- جلسه اول؛ غفلت؛ ريشه همه مفاسد
- جلسه دوم؛ غفلت از انسانيت خود
- جلسه سوم؛ يادها و يادآوران: عوامل غفلتزدايي
- جلسه چهارم؛ آثار غفلت از خود در قرآن
- جلسه پنجم؛گامهاي خروج از غفلت و جهل
- جلسه ششم؛ اولويتهاي انتخاب علم
- جلسه هفتم؛ طرحي براي شناخت اولويتهاي علوم
- جلسه هشتم؛ فضيلت علم از نگاه اهلبيتعليهمالسلام
- جلسه نهم؛ نقش موضوع، نيت، و عمل در ارزش علم
- جلسه دهم؛ چند نکته درباره ارزش تحصيل علم
- جلسه يازدهم؛ اولويتهاي علمآموزي
- جلسه دوازدهم؛ معيار ارزشگذاري علوم
- جلسه سيزدهم؛ پيوستار علوم و حدود واجب آن
- جلسه چهاردهم؛ علم، آگاهي، و انديشه
- جلسه پانزدهم؛ ويژگيهاي روش قرآن در تبيين معارف
- جلسه شانزدهم؛ روشهای قرآن برای تعلیم و هدایت مردم
- جلسه هفدهم؛ خداشناسی همزاد انسانشناسی
- جلسه هجدهم؛ ويژگيهاي خواستهاي انسان
- جلسه نوزدهم؛ علم و اراده؛ ملاک برتري انسان
- جلسه بیستم؛ تدبير اميال و اراده
- جلسه بیستویکم؛ هدف از تهذیب نفس
- جلسه بیستودوم؛ پلّه پلّه تا خدا
- جلسه بیستوسوم؛ عوامل و موانع سلوک
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برايدريافتفايلصوتياينجاراکليککنيد | 6.03 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 10/10/93، مطابق با هشتم ربيعالاول 1436 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
(11)
اولويتهاي علمآموزي
اشاره
گفتیم که علاقه به دانستن و آگاهي، يک علاقه فطري خدادادي است و هيچ استثنا ندارد. انسان دوست دارد هر چيزي را بداند، اما به دلايلي بايد دست به گزينش بزند و انتخاب کند. از یکسو معلومات يا بينهايت يا شبيه بينهايت است و اگر انسان هزاران سال نیز عمر کند، نميتواند همه دانستنيها را بداند. از سوی ديگر فايده همه دانستنيها يکسان نيست. ما در همين معلومات محدودمان ميبينيم که فایده بعضي از معلومات نسبت به بعضی دیگر، خیلی بیشتر است. بنابراین به حکم عقل انسان بايد بهدنبال چيزهايي برود که فايدهاش بيشتر است و از ندانستنش ضرر بیشتري به او میرسد. بنابراين ملاک انتخاب علم، نفع بيشتر است و نيز علمی که ترکش ضرر بيشتري دارد، در اولويت است. ولي ما نفع و ضررها را بهخوبی نميتوانيم بسنجيم. دانستن این مطلب که نفع کدام یک از همين علوم مختلفي که در دانشگاههاي ما تدريس ميشود، بيشتر است، به آساني ميسر نميشود؛ بهخصوص هنگامی که انسان احتمال بدهد چيزهايي وجود دارد که نفع آنها با منافع مادی قابل مقايسه نيست. البته حسن قضيه اين است که انسان میتواند با تحليل، ملاکهايي کلي را تعيين کند که حتی پيش از آن كه علومی را كسب كند و نفع و ضرر آن ها را بسنجد، به طور كلي قضاوت کند که چه علومي نفع يا ضررش بيشتر است. يکي از این معيارها این است که اگر نفع چيزي بينهايت باشد با هيچ چيز ديگري قابل مقايسه نيست. حال ممکن است، هنوز ندانيم که چنين چيزي هست يا نيست، ولي اين قضيه را ميتوانيم بفهميم. چنانکه بهخوبي ميفهميم که اگر ندانستن چيزي ضرري بينهايت را بهدنبال دارد، بايد حتما آن را بدانيم، تا خود را از ضررش حفظ کنيم.
خداشناسي؛ ضروريترين شناخت
چند چيز هست که ميتواند مصداق قضيه شرطيه بالا باشد. يکي اينکه اگر موجودي باشد که از نظر قدرت، علم، خير، کمال و همچنين نفعي که ميتواند به ما برساند، هيچ حد و حصري نداشته باشد، شناختن او، ارتباط برقرار کردن با او و استفاده از او با هيچ چيز ديگري قابل مقايسه نيست و بر همه چيز مقدم است. اين بدان معناست که بايد بدانيم خدايي هست يا نيست. اين معرفت را با هيچ علم و معرفتي نميتوان مقايسه کرد. اين را که انسان بفهمد خدايي هست، ميتوان با او ارتباط برقرار کرد، خدايي که هر چه خواستني است بدون هيچ حد و حصري بتواند به او بدهد، نه منتي بر انسان بگذارد و نه مزدي از او بخواهد؛ بلکه با کمال مهرباني و تمام قدرت او را دعوت کند و هر مانعي را نيز از جلوي پاي انسان بردارد، با چه چيزي ميتوان مقايسه کرد؟ پس شناختن خدا ـدستکم به خاطر منافع محتملي که براي ما داردـ در صدر همه شناختها قرار ميگيرد. کساني هستند که سالها زحمت ميکشند تا با مقامي ارتباط برقرار کنند و بتوانند نفعي از او ببرند. از اينگونه افراد بسيار فراوان هستند که براي نفع و ضرر احتمالي و محدود دنيا اينقدر تلاش ميکنند. حال اگر انسان بتواند با شناخت و فعاليتي محدود، آن هم با کمال تکريم و احترام، به سعادت و لذت بينهايت برسد. چرا خود را محروم کند؟!
خودشناسي؛ همطراز خداشناسي
حوزه معرفتي ديگري که انسان ميتواند اهميت آن را درک کند، خودشناسي است. اين شناخت وقتي حاصل ميشود که فرد بداند انسان به کجا ميتواند برسد. براي شناخت يک درخت بايد بدانيم چقدر ميتواند رشد کند و چه ميوهاي ميتواند بدهد. کيست که يقينا بداند درختِ وجودش چه ميوههايي ميتواند بدهد؛ و آيا آثار وجودياش محدود است يا نامحدود؟ در ابتدا ممکن است از اين پرسش تعجب کنيم و بگوييم روشن است که ما موجودي محدود، ناقص و کمارزش هستيم که از چيزي بهوجود آمدهايم که ميليونهايش را در مزبله ميريزند. مگر ميشود که ما ارزش بينهايت پيدا کنيم؛ روشن است که اين سؤال جاي فکر کردن ندارد و جوابش از ابتدا منفي است!!! ولي اگر خودمان را بشناسيم، به اين نتيجه ميرسيم که زندگي ما نامحدود است و هيچگاه تمام نميشود، و حتى خيرات و برکاتي که ميتواند به ما برسد نيز نامحدود است و هيچ سقف زماني ندارد. نتيجه اين شناخت توجه به معاد است. يعني زندگي ما بينهايت است و ما غير از اين زندگي دنيا، زندگي ديگري داريم که هيچگاه تمام نميشود. تأثير اين خودشناسي در رفتار کمتر از اعتقاد به خدا نيست. خيلي عجيب است. شايد بتوان گفت تمام بلاها، آفتها و جنايتهايي که در عالم اتفاق ميافتد بهخاطر نقص در اين معرفت است. تمام اينها به خاطر اين است که ما خودمان را درست نشناختهايم. خيال ميکنيم همين هستيم و چند روز ديگر هم ميميريم و سپس در خاک ميپوسيم و تمام ميشود. و عجيب اين است که کساني درباره معاد کتاب مينويسند، زحمتها ميکشند و سالها تحقيق و مطالعه ميکنند تا آن را اثبات و شبهههايش را رفع کنند، اما درعمل چندان با ديگران فرقي ندارند!
حيات جاودان
اعتقاد به معاد آنقدر اهميت دارد که در قرآن نيز بهدنبال ايمان به خدا آمدهاست؛ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ.[1] نقشي که اين اعتقاد در زندگي ما دارد، با هيچ چيز قابل مقايسه نيست و اگر بشود آن را با چيزي مقايسه کنند، اعتقاد به توحيد است. نتيجه خداشناسي توحيد است و لازمه خودشناسي نيز اعتقاد به معاد است. بعد از آنکه دانستيم زندگي ابدي داريم، طبعا اين سؤال مطرح ميشود که براي اينکه در زندگي ابدي خوش باشيم چه بايد بکنيم؟ هيچکس نميخواهد که در زندگي ابدي دچار عذاب باشد و اگر بنا باشد انسان در زندگي ابدي در عذاب باشد بهتر است نباشد. آيات قرآن اين حالت را به زيبايي بيان کردهاست. خداوند در آيه 77 از سوره زخرف ميفرمايد: اهل جهنم به مالک جهنم ميگويند که از خدا بخواه که مرگ ما را برساند، اما پاسخ ميشنوند که شما اينجا تشريف داريد و اينجا از مرگ خبري نيست؛ وَنَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ. اگر انسان اهل عذاب شد تا بينهايت عذاب است.
قرآن علت بسياري از مفاسد بزرگ را نداشتن ايمان به آخرت ميداند. حتي لسان قرآن درباره کساني که فريب ديگران را ميخورند اين است که آنها اعتقادشان به آخرت درست نيست. در آيه 112 سوره انعام ميفرمايد: وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا؛ اين کار ماست که در مقابل انبيا، شياطين را قرار داديم. اين شياطين به يکديگر حرفهاي زيبا ياد ميدهند که مردم را فريب بدهند. کار اينها اين است که حرفهاي زيبا، خوشايند و دلنشين القا ميکنند و به اين وسيله مردم را فريب ميدهند. در عين حال خداوند تأکيد ميکند: خيال نکنيد کار از دست ما دررفته است و اين شياطين بر ما غالب شدهاند؛ وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ؛ اگر ما نميخواستيم اجازه نميداديم شياطين اين کارها را بکنند. حال جاي اين پرسش است که خداوند چرا به شياطين اجازه ميدهد که دست به اين فعاليتها، تبليغات و گمراهکردنها بزنند. در آيه بعد خداوند دليل اين کار را اينگونه بيان ميکند؛ وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ. خداوند متعال در اين عالم هم براي حقجويان وسايل پيشرفت را فراهم ميکند و هم براي طالبان باطل. كُلاًّ نُّمِدُّ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ؛[2] در اين عالم انتخاب با شماست، اما انتخاب که کرديد، بر ماست که کمکتان کنيم تا در هر راهي که ميخواهيد پيش برويد. کساني که زندگي دنيا را انتخاب و فکر درباره آخرت را رها کردند، و هيچ دغدغهاي نسبت به آخرت ندارند، ما در همين راه کمکشان ميکنيم؛ شياطين تبليغات ميکنند و حرفهاي زيبا ميزنند تا دنياپرستان به حرف آنها دل بدهند؛ وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ. در فارسي وقتي ميخواهيم بگوييم که کسي به حرفهايمان خوب گوش ميدهد، ميگوييم به حرفهايمان دل داد. در عربي نيز اين تعبير هست. اصغاء به معناي گوش دادن است، اما وقتي فرد خوب توجه ميکند و در حرفهاي متکلم متمرکز ميشود، ميگويند: دل داد. خداوند ميگويد براي اينکه کساني که ايمان به آخرت ندارند، به سخنان اغواگران دل بدهند، ما اجازه ميدهيم که آنها اين سخنان زيبا را در ميان مردم شايع کنند!
نبوت؛ راه معرفت و رسيدن به هدف
وقتي انسان درباره اين مسايل فکر کند اين پرسش برايش مطرح ميشود که چه کنيم که دچار آن گرفتاريها نشويم؟ بالاخره بعد از زحمتها انسان ميفهمد که همه چيز را نميتواند بهخوبي برنامهريزي کند تا حتما بهشتي شود، و به اين نتيجه ميرسد که آن خداي مهرباني که ما را براي قرب خودش آفريده و اين ثوابهاي ابدي را براي ما آماده کرده و اين همه اصرار دارد که ما او را بشناسيم، حتما راهي براي معرفت قرار داده است، و آن راه پيغمبراني هستند که با معجزات فرستاده است. بنابراين مسأله نبوت هم مسأله سوم ميشود. هر چه فکر کنيد در عالم چيزي پيدا نميکنيد که دانستن آن مفيدتر از اين سه چيز باشد. هر کس درباره اين سه چيز فکر نکند و به دنبال تحصيل علم درباره آنها نرود، خسارتي کرده است که با هيچ چيزي قابل جبران نخواهد بود. البته اين باورها، باورهاي فرعيتري نيز دارد و به جايي ميرسد که من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية[3] امامت هم دنباله نبوت است. مسأله عدل نيز که ما به عنوان يکي از اصول مذهب به آن معتقديم، دنباله صفات خداست. اما خداوند فقط به عدل شناخته نميشود. علم، قدرت، حيات و چيزهاي ديگر نيز از صفات خداست. اينکه عدل مطرح شده، به خاطر اختلاف با اشاعره بوده است، وگرنه اعتقاد به عدل خصوصيتي ندارد و شايد اعتقاد به حکمت خدا از عدل نيز مهمتر باشد.
ايمان؛ شرط سعادت
نکته ديگر اين است که فقط دانستن کافي نيست. قرآن ميگويد: فرعون که ميگفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى[4] ميدانست که موسي پيغمبر خداست و اين معجزاتي هم که از دست او جاري ميشود، خدا جاري ميکند. در آيه 102 از سوره اسراء، حضرت موسى خطاب به فرعون ميگويد: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَـؤُلاء إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ؛ کلام با دو تأکيد بيان ميشود. تو حتما حتما ميداني که اين معجزاتي که من اظهار کردم، کار خداست. اينها را او نازل کرده است و من پيغمبرش هستم. اما خود فرعون ميگفت: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي؛[5] من غير از خودم، خداي ديگري براي شما سراغ ندارم. روشن است که حضرت موسى راست ميگفت، ولي اين علمي که فرعون داشت، به دردش نخورد. او با اينکه ميدانست موسي بر حق و پيغمبر خداست، نتيجهاي به حالش نداشت و شايد اگر نميدانست کارش آسانتر بود. وقتي اين علم به درد انسان ميخورد که بنا بگذارد براساس آن عمل کند و آن را در زندگي خودش تأثير بدهد. بنابراين بعد از دانستن توحيد، نبوت و معاد، نوبت به ايمان به آنها ميرسد. دانستن، ايمان نيست؛ هرچند شرط لازم آن است. من بايد تصميم بگيرم که اين شناختها را ملاک عملم قرار بدهم و به آنها ملتزم باشم. بايد يک عامل ارادي با عامل شناختي همراه شود تا ايمان حاصل شود.
مسأله ديگر، ارزشهايي است که براساس آن سه پايه (توحيد، نبوت و معاد) بهوجود ميآيد. من به عنوان کسيکه معتقد به خدا هستم، چه ارزشهايي بايد برايم اهميت داشته باشد؟ به چه چيزهايي بايد دل ببندم؟ چه کارهايي را بايد دوست بدارم و بنا بگذارم آنها را انجام دهم؟ اين مسايل عرض عريضي دارد، ولي كمترين مراتبش، ارزشهايي است که از آن باورها برميخيزد؛ و بالاخره وقتي نوبت به رفتارهاي جزيي ميرسد بايد طبق دستورالعملهايي رفتارهايم را با آنها تنظيم کنم. به دنبال اين ارزشها بسياري از ارزشهاي ديگر مطرح ميشود و علومي را تشکيل ميدهد تا بالاخره به يك نظام عملي که عمدتا فقه است، ميرسد.
ارزشهاي ثانوي در زندگي دنيا
در جلسههاي گذشته با استفاده از آيات، روايات و استدلالهاي عقلي به اين نتيجه رسيديم که گاهي چيزي خودبهخود ارزشي مثل شناخت اصول دين ندارد، اما به علت عناويني وجوب پيدا ميکند. من و شما که ميخواهيم تحصيل علم کنيم، خدا را بشناسيم و اعتقاد به قيامت و معادمان را تقويت کنيم، سپس به فقه بپردازيم (که با اين وسعتي که دارد اگر همه عمرمان را صرف مسائل فقهي کنيم، معلوم نيست به نهايتش برسد)، بالاخره بايد زنده، و سالم باشيم و امنيت داشته باشيم. اينها ضرورتهاي اين زندگي است. اين زندگي هم مقدمهاي براي زندگي آخرت است. اما همين مقدمه نيز مقدماتي دارد. ما بايد زنده باشيم، رشد کنيم، بايد نيازهاي بدنمان تأمين شود، بايد امنيت داشته باشيم، بايد شرايط اجتماعي بهگونهاي باشد که مانعي براي پيشرفت علم فراهم نشود. اينها (حفظ جان، سلامتي بدن، عرض، آبرو و امنيت) نيازهاي اوليه زندگي است. از آنجا که بخش عظيمي از احکام اسلام مربوط به زندگي اجتماعي است، در کنار نيازهاي فردي، نيازهاي اجتماعي نيز مطرح ميشود. من وظيفه دارم که غير از سلامتي، امنيت و نيازهاي خودم، به سهم خودم سلامتي، امنيت و نيازهاي جامعه را نيز تأمين کنم.
بالاخره در اين عالم ما با دشمناني مواجه هستيم. از همان ابتدا که خدا چند انسان را خلق کرد، مسأله دشمني بين دو تا برادر مطرح بود، تا روز آخر هم خواهد بود. اين دشمني تنها بين دو فرد نيست؛ بلکه بين دو جامعه نيز واقع ميشود. وقتي جامعه اسلامي تشکيل ميشود، در کنارش جامعه کفر نيز خواهد بود و ما در مقابل اين دشمنان بايد امنيت داشته باشيم و بتوانيم خودمان را حفظ کنيم؛ وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ.[6] ما نه تنها بايد از خودمان دفاع کنيم؛ بلکه بايد عوامل بازدارنده نيز داشته باشيم و آن قدر قوي باشيم که دشمن جرأت نکند به ما حمله کند. اين مسايل کمکم گسترش پيدا ميکند و با توجه به مسايل ديگري به اين نکته ميرسد که جنگ فقط جنگ با سلاح گرم نيست و جنگ نرم مطرح ميشود، که اين روزها در عالم رواج پيدا کرده است. اين جنگ شعبههاي مختلفي دارد و در عرصههاي مختلف اقتصاد، فرهنگ، تجارت، علم و... مبارزه ميخواهد؛ وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ؛[7] جهاد فقط جهاد نظامي نيست، مهمترين جهادها جهاد فرهنگي است. اينها لازمه زندگي اجتماعي است و اگر بخواهيم به آن سعادت اخروي که خدا براي ما مهيا کرده است، برسيم، بايد اينها را در اينجا تأمين کنيم. از جمله اين است که خداوند اجازه نميدهد مؤمن در مقابل کافر ذليل شود.[8] همه اين مسايل به عنوان شرايطي براي مقدمات زندگي حقيقي وجوب پيدا ميکند. درست است که هدف آخرت است و زندگي حقيقي آنجاست و زندگي دنيا يک دوران جنيني است و اصالت ندارد، اما همين جنين بايد سالم بماند تا متولد بشود.
حسن فعلي و حسن فاعلي
بر اساس اين تحليل تمام اين فعاليتها حتي زراعت و کسبوکار نيز «حسن فعلي» پيدا ميکند و با يک شرط، ياد گرفتن و عمل کردنش سعادت زندگي ابدي ما را تأمين ميکند. آن شرط «حسن فاعلي» است که بايد به آن ضميمه شود. اگر اين کارهاي خوب را براي خدا انجام دهيم، و اگر نيتمان انجام وظيفه الهي باشد، اين کارهاي خوب، سعادت آخرتمان را نيز ميآفريند، وگرنه فقط براي عدم انجام آن مؤاخذه نميشويم. اين واجبات، واجب توسلي است و اگر بخواهيم در سعادت آخرت ما نتيجه داشته باشد، بايد غير از انجام آنها قصدمان نيز اطاعت خدا باشد. سعادت حقيقي با زندگي در بهشت تأمين ميشود. از نظر قرآن قبل از رفتن بهشت سعادت معناي واقعي ندارد؛ فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِي النَّارِ...* وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُواْ فَفِي الْجَنَّةِ.[9] سعادت و شقاوت حقيقي براي آنجاست. اينجا مقدماتي فراهم ميشود که غالبا شمشير دو لبه هستند و هم ميتوان از آنها استفاده صحيح کرد و هم استفاده غلط. ممکن است همين علم که تحصيل، تدريس يا آموختنش اين همه فضليت دارد، موجب جهنم شود. بنابراين محور اين است که بفهميم سر و کارمان با خداست، حشر و نشرمان به سوي اوست و زندگي حقيقي ما زندگي نزد اوست.
جلسه امتحان صدساله
اين عالم مقدمه است براي اينکه خودمان را براي آنجا بسازيم. اينجا به ما مهلت دادهاند تا لحظهبهلحظه انتخاب کنيم و حتي اگر در اول کار، راه صحيح را انتخاب کنيم، اکتفا نميکنند. اين بساطهايي که امروز در دنيا مطرح است، فسادهايي که از صدر اسلام تا کنون پيدا شده و گاه کساني از ابتدا با نيت خوب وارد کار خوب شدهاند و خدماتي انجام دادهاند و کمکم مسير را تغيير داده و 180درجه تغيير کردهاند، به همين علت است. خداوند ابتدا وسيله را فراهم ميکند تا شما درست انتخاب کنيد، ولي بايد مسير درست را ادامه بدهيد و هر لحظه ميتوانيد تغيير مسير بدهيد. همانگونه که انسان گناهکاري که بدترين جنايات را مرتکب شده است، ميتواند تغيير مسير دهد و اگر واقعا توبه کند، خداوند او را ميبخشد؛ ممکن است کساني نيز بهترين خدمات را انجام داده باشند ولي تغيير مسير دهند و همه را باطل کنند؛ الم؛ أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ.[10]
خداوند عالم دنيا را براي امتحان ما انسانها خلق کرده است؛ لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا[11]. اين زندگي هدف نيست؛ يک کلاس امتحاني است که مثلا صد سال طول ميکشد؛ البته بدانيد که اين صدسال در مقابل بينهايت از يک چشم به هم زدن کمتر است. حتى هزار سال اين عالم در مقابل بينهايت، کسر قابل ملاحظهاي نيست و هيچ نسبتي با آن ندارد. کل اين صدسال يک کلاس امتحان است. در اين کلاس امتحان، انسان ميتواند يک روز، ورقهاش را بنويسد و فردا آن را خط بزند. تا انسان در اين کلاس است تا آخرين نفسي که دارد، ميتواند نتيجه را تغيير بدهد. در اين امتحان اجازه ميدهند که انسان فکر و تأمل کند و يک بار، دو بار، سه بار و حتى بيشتر تغيير مسير دهد. در اين مسير حرکت نوساني است و هيچ مانعي وجود ندارد، اما لحظه آخر حساسيت دارد. بالاخره تصميم نهايي تو چيست؟ اگر ما انسانها زندگي دنيا را اينگونه ببينيم، اين همه جنايت واقع نميشود. اگر سي هزار نفر لشگر کوفه و شام که به کربلا آمدند، اين نگاه را داشتند، حاضر نميشدند با آن جنايات سيدالشهدا را به شهادت برسانند. همه اين مشکلات براي اين است که فراموش کرده بودند که در عالم ديگري بايد حساب پس بدهند؛ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ.[12]
خداوند به ما توفيق بدهد که به آن عالم ايمان داشته باشيم و هر لحظه توجه داشته باشيم در کلاس آزمايشيم و بايد از اين آزمايش سرفراز بيرون بياييم.
وفقنا الله واياکم انشاءالله.
[1]. بقرة، 62 و 126 و177؛ آلعمران، 114 و...
[2]. اسراء، 20.
[3]. بحارالانوار، ج3، ص331.
[4]. نازعات، 24.
[5]. قصص، 38.
[6]. انفال، 60.
[7]. توبه، 41.
[8]. وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً؛ (نساء، 141) وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ؛ (منافقون، 8)
[9]. هود،106-108.
[10]. عنکبوت، 1و2.
[11]. کهف، 7.
[12]. صاد، 26.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org