قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

پيش از ورود به خطبة شريف بانوي دو عالم(عليها السلام)، دو مسئلة اساسي را برمي‌رسيم. نخست اينکه به نظر مي‌رسد اگر در آغاز، اصل مسئلة‌ «وحدت امت اسلامی» بررسي، و مقصود از آن روشن شود، دل نوراني صديقة طاهره(عليها السلام) شادتر خواهد بود؛ چراکه امروزه مي‌بينيم امت اسلامي بيش‌ازپيش به اين امر مهم نيازمند است و عدم تبيين جامع اين مسئله ضربات فراواني بر پيکر امت اسلامي وارد ساخته است. نيم‌نگاهي به وضعيت کنوني امت اسلامي و پيروان رسول خاتم(صلى الله عليه وآله) ضرورت توجه به اين مسئلة مهم را بر هر مسلماني روشن مي‌سازد. عاشقان و ارادتمندان محمد مصطفي(صلى الله عليه وآله) را چه شده که امروز به‌رغم بهره‌مندي از آموزه‌هاي غني، نجات‌بخش و سعادت‌آفرين اسلام ازيک‌طرف، و در دست‌ داشتن مناطق راهبردي و نعمت‌هاي فراوان مادي از طرفي ديگر، از سوي مستکبران عالم به استضعاف کشيده شده‌اند؟ چرا با وجود دستور صريح قرآن بر اعتصام به حبل الهي و پرهيز از تفرقه، امروز شاهد برادرکشي در ميان امت اسلامي هستيم؟ آيا نمي‌بينيم که امروز چگونه دشمنان کينه‌توز دين خدا بيش از هر زمان ديگر کمر به

نابودي تعاليم انبياي الهي، به‌ويژه دين مبين اسلام بسته‌اند؟ امروز بر همة مسلمانان به‌ويژه عالمان و انديشمندان مسلمان است که تلاش خويش را بر تحقق وحدت و از بين بردن تفرقه و تشتت در ميان امت رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) متمرکز سازند تا در ساية اتحاد و برادري، زمينة بهره‌مندي از آموزه‌هاي حيات‌بخش اسلام براي همگان فراهم آيد، و آثار پربرکت آن را در دنيا و آخرت خويش شاهد باشيم. براي دستيابي به اين امر مهم ابتدا بايد با طرح مباحث نظري، راهکارهاي تحقق اين امر را تبيين کنيم، و سپس براي تحقق عملي آن بکوشيم.

اما مسئلة دوم که بِدان مي‌پردازيم، فلسفة ايراد خطبة شريف حضرت زهراي مرضيه(عليها السلام) است که پس از بررسي مسئلة وحدت امت اسلامي خواهد آمد.

1. وحدت امت اسلامي

براي طرح بحثي جامع دربارة مسئلة «وحدت»، بايد به پرسش‌هايي ازاين‌دست پاسخ داد:

ـ وحدت به چه معناست؟

ـ وحدت مطلوب چگونه وحدتي است؟

ـ وحدت مطلوب چگونه تحقق مي‌يابد و چه موانعي مي‌تواند بر سر راه تحقق آن قرار گيرد؟

ـ مقصود از حفظ وحدت چيست و چگونه بايد وحدت را حفظ کرد؟‌

ـ آيا طرح صحيح، علمي‌ و محققانة ويژگي‌ها، تاريخ و مواضع اهل‌بيت(عليهم السلام) با مسئلة وحدت تنافي دارد يا برعکس، اساساً امامت و ولايت، عامل وحدت امت اسلامي است؟

با توجه به پرسش‌هايي از اين سنخ، و نبودِ پاسخي جامع براي آنها، به نظر مي‌رسد

نخست بايد با ارائة بحثي جامع دربارة مسئلة «وحدت و اختلاف»، ابهامات در اين باره را پاسخ گوييم. اميدواريم که انديشمندان و جوانان محقق ما با دنبال کردن پرسش‌هايي ازاين‌دست، اين‌گونه مباحث را به سرانجامي شايسته‌ برسانند.

پس از ارائة بحثي جامع دربارة وحدت و اختلاف، و نگاهي به فلسفة ايراد اين خطبة نوراني، دست خويش را به‌سوي فهم خطبة بي‌نظير سرور بانوان عالم، زهراي مرضيه(عليها السلام) دراز خواهيم کرد؛ خطبه‌اي که از فصيح‌ترين و بليغ‌ترين کلماتي است که از ساحت مقدس اهل‌بيت‌(عليهم السلام) صادر شده و ازنظر تاريخي، جاي تشکيکي دربارة آن باقي نمانده است؛ با اين آرزو که مشمول عنايت‌هاي خاص آن بانو قرار گيريم.

الف) معناي وحدت

معناي حقيقي وحدت و يکي بودن، بديهي است و ابهامي ندارد؛ اما آنچه بايسته مي‌نمايد، روشن شدن مراد از مفهوم وحدت در مسئلة «وحدت امت اسلامي» است. ازاين‌رو دربارة احتمالات ممکن در اين زمينه بحث مي‌کنيم.

اول. وحدت حقيقي(1)

احتمال اول اين است که بگوييم مقصود از ايجاد وحدت، يکي شدنِ کامل همة انسان‌هاست؛ به‌گونه‌اي‌که هيچ تعدد و کثرتي در ميان آنها باقي نماند. واضح است


1. وحدت حقيقي فلسفي، وصفي در مقابل کثرت است و هنگامي به کار مي‌رود که موصوف آن با دقت عقلي و بدون مسامحه، حقيقتاً يک چيز باشد. وحدت در فلسفه گاه وصف مفهوم ذهني قرار مي‌گيرد و گاه وصف وجود خارجي. براي مطالعة بيشتر، ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، بخش دوم؛ همو، آموزش فلسفه، ج1، درس بيست‌وهشتم.

که چنين وحدتي امکان ندارد. محال است که بين همة افراد جامعه، وحدت حقيقي به وجود آيد؛ چراکه دو يا چند انسان، دو يا چند موجودند و هيچ‌گاه يک موجود نخواهند شد.

دوم. اصالت جامعه

احتمال دومي که مي‌توان به بررسي آن پرداخت، مسئله‌اي است که در ميان انديشمندان علوم اجتماعي مطرح است و آن اينکه آيا مجموعه‌اي انساني که يک جامعه را تشکيل مي‌دهد، مي‌تواند وحدتي حقيقي داشته باشد؛ بدين‌معنا که براي اجتماع، هويتي جديد غير از هويت افراد به وجود آيد؟ اين مسئله بايد در فلسفة علوم اجتماعي طرح شود و ارتباطي هم به مقصود ما ندارد؛ اما ازآنجاکه برخي از بزرگان(1) اين نظريه را پذيرفته‌اند و به اين جهت که گمان نشود ايشان سخني سبک گفته‌اند، ديدگاه ايشان را در قالب مثالي توضيح مي‌دهيم.

بدن ما از ميلياردها سلول تشکيل شده است که هرکدام از اين سلول‌ها براي خود حيات دارند و اغلب به‌گونه‌اي هستند که مي‌توان آنها را از بدن جدا و درحالي‌که زنده‌اند، خارج از بدن نگه‌داري کرد. همچنين وقتي از کسي خون مي‌گيرند و در محل مناسب از آن نگه‌داري مي‌کنند، گلبول‌هاي خون درحالي‌که خارج از بدن‌اند و هيچ ربطي هم به بدنِ اصلي ندارند، زنده مي‌مانند. نمونة ديگر و بالاتر از مثال‌هاي اخير، قلب انسان است که عضوي از بدن است و به کمک ساير اعضا نقش مهمي در حفظ حيات انسان دارد؛ اما مي‌توان آن را از بدن خارج کرد و در محل مناسب،


1. ر.ک: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج7، ص263.

مدت‌ها از آن به‌صورت زنده محافظت کرد. پس در بدن ما ميليون‌ها موجود زنده وجود دارند که هرکدام موجودي مستقل هستند، اما مجموع آنها در اشراف يک روح انساني است و آن روح به آنها تعلق مي‌گيرد و وحدت مي‌بخشد. همة اين‌ موجودات در زير ساية يک روح، متحد و داراي وجودي جديد مي‌شوند. پس اين امکان هست که موجوداتي متعدد و مستقلْ تحت صورتي واحد تحقق يابند و روح واحدي به آنها تعلق گيرد. در اينجا وحدتْ بالاصاله و بالذات صفت آن روحي است که به اين کثرات تعلق گرفته است؛ اما بالعرض مي‌توان به آن مجموعه‌ هم وصف «واحد» را اطلاق کرد و گفت همة اينها يک موجودند.

برخي از انديشمندان تصور کرده‌اند که هريک از افراد جامعه مانند سلولي براي جامعه هستند و مانعي ندارد که در شرايطي ويژه، همة افراد، روحي واحد و هويتي جديد بيابند. برخي اين امر را به‌منزلة يک احتمالْ ممکن شمرده‌اند و برخي ديگر اصرار مي‌ورزند که چنين امري تحقق يافته است. اين مسئله، کانون بحث ما نيست و طرح آن تنها براي رفع استبعاد از داشتن چنين اعتقادي است؛ گرچه به نظر مي‌رسد پذيرش آن دشوار است.(1)

سوم. تقويت مشترکات و کم‌رنگ کردن اختلافات

احتمال ديگر در معناي وحدت، شناسايي ملاک‌هاي مشترک و تلاش براي تقويت آنهاست تا بدين‌طريق عوامل اختلاف کم‌رنگ شوند. مراد از وحدت در بحث وحدت امت اسلامي، چنين معنايي است. مقصود از وحدت فرقه‌هاي مختلف مسلمانان، و نيز


1. براي مطالعه بيشتر در اين‌باره، ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، بخش دوم.

مراد از ‌وحدت همة طوايفي که در يک کشور زندگي مي‌کنند و نيز مقصود از وحدت جهاني، اين است که ملاک‌هاي مشترکي شناسايي شوند، و اين ملاک‌ها بيشتر کانون توجه قرار گيرند؛ تلاش‌ها معطوف به تقويت آنها شود و در برابر، عوامل اختلاف و دشمني کم‌رنگ شوند. کساني که در پي تحقق وحدت در اجتماع يا امّتي خاص هستند، بايد اين معنا را در دستور کار خويش قرار دهند؛ به‌ويژه زماني که دشمنِ مشترکي، هستي همة آنها را تهديد کرده است، و آنها مجبورند به خاطر حفظ جهات مشترکِ خويش، با آن دشمن مقابله کنند. در چنين موقعيتي اگر بنا باشد هر گروه و فرقه‌اي براي خود سليقه و فکري مستقل داشته باشد و اصرار ورزد که همه تنها طبق آن سليقه و فکر عمل کنند، مسلم است که دشمن از اين فرصت بهره مي‌گيرد و همة آنها را نابود مي‌سازد.

اين اندازه از معناي وحدت روشن مي‌نمايد؛ اما آن‌گاه که مسائلي جزئي‌تر طرح مي‌شود، ابهامات فراواني پيش روي قرار مي‌گيرد که پاسخي جامع براي آنها در دست نيست. اين امر ضرورت پژوهش در اين باره و پرداختن به جزئيات اين مسئله را دوچندان مي‌کند. بايد درباره اين موضوع بحث کرد که انسان‌هاي پرشماري که در يک جامعه زندگي مي‌کنند و هرکدام از وجودي مستقل برخوردارند ـ بر فرض که روح واحدي هم براي جامعه وجود داشته باشد، که از بحث ما خارج است ـ با وجود زبان‌هاي مختلف، عقايد گوناگون، نژادهاي متفاوت و... تا چه اندازه بايد براي گرايش به وحدت و کم شدن کثرت بکوشند؟ بي‌شک وحدت به معنايي که گفته شد امري اعتباري بوده، مقصود از آن اين نيست که کثرت‌ها و اختلاف‌ها به‌کلي حذف شوند. در وجود انسان‌هاي گوناگون، عصبيت‌ها و احساسات مختلف و زمينه‌هاي فکري و اعتقادي متفاوتي وجود دارد و با اکراه نمي‌توان

کسي را وادار به پذيرش اعتقاداتي خاص کرد. هر کسي بايد با قلب خويش مسائل اعتقادي را باور کند. با اين حساب آيا مي‌توان انتظار داشت که همة انسان‌ها مسلمان شيعي يا سني شوند؟ آيا مقصود از تلاش براي ايجاد وحدت، تحقق چنين امري است؟ يکي از دغدغه‌هاي ذهني مسلمانان در هنگام طرح مسئلة وحدت اين است که آيا براي تحقق وحدت، بايد مسائل اختلافي شيعه و سني به‌کلي حذف شوند و تنها از اصل حقانيت اسلام، نبوت و معاد بحث شود و براي مثال دربارة مسئلة امامت در کشور ما بحثي مطرح نگردد؟ آيا بدين جهت که به‌طور کلي طرح مسائل اختلافي موجب جدايي دل‌ها از همديگر مي‌شود، اصلاً بايد اين‌گونه مسائل را ترک کرد؟ به‌راستي انديشمندان مسلمان براي اين‌گونه مسائل پاسخي حساب‌شده و دقيق مهيا کرده‌اند؟

اين هدف، همانند هدفي است که از وحدت حوزه و دانشگاه دنبال مي‌شود. ما هفته‌اي را به «هفتة وحدت حوزه و دانشگاه» نام‌گذاري کرده‌ايم و هرساله به اين مناسبت مراسمي بر پا داشته، مقاله‌ها، کتاب‌ها، سخنراني‌ها و بحث‌هايي ارائه مي‌کنيم و همه بر اين باوريم که تحقق اين وحدت، امري مطلوب و مهم است؛ اما حقيقت اين است که براي مسائل جزئيِ آن، طرح روشني پيش رو نداريم. آيا هنگامي‌ که مسئلة وحدت حوزه و دانشگاه مطرح مي‌شود، مقصود اين است که همة دانشگاهيان بايد حوزوي شوند و نظام تحصيلي آنان نيز مطابق نظام حوزة علميه تغيير يابد؟ آيا مقصود اين است که همة روحانيان بايد دانشگاهي شوند و نظام آموزشي حوزة علميه حذف شود، و همة کساني که قصد تحصيل علم دارند، بنا بر نظام آموزشي دانشگاه کسب علم کنند؟ آيا مقصود اين است که همه همراه با حفظ هويت خويش باهم وحدت داشته باشند، و امر مشترکي که مورد احترام و قبول هر دو طرف است تقويت شود و اختلافات نه‌تنها به آن امر مشترک لطمه نزنند، که هرکدام خود و با استفاده از

امکانات و ويژگي‌هاي خود، آن امر مشترک را تقويت کنند؟ اين مسائل، سهل و ممتنع مي‌نمايند؛ از سويي چنان ساده به نظر مي‌رسند که گويا جاي بحث ندارند و از سوي ديگر هنگامي که وارد جزئيات آنها مي‌شويم، ابهاماتي رخ مي‌نمايند که هيچ راه‌حلي براي آنها مهيا نساخته‌ايم. ازاين‌رو ضرورت دارد با طرح چنين مباحثي در صدد يافتن پاسخي براي نقاط مبهم باشيم؛ چراکه يافتن پاسخ‌هاي درخور براي اين‌گونه مسائل، در سرنوشت جامعه بسيار مؤثر است. نبايد فراموش کرد که بسياري از ناملايمات در جوامع و امت اسلامي ريشه در چنين ابهاماتي دارند. اگر پاسخ‌هايي درخور براي اين‌گونه ابهامات مهيا، و راهکارهاي عملي آنها را ارائه کرده بوديم شايد بسياري از اختلاف‌ها و ناملايمت‌ها به وجود نمي‌آمد و شاهد تحقق امتي اسلامي، با انسجام و عزت بسيار بيشتر در سطح جهان بوديم.

ب) ارزش وحدت

گاه چنين القا مي‌شود که وحدت، ارزشي مطلق است و اتحاد انسان‌ها و تراکم نيروهاي آنها بدون هيچ قيد و شرطي مطلوب خواهد بود. در ادبيات ما نيز برخي داستان‌ها و اشعار چنين معنايي را منتقل مي‌کنند که البته در جاي خود بسيار ارزنده‌اند. از کودکي اين داستان را براي ما خوانده‌اند که سلطاني در واپسين لحظات زندگي خویش، دوازده پسر خود را احضار کرد و به هرکدام چوبي داد و از آنها خواست که آن چوب‌ها را بشکنند. پسران در پي درخواست پدر، به‌آساني چوب‌ها را شکستند. پس از آن، سلطان دوازده چوب ديگر را روي هم گذاشت و آن دسته چوب را به پسران داد و باز خواستة خود را تکرار کرد؛ اما اين بار هيچ‌يک نتوانستند آن دسته چوب را بشکنند. سپس راز کار خود را اين‌گونه شرح داد: با اين کار مي‌خواستم به شما بفهمانم که اگر متفرق

شويد، دشمن شما را مي‌شکند؛ اما اگر نيروهاي خويش را روي هم گذاشته، يک جا متراکم و متمرکز کنيد، هيچ‌کس نمي‌تواند شما را شکست دهد.

اين ادبيات تمثيلي و خطابي در جاي خود بسيار ارزنده است؛ اما بايد توجه کرد که هيچ‌گاه اين ادبيات ارزش برهان را ندارد و اغلب احکام مذکور در اين‌گونه قالب‌ها، قيودي دارند که در کلام بيان نمي‌شوند؛ گرچه درحقيقت آن قيدها در متن واقع وجود دارند. در علم منطق تبيين شده است که گزاره‌هاي به‌کارگرفته‌شده در مقدمات استدلال و قياس، انواع و اقسامي دارند. يک قسم از اين مقدمات، گزاره‌هاي بديهي‌اند که در «برهان»(1) استخدام مي‌شوند و نوع ديگر آن، مسلمات(2) و مشهورات(3) هستند که در «جدل»(4) نقش دارند.


1. علم منطق علمي است که عهده‌دار نشان دادن راه صحيح تفکر و کشف مجهولات به انسان است. ازآنجاکه يکي از راه‌هاي کشف مجهول و معلوم ساختن آن، استفاده از استدلال است، اين علم به‌تفصيل به بررسي اقسام استدلال از جهت شکل و محتواي آن مي‌پردازد. در هر استدلالي، مقدماتي به شکلي خاص در کنار هم چيده مي‌شوند تا نتيجه‌اي به دست آيد. علم منطق، استدلال را از جهت گزاره‌هايي که در مقدمات آن به کار گرفته شده، و به لحاظ نتايجي که از اين چينش حاصل مي‌شوند به پنج دسته تقسيم مي‌کند: برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه. اگر اين مقدمات از گزاره‌هايي بديهي و روشن شکل گرفته باشند که تصديق آنها منطقاً نيازمند استدلال نيست يا بازگشت به چنين گزاره‌هايي داشته باشند، آن استدلال «برهان» ناميده مي‌شود. برهان تنها استدلالي است که راهنماي انسان به دانشي يقيني است (ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، ص5 و 324).

2. مسلمات گزاره‌هايي هستند که دو طرف بحث، صادق بودن آنها را پذيرفته‌اند، گرچه ممکن است درواقع کاذب يا مشکوک باشند (ر.ک: همان، ص315).

3. مشهورات گزاره‌هايي هستند که در ميان مردم شهرت يافته‌اند و تصديق به آنها در ميان همه يا غالب عقلا يا گروه خاصي از ايشان رواج و شيوع دارد (ر.ک: همان، ص139).

4. جدل در لغت به معناي ستيزه، کشمکش و بحث است (محمد معين، فرهنگ فارسي، ذيل واژه) و اصل آن در زبان عربي از «أجدلت الحبل» (رسن را محکم بستم) است (محمدحسين راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، ذيل واژه)؛ اما در اصطلاح منطق، استدلالي است که مقدمات آن از مسلمات و مشهورات سامان يافته، که غرض از آن اسکات خصم است، نه لزوماً اثبات حق (ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، شرح برهان شفا، ص33 و 37؛ محمدرضا مظفر، المنطق، ص343).

گزاره‌هايي چون «وحدت خوب است» که موضوع آنها بدون قيد نيست، از قضاياي مسلمه يا آراي محموده‌اند.(1) اگر بخواهيم از اين‌گونه قضايا در برهان استفاده کنيم، بايد قيدهاي موضوع آنها را آشکار سازيم. خوبي راست‌گويي و بدي دروغ نيز اين‌گونه‌اند و نمي‌توان به‌صورت مطلق گفت: «هر سخنِ راست، خوب است، اگرچه موجب به شهادت رسيدن مؤمن بي‌گناهي شود»، يا «هر سخنِ دروغ بد است، اگرچه موجب نجات انسان بي‌گناهي شود». از ديدگاه اسلام اگر دروغ موجب نجات جان مؤمن بي‌گناهي شود، بر زبان آوردن آن واجب است؛ اما آنچه مشهور و مورد تمسک همگان است، اين است که «دروغ بد است». درواقع، موضوع اين قضيه مقيد است.

وحدت و اتحاد نيز در صورتي خوب و نيکوست که در راه هدفي ارزنده شکل گيرد. بنابراين اگر عده‌اي متحد شوند تا حقي را احيا کنند و جلو ظلمي را بگيرند، اين يک‌پارچگي و اتحاد بسيار مقدس است و در برابر، اگر گروهي براي پاي‌مال کردن حقي متحد شوند، اين وحدت و اتحاد به اندازة همان گناه، بد و زشت خواهد بود. پس حُسن وحدت و اتحاد، از قضاياي مشهوره يا آراي محموده است که قيدي خفي دارد. بنابراين وحدتي خوب است که در راه حق و براي تحقق هدفي عقلاني باشد، نه هر وحدتي. اگر چنين بود که هر وحدتي نيکو باشد، نبايد اصلاً انبياي الهي قيام مي‌کردند؛


1. آراي محموده يکي از اقسام گزاره‌هاي مشهور است و در منطق به گزاره‌هايي گفته مي‌شود که حفظ جامعة انساني و بقا و تکامل نوع بشر به آنها وابسته است. ازاين‌رو رعايت مصلحت عمومي مقتضي تصديق و پذيرش آنهاست و همين امر موجب توافق آراي عقلا بر آنها شده است؛ مانند قضية «عدل خوب است» و «ظلم بد است» (ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، ص305). البته دربارة حقيقت و ماهيت قضاياي ارزشي و الزامي، بحث‌هاي گسترده‌اي در فلسفة اخلاق و فلسفة حقوق مطرح شده است. براي مطالعه در اين زمينه، ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، درس بيستم؛ همو، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي.

زيرا معمولاً اکثريت قريب‌ به اتفاق افراد جامعة ايشان، عقايدي انحرافي داشتند و قيام ايشان وحدت جامعه را به هم مي‌زد. اتفاقاً فرعونيان در مقام استدلال براي قوم خويش، همين نکته را براي مردم يادآوري مي‌کرده‌اند، که قرآن کريم استدلال آنان را چنين نقل مي‌فرمايد: قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِِ أَنْ يُخْرِجَاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى‏؛(1) «گفتند: اينان (موسي و هارون) دو جادوگرند که مي‏‌خواهند با جادوي خويش شما را از سرزمينتان بيرون کنند و آيين خوب شما را از ميان ببرند».

آنان مردم را از شکسته شدن اتحاد و انسجام ملي خويش بيم مي‌داده‌اند و موسي و هارون را مفسداني معرفي مي‌کرده‌اند که قصد بر هم زدن نظم عمومي و آيين حاکم بر جامعه را دارند و بايد با آنها مبارزه کرد. بنابراين اگر وحدت بدون قيد و شرط مطلوب بود، نبايد انبياي الهي در مقابل قومي متحد که همه فرعون‌پرست بودند به قيام برمي‌خاستند و بين مردم اختلاف ايجاد مي‌کردند. بت‌پرست‌هاي مکه نيز عليه پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) به همين سبک سخن مي‌راندند و با ساحر خواندن رسول گرامي اسلام، ايشان را کسي معرفي مي‌کردند که قصد دارد افراد خانواده‌هاي آنان را از يکديگر جدا، و جامعه را فاسد کند. هنگامي که جواني در خانواده‌اي کافر، به آيين مسلماني درمي‌آمد، در بين افراد خانواده اختلاف ايجاد مي‌شد. ازاين‌رو آنها به پيامبر اين نسبت‌ها را مي‌دادند. در پاسخ به اين مهملات بايد گفت: اتفاقاً چنين اختلافي بسيار مبارک است و بايد ايجاد شود تا رفته‌رفته دامنة فساد، کفر و شرک برچيده شود. مگر هر اختلافي فساد است؟ حاصل سخن اين است: اخذ قضاياي


1. طه (20)، 63.

مشهوره به‌جاي بديهيات، خطاست و بايد توجه کرد که اين قضايا خالي از استثنا نيستند، و گزاره‌هايي هم که نيکويي و خوبيِ وحدت و اتحاد را به‌صورت مطلق بيان مي‌کنند، ازاين‌دست گزاره‌هايند.

تا اينجا روشن شد که ارزش وحدت، تابع ارزش هدف آن است. بنابراين اگر وحدت براي تحقق هدفي حق باشد، به‌اندازه‌اي که آن حق ارزش دارد، حفظ آن وحدت نيز ارزش خواهد داشت. برعکس، اگر وحدت در راه ابطال حق يا تحقق امري باطل صورت پذيرد، نه‌تنها ارزشي ندارد، که به اندازة ارزش منفي آن باطل، اين وحدت نيز ارزش منفي خواهد داشت. پس تصور نکنيم که وحدت، خود ارزشي مطلق است و اتحاد بايد به هر قيمتي و در همه‌جا حفظ شود.

ج) وحدت ميسور؛ وحدت در قلمرو رفتار

براي رسيدن به پاسخ پرسش‌‌هايي که در آغاز بحث مطرح کرديم، نکتة ديگري که بايد به آن توجه کرد اين است که اتحاد و هماهنگ شدن، تنها در قلمرو رفتار انسان‌ها ميسور است و در فکر، اعتقاد و ايمان نمي‌توان بنا را بر تبعيت از غير گذاشت. ازاين‌روست که در دين، اکراه ـ چه براي حق و چه براي باطل ـ معنا ندارد. اگر اکراهي هم صورت گيرد، اکراه بر انجام يا ترک عملي است. حداکثر کاري که اکراه‌کننده مي‌تواند انجام دهد اين است که مانع شود شخص برطبق اعتقاد خويش عمل کند يا او را وادار کند که عملي برخلاف مقتضاي اعتقاد خود انجام دهد. داستان ياسر، سميه و عمار ازاين‌قرار بود که مشرکان آنها را بر برائت از اسلام اکراه کردند؛ اما هيچ‌يک از آنان نتوانستند اعتقاد آن پاک‌سيرتان را سلب کنند. ياسر و سميه در برابر آن نااهلان

مقاومت کردند و حاضر نشدند از اسلام اظهار برائت کنند و مشرکانِ خبيث نيز خون پاکشان را بر زمين ريختند؛ اما عمار در ظاهر، اظهار برائت کرد و جانش را نجات داد. پس از اين ماجرا وجدان پاک عمار او را آسوده نگذاشت و آرامش او را سلب کرد. ترديدي که او را آزار مي‌داد اين بود که نمي‌دانست کار درستي انجام داده است يا نه؛ تا اينکه خدمت طبيب دو عالم، رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) مشرف شد. حضرت علت اضطراب وي را جويا شدند و وي عرض کرد: «مي‌ترسم هلاک شده باشم»، و سپس جريان را نقل کرد. دراين‌بين، اين آيه نازل شد:

مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإيمان وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَيهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ؛(1) کساني که بعد از ايمان کافر شوند ـ به‌جز آنها که تحت فشار واقع شده‏اند، درحالي‌که قلبشان آرام و باايمان است ـ آري، آنها که سينة خود را براي پذيرش کفر گشوده‏اند، غضب خدا بر آنهاست‏ و عذاب عظيمي در انتظارشان!

حضرت فرمودند تو کار درستي انجام دادي؛ جان خويش را حفظ کردي و درعين‌حال هيچ اضطراب و شکي در ايمانت پديد نيامد.(2)

آنچه مسلم است، اين است که نمي‌توان اعتقاد قلبي را به خاطر ديگري يا براي حفظ وحدت تغيير داد؛ چراکه چنين امري شدني نيست. اعتقاد و ايمان، تابع مبادي ويژه‌اي است


1. نحل (16)، 106.

2. ر.ک: محمدبن‌حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج6، ص428؛ محمدبن‌عمر فخر رازي، التفسير الکبير، ج10، ص124.

و اگر آن مبادي وجود داشته باشند، ايمان پا به قلب انسان مي‌گذارد و اگر نباشند از ايمان خبري نخواهد بود. آنچه موضوع بحث ماست، هماهنگي در «رفتار» براي حفظ يک‌پارچگي اجتماع است. رفتار انسان‌هاست که موضوع ائتلاف عملي قرار مي‌گيرد. اين ائتلاف مي‌تواند امري صحيح يا غلط باشد که در ادامه به بررسي اين مسئله مي‌پردازيم.

د) ارزش ائتلاف رفتاري (تقيه)

در اسلام سلسله احکامي وجود دارد که تابع عناوين خاصي است و در فقه به «عناوين ثانوي» معروف است، و احکامي هم که به تبع آنها ثابت مي‌شوند «احکام ثانوي» خواهند بود. بيشتر اين عناوين در متن قرآن يا احاديث آمده‌اند. براي نمونه يکي از اين عناوين، اضطرار است که قرآن در اين باره مي‌فرمايد:

إِنَّما حَرَّمَ عَلَيکُمُ الْمَيتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزيرِ وَما أُهِلَّ بِهِ لِغَيرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم‏؛(1) خداوند، تنها مردار، خون، گوشت خوک و آنچه را نام غيرِ خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام کرده است. آن کسي که مجبور شود، درصورتي‌که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهي بر او نيست‏. خداوند بخشنده و مهربان است.

بنابراين اگر انسان به خوردن طعامي حرام اضطرار پيدا کند، چنانچه ستمگر و متجاوز نباشد، مرتکب گناهي نشده است. اين سخن بدين معناست که حکم اولي خوردني‌هاي حرام به‌واسطة اضطرار برداشته مي‌شود. اين حکم را حکم ثانوي گويند.


1. بقره (2)، 173.

تقيه، نمونه‌اي از احکام ثانوي است که در قرآن بدان اشاره شده است: لا يَتَّخِذِ الْمُؤمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاة؛(1) «افراد با ايمان نبايد به‌جاي مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هرکس چنين کند هيچ رابطه‏اي با خدا ندارد، مگر اينکه از آنها بپرهيزد (تقيه كند)».

«تُقاة» به ‌معناي تقيه است. تقوا، تقيه و تقاه هر سه اسم مصدر از فعل «اتّقي» و داراي يک معنا هستند(2) و تقيه عنواني ثانوي بوده، بالتبع حکمي ثانوي دارد. در مباني فقهي ما آمده است که گاه بين خود مسلمانان نيز تقيه ضرورت مي‌يابد. داستان عمار تقيه از مشرکان بود، اما در روايات ما آمده است که اين نوع تقيه، در بين خود مسلمانان نيز جاري است و آن در جايي است که مسلمانان باهم اختلاف پيدا کنند، و اين اختلافات به حدي شدت يابد که اگر مسلماني از مسلمان ديگر در عمل تبعيت نکند، جانش به خطر ‌افتد. در روايات آمده است: التَّقِيَّةُ دِينِي وَدِينُ آبَائِي‏؛(3) «تقيه دين من و دين پدران من است».‌

ما در روايات با اين معنا فراوان برخورد مي‌کنيم. اين مسئله هنگامي موضوعيت مي‌يابد که امر داير شود بين اينکه انسان عملي واجب را مانند فرقة خاصي انجام دهد، مثلاً نماز را دست‌بسته بخواند و جانش سالم بماند، يا اينکه مطابق حکم اولي انجام دهد و جانش را در معرض خطر قرار دهد. در چنين هنگامه‌اي مصلحت عناوين ثانوي با مصلحت حکم اولي تزاحم مي‌يابد. اينجاست که شارع مقدس آن مصلحتي را که مانع عمل به حکم اولي است، مهم‌تر مي‌داند. ازاين‌رو چشم‌پوشي کردن از


1. آل عمران (3)، 28.

2. محمدبن‌مکرم‌‌ابن‌منظور، لسان العرب، ذيل واژه تُقاة.

3. احمدبن‌محمد‌بن‌خالد برقي، المحاسن، ص254.

حکم اولي و اجراي حکم ثانوي را امر مي‌فرمايد. اين رفتار، «تقية خوفي» نام دارد و همة فقها به آن فتوا داده‌اند.

نوع ديگري از تقيه، «تقية مداراتي» است که حضرت امام خميني(رحمه الله) به‌خصوص روي آن تکيه فرموده‌اند و برخي از فقهاي ديگر هم بدان فتوا داده‌اند.(1) تقية مداراتي بدين معناست که اگر انسان بخواهد بنا بر فتواي مذهب خويش عمل کند، جان وي به خطر نمي‌افتد، اما مصلحتي اجتماعي ـ اسلامي در معرض خطر قرار گرفته، کدورت، دشمني و پراکندگي بين مسلمانان به وجود مي‌آيد و اين موجب مي‌شود که دشمنان فرصت سوءاستفاده پيدا کنند، و عزت و مصالح جامعة اسلامي را در معرض تهديد قرار دهند. امام خميني(رحمه الله) در تبيين اين مسئله، استدلال‌هاي فراواني اقامه کرده‌اند و جايگاه اين نوع تقيه را آن هنگام مي‌دانند که بين مصلحت حکم اولي و مصلحتي اجتماعي مانند حفظ عزت اسلامي و قدرت مسلمانان در مقابل دشمنان، تزاحم افتد. ايشان با بياني مستدل بسياري از رواياتِ تقيه را ناظر به اين موضوع مي‌دانند و ما را از اختصاص اين روايات به «تقية خوفي» پرهيز مي‌دهند.(2)

از آنچه گفته شد روشن مي‌شود که ارزش تقيه، يعني ارزش عمل به حکم ثانوي، تابع مصلحتي است که در حکم ثانوي است و اگر تقيه، موجب از دست رفتن مصلحتي قوي‌تر باشد، نمي‌توان آن را جايز شمرد. امام خميني(رحمه الله) مي‌فرمايند: در صورتي تقيه ـ چه خوفي و چه مداراتي ـ مشروع است که موجب تفويت مصلحتي قوي‌تر نشود، و با اين تعبير که «تقيه در مهامّ امور نيست»(3) مسئله را به‌خوبي روشن مي‌کنند. بنابراين اگر جان رسولي


1. ر.ک: مرتضي‌بن‌محمدامين الانصاري، رسائل فقهيه، ص75؛ هاشم آملي، المعالم المأثورة، ج4، ص288؛ محمدعلي اراکي، کتاب النکاح، ص304.

2. ر.ک: سیدروح‌الله موسوی خميني، الرسائل العشرة، ص56 و 70.

3. ر.ک: همان، ص12.

الهي يا امامي معصوم در خطر باشد يا خطر حمله به خانة خدا وجود داشته باشد، نمي‌توان صحبتي از تقيه به ميان آورد. در اين موارد، حفظ جان موجب از بين رفتن مصلحتي قوي‌تر مي‌شود. امام خميني(رحمه الله) در جريان مبارزه با طاغوت زمان خويش فرمودند: «امروز تقيه حرام است... ولو بلغ ما بلغ!»(1) چشم تيزبين پير ما اسلام را در خطر مي‌ديد و چنين احکام نابي را صادر مي‌کرد تا گوهر گران‌بهاي دين را حفظ کند. او تقيه در برابر شاه خبيث را جايز ندانست و به هماهنگي رفتار با آن دستگاه کثيف فتوا نداد؛ چراکه ارزشي براي زندگي به قيمت ذلت و نابودي اسلام قايل نبود. ارزش جان ناقابل ما کجا و ارزش اسلام عزيز کجا! ايشان تشخيص داده بودند که اصلِ اسلام عزيز در معرض خطر قرار گرفته و نوبت، نوبت کربلاست. ازاين‌رو فرمودند: «امروز تقيه حرام است... ولو بلغ ما بلغ!» اگر براي حفظ اسلام لازم باشد صدها و هزارها جان قرباني شوند، بايد بشوند تا اسلام محفوظ بماند. همة اينها به خاطر اين است که خود تقيه ارزش ذاتي ندارد؛ بلکه ارزش آن به سبب نتيجه‌اي است که بر آن مترتب مي‌شود. اگر حاصل تقيه، از دست رفتن واقعيتي باشد که از جان و وحدت ما ارزشمندتر است، اين تقيه چه ارزشي دارد؟ البته تشخيص اين‌گونه موارد به عهدة فقيه آگاه به زمان است که شرايط اجتماع را درک مي‌کند. او مي‌تواند حکم دهد که تقيه ديگر جايز نيست.

به‌هرحال در اسلام چنين حقيقتي وجود دارد که گاه حکمي به‌منزلة حکم اولي ثابت مي‌شود و گاه مصلحتي قوي‌تر رخ مي‌نمايد و براي حفظ آن مصلحتِ مهم‌تر، عنواني ثانوي بر موضوع مترتب مي‌شود و حکم آن موضوع تغيير مي‌يابد. اين مسئله در مسائل اجتماعي نيز مصاديقي دارد و ازجمله مصاديق آن، تقيه است. بنابراين اگر تقيه باعث


1. همو، صحيفة امام، ج1، ص178.

شود که اصل تشيع از بين برود و به خاطر دفاع نکردن ما از معارف عزيز آن، به‌تدريج حقيقت تشيع فراموش شود، در اينجا تقيه معنا ندارد. مگر نه اين است که حقيقت تشيع، عزيزتر، گران‌بهاتر و ارزشمندتر از جان ماست؟ اما اگر حفظ همين مذهب تشيعِ عزيز در فراز و نشيب زمانه با حفظ اصل اسلام در تزاحم قرار گيرد، البته حفظ اصل اسلام از ارزش بالاتري برخوردار است. اگر آتش اختلاف مذهبي چنان در بين مسلمانان بالا گيرد که حاصل عمل به مذهب خويش، چيره شدنِ دشمنِ درکمين‌نشسته و نابودي اساس اسلام باشد، شايسته است که انسان از عمل به مذهب تشيع صرف‌نظر کند تا اصل اسلام عزيز پابرجا بماند.

با توجه به آنچه گفتيم، معلوم مي‌شود وحدت با کساني که راهي باطل رفته‌اند و اکنون که در مبارزات سياسي شکست خورده، در ضعف به سر مي‌برند و براي حفظ و تقويت خود دعوت به وحدت مي‌کنند، ارزشي ندارد. مقصود آنان از وحدت اين است که ديگران را تابع خويش کنند. اين وحدت چه ارزشي دارد؟ آنچه مهم است، نتيجه‌اي است که بر وحدت مترتب مي‌شود. حاصل وحدت بايد تقويت جبهة حق و تضعيف جبهة باطل باشد. پس ارزش اتحادِ در عمل و هماهنگي در رفتار، ارزشي وسيله‌اي است؛ به اين معنا که ارزش آن تابع هدفي است که بر اين وحدت مترتب مي‌شود. اگر اتحاد حاصلي نداشته يا ضرر داشته باشد، اين اتحاد نه‌تنها هيچ ارزشي نخواهد داشت، که ارزش آن منفي است. بايد ببينيم از اينکه ما در عمل از وظيفة خود صرف‌نظر، و با رفتار ديگران موافقت مي‌کنيم، چه نتيجه‌اي به‌دست مي‌آيد؟ اگر مصلحتِ آن نتيجه، اقوا و به حق نزديک‌تر باشد و بيشتر موجب عزت جامعة اسلامي شود، آن اتحاد ارزشمند است؛ اما اگر با اين اتحاد، حق رفته‌رفته فراموش شده، ارزش‌ها از بين بروند و اعتقادات فاسد شوند، ‌آن اتحاد ضدارزش است.

هـ) راهکارهاي تحقق وحدت مطلوب در برابر انواع اختلاف

آنچه مي‌تواند ما را به راهکارهاي تحقق وحدت مطلوب رهنمون سازد، بررسي ريشه‌هاي اختلاف در جامعه است؛ زيرا چنان‌که پيش‌تر اشاره کرديم، وحدت مورد نظر ما در برابر اختلاف قرار مي‌گيرد و معناي دعوت به وحدت، دعوت به کنار گذاشتن اختلاف‌هاست. بنابراين بايد نخست معنای اختلاف، انواع اختلاف‌ها و ريشه‌هاي به وجود آمدن آنها را بررسي کرد تا بتوان راه از بين بردن آنها را شناخت.

اول. واکاوي معناي اختلاف

در مباحث عقلي، وحدت در مقابل کثرت قرار مي‌گيرد، اما در مسئلة مورد بحث ما، وحدت در مقابل اختلاف مطرح مي‌شود؛ يعني در اين بحث وحدت به ‌معناي نبود اختلاف، و دعوت به وحدت به ‌معناي درخواست کنار گذاشتن اختلاف‌هاست. ازاين‌رو براي روشن شدن بيشتر مفهوم وحدت مورد نظر، بايد معناي اختلاف را نيز بررسي کنيم.

دو موجود ممکن است کاملاً مثل هم باشند؛ به‌گونه‌اي‌که شناخت يکي از ديگري به‌سادگي امکان نداشته باشد. معمولاً کالاهايي اين‌گونه‌اند که با اصول فني ساخته مي‌شوند. در اين موارد کثرت هست، اما اختلافي در ميان نيست. اين وحدت با کثرت و تعدد منافات ندارد، بلکه در مقابلش اختلاف و تفاوت قرار مي‌گيرد. پس اختلاف بين دو شيء، زماني مطرح مي‌شود که آن دو مثل هم نباشند. دو چيز وقتي مثل هم نبودند مي‌گوييم باهم اختلاف دارند. بنابراين معناي اختلاف جنگ و نزاع نيست، بلکه وجود تفاوت است.

دوم. انواع اختلاف

در يک تقسيم‌بندي کلي مي‌توان اختلاف‌ها را بر دو قسم کلي دانست: يکي اختلاف‌هاي تکويني که انتخاب و اختيار انسان در آن نقشي ندارد و دومي اختلاف‌هايي که اختيار انسان در آنها مؤثر است.

يک) اختلاف‌هاي برخاسته از نوع آفرینش

همان‌گونه که گفتيم، نوع اول اختلاف، اختلاف تکويني است که به طبيعت موجودات بازگشت دارد. هنگامي ‌که طبيعتِ دو موجود مثل هم نبوده، با يکديگر تفاوت داشته باشند مي‌گوييم آن دو ازلحاظ تکويني با يکديگر اختلاف دارند. براي مثال طبيعت درخت با طبيعت سنگ تفاوت دارد، و اين دو تکويناً باهم اختلاف دارند. اکنون اين پرسش مطرح مي‌شود که آيا وجود چنين اختلافي امر بدي به‌شمار مي‌آيد؟ آيا اگر دو موجود از حيث تکوين باهم فرق داشته باشند، بد است؟ پاسخ را با يک پرسش روشن مي‌کنيم: آيا اگر اختلاف تکويني وجود نداشت، اصلاً جهان هستي به وجود مي‌آمد؟ اگر اختلافات تکويني وجود نداشته باشند، اصلاً زندگي انساني ناممکن مي‌شود و جامعة انساني شکل نمي‌گيرد. اساس اين عالم نيز به همين صورت است. اگر اختلافات تکويني در کار نبودند، اين عالم تحقق نمي‌يافت. اگر چنين اختلافاتي بين زن و مرد نباشد، نسل انسان بقا نخواهد داشت. پس اصل اختلافات تکويني که ربطي به اعمال و اختيارات ما ندارند، لازمة وجود اين عالم‌اند و اگر وجود نداشته باشند راه فيض الهي مسدود مي‌شود. بقاي اين عالم به همراه زيبايي‌هاي آن، همه به خاطر وجود اختلافات تکوينيِ اجزاي آن است و اين، عين زيبايي است. قرآن کريم

به اين حقيقت اشاره مي‌کند: الَّذِي أَحْسَنَ کُلَّ شَيءٍ خَلَقَه؛(1) «او همان کسي است که هرچه را آفريد نيکو آفريد».

نمونه‌اي ديگر از اختلاف‌هاي تکويني، بهره‌مندي متفاوت انسان‌ها از استعدادهايي طبيعي است. گرچه اراده و فعل انسان‌ها در بهره‌برداري از اين استعدادها مؤثر است، منشأ اين بهره‌برداري‌هاي متفاوتِ کسبي، اختلاف‌هاي طبيعي و خدادادي است. براي نمونه ممکن است کسي به خاطر داشتن هوش و توانايي بيشتر، قواي بدني خود را بيشتر به کار گيرد، و خلاقيت و ابتکار بيشتر او، زمينة بهره‌هاي مادي بيشتري را براي او فراهم کند. ازاين‌رو يکي از نتايج اين اختلاف‌ها ثروتمند شدن عده‌اي، و فقير شدن عده‌اي ديگر است. جدا از مسائل ارزشي ديگر، آيا خود اينکه توانايي انسان‌ها مختلف است و اين اختلاف‌ها منشأ بهره‌هاي اختياري و کسبي جديدي مي‌شوند، خوب است يا بد؟ اين‌گونه اختلاف‌ها در نظام خلقت و در تدبير عالم منظور شده‌اند و خداوند هدف از چنين اختلاف‌هايي را اين‌گونه بيان مي‌فرمايد: وَهُوَ الَّذي جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الأرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَکُمْ في‏ ما آتاکُم‏؛(2) «و او کسي است که شما را جانشينان خود در زمين ساخت و درجات بعضي از شما را بالاتر از بعضي ديگر قرار داد (توانايي‌هاي شما را متفاوت قرار داد) تا شما را به‌وسيلة آنچه در اختيارتان قرار داده، بيازمايد».

بنابراين اگر کساني مواهب مادي بيشتري دارند، تکاليف ويژه‌اي هم بر عهدة آنها خواهد بود و به‌اين‌ترتيب زمينة امتحان آنها فراهم مي‌شود. اصل وجود اين عالم براي آن است که انسان‌ها در معرض امتحان‌هاي مختلف قرار گيرند و خودشان مسير


1. سجده (32)، 7.

2. انعام (6)، 165.

خويش را برگزينند تا مقدار اطاعت ايشان از خداوند معلوم شود. خداوند به هر انساني استعدادي ذاتي بخشيده است، و اين اختلاف خدادادي اين زمينه را فراهم مي‌کند که افراد در جامعه موقعيت‌هاي مختلفي پيدا کنند. اين موقعيت‌هاي مختلف، تکاليفي مختلف را اقتضا مي‌کنند و اين امر به ‌معناي فراهم شدن زمينه‌هاي امتحان است. ازاين‌رو براي يافتن پاسخ پرسش مزبور، بايد به اين نکته توجه کنيم که اگر چنين زمينه‌هايي وجود نداشته باشند، امتحاني انجام نمي‌گيرد و وقتي امتحاني انجام نگيرد، تکاملي نيز حاصل نمي‌شود؛ در اين صورت غرضِ خلقت تحقق نمي‌يابد. اساساً خداوند انسان را آفريده تا او با اختيار و انتخاب خويش مسيرش را تعيين کند و به کمالي که خداي سبحان در بندگي و اطاعت خويش قرار داده، نايل شود. بنابراين اين اختلاف‌ها جزو زيبايي‌هاي جهان خلقت است؛ در اصل هدف آفرينش منظور شده، و وجودش ضرور است. البته اختلاف تکويني که اختيار افراد در آن اثرگذار نيست از کانون بحث ما خارج است و تنها براي جامعيت بحث آن را طرح کرديم.

دو) اختلاف‌هاي برخاسته از اختیار انسان

نوع دوم اختلاف، اختلاف‌هايي است که اختيار انسان در آنها مؤثر است که برای آن می‌توان دست‌کم سه قسم برشمرد: 1. اختلاف در سليقه، 2. اختلاف در انتخاب دين، 3. اختلاف در عمل به دين.

1. اختلاف در سليقه

گاه اختلاف، تنها برخاسته از سلايقِ متفاوت است و هيچ‌کدام از طرف‌هاي اختلاف،

ارزش اخلاقي، ديني يا عقلي ثابتي ندارند. چنين اختلافاتي چندان اهميتي ندارند. براي نمونه مردم شهر الف لباس تيره‌رنگ، و مردم شهر ب، لباس رنگ روشن را مي‌پسندند؛ يا در ساختمان‌سازي در گذشته يک شکل ساختمان را مي‌پسنديدند، اما اکنون شرايط اقتضا مي‌کند که شکل ساختمان عوض شود. در گذشته معمولاً خانه‌ها دو بخش داشت: اندروني و بيروني. اندروني ويژة افراد خانواده بود و بيروني اختصاص به ملاقات با ديگران داشت و کساني که نامحرم‌اند. کسي که وارد خانه مي‌شد، نخست نه به حياط و ساختمان، بلکه به دهليزي وارد مي‌شد که بين آن دهليز و حياط خانه، دالاني فاصله مي‌انداخت. حياط خانه بخش مجزايي از خانه را تشکيل مي‌داد و اندروني خانه هم بخشي بود که نامحرم اصلاً وارد آن نمي‌شد. بيرونيِ خانه هم قسمت‌هاي مختلفي داشت و همه بخش‌هاي مختلف آن از درب خانه فاصله داشتند تا اگر درب خانه باز ماند، امور خصوصي خانه آشکار نشوند. در يزد و در خانه‌اي که ما در آن زندگي مي‌کرديم، فاصلة بين اتاق نشيمن با درب خانه تقريباً پنجاه متر بود. درب خانه هم دو گونه کوبه داشت: يکي کوبه‌اي مُشتي که ويژة مردان بود تا اهل خانه بدانند کوبندة درب خانه مرد است و ديگري کوبه‌اي حلقه‌اي که نشانة اين بود که کوبنده، خانم است. اينها نمونه‌اي از آداب، رسوم و فرهنگ گذشتة ما بود؛ اما امروزه معمولاً آشپزخانه را نيز داخل ساختمان و به‌صورت باز مي‌سازند و بين آشپزخانه، سالن و اتاق‌ها هم فاصله‌اي نيست و اين ازنظر بهداشتي هم مطلوب نيست. بااين‌همه بسياري تنها به سبب پيروي از مُد اين طرح را اجرا مي‌کنند. البته يکي از علل آن هم اين است که زمين و فضاي کمتري اشغال شود. تا زماني که عناويني ثانوي بر اين امور عارض نشود، احکام حلال و حرام بر آنها بار نمي‌شود و چندان اهميتي هم ندارند و بيشتر به اختلاف سليقه‌ها بازمي‌گردند.

2. اختلاف در انتخاب دين

گاهي منشأ اختلاف به ارزش‌هايي واقعي و مورد تأکيد دين بازمي‌گردد؛ به‌گونه‌اي‌که انبياي الهي يک راه را منتهي به خوشبختي ابدي، و پايان ديگري را شقاوت جاودان مي‌دانند. اينجا صحبت سليقه نيست؛ بلکه مسئله بسيار جدي است. قرآن کريم مي‌فرمايد: إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرينَ سَلاسِلَ وَأَغْلالاً وَسَعيرا؛(1) «ما براي کافران، زنجيرها و غل‌ها و شعله‏هاي سوزان آتش آماده کرده‏ايم». هنگامي‌ که خداوند مي‌فرمايد اگر بيراهه برويد نتيجه‌اش غل، زنجير و آتشِ برافروخته است، چگونه مي‌توان از کنار اين سخن به‌سادگي گذر کرد و انتخاب راه را به سليقة افراد واگذاشت؟! عقل انسان به او اجازه نمي‌دهد که در مقابل چنين انتخابي سهل‌انگار باشد. حتي عقل با وجود احتمال چنين نتايجي ـ اگرچه ضعيف باشد ـ بي‌اعتنايي را برنمي‌تابد؛ چراکه محتمل بسيار قوي است و با قوت گرفتن محتمل، اگرچه انسانْ ايماني قوي هم نداشته باشد احتمال يک درصد هم منجز است. حاصل‌ضرب احتمال در پاية محتمل، تعيين‌کنندة ارزش احتمال است. اگر اختلاف در اين‌گونه امور باشد، ديگر مسئلة اختلاف سليقه و اينکه هر محله‌اي نوعي غذاي خاص طبخ مي‌کند نيست، بلکه سعادت انسان مطرح است. هزاران پيامبر يکي پس از ديگري آمده‌اند و همگي يک‌رنگ و هماهنگ انگشت اشاره را به يک سو نشانه رفته و تنها همان يک صراط را مسير سعادت ابدي انسان دانسته‌اند. ايشان با جوش و خروش و فرياد بلند، انسان را از راه‌هاي ديگر برحذر داشته‌ و انتهاي صراط‌هاي ديگر را دردناک توصيف کرده‌اند. اگر اختلاف در اين‌گونه امور شکل گرفت، حقيقتاً يافتن راه صحيح ضرورت مي‌يابد.


1. انسان (76)، 4.

اين انتخاب با هدف نهايي آفرينش ارتباط مي‌يابد، و به تبع آن مسئلة دين مطرح مي‌شود. اين‌گونه از اختلاف، تکويني و جبري نيست؛ يعني چنين نيست که نوزاد انسان در بدو تولد به‌صورت جبري با ديني خاص پا به عرصة دنيا گذارد؛ بلکه انتخاب دين و روشي خاص براي زندگي در اين دنيا به خود فرد واگذار شده است و به اختيار وي بستگي دارد. در اين انتخاب، عوامل بسياري مؤثرند و فرمول‌هاي بسيار پيچيده‌اي وجود دارند. البته مقصود ما از دين در اينجا سلسله‌اي از باورهاست که به دنبال آن ارزش‌هايي مطرح مي‌شوند و آن ارزش‌ها اعمال و رفتاري را ايجاب مي‌کنند. به تعبير ديگر مقصود، باورها و ارزش‌هاست و رفتارهايي که از آنها ناشي مي‌شوند؛ مانند درختي که ريشه‌اي دارد و تنة درخت بر آن استوار شده است، و شاخ و برگ درخت بر تنة آن قوام يافته‌اند. در اصطلاح رايج اگر اين شاخ و برگ، خداپسندانه باشد آن را ديني و اگر خداپسندانه نباشد آن را ضددين مي‌دانيم.

البته دين در اصطلاحي ديگر(1) به‌گونه‌اي تعريف مي‌شود که حتي ضددين به ‌معناي رايج را دربرمي‌گيرد. خداي سبحان به رسول خود مي‌فرمايد: قُلْ يا أَيُّهَا الْکافِرُون‏... لَکمْ دينُکُمْ وَ لِيَ دين؛(2) «به کافران بگو... دين شما براي خودتان، دين من هم براي خودم».

این نوع اختلاف، پیامدهای ويژه‌اي به دنبال دارد که بجاست به برخی از آنها اشاره کنيم؛ ازجمله آنکه وقتی پاي انتخاب عقيده، ارزش، احکام و عمل به احکام به ميان مي‌آيد، اختلافات فراواني نمود مي‌يابند، و هر روز دامنة آنها گسترده‌تر مي‌شود. در


1. براي آشنايي با اصطلاحات و تعاريف مختلف دين، ر.ک: حسن يوسفيان، کلام جديد، فصل اول.

2. کافرون (109)، 6.

کشورهاي غربي شايد روزي نباشد که فرقة مذهبي جديدي به وجود نيايد! معمولاً هر سال فرقه‌هاي مذهبي جديدي در مغرب‌زمين به‌ويژه در امريکا پديد مي‌آيند. به تبع عقيده و ارزش، پاي مؤاخذه و تکاليف شرعي نيز به ميان خواهد آمد. قرآن داستان پيدايش اين اختلاف را چنين بيان مي‌فرمايد:

کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَينَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فيه إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَينَهُمْ فَهَدَي اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يهْدي مَنْ يشاءُ إِلي‏ صِراطٍ مُسْتَقيم‏؛(1) مردم [در آغاز] يک دسته بودند. [به‌تدريج اختلافات و تضادهايي در ميان آنها پيدا شد. در اين حال] خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند و کتاب آسماني، که به‌سوي حق دعوت مي‏کرد با آنها فروفرستاد تا در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند، داوري کنند. تنها [گروهي از] کساني که کتاب را دريافت داشته بودند و نشانه‏هاي روشن به آنها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگري، در آن اختلاف کردند. خداوند کساني را که ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبري کرد و خداوند هرکس را بخواهد، به راه راست هدايت مي‏کند.

ازنظر قرآن مردم امتي واحد بودند و ازلحاظ فطري اقتضائاتي واحد داشتند؛ اما


1. بقره (2)، 213.

بين آنها اختلاف ايجاد شد. رفته‌رفته اين اختلافات موجب مي‌شوند که صرف‌نظر از مسائل اعتقادي، مسائل ارزشي نيز مطرح شوند؛ زيرا برخي بر اثر انگيزه‌ها و غرايض شخصي مي‌خواهند منافع بيشتري کسب، و به ديگران تجاوز کنند. در اينجا مسائلي همچون عدل، ظلم و قانون مطرح مي‌شوند. حال کساني که مي‌خواهند قانون وضع کنند، خود از انگيزه‌هاي اختلاف‌ خالي نيستند و براي حل اختلاف انگيزه‌اي دارند. اين انگيزه‌ها در قانون‌هايي که وضع مي‌کنند منعکس مي‌شود. ازاين‌رو کسي مي‌تواند قانون واقعي وضع کند که خود فاقد انگيزه‌هاي اختلاف‌ باشد و ذي‌نفع نباشد. لذا خداي سبحان پيامبران را مبعوث کرد (فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيين). خداست که پيامبران صاحب شريعت را مبعوث مي‌کند تا اين اختلافات را رفع کنند؛ اما ازآنجاکه انسان موجودي عجيب و پيچيده است، در همين عوامل رفع‌کنندة اختلاف، اختلاف ايجاد مي‌کند. خدا پيغمبراني را فرستاد و به همراه ايشان کتابي آسماني نازل کرد تا اختلاف‌هاي مردم را رفع کنند؛ يعني خداوند اين کار را کرد تا همه تن به قانون دردهند؛ حق را اعمال کنند؛ به همديگر ستم نکنند و زندگي سعادتمندانه‌اي داشته باشند؛ اما اين انسانِ ناسپاس، در خود دين اختلاف ايجاد کرد (وَمَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيّناتُ بَغْياً بَينَهُم).

در اين آية شريفه تأکيد بر اختلافي است که ازروي بغي، تجاوز و سرکشي و به‌ناحق پديد مي‌آيد. «بغي» اينجا در مقابل حق است. کساني به‌ناحق در دين اختلاف ايجاد کرده و مي‌کنند. اين‌گونه‌ افراد از راه‌هاي گوناگوني دست به ايجاد اختلاف مي‌زنند. حتي کار را به جايي مي‌رسانند که از نزد خود مطلبي را ساخته، به خدا نسبت مي‌دهند. قرآن آنان را سرزنش کرده، مي‌فرمايد: فَوَيلٌ لِّلَّذِينَ يَکتُبُونَ الْکتَاب

بِأَيدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلا؛(1) «پس واي بر کساني که با دست خود کتابي را مي‌نويسند، سپس مي‌گويند: اين از طرف خداست! تا آن را به بهاي کمي بفروشند».

گاه نیز اختلاف در دین بر اثر تحریف معنوی دین است. توضیح آنکه ستمکاران براي ایجاد اختلاف در دين دست به تحريف معنوي و ايجاد تشکيک در مقصود آيات الهي می‌زنند و اين امري است که امروزه با عنوان تعدد قرائات، براي خود بازاري به راه انداخته است. اين‌گونه از تحريف که شايع‌تر از تحريف لفظي است و از فراواني بيشتري برخوردار است، موجب اختلاف بر سر معنا و مصداق سخن انبيا مي‌شود و به دنبال آن، گروهي روش خود را مصداق سخن انبيا معرفي مي‌کنند و در برابر، عده‌اي ديگر آيين خود را مصداق راه و رسم انبيا مي‌دانند. اين هنر ابليس است که چنين شاگرداني را پرورش داده است؛ شاگرداني که آنچه را خدا براي وحدت و رسيدن به حق و سعادت قرار داد، به‌منزلة ابزاري براي اختلاف، کينه‌توزي، جنگ و بدبختي دنيا و آخرت به ‌کار مي‌گيرند. تحریف معنوی دین درحقیقت به تکذیب آیات الهی می‌انجامد و قرآن کريم اينان را از ستمکارترين افراد معرفي مي‌فرمايد: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کذَّبَ بِآياتِ اللّه؛(2) «پس چه کسي ستمکارتر است از کسي که آيات خدا را تکذيب کرده است».

به‌راستي چه کاري بدتر از اين مي‌توان انجام داد؟! اگر انسان تا پيش از نزول دين و کتاب مي‌توانست بگويد: ما نمي‌توانستيم حق را از باطل تشخيص دهيم و نمي‌دانستيم رضايت خداوند در چيست شايد معذور بود؛ اما هنگامي که خداي سبحان کتاب نازل


1. بقره (2)، 79.

2. انعام (6)، 157.

کرد، پيامبر فرستاد و پيامبران مردم را هدايت کردند، چرا در همين وسيلة وحدت اختلاف ايجاد کردند؟! اين بدترين اختلافي است که در عالم به وجود آمد.

3. اختلاف در عمل به دين

مرتبة نازل‌تر از بداخلاقي مزبور اين است که شخص دين را قبول دارد و واقعاً هم در موقع فتوا دادن حاضر است به حق اعتراف کند، اما در مقام عمل، حق را رعايت نکرده، هواي نفس خويش را مقدم مي‌دارد و چه هزينه‌ها مي‌دهد تا به‌جاي حق به هواي نفس خود برسد. هواي نفس چنين انساني اجازه نمي‌دهد که به دانسته‌هاي خود عمل کند.

مواردي که بيان کرديم، همگي گونه‌هاي متفاوتي از اختلاف‌اند که در جامعه پديد مي‌آيند. درضمن روشن شد که دو مورد اخير، ضدارزش‌اند.

سوم. راهکار اساسي قرآن؛ وحدت حول محور حق

اکنون با توجه به وجود چنين اختلافاتي چه بايد کرد؟ قرآن کريم براي حل اختلافاتي که مذموم شمرده شده‌اند، و وجود آنها مانع سعادت بشر است و حل آنها در اختيار انسان قرار داده شده، راهي اساسي در پيش روي ما مي‌نهد و آن وحدت براساس «حق» است. قرآن کریم کساني را که درصدد اصلاح جامعه‌اند و هدفشان سعادتمندي خود و ساير افراد جامعه در دنيا و آخرت است و از ناهنجاري‌ها رنج برده، مي‌خواهند با آنها مقابله کنند، به وحدت براساس «حق» دعوت مي‌کند. آيات بسياري در قرآن کریم(1) بر


1. ر.ک: آل عمران (3)، 104ـ105؛ انعام (6)، 153 و 159؛ مؤمنون (23)، 23 و... .

اين حقيقت تأکيد مي‌کنند که سرلوحة دين همة انبياي الهي اين شعار بود: أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيه؛(1) «دين را به پا داريد و در آن اختلاف به وجود نياوريد».

شعار ايشان اين بود که دين را با مضامين واحد، شفاف و قواعد مسلم تشکيک‌ناپذير عرضه کنيد تا معياري داشته باشيد که خود ديگر منشأ اختلاف مردم نشود. اگر ديني واحد و سالم وجود داشته باشد، مي‌تواند اختلافات مردم را حل، و مشکلات را برطرف کند؛ اما با وجود اختلاف در خود دين، ديگر چه عاملي براي حفظ وحدت باقي مي‌ماند؟

خداي مهربان دين حق را با صداي رساي انبياي خويش به گوش جان انسان رساند تا او در مسير زندگي خويش نوري در دست داشته باشد؛ در تاريکي‌ها سرگردان نباشد و در پرتو نور حق گام‌به‌گام به سعادت خويش نزديک شود. او تنها به دعوت انسان به جوار خويش و به بهشت برين بسنده نکرد، بلکه چگونگي دستيابي به «مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليکٍ مُقْتَدِر(2) (جايگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر)» را قدم‌به‌قدم به او نماياند. بنابراين بايد چشم‌ها را باز کرد؛ مشعلي از نور عقل در دست گرفت و با پيمودن راهي که منطق و استدلال عقلي در پيش روي ما مي‌گذارد، مصداق حقيقي سخن انبياي الهي را اثبات کرد. مگر نه اين است که مجموعة دُرافشاني آن مردان الهي حجت را بر خلق تمام کرده است؟ رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَمُنْذِرينَ لِئَلاَّ يَکونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل‏؛(3) «پيامبراني که بشارت‏دهنده و بيم‏دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتي براي مردم بر خدا باقي نماند».


1. شورا (42)، 13.

2. قمر (54)، 55.

3. نساء (4)، 165.

منطق محکم انبياي الهي و نقشة راه ايشان آن‌قدر روشن و مملو از ادلة متقن است که راهِ هر بهانه‌اي را سد مي‌کند. حقیقت این است که اختلاف‌ها از آنجا پديد آمد که کساني رگه‌هاي ناحقي را در دين پديد آوردند. بي‌شک اگر بر چهرة زيباي حق، آلودگي‌هاي باطل را درنياميزند و حق، زلال و ناب بر فطرت الهي بشر عرضه شود، شاهد هيچ اختلافي نخواهيم بود. اگر کساني بخواهند اختلاف را حل کنند، بايد رگه‌هاي ناحق را قطع کنند تا دين خالص که خداوند آن را ازسر لطف خويش فروفرستاده است، براي همة مردم روشن، و بر همة جهان حاکم شود. ما بايد از سويي در راه تبيين حق بکوشيم، و آن را در اختيار مردم قرار دهيم و از سوي ديگر رگه‌هاي باطل را نيز معرفي کنيم تا کسي به آنها مبتلا نشود. اين ايده‌اي کلي و اساسي است که خداي سبحان ابتدا از خود انبياي الهي خواسته و فرموده است:

شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذي أَوْحَينا إِلَيکَ وَما وَصَّينا بِهِ إِبْراهيمَ وَمُوسي‏ وَعيسي‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فيه؛(1) آييني را براي شما تشريع کرد که به نوح توصيه فرموده بود؛ و آنچه بر تو وحي کرديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش کرديم اين بود که دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نکنيد.

در مرحلة بعد پيروان انبياي الهي را متوجه اين امر دانسته، مي‌فرمايد: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَلا تَفَرَّقُوا؛(2) «و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراکنده نشويد».


1. شورا (42)، 13.

2. آل ‌عمران (3)، 103.

يک) قدرناشناسي نعمت دين حق

سفارش قرآن به جمع شدن حول محور حق، مانند ساير هدايت‌هاي آن تنها راهکاري است که ضامن سعادت جامعة انساني است؛ اما آيا اين نصيحت و خيرخواهي خداوند عملي شد و انسان‌ها شکرگزار اين نعمت خداي مهربان خويش بودند؟ همه مي‌دانيم که از همان آغاز حيات بشر، اختلاف‌ها در دين الهي پديد آمد و سرانجام در دين خاتم هم ـ که واپسين موهبت الهي براي انسان‌ها تا روز قيامت است و همان بايد درمان همة دردهاي اجتماعي انسان‌ها تا روز قيامت باشد ـ از همان روز رحلت پيامبر گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) اختلاف پديد آمد.

بنابراین گرچه راه حق، خود روشن و شفاف است، شياطين خبیث از تلاش بازننشسته، و هرجا توانسته‌اند دست کثيف خود را به اين آب زلال رسانده و آن را آلوده کرده‌اند. آنها به مرور زمان با ايجاد شبهه‌ها و بدعت‌ها موجب مشتبه شدن راه و تحير انسان‌ها در هنگامة انتخاب شده‌اند. ثمرة تلاش دل‌هاي بيمار اين شد که به‌طور عمد در ميان امت اختلاف انگيختند تا براي خود مغازه‌اي باز کنند. اين بيماردلان با بيان مصاديقي انحرافي از سخن رسولان الهي، دست به ايجاد فرقه‌هاي گوناگون زدند تا خود به مقام و رياستي برسند. عده‌اي از اين سيه‌رويان، جاه و مقام را براي استثمار ديگران مي‌خواهند و شماري ديگر، از خم و راست شدن ديگران در برابر خود به وجد مي‌آيند. چنين پديدة زشتي در اديان پيشين فراوان ديده شده و زمانة ما نيز از آن مستثنا نيست. براساس آنچه از آيات نوراني قرآن استفاده مي‌شود، انگيزة پيدايش فرقه‌هاي جديد مذهبي چنين آرزوهاي پست و پلشتي بوده است.(1) غبار اين


1. ر.ک: بقره (2)، 79؛ آل ‌عمران (3)، 187 و... .

اختلاف‌افکني‌ها، آيندگان را در شرايطي قرار داده و مي‌دهد که تشخيص حق برايشان بسيار دشوار مي‌شود. در اين شرايط چه چاره‌اي بايد انديشيد؟ اگر کسي بخواهد دين حق را ياري کند، وفاداري خويش را به حق عملي سازد و گامي براي عملي ساختن سفارش قرآن و حل اين اختلافات بردارد چه راهي را بايد در پيش گيرد؟

دو) بحث منطقي همراه با ادب؛ بهترين راه عملی ‌ساختن توصیة قرآن

آنچه در فضايي که پيش از اين ترسيم کرديم مهم مي‌نمايد، اين است که نبايد جويندگان راه حق از پاي بنشسته، بر طبل نااميدي بکوبند؛ بلکه براساس حکم عقلِ شريف، بهترين راه گرد هم آمدن و ياري جستن از نور عقل است. بايد کساني که باهم اختلاف دارند بنشينند و عاقلانه باهم بحث کنند تا معلوم شود کدام دليل صحيح و کدام عليل است.

نکته‌اي که نبايد از خاطر دور داشت اين است که گروهي به‌عمد در آتش اختلاف مي‌دمند و اجازة ورود روشنايي حق را به فضاي دلگير اختلاف نمي‌دهند. بسياري از بزرگانِ فرقه‌هاي باطل، بالانشيني و حيات فرعوني خويش را در مبهم بودن فضا مي‌بينند و اجازة برداشتن چشم‌بند از چشمان مريدان خويش را نمي‌دهند. به‌طور‌قطع برخي واقعاً عنادي ويژه با اهل‌بيت(عليهم السلام) و شيعه دارند و اين عناد با آنان کاري کرده است که اگر داستان يا روايتي به نفع شيعه در کتابي از کتاب‌هاي خويش ببينند، در چاپ بعد يا آن را حذف مي‌کنند يا مضمونش را بر ضد شيعه تغيير مي‌دهند و با اين کار به تاريخ، اسناد تاريخي، حقيقت و بشريت خيانت مي‌کنند. به نص قرآن کريم، انسان‌هاي معاند هم وجود دارند. قرآن کريم مي‌فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُون * خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيم؛(1) کساني که کافر شدند، براي آنان تفاوت نمي‏کند که آنان را بترساني يا نترساني؛ ايمان نخواهند آورد. خدا بر دل‌ها و گوش‌هاي آنان مهر نهاده و بر چشم‌هايشان پرده‏اي افکنده شده؛ و عذاب بزرگي در انتظار آنهاست.

همچنين در سورة يس مي‌فرمايد:

وَجَعَلْنَا مِن بَينِ أَيدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَينَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُون * وَسَوَاءٌ عَلَيهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُون * إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيب؛(2) و در پيش روي آنان سدي قرار داديم، و در پشت سرشان سدي؛ و چشمانشان را پوشانده‏ايم، لذا نمي‏بينند! براي آنان يک‌سان است، چه انذارشان کني يا نکني، ايمان نمي‏آورند! تو تنها کسي را انذار مي‏کني که از اين يادآوري پيروي کند و از خداوند رحمان در نهان بترسد.

اين‌گونه نيست که همه تابع دليل و برهان باشند. گاه خواسته‌هاي نفساني و شيطاني در انسان رشد مي‌يابند و منشأ لج‌بازي‌ها و تعصباتي بيجا در رفتار انسان


1. بقره (2)، 6ـ7.

2. يس (36)، 9ـ11.

مي‌شوند و شخص بااينکه حق را مي‌فهمد، آن را انکار مي‌کند.(1) در هنگامة چنين اختلافاتي آنچه را نبايد ازنظر دور داشت، پيروان اين معاندان هستند. به‌طورحتم در ميان اتباع اينان کساني هستند که حقيقتْ گم‌شدة آنهاست؛ اما دست نااهلان آنان را به اشتباه انداخته و چهرة نفاق با نقاب‌هاي رنگارنگ خود، چنان اعتمادشان را جلب کرده که روش باطل آنها را باور کرده‌اند. اگر سخن از گفت‌وگوي علمي و منطقي به ميان آورديم هدف از آن روشن شدن راه براي چنين افرادي است. مباحثات و مذاکرات علمي، چه با سران معاندي که دام بر سر راه انسان‌ها پهن کرده‌اند و چه با به‌دام‌افتادگان، موجب غبارزدايي از فضاي علمي جامعه مي‌شود و راه را براي تشخيص حقيقت‌جويانِ صادق آسان مي‌کند.

من در طول زندگي هفتادوچندساله‌ام چنين اشخاصي را فراوان ديده و صداقت آنها را از نزديک لمس کرده‌ام. در ميان فِرق گوناگون اسلامي، مسيحي و ديگر اديان، واقعا


1. ما نيز بايد اين خطر را جدي بگيريم و از اينکه مبادا روزي در برابر حق بايستيم به خدا پناه ببريم. بايد مراقب بود که حتي کمترين مرتبه‌اي از اين صفت زشت هم در وجود ما لانه نکند. هنگامي که با کسي بر سر مسئله‌اي گرچه کوچک بحث مي‌کنيم، اگر در ميانة بحث فهميديم که سخن او حق است، بايد خاضعانه بپذيريم و حاضر باشيم خود را بشکنيم. بيماري مقابله با حق از اينجا آغاز مي‌شود که انسان در برابر سخن حق خود را نشکند و بخواهد برتري خويش را حفظ کند. مبادا نداي قرآن را فراموش کنيم که مي‌فرمايد: تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين‏؛ «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى‏دهيم كه ارادة برترى‏جويى در زمين و فساد را ندارند، و عاقبت نيك براى پرهيزکاران است‏» (قصص، 83).

اگر اين خوي شيطاني را از دوران جواني از وجود خويش بيرون برانيم و با ممارست و تمرين، هميشه تابع حق باشيم و هنگامي که فهميديم اشتباهي از ما سر زده است با شجاعت اعلام کنيم که «اشتباه کردم»، بي‌شک هيچ ضرري متوجه ما نمي‌شود. بياييم دست‌کم اين راه را امتحان کنيم و ببينيم با اين کار چگونه عزيزتر خواهيم شد. بايد در اين ميدان با شيطان مبارزه کرد. کساني که در رتبة رؤسا، رهبران و اداره‌کنندگان جامعه قرار دارند وضعيتي بسيار حساس‌تر نسبت به ديگران دارند و وجود چنين رذيله‌اي در آنها فساد فراواني ايجاد مي‌کند (مؤلف).

افرادي بودند که اگر انحصار حق در اسلام عزيز و مذهب سعادت‌بخش اهل‌بيت(عليهم السلام) براي آنها ثابت مي‌شد، بي‌درنگ آن ‌را مي‌پذيرفتند و تشيع در دل سالم آنها آشيانه مي‌کرد. اين نکته ياد و خاطرة شهيدي عزيز را به صفحات اول ذهنم آورد که آشنايي ما با ايشان سال‌ها پيش در مجلس خبرگان رهبري شکل گرفت. ماموستا شيخ‌الاسلام که به‌تازگي دستان کثيف فرقه‌اي گمراه، سعادتِ شهادت را براي او رقم زد، نمايندة مردم استان کردستان در مجلس خبرگان رهبري بود و مذهب شافعي داشت. عجيب اين بود که رفاقت من با ايشان از رفاقتم با بسياري از دوستان ديگر بسيار بيشتر و ژرف‌‌تر بود. ايشان هم در برابر با تعبيراتي محبت‌آميز، بسيار به بنده اظهار علاقه مي‌کرد. در يکي از اجلاس‌هاي مجلس خبرگان رهبري، از اتفاق براي استراحت در يک اتاق باهم بوديم و فرصتي شد تا مقداري باهم خصوصي صحبت کنيم. ايشان از علاقه و ارادت خانوادگي خويش، به‌ويژه پدرشان به اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) سخن به ميان آورد و گفت:

پدر من قطب طريقت نقش‌بنديه بود و پيش پاي هيچ شخصيتي از سياسي، اداري، علمي و... بلند نمي‌شد؛ اما اگر شخصي از اولاد حضرت زهرا(عليها السلام) وارد بر ايشان مي‌شد، تمام‌قد پيش پاي او برمي‌خاست. در اين اواخر که پير شده بود و نمي‌توانست به‌راحتي از جاي خود برخيزد، اگر سيدي وارد بر ايشان مي‌شد، بر ما تکليف مي‌کرد که زير بغل‌هاي او را بگيريم و به او کمک کنيم تا پيش پاي آن سيد برخيزد و خطاب به ما مي‌گفت: ايشان از اولاد حضرت زهراست. بايد به او احترام گذاشت.

ماموستا شيخ‌الاسلام ادامه داد که «در خانوادة ما نام چند نفر فاطمه است و مردم براي آنها کرامت قايل‌اند، و مهم‌ترين علت اين امر، زينت نام فاطمه بر وجود آنهاست». در پايان سخنانش نيز افزود: «من معتقدم اگر کسي به حضرت زهرا(عليها السلام) جسارت کند، کافر است!» من به‌شوخي گفتم: «پس شما از ما شيعه‌تر هستيد». گفت: «نه، من سني هستم و مذهب من هم شافعي است و همان‌طور که ديده‌ايد نماز را هم دست‌بسته مي‌خوانم و به احکام فقه شافعي عمل مي‌کنم، ولي علاقة ما نسبت به اهل‌بيت(عليهم السلام) همان‌گونه است که توصيف کردم».

شايد اکسير اين محبت بود که پايان حيات او را با رنگ زيباي شهادت سرخگون کرد و به‌دست فرقه‌اي گمراه و گمراه‌کننده به شهادت رسيد. بسياري از اهل تسنن به‌قدري به علماي گذشتة خود اطمينان دارند كه مي‌پندارند سخنان شيعه دربارة وقايع صدر اسلام جعلي است و چنين جسارت‌هايي که شيعه بدان اعتقاد دارد، به حضرت زهرا(عليها السلام) نشده و اين امور در تاريخ شيعه جعل شده است.

محيط و شرايطي که ايشان در آن قرار گرفته‌اند اجازه نمي‌دهد که به غير از اين فکر کند. بنابراين ما شيعيان نبايد گمان کنيم که همة پيروان مذاهبِ ديگر افرادي معاند هستند، بلکه شايد بتوان گفت اکثريت مردم اين‌گونه‌اند که اگر حقيقت را بشناسند، به آن ايمان مي‌آورند. بخشي از اين ماجرا به کوتاهيِ ما در انجام وظيفه بازمي‌گردد؛ چراکه آن‌گونه که بايد و شايد حقايق را براي ديگران بيان نکرده‌ايم. رسالتي که بر دوش ما نهاده شده اين است که بکوشيم با دليل و منطق و با شيوه‌اي که تعصبات طرف مقابل را تحريک نکند، حقيقت را به او بشناسانيم. فراموش نکنيم که آنها نيز انسان‌اند و معمولاً انسان‌ها اين‌گونه‌اند که اگر کسي با بياني منطقي و

ملايم اشتباهاتشان را به آنها گوشزد کند، خطاي خويش را مي‌پذيرند. همة ما دوست داريم که با ما چنين رفتار شود. اگر کسي از آغاز با تندي، پرخاش و احياناً با توهين با ما سخن بگويد، ما نيز در برابرش موضع مي‌گيريم. پس آنچه را براي خويش مي‌پسنديم، براي ديگران نيز بپسنديم. به‌يقين در پيش گرفتن چنين روشي بسياري از اختلافات را برطرف خواهد کرد.

استاد فرزانه و وارسته، مرحوم حضرت آيت‌الله‌العظمي ‌بهجت(رحمه الله)، به مناسبتي راهکاري زيبا و متين براي بحث با مخالفان ارائه داده، فرمودند:

صحيح نيست که ما در مقام بحث با پيروان مذاهب اهل تسنن، با شدت و حدت از ابتدا دربارة مسائلي سخن برانيم که موجب ناراحتي آنان مي‌شود. براي اين مقصود بهترين راه اين است که ما بحث را با اين سخن آغاز کنيم: شما در فقه تابع چهار نفر از علماي بزرگ هستيد: ابوحنيفه، شافعي، مالک و احمدبن‌حنبل. ابوحنيفه و مالک مستقيماً شاگرد امام صادق(عليه السلام) بودند و به اين شاگردي افتخار مي‌کردند. از ابوحنيفه نقل شده است که مَا رَأَيتُ أَفْقَهَ مِنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمد؛(1) «من فردي فقيه‌تر از جعفربن‌محمد(عليهما السلام) نديدم». همچنين از او نقل کرده‌اند که لَوْ لا السَّنَتَان لَهَلَکَ نُّعْمَان؛(2) «اگر آن دو سال [شاگردي امام صادق(عليه السلام)] نبود، نعمان (ابوحنيفه) هلاک شده بود».


1. خليل‌بن‌ايبک الصفدي، الوافي بالوفيات، ج11، ص99؛ محمدبن‌احمد الذهبي، تاريخ الاسلام، ج9، ص89.

2. عبدالعزيز دهلوي، مختصر التحفة الاثني عشرية، با تلخيص سيدمحمود شکري الآلوسي، ص9.

آيا تقليد کردن از شاگرد مانع تقليد کردن از استاد مي‌شود؟ ما از استادِ بزرگان شما تقليد مي‌کنيم و شما از شاگرد ايشان. پس چگونه است که شما مذهب شيعه را در کنار ساير مذاهب معتبر نمي‌دانيد؟! مسلماً در مقابل اين سخن، هيچ راهي جز قبول ندارند. آيا در جايي که شاگرد اعتراف کند که استاد بسيار از من عالم‌تر است و عمدة معلومات دينيِ من از اوست، تقليد از شاگرد جايز است و تقليد از استادِ او نه؟ کدام منطق اين روش را مي‌پذيرد؟

اين راهکار آيت‌الله بهجت، همان راهکاري است که مرحوم شيخ‌محمود شلتوت آن ‌را دنبال کرد و مذهب شيعه را در مصر معتبر دانست(1) و به دنبال آن برخي از قوانين مصر در زمان ايشان مطابق قوانين شيعه تغيير يافت. تغيير قانون طلاق در مصر نمونه‌اي از آن بود. آنها در مسئلة طلاق، وقوع سه طلاق را در يک مجلس جايز مي‌دانستند؛(2) اما قانون رسمي مصر مطابق قانون شيعه تغيير يافت و تصويب شد که سه طلاق بايد در سه مجلس واقع شود.(3) البته اين توفيق از برکات اقدام مرحوم آيت‌الله بروجردي(رحمه الله) بود که دارالتقريب را تأسيس کردند و نماينده به مصر فرستاده، با علماي مصر تعامل داشتند و بين شيعه و اهل‌ تسنن تقريب ايجاد کردند.(4)


1. پايگاه اطلاع‌رساني حضرت آيت‌الله‌العظمي بروجردي، متن فتواي تاريخي شيخ‌محمود شلتوت، http://broujerdi.org/content/view/29/124.

2. ر.ک: محمدبن‌احمد السرخسي، المبسوط، ج6، ص88 و عبدالرحمن الجزيري، الفقه علي المذاهب الاربعة، ج4، ص303..

3. پايگاه اطلاع‌رساني حضرت آيت‌الله‌العظمي بروجردي، تأييدهاي فتواي تاريخي شيخ‌محمود شلتوت، http://broujerdi.org/content/view/29/124.

4. براي آگاهی بيشتر، ر.ک: رحيم ابوالحسيني، «پيش‌گامان تقريب، آيت‌الله بروجردي؛ آيت اخلاص»، مجلة انديشة تقريب، ش5، ص99ـ118.

ما نبايد تصور کنيم که اهل تسنن بودن به ‌معناي دشمن اهل‌بيت(عليهم السلام) بودن است. اگر اين باب باز شود و آنها حاضر شوند در کنار ابوحنيفه، براي امام صادق(عليه السلام) نيز اعتبار قايل شوند، درحقيقت رسميت مذهب تشيع را پذيرفته‌اند و اين موجب مي‌شود که کتاب‌هاي گران‌سنگ ما در کشورهاي آنها از حالت قاچاق بيرون آيد. اگر آنها با معارف اهل‌بيت(عليهم السلام) آشنا شوند، افرادي که طالب حقيقت‌اند رفته‌رفته به حقانيت مذهب تشيع پي خواهند برد. ما اگر راه مسالمت‌آميزي را باز کنيم، جويندگانِ حقيقت راه را خواهند يافت. من در سفرهايم به کشورهاي مختلف با اشخاصي برخورد کردم که علاقه‌شان نسبت به اهل‌بيت(عليهم السلام) از آنچه در بين ما شيعيان شايع است کمتر نبود. در اندونزي با شيخي مصري ملاقات کردم و سخنان تحسين‌انگيزي از او دربارة اهل‌بيت(عليهم السلام) شنيدم. به او گفتم گويا شما مصري‌ها علاقه‌مند به اهل‌بيت(عليهم السلام) هستيد؟ و او در پاسخ گفت: ‌«بلکه ما شيدا و عاشق اهل‌بيتيم». در سفري که با جناب حجت‌الاسلام آقاي مسعودي، توليت آستانة حضرت معصومه(عليها السلام) به کشور مالزي داشتيم، در جلسه‌اي شرکت کرديم که ميزبان آن شيخي از اهل تسنن بود. در خاطرم هست که مداحي از اهل تسنن در آن جلسه چنان در مدح اهل‌بيت(عليهم السلام) مداحي کرد که اشک از چشمان هر دو ما جاري شد.

به نظر مي‌رسد در اين جبهة حساس اگر ما با پيروان مذاهب ديگر برخورد پرخاشگرانه، تند و متعصبانه داشته باشيم، نتيجه‌اي جز اين ندارد که بر عناد آنهايي که معاندند افزوده مي‌شود و براي آنهايي که بر اثر جهل، به باطل مبتلا شده‌اند بهانه‌اي پيدا مي‌شود که از ما روي‌گردان شوند و بگويند اگر حق نزد آنهاست، چرا بايد درشتي کنند و ناسزا بگويند و مطلب حق خود را با دليل بيان نکنند؟ بنابراين در پيش گرفتن

چنين روشي موجب آن است که عقيدة ما را باطل بدانند. برخورد متعصبانه، به ‌معناي اظهار مطلبي بدون دليل و همراه با پرخاش، اگر نتيجة معکوس ندهد، نتيجة مطلوب نيز نخواهد داشت. آنچه سودمند و نتيجه‌بخش است، سخن منطقي است. نبايد راه را بر سخن منطقي سد کرد؛ چراکه هيچ پشتوانة عقلي و منطقي‌اي براي برگزيدن چنين رويکردي وجود ندارد. رفتار پرخاشگرانه، متعصبانه، خصومت‌برانگيز و کينه‌توزانه نه دليلي عقلي دارد و نه دليلي شرعي.

از کساني که به استناد برخي زيارت‌ها، لعن بر برخي افراد را فرياد مي‌کنند، مي‌پرسيم در کدام روايت و زيارت آمده است که هرکه را مستحق لعن تشخيص داديد، بر مناره برويد و تشخيص خويش را فرياد کنيد؟ چگونه به اين نتيجه رسيديد که چنان ديگران را تحريک کنيد که شيعيان و دوستان اهل‌بيت(عليهم السلام) را در سرزمين‌هايي که در اقليت‌اند به مشکل دچار کنيد؛ تا آنجا که خونشان را مباح بدانند و ناموسشان را حلال و هيچ پيشرفتي هم در اهداف بلند اهل‌بيت عصمت و طهارت حاصل نشود؟ کدام دليل عقلي و شرعي شما را به اينجا رساند؟ قرآن کريم سفارش مي‌فرمايد:

وَلا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوا بِغَيرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَيَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ إِلي‏ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَينَبِّئُهُمْ بِما کانُوا يعْمَلُون؛(1) به کساني که غيرخدا را مي‏خوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها ازروي جهل، خدا را دشنام دهند. اين‌چنين براي هر امتي عملشان را زينت داديم. سپس بازگشت همة


1. انعام (6)، 108.

آنان به‌سوي پروردگارشان است، و آنها را از آنچه عمل مي‏کردند، آگاه مي‏سازد.

آري، قرآن کريم در بسياري از آيات باصراحت افرادي را سزاوار لعن شمرده و لعنت خدا، رسول و ملائکه را نثار آنها کرده است، و بلکه مي‌گويد: أُولئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون؛(1) «خداوند آنها را لعن مي‌کند و لعنت همة لعن‌کنندگان بر اين افراد باد». اين سخن صريح قرآن است؛ اما کدام آيه و کدام منطق ما را بر آن مي‌دارد که کساني را که در صدها مسئله باهم اتفاق‌نظر داريم و مقدسات همديگر را محترم مي‌شماريم و تنها در چند مسئله اختلاف داريم، ‌چنان تحريک کنيم که از هر دشمني با ما دشمن‌تر شوند؟

بااين‌حال اين حق را براي خود قايليم که در محافل علمي تحقيقي، در محيط سالم و دور از تعصبات گرد هم آييم و حقايق را بررسي کنيم و ببينيم کدام تاريخ، صحيح و کدام خطاست. ما معتقديم که اگر چنين نکنيم، به زبان امروزي‌ها، به علم، زبان دين، خدا، پيغمبر، امام، شهدا و حقيقت خيانت کرده‌ايم. اگر غبار ابهام از حقيقت برداشته نشود، آيندگان چگونه روح تشنة خويش را سيراب کنند و در دامن حقيقت آرامش يابند؟ من و شما به برکت مجالس مذهبي، مساجد، حسينيه‌ها، روضه‌خواني‌ها، مجالس عزاداري، مجالس سرور و... توفيق درک حقيقت را يافته‌ايم و پيشاني شکر به سجده مي‌ساييم. اگر نبود سخناني که از قلب‌هاي عاشق سرچشمه مي‌گرفت و بر زبان‌ها جاري مي‌شد؛ اگر نبودند دستان گرم‌شده از آتش عشق حسين که بر سينه‌هاي سوخته کوبيده مي‌شوند؛ اگر نبودند اشک‌هايي که انبوه عشق انباشته در


1. بقره (2)، 159.

دل‌ها را رسوا مي‌کنند و...، چگونه چشمان سرگردان ما از لابه‌لاي غبارهاي سنگين فتنه‌ها نور حقيقت را مي‌ديد و مژدة آرامش را به دل‌هايمان مي‌داد؟ اگر گوهري را که گذشتگان با هزاران خون دل به‌دست ما رساندند، پاسباني نکنيم، امانت‌داري نکرده‌ايم و حق را به اهلش نرسانده‌ايم. تحقيق دربارة مسائل اعتقادي و مسائل تاريخي که داراي نتايجي اعتقادي، ديني و مذهبي‌اند، وظيفه‌اي است که هم عقل و هم شرع بر عهدة ما مي‌گذارد. اين باب نبايد بسته شود.

بنابراين ما دو وظيفه داريم که نبايد باهم خلط شوند:

1.   کاري نکنيم کساني که امر بر آنها مشتبه شده يا خداي‌ناکرده اهل عنادند، احساساتشان عليه ما تحريک شود و دشمني‌ آنها فزوني يابد. ازاين‌روست که مرحوم امام خميني(رحمه الله)، مقام معظم رهبري و ساير علما و بزرگان ما بر اين نکته اصرار مي‌ورزند: «کاري نکنيد که احساسات ديگران عليه شيعيان تحريک شود و موجب شود آنها ضررهايي به شيعيان بزنند، بدون اينکه سودي براي شيعه داشته باشد».(1) مقصود از حفظ وحدت رعايت چنين رفتاري است؛

2.   خودداري نکردن از بيان حقايق و اثبات آنها در محافل علمي.

سه) يادي از علامه سيدميرحامدحسين و علامه اميني

از بزرگ‌ترين خدماتي که در قرن اخير براي احياي مذهب شيعه و اثبات حقانيت آن انجام گرفت، خدماتي بود که در هندوستان مرحوم علامه سيدميرحامدحسين موسوي


1. ر.ک: سيدروح‌الله موسوي خميني، وحدت از ديدگاه امام خميني، تنظيم و استخراج مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني(رحمه الله)؛ بيانات مقام معظم رهبري در ديدار مداحان و ذاکران اهل‌بيت(عليهم السلام) به مناسبت ميلاد حضرت فاطمه‌(عليها السلام)، www.leader.ir، 14/4/1386.

صاحب عبقات ‌الانوار(1) و در نجف مرحوم علامه اميني رضوان‌الله‌عليهما با نوشتن کتاب


1. کتاب عبقات الانوار سيدميرحامدحسين پاسخي است علمي، مستند و منطقي به کتاب تحفة اثني عشرية عبدالعزيز دهلوي (مولوي عبدالعزيز) (1159ـ1239ق) از علماي برجستة اهل‌سنت. علامه سيدميرحامدحسين، بسيار اهل تتبع بود و تسلط ويژه‌اي بر روايات و آثار عالمان گذشته داشت. وي پس از کسب علوم معقول و منقول، عمر خويش را به بحث و پژوهش در اسرار اعتقادات ديني و حراست از ارزش‌هاي اسلام راستين و احياي فلسفة سياسي اسلام گذراند و در اين راستا آثار گران‌سنگي از خود به يادگار گذارد. نخستين فعاليت علمي او نقد، بررسي، تصحيح و تهذيب بعضي از کتاب‌هاي ارزشمند پدرش علامه سيدمحمدقلي بود؛ چراکه بسياري از آثار پدرش، در دفاع از مکتب شيعه و پاسخ به شبهات مخالفان تشيع بود و فرزند عالم و فرزانة او آنها را تصحيح، چاپ و منتشر کرد. ميرحامدحسين سال‌هايي از عمر گران‌ماية ‏خويش را در اين راه صرف کرد و از اين رهگذر، خدمات شاياني به عالم تشيع ارزاني داشت. آن‌گاه خود اقدام به نوشتن کتاب‌هايي گران‌قدر کرد که صاحب اعيان ‌الشيعه (ج18، ص‌373) آنها را بيان کرده است.

هرگاه عالمان شيعه کتابي بر رد تحفة اثني عشريه مي‌نگاشتند، عالمان هم‌انديش مولوي عبدالعزيز و شاگردان وي در صدد پاسخ به آن برمي‌آمدند؛ اما ازآنجاکه کتاب عبقات ‌الانوار ميرحامدحسين از قوت بالا و منطقي محکم برخوردار بود، آنان را ياراي مبارزه و پاسخ نبود. عالمان دين و دانشمندان اسلامي کتاب عبقات ‌الانوار را شاهکار ميرحامدحسين و کاري کارستان دانسته‌اند که شماري از اين ديدگاه‌ها را بيان خواهيم کرد.

علامه اميني دربارة عبقات چنين مي‌نويسد:

اما کتاب او، عبقات، بوي خوش آن، از کران تا کران جهان وزيد، و آوازة اين کتاب، خاور و باختر را فراگرفت. هرکس اين کتاب را ديد، ديد که معجزه‌اي روشن و روشنگر است، که هيچ باطلي و نادرستي در آن راه نخواهد داشت. ما از اين کتاب پرارج و دانش فراواني که در آن گرد آمده است، استفادة بسيار برديم. ازاين‌رو سپاس‌هاي پياپي خويش را به پيشگاه او و پدر گرامي‌اش تقديم مي‌داريم و از درگاه خدا براي آنان، پاداش‌هاي بزرگ و بسياري مي‌طلبيم (عبدالحسين اميني، الغدير، ج‌1، ص‌156ـ157).

امام خميني(رحمه الله) نيز در کتاب کشف ‌الاسرار مي‌گويد:

کتاب عبقات ‌الانوار سيد بزرگوار حامدحسين هندي، که چهار جلد بزرگ در حديث غدير تصنيف کرده و چنين کتابي تاکنون نوشته نشده و عبقات ‌الانوار در امامت از قراري که شنيده شده سي جلد است و آنچه ما ديديم هفت‌ و هشت جلد است و در ايران شايد تا پانزده جلد آن پيدا شود؛ و اهل‌سنت در صدد جمع اين کتاب و تضييع آن هستند و ما ملت‌ شيعه در خواب هستيم، تا آن‌وقت که يک چنين گنج پرقيمت و گوهر گران‌بهايي از دست ‌برود و اکنون قريب دو سال است که به ملت ‌شيعه راجع به تجديد طبع اين کتاب پيشنهاد شده و به خون‌سردي تلقي شده است. با اين وصف با خواست‌ خدا جلد غدير در تحت طبع است، لکن بر علماي شيعه بالخصوص و ديگر طبقات لازم است که اين کتاب را، که بزرگ‌ترين حجت مذهب است، نگذارند از بين برود (سيدروح‌الله الموسوي الخميني، کشف الاسرار، ص‌141).

به نقل از: سيدمحمدرضا حسيني، «معرفي کتاب عبقات ‌الانوار»، نشرية پژوهش و حوزه، ش3، با اندکي تلخيص.

الغدير انجام دادند. اين دو اسطوره چه خون ‌دل‌ها خوردند و چه فداکاري‌ها از خود نشان دادند تا اين دو کتاب را نوشتند. قلب سليم علامه اميني چنان مالامال از عشق به اهل‌بيت و اميرالمؤمنين(عليهم السلام) بود که با شنيدن نام اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) اشک از چشمانش جاري مي‌شد. بااين‌وجود هيچ‌گاه در کتاب گران‌سنگ خود نسبت به شخصيت‌هاي مورد احترام اهل تسنن بي‌احترامي نکرده، و بلکه همه‌جا به دنبال نام آنها رضي‌الله‌عنه آورده است. قريب شصت سال پيش بنده در نجف اشرف منزل علامه اميني داستاني را از پسر ايشان شنيدم که مرور آن، ما را با شخصيتي آشنا مي‌کند که به‌درستي وظيفة خويش را انجام داد. ايشان فرمودند:

مرحوم علامه اميني هر جلد از کتاب الغدير را که مي‌نوشتند، به شخصيت‌هاي معروف اهل ‌تسنن از سلاطين، امرا، نخست‌وزيران، علما، رؤساي الأزهر و... اهدا مي‌کردند و آنها اغلب تقريظ‌هايي بر الغدير مي‌نوشتند که برخي از آنها چاپ شده است. در جلد پنجم و ششم مطالبي ذکر شده که تا حدي جنبة تحريک‌کنندگي دارد؛ به‌ويژه دربارة خليفة دوم مطالبي آمده که خيلي حساس است. البته ايشان تمام آن مطالب را از کتاب‌هاي اهل تسنن نقل کرده‌اند. چند نفري از علماي شام وقتي آن مطالب را مي‌خوانند بسيار ناراحت شده، تصميم مي‌گيرند به نجف سفر کنند و علاوه بر بحث، با ايشان برخوردي جدي داشته باشند. اين تصميم پس از آمدنشان به نجف و بحث با علامه اميني از لابه‌لاي سخنان و رفتارشان

آشکار شد. روزي تماس گرفتند و تقاضاي فرصتي را براي ديدار با علامه داشتند. موضوع را با علامه در ميان گذاشتيم و ايشان با اين امر موافقت کردند. وقتي به منزل ما آمدند، کم‌کم صحبت را آغاز کردند و علامه را به بحث کشاندند و از ايشان پرسيدند شما چرا به صحابه جسارت کرديد؟ ايشان گفتند: من به صحابه جسارت نکرده‌ام. آنها آدرس کتاب الغدير را دادند و علامه در پاسخ فرمودند: من همة آن مطالب را از برخي کتاب‌هاي خودتان نقل کرده‌ام و از من خواستند که کتابي را بياورم که آن مطالب از آن کتاب نقل شده بود. بنده هم کتاب مورد نظر را آوردم و ايشان متن کتاب را به آنها نشان دادند. چند ساعتي بحث بين آن چند نفر با علامه اميني به طول انجاميد و علامه يکي‌يکي پرسش‌هاي آنها را پاسخ دادند. در پايان يکي از آنها که بسيار ناراحت شده بود، همان‌طور که به ستوني تکيه داده و پاهايش را دراز کرده بود سرش را به ستون مي‌زد و به خليفة دوم بد مي‌گفت. علامه اميني به او فرمودند: به صحابة پيغمبر بد نگوييد! ما به صحابه جسارت نمي‌کنيم. ما اهل دشنام دادن و بدگويي نيستيم و تنها به دنبال حقيقت هستيم و اينها حقايقي تاريخي است که از کتاب‌هاي خودتان نقل کرده‌ايم؛ اما آن عالم سني دست‌بردار نبود.

اگر فداکاري‌هاي علماي شيعه در طول قرن‌ها نبود، معارف اهل‌بيت(عليهم السلام) به ما

نمي‌رسيد. اگر تاريخِ اين فداکاري‌ها نوشته شود، دايرة‌المعارفي عظيم خواهد شد و تحسين هر خواننده‌اي را برخواهد انگيخت. انسان‌هايي وارسته و عالم اين معارف را از کتاب‌هاي خطي در کتابخانه‌هاي مختلف دنيا جمع‌آوري و حفظ کرده‌اند و به ما رسانده‌اند و بر ماست که اين ميراث و گنج عظيم را حفظ کنيم و پرورش دهيم و آن را به ديگران در زمان حال و آينده منتقل سازيم. دربارة فداکاري بزرگان شيعه داستان‌هاي شگفتي نقل شده است که من در سفري که سال‌هاي گذشته به هندوستان داشتم(1) نمونه‌اي عجيب از آنها را آنجا شنيدم.

داستان ازاين‌قرار بود که عالمي شيعي مشغول نوشتن کتابي مي‌شود و براي اثبات حقانيت شيعه و ابطال برخي ازنظرات مخالفان به کتابي نياز پيدا مي‌کند که يک نسخه بيشتر نداشته و در کتابخانة عالمي سني نگه‌داري مي‌شده است. وي طي مکاتبه‌اي دوستانه از او درخواست مي‌کند که کتاب را در اختيارش قرار دهد، اما او نمي‌پذيرد. اين عالم شيعي از شهر خود مهاجرت کرده، به‌عنوان کارگر به شهر آن عالم سني مي‌رود. عالم سني در آن شهر براي خود دستگاه وسيعي داشته است. ايشان به آنجا مي‌رود و با تواضع درخواست مي‌کند من در اين شهر غريبم و راه درآمدي ندارم؛ اجازه دهيد اينجا جارويي بزنم، ظرفي بشويم و لقمه ناني هم بخورم. آنها ترحم مي‌کنند و او را به‌عنوان نوکر مي‌پذيرند. مدتي در آن منزل ‌چنان خوش‌خدمتي مي‌کند که صاحب‌خانه به او بسيار علاقه‌مند مي‌شود. پس از مدتي اجازه مي‌خواهد که از کتابخانه استفاده کند و صاحب‌خانه


1. سفر استاد به کشور هندوستان به تاريخ 19/6/1382 بازمي‌گردد. اين سفر به خواست مقام معظم رهبري حفظه‌الله‌تعالي ‌جهت ديداري از حوزه‌هاي علمية هند و بررسي وضعيت شيعيان و مسلمانان آن سرزمين صورت گرفت. براي اطلاعات بيشتر، ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، ‌سفر به سرزمين هزار آيين، نگارش اصغر عرفان.

که به او علاقه‌مند شده بود به او اين اجازه را مي‌دهد. ايشان نيمه‌هاي شب زير نور يک شمع شروع به استنساخ آن کتاب مي‌کند و پس از ماه‌ها موفق مي‌شود اين‌ کار را به پايان برساند. بعد پيش صاحب‌خانه مي‌رود و به بهانة دل‌تنگي براي بستگانش اجازة رفتن مي‌گيرد و سرانجام به هر قيمت ممکن از آنها خداحافظي مي‌کند و با آن کتابي که استنساخ کرده بود، از آن شهر مي‌رود. وقتي به شهر خود مي‌رسد نامه‌اي به صاحب آن کتابخانه مي‌نويسد و پس از شرح ماجرا از او حلاليت مي‌طلبد. عالم سني بااينکه از پنهان‌کاري او بسيار ناراحت مي‌شود، از همت ايشان تعجب کرده، در پاسخ او مي‌نويسد تو کار خوبي نکردي که بدون اجازة من اين کار را انجام دادي، اما من همت والاي شما را تحسين مي‌کنم و به همين جهت شما را مي‌بخشم.

اين داستان نمونه‌اي از فداکاري‌هايي است که در طول تاريخ، عالمان شيعه درزمينة کارهاي فرهنگي انجام داده‌اند تا امروز من و شما حضرت زهرا(عليها السلام) را بشناسيم. اگر اين تلاش‌ها صورت نگرفته بود، امروز گمان مي‌کرديم که در صدر اسلام چند نفري باهم دعوايي داشته‌اند و اکنون پايان يافته است. اگر نبود اين فداکاري‌ها، ذهن من و شما حتي با نام امام حسين(عليه السلام) هم آشنا نمي‌شد و حق پاي‌مال مي‌گشت و اصلاً هدف اصلي به فراموشي سپرده مي‌شد. ازاين‌رو ترک و تعطيل کار علمي و پژوهشي همراه با رعایت ادب و احترام، توجيهي ندارد.

با اين روش، انسان هم حقيقت را تبيين مي‌کند و هم بهانه به‌دست مخالفان نمي‌دهد و هم جويندگان حقيقت را به مقصود مي‌رساند. بايد اين حجاب حاجز که شيطان ميان ما مسلمانان ايجاد کرده است، از بين شيعه و سني برداشته شود. بايد کاري کرد که برادران اهل تسنن حاضر شوند کتاب‌هاي ما را مطالعه کنند و ما را نيز

مسلمان به‌شمار آورند. اگر ما بر دوش خويش مسئوليت ترويج مذهب تشيع را احساس مي‌کنيم و وظيفة خود مي‌دانيم که حقيقت آن‌ را براي آيندگان حفظ کنيم، بايد از سويي براساس ادلة عقلي و منطقي و شواهد تاريخي آن را اثبات کنيم و از سوي ديگر متعرض کساني نشويم که حساسيت، آنها را تحريک مي‌کند. ادله چنان روشن‌اند که مرحوم ماموستا شيخ‌الاسلامي، نمايندة شهيد استان کردستان در مجلس خبرگان رهبري به‌صراحت اعلان مي‌کرد: «من عقيده‌ام اين است و به‌طور صريح هم مي‌گويم که اگر کسي به حضرت زهرا(عليها السلام) جسارت کند، کافر است».

ما معتقديم که تحقيق در مسائل اعتقادي و تاريخي در جهت اثبات حقانيت مذهب شيعه، و بالعرض در جهت ابطال ساير مذاهبِ مخالف، يکي از وظايف قطعي شرعي ماست که اصلاً جانشين‌پذير نيست؛ اما انجام اين وظيفه بايد با رعايت ادب همراه باشد تا مخالفان را تحريک نکنيم و موجب قوي‌تر شدن حجاب حاجزِ ميان خود و آنها نشويم. نبايد کاري کرد که اختلاف جاي اتحاد را بگيرد و نگذارد مسلمانان بيشتر به هم نزديک، و در برابر دشمنانْ يک‌پارچه شوند.

و) جمع‌بندي و نتيجه‌گيري

از آنچه گذشت، روشن شد که اولاً اتحادی ارزشمند است که موجب تقویت حق شود؛ ثانیاً اگر در مقام عمل تشخيص داده شد که اتحاد، مصلحت قوي‌تري دارد، در چنين مواردي فقيه حکم مي‌دهد که بايد انسان در اين مورد رفتار خويش را تغيير دهد. اينجاست که بايد رفتار اجتماعي ما بسيار حساب‌شده باشد. حتي در صورت لزوم بايد در رفتارهاي فقهي نيز طبق فتواي ديگران عمل کنیم. حضرت امام خميني(رحمه الله) به استناد

رواياتي (مانند اين روايت ‌که از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است: مَنْ صَلَّي مَعَهُمْ فِي الصَّفِّ الأَوَّلِ کانَ کَمَنْ صَلَّي خَلْفَ رَسُولِ اللَّه؛(1) «هرکس با اهل‌سنت در صف اول، نماز جماعت بخواند مانند کسي است که پشت ‌سر رسول‌الله(صلى الله عليه وآله) نماز بخواند») به صحت، بلکه فضيلت نماز جماعت با اهل‌سنت در حال تقيه فتوا داده، اعادة چنين نمازي را نيز لازم نمي‌دانند.(2) اين رفتار، همان تقية مداراتي است که حضرت امام تأکيد فراواني بر آن داشتند، اما متأسفانه برخي از فقها يا اين مسئله را اصلاً بيان نکرده‌اند يا اهميت چنداني به آن نداده‌اند.

مسئلة مهم‌تر اين است که بي‌ترديد معناي تقيه و جلوگيري از تحريک احساسات ديگران، اين نيست که بايد بحث علمي و پژوهشي را کنار گذاشت. چنين روشي نزد عقلا پذيرفته نيست. آري، اين روشي است که صهيونيست‌هاي فریب‌کار در پيش گرفته‌اند و در چند کشور اروپايي قانوني وضع کرده‌اند که تشکيک در مسئلة مقدس آنان، يعني هلوکاست جرم است. براساس اين قانون، اگر کسي بگويد در آلمان نازي يهودي‌ها به‌طور دسته‌جمعي کشته نشدند يا در اين مطلب تشکيک کند، مجازات مي‌‌شود. ازاين‌رو اگر کسي بگويد پژوهش دربارة حقانيت شيعه جرم است، به همان دردي دچار شده که صهيونيست‌ها به آن مبتلايند. تحقيق در هيچ مذهب و ملتي ممنوع نيست، بلکه کاري عقلايي است. عاقل آن است که در پي شناخت حق و باطل باشد تا بتواند در برابر حق خضوع کند، و خط بطلان بر چهرة کريه باطل بکشد.

بنابراين بنده اعلان مي‌کنم حاضرم دربارة مذاهب مختلف اهل تسنن پژوهش کنم


1. محمدبن‌یعقوب الکليني، الکافي، ج3، ص380.

2. ر.ک: سیدروح‌الله موسوی خميني، الرسائل، ج2، ص198.

و شخصاً به همة کساني که سخن من به آنان مي‌رسد، قول مي‌دهم هر کجا ثابت شد که يکي از مذاهب آنان حق است، مذهبم را تغيير داده، به مذهب آنها درآيم. ما تابع حق هستيم و حقانيت هر مذهبي برايمان روشن شود در برابرش خضوع کرده، آن را بر سر مي‌نهيم. همچنين توقع داريم که ديگران نيز چنين رويکردي را در پيش گيرند و با تحقيق در معارف مذهب تشيع، اگر مطالب حقي را در آن يافتند آنها را پذیرا باشند. اين راهکاري است که قرآن کريم به ما آموخته است؛ آنجا که مي‌فرمايد: قُلْ مَنْ يَرْزُقُکمْ مِنَ السَّماواتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاکُمْ لَعَلي‏ هُدًي أَوْ في‏ ضَلالٍ مُبين؛(1) «بگو: چه کسي شما را از آسمان‌ها و زمين روزي مي‏دهد؟ بگو: اللَّه! و ما يا شما بر طريق هدايت يا در ضلالت آشکاري هستيم».

اين راهکار، عملي معقول و مورد تحسين عقلاست. ما از برادران اهل تسنن مي‌خواهيم همان‌گونه که در کتابخانه‌هاي ما تعداد فراواني از کتاب‌هاي ايشان يافت مي‌شود، آنها نيز اجازه دهند استفاده از کتاب‌هاي شيعه در کشورهاي اهل تسنن، به‌ويژه در کشور عربستان آزاد شود، تا حق‌طلبان آنها را مطالعه کنند، و اگر مطلب حقي در آنها يافتند، جان تشنة خويش را با آن سيراب سازند. مادام که يکي از اين دو مذهب نزد ديگری اثبات نشده است، مي‌کوشيم باهم با رعايت ادب و در محيطي آرام و دوستانه بحث کنيم. اين يک تاکتيک منطقي و معقول است. همه مي‌دانيم با پرخاش، ناسزا و بدگويي هيچ‌کس به نظر کسي علاقه‌مند نمي‌شود. بنابراين ما دو وظيفه داريم:

يکي وظيفه‌اي علمي که بايد در فضاي علمي و پژوهشي، مباني تشيع را اثبات


1. سبأ (34)، 24.

کنيم؛ زيرا معتقديم اسلام حقيقي، همان مذهب تشيع است و آنچه اهل‌بيت(عليهم السلام) پذيرفته و بدان عمل کرده‌اند، همان است که پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به ما فرمان داده‌اند. ما علاقه‌منديم که ديگران نيز از اين خوان کرم الهي بهره‌مند شوند؛

دوم رعايت رفتار شايسته است. پرخاشگري، بي‌ادبي و بي‌احترامي کردن، صحيح نيست. چنين رفتارهايي هدف ما را به تأخير مي‌اندازد يا آن را نقض مي‌کند. اين راهي است که شيطان به انسان نشان مي‌دهد و فريب‌خوردگانِ او گمان مي‌کنند که چنين رفتاري مصداق شجاعت است. آيا زماني که شيعه نسبتاً قدرتي داشت و امام صادق(عليه السلام) جلسات درس گسترده‌اي داشتند، به‌گونه‌اي‌که علماي بسياري از اهل‌سنت پاي درس ايشان مي‌آمدند، ايشان با پرخاشگري و بي‌احترامي با آنها برخورد مي‌کردند؟ چرا علماي اهل‌سنت حاضر مي‌شدند پاي درس امام صادق(عليه السلام) بروند؟ ما بايد اين روش را از پيشواي عزيزمان بياموزيم و بدان عمل کنيم. اگر در جايي رعايت تقية خوفي لازم است، تقية خوفي و آنجا که تقية مداراتي لازم است، تقية مداراتي داشته باشيم؛ اما در هيچ حالي راه تحقيق را نبنديم و با احترام به کتاب‌هاي ديگران، اين فرهنگ را به آنها نيز منتقل کنيم.

هنگامي که به درياي تفسير الميزان سري مي‌زنيم سيره و روش اهل‌بيت(عليهم السلام) را در عمل علامه طباطبايي(رحمه الله) به‌خوبي مي‌بينيم. ايشان در بحث‌هاي روايي همان‌گونه که از کافي روايت نقل مي‌فرمايند، از الدر المنثور و... نيز روايت مي‌آورند و هيچ فرقي در نقل و در احترام به منقول‌‌عنه نمي‌گذارند.

بسياري از مطالبي که ما براي اثبات مذهب، آموزه‌هاي فقهي يا آموزه‌هاي اعتقادي خويش در برابر اهل‌سنت به کار مي‌بريم، از منابع خود آنهاست. آن منابع، بيشتر

برايشان قانع‌کننده است و چندان اعتباري براي مدارک ما قايل نيستند. ازاين‌رو مرحوم صاحب عبقات ‌الانوار و بعد صاحب الغدير مُصر بودند که از کتاب‌هاي اهل‌سنت مطالب حق را جمع‌آوري کنند تا حجت بر آنان تمام شود. ما نيز بايد اين روش را بياموزيم و آن را تکرار کنيم. ما وظيفه داريم که معارف اهل‌بيت(عليهم السلام) را براي نسل‌هاي آينده و براي همة دنيا حفظ کنيم و اين گوهر ناب را هرچه بيشتر گسترش داده، موانع را از سر راه آن برداريم، تا همة مردم دنيا با اين حقايق آشنا ‌شوند. مراقب باشيم خود، مانعي بر سر راه آن پديد نياوريم و کاري نکنيم که ديگران اصلاً رغبتي به خواندن کتاب‌هاي ما نداشته باشند. بنابراين همان‌گونه ‌که تعطيلِ بيان حق، کاري عاقلانه نيست، رفتاري هم که مانع دستيابي حقيقت‌جويان به حقيقت ناب شود، نامعقول است.

2. نگاهي به فلسفة ايراد خطبة فدکيه

خطبة مبارک حضرت زهرا(عليها السلام) با مضامين بلند و درعين‌حال زيباي خويش که تالي‌تلو وحي قرآني است، «فدکيه» ناميده مي‌شود و يکي از بهترين و افتخارآميزترين منابع شيعي به‌شمار مي‌آيد. اين خطبه ازنظر فصاحت و بلاغت، اتقان مطالب و شيوة استدلال، جدال و مناظره در اوج است و چکيده‌اي از عقايد مذهب شيعه به‌شمار مي‌آيد.

اين خطبة شريف آن‌قدر زيبا و در اوج فصاحت و بلاغت است که حتي متخصصانِ فن هم از بيان دقايقِ نکات رعايت‌شده در اين عبارات ناتوان‌اند. انسان وقتي اين خطبة شريف را مي‌خواند، زيبايي خاص آن را درک مي‌کند. برخي متن‌ها به‌قدري زيبايند که انسانِ بي‌خبر از دنياي ادبيات نيز زيبايي آنها را درمي‌يابد؛ همانند زيبايي قرآن که

گرچه انسان با شنيدن آن به‌درستي نمي‌فهمد اين زيبايي ناشي از چيست، خوب مي‌فهمد که زيباست. زيبايي قرآن به‌قدري محسوس است که حتي بسياري از کساني که ايمان به اسلام هم ندارند، آن را درک کرده‌اند. چه‌بسا کساني که بر اثر جاذبة زيبايي قرآن به اسلام گرايش يافته‌اند.(1)

ماجراي ايراد اين خطبة شريف به حوادثي بازمي‌گردد که پس از رحلت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) روي داد. در آن برهة زماني، برخي مسلمانان دربارة سرزمين فدک با اهل‌بيت گرامي پيامبر رفتاري کردند که رنجش محبوبة قلب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را به همراه داشت. همين امر، سبب شد تا حضرتش به ميان جمعيت مسلمانان آمده، مسائل بسيار مهمي را بيان فرمايند که اين مطالب به‌ويژه در آن عصر، تنها از زبان مبارک حضرت زهرا(عليها السلام) قابل بيان بود. بدين‌ترتيب بسياري از حقايق، دست‌کم براي آيندگان روشن شد. اگر کسي بگويد اين خطبة حضرت زهرا(عليها السلام) ضامن بقاي مذهب تشيع شد، سخني به‌گزاف نگفته است.


1. یکی از مستشرقان به نام «جرج سیل» در مقدمة ترجمة خویش بر قرآن می‌نویسد: «اسلوب قرآن بسیار زیبا و جوشان است و در بسیاری از آیاتش شیرینی و فخامت و متانت موج می‌زند؛ به‌ویژه آنجا که سخن از بزرگی و جلال خداوند می‌راند. عجیب است که قرآن با این روش ممتازش شنوندگانش را اسیر خود می‌سازد، چه مسلمانان و چه مخالفان را. همین جذابیت بی‌نظیر قرآن بود که مخالفان آن را سحر دانستند و در برابرش سکوت اختیار کرده و شگفت‌زده شدند» (محمدحسن زمانی، مستشرقان و قرآن، نقد و بررسی آراي مستشرقان دربارة قرآن، ص305).

یکی دیگر از مستشرقان به نام «دیون پورت» نيز دربارة اعجاز ادبی قرآن می‌نویسد: «قرآن ازنظر ادبی شاعرانه‌ترین اثر مشرق‌زمین است و قسمت اعظم آن نثری است موزون و مسجّع... . قرآن اثری است که به‌واسطة سنگینی عبارت آن، خواننده در آغاز رمیده می‌شود و سپس مفتون جاذبة آن می‌گردد و بالاخره بی‌اختیار مجذوب زیبايی‌های متعدد آن می‌شود» (جان دیون پورت، عذر تقصیر به پیشگاه محمد(صلى الله عليه وآله) و قرآن، ترجمة سيدغلامرضا سعیدی، ص67 ـ 68).

الف) داستان فدک

فدک نام سرزميني است در شمال مدينه، در نزديکي قلعه‌هاي خيبر که حدود يک‌صد کيلومتر با مدينه فاصله دارد.(1) ساکنان اين قلعه‌ها و سرزمين‌ها، طوايفي از يهود بودند که آمدن آنها به سرزمين حجاز و سکونتشان در مدينه، به قرن‌ها پيش از ظهور اسلام بازمي‌گردد. علماي يهود از پيامبران(عليهم السلام) شنيده و در کتاب‌ها خوانده بودند که در آخرالزمان پيامبري مبعوث مي‌شود که پيامبران پيشين را تصديق مي‌كند، و دينش جهان‌گير مي‌شود. آنان به اميد درک محضر پيامبر آخرالزمان و ايمان آوردن به او، به حجاز كوچيدند و در اطراف مدينه ساکن شدند؛ زيرا مي‌دانستند که پايتخت پيامبر آخرالزمان، مدينه خواهد بود. يهوديان اطراف مدينه سه طايفة معروفِ بني‌قريظه، بني‌قينقاع و بني‌نضير بودند که ويژگي‌هاي خاصي داشتند.(2) نخستين ويژگي ايشان به خصوصيت مشترک يهوديان بازمي‌گردد و آن اين بود که بسيار مال‌دوست بودند و فکر اقتصادي ويژه‌اي داشتند.(3) ويژگي دوم آنها دورانديشي و عاقبت‌انديشي بود. وقتي وارد حجاز شدند كوشيدند سرزمين‌هاي حاصلخيز و مکان‌هاي استراتژيک را شناسايي، و در آن محل‌ها قلعه‌هاي محکمي براي خود بنا کنند. ويژگي سومشان هم اين بود که اهل علم و دانش بودند و تمدن برتري نسبت به اعراب داشتند. يهوديان با اين ويژگي‌ها موقعيت خاصي در بين


1. ر.ك: ياقوت‌بن‌عبدالله، معجم البلدان، ج4، ص270، ذيل واژة فدک.

2. ر.ک: فضل‌بن‌حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص145؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص224؛ جلال‌الدين سيوطي، الدر المنثور، ج1، ص87.

3. هم‌اکنون نيز اقتصاد بسياري از کشورهاي دنيا ازجمله کشور امريکا در اختيار يهوديان است. يهوديان بااينکه جمعيت فراواني ندارند، فکر و ذوق اقتصادي بسيار خوبي دارند. آنها انسان‌هايي بسيار پول‌دوست هستند و مي‌كوشند گلوگاه‌هاي اقتصاد را قبضه کنند. از اين نظر چيني‌ها نيز همانند يهوديان هستند و بر آن‌اند با هر کشوري که رابطه برقرار مي‌کنند، اقتصاد آن کشور را قبضه کنند و در اين زمينه بسيار فعال‌اند (مؤلف).

اعراب يافته بودند. ايشان در شمال مدينه بخشي از سرزمين‌هايي را که جنبة سوق‌الجيشي داشت، خريده بودند، يا زمين‌هاي بايري را آباد و تصرف کرده و قلعه‌هايي محکم ساخته بودند که مهم‌ترين آنها قلعه‌هاي خيبر بود. در نزديکي‌هاي قلعه‌هاي خيبر نيز قلعه‌اي به نام فدک قرار داشت که در اطراف آن مزارع و نخلستان‌هاي فراواني احداث کرده بودند و در کنار آن به دام‌پروري هم مي‌پرداختند و منبع پردرآمدي براي خود فراهم آورده بودند. در کنار اقتصاد پررونق خويش، با ساخت قلعه‌ها و استحکاماتي فراوان امنيت خويش را نيز تأمين مي‌كردند. ساکنان قلعه‌هاي خيبر و فدک، اغلب از طوايف بني‌نضير بودند.(1)

پس از اينکه پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) با مهاجرت تاريخي خويش مدينه را منور فرموده، عملاً در آنجا دولت اسلامي تشکيل دادند، با طوايف مختلف يهود معاهده‌اي امضا کردند که براساس آن، يهود نبايد متعرض مسلمان‌ها مي‌شدند و با دشمنان مسلمانان نيز نبايد همکاري مي‌کردند.(2)


1. براي مطالعة بيشتر درزمينة تعامل فرهنگي يهود و عرب جاهلي، ر.ک: جواد علي، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج6، ص557؛ سيداحمدرضا خضري و فاطمه احمدوند، «يهود مدينه»، فصلنامة علوم انساني، ش66.

2. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از هجرت به مدينه چند اقدام اساسي و حکيمانه را براي محکم کردن پايه‌هاي حکومت نوپاي اسلامي انجام داد که از جملة آنها معاهده‌اي عمومي بود که با گروه‌هاي مختلف اهل مدينه، ازجمله يهوديان بستند. جامعيت اين معاهده به‌گونه‌اي است که مي‌توان از آن با عنوان منشور حکومت مدينه ياد کرد. علامه سيدجعفر ‌مرتضي عاملي در اين باره مي‌نويسد: «اين سند به‌مثابة يک نظام‌نامه (منشور) است که اصول روابط خارجي و داخلي دولت جديد را تبيين مي‌کرد. درحقيقت نظام‌نامة حکومتي پيغمبر(صلى الله عليه وآله) يکي از مهم‌ترين سندهاي حقوقي است که بايد دانشمندان علم حقوق با دقت تمام به مطالعه و بررسي آن بپردازند تا علاوه بر شناخت اهداف متعالي اسلام و ضوابط حقوقي مورد نظر، و مقايسة آن با حقوق وضعي بشري که توانايي پاسخ‌گويي به نيازهاي فطري انسان را ندارد، اصول و احکام لازم را از آن استخراج کنند» (سيدجعفر مرتضي عاملي، سيرة صحيح پيامبر اعظم، ترجمة محمد سپهري، ج2، ص279).

اما رسول خدا(صلى الله عليه وآله) علاوه بر اين معاهدة عمومي که قبايل مختلف يهود نيز در آن شرکت داشتند، پيمان‌هايي جداگانه با سه قبيلة معروف بني‌قريظه، بني‌نضير و بني‌قينقاع بستند که در کتب تاريخي کمتر بدانها توجه شده است. براي مطالعة بيشتر در اين ‌باره، ر.ک: همان، ص293؛ فضل‌بن‌حسن طبرسي، إعلام الوري، ص69؛ مصطفي صادقي، «برخوردهاي مسالمت‌آميز پيامبر(صلى الله عليه وآله) با يهود»، مجلة تاريخ اسلام (دانشگاه باقرالعلوم)، ش2، ص7ـ27.

چنان‌که پيش‌تر اشاره کرديم، از ابتدا هدف اصلي يهوديان از مهاجرت به آن سرزمين درک ظهور رسول گرامي اسلام و بيعت با ايشان بود؛ اما اين هدف رفته‌رفته فراموش شد. آن زمان که قوم يهود چنين هدف بزرگي را براي خويش برگزيد، موقعيت درخوري نداشت، و آنان مردمي آواره بودند که با سکونت در حجاز با زحمت زندگي خويش را اداره مي‌کردند. به‌تدريج موقعيت اقتصادي، استراتژيكي و فرهنگي آنها نسبت به اعراب پيشرفت کرد و درواقع نوعي برتري سياسي نسبت به آنها يافتند؛ به‌گونه‌اي‌که اعراب به آنها احترام گذاشته، آنها را انسان‌هايي عالم مي‌دانستند و براي حل اختلافاتشان از آنها قضاوت مي‌خواستند. اعراب در صورت نياز به مال، از آنها وام مي‌گرفتند؛ به‌گونه‌اي‌که وام گرفتن از يهود امري شايع بود. حتي پس از ظهور اسلام نيز مسلمانان از برخي يهوديان وام مي‌گرفتند. مي‌توان گفت يهوديان که مردمي ثروتمند بودند، براي سايرين حکم بانک را داشتند.

آنها خود را اهل کتاب دانسته، به اعراب مي‌گفتند: ما منتظر پيامبري هستيم که در ميان شما ظهور و ما را تأييد خواهد کرد و آن زمان معلوم خواهد شد که دين ما حق بوده است. قرآن به اين سخن اشاره کرده، مي‌فرمايد: وَکانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ کَفَرُوا؛(1) «و پيش از اين، نويد پيروزي بر کافران مي‏دادند». «استفتاح» به ‌معناي انتظار فتح و پيروزي بر ديگران است. ايشان به ديگران وعده مي‌دادند پيغمبري ظهور خواهد کرد و ما با او خواهيم بود و شما به‌ناچار تسليم خواهيد شد؛ اما رفته‌رفته بالا گرفتن موقعيت اجتماعي، اقتصادي و سياسي يهود از‌يک‌سو و علاقة شديد آنها به ماديات و امور دنيوي از سوي ديگر، رؤسا و بزرگان يهود را در اين انديشه فروبرد که


1. بقره (2)، 89.

چه لزومي دارد ما تابع ديني جديد شويم؟ ما بايد بكوشيم استقلال خويش را حفظ کنيم. لذا از ايمان آوردن به پيامبر گرامي اسلام خودداري کردند. قرآن اين روي‌گرداني يهود از حق را اين‌چنين رسوا مي‌فرمايد: الَّذينَ آتَيناهُمُ الْکِتابَ يَعْرِفُونَهُ کَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَإِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَکتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُون؛(1) «کساني که کتاب آسماني به آنان داديم، او (پيامبر) را همچون فرزندان خود مي‏شناسند و جمعي از آنان، حق را آگاهانه کتمان مي‏کنند».

شناخت يهود از نبي مکرم اسلام(صلى الله عليه وآله) همانند شناختي بود که از فرزندان خود داشتند. آنان بدون هيچ شکي مي‌دانستند ايشان همان پيامبري است که انبيا وعدة آمدنش را داده‌اند؛ بااين‌همه، رؤسا و احبارشان براي حفظ منافع خويش به او ايمان نياورده، حاضر به تسليم در برابر او نشدند. پيمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با يهود در ظاهر مي‌بايست خيال ايشان را از جانب آنها آسوده مي‌كرد؛ اما هيچ‌يک از طوايف يهود بر سر عهد خود نماندند. ايشان به‌گونة پنهاني با مشرکان مکه از‌يک‌سو و با منافقان مدينه از سوي ديگر ارتباط برقرار، و بارها براي جنگ با پيغمبر اسلام توطئه كردند. پس از جنگ اُحد، طايفة بني‌نضير براي قتل پيامبر توطئه چيدند که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پس از آگاهي از اين عهدشکني به آنان فرصتي داد تا آن سرزمين را ترک گويند؛ اما منافقان بي‌درنگ به آنها پيام دادند اگر استقامت کنيد، ما با دوهزار سرباز شما را ياري مي‌كنيم.

پديدة نفاق امر تازه‌اي نيست و هميشه افراد پست و پلشتي بوده‌اند که در ظاهر دست دوستي دراز مي‌کنند، اما از پشت خنجر مي‌زنند. اين منافقانِ به‌ظاهر مسلمان، که يهود را برضد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تشجيع مي‌كردند، همان کساني بودند که از قبل


1. بقره (2)، 146.

هجرت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در انديشة سلطنت بر مدينه شب را به صبح مي‌رساندند و هيچ‌گاه اين آرزو را از دل خبيث خويش بيرون نكردند. آنان آرزوي اخراج رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در دل مي‌پروراندند و گاه به آن تصريح مي‌کردند؛ اما هنگامي‌ که خبر آن به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مي‌رسيد، آن را منكر مي‌شدند. اما قرآن کريم در سورة منافقون شاهدان اين سخن را تأييد، و آرزوي شوم منافقان را رسوا مي‌فرمايد: يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَي الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَل‏؛(1) «آنها مي‏گويند: اگر به مدينه بازگرديم، قطعاً عزيزان ذليلان را بيرون مي‏کنند».

بني‌نضير که با وعدة دروغين منافقان جرئت يافته بودند، تصميم به جنگ و اصرار بر خطاي خويش گرفتند؛ اما سرانجام در برابر محاصرة لشکر اسلام دوام نياوردند؛ سلاح خويش را تحويل دادند و با برداشتن اموال منقول خود مدينه را ترک گفتند.(2) ساير طوايف يهود نيز بر پيمان خويش پايدار نمانده، از هر فرصتي براي توطئه عليه اسلام استفاده مي‌كردند و اين امر موجب بروز جنگ‌هاي فراواني ميان مسلمانان و يهوديان شد که جزئيات آنها در تاريخ ثبت شده است.(3) سرانجام در غزوة خيبر، سپاه اسلام ضربة سهمگيني بر پيکر يهود وارد ساخت که کانون فتنه‌گري آنان را از هم


1. منافقون (63)، 8.

2. براي مطالعة بيشتر دربارة عهدشکني بني‌نضير، ر.ک: سيدعلي ميرشريفي، درس‌نامة آشنايي با تاريخ اسلام (پيام‌آور رحمت)، ج1، ص234؛ سيدجعفر مرتضي عاملي، سيرة صحيح پيامبر اعظم، ترجمة محمد سپهري، ج3، ص341.

3. براي مطالعه دربارة عهدشکني طايفة بني‌قينقاع، ر.ک: سيدعلي ميرشريفي، درس‌نامة آشنايي با تاريخ اسلام (پيام‌آور رحمت)، ج1، ص193؛ سيدجعفر مرتضي عاملي، سيرة صحيح پيامبر اعظم، ترجمة محمد سپهري، ج4، ص129. همچنين براي مطالعه دربارة عهدشکني بني‌قريظه، ر.ک: درس‌نامة آشنايي با تاريخ اسلام (پيام‌آور رحمت)، ج2، ص19.

گسيخت. در اين جنگ، قلعه‌هاي خيبر که مهم‌ترين قلعه‌هاي راهبردي يهود به‌شمار مي‌آمدند، به‌دست تواناي اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) فتح شدند که قرآن در سورة حشر به پيروزي مسلمانان و ذلت يهود اشاره مي‌كند: وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّه‏؛(1) «و گمان کردند که دِژهاي محکمشان آنها را از [عذاب] الهي حفظ مي‌نمايد».

به‌زودي اين خبر به اهل فدک رسيد. بزرگان فدک براي در امان ماندن از بلايي که بر سر اهل خيبر آمد، بدون درگيري تسليم شدند، و زمين‌ها و اموالشان را به رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) تقديم كردند. قرآن در آغاز سورة حشر به اين ماجرا اشاره مي‌فرمايد:

وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيهِ مِنْ خَيلٍ وَلا رِکابٍ وَلَکنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَي مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَي کُلِّ شَيءٍ قَدِير؛(2) و آنچه را خدا از آنان‏ (يهود) به رسولش بازگردانده، چيزي است که شما براي به‌دست آوردن آن نه اسبي تاختيد و نه شتري؛ اما خداوند رسولان خود را بر هرکس بخواهد مسلط مي‏سازد و خدا بر هر چيز تواناست.

اين آية شريفه براي مسلمانان روشن مي‌سازد که حکم اين سرزمين که بدون دخالت قواي نظامي تصرف شد، و صاحبان آنْ خود، آن اموال را به پيامبر بخشيدند، متفاوت است با ساير اموالي که مسلمانان در جنگ‌ها به غنيمت مي‌گيرند. بنا بر فرمودة قرآن کریم، هنگامي که لشکريان اسلام در جنگ با کفار غنايمي به‌دست مي‌آورند، خمس آن غنايم از آنِ رسول خداست و بقيه در بين مسلمانان تقسيم مي‌شود:


1. حشر (59)، 2.

2. حشر (59)، 6.

وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي‏ وَالْيَتامي‏ وَالْمَساکين وَابْنِ السَّبيل‏؛(1)«و بدانيد هرگونه غنيمتي به‌دست آوريد، خمس آن براي خدا، و براي پيامبر، و براي ذي‌القربي و يتيمان و مسکينان و واماندگان در راه است‏».

بااين‌حال، اموالي که بدون درگيري و دخالت مسلمانان به خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) تقديم مي‌شوند، اموال شخصي ايشان بوده، اختيار همة آن اموال با شخص ايشان است. در فقه اسلامي، حکم اقسام اموالِ غنيمت‌گرفته‌شده به بحث گذاشته مي‌شود(2) که در بين اين اموال، يک قسمْ از مواردي است که آية 6 سورة حشر به آن اشاره داشت. اختيار اين اموال با شخص رسول خداست و هيچ شخص ديگري در آن اموال حقي ندارد. اهل فدک نيز خود، اراضي فدک را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تسليم کردند تا جان خويش را نجات دهند. بنابراين آن اموال، ملک شخصي رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به‌شمار مي‌آمد.

بنا بر برخي از روايات، هنگامي که اين اراضي در اختيار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قرار گرفت، فرشتة وحي با اين آيه نزد ايشان فرود آمد: وَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّه؛(3) «و حق نزديکان را بپرداز». اين آية شريفه درواقع حاوي دستوري براي رسول خدا مبني‌بر واگذاري حق ذا‌القربي (نزديکان) از اراضي فدک بود. در رواياتي که از طريق راويان شيعه و سني نقل شده است، رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات مبارک خويش به امر اين آية شريفه اراضي فدک را به حضرت زهرا(عليها السلام) بخشيدند(4) و سرپرستي بر آن گماردند و از درآمد


1. انفال (8)، 41.

2. براي مطالعة بيشتر، ر.ک: محمدبن‌حسن‌بن‌باقر نجفي، جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج16، ص116.

3. اسراء (17)، 26.

4. ر.ك:‌ محمدبن‌یعقوب الکلینی، الکافي، ج1، ص543؛ محمدبن‌محمدبن‌نعمان، المقنعة، ص289؛ حاکم حسکاني، شواهد التنزيل، ج1، ص443؛ جلال‌الدين سيوطي، الدر المنثور، ج4، ص177.

آن، به قدر خرج يک ‌سال خود و حضرت زهرا(عليها السلام) برمي‌داشتند، و باقي‌مانده را به‌منزلة هدية حضرت زهرا(عليها السلام) بين فقرا تقسيم مي‌کردند. اين جريان تا پايان حيات پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) ادامه داشت.(1)

اما پس از رحلت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در مدت کوتاهي تحولاتي عظيم در جامعة اسلامي رخ داد که باور آن بسيار دشوار مي‌نمايد. همة آن داستان‌هايي که هر روز و هر شب در گوش دوستان آن حضرت زمزمه مي‌شوند و دل داغ‌دار آنان را جريحه‌دار مي‌كنند، در همين فاصلة کوتاه روي داده‌اند. پس از گذشت ده روز از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله) خليفة وقت، مباشر حضرت زهرا(عليها السلام) را از فدک بيرون راند(2) و فرد ديگري را به‌جاي او گماشت و با اين کار درآمد آن سرزمين را که تا 70 هزار دينار هم گفته شده، مصادره کرد.(3) او به بهانة بيت‌المال بودن فدک، مسئوليت آن را متوجه خود دانست. اين در حالي بود که پيش از آن، حضرت زهرا(عليها السلام) از ملک خويش انفاق مي‌كردند و اين عمل ارتباطي به حکومت نداشت. به‌هرحال، جريان تصرف فدک، بحث‌ها و درگيري‌هايي را به دنبال آورد که سرانجام حدود دو يا سه ماه پس از آن، وجود نازنين حضرت زهرا(عليها السلام) از اين دنيا رخت بربست.

حضرت زهرا(عليها السلام) در همين فرصت کوتاه چند سخنراني و درافشاني داشتند که يکي از آن گوهرهاي ناب، همين خطبة معروف است که از مفاخر اسلام، و از اسنادي است که تا روز قيامت، حقانيت اسلام، تشيع و خاندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را فرياد مي‌زند. خوشبختانه اين خطبه به همت شيعيان محفوظ ماند و حتي در کتاب‌هاي مخالفان نيز


1. محمدباقر مجلسي، ‌بحار الانوار، ج29، ص118.

2. ر.ك: عبدالحميدبن‌ابي‌الحديد، شرح نهج البلاغه، ج16، ص263.

3. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج29، ص123.

ثبت شد. گفتني است که در راه مستند کردن اين خطبة شريف، زحمات فراواني کشيده و بيش از بيست سند براي اين خطبة شريف نقل شده است.(1) جزاهم الله‌ خير الجزاء.

ب) شاهکار دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)

ماجراي تصرف فدک به هر دليل که روي داد ـ بگوييم: به دليل اين شبهه بود که اقدام‌کنندگان گمان مي‌کردند خليفة رسول خدا هستند و اکنون وظيفة آنهاست که اين اموال را بين فقرا تقسيم کنند يا...ـ حضرت زهرا(عليها السلام) را به واکنش شديد واداشت. آنچه در اين ميان عجيب مي‌نمايد، سطحي‌نگري برخي است که گمان کرده‌اند آنچه حضرت زهرا(عليها السلام) را بسيار رنج مي‌داد، از دست رفتن مشتي درهم و دينار بود. اين گمانِ کوتاه، گاه در مرثيه‌خواني‌ها خود را نشان مي‌دهد و بر زبان اين‌چنين آشکار مي‌شود که حضرت فرمودند: «نان بچه‌هايم را گرفتند!» اگر بگوييم اين کوتاه‌نظري يکي از بزرگ‌ترين ظلم‌هايي است که ما شيعيان در حق اهل‌بيت(عليهم السلام) روا مي‌داريم، سخن گزافي نيست. چگونه کساني که همة ثروت‌هاي عالم در ديد بلند آنها به اندازة تل خاکستري ارزش ندارد، براي از دست دادن مال دنيا نگران مي‌شوند؟! مگر اين ساده‌انديشان سخن اميرالمؤمنين(عليه السلام) را در نهج ‌البلاغه نديده‌اند که مي‌فرمايد: وَمَا أَصْنَعُ بِفَدَک وَغَيرِ فَدَک‏؛(2) «من را با فدک و غيرفدک چه کار؟!»

آيا واقعاً آن گريه‌ها، ناله‌ها و دادخواهي‌ها براي متاع اندک دنيا بود؟! چنين تصوري خام، بيجا و نابخردانه است. حقيقت امر اين است که اين مسئله دست‌مايه‌اي بود تا


1. ر.ک: حسین‌علی آذربادگان، «نگاهي گذرا به اسناد و منابع مکتوب خطبة فدک»، مجلة علوم حدیث، ش26، ص47ـ69.

2. نهج ‌البلاغه، تحقيق صبحي صالح، نامة 45.

بانوي بزرگ اسلام(عليها السلام) حقايقي را چنان افشا كنند که تا قيامت نور آن آشکار بماند و کسي را ياراي فرونشاندن آن نباشد. اين حقايق به‌گونه‌اي بود که جز فاطمه(عليها السلام) هيچ‌کسي حتي شخص اميرالمؤمنين(عليه السلام) توان بيان صريح آنها را نداشت‌! اميرالمؤمنين(عليه السلام) خود در طرف دعوا با خلفا قرار داشتند و خلافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را حق خويش مي‌دانستند؛ ازاين‌رو هر سخني از ايشان صادر مي‌شد، ايشان را متهم به دفاع از منافع شخصي مي‌کردند؛ اما حضرت زهرا(عليها السلام) حقايق را با لحني بيان فرمودند که حتي امروز هم کسي جرئت آن صراحت بيان را ندارد. در آن شرايط خاص، اين شاهکار تنها از دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) برمي‌آمد و حضرتش در اندک فرصتي که داشت چنان درخت حقيقت را آبياري كرد که براي هميشه مانع از خشکيدن آن شد.

ج) تدبير بي‌نظير

پيش از ورود به خطبة مبارک بانوي يگانة جهان آفرينش، بايد اين انديشة خام را از ذهن شسته، گمان نکنيم نزاع قديسة عالم وجود(عليها السلام) با مدعيان خلافت بر سر متاع ناچيز دنيا بود؛ بلکه اقدام شجاعانة حضرتش بهانه‌اي بود براي ماندگاري حقايق در دل تاريخ. تدابير بعدي ايشان نيز در راستاي تأمين همين هدف انديشيده شد. اگر فاطمه(عليها السلام) با وصيتش مانع شرکت برخي در تشييع‌جنازة شريف خويش شد،(1) نعوذبالله ازسر کينه‌توزي به اين امر مهم اقدام نکرد؛ بلکه اين وصيت سياستي بي‌نظير بود تا بر ادعاهاي ناحق خط بطلان کشد. برخي چه کودکانه از اين وصيت حکيمانه سوءاستفاده کرده، آن را دست‌ماية تسويه حساب‌هاي شخصي مي‌كنند و هنگامي که با شخصي از


1. محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ج29، ص113 و ج43، ص214.

خويشان يا غير خويشان اختلافي دارند به استناد اين سفارش حضرت، وصيت مي‌کنند که «من راضي نيستم آن شخص در تشييع‌جنازة من شرکت کند». چه مغالطة عجيبي! هدف حضرت زهرا(عليها السلام) اين بود که با اثبات نهايت خشم و غضب خويش نسبت به برخي، آنها را مصداق اين سخن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) معرفي كنند که فرمودند: إِنَّ اللَّه(عزوجل) يَغْضبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَيرْضَي لِرِضَاهَا؛(1) «حقيقتاً خداوند عزوجل به سبب غضب فاطمه غضب مي‌کند و به خاطر رضايت او راضي مي‌شود».

دفن مخفيانة جسم شريف دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين هدف را دنبال مي‌کرد که همة تاريخ بدانند فاطمه هيچ‌گاه از آن افراد راضي نشد. اين هدف کجا و کينه‌توزي کجا! به‌يقين آيينة رحمت و مهرباني الهي اگر کوچک‌ترين اميدي بر هدايت دشمن‌ترين دشمنانش هم داشت، از هدايت آنها مضايقه نمي‌کرد؛ اما کار به جايي رسيده بود که اگر فاطمه(عليها السلام) اين تدبير را نمي‌انديشيد، چراغ حق خاموش مي‌شد و ما امروز اسلام و تشيع را نمي‌شناختيم. اگر امروز چشم دل ميليون‌ها انسان با حقيقت آشناست، برکتي از تدبير بي‌نظير زهراست. بي‌شك مي‌توان گفت اگر آن افراد به‌واسطة شرکت در تشييع‌جنازة حضرت زهرا(عليها السلام) هدايت شده، از خطاي خويش توبه مي‌کردند، فاطمة مهربان بر شرکت آنها در تشييع پيکر پاکش اصرار مي‌ورزيد. اما فاطمه(عليها السلام) مي‌دانست کساني که آشکارا به مخالفت با اميرالمؤمنين(عليه السلام) برخاستند، به هيچ قيمتي حاضر به پذيرش حق نخواهند شد. ازاين‌رو تدبيري انديشيد تا آيندگان بفهمند جرياني در امت اسلامي نمايان شد که برخلاف مسير واقعي اسلام و برخلاف مقاصد و سفارش‌هاي


1. محمدبن‌علی‌بن‌بابویه، عيون اخبار الرضا(عليه السلام)، ج2، ص26؛ سليمان‌بن‌احمد الطبراني، المعجم الکبير، ج1، ص108، ح182؛ حاکم نيشابوري، المستدرک علي الصحيحين، ج5، ص1777، ح4730؛ علي‌بن‌حسن‌بن‌عساکر، تاريخ دمشق الکبير، ج3، ص86، ح598؛ جلال‌الدين سيوطي، مسند فاطمة الزهراء، ص74، ح186.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) عمل کرد، و در پرتو اين فهم، اگر خواستند راه حق را برگزينند توان قدم نهادن در آن مسير را داشته باشند.

د) قیام فاطمه و سکوت علی(عليهما السلام)

ممکن است گفته شود اگر مبارزه با حکومتی که پس از رحلت رسول گرامی اسلام(صلى الله عليه وآله) بر سر کار آمد لازم بود، چرا امیرالمؤمنین(عليه السلام) خود به این امر اقدام نفرمود؟

حقیقت این است که قیام مسلحانة امیرالمؤمنین(عليه السلام) در برابر عمل انجام‌شده در سقیفه، هم اشکال سیاسی داشت و هم اشکال امنیتی. اشکال سیاسی آن این بود که مردم کوتاه‌نظری که به‌آساني دست از حمایت علی(عليه السلام) برداشتند، به‌سرعت قضاوت می‌کردند که حضرت علی(عليه السلام) به خاطر رسیدن به ریاست و محکم کردن جایگاه خویش چنین کارهایی را انجام می‌دهد و با وجود چنین قضاوتی در فضای عمومی جامعة اسلامی، اهداف والایی که امیرالمؤمنین(عليه السلام) به دنبال آن بودند، تأمین نمی‌شد. اشکال امنیتی این کار نيز این بود که به راه انداختن جنگ داخلی در جامعة اسلامی، فتنه‌ای عظیم و تفرقه‌ای شدید در جامعه به راه می‌انداخت که موجب طمع دشمنان برای نابودی دین اسلام و جامعة نوپای اسلامی می‌شد و بدين‌ترتيب تمام زحمات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر باد می‌رفت. شرایط سیاسی و امنيتی اقتضا می‌کرد که امیرالمؤمنین(عليه السلام) در برابر دستگاه خلافت به ‌پا نخيزد و از وقوع فتنه‌ای عظیم که اساس اسلام را به خطر می‌انداخت پیشگیری كند.

بااين‌حال دختر رسول گرامي اسلام(صلى الله عليه وآله) وظیفه‌اي دیگر داشت که به‌خوبي بدان اقدام فرمود. اگر قیام زهراي طاهره(عليها السلام) برخلاف موازین و مصالح اسلام بود، امیرالمؤمنین(عليه السلام) از آغاز باید مانع او می‌شد. مگر ممکن است صديقة کبري(عليها السلام) برخلاف خواست امام

خويش، امیرالمؤمنین(عليه السلام) رفتار كند؟! بي‌شك حرکت بانوي دو عالم(عليها السلام) صددرصد موافق نظر امیرالمؤمنین(عليه السلام) بوده است و حضرتش با قیام خویش حقانیت شیعه را اثبات فرمود. البته حرکت حضرت زهرا(عليها السلام) در امر یاری دین منحصر به چند روزي نيست که پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رحلت فرمود؛ بلکه فاطمة زکيه(عليها السلام) در طول رسالت پیامبر(صلى الله عليه وآله) چنان یاوري براي پدر بزرگوار خويش بود که «أمّ أبیها» لقب گرفت.

بنابراین ممکن است امربه‌معروف و نهي‌ازمنکر در شرايطي خاص براي شخصی محذور داشته باشد و مفسده‌اي که بر انجام آن مترتب می‌شود، بیش از مصلحت آن باشد؛ اما سکوت او وظيفه را از عهدة ديگران برنمي‌دارد و آنان بايد وظیفة امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر خويش را انجام دهند.

شاهد اين حقيقت، اين است که گاه در زمان امام معصوم، برخی از بهترین شیعیان ايشان کارهایی می‌کردند که امام معصوم، خود از انجام آن خودداري مي‌ورزيد؛ اما آنان را از انجام آن کار بازنمي‌داشت. نمونة بارز اين معنا، جناب ابوذر(رحمه الله) است. در ایام خلافت خليفة سوم، اسراف فراواني در مصرف بیت‌المال صورت مي‌گرفت؛(1) اما امیرالمؤمنین(عليه السلام) تنها به تذکراتی دوستانه بسنده مي‌فرمود و برخوردي تند با خليفة وقت نمي‌كرد. حتی هنگامی که مردم براي قتل خليفة سوم اجتماع کردند، ايشان از اين كار جلوگيري فرمود و هنگامي که آب را به روي خليفه بستند، ايشان به او آب رساند؛(2) اما جناب ابوذر برخوردهاي تندي با خليفه و عوامل حکومتي وقت داشت. بااين‌حال حتي يک مورد هم در تاریخ نیامده است که امیرالمؤمنین(عليه السلام) ابوذر را به رفتاري آرام‌تر دعوت فرموده باشد. یکی از کسانی که با ابوذر


1. عبدالحميد‌بن‌ابي‌الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص198و269.

2. قاضي نعمان مغربي، ‌شرح الأخبار، ج2، ص78.

اختلاف به‌اصطلاح فکری داشت، شخصي به نام کعب‌الأحبار بود که از دین یهود به اسلام گرویده بود و با دستگاه خلافت همکاري فراواني داشت. در مجلسي نزد خليفه که ابوذر حضور داشت، کعب‌الاحبار فتوايي براي مباح دانستن ثروت‌اندوزي آنان صادر کرد که ابوذر را به‌شدت به خشم آورد؛ به‌گونه‌اي‌که برخاست و با عصاي خويش محکم بر سر کعب‌الأحبار زد و گفت: اي پسر زن يهودي کافر! تو کجا و فتوا دادن در احکام مسلمانان کجا؟! سخن خدا از سخن تو صادق‌تر است که فرمود:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ کثيراً مِنَ الأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَيَأْکلُونَ أَمْوال النَّاسِ بِالْباطِلِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّه وَالَّذينَ يَکنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلا يُنْفِقُونَها في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ؛(1) اي کساني که ايمان آورده‏ايد! بسياري از دانشمندان اهل کتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مي‏خورند، و آنان را از راه خدا بازمي‏دارند؛ و کساني را که طلا و نقره را گنجينه مي‏سازند، و در راه خدا انفاق نمي‏کنند، به مجازاتي دردناک بشارت ده.

هنگامي که از اميرالمؤمنين(عليه السلام) براي قضاوت در اين باره دعوت کردند، اميرالمؤمنين(عليه السلام) به ابوذر نفرمود چرا متعرض مسلماني شدی و این روش امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر نیست؛ بلکه در تأييد او حديثي از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل فرمود که «از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم که مي‏فرمود: آسمان بر مردي سايه نيفکنده و زمين مردي بر روي خود حمل نکرده که راست‏گوتر از ابوذر باشد».(2)


1. توبه (9)، 34.

2. علي‌بن‌ابراهيم قمي، تفسير قمي، ج1، ص52.

درنهايت خليفة وقت ابوذر را به ربذه ـ سرزميني که ابوذر از آن نفرت داشت؛ چراکه پيش از اسلام آوردن در آنجا بود(1) تبعید کرد. در هنگام تبعيد ابوذر نيز، اميرالمؤمنين به همراه فرزندان خود امام حسن و امام حسین(عليهم السلام) براي مشایعت او آمدند. اين در حالي بود که خلیفة وقت، ابوذر را به‌منزلة شخصي خاطي از مدينه بيرون مي‌کرد. اميرالمؤمنين علي(عليه السلام) به او فرمود:

اي اباذر! به‌راستي تو تنها براي خداوند سبحان خشم گرفتي. پس به همان کسي اميد داشته باش که براي او خشم گرفته‏اي. اين مردم از تو براي دنياي خويش هراسيدند؛ اما تو از کارهاي ايشان بر دين خود هراسناک شدي و از‌اين‌رو آنها تو را از پيرامون خويش راندند و به بلايت گرفتار آوردند. به ‌خدا سوگند اگر همة آسمان‌ها و زمين به روي بنده‏اش بسته باشد و آن بنده تقواي خدا را پيشه کند، خداوند براي او گشايشي مقرر فرمايد. پس مباد چيزي جز حق و راستي تو را به انس و همدمي گيرد و جز باطل و نادرستي به هراست افکند.(2)

بنابراین گاهی ممکن است شخصیتي بزرگ به سبب شرایطي خاص وظیفه نداشته باشد سخني را مطرح کند؛ اما سکوت او به معناي جواز سکوت ديگران نيست و آنها باید وظیفة خويش را انجام دهند و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر کنند. ما باید اين حقيقت را درک کنيم که چرا اميرالمؤمنين علی(عليه السلام) مانند حضرت زهرا(عليها السلام) اقدام نکرد. آري، اگر


1. ر.ك: همان، ص53.

2. محمدبن‌يعقوب الکليني، الکافي، ج8، ص206، ح251.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) کاري را حرام شمارد و ديگران را از انجام آن منع کند، البته در اين صورت همه بايد مطیع باشیم. همچنين اگر رهبر جامعة اسلامی حکمي حکومتی مي‌دهد و همه را از انجام کاري نهي مي‌فرمايد، همه بايد با جان و دل فرمان او را پذيرا بوده، بدان عمل كنيم و معناي ولايت هم چيزي جز اين نيست؛ اما گاه ايشان حکم حکومتی نداده و دیگران را از امربه‌معروف و نهي‌ازمنکر بازنداشته‌اند. در این صورت دیگران باید وظیفة خويش را انجام دهند و از نادانی است که بگویند اگر اين کار خوب بود، رهبر خود بدان اقدام مي‌فرمود. باید با دقت و بصيرت بفهميم که چرا رهبر به آن کار اقدام نمي‌كند. بنابراين برای ترک امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر که حکم قطعی اسلام است، حجتي شرعی لازم است و حجتی که می‌تواند موجب ترک واجب شود، حکم حاکم مبنی‌بر این است ‌که در این موقعیت، امربه‌معروف خلاف مصلحت اسلام است و من از آن نهی می‌کنم. حال اگر چنین حکمي نبود، تنها به استناد رفتار شخصی حاكم نمي‌توان تکلیف را از روی دوش خود برداشت.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org