- جلسه اول؛ غفلت؛ ريشه همه مفاسد
- جلسه دوم؛ غفلت از انسانيت خود
- جلسه سوم؛ يادها و يادآوران: عوامل غفلتزدايي
- جلسه چهارم؛ آثار غفلت از خود در قرآن
- جلسه پنجم؛گامهاي خروج از غفلت و جهل
- جلسه ششم؛ اولويتهاي انتخاب علم
- جلسه هفتم؛ طرحي براي شناخت اولويتهاي علوم
- جلسه هشتم؛ فضيلت علم از نگاه اهلبيتعليهمالسلام
- جلسه نهم؛ نقش موضوع، نيت، و عمل در ارزش علم
- جلسه دهم؛ چند نکته درباره ارزش تحصيل علم
- جلسه يازدهم؛ اولويتهاي علمآموزي
- جلسه دوازدهم؛ معيار ارزشگذاري علوم
- جلسه سيزدهم؛ پيوستار علوم و حدود واجب آن
- جلسه چهاردهم؛ علم، آگاهي، و انديشه
- جلسه پانزدهم؛ ويژگيهاي روش قرآن در تبيين معارف
- جلسه شانزدهم؛ روشهای قرآن برای تعلیم و هدایت مردم
- جلسه هفدهم؛ خداشناسی همزاد انسانشناسی
- جلسه هجدهم؛ ويژگيهاي خواستهاي انسان
- جلسه نوزدهم؛ علم و اراده؛ ملاک برتري انسان
- جلسه بیستم؛ تدبير اميال و اراده
- جلسه بیستویکم؛ هدف از تهذیب نفس
- جلسه بیستودوم؛ پلّه پلّه تا خدا
- جلسه بیستوسوم؛ عوامل و موانع سلوک
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برايدريافتفايلصوتاينجاراکليککنيد | 5.52 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 24/10/93، مطابق با بيستودوم ربيعالاول 1436 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
(13)
پيوستار علوم و حدود واجب آن
مقدمه
يکي از مباحثي که درباره ارزش علم و مراتب آن مطرح ميشود، اين است که از نظر اسلام چه مرتبهاي از علم و اعتقاد لازم است، بهگونهاي که کمتر از آن قابل قبول نيست. تصور ابتدايي اين است که هرگونه علمي به هر اندازهاي مطلوب است، اما در جلسات گذشته گفتيم که اين تصور درستي نيست و با استفاده از آيات، روايات و دلائل عقلي به اين نتيجه رسيديم که همه علمها در يک سطح از فضليت نيستند و بين مراتب علم تفاوت بسياري وجود دارد. همچنين گفتيم که تحصيل علم نسبت به برخي از معلومات واجب است و معلومات ديگري نيز هست که قريب به وجوب، مستحب مؤکد، يا مستحب هستند؛ و بالاخره تحصيل بعضي از علوم نيز ممکن است بهواسطه عناوين ثانويه مرجوح باشد. حال اين سؤال مطرح ميشود که در آن مواردي که کسب علم از نظر اسلام مطلوب است، چه درجهاي از علم کفايت ميکند؟
بدون شک، هنگاميکه انسان دنبال علمي ميرود، ميخواهد چيزي را کشف کند و به حقيقتي معتقد شود. اگر اعتقاد انسان نسبت به طرفين قضيه پنجاه پنجاه باشد، در حالت شک است که کسي آن را علم نميداند و از آنجا که هيچ رجحاني براي اعتماد به هيچکدام از اطراف آن ندارد، هيچ عاقلي نميتواند به آن اعتماد کند. در قرآن کريم و روايات نیز از کساني که در شک ميمانند و به دنبال رفع آن نمیروند بسیار مذمت شده است. حتي برخی از روایات، یکی از صفات عالماني که سزاوار معاشرت هستند را اين ميداند که موجب خروج از شک به يقين شوند؛ لَا تَجْلِسُوا إِلَّا عِنْدَ مَنْ يَدْعُوكُمْ مِنْ خَمْسٍ إِلَى خَمْسٍ: مِنَ الشَّكِ إِلَى الْيَقِين...؛[1] با کسي معاشرت کنيد که باعث شود شکتان برطرف شود و به يقين نزديك شويد. يعني نزد کسي که باعث میشود يقين شما از بین برود، مبتلا به شک شويد و شبهه پيدا کنيد، ننشینید؛ اين کار عقلايي نيست.
ظن مذموم
روشن است وقتي انسان به چيزي معتقد ميشود يا رفتاري را انتخاب ميکند، دستکم آن طرف را ترجيح ميدهد و به آن ظن دارد. گاهی انسان بدون هیچ مستند عقلایی يک طرف قضيه را ترجیح میدهد. اين حالت، حالتی مذموم است. آیات قرآن با مشرکان و کسانی که اعتقادات فاسدی داشتند به همين صورت برخورد کرده است و میفرماید: آخر شما به چه دليل اين حرفها را ميزنيد؟ چرا برای خدا شريک قائل ميشويد و يا بعضي چيزها را حرام ميکنيد؛ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إَلاَّ تَخْرُصُونَ[2] دليلتان چيست؟ همين که به ذهنتان چيزي رسيده به آن عمل و اعتماد ميکنيد؟! در آیه دیگری میفرماید: قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي غَمْرَةٍ سَاهُونَ؛[3] مرده باد کساني که به ظن و گمان عمل ميکنند و صرفاً به حدس اکتفا ميکنند! از نظر اسلام اين حد از اعتقاد که منشأ عقلايي و دليل قابل اعتمادي ندارد، مردود است و نميتوان آن را حجت قرار داد. اما در مواردی ظنوني که شواهد عقلايي داشته باشد، معتبر است. در اصول فقه نیز ميخوانيم ظني که از امارات براي مجتهد حاصل میشود فيالجمله اعتبار دارد. پس ما طيفي از اعتقادات داريم که يک طرف آن شک محض است و سپس به ظن بيدليل ميرسد، و طرف ديگرش هم علمي يقيني است که انسان نهتنها به محتوايش يقين دارد؛ بلکه خلافش را محال ميداند؛ علم به ثبوت محمول براي موضوع و محال بودن سلب محمول از موضوع. روشن است که اگر انسان نسبت به همه چيز، چنين علمي پيدا کند، خيلي خيالش راحت است و مشکلي ندارد؛ اما در ميان انسانهاي عادي کسي را نميتوانيم پيدا کنيم که دستکم چنين ادعايي کرده باشد که به همه چيز چنين علمي دارد. اينگونه از علم خيلي نادر است و عملاً براي انسانهاي عادي ميسر نيست، و اگر ميسر هم باشد سالها زحمت ميخواهد. براي دستيافتن به يقين، انسان بايد مقدماتي را فراهم کند در استنتاج مجهول از معلومات، تمرينهايي داشته باشد و به اصطلاح بر منطق تسلط داشته باشد، براهين قريب به يقين را بشناسد و بتواند مجهولات را از بديهيات استنتاج کند، كه کار بسيار مشکل و پيچيدهاي است. حتى کساني که در اين مسائل تخصص دارند و از بزرگترين منطقدانان عالم هستند، افزون بر اينکه با يكديگر اختلاف دارند، گاهي براي خودشان نيز تغيير نظر پيدا ميشود. بنابراين چنين علمي به آساني پيدا نميشود.
علم عرفي
حال که علم ايدهآل از دسترس ما خارج است و به هر ظني نيز نميتوانيم اکتفا کنيم، تکليف ما چيست؟ وقتي رفتار عقلا را تحليل کنيم ميبينيم که آنها عملاً ظنوني که شواهد معتبر و اطمينانآوري دارد و انسان هنگام ملاحظه شواهدش کأنّه خود واقع را يافته است، بهمنزله علم تلقي ميکنند و به آن «علم عرفي» ميگويند. بسياري از علمهاي عقلاي عالم اينگونه است. حتى وقتي چيزهايي که افراد درباره خود و پدرو مادر خود ميدانند، خوب تحليل کنيد، ميبينيد که در هيچ کدام از آنها علم يقيني ايدهآل پيدا نميشود. بالاخره در هر قضيهاي احتمالاتي هست و يک احتمال در مورد همسران اين است که اصلا عقدي که بين آنها انجام شده، به دليلي باطل بوده است. وقتي انسان در چنين موضوعاتي علم يقيني پيدا نميکند، چگونه در مسائل ديگر به علم يقيني برسد؟ اين است که عقلا طبق علم عرفي (همان که ما اصطلاحاً به آن ظن اطميناني ميگوييم)، عمل ميکنند و وقتي انسان اين شواهد را ديد، کأنه واقعيت را يافته است. در محاورات عقلا، احتجاجات، دادگاهها و جاهاي ديگر نيز چنين علمي مورد قبول است و آن را ميپسندند.
بالاترين مراتب علم
نکتهاي که بايد به آن توجه داشته باشيم اين است که دستکم نسبت به بعضي از مسايل ميتوان به مراتبي بالاتر از اين مرتبه از علم دست يافت که عموم مردم توجه ندارند و فکر نميکنند چنين چيزي ممکن باشد. داستان «عنوان بصري» را همه شما شنيدهايد. عنوان بصري پس از اينکه چندي نزد مالک ابن انس تحصيل کرد، نزد امام صادق عليهالسلام رفت، ولي حضرت به او خيلي بها ندادند و فرمودند: تو نزد همان مالک که ميرفتي، برو! ديگر لزومي ندارد نزد من بيايي. من کار دارم و گرفتارم. وي با دلي شکسته به مسجدالنبي رفت و به پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله متوسل شد و دعا کرد که خدا دل امام صادق را نسبت به او مهربان کند. سپس با دلهره و اضطراب به منزل امام صادق عليهالسلام رفت. وقتي در خانه حضرت را زد خادم حضرت آمد و گفت که آقا مشغول نماز هستند. بعد از مدتي خادم آمد و گفت: حضرت ميفرمايند: بيا داخل! اينجا بود که فهميد دعايش مستجاب شده است و خدمت حضرت رسيد. حضرت از او تفقد کردند و نامش را پرسيدند. گفت: ابوعبدالله. سپس حضرت دعايش کردند و پرسيدند: ما مسئلتک؛ سؤالت چيست؟ عرض کرد: آقا من متوسل شدم و از خدا خواستم دل شما را به من مهربان کند تا از علم شما استفاده کنم.
ملاحظه ميفرماييد که اين فرد به خدا، پيغمبر و توسل معتقد است؛ امام صادق عليهالسلام را دستکم بهعنوان عالم آل محمد ميشناسد؛ و حتماً احکام واجبات نماز، روزه و ضروريات اسلام را ميشناسد. پس علمي كه وي به دنبال آن بود مربوط به احکام نماز، روزه و ساير مسايل فقهي نيست. براي دستيابي به چنين علمي لازم نيست انسان چنين مسيري را طي کند. تاکنون هيچ کس چنين سخني نگفته است و سيره پيغمبر اکرم و ائمه اطهار صلواتاللهعليهماجمعين و علماي بزرگ نيز چنين نبوده است. كشف احکام فقهي راهي دارد و از کتاب و سنت بايد استخراج شود. بنابراين اينکه نزد حضرت آمده و علم ميخواهد، چيزي بالاتر از اين مسايل ميخواهد. ميگويد من از خدا خواستم که از علم شما به من بهرهاي برسد. حضرت در جوابش چه ميفرمايد؟ ميفرمايد: ليس العلم بالتعلّم، إنّما هو نور يقع في قلب من يريد اللّه تبارك وتعالى أن يهديه فإن أردت العلم فاطلب أوّلا في نفسك حقيقة العبودية؛[4] علم نوري است که خدا در دل هر که ميخواهد مياندازد؛ به درس خواندن نيست. اگر واقعا يک چنين نوري را ميخواهي، راهش اين است که بکوشي بنده واقعي بشوي. اجمالا ميفهميم که علمي که عنوان بصري به دنبال آن بود، يک نوع علم ديگري است و آن تکليف واجبي نيست که همه دارند. اين يک فضليت خيلي عالي است و نصيب اولياي خدا و کساني ميشود که همتهاي خيلي بلند داشته باشند؛ راه آن نيز صرف گفت و شنود و حل کردن فرمول نيست.
علم لازم در احکام
همانگونه که ملاحظه ميفرماييد علم طيف خيلي وسيعي دارد که از ياد گرفتن ادبيات عرب و لغت، آغاز ميشود و به اينجا ميرسد که امام صادق عليهالسلام بعد از همه اين مقدمات ميفرمايند علم چيزي نيست که من يادت بدهم، بايد از خدا بخواهي و راه آن هم خودسازي و سير و سلوک است. روشن است که اين علم با علمي که بر هر مسلماني واجب است، تفاوت ميکند. اگر چنين علمي بر همه واجب بود، ظاهراً بايد بسياري از کارهاي دنيا تعطيل ميشد. علوم واجب، علومي است که انسان در زندگي به آنها نياز دارد و اگر نباشد در معرض گمراهي قرار ميگيرد؛ تکاليفي است که بايد بداند چگونه عمل کند تا روز قيامت بتواند جواب بدهد. راه دستيابي به اين حد از علم نيز اين است که پاسخ متناسب با آن را داشته باشد. حال اگر مجتهد است، بايد خودش اجتهاد کند و اگر مقلد است، علم مقلد نسبت به احکام فقهي به اين است که فتاواي مجتهدش را بداند؛ البته تحصيل آن به اندازهاي که مربوط به عمل اوست و به صورت روزمره به آن احتياج دارد، واجب است، ولي اگر بداند يا ظن قوي داشته باشد که اصلا محل حاجتش نميشود، مستحب است.
حال اين سؤال مطرح ميشود که براي ما چه مرتبهاي از علم لازم است که داشته باشيم؟ ما دو حد مشخص داريم؛ يک حد، ظن بيدليل است که افزون بر اينکه عقلا آن را نميپسند، در شرع نيز اعتباري ندارد و پيروي از آن نکوهش نيز شده است. حتي در آيات قرآن بر کساني که به اين ظن و گمانهاي بيدليل اکتفا ميکنند، نفرين شده است: «قتل الخراصون». طرف ديگر، مرتبه عالي علم است که ما نه در شهود آن طمعي داريم و نه در برهان آن بهصورتي که محمول براي موضوع اثبات شود و سلب آن از موضوع محال باشد. اگر چنين علمي پيدا شود، موارد نادري است؛ بقيه همين علوم متعارف است: نتيجه ظني که مستند به دليلي عقلاپسند باشد، يک اطمينان عمومي است؛ يعني هر کسي اين شواهد را داشته باشد، چنين حالت آرامشي پيدا ميکند و مطمئن ميشود که قضيه همين است. اين همان مرتبه از علم است که كسب آن براي ما لازم است.
يک شبهه
در جلسه گذشته گفتيم که اختلافي بين دانشمندان شيعه از لحاظ فهم احکام و علم به احکام بوده است که آنها را به دو گروه اخباري و اصولي تقسيم کرده است. اخباريها شبهههايي دارند که ابتدائا ممکن است براي سادهانگاران جاذبه نيز داشته باشد. يکي از اين شبههها اين است که اولاً در روايات، از پيروي از عقل در شناخت احکام نهي شده است؛ بنابراين ما بايد عقل را کنار بگذاريم و فقط به وحي تمسک کنيم. ثانياً عقل انسان گاهي اشتباه ميکند و اختلاف عقلاي عالم دليل بر آن است، اما در وحي اشتباه راه ندارد؛ پس ما بايد به جاي عقل به وحي تمسک کنيم! همانگونه که ميبينيد ظاهر اين سخن، ظاهر جاذبهداري است. البته اگر ميشد که مطلبي را از وحي دريافت کنيم، خيلي بهتر از اين بود که به عقل خودمان زحمت استدلال بدهيم و شرايط صحت برهان را بررسي کنيم و به نتيجه برسيم. اما همه ميدانند که به ما وحي نميشود.
آنچه ما به آن استناد ميکنيم، کلامي است که از کسي که به او وحي يا الهام شده، نقل شده است. بين اين کلام از هنگام صدور تا اکنون که به دست ما رسيده است، حدود 1400 سال فاصله شده است. شرايطي بر روايات ميگذشت که گاهي آن نوشتهها و خطوط پس از مدتي اصلا محو ميشد و درست خوانده نميشد؛ بهخصوص که بسياري از روايات را بهخاطر تقيه دفن ميکردند و در اثر رطوبت مطالبش درست خوانده نميشد. بسياري از مرسلات که بعدها فقها آنها را تأييد کردند يا رواياتي که از امام رضا سلاماللهعليه درباره آنها پرسيدند و حضرت آنها را تصحيح کردند از اين دست روايات بود. البته بزرگان ما نهايت اهتمام را داشتند که اين احاديث دقيقاً ضبط شود. حتي هر کسي اجازه نقل روايت نداشت، اما باز ميدانيم که با وجود همه اين دقتها، آفتهاي زيادي به نقلها وارد شده است تا به دست ما برسد. تازه وقتي متن به دست ما ميرسد، درباره فهم معناي آن مشکلاتي وجود دارد و گاه احتمالات مختلفي داده ميشود. گاهي فقها درباره يک حديث چند احتمال ميدهند و با زحمت يکي از احتمالات را ترجيح ميدهند. و بالاخره يک فقيه متبحر بعد از مدتها زحمت يک فتواي ظني ميدهد که در بسياري از موارد با «الاقوى» و «فيه تأمل» و «لايترک الاحتياط» و امثال آن بيان ميشود. بنابراين صرف مقايسه عقل با وحي، حجيت احاديث و عدم حجيت عقل را نتيجه نميدهد. البته همانگونه که گفتيم، اين سخنان به اين معنا نيست که به روايات کم اهميت بدهيم. افتخار ما اين است که بتوانيم عمري زحمت بکشيم و بعضي از اين روايات را بفهميم و عمل کنيم. ما افتخار ميکنيم که فقيهي سي سال زحمت بکشد و دست آخر اين آراي ظني را استخراج کند تا هم خودش و هم مقلدان عمل کنند، اما بالاخره بايد بدانيم که اين معنايش دست يافتن به قطع و يقين نيست.
اخباريها ميگويند: کتاب فروع کافي را بردار و عمل کن! اجتهاد و تقليد ديگر چيست؛ اينها بدعتهايي است که سنيها درآوردهاند! استاد و شخصيت بزرگ همين اخباريها در کتابي روايتها را مينويسد و ميگويد به اين روايتها عمل کنيد! بايد به ايشان بگوييم اگر من به اين روايتها عمل کنم به اعتماد سخن شما عمل کردهام و اين خود تقليد است، ولي آنها به اين نکتهها توجه نميکنند. روشن است که اگر به امام معصوم دسترسي داشتيم و خدمتشان ميرسيديم و سؤال ميکرديم، خيلي اعتماد قويتري پيدا ميکرديم. اگرچه گاهي کساني که خدمت امام ميرسيدند نيز در فهم کلام امام با هم اختلاف پيدا ميکردند. بالاخره در همه اينها، علم بهمعناي قطع مطابق با واقع بسيار کم است، ولي بهمعناي علم متعارف و عرفي (اطمينان) امکان دارد. حتي اگر علم به اين معنا نيز ممكن نباشد، ظن عقلاپسند (نه ظن مطلق) هم حجت است.
منظور از اين سخنان توجه به انحرافاتي است که گاهي در گوشه و کنار پيدا ميشود. بنده خود مورد حاجتم بوده است، و در اوائل طلبگي استادي داشتيم که گرايش اخباريگري داشت و درباره بدعت بودن تقليد سخن ميگفت. اکنون نيز در گوشه و کنار کشورهاي اسلامي هنوز کساني هستند که گرايش اخباريگري دارند. توجه داشته باشيد، اينکه ميگويند اين وحي است و ما به کلام معصوم استناد ميکنيم، مغالطه است. اين کلام را که ما مستقيماً از معصوم نشنيدهايم؛ بلكه عبارتي است که با چند واسطه نقل شده و فهم ما از آن، با رعايت اسلوب اجتهاد، ظني است به مقصود امام معصوم. البته ظني است که بايد دنبالش رفت و حجت است، و اگر با آن مخالفت کنيم، مسئوليم. کار کسانيکه اين زحمت را ميکشند، مقدس است، بايد دستشان را هم بوسيد، کلامشان هم براي ما حجت است، اما بايد بدانيم كه اين علم هم يقيني نيست.
علم لازم در اعتقادات
حال اين پرسش مطرح ميشود که آيا اگر در همه چيز همين مرتبه از اعتقاد را داشته باشيم، کفايت ميکند؟ از منابع ديني بهدست ميآيد که در همه چيز اين مرتبه از علم کافي نيست و چيزهايي که مهمتر است و امکان به دست آوردن علم قويتري هم در آن هست، بايد بيشتر دنبال کرد. اعتقاد به اصول دين را نميشود با فتواي توضيحالمسائل اثبات کرد. آنجا انسان بايد بکوشد که دليل متقنتري داشته باشد؛ بهخصوص اگر در معرض القاي شبهات باشد که اين روزها با اين رسانههايي که همه دنيا را پر کرده است، همه در معرض آنها هستند. بنابراين کسب علم به اعتقادات، براي کساني که بيشتر در معرض شبهه هستند، اهميت و وجوب بيشتري دارد. اينجا از جاهايي است که واجب است انسان قويترين علم ممکن را کسب کند. بايد آن اندازه که واقعاً برايش ميسر است، زحمت بکشد و خود را در مقابل اين شبهات ايمن سازد.
برخي ميگويند از آنجا که تحصيل اعتقاد ديني و رفع شبهات آن واجب است، پس براي همه واجب است که علم کلام و رشتههاي معقولي را که با اين مسايل ارتباط دارد، با کمال دقت بخوانند. آيا اسلام اين حد از معرفت را از ما ميخواهد و روش انبيا در آموزش دادن به مردم اينگونه بوده است؟ به عبارت ديگر آيا براي همه تکليف واجب است که همه اين مسايل را با براهين محکم عقلاني اثبات کنند و شبهاتش را جواب بدهند؟ در جلسه آينده به پاسخ اين سؤال ميپردازيم؛ ان شاء الله.
وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org