- جلسه اول؛ غفلت؛ ريشه همه مفاسد
- جلسه دوم؛ غفلت از انسانيت خود
- جلسه سوم؛ يادها و يادآوران: عوامل غفلتزدايي
- جلسه چهارم؛ آثار غفلت از خود در قرآن
- جلسه پنجم؛گامهاي خروج از غفلت و جهل
- جلسه ششم؛ اولويتهاي انتخاب علم
- جلسه هفتم؛ طرحي براي شناخت اولويتهاي علوم
- جلسه هشتم؛ فضيلت علم از نگاه اهلبيتعليهمالسلام
- جلسه نهم؛ نقش موضوع، نيت، و عمل در ارزش علم
- جلسه دهم؛ چند نکته درباره ارزش تحصيل علم
- جلسه يازدهم؛ اولويتهاي علمآموزي
- جلسه دوازدهم؛ معيار ارزشگذاري علوم
- جلسه سيزدهم؛ پيوستار علوم و حدود واجب آن
- جلسه چهاردهم؛ علم، آگاهي، و انديشه
- جلسه پانزدهم؛ ويژگيهاي روش قرآن در تبيين معارف
- جلسه شانزدهم؛ روشهای قرآن برای تعلیم و هدایت مردم
- جلسه هفدهم؛ خداشناسی همزاد انسانشناسی
- جلسه هجدهم؛ ويژگيهاي خواستهاي انسان
- جلسه نوزدهم؛ علم و اراده؛ ملاک برتري انسان
- جلسه بیستم؛ تدبير اميال و اراده
- جلسه بیستویکم؛ هدف از تهذیب نفس
- جلسه بیستودوم؛ پلّه پلّه تا خدا
- جلسه بیستوسوم؛ عوامل و موانع سلوک
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
برايدريافتفايلصوتياينجاراکليککنيد | 6.41 مگابایت |
بسم الله الرحمن الرحيم
آن چه پيشرو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آيتالله مصباحيزدي (دامتبركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 17/10/93، مطابق با پانزدهم ربيعالاول 1436 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها بر بصيرت ما بيافزايد و چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
(12)
معيار ارزشگذاري علوم
اشاره
گفتیم که مطلوبيت علم فطري است، ولي همه علوم در يک سطح از مطلوبيت نيستند و از جهات مختلفي با هم تفاوت دارند. انسان بهخاطر عمر کوتاه و فرصتهاي اندکي که در اختيارش است، به ناچار بايد گزينش کند و به دنبال علومي برود که نفع بیشتری برايش دارد و اگر آنها را فرانگيرد خسارت عظيمي کرده است.
طبقهبندي علوم بر اساس ارزش
با اينکه اهمیت و ارزش علم از واضحترين موضوعاتي است که بشر ميتواند دربارهاش بحث و گفتوگو کند و حتی کودکان دبستانی نیز در انشاهاي خود فایده علم را «بسیار واضح و مبرهن» میدانند، اما سؤالات و ابهاماتي در اطراف این موضوع مطرح میشود که گاهي اشخاص عميق و متبحر در بعضي علوم را نیز دچار شبهه و احيانا اشتباه میکند. شايد بتوان گفت عدم درك درست از برخی تعبيراتي که در بعضي از روايات يا کلمات بعضي از بزرگان وارد شده است، به این اشتباهات کمک کرده است. به عنوان مثال در برخی از روايات چند علم، به عنوان علوم مفيد، و بقیه علوم، غیرلازم (فضل) دانسته شده است. ممکن است همین روایات این ابهام را ایجاد کند که اگر واقعا علم فقط همين چيزهاست، پس بايد مردم ديگر علوم را رها کنند و دستکم بايد بخشی از دانشگاهها و حوزهها را تعطيل کرد.
افراط و تفريط در ارزشگذاري علوم
یکی از این روایات، روايتي است از پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله که فرمودهاند: إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثٌ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ، وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْل.[1] بزرگاني، از جمله مرحوم مجلسي رضواناللهعليه، درباره منظور از این روایت بحثها کرده و اختلافنظر دارند. برخي گفتهاند این تقسیمبندی ناظر به محتواي علوم است و به این معناست که مطالبي که لازم است ياد بگيريد اين سه چيز است؛ بخشي آيات محکم قرآن است، بخش دیگر احکامي است که در زندگي مورد حاجت شماست و خداوند براي نظم جامعه تعيين کرده است؛ البته ممکن است شامل فرائض فردي و عبادي مثل نماز و روزه هم بشود؛ بخش سوم نیز مستحبات است.
برخی دیگر منظور از این تقسیمبندی را معرفی منابع علم یعنی کتاب و سنت دانستهاند؛ آيَةٌ مُحْكَمَةٌ علمي است که از قرآن گرفته ميشود؛ البته منظور فقط خود آيات يا تفسير يک آيه نيست؛ بلکه علومي است که از قرآن گرفته میشود؛ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ ضروريات و قطعیات دين و سُنَّةٌ قَائِمَةٌ سيره عملي است. طبق اين تفسير، روايت شريف به این معناست که اگر این مسایل از جاي ديگری گرفته شود اعتباري ندارد. برخی نیز آيَةٌ مُحْكَمَةٌ را به اعتقادات و کلام، فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ را به اخلاق و سُنَّةٌ قَائِمَةٌ را به فقه، تفسير کردهاند. اينگونه روايات که نظايرش نیز به لحنهاي ديگري وارد شده است، گاه منشأ اين توهم ميشود که علم معتبر یا ارزشمند در اسلام منحصر به مثلا فقه و اخلاق و مختصري از علم کلام، تفسير و امثال آن است. در عرف زمان ما نيز برخي علوم را به دو دسته ديني و غيرديني تقسيم ميکنند و با استفاده از شواهدي که در بعضي روايات پيدا ميشود، ميگويند: منظور از علم ديني فقه و لوازم و مقدماتش است و علوم ديگر علم نيست و ارزشي ندارد!
در مقابل اين نظر، کساني نيز شبهاتي القا کرده و گفتهاند: افزون بر اينکه اطلاق روايات شامل هر علمي ميشود، شواهدي همچون روايت اطلبوا العلم ولو بالصين دلالت بر اين دارد که منظور از تقسيم علوم در روايت مذکور، تقسيم بر اساس منابع ديني نيست. کساني نيز خيلي گشادهدستي ميکنند و ميگويند هر علمي ولو فرضيهاي باشد که با اسلام تضاد هم داشته باشد، مطلوب است!
درباره ضعفها و فسادهايي که بهوسيله برخي از علوم وارداتي در اعتقاد و رفتار بهوجود ميآيد، بيانات صريح مقام معظم رهبري در سفر اخيرشان به قم را يادآوي ميکنم که فرمودند: بعضي از علوم انساني امروزي که در دانشگاهها تدريس ميشود، نهتنها خلاف دين است؛ بلکه بعضي ضد دين است. مخصوصا تصريح کردند که تنها اين نيست که خلاف دين است، اصلا دينبرانداز است و متأسفانه ما آن طور که بايد و شايد نتوانستهايم وظيفهمان را در اين زمينهها انجام دهيم. يکي از علتهاي آن هم اين بوده است که در محيط و فضاي ذهني، فکري و زندگي ما طلبهها، علم فقط فقه و اصول و مقدمات و مؤخراتش است و ساير چيزها ارزش علمي ندارد. اين افراط و تفريطها مشکلاتي براي ما درست ميکند و دستاويزي براي شيطان ميشود که بزرگان ما را از بعضي تکاليفشان غافل کند.
گرايش اخباري و اصولي
براي اينکه اين شبههها بيشتر روشن شود و براي آن پاسخ قانعکنندهاي پيدا کنيم، به گرايشهاي اخباريگري اشاره ميکنم. زماني در خود قم برخي از علما به اين گرايش معروف بودند. اين گرايش همچنين در بلاد و حوزههاي ديگر سوابق زيادي دارد و بسياري از بزرگان بودند که گرايشهاي اخباري داشتند و با اصول فقه مخالف بودند. برخي از علما نيز اصولي بودند و بيشتر بحثها، درسها و کتابهايشان درباره اصول فقه بود، و گاهي بين اين دو گروه اختلافنظرهاي تندي پيش ميآمد. در همين عصر ما از آقاي بزرگواري که ملا و تحصيل کرده بود و همچنين ترجمه معروف اصول کافي از اوست، نقل شده که گفته بود: دو بار بر اسلام ضربه شديد وارد شد؛ اولين ضربه هنگامي بود که در زمان صدر اسلام به اهلبيت جسارت و حق ايشان را غصب کردند، و دومين ضربه نيز هنگامي بود که شيخ مفيد اصول را وارد مذهب شيعه کرد. ايشان کار شيخ مفيد - که امام زمان(عج) دربارهاش ميفرمايند: «الاخ السديد الولي الرشيد»[2]- را به عنوان يک خيانت بزرگ معرفي ميکند و ميگويد: منبع معارف مذهب شيعه منحصر در روايات اهلبيت بود، و اصول فقه مربوط به سنيها بود؛ ولي شيخ مفيد اينها را وارد مذهب شيعه کرد و به تشيع ضربه زد!
منظور از اين سخنان اشاره به چنين برخوردهاي تنگنظرانه يا سطحينگرانهاي است که مدتها باعث اختلاف بزرگان و به تبع آنها اتباعشان بوده است. مستند اخباريان نيز رواياتي است که علم را فقط علومي که از اهلبيت باشد معرفي ميکند و ميفرمايد چيزي که از ما بهدست نيامده، جهالت است و بايد آنرا به ديوار بزنيد... با ديدن اينگونه روايات، براي برخي اين تصور بهوجود ميآيد که هر مطلبي که روايتي از اهلبيت نداشته باشد، هيچ ارزشي ندارد و نه بايد آن را ياد گرفت و نه يادگرفتنش ارزشي دارد. بالاخره چنين زمينههاي اختلافي وجود دارد و انسان بايد با بيان قانعکنندهاي که هم نزد خداوند حجت داشته باشد، و هم وجدان خودش قانع شود، درباره اين مسايل سخن بگويد. من فکر نميکنم در بين شما کسي باشد که اين مطلبي که از اين آقاي بزرگوار نقل کردم، بپسندد؛ روشن است که صحيح نيست که ما شيخ مفيد را چنين معرفي کنيم و چنين ظلم يا جنايتي را به ايشان نسبت دهيم. پس قضيه چيست و چرا اينگونه اختلافات پيدا شده است؟ در زمان مرحوم آيتالله بروجردي نيز کساني بودند که در همين قم به همراه بعضي اتباعشان در شهرهاي ديگر، ترويج اخباريگري ميکردند. آنها منبري معروفي داشتند و بين مردم اختلاف و نگرانيهايي ايجاد کرده بودند. حتي مثلا سالگرد تولد امام زمان (عج) را طبق روايت معتبري هشتم شعبان ميدانستند و ديگران را نسبت به جشنهاي نيمهشعبان تخطئه ميکردند. يا حتي نقل ميشد که قائل به تحريف قرآن بودند و ميگفتند: بعضي سورههايي را که در نماز ميخوانيد، بايد طور ديگري بخوانيد!
تنوع نيازهاي جامعه اسلامي
ما احساس ميکنيم، امور زندگي ما به عنوان مردم مسلماني که در دنيا زندگي کنيم، فقط با استفاده از روايات حل و فصل نميشود و خيلي چيزهاي ديگر را نيز بايد بدانيم. حتي در مسائل ديني هم اگر بخواهيم به فقه اکتفا کنيم، مشکلات بسياري براي جامعهمان پيش ميآيد. همه اين شبهاتي که درباره اصل اسلام و تشيع بهوسيله سايتها و کتابها پخش ميکنند را فقط با روايت نميتوان پاسخ داد. افزون بر اينکه نميتوانيم براي کسي که اصلا خدا و پيامبر را قبول ندارد به روايت استناد کنيم؛ مگر پاسخ همه مشکلات ما در روايات آمده است؟! حتى پاسخ بسياري از مشکلات فقهي ما در روايات نيست، و آنها را بايد با شهرت فتوايي، اجماع و امثال آن اثبات کنيم، و اينگونه نيست که براي هر مورد خاصي، روايت صحيح السند معتبر قابل استناد داشته باشيم. پس چه کسي بايد به اين مسايل جواب دهد؛ آيا اينها واجب نيست؟! همه ما به يقين ميدانيم که رفع شبهات در زمينه توحيد، نبوت، معاد و ساير چيزها نياز مردم است و مشکل ما فقط با فقه حل نميشود.
البته از ارزش فقه به هيچ وجه نبايد کاسته شود. هنوز با اينکه اکثريت قاطع حوزه ما به فقه مشغول هستند، به قدر کافي فقيه نداريم و بهخصوص از لحاظ عمق امثال شيخ انصاري کم داريم. ولي صحبت اين است که مشکل ما فقط با فقه حل نميشود. حتي بعيد است که منظور از تفقه در آيه 122 سوره توبه فقط همين فقه معروف اصطلاحي باشد، زيرا ميفرمايد: فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ. لازمه ياد گرفتن مسائل يا حتي اجتهاد، انذار نيست. انذار بيشتر در مقام موعظه، هدايت، ارشاد و امثال آن است و از صرف بيان مسأله يا اجتهاد کردن، لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ حاصل نميشود.
معيار ارزشگذاري علوم
با توجه به مسايل بالا روشن شد در اين مسألهاي که فکر ميکنيم واضحترين مسائل است، چه ابهاماتي وجود دارد. البته شايد اگر در مطالبي که در جلسات گذشته گفتيم دقت شود، بسياري از اين ابهامات پاسخ داده شود. گفتيم بعضي از علوم ذاتا مطلوب هستند و خود موضوعيت دارند، مانند خداشناسي. انسان بايد اين علم را داشته باشد تا به کمال برسد. برخي از علوم مقدمه عمل هستند؛ علم فقه از اينگونه علوم است. اين علوم را ياد ميگيريم تا بدانيم چگونه بايد عمل کنيم، يا به ديگران بگوييم چگونه عمل کنند. اين علم غير از شناخت خداست که خودش مطلوبيت ذاتي دارد. اين علم مطلوبيت غيري دارد و مقدمه است. پس از اين علوم، نوبت به چيزهايي ميرسد که مقدمه مقدمه هستند. ما براي اينکه فقيه شويم، بايد ادبيات عرب، تفسير قرآن (دستکم آيات احکام آن)، رجال، و درايه بياموزيم. اهميت اين علوم از جهت اصالت و مقدميت با دو گروه قبل تفاوت ميکند.
براساس معيار ديگري ميتوان گفت: علومي که نفعش بيشتر است، و موجب فضليت بيشتري براي انسان ميشود ارزشمندتر است. طبعا آنچه مربوط به حيات آخرت، رضاي خدا و قرب به اوست، اصالت و ارزش بيشتري خواهد داشت. علوم ديگر نيز هر چه در اين مسير واقع بشود، به نسبت ارزشمند هستند، و به جايي ميرسد که ماديترين علوم هم ميتواند ارزشي در حد وجوب داشته باشد؛ مثلا جامعه اسلامي براي حفظ سيادت، عزت، و عظمت اسلام نيازمند علومي است که اگرچه ممکن است خودبهخود چندان ارزشي نداشته باشد، اما از اين لحاظ ميتواند تا حد وجوب پيش برود. وقتي حفظ عزت اسلامي واجب شد مقدماتش هم واجب خواهد بود.
البته براي ارزشيابي علم دو نکته را بايد در نظر بگيريم؛ يکي حسن فعلي به اين معنا که آن چيز في حد نفسه مفيد باشد؛ ولي اين کفايت نميکند و براي اينکه عمل ثواب عالي داشته باشد، بايد حسن فاعلي نيز به آن بپيوندد؛ يعني چه در علم توحيد، چه در کلام، چه در فقه، چه در اصول، چه در ادبيات و چه در هر علم ديگري بايد نيت ما الهي باشد. اگر انگيزه الهي شد، حتماً ارزش دارد، اما اگر انگيزه دنيوي شد، حتى ممکن است گاهي ارزش منفي هم داشته باشد؛ مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ لِيُبَاهِيَ بِهِ الْعُلَمَاءَ أَوْ يُمَارِيَ بِهِ السُّفَهَاءَ أَوْ يَصْرِفَ بِهِ وُجُوهَ النَّاسِ إِلَيْهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.[3] بنابراين حسن فاعلي شرط لازم براي ارزشداشتن تأثير علم است و هر قدر اين نيت خالصتر و براي تقرب بيشتري باشد، ثواب بيشتري خواهد داشت.
از آنچه گفته شد نتيجه ميگيريم که اگر ما براي نيازهاي جامعهمان (مثلا معالجه مريضهاي مسلمان) به علمي نياز داشتيم که آيه و روايت و حتي استاد مسلماني نداشت، باز تحصيل آن علم واجب است و بايد براي حفظ جان مسلمانان آن علم را فرا گرفت، اما وقتي اين کار (و همين طور آموختن ساير علوم) ثواب دارد که فرد آن را براي خدا تحصيل کند، نه فقط براي کسب درآمد.
باز تأکيد ميکنم که روي آن بحثهاي مقدماتي که در جلسات گذشته درباره اولويت علوم، ملاک ارزش علم و... مطرح شد مروري بفرماييد. اين مسايل، مسايل حساسي است. ما بايد آنها را حل و زندگيمان را براساس آنها مبتني کنيم و بفهميم که چه کار بايد بکنيم، چه وظايفي داريم و چه چيزي اهميتش برايمان بيشتر است. و بالاخره همه ما اين مسأله فقهي را ميدانيم که در تزاحم بين مهم و اهم، با وجود تکليف به اهم، نوبت به مهم نميرسد. مواظب باشيم که در مقام ترجيح فعاليتهاي ديني و اسلامي، واجب را فداي مستحب نکنيم. بايد ابتدا بفهميم چه تحصيلاتي براي ما واجب و چه تحصيلاتي مستحب است. مستحب کمارزش نيست اما براي وقتي است که تکليف واجبي بر دوش ما نباشد. هيچگاه نميتوان به جاي نماز صبح يا ظهر، نافله آنها را خواند، و تا تکليف واجب داريم نوبت به مستحب نميرسد.
نزاع مخالفان علوم عقلي با موافقان آن
يکي از نزاعهايي که سابقهاي طولاني دارد، و شايد کمتر از اختلاف اخباري- اصولي نباشد، همين اختلاف مربوط به تحصيل علوم عقلي است که از ديرباز درباره آن گرايشهاي متضادي در دو قطب مخالف وجود داشته است. کساني روايتي نقل کردهاند مبني بر اينکه فلسفه مذموم است و بدترين مردم اهل فلسفه و عرفان هستند. البته اين روايت سند درستي ندارد، اما صرف اينکه روايتي سند نداشته باشد، نميتوانيم بگوييم دروغ است؛ بالاخره دروغگو هم گاهي راست ميگويد! البته براي عمل به آن بايد اطمينان داشته باشيم که موثق است. درمقابل، داشتن سند صحيح نيز به تنهايي کافي نيست براي اين که به يک روايت عمل کنيم. در فقه، روايات صحيح السندي داريم که اصحاب و علما عمل به آنها را ترک کرده و به آن فتوا نميدهند. حال آيا اين روايت بيسند ميتواند دليل شود که کسي بزرگاني مثل حضرت امام رضواناللهعليه را مصداق شرالناس بنامد؟! گفتن اين سخنان آسان است، اما بايد بدانيم که جايي ما هم مسئول هستيم و بايد پاسخ بدهيم. آيا در اين باب به اندازه وقتي که ميخواهيد درباره غساله متنجس فتوا بدهيد، روايت داريد؟! آيا درست است که با استفاده از چنين رواياتي زحمات چنين شخصيتهايي را زير سؤال ببريم؟! زحماتي که اگر نبود معلوم نبود چه کسي ميخواست جواب شبهات الحادي را بدهد.
تصور کنيد که اگر نهضت فکري علامه طباطبايي رضواناللهعليه در قم نبود چه ميشد؟ اکنون تعدادي از مراجع بزرگ از شاگردهاي ايشان هستند، کسي مثل علامه مطهري رضواناللهعليه شاگرد ايشان بود. همه اينها برکاتي است که از علامه طباطبايي پيدا شد. ايشان اگر به قم نيامده بود و اين مکتب را باز نکرده بود، نه مطهري پيدا ميشد و نه بهشتي، نه مفتح و نه اين مراجعي که اين اندازه با علوم عقلي آشنا هستند. در اين صورت چه کسي ميخواست به اين شبهههايي پاسخ بدهد که امروز هست و همه دنيا چشمشان را به قم دوختهاند که علماي قم جواب آنها را بدهند؟ علوم رايج حوزه (فقه و اصول) که به تنهايي نميتوانند پاسخ اينها را بدهند. آيا صحيح است مثلا رواياتي که در باب قياس وارد شده را دليل مطرود بودن مطلق علوم عقلي بگيريم؟! آيا رواياتي که ميگويد علمي که از بيت ما خارج نشده زخرف است، دلالت بر اين دارد که مثلا علم رياضي بيارزش است؟! امروز مسائل رياضي در نيازهاي مختلف زندگي بشر مورد حاجت است؛ آيا همه اينها از روايات اهلبيت پيدا شده است؟! ما حتي در احکام فقهي ارث به محاسبات رياضي نيازمنديم، و اين علم ميراثي است که از ميليونها انسان در طول تاريخ جمعآوري شده و رشد کرده است و در دسترس ماست تا از آن استفاده کنيم. چگونه بگوييم اينها همه زخرف است و بايد آن را به ديوار زد؟! در خود قرآن آيات بسياري به تعقل، تفکر و تدبر و امثال آن تحريص ميکند. در آيات قرآن و کلمات اهلبيت ميبينيم که در مقام استدلال، قياس منطقي تشکيل ميدهند که بسياري از آنها قياسهاي استثنايي است. آيه 22 سوره انبيا خود قياس استثنايي است. اگر منطق، زخرف و باطل است، چرا خود قرآن از اين روش استدلال استفاده کرده است؟!
ضرورت ايجاد فضاي آزاد بحث علمي
ما نبايد اين مسأله را ساده بگيريم. ارزش حل اين مسأله از مسأله غساله متنجس کمتر نيست چون با سرنوشت جامعه و آينده اسلام سر و کار دارد. اينها را بايد يک جايي حل کرد و بهترين راه اين است که همانند بحثهاي فقهي، يک فضاي پاک، سالم و دور از تعصب براي اين مسايل باز شود. زماني در اين شهر مقدس، در صحن مطهر حضرت معصومه سلاماللهعليها، مرحوم آيتالله برجرودي رضواناللهعليه درس نمازجمعه ميدادند و فتواي ايشان اين بود که نمازجمعه کفايت نميکند و اگر کسي نماز جمعه بخواند بنابر احتياط واجب بايد نماز ظهر را نيز بخواند. در همان زمان مرحوم آقا سيدمحمدتقي خوانساري در مدرسه فيضيه درس نمازجمعه ميدادند و ميگفتند: نمازجمعه واجب عيني است. در يک زمان دو فقيه که استوانههاي ورع و تقوا بودند و نمونه تقواي آنها در عالم کمنظير است، اختلاف فتوا داشتند و هيچ کس هم نميگفت که اين آقا ضد آن ميگويد. بحث علمي آزادي مطرح ميشد و هرکدام سخنشان را ميگفتند. امثال مرحوم امام و اساتيد ديگري مثل مرحوم آقاي محقق داماد که استاد مراجع فعلي بودند پاي درس هر دو بزرگوار ميآمدند و سخنان هر دو را ميشنيدند، تا اجتهاد خودشان به چه ميانجاميد.
چرا ما در مسائل اصول دين و مسائل ديگري که مورد حاجتمان است، چنين جو سالمي براي بحث نداشته باشيم؟! در چنين جوّي است که کمکم از اين تضارب افکار، حقيقت و نقطههاي ضعف طرفين روشن ميشود و به کمتر شدن افراط و تفريطها و استفاده بيشتر مردم و جامعه ميانجامد. چرا ما نبايد در اين زمينههايي که مورد حاجتمان است و گاهي اختلافات شديدي در آن پيش ميآيد و جامعه ما از بسياري علوم محروم ميشود، فضاي مناسب، سالم و دور از تعصبات و تنگنظري داشته باشيم که در آن اين بحثها مطرح شود و هر کسي نظر خودش را بدهد تا کمکم ابهامها کمتر بشود؟ من نميگويم همه ابهامها برطرف ميشود؛ مگر در فقه همه مسائل فقهي حل شده است؟؟ مگر الان بين مراجع اختلاف نظر نيست؟! حتي بين استاد و شاگرد اختلافنظر بوده و هست، ولي اين مانع نميشود که کساني بحثهاي فقهي را آزادانه مطرح کنند. البته رعايت ادب لازم است و همه مسلمانها بايد ادب داشته باشند، چه رسد به علما و بزرگان. بايد فضايي باشد که اين بحثها آزادانه مطرح شود، شبهاتي که هست گفته شود و جواب داده شود تا اشتباهات کم شده، دستکم فضاي سالمي براي تحقيق بهوجود بياورد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org