظاهري نعمت شمرده ميشوند. اگر از اين ديدگاه به مسئله بنگريم نعمت، آن چيزي خواهد بود که انسان را به مقصد نهايي برساند و اگر چيزي در اين حرکت تأثيري نداشته باشد، از جهت ارزشي خنثاست و اگر مانع رسيدن به آن کمال شود، هرچند براي انسان لذتبخش باشد، درحقيقت نقمت است. آنچه انسان را به مقصد نهايي ميرساند، ولايت رسول خدا و اهلبيت ايشان(عليهم السلام) است. ازاينرو در تفسير آية هشتم سورة تکاثر که ميفرمايد: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم؛(1) «سپس در آن روز، همة شما دربارة نعمتهايي که داشتهايد، بازپرسي خواهيد شد»، از پيشوايان معصوم ما نقل شده که مقصود از نعيم، ولايت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) و اهلبيت ايشان(عليهم السلام) است،(2) و اين نعمت حقيقي است.
دوم: تحليلي ديگر اين است که براي تعريف هر لفظ، بايد فضاي استعمال آن لفظ را در نظر گرفت و با توجه به قراين و شواهدي که در کلام آمده است آن لفظ را تعريف کرد. ازاينرو براي تعريف نعمت، از قراين قرآني ميتوان کمک گرفت. قرآن کريم ميفرمايد:
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي الأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يجادِلُ فِي اللَّه
1. تکاثر (102)، 8.
2. عليبنابراهيم قمي، تفسير قمي، ج2، ص440؛ محمدبنيعقوب الکليني، الکافي، ج6، ص270، ح3 و 5.
بِغَيرِ عِلْمٍ وَلا هُدي وَلا کتابٍ مُنير؛(1) آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر شما کرده، و نعمتهاي آشکار و پنهان خود را بهطور فراوان بر شما ارزاني داشته است؟ ولي بعضي از مردم بدون هيچ دانش و هدايت و کتاب روشنگري دربارة خدا مجادله ميکنند.
همچنين خداوند ميفرمايد: وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحيم؛(2) «و اگر نعمتهاي خدا را بشماريد، هرگز نميتوانيد آنها را احصا کنيد؛ خداوند بخشنده و مهربان است». اين آيات نشان ميدهند که خداي سبحان همة آنچه را به ما عطا کرده است از چشم و گوش گرفته تا سلامتي جسم و روح و... نعمت ميداند و ما را به قدرداني از آنها تشويق ميكند. بنابراين اگر ما از چشم خويش سوءاستفاده كنيم و گرفتار عذاب شويم، اين موجب نميشود که چشم نعمت شمرده نشود. بيشك در اطلاقي ديگر همة آنچه خدا به ما عطا فرموده، نعمت است. اکنون بايد اين تحليل را با تحليل پيشين جمع کنيم و توضيح دهيم که چگونه از سويي نعمت حقيقي تنها آن چيزي است که انسان را به مقصد نهايي ميرساند و از سوي ديگر همة آنچه خداوند به ما عنايت کرده، نعمت شمرده ميشود.
بهطورحتم همة آنچه خداوند به ما عطا فرموده، بدون استثنا ابزاري است براي رسيدن به هدف نهايي خلقت انسان و بر ماست که از عطيههاي الهي در راه تکامل خويش استفاده کنيم. بنابراين بايد نام همة عطاياي خداوند را نعمت شأني بگذاريم؛
1. لقمان (31)، 20.
2. نحل (16)، 18.
بدينمعنا که همة آنها اين استعداد و شأنيت را دارند که انسان در راه رسيدن به کمال نهايي خويش از آنها بهره برد؛ آن کمالي که اکنون حقيقت آن براي ما روشن نيست و تنها همين اندازه ميدانيم که فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيکٍ مُّقْتَدِر؛(1) «در جايگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر [قرار دارد]». اين جايگاه همان مقامي است که همسر فرعون تمناي آن را داشت و آرزو کرد: رَبِّ ابْنِ لِي عِندَکَ بَيتًا فِي الْجَنَّة؛(2) «پروردگارا! خانهاي براي من نزد خودت در بهشت بساز».
همة آنچه در دنيا در اختيار ما قرار ميگيرد، بدين خاطر است که با بهرهگيري از آنها به چنين جايگاهي دست يابيم. اگر از زمينههايي که خداوند برايمان فراهم کرده است بهدرستي استفاده کنيم، آنها براي ما نعمت خواهند بود؛ اما اگر از آنها سوءاستفاده کنيم، درحقيقت نعمت شأني خداوند را به نقمت و بلا تبديل کردهايم و مورد سرزنش قرآن قرار ميگيريم؛ چراکه ميفرمايد: أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ کُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَار؛(3) «آيا نديدي کساني را که نعمت خدا را به کفران تبديل کردند، و قوم خود را به سراي نيستي و نابودي کشاندند؟!»
بنابراين در جمعبندي ميتوان گفت نعمتي بالذات داريم و نعمتي بالعرض. نعمت بالذات همان است که دوستان خدا براي رسيدن به کمال نهايي از آن بهره ميبرند، و نعمت بالعرض عطاياي الهي است که ميتواند مقدمه براي کمال واقع شود. از ديدگاهي ديگر ميتوان گفت ما نعمتي شأني داريم و نعمتي فعلي. نعمت شأني عطيهاي است که ميتوان از آن براي رسيدن به کمال و نعمت فعلي بهره برد، اما گاه
1. قمر (54)، 55.
2. تحريم (66)، 11.
3. ابراهيم (14)، 28.
ما آن را ضايع ميسازيم و در مسير اصلي از آن استفاده نميکنيم. اگر انسان از نعمت شأني بهدرستي استفاده كند و آن را در راه اطاعت خدا به کار ببرد، مصداق اين آية شريفه خواهد شد:
وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحينَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفيقا؛(1) و کساني که خدا و پيامبر را اطاعت کنند، همنشين کساني خواهند بود که خدا، نعمت خود را بر آنان ارزانی داشته است؛ [اعم] از پيامبران و صديقان و شهدا و صالحان؛ و آنها رفيقان خوبي هستند.
3. الهام؛ نعمتی الهی
بانوي دو عالم در جملة دوم خطبة شريف خويش سخن از الهام الهي به ميان آورده، ميفرمايد: وَلَهُ الشُّکرُ عَلَي مَا أَلْهَم؛ «تنها شکر براي اوست بر آنچه الهام فرمود».
«الهام» به چه معناست؟ «الهام» همچون «وحي» در لغت، از معنايي عام برخوردار است؛ اما در شرع و بهويژه نزد علماي علم کلام و عقايد، اصطلاحي خاص از آن شکل گرفته است. از موارد استعمال وحي و الهام در قرآن کريم چنين استفاده ميشود که وحي و الهام نوعي ادراکاند؛ هرچند ممکن است نيمهآگاهانه و گاه ناآگاهانه باشند. از ويژگيهاي اين نوع ادراک اين است که با اسباب عادي کسب نميشود. براي روشنتر شدن مفهوم وحي و الهام، معاني لغوي و اصطلاحي اين دو مفهوم را بهاجمال بررسي ميكنيم.
1. نساء (4)، 69.
الف) مفهوم وحي
اول. معناي لغوي وحي
وحی در لغت به معنای «اشارة سریع» است و این نزديکترين معنايي است که برای وحی بيان كردهاند. هنگامی که به کسي براي القای امری اشاره کنند، در زبان عرب گفته میشود: «أوحي إليه». نمونة اين كاربرد در داستان حضرت زکريا(عليه السلام) آمده است. هنگامي که به ايشان بشارت به دنيا آمدن حضرت يحيي داده شد، عرض کرد: خدايا! چگونه من فرزنددار ميشوم، درحاليکه پير و فرتوت شدهام و همسري نازا دارم. خداوند در پاسخ او فرمود: چنين کاري براي خداوند مشکل نيست. در اين هنگام او نشانهاي براي اين امر مهم درخواست کرد تا مردم بدانند جرياني غيرعادي و الهي در کار است و اين نشانه، مانع از شکلگيري شايعات بياساس در جامعه شود. خداوند فرمود:
آيتُک أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيالٍ سَوِيّا * فَخَرَجَ عَلي قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحَي إِلَيهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکرَةً وَعَشِيّا؛(1) نشانة تو اين است که سه شبانهروز قدرت تکلم با مردم نخواهي داشت، درحاليکه زبانت سالم است. پس او از محراب عبادتش بهسوي مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت: صبح و شام خدا را تسبيح گوييد.
ايشان بزرگِ معبد بود و شاگردان و پيروان وي منتظر سخنان او بودند؛ اما چون نميتوانست سخن بگويد، به آنان اشاره کرد که شما مشغول ذکر و عبادت باشيد. در اينجا تعبير «وحي» به کار رفته است.
1. مريم (19)، 10ـ11.
حتي در قرآن براي آنجا که وسوسههاي شيطاني بر جان افرادي اثر ميگذارد نيز تعبير وحي به کار رفته است: إِنَّ الشَّياطِينَ لَيوحُونَ إِلَي أَوْلِيائِهِم لِيُجادِلُوکُم؛(1) «حقیقتاً شياطين به دوستان خود مطالبي القا ميکنند، تا با شما به مجادله برخيزند». نيز قرآن ميفرمايد: وَکَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا؛(2) «اينچنين در برابر هر پيامبري، دشمني از شياطين انس و جن قرار داديم. آنها سخنان فريبنده و بياساس را به يکديگر القا ميکردند».
بر اساس اين آيه، گاهي که انسان احساس ميکند بايد کاري را انجام دهد يا مطلبي خاص، چه خوب و چه بد، به ذهن او ميآيد که توجه او را جلب ميکند، ممکن است آن القا اشارهاي از سوي شيطان باشد و انسان به اين امر آگاه نباشد. البته استعمال کلمة وحي به موجودي خاص اختصاص ندارد و در قرآن کريم به يک معنا براي همة موجودات به کار رفته است. در سورة نحل واژة وحي براي القاي معنايي به زنبور عسل به كار رفته است: وَأَوْحي رَبُّکَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُون؛(3) «و پروردگار تو به زنبور عسل وحي كرد که از کوهها و درختان و داربستهايي که مردم ميسازند، خانههايي برگزين».
کلمة وحي در اين آيات در معناي لغوي به کار رفته و همه بر القاي نوعي شناخت در موجودي دلالت دارند که خود، آن شناخت را کسب نکرده است؛ حتي ممکن است اصلاً از وجود آن آگاه نباشد و منشأ آن را نداند. معناي آن سخن اين نيست که اين پديده تنها امري مکانيکي است. اساساً درک و شناخت نميتواند تنها امري مکانيکي
1. انعام (6)، 121.
2. انعام (6)، 112.
3. نحل (16)، 68.
باشد؛ اما ممکن است مُدرِک از درک خويش آگاهي نداشته باشد. تصور ما نسبت به بسياري از حيوانات، بهويژه حيواناتي که در مراتب پاييني نسبت به سايرين قرار دارند، اين است که درک آنها ناآگاهانه است؛ اما ممکن است برخي حيوانات که در درجههاي عاليتر هستند، بهگونهاي از آگاهي برخوردار باشند.
در قرآن کريم سنخ دیگری از وحی نیز بیان شده که نوعی گرایش است؛ چنانکه ميفرمايد:
وَوَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَيعْقُوبَ نافِلَةً وَکُلاًّ جَعَلْنا صالِحين * وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَينا إِلَيهِمْ فِعْلَ الْخَيرات؛(1) و اسحاق، و علاوه بر او، يعقوب را به وي بخشيديم و همة آنان را مرداني صالح قرار داديم و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما هدايت ميکردند و انجام کارهاي نيک را به آنها وحي کرديم.
خداي سبحان در اين آيه نميفرمايد علم به خيرات را به ايشان وحي کرديم؛ بلکه ميفرمايد خود فعل خير را به آنان وحي نموديم. ظاهراً مقصود اين است که تمايل به کار خير، با عنايت الهي در وجود اين بندگان شايستة خدا محقق ميشود.
دوم. معناي اصطلاحي وحي
تا اينجا سخن از معناي لغوي وحي بود؛ اما در اصطلاح علما، بهويژه علماي کلام و نيز در عرف متشرعه، اين معنا شکل گرفته که وحي، نوعي رابطة تعليم و تعلمي بين خدا و انبياي الهي است و به کسي وحي ميشود که پيامبر خدا باشد. پس وحي در اصطلاح، تنها براي
1. انبياء (21)، 73.
ادراک غيرعادي الهي به کار ميرود که خداي سبحان به انبياي خويش القا ميفرمايد. وحي به اين معناي اصطلاحي، حتي براي ائمة اطهار(عليهم السلام) نيز به کار نميرود.
ب) مفهوم الهام
اول. معناي لغوي الهام
در کنار اصطلاح وحي، اصطلاح الهام قرار دارد که فرق لغوي آن دو، چندان روشن نيست.
دوم. معناي اصطلاحي الهام
الهام در عرف متشرعه بهويژه شيعيان، اصطلاح ويژهاي يافته است. براساس اين اصطلاح، الهام شناخت و ادراک خاصي است که خداي سبحان تنها به اولياي خويش مرحمت ميكند و ازاينجهت، الهام ادراکي از سنخ وحي، اما در مرتبهاي ضعيفتر است.
سوم. اقسام الهام
در یک تقسیمبندی کلی میتوان الهام را بر دو قسم دانست: الهام عام و الهام خاص.
يک) الهام عام
قرآن کريم به نوعي الهام اشاره دارد که همة انسانها از آن بهرهمندند. خداوند در سورة شمس پس از يازده قسم ميفرمايد: فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛(1) «سپس فجور و تقوا را به او الهام کرد».
1. شمس (91)، 8.
حاصل اين الهام اين است که همة انسانها کار نيکو و کار زشت را بهواسطة درک و معرفتي خدادادي ميشناسند. همچنين همة انسانها گرايش به امور نيکو و خوب را از سويي، و تمايل به لذتهاي مادي را از سوي ديگر در وجود خويش احساس ميکنند. اين درک و اين گرايش، حاصل تلاش انسان براي تحصيل آنها نيست. به تعبير ديگر، انسان خود اين درک و ميل را کسب نکرده و از کسي نياموخته است؛ بلکه اين واقعيت، حاصل الهامي الهي است.
الهام از سنخ ادراک: الهام ممکن است از سنخ ادراک باشد؛ بدينمعنا که خداوند مطلبي را به انسان ميفهماند. کودکي که در پي شنيدن صدايي، روي خويش را به سمت منشأ صدا ميگرداند، ميداند که هر پديدهاي منشأ پيدايشي دارد و اين شناختي است که خداي سبحان به او ارزاني داشته است؛ گرچه کودک به اين علم خويش آگاهي ندارد. همچنين خداوند مرتبهاي از شناخت خود را در وجود هر انساني قرار داده است و ازاينروست که در هنگام نااميدي از ماسويالله، در دل خويش احساس ميکند کسي ديگر را ميشناسد که ميتواند به او ياري رساند.
الهام از سنخ گرايش: الهام الهي ممکن است از سنخ ميل و گرايش باشد؛ بدينمعنا که خداي سبحان ميل به چيزي را در انسان ايجاد کند. خداوند در همة انسانها دو گرايش قرار داده است. ازاينرو همة ما کارهاي خوب را دوست داريم و وقتي کسي کاري نيکو انجام دهد، گرچه به ما هم هيچ ربطي نداشته باشد، براي ما خوشايند است. اين عنايتي الهي در حق همة انسانهاست که خداوند از آن به «الهام تقوا» تعبير ميکند. از سوي ديگر، تمايل به لذتها ـ اگرچه گناه باشد ـ نيز در انسان وجود دارد. اين گرايش نيز در همة انسانها عموميت دارد. ازاينرو در آغاز همة انسانها بهطور طبيعي به اين لذتها علاقهمندند؛ اما هر قدر در راه ايمان به پيش روند، اين تمايلات
محدود ميشوند و ايشان ديگر به لذتهايي که از راه گناه بهدست ميآيند، علاقهاي نخواهند داشت و با عبادت و اطاعت، تمايل به انس خدا روزبهروز در وجودشان قويتر ميشود. رفتهرفته مؤمن با استقامت در راه ايمان، به حدي ميرسد که ديگر براي عبادت خدا بيتاب ميشود و اگر مانعي در راه انس با خدا براي او پيدا شود، همچون ماهيِ ازآبدورماندهاي ميشود که ميخواهد جان دهد.
دو) الهام خاص
خداوند علاوه بر الهامات عام، جان بندگان خاص خويش را با الهاماتي ويژه، تکاملي ديگر ميبخشد. اين الهامات خاص از آنِ انسانهايياند که الهامات اوليه را غنيمت شمرده، و از آنها بهترين استفاده را كردهاند. خداوند از اين سنخ عنايات به بندگان شايستة خويش فراوان دارد. خداوند سبحان در سورة حجرات ميفرمايد: حَبَّبَ إِلَيکُمُ الإيمانَ وَزَيَّنَهُ في قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَيکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُون؛(1) «خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهايتان زينت بخشيده، و کفر و پلیدکاری و گناه را منفورتان قرار داده است. کساني که داراي اين صفاتاند، هدايتيافتگاناند».
خداي سبحان محبت ايمان و تقوا را در دلهاي مؤمنين قرار ميدهد. خداست که وقتي مؤمن با قلب خويش ايمان ميآورد، از نعمت هدايت الهي استفاده ميكند و شکر آن را بهجاي ميآورد، به او پاداش ميدهد. پاداش خداوند به مؤمن، اين است که ايمان و عمل صالح را براي او دوستداشتني، و در برابر، کفر، فسوق و عصيان را براي او تنفرآور ميكند. شايد ترتيبِ قرار گرفتن اين سه رفتار زشت (کفر، فسوق و عصيان)، اشاره به مراتب اين
1. حجرات (49)، 7.
کراهت باشد؛ بدينمعنا که در مرتبة اول، کفر در نزد همة مؤمنان امري ناپسند است؛ اما با تقويت ايمان، مؤمن نسبت به فسوق نيز کراهت مييابد، و هرگز دوست ندارد انسانِ بيبندوباري باشد؛ و هنگامي که ايمانش قويتر ميشود و از نعمت هدايت الهي بهرة بيشتري ميبرد، خداي سبحان چنان عنايتي به وي ميكند که نسبت به گناه هم کراهت مييابد. گويا گناه نزد او بوي بدي مييابد که از آن متنفر ميشود. اين واقعيت، فعل خداست.
الهامات خاص، چه در حوزة نظر و چه در ميدان عمل، به اولياي خدا اختصاص دارد. آنها حقايقي را درک ميکنند که ديگران ياراي درک آن را ندارند و نيز گاه محبت و جذبهاي در دل خويش احساس ميکنند که ديگران بهرهاي از آن ندارند. گويا منادي در وجودشان ندا ميدهد و آنان را به کاري نيکو فراميخواند و آنان بهيکباره انگيزهاي قوي براي انجام آن کار پيدا ميکنند. شخص بزرگواري از بازاريهاي تهران ميگفت: «روزي احساس کردم که بايد از تهران به شميرانات، محلة تجريش بروم. گرچه علت آن را هم نميدانستم، اما به آنجا رفتم». ايشان نقل ميکرد که به دنبال اين سفر، ماجرايي برايش روي ميدهد که برکات فراواني در پي داشته است. اين ماجرا نمونهاي از الهام نسبت به کاري خاص است. گاه علمي خاص به انسان الهام ميشود و در پرتو آن، انسان مطلبي را ميفهمد، که در اين زمينه کرامات بسياري از اولياي خدا نقل شده است. مرحوم آيتاللهالعظمي بهجت(رحمه الله) نمونهاي بارز از اين اولياي الهي بودند. کرامات فراواني از ايشان بهويژه در اواخر عمر شريفشان ديده شده است. شايد کمتر روزي بود که کرامتي از ايشان ديده نميشد. ايشان از برخي مطالب آگاهي مييافتند و گاه اظهار هم ميکردند که نشان ميداد الهامي الهي به ايشان شده است. اينگونه الهامات از آنِ دوستان خاص خداست.
واقعياتي همچون هدايت و ولايت الهي نيز همانند الهام بر دو گونة خاص و عاماند؛
بدينمعنا که خداوند هدايتي عام دارد که ويژة همة انسانهاست. حتي اقوامي که دچار عذاب شدند، خداوند پيش از عذاب آنها، راه سعادت را به ایشان نشان داده بود، اما آنها هدايت الهي را نپذيرفته بودند. قرآن کريم دربارة قوم ثمود ميفرمايد: وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمي عَلَي الْهُدي فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما کانُوا يَکسِبُونَ؛(1) «و اما ثمود را هدايت کرديم، ولي آنها نابينايي را بر هدايت ترجيح دادند؛ به همين جهت صاعقه ـ آن عذاب خوارکننده ـ به خاطر اعمالي که انجام ميدادند، آنها را فروگرفت».
اين هدايت الهي عام است و همة انسانها از طريق عقل و تعليمات انبياي الهي ميتوانند از آن بهره گيرند؛ اما هدايت خاص از آنِ کساني است که هدايت عام را پذيرفته و از آن بهره بردهاند، و قلب و جان خويش را براي هدايتهاي ويژه آماده ساختهاند. قرآن کريم به اين حقيقت نيز اشاره ميفرمايد: وَالَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُديً وَآتاهُمْ تَقْواهُم؛(2) «و کساني که هدايت يافتهاند، خداوند بر هدايتشان ميافزايد و روح تقوا به آنان ميبخشد».
گونهای دیگر از الهام خاص وجود دارد که در روايات از آن به «تحديث» تعبیر شده است. يکي از القاب حضرت زهرا(عليها السلام) محدَّثه است که گاه بهغلط محدِّثه گفته ميشود؛ به گمان اينکه چون حضرت براي ديگران حديث ميگفتند به ايشان محدِّثه گفته ميشود؛ درحاليکه محدَّث کسي است که ملائکه با او سخن بگويند و براي وي حديث بخوانند. اين تعبير در فرهنگ اسلامي، بهويژه فرهنگ شيعي شايع است. همة انبيا و ائمة معصومين(عليهم السلام) محدَّث بودهاند؛ اما الهامات خاص الهي براي افرادي غير از انبياي الهي و ائمه(عليهم السلام) نيز وجود دارد؛ به اين معنا که فرشتهاي با انساني سخن بگويد، ولي او آن فرشته را نبيند يا اثري را در قلب
1. فصلت (41)، 17.
2. محمد (47)، 17.
خويش احساس کند. اين معنا برحسب رواياتي گفته شد که پيشتر در مقايسة وحي و الهام بدانها اشاره کرديم. بههرحال اين مقامي است که خدا به بندگاني خاص عنايت ميکند.(1)
1. البته تحقق الهام براي برخي از بندگان خاص خداي سبحان، بدين معنا نيست که آنان از مقامي مانند مقام حضرات معصومين(عليهم السلام) برخوردارند؛ بلکه الهام، تفضل و عنايتي ويژه از سوي خداي سبحان به آنهاست همانگونه که عدم ارتکاب به گناه و معصيت الهي، به معناي برخورداري از عصمتي همچون عصمت معصومان الهي نيست. بهطور يقين برخي از امامزادگان و اولياي الهي در طول عمر خويش هيچگاه مرتکب عصيان خداي سبحان نشدند و به يک معنا معصوم بودند؛ اما هنگامي که از عصمت انبيا و امامان سخن به ميان ميآيد، مقصود عصمتي است که از سوي خداي سبحان تضمين شده است يا ايشان کساني هستند که واجب است معصوم باشند. بنابراين همانگونه که خداي سبحان عصمت انبيا را براي ما تضمين کرده، بهگونهايکه هرگز مرتکب عصيان و خطايي نميشوند، عصمت امامان معصوم(عليهم السلام) و حضرت زهرا(عليها السلام) را نيز تضمين فرموده است و براي اثبات عصمت ايشان دليل قطعي وجود دارد. البته اين بدان معنا نيست که عصمتِ از گناه براي انساني ديگر امکان ندارد. مرحوم آيتاللهالعظمي بهجت(رحمه الله) ميفرمودند شخصي از خانوادة قاجار ساکن نجف و مجاور حرم بود. وي پيش از آن، در دوران جوانياش پستي دولتي داشت و در نجف، کنسول ايران بود؛ اما با اتمام مسئوليتش در نجف مجاور ميشود. او قد بلندي داشت و بسيار موقر راه ميرفت. من احساس ميکردم که ايشان بااينکه قد بلندي دارد و خيلي موقر راه ميرود، گويا سرّي ديگر هم دارد که حالتي افتاده همراه با خضوع و خشوع دارد. شايد اين ماجرا حقيقتي بوده است که ايشان مشاهده کردهاند، اما تصريح به آن نميکنند. مدتي گذشت تا اينکه ايشان دو تن از مراجع تقليد، يعني مرحوم آيتالله خويي و مرحوم آيتالله ميلاني را ـ در آن هنگام مرحوم آيتالله ميلاني در نجف بودند؛ اما مدتي بعد به کربلا و از آنجا به مشهد مقدس سفر ميکنند و در مشهد مقدس ساکن ميشوند. مرحوم آيتالله بهجت مدتي نزد ايشان درس خوانده بودند ـ به منزلش در کوفه دعوت ميکند و از فرارسيدن مرگ خود به ايشان خبر ميدهد و هنگامي که به حالت احتضار ميرسد در محضر اين دو مرجع معظم ميگويد: «خدايا! تو شاهدي از آن روزي که به تکليف رسيدم، تا به حال ازروي عمد و با علم
و آگاهي هيچگاه مرتکب گناه نشدم!»
ظنّ قوي بنده اين است که مرحوم آيتالله بهجت، حتي پيش از سن تکليف هم مرتکب گناهي نشده بودند و ما در مدتي که خدمت ايشان بوديم، حتي چيزي که بتوان مکروه بودنش را اثبات کرد از ايشان نديديم. خدا ميتواند چنين بندههايي داشته باشد؛ اما اين بدان معنا نيست که فردي به حضرات معصومين اضافه شده است؛ بلکه کساني که لياقت داشته باشند، با تفضل ويژة خداوند از ابتداي سن تکليف و حتي پيش از آن هيچگاه سر از فرمان الهي برنميگردانند و در طول عمر خويش، پروندة خود را آلوده نميکنند. نمونة بارز چنين بندگاني حضرت اباالفضل صلواتاللهعليه است که مسلماً در طول عمر مبارکش عصياني از او سر نزده است. همچنين بانوي باکرامت، حضرت معصومه(عليها السلام) اگر به مقامي عظيم نايل آمده که ما توانايي درک يکهزارم آن را هم نداريم، در پرتو اطاعت و بندگي خدا و پرهيز از هرگونه معصيت بوده است. يقيناً کسي که ذرهاي به عصيان الهي آلوده شده باشد، نميتواند به چنين مقامي برسد. (مؤلف)
ج) مقايسة وحي و الهام
با مقدمة پيشگفته روشن شد که مفهوم الهام و وحي بسيار به هم نزديکاند و گرچه حقيقت وحيي که ويژة انبياي الهي است و الهامي که خاص ائمة اطهار(عليهم السلام) است براي ما روشن نيست، ولي به يك معنا ازنظر شدت و ضعف باهم تفاوت دارند، و مرتبة برتر، يعني وحي، به انبياي الهي اختصاص دارد و الهام براي غيرانبيا نيز ممکن است و ائمة اطهار(عليهم السلام) و حضرت زهرا(عليها السلام) از اين موهبت الهي بهرة فراواني داشتهاند.
نکتة ديگري که روشن شد، اين است که وحي و الهام هر دو ادراکي غيراکتسابياند که معمولاً بدون مقدمات اختياري محقق ميشوند؛ اما در برخي روايات براي وحي و الهام اين فرق بيان شده است که در وحي، فرشتة حامل وحي مشاهده ميشود، اما در الهام مَلَک ديده نشده، تنها کلام او شنيده ميشود.(1) همچنين در باب علم ائمة اطهار(عليهم السلام)، از ايشان نقل شده که قسمي از علوم ما الهام است که اثري در قلب است.(2)
د) زمينهچيني براي بيان الهامات الهي
بانوي دو عالم(عليها السلام) پس از حمد نعمتهاي الهي ميفرمايند: وَلَهُ الشُّکرُ عَلَي مَا أَلْهَم؛ «تنها شکر براي اوست بر آنچه الهام فرمود».
دربارة معناي اين سخنِ حضرت، دو احتمال ميتوان مطرح کرد: يکي اينکه مقصود حضرت از الهام، همان الهام عامي باشد که خداوند سبحان نسبت به همة انسانها و حتي غيرانسانها ارزاني داشته و ازآنجاکه حضرت خود را همچون ديگران مشمول اين
1. ر.ک: محمدبنيعقوب الکليني، الکافي، ج1، ص176.
2. ر.ک: همان، ص264، ح3.
نعمت بيکران ميبينند، زبان به شکر ميگشايند؛ مانند اينکه کسي خدا را به خاطر برخورداري از نعمت چشم شکر گويد. خداوند بسياري از انسانها را از نعمت چشم برخوردار کرده است، اما عام بودن رحمت بيمنتهاي الهي مانع از ساييدن پيشاني به سجدة شکر نميشود.
بااينحال شايد احتمال قويتر در مقصود از اين سخن شريف، الهامات خاص الهي بر اهلبيت(عليهم السلام) باشد که خانوادة برگزيدة خداي سبحان هستند؛ چراکه واژة شکر با چنين معنايي تناسب بيشتري دارد. همانگونه که گذشت، در معناي شکر، وجود نعمتي ويژه لحاظ شده است و شاکر درحقيقت خدا را به خاطر چنين نعمتي ميستايد. البته احتمال اول غلط شمرده نميشود؛ اما به نظر ميرسد که احتمال دوم قويتر است و اين جمله ميتواند نوعي براعت استهلال(1) براي مطالبي باشد که حضرت قصد بيان آن را دارند. بر پاية اين احتمال، ميتوان گفت ازآنجاکه حضرت ميخواهند در اين خطبه به مطالبي اشاره کنند که خداي سبحان به ايشان الهام فرموده، نخست اين نکته را يادآوري ميکنند که خداوند به ما اسراري را الهام فرموده است و من پيشاپيش به خاطر اين نعمت اختصاصي، خداي سبحان را شکر ميکنم.
هـ) جريان مصحف فاطمه(عليها السلام)
ازجمله الهامات خاص به بانوي محدَّثه(عليها السلام) الهاماتي است که مصحف حضرت فاطمه(عليها السلام)
1. «منظور از براعت استهلال آن است كه متكلم در اول سخن خود و يا نويسنده در ابتدا و مقدمة كار خود چيزى گويد و نويسد كه مناسب مطالبى باشد كه بعدها ذكر ميكند؛ به الفاظ لطيف غيرصريح، بلكه با اشارات مليحه كه مخاطب به ذوق سليم، مقصود گوينده را دريابد و گويند در قرآن مجيد، سورة فاتحه براعت استهلال است براى تمام قرآن» (سيدجعفر سجادي، فرهنگ معارف اسلامي، ج۱، ص۴۰۲).
را تشکيل داده است. در روايات فراواني، اين حقيقت نقل شده است که پس از رحلت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مصيبتهاي عظيم و وصفناپذيري بر آن حضرت وارد شد و بدين جهت، خداي سبحان جبرئيل را براي تسلا بخشيدن به قلب مجروح فاطمه(عليها السلام) به خدمت ايشان ميفرستاد تا با سخنان خود، بار غمها و غصههاي قلب نازنين فاطمه(عليها السلام) را سبک کند. جبرئيل هنگامي که به خدمت حضرتش ميرسيد، داستانها و رويدادهاي آينده را براي ايشان نقل ميکرد و مجموعه آنها به نام مصحف فاطمه(عليها السلام) نامگذاري شد. در بعضي روايات آمده که در اين مصحف چيزي از حلال و حرام نبود و مشتمل بر پيشگوييهايي بود که جبرئيل براي حضرت زهرا(عليها السلام) از رويدادهاي آينده نقل کرده بود و حضرت علي(عليه السلام) آنها را ثبت کرده، بهصورت کتابي درآوردند.(1)
مصحف به معناي جمعآوريشده است. برخي افراد بياطلاع گمان کردهاند که اين مصحف کتابي در مقابل قرآن است و شيعيان معتقدند قرآن مصحف پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است و در مقابل آن، حضرت زهرا(عليها السلام) هم مصحفي داشتهاند. از تهمتهايي که به شيعيان زده ميشود اين است که ميگويند: «شيعيان معتقدند حضرت زهرا(عليها السلام) هم پيامبر بوده و غير از قرآن، مصحفي داشتهاند. ازاينرو شيعيان براي خود، قرآن ديگري قايل هستند»؛ درصورتيکه مصحف فاطمه، تحديثهاي جناب جبرئيل بر حضرت زهرا(عليها السلام) بوده است و ايشان آنها را جمعآوري کرده، بهصورت کتابي درآوردهاند، و ائمة اطهار(عليهم السلام) بر اساس آنچه در روايات آمده است، به آن استناد کرده، ميفرمايند: نَظَرْتُ فِي مُصْحَفِ فَاطِمَة؛(2) «در مصحف حضرت فاطمه
1. محمدبنيعقوب الکليني، الکافي، ج1، ص241، ح5.
2. همان، ص240، ح2.
اينچنين يافتيم که...». بههرحال اين مصحف از مصاديق الهامات خاص الهي به حضرت زهراست و جملة «وَلَهُ الشُّکرُ عَلَي مَا ألْهَم»، ميتواند براعت استهلال باشد نسبت به الهاماتي که حضرت در طول خطبه به آنها اشاره خواهند فرمود.
4. ثناي خداوند به خاطر همة نعمتهای او
حضرت زهرا(عليها السلام) پس از حمد و شکر، خداي سبحان را به سبب همة نعمتهايي که در اختيار بندگانش قرار داده است، ثنا ميگويند: وَالثَّنَاءُ بِمَا قَدَّم؛ «خدا را ثنا ميگويم به سبب آنچه در اختيار بندگانش قرار داد».
انتخاب واژة «قدّم» بهظاهر براي رعايت سجع با جملههاي پيشين، و به معناي «جَعل الشِّيء قدامک» است. در زبان عربي هنگامي که ميخواهند بگويند: «چيزي را در اختيار کسي قرار داد»، ميگويند: «قدَّمه لَه». ما نيز در فارسي از اين واژة عربي استفاده کرده، ميگوييم: تقديم کرد. در زبان فارسي اين واژه را در جايي به کار ميبريم که شخصِ کوچکتر، چيزي را در مقابل بزرگتر از خود قرار ميدهد؛ اما در عربي اين قيد وجود ندارد و هرگاه چيزي را پيش روي کسي و در اختيار وي قرار ميدهند، ميگويند: «قدَّمه لَه». بهدشواري ميتوان براي اين اصطلاح، واژهاي فارسي يافت که در زمان ما به کار رود و همين معنا را افاده کند.
همانگونه که گذشت، واژة ثنا به معناي ستايش مطلق است و در برابر هرگونه نعمت به کار ميرود؛ اعم از اينکه نعمتي باشد که خداوند بهطور خاص به کسي عطا کرده يا نعمتي که به ديگر خلايق عنايت فرموده است.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org