فَرَأَى الأُمَمَ فِرَقاً فِي أَدْيانِهَا، عُكَّفاً عَلَى نِيرَانِهَا، عَابِدَةً لِأَوْثَانِهَا، مُنْكِرَة لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا؛ پس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مشاهده كرد که امتها از نظر ديني فرقهفرقه گشتهاند، درحاليکه گروهي در آتشکدة خود معتکفاند، گروهي مشغول به عبادت بتهاي خويشاند، و گروهي بهرغم معرفت به الله او را انكار ميكنند.
1. مقدمه
حضرت زهرا(عليها السلام) با اشاره به حکمت بعثت انبيا و بهويژه رسول خاتم(صلى الله عليه وآله) فرمودند بعثت نبي مکرم اسلام پيش از خلق اين عالم پيشبيني شده بود، و خداي سبحان نور آن حضرت را آفريده و ايشان را براي ختم رسالت تعيين فرموده بود. آن هنگام که حکمت الهي اقتضا کرد، خداوند آن حضرت را در اين عالم مبعوث فرمود تا طرحي که براي آفرينش و ازجمله آفرينش انسان پيشبيني شده بود، عملي شود.
اكنون صديقة کبري(عليها السلام) در اين فراز وضعيت زمانة بعثت رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) را توصيف، و به پراکندگي اديان مردم در آن زمان و وجود مذاهب گوناگون اشاره ميكنند. بانوي دو عالم(عليها السلام) در توصيف وضعيت مردم زمانة بعثت ميفرمايند هنگامي که خداوند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را به رسالت مبعوث كرد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با اين صحنه در جهان روبهرو شدند که اطراف عالم را گمراهيها، جهالتها و ابهامها فراگرفته است. مردم در دينها و مذاهب خويش بسيار پراکنده بودند و انواع معبودها را براي خويش برگزيده و به پرستش آنها مشغول بودند. بنا به سخن حضرت، در آن زمان گروهي آتشپرست و معتکف در آتشکدهها بودهاند و عدهاي ديگر بتپرست بوده، با بتکدهها سروکار داشتهاند و دستهاي هم درحاليکه عرفان به خدا داشتهاند، خدا را انکار ميکردهاند؛ اما راه صحيح بندگي خدا در ابهام بوده، و طالبان حقيقت راه اصلي سعادت را نميشناختهاند. ازاينرو پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به اين كار مهم اقدام کردند که بشر را به راه مستقيمي که موجب سعادت دنيا و آخرت ايشان شود هدايت كنند.
2. ريشههاي کثرت در اديان
موضوع درخور بحث در اين مجال، مسئلة افتراق مردم در روشهاي پرستش، و وجود اديان و مذاهب متفاوت و متضاد است. برخي از پرسشهاي مطرح در اين باره ازاينقرارند: اين افتراق از چه زماني پديد آمده است؟ چگونه اين اديان و مذاهب مختلف شکل گرفتهاند؟ خداي تعالي براي رفع اين اختلافات چه چارهاي انديشيده است؟ و سرانجام نقش پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مقابل اين اديان و مذاهب مختلف چه بوده است؟
الف) تفسير مادي از کثرت اديان
دربارة چگونگي پيدايش اديان مختلف، دو نظرية اصلي مطرح است كه نخستين آنها، نظرية جامعهشناسان است. مؤسسان اين علم اغلب گرايشهاي ماديگرايانه داشتهاند و هنوز هم بيشتر جامعهشناسان داراي همين گرايشها هستند. آگوست کنت(1) مؤسس علم جامعهشناسي نوين معتقد است كه دوران زندگي بشر به سه دوره تقسيم ميشود:
دورة نخست، دورة اساطير، سحر، جادو و دين بوده است که كنت آن را دورة رباني مينامد. در اين دوره بشر هنوز از علم بهرة چنداني نداشته و نميتوانسته پيدايش پديدههايي چون سيل، زلزله، خسوف و کسوف را تفسير کند. ازاينرو پيدايش اين پديدهها را به عوامل ماوراي مادي، همچون خدايان دريا نسبت ميداده است. خود اين دوره به سه مرحله تقسيم ميشود: 1. مرحلة روحباوری که انسان براي همة اشيا قايل به روحي بوده و رفتارهاي آنها را به آن روح نسبت ميداده است؛ 2. مرحلة قايل شدن به ارباب انواع، که در اين مرحله انسانها براي هر دسته از موجودات ربالنوعي در نظر ميگرفتهاند که داراي حيات است؛ 3. مرحلة اعتقاد به خدايي که برخوردار از حياتي حقيقي و مؤثر در پديدههاست؛
دورة دوم، دورة آشنايي با فلسفه است. فيلسوفان پديدههاي جهان را بهجاي اينکه به ارادة خدا يا خدايان نسبت دهند، بهصورتهاي نوعي نسبت ميدادند. در اين دوره بهتدريج بهجاي مفاهيمي چون خواست يا ناخواست خدا، از مفاهيمي همچون جوهر و عرض، و علت و معلول استفاده ميشد. گرچه فيلسوفان از مفاهيم نامحسوس استفاده ميکردند، از مفاهيمي همچون خواستِ خدا فاصله گرفتند؛
1. Auguste Comte (1798ـ1857).
با پيشرفت علوم تجربي، دوره سوم آغاز شد، و فلسفه نيز کنار رفت. در اين دوره انسانها بهجاي اينکه براي تحليل و تبيين پديدهها از مفاهيمي چون خواست خدا يا مفاهيم فلسفي نامحسوس استفاده کنند، سراغ تحليل و تبيينهاي علمي رفتند. در اين دوره هر اندازه علم پيشرفت کند، حقايق بيشتري روشن خواهد شد و آنگاه بشر خواهد فهميد که نه ارواحي در کارند، نه خداياني و نه عوامل فلکي و...!(1)
آگوست کنت دين را همعرض اموري چون سحر، جادو و اساطير مطرح ميکرد و اين امور را از يک مقوله ميدانست. ساير جامعهشناسان نيز در چنين فضايي پرورش يافتند؛ اما درخور توجه اين است که خود آگوست کنت در پايان عمر خود احساس کرد که بشر نيازمند ارزشها و ايدههاي مشترکي است. ازاينرو دين انسانپرستي را پايهگذاري کرد و خود، پيامبر آن دين شد! طولي نکشيد که دين او در چند کشور رواج يافت و معبدهايي براي پرستش انسان ساختند.(2)
يکي از مسائلي که در جامعهشناسي مطرح شد، منشأ پيدايش دين بود و اينکه آيا نخست ديني واحد در ميان بشر وجود داشته و بعد اديان متعدد به وجود آمدهاند، يا در آغاز، اديانْ متعدد بودهاند و بعد در هم ادغام شده و بهصورت يک يا چند دين درآمدهاند؟
پيش از انقلاب يکي از نوانديشان که گاهي به نام اسلامشناس نيز شناخته ميشد در دانشگاه تهران سخنراني مفصلي با عنوان «جامعهشناسي شرک» داشت. خلاصة آن سخنراني اين بود که انسانها نخست بهصورت قبايل مختلفي زندگي ميکردند و
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: حسن یوسفیان، کلام جدید، ص29 و 30.
2. برای آگاهي بیشتر و اطلاع از منابع، ر.ک: همان، ص6 و 31.
هر قبيله براي رئيس قبيله خود احترامي ويژه قايل بود و گاهي پس از مرگ رئيس قبيله، نمادي از او ميساختند و براي احترام به او، آن را در جايي نگهداري ميکردند. بهتدريج اين نماد به بت تبديل شد و براي آن، آداب و مناسکي مرسوم گشت. بعدها اين آداب و مناسک بهصورت يک مجموعه و يک دين درآمد. بنابراين نخست اديان فراواني رواج داشتهاند و هر قبيله براي خود دين و آييني داشته است. بعدها که تمدن بشر پيشرفت کرد، انسانها كوشيدند که در امور ديني باهم متحد و در هم ادغام شوند؛ همانگونه که در امور سياسي و اجتماعي تلاش کردند به هم نزديک شوند و شهرکها تبديل به شهري بزرگ شدند و شهرها بهصورت يک کشور درآمدند. گاه نيز ديده ميشود حتي چند کشور باهم متحد شده، مجموعهاي واحد را تشکيل ميدهند؛ مانند اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، يا مجموعة ايالات متحد امريکاي شمالي که در آن بيش از پنجاه ايالت باهم متحد شدهاند. شايد بعدها کشورهاي بيشتري متحد شوند و اصلاً يک حکومت جهاني واحد تشکيل شود. بنابراين سير دين از کثرت به وحدت است!
اين يک نوع تفسير از پيدايش دين است که سير اديان را از کثرت به وحدت ميداند.
ب) تفسير الهي از کثرت اديان
راه ديگر براي فهم حقيقت سير تشكيل دين، رجوع به منابع اسلامي، وحي و قرآن است. بايد ديد قرآن در اين زمينه چه ميفرمايد. قرآن تقريباً عکس حرف جامعهشناسان را بيان ميكند. بر اساس آموزههاي قرآن، نسل انسان از آدم و حوا خلق شدهاند و حضرت آدم پيامبر و خداپرست بوده است. طبيعي است که وقتي اين پيامبر
خدا براي جمعيت چندنفري خانوادة خويش خداپرستي و توحيد را تبليغ کند، اين تعداد محدود که بهتازگي پا به عالم هستي گذاردهاند همان روش پدر خويش را دنبال کنند. قرآن نيز به همين مطلب قايل است:
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيه فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمْ الْعِلْمُ بَغْيا بَينَهُمْ؛(1) مردم يك دسته بودند. پس خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند، و كتاب آسمانى، كه بهسوى حق دعوت مىكرد، با آنها نازل فرمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كند. [افراد باايمان، در آن اختلاف نكردند] تنها [گروهى از] كسانى كه كتاب را دريافت كرده بودند، و نشانههاى روشن به آنها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف كردند.
همچنين در روايات آمده است: إِنَّهُ كَانُوا قَبْلَ نُوحٍ أُمَّةً وَاحِدَةً عَلَى فِطْرَةِ اللَّه؛(2) «همة انسانهاي پيش از حضرت نوح(عليه السلام) امتي واحد بر اساس فطرت خدايي بودند». از اين آية قرآن کريم و اين روايت معلوم ميشود که انسانها در آغاز وحدت ديني داشتهاند و بهتدريج در ميان آنان اختلافاتي پديد آمده است. خداي سبحان پيامبران را مبعوث کرد تا برنامهاي براي زندگي بشر ارائه، و راه سعادت را به بشر نشان دهند؛ اما عدهاي با ناسپاسي قدر اين نعمت الهي را ندانستند و در همين دين
1. بقره (2)، 213.
2. محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ج11، ص10.
واحدی که خداوند فرستاده بود، به خاطر خوي زشت برتريطلبي و تجاوزگري، اختلاف ايجاد کردند. امروزه نيز اين برنامه همچنان ادامه دارد؛ بهگونهايکه هريک از اديان بزرگ از درون به صدها فرقه تقسيم شده است. برخي تنها براي مذهب پروتستان در دين مسيحيت بيش از پانصد فرقة اصلي برشمردهاند. اين وضعيت در مذاهب ديگر نيز ديده ميشود.
قرآن ميفرمايد: تنها عاملي که اين اختلافات را ايجاد ميکند، رذيلة رياستطلبي و برتريجويي کساني است که به پيروي از هواي نفس، اين فرقهها را ايجاد کردند (فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَينَهُم).(1) نظر قرآن اين است که پيروان دين حق در آغاز يکپارچه بوده و همة پيامبران هم تنها همان دين را تبليغ ميکردهاند. البته اين امکان بود که هر پيامبري متناسب با زمان خويش احکامي را بياورد و پيامبر بعدي برخي از آن احکام را نسخ کند؛ اما قرآن همة اين اديان را به اصل، ريشه و مبناي واحدي بازميگرداند و نام همه را اسلام ميگذارد. همة پيامبران نيز هنگام رحلت خويش به اطرافيان خود سفارش ميکردند که جز با اسلام از دنيا نرويد. قرآن کريم ميفرمايد: وَوَصَّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَيَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُون؛(2) «و ابراهيم و يعقوب [در واپسين لحظات عمر] فرزندان خود را به اين آيين وصيت كردند: اي فرزندان من! خداوند اين آيين پاك را براى شما برگزيده است و شما، جز به آيين اسلام از دنيا نرويد».
1. جاثيه(45)، 17.
2. بقره (2)، 132.
انبياي الهي آنچنان در راه نشان دادن مسير حق تلاش کردند که هر طالب حقي بهآساني ميتوانست حقيقت را دريابد و در آغوش آن آرام گيرد؛ اما عدهاي اين آب زلال را گلآلود، و با شبهات و بدعتهاي ناروا دين حق را تحريف کردند. قرآن کريم اين عمل آنان را بسيار سرزنش کرده، ميفرمايد:
فَوَيلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلا فَوَيلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيديهِمْ وَوَيلٌ لَهُمْ مِمَّا يكْسِبُون؛(1) پس واى بر آنها كه کتابي با دست خود مىنويسند، سپس مىگويند اين، ازطرف خداست، تا آن را به بهاى كمى بفروشند. پس واى بر آنها به سبب آنچه با دست خود نوشتند و واى بر آنان به خاطر آنچه از اين راه به دست مىآورند.
پس بر اساس ديدگاه قرآن کريم، سير اختلافاتي که در دين پديد آمده از وحدت به کثرت بوده است؛ بدينمعنا که نخست يک دين وجود داشته و سپس در آن اختلاف پديد آمده است. پس آن دين چند فرقه شده و سپس هريک از اين فرقهها بهصورت تصاعد هندسي تکثير يافتهاند تا اينکه يک دين گاه هزار فرقه شده است. قرآن اين کثرت را عمدي ميداند و معتقد است کساني نميخواستند که دين حق بهدرستي شناخته شود؛ زيرا با وجود دين حق، منافع آنها تأمين نميشده است. زهراي مرضيه(عليها السلام) ميفرمايند هنگامي که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مبعوث شدند، ديدند که فرقهها و اديان فراواني وجود دارند که همه دچار تحريف شدهاند و هيچيک سالم باقي نماندهاند.
1. بقره (2)، 79.
3. نحوه پيدايش تحريفات
درخور توجه است بدانيم که تحريفات از آغاز بدين شکلي که ما امروز شاهدشان هستيم نبودهاند. براي مثال امروز اعتقاد به تثليث و سهخدايي (پدر، پسر و روحالقدس) از ارکان دين مسيحيت است؛ اما اين مسئله از روز نخست در مسيحيت مطرح نبوده و يکباره هم پديد نيامده است، بلکه ابتدا در ميان پيروان دين يهود و سپس در ميان نصارا عدهاي تعبيراتي مجازگونه به کار برده، ميگفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم. قرآن به اين سخن ايشان اشاره کرده، ميفرمايد: وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُه؛(1) «و يهود و نصارا گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم».
اين تعبير، در ابتدا تعبيري تشريفاتي و مجازي بود. يهوديان هنگامي که مشاهده کردند عُزير پس از گذشت صد سال از مرگش دوباره زنده شد، وي را پسر خدا خواندند (وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيرٌ ابْنُ اللّه)،(2) و مسيحيان که به چنين انحرافي نزديکتر بودند (چراکه حضرت مسيح پدر جسماني نداشت)، مسيح را پسر خدا معرفي کردند. بهتدريج اين مجازگوييها جنبة حقيقي و جدي به خود گرفت و تبديل به رکن دين مسيحيت شد؛ بهگونهايکه اگر امروز کسي تثليث را قبول نداشته باشد، اساساً او را مسيحي نميدانند. اين در حالي است که پيش از اين، فرقههايي در مسيحيت بودهاند که به نوعي ثنويت قايل بوده و تثليث را مطرح نميکردهاند. برخي حضرت مريم و حضرت مسيح(عليهما السلام) را پرستش ميکردند (وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُواْ إِلـهَينِ اثْنَين؛
1. مائده (5)، 18.
2. توبه (9)، 30.
«و خداوند فرمود دو معبود انتخاب نکنید»)؛(1) اما اين فرقهها منقرض شدهاند و اکنون شناختهشده نيستند.
بههرحال قرآن با طرح مسئلة فرزنددار بودن خدا بهشدت مبارزه کرده و آن را بدعتي دانسته که نزديک است آسمانها را متلاشي کند، زمين را بشکافد و کوهها را فروريزد: تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا؛(2) «نزديك است به خاطر اين سخن آسمانها متلاشى شوند، زمين شكافته شود و كوهها بهشدت فروريزند».
اينان از سويي مجاز را حقيقت، و از سوي ديگر حقيقت را مجاز خواندند و اصول جدي دين را تأويل و بهتدريج حذف کردند و اصولي ديگر براي آن تراشيدند. امروزه نيز دلهاي بيماري که چنين گرايشهايي را دنبال ميکنند وجود دارند و بايد در برابر توطئههاي آنان هشيار بود.
همچنين تصور ابتدايي ما از بتپرستي اين است که بتپرستان معتقدند بتها عالم را آفريدهاند؛ درصورتيکه مطلب به اين سادگي نيست. اغلب کساني که به شرک دچار شدهاند، به نوعي به وجود خالق واحد اذعان داشتهاند. قرآن از قول بتپرستان ميفرمايد: مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى؛(3) «ما اينها (بتها) را نمىپرستيم مگر به دليل اينكه ما را به خداوند نزديك كنند».
اين اعتقاد بدينمعناست که بتپرستان به وجود الله بهعنوان خالق زمين و آسمان معتقد بودهاند. البته از شواهد قرآني روشن ميشود که بتپرستان چند گروه بودهاند.
1. نحل (16)، 51.
2. مريم (19)، 90.
3. زمر (39)، 3.
برخي براي خدا پسران و دختراني قايل بودهاند: وَخَرَقُوا لَهُ بَنينَ وَبَناتٍ بِغَيرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يَصِفُون؛(1) «و براى خدا، بهدروغ و از روى جهل، پسران و دخترانى ساختند. منزه است خدا، و برتر است از آنچه توصيف مىكنند».بهويژه بتپرستهاي حجاز بهطور کلي معتقد بودند که خدا دختراني دارد که آنها را بسيار دوست ميدارد و آنها فرشتگان هستند. آنها به وجود فرشتگان معتقد بودهاند، اما آنها را دختران خدا ميدانستهاند: وَيَجْعَلُونَ لِلّهِ مَا يَكْرَهُون؛(2) «آنها براى خدا چيزهايى (فرزندان دختر) قرار مىدهند كه خودشان از آن كراهت دارند». قرآن کريم در مقام جدل با آنان ميفرمايد: أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَلَكُمُ الْبَنُون؛(3) «آيا سهم خدا دختران است و سهم شما پسران؟!»
بههرحال اين بتپرستان ازآنجاکه خود را قادر به ارتباط با دختران خدا نميديدند، مجسمههايي براي بزرگداشت آنها ميساختند تا فرشتگان خرسند شوند و نزد خدا براي آنان شفاعت کنند. بتپرستاني که اکنون بيش از يکميليارد از جمعيت جهان را به خود اختصاص دادهاند و بيشتر در آسيا، افريقا و امريکاي جنوبي هستند، نيز بت را بهمنزلة خالق آسمانها و زمين نميپرستند؛ بلکه معتقدند موجوداتي فرامادي در عالم هستند که هريک به انجام کاري موظفاند و ما با احترام به ايشان ميتوانيم به حاجات خويش برسيم. يکي خداي باران است که ميتواند باران را نازل کند و... . در سفري که به هندوستان داشتيم، فصل تابستان بود و بهطور اتفاقي در يکي از شهرها باران گرفت. شخص بتپرستي را ديديم که رو به آسمان کرد و با عصبانيت چيزهايي گفت. از يکي از دوستانِ همراه که زبان آنان را ميفهميد پرسيديم: چه ميگفت؟ ايشان گفت: از
1. انعام (6)، 100.
2. نحل (16)، 62.
3. طور (52)، 39.
دست خداي باران ناراحت بود و همراه دشنام دادن به او ميگفت: آن وقتي که احتياج داشتيم باران نفرستادي و اکنون که وقت برداشت محصول است باران ميفرستي؟!
مشرکان مکه ازجمله بتپرستاني بودند که به وجود الله بهمنزلة خالق آسمانها و زمين اعتقاد داشتند؛ حتي قرآن ميفرمايد مدبر امور را نيز خدا ميدانستند: وَمَنْ يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُون؛(1) «و چه كسى امور را تدبير مىكند؟ بهزودى مىگويند: الله. بگو: پس چرا تقوا پيشه نمىكنيد؟» بااينهمه ايشان به وجود خداياني معتقد بودند که مستقل از خدا در عالم تأثيرگذارند.
دربارة آتشپرستان ايران نيز گفته شده آنها به آتش بهمنزلة نمادي مقدس احترام ميگذاشتهاند تا خداوند از آنها راضي باشد، و معتقد نبودند که همين آتشي که خود روشن کردهاند آسمان و زمين را آفريده است.(2) اينان نيز اعتقاداتي همانند بتپرستان حجاز داشتهاند.
دستهاي از بتپرستان نيز بودهاند که اصلاً به آفرينندهاي اعتقاد نداشتهاند و تنها به نوعي طبيعيگري قايل بودهاند؛ بدينمعنا که معتقد بودند طبيعت ازلي است و هميشه موجود بوده و اين تحولات را داشته است؛ اما موجوداتي هستند که ميتوانند در اين تحولات نقشي بر عهده گيرند. قرآن کريم ميفرمايد: وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا؛(3) «و هنگامى كه به آنان گفته شود: براى خداوند رحمان سجده كنيد! مىگويند: رحمان چيست؟! [ما اصلاً رحمان را نمىشناسيم!]؛ آيا براى چيزى سجده كنيم كه تو به ما دستور مىدهى؟!»
1. يونس (10)، 31.
2. ر.ک: جان بایر ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمة علیاصغر حکمت، ص480ـ483.
3. فرقان (25)، 60.
بههرحال پرستش معبودي خاص، بدينمعنا نيست که در نظر پرستشگر، آن معبود همان خالق است. واقعاً انسان تا از نزديک روحيات اينگونه انسانها را نبيند، براي او سخت است که باور کند چنين انسانهايي با چنين اعتقاداتي وجود دارند. در همان سفري که ما به هندوستان داشتيم، در سرسراي هتلي در بمبئي نشسته بوديم. رئيس هتل که بتپرست بود نزد ما آمد و بسيار مؤدبانه اجازه خواست تا چند لحظهاي نزد ما بنشيند. وقتي نشست گفت: من مشکلي دارم و از شما خواهش ميکنم دعا کنيد مشکل من حل شود. او ميدانست من مسلمان هستم و اعتقادشان اين است که موجوداتي در عالم مؤثرند که برخي از آنها را بتپرستان ميشناسند و برخي را مسلمانان. اکنون که بهزعم خودش ميديد خداي او برايش کاري نکرده، سراغ من آمده بود تا شايد خداي ما کاري براي او انجام دهد. مقصود او اين نبود که اسلام دين حق است، بلکه پيش خود گمان ميکرد ممکن است خداي ما در حل اين مشکل کاري بتواند بکند!
4. کثرتگرايي(1) ديني؛ انحرافي خطرناک
گاه انسان در برخورد با افرادي که چنين اعتقادات اشتباهي دارند، روحيهاي نجيبانه و خيرخواهانه در وجود آنها مشاهده ميکند. براي نمونه برخي از مرتاضان پابرهنه راه ميروند و با جاروي نازکي مرتب جلوي پاي خود را جارو ميکنند، که مبادا موجود کوچکي را پايمال کنند؛ تا اين حد براي موجود زنده احترام قايلاند. همچنين در ميان مسيحيان افرادي را ميبينيم بسيار مهربان و مقيّد به دين خود که گاه بنده از نزديک با
1. Pluralism.
آنها ديدار داشتهام. برخي با ديدن اين روحيات، متأثر ميشوند و به دنبال راهي ميگردند که بگويند چنين افرادي نيز اهل بهشتاند.
اگر کسي در شرايطي قرار گيرد که واقعاً يقين داشته باشد راهي که ميرود صحيح است و احتمال خلاف ندهد، گرچه درواقع راهش اشتباه باشد، مستضعف است و اين امکان هست که خدا او را ببخشد؛ به شرطي که در تشخيص حق کوتاهي نکرده باشد و به همان حدي که ميفهمد عمل کند. بااينحال برخي اين فکر را ترويج ميکنند که بتپرستان نهتنها پاکاند، اهل بهشت هم هستند. کثرتگرايان مذهبي تصريح ميکنند که نه شيعه بر سني امتيازي دارد، نه سني بر شيعه؛ نه مسلمان را بر بتپرست برتري است و نه بتپرست را بر مسلمان. ايشان در تأييد سخن خود مرتب اين جمله را تکرار ميکنند: الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق. اينان تصريح ميکنند: «هريک از اين اديان يک صراط مستقيم است و ما صراطهاي مستقيم داريم؛ و اگر بتپرستان صرفاً احترامي براي بتها قايلاند، بدين خاطر است که معتقدند احترام به بتها در زندگي آنها تأثير دارد. اين اعتقاد گرچه غلط است، موجب نميشود که بگوييم اينها به خداي ديگري معتقدند».
حقيقت اين است که اين گرايش، گرايشي انحرافي است. همانگونه که پيشتر اشاره کرديم، مسئلة تثليث در مسيحيت، با تعارف و مجازگويي آغاز شد و بهتدريج جنبة حقيقت به خود گرفت و گفتند: عيسي پسر الله است؛ اما قرآن چگونه با اين مسئله برخورد ميکند؟ قرآن در رد اين سخن ميتوانست بگويد: «سخن نصارا که گفتند: عيسي پسر الله است، يک لقب تشريفاتي است و نميخواهند بگويند: واقعاً الله پدر و عيسي پسر است». اگر اينگونه برخورد ميکرد، ارتباط ما با مسيحيت نزديکتر ميشد
و کثرتگرايي نيز زودتر محقق ميشد؛ اما قرآن ميفرمايد: تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَدًا؛(1) «از اين سخن که گفتند خدا فرزند دارد، نزديک است آسمانها از هم بپاشند و زمين دهن باز کند و کوهها فروريزند».
قرآن کريم در مقام احتجاج با اهل کتاب ميفرمايد: بياييد باهم از اصل مشترکي آغاز کنيم و آن اينکه غير از خداي واحد را نپرستيم: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُم ؛(2) اما همين قرآن، در مقام مبارزه با اعتقاد فاسد، قاطعانه ميگويد اين سخن شما بهقدري زشت و اشتباه است که جا دارد به خاطر اين تهمتي که به خدا زديد، عالم متلاشي شود. آيا با وجود چنين گناه بزرگي، ميتوان گفت: آن يک صراط مستقيم است و راه ما نيز يک صراط مستقيم؟! آري، قرآن ميفرمايد:
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَالَّذينَ هادُوا وَالنَّصارى وَالصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَلا هُمْ يحْزَنُون؛(3) كسانى كه [به پيامبر اسلام] ايمان آوردهاند، و كسانى كه به آيين يهود گرويدند و نصارا و صابئان، هرگاه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورند، و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است و هيچگونه ترس و اندوهى براى آنها نيست.
1. مريم (19)، 90ـ91.
2. آل عمران (3)، 64.
3. بقره (2)، 62.
بااينهمه اين آيه بدينمعنا نيست که پيروان اين اديان در هر شرايطي با مسلمانان تفاوتي ندارند. اگر پس از بعثت رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) و اتمام حجت بر آنها و روشن شدن اينکه اسلام دين حق است و احکام دين ايشان منسوخ شده، لجاجت کنند و به پيامبر خاتم ايمان نياورند، بهيقين از جبهة حق بيرون رفته و لباس آلودة کفر به تن کردهاند. اين آية شريفه در مقام بيان اين حقيقت است که پيرو هر ديني در آن هنگام که وظيفهاش پيروي از دين خويش بود، اگر به وظيفة خويش عمل کرده باشد، بهرهمند از پاداش الهي خواهد شد و اگر ترک وظيفه کرده، هرچند القاب غليظ و شديد هم داشته باشد، روي سعادت را نخواهد ديد. توجه کنيم که يکي از بزرگترين وظايف ما حفظ اصالت دين، مذهب و اعتقادات است و بيشترين بار اين وظيفه بر دوش روحانيان است.(1)
5. ظلم و برتريطلبي؛ عوامل انکار حق
صديقة طاهره(عليها السلام) در پايان اين فراز فرمودند: مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفَانِهَا؛ «گروهي بااينکه الله را ميشناختند، او را انکار ميکردند». دربارة مراد اين عبارت، دو احتمال ميتوان طرح کرد:
يکي اينکه مراد از شناخت خدا، معرفت فطري همة انسانها نسبت به خداي تعالي باشد؛
احتمال ديگر اينکه معنايي بيش از شناخت فطري مراد بوده، مقصود اين است که آن مردم بهرغم داشتن معرفتهايي که حجت را بر ايشان تمام ميکرده، خدا را منکر ميشدهاند.
1. برای مطالعة بیشتر، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، «پلورالیسم»، مجلة معرفت، ش22.
باور اين فرض اندکي سخت مينمايد که انسان بهرغم معرفت به حقيقتي، آن را انکار کند؛ اما اين امر چندان جاي تعجب ندارد. انسان گاه براي کسب منفعتي يا فرار از زير بار مسئوليتي يا شکسته نشدن غرورش يا موارد ديگر از پذيرش حقيقتي سر باز ميزند. قرآن داستان نمونههايي از اينگونه افراد را بيان کرده است. هنگامي که حضرت موسي و حضرت هارون(عليهما السلام) به رسالت الهي مبعوث شدند، براي دعوت فرعون به پرستش خداي يگانه نزد او رفتند. دو چوپان با لباس چوپاني و چوبدستي(1) نزد فرعون با تاج و تختي عظيم گفتند ما از سوي پروردگار عالميان آمدهايم. قرآن کريم داستان را اينچنين نقل ميکند:
قالَ فِرْعَوْنُ وَما رَبُّ الْعالَمين * قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَالأَرْضِ وَما بَينَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنين * قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلا تَسْتَمِعُون؛(2) فرعون گفت: پروردگار عالميان چيست؟! [موسى] گفت: پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است، اگر اهل يقين هستيد! [فرعون] به اطرافيانش گفت: آيا نمىشنويد اين مرد چه مىگويد؟!
فرعون براي تمسخر آن دو نبي خدا(عليهما السلام) رو به اطرافيانش کرده، ميگويد: نميشنويد اين دو چه ميگويند؟! و با استکبار تمام ميگويد: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرِي؛(3) «من غير از خودم معبودي براي شما نميشناسم».
البته مقصود وي از «إله» خالق جهان نيست. مقصود از إله کسي است که سزاوار پرستش باشد و بايد در برابر او خضوع، و از دستورهاي او اطاعت کرد. قرآن کريم
1. ر.ک: نهج البلاغه، تحقيق صبحی صالح، خطبة 192 (خطبة قاصعه).
2. شعراء (26)، 23ـ25.
3. قصص (28)، 38.
ميفرمايد: أَفَرَأَيتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاه؛(1) «آيا ديدى كسى را كه هواى نفسش را معبود خود برگزيده است؟!» اين آيه بدان معنا نيست که کسي هواي نفس خويش را خالق خود پنداشته است؛ بلکه مقصود اين است که هواي نفس براي او مطاع است و هرچه نفس او بخواهد، از آن اطاعت ميکند. فرعون نيز با تکبر ميگويد من کسي که شايستة پرستش باشد جز خودم نميشناسم. آيا او در اين ادعاي خويش صادق بود و واقعاً نميدانست که جهان آفرينش پروردگاري دارد که شايستة پرستش است؟ فرعون براي فريب مردم به وزير خويش هامان دستور داد برج بلندي براي او بسازد تا بر بالاي آن برود و تحقيق کند که آيا خداي موسي در آسمان هست يا نه: وَقالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الأَسْباب * أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِبا؛(2) «و فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز، شايد به وسايلى دست يابم؛ وسايل آسمانها تا از خداى موسى آگاه شوم؛ هرچند گمان مىكنم او دروغگو باشد».
سرانجام برج ساخته شد و فرعون بر فراز آن رفت و اندکي بعد پايين آمد و گفت: هيچ خبري نبود! اما موسي(عليه السلام) در پاسخ او ميفرمايد: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْض؛(3) «تو مىدانى اين آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين نفرستاده است». موسي(عليه السلام) با قاطعيت به فرعون ميگويد ميداني که خداي آسمان و زمين وجود دارد و اين معجزات از اوست. پس از سويي فرعون ميگويد: من جز خودم معبودي براي شما نميشناسم و از سوي ديگر موسي(عليه السلام) ميفرمايد: تو مىدانى اين
1. فرقان (25)، 43.
2. غافر (40)، 36ـ37.
3. اسراء (17)، 102.
آيات را جز پروردگار آسمانها و زمين نفرستاده است. از ميان اين دو سخن کداميک صادق بود؟ مسلماً حضرت موسي دروغ نميگفت و فرعون ميدانست که پروردگار آسمان و زمين، صاحب آن معجزات است. پس چرا فرعون اين حقيقت را انکار ميکرد؟ قرآن پاسخ اين پرسش را داده است: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا؛(1) «و آن (معجزات موسي) را ازروى ظلم و سركشى انكار كردند، درحالىكه در دل به آن يقين داشتند».
قرآن دو انگيزة نفساني را موجب اين ميداند که انسان آنچه را به حقانيتش يقين دارد انکار کند: يکي هنگامي که ميخواهد حقي را با ظلم از ديگري سلب کند؛ دوم هنگامي که ميخواهد بر ديگري برتري و رياست يابد. هنگامي که انسان به حق خويش راضي نباشد و آگاهانه يا ناآگاهانه بخواهد به ديگري بگويد: «من از تو بالاترم» حق را انکار ميکند. فرعونيان ميخواستند مردم مستضعف ازجمله بنياسرائيل را به بيگاري بکشند. آنان سالها بنياسرائيل را به بردگي گرفته بودند و آنان را بندة خويش ميدانستند. حضرت موسي(عليه السلام) به فرعون فرمود: وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيل؛(2) «آيا اين منتى است كه تو بر من مىگذارى كه بنىاسرائيل را بردة خود ساختهاى؟»
ديگر ويژگي ناپسند فرعونيان، برتريطلبي بود. آنان ديگران را افرادي عقبافتاده و پست ميشمردند که بايد از فرعونيان پيروي کنند. اين دو ويژگي زشت، موجب ميشد که بهرغم يقين به حقانيت معجزات موسي(عليه السلام)، آنها را انکار کنند. قرآن کريم ميفرمايد: تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛(3)
1. نمل (27)، 14.
2. شعراء (26)، 22.
3. قصص (28)، 83.
«ما سعادت در سراي آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه ارادة برترىجويى در زمين و فساد ندارند».
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در ذيل اين آيه ميفرمايند: الرَّجُلُ لَيُعْجِبُهُ شِراكَ نَعْلِهِ فَيَدْخُلُ فِي هذِهِ الآيَة؛(1) «کسي که بخواهد بند کفشش از بند کفش ديگري بهتر باشد، مصداق اين آيه (طالب علو بودن) است».
آنچه فرعون را فرعون کرد، همين خصلت زشت برتريطلبي بود. همة مفاسد اجتماعي از اينجا سرچشمه ميگيرند که کساني ميخواهند سروگردني بالاتر از ديگران باشند. اين رذيلة شوم، موجب فساد و بدبختي انسان خواهد شد. قرآن ميفرمايد: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاَ فِي الأَرْض؛(2) «بهراستی که فرعون در زمین برتريجویی کرد».
کسي که خواهان سعادت دنيا و آخرت، و فرار از جرگة فرعونيان است بايد چشم از برتريطلبي بپوشد و به دنبال انجام وظيفة خويش باشد. حضرت زهرا(عليها السلام) در توصيف برخي از مردم زمانة بعثت ميفرمايند: مُنْکِرةً لِلّهِ مَعَ عِرْفَانِها؛ «الله را انکار ميکردند، بااينکه او را ميشناختند». اين سيهروزي بدين خاطر بود که ميديدند اگر بخواهند از خدا اطاعت کنند، احساس برتريطلبيشان ارضا نميشود.
1. عبدعليبنجمعه، تفسير نور الثقلين، ج4، ص144.
2. قصص (28)، 4.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org